۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

راه حل هائی كه راه حل نیستند

در نقد اظهارات جمشید اسدی

مطلبی تحت عنوان "تئوری برون رفت از بحران اقتصادی با مارکس؟ نه، هرگز! با جوزف شومپتر و آمارتیا سن، حتما!" نوشته ای است از شخصی بنام جمشید اسدی و در سایت "گویا نیوز" زیر نورافكن گذاشته شده است كه پرداختن به آن شاید نكاتی برای مخاطبین ایشان داشته باشد. مطلب فوق الذكر، علیرغم ادعای تیتر آن، راه حلی برای ارائه ندارد. چرا كه آدام اسمیت، فیزیوكراتها، ریكاردو، كینز، فریدمن و حتی شومپتر و سن همگی امتحانشان را داده اند و كنار رفته اند. آنچه را كه ایشان فكر می كند راه حل است، تعدادی ایده های پراكنده و به نظر من تفسیر غلط از اقتصاددانانی است كه جمشید اسدی بخوبی نظرات آنها را متوجه نشده است. هر كسی كه نظرات شومپتر، آمارتیا سن، میلتون فریدمن و تمام سیستم مكتب شیكاگو را مطالعه كرده باشد، به التقاط بحث جمشید اسدی پی خواهد برد. به این پایین تر می پردازم.
ظاهرا این نوشته به منظور پرداختن به نظر دو اقتصاددان، جوزف شومپتر و آمارتیا سن در تقابل با راه حل ماركس نوشته شده است. اما چنین نكرده است. راه حل ماركس را از همان ابتدا و صریحا رد می كند و دلیل می آورد كه: "البته با حتی نیم نگاهی به تجربه اجرای مارکسیسم در کشورهای مختلف جهان، امروز کمتر کسی است که اندیشه مارکس را برای تحقق مأموریت تاریخی طبقه کارگر و برانداختن نظام طبقاتی سرمایه داری بخواهد و یا دست کم آن را به روشنی بگوید." از این نوع اظهارنظرهای سطحی درباره ماركس، بقول ماركس از زبان اقتصاددانان قشری (Vulgar Economist) زیاد شنیده ایم. هر ناظری هم به راحتی میتواند مثل ایشان بگوید كه راه حل های اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" (ترمینولوژی ای كه جمشید اسدی راحت است به جای "سرمایه داری بازار آزاد" از آن استفاده كند) جهان را هر روزه به سوی شورش‌هائی از نوع یونان، آرژانتین، اندونزی، تایلند، مكزیك و ورشكستگی های از نوع آمریكا و غیره می برد و امتحان خودش را پس داده اند. اینجوری بحث كردن كسی را نه هوادار ماركس می كند و نه هوادار میلتون فریدمن. هنوز هم بخش اعظم مردم جهان بر این عقیده اند كه ماركس تنها راه حل واقعی را داشت؛ و هنوز هم دنیا بر وفق مراد اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" می چرخد. جمشید اسدی از آن منتقدانی است كه در باره موضوعی كه می خواهد به آن بپردازد، حتی مطالعه هم نمی كند. كاپیتال ماركس را به گفته خودش دست دوم از "مبانی و مفاهیم ماركسیسم" شنیده است. من با همه اینها به نقد نظرات ایشان می پردازم چرا كه انقلابی در ایران در جریان است و به نظر من هدف نوشته ایشان این انقلاب و بخشی از انقلابیون درگیر در آن است تا ادعای نشان دادن راه حل به صندوق بین الملل پول و غیره.
جمشید اسدی حق دارد كه در لباس كسی كه دارای یك راه حل است ظاهر شود. چرا كه بورژوازی تمام راه حلهایش به بن بست رسیده و اساسا و تماما فاقد استراتژی است. امروز هر كس می تواند بیاید و بگوید من راه حلی دارم. خانه بی صاحب مانده است!

راه حل ماركس
جمشید اسدی می گوید: "حقیقت این است که مارکس برای برون رفت از بحران سرمایه داری هرگز اندیشه و راه حلی ارائه نکرد. آن چه او کرد کوششی نظری برای برون رفت، نه از بحران، که از کل بنیاد اقتصاد بازار بنیاد بوده است." درست است كه ماركس دنبال راه حلی برای برون رفت از بحران‌های اقتصادی كه هر از چندگاهی گریبان جامعه سرمایه داری را می گیرند، آنطور كه اقتصاددانان و سیاستمداران بورژوا دنبال راه حل هستند، نبود. او اما با بررسی همه جانبه سیستم تولید سرمایه داری، به این نتیجه می رسد كه این سیستم اتفاقا راه برون رفتی از بحران‌های ادواری خود ندارد و این بحرانها لاینحلند. "راه حل"های واقعی برون رفت از بحرانهای سرمایه داری ـ كه موقت هم هستند ـ گذشتن از جنازه میلیون‌ها انسان است كه گاه خود را در جنگ‌های خانمانسوز مثل جنگ‌های جهانی اول و دوم و یا جنگ در خاورمیانه و غیره نشان می دهند و یا با بلعیدن پس اندازهای ناچیز كارگران و مردم فقیر. این راه حلها تا كنون تنها "راه حل"های موجود بوده اند. برای ماركس مبنا انسان است. راه حل‌های غیرماركسیستی مبنا را این می گذارند كه سرمایه باید تولید سود كند و در بهترین و "انسانی"ترین حالت هم، از نظر بورژوازی، در كنار سود سرمایه باید سعی كرد انسانها جانشان را از گرسنگی مطلق از دست ندهند. بعضا بر اثر این راه حلها انسانها جانشان را از دست نمی دهند، منتها در فقر و گرسنگی مطلق زندگی می كنند. در شرایطی هستند كه روزانه مجبورند با پلیس درگیر شوند، روزانه آرزوی مرگ می كنند و هر روز شاهد خودكشی تعدادی و به فحشا و اعتیاد كشیده شدن تعداد دیگری هستند. چه كسی است كه این واقعیت را جلوی چشمانش نمی بیند؟ اینها آن "راه حل"هائی هستند كه ماركس بر علیه آنها اعلان جنگ داد. ماركس هم مثل هر انسان دیگری، نه ذاتا عاشق انقلاب است و نه دوست دارد كسی را گرسنه ببیند. منتها شرایطی را كه جامعه طبقاتی انسانها را به آن می راند، رو آوری به راه حل انقلابی تنها راه حلی است كه جلوی آنها می ماند. انقلاب كبیر فرانسه، در كنار عوامل دیگر، عمدتا حاصل پراتیك شدن تزهای اقتصادی نوع آنچه جمشید اسدی در نظر دارد، بود. ماركس در سال ١٧٨٩ حتی به دنیا هم نیامده بود. انقلابات ١٨٤٨ اروپا حاصل فقری بود كه جامعه طبقاتی بر انسانهای آن جوامع تحمیل كرده بود. ماركس نقش بسیار كوچكی در آنها و آن هم فقط در گوشه ای از این جوامع بازی كرد.
جمشید اسدی می گوید: "برخی برای توضیح بحران و حتی خروج از آن باز هم به سراغ مارکس رفته اند، با این مقدمه و توجیه که: مگر مارکس نگفته بود که سرمایه داری بحران زاست. حالا که خودتان دیدید!" این موضوع را اقتصاددانان و سیاستمدارانی گفتند كه تا قبل از این بحران، باوری به راه حل ماركس نداشتند. كسانی این موضوع را مطرح كردند كه اتفاقا تا قبل از این بحران با جمشید اسدی توافق داشتند. ماركسیست‌ها و سوسیالیست‌ها همیشه بر این باور ماندند كه تنها راه حل برای برون رفت از بحرانهای ادواری تولید سرمایه داری راه حل ماركس است. اگر آنها انقلابی نمی شوند و مثل ماركسیستها دست به سازماندهی كارگران و مردم معترض نمی زنند، این واقعیت است كه می خواهند در همان شكافها زندگی كنند و شاهد مرگ و میر میلیونها انسان و به باد رفتن حاصل یك عمر تلاش انسانهای دیگری باشند.
نكته دیگر اینكه لازم نیست جواب شما را ما ماركسیستها و كمونیستها بدهیم بروید مجلات اقتصادی روز دنیا را بخوانید تا ببینید كه خود سرمایه داران جوابتان را داده اند كه اینها همه به بن بست رسیده و كاری از این تئوریها "متاسفانه" ساخته نیست.

چكیده نظرات سیاسی شومپتر و سن
جوزف شومپتر كه چكیده نظرات سیاسی او در كتاب "سرمایه داری، سوسیالیسم و دمكراسی" آمده اند بر این باور نیست كه سرمایه داری راه برون رفت قطعی از بحرانهای ادواری داشته باشد. شومپتر بر این نظر است كه دنیا به طرف نوعی سوسیالیسم (corporatism) می رود، اما نه از طریق انقلابات، بلكه از طریق انتخابات. در نظرات او "طبقه روشنفكر" بار اصلی این پروسه را بر عهده دارد. او می گوید طبقه روشنفكر به مرور زمان از وضعیت پیش رو ناراضی خواهد شد و همراه با بخش اعظم جامعه از طریق انتخابات پارلمانی به طرف انتخاب كردن احزاب سوسیال دمكرات و در نتیجه ساختن دولت‌های رفاه پیش خواهد رفت. شومپتر منتها بر این باور است كه دمكراسی آن چیزی نیست كه در جوامع امروز غربی پراتیك می شود. آنچه كه امروزه تحت عنوان دمكراسی پراتیك می شود، عملا جلوی انتخاب فرد را می گیرد. او بر این باور است كه "دمكراسی واقعی" به سلطه سرمایه داری پایان خواهد داد. بطور خلاصه؛ اعتراض "طبقه روشنفكر" كه سیستم سیاسی سرمایه داری در رشد و توسعه این طبقه بزرگترین سهم را دارد، نه از طریق انقلاب، بلكه از طریق سیستم انتخاباتی جامعه را از سرمایه داری به شركت گرائی (نوعی سوسیالیسم) سوق خواهد داد. خیالی بودن نظرات شومپتر درباره دمكراسی و روند رشد احزاب سوسیال دمكرات، بخصوص امروز كه سرنوشت این احزاب جلوی چشمان جامعه قرار گرفته اند، امتحان خود را پس داده اند. با این همه، تئوری‌های اقتصادی شومپتر در زمره تئوری‌های لیبرالیسم كلاسیك است كه خواهان حداقل دخالت دولت در اقتصاد است و بقول آدام اسمیت دست‌های نامرئی بازار خودبخود رابطه فرد، كه "ذاتا خودخواه، تنبل و فردگراست"، با بازار را تعیین كند.
آمارتیا سن اما چیز عجیب و غریب و ضد و نقیضی نمی گوید. جمشید اسدی نظرات ایشان را بطور خلاصه بیان كرده است: "۱) آزادی سیاسی و امکان انتخاب و انتقاد از حکومت گران، ۲) آزادی اقتصادی به معنی امکان بهره مندی از منابع اقتصادی با هدف مصرف، تولید و داد و ستد. سن دسترسی به امکانات مالی و وام و اعتبار را هم جزو آزادی های اقتصادی فرد می داند، ۳) فرصت‌های اجتماعی از طریق امکان آموزش و پرورش و بهداشت و دیگر برای همه شهروندان، ۴) روشنی و شفافیت تا در پرتو آن و به دور از رانت گیری و باج خواهی و فساد شهروندان با خیال آسوده بتوانند با یکدیگر داد و ستد و گفتگو کنند. و سرانجام ۵) امنیت و تامین اجتماعی تا هیچ فرد و گروه اجتماعی به نداری و فلاکت نیافتد." نكته ای كه او بر آن دست می گذارد به كار گیری افراد است و در نهایت در مقابل بیكاری و بحرانهای ادواری سرمایه داری، شخص بهتر است كه با یك كار بخور و نمیری مشغول باشد و حق داشته باشد كه نق بزند و "انتقاد بكند" تا اینكه او را مجبور به شورش بكنیم. تمام نكات دیگری كه ظاهرا سن می گوید، راه حل‌هایی هستند كه قبلا اینجا و آنجا به كار گرفته شده اند. نكات دیگری كه ایشان درباره قحطی، نابرابری، فقر، احتكار و غیره می گوید در همین چهارچوب می گنجند و نكته تازه ای را بیان نمی كنند. آنچه كه سن و شومپتر را به هم وصل میكند، كه ظاهرا جمشید اسدی آن را راه حل خروج از بحران می داند، استفاده از قابلیت افراد و به كار گرفتن آنهاست. بر سر این قابلیتها باید در دوره های مختلف چانه زده شود. گرسنه دادن انسانها در اثر بیكاری باعث شورش و انقلاب می شود. هم سن و هم شومپتر به این جنبه در نوشته های مختلف خود اشاره كرده اند.

حق با ماركس است
در روبرو شدن با بحران، اقتصاددانان بورژوا بار دیگر به ماركس حق دادند. بالاتر گفتم كه ماركسیست‌ها شكی نداشتند و ندارند كه جامعه سرمایه داری راه حلی قطعی برای خروج از بحران‌های دوره ای خود ندارد. منتها این اقتصاددانان نه از سر انقلابی گری ماركس به وی حق می دهند، بلكه از این بابت كه ماركس این نكته را با صدائی رسا اعلام كرد كه بحران‌های سرمایه داری نه تنها لاینلحند، بلكه مدت زمان مابین دو بحران هر چه كوتاهتر و مدت زمان از سر گذراندن این بحرانهای دوره ای، هر بار طولانی تر می شود. مجبورم خیلی تلگرافی این نكته را توضیح بدهم. ماركس توضیح می دهد كه نیروی كار كارگر در داد و ستد در بازار، ارزش اضافه تولید میكند. و ارزش اضافه تولید شده، گرچه بر اثر تقسیم كار اجتماعی تولید شده، اما در تصاحب شخص سرمایه دار و نه كل جامعه قرار می گیرد. این ارزش اضافه تازه تولید شده احتیاج به در گردش افتادن دارد. به مرور زمان ارزش اضافه تولید شده به حدی می رسد كه تنها راه تولید ارزش اضافه در تشدید نرخ استثمار ممكن می ماند. یعنی در ابتدا كه سرمایه نسبتا كمتر است با تشدید نرخ استثمار (كش دادن ساعات كار، كسر مخارجی كه بر عهده سرمایه دار است و غیره) ارزش اضافه بیشتری تولید می كند. منتها این ارزش اضافه تازه تولید شده همراه با سرمایه قبلی كه خود به مقدار سرمایه جدید و بیشتری تبدیل شده است، اكنون احتیاج به نیروی كار بیشتر و تشدید باز هم بیشتر نرخ استثمار دارد كه بتواند ارزش اضافه لازم برای مقدار سرمایه جدید تولید كند. اساسی ترین راه حلی كه جلوی سرمایه برای افزایش ارزش اضافه و سود قرار دارد، بالا بردن بارآوری است كه اگر دیگر شرایط مثل دستمزد و غیره را ثابت فرض كنیم، به معنای تشدید استثمار كارگران است. ماركس نشان میدهد كه بالا بردن بارآوری به دلیل اینكه به سرمایه ثابت بیشتر و مدام بیشتری نیاز دارد، معنایش كم شدن تدریجی نرخ سود است. و این گرایش عمومی و گریز ناپذیر سرمایه است. این وضعیت به جائی می رسد كه دیگر امكان تولید ارزش اضافه لازم باقی نمی ماند. اینجا مرحله ای است كه سیستم سرمایه داری وارد بحران شده است و با خود كل جامعه را وارد بحران می كند. در هر دوره ای با اتفاقاتی چون جنگ، قحطی، گرانی و غیره سرمایه داری این بحرانها را از سر می گذراند. حتی بلایای طبیعی از قبیل خشكسالی، آتشفشان و طوفان و سیل و غیره هم با تخریب زمینه را برای به گردش افتادن سرمایه و در نتیجه تولید ارزش اضافه فراهم می كنند. سرمایه داری هر از چند گاهی با چنین بحرانهائی روبرو می شود و احتیاج به بلایائی دارد كه این بحرانها را از سر بگذراند. منتها همچنانكه توضیح دادم این ارزش اضافه كه بیشتر شد و در نتیجه كل سرمایه در گردش بیشتر می شود و احتیاج به تخریب بیشتر و بحرانهای شدیدتر و غیره پیدا می كند. این همان چیزی است كه ماركس پیش بینی كرده بود و این پیش بینی وی بطور واقعی به وقوع پیوسته است.
در سال ٢٠٠٨ یكی از سران صندوق بین الملل پول در باره مقدار پولی كه باید در جاهائی سرمایه گذاری شود تا جهان روبرو با بحران مالی از بحران بگذرد می گوید كه این مقدار پول چیزی حدود ٧٥ تریلیون دلار (٧٥ هزار میلیارد دلار) است. این مقدار كه آن را Giant Pool of Money می نامند، تا سال ٢٠٠٠، ٣٦ تریلیون دلار بود و از آن سال به بعد بیش از دو برابر شده بود. اگر تا سال ٢٠٠٠ جهان با این همه بحران دست به گریبان بود، از سال ٢٠٠٠ این بحرانها فقط تشدید شده اند چرا كه مقدار سرمایه ای كه قرار است با تخریب و خانه خرابی دیگران از بحران بگذرد، دو برابر شده است!

راه حل "اقتصاد بازار بنیاد"
راه حلی را كه اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد"، از شومپتر گرفته تا سن و جمشید اسدی در نظر دارند، راه حل نیستند، بلكه مسكن‌هائی هستند كه بر اثر استعمال زیاد، اثر خود را از دست داده اند. شورش و انقلاباتی را كه همه این اقتصاددانان از آن وحشت دارند حاصل ذهن هیچ انقلابی ای نیست؛ بلكه حاصل وضعیتی است كه سیستم سرمایه داری به انسانها تحمیل كرده است. نقش ماركس و دیگر انقلابیون ماركسیست صرفا این است كه این شورشهای گاها خودبخودی را به یك كانال مؤثر سوق دهند كه حاصل زحمات انقلاب كنندگان به جیب بخش دیگری از بورژوازی سرازیر نشود. كاسه و كوزه ها را بر سر ماركس شكستن دستكم گرفتن شعور مخاطبین است. گفتم كه ماركس در یكی از بزرگترین انقلابات كلاسیك، انقلاب كبیر فرانسه، حتی متولد هم نشده بود. در انقلاب بزرگ دیگر اروپا، ١٨٤٨، جوان بیست و چند ساله ای بیش نبود.
راه حل ماركس در این است كه كل تولید اجتماعی حاصل تقسیم اجتماعی كار است و باید به كل جامعه تعقل گیرد. جامعه سرمایه داری بر پایه تصاحب ارزش اضافه، كه بخشی از ارزش تولید شده توسط نیروی كار و در پروسه كار است، استوار است. ریشه نابرابری ها در استثمار و كار مزدی است كه جزئی از جامعه طبقاتی، در هر شكل آنست. اگر كسی بخواهد این نابرابری را از بین ببرد و برای همیشه از این وضعیت خلاص شود، باید این استثمار و كار مزدی را لغو كند. باید ارزش اضافه تصاحب شده توسط سرمایه را از چنگش در آورد و آن را به كل جامعه متعلق كند. آنچه را كه ظاهرا منطق جمشید اسدی در حمله به ماركس است كه گویا راه حل ماركس در شوروی و غیره شكست خورد، شامل همین نكته می گردد كه در آنجا ابدا كوششی برای لغو این استثمار و كار مزدی نشد. شوروی شكل دیگری از جوامع طبقاتی، نوع دولتی آن بود كه در این باره، بتفصیل بحث كرده ایم.
بحران اخیر كه جمشید اسدی در ابتدای نوشته اش می گوید دارد از سر می گذراند، "متأسفانه" حل نشده بلكه ماستمالی شده است. و قطعا در ابعاد بسیار عظیم تری به یك انفجار خواهد رسید. بابل دات كام (Bobble.com) چه بلایی سرش آمد؟ حل شد؟ تمام شد؟ نه یك پنچر گیری در بادكنك كردند و میگویند اجازه دهید بازهم بیشتر و بیشتر باد كند. تئوری اقتصادی ای وجود ندارد كه یك آدم جدی در اقتصاد برای آن ارزشی قائل باشد. اكنون بورژوازی از سیاست از این ستون به آن ستون فرج است پیروی میكند. یك كشور كوچك با اقتصاد ضعیف سه درصدی مثل یونان سرنوشت سرمایه داری را در كل دنیا میتواند و دارد تهدید كند. همه چشم ها به تاثیر بیل اوتها (Bill out) و بعد معجزه دوخته شده است. در این فضا فقط منتهای نادانی را نشان میدهد كه كسی بلند شود و از تئوری شومپتر برای دنیا دفاع كند.

نقش طبقه كارگر
نكته مهم به نظر من این است كه انسان در این تغییر و تحولات چه انتظاری باید از زندگی داشته باشد. انسان نظاره گر پاسیو تشدید وضعیت غیرانسانی جامعه طبقاتی نمی ماند. حداقل تحولات امروز ایران و یونان باید برای جمشید اسدی ثابت كرده باشد كه به خیابان آمدن میلیونی انسانها و در پیشاپیش آنها كارگران و جنبش كارگری، تنها یك راه حل را جلوی انسانها باقی گذاشته است و آن هم راه حل ماركس، راه حل انقلاب است. انقلاب كبیر فرانسه، انقلاب اكتبر روسیه و انقلاب ١٣٥٧ ایران، حداقل به انسان این نكته را ثابت كرد كه انسان می تواند خود سرنوشتش را در دست بگیرد. طبقه كارگر در روسیه و ایران و تا حد زیادی هم در انقلاب كبیر فرانسه، نیروی محركه این انقلابات بوده است. نیروئی كه ضربه نهائی را بر پیكر طبقه حاكمه فرود آورد.
سهم طبقه كارگر در تولید، از آنچه كه به او می دهند باید بسیار بیشتر باشد. به مرور زمان به این واقعیت پی می برد كه با چانه زدن و راه حلهای برنشتاینی و ظاهرا شومپتری، راه به جائی نمی برد. كافی است بحرانی دهان باز كند كه تمام دستآوردهای تماما تثبیت نشده طبقه كارگر را ببلعد. نمونه شوروی و اروپا برای اثبات این ادعا كافی اند. اگر طبقه كارگر با حزبش در بحرانهای پیش روی امروز و مخصوصا در ایران، كه حكمت نوشته جمشید اسدی است، دخالت فعال نكند، آزادی و رهائی واقعی به تعویق خواهد افتاد.

١٢ مه ٢٠١٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر