۱۳۹۶ آبان ۲, سه‌شنبه

درباره ناسیونالیسم كرد

(١) حزب دمكرات كردستان

سال‌ها بود كه دیگر به ناسیونالیسم كرد فكر نكرده بودم. اما دوم ری‌بندان امسال، سالگرد جمهوری مهاباد، بار دیگر توجه‌ام را به این مسئله جلب كرد.
جمهوری مهاباد شاید از مهمترین وقایع در تاریخ جنبش ناسیونالیسم كرد باشد. همه ناسیونالیست‌های كرد، بخصوص در كردستان ایران را، به جنب و جوش در می آورد. نه حكومت اسماعیل آقا سمیتقو (سیمكو)، و نه حكومت اقلیم كردستان در عراق، افتخاری مثل یك حكومت خودمختار كردی مثل جمهوری مهاباد برای ناسیونالیست‌های كرد ندارد. اما جمهوری مهاباد قبل از هر چیزی، حزب دمكرات كردستان ایران را در اذهان تداعی می كند. گرچه امروز گروه‌های دیگری هم خودشان را به این روز آویزان می كنند، اما قاضی محمد، رئیس دولت جمهوری مهاباد، اولین رهبر این حزب نیز بود. هدف این نوشته پرداختن به جمهوری مهاباد و قاضی محمد و یا گروه‌های دیگر ناسیونالیست كرد در ایران نیست. می خواهم نظری به انشعاب حزب دمكرات كردستان ایران بیاندازم.
اگر شما هم با یكی دو تا از اعضاء یا كادرهای این حزب آشنائی داشته باشید و آخرین انشعاب این حزب شما را هم كنجكاو كرده و از این آشناهایتان دلیلش را پرسیده باشید، بعید نیست جوابی را كه من شنیده‌ام، شما هم شنیده باشید. یكی از این آشنایانم با شوخی و برای اینكه از زیر جواب در برود می گفت كه «فرقشان یك خط تیره (ــ) است.» یعنی یكی «حزب دمكرات كردستان ایران» است و دیگری «حزب دمكرات كردستان ـ ایران». یكی هم می گفت مسئله بر سر موقعیت تشكیلاتی و نزاع قدرت بین مصطفی هجری و عبدالله حسن زاده بوده است. جواب دوم گر چه بسیار ارباب و رعیتی است، اما واقعی است. اگر حتی دعوا بین عبدالله حسن زاده و مصطفی هجری بر سر دبیر اولی این حزب است و كادرهای این حزب ریشه اختلافات را نبینند، در واقع دارند به خودشان به عنوان یك رعیت نگاه می كنند؛ چرا كه در بین دعوای دو ارباب جانب یكی را گرفته‌اند، بدون اینكه واقعا بدانند موضوع سر چیست!

موضوع سر چیست؟
حزب دمكرات كردستان ایران تا قبل از دوره خاتمی نماینده اصلی ناسیونالیسم كرد بود. اكنون جز در محافل خارج كشور و آنهم از سر دیپلماسی، كه گروه‌های ناسیونالیست كرد به احترام همدیگر كلاه از سر بر می دارند و در مراسمشان به همدیگر پیام می دهند، حزب دمكرات كردستان را در بستر اصلی فعالیت خود، یعنی كردستان، نمیتوان بعنوان نیروی جدی ناسیونالیسم كرد به حساب آورد! عبدالله حسن زاده در دیداری با عرفان قانعی فرد این ادعا را اعتراف می كند. می گوید: «دوران حضور ما به پایان رسیده و مردم جور دیگری به اوضاع می نگرند.» جز در حضور بهم رساندن در سالن‌های انتظار كاخ سفید و تقاضای بمب باران ایران از آمریكا، در هیچ واقعه سیاسی مهمی بحثی از تأثیرگذاری سیاسی این حزب به میان نیامده است. البته پائین‌تر به بخش منشعب حزب دمكرات كردستان كه گفته است موافق حمله آمریكا به ایران نیست، خواهم پرداخت.
اتكاء اصلی ناسیونالیسم كرد و نیروهای نماینده آن نه به مردم كرد زبان، بلكه به شكاف‌های منطقه‌ای بین دولت‌ها بوده است. اگر دولت مركزی كوچكترین تمایلی در برسمیت شناختن آنها نشان داده و امتیازی به این نیروها داده است، بدون هیچ ملاحظه‌ای جواب مثبت دریافت كرده است. دو مورد بسیار مشخص و علنی شده این ادعا، ترور عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفكندی بود كه در واقع برای مذاكره با عوامل مستقیم و غیرمستقیم دولت اسلامی حضور به هم رسانده بودند كه متأسفانه به دام تروریست‌های اسلامی افتادند. حزب دمكرات كردستان بعد از شرفكندی و در دوره خاتمی این فرصت را از دست داد. گرچه این حزب هیچ‌گاه به عنوان یك جریان جدائی طلب شناخته نشده و این «اتهام» نسبت به خود را رد كرده است، اما در این دوره بر سرنگونی جمهوری اسلامی تأكید داشته است. در دوره خاتمی كه می توانست از آن نمد برای خود كلاهی بدوزد، فرصت را سوزاند و از دست داد! یعنی زمانی كه جمهوری اسلامی در اوج قدرت خود بود، رهبران حزب دمكرات برگ مذاكره با رژیم را رد نكردند. اما در دوره خاتمی كه در واقع دوره زوال جمهوری اسلامی شروع شده بود، حزب دمكرات مواضعی گرفت كه به جریانات و محافل دیگری از ناسیونالیسم كرد میدان داده شد. جریاناتی چون «كمیسیون كرد مجلس اسلامی»، «جبهه متحد كرد»، «پژاك» و شخصیت‌هائی چون بها ادب و گروه‌های دیگر ناسیونالیستی رشد كردند كه توجه محافل ناسیونالیستی كرد را چه در داخل و چه در خارج به خود جلب كردند. یك نیروی سیاسی ناسیونالیستی هر فرصتی را غنیمت می شمارد كه از آن استفاده كرده تا توسط دولت مركزی به عنوان نماینده سیاسی مردمی كه ادعای نمایندگی آن را دارد به رسمت شناخته شود. قاسملو و بعد از او شرفكندی این سیاست را دنبال می كردند. به نظر می رسد كه عبدالله حسن زاده هم این سیاست را دنبال می كند. اما رهبری بعدی حزب دمكرات علی العموم به قول منصور حكمت بی برنامه بود.
شاید این سئوال مطرح شود كه ساختن و مذاكره كردن با رژیمی كه وارد دوره زوال خود شده است، به ضرر حزب دمكرات كردستان تمام می شد. این منطق در باره یك جریان ناسیونالیستی درست نیست. مثال‌های زیادی می توان آورد كه یك نیروی ناسیونالیست واقع بین و پراگماتیست، در هر شرایطی به استقبال مذاكره با دولت مركزی رفته‌اند؛ و حزب دمكرات كردستان ایران هم بارها گفته است كه برای حل مسئله ملی كرد، (حالا آنطوری كه او تعریف می كند) حاضر است با رژیم سر میز مذاكره بنشیند. اگر جمهوری اسلامی حزب دمكرات كردستان را به عنوان یك نیروی نماینده حتی بخشی از ناسیونالیسم كرد می پذیرفت، این جریان برای خودش جاپائی باز می كرد. ناسیونالیست‌هائی كه امروز دور جریانات دیگر ناسیونالیستی كه بالاتر از آنها اسم برده شد جمع شده‌اند، آن وقت امیدی به این حزب پیدا می كردند. اتفاقا عروج و رشد این جریانات از سر ناامیدی ناسیونالیسم كرد به حزب دمكرات كردستان از به كرسی نشاندن آمال این جنبش است.
اگر جمهوری اسلامی به قدرت انقلاب سرنگون شود، مردم كردستان از حزب دمكرات و تعیین لباس پاسبان‌ها در خیابان‌ها، كه این حزب علی العموم نماینده چنین خواست‌هائی است به سرعت عبور خواهند كرد. رهبری این حزب به درست برای سرنگون نشدن این رژیم به قدرت انقلاب توده‌ها، به رژیم چنج آمریكا دل بسته است. از طرف دیگر بخش انشعابی آن به زد و بند با جمهوری اسلامی دل خوش كرده است.
با چنین تضعیف و حاشیه‌ای شدن حزب دمكرات كردستان، و در واقع قائل شدن نقش حقیری چون سازمان زحمتكشان و اشخاص ناشناسی كه بعنوان نمایندگان اعراب و بلوچ‌ها و غیره در ایران معرفی می شوند، برای جریانی كه در گذشته‌ای نه چندان دور به عنوان نماینده اصلی ناسیونالیسم كرد شناخته شده بود، حتی اگر اعضای رهبری آن، مشكل سیاسی خاصی با همدیگر نداشتند، به خاطر از دست دادن همین فرصت‌ها، و تنزل موقعیت آن به چنین فلاكتی، باعث شكاف در صف رهبری این جریان می شد. هر جریانی، چه ناسیونالیستی، چه غیر آن، اگر فرصت‌ها را به این ساده‌گی از دست بدهد و وارد دوران افول خود بشود، ورای اینكه در باره خودشان چه می گویند و دیگران در باره‌اش چه می گویند، دچار اختلاف خواهد شد. حزب دمكرات كردستان به چنان سرازیری‌ای افتاده است كه خودشان می گویند دوره‌شان به پایان رسیده است.
یك نیروی جدی ناسیونالیستی نه سیاست ساختن با دولت مركزی را از دست می دهد، و نه سیاست رژیم چنج را. قاعدتا باید از تجارب جلال طالبانی و مسعود بارزانی استفاده می كردند. منتها حزب دمكرات كردستان نه در این موفق است و نه در آن یكی. در صحنه سیاست ساختن با دولت، فرصت‌های خوب را می سوزاند و به تله‌های رژیم می افتد. حتی وقتی كه بها ادب در صدد پیوند دادن آنها و كومه‌له با دولت اسلامی بود، حزب دمكرات قدرتمند ظاهر نشد. در صحنه خارجی و رژیم چنج هم محاسبات بخصوص بخش مصطفی هجری این حزب، بر مبنای تجربه عراق بود. اما این‌ها متوجه نشدند كه آمریكا بعید است دیگر به شیوه رژیم صدام رژیم دیگری را سرنگون كند.
بخش انشعابی این حزب به رهبری عبدالله حسن زاده نسبتا پراگماتیست‌تر است. وقتی كه مصطفی هجری در سالن‌های انتظار كاخ سفید، منتظر دیدار با سیاستمداران دست چندم آمریكا بود تا از ایشان خواهش كند ایران را بمب باران كند و رژیم آن را برای ایشان سرنگون كند، عبدالله حسن زاده می گفت: «بدا به احوال كسی كه از كشوری خارجی بخواهد كه وطنش را برایش اشغال كند و حكومتش را تغییر دهد! … من هر روز عراق را می بینم و هرگز حاضر نیستم كه چنین بلایی سر كشورم بیاید و ایران به چنین حال و روزی مانند عراق بیافتد! … الان هم من برای دفاع از سرنوشت مردمم، حاضرم با حكومت گفتگو كنم

باعث این وضعیت چیست؟
جنبش ناسیونالیستی در غیاب یك آلترناتیو سوسیالیستی می تواند میدان مانور داشته باشد. در كردستان ایران، ناسیونالیسم كرد و جریان نماینده این جنبش هیچ وقت دستش باز نبوده است. فشار چپ جامعه، حزب دمكرات كردستان را به یك جنگ طولانی با كمونیست‌ها كشاند كه نهایتا مجبور به قبول شكست شد. دوره كنونی دیگر دست بالا پیدا كردن چپ در جامعه را حتی ملاقات كنندگان مصطفی هجری در كاخ سفید به وی یادآوری كردند. چپی كه در جامعه دست بالا را دارد حزب دمكرات را در دایره چپ این جامعه قرار نمی دهد. اگر منظور از چپ، جناح چپ جنبش ملی اسلامی بود، شاید جائی برای حزب دمكرات كردستان در معادلات آینده وجود داشت. اما چپی كه دست بالا پیدا كرده است، به چیزی كمتر از كل آزادی رضایت نمی دهد. ناسیونالیسم كرد، همانند هر ناسیونالیسمی سد راه آزادی است. جنبش برابری طلبی جائی برای بند و بست با بالائی‌ها را برای هیچ نیروئی باقی نگذاشته است. نه بمب‌های آمریكائی را می خواهد و نه حكومت قرآن و وحشت اسلامی را. كسانی كه واقعا می خواهند از شر جمهوری اسلامی راحت بشوند و بر ستم ملی هم نقطه پایانی بگذارند، باید به صف انقلاب و برابری طلبی جامعه بپیوندند.

١ فوریه ٢٠٠٨
***
(٢) «فعالیت به نام كومه‌له»

در بخش اول این نوشته از لابلای نگاه به آخرین انشعاب در حزب دمكرات كردستان، به ناسیونالیسمی كه این حزب زمانی نماینده اصلی آن بود، نگاهی كردیم. در این قسمت به بخش دیگری از ناسیونالیسم كرد كه عمدتا هر از چند گاهی تحت عنوانی از كومه‌له بیرون می زند نگاهی خواهیم انداخت.
كومه‌له به طور عمده در بستر یك مبارزه توده‌ای بر علیه جمهوری اسلامی شكل گرفت. و كما بیش یك جریان چپ محلی بود كه در مقابل دفاع سیستماتیك حزب دمكرات از زمینداران كرد، از دهقانان كردستان و جنبش دهقانی این منطقه دفاع می كرد. با دست بالا پیدا كردن ماركسیسم انقلابی در این جریان و تشكیل حزب كمونیست ایران، بخش ناسیونالیست این جریان برای مدتی سكوت اختیار كرد. اما با هر جزر و مدی كه امكان ابراز وجود برایش بوجود آمد، با سنگ اندازی جلوی پای بخش چپ و كمونیست این جریان، ناسیونالیسم در این جریان خودی نشان داده و خواهان سهم بیشتری شد.
اولین باری كه ناسیونالیسم در كومه‌له به صورت برجسته ای ابراز وجود كرد، در جریان حمله اول آمریكا به عراق بود كه بر علیه چپ در این جریان ایستاد و نمایندگان آن دنبال یافتن دوستانی در میان احزاب ناسیونالیست كرد عراقی شدند. این ناسیونالیسم در كومه‌له چنان با اعتماد بنفس در به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق زیر سایه حضور آمریکا در عراق عمل می كرد،  كه گرچه كمونیسم از لحاظ نظری در كومه‌له دست بالا را داشت، اما چوب لای چرخ گذاشتن این جریان عملا به امر روزمره اش تبدیل شده بود، با جدا شدن منصور حکمت و بخش اعظم کادرهای کمونیست این چریان از کومه له و حزب کمونیست ایران، میدان مانور برای ناسیونالیست‌ها در این جریان بازتر شد. بار اول عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده با گروكشی و همكاری احزاب ناسیونالیست كردستان عراق از كومه‌له جدا شدند و اخیرا هم بخش دیگری تقریبا با همان بهانه و همان پلاتفرم كومه‌له را زیر فشار گذاشته‌اند.
در بخش اول این نوشته به افول حزب دمكرات كردستان اشاره‌ای كردم. عبدالله مهتدی و دوستانش درست با دیدن این وضعیت حزب دمكرات، سعی داشتند با زور اسلحه هم شده كومه‌له را ملاخور بكنند و جای خالی نمایندگی ناسیونالیسم كرد را به این شیوه پر كنند. پروژه اصلی این جریان بردن جریانی متشكل، متحزب و دارای سابقه و پایگاه توده‌ای، به عنوان ناسیونالیسم كرد به بارگاه خاتمی برای بده و بستان بود. این پروژه با هشیاری كمونیست‌ها شكست خورد و فقط كسانی دور و بر این افراد جمع شدند كه حتی ناسیونالیست‌های معمولی هم با دیدن چنین فالانژیسمی انگشت به دهان ماندند. اما با رفتن عبدالله مهتدی و با لاط بازی در آوردن او و دور و بری‌هایش در گروكشی از حزب کمونیست ایران و کومه له، بسیاری از كسان دیگری كه در كومه‌له مثل ایشان فكر می كردند، امید چندانی به پروژه ایشان نداشتند و برای یك دوره چند ساله سكوت اختیار كردند. اكنون بار دیگر این افراد دور گرفته‌اند و بخصوص در محافل خارج كشور، نستالژی افراد زیادی را در این تشكیلات زنده كرده‌اند.
مشكل این افراد منتها این است كه اساسا صداقت سیاسی كافی از خود نشان نمی دهند. در بیرون از تشكیلات خودشان، اگر كسی بخواهد بداند این‌ها چه می گویند، و چرا چنین برخوردهائی از ایشان سر می زند، واقعا فكر خواهد كرد مسئله صرفا بر سر فعالیت به نام «كومه‌له» و یا «حزب كمونیست ایران» است. در یكی از نوشته‌های اصلی سران این جماعت تحت عنوان «ضرورت فعالیت بنام كومه‌له» می گویند كه «نقطه عزیمت بحثشان عبارت است از كار كردن تشكیلات موجود تحت نام كومه‌له و كنار گذاشتن نام حزب كمونیست ایران». این عبارت چنان مظلوم است كه انگار طرف مقابل این بحث بیخود پایش را توی یك كفش كرده كه الا بلا ما باید با همین نام «حزب كمونیست ایران» ظاهر شویم. از بحث‌های داخل تشكیلاتشان خبری ندارم؛ اما وقتی نوشته‌های علنی‌شان را به دقت دنبال كنید، متوجه می شوید كه هیچ چیزی از حزب كمونیست ایران، نه امروز و نه در اوان تشكیل آن را قبول ندارند. وقتی كه از درون تشكیلات این‌ها را كمی زیر فشار قرار دادند، مینه حسامی، كه به نوعی سخنگوی این گرایش شده است، رسما نوشت كه «كومه‌له‌ای كه ایشان در نظر دارد با كومه‌له‌ای كه صلاح مازوجی در نظر دارد، از زمین تا آسمان متفاوت است.»
گفتم كه این گرایش و سخنگویانش صداقت سیاسی در ابراز علنی نظراتشان را ندارند. در یكی از نوشته‌هایشان گفته‌اند كه از نظر آن‌ها «كار كردن بنام كومه‌له هم واقعی است و هم یك ضرورت سیاسی«. نوشته وارد اصل موضوع نمی شود و به خواننده نمی گوید كه این «ضرورت سیاسی»ای كه این‌ها احساس می كنند چیست كه تغییر نام را برای این دوستان ضروری كرده است. چه ضرورت سیاسی‌ای خط خوردن عنوان «كمونیسم» را ضروری كرده است!؟ خواننده كه نوشته‌های پراكنده این دوستان، علی الخصوص نوشته‌های مینه حسامی را می خواند، تازه به این پی می برد كه همان بحث‌های عبدالله مهتدی قبل از انشعاب ایشان از كومه‌له را تكرار می كنند. خودشان را در هیچ تبیینی كه به تصویب كنگره‌های كومه‌له و حزب كمونیست ایران رسیده است، شریك نمی بینند.
پروژه سازمان زحمتكشان به دنبال احساس خلائی كه عبدالله مهتدی و مشاورین اصلی او احساس می كردند، برای معامله با خاتمی ضروری شده بود. پروژه طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» را حمله آمریكا به عراق و حكومت اقلیم كردستان ضرورت بخشیده است. مشكل این‌ها این است كه می خواهند جریانی كه عمدتا با كمونیسم تداعی شده است را به معامله ببرند. اما زرنگی‌ای كه می كنند این است كه می خواهند به تاریخ بیش از ٢ دهه گذشته كومه‌له رجوع كنند و كل تاریخ ماركسیسم انقلابی و حزب كمونیست ایران را یكشبه قلم بگیرند. قلم گرفتن دلبخواهی این تاریخ صرفا تداعی شدن آن با منصور حكمت است. پائین‌تر به این بخش اشاره خواهم كرد؛ اما لازم است یك نكته را قبل از پایان بردن این بخش یادآوری كنم؛ شاید بشود محافل پیشمرگان بازنشسته در خارج كشور را كه به نوارهای مامله و حسن زیرك و رزازی گوش می دهند و نستالژی‌شان گل می كند به دور چنین پروژه‌هائی گرد آورد؛ اما پایگاه اجتماعی كومه‌له، كه اساسا در تقابل با زورگوئی طبقات بالا دست دور برنامه آن جمع شده‌اند، را نمی شود با چنین پروژه‌هائی به خود نزدیك كرد. و یك نكته بسیار مهمی را كه این‌ها در نظر نمی گیرند، این است كه نه آمریكا و نه هیچ بخشی از جمهوری اسلامی، كومه‌له‌ای كه بدون پایگاه اجتماعی است و كسی برایش تره‌ای خرد نمی كند، را جدی نخواهد گرفت. و این سرآغاز افول و شكست چنین پروژه‌هائی می شود.
برای من این‌ها حاشیه‌ای هستند. دنبال پروژه‌ای شكست خورده افتاده‌اند. كومه‌له هم جریانی است كه اعضایش می توانند بر سر مسائل مورد اختلاف درون تشكیلات خود به بحث بپردازند و یكی از گرایشات در همین بحث‌ها دست بالا پیدا می كند و تشكیلات را به پیش می برد. اما به نظر من گرایش «فعالیت به نام كومه‌له»، كه خواننده احساس می كند تعدادی هستند كه خودشان را بخطا رفته و مغبون احساس می كنند، و تشكیلاتی را مخاطب قرار داده‌اند كه بیائید شما هم در این احساس ما شریك شوید، نمی توانند به این سادگی كل تشكیلات را و یا حداقل اكثریت تشكیلات را با خود همراه كنند. به این دو دلیل ساده كه اولا كسی دنبال آدم فریب خورده نمی افتاد، و دوم اینكه این‌ها در بیان نظراتشان صراحت سیاسی ندارند، چرا كه خودشان نیز می دانند كسی دنبال نظرات این‌ها، اگر صریح بیان كنند، نمی افتاد.

توسل به بحث‌های بیربط و جواب گرفته
مینه حسامی در بخشی از نوشته «در پاسخ به رفیق ابراهیم علیزاده»، كه بیشتر به یك نامه شخصی به شخص خود ابراهیم علیزاده شبیه است تا یك نوشته توضیحی بیرونی، در رد اینكه ابراهیم علیزاده آن‌ها را به سازمان زحمتكشان نزدیك دانسته و منتسب كرده است، می گوید: «رفیق ابراهیم بخوبی می داند كه بدنبال انشعاب آن‌ها در سال ٢٠٠٠، … حتما بخاطر دارند كه با پایان كنگره ٩ كومه‌له، از ٣ عضو كمیته مركزی كه مأمور به توضیح انشعاب در خارج كشور شده بودند، دو تن از همان رفقایی بودیم كه امروز با این لحن با ما صحبت می كند. از سویی دیگر رفقای كمیته مركزی كومه‌له، رفقا ساعد وطندوست و جعفر امین زاده بلافاصله پس از انشعاب، در مصاحبه‌های جداگانه‌ای در رادیو كومه‌له، به تفصیل در مورد جریان انشعابی صحبت كرده …» راستش خواننده‌ای كه امروز با نوشته‌های مینه حسامی روبرو می شود، وقت آن را ندارد كه برود آرشیو مطبوعات كومه‌له را زیر و رو كند تا ببیند ایشان آن زمان چه گفته و چه كرده‌اند. آنچه را كه روبروی خود می بیند، مواضعی است كه عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی‌زاده با ایل و تبارشان با گروكشی به سراغ كومه‌له آن زمان آمدند و فرموله‌تر بیان كردند.
مینه حسامی اشتباه می كند كه شعور خواننده‌اش را تا این حد دست كم می گیرید. ایشان در زمان انشعاب عبدالله مهتدی هر چه گفته است امروز ارزش چندانی ندارد. عبدالله مهتدی با افول حزب دمكرات به عنوان نماینده ناسیونالیسم كرد و با مشورت كسانی چون بها ادب و صلاح مهتدی می خواست كومه‌له را به بارگاه خاتمی برای معامله ببرد. امروز طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» ارتش آمریكا را پشت مرزهای كردستان دیده‌اند و در رویاهایشان خود را جای مام جلال و كاك مسعود بارزانی می بینند و می خواهند كه كومه‌له‌ای غیر كمونیست و كپی «كومه‌له رنجدران» را به معامله ببرند. سیاست‌های این دو جماعت را با هیچ معیاری نمی توان از هم تفكیك كرد.  او در جای دیگری از نوشته‌اش می نویسد: «چرا كه ایشان (ابراهیم علیزاده) بخوبی بر این واقف است كه ما، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ آرمانی كاملا با جریان انشعابی (ایلخانی ـ مهتدی) تفاوت داریم.» ما نمی دانیم كه ابراهیم علیزاده چقدر از نظرات ایشان خبر دارند، اما برای ما كه نوشته‌های این افراد را در سایت‌های اینترنتی می بینیم، تفاوتی را ندیدیم. همان حرف‌ها و مواضع را با ادبیاتی خام‌تر مشاهد می كنیم.
یك نمونه دیگر تحلیل ایشان از تشكیل حزب كمونیست ایران است كه تئوریزه كننده آن عبدالله مهتدی است. می گوید: «ارتجاع مذهبی قدرت را در دست خود قبضه كرده و برای سركوب هرگونه صدای آزادیخوانه‌ای از جمله: مبارزات طبقه كارگر، اعتراضات توده‌های مردم و كمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و هرگونه صدای عدالتخواهی اجتماعی پا بمیدان گذاشت و سركوب وسیعی را براه انداخت. … تشكیلات ما در آنموقع فكر می كرد كه با تشكیل حزب ابزار لازم برای تغییر چنین شرایطی را بدست خواهیم آورد.» (مینه حسامی، پاسخ به چند سئوال) این بحثی است كه در كومه‌له و حزب كمونیست ایران دست بالا را دارد و هیچ كسی جلوی آن نایستاده است. عبدالله مهتدی كه از فعالین اصلی ماركسیسم انقلابی در كومه له بود و در دوره كمونیسم كارگری هم یكی از كسانی بود كه برای توضیح مواضع «فراكسیون كمونیسم كارگری» سمینار درون تشكیلاتی می گذاشت، منتها قبل از انشعابشان از كومه‌له، تئوری بالا را برای مینه حسامی تئوریزه كرد.
در جای دیگری از تحلیل‌شان به یكی از عقب مانده‌ترین تحلیلی كه بارها جواب گرفته است، آویزان شده‌اند. می گویند: «اما كادرها هم، آن‌هائی نبودند كه از دل جنبش كارگری و در محیط كار و زندگی آن‌ها، و از متن جدل و مبارزه معین كارگران كه بطور روزمره و بر سر معیشت روزانه خود با بورژوازی و هیئت حاكمه درگیر بودند برخاسته باشند. بلكه بیشتر آدم‌های تحصیلكرده‌ای بودند دارای گرایشات سوسیالیستی و كمونیستی كه در برابر جریانات مختلف چپ آنزمان مرزهای معینی هم داشتند.» جالب نیست؟ نقطه اشتراك تمام گروه‌هائی كه پیشینه حكا دارند و می خواهند از این تاریخ جدا شوند و حرف دیگری بزنند، این است كه گویا حزب كمونیست ایران پایگاه كارگری ندارد و از كارگران و در قلب مراكز صنعی درست نشد؛ و در نتیجه حزب كمونیست نیست. همان زمانی كه حزب كمونیست ایران تشكیل شد، كسانی خارج از آن این بحث‌ها را مطرح كردند و همان زمان هم جواب گرفتند. آدمی كه سرش را توی برف كرده و نمی خواهد ببیند چند بار این بحث جواب گرفته، واقعا هم كه شعور مخاطبش را این چنین دست كم می گیرید. نبش قبر كردن این بحث هم در دنباله همان بحث‌های قیافه گرفتنی است كه بگویند ما اختلاف‌مان ریشه دیگری جز ناسیونالیسم دارد است.

تنفر از «كمونیسم كارگری»
مشكل من اما با كومه‌له و حزب كمونیست ایران قبل از هر چیز دیگری این است كه میدان مانور ناسیونالیست‌ها در تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری را بر این‌ها تنگ نكرده است. طوری كه اگر مینه حسامی بخواهد تشكیلات خودشان را بر علیه صلاح مازوجی بشوراند، به او می گوید همان فرمولبندی منصور حكمت را در باره «حق شهروندی» در برابر سازمان زحمتكشان به كار می برد! كسی نیست كه به او بگوید عزیز جان فرمولبندی عزرائیل را به كار می برم، تو لطفا بیا بگو كه اشكال این فرمولبندی چیست!؟ یا مثلا رو به ابراهیم علیزاده می گوید كه نظرات ایشان مثل نظرات حزب كمونیست كارگری است! «جریان كمونیسم كارگری» چنان لولو خورخوره‌ای شده است كه حتی در انشعاب بین اقلیت و اكثریت سازمان زحمتكشان هم به همدیگر نزدیكی و دوری به بحث‌های منصور حكمت را یادآوری می كنند و جلب نیرو می كنند. این تنفر پراكنی در دوره جدائی منصور حكمت از حزب كمونیست ایران توسط عبدالله مهتدی باد زده شد و هیچ كسی جلوی آن نایستاد. اكنون كل تشكیلات حزب كمونیست ایران و كومه‌له باید چوب آن را بخورد. كسی اگر در كومه‌له مشكلش سوسیالیسم و كارگر باشد، باید قبل از هر چیزی بر علیه چنین شیوه‌های غیرسیاسی‌ای (در واقع به نوعی هم سیاسی هستند، اما از نوع ضدكمونیستی آن) بایستد. مینه حسامی حق دارد كه به ابراهیم علیزاده می گوید «كمیته مركزی خاموش». او نقطه ضعف ابراهیم علیزاده را می‌داند و سكوت ایشان در برابر تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری را هم خوب تشخیص داده است؛ كه مرتب از او، با یادآوری «لولو خورخوره» از ایشان باج خواهی هم می كنند. علیزاده سمینار درون تشكیلاتی بر سر اختلافات درون تشكیلات خودشان می گذارد و با دست و دل بازی اول از هر چیزی كلی حرف بیربط و مینه حسامی پسند بار كمونیسم كارگری و منصور حكمت می كند و بعد هم دو كلمه بی آزار به طرفداران «فعالیت به نام كومه‌له» می گوید. می شود با جریانی اختلاف داشت، اما رواج فرهنگ تنفر پراكنی میدان را بر روی بسیاری از مسائل بعدی و بخصوص برخورد غیرسیاسی باز می كند.
این اما یك جنبه از قضیه است. مشكل كومه‌له با ناسیونالیسم عمیق‌تر است. صلاح مازوجی در جریان مسئله كركوك رسما خواهان كوچ اعراب از این شهر شد، و ابراهیم علیزاده هم سیاست آمریكا در عراق را به نفع كردهای ایران دانسته است. چنین سیاست‌هائی است كه كومه‌له را هر روز از روز قبل بیشتر در پیگیری اهدافی كه جلوی خود گذاشته است و در كنگره‌ها به تصویب رسانده، دور می كند و در واقع كارخانه تولید ناسیونالیست‌های دو آتشه می شود. به نظر من باید همان پایگاهی كه پروژه‌های «سازمان زحمتكشان» و طرفداران «فعالیت به نام كومه له» را ناكام كرده است، فشار بیشتری بر رهبری كنونی كومه‌له بگذارد كه واقعا به طرف چپ بچرخد.

١۵ فوریه ٢٠٠٨
***
( عبدالله اوجالان و «پژاك«

بحث در باره ناسيوناليسم کرد در ايران، بدون بررسی عبدالله اوجالان و پروژه «پژاک» (پارتی ژيانی آزادی کردستان) ايشان ناتمام خواهد ماند. در دو بخش اوليه اين نوشته گفتيم که حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليسم لانه کرده در کومه‌له، نگاهشان به تحولات بيرون از ايران برای به قدرت رسيدن است. اما اين سومی نگاهش مستقيما به جمهوری اسلامی و احمدی نژاد است. اينجا نگاهی گذرا به اين موضوع خواهيم داشت.
"پژاک" بخش ايرانی PKK است. می گويند جريانی مشکوک است و احتمالا در تبانی با اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی سرهم‌بندی شده باشد. شايد هم اينجوری نباشد؛ زياد مهم نيست. آنچه در اين رابطه مهم است اينست که؛ اگر مسئله کرد يک مسئله حل شده بود، «پژاک» هم همانند جريانات قوم پرست ديگری که در آذربايجان، خوزستان و بلوچستان سعی در هياهو و مطرح شدن دارند، يک جريان بی‌ربط و حاشيه‌ای می ماند؛ جريانی که نه معلوم است چه کار می کند؛ نه معلوم است دست اندرکارانش چه کسانی‌اند و نه نماينده آرزو و اميال هيچ بخشی از جامعه است. درست مانند جرياناتی چون سازمان زحمتکشان و «خه‌بات». اما جواب نگرفتن مسئله کرد و نمايندگی نشدن ناسيوناليسم کرد توسط يک جريان جدی تحزب يافته در کردستان ايران و همچنين رابطه نزديک اين جريان با PKK همين «پژاک» را به يک جريانی تبديل کرده است که در معاملات بين جمهوری اسلامی و ناسيوناليسم کرد، ادعای سهم‌خواهی می کند.

"پژاک" در خدمت جمهوری اسلامی
حزب دمکرات کردستان ايران چندی پيش به نقل از يک سايت خبری کردی نقل قولی از عبدالله اوجالان آورده بود که کنه نظرات ناسيوناليسم کرد مورد نظر اين جريان مشکوک را به نمايش می گذارد. او گفته است: «فی نفسه در ايران، استانی به نام کردستان وجود دارد و در ايران حداقل کردها از نوعی خودمختاری برخوردارند. اگر ايران اين استان را اندکی توسعه داده و پژاک را به رسميت بشناسد، ما نيز ارتشی ١٠٠ هزار نفری در اختيارش قرار خواهيم داد
اکنون معلوم شد که خودمختاری‌ای که PKK به دنبالش است از چه نوع است؟! معلوم شد که او مسئله کرد را چگونه می بيند. «کردها در ايران دارای خودمختاری هستند!» اما کسی در ايران از آن خبر ندارد؛ حتی آن ناسيوناليست‌های خودمختاری طلبی که بيش از دو دهه است می گويند: «خودمختاری برای کردستان، دمکراسی برای ايران»! مشکل PKK فقط اين است که شاخک آن در ايران به رسميت شناخته نشده است. اگر جمهوری اسلامی در استان کردستان ايران ده پانزده کارخانه و کارگاه درست کند، اگر چهار پنج دانشگاه در اين استان بسازد، «کردها هم که با اين «استان کردستان» به رسميت شناخته شده‌اند و دارای خودمختاری هستند»، ديگر مسئله حل است! اگر اين اتفاق بيافتد، عبدالله اوجالان يک ارتش ١٠٠ هزار نفری در اختيار حکومت اسلامی قرار خواهد داد که هر گونه شلوغی و غائله را در کردستان سر جايش بنشاند! گرچه صراحتا از «پايان دادن به شلوغی و غائله» صحبت نکرده است، اما ترجمه مادی اين سخنان چيزی جز اين نيست. پائين‌تر به آن می پردازم. راستش حتی در آن بيانات عبدالله اوجالان، «توسعه» هم يک تعارف است. اصل مطلب همان تلاش برای به رسميت شناخته شدن «پژاک» توسط جمهوری اسلامی است!
برای اينها، وجود ستم ملی بر اين بخش از جامعه، ابزاری است برای بند و بست با حکومت مرکزی. گرچه همه ناسيوناليست‌ها يک چنين ديدی نسبت به مسئله ملی دارند، اما رک گوئی عبدالله اوجالان ابهامی را برای کسی بر جای نمی گذارد. جنگ و جدال اين‌ها برای رفع «مسئله ملی»، بر سر تحقق حقوق مدنی و فردی و گسترش اختيارات مردم اين منطقه و حتی دمکراسی رايج هم نيست؛ بلکه کسب امتياز از دولت مرکزی برای به قدرت رسيدن بخشی از بورژوازی محلی است که از قدرت دور مانده است. «مسئله ملی» حاصل «زحمات» اين‌هاست و امروزه می خواهند محصول اين «زحمات» را بچينند.

اوجالان و «استان کردستان»، پيام به جمهوری اسلامی
يک معضلی که از همان اول جلوی پای اوجالان و «پژاک»ش قرار گرفته است تعريف تازه‌ای از جغرافيای کردستان توسط ناسيوناليست‌های کرد است. حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليست‌های گرد آمده بزير چتر «کومه‌له»، مرزهای کردستان را از ايلام شروع می کنند و تا آن سوی خوی و ماکو کش می دهند. يعنی ٤ استان امروزه ايران را شامل می شود؛ آذربايجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ايلام. مرزهای تعريف شده توسط حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی يک مورد اصلی اعتراض ناسيوناليسم کرد در ايران بوده است. اظهارات عبدالله اوجالان از همان اول مورد اعتراض حزب دمکرات کردستان قرار گرفته است. بيانيه ١٠ دی ٨٦ حزب دمکرات به اين تقسيمات اوجالان اعتراض کرده و گفته است: «کردهای ايران به هيچ کس اجازه نمی دهند که حقوق ملی آنها را که برای آن هزاران قربانی داده اند، به استان کردستان محدود سازد، …» مهاباد، قلب ناسيوناليسم کرد، که پايتخت حکومت خودمختار قاضی محمد نيز بود اصلا جزو استان کردستان نيست. مهمتر، خود «پژاک» را هم دو قدم آن طرف مرزهای منطقه کرمانج نشين آذربايجان غربی کسی به رسميت نمی شناسد! در نتيجه آنچه در پيام اوجالان به جمهوری اسلامی مستتر است، اين است که "ما تقسيمات و اداره کردستان را توسط شما به رسميت می شناسيم، شما هم ما را به رسميت بشناسيد تا با هم کنار بيائيم"!
اما يک اشکال ديگری که عبدالله اوجالان و «پژاک»ش در رابطه با ناسيوناليست‌های سنتی کرد در ايران با آن مواجه‌اند، در سر داشتن هوای «برداشت محصول حاصل زحمات» آن‌هاست. بالاتر گفتم که «مسئله ملی» حاصل «زحمات» ناسيوناليست‌هاست. کسی در بين ناسيوناليست‌ها در کردستان نمی تواند يک تعريفی از مقوله «ملی و مليت» بدهد که مخاطبش را قانع به جنگ و خونريزی بکند! يعنی اگر کسی واقعا بخواهد بداند «مليت» چيست و يک مقاله دو صفحه‌ای در تعريف اين مقوله بنويسد، بايد ده تا کتاب از ارنست گيلنر، ارنست رنان، اريک هابسباوم و غيره بخواند تا نيمچه تعريفی، آنهم سوبژکتيو، از اين مقوله ارائه بدهد. می خواهم بگويم که آن اسطوره و ميتالوژی‌ای (Mythology) که امروزه «مسئله ملی» را احاطه کرده است، حاصل دامن زدن به خصومت‌هائی سازمان يافته قومی بين کردزبانان با غير کردزبانان در مورد مشخص «مسئله کرد» است. اعتراض‌نامه ١٠ دی ماه حزب دمکرات کردستان همين نکته را يادآوری می کند. می گويد: «کردهای ايران به هيچ کس اجازه نمی دهند … علاوه بر اين کردهای ايران به آن سطح از آگاهی و فهم رسيده اند که خود سرنوشت خود را تعين نمايند و لزومی نمی بينند که آقای اوجلان از زندان ايمرالی سرنوشت آنها را رقم بزند.»وارثان اصلی «مسئله ملی» در کردستان ايران می خواهند محصول «زحمات» خود را خود بچينند؛ اجازه نمی دهند اوجالان از زندان ايمرالی به آن دست درازی کند. حزب دمکرات کردستان دارد دندان قروچه می کند که می خواهد قتل و قتال ديگری هم سر اين مسئله اين بار با PKK راه بياندازد، همچانکه يک دوره‌ای با پارتی دمکرات کردستان عراق (قياده موقت) راه افتاد.

عبدالله اوجالان، «امپرياليسم» و جمهوری اسلامی
عبدالله اوجالان اما بيشتر از در اختيار قرار دادن ارتشش در اختيار جمهوری اسلامی گفته است. او همچنين گفته است که «از تشکيل دولت ملی در کردستان عراق نگران است و موفقيت اين طرح را موفقيت خط آمريکا ـ انگليس دانسته و تهديد کرده است که در مقابل اين طرح به تشکيل همپيمانی کرد ـ شيعه با ايران و سوريه مبادرت می ورزد.» (به نقل از اطلاعيه حزب دمکرات کردستان) بالاخره عبدالله اوجالان در زندان ترکيه و زير سرنيزه‌های ارتش ترکيه اين حرف‌ها را زده است. اينکه ايشان اين حرف‌ها را واقعا با ديکته شدن آن توسط شکنجه‌گران بيان کرده است يا نه، مسئله ديگری است. اما همين اظهارات اوجالان، اکنون پلاتفرم رهبری PKK است. همان چرنديات اسلامی ـ ضد آمريکائی جمهوری اسلامی!
جمهوری اسلامی بخاطر ملاحظات ديپلماتيک با ترکيه و آمريکا در عراق، احتمالا اين پيشنهاد PKK را فعلا بی‌جواب بگذارد. اما با بحرانی که گريبانگير جمهوری اسلامی شده و با فشارهای بين‌المللی‌ای که به رهبری آمريکا و تحت نام سازمان ملل بر او وارد می شود، پذيرفتن چنين پيشنهادی و يا حتی استفاده از اين برگ برای جمهوری اسلامی در معادلاتش با آمريکا و همپيمانانش، بعيد به نظر نمی رسد. اين يک نگرانی واقعی است.

عبدالله اوجالان و مبارزه مردم بر عليه جمهوری اسلامی
اما برای جنبش اعتراضی در ايران و بخصوص در کردستان ايران نگرانی ياد شده ملموس‌تر است. جمهوری اسلامی در تمام طول عمرش، هيچگاه در هيچ گوشه‌ای از کردستان به رسميت شناخته نشد. امروز اما مبارزه مردم در کردستان از هر تعبيری از «مسئله ملی» عبور کرده و اعتراضات کنکرت و هر روزه به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی و رفاه و زندگی شايسته انسان، رضايت نمی دهند. برای اين مبارزات، ترجمه مادی گفته‌های اوجالان سرکوب عريان و گورهای دسته جمعی و کوره‌های آدم سوزی است. يک شرط الزامی و مهم در مبارزه عليه ميتالوژی «مسئله ملی» در کردستان ايران، کنار زدن جريانات قومی و مزاحمی چون PKK و «پژاک»ش است. در کردستان ايران يک چنين دست ردی به سينه «قياده موقت» زده شد. امروز به نظر می آيد که PKK در نوبت است.


٤ مارس ٢٠٠٨

آزادایخواهی بوشیستی ناسیونالیسم كرد

هر بار كه بخواهم از كلمه «ناسیونالیسم» برای آن جماعتی كه در كردستان ایران به این اسم شناخته شده اند استفاده كنم، زجر می كشم. پائین تر توضیح می دهم.

بدنبال بمباران نیروهای قذافی از طرف نیروهای ناتو، حزب دمكرات كردستان، آن بخش كه با خالد عزیزی شناخته شده است، بیانیه ای تحت عنوان «کردها حق دارند خواستار حمایت بین‌المللی گردند» صادر كرد. در این بیانیه از بمباران لیبی توسط آمریكا و فرانسه و غیره حمایت شده و بطور ضمنی خواهان آزادی به همان شیوه برای كردها در هر چهار كشور تركیه، ایران، عراق و سوریه شده است. در دفاع از این بیانیه و گلایه های دوستانه بعضی از دوستان این حزب، ناصر ایرانپور بسیار حق بجانب، مطلبی نوشته كه از حمایت ناتو در «آزادسازی كردستان» دفاع كرده است. او در بخشی از مطلبش می نویسد: «در چند کشور ديگر، حمله‌ی غرب و ناتو به‌ ديکتاتوری انجاميده‌ است؟ در آلمان؟ در ژاپن؟ در يوگسلاوی؟ دوستان عزيز، اين مائيم که‌ بايد شما را فرابخوانيم تا ابهامات موجود در ارتباط با انديشه‌ی ضدامپرياليستی و ضدآمريکايی ضددمکراتيک احتمالی خود را برطرف نمائيد.» قصد من نقد این موضع نیست. اینها خودشان گفته اند كه جلوی نیروهای ناتو برای اشغال كشورهای دیگر راه می افتند. قصدم هشدار به تمام آن كسانی است كه به این جریانات هنوز مثل جریاناتی سیاه كه شب و روز برای حمله نظامی و بمباران به ایران رجزخوانی می كنند، برخورد نمی كنند.
اما واقعیت این است كه ناسیونالیسم كرد حداقل در ایران، با هر جزر و مدی در دوری و نزدیكی نیروهای ناتو در حمله و دوستی به دولتهای منطقه، افسرده و یا خوشحال شده اند. آنچه را كه یكی از این احزاب و گروهها دیروز گفته است، امروز بی صاحب مانده است. سیاست و تاكتیكهایشان را با وحشی گری فرماندهان نیروهای ناتو تنظیم می كنند. ناصر ایرانپور در همان نوشته در باره عراق می گوید: «سرنوشت عراق هنوز معلوم نيست، لذا نمی‌توان در مورد آن چنين حکمی داد. به‌ هر حال تصور نمی‌کنم که‌ تازه‌ هيچ نظام ديکتاتوری چون حکومت صدام بتواند بر آن مستولی يابد. مضاف بر اينکه،‌ کردستان عراق زير چکمه‌های صدام چيزی برای از دست دادن نداشت. به‌ هر حال آنچه‌ که‌ امروز ما شاهد آنيم، هر چه‌ باشد، رضايت‌بخش نيز نباشد، ديکتاتوری نيست.» ملا عبدالله حسن زاده، رهبر فكری و معنوی جریان ناصر ایرانپور اما در باره عراق در مورد جریان رقیب خود، حزب دمكرات كردستان بخش مصطفی هجری، می گوید: «بدا به احوال كسی كه از كشوری خارجی بخواهد كه وطنش را برایش اشغال كند و حكومتش را تغییر دهد! … من هر روز عراق را می بینم و هرگز حاضر نیستم كه چنین بلایی سر كشورم بیاید و ایران به چنین حال و روزی مانند عراق بیافتد! … الان هم من برای دفاع از سرنوشت مردمم، حاضرم با حكومت گفتگو كنم.» اینها همچنانكه ملا عبدالله حسن زاده هم گفته است، حاضرند با جمهوری اسلامی گفتگو كنند كه تاكنون بارها كرده اند؛ و هم حاضرند در دالانهای كنگره آمریكا با مقامات دست چندم حكومت بوش برای حمله به ایران نقشه هم بریزند.
بالاتر گفتم كه هر بار كه بخواهم از كلمه «ناسیونالیسم» برای این جماعت استفاده كنم، زجر می كشم. اینها قومپرست هستند. از جنس سرکرده های قبایل توتسی است كه دهها هزار تن از افراد قبیله هوتو را در عرض چند روز نابود كردند. ناسیونالیسم خود یك جنبش ارتجاعی است كه هیچگونه پیشروی ای برای بشر امروزی در بر ندارد. این جنبش در دوره ای، مثلا در عصر انقلاب فرانسه، خود جنبشی مترقی بود كه می خواست «ملت فرانسه» را در برابر شاه فرانسه قدرت ببخشد. «ناسیونالیسم» قومپرست كرد در كردستان ایران اما كوچكترین شباهتی به آن ندارد. بعید به نظر می رسد كه حتی اسمی از آن شخصیتها هم شنیده باشند. از جنس چنگیزخان است كه میکوشید تا با سپاهیانش همه را با قوم خود همرنگ کند. از جنس عمر است كه حمله می كرد و همه مصریان و ایرانیان را با قوم عرب هم زبان و هم مذهب می كرد. از جنس هیتلر است كه فقط نژاد آریا برایش جایگاه داشت و در نظر داشت تمام نژادهای «پست» دیگر را نابود كند. این یكی اما قدرت عمر و چنگیز و هیتلر را ندارد و می خواهد كه كاری را كه آنها در زمان خود كردند، نیروهای بوش و بلر در هیبت ناتو امروز برایش انجام بدهند.
مسئله ابدا این نیست كه كسی بخواهد مثلا به دست درازی نیروهای ارتش دولت تركیه، دولت سوریه و حکومت اسلامی اعتراض بكند كه كردستان عراق را بمباران می كنند. بلكه مسئله این است كه قومپرستان كرد می خواهند از این بمباران استفاده كنند و مثل بارزانی و طالبانی به نان و نوائی برسند. مسئله ابدا دفاع از مردم كردزبان نیست؛ چرا كه در همین یك سال گذشته حكومت عشیره بارزانی و حكومت اقلیم كردستان، كم آزادیها و اعتراض به نداری را سركوب نكرده اند. كسانی كه در امن ترین جاها نشسته و خواهان حمله نیروهای ناتو به ایران و تركیه و سوریه هستند، پشیزی ارزش برای جان هیچ كرد و غیركردی بقول خودشان در هیچكدام از چهار پارچه از كردستان قائل نیستند و در محاسباتشان ابدا دربدری و كشته شدن هزاران هزار زن و كودك و پیر و جوان را منظور نمی كنند.
اما به نظر من یك نگرانی دیگر را هم باید ملحوظ داشت. كسی كه از بوش و اوباما بخواهد برایش با بمب افكن حكومتی دست و پا كند، خود با بمب و مسلسل به جان حداقل غیركرد روستای بغل دستی خواهد افتاد. در كردستان ایران كه چپ قوی بود، جلوی این خوابهای وحشتناك حزب دمكرات كردستان را گرفت. در جامعه ای كه چپ ضعیف باشد و جنبشی قوی در مقابل قومپرستی قرار نگیرد، خالد عزیزی و ناصر ایرانپور می توانند سازماندهندگان قتل عامهای بعدی باشند. این موضوع را باید جدی گرفت و هشداری باشد به هر كسی كه بخشی از نیروهای سیاه در این جامعه نیستند.

١٧ اكتبر ٢٠١١

ایسکرا (٥٩٣)

۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

راه حل هائی كه راه حل نیستند

در نقد اظهارات جمشید اسدی

مطلبی تحت عنوان "تئوری برون رفت از بحران اقتصادی با مارکس؟ نه، هرگز! با جوزف شومپتر و آمارتیا سن، حتما!" نوشته ای است از شخصی بنام جمشید اسدی و در سایت "گویا نیوز" زیر نورافكن گذاشته شده است كه پرداختن به آن شاید نكاتی برای مخاطبین ایشان داشته باشد. مطلب فوق الذكر، علیرغم ادعای تیتر آن، راه حلی برای ارائه ندارد. چرا كه آدام اسمیت، فیزیوكراتها، ریكاردو، كینز، فریدمن و حتی شومپتر و سن همگی امتحانشان را داده اند و كنار رفته اند. آنچه را كه ایشان فكر می كند راه حل است، تعدادی ایده های پراكنده و به نظر من تفسیر غلط از اقتصاددانانی است كه جمشید اسدی بخوبی نظرات آنها را متوجه نشده است. هر كسی كه نظرات شومپتر، آمارتیا سن، میلتون فریدمن و تمام سیستم مكتب شیكاگو را مطالعه كرده باشد، به التقاط بحث جمشید اسدی پی خواهد برد. به این پایین تر می پردازم.
ظاهرا این نوشته به منظور پرداختن به نظر دو اقتصاددان، جوزف شومپتر و آمارتیا سن در تقابل با راه حل ماركس نوشته شده است. اما چنین نكرده است. راه حل ماركس را از همان ابتدا و صریحا رد می كند و دلیل می آورد كه: "البته با حتی نیم نگاهی به تجربه اجرای مارکسیسم در کشورهای مختلف جهان، امروز کمتر کسی است که اندیشه مارکس را برای تحقق مأموریت تاریخی طبقه کارگر و برانداختن نظام طبقاتی سرمایه داری بخواهد و یا دست کم آن را به روشنی بگوید." از این نوع اظهارنظرهای سطحی درباره ماركس، بقول ماركس از زبان اقتصاددانان قشری (Vulgar Economist) زیاد شنیده ایم. هر ناظری هم به راحتی میتواند مثل ایشان بگوید كه راه حل های اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" (ترمینولوژی ای كه جمشید اسدی راحت است به جای "سرمایه داری بازار آزاد" از آن استفاده كند) جهان را هر روزه به سوی شورش‌هائی از نوع یونان، آرژانتین، اندونزی، تایلند، مكزیك و ورشكستگی های از نوع آمریكا و غیره می برد و امتحان خودش را پس داده اند. اینجوری بحث كردن كسی را نه هوادار ماركس می كند و نه هوادار میلتون فریدمن. هنوز هم بخش اعظم مردم جهان بر این عقیده اند كه ماركس تنها راه حل واقعی را داشت؛ و هنوز هم دنیا بر وفق مراد اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" می چرخد. جمشید اسدی از آن منتقدانی است كه در باره موضوعی كه می خواهد به آن بپردازد، حتی مطالعه هم نمی كند. كاپیتال ماركس را به گفته خودش دست دوم از "مبانی و مفاهیم ماركسیسم" شنیده است. من با همه اینها به نقد نظرات ایشان می پردازم چرا كه انقلابی در ایران در جریان است و به نظر من هدف نوشته ایشان این انقلاب و بخشی از انقلابیون درگیر در آن است تا ادعای نشان دادن راه حل به صندوق بین الملل پول و غیره.
جمشید اسدی حق دارد كه در لباس كسی كه دارای یك راه حل است ظاهر شود. چرا كه بورژوازی تمام راه حلهایش به بن بست رسیده و اساسا و تماما فاقد استراتژی است. امروز هر كس می تواند بیاید و بگوید من راه حلی دارم. خانه بی صاحب مانده است!

راه حل ماركس
جمشید اسدی می گوید: "حقیقت این است که مارکس برای برون رفت از بحران سرمایه داری هرگز اندیشه و راه حلی ارائه نکرد. آن چه او کرد کوششی نظری برای برون رفت، نه از بحران، که از کل بنیاد اقتصاد بازار بنیاد بوده است." درست است كه ماركس دنبال راه حلی برای برون رفت از بحران‌های اقتصادی كه هر از چندگاهی گریبان جامعه سرمایه داری را می گیرند، آنطور كه اقتصاددانان و سیاستمداران بورژوا دنبال راه حل هستند، نبود. او اما با بررسی همه جانبه سیستم تولید سرمایه داری، به این نتیجه می رسد كه این سیستم اتفاقا راه برون رفتی از بحران‌های ادواری خود ندارد و این بحرانها لاینحلند. "راه حل"های واقعی برون رفت از بحرانهای سرمایه داری ـ كه موقت هم هستند ـ گذشتن از جنازه میلیون‌ها انسان است كه گاه خود را در جنگ‌های خانمانسوز مثل جنگ‌های جهانی اول و دوم و یا جنگ در خاورمیانه و غیره نشان می دهند و یا با بلعیدن پس اندازهای ناچیز كارگران و مردم فقیر. این راه حلها تا كنون تنها "راه حل"های موجود بوده اند. برای ماركس مبنا انسان است. راه حل‌های غیرماركسیستی مبنا را این می گذارند كه سرمایه باید تولید سود كند و در بهترین و "انسانی"ترین حالت هم، از نظر بورژوازی، در كنار سود سرمایه باید سعی كرد انسانها جانشان را از گرسنگی مطلق از دست ندهند. بعضا بر اثر این راه حلها انسانها جانشان را از دست نمی دهند، منتها در فقر و گرسنگی مطلق زندگی می كنند. در شرایطی هستند كه روزانه مجبورند با پلیس درگیر شوند، روزانه آرزوی مرگ می كنند و هر روز شاهد خودكشی تعدادی و به فحشا و اعتیاد كشیده شدن تعداد دیگری هستند. چه كسی است كه این واقعیت را جلوی چشمانش نمی بیند؟ اینها آن "راه حل"هائی هستند كه ماركس بر علیه آنها اعلان جنگ داد. ماركس هم مثل هر انسان دیگری، نه ذاتا عاشق انقلاب است و نه دوست دارد كسی را گرسنه ببیند. منتها شرایطی را كه جامعه طبقاتی انسانها را به آن می راند، رو آوری به راه حل انقلابی تنها راه حلی است كه جلوی آنها می ماند. انقلاب كبیر فرانسه، در كنار عوامل دیگر، عمدتا حاصل پراتیك شدن تزهای اقتصادی نوع آنچه جمشید اسدی در نظر دارد، بود. ماركس در سال ١٧٨٩ حتی به دنیا هم نیامده بود. انقلابات ١٨٤٨ اروپا حاصل فقری بود كه جامعه طبقاتی بر انسانهای آن جوامع تحمیل كرده بود. ماركس نقش بسیار كوچكی در آنها و آن هم فقط در گوشه ای از این جوامع بازی كرد.
جمشید اسدی می گوید: "برخی برای توضیح بحران و حتی خروج از آن باز هم به سراغ مارکس رفته اند، با این مقدمه و توجیه که: مگر مارکس نگفته بود که سرمایه داری بحران زاست. حالا که خودتان دیدید!" این موضوع را اقتصاددانان و سیاستمدارانی گفتند كه تا قبل از این بحران، باوری به راه حل ماركس نداشتند. كسانی این موضوع را مطرح كردند كه اتفاقا تا قبل از این بحران با جمشید اسدی توافق داشتند. ماركسیست‌ها و سوسیالیست‌ها همیشه بر این باور ماندند كه تنها راه حل برای برون رفت از بحرانهای ادواری تولید سرمایه داری راه حل ماركس است. اگر آنها انقلابی نمی شوند و مثل ماركسیستها دست به سازماندهی كارگران و مردم معترض نمی زنند، این واقعیت است كه می خواهند در همان شكافها زندگی كنند و شاهد مرگ و میر میلیونها انسان و به باد رفتن حاصل یك عمر تلاش انسانهای دیگری باشند.
نكته دیگر اینكه لازم نیست جواب شما را ما ماركسیستها و كمونیستها بدهیم بروید مجلات اقتصادی روز دنیا را بخوانید تا ببینید كه خود سرمایه داران جوابتان را داده اند كه اینها همه به بن بست رسیده و كاری از این تئوریها "متاسفانه" ساخته نیست.

چكیده نظرات سیاسی شومپتر و سن
جوزف شومپتر كه چكیده نظرات سیاسی او در كتاب "سرمایه داری، سوسیالیسم و دمكراسی" آمده اند بر این باور نیست كه سرمایه داری راه برون رفت قطعی از بحرانهای ادواری داشته باشد. شومپتر بر این نظر است كه دنیا به طرف نوعی سوسیالیسم (corporatism) می رود، اما نه از طریق انقلابات، بلكه از طریق انتخابات. در نظرات او "طبقه روشنفكر" بار اصلی این پروسه را بر عهده دارد. او می گوید طبقه روشنفكر به مرور زمان از وضعیت پیش رو ناراضی خواهد شد و همراه با بخش اعظم جامعه از طریق انتخابات پارلمانی به طرف انتخاب كردن احزاب سوسیال دمكرات و در نتیجه ساختن دولت‌های رفاه پیش خواهد رفت. شومپتر منتها بر این باور است كه دمكراسی آن چیزی نیست كه در جوامع امروز غربی پراتیك می شود. آنچه كه امروزه تحت عنوان دمكراسی پراتیك می شود، عملا جلوی انتخاب فرد را می گیرد. او بر این باور است كه "دمكراسی واقعی" به سلطه سرمایه داری پایان خواهد داد. بطور خلاصه؛ اعتراض "طبقه روشنفكر" كه سیستم سیاسی سرمایه داری در رشد و توسعه این طبقه بزرگترین سهم را دارد، نه از طریق انقلاب، بلكه از طریق سیستم انتخاباتی جامعه را از سرمایه داری به شركت گرائی (نوعی سوسیالیسم) سوق خواهد داد. خیالی بودن نظرات شومپتر درباره دمكراسی و روند رشد احزاب سوسیال دمكرات، بخصوص امروز كه سرنوشت این احزاب جلوی چشمان جامعه قرار گرفته اند، امتحان خود را پس داده اند. با این همه، تئوری‌های اقتصادی شومپتر در زمره تئوری‌های لیبرالیسم كلاسیك است كه خواهان حداقل دخالت دولت در اقتصاد است و بقول آدام اسمیت دست‌های نامرئی بازار خودبخود رابطه فرد، كه "ذاتا خودخواه، تنبل و فردگراست"، با بازار را تعیین كند.
آمارتیا سن اما چیز عجیب و غریب و ضد و نقیضی نمی گوید. جمشید اسدی نظرات ایشان را بطور خلاصه بیان كرده است: "۱) آزادی سیاسی و امکان انتخاب و انتقاد از حکومت گران، ۲) آزادی اقتصادی به معنی امکان بهره مندی از منابع اقتصادی با هدف مصرف، تولید و داد و ستد. سن دسترسی به امکانات مالی و وام و اعتبار را هم جزو آزادی های اقتصادی فرد می داند، ۳) فرصت‌های اجتماعی از طریق امکان آموزش و پرورش و بهداشت و دیگر برای همه شهروندان، ۴) روشنی و شفافیت تا در پرتو آن و به دور از رانت گیری و باج خواهی و فساد شهروندان با خیال آسوده بتوانند با یکدیگر داد و ستد و گفتگو کنند. و سرانجام ۵) امنیت و تامین اجتماعی تا هیچ فرد و گروه اجتماعی به نداری و فلاکت نیافتد." نكته ای كه او بر آن دست می گذارد به كار گیری افراد است و در نهایت در مقابل بیكاری و بحرانهای ادواری سرمایه داری، شخص بهتر است كه با یك كار بخور و نمیری مشغول باشد و حق داشته باشد كه نق بزند و "انتقاد بكند" تا اینكه او را مجبور به شورش بكنیم. تمام نكات دیگری كه ظاهرا سن می گوید، راه حل‌هایی هستند كه قبلا اینجا و آنجا به كار گرفته شده اند. نكات دیگری كه ایشان درباره قحطی، نابرابری، فقر، احتكار و غیره می گوید در همین چهارچوب می گنجند و نكته تازه ای را بیان نمی كنند. آنچه كه سن و شومپتر را به هم وصل میكند، كه ظاهرا جمشید اسدی آن را راه حل خروج از بحران می داند، استفاده از قابلیت افراد و به كار گرفتن آنهاست. بر سر این قابلیتها باید در دوره های مختلف چانه زده شود. گرسنه دادن انسانها در اثر بیكاری باعث شورش و انقلاب می شود. هم سن و هم شومپتر به این جنبه در نوشته های مختلف خود اشاره كرده اند.

حق با ماركس است
در روبرو شدن با بحران، اقتصاددانان بورژوا بار دیگر به ماركس حق دادند. بالاتر گفتم كه ماركسیست‌ها شكی نداشتند و ندارند كه جامعه سرمایه داری راه حلی قطعی برای خروج از بحران‌های دوره ای خود ندارد. منتها این اقتصاددانان نه از سر انقلابی گری ماركس به وی حق می دهند، بلكه از این بابت كه ماركس این نكته را با صدائی رسا اعلام كرد كه بحران‌های سرمایه داری نه تنها لاینلحند، بلكه مدت زمان مابین دو بحران هر چه كوتاهتر و مدت زمان از سر گذراندن این بحرانهای دوره ای، هر بار طولانی تر می شود. مجبورم خیلی تلگرافی این نكته را توضیح بدهم. ماركس توضیح می دهد كه نیروی كار كارگر در داد و ستد در بازار، ارزش اضافه تولید میكند. و ارزش اضافه تولید شده، گرچه بر اثر تقسیم كار اجتماعی تولید شده، اما در تصاحب شخص سرمایه دار و نه كل جامعه قرار می گیرد. این ارزش اضافه تازه تولید شده احتیاج به در گردش افتادن دارد. به مرور زمان ارزش اضافه تولید شده به حدی می رسد كه تنها راه تولید ارزش اضافه در تشدید نرخ استثمار ممكن می ماند. یعنی در ابتدا كه سرمایه نسبتا كمتر است با تشدید نرخ استثمار (كش دادن ساعات كار، كسر مخارجی كه بر عهده سرمایه دار است و غیره) ارزش اضافه بیشتری تولید می كند. منتها این ارزش اضافه تازه تولید شده همراه با سرمایه قبلی كه خود به مقدار سرمایه جدید و بیشتری تبدیل شده است، اكنون احتیاج به نیروی كار بیشتر و تشدید باز هم بیشتر نرخ استثمار دارد كه بتواند ارزش اضافه لازم برای مقدار سرمایه جدید تولید كند. اساسی ترین راه حلی كه جلوی سرمایه برای افزایش ارزش اضافه و سود قرار دارد، بالا بردن بارآوری است كه اگر دیگر شرایط مثل دستمزد و غیره را ثابت فرض كنیم، به معنای تشدید استثمار كارگران است. ماركس نشان میدهد كه بالا بردن بارآوری به دلیل اینكه به سرمایه ثابت بیشتر و مدام بیشتری نیاز دارد، معنایش كم شدن تدریجی نرخ سود است. و این گرایش عمومی و گریز ناپذیر سرمایه است. این وضعیت به جائی می رسد كه دیگر امكان تولید ارزش اضافه لازم باقی نمی ماند. اینجا مرحله ای است كه سیستم سرمایه داری وارد بحران شده است و با خود كل جامعه را وارد بحران می كند. در هر دوره ای با اتفاقاتی چون جنگ، قحطی، گرانی و غیره سرمایه داری این بحرانها را از سر می گذراند. حتی بلایای طبیعی از قبیل خشكسالی، آتشفشان و طوفان و سیل و غیره هم با تخریب زمینه را برای به گردش افتادن سرمایه و در نتیجه تولید ارزش اضافه فراهم می كنند. سرمایه داری هر از چند گاهی با چنین بحرانهائی روبرو می شود و احتیاج به بلایائی دارد كه این بحرانها را از سر بگذراند. منتها همچنانكه توضیح دادم این ارزش اضافه كه بیشتر شد و در نتیجه كل سرمایه در گردش بیشتر می شود و احتیاج به تخریب بیشتر و بحرانهای شدیدتر و غیره پیدا می كند. این همان چیزی است كه ماركس پیش بینی كرده بود و این پیش بینی وی بطور واقعی به وقوع پیوسته است.
در سال ٢٠٠٨ یكی از سران صندوق بین الملل پول در باره مقدار پولی كه باید در جاهائی سرمایه گذاری شود تا جهان روبرو با بحران مالی از بحران بگذرد می گوید كه این مقدار پول چیزی حدود ٧٥ تریلیون دلار (٧٥ هزار میلیارد دلار) است. این مقدار كه آن را Giant Pool of Money می نامند، تا سال ٢٠٠٠، ٣٦ تریلیون دلار بود و از آن سال به بعد بیش از دو برابر شده بود. اگر تا سال ٢٠٠٠ جهان با این همه بحران دست به گریبان بود، از سال ٢٠٠٠ این بحرانها فقط تشدید شده اند چرا كه مقدار سرمایه ای كه قرار است با تخریب و خانه خرابی دیگران از بحران بگذرد، دو برابر شده است!

راه حل "اقتصاد بازار بنیاد"
راه حلی را كه اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد"، از شومپتر گرفته تا سن و جمشید اسدی در نظر دارند، راه حل نیستند، بلكه مسكن‌هائی هستند كه بر اثر استعمال زیاد، اثر خود را از دست داده اند. شورش و انقلاباتی را كه همه این اقتصاددانان از آن وحشت دارند حاصل ذهن هیچ انقلابی ای نیست؛ بلكه حاصل وضعیتی است كه سیستم سرمایه داری به انسانها تحمیل كرده است. نقش ماركس و دیگر انقلابیون ماركسیست صرفا این است كه این شورشهای گاها خودبخودی را به یك كانال مؤثر سوق دهند كه حاصل زحمات انقلاب كنندگان به جیب بخش دیگری از بورژوازی سرازیر نشود. كاسه و كوزه ها را بر سر ماركس شكستن دستكم گرفتن شعور مخاطبین است. گفتم كه ماركس در یكی از بزرگترین انقلابات كلاسیك، انقلاب كبیر فرانسه، حتی متولد هم نشده بود. در انقلاب بزرگ دیگر اروپا، ١٨٤٨، جوان بیست و چند ساله ای بیش نبود.
راه حل ماركس در این است كه كل تولید اجتماعی حاصل تقسیم اجتماعی كار است و باید به كل جامعه تعقل گیرد. جامعه سرمایه داری بر پایه تصاحب ارزش اضافه، كه بخشی از ارزش تولید شده توسط نیروی كار و در پروسه كار است، استوار است. ریشه نابرابری ها در استثمار و كار مزدی است كه جزئی از جامعه طبقاتی، در هر شكل آنست. اگر كسی بخواهد این نابرابری را از بین ببرد و برای همیشه از این وضعیت خلاص شود، باید این استثمار و كار مزدی را لغو كند. باید ارزش اضافه تصاحب شده توسط سرمایه را از چنگش در آورد و آن را به كل جامعه متعلق كند. آنچه را كه ظاهرا منطق جمشید اسدی در حمله به ماركس است كه گویا راه حل ماركس در شوروی و غیره شكست خورد، شامل همین نكته می گردد كه در آنجا ابدا كوششی برای لغو این استثمار و كار مزدی نشد. شوروی شكل دیگری از جوامع طبقاتی، نوع دولتی آن بود كه در این باره، بتفصیل بحث كرده ایم.
بحران اخیر كه جمشید اسدی در ابتدای نوشته اش می گوید دارد از سر می گذراند، "متأسفانه" حل نشده بلكه ماستمالی شده است. و قطعا در ابعاد بسیار عظیم تری به یك انفجار خواهد رسید. بابل دات كام (Bobble.com) چه بلایی سرش آمد؟ حل شد؟ تمام شد؟ نه یك پنچر گیری در بادكنك كردند و میگویند اجازه دهید بازهم بیشتر و بیشتر باد كند. تئوری اقتصادی ای وجود ندارد كه یك آدم جدی در اقتصاد برای آن ارزشی قائل باشد. اكنون بورژوازی از سیاست از این ستون به آن ستون فرج است پیروی میكند. یك كشور كوچك با اقتصاد ضعیف سه درصدی مثل یونان سرنوشت سرمایه داری را در كل دنیا میتواند و دارد تهدید كند. همه چشم ها به تاثیر بیل اوتها (Bill out) و بعد معجزه دوخته شده است. در این فضا فقط منتهای نادانی را نشان میدهد كه كسی بلند شود و از تئوری شومپتر برای دنیا دفاع كند.

نقش طبقه كارگر
نكته مهم به نظر من این است كه انسان در این تغییر و تحولات چه انتظاری باید از زندگی داشته باشد. انسان نظاره گر پاسیو تشدید وضعیت غیرانسانی جامعه طبقاتی نمی ماند. حداقل تحولات امروز ایران و یونان باید برای جمشید اسدی ثابت كرده باشد كه به خیابان آمدن میلیونی انسانها و در پیشاپیش آنها كارگران و جنبش كارگری، تنها یك راه حل را جلوی انسانها باقی گذاشته است و آن هم راه حل ماركس، راه حل انقلاب است. انقلاب كبیر فرانسه، انقلاب اكتبر روسیه و انقلاب ١٣٥٧ ایران، حداقل به انسان این نكته را ثابت كرد كه انسان می تواند خود سرنوشتش را در دست بگیرد. طبقه كارگر در روسیه و ایران و تا حد زیادی هم در انقلاب كبیر فرانسه، نیروی محركه این انقلابات بوده است. نیروئی كه ضربه نهائی را بر پیكر طبقه حاكمه فرود آورد.
سهم طبقه كارگر در تولید، از آنچه كه به او می دهند باید بسیار بیشتر باشد. به مرور زمان به این واقعیت پی می برد كه با چانه زدن و راه حلهای برنشتاینی و ظاهرا شومپتری، راه به جائی نمی برد. كافی است بحرانی دهان باز كند كه تمام دستآوردهای تماما تثبیت نشده طبقه كارگر را ببلعد. نمونه شوروی و اروپا برای اثبات این ادعا كافی اند. اگر طبقه كارگر با حزبش در بحرانهای پیش روی امروز و مخصوصا در ایران، كه حكمت نوشته جمشید اسدی است، دخالت فعال نكند، آزادی و رهائی واقعی به تعویق خواهد افتاد.

١٢ مه ٢٠١٠

۱۳۹۶ مهر ۱۸, سه‌شنبه

صنفی سیاسی است

صنفی سیاسی است

ناصر اصغری
در سایت "حقوق معلم و کارگر" صالح نیکبخت – وکیل دادگستری، مطلبی دارد تحت عنوان "فعالیت صنفی و امنیت ملی". او بعنوان یک وکیل حرف می زند که این نوع حرف زدن به ویژه به عنوان یک وکیل و حقوق دان در جامعه کاملا قابل فهم است. اما بحث اصلی اینست که روند واقعی اوضاع با حقوق اسلامی پیش نمیرود. از همان ابتدا باید یادآوری کرد مسائل سیاسی و اقتصادی را نمی توان بدون در نظر گرفتن موضوعات اساسی تر در همان جامعه بررسی کرد و به منازعه صرف بین دو طرف تنزل داد که با حکم دادگاه و دادگستری حل و فصل می شوند. در ضمیمه این نوشته، توضیحی در همین رابطه می آورم که خواننده علاقمند می تواند به آن مراجعه کند.

فعالیت صنفی، فعالیت سیاسی
شاید بشود با اطمینان گفت که در سیستم حاکم بر روابط تولید امروز، سیاست از اقتصاد و مطالبه صنفی جدا نیست. اینجا عمدا از "سیاست" بجای "امنیت ملی" استفاده می کنم تا توجه خواننده را به این جلب کنم که در روابط سیاسی امروز، امنیت ملی ربط مستقیمی به سیاست جاری حاکم بر جامعه دارد. کسی که ربطی بین فعالیت صنفی و امنیت ملی نمی بیند، به رابطه ای بین سیاست و مطالبه صنفی قائل نیست. نمی شود در تحلیل مسائل صنفی و سیاسی به سیاست جاری در جامعه و نقش دولت و امنیتی که این دولت تعریف و تعیین می کند و همچنین به روابط اقتصادی‌ای که حاکم کرده است، نپرداخت. اینها به همدیگر ربط مستقیم دارند که با تأثیر بر یکی، مستقیما بر دیگری تأثیر می گذاریم. این ادعا هزار بار بیشتر درباره ایران تحت سیطره جمهوری اسلامی صدق می کند. با این وصف در همین راستا دو نکته را باید روشن کرد: فعالیت صنفی چیست؟ فعالیت سیاسی چیست؟ و این دو چگونه بر همدیگر تأثیر می‌گذارند؟
فعالیت صنفی مورد نظر کسانی که مطالبه صنفی را از مطالبه سیاسی جدا می پندارند، این است که کارگر و معلم و کلا مزدبگیری که جیره‌خوار دولت نیست و در چپاول و دزدی دست ندارد، مطالبه‌ای دارد که ربطی به سیاست ندارد. یعنی دستمزدی می‌خواهد که بشود با آن زندگی کرد. بیمه می‌خواهد. امنیت شغلی می‌خواهد. مرخصی و طبقه بندی مشاغل و دستمزد برابر در ازای کار برابر و غیره می‌خواهد. پرداخت دستمزدهایش را می‌خواهد. قانون کاری مترقی می‌خواهد. مطالبه‌اش به حداقل رساندن حوادث محیط کار است. و مطالباتی از این نوع. همه اینها برای دولتی که خود حداقل بزرگترین کارفرماست، سیاسی است. برای دولتی که همه سران ریز و درشتش در نپرداختن دستمزد کارگران، معلمان، پرستاران و دیگر مزدبگیران دست دارند و نفع می‌برند؛ برای دولتی که هر نوع اعتراضی را با شلاق و زندان جواب می‌دهد، هیچ مطالبه‌ای صنفی صرف نیست! برای دولتی که اعتراض به ناامن بودن محیط کار، جامعه را برای سرنگونی آن به میدان می‌آورد، مطالبه صنفی غیرسیاسی معنی ندارد. برای دولتی که شعار "کارگر زندانی آزاد باید گردد"، یعنی شعاری بر علیه امنیتش. امنیت ملی این دولت و این نظام یعنی شلاق زدن کارگران آق دره و کارگران شرکت کننده در آکسیون اول مه در سنندج و یا صدور حکم شلاق برای فعال کارگری‌ای مثل شاپور احسانی راد. کارگری که کارگران را به اعتراض به نپرداختن دستمزدها ترغیب می کند، با امنیت ملی دولت و نظام آن کشور بازی کرده است.

دولت قانونی عمل کند و به کارگرانش برسد
هدف من از این نوشته نقد نوشته صالح نیکبخت نیست. اما لازم است برای یادآوری چند نکته را از این نوشته بعنوان نکاتی که در سطح وسیعتری جواب می خواهند، برجسته کرد.
نوشته صالح نیکبخت به نوعی یادآوری کردن وظایف قانونی به دولت و اینکه چگونه می‌تواند با قبول اینگونه مسئولیتها موقعیت خود را تقویت کند، می‌باشد. این ذهنیت در بهترین حالت بی توجهی به اتفاقات سیاسی چند دهه گذشته در ایران است. رژیم جمهوری اسلامی اینگونه هشدارها را حتی از نزدیکترین افراد به خود، از کسانی که دوره‌های طولانی‌ای اموردار مملکت هم بودند (مثل رفسنجانی، خاتمی، روحانی، موسوی، کروبی) نپذیرفت؛ چرا که می‌دانست اگر حتی نشان بدهد که از موضع سرکوبگری خود عقب نشینی می‌کند، پروسه سرنگونی‌اش تسریع خواهد شد.
صالح نیکبخت می نویسد: "تعقیب کارگران و معلمان و هر قشر و صنفی دیگر که به صورت مسالمت آمیز فعالیت صنفی جمعی می‌کنند با روح قانون اساسی و آزادی فعالیت احزاب و گروهها و انجمن‌ها و تشکلها، معارض است …". اشتباه کسانی که به قانون متوسل می‌شوند همین است که گویا قوانین کشوری و بخصوص قوانین در کشوری تحت سلطه حکومتی سرکوبگر ترجمه پذیرند. اولا یک مشکل اصلی جامعه با قانون اساسی و دیگر قوانین جاری در کشور این است که این قوانین اسلامی اند و جامعه از این قوانین متنفر است. کارگر در آن جامعه را مسلمان و غیرمسلمان می کند. در همین حد هم شیعه و سنی کرده است. به شیعه هم که می رسد، حیدری و نعمتی می شود. آزادی و فعالیت احزاب هم همینطور. اصل بیست و شش قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌گوید: "احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند." اصل بیست و هفت آن هم می گوید: "تشکیل اجتماعات و راهپیمایی‌ها بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد ازاد است".
جای دیگری در مطلب صالح نیکبخت آمده است که دولت به اعتراضات بعنوان هشدارهایی نگاه کند. "اعتراضات مسالمت آمیز، چون دستگاههای هشدار دهنده، مسئولین دلسوز و مدیران مدبر را متوجه آفت های دستگاههای تحت مدیریت آنان می کند." دولت جمهوری اسلامی هیچوقت خودش را چنین تعریف نکرده است. مثلا درباره شوراهای اسلامی کار سیاه بر سفید در ماده ۲۰ قانون شوراهای اسلامی کار نوشته است: "شورا باید در زمینه های اجتماعی بروز حوادث، مراجع ذیصلاح را مطلع و همکاریهای لازم را معمول دارد." یعنی جاسوسی بکنند!

جمهوری اسلامی و دیگران
برای کسی که یک زندگی بهتری از تباهی‌ای که جمهوری اسلامی بر او تحمیل کرده می‌خواهد، گاها شاهد مقایسه کردن‌های بی جا و بی ربطی بوده‌ایم. در همین نوشته صالح نیکبخت هم شاهد این مسئله هستیم. می‌نویسد: "در تمامی كشورهای توسعه یافته هزینه اندك اعتراضات قانونی در مقابل فواید دراز مدت امنیتی، اقتصادی و اجتماعی آن در جهت منافع عمومی قابل تحمل تشخیص داده شده و در هیچ جای دنیا این هزینه‌ها را آسیب رسانی به امنیت كشور تلقی نکرده اند." من نمی‌دانم منظور نویسنده از "کشورهای توسعه یافته" چیست. اما اشتباه است کسی جمهوری اسلامی را با مثلا فرانسه و کانادا و سوئد مقایسه بکند. اینجا در ظاهر هم که شده، پلیس ضدشورش سراغ اعتراض کارگران نمی‌فرستند. کارفرما، شهردار و فرماندار نمی‌تواند به کارگر به دلیل اینکه در افغانستان و یا عراق به دنیا آمده توهین راسیستی بکند. کودکی که والدینش منتسب به بهائی و یا افغانی‌اند، از مدرسه محروم نمی‌شود. به زن به دلیل اینکه زن است، در ارث بردن تبعیض قائل نمی‌شوند.
جمهوری اسلامی زن را سرکوب می‌کند. در این کشور غیرمسلمان شهروند درجه چند است. راسیسم و تبعیض در قوانین آسمانی اش و در کتب مقدسش است. برای اینکه یک حکومت اسلامی است و چنین حکومت و نظامی با مفروضات ابتدائی دنیای امروز که به یمن مبارزاتی بی وقفه کارگران و مردم آزادیخواه که در اوایل قرن بیست و اواخر قرن نوزده در این کشورهای به اصطلاح پیشرفته شروع شدند این نوع حقوق عملی شده است، خوانائی ندارد. جمهوری اسلامی مثل دیگران نیست، برای همین هم نه خودش را به رأی مردم می‌گذارد و نه فونکسیونهایش مثل دیگران است. برای همین هم فعالیت احزاب غیرقانونی است. تشکیل شورا و سندیکا جرم نابخشودنی است. این نظام ستون اصلی سرپا ماندنش نه رجوع به نظر جامعه، بلکه تفنگ و سرکوب است.

چاره چیست؟
در این نوشته سعی کردم نشان دهم که نمی‌شود با قانونگرائی مطالبه تغییر و اصلاح کرد. نمی‌شود به مطالبه‌ای صنفی رسید، بدون اینکه به سیاست کاری نداشت. اگر کسی می خواهد این راه تجربه شده را دوباره تجربه کند، حق خودش است؛ اما بی ثمری آن بارها و بارها تجربه شده است.
کارگر، معلم، پرستار، بازنشسته، زن و جوان و غیره همه باید مطالبات خود را مطرح کنند. باید سرکوب مطالبات خود را محکوم کنند. اما نباید انتظار داشته باشند که جمهوری اسلامی مطالبات آنها را سیاسی تلقی نکند. اگر جمهوری اسلامی اعتراض کارگر به وضعیت موجود را سیاسی می داند. اگر مطالبه کارگران امنیت ملی این رژیم را به مخاطره می اندازد، این دیگر امری است که خود رژیم باید جواب بدهد. نباید این توهم را از کسی پذیرفت که مطالبه سیاسی و صنفی در این کشور از همدیگر جدا هستند. اگر اعتراضمان به سرنگونی این رژیم و به بخطر افتادن امنیت آن منجر شده است، کاری است که باید تا به آخر به پیش برد. راه میانبری وجود ندارد.
۱ اکتبر ۲۰۱۷

توضیح
***
بخشی از "پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی" نوشته کارل مارکس که جمشید هادیان کل این "پیشگفتار" را ضمیمه ترجمه "کاپیتال" کرده است.

رشته تحصیلی‌ من فلسفۀ حقوق بود، اما شخصا آنرا بعنوان شاخه و تابعی از فلسفه و تاریخ دنبال می‌کردم. در سال ۳-۱۸۴۲ بعنوان عضو هیئت تحریریه راینیشه زایتونگ در این محظور معذب‌‌‌کننده قرار گرفتم که ‌‌‌باید درباره آنچه به منافع مادی معروف است اظهار نظر می‌کردم. مباحث و مذاکرات مطرح در پارلمان استان راین در زمینه دزدی از جنگل‌ها و تقسیم املاک خصوصی؛ مباحثه‌ای که آقای فن شاپر [von Schaper] استاندار راین رسما با راینیشه زایتونگ درباره وضع دهقانان ناحیه موزل [Moselle] شروع کرده بود؛ و بالاخره، بحث‌های مربوط به تجارت آزاد و تعرفه‌های حمایتی، مرا واداشت تا توجه خود را در وهله اول به مسائل اقتصادی معطوف کنم. از سوی دیگر، در آن ایام که نیت خیرِ «به پیش تاختن» غالبا جای دانش و آگاهی دقیق بر چند و چون مسائل را می‌گرفت، طنینی از سوسیالیزم و کمونیزم فرانسوی، آمیخته با زنگ خفیف فلسفی، در راینیشه زایتونگ بگوش رسید. من به این شیوه سطحی و تفنن‌گرایانه در پرداختن به مسائل‌ اعتراض کردم، و در عین حال در جدلی با الگمایْنه آسبورگر زایتونگ بی‌پرده اذعان کردم که مطالعات قبلی‌ام اجازه اظهار نظر درباره محتوای تئوری‌های [سوسیالیزم] فرانسوی را به من نمی‌دهد. و وقتی ناشرین راینیشه زایتونگ دچار این توهم شدند که اگر سیاست مطیع‌‌تری [در قبال دولت] در پیش گیرند این امکان وجود دارد که حکم اعدام صادره در مورد روزنامه لغو شود، من مشتاقانه از این فرصت استفاده کردم تا از صحنه عمومی خارج شوم و به اطاق مطالعه‌ام بازگردم.

اولین کاری که بمنظور دفع شک‌هائی که به ذهنم هجوم آورده بود بدست گرفتم بررسی مجدد و نقادانه فلسفه حق هگل بود. مقدمه این کار در سالنامه‌های آلمانی- فرانسوی در سال ۱۸۴۴ در پاریس منتشر شد. تحقیقاتم در این زمینه مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچیک را نمی‌توان به تنهائی، یا بر پایه خود و یا بر پایه باصطلاح پروسه شکوفا شدن عام ذهن بشر، درک کرد. بلکه، برعکس، این مناسبات و اشکال ریشه در شرایط مادی حیات - که کل آنها را هگل، به پیروی از سرمشق متفکرین انگلیسی و فرانسوی قرن هیجدهم، مشمول و مدلول اصطلاح «جامعه مدنی» قرار می‌دهد - دارند؛ اما آناتومی این جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد. مطالعه اقتصاد سیاسی را در پاریس شروع کردم. اما به دستور آقای گیزو [، وزیر کشور،] از آنجا تبعید شدم، به بروکسل نقل مکان کردم و مطالعات اقتصادیم را در این شهر ادامه دادم. نتیجه کلی که به آن رسیدم، و از آن پس به اصل راهنمای من در مطالعات بعدیم تبدیل شد، بطور خلاصه به شرح زیر است: انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد. شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند. آگاهی انسان‌ها نیست که چگونگی موجودیت‌شان را تعیین می‌کند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند. در مرحله‌ای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا ملکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش،‌ که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم می‌آورده‌اند‌، دچار تناقض می‌شوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها می‌شوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامی‌رسد. تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن می‌انجامد. در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌‌‌‌یابند و با مبارزه خود کارش را یکسره می‌کنند. همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود درباره خویش می‌گوید قضاوت نمی‌کنند، چنین دوره تحولی را نمی‌توان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمی‌رود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیت‌شان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات قدیم نمی‌شوند. لذا انسان‌‌ها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود می‌گذارند که از عهده انجامش برمی‌آیند. زیرا بررسی دقیق‌تر همواره نشان می‌دهد که مساله خود تنها زمانی بروز می‌کند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا لااقل در شرف شکل‌‌ گرفتن است. شمای کلی [تاریخی] مشتمل بر شیوه‌های تولیدی آسیائی، باستانی، فئودالی و مدرن بورژوائی را می‌توان بمنزله دوران‌های شاخص پیشرفت سامان اقتصادی- اجتماعی جامعه در نظر گرفت. شیوه تولیدی بورژوائی آخرین شکل ستیز‌‌آمیز [یا آنتاگونیستی] پروسه تولید اجتماعی است؛ ستیز [یا آنتاگونیزم] نه بمعنای فردی آن، بلکه بمعنای ستیزی که از بطن شرایط حیات اجتماعی افراد پدید می‌آید. اما نیروهای تولیدی که در چارچوب جامعه بورژوائی رشد می‌‌‌کنند، شرایط مادی حل و فصل این ستیزه را نیز بوجود می‌آورند. و دوران ماقبل تاریخ جامعه بشری بدینسان با این سامان اجتماعی به پایان می‌رسد.

۱۳۹۶ مهر ۱۱, سه‌شنبه

كسانی كه تشكلهای كارگری را منحل می كردند

اقدامات ضدكارگری شما را از یاد نبرده ایم!

 اخیرا اطلاعیه ای از محفل میرزابنویسان طرفدار نظرات ارتجاعی و ضدكارگری كورش مدرسی تحت عنوان «حمایت از اعتراض کارگران به حداقل دستمزدها» منتشر شده است كه به درست تعجب همه ناظران مسائل كارگری را برانگیخته است. هنوز نوشته ها و سمینارهای اینها در فراخوان به انحلال «اتحادیه آزاد كارگران ایران» از صفحات اینترنتی به آرشیو نرفته است كه در این اطلاعیه، بدون كوچكترین اشاره ای به تلاشهای خود برای انحلال تشكلهای مستقل، از تلاش تشكل مزبور یاد می كند و نقش آن را یادآور می شود. انگار مردم شعور ندارند!
ما در حزب كمونیست كارگری از همان اولین روزی كه اینها برای انحلال تشكلهای كارگری بسیج شدند بر علیه شان ایستادیم و تقلاهای ضدكارگری و همسوئی آنها با خانه كارگر و محجوب را افشا كردیم. این جماعت بی پرنسیپ زیر بغل عقبمانده ترین عناصر در بین فعالین كارگری را گرفتند و رسما خواهان ایجاد نهادهای وابسته به خانه كارگر شدند؛ در عین حالی كه در نوشتن انشاء در باره «ضرورت انحلال» «كمیته هماهنگی»، «كمیته پیگیری»، «اتحادیه كارگران اخراجی و بیكار» و «اتحادیه آزاد كارگران ایران» با همدیگر مسابقه گذاشته بودند. اگر چند تا كارگر در كارگاه و كارخانه ای اعلام تشكیل تشكلی را می كردند، اینها زودتر از محجوب و حسن صادقی ابراز نگرانی می كردند و به اصطلاح «راه درست ایجاد تشكل كارگری» را به آنها یادآوری می كردند! ما همه اینها را ثبت كرده ایم!
همین یك نمونه افتضاحی كه اینها با به اصطلاح دفاع از فعالیت «اتحادیه آزاد كارگران ایران» در دامن زدن به طومار اعتراضی به بار آورده اند، كافی است كه یك حزب سیاسی مسئول را دچار بحران كند و از هم بپاشاند. اما از محفلی كه ضرورت تشكیلش دفاع از حسن نصرالله و مقتدا صدر بود، تضعیف قطب كمونیستی و شركت در حكومت موقت حجاریانی بود، و جمع باقیمانده آن با یك كودتای پینوشه مانند سرهمبندی شده است، و برای سرکوب اعتراضات مردم توسط سربازان گمنام امام زمان، هلهله کردند، چنین انتظاری زیادی لوكس و مدرن است كه كسی در بینشان پیدا شود و اصلا به این فكر كند كه دیروز چه هذیانهایی را به هم می بافتند. محفلی كه تئوریهایش رونویسی ناشیانه از ضد منصور حكمت ترین افراد است، بسیار بیشتر از آنكه یك انسان مدرن و متمدن فكر می كند، بی پرنسیپ است كه كسی در بینشان بالا آوردن افتضاحی را، به مابقی صفوفشان یادآوری كند.
كارگران ایران و فعالین كارگری بدانند كه این جماعت هزار و یك تئوری می آورد كه مردم اعتراض نكنند. كارگران بدانند كه اینها خواهان ایجاد شبكه های خانه كارگر در مناطق و كارگاه و كارخانجاتی هستند كه رژیم موفق به ایجاد آنها نشده است! كارگران بدانند كه اینها به بهانه دفاع از «مكانیزم قانونی اعتراض كارگران»، به ما كه شاخه های خانه كارگر در مریوان را كه می خواستند زیر پای اقبال محمدی، نماینده مجلس اسلامی در مریوان فرش قرمز پهن كنند، حمله كردند و بددهنی كردند. كارگران و فعالین كارگری بدانند كه اینها هیچكدام از اقدامات و مواضع ضد كارگری و ارتجاعی خود بر علیه كارگران و تشكلهای كارگری را پس نگرفته اند و دفاع دروغینشان از طومار اعتراضی كارگران نیز ترفندی بیش نیست.

٣٠ سپتامبر ٢٠١٢

"كارگر كمونیست ٢١٩"