(١) حزب دمكرات كردستان
سالها
بود كه دیگر به ناسیونالیسم كرد فكر نكرده بودم. اما دوم ریبندان امسال، سالگرد
جمهوری مهاباد، بار دیگر توجهام را به این مسئله جلب كرد.
جمهوری
مهاباد شاید از مهمترین وقایع در تاریخ جنبش ناسیونالیسم كرد باشد. همه ناسیونالیستهای
كرد، بخصوص در كردستان ایران را، به جنب و جوش در می آورد. نه حكومت اسماعیل آقا
سمیتقو (سیمكو)، و نه حكومت اقلیم كردستان در عراق، افتخاری مثل یك حكومت خودمختار
كردی مثل جمهوری مهاباد برای ناسیونالیستهای كرد ندارد. اما جمهوری مهاباد قبل از
هر چیزی، حزب دمكرات كردستان ایران را در اذهان تداعی می كند. گرچه امروز گروههای
دیگری هم خودشان را به این روز آویزان می كنند، اما قاضی محمد، رئیس دولت جمهوری
مهاباد، اولین رهبر این حزب نیز بود. هدف این نوشته پرداختن به جمهوری مهاباد و
قاضی محمد و یا گروههای دیگر ناسیونالیست كرد در ایران نیست. می خواهم نظری به
انشعاب حزب دمكرات كردستان ایران بیاندازم.
اگر
شما هم با یكی دو تا از اعضاء یا كادرهای این حزب آشنائی داشته باشید و آخرین
انشعاب این حزب شما را هم كنجكاو كرده و از این آشناهایتان دلیلش را پرسیده باشید،
بعید نیست جوابی را كه من شنیدهام، شما هم شنیده باشید. یكی از این آشنایانم با
شوخی و برای اینكه از زیر جواب در برود می گفت كه «فرقشان یك خط تیره (ــ) است.» یعنی
یكی «حزب دمكرات كردستان ایران» است و دیگری «حزب دمكرات كردستان ـ ایران». یكی هم
می گفت مسئله بر سر موقعیت تشكیلاتی و نزاع قدرت بین مصطفی هجری و عبدالله حسن
زاده بوده است. جواب دوم گر چه بسیار ارباب و رعیتی است، اما واقعی است. اگر حتی
دعوا بین عبدالله حسن زاده و مصطفی هجری بر سر دبیر اولی این حزب است و كادرهای این
حزب ریشه اختلافات را نبینند، در واقع دارند به خودشان به عنوان یك رعیت نگاه می
كنند؛ چرا كه در بین دعوای دو ارباب جانب یكی را گرفتهاند، بدون اینكه واقعا
بدانند موضوع سر چیست!
موضوع سر چیست؟
حزب
دمكرات كردستان ایران تا قبل از دوره خاتمی نماینده اصلی ناسیونالیسم كرد بود.
اكنون جز در محافل خارج كشور و آنهم از سر دیپلماسی، كه گروههای ناسیونالیست كرد
به احترام همدیگر كلاه از سر بر می دارند و در مراسمشان به همدیگر پیام می دهند،
حزب دمكرات كردستان را در بستر اصلی فعالیت خود، یعنی كردستان، نمیتوان بعنوان نیروی
جدی ناسیونالیسم كرد به حساب آورد! عبدالله حسن زاده در دیداری با عرفان قانعی فرد
این ادعا را اعتراف می كند. می گوید: «دوران حضور ما به پایان رسیده و مردم جور دیگری
به اوضاع می نگرند.» جز در حضور بهم رساندن در سالنهای انتظار كاخ سفید و تقاضای
بمب باران ایران از آمریكا، در هیچ واقعه سیاسی مهمی بحثی از تأثیرگذاری سیاسی این
حزب به میان نیامده است. البته پائینتر به بخش منشعب حزب دمكرات كردستان كه گفته
است موافق حمله آمریكا به ایران نیست، خواهم پرداخت.
اتكاء
اصلی ناسیونالیسم كرد و نیروهای نماینده آن نه به مردم كرد زبان، بلكه به شكافهای
منطقهای بین دولتها بوده است. اگر دولت مركزی كوچكترین تمایلی در برسمیت شناختن
آنها نشان داده و امتیازی به این نیروها داده است، بدون هیچ ملاحظهای جواب مثبت
دریافت كرده است. دو مورد بسیار مشخص و علنی شده این ادعا، ترور عبدالرحمان قاسملو
و صادق شرفكندی بود كه در واقع برای مذاكره با عوامل مستقیم و غیرمستقیم دولت
اسلامی حضور به هم رسانده بودند كه متأسفانه به دام تروریستهای اسلامی افتادند.
حزب دمكرات كردستان بعد از شرفكندی و در دوره خاتمی این فرصت را از دست داد. گرچه
این حزب هیچگاه به عنوان یك جریان جدائی طلب شناخته نشده و این «اتهام» نسبت به
خود را رد كرده است، اما در این دوره بر سرنگونی جمهوری اسلامی تأكید داشته است.
در دوره خاتمی كه می توانست از آن نمد برای خود كلاهی بدوزد، فرصت را سوزاند و از
دست داد! یعنی زمانی كه جمهوری اسلامی در اوج قدرت خود بود، رهبران حزب دمكرات برگ
مذاكره با رژیم را رد نكردند. اما در دوره خاتمی كه در واقع دوره زوال جمهوری
اسلامی شروع شده بود، حزب دمكرات مواضعی گرفت كه به جریانات و محافل دیگری از ناسیونالیسم
كرد میدان داده شد. جریاناتی چون «كمیسیون كرد مجلس اسلامی»، «جبهه متحد كرد»،
«پژاك» و شخصیتهائی چون بها ادب و گروههای دیگر ناسیونالیستی رشد كردند كه توجه
محافل ناسیونالیستی كرد را چه در داخل و چه در خارج به خود جلب كردند. یك نیروی سیاسی
ناسیونالیستی هر فرصتی را غنیمت می شمارد كه از آن استفاده كرده تا توسط دولت مركزی
به عنوان نماینده سیاسی مردمی كه ادعای نمایندگی آن را دارد به رسمت شناخته شود.
قاسملو و بعد از او شرفكندی این سیاست را دنبال می كردند. به نظر می رسد كه
عبدالله حسن زاده هم این سیاست را دنبال می كند. اما رهبری بعدی حزب دمكرات علی
العموم به قول منصور حكمت بی برنامه بود.
شاید
این سئوال مطرح شود كه ساختن و مذاكره كردن با رژیمی كه وارد دوره زوال خود شده
است، به ضرر حزب دمكرات كردستان تمام می شد. این منطق در باره یك جریان ناسیونالیستی
درست نیست. مثالهای زیادی می توان آورد كه یك نیروی ناسیونالیست واقع بین و
پراگماتیست، در هر شرایطی به استقبال مذاكره با دولت مركزی رفتهاند؛ و حزب دمكرات
كردستان ایران هم بارها گفته است كه برای حل مسئله ملی كرد، (حالا آنطوری كه او
تعریف می كند) حاضر است با رژیم سر میز مذاكره بنشیند. اگر جمهوری اسلامی حزب
دمكرات كردستان را به عنوان یك نیروی نماینده حتی بخشی از ناسیونالیسم كرد می پذیرفت،
این جریان برای خودش جاپائی باز می كرد. ناسیونالیستهائی كه امروز دور جریانات دیگر
ناسیونالیستی كه بالاتر از آنها اسم برده شد جمع شدهاند، آن وقت امیدی به این حزب
پیدا می كردند. اتفاقا عروج و رشد این جریانات از سر ناامیدی ناسیونالیسم كرد به
حزب دمكرات كردستان از به كرسی نشاندن آمال این جنبش است.
اگر
جمهوری اسلامی به قدرت انقلاب سرنگون شود، مردم كردستان از حزب دمكرات و تعیین
لباس پاسبانها در خیابانها، كه این حزب علی العموم نماینده چنین خواستهائی است
به سرعت عبور خواهند كرد. رهبری این حزب به درست برای سرنگون نشدن این رژیم به
قدرت انقلاب تودهها، به رژیم چنج آمریكا دل بسته است. از طرف دیگر بخش انشعابی آن
به زد و بند با جمهوری اسلامی دل خوش كرده است.
با
چنین تضعیف و حاشیهای شدن حزب دمكرات كردستان، و در واقع قائل شدن نقش حقیری چون
سازمان زحمتكشان و اشخاص ناشناسی كه بعنوان نمایندگان اعراب و بلوچها و غیره در ایران
معرفی می شوند، برای جریانی كه در گذشتهای نه چندان دور به عنوان نماینده اصلی
ناسیونالیسم كرد شناخته شده بود، حتی اگر اعضای رهبری آن، مشكل سیاسی خاصی با همدیگر
نداشتند، به خاطر از دست دادن همین فرصتها، و تنزل موقعیت آن به چنین فلاكتی،
باعث شكاف در صف رهبری این جریان می شد. هر جریانی، چه ناسیونالیستی، چه غیر آن،
اگر فرصتها را به این سادهگی از دست بدهد و وارد دوران افول خود بشود، ورای اینكه
در باره خودشان چه می گویند و دیگران در بارهاش چه می گویند، دچار اختلاف خواهد
شد. حزب دمكرات كردستان به چنان سرازیریای افتاده است كه خودشان می گویند دورهشان
به پایان رسیده است.
یك
نیروی جدی ناسیونالیستی نه سیاست ساختن با دولت مركزی را از دست می دهد، و نه سیاست
رژیم چنج را. قاعدتا باید از تجارب جلال طالبانی و مسعود بارزانی استفاده می
كردند. منتها حزب دمكرات كردستان نه در این موفق است و نه در آن یكی. در صحنه سیاست
ساختن با دولت، فرصتهای خوب را می سوزاند و به تلههای رژیم می افتد. حتی وقتی كه
بها ادب در صدد پیوند دادن آنها و كومهله با دولت اسلامی بود، حزب دمكرات قدرتمند
ظاهر نشد. در صحنه خارجی و رژیم چنج هم محاسبات بخصوص بخش مصطفی هجری این حزب، بر
مبنای تجربه عراق بود. اما اینها متوجه نشدند كه آمریكا بعید است دیگر به شیوه رژیم
صدام رژیم دیگری را سرنگون كند.
بخش
انشعابی این حزب به رهبری عبدالله حسن زاده نسبتا پراگماتیستتر است. وقتی كه مصطفی
هجری در سالنهای انتظار كاخ سفید، منتظر دیدار با سیاستمداران دست چندم آمریكا
بود تا از ایشان خواهش كند ایران را بمب باران كند و رژیم آن را برای ایشان سرنگون
كند، عبدالله حسن زاده می گفت: «بدا به احوال كسی كه از كشوری خارجی بخواهد كه
وطنش را برایش اشغال كند و حكومتش را تغییر دهد! … من هر روز عراق را می بینم و
هرگز حاضر نیستم كه چنین بلایی سر كشورم بیاید و ایران به چنین حال و روزی مانند
عراق بیافتد! … الان هم من برای دفاع از سرنوشت مردمم، حاضرم با حكومت گفتگو كنم.»
باعث این وضعیت چیست؟
جنبش
ناسیونالیستی در غیاب یك آلترناتیو سوسیالیستی می تواند میدان مانور داشته باشد.
در كردستان ایران، ناسیونالیسم كرد و جریان نماینده این جنبش هیچ وقت دستش باز
نبوده است. فشار چپ جامعه، حزب دمكرات كردستان را به یك جنگ طولانی با كمونیستها
كشاند كه نهایتا مجبور به قبول شكست شد. دوره كنونی دیگر دست بالا پیدا كردن چپ در
جامعه را حتی ملاقات كنندگان مصطفی هجری در كاخ سفید به وی یادآوری كردند. چپی كه
در جامعه دست بالا را دارد حزب دمكرات را در دایره چپ این جامعه قرار نمی دهد. اگر
منظور از چپ، جناح چپ جنبش ملی اسلامی بود، شاید جائی برای حزب دمكرات كردستان در
معادلات آینده وجود داشت. اما چپی كه دست بالا پیدا كرده است، به چیزی كمتر از كل
آزادی رضایت نمی دهد. ناسیونالیسم كرد، همانند هر ناسیونالیسمی سد راه آزادی است.
جنبش برابری طلبی جائی برای بند و بست با بالائیها را برای هیچ نیروئی باقی
نگذاشته است. نه بمبهای آمریكائی را می خواهد و نه حكومت قرآن و وحشت اسلامی را.
كسانی كه واقعا می خواهند از شر جمهوری اسلامی راحت بشوند و بر ستم ملی هم نقطه پایانی
بگذارند، باید به صف انقلاب و برابری طلبی جامعه بپیوندند.
١ فوریه ٢٠٠٨
***
(٢) «فعالیت به نام كومهله»
در
بخش اول این نوشته از لابلای نگاه به آخرین انشعاب در حزب دمكرات كردستان، به ناسیونالیسمی
كه این حزب زمانی نماینده اصلی آن بود، نگاهی كردیم. در این قسمت به بخش دیگری از
ناسیونالیسم كرد كه عمدتا هر از چند گاهی تحت عنوانی از كومهله بیرون می زند نگاهی
خواهیم انداخت.
كومهله
به طور عمده در بستر یك مبارزه تودهای بر علیه جمهوری اسلامی شكل گرفت. و كما بیش
یك جریان چپ محلی بود كه در مقابل دفاع سیستماتیك حزب دمكرات از زمینداران كرد، از
دهقانان كردستان و جنبش دهقانی این منطقه دفاع می كرد. با دست بالا پیدا كردن
ماركسیسم انقلابی در این جریان و تشكیل حزب كمونیست ایران، بخش ناسیونالیست این جریان
برای مدتی سكوت اختیار كرد. اما با هر جزر و مدی كه امكان ابراز وجود برایش بوجود
آمد، با سنگ اندازی جلوی پای بخش چپ و كمونیست این جریان، ناسیونالیسم در این جریان
خودی نشان داده و خواهان سهم بیشتری شد.
اولین
باری كه ناسیونالیسم در كومهله به صورت برجسته ای ابراز وجود كرد، در جریان حمله
اول آمریكا به عراق بود كه بر علیه چپ در این جریان ایستاد و نمایندگان آن دنبال یافتن
دوستانی در میان احزاب ناسیونالیست كرد عراقی شدند. این ناسیونالیسم در كومهله
چنان با اعتماد بنفس در به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق زیر سایه
حضور آمریکا در عراق عمل می كرد، كه گرچه
كمونیسم از لحاظ نظری در كومهله دست بالا را داشت، اما چوب لای چرخ گذاشتن این جریان
عملا به امر روزمره اش تبدیل شده بود، با جدا شدن منصور حکمت و بخش اعظم کادرهای
کمونیست این چریان از کومه له و حزب کمونیست ایران، میدان مانور برای ناسیونالیستها
در این جریان بازتر شد. بار اول عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده با گروكشی و
همكاری احزاب ناسیونالیست كردستان عراق از كومهله جدا شدند و اخیرا هم بخش دیگری
تقریبا با همان بهانه و همان پلاتفرم كومهله را زیر فشار گذاشتهاند.
در
بخش اول این نوشته به افول حزب دمكرات كردستان اشارهای كردم. عبدالله مهتدی و دوستانش
درست با دیدن این وضعیت حزب دمكرات، سعی داشتند با زور اسلحه هم شده كومهله را
ملاخور بكنند و جای خالی نمایندگی ناسیونالیسم كرد را به این شیوه پر كنند. پروژه
اصلی این جریان بردن جریانی متشكل، متحزب و دارای سابقه و پایگاه تودهای، به
عنوان ناسیونالیسم كرد به بارگاه خاتمی برای بده و بستان بود. این پروژه با هشیاری
كمونیستها شكست خورد و فقط كسانی دور و بر این افراد جمع شدند كه حتی ناسیونالیستهای
معمولی هم با دیدن چنین فالانژیسمی انگشت به دهان ماندند. اما با رفتن عبدالله
مهتدی و با لاط بازی در آوردن او و دور و بریهایش در گروكشی از حزب کمونیست ایران
و کومه له، بسیاری از كسان دیگری كه در كومهله مثل ایشان فكر می كردند، امید
چندانی به پروژه ایشان نداشتند و برای یك دوره چند ساله سكوت اختیار كردند. اكنون
بار دیگر این افراد دور گرفتهاند و بخصوص در محافل خارج كشور، نستالژی افراد زیادی
را در این تشكیلات زنده كردهاند.
مشكل
این افراد منتها این است كه اساسا صداقت سیاسی كافی از خود نشان نمی دهند. در بیرون
از تشكیلات خودشان، اگر كسی بخواهد بداند اینها چه می گویند، و چرا چنین
برخوردهائی از ایشان سر می زند، واقعا فكر خواهد كرد مسئله صرفا بر سر فعالیت به
نام «كومهله» و یا «حزب كمونیست ایران» است. در یكی از نوشتههای اصلی سران این
جماعت تحت عنوان «ضرورت فعالیت بنام كومهله» می گویند كه «نقطه عزیمت بحثشان
عبارت است از كار كردن تشكیلات موجود تحت نام كومهله و كنار گذاشتن نام حزب كمونیست
ایران». این عبارت چنان مظلوم است كه انگار طرف مقابل این بحث بیخود پایش را توی یك
كفش كرده كه الا بلا ما باید با همین نام «حزب كمونیست ایران» ظاهر شویم. از بحثهای
داخل تشكیلاتشان خبری ندارم؛ اما وقتی نوشتههای علنیشان را به دقت دنبال كنید،
متوجه می شوید كه هیچ چیزی از حزب كمونیست ایران، نه امروز و نه در اوان تشكیل آن
را قبول ندارند. وقتی كه از درون تشكیلات اینها را كمی زیر فشار قرار دادند، مینه
حسامی، كه به نوعی سخنگوی این گرایش شده است، رسما نوشت كه «كومهلهای كه ایشان
در نظر دارد با كومهلهای كه صلاح مازوجی در نظر دارد، از زمین تا آسمان متفاوت
است.»
گفتم
كه این گرایش و سخنگویانش صداقت سیاسی در ابراز علنی نظراتشان را ندارند. در یكی
از نوشتههایشان گفتهاند كه از نظر آنها «كار كردن بنام كومهله هم واقعی است و
هم یك ضرورت سیاسی«. نوشته وارد اصل موضوع نمی شود و به خواننده نمی گوید كه این
«ضرورت سیاسی»ای كه اینها احساس می كنند چیست كه تغییر نام را برای این دوستان
ضروری كرده است. چه ضرورت سیاسیای خط خوردن عنوان «كمونیسم» را ضروری كرده است!؟
خواننده كه نوشتههای پراكنده این دوستان، علی الخصوص نوشتههای مینه حسامی را می
خواند، تازه به این پی می برد كه همان بحثهای عبدالله مهتدی قبل از انشعاب ایشان
از كومهله را تكرار می كنند. خودشان را در هیچ تبیینی كه به تصویب كنگرههای كومهله
و حزب كمونیست ایران رسیده است، شریك نمی بینند.
پروژه
سازمان زحمتكشان به دنبال احساس خلائی كه عبدالله مهتدی و مشاورین اصلی او احساس می
كردند، برای معامله با خاتمی ضروری شده بود. پروژه طرفداران «فعالیت به نام كومهله»
را حمله آمریكا به عراق و حكومت اقلیم كردستان ضرورت بخشیده است. مشكل اینها این
است كه می خواهند جریانی كه عمدتا با كمونیسم تداعی شده است را به معامله ببرند.
اما زرنگیای كه می كنند این است كه می خواهند به تاریخ بیش از ٢ دهه گذشته كومهله
رجوع كنند و كل تاریخ ماركسیسم انقلابی و حزب كمونیست ایران را یكشبه قلم بگیرند.
قلم گرفتن دلبخواهی این تاریخ صرفا تداعی شدن آن با منصور حكمت است. پائینتر به این
بخش اشاره خواهم كرد؛ اما لازم است یك نكته را قبل از پایان بردن این بخش یادآوری
كنم؛ شاید بشود محافل پیشمرگان بازنشسته در خارج كشور را كه به نوارهای مامله و
حسن زیرك و رزازی گوش می دهند و نستالژیشان گل می كند به دور چنین پروژههائی گرد
آورد؛ اما پایگاه اجتماعی كومهله، كه اساسا در تقابل با زورگوئی طبقات بالا دست
دور برنامه آن جمع شدهاند، را نمی شود با چنین پروژههائی به خود نزدیك كرد. و یك
نكته بسیار مهمی را كه اینها در نظر نمی گیرند، این است كه نه آمریكا و نه هیچ
بخشی از جمهوری اسلامی، كومهلهای كه بدون پایگاه اجتماعی است و كسی برایش ترهای
خرد نمی كند، را جدی نخواهد گرفت. و این سرآغاز افول و شكست چنین پروژههائی می
شود.
برای
من اینها حاشیهای هستند. دنبال پروژهای شكست خورده افتادهاند. كومهله هم جریانی
است كه اعضایش می توانند بر سر مسائل مورد اختلاف درون تشكیلات خود به بحث
بپردازند و یكی از گرایشات در همین بحثها دست بالا پیدا می كند و تشكیلات را به پیش
می برد. اما به نظر من گرایش «فعالیت به نام كومهله»، كه خواننده احساس می كند
تعدادی هستند كه خودشان را بخطا رفته و مغبون احساس می كنند، و تشكیلاتی را مخاطب
قرار دادهاند كه بیائید شما هم در این احساس ما شریك شوید، نمی توانند به این
سادگی كل تشكیلات را و یا حداقل اكثریت تشكیلات را با خود همراه كنند. به این دو
دلیل ساده كه اولا كسی دنبال آدم فریب خورده نمی افتاد، و دوم اینكه اینها در بیان
نظراتشان صراحت سیاسی ندارند، چرا كه خودشان نیز می دانند كسی دنبال نظرات اینها،
اگر صریح بیان كنند، نمی افتاد.
توسل به بحثهای بیربط و جواب گرفته
مینه
حسامی در بخشی از نوشته «در پاسخ به رفیق ابراهیم علیزاده»، كه بیشتر به یك نامه
شخصی به شخص خود ابراهیم علیزاده شبیه است تا یك نوشته توضیحی بیرونی، در رد اینكه
ابراهیم علیزاده آنها را به سازمان زحمتكشان نزدیك دانسته و منتسب كرده است، می
گوید: «رفیق ابراهیم بخوبی می داند كه بدنبال انشعاب آنها در سال ٢٠٠٠، … حتما
بخاطر دارند كه با پایان كنگره ٩ كومهله، از ٣ عضو كمیته مركزی كه مأمور به توضیح
انشعاب در خارج كشور شده بودند، دو تن از همان رفقایی بودیم كه امروز با این لحن
با ما صحبت می كند. از سویی دیگر رفقای كمیته مركزی كومهله، رفقا ساعد وطندوست و
جعفر امین زاده بلافاصله پس از انشعاب، در مصاحبههای جداگانهای در رادیو كومهله،
به تفصیل در مورد جریان انشعابی صحبت كرده …» راستش خوانندهای كه امروز با نوشتههای
مینه حسامی روبرو می شود، وقت آن را ندارد كه برود آرشیو مطبوعات كومهله را زیر و
رو كند تا ببیند ایشان آن زمان چه گفته و چه كردهاند. آنچه را كه روبروی خود می بیند،
مواضعی است كه عبدالله مهتدی و عمر ایلخانیزاده با ایل و تبارشان با گروكشی به
سراغ كومهله آن زمان آمدند و فرمولهتر بیان كردند.
مینه
حسامی اشتباه می كند كه شعور خوانندهاش را تا این حد دست كم می گیرید. ایشان در
زمان انشعاب عبدالله مهتدی هر چه گفته است امروز ارزش چندانی ندارد. عبدالله مهتدی
با افول حزب دمكرات به عنوان نماینده ناسیونالیسم كرد و با مشورت كسانی چون بها
ادب و صلاح مهتدی می خواست كومهله را به بارگاه خاتمی برای معامله ببرد. امروز
طرفداران «فعالیت به نام كومهله» ارتش آمریكا را پشت مرزهای كردستان دیدهاند و
در رویاهایشان خود را جای مام جلال و كاك مسعود بارزانی می بینند و می خواهند كه
كومهلهای غیر كمونیست و كپی «كومهله رنجدران» را به معامله ببرند. سیاستهای این
دو جماعت را با هیچ معیاری نمی توان از هم تفكیك كرد. او در جای دیگری از نوشتهاش می نویسد: «چرا كه
ایشان (ابراهیم علیزاده) بخوبی بر این واقف است كه ما، هم به لحاظ سیاسی و هم به
لحاظ آرمانی كاملا با جریان انشعابی (ایلخانی ـ مهتدی) تفاوت داریم.» ما نمی دانیم
كه ابراهیم علیزاده چقدر از نظرات ایشان خبر دارند، اما برای ما كه نوشتههای این
افراد را در سایتهای اینترنتی می بینیم، تفاوتی را ندیدیم. همان حرفها و مواضع
را با ادبیاتی خامتر مشاهد می كنیم.
یك
نمونه دیگر تحلیل ایشان از تشكیل حزب كمونیست ایران است كه تئوریزه كننده آن
عبدالله مهتدی است. می گوید: «ارتجاع مذهبی قدرت را در دست خود قبضه كرده و برای
سركوب هرگونه صدای آزادیخوانهای از جمله: مبارزات طبقه كارگر، اعتراضات تودههای
مردم و كمونیستها و سوسیالیستها و هرگونه صدای عدالتخواهی اجتماعی پا بمیدان
گذاشت و سركوب وسیعی را براه انداخت. … تشكیلات ما در آنموقع فكر می كرد كه با تشكیل
حزب ابزار لازم برای تغییر چنین شرایطی را بدست خواهیم آورد.» (مینه حسامی، پاسخ
به چند سئوال) این بحثی است كه در كومهله و حزب كمونیست ایران دست بالا را دارد و
هیچ كسی جلوی آن نایستاده است. عبدالله مهتدی كه از فعالین اصلی ماركسیسم انقلابی
در كومه له بود و در دوره كمونیسم كارگری هم یكی از كسانی بود كه برای توضیح مواضع
«فراكسیون كمونیسم كارگری» سمینار درون تشكیلاتی می گذاشت، منتها قبل از انشعابشان
از كومهله، تئوری بالا را برای مینه حسامی تئوریزه كرد.
در
جای دیگری از تحلیلشان به یكی از عقب ماندهترین تحلیلی كه بارها جواب گرفته است،
آویزان شدهاند. می گویند: «اما كادرها هم، آنهائی نبودند كه از دل جنبش كارگری و
در محیط كار و زندگی آنها، و از متن جدل و مبارزه معین كارگران كه بطور روزمره و
بر سر معیشت روزانه خود با بورژوازی و هیئت حاكمه درگیر بودند برخاسته باشند. بلكه
بیشتر آدمهای تحصیلكردهای بودند دارای گرایشات سوسیالیستی و كمونیستی كه در
برابر جریانات مختلف چپ آنزمان مرزهای معینی هم داشتند.» جالب نیست؟ نقطه اشتراك
تمام گروههائی كه پیشینه حكا دارند و می خواهند از این تاریخ جدا شوند و حرف دیگری
بزنند، این است كه گویا حزب كمونیست ایران پایگاه كارگری ندارد و از كارگران و در
قلب مراكز صنعی درست نشد؛ و در نتیجه حزب كمونیست نیست. همان زمانی كه حزب كمونیست
ایران تشكیل شد، كسانی خارج از آن این بحثها را مطرح كردند و همان زمان هم جواب
گرفتند. آدمی كه سرش را توی برف كرده و نمی خواهد ببیند چند بار این بحث جواب
گرفته، واقعا هم كه شعور مخاطبش را این چنین دست كم می گیرید. نبش قبر كردن این
بحث هم در دنباله همان بحثهای قیافه گرفتنی است كه بگویند ما اختلافمان ریشه دیگری
جز ناسیونالیسم دارد است.
تنفر از «كمونیسم كارگری»
مشكل
من اما با كومهله و حزب كمونیست ایران قبل از هر چیز دیگری این است كه میدان
مانور ناسیونالیستها در تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری را بر اینها تنگ
نكرده است. طوری كه اگر مینه حسامی بخواهد تشكیلات خودشان را بر علیه صلاح مازوجی
بشوراند، به او می گوید همان فرمولبندی منصور حكمت را در باره «حق شهروندی» در
برابر سازمان زحمتكشان به كار می برد! كسی نیست كه به او بگوید عزیز جان فرمولبندی
عزرائیل را به كار می برم، تو لطفا بیا بگو كه اشكال این فرمولبندی چیست!؟ یا مثلا
رو به ابراهیم علیزاده می گوید كه نظرات ایشان مثل نظرات حزب كمونیست كارگری است!
«جریان كمونیسم كارگری» چنان لولو خورخورهای شده است كه حتی در انشعاب بین اقلیت
و اكثریت سازمان زحمتكشان هم به همدیگر نزدیكی و دوری به بحثهای منصور حكمت را یادآوری
می كنند و جلب نیرو می كنند. این تنفر پراكنی در دوره جدائی منصور حكمت از حزب
كمونیست ایران توسط عبدالله مهتدی باد زده شد و هیچ كسی جلوی آن نایستاد. اكنون كل
تشكیلات حزب كمونیست ایران و كومهله باید چوب آن را بخورد. كسی اگر در كومهله
مشكلش سوسیالیسم و كارگر باشد، باید قبل از هر چیزی بر علیه چنین شیوههای غیرسیاسیای
(در واقع به نوعی هم سیاسی هستند، اما از نوع ضدكمونیستی آن) بایستد. مینه حسامی
حق دارد كه به ابراهیم علیزاده می گوید «كمیته مركزی خاموش». او نقطه ضعف ابراهیم
علیزاده را میداند و سكوت ایشان در برابر تنفر پراكنی بر علیه حزب كمونیست كارگری
را هم خوب تشخیص داده است؛ كه مرتب از او، با یادآوری «لولو خورخوره» از ایشان باج
خواهی هم می كنند. علیزاده سمینار درون تشكیلاتی بر سر اختلافات درون تشكیلات
خودشان می گذارد و با دست و دل بازی اول از هر چیزی كلی حرف بیربط و مینه حسامی
پسند بار كمونیسم كارگری و منصور حكمت می كند و بعد هم دو كلمه بی آزار به
طرفداران «فعالیت به نام كومهله» می گوید. می شود با جریانی اختلاف داشت، اما
رواج فرهنگ تنفر پراكنی میدان را بر روی بسیاری از مسائل بعدی و بخصوص برخورد غیرسیاسی
باز می كند.
این
اما یك جنبه از قضیه است. مشكل كومهله با ناسیونالیسم عمیقتر است. صلاح مازوجی
در جریان مسئله كركوك رسما خواهان كوچ اعراب از این شهر شد، و ابراهیم علیزاده هم
سیاست آمریكا در عراق را به نفع كردهای ایران دانسته است. چنین سیاستهائی است كه
كومهله را هر روز از روز قبل بیشتر در پیگیری اهدافی كه جلوی خود گذاشته است و در
كنگرهها به تصویب رسانده، دور می كند و در واقع كارخانه تولید ناسیونالیستهای دو
آتشه می شود. به نظر من باید همان پایگاهی كه پروژههای «سازمان زحمتكشان» و
طرفداران «فعالیت به نام كومه له» را ناكام كرده است، فشار بیشتری بر رهبری كنونی
كومهله بگذارد كه واقعا به طرف چپ بچرخد.
١۵ فوریه ٢٠٠٨
***
(٣( عبدالله اوجالان و «پژاك«
بحث
در باره ناسيوناليسم کرد در ايران، بدون بررسی عبدالله اوجالان و پروژه «پژاک»
(پارتی ژيانی آزادی کردستان) ايشان ناتمام خواهد ماند. در دو بخش اوليه اين نوشته
گفتيم که حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليسم لانه کرده در کومهله، نگاهشان به
تحولات بيرون از ايران برای به قدرت رسيدن است. اما اين سومی نگاهش مستقيما به
جمهوری اسلامی و احمدی نژاد است. اينجا نگاهی گذرا به اين موضوع خواهيم داشت.
"پژاک" بخش ايرانی PKK است. می گويند جريانی
مشکوک است و احتمالا در تبانی با اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی سرهمبندی شده باشد.
شايد هم اينجوری نباشد؛ زياد مهم نيست. آنچه در اين رابطه مهم است اينست که؛ اگر
مسئله کرد يک مسئله حل شده بود، «پژاک» هم همانند جريانات قوم پرست ديگری که در
آذربايجان، خوزستان و بلوچستان سعی در هياهو و مطرح شدن دارند، يک جريان بیربط و
حاشيهای می ماند؛ جريانی که نه معلوم است چه کار می کند؛ نه معلوم است دست
اندرکارانش چه کسانیاند و نه نماينده آرزو و اميال هيچ بخشی از جامعه است. درست
مانند جرياناتی چون سازمان زحمتکشان و «خهبات». اما جواب نگرفتن مسئله کرد و
نمايندگی نشدن ناسيوناليسم کرد توسط يک جريان جدی تحزب يافته در کردستان ايران و
همچنين رابطه نزديک اين جريان با PKK همين «پژاک» را به يک جريانی تبديل کرده است که در معاملات
بين جمهوری اسلامی و ناسيوناليسم کرد، ادعای سهمخواهی می کند.
"پژاک" در خدمت جمهوری اسلامی
حزب
دمکرات کردستان ايران چندی پيش به نقل از يک سايت خبری کردی نقل قولی از عبدالله
اوجالان آورده بود که کنه نظرات ناسيوناليسم کرد مورد نظر اين جريان مشکوک را به
نمايش می گذارد. او گفته است: «فی نفسه در ايران، استانی به نام کردستان وجود دارد
و در ايران حداقل کردها از نوعی خودمختاری برخوردارند. اگر ايران اين استان را
اندکی توسعه داده و پژاک را به رسميت بشناسد، ما نيز ارتشی ١٠٠ هزار نفری در
اختيارش قرار خواهيم داد.»
اکنون
معلوم شد که خودمختاریای که PKK به دنبالش است از چه نوع است؟! معلوم شد که او مسئله کرد را
چگونه می بيند. «کردها در ايران دارای خودمختاری هستند!» اما کسی در ايران از آن
خبر ندارد؛ حتی آن ناسيوناليستهای خودمختاری طلبی که بيش از دو دهه است می گويند:
«خودمختاری برای کردستان، دمکراسی برای ايران»! مشکل PKK فقط اين است که شاخک آن
در ايران به رسميت شناخته نشده است. اگر جمهوری اسلامی در استان کردستان ايران ده
پانزده کارخانه و کارگاه درست کند، اگر چهار پنج دانشگاه در اين استان بسازد،
«کردها هم که با اين «استان کردستان» به رسميت شناخته شدهاند و دارای خودمختاری
هستند»، ديگر مسئله حل است! اگر اين اتفاق بيافتد، عبدالله اوجالان يک ارتش ١٠٠
هزار نفری در اختيار حکومت اسلامی قرار خواهد داد که هر گونه شلوغی و غائله را در
کردستان سر جايش بنشاند! گرچه صراحتا از «پايان دادن به شلوغی و غائله» صحبت نکرده
است، اما ترجمه مادی اين سخنان چيزی جز اين نيست. پائينتر به آن می پردازم. راستش
حتی در آن بيانات عبدالله اوجالان، «توسعه» هم يک تعارف است. اصل مطلب همان تلاش
برای به رسميت شناخته شدن «پژاک» توسط جمهوری اسلامی است!
برای
اينها، وجود ستم ملی بر اين بخش از جامعه، ابزاری است برای بند و بست با حکومت
مرکزی. گرچه همه ناسيوناليستها يک چنين ديدی نسبت به مسئله ملی دارند، اما رک گوئی
عبدالله اوجالان ابهامی را برای کسی بر جای نمی گذارد. جنگ و جدال اينها برای رفع
«مسئله ملی»، بر سر تحقق حقوق مدنی و فردی و گسترش اختيارات مردم اين منطقه و حتی
دمکراسی رايج هم نيست؛ بلکه کسب امتياز از دولت مرکزی برای به قدرت رسيدن بخشی از
بورژوازی محلی است که از قدرت دور مانده است. «مسئله ملی» حاصل «زحمات» اينهاست و
امروزه می خواهند محصول اين «زحمات» را بچينند.
اوجالان و «استان کردستان»، پيام به جمهوری اسلامی
يک
معضلی که از همان اول جلوی پای اوجالان و «پژاک»ش قرار گرفته است تعريف تازهای از
جغرافيای کردستان توسط ناسيوناليستهای کرد است. حزب دمکرات کردستان و ناسيوناليستهای
گرد آمده بزير چتر «کومهله»، مرزهای کردستان را از ايلام شروع می کنند و تا آن سوی
خوی و ماکو کش می دهند. يعنی ٤ استان امروزه ايران را شامل می شود؛ آذربايجان غربی،
کردستان، کرمانشاه و ايلام. مرزهای تعريف شده توسط حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی يک
مورد اصلی اعتراض ناسيوناليسم کرد در ايران بوده است. اظهارات عبدالله اوجالان از
همان اول مورد اعتراض حزب دمکرات کردستان قرار گرفته است. بيانيه ١٠ دی ٨٦ حزب
دمکرات به اين تقسيمات اوجالان اعتراض کرده و گفته است: «کردهای ايران به هيچ کس
اجازه نمی دهند که حقوق ملی آنها را که برای آن هزاران قربانی داده اند، به استان
کردستان محدود سازد، …» مهاباد، قلب ناسيوناليسم کرد، که پايتخت حکومت خودمختار
قاضی محمد نيز بود اصلا جزو استان کردستان نيست. مهمتر، خود «پژاک» را هم دو قدم
آن طرف مرزهای منطقه کرمانج نشين آذربايجان غربی کسی به رسميت نمی شناسد! در نتيجه
آنچه در پيام اوجالان به جمهوری اسلامی مستتر است، اين است که "ما تقسيمات و
اداره کردستان را توسط شما به رسميت می شناسيم، شما هم ما را به رسميت بشناسيد تا
با هم کنار بيائيم"!
اما
يک اشکال ديگری که عبدالله اوجالان و «پژاک»ش در رابطه با ناسيوناليستهای سنتی
کرد در ايران با آن مواجهاند، در سر داشتن هوای «برداشت محصول حاصل زحمات» آنهاست.
بالاتر گفتم که «مسئله ملی» حاصل «زحمات» ناسيوناليستهاست. کسی در بين
ناسيوناليستها در کردستان نمی تواند يک تعريفی از مقوله «ملی و مليت» بدهد که
مخاطبش را قانع به جنگ و خونريزی بکند! يعنی اگر کسی واقعا بخواهد بداند «مليت»
چيست و يک مقاله دو صفحهای در تعريف اين مقوله بنويسد، بايد ده تا کتاب از ارنست
گيلنر، ارنست رنان، اريک هابسباوم و غيره بخواند تا نيمچه تعريفی، آنهم سوبژکتيو،
از اين مقوله ارائه بدهد. می خواهم بگويم که آن اسطوره و ميتالوژیای
(Mythology) که امروزه «مسئله ملی» را احاطه کرده است، حاصل دامن زدن به خصومتهائی سازمان
يافته قومی بين کردزبانان با غير کردزبانان در مورد مشخص «مسئله کرد» است. اعتراضنامه
١٠ دی ماه حزب دمکرات کردستان همين نکته را يادآوری می کند. می گويد: «کردهای
ايران به هيچ کس اجازه نمی دهند … علاوه بر اين کردهای ايران به آن سطح از آگاهی و
فهم رسيده اند که خود سرنوشت خود را تعين نمايند و لزومی نمی بينند که آقای اوجلان
از زندان ايمرالی سرنوشت آنها را رقم بزند.»وارثان اصلی «مسئله ملی» در کردستان
ايران می خواهند محصول «زحمات» خود را خود بچينند؛ اجازه نمی دهند اوجالان از
زندان ايمرالی به آن دست درازی کند. حزب دمکرات کردستان دارد دندان قروچه می کند
که می خواهد قتل و قتال ديگری هم سر اين مسئله اين بار با PKK راه بياندازد، همچانکه يک
دورهای با پارتی دمکرات کردستان عراق (قياده موقت) راه افتاد.
عبدالله اوجالان، «امپرياليسم» و جمهوری اسلامی
عبدالله
اوجالان اما بيشتر از در اختيار قرار دادن ارتشش در اختيار جمهوری اسلامی گفته
است. او همچنين گفته است که «از تشکيل دولت ملی در کردستان عراق نگران است و
موفقيت اين طرح را موفقيت خط آمريکا ـ انگليس دانسته و تهديد کرده است که در مقابل
اين طرح به تشکيل همپيمانی کرد ـ شيعه با ايران و سوريه مبادرت می ورزد.» (به نقل
از اطلاعيه حزب دمکرات کردستان) بالاخره عبدالله اوجالان در زندان ترکيه و زير
سرنيزههای ارتش ترکيه اين حرفها را زده است. اينکه ايشان اين حرفها را واقعا با
ديکته شدن آن توسط شکنجهگران بيان کرده است يا نه، مسئله ديگری است. اما همين
اظهارات اوجالان، اکنون پلاتفرم رهبری PKK است. همان چرنديات اسلامی ـ ضد آمريکائی جمهوری اسلامی!
جمهوری
اسلامی بخاطر ملاحظات ديپلماتيک با ترکيه و آمريکا در عراق، احتمالا اين پيشنهاد PKK را فعلا بیجواب
بگذارد. اما با بحرانی که گريبانگير جمهوری اسلامی شده و با فشارهای بينالمللیای
که به رهبری آمريکا و تحت نام سازمان ملل بر او وارد می شود، پذيرفتن چنين پيشنهادی
و يا حتی استفاده از اين برگ برای جمهوری اسلامی در معادلاتش با آمريکا و
همپيمانانش، بعيد به نظر نمی رسد. اين يک نگرانی واقعی است.
عبدالله اوجالان و مبارزه مردم بر عليه جمهوری اسلامی
اما
برای جنبش اعتراضی در ايران و بخصوص در کردستان ايران نگرانی ياد شده ملموستر
است. جمهوری اسلامی در تمام طول عمرش، هيچگاه در هيچ گوشهای از کردستان به رسميت
شناخته نشد. امروز اما مبارزه مردم در کردستان از هر تعبيری از «مسئله ملی» عبور
کرده و اعتراضات کنکرت و هر روزه به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی و رفاه و زندگی
شايسته انسان، رضايت نمی دهند. برای اين مبارزات، ترجمه مادی گفتههای اوجالان سرکوب
عريان و گورهای دسته جمعی و کورههای آدم سوزی است. يک شرط الزامی و مهم در مبارزه
عليه ميتالوژی «مسئله ملی» در کردستان ايران، کنار زدن جريانات قومی و مزاحمی چون PKK و «پژاک»ش است.
در کردستان ايران يک چنين دست ردی به سينه «قياده موقت» زده شد. امروز به نظر می
آيد که PKK در نوبت است.
٤ مارس ٢٠٠٨