۱۳۹۶ دی ۹, شنبه

جمهوری ایرانی، "جمهوری كارگری"

بدون شك مبارزات توده ای این دوره در ایران می رود كه با جمهوری اسلامی تعیین تكلیف كند. جنگ بر سر دوره بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، چه كسی بخواهد و چه نخواهد، هم اكنون شروع شده است. "روند انقلاب جاری به سرعت و بیش از پیش احزاب و نیروهای سیاسی را به دو صف نیروهای انقلابی و ضد انقلابی، نیروهای طرفدار حفظ نظام حاکم، حداکثر با تغییراتی در شکل نظام، و نیروهای خواهان سرنگونی کل نظام جمهوری اسلامی تقسیم میکند. این در واقع بخشی از روند پولاریزاسیون طبقاتی جامعه به دو کمپ طبقاتی کارگر و سرمایه دار است." (قطعنامه درباره انقلاب جاری در ایران، مصوب كنگره هفتم حزب كمونیست كارگری) ما نمی خواهیم حاصل مبارزات مردم بار دیگر ملاخور بشود. نمی خواهیم و سعی میكنیم نگذاریم اینچنین بشود. انقلاب ٥٧، محض يادآوري به كسانی كه این انقلاب را به یاد ندارند، انقلابی بود بر علیه خفقان و استبداد و انقلابی بود بر علیه فقر و نداری. انقلابی بود كه چپ و چپگرائی آن كل نیروهای حافظ سلطه سرمایه را بر علیه خود متحد كرد و یكی از مخوفترین رژیمها را از توبره نظام طبقاتی بیرون آورد و با كلك و حیله و دم و دستگاه CIA و مدیای غرب و جهل مذهبی، بر جامعه حاكم كرد. سمت و سو و جهتگیریهای آن انقلاب چنان راديكال و عميق بود كه خمینی تنها با تبانی با بی بی سی و ارتش شاهنشاهی و غیره و با كلك زدن به توده مردم و سنگر گرفتن پشت پرچم دروغ حق آزادی بیان و رایگان كردن آب و برق و نفت و غیره توانست توجه جامعه را بخود جلب كند و تازه با سركوب خونين سالهاي ٦٠ بود كه توانستند مردم انقلابي را عقب برانند. این انقلاب اما فاقد صفی از كمونیستهای متشكلی بود كه در برابر ارتجاع "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" شعار "جمهوری سوسیالیستی" و یا به قول بعضی ها "جمهوری كارگری" را بالا ببرد و حول این شعار نیرو جمع كند. انقلاب جاری ادامه انقلاب ٥٧ است و میرود كه بساط ربایندگان انقلاب ٥٧ را جمع كند و به زباله دان تاریخ بسپارد. مردمي كه برای برچیدن فقر و جهل انقلاب كرده بودند، جمهوری اسلامی، كه خود در برگیرنده همه كثافات جامعه طبقاتی و نماینده تیپیك فقر و جهل و ارتجاع بود را تحویل گرفتند. طرفداران نظام برده داری سرمایه داری، امروز با شعارهای دیگری وارد میدان شده‌اند. شعارهایی مثل "جمهوری ایرانی". البته حساب مردمی كه در خیابان و در برابر گلوله‌های بسیجیان جهل و سرمایه، در رد شعار "جمهوری اسلامی" و الگوهای اسلامی، شعار "جمهوری ایرانی" میدهند، با ناسیونالیست‌های رنگارنگ جداست. این ناسیونالیست‌ها "جمهوری ایرانی" را با اهداف دیگری علم میكنند. بخش فارسی رادیو صدای آلمان، اسماعیل نوری‌علا را آورده و به او بلندگو داده است كه برای مخاطبیش تبلیغات "جمهوری ایرانی" بكند. او میگوید: "اولا این شعار، شعار جدیدی نیست. به نظر من از روزی که در انتخابات مربوط به آقای محمد خاتمی، جبهه مشارکت اسلامی شعار "ایران برای همه ایرانیان" را مطرح کرد، در واقع اقرار کرد که ایران برای همه ایرانیان نیست. حکومت اسلامی ایرانیان را به دو – سه دسته از شهروندان تقسیم کرده است. عده‌ای شهروند درجه یک‌اند، عده‌ای درجه دو و عده‌ای درجه سه و غیره. و چاره کار این است که ایران باید متعلق بشود به همه ایرانیان. ما می‌دانیم که به هرحال یک ملت چندمذهبی، چندقومی‌، چندزبانی و چندعقیدتی است. وقتی این صفت "اسلامی" را به جمهوری اسلامی می‌چسبانید، بلافاصله بخش‌های عمده‌ای از این ملت را از شمول خودش خارج می‌کند و نمی‌تواند نمایندگی کند. این البته تنها اختصاص به مسئله اسلامیت ندارد. ما اگر جمهوری بهایی هم داشتیم‌ یا جمهوری کمونیستی هم داشتیم یا جمهوری کارگری هم داشتیم، همه اینها بر بنیاد حذف بخشهای عمده‌ای از جامعه عمل خواهد کرد. در حالیکه شعار "جمهوری ایرانی" یعنی جمهوری‌ای که متعلق به همه ایرانیان باشد، به همه ایرانیان به یک چشم نگاه بکند و خدمتگزار همه ایرانیان باشد…" تمام بحث اسماعیل نوری‌علا بر این بنیان گذاشته شده است كه چون جمهوری اسلامی، پسوند اسلامی دارد متعلق به كل ایرانیان نیست، اما چون جمهوری ایرانی ایشان پسوند ایرانی دارد، متعلق به همه ایرانیان است. راستش كل بحث ناسیونالیسم ایرانی همینقدر مضحك است. یكی دیگر از همین ناسیونالیستهای ایرانی در تعریف "جمهوری ایرانی" نوشته است: "همه ایرانیان از هر نژاد و قوم و قبیله و دین و مذهب و طبقه اقتصادی و قشر اجتماعی و سیاسی و … با هم برابرند و از حقوق مساوی برخوردارند و میتوانند آزادانه رییس جمهورشان را که بالاترین مقام کشوری ست هر چهار سال یکبار از بین تمامی کاندیداهای واجد شرایط برگزینند و منتخب ریاست جمهوری که حداکثر میتواند در دو دوره متوالی چهار ساله زمام امور را در دست داشته باشد و توسط دو مجلس شورای ملی و مجلس شورای عالی (یا سنا، گلستان، نخبگان و یا هر اسم دیگر) تحت نظارت دایم است، وظیفه دارد بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت و رعایت کامل منشور جهانی حقوق بشر به رتق و فتق امور جاریه و عالیه کشور بپردازد و ضامن و مجری حقوق تک تک آحاد ملت ایران باشد." هر دو این بحثها ظاهرا منطقشان را از "منشور جهانی حقوق بشر" گرفته اند. منتها آنچه كه این دوستان می خواهند كسی از آن حرف نزند این است كه "منشور جهانی حقوق بشر"شان تماما بر حق مالكیت و داشتن ثروت بنا شده است. برای خوانندگان كنجكاو خواندن مقاله ماركس "درباره مسئله یهود" در این باره خالی از لطف نیست؛ من اما در این نوشته فقط به جوانب زمخت آن خواهم پرداخت.
اجازه بدهید چند بند از "بیانیه …" را نقل كنیم تا مسئله روشن شود. در ماده ٧ این بیانیه آمده است: "همه افراد در پيشگاه قانون يكسانند …". یعنی اگر كسی كفشی دزدید و یا نانی دزدید، صرفنظر از اینكه جایگاه اجتماعی و طبقاتی اش چیست، در برابر قانون مسئول است. چند نفر از ما فردی با عقل سالم می شناسیم كه مثلا خواسته باشد برای شوخی كفشی بدزد و در این رابطه قصاص نشده باشد. در كشورهایی كه "بیانیه …" نهادینه شده است، قانونی است كه طبق آن هر كسی كه زیر پل بخوابد، صرفنظر از موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش به زندان می رود! واقعا كدام انسان با عقل سلیم زیر پل می خوابد!؟ تنها كسی كفش می دزد كه توان خرید آن را نداشته باشد. تنها كسی زیر پل می خوابد كه توان فراهم كردن خانه و كاشانه ای را نداشته باشد. كسی نان می دزد كه توان خریدن آن را نداشته باشد.

بند الف ماده ١٣ این بیانیه می گوید: "هركس حق دارد در داخل هر كشور آزادانه نقل مكان كند و هر كجا بخواهد اقامت گزيند." شايد زماني در تاريخ دادن اين حق به مردم معني داشت اما امروز ديگر مضحك بنظر ميرسد. معلوم است كه هر كسی كه توان آن را داشته باشد هر روز به جائی سفر می كند و راستش در هر شهر و كشوری هم كه دوست داشته باشد، خانه و ویلائی را می خرد و بخشی از هفته و ماه و سال را هم آنجا می گذراند. اما اگر كسي پولي در بساط نداشته باشد، كسی كه هشتش گرو نه اش است، حتی ميتواند خواب مسافرت به خارج از محل تولدش را ببيند؟ بيانيه در اين مورد چيزي نميگويد. و ظاهرا اين هم بسيار عادلانه و آزادانه است.

كنه بحث "بیانیه جهانی حقوق بشر" در ماده ١٧ نهفته است. این بیانیه كلی وقت از خوانندگانش درباره حق داشتن این و آن را گرفته است كه در ماده ١٧ بگوید: "الف) هركس به تنهايي يا با شراكت ديگري داراي حق مالكيت است. ب) مالكيت هيچ كس را نمي توان بر خلاف قانون از وي سلب كرد." پس معلوم شد كه نه طبق "بیانیه حقوق بشر" همه ایرانیان مساوی اند و نه طبق تجربه زیستن زیر سلطه حكومتهای ناسیونالیستی. بعضی ها برابرتر از دیگرانند!

خلط بحث دیگری كه اسماعیل نوری‌علا كرده است، مربوط به بحث "ایران برای همه ایرانیان" خاتمی و جبهه مشاركتش است. ایشان یا مسائل ایران را به دقت دنبال نمی‌كنند و یا خواسته است زیر سبیلی چیزی را به مخاطبیش قالب كند. جنگ و دعوای جبهه مشاركت و كل دم و دستگاه جناح‌های جمهوری اسلامی با هم، در نهایت بر سر شریك شدن در چپاول است. منظورشان از "ایرانیان" خودشان است. پوینت دادن ناسیونالیسم ایرانی به خاتمی اتفاقا از سر نزدیك شدن اینها به هم از ترس از انقلاب مردم و رادیكالیسم آن است.

بحث اسماعیل نوری‌علا كه می‌گوید: "چاره کار این است که ایران باید متعلق بشود به همه ایرانیان"، متعلق و در چهارچوب همان بحث "ایران برای همه ایرانیان" خاتمی است. خود اسماعیل نوری‌علا هم می‌گوید كه بحث "جمهوری ایرانی" بحث تازه‌ای نیست و جبهه مشاركت و خاتمی آن را مطرح كرده بودند! واقعیت امر این است كه انقلاب مردم در سال ٥٧ بخشی از بورژوازی در ایران را از دایره قدرت و چپاول بیرون راند و این بخش سی سال است كه انتظار بازگشت و شریك شدن دوباره در چپاول را می كشد. اكنون می خواهد با سر دادن "جمهوری ایرانی" آن بساط را دوباره پهن كند.

نكته دیگری كه در بحث اسماعیل نوری‌علا درباره حذف بخشی از جامعه است، در واقع درست است. "جمهوری ایرانی" هیچ بخشی از جامعه را حذف نمی كند، منتها بخش عمده ای از جامعه را در خدمت بخش بسیار كوچك و مفتخور انگلی قرار می دهد كه از گرده اش سود و ارزش اضافی بكشد. "جمهوری ایرانی" ساواك و وزارت اطلاعات و ارتش و پلیس مخفی و علنی را در اختیار می‌گیرد كه مالكیت خصوصی بر وسایل تولید جامعه در اختیار از ما بهتران در "جمهوری ایرانی" بماند.

فرضیات خالق كشتارهای جمعی
فرض اسماعیل نوری‌علا و كلا ناسیونالیسم "جمهوری ایرانی" این است كه ایران كشوری "چندمذهبی، چندقومی‌، چندزبانی و چندعقیدتی است." یك چنین فرضیاتی در خود كشت و كشتار را بدنبال می‌آورد. اسماعیل نوری‌علا در دوره خودش زندگی نمی‌كند. فكر میكند امروز دوره انقلاب كبیر فرانسه است كه ناسیونالیسم بتواند احاد جامعه را با فرض مذاهب و اقوام و زبان و عقاید مختلف دور هم جمع كند و مثلا جمهوری پان ایرانی را برپا كند. ناسیونالیسم "جمهوری ایرانی" اسماعیل نوری‌علا، ایران را به سنی و شیعه، به فارس، ترك، كرد (كرمانج و سوران و هورامی)، بلوچ، تركمن، عرب (شیعه و سنی)، لر (بخیاری و خرم آبادی)، بهائی، یهودی، مسیحی (آسوری و ارمنی) و غیره تقسیم كرده است. همان شهروند انقلاب كبیر فرانسه را هم نمی تواند قورت بدهد. ایرانی كه اتفاقا قوم پرستانی سالهاست خواب جنگ و دعوا راه انداختن بر سر نقده و ارومیه و اهواز و تهران را در سر می پرورانند، با فرض "جمهوری ایرانی" اسماعیل نوری‌علا چه قتلگاهی می شود! تازه سوال بعدي و مهمتر اينست كه چه كسي و چه كساني ايراني محسوب ميشوند؟ آيا همه كساني كه در ايران متولد ميشوند ايراني محسوب ميشوند؟ مثلا از نظر آقاي نوري‌علا كودكي كه پدر و مادرش زاده افغانستان و عراق و غيره هستند، و خود او در ايران متولد شده ايراني است يا افغاني؟ خود پدرو مادر اين كودك كه احيانا بيست سي سال است در ايران زندگي ميكنند چي؟ آيا ايران به اينها هم تعلقي دارد؟ از نظر كل ناسيوناليستها جواب منفي است. اينها خارجي و بيگانه‌اند. در بهترين حالت مهمانند و مهمان از حقوق مساوي با "صاحب خانه" برخوردار نيست. و بسياري سوالات ديگر.

ناسیونالیسم عصر نظم نوین جهانی كه خود را مثل بحث اسماعیل نوری‌علا مقید به "مذاهب و اقوام" مختلف بكند، یوگسلاوی و عراق از آب در می‌آید. افغانستان می‌شود. ناسیونالیسم امروز از كودك در همان اوان كودكی، یك دشمن كور از همسایه "غیرخودی" درست می‌كند. بخصوص اینكه جامعه را از مسئولیت در برابر كودكان از سموم قوم پرستی و ارتجاع مذهبی معاف می‌كند. این موضوع بنیه در "بیانه …" دارد. در بخشی از بیانیه حقوق بشر آمده است: "ج) پدر و مادر براي تعيين نوع تعليم و تربيت فرزند خود حق اولويت دارند." می‌خواهم بگویم كه كشت و كشتارهائی كه امروز قوم خودی در برابر قوم غیرخودی براه می اندازند، حاصل ناسیونالیسم امروز دوره نظم نوین جهانی است. بیخود نیست كه به آن گفته اند "نظم خونین نوین جهانی". بهرحال در این مورد می توان زیاد حرف زد. ترجیح می دهم بیشتر از این نگویم، چرا كه بحث به اندازه كافی روشن و دارای شواهد زنده هست. يك نكته را هم بگويم و آن اينكه كل ناسيوناليستهاي ايراني آنقدر عقب مانده و مرتجعند كه حتي همان بيانيه حقوق بشر هم بسيار از سرشان زيادي است. وقتي كسي به كنه بحثهايشان دقيق شود متوجه ميشود كه آنرا هم قبول ندارند. جمهوري ايراني همانقدر جمهوري همه ايرانيان است كه جمهوري اسلامي كنوني در ايران، حكومت همه مسلمانان است. هردو يك آشغالند. يكي بر حس اسلامي عده اي از مردم تكيه زده بود تا آنها را به سياهي لشكر يك اقليت مفت خور تبديل كند، اين يكي هم بر حس ناسيوناليستي بخشهايي از مردم ميخواهد تكيه بزند تا آنها را به سياهي لشكر مفت خوران سرمايه دار عليه كارگر و برابري و آزادي واقعي بسيج كند.

آلترناتیو "جمهوری كارگری"

شعار طبقه كارگر معلوم است. "جمهوری سوسیالیستی" كه محتوای آن "آزادی، برابری، حكومت كارگری" است، تمام آزادی و برابری را برای كل جامعه می خواهد. "آزادى" يعنى رهايى کامل از قدرت و حاکميت اقتصادى، سياسى و فرهنگى سرمايه و سرمايه دارى، يعنى رهايى از کليه روابط، مناسبات و نهادهاى اسارت آور و سرکوبگر جامعه بورژوايى، يعنى رهايى از چنگال بردگى مزدى، رهايى از انقياد طبقاتى، رهايى از سرکوب ماشين دولتى بورژوازى، رهايى از بى حقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاى خرافه آميز و عقب مانده جامعه موجود، رهايى از ستم هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايى. آزادی یعنی عدم ترس از نداشتن امكانات برخورداری از یك زندگی انسانی. آزادی از فشارهای روحی از دست دادن كار و معیشت و خانه و كاشانه. آزادی از استثمار و بی حقوقی.

"برابرى"، يعنى نه فقط برابرى حقوقى و قانونى، نه فقط برابرى شهروندان جامعه از هر قوم و نژاد و جنسيت، بلکه برابرى در امکانات مادى، در دسترسى به ابزارهاى ارتقا و شکفتن استعدادهاى فردى و اجتماعى، برابرى در توليد و در زيست، برابرى در اعمال اراده در سرنوشت اقتصادى، سياسى و اداره جامعه خود ـ برابرى در بهره مندى از محصولات مادى و معنوى کار و تلاش اجتماعى و برابرى در مبارزه براى فايق آمدن بر هر عقب ماندگى و کمبود ـ برابرى اى که تنها با درهم کوبيدن مالکيت خصوصى بورژوايى بر وسايل توليد و مبادله، ازميان بردن بردگى مزدى و قرار دادن وسايل توليد و ثروت جامعه در مالکيت جمعى و اشتراکى کليه انسانهاى سهيم در فعاليت اجتماعى حاصل ميشود. برابری یعنی رهائی از واهمه از داشتن آینده ای انسانی برای خود و خانواده خود.


"حکومت کارگرى"، يعنى حکومت طبقاتى کارگران، حکومت استثمار شدگان و توليد کنندگان کل ثروت جامعه بر عليه استثمارگران، حکومت بردگان مزدى امروز و ناجيان فرداى جامعه، حکومت کسانى که جامعه، نفس موجوديت و ثروت آن، بر کار و تلاش مدام آنها بنا شده است، حکومت کارگرى يعنى طبقه کارگر متشکل بعنوان قدرت و طبقه رهايى بخش حاکم. حکومت کارگرى يعنى حکومت سرکوب مقاومت استثمارگران در برابر رهايى بشريت تحت ستم. حکومت کارگرى يعنى اعمال قدرت طبقه كارگر عليه مدافعان فقر و فلاکت و استثمار و جهل و خرافه. حکومت کارگرى يعنى ضمانت اجرايى واقعى آزادى و برابرى.

هر نوع "جمهوری" دیگری، هر نوع حكومت دیگری كه آزادی و برابری به معنای بالا را نقض كند، به چالش كشیده خواهد شد. "جمهوری ایرانی" یك چنین جمهوری ای است.


٧ ژانویه ٢٠١٠

خطاب به آن کمونیستهائی که مخالف لنین شده اند!

زیر یکی از پست هایم در فیسبوک که نقل قولی از لنین درباره حزبیت بود، تعدادی که حزب ندارند و آن گفته لنین را به خود گرفتند، با لنین مخالفت نکردند، اما بر علیه احزاب کمونیست ایرانی کامنت گذاشتند. تعدادی که ضد لنین هستند و بعضی از آنها خود را آنارشیست می دانند، علی العموم بر علیه لنین حرف زدند و انتظار دیگری هم نیست!

تعدادی اما که خود را کمونیست می دانند، حرفهای عجیب و غریب بر علیه لنین گفتند. دوستی نوشته بود: "لنین جان شعار زیاد دادی ... تازه در زمان خودت که مجلس موسسان رو هم تعطیل کردی چون اقلیت رو داشت حزبت! ... و خیلی گند کاری های دیگه انجام دادی که متاسفانه ما در جوانی بعلت عدم مطالعه ی اسناد یکسال قبل از انقلاب و ده سال بعد از انقلاب در تاریکی و خامی بودیم و از ماهیت درست افکار تو اگاه نبودیم ...".


دوست عزیزی نوشته بود: "لنین خودش طرفدار اعدام بود. لنین خودش معتقد بود که باید حکومت حزبی باشد نه شورایی. حزب لنین بعد از چند سال توسط استالین بزرگترین جنایات را مرتکب شد. ... لنین مخالفان را اعدام نکرد؟ مگر قرار است ما تاریخ را الگو قرار دهیم؟"

دوست عزیز دیگری نوشته بود: "دنیایی امروز بسیار متفاوت با ۱۹۱۷ است آنموقع فقط یه حزب فعال و موئثر وجود داشت که بعدها منشعب شدند بلشویکها و منشویکها که باز حرف اول را بلشویکها می زدند .لنین می خواست پلخانف را همراه داشته باشد در واقع بلحاظ تئوری خیلی موئثر بود هوادارانی داشت کنار کشیدند."

لنین به گواه تاریخ، به دفاع من احتیاجی ندارد. در این – حدود – ۳۰ سالی که دنیا را بر سر انسان فروپاشانده اند، هر چه که دلشان خواسته بر علیه لنین گفته اند. اما من از دوستان عزیز برابری طلبم که خود را مخالف لنین تعریف می کنند، می پرسم چقدر واقعا درباره انقلاب روسیه، چه قبل از آن و چه سالهای اولیه بعد از آن می دانید؟
زمانی می گفتیم که اگر کسی عضو کمیته مرکزی یک حزب کمونیست باشد، حداقل انتظاری که از او هست این است که کاپیتال را خوانده باشد. اکنون باید پرسید برای دفاع از تاریخ کمونیسم، حداقل انتظاری که هست باید لنین و انقلاب اکتبر را بشناسیم.

۲۶ دسامبر ۲۰۱۷

دودلی ها در انقلاب

اعتراضاتی که این روزها در ایران شاهدش هستیم، به روزهای اولیه یک انقلاب شباهت دارند. در همین باره یادداشت کوتاه دیگری نوشته ام که علاقمندان می توانند به آن رجوع کنند. درباره این اعتراضات و شخصیتها و شعارهای آن هم باید جداگانه نوشت و مورد بررسی قرار داد. جدا از مورد ایران امروز، این یادداشت درباره دودلی ها در انقلابات است.
***
انقلابات اتفاقات نادری در تاریخ‌اند که در عین حال موتور محرکه اصلی آن نیز می‌باشند. در کل تاریخ سیصد سال گذشته تعداد انقلابات از یک دوجین فراتر نمی‌روند. فاکتورهای مهمی در این مسئله سهیم‌اند. در عین حال همین "دوجین" انقلابات هستند که پیشرفت اجتماعی تا اینجا را جلو آورده اند. مثلا بدون انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه، معلوم نبود که واقعا کدام ارباب و پاپ الان چند صد هزار برده و سرف در کدام مستعمره داشت.
فاکتورهایی که انقلابات را به تعداد معدودی محدود کرده‌اند، زیادند. تاریخا انسانها منافع مشترکی در اعتراض نداشته‌اند. مثلا در مورد انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، وقتی که انقلاب رادیکالیزه و شورای شهر پتروگراد یک پای اصلی رهبری شد؛ و لغو سلطنت یکی از مطالبات بخش وسیعتری از توده‌های انقلابی شد، بخش محافظه‌کار و لیبرال پشت انقلاب را خالی کرد و با وعده‌های تزار سوت پایان انقلاب را کشید. انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه هم تقریبا یک چنین سرنوشتی داشت. این یک فاکتور است. فاکتورهای سرکوب و توهم و عقب نشینی های به موقع دولتها هم فاکتورهای دیگری هستند.
اما آنچه که می‌خواستم اینجا مورد تأکید قرار دهم، فائق آمدن بر دودلی‌هاست. این شک و دودلی‌ها برای شرکت و یا عدم شرکت در انقلاب دلائل زیادی دارند. مثلا بسیاری از کسانی که در انقلابات پیشین شرکت داشته و شکست خورده‌اند، با تجربیات منفی زیادی با انقلاب پیش‌رو مواجه می‌شوند. سرکوب را خوب به یاد دارند. از نظرشان چیزی از قدرقدرتی سرکوب کنندگان کم نشده است! کسی و حزبی را در رهبری انقلاب، که شایسته رهبری باشد را نمی‌بینند. ناخالصی‌ها و شعارهای تفرقه‌افکنانه روزهای اولیه انقلاب، بر شک و دودلی اینکه این انقلاب شانس پیروزی ندارد، از نظرشان مهر تأیید مستقیمی است.

منتها شک و دودلی مختص نسل گذشته خیلی دور نیست. مثلا در مورد ایران، شکست اعتراضات ۷۷ و ۸۸، خود نسل امروز معترض و انقلاب کننده را دست به عصا می‌کند. دولت مرتب ناکامی‌ها را به یادشان می‌آورد.
برای عبور از زندگی غیرقابل تحملی که مردم را به خیابان می‌کشد، بر شک و دودلی‌ها می‌شود و باید غلبه کرد. اول اینکه دولتهایی که هدف انقلاب هستند، دائم زیر فشار بحرانهائی که مردم را به خیابان می آورد، ضعیف تر شده. بخش وسیعتری از خود صف دولت مزبور دیگر به اینکه دولتشان شانس فایق آمدن بر بحرانها و قدرت سرکوب اعتراضات برای مطالبات بسیار پیش پا افتاده مثل کار، نان، مسکن، نه به زندانی کردن کسی که نان و کار می خواهد و غیره، ندارند.
در هر انقلابی بخش وسیعتری از توده‌ها پا جلو می‌گذارند و از اشتباهاتی که اعتراضات گذشته‌شان را ناکام کرد درس کافی گرفته‌اند. رهبران تازه‌ای پا جلو گذاشته‌اند. شرایط موجود زیستی و رفاهی، دیگر قابل تحمل نیست. بقول معروف، نمی توان از ترس مرگ دست به خودکشی زد!
باید مرتب به خود یادآوری کرد که زندگی بهتری امکان پذیر است. شرایطی که جامعه را به انقلاب کشانده، قابل تحمل نیست. انقلاب اینگونه بر دودلی ها غلبه خواهد کرد.

۳۰ دسامبر ۲۰۱۷

۱۳۹۶ دی ۷, پنجشنبه

روزهای اولیه یک انقلاب

ایران امروز بار دیگر شاهد یک اعتراض وسیع توده ای است که شانس آن می رود به یک انقلاب تبدیل شود. شعارهای روزهای اولیه این انقلاب و آن هرج و مرجی که شاهد آن هستیم، مختص ایران امروز نیستند. هر انقلابی را که بررسی کنیم، شاهد همین وضعیت خواهیم بود. اما آن نکاتی را که در این یادداشت کوتاه مد نظر دارم، الزاما درباره اعتراضات این روزهای ایران نیستند. این اعتراضات را باید جداگانه و با شعارها و مطالبات و شخصیتهای درگیر در آن بررسی کرد.

تولد انقلاب
انقلابات مثل کودکی هستند که به دنیا می‌آیند. در کوهی از خون و پلاسما و مایعاتی که از رحم مادر با کودک بیرون می‌زنند، به دنیا می‌آیند. کودکی که نه زبان بلد است، نه راهش را می‌داند و نه مطمئن است که جایش اینجاست. از دور و برش واهمه دارد. این کودک اما به مرور زمان هم زبان یاد می‌گیرد و هم به دور و برش عادت می‌کند و هم از با تجربه‌ها می‌آموزد.
در انقلاب اما ناخالصی‌های زیاد وجود دارد که باید پالایش بشوند. شعارهای تفرقه افکنانه توسط بعضی‌ها سر داده می‌شوند. ضدانقلاب در لباسهای مختلف سعی می‌کند در رهبری قرار گیرد و سوار اعتراضات بشود. این ضدانقلاب هم لزوما بخشی از حکومت نیست. می‌تواند بخشی از طبقه حاکمه باشد که از دم و دستگاه دولتی دور نگه داشته شده است.


سمت و سوی انقلاب
انقلابات علی العموم سمت و سوی چپ دارند و برای اصلاحات در وضع سیاسی و اقتصادی جامعه اتفاق می‌افتند. همیشه – در امتداد خود – حکومت را هدف می‌گیرند، گرچه در ابتدا با محافظه کاری و دست به عصا سر دولتها را نشانه نمی‌روند. مطالبات خاصی، نظیر آزادی‌های سیاسی بیشتر، علیه گرانی نان، علیه این و آن وزیر و وکیل و این و آن اختلاس و ارتشاء هستند و به سرعت که عصای خود را کنار می‌گذارد، کل دم و دستگاه حکومت را هدف می‌گیرند.

رهبری انقلابات
ناخالصی‌ها انقلابات منتها خودبخود پالایش نمی‌شوند. رهبران رادیکالی که مطالبات توده‌های در خیابان را فرموله می‌کنند، باید راه خود را به جلوی صف باز کنند. انقلابات در امتداد خود که رادیکالتر شدند و مطالبات توده های معترض فراتر از اهداف ضدانقلاب رفتند، پالایش می‌شوند. این زمانی است که رهبران و فعالین سیاسی رادیکال و چپ باید جلو بیایند و ادامه انقلاب را تضمین کنند. و گرنه خشم توده‌ها که فروکش کرد، خود انقلاب هم فروکش خواهد کرد.
دولت با تاکتیک هویج و چماق با انقلاب برخورد خواهد کرد. یا روسای حکومتی صدای انقلاب را می‌شنوند و وعده می‌دهند، یا تعدادی استعفا می‌دهند، یا هم بعضی از حکومتیان قربانی می‌شوند که دل بعضی از کسانی که در اعتراضات شرکت کرده‌اند را به دست آورند و به خانه‌هایشان بفرستند. اگر در این دوره رهبری انقلاب در دست فعالین رادیکال سیاسی چپ است، از این عقب نشینی‌های دولت، سنگری برای پیشروی‌های بعدی ساخته می‌شود. اگر نه، دولت گامها انقلاب را عقب رانده است.
هر چقدر انقلاب رادیکال بشود و به وعده‌های دولت و دولتیان بی‌اعتنائی بکند، دولت در فکر سرکوب خواهد بود. سرکوب فقط زمانی ناکارآمد می‌شود که انقلاب تصمیم گرفته باشد با دولتی که هدف انقلاب قرار گرفته، تسویه حساب کند.
انقلاب باید بخش هر چه وسیعتری از توده ها را به خیابان بیاورد. هر چقدر این اتفاق بیافتد، سرکوب حکم تیر خلاصی می‌شود به شقیقه خود دولت. اما باید تأکید و تکرار کرد که همه اینها فقط زمانی تضمین خواهند شد که فعالین و رهبران رادیکال و چپ خود را به جلوی صف انقلاب رسانده باشند. فعالینی که خود باید دورنمائی داشته باشند و در حزبی متشکل باشند.

۲۸ دسامبر ۲۰۱۷

۱۳۹۶ دی ۵, سه‌شنبه

شعارهای نادرست در اعتراضات توده ای

زندگی در ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی برای بخش وسیعی از مزدبگیران به یک عمل شاق تبدیل شده است. دستمزدها زیر خط فقر است و آنها را هم به موقع نمی پردازند. بسیاری، آنهائی که می توانند، چند شغل دارند تا بتوانند مخارج اولیه زندگی را تهیه کنند. واضح است که این وضعیت به اعتراضات توده‌ای دامن خواهد زد. بخش عمده شعارهای این اعتراضات انعکاس مطالبات توده معترض و کل جامعه خواهند بود. اما شاهد شعارهای دیگری هم خواهیم بود که هم تفرقه افکنانه خواهند بود و هم انعکاس درستی از مطالبات و خشم واقعی معترضین و جامعه به ستوه آمده نیستند.
به یک نمونه نگاه کنیم. در تظاهرات مهم اخیر بازنشستگان در اصفهان در میان دهها شعار مهم و اصلی تظاهرات کنندگان، دو شعار بسیار مخرب دیگر نیز شنیده شدند. تعدادی شعار "عربها را راه کن، فکری به حال ما کن" و "ما انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم" را هم تکرار کردند. هر دوی این شعارها و شعارهای مشابه دیگری که اینجا و آنجا در اعتراضات کارگران و بازنشستگان شنیده می شود، در واقع خشم معترضین به وضعیتی که بر زندگی شان حاکم است و مشغله و سیاستهای حکومتیان چه است، را بیان می کند، اما وارونه!

در این یادداشت قصد ندارم که به تفصیل وارد چگونگی مضر بودن این تیپ شعارها بشوم. اما همین نکته را بگویم که کسانی که "عربها" را هدف گرفته اند، آنها را با جانیانی چون حزب الله و حماس و اسد و دیگر جانیان اینچنینی قاطی می کنند. و یا کسانی که از انقلاب ۵۷ اظهار پشیمانی می کنند، بعضا وضعیت رفاهی امروز خود را با سالهای قبل از انقلاب مقایسه می کنند*. اینها اما بحث دیگری می طلبد که باید جای دیگری سراغ آنها رفت.

در شروع اعتراضات
کارگران روزانه که به سر کار می روند در فکر تظاهرات کردن نیستند. سر کار می روند که لباسی تن کودکانشان بکنند، که کرایه خانه شان را بپردازند، که بتوانند لقمه نانی سر سفره خانواده بیاورند. شرایط عینی زندگی شان آنها را به اعتراض و بعضا تظاهرات خیابانی هم می‌کشاند. توده کارگر معترض علی العموم خشمش را با شعارها و رهبران دم دست بروز می‌دهد. این شعارها نتراشیده و نخراشیده اند. رهبران دم دست هم بعضا افرادی هستند که زیاد فرموله هم نیستند و همین شعارهای خام و بعضا انحرافی را، که از رسانه ها می شنوند، شعار اعتراضات می‌کنند. در شروع اعتراضات، چه اعتراضات کارگران و چه اعتراضات وسیعتر مثل مثلا اعتراضات توده ای به دنبال انتخابات سال ۸۸، این امکان وجود دارد که هرج و مرج هم حاکم باشد. امکان این هست که از سمبلها و ادبیات خود حکومت هم استفاده بشود. شعارهایی داده می شود که مرزشان با حکومتیان و خانه کارگری ها گم است. اما بخاطر این احتمالات، یک فعال سوسیالیست کارگری نمی تواند از فراخوان و سازماندهی برای اعتراض و تظاهرات دست بکشد. ظاهرا کار او در آگاهگری است و این کار سخت به نظر می رسد. اما کار سخت تر به نظر من هنگام به راه افتادن اعتراضات است. او باید به فکر پیدا کردن رهبران صیقل یافته تر باشد. برای ادامه اعتراض فکری بکند. تشکیل مجمع عمومی را جا بیاندازد. شعارها باید در مجامع عمومی به بحث گذاشته شوند. شعارهایی که منعکس کننده مطالبات کارگران هستند توسط رهبران آگاه به منافع طبقاتی و احزاب سیاسی طبقه کارگر به میان کارگران برده می شوند. کسی که منتظر می ماند کارگران شسته رفته به میدان بیایند و شعار بی عیب و خطا بدهند، برای همیشه در سالن انتظار خواهد ماند.

جنبش‌ها و اعتراضات
هیچ گرایش و جنبش سیاسی‌ای، چه در جنبش کارگری و چه در دیگر جنبش‌ها، دست روی دست نمی‌گذارد که رقیب سیاسی‌اش کارش را بدون دردسر به پیش ببرد. دیفالت جنبش کارگری چپ و سوسیالیسم است. به همین خاطر هم هر وقت اعتراض در بین کارگران شروع می‌شود، پلیس دنبال کمونیستها می‌گردد. این هم در مورد ایران و هم در مورد آمریکا و هم در مورد همه جای دیگر دنیا صدق می‌کند. منتها این بدان معنا نیست که جنبشهای ارتجاعی مثل اسلامیون، لیبرال‌ها و ناسیونالیستها در میان کارگران، برای جلو بردن اهداف سیاسی خود دست روی دست می‌گذارند. همین است که شاه پرستان شعار "انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم" را تو دهن تعدادی کارگر و بازنشسته معترض می‌گذارند. همین است که ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی شعار ضدعرب را تو دهن چند کارگر بازنشسته دیگر می‌گذارد.
فعال سوسیالیست جنبش کارگری در یک چنین وضعیتی جلو می‌آید و شعارهای آلترناتیو را مطرح می‌کند. باید مقولات را سر جایشان گذاشت. به جای شعار ضدعرب، شعار ضد بشار اسد داد. شعار ضد حزب الله و ضد حماس و ضد حوثی داد. به جای شعار پشیمانی از انقلاب، شعار مطالبه انتظارات از انقلاب را داد. اگر چنین نشود، جنبش کارگری هم می تواند میدان دیگری برای تاخت و تاز ارتجاع بشود. هیچ چیزی از قبل تضمین نشده است! کافی است باندهای قوم پرست ترک و کرد و عرب و پان ایرانی جنگ و دعوایشان را به درون کارگران هم بکشند! اما اگر سوسیالیستهای جنبش کارگری دست بالا پیدا کنند، قدرت اعتراض کارگری طومار جمهوری اسلامی و دیگر مرتجعین را برای همیشه درهم خواهد پیچید.

ادامه اعتراضات
آنچه که ادامه اعتراضات را ممکن می کند، در میدان بودن فعالین سوسیالیستی است که اعتراضات را سمت و سو دهند و کمبودها و نارسائی‌ها را بررسی کرده باشند. اگر اعتصابات ادامه پیدا کنند، کارگران در میدان عمل متوجه می‌شوند که شعارهای تفرقه افکنانه کارشان را دشوارتر خواهد کرد. عملا شعارهای مثلا ضد این و آن به اصطلاح ملیت را کنار می‌گذارند. این خودبخود گرایش ناسیونالیست و قوم پرست را در میان کارگران تضعیف کرده و از میدان بدر خواهد کرد. توده معترض اگر عملا به این توجه کند که انقلاب نه برای اسلامیزه کردن کشور و "جنگ، جنگ، تا پیروزی" بلکه برای آب و برق رایگان، برای آزادیهای سیاسی و غیره بود، متوجه می‌شوند که باید اهداف انقلاب را پی بگیرند و دشمنان انقلاب را در هر لباسی که باشند و هر شعاری که امروز می دهند را بهتر خواهند شناخت. همه اینها تنها با کار فعالین سوسیالیست جنبش کارگری ممکن است. در خلاء اتفاق نمی‌افتند.
یک اعتراض مشخص بالاخره خاتمه می یابد. فعالین همه جنبشها، چه در کف کارخانه و چه از طریق رسانه هایشان نتایج این اعتراضات را سبک و سنگین خواهند کرد و برای نبردهای سنگین تر آینده آماده خواهند شد. (حتی اگر با یک قیام هم طرف باشیم و مثلا درباره خاتمه آن صحبت نمی‌کنیم، باز باید دائم در حال سبک و سنگین کردن تاکتیکهایمان باشیم.)
نهایتا باید گفت که شنیدن شعارهای نامطلوب و به ناحق و انحرافی در اعتراضات، مختص یک اعتراض مشخص، مثلا اعتراض کارگران بازنشسته اصفهان، نیستند. در همه اعتراضات و اعتصابات و قیامها شاهد سر بر آوردن چنین حرکات و سر دادن چنین شعارهایی بوده‌ایم. تنها راه عبور از آنها در دست گرفتن رهبری این اعتراضات از جانب گرایش سوسیالیستی است که انسانیت و رفاه مشغله اش است.
=====
توضیح:
* خواننده علاقمند را به نوشته: "کارگران حق داشتند رژیم پهلوی را سرنگون کنند! در حاشیه اظهارات مهرانگیز کار" رجوع می دهم.

۲۴ دسامبر ۲۰۱۷

۱۳۹۶ دی ۳, یکشنبه

کومه‌له با این سیاست کجا می رود؟

تلویزیون کومه‌له، بخش "لیکدانه‌وه‌ی هه‌وال"، در رابطه با اعتراضات اخیر در کردستان عراق، مصاحبه‌ای دارد با یکی از اعضای رهبری این جریان به نام جمال بزرگپور. ایشان در این مصاحبه نکاتی می‌گوید که اگر سیاست کومه‌له و حزب کمونیست این باشند، باید گفت که کومه‌له به ایستگاه آخر ناسیونالیسم کرد رسیده است و در واقع یک "سازمان زحمتکشان" دیگری است در لباس "حزب کمونیست ایران".
ایشان می‌گوید: "آشوب" (توجه کنید نه "اعتراض") در شهرهای کردستان راه به جائی نمی برد؛ چرا که ما در کشورهای خاورمیانه در چند سال گذشته شاهد بودیم که اعتراضات به قدرت گیری ارتجاع می انجامد. او، درست مثل جمهوری اسلامی (که سوریه و لیبی را شاهد می گیرد که جمالپور هم دقیقا این دو کشور را شاهد گرفت)، مردم را از اعتراض بخاطر احتمال بدتر شدن وضعیت می‌ترساند. او همچنین به "موقعیت شکننده حکومت اقلیم کردستان" اشاره می کند که دشمنان خلق کرد در کمین هستند و معترضین حواسشان باشد که آلت دست دولتهای منطقه، مثل جمهوری اسلامی و ترکیه، نشوند. واقعا اگر اسم تلویزیون کومه‌له روی این رسانه نبود، مخاطب می‌توانست حدس بزند که آخوندی از جمهوری اسلامی در باره دشمنان اسلام و توطئه شیطان بزرگ حرف می‌زند!

جمالپور می گوید "مردمی که اعتراضشان قابل دفاع است" باید حواسشان باشد تا صف خود را از دشمنان خلق کرد جدا کنند! او صریحا می‌گوید که جوابش به کارآ بودن این شیوه اعتراضات "نه" است. کدام شیوه را کومه‌له توصیه می کند؟ حکومتی که به قول خود جمالپور ۲۶ است به مطالبات توده‌های مردم بی اعتنا بوده، چه زبان دیگری می‌فهمد که کارگران و مردم معترض با آن زبان قابل فهم با آن حرف بزنند و اعتراضشان را به گوشش برسانند؟

۲۳ دسامبر ۲۰۱۷

۱۳۹۶ دی ۱, جمعه

نظاره گران صحنه های شلاق و اعدام

در یکی از سایتهای اینترنتی نوشته‌ای را دیدم با تیتر "آیا "نظاره گران" صحنه های شلاق و اعدام احساس حقارت نمی کنند؟" نوشته به دو نمونه اشاره می‌کند که در ملاعام نمایش وحشیگری شلاق برپا بوده. نویسنده "نظاره‌گران" را سرزنش می‌کند که به "بازار گرمی نمایش دولت وحشی ها عادت کرده‌اند." و به دنبال آن با ادبیاتی نالازم مردم را سرزنش می کند که چرا با جمهوری اسلامی همراه شده اند.
حقیقتا دردآور است وقتی که جمعیتی را می بینیم که برای تماشای نمایش وحشیگری جمع شده اند. اما ما بعنوان فعالین سیاسی نمی توانیم تقصیر را گردن مردمی بگذاریم که زندگی شان از هر نظری تباه و به گرو گرفته شده است.


اولا؛ جمهوری اسلامی و بسیاری دیگر از حکومتهای وحشی مثل آن، کسانی را در ملاعام شلاق می زنند و یا اعدام می کنند که حقیقتا در محلات به مردم زور می گویند و یا به اصطلاح زورگیری می کنند. کسانی که دختر بچه ای را ربوده و دسته جمعی به او تجاوز کرده اند! کسانی که به خانه کسی دستبرد زده و در حین دزدی، صاحب خانه را هم به قتل رسانده اند. کسی که برای به قتل رساندن کس دیگری توطئه چیده. هیچ کدام از اینها البته که به جانیانی مثل حکومت اسلامی کوچکترین حقانیتی نمی‌دهد که بجای آنکه خود روی صندلی متهم قرار بگیرند، قاضی بشوند؛ چه برسد به اینکه به شیوه‌های قرون وسطائی دیگران را مجازات کند!
اما جدا از اینکه ما چه تحلیل و آلترناتیوی ارائه می دهیم، این کار برای چنین رژیم‌هائی مزیتهای زیادی دارد. پیغام می‌فرستد که ما خاطی‌ها را برای مرتکب شدن به کارهای اینچنینی مجازات می‌کنیم. با این کار خاطی‌ها اصلی را، که مناصب مهمی در حکومت دارند و میلیارد میلیارد به جیب می‌زنند؛ و "قانونا" هر اعتراضی به این دزدیها را هم سرکوب می کنند را از انظار دور نگه می‌دارند. به مردمی که به ناامنی اعتراض دارند، پیغام می‌دهد که داریم ناامن کننده ها را به سزای اعمالشان می رسانیم و غیره.


دوم؛ فعال، حزب و تشکل سیاسی جدی نباید بخاطر محدودیتی که برایش ایجاد شده و یا اصلا برای آن آلترناتیوی ندارد، توده مردمی که زندگی می کنند و از حاکمیتی که قرار است امنیت جانی و مالی اش را تأمین کند انتظاراتی دارند، سرزنش کند و ناتوانی خود را اینگونه توجیه کند! یک فعال سیاسی اگر آنجا بود حتما می‌گفت که من به این وحشیگری اعتراض دارم و در وهله اول قتل و جنایت و بزه کاری حاصل شرایطی است که انسان در آن رشد کرده. حتما می گفت که اگر دزد و متجاوز قرار است تنبیه شوند، اول باید خامنه‌ای و احمدی نژاد و لاریجانی ها و کل دم و دستگاه دزد و جانی این حکومت محاکمه شده و مجازات شوند. حتما آلترناتیو خود را ارائه می‌داد و برایش این و آن را قانع می کرد که به آلترناتیو او بپیوندند. فعال سیاسی شاید برای کارش زندان بیافتد. به خود بمب ببندند و ترور کند. تبعید بشود. دست به اسلحه برده و به کوه و کمر بزند و غیره. اما کسی که صبح زود به سر کار رفته و چیزی هم از فعالیت سیاسی متشکل نمی‌داند و علاقه‌ای هم به آن ندارد، رویکردش به زندگی روزمره، به تنبیه بزه کار و جانی از نوع دیگری است.

در این باره باز هم بیشتر می توان نوشت؛ اما همین دو سه نکته شاید نکته شروع خوبی برای بحث در این باره باشند.

۲۲ دسامبر ۲۰۱۷

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

«اصلاحات مرد، زنده باد انقلاب!»

گزارشی از نیویورك

گزارش زیر، در واقع گزارشی از سفر یك روزه‌ام به نیویورك در اعتراض به حضور احمدی‌نژاد در جلسه سالانه سازمان ملل است. هر انسانی بالاخره از واقعه‌ای كه در آن دخیل بوده، تعبیر و احساسی دارد. ورژنی از این گزارش در نشریه «انترناسیونال» شماره ٣١٦ منتشر شده است. بعد از انتشار آن، نكات دیگری به خاطرم آمد و همچنین دوستانی هم نكات دیگری را یادآوری كردند كه لازم بودند در این گزارش می آمدند.
***
مانهتان نیویورك، جائی كه مقر اصلی سازمان ملل در آن قرار دارد، با تورنتو، كه از آنجا به تظاهرات بر علیه حضور احمدی‌نژاد می‌رفتیم، حدود ٨٠٠ كیلومتر با ماشین فاصله دارد. ساعت دوازده شب روز ٢٢ سپتامبر همراه با دوستان دیگری با دو ماشین سواری عازم نیویورك شدیم. از آنجا كه هر ماشینی چندین راننده داشت، جز توقفی نیم ساعته در قرارگاه مرزی و یكی دو توقف كوتاه، یكراست به طرف اعتراض به احمدی‌نژاد حركت كردیم.

ماشینهایمان را كه در پاركینگی پارك كردیم، با دوستان دیگری از نیویورك قرار گذاشتیم در یكی از چهارراه‌های اصلی شهر مانهتان كه حدودا ٢٠ دقیقه ای با سازمان ملل فاصله پیاده روی داشت، یكدیگر را ملاقات كنیم و به طرف سازمان ملل حركت كنیم. ٨٠٠ كیلومتر در ماشین بودن، خودبخود هركس را به اندازه كافی خسته می‌كند.
بعد از دقایقی پرچم و بنرهای سرخمان را همانجا نصب و حاضر كردیم و در یكی از شلوغ ترین خیابان‌های یكی از شلوغ‌ترین شهرهای جهان به طرف سازمان ملل، با در دست داشتن پرچم‌های سرخ حركت كردیم. این صف نسبتا كوچك ابهتی به شهر نیویورك داده بود. مردم گرچه می‌دانستند قرار است اعتراضی به حضور احمدی‌نژاد بشود، اما دیدن پرچم سرخ برایشان جالبتر بود. از این حركت عكس گرفته و فیلمبرداری می‌كردند. تعدادی با خنده‌روئی سلام می‌كردند و دست می‌دادند و آرزوی موفقیت می‌كردند. راننده‌هائی با تأیید و خوشحالی بوق می‌زدند (البته نیویورك شهر بوق زدن هم هست). ایرانی‌های دیگری هم كه عازم محل اعتراض بودند، خسته نباشید می‌گفتند و خوش و بش می‌كردیم.
بعد از دقایقی بالاخره به محل اعتراض رسیدیم. مردم زیادی از سراسر آمریكای شمالی و اروپا آنجا جمع شده بودند كه به احمدی‌نژاد و كسانی كه امیدوار بودند در گوشه‌ای بتوانند با ایشان خلوت كنند، اعتراض كنند.
جز پرچم و بنرهای سرخ رنگ و بزرگی كه بر آنها «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «آزادی، برابری، حكومتی كارگری»، «زنده باد سوسیالیسم» و غیره و با آرم و نام حزب كمونیست كارگری حك شده بود، صدها عدد پرچم سرخ رنگ كوچكتری كه بر آنها «آزادی و برابری» و «احمدی‌نژاد قاتل است» به فارسی و انگلیسی نوشته شده بود را نیز با خود به محل اعتراض برده بودیم. به محض رسیدن به میان جمعیت دهها هزار نفره، كه پلیس نیویورك آن را بالغ بر ٣۵ هزار نفر تخمین زده بود، با در دست داشتن پرچم بزرگی دهها عدد پرچم كوچكتر را با خود به میان جمعیت بردم و همراه با جمعیت بر علیه حضور احمدی‌نژاد، كه معلوم شد حتی در بین دیگر سران دولتها تنابنده‌ای بیش نیست، و رژیم جمهوری اسلامی شعار دادیم. پرچم‌های كوچك سریع در بین مردم پخش شدند و با مردم از هر طیف و گروه و سنی خوش و بش می‌كردیم و به همدیگر خسته نباشید می‌گفتیم. از ساعت ١١ صبح تا ٢ بعدازظهر كه ماتریال میزكتاب حزب به محل اعتراض رسید از فرصت استفاده كرده و با مردمی كه برای اولین دفعه بود می‌دیدم، پای صحبت را باز می‌كردم و در باره وضعیت ایران و موقعیت انقلاب و همچنین اعتراض آن روز صحبت می‌كردیم. خانم تقریبا هفتاد ساله‌ای كه با دیگر دوستانش بر روی صندلی‌هائی نشسته بودند، بلند شد و من را در میان این همه جمعیت بغل كرد و بوسید. خانم دیگری گفت كه می خواهم چندتا عكس از این پرچم بگیرم. آقائی كه آب برای فروش آورده بود، با خنده و رضایت از دیدن پرچم سرخ یك بطری آب خنك به من داد. بطری آبی كه نصیب رفیق دیگری شد!

استقبال گرم از میزكتاب حزب كمونیست كارگری
وجود میزكتاب حزب كمونیست كارگری واقعه مهمی حداقل برای خود من بود. در چنین فضائی در دسترس قرار دادن حزب برای جمعیتی وسیعی كه از سراسر دنیا آمده و حزب را كمابین می شناسند، حائز اهمیت بود.
ساعت دور و بر ٢ بود كه میزكتاب و اطلاعیه و كتابهای حزب كمونیست كارگری رسیدند. همراه فروغ ارغوان و دوستان دیگر سریعا میز را چیدیم. با فروغ ارغوان پشت میز قرار گرفتیم. اولین بار بود كه چنین كاری می‌كردم. با خنده و شوخی، مردم را به گرفتن «ده خواست فوری مردم» در این انقلاب فرا می‌خواندیم. وقتی كه جلوتر می‌آمدند و «ده خواست فوری مردم» را می‌گرفتند، درباره روند انقلاب با آنها كوتاه حرف می‌زدیم و قطعنامه «درباره انقلاب جاری در ایران» نشانشان داده و می‌خواستیم كه نگاهی به آن بیاندازند. كتابهای «دنیا پس از ١١ سپتامبر» منصور حكمت در همان چند دقیقه اول فروش رفتند. هر كسی كه به آن نگاه می‌كرد توضیح كوتاهی در باره آن می‌دادم و یادآوری می‌كردم كه یكی از عمیقترین تحلیلها در این رابطه است. جزوات دیگر مثل «دمكراسی: تعابیر و واقعیات» را نیز معرفی می‌كردیم و سریعا هر چه را همراه داشتیم به فروش رساندیم. كتاب دیگری كه مورد استقبال قرار گرفت و درباره آن با مراجعه كنندگان گفتگو می كردیم، برنامه «یك دنیای بهتر» بود. تعداد وسیعی از مراجعه كنندگان آن را دیده بودند و حداقل از اینترنت پیاده كرده بودند. تعداد زیادی آن را از میز كتاب تهیه كردند و همراه به قیمت آن، كمكی هم به میزكتاب حزب می‌كردند. فروغ ارغوان كه مسئول میزكتاب بود، آن روز را زیاد بر من سخت نگرفت. حدود ١٠ ـ ١٢ عددی از برنامه‌های حزب را به مراجعه كنندگانی كه قصد خواندن آن را داشتند اما پولی به همراه نداشتند، هدیه دادم. گفتم كه ما قصدمان این است كه مردمی كه برایشان اهمیت دارد با برنامه حزب آشنا شوند. یكی از مراجعه كنندگان دوستی را كه ظاهرا بعد از سالها پیدا كرده بود به میز كتاب آورد و مجموعه آثار منصور حكمت، جلد ٧ و ٨ را برایش هدیه گرفت. تعداد ٣ نسخه كاپیتال ماركس، ترجمه جمشید هادیان را با خود برده بودیم كه آنها هم سریعا به فروش رفتند. توضیح اینكه جمشید هادیان سال‌های زیادی را صرف این ترجمه كرده و آن را با وسواس با متن آلمانی، ترجمه سوئدی و فرانسوی مقابله كرده توجه دور و بری‌ها را بخود جلب می‌كرد.
میزكتاب اما برای ما فرصتی بود كه نظر مراجعه كنندگان درباره با حزب كمونیست كارگری و كمونیسم در ایران و یا هم جهان را علی العموم بدانیم. لازم نبود در باره چرائی اینكه آنجا هستند چیزی بدانیم؛ برای اینكه مسلم بود كه همه از راههای دوری به آنجا آمده بودند كه به حضور احمدی‌نژاد و بساط خوش و بش با ایشان اعتراض كنند.Image result for ‫منصور حکمت‬‎
اما گفتگو درباره حزب كمونیست كارگری برایم مهم بود. می خواستم بدانم كه درباره «جنبش سبز» و تحلیل و تاكتیك‌های حزب مردم چه فكر می كنند! درباره «ده خواست فوری مردم!» در باره حزب كمونیست كارگری علی العموم. چقدر این حزب شناخته شده و چقدر محبوب است. مردم تا چه اندازه حزب كمونیست كارگری را با چپ و با كمونیسم ۵٧ ایران تداعی می كنند. برایم مسلم بود كه چپهائی را خواهم دید كه به حزب احساس نزدیكی می‌كنند اما حزب در دسترسشان نبوده است. این را می‌خواستم از نزدیك شاهد باشم و مخالفتهای دیگران را هم بشنوم.
نمی دانم برای كسی از شما خوانندگان اتفاق افتاده كه تغییر در خود را در عرض دقایقی كوتاه احساس كرده باشید. برای من اتفاق افتاد. ابتدا به نظرم مهم می آمد كه حتما توجه مراجعه كنندگان را به كتابهایمان جلب كنم. كمتر به «ده خواست فوری مردم!» و دیگر اطلاعیه‌های حزب فكر می‌كردم. اما سریعا توجه مردم به اطلاعیه ها، توجه‌ام را به خود جلب كرد و بحث بر سر محتوای آنها مهمتر شد. شاید اینطور بشود گفت كه مردمی كه از سراسر دنیا، از انگلیس و آلمان و اتریش، از تورنتو، شیكاگو، سن دیگو، سانفرانسیكو، تگزاس، هملتون، ونكوور، هیوستون، بالتیمور، واشنگتون، سیاتل و غیره آمده بودند برایشان موضوع روز و انقلاب پیش رو مهمتر بود. توده مردم را علی العموم نمی شود از سر اینكه ما در باره دمكراسی چه فكر می كنیم و یا كاپیتال ماركس درباره چه است، بسیج كرد. می شود توجه روشنفكر و كتابخوانهای حرفه‌ای را از این سر به جریانی جلب كرد، اما توده مردم از سر اینكه درباره انقلاب و اعتراض پیش رو چه می‌گوئی و چه نظری داری به جریانی حساس می شوند.
اولین برخوردی كه توجه‌ام را به خود جلب كرد و به آن حساس شدم، گرفتن نسخه‌ای از «ده …» توسط مراجعه كننده‌ای بود كه به حرفهای دیگرم زیاد توجه نكرد. به ایشان قطعنامه را پیشنهاد كردم كه نگرفت و شروع به خواندن «ده …» كرد. بعد از اینكه آن را در عرض دو دقیقه‌ای خواند، كنجكاو شد و دیگر اطلاعیه‌ها را گرفت و پیشنهادم برای خریدن برنامه حزب را نیز پذیرفت. در همین گیر و دار بود كه جوان ١٩ ـ ٢٠ ساله‌ای كه پرچم سازمان مجاهدین خلق را دور خود پیچیده بود به میزكتاب نزدیك شد و صمیمانه سلام و احوال پرسی كرد. فارسی را راحت حرف نمی‌زد اما اصرار داشت كه فارسی حرف بزند. میخواست از هماهنگی بین اپوزیسیون جمهوری اسلامی بداند. از رابطه حزب با جریانات دیگر از جمله «سبز»های طرفدار رفسنجانی ـ موسوی، ناسیونالیستهای پروغربی و همچنین مجاهدین پرسید. حدود ده دقیقه‌ای برایش توضیح دادم كه حزب درباره مجاهدین چه فكر می‌كند. با حساسیت برایش توضیح دادم كه مسئله شخصی نیست و سیاسی است. گفتم كه از همین اعتراضات جاری معلوم شد كه اختلافات مجاهدین با رژیم عمیق نیست و دست به دامن خبرگان شده كه منتظری را برای جامعه ایران رهبر كنند. توجه‌اش را به این جلب كردم كه شعار مجاهدین در این اعتراض از مرگ بر خامنه‌ای و مرگ بر احمدی‌نژاد فراتر نرفته. گفتم كه از مرگ بر جمهوری اسلامی واهمه پیدا كرده‌اند. از موقعیت مذهب در جامعه و اینكه مجاهدین یك فرقه مذهبی است و چگونه با اینكه شاید چنین به نظر برسد كه مجاهدین از لحاظ لجستیكی نیرو و امكانات داشته باشد، اما نیروئی نیست كه نماینده هیچ خواستی از توده مردم باشد. برایش جالب بود اما در عین حال بر همبستگی نیروهای اپوزیسیون بر علیه رژیم تأكید كرد. در آخر یك نسخه از برنامه حزب به زبان انگلیسی را به او هدیه دادم كه با اصرار پولش را پرداخت.
دوستی كه مجموعه آثار منصور حكمت را برای رفیقش هدیه گرفته بود، گفت كه حزب را مرتب دنبال می كند و خوشحال بود كه ما را آنجا می دید. تعدادی از اطلاعیه های حزب را گرفت كه به شهر محل سكونتش ببرد. با خنده و شوخی بهش گفتم كه خوب است كه دنبال می كند، اما انتظار داریم كه بیشتر از دنبال كردن حزب را نمایندگی كند و به آن بپیوندد. خداحافظی كرد و گفت به آن فكر خواهم كرد.
رفیقی كه خودش را از فعالین دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب معرفی كرد گفت كه با هیچ جریان سیاسی فعالیت سازمانی نمی كند اما جریاناتی را كه با اسم منصور حكمت فعالیت می كنند را دنبال می كند. در باره تحلیل عقبمانده حزب كورش مدرسی نكاتی را گفت و گفت كه با این تحلیلشان خودكشی سیاسی كردند.
دوست عزیزی را كه سالها بود ندیده بودم، جلو آمد و سلام كرد. وقتی متوجه شد كه به یاد نمی آورم، خودش را معرفی كرد كه در این حین گرم گرفتیم و برای دقایقی پشت میز آمد. گفتم كه انتظار دارم در این دور و تحولات حتما دیگر عضو حزب بشود و فعالیتش را سازمان بدهد. گفت كه فراخوان حمید تقوائی را دیده است.
با یكی از اعضای حزب مائوئیستهای آمریكا در باره نظرات مائو و تز «سه جهان» او حرف می زدم و نظرش را جویا شدم و همچنین اینكه چین تحت رهبری مائو اولین كشوری بود كه حكومت كودتای پینوشه را به رسمیت شناخت و شاه ایران از دوستان و متحدین مائو بود می پرسیدم كه جوانی ٢٢ ـ ٢٣ ساله با كلاه مذهبی یهودیها نزدیك شد و گفت «شما می خواهید ایران را با كمونیسم آزاد كنید؟!» توجه ام را از دوست مائوئیست به ایشان برگردانم و گفتم شناخت شما از كمونیسم چیست؟ با اعتماد به نفس گفت «لنین، استالین!» گفت اینها میلیونها آدم كشتند. گفت كه بیشتر از هیلتر یهودی كشتند. گفتم دوست عزیز نمی دانم كدام خاخامی چنین اطلاعاتی بهت داده است، اما اطلاعات غلطی بهت داده. گفتم حتما كه خبر داری همین الان دولت روسیه و ناسیونالیسم روس، قهرمانان دمكراسی غربی، روزنامه نگاری را به جرم اینكه گفته است استالین آدم كشته به دادگاه كشانده اند كه به قهرمان ملی شان استالین توهین كرده و گویا اطلاعات كذب منتشر كرده است. گفتم تو درست میگی استالین آدم كشت، اما هیچ می دانی كه استالین چه كسانی را كشت. گفتم كه استالین در اواخر دهه ١٩٢٠ و اوائل دهه ١٩٣٠ میلیونها كمونیست و رفقای لنین و اعضای حزب بلشویك را كشت. گفتم كه غرب، و ظاهرا خاخامها هم دوست دارند لنین و استالین را همطراز و یكی معرفی كنند. گفتم كه دولت شوروی تحت رهبری لنین دست مذهب را از زندگی مردم كوتاه كرد اما استالین همان مذهب را به زندگی مردم و تحمیق آنان باز گرداند. اطلاع نداشت كه دولت شوروی تحت رهبری لنین كشورهای مثل فنلاند و لهستان و غیره را كه به زور شمشیر تزار ضمیمه روسیه شده بودند، آزاد كرد و لنین گفت كه هر كشوری كه می خواهد می تواند از روسیه جدا شود. بهش گفتم كه اغلب كشورهای آن دوره تصمیم گرفتند كه در چهارچوب دولت شوراها بمانند و كشورهائی مثل فنلاند و لهستان تصمیم گرفتند كه مستقل شوند. اطلاع نداشت كه لنین بدهیهای كشورهای مثل ایران به دولت تزار را بخشید و گفت كه مردم این كشورها چیزی به مردم روسیه بدهكار نیستند و گفت كه زورگوئی تزاریسم ربطی به دولت طبقه كارگر ندارد. از غیرجنائی كردن همجنسگرائی و بدنیا آوردن فرزند بدون پدر در دولت لنین برایش گفتم. در حالیكه این اطلاعات برایش جالب بود، اما دوست مائوئیستمان از اینكه استالین را شریك جرم دمكراتها كرده بودم، ناخرسند میزكتابمان را ترك كرد. در آخر چند اطلاعیه انگلیسی و یك جلد برنامه حزب را به دوست جوان یهودی دادم و گفتم كه اینها را با ماتریالی كه تا بحال مطالعه كرده است مقایسه كند.
خانم میانسالی به میزكتابمان نزدیك شد و بعد از سلام و احوالپرسی و بحثهای كوتاه من، گفت كه بیشتر علاقه به مطالب ضدمذهبی دارد. یك نسخه نشریه «روشنگر» در دست داشت و گفت كه چنین چیزهائی آگاهی به مردم می دهند و راهگشا هستند. گفتم كه ما از كمك كنندگان اصلی نشریه مورد نظر شما هستیم و با سردبیر این نشریه رابطه دوستی نزدیك دارم، اما مخالفت با مذهب به تنهائی نمی‌تواند در زندگی مردم تغییر كیفی ایجاد كند. گفتم كه مسئله اصولا ناآگاهی مردم نیست كه گویا ناآگاه هستند و مذهب را قبول كرده اند. كوتاه درباره وضعیت زار مذهب در ایران برایش گفتم. گفت فكر نمی كند كمونیسم كمكی به حل مسئله بكند. گفتم كه دولت شوروی تحت رهبری لنین اولین دولتی در جهان بود كه حق رأی برابر به زنان و مردان را قانون كرد و دست مذهب را از دخالت در زندگی زنان كوتاه كرد. هر آنچه را كه در باره لنین و كمونیسم لازم بود به ایشان گفتم. در آخر گفت كه با كمونیسم مخالفتی ندارد، اما مطمئن نیست كه چنین چیزی امكان پذیر است. گفتم امكانپذیری آن به فعالیت انسانها بستگی دارد و گفتم كه تنها راه این موضوع هم این است كه انسانهای مثل ایشان بیایند و به این حزب بپیوندند تا چنین چیزی را ممكن كنیم. گفتم كه تنها با گرفتن قدرت دولتی است كه می شود مذهب را امری خصوصی كرد و دستش را از زندگی مردم كوتاه كرد. مثالهائی برایش زدم كه قبول كرد بی مذهبی احتیاج به كمك دولتی دارد كه بتواند نهادینه شود. و قبول كرد كه حتی سكولارترین حكومتهای سرمایه داری هم به مذهب و تحمیق مذهبی احتیاج دارند.
در همین حین بود كه صدای مرگ بر جمهوری اسلامی رساتر شد. صفی از «سبز»ها كه سازماندهندگان آن قبلا به مسئولین حزب كمونیست كارگری گفته بودند تصمیم گرفته اند كسی را با پرچم سرخ آنجا راه ندهند و شعارها هم باید توسط آنها تعین شود، از آنجا رد می شد كه با شنیدن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی، شروع به سر دادن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی كردند. صحنه جالبی بود. توده ای ـ اكثریتی ها و سفارتی ها را می شد دید كه كاملا دستپاچه شده‌اند. معلوم بود كه صدای رسای مرگ بر جمهوری اسلامی جمعیت معاملات آنها را بر هم زده است.
بعد از پایان راهپیمائی صف به اصطلاح سبزها، یك گروه سه نفره (یك دختر و دو پسر) سراسر سبزپوش ٢٠ تا ٢۵ ساله به میزكتاب ما نزدیك شدند. آرمان كه نسبتا كنجكاوتر بود پرسید كه چند گروه و حزب چپ ایرانی داریم. سئوال از آن سئوال‌های «گیر دادنی» به نظر می‌رسید. گفتم زیاد هستند كه من اسم همه‌شان را نمی‌دانم، اما می‌شود گفت كه چندتائی اصلی هستند و در جامعه نسبتا شناخته شده هستند. حزب كمونیست كارگری، حزب كمونیست ایران، راه كارگر، حزب توده و اكثریت را اسم بردم و گفتم به نظر من بقیه بیشتر به فرقه‌های مذهبی و یا گروه‌های حاشیه سیاست شبیه هستند و نمی‌توان به عنوان جریانی سیاسی به حسابشان آورد؛ بلكه بیشتر فرقه‌ها و محافل دوستان نزدیك همدیگر هستند. ضمنا تاکید کردم که از اینهایی که اسم بردم بعضا اصلا و به هیچ معنا چپ نبوده و نیستند. آرمان گفت كه اكثریت و توده كه دیگر وجود خارجی ندارند. گفتم اتفاقا هستند اما آنقدر منفورند كه حاضر نیستند خودشان را با آنچه كه واقعا هستند معرفی كنند. گفتم كه همین صف به اصطلاح سبزها را آنها در همدستی با سفارتی ها سازمان داده اند و از رادیكال شدن شعارها وحشت دارند. بیست دقیقه ای با هم از تفاوتهای این جریاناتی كه اسم برده بودم حرف زدیم. در باره حزب كمونیست كارگری خواستند بیشتر بدانند. توضیحات من و اینكه حزب در رابطه با این انقلاب نظرش چیست، برایشان جالب بود. آرمان گفت كه در صف سبزها بودند كه مسئولین صف بیرونشان كردند. گفت كه در حین شعار دادنها، این پلاكارد (پلاكارد بزرگ تاشدنی ای را در آورد كه رویش نوشته شده بود، «اصلاحات مرد، زنده باد انقلاب») را بلند كردیم و چندتن از مسئولین سریعا دور ما را گرفتند و گفتند كه باید از صف خارج شوید و گرنه پلیس صدا می زنیم. گفتم كه اینها مثل آن روباهی هستند كه دمش را به دم شتر بسته بود و شتر هر جا می رفت، روباه مجبور بود برود. گفتم كه با رفتن جمهوری اسلامی به زباله دان، اینها هم مضمحل می شوند. گفتم كه پروسه سرنگونی رژیم شروع شده است. آرمان كه بیشتر از دو دوست دیگر دخیل در بحث بود، گفت درست است، اما بیست سال دیگر! گفت این رژیم چنان خودش را مثل میخ كوبیده كه فعلا تا بیست سال دیگر باید منتظر ماند. او هم مانند بسیاری كه می‌خواهند سر به تن این رژیم نباشد، چنان دل پری از آن داشت كه هر روز سر كار بودن آن، به نظر یك عمر می‌رسد. چنان منتظر رفتن آن هستند كه یك روز دیر رفتن آن انسان را مأیوس می‌كند. سر همین موضوع دقایقی بحث كردیم كه به موضوع دیگری پرداختیم. در بین بحثها گفت اینطوری كه پیش میره شاید سال آینده با هم فلان جا (در ایران) همدیگر را دیدیم. هر چهارتا با هم زدیم زیر خنده. گفتم معلومه كه خودت هم به آن «بیست سال» زیاد باور نداری! بهرحال در آخر چند تا اطلاعیه و برنامه حزب (كه ابتدا گفتند پول خرد همراه ندارند و من هم رایگان سه نسخه برنامه حزب به آنها داده بودم، در آخر هزینه آنها را پرداختند و ١٠ دلار هم كمك مالی كردند) را برداشتند و تلفن و ای میل برای تماس رد و بدل كردیم.
خانمی از دست مردم ایران كه انقلاب اسلامی كردند و یك حكومت مذهبی و اسلامی را سر كار آورند عصبانی بود. در برابر بحثم كه مردم ایران مردمی مذهبی نیستند و غیره، اصرار داشت و مثال می آورد كه مردم ایران مسلمان هستند و انقلاب را هم بخاطر اسلام كردند. گفتم كه در سال ١٩٠٦، در انقلاب مشروطه ایران، انقلابیون، مرشد خمینی شیخ فضل الله نوری را كه مخالف مشروطیت بود جلوی مجلس تیرباران كردند و كسی هم مخالفتی نكرد. گفتم كه خمینی و به اصطلاح رهبران مذهبی انقلاب هیچوقت نگفتند كه ما انقلاب می‌كنیم كه اسرائیل را از روی كره زمین پاك كنیم. هیچ یك از آنها نگفت كه می‌خواهیم جنگی برای ٨ سال طول بدهیم و میلیونها مردم را به كشتن بدهیم و دمار از روزگار جامعه در بیاوریم. گفتم كه خمینی با شعار و مطالبات رفاهی مردم و اینكه همه در حكومت ایشان از آزادی بیان و غیره بهره‌مند خواهند بود، توجه مردم را بخود جلب كرد. گفتم كه برای دزدیدن انقلاب مردم در پشت پرده توطئه چیده شد و غیره. توضیح دادم كه ایران نه پاكستان است كه بخاطر اسلام از هند جدا شد و نه عربستان كه بر مبنای اسلام تشكیل شد. توضیح دادم كه حتی اگر كسی در ایران خودش را مسلمان بداند و سر به این حكومت اسلامیون نباشد، مسلمانی می‌دانند كه حسینی است و برای خودشان حسین را مظهر مقاومت در برابر ظلم تعریف می‌كند. قبول كرد كه مردم در برابر تبعید خمینی اعتراضی نداشتند؛ اما اینكه مردم علی العموم مذهبی هستند از اصرارش كوتاه نیامد.
دو پسر جوان ١٨ ـ ٢٠ ساله با چند تن از دوستان بحث می كردند كه چرا فعالین حزب كمونیست كارگری مثل چپهای فرقه‌ای دیگر گوشه گیری كرده اند و در صف «سبز»ها نبودند. بحث گرمی بین اینها در جریان بود و اصرارشان این بود كه جامعه از حزب انتظار دارد. اصرار داشتند كه جنبش سبز پوششی است برای تداوم اعتراض. به نوشته مهرنوش موسوی كه جنبش سبز را شكسته خورده دانسته بود، اعتراض داشتند. دوستان برایشان توضیح می دادند كه در خارج كشور چه كسانی سعی می كنند آزادی بلند كردن پرچم سرخ و محدود كردن اعتراض مردم را در دست دارند. به جواب كورش پارسا به بابك یزدی و اینكه عدم بلند كردن پرچم سرخ و همچنین اینكه سفارتی ها رسما در اكثریت این تظاهراتها دست دارند اشاره شد. اصرار این دو جوان آن بود كه نمی شود به اینجور محدودیتهای ارتجاعی تن داد. می گفتند كه اكنون وقت انقلاب است و ضدانقلاب به هر حربه ای متوسل خواهد شد.
مشغول بحث با یكی از فعالین سابق حزب كمونیست ایران بودم كه صدای رسای مرگ بر جمهوری اسلامی توجه‌ام را به خود جلب كرد. برای لحظاتی بحث را قطع كردیم و به طرف دوستانی كه پرچم جمهوری اسلامی را از دست یكی از شركت كنندگان در این تجمع گرفته بود، حركت كردیم. صدای مرگ بر جمهوری اسلامی از هر طرفی بلند می‌شد. تعدادی از شركت كنندگان انگلیسی زبان بدون اینكه بدانند معنی آنچه را كه تكرار می‌كنند چیست، با احساسات جمعیت با تمام وجود «مرگ بر جمهوری اسلامی» را تكرار می‌كردند. پرچم جمهوری اسلامی در میان شادی و هلهله معترضین به آتش كشیده شد.
بحث را با فعال سابق حزب كمونیست ایران ادامه دادیم. می‌گفت كه سیاست در بین احزاب چپ ایران بیشتر روابط دوستی و فامیلی است. استدلال می كرد كه با جدا شدن برادر بزرگی از حزبی، همه فك و فامیلهای ایشان نیز عشیره ای به دنبال ایشان به سازمان تازه تأسیس می پیوندند و استدلالات این چنینی می آورد. نمی‌دانستم در برابر چنین بحثی چه بگویم. گفتم كه شاید بحثت درست باشد، اما اتوریته بالاخره چیزی نیست كه از زیر بوته نصیب كسی شده باشد. بالاخره وقتی كسی اتوریته می‌شود، این اتوریته را كسب كرده است. ارباب رعیتی كه نبوده! بیخود نیست كه فردی در جامعه اتوریته می‌شود. مثال كردستان كه برایش ملموستر بود را زدم كه مثلا در سطح شهری مثل سنندج و یا مریوان، اتوریتها بودند كه كمونیسم را توده‌ای كردند؛ در عوض شهرهائی در كردستان ایران هستند كه به دلیل اتوریته‌های ناسیونالیسم كرد، ناسیونالیسم قومی كرد در آنجاها نسبتا دست بالا را دارد. همین مسئله در سطح محدودتری هم صدق می كند. بحثی كه كردم و تأثیر آن را هم می‌شد در ملایمتر شدن تند حرفهای ایشان دید این بود كه ایشان مسئله را در سطح حزبی می‌بیند. جنبشها بسیار فراتر از احزاب هستند و خود جنبشها از چنین موضوعات خرد و پیش پا افتاده ای عبور می كنند.
دوستی از نیویورك به پای میز آمد و گفت كه حزب را مدتی است گم كرده بود. شور و شعفی را می شد در سیمایش دید. مشخصات داد كه حتما با وی در تماس مداوم باشیم. تعداد زیادی ادبیات و اطلاعیه های حزب را گرفت و ٢٠ دلار هم كمك مالی به میزكتاب كرد. دوست دیگری هم ۵٠ دلار كتاب گرفت و ۵٠ دلار هم كمك مالی كرد. دوستی سر میز كتاب آمد و من را با اسم صدا كرد. معلوم بود كه سایتها و نشریات حزب را دنبال می‌كند. تعداد زیادی اطلاعیه برداشت و گفت كه با خودش به باستون می‌برد.
خبرنگار رادیوی اروپای آزاد، كه شاید نخواهد اسم ایشان را اینجا ببرم، سر میزكتاب ما آمد و از اینكه ما را غرق در بحث با مراجعه كنندگان دید، بعد از گرم گرفتن و احوال پرسی، گزارش كوتاهی از میزكتاب حزب گرفت و مصاحبه نسبتا كوتاهی را نیز با چند تن از مراجعه كنندگان به میزكتاب انجام داد.
یكی از مخالفین حزب كمونیست كارگری از یكی از گروههای دو سه نفره كه از استقبال گرم از میزكتاب ما به خود می پیچید، به سعید صالحی نیا، یكی از اعضای حزب، گفت كه رضا مقدم وقتی كه از حزب رفت گفت كه حزب فلان است و بهمان (یكسری حرفهای غیرسیاسی و مسخره). سعید سعی می كرد او را با بحث سیاسی قانع كند. در همین حین یدی محمودی جلو آمد و از اینكه این مخالف ما در بحث با سعید می گفت كه ابراهیم علیزاده و اكس و وای را می شناسد، گفت كه چه خوب كه اینها را می شناسی. من را هم بشناس، من یدی محمودی هستم و از همان بدو تشكیل حزب كمونیست ایران و حزب كمونیست كارگری با این احزاب بوده‌ام. (یكی از دوستان در همین حین گفت اتفاقا یدی محمودی از فرماندهان بسیار جسور كومه له هم بود.) یدی گفت كه رضا مقدم هم آدم شارلاتانی مثل تو بود. این شارلاتان بازی را جمع كن. احزاب سیاسی برنامه و قطعنامه و سیاست دارند. رفته ای به طناب پوسیده رضا مقدم آویزان شده ای كه چه بشود. یكی از هم سازمانی های این مخالف ما به دوستش گفت كه این چه حرفهائی است كه تو می زنی. اینجا كجا جای چنین حرفهاست؟ چرا به تفرقه دامن می زنی؟
دوستی (Eddie Goldman) را كه در فیسبوك با وی آشنا شده بودم، تعدادی عكس گرفته بود و گفت كه امشب روی فیسبوك خواهد برد. عكسهای زیادی از پرچم و بنرهای سرخ حزب كمونیست كارگری گرفته بود. گزارش نسبتا كوتاه و جالبی تهیه كرده بود. از اینكه همه احزاب و محافل چپ در آمریكا مشغول اوباما شده و هنوز هم سرمست از پیروزی ایشان هستند دل پری داشت. پرسیدم كه چگونه است به جز یك جریان مائوئیست كسی اینجا بعنوان یك نیروی سیاسی متشكل حضور ندارد. گفت كه آنقدر كه شیفته و دوست احمدی‌نژاد هستند و عاشق «ضدامپریالیسم» وی شده اند كه هر كسی را كه مخالف ایشان باشد، حتی كارگران و زنان را هم همدست سازمان سیا می دانند!
از جنیفر نمی توان اسم نبرد كه چند ساعتی زودتر كار را تعطیل كرده بود تا خود را به آنجا برساند و بقول خودش «وظیفه انترناسیونالیستی» خودش را ادا كند. تعدادی از دوستانی را كه از شهرهای دیگر به نیویورك آمده بودند و می خواستند روز ٢٤ سپتامبر هم بر علیه حضور احمدی‌نژاد در نیویورك اعتراض كنند، به خانه اش برد تا خرج هتل و خورد و خوراك نپردازند و شب را در آنجا استراحت كنند.
صحنه های زیبا زیاد بودند. یك صحنه زیباتر و شایان ذكر حضور یك توده‌ای علنی بود كه در حال پخش اطلاعیه حزب توده بود. فعالین سیاسی احزابی كه آنجا بودند به سمت مردم می‌رفتند و اطلاعیه جریان خود را بدون معرفی حزب و سازمانش، به آنها می‌دادند. آن توده‌ای اما اول می‌پرسید كه «آیا می‌خواهید اطلاعیه حزب توده را ببینید؟» با دو سه نفری در حال بحث بودم كه وقتی ایشان آمد و این سئوال را كرد، همه به وی خندیدیم و او هم بدون اینكه برویش بیاورد كه چقدر حزب و سیاستش منفور است، سراغ كسان دیگری رفت.
ساعت ٦ بعدازظهر جمعیت یواش یواش پراكنده می‌شد. شب قبل در راه ساندویجی خورده بودیم با یك لیوان چای. فضای آن اعتراض من را كاملا غافلگیر كرده بود. تمام این مدت كه در بین مردم می چرخیدم و پشت میزكتاب حزب با مردم بحث و گفتگو می‌كردم، به خستگی و گرسنگی و بی آبی فكر نكرده بودم. هوا گرم و شرجی بود و در این مدت مرتب عرق می‌ریختم. حدود ساعت ٦ بعدازظهر كه آن تب و تاب خوابید احساس سر درد داشتم. متوجه شدم كه حدود ١٨ ساعت است آب بدنم رفته و به آن بی توجهی كرده‌ام. سریع یك بطری آب نصفه كه در مقابل آفتاب آنجا نیمه جوشیده بود، سر كشیدم. همین كه بساط میزكتاب و پرچمها را جمع كردیم، متوجه خستگی و سرپا ایستادن ٨ ساعته شدم. گرسنگی هم یواش یواش خودش را نمایان كرد. یك اعتراض و حركتی موفق و مفید و پربار، ارزش آن را دارد كه انسان یك روز خستگی، تشنگی و گرسنگی بكشد.

محبوبیت بالفعل و بالقوه حزب كمونیست كارگری
روز ٢٣ سپتامبر روز موفقی در اعتراض به حضور آدمكشان جمهوری اسلامی در نیویورك و در لاس زدن سران دول غربی با احمدی‌نژاد بود. برای من از این جهت هم جالب بود كه می دیدم حزب كمونیست كارگری چقدر محبوب است. بحثهای این حزب چقدر در دل توده معترض به رژیم اسلامی ملموسند. ادی، جنیفر، مارك، آرمان، محمد، عرفان، ناتاشا، م. كه به ایران رفت و آمد می كند، آن كسی كه ۵٠ دلار كمك مالی كرد و اسمشان را هم نپرسیدم. آن كسی كه بعد از آشنائی اولیه با حزب حاضر نبود حزب ٢ دلار هزینه كتابی را ضرر كند، آن خانمی كه به خاطر پرچم سرخ من را بغل كرد و بوسید، آن رفیقی كه حزب را گم كرده بود و اكنون با دیدن ما شور و شادی وجودش را گرفته بود، آن دوتا دوست عزیزی كه یكی برای دیگری مجموعه آثار منصور حكمت هدیه گرفت و دهها كس دیگر كه آنجا با هم حرف زدیم و احساس نزدیكی به حزب و اهداف آن كردند، برایم ثابت كرد كه حزب كمونیست كارگری در جمع معترضین به جمهوری اسلامی بالفعل محبوب است. این حزب را باید به دل جامعه برد و این محبوبیت را كه در سطح بسیار وسیعتری بالقوه است، آن را باید فعال كرد.


٣٠ سپتامبر ٢٠٠٩

۱۳۹۶ آذر ۲۰, دوشنبه

كارگران و انقلاب

مصاحبه جوانان کمونیست با ناصر اصغری

جوانان کمونیست: یک تصور عمومی از کارگر، کارگر کارخانه ای یا کارگران ساختمانی است اما تعریف مارکس از کارگر، مفهومی کلانتر بدست می دهد و او به هر کس که در ازای کاری، مزدی دریافت کند کارگر می گوید. با این تعریف، می توان علاوه بر فردی که در کارخانه کار می کند، به کسی هم که سر مزرعه یا در یک بیمارستان و اداره و شرکت مثلا کامپیوتری، در عوض دریافت مزد کار می کند، کارگر گفت و این با دید عمومی مغایرت دارد. لطفا در این مورد برای خوانندگان نشریه بیشتر توضیح دهید.

ناصر اصغری: درست می گویید، تعریف ماركس از كارگر، كار برای دستمزد است. یا كارمزدی كردن است. به نظر من آنچه را كه شما "دید عمومی" عنوان كرده اید، یك تصویر وارونه است. یك تعریفی از كارگر است كه در بین آناركوسندیكالیستها غالب است كه در صد سال گذشته سلانه سلانه راه خود را به چپهای سوسیالیست هم باز كرده است. كارگر در این دید فردی با دستان پینه بسته است. یا در بهترین حالت كارگر همان فعله و عمله است. فردی كه برای در آوردن لقمه نانی باید از صبح تا شب بدود و با مخاطرات زیادی روبرو شود به خودش اینطوری نگاه نمی كند. بالاخره شما چه در جلوی مدرسه لبوفروشی بكنید و چه در كارخانه ای خودرو تولید كنید، باید برای امرار معاش روزانه تلاش كنید. تقسیم كار اجتماعی كه می گویند همین است. هر فردی در تولید و سوخت و ساز جامعه نقشی و جایگاهی دارد. هر كس كه به خودش نگاه كند كه برای در آوردن رزق و روزی چه كار می كند، بخودش كارگر خواهد گفت. اما همچنانكه گفتم در دید سیاسی غالب كه منشائش را گفتم، كارگر عمله است و عمله هم در فرهنگ فارسی كلمه تحقیرآمیزی است. در نتیجه كسی نمی خواهد كارگر باشد و بخود نمی گوید كارگر.
اما اجازه بدهید از منظر دیگری به این مقوله نگاه كنیم. جایگاه یك فرد در جامعه هر چه باشد، در انتها این ارزش اضافه است كه نان بر سفره تمامی ماها می آورد. ماركس در نقد برنامه گوتا می گوید كه ثروت جامعه تماما از كار انسان نیست. می گوید كه طبیعت هم به همان اندازه دخالت دارد. اما در انتها اگر انسان دخالتی نكند، طبیعت به شكل طبیعی اش به درد نمی خورد. باید انسان برای استفاده از این طبیعت دخالت كند. كار شاید بطور اختصاصی منشاء ثروت نباشد، اما منشاء ارزش اضافی هست. اما در این ارزش اضافه فقط كارگر كارخانه و یا ساختمانی نیست كه تولید ارزش اضافه كرده است. برای مثال شما اگر یك اتومبیل تازه ساخت شركت جنرال موتورز بخرید، چیزی حدود ٢٥ هزار دلار آمریكا برای شما خرج برمی دارد. منتها پولی كه عاید شركت مزبور می شود چیزی حدود ١٨٠ دلار می باشد. بقیه این پول از استخراج آهن، تا حمل و نقل، تا هزار و یك دست به دست شدنها در گردش است. كسانی كه رزق و روزی شان با این گردش می گذرد شاید همگی دستمزدی در یك سطح نگیرند و شاید همگی كارگر به معنای رایج آن نباشند، اما بالاخره بخش عظیمی از این افراد كارگر هستند. و یا صبحانه ای كه یك فرد مصرف می كند. از شخم زدن زمین برای تهیه گندم، تا كود، تا دستهای در كار برای تهیه شیر و نگهداری مرغی كه تخم مرغ گذاشته و غیره، در آخر وقتی كسی به این پروسه فكر می كند، گیج می شود كه واقعا چند دست در تهیه این صبحانه بدون ارتباط با هم، دست داشته اند!؟ این می تواند یك سرنخی به مقوله "تقسیم كار اجتماعی" به ما بدهد و در این "تقسیم كار اجتماعی" هزاران كار هست كه نه كارخانه‌ای هستند و نه ساختمانی. اما بحث كردن حول كارگر كارخانه و یا كار در یك بقالی، اهمیت خود را در جاهای دیگری نشان می دهند كه من سعی میكنم در جواب به سئوالات بعدی شما نقبی به آن بزنم.

جوانان کمونیست: چرا کارگران را یک طبقه اجتماعی می دانیم و نه قشر؟ مفهوم این چیست؟

ناصر اصغری: وقتی كه شما "ایدئولوژی آلمانی"، بخصوص آنچه را كه بعنوان مقدمه شناخته شده است را با دقت بخوانید متوجه می شوید كه ماركس منظورش از كارگر حتی فراتر از یك طبقه هم هست. همین دید به نظر من در كاپیتال جلد اول هم غالب است. كارگر انسان در یك برهه از تاریخ است. بیخود نیست كه ماركس وقتی در رابطه با فرد سرمایه دارد حرف می زند، درباره سرمایه حرف می زند و سرمایه دار را فردی كه سرمایه در آن نمودار شده است توصیف می كند. بهرحال این بحث مفصلی است كه با پرسش و پاسخ نمی توان به همه جنبه های آن پرداخت.
جالب است كه خوانندگان نشریه شما بدانند كه منشاء ماتریالیسم تاریخی، آنطور كه در بین چپها رایج است، همین كتاب ایدئولوژی ماركس و انگلس است. یعنی كارگری كه در جوامع طبقاتی مثل پیشاسرمایه داری و بعدها سرمایه داری و حتی بعدا سوسیالیستی، كه هنوز طبقات بطور كلی محو نشده اند، با كارگر در جامعه كمونیستی كه كارمزدی لغو شده است، فرق اساسی دارند. ما در هر دوی اینها با كلمه و مقوله كارگر سر و كار داریم، اما پدیده هائی كاملا متفاوتی هستند. ماركس را باید بعنوان یك متد و یك مجموعه در نظر گرفت؛ و گرنه ماركس در جاهای مختلف از كارگر و یا هر مقوله دیگری تعاریف مختلفی كرده است. این توضیح كوتاه را دادم كه بگویم كلمه "كارگر" یك پدیده است كه باید با دقت مورد بررسی قرار گیرد و راستش چون فرهنگ غالب جامعه فرهنگ بورژوائی بوده، كار و كارگر را ما بیشتر با این فرهنگ می شناسیم تا با فرهنگ مورد نظر ماركس.
اما وقتی در باره قشر كارگر و یا صنف كارگر حرف می‌زنیم، وارد حیطه تعریف بورژوازی از این كلمه و مقوله شده‌ایم. این اقشار منافعی دارند كه در چهارچوب جامعه موجود و در پارلمانها می‌توانند درباره این منافع بحث و گفتگو بشود تا راه‌حل معقولی برایشان پیدا شود. در نگرش ماركسیسم تقسیم انسانها به طبقات و شاید بهتر باشد بگویم اقشار، یك خاصیت اساسی جامعه طبقاتی است. بورژوازی مدرن حتی برای این اقشار احزاب مشخص هم درست می‌كند كه هر قشر و صنفی در حزب خاص خودش متشكل شود. كارگران علی العموم در احزاب سوسیال دمكرات متشكل می‌شوند و منافع صنفی شان توسط این احزاب در پارلمانها مطرح می‌گردد. آنجا دعوا بر سر لحاف ملاست. این "منافع صنفی" هم دوره‌ای و با وضعیت بحرانهای ادواری سرمایه‌داری بازتعریف می‌شوند. كار یك ماركسیست پراتیك كننده این است كه این ذهنیت وارونه را بزداید و دروغش را افشا كند. كارگران را بر علیه این چنین دروغهائی سازمان بدهد. انقلاب كمونیستی اما برهم زننده این تقسیم كاذب انسانهاست. طبقه كارگر به عنوان طبقه‌ای اجتماعی كه بخش عظیم جامعه را تشكیل می‌دهد، باید با متشكل شدن خود این وضعیت را برهم بزند.

جوانان کمونیست: چرا کارگران در پی انقلاب هستند و فرق انقلاب کارگری با دیگر انقلابات چیست؟

ناصر اصغری: این یك فرض غلطی است كه گویا فقط كارگران در پی انقلابند و دیگران در پی كارهای دیگر! و آنهم كارگر به معنای بقول شما رایجی كه در جامعه سرمایه داری بكار برده می شود. شما اگر به امروز ایران نگاه كنید كه دیگر خیلی متفاوت است. درست است كه بعضی‌ها فكر می‌كنند وضعشان در جوامع طبقاتی خیلی بد نیست! اما این قیاس با وضعی است كه بخش دیگر جامعه در آن گیر كرده است. كسی كه ماهی ٦٠٠ هزار تومان درآمد دارد، حق دارد كه وضع خودش را با كسی كه ماهی ٢٠٠ هزار تومان درآمد دارد بسنجد و احساس نسبتا بهتری داشته باشد. اما واقعیت امر این است كه هر دو زیر خط فقر زندگی می‌كنند. ظاهرا كارگران انقلابی ترند چرا كه وضع معیشتی شان از همه اقشار دیگر جامعه بدتر است و می خواهند در این وضعیت تغییری ایجاد كنند. اما این هم به درجه‌ای از آگاهی طبقاتی بستگی دارد. موقعی می‌رسد كه كارگران به این نتیجه می‌رسند كه در به هم زدن نظم موجود چیزی جز زنجیرهای پاهایم را ندارم كه از دست بدهم. اما همین اصطلاح را هم نباید لفظی در نظر بگیرید. كارگری كه از سر موقعیتی كه در آن قرار دارد دست به مثلا شورش بزند، اگر این كارگر متشكل نباشد، راه دوری نمی‌رود. ما شورشهای كارگری زیادی داشته ایم؛ اما از آنجا كه متحزب نبوده حاصل زحمتش جیب كسان دیگری رفته است.
بالاتر به انقلاب جاری در ایران اشاره كردم. در انقلاب امروز ایران این فقط كارگران نیستند كه خواهان انقلابند. زنان و جوانان حتی بیشتر از كارگران خواهان انقلابند. و اینطوری هم نیست كه چون مثلا انقلابی در خیابان در جریان است، همیشه كارگران برنده‌اند. می‌تواند مثل دوره انقلاب ٥٧ انقلابی بشود كه كارگران نیروی اصلی شكست دهنده رژیم باشند، اما نیروی مرتجع دیگری قدرت دولتی را قبضه كند. كارگران به عنوان یك طبقه اگر هژمونی داشته باشند، و این هژمونی هم از طریق حزب طبقه كارگر اعمال می‌شود، این انقلاب می‌تواند سمت و سوی كارگری بگیرد. حزب طبقه كارگر، كه در ایران حزب كمونیست كارگری است، این رسالت را بر عهده دارد، مطالبات طبقه كارگر را در برنامه خود دارد و با این پرچم به جنگ طبقات حاكمه می‌رود. اینجا مثال حزب كمونیست كارگری را آوردم كه خوانندگان شما ببینند كه منظور از مطالبات طبقه كارگر هم صرفا مطالبه صنف كارگر نیست.
انقلابات غیركارگری هم می توانند به اشكال مختلفی باشند. مثلا انقلاب كبیر فرانسه را داشتیم. كه گرچه نیروی اصلی انقلاب كارگران و مردم فقیر آن جامعه بودند، اما خواست اصلی آن حق رأی برای طبقه متوسط بود. نمونه جالبی از اینكه چگونه زحمات طبقه كارگر (حال با هر درجه از رشد طبقه كارگر در آن زمان) جیب طبقه دیگری می رود. خواندن تاریخ انقلاب كبیر فرانسه بسیار جالب است كه چگونه یك انقلاب بسیار عظیم و كلاسیك بر علیه نجبا و كلیسا توسط مردم زحمتكش صورت می گیرد و چگونه طبقه متوسط و روشنفكران بورژوا در فكر مصادره و به جیب زدن آن هستند. نمونه های دیگری از انقلابات غیركارگری را می شود انقلاب ضدسلطنتی ٥٧ را ذكر كرد كه انقلابی بر علیه استبداد بود و طبقه كارگر نیروی اصلی شكست دادن رژیم پهلوی بود اما حاصل آن انقلاب را كسان دیگری مصادره كردند. انقلاب چین و كوبا و ویتنام دیگر انقلابات غیركارگری بودند كه اهداف دیگری غیر از اهداف كارگری را مد نظر داشتند و رژیمهایشان را شكست دادند. انقلابی می تواند برای آزادی بیان شكل بگیرد اما برابری واقعی را تحقق نبخشد. می تواند انقلابی باشد حقوق بشری كه همه انسانها را در برابر قانون برابر كند، اما با لغو كارمزدی مشكل داشته باشد.

جوانان کمونیست: مارکس از واژه پرولتاریا استفاده می کند که معنی کارگر صنعتی می دهد. این با تعریفی که باز خود مارکس از کارگر می دهد متفاوت است. آیا منظور مارکس این بوده که فقط کارگر صنعتی در پروسه انقلاب کارگری باید شرکت داشته باشد؟ پس بقیه مردم جامعه که کارگر صنعتی نیستد چکار باید بکنند؟

ناصر اصغری: وقتی كه از مقوله پرولتاریا و یا كارگر صنعتی صحبت می‌كنیم وارد عرصه دیگری می‌شویم. جامعه سرمایه‌داری و تولید ماكرو در كارخانه بخش عظیمی از كارگران را زیر یك سقف گرد می‌آورد كه این خود یك نوع متشكل شدن است. تعداد زیادی كارگر زیر یك سقف با یك وضع حقوقی كه تقریبا همیشه بد بوده، این امكان را بوجود می‌آورد كه شاهد یك غلیان انقلابی در بین آنها باشیم. جامعه سرمایه‌داری چهار چشمی مواظب است كه "خطائی" از كسی سر نزد و كارگران دیگر را "تحریك" نكند. پرولتاریا كل جامعه را با هم مرتبط می كند. شما بطور مثال به شركتی مثل ایرانخودرو نگاه كنید. با جمعیتی حدود ٣٠ هزار كارگر، تولیداتش كل جامعه را به نوعی با هم در ارتباط می‌گذارد. یكی مسافركشی‌اش به تولید ایرانخودرو ربط دارد، دیگری مسافرتش. یكی فروش بنزین، دیگری فروش لوازم یدكی، یكی تعمیر و خلاصه هر یك به نوعی. از آن طرف اگر كارگر كارخانه ایرانخودرو درآمد نداشته باشد، بقال سر كوچه تخم مرغش را چطور بفروشد. اگر كارگران ایرانخودرو اعتصاب بكنند، به جامعه یك شوك وارد می‌شود. حالا شما مثلا كارگران نفت را وارد این تصویر بكنید.Image result for workers and revolution
بهرحال منظور ماركس هرچه كه بوده باشد، من سعی كردم ربط كل جامعه را با كارگران توضیح بدهم، اما در آزادی و برابری، كه هدف اصلی انقلاب كارگری است، همه نفع می‌برند. همه از لغو كارمزدی نفع می‌برند. شاید خوانندگان شما جوانتر از آن باشند كه به یاد بیاورند در برهه‌ای از انقلاب ٥٧، جامعه شعار "كارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما" را بالا برد و از كارگران انتظار داشتند رهبری انقلاب را بر عهده بگیرند. كارگر كه انقلاب بكند، و این مشخصا در كارگران صنعتی چشمگیرتر است، مقوله كارگر را با تعریف رایج بورژوائی آن برای همیشه از میان خواهد برد. كارگر انقلاب می‌كند كه روابط و ضوابطی را كه او را مجبور به انقلاب كرده را برای همیشه به تاریخ بسپارد.


(نوشته شده در اواسط سال ۲۰۱۰)