۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

دشمنان كارگران كه لباس دوست پوشیده اند

مدتهاست كه دیگر به جلسات سخنرانی و حرافی "كارشناسان" دانشگاهی مسائل چپ نمی روم. نه وقتش را دارم و نه دیگر حوصله اش را. اما تبلیغ برای جلسه رفیق عزیزم ل را از طریق فیسبوك دریافت كردم و بی صبرانه منتظر دیدنش بودم. از دیدنش بیش از حد خوشحال شدم. اواسط دهه نود قرن گذشته، یك كورس اقتصاد سیاسی با او گذرانده بودم. چپ در دانشگاه در شهری نسبتا كوچك در كانادا و در آن برهه از تاریخ، اقبال زیادی نداشت. من برایش از جهات مختلفی جالب بودم. هم ایده هایم و هم اینكه هنوز دو آتشه از كمونیسم و ایده تغییر دفاع می كردم، برایش جالب بود. یكی دو بار به من گفته بود كه دیدن كسانی مثل من به او كمك می كند كه در این دنیای مسخ شده و پس از فروپاشی دیوار برلن، فعلا دیوانه نشود! پناهنده ای از خاورمیانه كه كمونیسمش با كمونیسمی كه او با آن آشنائی داشت، فرق زیادی داشت. برخورد و نگاه من به یهودیها و نگاهم به مسئله فلسطین تعجبش را برانگیخته بود.
بعد از جلسه قرار گذاشتیم كه فردا برای نهار همدیگر را در یكی از رستورانهای شهر ملاقات كنیم. از وضعیت مردم منطقه ای در حومه شهر لاگوس نیجریه به نام آموكوكو (Amukoko) برایم تعریف كرد كه اخیرا مقاله ای تحقیقی درباره اش منتشر كرده بود. می گفت آموكوكو از كثافت و آلودگی غیرطبیعی، شكل خاكستری بخود گرفته است. می گفت ابتلا به سل و مالاریا از داده های آنجایند. مردم این منطقه عمدتا از مهاجرینی هستند كه از قبایل شمالی نیجریه برای یافتن كاری، راهی آنجا شده اند و راه برگشتی جلویشان نیست. می گفت خانواده های ٧ و ٨ و گاها بیشتر، در اتاقكهایی زندگی می كنند كه حتی فكر كردنش برایش سخت بود. از وضع پسر بچه ای ٧ ـ ٨ ساله كه هر روز ساعتها پیاده روی می كرد كه خودش را به یك نقطه شلوغ شهر لاگوس برساند تا در چهارراهی دستفروشی كند، صحبت میکرد. می گفت یك روز این پسر بچه یك جنسی را به راننده ای كه پشت چراغ قرمز ایستاده بود، می فروخت و راننده به محض سبز شدن چراغ، وسایل این بچه را می قاپد و گاز ماشینش را می گیرد. چهره گریان و پژمرده این پسر را برایم تعریف می كرد كه تصویر كودكی گرسنه است که به امید در آوردن چندرغازی ساعتها به اینجا رسیده و احتمالا خواهر و برادران كوچكترش انتظار دارند او عصر بعد از برگشت از سر كار لقمه نانی را برایشان به آموكوكو ببرد. او همه این تصویر را جلوی چشمم مجسم نمود. حالت آن بچه را كه چگونه از غم به خود می پیچید برایم تعریف كرد و شكلش را در می آورد. خود نیز معلوم بود به شدت تحت تأثیر این صحنه قرار گرفته بود.
از درآمد مرد جوان و قوی هیكلی از آموكوكو می گفت كه كاری در شهر لاگوس در یكی از شركتهای انگلیسی پیدا كرده، اما نصف درآمد كارگران تمام وقت را دریافت می كرد. درآمدش ٥٠٠٠ نیرا در ماه، چیزی حدود ٣٢ دلار آمریكا بود. غذائی كه جلوی من و او بود، حداقل دو برابر درآمد ماهانه این كارگر بود. از گارسون تقاضای یك قهوه كردم. ل همچنان تعریف می كرد و غذایش را هم با اشتها می خورد. من هم به چهره او خیره شده و قاشق را درون لیوان قهوه ام بدون اختیار و غیرعادی می چرخاندم. معمولا عادت دارم كه در مواقع غیرعادی ام به قهوه پناه ببرم. ل متوجه شد كه غذایم دارد سرد می شود. دو سه دفعه پرسید و من هم با بهانه های مزخرف حواسش را پرت كردم. نتوانستم غذایم را بخورم و به گارسون گفتم كه لطفا غذایم را در ظرفی بریزد كه ببرم. بعد از اینكه ل را بغل كرده و خداحافظی كردیم، غذا را در اولین سطل آشغال ریختم. كل روزم خراب شد و دو سه هفته بعد از آن هم حالت بدی داشتم.

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

در سالگرد قتل تروتسكی، معرفی یك شاهكار

ناصر اصغری
روز ٢١ اوت ١٩٤٠، لئون تروتسكی، یكی از بزرگترین شخصیتهای انقلاب روسیه در سن ٦٠ سالگی و در حالی كه در مكزیك در تبعید به سر می برد، به دست یكی از مأموران ك گ ب به قتل رسید.
بخش اعظم كمونیستهای ایرانی تروتسكی را خوب نمی شناسند. این مسئله به نظر من دو دلیل دارد. اول اینكه چپ ایران شاید بیشتر از هر جای دیگر دنیا تحت تأثیر آموزه های مستقیم بلندگوهای تحریف و دروغ‌پراكنی استالین، از كانال حزب توده بود. تصویر تروتسكی از همه عكسهای دسته جمعی و نام او از هر سند و كتابی حذف شد. تروتسكی ای كه در سال ١٩٠٥، در سن ٢٦ سالگی رهبر انقلاب و مهمترین ابزار آن انقلاب، یعنی شورای شهر پتروگراد بود. در انقلاب ١٩١٧ بعد از لنین از اصلی ترین رهبران این انقلاب، و باز رهبر مهمترین ابزار آن، شورای پتروگراد شد. ارتش سرخ را سازمان داد و رهبری كرد و ضدانقلاب ارتش سفید را شكست داد. یك چنین شخصیتی نه تنها از اسناد و تاریخ انقلاب روسیه به معنای واقعی كلمه حذف شد، بلكه تصویری ضدكمونیست و ضد انقلاب روسیه و طرفدار فاشیسم از او بدست داده می شد. در كتاب "تاریخ حزب كمونیست (بلشویك) اتحاد جماهیر شوروی، دوره مختصر"، كه در بین چپهای ایران در دوره انقلاب ٥٧ دست بدست می شد، حتی یك كلمه از تروتسكی بعنوان فردی كه كوچكترین كار مثبتی در زندگی سیاسی اش كرده، اشاره نشده است. هر جائی كه اسمی از او آورده شده، بعنوان سردسته یك باند و آدم خرابكار و ضد لنین از او نام برده شده است. همین تصویر به ایران هم صادر شد!
دلیل دوم هم شاید این باشد كه احزاب و شخصیتهایی كه تحت نام "تروتسكیست" فعالیت می كنند جملگی از اسلام سیاسی و مشخصا رژیم جمهوری اسلامی دفاع كرده و می كنند. این خود باعث این می شود كه كمتر جوانی در ایران رغبتی نشان دهد دنبال شناختن شخصیتی برود كه "طرفدارانش" دوستان نزدیك و جان بر كف رژیم اسلامی هستند! در اوایل انقلاب شناخته شده ترین فرد تروتسكیست در ایران بابك زهرایی بود كه مشاور دولت اسلامی و جناح بنی صدر شده بود. همه تروتسكیستها ذوق زده چاوز و دولت او هستند كه او هم رفیق جان‌جانی احمدی نژاد بود.

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

به بهانه سالگرد جنگ "حماه"

زمین‌گیر شدن اسلام سیاسی در سوریه

بار دیگر اسلامی ها و دولت اسرائیل مسجدی را بهانه كرده و شاخ به شاخ شده اند. چقدر از همدیگر بكشند فعلا مشكل خودشان است؛ اما این كشمكش همچون صدها درگیری مذهبی دیگر گذشته باعث قربانی گرفتن از مردم عادی غیرنظامی و خانه خرابی و گرسنگی بیشتر اعراب ساكن اسرائیل خواهد شد.
اسرائیل و سیاستهای آمریكا در خاورمیانه یك پای اصلی بحران‌های خاورمیانه بوده اند. اكنون اما یك پای اصلی دیگر بحران‌های این منطقه، اسلام سیاسی است. و خود آن هم (اسلام سیاسی) حاصل معضل فلسطین است. در این باره بسیار صحبت شده است. اینجا با اشاره به یك حادثه بسیار مهم در خاورمیانه در اوائل دهه ٨٠ قرن گذشته می خواهم یكبار دیگر این سئوال را كه "با اسلام سیاسی چه باید كرد؟" با خوانندگان این نوشته در میان بگذارم.
١٣ بهمن ١٣٦٠ (٢ فوریه ١٣٨٢) كسی در ایران به اخبار و رویدادهای خارجی توجه ویژه ای نمی كرد؛ حتی اگر آن خبر ربط مستقیمی هم به رژیم اسلامی ایران داشت. اخبار مربوط به كشت و كشتار زندانیان سیاسی، ترور آخوند و آخوندك‌ها و جنگ ایران و عراق و "فتح" كربلا و قدس، تمامی آن اخباری بود كه ذهن مردم را به خود مشغول كرده بود. اگر كسی خبر قابل اعتمادی از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی نمی شنید و ساعت یك ربع به ٨ شب گوش به رادیو بی بی سی می نشست هم، توجه خاصی به اخبار خارجی نمی كرد. می خواست بداند كه در باره ایران حداقل دیگران چه می گویند.
در آن زمان كه میلیون‌ها نفر از شهرهای جنگ زده از خانه و كاشانه خود آواره می شدند؛ صدها هزار نفر دیگر در كردستان ایران خانه خراب و جابجا می شدند؛ میلیونها نفر هر روز انتظار خبر مرگ عزیزی را چه از میدانهای جنگ و چه از زندانها را می كشیدند؛ در جاهای دیگر دنیا هم خبرهایی بود كه اهمیتش كمتر نبودند. منتها آنچه كه زندگی ما را مستقیما تحت تأثیر قرار می داد، در همان چهارچوب ایران بود.

آنان كه آرزوهای خود را در پیروزی روحانی دنبال می كنند

مقدمه
اخیرا نوشته ای به دفاع از شركت در انتخابات جمهوری اسلامی تحت عنوان "چپ و معضل لاینحل مواجهه با واقعیت" با امضای دو نفر به نام‌های محمد پورعبدالله و كیانوش بوستانی در سایتهای اینترنتی منتشر شده است. این نوشته هم همانند نوشته های فؤاد شمس و رشید اسماعیلی كه فقط شركت در انتخاب و انتصابات جمهوری اسلامی را با كلمات ظاهرا روشنفكرانه توجیه می كنند، چیز جدیدی ندارد. ادعای "درك واقعیات" از جانب نویسندگان، همان عقب نشینی همیشگی آرمانخواهان روشنفكر خورده بورژوا است كه روزگاری احساس نزدیكی به چپ می كردند. وقتی تصمیم به ترك مواضع گذشته خود می كنند، این عقب نشینی را "درك واقعیات" نام می نهند. عقب نشینی خود از گذشته و افتادن به دامن یك باند از جمهوری اسلامی را با اظهاراتی چون "انتخابات ریاست جمهوری در ایران بار دیگر چالشی بزرگ را در برابر فعالین سیاسی چپ قرار داد" توجیه می كنند. اگر این "انتخابات" چالشی در برابر آنهاست، بهتر است همین را بگویند!

توجیهات بی مایه
این دو نفر حمایت از روحانی و شركت خود در انتخابات جمهوری اسلامی را با "رئال پولتیك"، كه می گویند "رئالیسم سیاسی" است (اسم قلمبه سلمبه ای برای بقول معروف "سر عقل آمدن آرمانخواهان") توجیه می كنند. می گویند كه مخالفین جمهوری اسلامی "حمایت کردن از این یا آن جریان سیاسی در انتخابات را گاه از موضعی اخلاقی و گاه به اتکای فرمول بندی های کلاسیک طبقاتی محکوم می کنند." و چون خودشان "رئال پولیتیك" هستند، این را قبول ندارند. آنها هم مثل بقیه دوستانشان كه خجولانه از باندی از جمهوری اسلامی طرفداری و حمایت می كنند، مشتی دلیل آورده اند كه می شود این دلایل آخوندی را به سه دسته تقسیم كرد: ١) باند روحانی اصلاحات می آورد و انقلابیون اصلاحات دوست ندارند. نوشته اند: "اولین ریشه جدا افتادگی چپ از جامعه نفی اصلاح طلبی است." ٢) باند روحانی به معضلات ملی كشور جواب می دهد، اما چپ فقط كلیشه ها را از سرمایه داری بین المللی و ماركس می داند. نوشته اند: "چپ همواره می خواهد آنچه را که مارکس با انتزاع از واقعیت به عنوان قوانین سرمایه داری استخراج کرد، بدون در نظر گرفتن پیش فرض او و بدون واسطه بر واقعیت اجتماعی تحمیل کند." ٣) باند روحانی اجازه به باز شدن فضای سیاسی می دهد اما انقلابیون آن را دوست ندارند. نوشته اند: "بسیاری از انقلابیون لزوم وجود فضای آزاد را نفی می کنند." و برای هر سه دلیل هم كمی تئوری بافته اند. اینها یكسری چیزهای دیگری را هم مثل "دمكراسی" و "جنبش های اجتماعی" قاطی مطلب خود كرده اند كه با در نظر گرفتن كلیت مطلبشان، زیاد مطمئن نیستم درك درستی از آنچه كه بر كاغذ آورده اند داشته باشند. فعلا به اختصار نكاتی درباره توجیهات اینها بگویم.

۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

آینده حزب حكمتیست: باز انتشار یك مطلب

در بحبوحه جدائی آن تعداد از دوستانی كه تحت نام "حزب حكمتیست" از حزب كمونیست كارگری جدا می شدند، به یكی از دوستانی كه دو سه سال بعد از آن حزب جدا شد گفتم كه این "حزب" بیش از سه سال دوام نخواهد آورد كه متلاشی بشود. بعد از موج استعفا و جدائی هایی كه بعدا در آن "حزب" راه افتاد، من كه دیگر آن پیش گوئی ام را فراموش كرده بودم، او به من یادآوری كرد. در جواب او گفتم كه منظور من متلاشی شدن كامل آن جمع بوده و آن پروسه تا اضمحلال كامل این "حزب" ادامه خواهد داشت. دلائل من هم آن تز و تئوری‌هایی بود كه آن "حزب"  بر مبنای آن داشت بنیان نهاده می شد.
اكنون دیگر وقت ندارم كه بروم آن تعداد از آدم‌هایی كه هنوز دور و بر تز و تئوری‌های كورش مدرسی مانده اند را نقد كنم. وقت ندارم برای اینكه به نظر من اینها در دنیای بزرگ سیاست جائی ندارند. اما جنب و جوش و تقلاهایی كه اینها بر علیه كمونیستها و اعتراضات توده‌های زحمتكش در مصر، سوریه، تونس، و مشخصا در ایران می كنند باید جواب بگیرند. به همین دلیل من اینجا نوشته ای را كه دو سه سال پیش نوشتم را باز انتشار می دهم. امیدوارم كه كمكی باشد به آن تعداد از آدم‌هایی كه هنوز در محفل سرهم بندی شده دور نظرات كورش مدرسی جمع هستند.
٢٠ اوت ٢٠١٣

۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

جهان به اکتبرى ديگر احتياج دارد!

مارکس در «جنگ داخلى در فرانسه» مى گويد: «اقدام اجتماعى بزرگ کمون، نفس وجود و عمل او بود.» بدون شک نفس وجود انقلاب اکتبر نيز يکى از معدود اتفاقات بزرگ تاريخ بشريت بوده است. جدا از اينکه در امتداد خود اين انقلاب تا چه حد توانست مطالبات توده هاى انقلابى را عملى کند، اراده کارگران براى بزير کشيدن تزار و کنترل زندگى خودشان، عملى بود که به بشريت به انقياد کشيده شده اميد رهائى داد. يکى از رسانه هاى بزرگ دنيا مرگ لنين را چنين خبر داد: «لنين، مردى که يکى از بزرگترين انقلابات جهان را رهبرى کرد، درگذشت!». اما انقلاب اکتبر تنها مردم روسيه را از آن زندگى جهنمى نجات نداد؛ و لنين تنها دستاورد بزرگ آن انقلاب نبود. آن معدود حقوقى که امروز بشريت مدرن از آن بهره مى برد، به درجه زيادى حاصل دستاوردهاى مستقيم يا غيرمستقيم انقلاب اکتبر است. سالگرد اين بزرگترين انقلاب کارگرى جهان را هر کارگرى در هر گوشه اى از جهان جشن مى گيرد.

بشر هيچگاه به اندازه امروز به اکتبر ديگرى نيازمند نبوده.

۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

انقلاب سوریه ریشه در خیزش توده ای دارد

آلکس کالینیکوس
ترجمه: ناصر اصغری

در چند روز گذشته شاید توازن قوا بطور قاطعانه ای به ضرر بشار اسد و حكومتش تغییر كرده باشد. در عین حال بنظر می رسد كه بخش مهمی از چپ غربی قاطعانه به حمایت از او برخاسته است.
برای نمونه مصاحبه وسیعا پخش شده طارق علی را در نظر بگیرید. آنجا او ادعا می كند كشمكش در سوریه بخشی از "پروسه جدید استعمار مجدد" است. گرچه من به طارق علی علاقه و احترامی فراوان قائلم اما به نظرم این نظر پوچی است.
بدون شك اشغال عراق در مارس ٢٠٠٣ آن كشور را موقتا به طرف استعمار مجدد تحت سلطه "نیروهای موقت مؤتلفه" به سركردگی نئوكانسرواتیوها كشاند.
اما معنای مقاومت در برابر اشغال این بود كه این پروژه بدجوری به صورت طرحان آن پرتاب شد (با شكست روبرو شد. مترجم). دولتی كه توسط ارتش آمریكا درست شده بود آن را مجبور كرد كه نیروهایش را از عراق بیرون بكشد.
این ایده كه سوریه مجددا مستعمره می شود حاكی از آن است كه حذف رژیم اسد یك اولویت دراز مدت غرب بوده است. اما هیچ مدركی دال بر چنین ادعایی وجود ندارند. دولت سوریه تحت حاكمیت رژیم حافظ اسد یكی از وحشی ترین و در عین حال قابل اعتمادترین متصدیان سرمایه داری شد.
بدون شك شروع انقلاب سوریه مخالفین منطقه ای رژیم آن را ترغیب و تشویق كرد كه فرصت را غنمیت بشمارند كه آن را با چیزی بیشتر متجانس با خود جایگزین كنند.
این بخصوص درباره عربستان سعودی و قطر بیشتر صدق می كند كه حاكمان سنی آنها ریشه های رژیم اسد را بعنوان یك فرقه مرتد علوی و هم پیمان با رژیم شیعه ایران نمی پسندند.
به اندازه كافی مدارك دال بر اینكه دولتهای حوزه خلیج سلاحهای مورد نیاز بعضی از مخالفین دولت اسد را تأمین می كنند موجود می باشد. و غرب هم پا جلو گذاشته و خواهان برچیده شدن رژیم اسد شده است.
اما بعید به نظر می رسد كه ایالات متحده و بریتانیا این موضوع را با فرستادن نیروی نظامی به سوریه و یا حتی چیزی مثل آنچه كه در لیبی اتفاق افتاد كه برای حمایت از شورشیان از طریق نیروی هوائی به آنها كمك كرد، پی بگیرند.

افتضاح
این (كه به سوریه حمله زمینی و یا هوائی نخواهد شد) بخشا به دلیل ترسشان از تكرار افتضاح در عراق است. اما در عین حال به دلیل این هم است كه روسیه از رژیم اسد، تنها حامی خود در خاورمیانه، پشتیبانی می كند.
طارق علی در جای دیگری در مصاحبه اش می گوید كه مردم سوریه نه رژیم اسد را می خواهند و نه "شورای ملی سوریه" متكی به غرب را. من فكر می كنم این گفته به احتمال زیاد، حداقل در مورد اكثریت جامعه سوریه، درست باشد.
اما این اكثریت كجاست؟ شواهد زیادی در دست است كه بخش زیادی از مردم بر علیه رژیم اعتراض می كنند و گاها هم با آن می جنگند منتها خواهان مداخله غرب نیستند.
انقلاب در هفته های اخیر دو شهر بزرگ سوریه، حلب و دمشق را هم فراگرفته است. شورشیان سعی كرده اند كه مراكز هر دو شهر را تسخیر كنند كه ناموفق بوده اند.
آیا طارق علی و دیگرانی كه با او همنظرند مطمئن هستند كه همه اینها نوكران آمریكا و مرتجعین منطقه خلیج اند؟ اگر چنین است اربابانشان به آنها خیانت كرده اند، چرا كه نیروهای رژیم اسد قادر بوده اند اینها را عقب برانند و این عمدتا به این دلیل است كه شورشیان فاقد تانك و سلاحهای سنگین اند.
با این همه از شواهد چنین بر می آید كه رژیم تلفات سنگینی را متحمل می شود ـ و این فقط به انفجار بمب مهیب هفته گذشته كه جان تعدادی از پادوهای رده بالای اسد را گرفت، محدود نمی شود.
این جنگ همه نشانه های یك خیزش مسلحانه ناگهانی و از خودگذشتگی را در خود دارد. می شود سر این بحث كرد كه آیا از لحاظ سیاسی این عاقلانه بود كه انقلابیون اینقدر زود دست به اسلحه ببرند. شاید بشود اینجا برای نبود حضور مستقل طبقه كارگر، كه در جائی مثل انقلاب مصر این همه مؤثر و مهم بود، تأسف خورد.
اما اینكه همتای سوریه ای آن به این سرعت وارد جنگ داخلی شد این واقعیت را تغییر نمی دهد كه ریشه آن در خیزش توده ای است.
یك چیزی كه انقلابات عربی آشكار ساخت این است كه بخش عمده چپ در منطقه از لحاظ سیاسی مرده است. بهترین شاهد این ادعا عناصر حزب كمونیست مصرند كه از احمد شفیق كاندید ارتش در انتخابات اخیر ریاست جمهوری حمایت كردند.
كسانی كه در بین چپ غرب كه بطور واكنشی و تعمق نكرده به موضع "ضدامپریالیسم" بیافتند و بر علیه انقلاب سوریه موضع می گیرند خیلی ساده به ورشكستگی خود اعتراف می كنند.

***
پسگفتار مترجم:

آلكس كالینیكوس از اعضای رهبری "حزب كارگران سوسیالیست" بریتانیا (SWP) است. این حزب یك حزب تیپیك "ضد امپریالیست" است كه زیر بغل هر مرتجع اسلامی و ناسیونالیستی كه "مخالف" آمریكا، غرب و به اصطلاح امپریالیسم باشد را می گیرد. اما آلكس كالینیكوس با وجود اینكه عضو رهبری آن است، چنین شخصیتی نیست. نه با اسلامی ها میانه خوبی دارد و همچنانكه در این مقاله هم مشخصا آمده است، از موضع "ضد امپریالیستی" چپهای مثل اس دبلیو پی هم دل خوشی ندارد.
آلكس كالینیكوس این مقاله را حدود ٧ ماه پیش در اواخر ماه ژوئیه ٢٠١٢ نوشته است. در روند اتفاقات سوریه از آن زمان تاكنون تغییر عجیب و غریبی رخ نداده است. اگر با عینك مدیای غربی به این اتفاقات نگاه كنیم، هنوز جنگ بین دو نیروی سیاه در جریان است و هر دو طرف از مردم عادی قربانی می گیرند و زندگی شان را تباه كرده اند. اما واقعیت این است كه این دو نیرو همیشه وجود داشته اند. از همان اولین روزی كه مردم به خیابان ریختند و با الهام از انقلابات تونس و مصر و كل اعتراضاتی كه منطقه را فراگرفته بود، دو قطبی كه امروز موضوع رسانه های نان به نرخ روز خور هستند نیز در میدان بودند. درست همانند مصر و تونس در میدان بودند. انگار كه از همان روز اول هم دعوا بین طرفداران عربستان و تركیه از یك طرف و نیروهای بشار اسد از طرف دیگر بوده است. این اما فقط رسانه های مهندسی افكار نیستند كه چنین تصویری را به جهان مخابره می كنند بلكه در بین نیروهای چپ و سوسیالیست هم بخش عظیمی همین داستان را قبول كرده و در تحلیلهایشان به كار می بردند! این نگاه را اگر به زبانی ساده بخواهم بیان كنم این است كه اتفاقات را و از جمله انقلابات را با نتیجه نهایی آن نام گذاری می كند. انقلاب سوریه را تا مقطعی كه نیروهای سیاه طرفدار عربستان و تركیه در آن جلوی دوربین‌های بی بی سی و سی ان ان نبودند انقلاب بود؛ و اكنون دیگر انقلاب نیست! نیروی سومی كه انقلاب سوریه با اعتراضات آنها شروع شد، اكنون جائی در محاسبات همان رسانه ها ندارد و كاملا غایب است. نیروئی كه جلو دوربین‌های آماتورهای رسانه های اجتماعی در یوتیوب و فیسبوك می آید و از قساوت‌های آدمكشان اسد می گوید، اعتراض می كند و حاضر نیست رژیم اسد را بعنوان حكومت مشروع سوریه قبول كند. نه به ناسیونالیسم عرب گردن می نهد، نه امید و امیالش را به ناسیونالیسم كرد گره زده است و نه چشم به راه وهابی های عربستان است. این نیرو در هیچ كجای محاسبات دو قطب ارتجاع و هم چنین چپهایی كه آلكس كالینیكوس به آنها اعتراض دارد، دیده نمی شود. این نیرو، نیروی محرك اصلی انقلاب و همچنان ادامه دهنده این انقلاب بوده است.
واقعیت امر این است كه با تفسیر این چپهای مورد اعتراض كالینیكوس، هیچ كدام از انقلابات مهم اجتماعی ثبت شده در تاریخ را نباید انقلاب نامید. مگر انقلاب كبیر فرانسه به قدرت گیری ناپلئون ـ ارتجاعی دیگر در برابر انقلاب توده های گرسنه ـ و برقراری امپراطوری وی و در نهایت بازگشت خانواده بوربون منجر نشد! مگر انقلابات ١٨٤٨ اروپا توانست حتی برای نمونه یكی از حاكمان آن قاره را، كه تقریبا تماما در انقلاب بود سرنگون كند؟ مگر انقلاب عظیم ١٩٠٥ روسیه بندهای استبداد تزار را شل كرد؟ مگر انقلاب سوسیالیستی روسیه به قدرت گیری استالین و ناسیونالیسم روسی منتهی نشد. مگر حاصل انقلاب ایران ارتجاع سیاه تر از سیاهی جمهوری اسلامی نبود؟ مگر در مصر و تونس اسلامی ها قدرت نگرفتند؟! بالاخره برای همه این انقلابات، اگر با معیار برخورد امروز بعضی از فعالین سوسیالیست بسنجیم، بهانه ای پیدا می شود كه تخطئه بشوند. من در این باره در مقالات متعددی اظهارنظر كرده ام كه خوانندگان علاقمند را به دو نوشته "انقلاب، تشکل توده ای و تحزب کمونیستی" و "باز هم درباره انقلاب" رجوع می دهم.


٢٢ فوریه ٢٠١٣

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

لنین: معرفی یك كتاب

آن دوره سیاه
در سالهای اخیر دوره‌ای آمد (و رفت) كه دفاع كردن و مثبت گفتن از لنین كار چندان ساده‌ای نبود. كاسه كوزه تمام معضلاتی كه بر سر كارگران در چین می آمد، بن بست سرمایه داری دولتی در بلوك شرق، دفاع چاوز و دوستان تروتسكیست طرفدار اسلام سیاسی وی از احمدی نژاد و انقلابات مخملی در كشورهای بلوك شرق و تمام حقایق بعضا دستكاری شده و بسیاری هم نشده دوران استالین و غیره را بر سر لنین شكستند. با فروكش كردن این گرد و غبار، وقتی كه توده های كشورهای بلوك شرق راحت شده از حكومتهای توتالیتر استالینستی، مأیوسانه متوجه شدند كه از درخت جلوی در خانه شان پولی سبز و آویزان نشده است، حركت بسوی رهایی، كه با یك وقفه كوتاهی روبرو شده بود، از سر گرفته شد. اما همان دوره بسیار كوتاهی كه "آمد و رفت" بعنوان یكی از سیاهترین دوره های تاریخ بشر به ثبت خواهد رسید. آرمانخواهی نه تنها توسط مخالفین ایده های سوسیالیستی به سخره گرفته می شد، بلكه حتی رفقای دیروزت هم این ایده ها را مسخره می كردند. آبژكتویسم (عینیت گرائی) ـ كه نام دیگر و پرطمطراقی است برای خودپرستی ـ جای فلسفه ماركسیسم را گرفته بود! بازار رمان‌های سخیفی چون "سرچشمه" و "اطلس شانه بالا انداخته" گرم شد، كه قهرمانان آنها آدمهای خودخواه و بدون احساس نسبت به درد و نیاز دیگرانند. بیوگرافی‌های رایج لنین دیگر كتابهای تونی كلیف، تروتسكی، كروپسكایا، ویكتور سرژ و ای اچ كار نبودند؛ بلكه شرح زندگی این مهمترین شخصیت تاریخ از زبان ضدكمونیست ترین دیپلوماتها ـ رابرت سرویس، ریچارد پایس و دیوید شاب ـ بازار گرمی پیدا كرده بود. شرح تاریخ انقلاب فرانسه را نه از قول جورجس لبفیور و تامس پین، كه از زبان ـ بقول ماركس ـ ادموند برك مجیزگوی سلطنت انگلیس رایج كرده بودند. این آن دوره ای بود كه "آمد و رفت".
در همین دوره نویسنده شریفی به نام لارس لی به خواندن دقیق لنین روی آورد(١). مهمترین كار وی كتابی است قطور درباره "چه باید كرد؟"(٢) لنین. لارس در این كتاب كه منتقدین آن می گویند در نوع خود یكی از بهترین كتابهاست، از زوایای مختلفی و در بیش از ٨٥٠ صفحه نظرات لنین و شرایط سیاسی ای كه منجر به نوشتن "چه باید كرد؟" شد را مورد بررسی موشكافانه قرار داده است. من هنوز این كتاب را نخوانده ام؛ اما اینجا می خواهم كتاب دیگری از لارس را تحت عنوان "لنین" به خوانندگان این نوشته معرفی كنم.

سناریوئی كه رهبری طبقه كارگر در مركز ثقل آن است
"لنین" كتابی است نه چندان قطور، در ٢١٢ صفحه، كه یك كتابخوان می تواند در یك بعدازظهر تابستانی به راحتی كل آن را مطالعه كند. خواننده با خواندن فصل پایانی كتاب، فصل ٥، می تواند حدس بزند كه خود لارس هم به دنبال جوابی است برای توضیح شكست انقلاب روسیه؛ اما او به عقب برمی گردد و از دوران اولیه زندگی سیاسی لنین شروع می كند و بقول خودش "سناریوی قهرمانانه" لنین را در آخرین جملات كتاب "دوستان مردم كیانند و چگونه با سوسیال دمكراتها می جنگند؟" پیدا كرده و نشان می دهد و یا بقول منتقدین كتابش، این "سناریو" را در تمام دوران بعدی زندگی سیاسی لنین تعبیر می كند و تا آخرین روزهای زندگی لنین، او را درگیر تلاش برای پیاده كردن این سناریو می بیند. و آن آخرین جمله هم این است: "وقتی که نمایندگان پیشرو طبقه کارگر به سوسیالیسم علمی مسلط شدند، آن موقع كه ایده نقش تاریخی کارگر روس شكل گرفت، زمانی که این ایده ها گسترش یافتند، و زمانی که سازمانهای باثبات در میان کارگران برای تحول جنگهای پراکنده اقتصادی به یک مبارزه طبقاتی خودآگاه شكل گرفتند - کارگر روس به راس عناصر دموکراتیک صعود خواهد كرد، استبداد را سرنگون و پرلتاریای روسیه را در کنار پرولتاریای تمام کشورها، در مسیر مستقیم مبارزه عریان سیاسی به انقلاب کمونیستی پیروزمند منتهی خواهد کرد." لارس می گوید كه كروپسكایا و زینویوف بعد از پیروزی انقلاب اكتبر به گذشته نگریسته و می گویند كه انگار لنین موقع نوشتن آن سطور، امروز را از پیش می دید.
لنین برای پیگیری این سناریو احتیاج به سازمان دارد. احتیاج به فعالین پیگیر دارد و به دنبال آنها در میان خود صفوف جنبش كارگری می گردد. لارس جایگاه سازماندهی حزبی و پلمیك لنین با ناردونیكها، سوسیال رولوسیونرها، منشویكها، و بعدها پلمیك با احزاب سوسیال دمكرات انترناسیونال دوم را نشان می دهد. به نقش سازمان و حزب كارگری اشاره می كند كه چگونه لنین از همان روزی كه وارد دنیای سیاست شد، بیشترین انرژی را صرف ساختن آن كرد. به نقش و جایگاه "ایسكرا" می پردازد و جایگاه نشریات و روزنامه های حزبی و همچنین محدودیتها و مشكلات پیش روی لنین می پرازد. به تلاشی كه لنین برای ایجاد نشریات حزبی می كرد می پردازد. او جایگاه اهمیت آزادی بیان را در دستگاه فكری لنین نشان می دهد و می گوید كه چگونه بدون كارگران، "قهرمانان" لنین، آن ابعادی که انقلاب ١٩٠٥ بخود گرفت و آزادیهایی که به همراه آورد قابل تصور نبود. در همین رابطه جایگاه سازمانی كه هر لحظه در فكر و تلاش برای سازماندهی این "قهرمانان" بود را یادآوری می كند كه لنین در مركز ثقل آن بود.
لارس زندگی سیاسی لنین را به سه دوره تقسیم میکند: دوره ١٨٩٤ ـ ١٩٠٤ (سوسیال دمكرات)، دوره ١٩٠٤ ـ ١٩١٤ (بلشویك)، و دوره ١٩١٤ ـ ١٩٢٤ (كمونیست). لنین در هر دوره ای با مشكلات و معضلات خاص خود و كشمكشهای درون حزبی و اردوی چپ خاص آن دوره روبروست، اما سناریوی یاد شده راهنمای راهش است.
لارس هم مانند متد تروتسكی در شاهكار ٣ جلدی "تاریخ انقلاب روسیه" شكست انقلاب روسیه را حاصل ٣ فاكتور می داند: ١) ویرانی روسیه بر اثر جنگ امپریالیستی جهانی اول كه با پافشاری و كوبیدن بر طبل جنگ جنگ جنگ تا ویرانی، هم توسط تزار و هم توسط دولت موقت تا ویرانی كامل آن ادامه داشت، ٢) فروپاشی اقتصادی روسیه در دوره قبل از انقلاب، كه چنان ابعادی گرفته بود كه حتی با خاتمه جنگ و پیروزی انقلاب هم پس لرزه هایش احساس می شد. این فروپاشی هم عمدتا حاصل همان جنگ بود، ٣) جنگ داخلی و حمله سفیدها و ١٤ دولت بورژوائی از هر طرف به حكومت نوپای كارگری. لارس اینجا به روزهای آخر زندگی لنین اشاره می كند كه چگونه حتی در ملاقات با كمونیستهای انگلیسی مثل آرتور رانسوم و برتراند راسل چشم و امید به همان سناریو دارد و آن را مطرح می كند و راه انقلاب سوسیالیستی در كشورهای غربی مثل انگلیس را با آنها در میان می گذارد. لارس می گوید كه لنین در ملاقات دومش با برتراند راسل امیدوار نبود كه سناریویش به وقوع بپیوندد. لنین قهرمانانه برای عبور از معضلاتی كه شورش دهقانان برای حكومت نوپای كارگری ایجاد كرده بود تلاش می كند و لارس اینجا با دقتی بی نظیر و شرافتمندانه، نه همانند بقول لنین "بی مایه های كله پوك"، به برخورد لنین در نامه هایش به مقامات محلی در برخورد به دهقانان شورشی و محتكرین اشاره می كند. لارس نشان می‌دهد که تا چه اندازه برای رسیدن به یك نتیجه درست تلاش كرده و تنها به خواندن اسناد و تاریخ دستكاری شده اكتفا نكرده است. لارس به مقایسه برخورد ارتش سفید در قتل عام همین دهقانان شورشی و برخورد لنین می پردازد و این دو برخورد را در متن زمان و شرایط توضیح می دهد. نتیجه می گیرد كه هدف لنین از آن برخورد با كولاكها عمدتا ادامه جنگ طبقاتی در روستاها و در آوردن نان شب مردم روسیه از دست آنها بود كه با احتكار و سرپیچی از تصمیمات دولت در آن برهه حساس تاریخی، زندگی را بر مردم سیاه كرده بودند. لارس در آخر هم به تصمیم حیاتی "نپ" می پردازد و چرا لنین این سیاست را پیش گرفت و چه اندازه با اتخاذ این تصمیم و سیاست متأسف شد!
بالاتر اشاره كردم كه لارس به دنبال پیدا كردن جوابی به چرائی ناكام ماندن انقلاب روسیه بوده و برای یافتن آن زندگی سیاسی لنین را بدقت مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهد. او فراز و نشیبهای زندگی سیاسی لنین را با مبارزه طبقاتی توضیح می دهد و نقاط ظاهرا منفصل را در بستر مبارزه طبقاتی به هم وصل می كند. او هر لحظه از تلاش لنین را، چه آنجا كه در اوج قدرت شوراها قرار دارد و چه آنجا كه در حزب تنها می ماند و به نظر می رسد از لحاظ سیاسی برای همیشه طرد و ایزوله شده است، با مبارزه طبقاتی حادی كه راهنمای لنین است و آن سناریویی كه عصای دستش است توضیح می دهد. او در نتیجه گیری اش ـ به نظر من ـ به نتیجه درستی نمی رسد و نتیجه می گیرد كه به نظر او روسیه ١٩١٧ آماده سوسیالیسم نبود؛ و این را نه خطای لنین، كه در محدودیتهای زمانی و شرایط آن دوره می بیند. این نكته ای است كه باید بیشتر مورد مشاجره قرار بگیرد.

حزب و كارگر
در خواندن "لنین" دو نكته بطور بسیار برجسته ای نظرم را به خود جلب كردند. جایگاه رهبر كارگری و جایگاه حزب نزد لنین. اهمیتی كه لنین برای تحزب قائل بود، شاید برای کسانی که لنین را می شناسند روشن باشد و لزومی به گفتن نداشته باشد. بسیاری از مورخین به دادن وزنه ای بیش از حد از جانب لنین به ساختن و نگه داشتن حزب اشار كرده اند. پر  بیراهه هم نرفته اند. اما ما این تأكید لنین را بر حزب در دوره قبل از تصرف قدرت سیاسی شنیده بودیم. لارس لی با زیر ذره بین گذاشتن مدارك و شواهد به این حقیقت اشاره می كند كه لنین برای عبور از بحرانهایی كه حكومت نوپای كارگری و بخصوص با هجوم بوروكراتها به سازمانهای دولتی، بر این نكته تأكید دارد كه سكان قدرت از دست حزب خارج شده و از آن گلایه دارد. او تلاش و تأكید می كند كه حزب بلشویك (كمونیست) باید سازمان دولتی را بچرخاند و نه برعكس. از نظر لنین حزب همان حزبی بود كه انقلاب كرد و دنیا را به سمت انقلاب سوسیالیستی می برد، اما بوروكراتهای هجوم آورده به سازمانهای دولتی، از موقعیت به دست آمده استفاده ای ناروا می كردند و این موقعیت دولت نوپای كارگری را در معرض خطری هولناك قرار داده بود.
همزمان با مطالعه "لنین"، كتاب دیگری را نیز به نام "انقلاب ١٩٠٥ روسیه" از سالومان شوارز مطالعه می كردم. سالومان شوارز یك منشویك است و در این كتاب به اصطلاح به جدائی بلشویكها و منشویكها و به جنبش كارگری طی آن سال‌ها می پردازد. شوارز هم مثل بقیه تاریخنگارانی كه در سنت سوسیال دمكراسی اروپائی و كائوتسكیسم قرار دارند، منشویكها را صاحب جنبش كارگری روسیه می داند. در این تاریخنگاری در همه جا منشویكها برجسته هستند و اعتراضات كارگری ١٩٠٣ ـ ١٩٠٧ هم تحت رهبری این جناح از سوسیال دمكراسی قرار دارد. لارس این تاریخنگاری را به چالش می كشد و بقول معروف، آن تصویر وارونه را سر جای درستش می گذارد. با هجوم جاسوس‌های پلیس مخفی در لباس عضو به حوزه های حزبی، و با عقب نشینی انقلاب و فروكش كردن شرایط انقلابی، بحث انحلال سازمان‌های حزبی و عقب نشینی از مبارزه و همچنین استعفای نمایندگان سوسیال دمكرات در دوما در بین منشویكها و بلشویكها هم قوت می گیرد. شرایط سیاسی معروف به ارتجاع استولیپینی "سالهای سیاه" نام می گیرد. كسی مطمئن نیست با چند جاسوس در یك حوزه حزبی در تماس است؟ چنین شرایطی جو شک و بی اعتمادی در را میان فعالین و سازمان‌های سیاسی دامن میزند. همه را حتی به خود هم مشكوك می كند. رومن ملیناوسكی، یكی از نمایندگان سوسیال دمكرات در دوما ناگهان و بدون هیچگونه دلیل موجهی به خارج می گریزد. او طی سالهای ١٩٠٥ یكی از فعالین با نفوذ جنبش كارگری می شود. همین موضوع او را به یك سوسیال دمكرات ارتقاء می دهد. همه شواهد و البته جو آن زمان هم، بر این نكته اشاره می روند كه رومن ملیناوسكی مشكوك است و باید حزب با احتیاط با او برخورد كند. لنین این شبهه را با سرسختی رد می كند و بر این نكته تأكید می كند كه او یك رهبر كارگری است و رهبر كارگری ای كه امروزه در روسیه تا سطح آگوست ببل آلمان، كه او هم یكی از رهبران حزب سوسیال دمكرات آلمان و از صفوف جنبش كارگری برخاسته بود، ارتقاء یافته را نباید این چنین ارزان خراب كرد. لارس می نویسد كه رومن ملیناوسكی عضو كمیته مركزی حزب بلشویك بود و تنها بعد از انقلاب اكتبر معلوم می شود كه او یك جاسوس پلیس مخفی بوده است. 

چه زیباست شادی برای كسی كه پیام آور شادیست!
فصل آخر كتاب، فصل ٥، جایگاه ویژه ای در كتاب "لنین" لارس دارد. او به برخوردها و سیاستهایی از طرف لنین که جامعه انقلابی را از تند پیچ‌های خطرناک عبور دهند، به حق توجه ویژه ای دارد. این فصل خواننده را تماما در خود فرو می برد چرا كه تصویری كه لارس از لنین و تلاشهای او دارد، با تصویر رایج و بازاری تفاوتی فاحش دارد. او به گرو گرفتن غذای مردم شهر توسط كولاكها، دهقانان بزرگ، را نمی تواند تحمل كند، اما در صدور دستور سركوب آنها هم شك و تردید دارد. برخورد لنین برای عبور از این بحران را فقط باید از زبان لارس شنید.
لنین هر لحظه از زندگی كردن در یك روسیه خلاص شده از دست تزاریسم را می ستاید و سرافرازانه در اولین سالگرد انقلاب می گوید: "ما در زمانه ای شاد زندگی می كنیم!" و چه زیباست شادی برای ابرمردی كه شادی را برای دنیا می خواست و بهترین و زیباترین زندگی را صرف شاد كردن دیگران كرد!
تلاشی كه لنین برای رهایی بشریت كرد، اهمیتی كه برای مبارزه كارگری قائل بود، جایگاهی كه او به تحزب كمونیستی طبقه كارگر داد، نفرتی كه او از بورژوازی داشت و نفرتی كه به كائوتسكی بعد از خیانت وی به آرمانهای سوسیالسیتی، پیدا می كند و برای همه اینها لارس توضیحات تاریخی و فاكتی می آورد، آدم شریف را به معنای واقعی كلمه عاشق لنین می كند. لنین بالاخره در ٢١ ژانویه ١٩٢٤ آخرین نفسش را كشید؛ اما با خواندن كتاب "لنین" و دنبال كردن سرنوشت سیاسی این استوارترین شخصیت سیاسی دنیای معاصر، احساس كردم كه خبر مرگ عزیزترین دوست، رفیق، رهبر و راهنمای خود را شنیدم. فقط "بی مایه های كله پوك"، تكیه كلام لنین در اشاره به مخالفین سیاسی، با خبر مرگ او شادی كردند و برای شناختش به اسناد دست ساز بورژوازی مراجعه كردند. برای شناخت لنین باید به لارس لی هم مراجعه كرد.

توضیح
========
(١) من اخیرا متأسفانه در اشاره‌ای به كاری از لارس لی، با بی دقتی از او بعنوان یك "آكادمیسین" اسم بردم كه قبل از هر چیز از خود لارس صمیمانه پوزش می خواهم. لارس گرچه استاد دانشگاه مك گیل در مونتریال كاناداست اما موضوع درسش ربطی به تاریخ شوروی و لنین و اشاره ای كه من به او كرده بودم، ندارد. یك كار "آكادامیك" و یا كار یك آكادامیسین كاری است كه نویسنده، موضوع مورد تحقیق خود را در برابر دریافت اجر و مزد از مؤسسه ای كه در آن كار می كند انجام میدهد،  و حاصل كار خود را به آن مؤسسه و بعدا هم به بیرون ارائه می دهد. لارس در كنار كار روزمره خود، مطالعه وسیعی روی زندگی سیاسی لنین و تاریخ روسیه شوروی انجام داده است كه در نوع خود كم نظیر است. به همین دلیل تحقیقات لارس لی تحقیقاتی آكادامیك نیستند، گرچه شیوه ارائه و تحقیق آن در سطح بهترین كارهای آكادامیك ارائه شده اند.
(٢) Lenin Rediscovered: What Is to Be Done? In Context
========
اسامی و ترمهای انگلیسی:
سرچشمه ـ The Fountainhead
اطلس شانه بالا انداخته ـ Atlas Shrugged
رابرت سرویس ـ Robert Service
ریچارد پایپس ـ Richard Pipes
دیوید شاب ـ David Shub
ویكتور سرژ ـ Victor Serge
لارس لی ـ Lars T. Lih
آرتور رانسوم ـ Arthur Ransome
جورجس لفبیور ـ Georges Lefebvre
"بی مایه های كله پوك" ـ philistine
سالومان شوراز ـ Solomon Schwarz
رومن ملیناوسكی ـ Roman Malinovsky
نپ ـ NEP


١١ اوت ٢٠١٣
(كارگر كمونیست ٢٧٣)

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

مشغله كارگران و رسانه های "خودی"

ناصر اصغری
اخیرا مطلبی از مازیار گیلانی نژاد، كه ظاهرا دست اندر كار مسائل كارگری در ایران است، منتشر شده است كه اگر كسی بخواهد به همه مواردی كه ایشان درباره آنها اظهار نظر كرده بپردازد، به حداقل یك هفته وقت برای نقد آن نیاز میباشد.  بخش اعظم مواضع سیاسی اعلام شده در نوشته مذكور با مواضع سران خانه كارگر و دیگر نهادهای سركوب رژیم در میان كارگران تفاوت خاصی ندارند. من اما اینجا فقط به یك نمونه از این مواضع سیاسی اشاره خواهم كرد كه اینجا و آنجا از جانب كسان دیگری هم به اشكال مختلف و متفاوتی بیان شده است.
مازیار گیلانی نژاد در جائی از نوشته فوق می گوید: "کارگران فلزکارمکانیک جز با رسانه های داخلی از جمله ایلنا و روزنامه  کار و کارگر، قائل به مصاحبه با رسانه های غیر نیستند. این سیاست ماست." سئوال این است كه چرا كارگران با "رسانه های غیر" از رسانه های رژیم اسلامی مصاحبه نكنند؟ آدم سیاسی ای كه این كار را سیاست خود تعریف كرده است حتما باید از یك سیاست پایه ای در جامعه پیروی كند كه در نگرشش به جامعه و جمهوری اسلامی ریشه دارد. برای این سیاست، رسانه های جمهوری اسلامی رسانه هایی از خود مردم!! هستند، حالا این "رسانه های خودی" در این برهه از تاریخ كمی با مازیار گیلانی نژاد دعوای غیرضروری پیدا كرده اند! او در واقع "رسانه‌های غیر" را رسانه های دشمن تعریف می كند. واقعیت اما این است كه تمام جناح و باندهای جمهوری اسلامی و از جمله خانه كارگر، ایلنا و روزنامه "كار و كارگر" از هر "غیر"ی ضدكارگرتر هستند و كارگران این را با پوست و گوشت خود لمس كرده و یك عرصه از مبارزه آنها پس زدن و عبور از لاشه سیاسی جاسوسان خانه كارگر و شوراهای اسلامی كار، همراه با رسانه هایشان است. این یك موضوع. موضوع دیگر این است كه فردی كه مسئله ذكر شده را سیاست خود تعریف كرده است یا جمهوری اسلامی و رسانه های ایلنا و "كار و كارگر" آن را نمی شناسد و یا می شناسد اما نمی خواهد مسائل كارگران از زبان هیچ رسانه دیگری جز رسانه‌های جمهوری اسلامی منعكس شوند. اگر نمی شناسد بیخود دارد با پز فعال كارگری ظاهر می شود. اما اگر می شناسد و نمی خواهد كسی چیزی جز همان مسائلی كه هم اكنون در ایلنا و "كار و كارگر" منعكس می شوند را مطرح كند فردی مثل حسن صادقی، اكبر عیوضی و علیرضا محجوب است كه كارگران خوب می دانند كه با اینها چگونه برخورد بكنند. ایلنا و "كار و كارگر" حتی اگر مجبور شده باشند با فعالین مستقل جنبش كارگری مصاحبه ای بكنند و نظرشان را بپرسند، سر و ته بریده و سانسور شده مصاحبه های آنها را منعكس كرده اند.
از این ها گذشته، یك واقعیت پایه ای این است كه فعالین كارگری و فعالین دیگر جنبشهای اجتماعی به این دلیل با رسانه های بقول مازیار گیلانی نژاد "غیر" مصاحبه می كنند كه جمهوری اسلامی جایی برای مطرح شدن صدای كارگران در ایلنا و اعوان و انصارش نگذاشته است! درست از همین سر هم هست كه خارج از مرزهای ایران شاهد صدها رادیو و تلویزیون هستیم و یا اینكه مردم بصورت میلیونی به ماهواره ها روی می آورند تا بلكه خبر و تحلیلی مستقل از رژیم و بدور از مزاحمت و موش دوانی های رژیم و مأموران اداره اطلاعات آن بشنوند. در نتیجه می خواهم بگویم كه محدود كردن كارگران و فعالین كارگری به ارگان و رسانه های جمهوری اسلامی ریشه در یك سیاست دوستی و نزدیكی به جمهوری اسلامی دارد كه سابقه ای به قدمت خود همین رژیم اسلامی دارد. من به مازیار گیلانی نژاد و همه فعالین دیگر كارگری توصیه میكنم كه از این سیاست هر چه زودتر و بیشتر دوری كنند.
مشغله فعالین جنبش كارگری نه این است كه با كدام رسانه مصاحبه می كنند و از طریق آنها مسائل جنبش كارگری را مطرح می كنند، بلكه مشغله شان این است و باید هم این باشد كه مشكلات پیش پای جنبش كارگری را از هر طریقی كه برایشان مقدور است مطرح كرده و به گوش كل جامعه برسانند. نه ایلنا و "كار و كارگر" دوستان كارگرانند و نه بی بی سی. منتها كسی كه بلندگوی محجوب و خانه كارگر را به دیگر رسانه ها ترجیح می دهد و حتی بدتر از آن نمی خواهد كسی جز با آنها با رسانه و مطبوعات دیگری مصاحبه و گفتگو كند، یك نزدیكی سیاسی با آنها، یعنی با محجوب و خانه كارگر احساس می كند. كارگران ایران مدتهای زیادی است كه از این سیاست فاصله گرفته اند كه ظاهرا تعدادی هنوز این موضوع را متوجه نشده اند.
٢٤ مارس ٢٠١٣
(كارگر كمونیست ٢٥٣)

۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

در نقد تزهایی بر علیه تحزب طبقه كارگر در ایران

جامعه ایران بر سر یك دو راهی سرنوشت سازی قرار دارد و هیچ آدم سیاسی ای در این جامعه پیدا نمی شود كه تحرك و تنش‌های تند سیاسی را در این جغرافیای سیاسی در چشم انداز نبیند. همه نیروهای سیاسی هم به تحرك افتاده اند كه سهمی در این تحولات داشته و نقشی بازی كنند. در این بین سرهای زیادی بطرف كارگران و جنبش كارگری چرخیده است. همین موضوع و چشم انداز تحولات و نقشی كه طبقه كارگر می تواند بازی كند، برخی را به فكر تئوری پردازی درباره "حزب طبقه كارگر" و یا "حزب كارگری" انداخته است.
برای كمونیستها متشكل شدن، متشكل كردن و ایجاد حزب طبقه كارگر فرض است. كمتر ماركسیستی وجود دارد ـ حتی اگر عضو هیچ حزبی هم نباشد و برای ایجاد چنین حزبی تلاشی هم نكند ـ كه به اهمیت تحزب و حزبیت برای طبقه كارگر و برای به قدرت رساندن این طبقه اذعان نكند. موضوع رابطه حزب و طبقه یكی از قدیمی ترین و مورد مشاجره ترین موضوعات در بین محافل و شخصیتهای كمونیست و ماركسیست است. این نوشته ادعا نمی كند كه به مسئله فوق بطور همه جانبه جواب میدهد و یك مسئله غامض و مورد بیشترین اختلاف در بین فعالین ماركسیست را بطور معجزه آسائی حل میكند. اما می توان با چند سئوال سراغ مسئله رفت، اینكه چرا طبقه كارگر به حزب خودش احتیاج دارد؟ تجارب تاكنون مبارزات كارگران به ما چه می آموزند؟
در ابتدای بحث لازم است یادآوری كنم كه وقتی از حزب در رابطه با سیاست سوسیالیستی صحبت به میان می آید، درباره دو نوع حزب می توان بحث و گفتگو كرد: حزب طبقه كارگر برای تصرف قدرت سیاسی و حزب طبقه كارگر بعد از تصرف قدرت سیاسی. واضح است كه هر كدام از این احزاب وظایفی را بر عهده دارند كه در بحث حاضر، من فقط در رابطه با حزبی كه وظیفه خود را مبارزه برای بر انداختن نظام سرمایه داری و هموار كردن زمینه برای انتقال قدرت به شوراها تعریف كرده است، نكاتی را خواهم گفت. در این نوشته برای تاباندن نور بر گوشه ای از این موضوع، من به دو اظهار نظر در مورد حزب و حزبیت جواب خواهم داد.

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

قضیه شركت در مجامع ناسیونالیستها

در حاشیه شركت كومه‌له در "كنگره ملی كرد"

به دنبال شركت كومه‌له (سازمان كردستان حزب كمونیست ایران) در آنچه "كنگره ملی كرد" نامیده می شود، و به دنبال انتشار اطلاعیه "كمیته كردستان حزب كمونیست كارگری ایران" و بحثهای حول آنها، بحث مشروعیت نشست و برخاست با ناسیونالیستها مطرح شده است.
تا آنجا كه به خود این كنگره برمی گردد، من چیز تازه ای ندارم كه به بحث اطلاعیه حزب و مصاحبه محمد آسنگران و چند نوشته ای كه از طرف كادرهای حزب كمونیست كارگری نوشته و منتشر شده اند اضافه كنم؛ اما دوست دارم كه چند كلمه‌ای درباره چرائی نشست و برخاست و شركت در كنگره‌ها و پنلها و میزگردها با جریانات راست و ناسیونالیست بگویم. من اینجا همچنین به برخورد لنین و پلمیك وی با بلشویكها هم در این مورد اشاره می كنم. منتها اشاره به لنین به هیچوجه مرعوب كردن طرف مقابل و دعوت آنها به سكوت نیست، بلكه اشاره‌ای است به تاریخی كه به نادرست به كمك گرفته شده است. ما به لنین مراجعه می كنیم كه از تاریخ هم یاد بگیریم.

فرق شركت در نشست‌ها
دوستانی پرسیده‌اند كه چرا شركت در "كنگره ملی كرد" مورد سئوال قرار می گیرد، اما چرا شركت در میزگردهایی با ناسیونالیستهای غیركرد توجیه می شود؟ اگر جریانی در كنگره ای برای پیش بردن اهداف اعلام شده ای شركت كند، با جریانی كه قرار است در میزگردی و برای رساندن پیام خود به توده هرچه وسیعتری شركت كند، معلوم است كه دو مسئله كاملا جداگانه ای هستند. بقول كامنت دوستی در فیسبوك: "این دو مثل دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه می مانند: این کجا و آن کجا." مسعود بارزانی در اولین سخنرانی خود درباره اهداف "كنگره ملی كرد" چنین گفت: "هدف اصلی ما در این كنگره عبارت از این است كه همه احزاب سیاسی هر چهار بخش كردستان صاحب یك گفتمان و استراتژی واحدی بشوند و این استراتژی بر مبنای صلح و همزیستی با ملیتهای دیگر بنیاد گذاشته شود. ... ما نمی خواهیم علیه هیچ ملیت و دولتی در همسایگی خود و در منطقه باشیم. ..." خود "اطلاعیه شماره یک کمیته مرکزی کومه له در رابطه با "کنگره ملی کرد"" با زبان الكن و با اكراه و معترضانه می گوید كه گردانندگان این كنگره یك چنین اهدافی را جلوی كنگره گذاشته اند. عالم و آدم می دانند كه هدف كنگره تأكید بر جنبه صلح و آشتی و همزیستی با دولتهاست. كومه‌له زیر فشار انتقادات بیرونی می خواهد بر جنبه همزیستی و صلح ملیتها در سخنان بارزانی تأكید بگذارد! اما باز هم عالم و آدم می داند كه هیچوقت جنگ و خصومتی بین ملیتها نبوده. این ساخته و پرداخته همین احزاب ناسیونالیست است و با كنار رفتن آنها همه می دانند كه چه صلح و دوستی ای بین آنها هست. اما این اهداف از پیش تعیین شده، كه "اطلاعیه شماره یك ..." هم معترضانه به آن اشاره می كند چه ربطی به شركت در میزگرد و پنل با ناسیونالیستهای ایرانی دارد؟! "كنگره ملی كرد" قرار است همزیستی با دول تركیه و ایران را مشروعیت بدهد و به پیش ببرد. كومه‌له رفته و در كنگره ای شركت كرده و یكی از اعضای كمیته رهبری آن است كه قرار است كارهای مشخصی بكند! کومله شاید ـ و من امیداورم که - به اهداف اعلام شده این کنگره اعتراض بکند، اما این اعتراض در تصمیمات کنگره تعیین کننده نخواهد بود و تاثیری هم نخواهد داشت. شرکت کومله بعنوان بخشی از کنگره و حامی کنگره، قابل مقایسه با نشست و برخاست با رضا پهلوی و فرخ نگهدار و مصطفی هجری و غیره در یک میزگرد یا پنل نیست. این دو ماهیتا پدیده های متفاوتی هستند.

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

جنبش كارگری فقط یك راه دارد

اعتراضات این دوره جنبش كارگری و مشخصا اعتراضات قدرتمند كارگران فولاد زاگرس كردستان، اعتراض كارگران نیشكر هفت تپه و اعتراض قدرتمند كارگران كیان تایر، فصل دیگری از اعتراضات كارگری را رقم زدند. به پاس بزرگداشت این سه اعتراض، به یك نكته گرهی كه جنبش كارگری در این دوره با آن روبرو خواهد بود، خواهم پرداخت.
اخیرا به نوشته‌ای در سایت یكی از سازمانهای سیاسی برخوردم كه به "سه رویكرد" در میان فعالین كارگری در این دوره اشاره كرده بود. یكی از این سه رویكرد را رویكرد افرادی می داند كه مطالبات را از حسن روحانی می خواهند. نوشته است این افراد فكر می كنند طرح مطالبات باید بگونه ای باشد كه از ظرفیت جناح حسن روحانی بالاتر نرود. رویكرد دوم را هم رویكرد افرادی می داند كه فعلا لیبرالیسم و اصلاحات و غیره را "نقد" می كنند و مشغول حرافی و روده درازی درباره "توده های متوهم" هستند. رویكرد سوم را هم گرایشی می داند كه "مطالبه را مطرح می کند اما منتظر اقدام دولت نمی ماند. سازماندهی را مطرح می کند اما نه به عنوان بحث نظری مجرد، بلکه از طریق پیوند خوردن با اعتراضات موجود و جاری."
به نظر من باید صریحا در سطح جامعه و مشخصا در بین كارگران گفت كه افراد "رویكرد اول" كارگران را دست بسته به مسلخ می برند. این افراد و گرایش در هر دوره ای خواسته اند كارگران را ملعبه دست بخشی از جمهوری اسلامی بكنند و امروز هم دست بسته به خدمت حسن روحانی می برند. اینها كسانی هستند كه رسما گفته اند می خواهند كارگران پا را از چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی فراتر نگذارند. اینها چشمشان به خانه كارگر و زیرمجموعه های آن است، چشمشان به حسن روحانی، رفسنجانی و خامنه ای است كه به كارگران اجازه نفس كشیدن بدهند. این گرایش مثل آن روباهی است كه به دم شتر بسته شده و شتر هر كجا برود، روباهه هم می رود. جمهوری اسلامی بیافتد، اینها هم بساطشان را جمع كرده و به تاریخ خواهند پیوست. فقط در باتلاق و زیر عبای حسن روحانی می توانند سیاست بكنند.

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

به نام كارگر به روحاني چاپلوسي كردن موقوف!

نوشتن نامه سرگشاده و طومار و عريضه نويسي توسط كارگران و ديگر اقشار جامعه به مسئولين دولتي، هر دولتي و حتي دولتي آدمكش مثل دولت جمهوري اسلامي، يك امر عادي روزمره است كه گاه نويسندگان آن نامه ها براي جلب توجه جامعه مسائلي را در اين نامه ها مطرح مي كنند. مسائلي مثل وضعيت دستمزد، بيمه ها، بيكاري و فقر، وضعيت سانسور و مميزي، وضعيت بهداشت و مسكن، بي حقوقي سياسي و غيره و غيره. اتفاقا نوشتن چنين نامه هايي نوعي اعتراض هم به حساب مي آيند. منتها نامه اي كه اخيرا از جانب ناصر آقاجري به حسن روحاني در سايت "كانون مدافعان حقوق كارگر" درج شده و مدعي است كه "از طرف ٣٠٠٠ تن از كارگران، تكنسينها و مهندسان پروژه هاي نفتي ايران" نوشته شده، از اين جنس نيست. اين نامه گرچه به يكسري از درد و آلام كارگران پروژه اي اشاره مي كند، اما مسئوليت اين معضلات كارگران را نه بر عهده مسئولين و گردانندگان اين حكومت، بلكه بر عهده "مناسباتي" مي اندازد كه براي كسي معلوم نيست چطوري و از كجا وارد ايران شده و بر زندگي كارگران حاكم شده اند!؟
ناصر آقاجري نامه خود را با اين جمله شروع مي كند: "به رغم درخواست مردم و مسوولان متعهد به آرمان‌هاي مردمي در اوايل انقلاب، دولت‌ها با گرايش متفاوت و هر كدام نيز با شعار‌هاي خاص اجتماعي يكي پس از ديگري آمدند و رفتند ولي نتوانستند بر كاستي‌هاي مناسبات اجتماعي فائق آيند كه مرده ريگ ديكتاتوري نظام پادشاهي بود...". به زبان آدمي زاد، "مرده ريگ" يعني "ميراث". با چاپلوسي از "مسوولان متعهد به آرمان‌هاي مردمي در اوايل انقلاب"، مشكلات ٣٥ ساله مردم، كه اساسا محصول حاكميت اين رژيم است، را ميراث نظام پادشاهي مي خواند! سراسر نوشته ايشان حاوي چنين نكات عوامفريبانه و رفع مسئوليت از رژيم اسلامي است. فقر و بيكاري و نداري كارگران را با "واردات بيرويه و بدون كنترل كالاهاي مصرفي آن هم بدون كيفيت"، "نهاد آمريكائي صندوق بين‌المللي پول"، "نئوليبراليسم" و از اين نوع بهانه هاي بنجل توضيح مي دهد. ناصر آقاجري در بهترين حالت از "اقتصاد سرمايه‌داري دوران معاصر (نئوليبراليسم)" گله دارد و نه حتي خود سرمايه داري! اقتصادي كه گويا اگر دخالت دولت نوع كينزي را كنار نمي زد، دنيا در آرامش خاطر كامل بسر مي برد!

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

سازمان دادن اعتصابى که رژيم شاه را فلج کرد

گزارش دست اول يکى از کارگران صنعت نفت
برگردان: ناصر اصغرى

مقدمه مترجم
نوشته زير در ژانويه ١٩٧٩ در شماره ٣ مجله Intercontinental بچاپ رسيد. اين نوشته همراه چند مطلب ديگر در مجموعه اى تحت عنوان Oil and Class Struggle در سال ١٩٨٠ به چاپ رسيد که مسائل مربوط به نفت را مورد بررسى قرار داده بودند. ظاهرا امضا نويسنده محفوظ مانده است.

هدف من از ترجمه اين گزارش تأکيد بر موقعيت حساس کارگر در اقتصاد و دخالت کارگران در سياست و مسائل مخلتف در جامعه است که در گزارش منعکس است. نکته مهم ديگر اين گزارش اهميت و نقش کليدى اتحاد کارگران و مجامع عمومى کارگرى است که در جريان اعتصاب مذکور امکان اعمال قدرت جمعى کارگران را به روشنى منعکس ميکند. همچنين، يک خواست ديگر کارگران کليدى ترين بخش اقتصاد ايران، رفع تبعيض از کارگران زن است، و خود اين اهميت خواست برابرى زن و مرد در شرايط امروز ايران که زن ستيزى يکى از ارکان اساسى حکومت اسلامى است را صد چندان براى طبقه کارگر برجسته ميکند.

اما اين گزارش از جهاتى اشکالات عمده اى را نيز منعکس ميکند. اين اشکالات، تا به اين گزارش برميگردد، مربوط به افق حاکم بر ذهن بخشى از رهبران اعتصابى است. با اينکه در نهايت حرکت کارگران نفت توانست رژيم شاه را سرنگون کند، اما در زمانى که بخش عظيمى از جامعه با شعار "کارگر نفت ما، رهبر سر سخت ما" انتظار رهبرى انقلاب را از کارگران صنعت نفت داشت، برخى از رهبران اعتصاب انتظار حمايت آيت الله شريعتمدارى و آيت الله خمينى را داشتند. بنابر يکسرى گزارشات نمايندگان اعتصاب نفت براى جلب پشتيبانى، سراغ تعدادى از آخوندها از جمله شريعتمدارى و گلپايگانى رفتند که آنها هيچگونه اعتنائى به اين درخواست نکردند. زمانى که شريعتمدارى پيام حمايت و پشتيبانى به اعتصاب کارگران نفت فرستاد، سران رژيم شاه از جمله انصارى که در اين گزارش به آن اشاره شده است، يکى پس از ديگرى از ايران مى گريختند.

شغل زنانه، شغل مردانه

دستمزد نابرابر در ازای كار برابر

هدف اصلی جنبش برابری خواهی در سطح دنیا، الغاء هرگونه روابط نابرابر در جامعه بوده است. یكی از این جنبش‌های برابری طلبانه جنبش زنان برای رفع تبعیض در تمام شئون زندگی است. جامعه بشری گام‌های بلندی برای رسیدن به این هدف برداشته است. سیستم طبقاتی اما هر از چندگاهی با چهره دیگری ظاهر شده و موانعی برای رسیدن به برابری جلوی جامعه می‌گذارد. اگر جامعه گام‌های بلندی در راه "دستمزد* برابر در ازای كار برابر" برداشته و عدم پرداخت دستمزد برابر در ازای كار برابر را یك ننگ آشكار و غیرقابل دفاع ساخته است، سیستم طبقاتی برای عدم پرداخت دستمزد برابر، كارها را زنانه و مردانه كرده است كه این نابرابری را تداوم ببخشد.
با این پاراگراف مقدماتی، می‌خواهم در حاشیه بحث "بررسی وضعیت دستمزد زنان شاغل و طرح دورکاری" مندرج در وبلاگ "كانون مدافعان حقوق كارگر" در همان خصوص "دستمزد برابر در ازای كار برابر" به چند نكته اشاره بكنم. در این بحث الهام هومین فر به آماری اشاره می‌كند كه میانگین دستمزد زنان مثلا در آمریكا ٢٢.٤ درصد كمتر از مردان است. درباره ایران هم می‌گوید: "در کشور ما همواره آموزش‌هایی که خیلی تخصصی‌تر است در اختیار مردان قرار دارد و زنان بیشتر برای رشته‌های معلمی و دبیری، پرستاری و یا شغل‌هایی که در جامعه ارزش مالی کمتری دارند در نظر گرفته می‌شوند." در حاشیه این میزگرد جالب، كه خیلی آموزنده است، و ناگفته نماند كه خیلی نكات نادرست، كلیشه‌ای و غیرسازنده هم مطرح شده و از آنها دفاع شده است، چند نكته می‌شود مطرح كرد.
احتمال اینكه یك محقق بتواند در آمریكا شركتی پیدا كند كه مثلا دو همكارـ یك مرد و یك زن ـ كه واجد شرایط برابری هستند، اما دستمزدی نابرابر بگیرند، بسیار بعید است. اگر كارفرما چنین كاری بكند مورد بازخواست قرار می‌گیرد كه دارد یك كار خلاف قانون آن كشور انجام می‌دهد. دستمزد برابر در ازای كار برابر اكنون یك امر بدیهی و جاافتاده‌ در قانون هر كشوری است كه ارزشی حداقل بورژوائی برای بشر امروز قائل هستند. منتها اگر كارفرما با عناوین و دلایل مختلف آن را دور می‌زند و در دادگاه تبرئه هم می‌شود، این موضوع دیگری است كه فعلا مورد نظر من نیست. سرمایه داری لازم نیست كه با دروغ و كلك قانونی را وضع كند اما آن قانون را با كلكی مرغابی نقض كند. دارد حدود ٣ قرن با قانون و بسیار هم مشروع دمار از زندگی جامعه در آورده است. می‌خواهم بگویم كه برای نابرابر كردن جامعه راه حل خودش را جلوی جامعه می‌گذارد و قانون وضع می‌كند. گنجاندن بند "دستمزد برابر در ازای كار برابر" در قوانین اداری و مملكتی در یك محیط كار هم حاصل تلاش جنبش برابری طلبانه بوده است. آن "فرهنگی" (كلمه و مقوله‌ای كه در میزگرد فوق مورد تأكید زیادی قرار گرفته) كه دستمزد كم زنان را در برابر دستمزد نسبتا بیشتر مردان توجیه می‌كند اگر امروز در ایران در حكومت است، در كشورهای غربی هم دوره خودش را گذرانده است. همان كارگری كه در روزهای یكشنبه به چرندیات كشیش محله در مورد ضعیفه بودن زنان و اهمیت در خانه ماندن آنها و غیره گوش می‌داد، آن فرهنگ را به كارخانه فورد و جنرال موتورز و رنو و معادن هم می‌برد، اما این تلاش بی وقفه فعالین كمونیست آن مملكت بود كه توانست كلیسا و فرهنگ عهد عتیقش را پس براند. این كاری است كه در ایران هم در حال شدن است.