۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

انقلاب سوریه ریشه در خیزش توده ای دارد

آلکس کالینیکوس
ترجمه: ناصر اصغری

در چند روز گذشته شاید توازن قوا بطور قاطعانه ای به ضرر بشار اسد و حكومتش تغییر كرده باشد. در عین حال بنظر می رسد كه بخش مهمی از چپ غربی قاطعانه به حمایت از او برخاسته است.
برای نمونه مصاحبه وسیعا پخش شده طارق علی را در نظر بگیرید. آنجا او ادعا می كند كشمكش در سوریه بخشی از "پروسه جدید استعمار مجدد" است. گرچه من به طارق علی علاقه و احترامی فراوان قائلم اما به نظرم این نظر پوچی است.
بدون شك اشغال عراق در مارس ٢٠٠٣ آن كشور را موقتا به طرف استعمار مجدد تحت سلطه "نیروهای موقت مؤتلفه" به سركردگی نئوكانسرواتیوها كشاند.
اما معنای مقاومت در برابر اشغال این بود كه این پروژه بدجوری به صورت طرحان آن پرتاب شد (با شكست روبرو شد. مترجم). دولتی كه توسط ارتش آمریكا درست شده بود آن را مجبور كرد كه نیروهایش را از عراق بیرون بكشد.
این ایده كه سوریه مجددا مستعمره می شود حاكی از آن است كه حذف رژیم اسد یك اولویت دراز مدت غرب بوده است. اما هیچ مدركی دال بر چنین ادعایی وجود ندارند. دولت سوریه تحت حاكمیت رژیم حافظ اسد یكی از وحشی ترین و در عین حال قابل اعتمادترین متصدیان سرمایه داری شد.
بدون شك شروع انقلاب سوریه مخالفین منطقه ای رژیم آن را ترغیب و تشویق كرد كه فرصت را غنمیت بشمارند كه آن را با چیزی بیشتر متجانس با خود جایگزین كنند.
این بخصوص درباره عربستان سعودی و قطر بیشتر صدق می كند كه حاكمان سنی آنها ریشه های رژیم اسد را بعنوان یك فرقه مرتد علوی و هم پیمان با رژیم شیعه ایران نمی پسندند.
به اندازه كافی مدارك دال بر اینكه دولتهای حوزه خلیج سلاحهای مورد نیاز بعضی از مخالفین دولت اسد را تأمین می كنند موجود می باشد. و غرب هم پا جلو گذاشته و خواهان برچیده شدن رژیم اسد شده است.
اما بعید به نظر می رسد كه ایالات متحده و بریتانیا این موضوع را با فرستادن نیروی نظامی به سوریه و یا حتی چیزی مثل آنچه كه در لیبی اتفاق افتاد كه برای حمایت از شورشیان از طریق نیروی هوائی به آنها كمك كرد، پی بگیرند.

افتضاح
این (كه به سوریه حمله زمینی و یا هوائی نخواهد شد) بخشا به دلیل ترسشان از تكرار افتضاح در عراق است. اما در عین حال به دلیل این هم است كه روسیه از رژیم اسد، تنها حامی خود در خاورمیانه، پشتیبانی می كند.
طارق علی در جای دیگری در مصاحبه اش می گوید كه مردم سوریه نه رژیم اسد را می خواهند و نه "شورای ملی سوریه" متكی به غرب را. من فكر می كنم این گفته به احتمال زیاد، حداقل در مورد اكثریت جامعه سوریه، درست باشد.
اما این اكثریت كجاست؟ شواهد زیادی در دست است كه بخش زیادی از مردم بر علیه رژیم اعتراض می كنند و گاها هم با آن می جنگند منتها خواهان مداخله غرب نیستند.
انقلاب در هفته های اخیر دو شهر بزرگ سوریه، حلب و دمشق را هم فراگرفته است. شورشیان سعی كرده اند كه مراكز هر دو شهر را تسخیر كنند كه ناموفق بوده اند.
آیا طارق علی و دیگرانی كه با او همنظرند مطمئن هستند كه همه اینها نوكران آمریكا و مرتجعین منطقه خلیج اند؟ اگر چنین است اربابانشان به آنها خیانت كرده اند، چرا كه نیروهای رژیم اسد قادر بوده اند اینها را عقب برانند و این عمدتا به این دلیل است كه شورشیان فاقد تانك و سلاحهای سنگین اند.
با این همه از شواهد چنین بر می آید كه رژیم تلفات سنگینی را متحمل می شود ـ و این فقط به انفجار بمب مهیب هفته گذشته كه جان تعدادی از پادوهای رده بالای اسد را گرفت، محدود نمی شود.
این جنگ همه نشانه های یك خیزش مسلحانه ناگهانی و از خودگذشتگی را در خود دارد. می شود سر این بحث كرد كه آیا از لحاظ سیاسی این عاقلانه بود كه انقلابیون اینقدر زود دست به اسلحه ببرند. شاید بشود اینجا برای نبود حضور مستقل طبقه كارگر، كه در جائی مثل انقلاب مصر این همه مؤثر و مهم بود، تأسف خورد.
اما اینكه همتای سوریه ای آن به این سرعت وارد جنگ داخلی شد این واقعیت را تغییر نمی دهد كه ریشه آن در خیزش توده ای است.
یك چیزی كه انقلابات عربی آشكار ساخت این است كه بخش عمده چپ در منطقه از لحاظ سیاسی مرده است. بهترین شاهد این ادعا عناصر حزب كمونیست مصرند كه از احمد شفیق كاندید ارتش در انتخابات اخیر ریاست جمهوری حمایت كردند.
كسانی كه در بین چپ غرب كه بطور واكنشی و تعمق نكرده به موضع "ضدامپریالیسم" بیافتند و بر علیه انقلاب سوریه موضع می گیرند خیلی ساده به ورشكستگی خود اعتراف می كنند.

***
پسگفتار مترجم:

آلكس كالینیكوس از اعضای رهبری "حزب كارگران سوسیالیست" بریتانیا (SWP) است. این حزب یك حزب تیپیك "ضد امپریالیست" است كه زیر بغل هر مرتجع اسلامی و ناسیونالیستی كه "مخالف" آمریكا، غرب و به اصطلاح امپریالیسم باشد را می گیرد. اما آلكس كالینیكوس با وجود اینكه عضو رهبری آن است، چنین شخصیتی نیست. نه با اسلامی ها میانه خوبی دارد و همچنانكه در این مقاله هم مشخصا آمده است، از موضع "ضد امپریالیستی" چپهای مثل اس دبلیو پی هم دل خوشی ندارد.
آلكس كالینیكوس این مقاله را حدود ٧ ماه پیش در اواخر ماه ژوئیه ٢٠١٢ نوشته است. در روند اتفاقات سوریه از آن زمان تاكنون تغییر عجیب و غریبی رخ نداده است. اگر با عینك مدیای غربی به این اتفاقات نگاه كنیم، هنوز جنگ بین دو نیروی سیاه در جریان است و هر دو طرف از مردم عادی قربانی می گیرند و زندگی شان را تباه كرده اند. اما واقعیت این است كه این دو نیرو همیشه وجود داشته اند. از همان اولین روزی كه مردم به خیابان ریختند و با الهام از انقلابات تونس و مصر و كل اعتراضاتی كه منطقه را فراگرفته بود، دو قطبی كه امروز موضوع رسانه های نان به نرخ روز خور هستند نیز در میدان بودند. درست همانند مصر و تونس در میدان بودند. انگار كه از همان روز اول هم دعوا بین طرفداران عربستان و تركیه از یك طرف و نیروهای بشار اسد از طرف دیگر بوده است. این اما فقط رسانه های مهندسی افكار نیستند كه چنین تصویری را به جهان مخابره می كنند بلكه در بین نیروهای چپ و سوسیالیست هم بخش عظیمی همین داستان را قبول كرده و در تحلیلهایشان به كار می بردند! این نگاه را اگر به زبانی ساده بخواهم بیان كنم این است كه اتفاقات را و از جمله انقلابات را با نتیجه نهایی آن نام گذاری می كند. انقلاب سوریه را تا مقطعی كه نیروهای سیاه طرفدار عربستان و تركیه در آن جلوی دوربین‌های بی بی سی و سی ان ان نبودند انقلاب بود؛ و اكنون دیگر انقلاب نیست! نیروی سومی كه انقلاب سوریه با اعتراضات آنها شروع شد، اكنون جائی در محاسبات همان رسانه ها ندارد و كاملا غایب است. نیروئی كه جلو دوربین‌های آماتورهای رسانه های اجتماعی در یوتیوب و فیسبوك می آید و از قساوت‌های آدمكشان اسد می گوید، اعتراض می كند و حاضر نیست رژیم اسد را بعنوان حكومت مشروع سوریه قبول كند. نه به ناسیونالیسم عرب گردن می نهد، نه امید و امیالش را به ناسیونالیسم كرد گره زده است و نه چشم به راه وهابی های عربستان است. این نیرو در هیچ كجای محاسبات دو قطب ارتجاع و هم چنین چپهایی كه آلكس كالینیكوس به آنها اعتراض دارد، دیده نمی شود. این نیرو، نیروی محرك اصلی انقلاب و همچنان ادامه دهنده این انقلاب بوده است.
واقعیت امر این است كه با تفسیر این چپهای مورد اعتراض كالینیكوس، هیچ كدام از انقلابات مهم اجتماعی ثبت شده در تاریخ را نباید انقلاب نامید. مگر انقلاب كبیر فرانسه به قدرت گیری ناپلئون ـ ارتجاعی دیگر در برابر انقلاب توده های گرسنه ـ و برقراری امپراطوری وی و در نهایت بازگشت خانواده بوربون منجر نشد! مگر انقلابات ١٨٤٨ اروپا توانست حتی برای نمونه یكی از حاكمان آن قاره را، كه تقریبا تماما در انقلاب بود سرنگون كند؟ مگر انقلاب عظیم ١٩٠٥ روسیه بندهای استبداد تزار را شل كرد؟ مگر انقلاب سوسیالیستی روسیه به قدرت گیری استالین و ناسیونالیسم روسی منتهی نشد. مگر حاصل انقلاب ایران ارتجاع سیاه تر از سیاهی جمهوری اسلامی نبود؟ مگر در مصر و تونس اسلامی ها قدرت نگرفتند؟! بالاخره برای همه این انقلابات، اگر با معیار برخورد امروز بعضی از فعالین سوسیالیست بسنجیم، بهانه ای پیدا می شود كه تخطئه بشوند. من در این باره در مقالات متعددی اظهارنظر كرده ام كه خوانندگان علاقمند را به دو نوشته "انقلاب، تشکل توده ای و تحزب کمونیستی" و "باز هم درباره انقلاب" رجوع می دهم.


٢٢ فوریه ٢٠١٣

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر