۱۴۰۰ دی ۲۸, سه‌شنبه

اشتباه تاریخی اصلاح‌طلبان حکومتی

حسین مرعشی، رئیس یکی از احزاب اصلاح‌طلب حکومتی (“کارگزاران”) اخیرا گفته است: “اشتباه تاریخی ما این بود که از رهبری فاصله گرفتیم.” و آذر منصوری، رئیس یکی دیگر (“اتحاد ملت”) هم گفته: “ما در جمهوری اسلامی هستیم، نه بر علیه جمهوری اسلامی.”



دوری و نزدیکی این جماعت به رهبر و کیهان اشتباه تاریخی و یا در کنار مردم بودن نیست .این فشار اعتراضات روزمره است که این حضرات را یک روز به یک وجب فاصله گرفتن از رهبر مجبور می کند و روزی دیگر ایشان را در آغوش گرم بیت رهبری می نشاند. رادیکال‌تر شدن این اعتراضات و در چشم‌انداز نبودن برون رفتی از بحران‌های متعدد داخلی و بین‌المللی که گریبان این رژیم را گرفته؛ و اعتراضاتی هم که قرار نیست فروکش کنند، فریاد بلند “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا” را در هر نفس کشیدنی جلوی چشم این جماعت به رقص در می‌آورد. این اظهارات هم دقیقا واکنشی است به دست و پا زدن‌های آخر این رژیم. مردم می‌دانند که اینها جنایتکارانی هستند که هر کدام به گونه ای بلافصل در به تباهی کشیدن زندگی در این جامعه دست داشته اند. هر روزی هم که در کنار این رژیم بمانند برگ دیگری بر پرونده قطور جنائی‌شان افزوده می‌شود.

مندرج در ژورنال شماره ۱۱

۲۸ دی ۱۴۰۰

۱۴۰۰ دی ۲۷, دوشنبه

آدم‌های خوب (۲)

نام سدنی پوتیر Sidney Poitier حداقل برای دوستداران فیلم و سینما نامی آشناست. او که اوایل امسال در سن ۹۶ سالگی دنیا را به درود گفت، در یک مصاحبه تلویزیونی می‌گوید در سن جوانی از یکی از جزایر کارائیب به آمریکا، نیویورک و به خیال و آرزوی هنرپیشه شدن مهاجرت می‌کند؛ اما سواد خواندن و نوشتن نداشت. برای گذران زندگی مشغول کار بعنوان ظرف شو در یکی از رستوران‌ها می‌شود. می‌گوید روزی یک گارسون یهودی با روزنامه‌ای می‌آید و از او می‌پرسد امروز روزنامه‌ها درباره چه نوشته‌اند؟ سدنی می‌گوید سواد خواندن ندارد. گارسون می‌گوید که اگر او بخواهد، وقت می‌گذارد که با هم روزنام‌ها را بخوانند. سدنی، که بغض گلویش را در این مصاحبه می‌گیرد، می‌گوید او، گارسون، هر شب بعد از کار کمکش کرد که او کاملا خواندن را یاد بگیرد و همین باعث می‌شود که به آرزویش برسد!



آدم‌های خوب دور و برمان زیادند.

۱۷ ژانویه ۲۰۲۲

حلقه گم اعتراضات توده ای

ته ذهن هر مخالف جمهوری اسلامی این سئوال نشسته است که چرا این رژیم این همه مدت عمر کرد؟ چرا اعتراضات توده ای و میلیونی سالهای ۸۸، ۹۶ و ۹۸ ادامه پیدا نکردند و توده‌های معترض پراکنده شدند؟ همه ماهای مخالف این رژیم دلمان می‌خواهد که این رژیم سرنگون می‌شد. دلمان می‌خواهد که اعتراضات پیگیر باشند؛ اما سیاست را نمی‌شود با آرزوهای قلبی این و آن توضیح داد و به پیش برد.

من فکر می‌کنم که برای جواب به این سئوال اگر ایران علی العموم را برای یک لحظه کنار بگذاریم و به یک نکته مشخص از این جغرافیا – نیشکر هفت تپه – توجه کنیم، می‌توانیم به جوابی دست بیابیم. از حداقل هفت هشت ده سال گذشته اعتراضات در مجتمع نیشکر هفت تپه یک لحظه خاموش نشده‌اند. کارگران دائم در صحنه بوده و بارها مأموران رنگارنگ رژیم را خیط کرده‌اند. کارگران نیشکر هفت تپه متشکل و متحد هستند! اما این "تشکل" و "اتحاد" چگونه تأمین می‌شود.

انقلابات و اعتراضات تحرکات از قبل تعیین شده و برایش برنامه ریخته شده نیستند. عینی و خودبخودی هستند و جرقه هر کدام از آنها هر آن امکان دارد توسط یک اتفاق ساده زده شود. اگر چه خودبخودی هستند، اگر چه توده‌های میلیونی بطور خودبخودی و بدون برنامه از قبل وارد این اعتراضات توده‌ای که منجر به انقلابات شده می‌شوند، اما این بدان معنا نیست که یک فعال سیاسی بدون هدف و بدون یک برنامه معین وارد انقلابی می‌شود. منظورم این نیست که فردا که اعتراضات خیابانی مثل سال ۹۶ و ۹۸ شروع شدند، فعال سیاسی اعلامیه به دست برای عضوگیری برای حزب و محفلش به صف این اعتراضات بپیوندد. اینها، به نظر من، در یک سطح دیگری وارد بحث می‌شوند که بحث در این باره هدف این نوشته نیست. بحث من این است که وقتی که مردم وارد خیابان شدند، رژیم از قبل برای مقابله با آن برنامه دارد. گله سرکوبگرش را روانه خیابان می‌کند که با زدن و دستگیر کردن به آن خاتمه بدهد. مردم هراسیده و با سر دادن شعار: "نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم!" عقب می‌نشینند اما نمی‌خواهند این اعتراضات خاموش شوند. چکار کنند؟ به حرف چه کسی گوش بدهند؟ انقلاب اگر یک ستاد رهبری اعتراضات نداشته باشد، اگر فعالین این ستاد دست به سازمان دادن کمیته‌های ویژه‌ای برای جوابگوئی به یکسری از کارهای ضروری‌ای که امکان دارد در همان محل با آن روبرو شوند نزنند، انقلاب ناکام می‌ماند.

این ستاد توسط فعالین سیاسی‌ای که امرشان سازمان دادن میدانی انقلاب است، و نه راه انداختن انقلاب! ایجاد می‌شود. این ستادها میتواند در تمام محلات و در سطح شهرها تشکیل شوند. از قبل باید برای این ستاد برنامه ریخت و روی نکاتی که امکان می‌دهد اعتراضات دور گرفته و روی غلطک بیافتند، همنظری می‌شود.

من فکر می‌کنم که یکی از کارهایی که این ستاد می‌تواند انجام بدهد که به تدوام اعتراضات کمک می‌کند، انداختن رعب و وحشت به جان مأموران رژیم است. هم اکنون یک چنین کارهایی اینجا و آنجا می‌شود. مثلا عکس، نام و آدرس مزدورانی که به مردم شلیک می‌کنند پخش می‌شود و بعضا مأمورانی هم ترور می‌شوند. خود آخوند و طلبه‌ها می‌گویند که عبا و عمامه شان را از ترس مردم قایم می‌کنند. ستاد می‌تواند کمیته ویژه به مخاطب قرار دادن نیروهای جزء ارتش اختصاص بدهد. می‌تواند کمیته ویژه‌ای مأمور تماس با رسانه‌ها بکند. می‌تواند هزار و یک کار ضروری دیگری را در دستور بگذارد که مردم فکر کنند اعتراضشان دارد رهبری می‌شود و هدفمند است. همه مثال‌هایی که می‌توانند به ذهن من و شما خطور کنند را مردم با ابتکارات خودشان انجام می‌دهند؛ اما حرف من این است که اینها باید سازمان داده شوند و مردمی که درگیر این کارها هستند، احساس کنند این اعتراضات رهبری دارد. اگر در حالت نسبتا عادی یک فعال سیاسی اتوریته نیست و یا حرف و فراخوانش، ظاهرا، مورد بی‌اعتنائی قرار می‌گیرد، در بحبوحه اعتراضات فراخوانش مخاطب دارد. فراخوان و نقشه عملش، البته که باید زمینی و کنکرت باشد. باید منافع و مصالح انقلاب در این نقشه عملها در نظر گرفته شوند.



بطور خلاصه آنچه که تاکنون مد نظر این یادداشت بود، این است که نبود ستاد رهبری اعتراضات و ایجاد تشکل و کمیته‌های سازمانده اعتراضات در محلات و در شهرها، که می‌تواند فی البداهه هم باشند، حلقه اصلی گم شده اعتراضات این دوره در ایران است. فعالین سیاسی میدانی باید یک فکر جدی به این کمبود بکنند.

ستاد رهبری انقلاب در فاز بالاتر

من قبلا هم در نوشته‌های مختلف گفته‌ام که اگر انقلاب دور بگیرد و روی غلطک بیافتند، گرایشات جایگاه خودشان را در ادامه و یا عدم تمایل به ادامه آن نشان خواهند داد. بالاخره هر گرایشی تا یک جائی می‌خواهد اعتراض بکند و آنجا که احساس کرد به یکسری از مطالبات محوری خود دست یافته است، از ادامه اعتراض و انقلاب منصرف می‌شود. نمونه کادتها در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه یک نمونه جالب است که وقتی که تزار وعده پارلمان و آزادی‌های سیاسی و اینگونه مطالبات داد، آنها عملا سوت پایان انقلاب را کشیدند و با تزار در سرکوب انقلاب شریک شدند. نمونه اسلامی‌ها و لیبرال‌ها در انقلاب ۵۷ ایران نمونه بارز دیگری است که با رفتن شاه و گرفتن قدرت در دست، به مردم عاصی گفتند به خانه‌هایتان بروید و شروع کردند به سرکوب شوراها و بتبع آن به سرکوب تداوم انقلاب.

من فکر می‌کنم و باید برای این تلاش کنیم که ستاد رهبری انقلاب در یک مقطعی از پیشروی اعتراضات به دست کمونیستها و حزب کمونیست کارگری بیافتد. ما برای تغییرات بنیادی مبارزه می‌کنیم و می‌خواهیم تا انتهای منطقی آن، این انقلاب را هدایت کنیم که امکان قدرت گیری شوراهای توده‌ای و امکان پیاده کردن مطالبات مندرج در برنامه "یک دنیای بهتر" فراهم شود. نمونه‌ای که مد نظرم است، نمونه قدرت گیری بلشویکها در روسیه ۱۹۱۷ است. ستاد رهبری اعتراضات و انقلاب همان شورای مرکزی پتروگراد بود که در سرنگونی تزار و ادامه انقلاب تا یک مقطعی ادامه داشت و رهبری آن عملا دست گرایشات راست بود. در ادامه رادیکال شدن انقلاب، وقتی که رهبری این ستاد جلوی انقلاب ایستاد، بلشویکها و انقلاب آنها را پس زدند و عملا در آن شورا دست بالا را پیدا کردند و انقلاب را از آنجا هدایت کردند.

بهررو بحث این نوشته می‌خواست روی این نکته تمرکز داشته باشد که در این فاز، آنجا که اعتراضات هنوز روی غلطک نیافته و دور نگرفته‌اند، ستاد رهبری اعتراضات باید شکل بگیرد و این حلقه اصلی گم در اعتراضات و در جنبش سرنگونی است. سعی می‌کنم که در نوشته‌های دیگری به نکات دیگری که گذرا در این نوشته به آنها اشاراتی شد، بپردازم.

۱۵ ژانویه ۲۰۲۲

(مندرج در "کارگر کمونیست" ۷۱۰)

پزشکان و خشک مغزی حاکمین اسلامی

امام جمعه کرج گفته است: "نباید خدمات مربوط به زنان توسط پزشکان مرد انجام شود".

مشکل ما با رژیم اسلامی این است که زبان همدیگر را متوجه نمی‌شویم. یکی در سال ۱۴۰۰ شمسی زندگی می‌کند و دیگری در سال یک هجری؛ یعنی هزار و چهارصد سال پیش.

فکر می‌کنم یک چنین چیزهایی نه در بیمارستانی به فکر کسی می‌رسد و نه در مدرسه و خانه و خیابانی. فقط در مغز علیل و بقول معروف منحرف عده‌ای عصر حجری که وقتی حرف از کلمه “زن” به میان می‌آید، تحریک می‌شوند و به فکر سکس و صیغه می‌افتند.

مشکل رژیم اسلامی این است که نمی‌خواهد بفهمد مردم در دو دهه گذشته، حداقل از سال ۱۳۷۸ تا بحال دائم در تلاش و کمین بوده‌اند که آنها را ساقط کنند. مشکلش این است که ظاهرا متوجه نیستند مردم با هر آنچه که بوئی از اسلامیت برده مشکل دارند. می‌خواهند آخوندیسم و اسلامیسم را، با تمام مظاهرش از صیغه و نماز و روزه‌اش گرفته تا قصاص و سنگسار و تروریسمش برای همیشه از این جغرافیا پاک کنند. ظاهرا ندیدند که مردم عکس و مجسمه قهرمانشان، قاسم سلیمانی را به آتش کشیدند.



ما این رژیم را نمی‌خواهیم! تفکرش را نمی‌خواهیم، امر و نهی‌اش را نمی‌خواهیم، دستورات مربوط به بیمارستان و پزشکی‌اش را نمی‌خواهیم؛ حجاب و صیغه و قصاصش را نمی‌خواهیم؛ رهبر الدنگش را نمی‌خواهیم. مردم شریفی که در سال ۱۴۰۰ شمسی زندگی می‌کنند، تفکر ۱۴۰۰ سال پیش را نمی‌خواهند.

۱۵ ژانویه ۲۰۲۲

به نقل از نشریه روزانه "ژورنال" شماره ۹

۱۴۰۰ دی ۲۵, شنبه

آنهایی که ظرفیت هر نوع کار منفی را دارند!

نمی خواستم درباره اختلافات کومه له چیزی بگویم. از نظر من تکلیف چپ و راست، کمونیسم و ناسیونالیسم در کومه له و حزب کمونیست ایران همان سال ۹۰ – ۹۱ معلوم و یکسره شد. مشکلات تشکیلاتی و برگذاری و یا عدم برگذاری کنگره خودشان هم امر خودشان است و تا جائی هم که به تشنج و تهدید برمی گردد حزب کمونیست کارگری در این رابطه اطلاعیه لازم را داده و برای من همان اطلاعیه کافی بود. اما سخنان اخیر حسن رحمان پناه هرگونه ملاحظه و هرگونه سکوت در این باره را، حداقل برای من، غیرمجاز می کند. به یکباره در واکنش به هشدار و اطلاعیه حزب کمونیست کارگری، دست به عقبمانده ترین شیوه ها زده که "اینها اموال کومه له را بردند!" فکر نمی کند یک آدم عاقل ازشان می پرسد چطور است این همه مدت سکوت کرده بودند و به یکباره به فکر افشای آن دزدیها افتادند؟!

منصور حکمت، یادش بخیر، واقعا یادش بخیر و جایش خیلی خالی، خوب اینها را می شناخت. درست می گفت که ده نفر مثل اینها یک شهر را ناامن می کنند. درست می گفت که ناسیونالیستهای سنتی کرد با دیدن اینها انگشت به دهن می مانند که اینها دیگر چه نوع موجوداتی هستند. ما به اشتباه و به ناحق هر جا از رفیق کشی حرف زده ایم، گفته ایم که سنت احزاب ناسیونالیست کرد است! حداقلش در کردستان ایران چنین نبوده. حزب دمکرات کردستان ایران حداقل ۳ انشعاب کرده و هر بار هم که انشعاب کردند نیروی نظامی شان حداقل دو برابر نیروی نظامی کومه له بود، اما خون از دماغ کسی ریخته نشد. اینها که هفتشان گرو هشتشان است هر بار که با هم اختلاف سیاسی پیدا می کنند، دست به اسلحه می برند و همدیگر را تهدید می کنند! در همین به اصطلاح مصاحبه رفقایش را تهدید می کند که به او می گویند ناسیونالیست و راست! خوب راست و ناسیونالیست و قوم پرست نباش که بهت نگویند راست و ناسیونالیست!؟ حقیقتا برای ایشان راست و ناسیونالیست هم زیادی است.

حسن رحمان پناه که نمی شنود و نه هم برایش مهم است دیگران درباره نظرات و برخوردهایش چه فکر می کنند، اما خطابم به آدمهای سالمی است که هنوز در آن جریان زیادند. به امثال حسن رحمان پناه اجازه ندهید که فضای سالم سیاسی را با دروغ و شانتاژ مسموم کنند. اجازه ندهید که دروغ جای بحث سالم سیاسی را بگیرد. نمی شود سیاست را با دروغ و با شانتاژ و تهدید به پیش برد. سرنوشت عبدالله مهتدی هنوز زنده و جلوی چشمانتان است.

۱۲ ژانویه ۲۰۲۲

کردستان؛ این تاریخ را ثبت کنید

کردستان ایران، بخصوص بعد از انقلاب ۱۹۷۹، تاریخی بسیار پربار دارد. مقاومت مسلحانه در شهر و روستاها؛ بنکه های محلات؛ شوراهای شهر و روستاها؛ اول ماه مه های سرخ سنندج؛ مقاومت در برابر مزدوران قیاده موقت؛ منزوی کردن شیخ عثمان نقشبندی و مفتی زاده! مقاومت توده ای و مسلحانه در برابر زورگوئی احزاب جنبشهای عقب مانده. گوشه ای از ایران که در برابر یورش اسلامیسم مقاومت کرد و به درست عنوان "سنگر مقاومت" به آن داده شد.

دیروز، ۱۲ دسامبر ۲۰۲۱، پای یک مصاحبه از تلویزیون حزب کمونیست ایران با ستار فتحی (ستار آویهنگ) نشستم که بخشی از تاریخ پربار جنبش عظیم مقاومت در کردستان در برابر یورش رژیم جناتیکار اسلامی را، در عکس و فیلمهایی که در اختیار دارد، بازگو کرد. در سایت "آزادی بیان" هم دیدم که بخش دیگری از این تاریخ توسط حسین مرادبیگی بیان شده است. محمد خاکی تعدادی مصاحبه با بعضی از رهبران و کادرهای کومه له و حزب کمونیست سالهای دهه ۶۰ هم مصاحبه های باارزشی داشت. کسان دیگری هم، از جمله ابراهیم علیزاده، نسان نودینیان، مجید حسینی و تعداد دیگری هم، البته هر کس با عینک آن روزی که آن را می نوشت و ثبت می کرد، بیان کرده اند. صرف نظر از اینکه با زاویه نقل و بازگوئی این تاریخ از جانب نویسنده و بازگو کننده آن موافق و یا مخالف باشیم، نوشتن این تاریخ و ثبت آن از زوایای مختلفی و از رویدادهای مهمی که آینده از آن یاد بگیرد و بکار ببندد، کاری فوق العاده مهم است.

۱۳ دسامبر ۲۰۲۱

چرا ما همه با هم نیستیم!

یکی از دوستان فیسبوکی خوب من که از قضا هر دوی مان عضو یک حزب هستیم، همه ضد کمونیستها و بخصوص دشمنان حزب کمونیست کارگری را بسیج کرده که بیایند به حزب خودش هر چه فحش در انبان دارند نثار این حزب بکنند. به رفقای هم حزبی اش گفته است "سوپر راست" برای اینکه یکی از آنها در کنگره قطعنامه ای را قرائت کرده با تیتر "ما همه با هم هستیم". یکی بهش گفته که آخه این چه حرفی که شما می زنید؟! این شعار الان در کف خیابان شعار توده های معترض است. در جواب گفته اگر توده ها در اصفهان این شعار را سر می دهند قبول است، اما اگر کمونیستها این شعار را بدهند سوپر راست است! یکی هم گفته است که این شعار اول بار توسط شهرام همایون داده شده و در نتیجه صاحب این شعار آقای همایون نجس است و ال و بل.

حالا این دوستان با این فرهنگ خام و به قول لنین "فلستین" (philistine) می خواهند بروند رهبر اعتراضات توده های عاصی بشوند!

۶ دسامبر ۲۰۲۱

چگونه شانس شکست جمهوری اسلامی با همه با هم بیشتر می‌شود؟

به دنبال پیام کنگره دوازدهم حزب کمونیست کارگری به مردم ایران تحت عنوان: "ما همه باهم هستیم!"، تعدادی از مخالفین این حزب و تعدادی هم از منتقدین این پیام، مسائل و انتقاداتی مطرح کردند که در بسیاری از آنها به محتوای خود آن پیام توجهی نشده بود. نوشته ای را که به دنبال این مقدمه ملاحظه می‌کنید، در جواب آن منتقدین و مخالفین نیست. در دفاع از آن پیام هم نیست. پیام آنقدر سرراست است که بعد از هیاهوی مخالفین، تعدادی که نتوانستند روزنه ای برای حمله به حزب در آن بیابند گفتند که نمی‌شود برای حمله به حزب به این پیام آویزان شد، بلکه باید مسائل دیگر را مد نظر گرفت.

تعدادی از کادرهای حزب هم در جواب مخالفین حزب و منتقدین آن پیام نکاتی نوشته اند که خواننده علاقمند خود می‌تواند قضاوت کند.

***

اولین سئوالی که جلوی یک حزب کمونیستی قرار می‌گیرد اینست که چگونه حکومت کارگری را برقرار کند؟ پروسه رسیدن به آنجا چیست؟ اگر در جائی مثل انگلیس و یا سوئد باشید، واضح است که نمی‌شود حکومت این کشورها را، با وضعیتی که هست، با یک انقلاب سرنگون کرد. پروسه رسیدن به قدرت سیاسی یک حزب کمونیستی در این کشورها مد نظر این نوشته نیست. می‌خواهم به پروسه انقلاب و سرنگونی در جائی مثل ایران بپردازم.

در ایران حکومتی که سر کار است یک حکومت وحشی اسلامی است که با سرنیزه سر پاست و هر کسی که غیر از خودشان باشد را سرکوب می‌کنند. زندانهای جمهوری اسلامی پر است از کسانی که خود را کمونیست می‌دانند. پر است از فعالین کارگری و فعالین جنبشهای اعتراضی چپ که آلترناتیو حکومت کارگری می‌خواهند. در عین حال پر است از کسانی که خودشان را غیر از آن هم می‌دانند. کسانی که دمکراسی می‌خواهند؛ سکولاریسم می‌خواهند؛ کسانی که از بدنه خود این رژیم بودند اما اکنون به مخالفت به آن رسیده اند. در یک کلام، پر است از کسانی که، این رژیم را نمی‌خواهند! همه آنها، چه عضو یک حزبی باشند چه نباشند، چه خود را چپ و کمونیست بدانند چه ندانند بخشی از جامعه را نمایندگی می‌کنند. اگر هم همه جامعه را نمایندگی نمی‌کنند اما در یک چیز با کل جامعه شریکند و آن هم اینکه همه، در بیرون و در درون این زندانها، می‌خواهند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. شیوه سرنگونی این رژیم هم اینجا مد نظر این نوشته نیست؛ اما در یک چیز می‌توانیم مطمئن باشیم که این رژیم را نمی‌خواهند و می‌خواهند سرنگون شود. هر چه بیشتر جامعه به این نتیجه رسیده باشد که جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، چه بخشهایی از این جنبش در خیال خود طرفدار مجاهدین باشند، چه طرفدار رضا پهلوی، چه طرفدار حزب کمونیست کارگری و چه جدا شده از بدنه خود این رژیم، این یک واقعه میمونی است. من به این جنبش می‌گویم "جنبش سرنگونی"! اولین گام در راه گشایش سیاسی، اولین گام در راه برداشتن به سوی حکومت کارگری، ابتدا مستلزم سرنگونی این رژیم است. هر فردی که بخواهد این جنبش را متلاشی کند، فردی است در خدمت رژیم جمهوری اسلامی. فردی است ضد کارگر و ضد زن.

سیاست مستقل طبقه کارگر

چه بخواهیم و چه نخواهیم همه کسانی که در این انقلاب و این جنبش شرکت می‌کنند، همراه یک حزب مشخصی نیستند. در پروسه این انقلاب، اما صفبندی ها روشن تر می‌شوند. تعدادی کنار می‌کشند، تعدادی رادیکالتر می‌شوند و تعدادی صف عوض می‌کنند. به مرور زمان تعداد فعالین میدانی ای که نمی‌خواهند "نه" توده ها به جمهوری اسلامی را تعمیق دهند، کنار می‌کشند. من اینجا یک خط تاکید ویژه ای زیر "فعالین میدانی" می‌کشم؛ چرا که انقلاب و پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی تا به آخر را آنها هدایت و رهبری خواهند کرد.

ما یک سیاست مستقل طبقه کارگر داریم که من فکر می‌کنم در برنامه "یک دنیا بهتر" فرموله شده است. فعالین سیاسی میدانی ای که برای مطالبات کارگران به میدان آمده اند تا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند متوجه می‌شوند که برای اینکه این مطالبات در فردای سرنگونی رژیم اسلامی عملی شوند باید سوسیالیست باشند و دور این برنامه مستقل جمع شوند. فعالینی که برای سکولاریسم با جمهوری اسلامی می‌جنگند را باید متوجه این موضوع کرد که تنها سیاست مستقل طبقه کارگر این مطالبه را عملی خواهد کرد. فعالینی که برای آزادی زن در خیابان و در حال رهبری این اعتراضات هستند را باید حول سیاست مستقل طبقه کارگر سازمان داد و قانع کرد که برای آزادی زن باید کمونیست باشی. و همه کسانی که واقعا با جمهوری اسلامی مشکل دارند را باید در پروسه این انقلاب و این سرنگونی به حقانیت سیاست مستقل طبقه کارگر و یک دنیای بهتر مجاب کرد. من یکی هیچگونه ابهامی ندارم که بسیاری از این فعالین یا مجاب نخواهند شد و یا هم خود را همگام این جنبش و این سیاست مستقل نمی‌بینند؛ اما توده هایی را که اینها به خیابان آورده اند در پروسه انقلاب به حقانیت رهبری فعالین سیاست مستقل طبقه کارگر مجاب خواهند شد و رهبری این جنبش و به دست گرفتن رهبری برای سرنگونی جمهوری اسلامی اینگونه تامین خواهد شد. و این البته که کار می‌خواهد و ما هم حاضریم که این کار هرکولی را بکنیم.

احزاب چه؟

استدلال می‌شود که می‌شود در کنار توده هایی که متوهم این احزاب (راست، ناسیونالیستی، ملی - مذهبی و غیرکمونیستی) و فعالین این احزاب هستند قرار گرفت، اما باید با تمام قوا با خود این احزاب همین امروز در افتاد و ابتدا، قبل از ورود به خیابان و تظاهراتی، آنها را با شعار دادن از میدان بدر کرد و اگر نتوانستیم آنها را از میدان به در کنیم، باید صف خودمان را از آنها جدا کنیم. من می‌گویم که جز جریاناتی مثل طالبان، فرشگرد و داعش را که همین امروز با آنها در خیابانهای اروپا دست به گریبانیم، نباید با هیچ نیروی دیگری دعوای فیزیکی کرد و یا سعی کرد که آنها وارد دعوا و تضعیف جمهوری اسلامی نشوند. برای تفکیک این نیروها عناوین "سناریو سیاهی و سناریو سفیدی" بکار می‌بریم. بالاتر اشاره کردم که پروسه تضعیف آنها (نیروهای سناریو سفیدی) باید در خیابان و با رادیکالیزه شدن جنبش سرنگونی و "نه" به جمهوری اسلامی و با جذب هر چه بیشتر فعالین این احزاب به سیاست مستقل طبقه کارگر تامین شود. نکته ای که باید در نظر گرفت این است که جامعه ایران، جامعه متحزبی نیست که مردم در یک شرایط آزادانه، آگاهانه انتخاب کرده باشند که تحت رهبری و با فراخوان کدام نیرو وارد پروسه سرنگونی شده باشند. این (متحزب شدن) کاری است که، متاسفانه باید در خود پروسه انقلاب و سرنگونی صورت بگیرد.

ادعا، و نه استدلال، می‌شود که این "پوپولیسم" است. خیر! پوپولیسم قربانی کردن سیاست مستقل طبقه کارگر در بارگاه بورژوازی تحت عنوان "خلق" و "بورژوازی ملی" است. به یاد دارم که در سال ۲۰۰۴، یکی در خود همین حزب کمونیست کارگری می‌خواست این کار را بکند و می‌گفت که حزب باید با نیروهای دیگر در دولت ائتلافی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی شرکت کند و از کارگران هم بخواهد که اعتراض نکنند.

آیا جمهوری اسلامی حاصل "همه با هم" بود؟

کسی که این سیاست "همه با هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی"، را سیاستی مشابه آن "همه با هم"ی که منجر به پیروزی جمهوری اسلامی شد می‌داند چند نکته را، یا عمدا و یا سهوا، قاطی می‌کند. اول اینکه سیاست "همه با هم"ی که من از آن حرف زده و دفاع می‌کنم، سیاست اتحاد با هیچ حزب و جریانی، حتی حزب و جریانی که خود را کمونیست و چپ هم می‌داند، نیست. سیاست هم جنبشی بودن با هیچ جریان و حزب سیاسی دیگری نیست. دوم و مهمتر؛ "همه با هم" برای سرنگونی رژیم پهلوی توسط طیفی از نیروهای سیاسی مطرح و اجرا شد که در افق و جهان بینی با اسلامی‌ها هم جنبشی بودند. در یک سر این جنبش اسلامی‌های متشکل در مساجد و حسینه ها بودند و در سر دیگر آن چپهای کم اثری بودند که یا در زندانها بودند و یا هم در خیابانها به اسلامی‌ها خدمات می‌دادند. سیاستشان "خلقی" بود برای به پیروزی رساندن بورژوازی ملی و خودی، یک سرمایه داری ملی غیروابسته و بیرون راندن امپریالیسم و سگ زجیره ای آن، رشد صنایع تولیدی خودکفا و اینگونه مطالبات. حتی در مطالبات به اصطلاح دمکراتیکشان هم آزادی زن، آزادی بیان، سکولاریسم، لغو اعدام و امثالهم جایگاهی نداشتند. وقتی که اسلامی‌های متشکل در حسینه ها و مساجد وارد انقلاب شدند، همین مطالبات را داشتند و چون متشکل بودند و سیاست مستقل طبقه کارگر قربانی مطالبات بورژوازی خودی شده بود، چپ دست را به اسلامی‌ها باخت. و این داستان "همه با هم" به پیروزی رساندن جمهوری اسلامی است!



در پایان

این نوشته خود می‌تواند دهها سئوال دیگر را به دنبال بیاورد. من اینجا سعی کردم سرخط یک بحثی را ارائه بدهم که بشود به یک بحث سالم و روشنگرانه همه جانبه دامن بزند تا سایه روشنهای آن معلوم شوند.

۳۰ دسامبر ۲۰۲۱

تجزیه طلب

به دنبال انتشار عکس "توالت فرنگی کوروش کبیر" در صفحه فیسبوکم، یکی از دوستان فیسبوکی من به نام "مهدی راموز" در کامنتی زیر آن استاتوس نوشته است: "اونجا چهار تا تجزیه طلب رو می گذاشته میریده تو دهنشون تا گه خوری اضافه نکنن. اونجا که بازه کله تجزیه طلب ها میذاشته دقت کن." معلوم نیست چرا با انتشار یک عکس طرف باید اینقدر آشفته خاطر شود که کلی فحش بار دیگران بکند. من که هیچوقت تجزیه طلب نبوده ام و به یک چنین مقوله ای فکر هم نکرده ام، راستش نمی دانم این تجزیه طلبی چیست که اینقدر بعضی ها را عصبانی می کند؟ حقیقتا نمی دانم که در یکپارچگی کشوری و تمامیت ارضی آن چه حکمت و چه اسراری نهفته است که بعضی از آدمهایی را که روزانه باید برای در آوردن لقمه نانی آفتاب ظهور نکرده از خانه بزنند بیروند و تا غروب آن به خانه برنگردند، برای دفاع از آن حاضرند شب و روزشان را تباه کنند؟ یاد آن گفته معروف محمدعلی کلی افتادم: "من از فراخواندن به سربازی طفره نمی روم. من پرچمی را آتش نمی زنم. من به کانادا فرار نمی کنم. همینجا می مانم. می خواهی منو زندان بفرستی؟ بفرما! من چهارصد ساله که در زندان توام. لازم باشد ۴ یا ۵ تای دیگر هم آنجا می مانم؛ اما من کمکت نمی کنم که ۱۶ هزار کیلومتر آنور دنیا کسی را بکشی. اگر بخوام بمیرم، همینجا، و همین حالا در جنگ با تو می میرم. تو دشمن منی نه آن چینی، نه آن ویت کنگ و نه آن ژاپنی. توئی که با آزادی من مخالفت می کنی. توئی که با من مخالفت می کنی وقتی عدالت می خوام. توئی که با من مخالفت می کنی وقتی برابری می خوام. می خواهی بروم جائی برایت بجنگم؟ تو حتی از حقوقم در همین آمریکا دفاع نمی کنی!"

دوست دارم که همین مهدی راموز و یا کس دیگری که از خیال تجزیه طلبی دیگران برآشفته می شوند برایمان توضیح بدهند که چرا سالانه میلیونها آدم به دنبال امنیت و رفاه حاضرند به جای دیگری بروند و به خیالشان هم نیست که خاک یکپارچه بماند و یا نماند؟ بقول تولستوی، مگر در چند متر زمین به دنیا آمدی و در چند متر جنازه ات جا می شود که سنگ کل یک جغرافیا را به سینه می زنی؟ آدم شریف و منصف باید خوشحال باشد که مردم امروز ارمنستان، آذربایجان، ترکمنستان و جاهای دیگری که روزی بخشی از خاک به اصطلاح ایران بودند، اما امروز نیستند و زیر سیطره آخوندیسم زندگیشان تباه نشده است. زنانشان مجبور نیستند چادر و حجاب سر کنند و شلاق خورده و سنگسار شوند. آدم شریف و منصف باید روزی هزار بار از خدا بخواهد که مردم هر بخشی از ایران که بتوانند رها شوند، از شر جمهوری اسلامی و یکپارچگی این سرزمینی که مردم آن فقط تباهی دیده اند، خلاص شوند. خدا لعنت کند آن آدمی را که بخواهد ایران به اندازه روسیه امروز وسعت داشته باشد، به اندازه هند و چین جمعیت داشته باشد، اما مردمان آن در دام دیکتاتوری پهلوی و آدمخوران جمهوری اسلامی دست و پا بزنند. من می خواهم مردم ایران از دست این وضعیت خلاص شوند، حتی اگر این به معنای محو نام ایران باشد!



فقط یک دقیقه، قول می دهم فقط یک دقیقه کافی است که آدم فکر کند تا متوجه شود "تمامیت ارضی" چقدر پوچ و مزخرف است؛ بخصوص برای کسی که هیچگونه منفعی، نه مالی و نه معنوی در این تمامیت داشته باشد.

۲۳ نوامبر ۲۰۲۱

حزب توده و اکثریت

یکی از دوستان فیسبوکی من یک فحشی به ببرک کارمل، یکی از روسای جمهور دولت چپ و مترقی افغانستان دهه ۵۰ شمسی، داده بود که با واکنش تعدادی از دوستان و از جمله خودم، مواجه شد. نوشته بود: "عضو مافیا بود و خایه های برژنف را می لیسید." در جواب به یکی از واکنشها می نویسد: "معمولا از کلماتی که عموما ناسزا تلقی میشوند استفاده نمی کنم. ولی ببرک کارمل بعنوان رهبر طبقه کارگر آنچنان چیز بی معنایی است که فقط تنها جوابی که بذهنم خطور کرد همانی بود که نوشتم. یارو مافیاسو بود و نوکر گوش بفرمان برژتف. حال بگذریم از اینکه نه تنها حزب توده و اکثریت بلکه راه کارگر هم از او حمایت می کردند." من هم کامنت زیر را نوشتم. "نگاه شما دیگر زیادی ایدئولوژیک است. گفته ای که مسائل افغانستان را خوب خوانده ای، اما به نظر نمی آید که درست فهمیده باشی. من هم دقیقا آن مقاله از جانتان نیل را گذاشتم که بخوانی و طرف اسلامی ها در دعوای بین ببرک کارمل و مجاهدین را نگیری. حزب توده از قریب به اتفاق مبارزات و حکومتهای مترقی و پیشرو حمایت می کرد؛ اما این هیچ چیزی از جاسوس صفتی و همخوابی و همبستری حزب توده و اکثریت با خامنه ای، لاجوری و خلخالی نمی گوید! اگر دفاع و جاسوسی آنها برای لاجوردی و گیلانی را فاکتور بگیری، مواضع سیاسی شان با اقلیت، پیکار، رنجبران و امثالهم فرق زیادی ندارد. می گوئی ببرک کارمل با برژنف اینجوری بود و حزب توده و اکثریت هم از ایشان حمایت می کردند. حالا تکلیف ما با رهبران، فعالین و اتحادیه های کارگری، احزاب چپ و مترقی در دنیا چیست که حزب توده و اکثریت از آنها هم حمایت می کردند و حتی بدتر، آنها هم در مواضع سیاسی بین المللی با حزب توده و اکثریت هم خط بودند؟!

این پست ادامه آن جدل با آن دوست نیست؛ گرچه آن بحث به نظر من خاتمه یافته نیست. اما، از آنجا که بعضا حزب توده را با ریتوریکهایش ("لفاظی" شاید نزدیکترین کلمه فارسی به این باشد) درباره مسائل بین المللی خارج از مرزهای ایران می سنجند، و یا شخصیتها و احزاب سیاسی طرفدار سیستم شوروی را با حزب توده می سنجند، لازم دانستم چند نکته را یادآور شوم.

از نظر من سنجیدن حزب توده و فدائیان اکثریت و رهبران این جریانات؛ و حتی وارد بحث کردن آنها در اینگونه بحثها، با شخصیتها، احزاب و رهبران جریانات سیاسی طرفدار "اردوگاه سوسیالیسم" سم است. حزب توده و اکثریت اگر برای جمهوری اسلامی جاسوسی نمی کردند، آنها را می شد مثل هر جریان سیاسی دیگر، مثل پیکار، رزمندگان، فدائیان اقلیت و فرقان و غیره، جریانات سیاسی سالم دانست که می شود با آنها سر مواضع سیاسی شان بحث کرد. این دو جریان اما جریاناتی نبودند که کسی بتواند به راحتی با آنها بحث سیاسی کند. اگر می خواستند با کسی بحث کنند، برای این بود که طرف را بشناسند و به سپاه پاسداران و لاجوردی معرفی کنند که شکنجه شود. درست مثل یک پلیس اطلاعات که ماموریتش نفوذ در جریانات سیاسی و یا پیدا کردن رد پای مخالفین است. حزب توده و اکثریت اگر منفورند و شنیدن اسمشان حال آدم را به هم می زند، بخاطر جاسوسی، پادوئی و کثافاتی است که در پرونده نوکرصفتی شان دارند. رهبران حزب توده و اکثریت شاکیان خصوصی دارند که برای شکار مخالفین سیاسی اعضا و هواداران "سازمان"هایشان را بسیج می کردند. درست مثل شوراهای اسلامی کار که کارشان نه نمایندگی کارگران در محیط کار، بلکه شکار فعالین کارگری است.

به همین خاطر، اشکی از چشم کسی بخاطر تار و مار شدن این باندها بر صورتی سرازیر نشد!



۲ دسامبر ۲۰۲۱