۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

تولد ۲۰۰ سالگی انگلس

دویست سال پیش در یک چنین روزی، ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰، فردریک انگلس، بهترین رفیق مارکس، یار و یاور کارگران، در شهر برمن Barmen، پادشاهی پروس متولد شد.

انگلس در جائی می گوید: "در همان ملاقات اولیه ای که با مارکس داشتم متوجه شدم که ما در بهترین حالت آدمهای با استعدادی هستیم، اما مارکس نابغه است و من این را قبول کردم." از آن به بعد می توان گفت که انگلس زندگی اش را بیشتر از هر چیز صرف کمک به مارکس برای ادامه تحقیقاتش می کند.



حکومت "مریض"ها که جنایات غیرعادی دیگر برایشان عادی شده است

"اينکه عامل اين جنايات بايد "مريض" بوده باشد تقريبا يک فرض عمومى است. آخر، بقول پزشک قانونى در محاکمه پرونده مشابهى در آمريکا، کسى که قادر به ارتکاب اين " قتل هاى غير عادى" است چطور ميتواند آدم سالمى باشد."



دیروز ۲۵ نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود. در یک حالت عادی و در کشوری با حداقلهای انسانیت، فرض این "مبارزه" و "هوشیاری" خشونت بر علیه زنان در خانواده و توسط مردانی است که هنوز هم روزانه در همه جای دنیا در جریان است. اما در ایران، همه می دانند، که این خشونت سیستماتیک و قانونی است. و نه تنها قانونی است، بلکه توسط سران رژیم اسلامی تبلیغ و دست زدن به آن تشویق می شود.



نقل قول بالای این یادداشت از نوشته "زن، در زندگى و مرگ" از منصور حکمت است درباره یک مورد خاص قتل تعدادی زن توسط یک نفر در بریتانیا.  در ایران هر روزه جنایاتی غیرعادی صورت می گیرند که قانونی اند: اسیدپاشی به سر و صورت زنان. تخریب خانه و دستگیری شهروندانی که به بهائیت، یهودیت، مسیحیت و غیره منتسب اند. نپرداختن روتین و سر موقع دستمزد کارگران. شکنجه زندانیان. تیراندازی به کسانی که به گرانی و بی حقوقی معترضند. تخریب خانه و کاشانه مردم. چپاول و اختلاس. گروگانگیری مسافرانی که برای مسافرت به ایران سفر می کنند. ‌تیراندازی به شهروندانی که برای به دست آوردن لقمه نانی کولبری می کنند. اعدام کودکان. اعدام زندانیانی که مدت زندانشان به پایان رسیده! و دهها و صدها مورد دیگر که هر کدام از شما می توانید چند تا را به این لیست اضافه کنید.



اگر در بریتانیا و یا کشور دیگری قاتلی مریض است و بعضا دست به اعمال غیرعادی می زند، در ایران حکومت دست قاتلینی است که بیش از چهار دهه است قانونی جنایت سازمان می دهند.

۲۶ نوامبر ۲۰۲۰

۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

حکومتی که این بلاها را سر شهروندان می ‌آورد

خبر: "روزیکشنبه ۲ آذرماه مامورین اطلاعات در اقدامی هماهنگ، به منزل بیش از ۵۰ شهروند بهائی در استان‌های مختلف کشور از جمله تهران، البرز، اصفهان و مازندران یورش بردند. آنها پس از تفتیش منازل، شماری از وسایل شخصی این شهروندان از جمله تلفن همراه، لپ‌تاپ، کامپیوتر،عکس‌ها، پول و کتب مرتبط با مذهب بهائی را ضبط کرده و با خود بردند. جمهوری اسلامی از بدو سر کار آمدن سرکوب بهاییان را شروع کرد، از خمینی و خامنه ای تا سایر آیت الله های جنایتکار انواع فتواها را علیه آنان صادر کردند، فروشنده ها را از فروش اجناس به آنها برحذر داشتند، حتی به کودکان آنها نیز رحم نکردند، بهاییان را فرقه گمراه و ضاله نامیدند، دست دادن به آنها را حرام اعلام کردند،‌ آنها را از بسیاری کارها اخراج کردند، مانع تراشی های زیادی برای حضور آنها در دانشگاه ایجاد کردند، خیلی از آنها را دستگیر و زندانی کردند، اوباش خود را تحریک کردند که خانه هایشان را بسوزانند و از برخی محلات بیرونشان کردند، تعدادی را اعدام کردند و هر بلایی توانستند بر سر آنها آوردند."



حدود ۱۲ سال پیش شرکتی که برایش کار می کردم من را مسئول کار کردن با یک فرد ایرانی کرد. از همکارم اطلاعاتی درباره ایشان گرفتم و پشت تلفن به فارسی سلام کردم و گفتم که از این به بعد، من با شما کار خواهم کرد. پرسید مگر مشکلی هست که مددکار قبلی دیگر با ایشان کار نمی کند. گفتم ظاهرا مشکل زبان هست و شرکت ترجیح می دهد شما با کسی کار کنید که فرهنگ شما را بهتر درک می کند. با اکراه این توضیحات را قبول کرد.

چند روز بعد زنگ زدم و گفتم که برایشان مقدور است هفته آینده یک روز و ساعتی را تعیین کنید که در خانه با هم قراری داشته باشیم. ابتدا این پا و آن پا کرد و بالاخره روزی را مشخص کرد. تعجب کردم؛ مددکار پیشین ایشان از استقبال گرم و صمیمانه او در قرار ملاقات گفته بود! مشکلی با ملاقات کردن با ایشان نداشته، اما چرا امروز اینقدر بی میل بود که قراری بگذارد! یک روز مانده به قرار ملاقات پیغام داد که برایش کاری پیش آمده و امکان ملاقات ندارد. قرار را تغییر دادیم به یک هفته بعد. بعد از چند بار تغییر دادن قرار ملاقات، بالاخره با اکراه قبول کرد که او را در خانه اش ملاقات کنم. دو سه هفته گذشت و همه چیز خوب پیش می رفت. پروسه پیگیری مشکلاتش و معضلاتی که قرار بود هم کار کنیم خوب پیش می رفت. بعد از چند ملاقات، در ملاقاتهای بعدی، بعد از ۱۰ – ۲۰ دقیقه حرف زدن درباره آن مسائل، سر حرف زدن درباره ایران را باز کردیم. به مرور زمان پای مسائل سیاسی به میان آمد. از برخوردها و حرف زدنم متوجه شد که ضدیت ویژه ای با جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی دارم. متوجه شد که برای من فرقی نمی کند که به چه دین و مذهب و آیینی باور دارد. فرق نمی کند با چه زبانی حرف می زند، رنگ پوستش چیست، از کدام کشور و قاره آمده، جنسیتش چیست و همخوابی با چه جنسی را ترجیح می دهد.



هفته بعد که وارد خانه اش شدم، اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد، عکس بزرگ یک آقایی با عمامه ای متفاوت بود. پرسیدم که آیا ایشان از اقوامشان هست! گفت نه! پیغمرشان است. توضیح که داد متوجه شدم بهائی است و در قرار ملاقاتهای پیشین، قبل از ورود من به خانه، آن عکس را از دیوار پائین می آورده. درباره زندانی شدنش در جمهوری اسلامی و قتل پدرش برایم توضیح داد. هر چقدر که به حرفهایش گوش می دادم، تنفرم از جمهوری اسلامی و از لات و لوتهایی که به خانه شان حمله کرده و آن را آتش زده بودند و پدرش را کشته بودند، بیشتر می شد. اما آنچه بیشتر از هر چیزی من را افسرده کرد و هنوز هم که بیاد می آورم اذیت می شوم، ایجاد ترس و رعبی در دل این آدم نازنین بود که در قلب کانادا و بعد از سالها مهاجرت، از هر ایرانی بود که نکند او هم یک فالانژ بی مخی باشد که به او حمله کند و اینبار، شاید بچه اش را به قتل برساند!



۲۴ نوامبر ۲۰۲۰


درباره نامه مهم کامران ساختمانگر؛ نباید واکنشی کار کرد!

نامه فعال کارگری کامران ساختمانگر، که به دنبال اذیت و آزار او و پرونده سازی برایش و احکام زندان به "بهانه" اتهام عضویت در  یک جریان سیاسی مخالف رژیم منتشر شد، نکات مهمی دارد که در نظر گرفتن آنها می تواند جنبش کارگری را گامهای بلندی به جلو براند. نقطه قوت نامه کامران فراخوان به یک اعتراض سازمان یافته به همه انسانهای آزادیخواه در سراسر جهان به حمایت از فعالین کارگری است، که بسیار حائز اهمیت است.

این یادداشت من خطاب به فعالین جنبش کارگری مثل کامران ساختمانگر است، که اکنون جامعه آنها را با صدای بلند به رهبری برای گذر از این وضعیت هولناک و اسفبار فرا می خواند.

فعالین جنبش کارگری و به یک معنا فعالین همه جنبش های اعتراضی نباید واکنشی فعالیت کنند. این مسئله را اگر بعنوان یک اصل بپذیریم، برای شرایط امروز ایران و تجارب چندین ساله احضار و اذیت و آزار فعالین جنبش های اعتراضی در ایران و مشخصا در کردستان، این موضوع هزار برابر بیشتر صدق می کند. فعالین جنبش کارگری اکنون این اصل را قبول کرده و به کار می برند که نمی شود در یک جامعه ای که رژیم آن برای سرکوب و کنترل جامعه سر هر کوچه و خیابانی ده نفر اجیر شده را گمارده که مواظب فعل و انفعالات جامعه باشند، در خفا کار کرد که کسی نداند آنها کی هستند و چکار دارند می کنند. اکنون جامعه ایران هزاران فعال کارگری و فعال جنبش های اعتراضی دارد که با اسم و رسم خود فعالیت می کنند و جامعه را بر علیه این همه ظلم و اجحاف سازمان می دهند.



نکته دیگر من درباره واکنشی کار کردن این است که همین فعالین کارگری، که اتفاقا در سنندج و دیگر شهرهای کردستان از آنها پر است، نباید منتظر بمانند که پاسداران جنایتکار اسلامی سراغشان بیایند تا بعد شروع کنیم به ایجاد نهاد و کمک خواستن از جامعه و دیگر فعالین اجتماعی. اگر سازمان دادن جامعه و جنبش کارگری برای افزایش دستمزد، برای متشکل شدن و غیره یک کار روزمره این فعالین است، آماده بودن برای مقابله با اذیت و آزار باید به همان اندازه اولویت داشته باشد. فعالین کارگری این اصل را باید به یک داده جامعه تبدیل کرده باشند که فعالیت برای بهبود زندگی و برای اعتراض به اجحافات بر علیه زنان، کارگران و کل جامعه یک حق است و دست درازی به آن باید با یک موج وسیع اعتراض روبرو شود. این را همچنین باید به فرهنگ جامعه تبدیل کرده باشیم که از حق و حقومان متشکل، به این معنا که در یک نهاد و سازمانی، دفاع کنیم و به دست درازی به آنها متشکل و متحدانه اعتراض کنیم.

نکته مهم دیگر که رژیم اسلامی آن را یک گناه نابخشودنی کرده و سالهاست با چنین "جرمی" فعالین جنبش های اعتراضی را اذیت و آزار می کند، عضویت در احزاب است. باید این را طلبکارانه رو به قضات و بازجویان اسلامی دائم بگوئیم که چرا عضویت در گروههای تروریستی مثل حزب الله، حوثی، حشد الشعبی، این و آن جریان آدمکش اسلامی آزاد است و میلیاردها تومان هزینه از قبل کار و زحمت کارگران به فعالیتهای این جانوران وحشی اسلامی اختصاص داده می شود، اما عضویت در احزاب کارگری جرم محسوب شود؟ چرا عضویت در سازمانها و محافل طرفدار همین رژیم اسلامی در همه کشورهای غربی آزاد و قانونی است، اما عضویت در یک حزب سیاسی جرم؟ چرا ایجاد تلویزیون برای طرفداری از چپاولگران اسلامی حاکم بر ایران آزاد و قانونی است، اما مصاحبه با تلویزیون های احزاب سیاسی و یا هر رادیو و تلویزیون دیگری جرم؟ کارگران نباید این را از رژیم بپذیرند و با سری بلند از حق عضویت در هر حزب و سازمانی و از حق فعالیت سیاسی خود، هر طوری که خود تشخیص می دهند، دفاع کنند.

۲۳ نوامبر ۲۰۲۰

ایسکرا ۱۰۶۱

فعالین کارگری باید خواهان بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی بشوند

جمهوری اسلامی باید در دنیا ایزوله و بعنوان یک رژیم ضدکارگر، ضد زن، ضد انسان و ضد ارزشهای ابتدائی و جهانشمول انسانیت در سطح جهانی بایکوت سیاسی شود. این رژیم نماینده مردم نیست، قاتل و سرکوبگر مردم است و باید با رژیم آپارتاید جنسی حاکم بر ایران همان برخوردی را کرد که با رژیم آپارتاید نژادی در آفریقا صورت گرفت. حکومت اسلامی باید از همه طرف و توسط همه دولتها و نهادها  در سطح بین المللی  بایکوت سیاسی بشود. باید همه دولتها این حکومت  را بعنوان یک رژیم ناقض ابتدائی ترین حقوق توده های مردم بشناسند و آن را رو به جهان و شهروندان خود اعلام کنند.  حمید تقوائی در نامه اش به دبیر سازمان جهانی کار، به درست نوشته است که جمهوری اسلامی باید بعنوان "یک رژیم وحشی" از سازمان جهانی کار اخراج گردد. رژیمی که در یک فقره از سرکوبهای خونینش در آبانماه سال ۱۳۹۸ بیش از ۱۵۰۰ تن از شهروندان را بخاطر اعتراض به گرانی و فقر قتل عام کرد و صدها تن دیگر از بازداشت شدگان را یا زیر شکنجه به قتل رساند و یا اعدام کرد. رژیمی که دست در دست رژیمی جنایتکار مثل خودش در سوریه، آن کشور را مخروبه کرد؛ رژیمی که عراق را به یکی از ناامن ترین کشورهای دنیا تبدیل کرده است، الحق که فقط صفت وحشی برازنده آن است. رژیمی که با سرکوب، شکنجه، تروریسم، اختلاس، آپارتاید جنسی، اعتیاد، جنگ افروزی، کلیه فروشی، بیکاری، فحشا، خودکشی، گورخوابی، کارتون خوابی، فقر، فساد، گرسنگی، قطع عضو، گروگان گیری، سنگسار، اسیدپاشی، کودک کار، شلاق، دار و غیره و غیره شناخته شده است و هیچ انسان شریفی نمی تواند دو صفت انسانی برای آن نام ببرد، الحق که وحشی و ضد انسان است.

پروسه بایکوت این رژیم هم اکنون به نوعی شروع شده و این پروسه را باید سرعت بخشید. جنبش کارگری و بخصوص فعالین این جنبش، که دنیا به حرف آنها گوش می دهد و بعنوان سخنگویان واقعی جامعه ایران می شناسد، می توانند نقش محوری در این مورد ایفا کنند. دهها و صدها فعال سیاسی و کارگری، از جمله ‌آتنا دائمی، اسماعیل عبدی، شاپور احسانی راد، نسرین ستوده و جعفر عظیم زاده، هم اکنون زیر شکنجه های جلادان جمهوری اسلامی هستند. هزاران تن دیگر روزانه در راه رفت و برگشت از زندان و دادگاههای رژیم اسلامی هستند و تعداد بسیار بیشتری وثیقه های سنگینی، برای بستن دهانشان و سد کردن اعتراضشان بر پای خود دارند. هم اکنون دولتهائی در اروپا، از جمله هلند و ‌آلمان به شهروندان خود رسما هشدار داده اند که به ایران سفر نکنند. بعضی از این کشورها به شهروندان متولد ایران خود هشدار داده اند که به کشورهایی که رژیم اسلامی نفوذی در آن دارد سفر نکنند. جنبش کارگری باید به دنیا بگوید که این رژیم چقدر نامشروع است و از همه دنیا بخواهد که این رژیم را بخاطر بیش از چهل سال نقض ابتدائی ترین حقوق شهروندان آن کشور بایکوت کنند. فعالین کارگری باید به فدراسیونها، کنفدراسیونها و به اتحادیه های کارگری، به دیگر فعالین و رهبران کارگری در دیگر کشورها نامه سرگشاده بنویسند و خواهان طرد و ایزوله کردن این رژیم آدمکش بشوند. باید به سازمان جهانی کار نامه بنویسند، دسته جمعی و یا تکی و از جانب کارگران مراکزی که در آن مشغول کار هستند، از جانب مردم محلاتی که در آن زندگی می کنند، از جانب کارگران رشته ای که در آن مشغول به کار هستند، از جانب شهروندان شهرهایی که در آن کار و زندگی می کنند، نامه بنویسند و خواستار طرد و بایکوت سیاسی این رژیم جنایتکار و پیگرد قانونی و رسمی دست اندرکاران و سران قاتل، شکنجه گر و چپاولگر آن بشوند. حرف این فعالین و نهادهای مستقل کارگری برد دارد. فعالین کارگری و نهادها و اتحادیه های کارگری در سطح جهان، به یمن ۴ دهه فعالیت پیگیر کمونیستها و فعالین سیاسی و کارگری مدافع جنبش کارگری ایران، با جنبش کارگری ایران، با مبارزات هر روزه کارگران و بسیاری از فعالین و رهبران کارگری این جنبش آشنا هستند.



اگر سازمان دادن اعتراض کارگری در نیشکر هفت تپه، در پتروشیمی ها، در شرکت واحد، در معادن و پالایشگاهها مهم است، مطرح کردن بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی و اعتراض به نفس بودن جمهوری اسلامی در سطح بین المللی، ابدا اهمیت کمتری ندارد.

۲۲ نوامبر ۲۰۲۰

کارگر کمونیست ٦٥٠

۱۳۹۹ آذر ۱, شنبه

جامعه ای که صدها هزار "مجید شریف" دارد

ماه آذر، ماه سالگرد "قتلهای زنجیره ای" است. ویکی پدیا درباره "قتلهای زنجیره ای" نوشته است: "قتل‌های زنجیره‌ای، به کشتار برخی از شخصیت‌های سیاسی و اجتماعیِ منتقد نظام جمهوری اسلامی در دههٔ هفتاد خورشیدی، در داخل و خارج از ایران، گفته می‌شود که به گفتهٔ برخی از منابع، با فتوای برخی از روحانیون بلندپایه و به دست پرسنل وزارت اطلاعات در زمان وزارت علی فلاحیان (وزیر اطلاعات دوران ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی) و قربانعلی دری نجف‌آبادی (اولین وزیر اطلاعات در دولت محمد خاتمی) انجام شد." در کنار اسامی قربانیان شناخته شده تر این جنایت مثل داریوش و پروانه فروهر، جعفر پوینده و محمد مختاری، در فیسبوک با نام "مجید شریف" که او هم یکی دیگر از آن قربانیان بود، برخورد کردم. در یادداشتی درباره او نوشته بودند: "در روز ۲۸ آبان ۱۳۷۷، مجید شریف نویسنده و مترجم، با لباس گرم‌کن از منزل مادرش در یوسف‌آباد خارج شد و هرگز به خانه بازنگشت. نزدیکان او شش روز بعد جسدش را در پزشکی قانونی پیدا کردند. ... مهرداد عالیخانی از عاملان قتلهای سیاسی سال ۱۳۷۷ نحوه‌ی قتل مجید شریف را این‌گونه توضیح می‌دهد: «بردیم توی انباری. مقاومت. بیهوش. درازکش. آمپول. جوراب. داخل تاکسی. سمت چپ عقب. عادی. در همان مسیر. نیش ترمز کنار پیاده‌رو. دست روی قلبش. کفش و جورابش را هم پایش کرده بودیم. نمره تاکسی را عوض کرده بودیم. (پلاک برجسته نیست.) تدارک پلاک برجسته را دیده بودم.» مجید شریف که از سال شصت‌ودو از ایران خارج شده  بود و به مدت دوازده‌سال در فرانسه زندگی کرد، در آبان هفتاد‌وچهار به ایران بازگشت و سه سال بعد به قتل رسید."



مجید شریف یکی از صدها هزار سربه نیست شده ای است که در دستان خونین شکنجه گران نماینده خدا روی زمین به قصد کاری از خانه بیرون رفتند و هرگز به آغوش مادران داغدیده برنگشتند. هر کدام از شکنجه گران وحشی در آن مملکت؛ خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی؛ و هر کدام از اینها به نوبه خود شکنجه گران جزء خود را به جان آن جامعه انداختند که دنیا فقط انگشت به دهن مانده که این همه قساوت را چگونه می شود توجیه کرد؟!

۲ آذر ۱۳۹۹ (۲۲ نوامبر ۲۰۲۰)



شروع پروسه افسار زدن به اسلام، "دین در بحران" در اروپا

بالاخره رئیس یکی از دولتهای کشورهای اروپائی تصمیم گرفت به جنگ اسلام سیاسی برود. این یک اتفاق سیاسی بسیار مهم است که اهمیت ‌آن بسیار فراتر از همان کشور است.



رئیس جمهور فرانسه، امانوئل مکرون که چند ماه پیش اسلام را "دین در بحران" خوانده بود، روز چهارشنبه ۱۸ نوامبر ۲۰۲۰، آلتیماتومی به "شورای مسلمانان فرانسه" داد که ۱۵ روز وقت دارند "منشور ارزشهای جمهوری" را بپذیرند. این منشور می گوید که "اسلام یک دین است، نه یک جنبش سیاسی". منشور همچنین "دخالت دولتهای بیگانه در امور محافل و گروههای اسلامی فرانسه" را ممنوع اعلام کرده است. به دنبال منع اسلام سیاسی بعنوان یک جنبش، که حقوق ویژه خود در فرانسه بعنوان دینی که ارزشهای آن بر سکولاریسم تقدم دارند و باید به باورهای پیروان آن احترام قائل گذاشت از دست خواهد داد، دست مدارس و والدین مذهبی از سر کودکانی که در خانواده مسلمان به دنیا می آیند کوتاه می شود. این نکته بسیار مهم و حائز اهمیت است، چرا که بازار مدارس مذهبی و تدریس توسط والدینی که حق داشتند کودکانشان را از رفتن به مدرسه منع کرده و با تبلیغ و ترویج باورهای خشن، تبعیض آمیز، سکسیستی و تنفر مذهبی آنها را مورد اذیت و آزار قرار بدهند تخته خواهد شد. در منشور ذکر شده و بحثهای محافل سیاسی فرانسه، بحث بر سر حقوق کودکان، ارزشهای سکولار جامعه، و همچنین به حاشیه راندن اسلام از یک جنبش سیاسی به یک دین خصوصی داغ است.



دست مسیحیت در اروپا، بخصوص با انقلاب کبیر فرانسه و با در هم شکستن قدرت کلیسای کاتولیک از زندگی عمومی جامعه کوتاه شد و دین مسیحیت به کنج خانه ها و به حیطه خصوصی افراد رانده شد. منتها یک چنین جنگی هیچوقت با اسلام نشد. اسلام نه تنها با یک چنین مانعی روبرو نشد، بلکه دول غربی بخاطر منافع سیاسی خود، دست این دین جنگ و جنایت را در تباه کردن زندگی مردم، چه در کشورهای اسلام زده و چه در جوامع غربی همچنان باز گذاشتند و آنجا که لازم بود، مثل ایران و افغانستان، عصای دستش هم شدند. با مهاجرت میلیونی مهاجران از کشورهای اسلام زده مثل کشورهای شمال آفریقا، شبه جزیره هند، خاورمیانه و ترکیه، کشورهای غربی شاهد سر برآوردن شهرکها و گتوهای مسلمان نشین در قلب اروپا بودند. جوامع اروپائی، که ارزشهای سوسیالیستی و سکولار بخش مهمی از فرهنگ آنهاست، دیگر این وضعیت را نمی پذیرند. مردم این جوامع از دست درازی اسلامیون به حقوق ابتدائی خودشان به جان ‌آمده اند و این، به نظر من، دلیل اصلی تجدید نظر سیاستمدارانی چون مکرون است که نمی توانند نسبت به اعتراضات توده های وسیع مردم در کشورهای غربی بی تفاوت بمانند.



اما دو نکته ای را که بالاتر از "منشور ارزشهای جمهوری" آوردم، باعث تقویت جنبش ضد مذهبی در کشورهای اسلامزده نیز خواهند شد. تقویت و حمایت از سکولاریسم در اروپا، باعث تقویت سکولاریسم در همه جای دنیا خواهد شد. دفاع صریح و بدون قید و شرط از آزادی بیان در فرانسه، دفاع از طنز و هجور مذهب و کشیدن کارتونهای محمد در فرانسه، به جنبش برای دفاع از آزادی بدون قید و شرط بیان در همه جای جهان کمک زیادی خواهد کرد. و، اگر اسلام در فرانسه یک دین است نه یک جنبش سیاسی، در ایران و بنگلادش و ترکیه و عربستان و غیره هم باید همین باشد!

این "منشور" بدون ذکر نام، دخالت عربستان سعودی، جمهوری اسلامی، ترکیه و امثالهم را که در دو سه دهه گذشته در رقابت با همدیگر در تقویت "ارزش"های ارتجاعی و در حمایت مالی و سیاسی گروههای اسلامی در اروپا مسابقه گذاشته بودند، در سازمان دادن فعالیتهای مذهبی و تروریستی در فرانسه را منع و ضمنی محکوم می کند.

شروع پروسه قانونی در مخمصه گذاشتن اسلامیون و شروع تخته کردن این بازار تحمیق و جنایت در فرانسه هنوز به اندازه کافی مورد بحث و بررسی قرار نگرفته است. این برای جنبش ضدمذهبی در کشورهای اسلامزده و بخصوص برای ایران، که شاهد یک جنبش عظیم ضدمذهبی است و از این مسئله بسیار سود سیاسی خواهد برد، بسیار اهمیت دارد که در آینده باید بیشتر به آن پرداخت.

۲۱ نوامبر ۲۰۲۰


۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه

پیشمرگه های دهه شصت کومه له!

امروز از پنجره اتاق بیرون را که نگاه کردم هوای دلپذیر و زیبای پائیزی من را یاد یکی از روزهایی انداخت که وقتی قایمکی از پنجره اتاق کوچکی که در آن بودم بیرون را نگاه کردم، یک چنین احساسی داشتم. دهه شصت بود. خوب به یاد دارم که درست مثل امروز آخرهای ماه آبان بود. از سایه مان هم می ترسیدیم. در خانه دوستی در دهی از حوالی ارومیه قایم شده بودیم و هر صدا و ضربه ای بر در و یا هر صدای پائی بیرون از خانه هم گوشهایمان را تیز می کرد و آماده مان می کرد که راهی زندان و شکنجه گاهها شویم.



رفیقی از مسئولین کومه له آمده بود که اخباری از تعدادی از ما و رفقای دیگر بگیرد. من تعدادی از نوشته های "اتحاد مبارزان کمونیست" را، از جمله همه "بسوی سوسیالیسم"ها را گذاشته بودم کناری همراه با چند نوشته از لنین، از جمله "دولت و انقلاب" را. یک نسخه از "مانیفست کمونیست" هم بود. زیر سطور و بخشهایی از نوشته های منصور حکمت، مثل "کمونیستها و جنبش دهقانی"، "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی"، "جنگ، تئورى و تئورى جنگ" و امثالهم خط کشیده و پائین هر صفحه ای یادداشتهای کوتاهی نوشته بودم. "دولت و انقلاب" را هم اینگونه یادداشت برداشته بودم. رفیقمان ب. ش. منصور حکمت را می شناخت. "دولت و انقلاب" را برداشت گفت "این کیه؟" گفتم "این هم آدم خوبی بود". پرسید: "آیا پیشمرگ کومه له بود؟" با خونسردی گفتم: "شاید اگر امروز بود، او هم پیشمرگ کومه له می شد، همچنانکه منصور حکمت هم شد."



به یاد لنین و منصور حکمت که من کمونیسمم را مدیون آموزشهای این دو نفرم! و البته به پاس بزرگی مارکس که همه امید به زندگی بهتر را مدیون نقدهای او هستیم!



۲۰ نوامبر ۲۰۲۰


۱۳۹۹ آبان ۲۶, دوشنبه

وقتی که منافع زمینی بر آزادی تقدم می یابد!

همه می دانند که بحث توهین به عقاید مسلمانان بی ربطترین و نچسب ترین دلیل برای محدود کردن آزادی بیان است. بی ربط و نچسب برای اینکه اگر اصولا چنین چیزی بتواند برای محدود کردن آزادی بیان دلیل محکمه پسندی باشد، حداقل باید از جانب کسانی مطرح شود که کوچکترین ارزشی برای عقاید و باورهای دیگران قائل اند. همه کسانی که این سطور را می خوانند، خوب می دانند که یک افتخار اسلام این است که وقتی که محمدشان قدرت گرفت، با گرزی به جان بتهای بت پرستان افتاد و بدون کوچکترین اعتنائی به باورها و عقایدشان همه مظاهر پرستش آنها را با خاک یکسان کرد. همچنین بارها در قرآن مسلمانان ‌آمده است که همه ادیان دیگر پخ هستند و هر کس که مسلمان نیست قتلش حلال است. مثلا در سوره الصف ‌آیه ۴ ‌آمده است: "ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله" (در حقیقت خداوند کسانی را دوست می دارد که در صفوف استوار و ‌آهنین در راه خدا آدم می کشند).

برای مائی که از کشورهای اسلامزده آمده ایم می دانیم که اسلام چه بلائی سر جامعه آورده است. امروزه همین اسلامی هایی که زندگی قریب به اتفاق مردم در ‌آن کشورها را تباه کرده اند، در قلب اروپا به شنیع ترین جنایات دست می زنند و توسط کسانی مثل نخست وزیر کانادا توجیه می شوند که "آزادی بیان حدی دارد"! اما با کمی دقت و نگاه کردن تاریخ چند سال گذشته روابط سران دول غربی با سران کشورهای اسلامزده معلوم می شود که همه آزادیها و دستاوردهای بشریت تا به امروز به راحتی سلاخی می شوند تا منتقدین مناسبات برده وار جامعه مدرن دست و پایشان را جمع کنند. بقول مارکس: "امروزه الحاد در مقایسه با انتقاد از مناسبات ملکی موجود از گناهان صغیره بشمار مي‏رود."

۳ نوامبر ۲۰۲۰


چه کسی شب به امید ول معطلان سر بر بالین می گذارد؟

فیسبوک، و به یک معنا مدیای اجتماعی، برای تعدادی که فکر می کنند سیاست می کنند میدانی برای سرگرمی شده است. آنهایی که هیچگونه اثر مثبتی در تحولات اجتماعی ندارند. آنهایی که کسی به امید اینکه فردا به لطف آنها بهتر خواهد شد، سر بر بالینی نمی گذارد.

بهروز شادیمقدم روی دیوار فیسبوکش استاتوس گذاشته بود: "مناقشه و جدل هایی در فیسبوک میان عده ای و حسن معارفی پور در جریان است. جالب اینجاست که به دادگاه های آلمان پناه برده اند. چه مرجعی!" من هم به احترام دوستی مان کامنتی زیر آن استاتوس گذاشتم: "بهروز جان سلام. از این یادداشتت چنین بر می ‌آید که مراجعه به پلیس را قبول نداری. اما از کامنتت چنین بر می آید که یکی از این دو طرف جنگ و دعوا بی پرنسیپ است و ... به نظر من مراجعه به پلیس را نمی شود بدون قید و شرط تقبیح کرد. اگر کودکی گم شود، حتما باید به پلیس مراجعه کرد که پیدایش کنند. اگر کسی در خیابانی با حداکثر سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت، ۱۰۰ کیلومتر در ساعت مسابقه گذاشت، حتما باید به پلیس برای جلوگیری از این اعمال مراجعه کرد. اگر کسی زنش را کتک زد، حتما باید پلیس صدا کرد. اگر کسی کودکی را آزرد، حتما باید پلیس صدا زد. اگر کسی قصد قتل کس دیگری دارد، حتما باید پلیس را خبر کرد. مراجعه به پلیس ظرافتهایی دارد که باید آنها را از هم تفکیک داد.



بهروز جان ما بر اثر مبارزاتمان یکسری از حقوق را تثبیت کرده ایم و برای پاسداری از آنها قرار نیست بیست و چهار ساعت با همدیگر بر سر زیر پا گذاشته شدن آنها یقه همدیگر را بگیریم. می رویم از پلیس و دادگاه می خواهیم که موظفند از حقوق ما حفاظت کنند. ما قانون کار جمهوری اسلامی را قبول نداریم؛ ولی کارگران بر اثر مبارزاتشان روز کار هشت ساعت را به جمهوری اسلامی تحمیل کرده و آن را در قانون کارش آورده اند. اگر کارفرمائی کارگران را به کار بیشتر از آن مجبور کرد، باید رفت و شکایت کرد که نگذارند با کارگران مثل برده رفتار کنند. مراجعه به دادگاه و پلیس در اینگونه موارد حق ماست!

مورد دعواهایی که گفته ای، من نمی دانم سر چه بوده و به کجا کشیده است، اما اگر موارد اینچنینی در آنها مطرح هستند، نباید به این بهانه که مراجعه به پلیس و دادگاه "بورژوازی" قباحت دارد، راه را بر هتک حرمت و فحاشی و برخوردهای فیزیکی بازگذاشت." من از دعوایی که بهروز به آن اشاره کرده بود هنوز هم بی خبرم. بهروز در جواب کامنت من نوشت: "ناصر عزیز با سلام، من بحث پلیس را مطرح نکرده ام. واضح است که باید در مواردی که آورده ای باید به پلیس مراجعه کرد. مراجعۀ یک عده آدم سیاسی برای رسیدگی به مشکلشان به دادگاه های آلمان مسئله است. این دادگاه ها ارگانی سیاسی و به شدت راست و بی پرنسیپ اند. مراجعۀ چپ به راست را مینا احدی باب کرد. مینا احدی راست پرو غرب است و آرمانش همین دادگاه هاست. نمیشد این افراد مشکلشان را به یک یا دو نهاد و آدم معتبر در میان بگذارند و نظر خواهی کنند؟"

عبدل گلپریان در نوشته ای جوابی به این ادعای بی ربط بهروز شادیمقدم داده و مینا احدی هم زیر نوشته عبدل نوشته است: "ممنون عبدل گلپریان گرامی. در مورد شکایت من از یک فرد بی پرنسیپ که نوشته بود من و حزب من از فاشیستها دفاع میکنیم و از آنها پول میگیریم، عین رفتار درست بود. من در آلمان شناخته شده هستم و دو وکیل دارم. در همه موارد اگر در رسانه ای تهمتی زده شود و یا فردی اتهامی بطرفم پرتاب کند، وکلای من اقدام میکنند. در این مورد طرف مجبور شد نامه امضا کند و بگوید دیگر تهمت بیخود نمیزند. کسی که اینرا محکوم میکند و مرا پروغرب میخواند، اولا باید خودش از قرون وسطی فاصله بگیرد و وارد دنیای امروز شود و ثانیا من تایید میکنم پرو غرب هستم."

مینا احدی یک فعال سیاسی است که زندگی کردن در ایران به لطف او یک کم قابل تحمل تر شده است. مینا احدی کمونیستی است که آرزوی سنگسار کردن بیشتر زنان را به دل سران رژیم جنایتکار اسلامی گذاشته است. مینا احدی کمونیست پرشوری است که رژیم جمهوری اسلامی از ترس او و بخاطر فعالیتهای او از اعدام صدها نفر دیگر تجدید نظر کرده است. حسن معارفی پور و دهها نفر دیگر مثل او، از جمله همین بهروز شادیمقدم گرامی، که هیچ انسانی که ظلم و اجحافی بر او می رود به امید فعالیتهای آنها شبی را سر بر بالینی نمی گذارد، به چه درد سیاست مثبت در این جامعه می خورند؟

بهروز شادیمقدم برای توجیه حرفهایش، که بیشتر به یک جوک بیمزه می مانند تا اظهارنظری عاقلانه، نوشته است: "شکایت از چپ را پیش راست بردن مورد نظر است. فعالیت های ضد اعدام احدی کاری مثبت است. مراجعۀ او به یک نهاد راست افراطی و شکایتش از یک فعال چپ و عکس های چپ و راست او با شخصیت های احزاب ارتجاعی اروپا جایگاه سیاسی اش را روشن میکند و اگر این ها مایۀ افتخار اوست، از دیدگاه مارکسیسم راست روی محسوب میشود." اولا من از درک بهروز شادیمقدم از متد مارکسیستی از مبارزه برای رهایی چیزی نمی دانم. او ظاهرا برای خودش احکامی آسمانی دارد به نام "دیدگاه مارکسیسم" که جز به درد کامنت در فیسبوک و تویتر، به درد هیچ کار مثبتی نمی خورند. بهروز شادیمقدم قبول دارد که اگر کسی کس دیگری را کتک کاری کرد، باید به پلیس مراجعه کرد. قبول کرده است که از دست جمهوری اسلامی، حزب توده و فدائیان اکثریت به دادگاههای آلمان مراجعه کند. اما اتهامات سخیف حسن معارفی پور شارلاتان را، که به شهادت اطلاعیه کمیته مرکزی کومه له بخاطر ضرب و شتم خواهرش از کومه له اخراج شد، نباید به دادگاه آلمان برد!

بهروز شادیمقدم می نویسد: "مراجعۀ یک عده آدم سیاسی برای رسیدگی به مشکلشان به دادگاه های آلمان مسئله است." کدام "مشکلشان"؟ چرا مسئله است؟ آیا مشکل سیاسی بوده که دو نفر با هم بحث کرده اند و یکی مثل بهروز گفته که نظر شما حول ارزش اضافه و اجاره و یا ارزش مصرف، مارکسیستی نیست و طرف پیش هلمت کهل رفته و شکایت کرده؟ یا اینکه یکی به دیگری، بدون هیچگونه سند و مدرکی اتهامی زده که "تو از فاشیستها پول می گیری" بوده که طرف رفته شکایت کرده؟ آیا بهروز شادیمقدم و امثال ایشان قبول می کنند که اگر حسن معارفی پور خواهرش و یا همسرش را، که هر دو سیاسی اند و ظاهرا چپ، کتک کاری کرد، که می شود "مشکلشان"، خواهرش و یا همسرش به دادگاه و پلیس شکایت ببرد؟

و معیارهای بهروز شادیمقدم در "چپ و راست" خواندن افراد کودکانه و حتی بهتر است بگویم ابلهانه است. می نویسد: "شکایت از چپ را پیش راست بردن مورد نظر است." چپ بودن اینجا ادعا است، نه عمل! چون طرف به خودش می گوید "چپ" دیگر به هر عمل زشتی هم دست زد، باید فدای این عنوان ایشان بشود.

آدم باید خیلی کار سیاسی مثبت و تاثیرگذار بکند که مینا احدی بشود. مینا احدی اگر دو سه نفر آدم هپروتی داشته باشد که کارهای او را نمی بینند، در عوض میلیونها آدم شریف در سراسر جهان از تلاشهای بی امان او مطلعند و به وجد می آیند. مینا احدی، مثل هر آدم مهم و تاثیرگذار دیگری اینجا و آنجا مورد بی احترامی قرار خواهد گرفت. قابل انتظار است؛ کسی به "هیچکس" گیر نمی دهد. کسی نام "هیچکس" را بیخود و بیربط جا و بیجا تکرار نمی کند. جمهوری اسلامی "هیچکس" را دهها بار تهدید نمی کند. قوم پرستان "هیچکس" را به باد فحش و ناسزا نمی گیرند. و زندانیانی که زندگی شان زیر چکمه های سیاه شکنجه گران سیاه شده و زنانی که انتظار حکم اعدام می کشند، از "هیچکس" انتظاری ندارند!

اگر بهروز شادیمقدم با مینا احدی مشکل دارد، همین را بگوید. چرا با حرفهای مفت و بیربط، خودش را مسخره عالم و آدم می کند؟

۱۵ نوامبر ۲۰۲۰


۱۳۹۹ آبان ۱۱, یکشنبه

در حاشیه مرگ یک زندانی سیاسی سابق

در رسانه های اجتماعی با خبر مرگ یک شاعر به نام جلال ملکشا که از قضا سالهای بسیار سختی از زندگی اش را نیز زیر شکنجه های دو رژیم آدمکش اسلامی و پهلوی در زندان گذرانده بود، مواجه شدم. من متاسفانه نه جلال ملکشا را می شناختم و نه هیچوقت، تا آنجا که خودم خبر دارم، شعری از او را شنیده بودم. شاید هم دلیلش عدم درکم هم از شعر و هم از لهجه سورانی زبان کردی باشد. اما دوستان زیادی از اشعار ایشان گفته و از آنها لذت برده بودند.



برای من شعر، به هر زبانی که باشد، نسبت به شخص شاعر ثانوی و حاشیه ای است. شعر هنر است و هر اثر هنری هم بنابه سلایق شخصی می تواند سنجیده شود. آدمها می توانند از یک اثر هنری لذت ببرند یا بی تفاوت باشند؛ و هنرمند هم می تواند از راه ارائه هنرش امرار معاش بکند، یا صرفا به آن بعنوان یک سرگرمی برخورد کند.

جلال ملکشا ظاهرا اشعاری در وصف لنین سروده بود. اشعاری در وصف نیروهای پیشمرگ و جنبش انقلابی کردستان سروده است. او یک شاعر انقلابی بود. اما جمهوری اسلامی او را، مثل هزاران زندانی سیاسی دیگر، زیر شکنجه له می کند. او را آنقدر شکنجه می کنند که مجبورش کنند طور دیگری، نه آنطور که خود می خواست، حرف بزند و رفتار کند. جلال ملکشا، آنزمان که آزاد بود و آزادانه انتخاب می کرد، شعر برای توده هایی می سرود که می خواستند آزاد باشند. برای رهایی و قهرمانان راه رهایی سروده می سرود. در صف اعتراضات بود. به انقلابیون، هر جور که می توانست، کمک می کرد. آنزمان که اسیرش کردند و شکنجه کردند و شکنجه کردند و شکنجه کردند و ...، او دیگر هر حرفی هم که می زد، به حساب قساوتهای رژیم جنایتکاران اسلامی گذاشته می شود. سرنوشت غم انگیز جلال ملکشا سند دیگری است بر اینکه رژیم ‌آدمکشان و شکنجه گران اسلامی باید سرنگون شود.

هنر جلال ملکشا شعرش بود؛ هنر ما هم تلاش بیوقفه برای سرنگونی رژیم آدمکشان شکنجه گر اسلامی در ایران است.

۲ نوامبر ۲۰۲۰