۱۳۹۷ خرداد ۸, سه‌شنبه

بلشویکها با متد لنین به قدرت رسیدند


معرفی یک کتاب و یک متد

رسیدن به یک دنیا آزاد و برابر، حتی در سخت ترین دوره اش، یک آرمان همیشگی بشریت بوده است. بقول برنامه "یک دنیای بهتر": "تغییر جهان و ایجاد دنیایی بهتر یک امید و آرمان همیشگی انسانها در طول تاریخ جامعه بشری بوده است." تلاش انسان برای رسیدن به یک چنین دنیائی بعضا او را به چند قدمی یک چنین آرزو و آرمانی نزدیک کرده است. مورد روسیه ١٩١٧ از این لحظات معدود است که یک مورد جالب برای تحقیق است.

هدف من از این نوشته، در پرتو نگاهی به کتاب آلکساندر رابینویچ (Alexander Rabinowitch) تحت عنوان "بلشویکها به قدرت می‌رسند"، اشاره به متد لنین است. کتاب مزبور سعی کرده در میان کوهی از تحریف، شیطان سازی از لنین و بلشویکها، و بعضا کج فهمی از جانب طرفداران خود لنین و انقلاب اکتبر تصویری واقعی از تلاش بلشویکها در سرنگونی دولت موقت کرنسکی بدست بدهد.
رابینویچ، بدنبال اخذ دکترایش در سال ١٩٦٥ از دانشگاه ایندینای آمریکا، دست به یک سلسله تحقیقات درباره انقلاب روسیه زد. بقول خودش از دهه شصت میلادی تقریبا سالی یکبار برای تحقیقاتش به روسیه رفته. حاصل زحماتش تعداد زیادی کتاب و مقاله درباره انقلاب روسیه، جنگ داخلی، نپ، روسیه دوره استالین و غیره است. "بلشویکها به قدرت می رسند" که در سال ١٩٧٦ منتشر شد، بهترین و شناخته شده ترین کتاب حاصل تحقیقات اوست. من نام آلکساندر رابینویچ را شنیده بودم اما بخاطر ندارم که چیزی از او خوانده باشم. چینا میل‌ویل، در بخش کتابنامه "اکتبر: داستان انقلاب روسیه" خیلی خلاصه درباره کتاب "بلشویکها به قدرت می‌رسند" می‌نویسد: "فوق‌العاده، باریک بین، با جزئیات، هیجان‌انگیز، صرفنظر نکردنی". با این تعریف چینا میل‌ویل، که کتابش به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر منتشر شده بود، و کتابی بسیار با ارزش است، مشتاق خواندن کتاب رابینویچ شدم. رابینویچ در این کتاب دو افسانه درباره انقلاب اکتبر و بخصوص وقایع بین ماه‌های ژوئیه و اکتبر را بر سر آن افسانه‌پردازان خراب می‌کند. یکی از این دو افسانه، بقول خودش، روایت تاریخنگاران (هدایت شده) اتحاد جماهیر شوروی است که از این منظر "انقلاب اکتبر حاصل مطالبات توده‌های انقلابی پتروگراد بود که به دور حزب منضبط و متحد بلشویک، به رهبری لنین گرد آمده بودند". و دیگری، روایت تاریخنگاران دانشگاه‌ها و رسانه‌های غربی است که "انقلاب روسیه حاصل ضعف و یا عدم تمایل در سرکوب چپ رادیکال از جانب دولت موقت کرنسکی و در بهترین حالت یک طرح توطئه‌گرانه و کودتای حزب کوچک بلشویک بود که از هیچگونه حمایت توده‌ای برخوردار نبودند و با کنترل سخت و پادگانی لنین، و علی العموم با پول دولت آلمان دولت موقت دمکراتیک و محبوب کرنسکی را سرنگون کرد". رابینویچ به قولش با دقت و با یک شیوه بسیار زیبا و گیرا عمل می کند و روایت سومی را به خواننده ارائه می دهد.
"بلشویکها به قدرت می رسند" ١٥ – ١٦ صفحه مقدمه را بطور فشرده و خلاصه به وقایع قبل از ژوئیه، نظرات لنین درباره "حزب لنینی" قبل از انقلاب، پراتیک جناح راست حزب بلشویک به رهبری کامنف در ماه‌های اولیه انقلاب در غیاب لنین، ترکیب دولت ائتلافی موقت اول، و همچنین بعضی دیگر از مسائل مهم روسیه اختصاص می‌دهد. بقیه کتاب به وقایع بعد از "اتفاقات ژوئیه" اختصاص داده شده، که با قیام ناموفق کارگران و سربازان پتروگراد آغاز شد. قیام فوق با سرپیچی از پیشنهادات رهبری حزب بلشویک در روزهای اولیه ماه ژوئیه ١٩١٧ شروع و سرکوب شد. رابینویچ جناح‌های مختلف حزب بلشویک را دنبال می‌کند و تلاش لنین برای همنظر کردن جناح‌های بعضا متناقض حزب با خود را نشان می‌دهد. او افسانه "قیام ژوئیه تمرینی از جانب حزب بلشویک و لنین برای اکتبر بود" را نیز بر سر افسانه پردازان خراب می‌کند. قیام ژوئیه قیامی بی‌نظم، خونین و ناموفق به رهبری دو نهاد حزبی در پتروگراد، "کمیته نظامی" و "کمیته پتروگراد" بود که زیر فشار توده های ناراضی و بدنه آن نهادها دست به آن قیام زدند. سربازان پادگان بزرگ پتروگراد از طرح دولت برای فرستادن آنها به خط مقدم جبهه جنگ خبردار شده و نمی خواستند گوشت دم توپ ادامه دهندگان جنگ شوند. کیسه صبر توده‌های فقیر و گرسنه شهر پتروگراد از ادامه جنگ و گرسنگی و کمبود مایحتاج اولیه زندگی سرریز شده و چیز ملموسی از انقلاب فوریه، که به امید شرایط بهتری دست به انقلاب زده بودند، نصیب‌شان نشده بود.
سربازان و کارگران تنها از دست احزاب بورژوائی مثل کادت و اکتبریست و دولت موقت ائتلافی اولیه به رهبری کادتها و همچنین دسته‌های آدمکش "صدتائی‌های سیاه" نبود که صبرشان به سر آمده بود. بلکه از دست احزاب "سوسیالیست میانه‌رو" منشویک و سوسیالیستهای انقلابی (اس‌آرها) نیز خشمگین بودند. دولت موقت در واقع قدرتش را بطور دوفاکتو از شورای مرکزی می‌گرفت که رهبری آن در دست دو حزب نامبرده "میانه‌رو" بود. این احزاب خواهان ادامه جنگ بودند و توده‌های انقلابی بی‌قرار گرسنه و خواهان پایان جنگ را به "صبر و خویشتنداری" دعوت می‌کردند. حزب بلشویک در نقطه مقابل این احزاب قرار داشت. حزبی که خواهان قطع فوری جنگ و بهبود شرایط زندگی توده‌های فقیر بود. حزبی که خواهان لغو حکم اعدام بود. اشاره به این مسئله بسیار مهم است، چرا که اعدام سربازانی که از رفتن به جبهه سرپیچی می‌کردند و یا از جنگ می‌گریختند، سلاحی در دست ادامه دهندگان جنگ بود. بلشویکها، به قول رابینویچ، با اعدام بعنوان قتل عمد مبارزه کردند.
حزب بلشویک از یک حزب منضبط و بسته قبل از انقلاب، به یک حزب باز که صدها فعال سیاسی از گرایشات مختلف داشت؛ جلسات آن کانون داغ بحث بین این فعالین بود که بعضا مواضعشان درباره حمایت از دولت موقت، جنگ، انقلاب در غرب و غیره با مواضع منشویکها غیرقابل تفکیک بود، شیفت کرد. صدها سوسیال دمکراتی که بین سالهای ١٩٠٥ تا ١٩١٧ از فعالیت حزبی دست کشیده بودند، بار دیگر جذب فعالیت سیاسی حزبی شده و به فعالین بسیار پر کار و پر شور حزب بلشویک تبدیل شدند. نظرات تروتسکی و گروه وی به نظرات لنین و خط اکثریت و جناح چپ حزب بلشویک نزدیک و رسما به حزب بلشویک پیوستند. گروه مارتف (منشویکهای انترناسیونالیست)، آنارشیستها و جناح چپ سوسیالیستهای انقلابی در بسیاری از مسائل سیاسی از حمایت کنندگان بلشویکها بودند. و بخصوص این آخری، از همکاران بسیار نزدیک لنین و حزب بلشویک در سرنگونی دولت کرنسکی بودند.
منشویکها و اس‌آرها با چنگ و دندان با لنین و حزب بلشویک می‌جنگیدند و تمام تلاششان در جلب حمایت برای دولت موقت و طرح‌های ادامه جنگ آن بود. تحقیقات رابینویچ ثابت می‌کند که تا ژوئیه اکثریت مطلق کارگران پتروگراد، و سربازان و ملوانان مستقر در این شهر به دولت موقت بعنوان نماینده طبقات دارا و دشمنان خود می‌نگریستند. این در حالی است که "سوسیالیستهای میانه‌رو" یک دم، حتی زمانی که ثابت شد کرنسکی در طراحی نقشه کورنیلوف برای سرکوب انقلاب دست داشته، از حمایت از دولت موقت کرنسکی دست برنداشتند! افشا شدن همکاری کرنسکی و کادتها با کورنیلوف و همکاری رهبری منشویکها و آس آرها با دولت موقتی که کرنسکی رئیس آن و کادتها بال خط دهنده آن و شناخته شده‌ترین نماینده بورژوازی بزرگ و لیبرال روسیه در آن دولت بودند، این احزاب را در میان کارگران و سربازان ضعیف و فراکسیون و جناحهای بسیار قوی نزدیک به اهداف بلشویکها را در آنها ایجاد و تقویت کرد.

رابینویچ نشان می‌دهد و در مٶخره کتاب برمی‌شمرد که بلشویکها و توده‌هایی که از آنها حمایت می‌کردند خواهان یک دولت شورائی بودند. لنین و جناح چپ حزب بلشویک، چه آن زمان که شعار "همه قدرت به شوراها!" را مطرح کردند و چه آن زمان که بخاطر آلت دست منشویکها و اس آرها برای حمایت از دولت موقت کرنسکی و کادتها قرار گرفتن شوراها، شعار فوق را در کنگره بعدی موقتا به حاشیه راندند، خواهان همه قدرت به شوراها بودند؛ اما نه شورائی که ابزاریست در دست ضدانقلاب برای ادامه جنگ و تداوم حیات حکومت موقتی که ادامه فقر و فلاکت در آن کشور بود. انقلاب روسیه برای خاتمه جنگ و پایان دادن به فقر و کوتاه کردن دست ضدانقلاب شروع شده و بلشویکها هیچ اتوریته و نهادی، با هر اسم و عنوانی که خواهان ادامه همان وضعیتند را به رسمیت نمی‌شناسند!
رابینویچ نشان می‌دهد که افسانه "لنین در مرکز قدرت در حزب بلشویک است و حرفش بدون برو برگرد مثل مشت آهنین مخالفی ندارد!" چقدر پوچ است. می گوید که او (رابینویچ) هم مثل همه مورخین، در هر دو کمپ، بر این باور است که بدون لنین انقلاب اکتبری در روسیه به وقوع نمی‌پیوست؛ و می‌گوید: با تأکید بر نقش لنین در انقلاب اکتبر، می‌خواهد تأکید کند که بعضا نقش فرد در هدایت تاریخ چقدر مهم است! اما لنین در همه مراحلی که بحث و مسئله ای را پیش کشیده، با تمام قوا مجبور بوده دیگران را برایش قانع کند. تزهای آوریل او در کنگره آوریل حزب فقط دو رأی (لنین و آلکساندرا کولنتای) می‌آورد. در دوره بعد از توطئه برای دستگیری اش که مجبور شد مخفی شود، کمیته مرکزی حزب و هیأت تحریریه پراودا و دیگر نشریات حزبی، از درج بسیاری از نوشته‌های او خودداری کردند. بعضا تیتر نوشته هایش را عوض و جاهائی از آن را حذف می کردند. در سپتامبر، لنین – که آن زمان در خفا بود – نامه‌ای به کمیته مرکزی حزب می‌فرستد که حزب دست به یک اقدام مسلحانه برای براندازی دولت موقت بزند. اعضای حاضر در جلسه کمیته مرکزی به اتفاق آراء این پیشنهاد را رد می‌کنند. کمیته مرکزی حزب بلشویک، اینبار با حضور خود لنین و با قدرت اقناع او، شب ١٠ اکتبر تصرف قدرت به دست بلشویکها را تصویب و آن را فوری‌ترین امر حزب کرد. کامنف و زینوویف خرابکاری کردند و در نشریات غیرحزبی، علیه این مصوبه رسمی حزب نوشتند. لنین خواهان اخراج آنها از حزب شد، اما این پیشنهاد او رأی کافی رهبری حزب را نیاورد. گرچه رهبری حزب تصویب کرد که قبل از تشکیل کنگره دوم شوراها دولت موقت را با قیام مسلحانه حزب سرنگون کند، اما فعالین مٶثر در ارگانهای حزبی، از آنجا که از موفقیت این امر مطمئن نبوده و همچنین تجربه تلخ "وقایع ژوئیه" را به یاد داشتند، این موضوع را تا شب کنگره آن شورا، روز ٢٥ اکتبر، کش دادند. لنین می‌گوید که هر لحظه تلف کردن وقت از جانب حزب، وقت دادن به دولت موقت برای طرح توطئه علیه انقلاب است. شب حمله به کاخ زمستانی، کرنسکی به جبهه رفته بود تا برای سرکوب انقلاب سربازان و افسران وفادار به پتروگراد اعزام کند.
گرچه بیش از ٣٠٠ نماینده از ٦٧٠ نماینده حاضر از حزب بلشویک بودند، اما منشویکها و اس‌آرها، حتی با خواهش و تمنای کنگره دوم شورا و حتی با پیشنهاد خود حزب بلشویک برای تشکیل یک دولت متشکل از همه احزاب سوسیالیست، از همکاری با بلشویکها خودداری کردند. اولین چیزی که در دستور سخنرانان احزاب "سوسیالیست میانه رو" در کنگره شوراها قرار می گیرد حمله به بلشویکها و خواست اخراج آنها و دستگیری رهبران بلشویکهاست. رابینویچ می گوید از همین مقطع که قدرت دولتی دست شوراها افتاده است، حمله به بلشویکها و دولت شوراها، از جانب بازماندگان ارتش تزاری، کادتها، منشویکها، اس آرها، دولتهای خارجی و غیره شروع می شود. حزب بلشویک با این حملات از یک حزب باز با دمکراتیک ترین فونکسوینها برای تصمیم گیری و دخالت اعضا و کادرها که تمام تلاشش برای پیاده کردن مطالبات توده‌های روسیه، برای خاتمه جنگ دیوانه‌ها، تثبیت آزادیهای سیاسی، واگذاری زمین به دهقانان فقیر، دادن کنترل کارخانه به تشکل‌های کارگران و غیره است، به حزبی متفاوت رانده می شود. رابینویچ همینجا می ایستد و می گوید: "اما این فصل دیگری در تاریخ روسیه است". به نظر من این ایستادن همینجا مهم است. بقول لارس لی "محقیقن و تاریخنگاران، دوستان و دشمنان لنین، تا بحال سعی کرده اند دنبال اشتباهات اخلاقی، سیاسی و ایدئولوژیکی بگردند که منجر به فاجعه شد." رابینویچ به درست می‌یگوید که باید تاریخ قدرت گیری بلشویکها را بررسی کرد و همانجا ایستاد و صفحه دیگری از تاریخ را گشود!

کتاب "بلشویکها به قدرت می رسند" برای هر کسی که به سرنوشت انقلاب اکتبر علاقمند است - چه مخالف چه موافق -، گنجینه ای غیرقابل مقایسه با کتابهای دیگر است. واضح است کتابهای تاریخ انقلاب روسیه از تروتسکی، جان رید، لارس لی، لوئیس براینت، چینا میل‌ویل، ای اچ کار، سوخانوف، ویلیام چمبرلین، دیوید مندل، ویکتور سرژ، اس اسمیت، و بسیاری از محققین دیگر، از منابع بسیار غنی در مطالعه انقلاب اکتبر هستند. اما به نظر من تحقیقات رابینویچ، بخصوص دو کتاب "مقدمه‌ای بر انقلاب" و "بلشویکها به قدرت می‌رسند"، متد دیگری را، که علی العموم کمتر شناخته شده است را از انقلاب اکتبر نشان می دهد. رابینویچ در نتیجه گیری کتاب به این مسئله که حزب بلشویک دارای بیشترین دمکراسی درون تشکیلاتی بود، نتیجه می گیرد که حزب بلشویک به تمام گفته های خود که مصوبه ارگانهای حزبی و مطالبات توده های انقلابی بودند، پایبند بود. هیچ امر و عملی را با توطئه به پیش نمی برد. حزب بلشویک حزب صدها و هزاران فعال سیاسی بود که بخش اعظم آنها در فاصله فوریه تا اکتبر ١٩١٧ برای پیش بردن امری مربوط به زندگی آنی خود به آن پیوسته بودند! می گوید حدود ٩٥ درصد این فعالین هیچگونه شناختی از مارکسیسم نداشتند!

آن متد دیگر
از "متدی دیگر" حرف به میان آمد. کارگران ابتدا باید حکومت ظالمی که زندگی را بر آنها تلخ کرده است، بیاندازند. حزب کمونیستی که نماینده مطالبات کارگران است نمی تواند در عین حالی که مشغول مبارزه برای سرنگونی رژیم هار روی کار است، خود را مشغول تصویر دادن از آنچه که بعد از سرنگونی رژیم پیش روی پیاده خواهد شد، بکند.
حزب کمونیستی در برگیرنده فعالین سیاسی ای است که مطالبات جنبشهای سیاسی آزادیخواه را فورموله کرده است. این همان متدی است که لنین و حزب بلشویک با آن جواب بحران جامعه روسیه را دادند. آنچه که به دنبال این تلاش کارگران، یعنی سرنگون کردن دولتی مثل دولت موقت کرنسکی و یا رژیمی مثل رژیم جمهوری اسلامی می آید، بخش دیگری از مبارزه طبقاتی کارگران را در بر می گیرد. ما به این می گوئیم "سلبی". حزب کمونیست رهبری کننده انقلاب باید اول قدرت سیاسی را بگیرد. چنین حزبی نباید خودش را مشغول سواری دادن به بورژوازی بکند. لنین از شنیدن اسم منشویکها و اس آرها حالش به هم می خورد. احزابی با اسم سوسیالیست و سوسیال دمکرات میلیونها کارگر و دهقان و سرباز را به دنبال خود دارند، اما به دنبال اهداف کادتها و اکتبریستها هستند. انقلاب رخ داده، تزار سرنگون شده، اما منشویکها و اس آرها با خواهش و تمنا دنبال "بورژواهای روسیه" هستند که "اکنون نوبت شماست که حکومت کنید!" حتی آنجائی که خود احزاب "بورژوازی روسیه" می گفتند که ما نمی توانیم حکومت کنیم، منشویکها و اس آرها با حمایتی که در شورای مرکزی از آنها می شد، احزاب فوق را وادار می کردند که حکومت را در دست داشته باشند. با اکراه عضویت در وزارتی را قبول می کردند. با اینکه اکثریت شوراها را در دست داشتند و حزب بلشویک یک اقلیت قابل چشم پوشی بود، از شعار بلشویکها "تمام قدرت به شوراها" وحشت داشتند!
هدف من از اشاره به مسائل فوق یادآوری این است که برای یک دوره طولانی، بخصوص بعد از مرگ لنین و تحولات بعدی در روسیه و تصمیمات حزب کمونیست شوروی و کمینترن، همکاری با بورژواها و سرکوب مطالبات کارگران هدفی کمونیستی و مارکسیستی معرفی می شد! وقتی که کمونیستی از ناسیونالیسم انتقاد می کرد، انگار از مارکسیسم منحرف شده. انتقاد از دین و مذهب یک کفر بود. تلاش کمونیستهای بعدی در نقد مذهب، ناسیونالیسم، فدرالیسم و خودمختاری طلبی، دمکراسی، پارلمانتاریسم و غیره با بدترین برخوردها از جانب همین چپها روبرو شد. خمینی و صدام و قذافی متحدشان بودند. چپی که فکر می کرد لنینی است، اما نماینده متدی کاملا منشویکی بود.

متد لنین، متد منصور حکمت
خواننده می‌تواند چند موضوع مهم در "بلشویکها به قدرت می رسند" را دنبال کند. همه این موضوعات مهم، اجزاء اصلی متد لنین هستند: ١) حزب بلشویک از باز و آزادترین احزابی است که تاریخ به خود دیده است. حزبی که هر مسئله توده های انقلاب کننده مسئله آن است، فعالین عرصه‌های مختلف در آن گرد آمده اند و سر هر موضوعی بحث و تبادل نظر می کنند تا به نقطه اشتراکاتی برسند. حزبی که تعداد وسیعی از رهبران آن و فعالین مٶثر آن در میان کارگران و سربازان، بخصوص در دوره بین ژوئیه و اکتبر نمی دانند مارکسیسم خوردنی است یا پوشیدنی! لنین به درست دروازه حزب را به روی این کادرهای جنبشهای مترقی و معترض باز گذاشت. همان لنینی که در دوره ای رهبری حزبی کاملا از نوع دیگری را در دست داشت و برایش با اکثریتی از رهبران حزب سوسیال دمکرات روسیه جنگید.
٢) حزب بلشویک رو به توده هاست و چیزی ندارد که از توده‌های انقلابی و جامعه روسیه پنهان کند. حزب اما در نشستهای تصمیم گیرنده خود به موضوعاتی می پردازد که لازم است در دایره بسته رهبری حزب درباره آنها به بحث گذاشته شوند تا انقلاب به پیش برود. رابینویچ می گوید که تصمیم نشست ١٠ اکتبر کمیته مرکزی حزب، مبنی بر قیام مسلحانه بر علیه دولت کرنسکی، موضوعی بود که خود رهبری حزب اول بایست به اهمیت آن پی ببرد. حزب مبارزه کارگر در جامعه را رهبری می‌کند و به جائی می‌رسد که باید برای نبرد نهائی برنامه بریزد. درباره قدرت سیاسی باید تصمیم بگیرد. حزب منتظر تصمیم شوراها، کمیته‌های کارخانه و یا اتحادیه‌ها نمی‌ماند تا تصمیم بگیرد تا دولتی را که منفور است و از هیچگونه حمایتی در جامعه برخوردار نیست ساقط کند. حزب رهبر انقلاب است، در برگیرنده رهبران جنبشهای مترقی و آزادیخواه است و در تصمیگیری درباره انقلاب باید خود تصمیم نهائی را بگیرد. احزاب اینچنینی زمانی در مورد امثال خمینی و شاه، بخاطر توهمی که توده‌ها به آنها دارند افشاگری می‌کند. زمانی درباره حزب توده و مجاهدین و فدائیان خلق، که هرکدام بخشی از جامعه را به دنبال خود دارند و اهدافشان با اهداف بنی صدر و لاجوردی تفاوت چندانی ندارند، افشاگری می‌کند. زمانی مجبور است در میان سازمانها و احزاب چپ دست به کار تئوریک بزند. اما زمانی که رژیمهای مثل جمهوری اسلامی، حکومت پهلوی و یا دولت موقت کرنسکی منفور هستند و باید به هر وسیله‌ای که امکانش هست، آنها را ساقط کرد دنبال دادن فرصت به زیباکلام و خاتمی و شیرین عبادی و کورنیلوف نمی‌باشد. در نشستهای رهبری خود تصمیم می‌گیرد که این دولت را، که یک پای جنگ جهانی است، که ضد زن و تروریست است، اگر با سه نفر هم بشود انداخت، باید انداخت!
٣) حزب بلشویک حزبی است در مرکز حمله به تزار و دولت موقت بعد از آن. حزبی که جامعه را حول سه شعار اصلی توده‌های انقلابی: "صلح و خاتمه جنگ، مطالبات معیشتی توده ها در شهرها و زمین به دهقانان فقیر" بسیج می‌کند. حزبی که این سه مطالبه را به سرنگونی دولت موقت خواهان ادامه جنگ و بی‌اعتنا به مطالبات توده‌ها، گره زده است. در دوره بین این دو انتخاب، وقت زیادی برای تلف کردن وجود ندارد. حزبی است نماینده "نه" مردم به دولتی که زیر زیرکی با ژنرال کورنیلوف زد و بند دارد تا انقلاب را سرکوب کند.
٤) حزب بلشویک وسیعا در میان کارگران و فعالین کارگری پایگاه دارد. حزبی است که متشکل کردن کارگران و سربازان، از تلاشهای اصلی فعالین آن است. حزبی که تشکل کارگری برایش بسیار مهم است و از کارهای اصلی فعالین آن است. حزبی است که به مطالبات توده‌های معترض بی‌اعتنا نیست. حزبی است که مسئله حقوق پرداخت نشده کارگران را مسئله خود می داند. حزبی است که مسئله روسری به سر کردن دختران خردسال را مسئله کل جامعه می داند. حزبی است که در عین حال مشغول متشکل کردن کارگران در تشکلهای توده ای خود است. حزبی است که در مدت زمان بسیار کمی اکثریت مٶثر رهبران کارگری را که از اعضا و فعالین منشویکها بودند، به خود جذب می کند. حزبی که در فرصت بسیار کمی قادر است توسط همین فعالین کارگری و کارگران متشکل در "گاردهای سرخ" نقشه‌های کرنسکی و کورنیلوف را نقش برآب می کند. رابینویچ نشان می دهد که داشتن متد به برنامه و کار عملی بی وقفه نیاز دارد. حزبی می تواند حرف تئوریک داشته باشد، اما در عمل نه کادر فعال داشته باشد و نه در میان کارگران حرفش برود داشته باشد. قدرت حزب مطالبات توده‌هاست. قدرت حزب نمایندگی کردن "نه" توده‌های معترض و در عین حال فعالین جنبش‌های انقلابی است.

٥) حزب بلشویک دشمن را روبرو می دید و توده ها را بر علیه این دشمن سازمان داد. دشمن کرنسکی و کورنیلوف بودند. برای پیروزی در جنگ، ابتدا باید کرنسکی و کورنیلوف را سرنگون کرد. نمی شود جمهوری اسلامی را ندید و هشدار خطر داد که پوتین و ترامپ و نتنیاهو دشمن هستند! دشمن اول و اصلی کارگران و زنان و کل جامعه، جمهوری اسلامی با جناح و باندهای مختلفش است. کل ترامپ و پوتین و نتانیاهو و کل دم و دستگاه سیا و موساد در تمام طول عمرشان، به اندازه یک سال جمهوری اسلامی زندگی مردم در آن جامعه را تباه نکرده است! کسی که نان شب را از سفره کودکان کارگران ربوده، باندهای مختلف جمهوری اسلامی هستند. آن کس که آدرس غلط می دهد که دشمن روبرو را از زیر ضرب بدر برد، به همان اندازه ترامپ و پوتین و سران جمهوری اسلامی دوست کارگران است. لنین درست همین نظر را نسبت به کرنسکی و دولت موقتش داشت. بخشی از رهبری حزب بلشویک متوجه این مسئله نبودند.

متد لنین برای دوره ای بسیار طولانی زیر آوار دروغ و تحریف در حاشیه بود. متدی را که منصور حکمت در بحثهای "حزب و قدرت سیاسی"، "سلبی و اثباتی"، "دولت در دوره های انقلابی"، و بحث جنبشها دنبال کرد و حزب کمونیست کارگری را روی آن متد بنا نهاد، همان متد لنین و همان متدی است که کتاب "بلشویکها به قدرت می رسند"، آن را به خوبی تشریح کرده است. برای آن فعال کارگری و آن فعال سیاسی ای که مشغله اش رهائی جامعه است شناختن منصور حکمت ضروری هستند. خواندن کتاب رابینویچ انسان کنجکاو علاقمند به خلاصی از منجلاب جامعه سرمایه داری را با متد مٶثر لنین آشنا می کند.
٢٧ مه ٢٠١٨

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه

در دفاع از انقلاب، در دفاع از حزبیت


درباره کتاب محمود قزوینی

ناصر اصغری
کتاب "مارکسیسم و حزب و قدرت سیاسی" نوشته محمود قزوینی نکاتی دارد که حتما یادآوری آنها به چپهای لیبرال و چپهایی که فکر می کنند لنین و مارکس را می شناسند، اما با قدرت گرفتن حزب مخالفند، بسیار ضروری است. نوشته ایشان ظاهرا در دفاع از مارکس، لنین و مشخصا منصور حکمت و تز "حزب و قدرت سیاسی" است، اما به نظر من دو اشکال سیاسی دارد که من اینجا بطور بسیار مختصر به آنها می پردازم.
محمود قزوینی با انقلاب مخالف است و آن را به منصور حکمت نسبت می دهد. در صفحه ۱۷ نسخه پی دی اف می نویسد: "مقوله انقلاب – منظورم از انقلاب، انقلاب اجتماعی بطور کلی نیست، انقلاب بطور کلی، انقلاب به معنای کسب قدرت سیاسی و تحول انقلابی را هر مارکسیستی قبول دارد، بلکه انقلاب به مفهوم خاص آن یعنی تحرک توده های وسیع مردم در اشکال اعتراضی گوناگون و قیام برای در هم شکستن دستگاه دولتی است. این مفهوم انقلاب در دستگاه فکری منصور حکمت، در حزب و قدرت سیاسی جای زیادی را اشغال نمی کند."
او در ادامه نوشته اش به این می پردازد که در جائی که تشکل توده ای سرکوب می شود و اجازه تشکل‌یابی به کارگران داده نمی شود، انقلاب هیأت حاکمه را تضعیف می کند، تشکلهای کارگری پا می گیرند و حزب طبقه کارگر در این تشکلها اکثریت می شوند و با پشتیبانی ضمنی و علنی این اکثریت قدرت دولتی را تسخیر می کند. او به درست نمونه بلشویکها و لنین را مثال می زند. اما نمونه لنین و بلشویکها به بحث مخالفت با انقلاب کسی کمکی نمی کند. انقلاب فوریه ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و بقول همه مورخین و خود لنین هم، بلشویکها از یک جریان گمنام و حاشیه ای و به مرور زمان و با کار دائم و اتخاذ تاکتیکهای درست، تا اکتبر همان سال به یک نیروی عظیم توده ای تبدیل می شوند که در شورای پتروگراد و در تشکلهای توده ای کارگران و سربازان حداقل در پتروگراد و مسکو به اکثریت چشمگیری تبدیل می شوند. معلوم نیست که اگر آن انقلاب فوریه نبود، "تحرک توده‌های وسیع مردم در اشکال اعتراضی گوناگون و قیام برای در هم شکستن دستگاه دولتی" بود، که ظاهرا برای محمود قزوینی قبول نیست، چگونه شوراها و کمیته‌های کارخانه شکل می‌گرفتند، سوسیال دمکراتها در اتحادیه‌های کارگری دست بالا پیدا می‌کردند و ایده لنین که حزب بلشویک باید با پشتیبانی اکثریت توده‌های انقلابی و مشخصا سربازان و کارگران، کرنسکی و کورنیلوف را عقب بزند و قدرت دولتی را بگیرد؟!
من یک آدم حزبی در متلاطم ترین مقطع وضعیت سیاسی جامعه ایران هستم و متأسفانه وقت اضافه برای رفتن و پیدا کردن نقل قول مشخص را ندارم؛ اما خوشبختانه هم لنین و مارکس را و هم منصور حکمت را به اندازه کافی می شناسم که گرچه مارکسیسمشان مارکسیسم حزب و قدرت سیاسی است، اما هیچگونه مخالفتی، آنطوری که محمود قزوینی جا می زند، با انقلاب نداشتند. نوشتن مفصل درباره این موضوع را در دستور می‌گذارم که اگر کارهای روزمره حزبی اجازه داد، به آن خواهم پرداخت.


نکته دوم در مورد کتاب محمود قزوینی که جا دارد به آن اشاره شود، بی‌اهمیت جلوه دادن حزبیت است. او می گوید که این کتاب را نوشته است که جوانانی پیدا شوند آن را بخوانند و بر مبنای دستورات آن بروند در آینده حزب کمونیست کارگری درست کنند. این یک دستور است، پراتیک نیست! مارکس، لنین و منصور حکمت در عین حالی که برای جوانان می‌نوشتند تا بیایند عضو حزبشان بشوند، اما برای حزب خودشان هم می‌نوشتند و تلاش می‌کردند که نظراتشان اکثریت شود که بروند قدرت سیاسی را به نفع کل طبقه تسخیر کنند. خون دل می خوردند که اعضا و کادرهای حزب خودشان را با خود همراه کنند. منصور حکمت از یک محفل دو سه نفر شروع کرد و تمام تلاشش علیرغم اتهامات سخیف چپهای لیبرال و در رفتن از دست پاسداران و زیر بمب و گلوله باران در کردستان زنده ماندن، ایجاد حزب و ترغیب دیگران برای همنظر شدن با او بود. لنین در حزب بلشویک، وقتی که تزهای آوریل را به کنگره عرصه می کند، فقط رأی آلکساندرا کولنتای را داشت. برایش جنگید و در مدت نه چندان زیادی رأی بقیه را هم جلب کرد. او را می خواستند به جرم "جاسوس آلمان" بگیرند و اعدام کنند. نوشته‌هایش در نشریات خود حزب بلشویک سانسور می‌شدند، اما باز نرفت نویسنده نشد! از نظر من از منظر مارکسیسم لنین و منصور حکمت، ما کمونیست غیرحزبی نداریم! آن "کمونیست غیرحزبی" که به خودش می گوید کمونیست، یک آرمانخواه است. کسی که حرفش حقانیت داشته باشد، باید برایش بجنگد. یکی از ملزومات حزبیت این است که تو باید برای حرفت دیگران را قانع کنی. برای اکثریت کردن حزبت، داخل تشکل کارگری بروی و برای جذب رهبران و فعالین کارگری، آنها را قانع کنی. برای انتشار و ادامه کاری نشریات حزبت، دنبال جمع آوری کمک مالی بدوی. برای ادامه کاری رادیو و تلوزیوینت کادر تربیت کنی. اعضای حزب بلشویک از پتروگراد و مسکو می‌رفتند و زیر سرنیزه کورنیلوف به داخل کوپه‌های قطار حامل سربازان او، که راهی پتروگراد برای سرکوب انقلاب بودند، می‌رفتند و آنها را به سرپیچی از دستورات افسران ارشد ارتش ترغیب می‌کردند. کسی که نخواهد به خودش، برای رهائی جامعه این زحمات را بدهد، در بهترین حالت یک نویسنده است!
ایراد من به محمود قزوینی این نیست که چرا حزبی نیست. بقول منصور حکمت دوره از آن دورانی است که از هر ۲۰۰۰ کمونیست سابق، یکی هنوز کمونیست مانده است. هدف من نشان دادن تناقض کارش است که کسی که می خواهد از "حزب و قدرت سیاسی" مارکس، لنین و منصور حکمت دفاع کند، اول باید خودش حزبی باشد. محمود قزوینی خود به درست چندین جا تکرار می‌کند که بدون حزب، گرفتن قدرت دولتی توسط طبقه کارگر حرف مفتی بیش نیست. کسی که حزبی نیست، باید اول از خود بپرسد که دیگران را به کجا دعوت می‌کند؟!
۱۰ مه ۲۰۱۸