۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

باید سیاستهای تفرقه افکنانه رژیم در ارومیه را به شکست کشاند

مصاحبه فراز آزادی با ناصر اصغری

شما در مصاحبه ای با نشریه "ایسکرا" (شماره های ۷۶۰ و ۷۶۱)، نشریه "کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران" به تغییرات صورت گرفته در ترکیب جمعیتی در ارومیه، منظور ترکیب نسبی بین مردم ترک زبان و کردزبان اشاره کرده و در رابطه با شعار جریانات ناسیونالیستی مبنی بر اخراج کردها از شهرهای باصطلاح ترک نشین پرداخته اید. گفته اید که بعد از انقلاب ۵۷ مشخصا در شهر ارومیه مردم کردزبان بدلیل ادامه سیاستهای رژیم پهلوی توسط رژیم جمهوری اسلامی، یعنی سیاست رفرم اقتصادی به نفع بورژوازی و در نتیجه خلع ید نیروی کار در روستاها و رانده شدن آنها بطرف شهرها برای تامین نیروی کار بورژوازی ایران، مردم روستاهای کردنشین اطراف شهر ارومیه، مانند مردم ترک زبان از روستاها رانده شده و برای تامین زندگی شان به شهر ارومیه آمده و در طول سه دهه ترکیب جمعیتی بین مردم ترک زبان و کردزبان نسبت به قبل از انقلاب بهم خورده و نتیجه آن، افزایش جمعیت کردزبان در این شهر شده است. در این میان سیاستهای ضد کردی ملاحسنی و دارودسته هایشان در سپاه و اطلاعات همچنان بیشتر از گذشته ادامه دارد. رژیم بر سیاست نفرت پراکنی خودش علیه مردم کردزبان را شدت بخشیده و معضلات اقتصادی و اجتماعی موجود در شهر و استان را ناشی از وجود مردم کردزبان ارزیابی و بخورد مردم میدهد. در این راستا، جریانات ناسیونالیست ترک نیز با این سیاست رژیم همسو بوده و بر طبل نفرت پراکنی قومی علیه مردم کرد و تروریست خواندن آنها و درخواست اخراج کردها و از این نوع سیاستهای کثیف و ضد انسانی دامن میزنند. با این توضیح مختصر لطفا به سئوالات من در این رابطه جواب بدهید:

فراز: به نظر شما طرح خواست اخراج مردم کردزبان از شهرهای ترک نشین تا چه حدی با واقعیت زندگی امروز جوامع شهری و حتی روستائی خوانائی دارد؟

ناصر اصغری: در آن مطلب مورد اشاره شما گفته‌ام که شهری به بزرگی ارومیه که بالغ بر یک میلیون و هشتصد هزار نفر جمعیت دارد، حداقل نیمی از این مردم کردزبان هستند. حتی پاکسازی یک روستای ۱۰۰ نفره از مردمی که در آن زندگی می کنند با واقعیات سیاسی دنیای امروز خوانائی ندارد، چه برسد به اینکه تعدادی خواهان پاکسازی جمعیتی حدود هشتصد هزار نفره باشند! کجا برگردند!؟ اینها کسانی هستند که اگر خودشان هم در شهر ارومیه به دنیا نیامده باشند، سالهاست که از روستای محل تولدشان، زمانی که کودکی بیش نبودند، کوچ کرده و کوچکترین ارتباطی دیگر با آنجا ندارند. شغل و ارتباطات اجتماعی و اقتصادی شان اینجاست. چیزی از روستاهای دوره افتاده بعضا صعب العبور نمی دانند. اگر کسی با عقل سالم و منطق آدم امروز بتواند خواهان اخراج ترک زبانان از تهران شود، می تواند خواهان اخراج کردزبانان از ارومیه هم بشود. کجای دنیای امروز شما می توانید یک شهرک حتی با ۵۰ هزار نفر هم پیدا کنید که از دیگر به اصطلاح نژاد و ملیتها تماما "در امان" مانده باشد!؟ اینها به نظر من سیاستهای حساب شده و مهندسی شده رژیم اسلامی هستند که عمدا می‌خواهد بین مردمی که هیچگونه دشمنی با همدیگر ندارند و اساسا باید رژیم اسلامی را به جرم به تباهی کشاندن زندگی شان مورد حمله قرار داده و نشانه روند را بجان هم بیاندازد. اینها همه اهدافی ضد انسانی و در جهت حفظ و بقا رژیم اسلامی است.

فراز: خواست اخراج مردم کردزبان از ارومیه و از سایر شهرها در آذربایجان تا چه حدی میتواند از طرف مردم ترک زبان مورد قبول واقع شود؟

ناصر اصغری: اگر بودن مردمی کردزبان باعث اخلالی در زندگی روزمره مردم ترک زبان بود و این موضوع معضلی اجتماعی می‌بود، حتما تا بحال شاهد جنگ و درگیری و سنگربندی خیابانی بودیم. چنین مسئله‌ای خواست مردم نیست؛ یک سیاست کثیف است که می خواهد آن جنگ و کشت و کشتار را راه بیاندازد که خوشبختانه تا بحال تیرش به سنگ خورده.
حساب مردم علی العموم از حساب قوم پرستانی که افسارشان دست ملاحسنی و باندهای دولتی است، کاملا جداست. مردم کردزبان و ترک زبان این شهر اکنون روابط عمیق اجتماعی - اقتصادی با هم دارند. با هم همکارند. روابط زناشوئی و خانوادگی عمیقی با هم برقرار کرده اند و در غم و شادی همدیگر شریکند. در مراسمهای همدیگر شرکت دارند و در اعتراضات بر علیه رژیمی که در سرکوب و وحشیگری کرد و ترک نمی شناسد، فعالانه شرکت می کنند.
این نکته را هم به نظر من باید اضافه کرد که این تنها قوم پرستان ترک و باندهای این ملا و آن ملا نیستند که نفرت پراکنی قومی را باد می‌زنند. قوم پرستان کردزبان هم به یمن آزادی بیانی که توسط مدیای اجتماعی مثل فیسبوک و تویتر فراهم شده است، طرف دیگر ماجرا هستند. به جرأت می توان گفت که این نفرت پراکنی قومی اکنون توسط ترولهای (Troll) اینترنتی که روزی شان را مدیون تفرقه پراکنی رژیم اسلامی هستند، اداره می شود.

فراز: در این ماجرا ناسیونالیستها بدنبال حل کدام معضل اجتماعی در آذربایجان هستند؟

ناصر اصغری: من فکر نمی‌کنم که به دنبال حل معضلی باشند. اگر کسی فکر کند که مسئله ملی معضلشان است، خوب این را باید با دولت مرکزی حل و فصل کنند، نه با مردمی که خود مورد ستم ملی قرار گرفته‌اند! ظاهر قضیه این است که کردها آمده اند و شهر ترک نشین را تسخیر کرده اند. ملاحسنی در سخنرانی‌هایش در نماز جمعه‌ها در اوایل انقلاب، که مردم کردزبان کرور کرور به طرف شهر ارومیه مهاجرت می‌کردند و ابتدا بخاطر مقرون به صرفه بودن زمین حومه شهر سکونت می‌گزیدند، می‌گفت ببینید که کردها دور تا دور شهر را محاصره کرده اند که یک روز به خود شهر حمله کنند و همه ترکها را سر ببرند! مردم انقلاب کرده ارومیه را علیه مردم فقیر و شریفی که از دست زورگوئی اربابان فرار کرده و به شهر برای پیدا کردن کاری و لقمه نانی پناه آورده بودند، تحریک می‌کرد. هدف اصلی ملاحسنی و دیگر آخوندهای معمم و مکلا این بود که جنگ شیعه و سنی راه بیاندازند. یک واقعیت نهفته در این ماجرا سیاست تبعیض رسمی رژیم اسلامی بر علیه کسانی بود که شیعه نبودند. کردها بعنوان کسانی که نه زبانشان ترکی است و نه مذهبشان شیعه، و همچنین در حال جنگ با دولت اسلامی هستند، هدف تبلیغات نماز جمعه ها شدند.
اما اینجا باید به یک واقعیت تلخ هم اشاره کنم. هر چند بخش عظیمی از مردم گوششان بدهکار سیاستهای پاکسازی قومی ناسیونالیستها نیست، اما هستند تعداد کمی از مردم شریفی که به این توطئه پاکسازی قومی اعتراض نمی‌کنند. باید از خود پرسید که چرا یک چنین سیاست نژادپرستانه‌ای که تشنه خون است، پیش همین تعداد کم هم مقبولیت دارد!؟ مردم همیشه به دنبال پیدا کردن جوابی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی خود هستند. اگر به عمق مسئله پی نبرند، دم دست ترین جواب را می پذیرند. اگر دور و برشان را بزه کاران گرفته باشد، و اگر به آن شرایطی که باعث بروز آن بزه کاری شده باشد آگاه نباشند، خشم شان را متوجه بزه کار و بعضا به اصطلاح نژاد، مذهب و ملیت آن بزه کار می‌کنند. این نه تنها در مورد ارومیه صدق می کند، بلکه در مورد استکهلم و پاریس و نیویورک هم صدق می کند. فقر و تبعیض سیستماتیکی که بر سیاهان آمریکا می رود، بخش وسیعی از سیاهان را به بزه کاری کشانده و این باعث تبعیض بعضا توده های مردم بر علیه سیاهان هم شده است. یا آن "کله سیاهی" که چند نسل پیش پدر بزرگش به پاریس و برکسل و برلین مهاجرت کرد و هنوز نسل اندر نسل باید در گتوهای آن "کله سیاهان" در فقر و تبعیض زندگی کنند، باعث بروز بزه کاری‌های اجتماعی می‌شود که دودش به چشم کل جامعه می‌رود و سودش هم به جیب سیستم طبقاتی تفرقه بیانداز و حکومت کن!
در مورد ارومیه هم این موضوع بسیار صادق است. سیاستهای جمهوری اسلامی مردم را به فقر مطلق کشانده. جامعه در بیکاری دست و پا می زند. در انتصاب کارگر به مشاغل تبعیض بیداد می‌کند. فقر باعث دست زدن بخشی از جوانان به بزه کاریهای اجتماعی شده که در غیاب یک جنبش رزمنده و قوی سوسیالیستی، تبلیغات شوم ناسیونالیستی و قوم پرستانه، جامعه را به طرف خونریزی خواهد برد.

فراز: امروزه جنبش ناسیونالیستی تا چه حدی در برابر جنبشهای اجتماعی نظیر جنبش کارگری، جنبش زنان و سایر جنبشهای اجتماعی رادیکال قدرت نیرو گرفتن و تاثیرگذاری مخرب و ضد انسانی بر روند انقلاب آتی در آذربایجان میتواند داشته باشد؟

ناصر اصغری: اگر جنبشهای اعتراضی رادیکال، مثل جنبش کارگری و زنان و جوانان برای خلاصی فرهنگی قدرت بگیرند و در روند رادیکالیزه شدن انقلابی جامعه جلو بیایند، ناسیونالیسم قوم پرست حاشیه‌ای و ایزوله می‌شود. برعکسش هم صادق است. اگر توده مردم مستاصل باشند و جمهوری اسلامی به هر دلیلی قادر به حکومت کردن نباشد و فروبپاشد، شاهد پا گرفتن گروههای ناسیونالیست قوم پرست خواهیم بود که در هر کوچه و خیابانی کشت و کشتاری قومی راه انداخته‌اند. این خطر واقعی است. اگر جنبش سوسیالیستی مدعی نباشد که در فردای سرنگونی رژیم اسلامی قدرت را خواهد گرفت و به معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه جواب می‌دهد، آنوقت شاهد سر برآوردن گروههای ناسیونالیست برای ادعای کشورسازی خواهیم بود که کشورسازی آنها از پاکسازی قومی شروع خواهد شد و یک یوگسلاوی دیگر را شاهد خواهیم بود. این سناریو به نظر من واقعی است!
اما امروز هر کدام از این جنبشها در چه موقعیتی هستند؟ به نظر من جنبش کارگری و زنان و کلا جنبشهای رادیکال و انقلابی در جائی مثل ارومیه به اندازه جاهائی مثل تبریز و کردستان قوی نیستند. اما این را باید در نظر گرفت که سیاست در ارومیه خود تابعی از سیاست در همسایگی این جغرافیاست، و این می‌تواند ارتجاع ناسیونالیستی را حاشیه ای بکند. ارومیه یک تافته جدا بافته از سیاست در منطقه نیست. اما این گفته و این واقعیت نباید ما را در قبال احتمالات آینده بی مسئولیت کند. باید این آژیر را در نظر داشت که در یک شهر بزرگی مثل ارومیه، یک دسته بیست سی نفره از آدمکشان حرفه‌ای، از ناسیونالیسم هر قوم و ملتی باشند، می‌توانند زندگی را برای کل آن شهر تباه و ناامن کنند. من کلا فکر می‌کنم که از آنجا که سیاست رژیم اسلامی سرکوب هرگونه نهاد و تشکل آزادیخواه و انسانی است و دست نهادهای ارتجاعی که خود آنها را ساخته است، باز می گذارد، ارتجاع و قوم پرستی خیلی قوی است. گوناز تی وی و رسانه‌های دولت ترکیه دائم در حال نفرت پراکنی قومی هستند. چپ جامعه از تریبونی که مرتب راه حل عملی جلوی جامعه بگذارد که چگونه اینگونه نفرت پراکنی ها را به شکست بکشانند و چگونه بر علیه رژیم متحد بشوند، بی بهره است. اما جنبش کارگری و جنبش‌های دیگر مثل جنبش زنان و غیره، پتانسیل قدرت گیری زیادی دارند؛ منتها باید فعالینی پا جلو بگذارند و راه نشان بدهند. در خلاء اتفاق نخواهد افتاد.

فراز: برای خنثی کردن این نوع سیاستهای خطرناک فاشیستی که جامعه را برای دهه ها به قهقرا خواهد برد، چه راهکاری را در برابر فعالین جنبش برابری طلبی و آزادیخواهی قرار میدهید؟

ناصر اصغری: در این شهر و شهرهای مشابه آن در آذربایجان و کردستان که مردم کردزبان و ترک زبان زیادی با هم در یک شهر زندگی می‌کنند، این فقط ملاحسنی‌ها نیستند که می‌توانند مخاطب داشته باشند. فعالین آزادیخواه و انساندوستی که نگران این وضعیت هستند باید دور هم جمع شوند و کاری بکنند. برای مثال در اسرائیل، نهادهایی متشکل از فعالین سیاسی، اجتماعی یهودی و فلسطینی با هم فعالیت می‌کنند که سیاستهای دولت نژادپرست اسرائیل و تبلیغات اسلامیها را خنثی کنند و دست کارگران را، جدا از اینکه منتسب به چه نژاد و دین و ملیتی باشند، در دست هم می‌گذارند. فعالین ترک زبانی باید پا جلو بگذارند و در مقابل سیاستهای نژادپرستانه و تشنه خون به همنوع خود، اعتراض بکنند و حداقل ان جی اوهای انسان دوستانه ایجاد کنند. همین درباره فعالین کردزبان هم صادق است. در همین انتخابات شوراهای شهر و روستای سال ۱۳۹۶، ناصر رزازی در تلویزیون پ ک ک ظاهر می‌شود و به کردزبانان فراخوان می دهد که بروند به نمایندگان کردزبان رأی بدهند. فعالین و شخصیتهای انساندوست چه به مادر بگویند "آنا" و چه بگویند "دایک"، باید اینگونه سیاستهای نژادپرستانه و ناسیونالیستی را افشا کنند و نهاد، تشکل و ان جی اوهایی ایجاد کنند که هدفشان پراتیک عملی نزدیک کردن ساکنین این شهر باشد؛ جدا از اینکه مخاطب به ارمنی، کرد، ترک و آسوری منتسب شده باشد. از آنجا که خطر تراژدی انسانی را همه احساس می‌کنند، چنین سیاستی واقعا می‌تواند فعالین و شخصیتهای بسیار زیادی را دور خود جمع کند.

۳ ژوئیه ۲۰۱۷

۱۳۹۶ خرداد ۱۱, پنجشنبه

میزان رأی ملت است!

در یکی دو دهه گذشته، تبلیغات و هیاهو حول انتخابات در جمهوری اسلامی بعدی غیرقابل مقایسه با انتخابات - و یا به اصطلاح انتخابات - یکی دو دهه اول حیات رژیم اسلامی پیدا کرده است. یک دلیل این همه هیاهو رسانه‌های غربی مثل بی بی سی است که می‌خواهند روابط دول غربی با رژیم اسلامی را نرمال کنند. یک دلیل دیگر موقعیت و جایگاه باندهای درون خود رژیم است که موضوع را پیچیده تر می کند. جنبه مهم دیگری ورود قطب سومی است که جنگ باندها را تشدید کرده است. دیگر صرفا نمی شود با نمایشی بودن و یا جابجائی مهره ها این مسئله را توضیح داد.

نوشتن درباره انتخابات - ریاست جمهوری اسلامی - برای یک فعال سیاسی صرفا یک تحلیل از این موضوع نیست؛ گرچه تحلیل کردن از آن هم در خود اشکالی ندارد. برای من بعنوان یک فعال سیاسی، تحلیل سیاسی کمک می کند که تاکتیک مناسب با آن را اتخاذ کنیم.

"در جمهوری اسلامی انتخابی وجود ندارد"
بخش وسیعی از مردمی که در انتخابات شرکت نمی کنند و یا احزاب و فعالین سیاسی ای که انتخابات را تحریم می کند و یا مردم را به برهم زدن صندوقهای رأی دعوت و فرامی خوانند، فرض را بر این گذاشته اند که آنچه که به نام انتخابات به خورد جامعه داده می شود، یک شو است که حتی شایسته نام انتخابات هم نیست. این شو را در بهترین حالت یک انتصاب می‌دانند که فعلا رژیم تشخیص داده فلان فرد سر کار باشد یا نباشد. یکی نوشته بود: "رئیس جمهور، قبلا از طرف رأس دیکتاتوری حاکم تعیین و انتصاب می‌شود و پس از برگزاری یک نمایش که اسمش را انتخابات گذاشته‌اند وی از طرف ولی فقیه به عنوان رئیس جمهور تأئید و به مردم معرفی می‌شود." رژیم در بین دو سه نفر از کسانی که به آنها اجازه داده شده در رقابتهای انتخاباتی شرکت کنند و جملگی از دست اندرکاران و کلیدداران این رژیم در دوره‌های متفاوت بوده‌اند. یک چنین انتخاباتی با انتخابات معمول در اروپا و جوامع دمکراتیک مقایسه می‌شود و نتیجه می شود که انتخابی در کار نیست. با این معیار واضح است که چنین چیزی اصلا انتخابات نیست. اما آنچه که در جمهوری اسلامی اتفاق می‌افتد از جنس دیگری است که باید با در نظر گرفتن شرایط سیاسی موجود و درک درست از موقعیت باندهای رژیم، آن را بررسی کرد.

"این انتخابات نیست، یک توطئه است"
تعدادی هم هستند که انتخابات در جمهوری اسلامی را اصولا یک توطئه حکومتی می‌دانند. یکی از اینها نوشته بود که به "وجود دو دستگی عمیق و حضور واقعی بخش‌های تندرو، میانه رو و اصلاح طلب در رژیم اسلامی ایران باور" ندارد و برایش روشن است که خواست و هدف مشترک همه اعضای و وابستگان ریز و درشت رژیم یک چیز، یعنی "حفظ نظام" است.
البته که دو دستگی وجود دارد. کسی که این دو دستگی را نمی‌بیند، احتمالا به وضعیت و موقعیت باندها و به شقیقه همدیگر شلیک کردنشان در اخبار را دنبال نمی‌کند. اینکه عمیق نیست و یا آن القاب "تندرو"، "میانه‌رو" و "اصلاح طلب" را کسی قبول نداشته باشد، باز برمی گردد به مقایسه با الگوها و نمونه‌هائی که طرف از قبل در ذهن دارد و رابطه باندهای رژیم اسلامی را با آن نمونه و الگوهای از پیش تعریف شده و قابل قبول برای خودش می‌سنجد. "حفظ نظام" به نظر من در این سطح از بحث و این سطح از سیاست در جمهوری اسلامی وارد معادلات نمی‌شود. نه تنها در رژیم اسلامی، بلکه در همه جای دنیا، و بخصوص در بحران‌ها، مخالفتهای جناحها و باندها جای خود را به اتحاد برای حفظ نظامشان می‌دهد. پائین تر به این موضوع اشاره خواهم کرد.

"انتخاب بین بد و بدتر"
بحث "انتخاب بین بد و بدتر" در جمهوری اسلامی، بحثی است از خود رژیمی‌ها. آنهائی که تظاهر می‌کنند که "قلبا" خواهان شرایط بهتری از آنچه که بر ایران حاکم است می‌باشند، اما در این بی آلترناتیوی خود را مجبور می‌بینند که در انتخابات رژیم اسلامی شرکت کنند، به استدلال نخ‌نمای "انتخاب بین بد و بدتر" آویزان می‌شوند. اپوزیسیون جمهوری اسلامی، به درست، این بهانه برای شرکت در انتخابات را قبول ندارد و استدلال می‌کند که همه دست اندرکاران ژریم اسلامی بدتر هستند و دستانشان تا آرنج به خون مردم "غیرخودی" آغشته است. به درست استدلال می کنند که از جمهوری اسلامی بدتر نمی شود. آنهائی که سوریه و عراق را نشان می‌دهند که مردم را از آینده بعد از جمهوری اسلامی بترسانند، از اینکه سوریه و عراق حاصل دخالت مستقیم جمهوری اسلامی است، چیزی نمی‌گویند!
اینکه کسی می گوید چون آلترناتیو دیگری نیست در نتیجه به احمدی نژاد، یا رفسنجانی و یا روحانی رأی می دهد، در واقع قلبا عاشق سیاستهای همان مهره‌های رژیم است؛ اما از وقاحت سیاستی که اتخاذ کرده، می ترسد خواست قلبی خود را علنا بیان کند.

"انتخابات مشروعیت بخشی به رژیم اسلامی است"
این تز و استدلال که انتخابات مشروعیت به رژیم اسلامی می‌دهد، در بین تحلیل‌ها و استدلالات دست بالا را داد. این نظر گرچه می‌تواند نادرست نباشد، اما به نظر من استدلال محکمی برای بررسی انتخابات در جمهوری اسلامی نیست. بگذارید ضعیف بودن این استدلال را با یکی دو سئوال توضیح بدهیم. رژیم جمهوری اسلامی مشروعیت را از چه کسی می‌خواهد؟ از مردم که مشروعیت نمی‌خواهد! چرا که رابطه آن با جامعه در ایران بر مبنای مشروعیت خواهی نیست؛ رابطه‌ای جنگ و گریز از همان اولین روز سر کار آمدنش بوده است. جمهوری اسلامی حکومت برآمده از شکست انقلاب و برای سرکوب انقلاب، بدون هیچگونه سرپوشی بود و درست از این سر کسی توهمی نداشت که این رژیم ضدانقلاب است. بارها از زبان خمینی و خامنه ای و دیگر مراجعشان شنیده ایم که مشروعیت حکومتشان را از خدا و دینشان می گیرند، نه از رأی توده ها! واقعا کسی هست در اپوزیسیون که این را قبول نداشته باشد؟
اگر کسی استدلالش بر این است که رژیم اسلامی در رابطه با مراوداتش با دولتهای دیگر (و مشخصا دول غربی) احتیاج به مشروعیت انتخاباتی دارد، باید به این واقعیت هم جواب بدهد که مگر رژیمهایی که اصلا در آن انتخابات از هر نوعش معنا ندارد، احتیاجی به مشروعیت این نوعی دارند؟ مثلا عربستان سعودی قطر، امارات متحده عربی، دولتهای حاصل کودتاها، چین و غیره. مگر در بعضی از این کشورها اصلا زن را آدم به حساب می آورند که نگران مشروعیت باشند؟ و مگر تا بحال مورد اعتراض دولتی قرار گرفته اند که امروز جمهوری اسلامی احتیاج به این مشروعیت گرفتن داشته باشد؟ مگر ترامپ به اردوغان در رابطه با کودتایش بر علیه دمکراسی خودشان تبریک نگفت؟ مگر وزیر فمینیست سوئد با چادر و چاقچور در نماز جمعه شیخ سعود شرکت نکرد؟

جمهوری اسلامی، رژیم باندها
تا آنجا که به انتخابات در جمهوری اسلامی مربوط است، این رژیم را باید حداقل به دو دوره تقسیم کرد. دوره خمینی و دوره پساخمینی. رژیم اسلامی همیشه رژیم باندها بوده است. در دوره خمینی حتی آن باندهایی هم که به اشتباه لیبرال خوانده می‌شدند، گرچه اینجا و آنجا زمزمه اعتراضشان به گوش می‌رسید، اما علی‌العموم رهبری خمینی را پذیرفته بودند و عقربه ساعات سیاسی شان را با فرمانهای ایشان تنظیم می‌کردند. از منتظری و بنی صدر و بازرگان گرفته تا میرحسین موسوی  و خامنه ای و رفسنجانی جملگی تابع سیاستهای او بودند و درست به همین دلیل این خمینی بود که بقول خودش تو دهن دولتها می زد و دولت و رئیس دولت انتخاب می‌کرد. باندهای مخالف در این دوره با فرمان خمینی مخالفتهای خود را غلاف می‌کردند و یا اگر خمینی این باندها را قبول نداشت مثل نهضت آزادی حاشیه‌ای می‌شدند و یا مثل بنی صدر بار و بنه را می بستند و از حکومت بیرون می شدند.
بعد از مرگ خمینی، کسی دیگر اتوریته او را نداشت که مخالفتهای باندها با همدیگر را به کنج خانه‌ها بفرست و یا سرکوبشان کند. خامنه‌ای خود جزو صورت مسئله و سردسته یکی از این باندها بود. و گرچه آنهائی که "حفظ نظام" را حلوا حلوا می‌کردند و سعی کردند او را "فراجناحی" بخوانند، اما کسی برای این تبلیغات تره‌ای خورد نکرد. جنگ و دعواهایشان چنان برای رژیم مسئله ساز می شوند که انتخابات هم برای رژیم و هم برای توده مردمی که جنگ و جدال رژیمی ها را دائم تشدید می کند، مهم شده اند.

میزان رأی ملت است!
خمینی در مورد رفراندوم "جمهوری اسلامی آری یا نه؟" گفته بود "میزان رأی ملت است!" این شعار را البته به "میزان رأی مردم است" هم تغییر داده اند. آنچه که توسط دوستداران صریح و ضمنی جمهوری اسلامی در رابطه با این شعار تعبیر شده و یا می شود این مسئله است که گویا در انتخابات رژیم جمهوری اسلامی مسئله بر سر رأی توده‌هاست. "رأی" اینجا نه چیزی مثل رأی دادن در انتخابات انجمن‌ها، کمیته‌ها، شوراها و سندیکاها، و حتی نه انتخاب کردن به سبک دمکراسی‌های غربی است. "رأی" اینجا به معنای رأی دادن به یکی از باندهاست. هیچ کس در تحلیلش از یاد نمی برد که یادآوری کند فیلتر شورای نگهبان دو سه نفر را دستچین می کند و جلوی رأی دهندگان می‌گذارد و بعد میزان را رأی آنها می‌داند. اینکه در پروسه انتخابات تقلب می‌شود و یا نه، به نظر من جایگاه حاشیه‌ای دارد. در یک چنین وضعیتی که نه آزادی احزاب هست، نه آزادی بیان و رقابت سیاسی و غیره، تقلب بشود و یا نشود، برای توده ای که در سر کار بودن رژیم اسلامی منفعتی ندارد، چه جایگاهی می تواند داشته باشد!؟ آنچه که در اعتراضات باندهای رژیم با عنوان "تقلب شده است" برای توده‌ها اهمیت پیدا می‌کند، بهانه‌ای است که بریزند بیرون و با سرپوش عملا قانونی اعتراض بکنند که کل نظام را نشانه بروند. بهترین شاهد این مسئله اعتراضات سال ۱۳۸۸ بود.
می خواهم بگویم که انتخابات ریاست جمهوری اسلامی واقعی است و درست به خاطر این واقعی بودن در سرنوشت سیاسی مردم هم با اهمیت می‌شود. یادآوری و تأکید کنم که اینجا انتخابات به معنای انتخابات به شیوه معمول که معمولا با آن آشنائی داریم نیست. اینجا انتخابات مثل انتخابات در سوئد و آمریکا و ترکیه و هند و پاکستان و اسرائیل نیست. اینجا انتخاب یک باند از چندین باند مختلفی است که گاها با هم کنار می‌آیند تا یکی از باندها را سر کار بیاورند.
با تمام فرقی که انتخابات در جمهوری اسلامی با انتخابات معمول و مرسوم دارد، اما فشار جامعه، که در بحث، مناظره و کشمکش بین از فیلتر گذشته‌ها به چشم می‌خورد، انتخابات را در چشم ناظری که ساده‌لوح می‌شود، مثل انتخابات در دمکراسی‌های معمول نشان می‌دهد. از فقر و بیکاری حرف زده می‌شود. کاندیدها گاها با عکسهای مدرن ظاهر می‌شوند و از خواست مردم علی العموم صحبت به میان می‌آید. اما هیچکدام از اینها نباید هیچ آدمی که زندگی در جمهوری اسلامی را تجربه کرده، گول بزند. اینجا حکومتی است که احمدی نژاد و خاتمی و رفسنجانی‌ها حکومت می‌کنند و هدف همه آنها چاپیدن و چاپیدن باز هم بیشتر است.

حفظ نظام
بالاتر گفتم که مسئله حفظ نظام مسئله اول و آخر همه باندهای رژیم است. مقوله "خودی و غیرخودی" شاید ساخته این رژیم باشد. همه کسانی که سرشان در آخور یکی از باندهای اسلامی نباشد، غیرخودی است. چه آنهائی که یقه همدیگر را در مناظره‌های تلویزیونی پاره می‌کنند، مثل میرحسین موسوی و احمدی نژاد؛ روحانی و قالیباف، چه آنهائی که در خارج کشور تنور انتخابات را داغ می‌کنند، مثل خانباباتهرانی و مسعود بهنود، در حفظ نظام اسلامی منافع مشترکی دارند که حاضر نیستند با هر درجه دشمنی خانوادگی هم که با هم داشته باشند، کنار دست کسی ظاهر شوند که خواهان جمع شدن بساط این رژیم باشد. اینها خط قرمزهایی دارند که عبور از آنها از ممنوعات است.

اهمیت نتایج انتخابات
انتخابات، همچنانکه گفتم، در دوره پساخمینی مهم شده‌اند، برای اینکه بساط قدرت در دولت را دستخوش تحولات می‌کنند. با هر دست انداز و تکانی که ساختار این رژیم با آن روبرو می‌شود، مردم معترضی که می‌خواهند سر به تن این رژیم آدمکش نباشد و برایش کمین کرده اند، نیرو می‌گیرند و اعتراضات و نارضایتی هایشان تشدید می‌شوند. این توده ناراضی و عمقیا معترض همان قطب سومی است که کل رژیمی‌ها و اپوزیسیون پرو رژیم از آن وحشت دارد و قدرت آن را دائم به همدیگر یادآوری می کنند.
از طرف دیگر برای خود باندها هم از اهمیت ویژه ای برخوردارند، برای اینکه دولت از هر باندی باشد، برای یک دوره چهار و یا هشت ساله‌ای سعی می‌کند مهره‌های خود را در مناصب ویژه و حساسی قرار بدهد و جای پای باند خود را محکم کند. سعی می‌کند زیر پای باندهای رقیب را خالی کند و هر چه بیشتر تضعیفشان کند. سعی می‌کند قدرت و اختیارات "رهبر" را کمی بیشتر افسار بزند.
و بالاخره برای غرب هم مهم است که چه باندی سر کار بیاید که بشود با آن در باره مسائل خاورمیانه و از جمله عراق و سوریه، و مسائل هسته‌ای وارد بحث و دیالوگ بشود. تمام امکانات رسانه‌ای خود، مثل بی بی سی، سی ان ان، VOA، رادیو فردا و غیره را بسیج می‌کنند و به زور دمکراسی خواهی و "حقوق بشر" را به یکی از این باندها نسبت می‌دهند که نماینده آن باند را به مردم بفروشند. این گربه ها برای رضای خدا به شکار موش نمی نشینند.

چکیده
تز این نوشته بر این سوار است که انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در این رژیم معنا دارد و نباید با یک تعبیر و ذهنیت از پیش ساخته و پرداخته شده درباره خود مقوله انتخابات به تحلیل آن پرداخت. و از آنجا که این مقوله معنا دارد، برای توده‌های مردم هم به همان اندازه مهم می‌شود که برای سردمداران رژیم و برای کارچاق‌کن‌های آن در بی بی سی و رسانه‌های امثالهم. واضح است که اهمیت این انتخابات در منافع هر کدام از دو سه گروه بالا – باندهای رژیم، توده های مردم و کارچاق کن‌های بی بی سی – کاملا متفاوت است. یکی جایگاه باندها در دولت را تعیین می‌کند، یکی سیاست دولت خود در غرب را به پیش می‌برد و کارگر هم با محاسبه خود تضادهای باندها را تشدید می کند.


۲۹ مه ۲۰۱۷