۱۳۹۳ آذر ۹, یکشنبه

پول زوری که کارگران می گیرند قطع خواهد شد

اکبر ترکان، که مشاور عالی حسن روحانی است در رابطه با بیمه بیکاری کارگران گفته است: “هم اکنون آنچه که تأمین اجتماعی تحت عنوان بیمه از ساخت و سازها (اسم اسلامی بساز و بفروشها) میگیرد، بیشتر شبیه پول زور است تا حق بیمه برای این کارگران”. و البته این فقط در حرف نیست. برای این “پول زور” برنامه دارند. می گوید: “مجلس شورای اسلامی طرحی را برای کاهش بیمه ساختمانی تصویب کرده است.”
کارگران ایران شاید از بی حقوق ترین کارگران در این جهان باشند. ۹۳ درصد کارگران این کشور با قرارداد موقت مشغول کارند که هیچگونه امنیت شغلی ندارند.
حداقل دستمزد در ایران ۶۰۰ هزار تومان در ماه است، در حالیکه نمایندگان کارفرمایان در آخرین مناظره ای که بر سر تغییرات در قانون کار داشتند اعلام کردند که دستمزد کمتر از ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان زیر خط فقر است. نه تنها دستمزد کارگران در این بخش همیشه حداقل دستمزد بوده، حرفه بساز و بفروشی از پر درآمدترین حرفه سرمایه داران در این کشور است و کار در بخش ساختمانی از ناامن ترین کارها! بیمه بیکاری که بخش اعظم آن از دستمزد ناچیز همین کارگران کسر و به صندوق بیمه بیکاری واریز میشود، اکنون منتی شده که جمهوری اسلامی بر سر کارگران می گذارد!
انگل ترین بخش این جامعه که دائم بر سر کارگران منت می گذارند و زندگی بیش از ۹۰ درصد مردم این جامعه را به تباهی کشیده اند، همین امثال اکبر ترکان هستند که کارگران باید آنها را سرنگون کنند. کارگر به نظر من فقط یک راه حل دارد و آن اینکه این بساط زورگوئی و حق کشی را برهم بزند.

(مندرج در "ژورنال روزانه" ۳۰ نوامبر ۲۰۱۴)

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

احساس مردم، آرزوی اسلامی ها

در برنامه مناظره تلویزیون جمهوری اسلامی در مورد "اصلاح قانون کار"، نکته ای که همه شرکت کنندگان در آن مناظره، از مجری برنامه گرفته تا نماینده انجمن کارفرمایانان و تا انجمن صنفی خانه کارگری ها بر آن توافق داشتند، این بود که "طوری حرف نزنیم که القا شود که فرقی بین کارگر و کارآفرین (سرمایه دار) وجود دارد." یکی از دستچین شدگانی که قرار بود در آخر برنامه سئوال مطرح کند، فردی به نام "آهنی نیا" از "کانون عالی کارفرمایان" بود. وی اعتراض کرد که سئوال نظرسنجی بصورت دوقطبی کارگر - کارفرما تنظیم شده است، در حالیکه کارگر و کارفرما همراه هستند "و تمامی سختی های جامعه را با هم می کشند" و غیره و غیره. می گوید چون این برنامه تلویزیونی انعکاس سراسری دارد و سئوال نظرسنجی القا می کند که این دوقطبی وجود دارد، باید این تفکر دوقطبی "کارگر - کارفرما" را بزدائیم و سئوالات اینگونه تنظیم نشوند. مجری برنامه در جواب ایشان گفت که ایشان هم با وجود آمار و ارقام و دانش و غیره می دانند که بعله یک چنین دوقطبی وجود ندارد، اما حس عمومی در جامعه این است که این دوقطبی وجود دارد و کارگر و کارفرما دو منفعت کاملا متفاوت و متضادی دارند.
ما کارگران که شکی نداریم، اما سئوال برای عوامل جمهوری اسلامی باید این باشد که این حس توده ها از چه چیزی ناشی شده است؟ چرا کارگر وقتی به خودش و به کارفرما نگاه می کند و با وجود تبلیغات ٢٤ ساعته دم و دستگاه حکومتی که "ما در کشور اسلامی همه برادر مسلمان هستیم و کارفرما هم به اندازه کارگر سختی می کشد" احساسش از دو منفعت کاملا متفاوت و دوقطبی آشتی ناپذیر چنان قوی است که به بلندگوی دروغگوئی هم این را تحمیل کرده است که احساس عمومی در جامعه ضدیت منافع کارگر و کارفرماست؟
جواب را در همان مناظره می بایست دریافت می کردند. آنجا خود نمایندهای تشکل‌های کارفرماها چندین بار اقرار کردند که خط فقر بیش از یک میلیون و هفتصد هزار تومان است، در عین حال حداقل دستمزد ٦٠٠ هزار تومان و اقرار کردند که نمی شود با این مزد زندگی کرد، اما آنها توان پرداخت بیشتر از آن را ندارند! آیا هیچ کارفرما و یا عامل کارفرمائی - حتی در کارگاهی دو سه نفره هم - در آن کشور کمتر از ٥ میلیون تومان در ماه دستمزد می گیرد؟ آیا هیچ کارفرما و عواملی از کارفرماها و عوامل دولتشان هم نگران آینده خود و خانواده اش هست؟ سازمان آمار جمهوری اسلامی یکی دو هفته پیش اعلام کرد که ٢٤ درصد خانوارهای ایرانی حتی یک شاغل هم ندارند. یعنی گرسنگی می کشند. آیا همین مسائل برای اعلام انزجار جامعه و احساس تنفر از کارفرما و دولتشان کافی نیستند؟ آیا همین انکار دوقطبی و تضاد منافع کارگر و کارفرما از جانب نماینده انجمن صفنی خانه کارگر کافی نیست که کل جامعه از خانه کارگر و عوامل متعدد آن در نهادهای مختلف ابراز انزجار بکند؟

آن آرزوی اسلامی
جمهوری اسلامی با همه اعوان و انصارش آرزوی توافق کارگر با خود را به گور خواهد برد! جمهوری اسلامی این جامعه را برای کارگران به یک جهنم واقعی تبدیل کرده است. دستمزدش را نمی پردازد. اعتراضش به بیحقوقی را سرکوب می کند. زنان این جامعه را در گونی کرده و هر از گاهی تنی چند از آنها را سنگسار می کند که دیگران درست عبرتی بگیرند. بر رویشان اسید می پاشد که جامعه را مرعوب کند. سانسور و ممیزی یک رکن اصلی حکومت اسلامی است. رکورد اعدام را دارد. اموراتش با تروریسم می گذرد. و بار همه اینها بر دوش طبقه کارگر است. واقعا عواملش انتظار دارند که اگر بیایند و در یک مضحکی تلویزیونی تضاد منافع کارگر و کارفرما را انکار کنند، همه مشکلاتشان حل خواهد شد!؟
کارگران برای جمهوری اسلامی کمین کرده اند. هیچ روزی نیست که بخشی از جامعه اعتراض نکند. هیچ روزی نیست که تعدادی از کارگران جائی تجمعی نکنند. این رژیم اعدام و فقر و تحمیق مذهبی آرزوی روز خوش را به گور خواهد برد.
٢٣ نوامبر ٢٠١٤

("کارگر کمونیست" ۳۳۹)

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت ششم)

فرق مجامع عمومی و شوراهای كارگری با اتحادیه های كارگری
پائینتر جداگانه به مجامع عمومی كارگری اشاره خواهم كرد، اما اینجا برای روشن شدن فرق بین تشكل شورائی جنبش كارگری و تشكل سندیکائی نكاتی را باید بگویم. ترجیح گرایش سوسیالیستی در سازمان دادن كارگران، تشكل شورائی است. شورا و مجمع عمومی سنگرهایی هستند كه فعالین گرایش سوسیالیستی كارگران را به ایجاد آنها فرا می خوانند. شورا و مجامع عمومی كارگری تشكل‌هائی هستند كه تكیه شان بر قدرت و مشاركت كارگران است. مجمع عمومی پایه شوراهای كارگری است. شوراها و به تبع آن مجامع عمومی كارگری هم، بر نقش مهم دخالت هر چه وسیعتر خود كارگران و تصمیم آنها و همچنین دخالت خانواده‌های كارگران هم تأكید دارند. نه فقط این، بلكه خود را به چهاردیواری كارخانه محدود نمی‌كند و می‌خواهد كل جامعه را در مسائلی كه پیش رویش هست، تا جائی كه ممكن است دخیل كند. می‌گویم تا جائی كه ممكن است، برای اینكه این در افق شوراها و گرایش سوسیالیستی است و شاید لزوما در یك جای مشخصی امكان پذیر نباشد؛ اما مسئله را صنفی نگاه نمی‌كند و جنگ كارگر با كارفرما را فراتر از محدوده محیط كار می‌بیند. هر تشكلی كه چنین نقشی برای توده‌های كارگر عضو خود قائل بوده، حال چه اسمش كمیته‌های كارخانه بوده باشند، چه تعاونی‌های كارگری و حتی اتحادیه‌ها هم، آنجا سوسیالیستها و رهبران گرایش سوسیالیستی دست بالا داشته‌اند. نكته مهم دیگر اینكه شوراها و مجامع عمومی كارگری نمایندگان خود را برای یك مسئله مشخص از میان خود كارگران انتخاب می‌كنند و هر وقت كارگران اراده كنند این نمایندگان قابل عزل هستند و عده‌ای دیگر جای آنها را می‌گیرند. اما اتحادیه‌ها، و بخصوص در تداوم رشد خود تا جائی كه جزئی از سیستم شده‌اند، فاقد چنین خصوصیاتی هستند. تا جائی كه برای گرایش سندیكالیستی كه در سندیكا و اتحادیه‌ها سنگر گرفته‌اند امكان داشته، سعی كرده اعتراض كارگر را یك مسئله صرفا مربوط به توده عضو و جدا از جامعه و خانواده كارگران بداند و در همان چهارچوب هم محدود كرده است. سندیكاها سعی می‌كنند توده كارگران را هر چه كمتر در مسائل دخالت بدهند و سیستم نمایندگی در این گرایش، مثل سیستم دمكراسی‌های غربی است كه نماینده برای یك دوره دو و یا چند ساله انتخاب می‌شود و اگر خود نخواهد استعفا بدهد، در این دوره توده كارگران باید با این وضعیت بسوزند و بسازند. اما نمایندگی در شوراها همچنانكه گفتم اینطور است که در شوراها هر وقت كارگران از نمایندگی شدن خودشان راضی نبودند، می‌توانند نمایندگان خود را فرابخوانند و عده‌ای دیگر را انتخاب كنند كه زد و بندی و ارعابی نتواند منافع آنها را به مخاطره بیاندازد. در سیسم اتحادیه‌ای این خطر دائما بالای سر كارگران است كه بند و بستهائی بشود و بر سر منافع عمومی كارگران قماربازی شود. و دیگر اینكه در سیستم دخالتی شوراها و مجامع عمومی، این كارگران هستند كه تصمیم می‌گیرند چه موضوعی اهمیت دارد و راه و چاه برای آن به بحث و گفتگو گذاشته می‌شود. در حالیكه در سیستم اتحادیه‌ای این هیأت مدیره سندیكا است كه برای اعضای سندیكا تصمیم می‌گیرد.
نكته مهم به نظر من اینجاست كه گرایش سوسیالیستی می‌خواهد كارگر را به میدان بیاورد كه قدرت خود را دریابد و به میدان آمدن او به قول لنین یك مدرسه‌ای برای انقلاب است. مجمع عمومی كارگران و شوراهای كارگری دقیقا این را تأمین می‌كنند كه كارگران یكپارچه و متحدانه بیرون بیایند و خودشان تصمیم می‌گیرند كه چه بكنند. مجمع عمومی به كارگران امكان می‌دهد كه حرف بزنند و حول مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. رهبر كارگری در چنین موقعیتهائی ظهور می‌كنند و كارگران دیگر نیز آنها را می‌شناسند. اتحادیه‌ها ـ حداقل اتحادیه‌های مدرن ـ چنین كاركردی ندارند و چنین تعریف نشده‌اند. ظرفهائی هستند با وكلائی كه هر چند وقت یكبار كه قراردادها به پایان می‌رسند، این وكلا و یا بقول معروف بوروكراتهای حقوق بگیر این اتحادیه‌ها با نمایندگان كارفرماها چانه می‌زنند و بر سر حدود و ثغور شرایط كار، دستمزدها و دیگر مزایا به توافقاتی می‌رسند. در بسیاری از مواقع كسی از كارگران عضو این نهادها نمی‌پرسد كه نظر شما چیست؟!
در جامعه امروز كمتر شوراهای كارگری می بینم و هر جائی تشكلی بوده، سندیكا و اتحادیه بوده است. کسی می تواند بپرسد چرا اینجوری است؟ آیا كارگران سندیكا را به شورا ترجیح می دهند؟ یا اینكه بورژوازی سندیكا را تحمل می كند، اما شورا را نه؟ اگر اینچنین است، چرا بورژوازی سندیكا و اتحادیه را تحمل كرده و هرگز به شوراهای كارگری تن نداده است؟ اولا یك فاكت را باید مطرح كنیم كه اینجوری نیست كه دو ظرف نمایندگی كارگران را جلوی بورژوازی گذاشته‌اند و ایشان مثلا سندیكاها را انتخاب و "تحمل" كرده است. در وهله اول، هر انتقاد و نظری درباره سندیکا و اتحادیه داشته باشیم، همین ظرف هم با فشار و اعتراض کارگران بوده که به بورژوازی تحمیل شده است. منتها چرا به تشکل سندیکائی تن می دهد؟ اولین نكته که دلیل این تحمل را توضیح میدهد اینست كه اتحادیه‌ها قدرت دخالت را از كارگران می‌گیرند و بورژوازی می‌تواند بسیار راحتتر با این نوع تشكل‌ها كنار بیاید. در طول تاریخ در جنگ بین بورژوازی و كارگران كه غالبا توسط گرایشات سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی رهبری می‌شدند، كارگران تشكل‌های خود را در اشكال مختلفی ایجاد می‌كردند و بورژواها هم با داشتن قدرت دولتی پشت سر خود، با كارگران مثل برده‌ها برخورد می‌كردند و ظاهرا كوچكترین اعتنائی به تشكل‌های كارگران نمی‌كردند. می‌گویم "ظاهرا" كه بعدا توضیح خواهم داد. مثلا در آمریكا شرایط كار كارگران آنقدر غیرانسانی بود كه آن را با شرایط بردگان در جنوب آمریكا مقایسه می‌كردند و ترمینولوژی "بردگی مزدی" (Wage Slavery) اتفاقا از همینجا آمده است. جنگ و گریز جنبش كارگری آمریكا را هم با بورژوازی آنجا كمتر كسی است كه خبر نداشته باشد. كارگران همیشه در حال سازمان دادن تشكل‌های خود بودند و دائم هم سركوب می‌شدند. بورژواها هم بی اعتنائی می‌كردند و كارگرانی را كه سندیكاهای خود را ایجاد كرده بودند كرور كرور اخراج می‌كردند و با هزاران بیكار دیگر كه از سراسر جهان دنبال طلا و زندگی بهتری و بقول معروف بدنبال "رویای آمریكائی" به این كشور مهاجرت كرده بودند، جایگزین می‌شدند. سندیكاهای كارگری‌ای كه آن دوره تشكیل می‌شدند، بیشتر مثل شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری امروزی مورد نظر گرایش سوسیالیستی بودند. منتها بورژوازی احتیاج به ثبات داشت و مجبور بود كه یكجوری با كارگران كنار بیاید. دولت قدرت خود را پشت گرایش سندیكالیستی انداخت و با دادن اختیاراتی به رهبران گرایش سندیكالیستی و وضع قوانین كار و غیره، سندیكاها را بعنوان تنها نمایندگان كارگران در چهارچوب قوانین كار، به رسمیت شناخت. سركوبهای خونینی كه در این بین صورت گرفت كه فعالین گرایش سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی را كنار بزنند و همچنین با راه انداختن مک كارتیسم كه صرف اتهام "كمونیست" بودن در آن كشور زندگی فرد را از هر جهتی تباه می‌كرد قادر شد كه سندیكالیسم را نهادینه كند.
این نمونه نوع آمریكا در كشورهای دیگر اروپائی هم كمابیش یك چنین پروسه‌ای را طی كرده است. در هم شكستن جنبش كارگری در اعتصاب عمومی سال ١٩٢٦ انگلیس و جنبش "شاپ استوارتها" در دهه دوم قرن ٢٠ در اسكاتلند، خود یك نوع چنین سركوبهایی بود كه گرایش سوسیالیستی را با تمام قدرتی كه كمونیستها و سوسیالیستها در آن كشور داشتند عقب راند و راه را بر گرایش سندیكالیستی باز كرد. می‌خواهم نتیجه بگیرم كه بورژوازی صرفا طبقه‌ای نیست كه بشود آن را به یك عده آدم پولدار تنزل داد. بورژوازی دم و دستگاه دولتی را در اختیار دارد كه دائم در حال ریختن برنامه‌هائی برای حفظ منافع طبقاتی كل طبقه‌اش است. برنامه ریزی دقیق برای حاشیه‌ای كردن گرایش سوسیالیستی طی یك دوره‌ای با وضع قوانین به نفع گرایش سندیكالیستی كه منافع صنفی و نان و قاتق كارگران را واقعا نمایندگی می‌كردند، گردن گذاشتن به قانون را به نحوی در جنبش كارگری نهادینه كرد. بورژوازی نمی‌خواهد با زبان خوش و آدمیزاد تشكل‌هائی مثل شوراها و مجامع عمومی كارگران را بپذیرد كه كارگران در امور مربوط به زندگی روزمره خود و در سیاست مربوط به خود و آینده خود دخیل باشند. اما قدرت مبارزه متشكل و معترض كارگران در بسیاری از مواقع دخالتگری كارگران در سرنوشت خود را به بورژوازی تحمیل كرده است. جنگی كه اكنون فعالین چپ درون اتحادیه‌ها با این تشكل‌ها بر سر نبود "دمكراسی در محل كار" دارند، به نوعی این واقعیت را از زبان خود آنها منعكس می‌كند. متأسفانه گفتن این واقعیت تلخ را اكنون بسیاری از جمله بسیاری از فعالین چپ و شریف جنبش كارگری را خوش نمی‌آید كه سندیكاها و اتحادیه‌های كارگری در غرب اكنون ارگان‌هایی برای فروش نیروی كارند و هیچگونه ربطی به دخالت كارگران در سرنوشت خود ندارند. در نتیجه درباره مسئله تحمل فلان تشكل در برابر آن یكی باید بگویم كه حكایت از دخالت برنامه ریزی شده بورژوازی در انداختن قدرت خود به پشت گرایش سندیكالیستی و سركوب باز هم برنامه ریزی شده گرایش سوسیالیستی دارد. منتها اگر بورژوازی بتواند و همچنانكه در عرض دو سه دهه گذشته در بسیاری از جاها این كار را هم كرده است، همین سندیكاها را هم تحمل نخواهد كرد و تكلیف خود را با كارگر تنها و ایزوله شده یكسره می‌كند.
نكته دیگر اینكه بسیار اتفاق افتاده است كه فعالین گرایش سوسیالیستی با داشتن نیروی كافی در اختیار سعی در اصلاح ساختار اتحادیه‌ها كرده‌اند كه هر بار با مقاومت سران اتحادیه‌ها و توطئه‌های پلیس و باز هم سران اتحادیه‌ها مواجه شده‌اند و در نهایت در سطح كارخانه همچنان در حال رهبری كارگران هستند، اما هنوز راه حل خاصی برای برون رفت از این وضعیت ارائه نداده‌اند. نمونه تونس در این رابطه بسیار آموزنده است. رهبران فدراسیون اتحادیه‌های كارگری تونس در حال لاس زدن با باقیمانده‌های رژیم بن علی بودند و می‌خواستند دولت ائتلافی تشكیل دهند. از كارگران خواستند كه خیابانها را ترك كنند. اما فعالین چپ و سوسیالیست درون این تشكل‌ها كارگران را همچنان در خیابان‌ها نگه داشتند و رهبران فدارسیون مذكور را مجبور به عقب نشینی از موضع خود در آن نمونه خاص كردند. منتها زمانی كه گرایش سوسیالیستی امكان بیابد كارگران را در شوراها و مجامع عمومی خود سازمان بدهد، این كار را از قبل می‌كند و نمونه روسیه در قبل از انقلاب ١٩١٧ نمونه بارزی از این واقعیت است. اتحادیه‌های كارگری روسیه تا آخرین لحظه با دخالت كارگران در انقلاب مخالفت كردند؛ در حالیكه گرایش سوسیالیستی مشغول سازمان دهی كارگران در شوراها و كمیته‌های كارخانه بود كه بساط تزار را همراه با اتحادیه‌های كارگری آنجا را که در مقابل انقلاب مقاومت می کردند، در هم پیچید.
نكته دیگری را نیز لازم است كه اشاره وار مطرح كنم. بالاتر گفتم كه بورژوازی در قرن ١٩ و در روبروئی با اعتراضات كارگران "ظاهرا" به تشكل‌های كارگری بی اعتنائی می‌كرد. بورژوازی هیچوقت تشكل‌های كارگران را به رسمیت نشناخت و با كارگران و تشكل‌هایشان بر سر میز مذاكره ننشست، اما فشار این تشكل‌ها باعث وضع قوانین كمی بهتر به نفع كارگران می‌شد. قبول ١٠ ساعت كار از ١٤ تا ١٦ ساعت كار در روز و سپس ٨ ساعت كار، حاصل مبارزه همین تشكل‌هائی بود كه بورژوازی ظاهرا به آنها بی‌اعتنا بود! پذیرش گرایش سندیكالیستی بعنوان سخنگوی جنبش كارگری در رودروئی با كارفرما، حاصل مبارزه و فشار همین تشكل‌هائی بود كه به آنها ظاهرا بی‌اعتنائی می‌شد. امن‌تر كردن محیط كار، مزایا و صدها نوع دیگر شل كردن سر كیسه حاصل مبارزه همین كارگران و تشكل‌های آنها بود. همین امروز هم رادیكال ظاهر شدن سندیكاها در بعضی از جاها و وضع قوانین نسبتا بهتر به نفع كارگران، حاصل مبارزه گرایش سوسیالیستی و توده كارگرانی است كه هزار و یك نوع آخوند، سیاستمدار، جامعه شناس و پلیس و حراست و شورای اسلامی را برای سركوب آن اجیر كرده‌اند.
اما اجازه بدهید كه این بخش را با نقل قولی از یكی از كسانی كه سالهای طولانی ای مسئولیتهای مختلفی در اتحادیه های كارگری داشته، به پایان برسانم. واندا پاز در مقاله "بیزینس یونیونیسم ..." در مورد سندیكاهای كارگری می نویسد: "در واقع وقتی كه كارگران وارد اتحادیه‌ای می شوند، هم سر كار و هم در دالان‌های اتحادیه ها خود را با اعمال غیردمكراتیك بسیار زیادی روبرو می بینند. افراد زیادی از طرفداران اتحادیه بر این تصور غلط هستند كه با پیوستن‌شان به اتحادیه‌ای، به دمكراسی محیط كار كمك بیشتری می‌كنند، چرا كه این باور غالب است كه اتحادیه ها ابزارهای دمكراتیكی هستند. وقتی كه كارگران عضو اتحادیه ای شدند، می توانند برای هرچه كه دلشان می خواهد فشار بیاورند. اگر تعدادشان زیاد باشد، یعنی هر چقدر قدرتشان بیشتر باشد، امكان حصول مطالباتشان بیشتر می شود. بنابر این احتمالا اگر بخواهند یك محیط كار غیرسلسله مراتبی داشته باشند می‌توانند بدست بیاورند. منتها این دیدگاه بسیاری از واقعیات ناخوشایند را در نظر نمی‌گیرد ـ مثل این واقعیت كه هیچ رئیس اتحادیه ای در این طرف كره زمین اجازه نخواهد داد كه اعضا برای بدست آوردن دمكراسی واقعی محیط كار فشاری وارد بیاورند، و یا بسیاری از سرمایه داران با استفاده از تهدیداتی چون تعطیلی كارخانه و یا اعمال دیگر، به مطالبات كارگران بی اعتنائی خواهند كرد. بخش اعظم دانشگاهیان درك "زمینی" درستی از رابطه اتحادیه ـ مدیریت كه چگونه كار می كند ندارند؛ و یك تصور خیالی عجیب و غریبی از رابطه اتحادیه ها با اعضایشان دارند. عجیب هم نیست كه دمكراسی محیط كار جایگاه والائی در دستور كار هیچكدام از آنها اشغال نمی كند. اگر آدمهای صادقی باشند، به شما خواهند گفت كه چنین چیزی در دنیای ما هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. هرج و مرج خواهد شد. یك شكست بزرگ مفتضحانه ای خواهد بود ـ كل اقتصاد از هم می پاشد."

مجامع عمومی كارگری
تشكل گرهی‌ترین معضل جنبش كارگری است. در بررسی گرایشات درون جنبش كارگری، پرداختن به اتحادیه‌ها و شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری از مسائل گرهی هستند. تشکل‌ها و رهبران گرایشات درون جنبش کارگری برای سمت و سو دادن به جنب و جوش‌ها و تحرکات جنبش کارگری مهمترین عوامل هستند. بالاتر به اختصار كاركرد و فرق بین مجامع عمومی كارگری و سندیكاها را توضیح دادم. و از آنجا كه یك خصلت اصلی گرایش سوسیالیستی دخالت دادن كارگران در سرنوشت خود و سرنوشت تشكل‌شان است، پرداختن به مجمع عمومی در جائی مثل ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. و پرداختن به مجمع عمومی برای ما، نه بعنوان مطرح و علم كردن آن در مقابل دیگر به اصطلاح "الگو"های سازمانیابی كارگران است، بلكه به این دلیل است كه برگزاری مجامع عمومی، ممكن‌ترین شیوه متشكل كردن و ممكن‌ترین ظرف اتحاد كارگران در ایران است. كارگران باید هر تشكل دیگری هم مثل شورا، سندیكا و اتحادیه، كمیته اعتصاب، كمیته كارخانه و غیره را كه می‌توانند درست كنند. مجامع عمومی كارگری، آن ظرفی از تشكل كارگری هستند كه در شرایط خفقان و بی تشكلی، دم دست ترین ظرف تشكلیابی كارگران هستند.
وقتی كه بحث تشكل كارگری و بخصوص بحث ایجاد مجامع عمومی منظم كارگری پیش می آید، چند مسئله اصلی مد نظر گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری است.
١) رهبران و فعالین كارگری: نقش رهبران و فعالین كارگری كه هر محیط كاری حداقل چند نفری از این فعالین را دارد، در هر تشكلی و از جمله در مجامع عمومی مهم و کلیدی است. وقتی از فعال و رهبر كارگری صحبت می‌كنم، لزوما یك تیپ خاصی مد نظر نیست. فعالین و رهبران كارگری با هر مشخصه متفاوت و شخصی‌ای كه داشته باشند، علی العموم كسانی‌اند كه مورد اعتماد رفقا و همكاران خود هستند. كسانی هستند كه در شرایط و مراحلی اعتماد و احترام همكاران خود را با نمایندگی كردن آنها، با احساس دلسوزی و همدردی نسبت به مشكلات رفقای خود، با قانع كردن رفقای بغل دست خود، با نخوابی كشیدن بخاطر مشكلات همكاران خود و غیره به دست آورده‌اند. در هر فرهنگی حتی در داستانهای فلكلوریك آن فرهنگ به وفور به این تیپ اشخاص مورد اعتماد بقیه بر می‌خوریم. با این توضیحات می‌خواهم تأكید كنم كه وقتی از فعال و رهبری كارگری حرف می‌زنیم، لزوما نباید دنبال كسانی بگردیم كه خودمان یك ذهنیت ویژه‌ای از مشخصات یك فعال و یا رهبر كارگری در ذهن داریم. این افراد برای همه و از جمله پادوهای مدیریت و دولت شناخته شده هستند. اهمیت این افراد از این سر است كه می‌توانند كارگران را به برگزاری مجامع عمومی فرا بخوانند. حرفشان پیش اكثر كارگران حجت است. مجمع عمومی همچنین رهبران جوان را پرورش می‌دهد. آنها را در بحثها و مسائل روز دخیل می‌كند. به آنها امكان می‌دهد كه بطور مرتب در جریان تجارب دیگر همكاران خود قرار بگیرند و خود ابراز وجود و ابراز نظر كنند. مجمع عمومی همانند مدرسه‌ای است كه دائم فارغ التحصل مسلح به روبرو شدن با كارفرما تربیت می‌كند.
٢) جواب به معضل روز: مجمع عمومی ظرفی است كه كارگران می‌توانند برای هر موضوعی كه كمابیش حاد به نظر می‌رسد و كارگران را به نحوی به جوش و خروش آورده است برگزار كنند. موضوعاتی مثل اضافه كاری، ناامنی محیط كار، اخراج، مسئله ایاب و ذهاب و سلف سرویس غذا، تبعیض، پرداخت نشدن به موقع دستمزدها، واگذاری بخشی از كار به پیمانكاران، خصوصی سازی و هزار و یك كلك و اجحاف كارفرما كه كارگران روزانه با آنها روبرویند. این موضوعات و پرداختن به آنها و یافتن راه حلی مناسب به آنها، معضلات هر كارگری هستند. جمع شدن دور هم و بحث و گفتگو كردن درباره این مسائل، هم به كارگران راه نشان می‌دهد و هم ذهن آنها را متوجه اشكالات راه حل‌های پیشنهادی دیگر می‌كند. كارگران می‌توانند همان روز تصمیم بگیرند كه كی و كجا دور هم جمع می‌شوند و مسئله مشخص مورد نظر را بررسی كنند.
٣) مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری باشد: مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشكل كارگری‌ای باشد كه الحق بتوان آن را تشكل كارگری ای محسوب كرد كه بطور واقعی و با دخالت دادن نظر و اراده جمعی كارگران، كارگران را واقعا نمایندگی كند. در شرایط امروز ایران، تشكلی كه به مجمع عمومی كارگران متكی نباشد حتی نمی تواند خودش را از فشارهای دولت و پادوهایش محفوظ نگه دارد. برای ما مجامع عمومی منظم در واقع سنگ بنای شوراهای كارگری هستند. منتها در جامعه‌ای مثل ایران امروز، این فقط شوراهای كارگری نیستند كه باید به مجمع عمومی اتكا كنند. هر كسی كه در عالم خود در شرایطی مثل ایران به فكر ایجاد شورا و یا سندیكایی باشد كه ادامه كاری داشته باشد، باید به این نكته فكر كند كه بدون متكی بودن به مجمع عمومی و دخالت روزمره كارگران، فعلا باید در همان عالم سیر كند. هر فعال كارگری جدی‌ای كه به فكر ایجاد تشكل كارگری است، باید بطور پیگیر در برگزاری منظم مجامع عمومی دخیل باشد. فعال كارگری‌ای كه از ایجاد تشكل مورد نظر خود ناامید می‌شود، معمولا جایگاه مجمع عمومی منظم را به درستی درك نكرده است.
٤) مجمع عمومی و مسئله نمایندگی كارگران: مجمع عمومی همه كارگران را در تصمیم گیری‌ها دخیل و همه كارگران را نمایندگی می كند. تصمیماتش تصمیمات اراده جمعی همه كارگران است. هر كارگری برای هر موضوع مشخصی و هر دوره‌ای كه كارگران و خود ایشان بخواهد، می‌تواند نماینده كارگران باشد. این موضوع مسئله امنیت شغل و دست درازی كارفرما و عواملش به ایشان را جواب می‌دهد. هیچ دولتی نمی‌تواند تك تك كارگران شركت كننده در مجامع عمومی را با ناامنی روبرو كند. چرا كه هر كارگری آنجا نماینده كارگران است و نمی‌توان همه كارگران را دستگیر و یا از كار اخراج كرد. (بخاطر همین موضوع هم که شده، فعالین کارگری‌ای که در بند اول به آنها اشاره کردم باید سعی در ترغیب همه کارگران برای نماینده شدن داشته باشند.)
٥) مجمع عمومی و مشكل آن برای كارفرما: در یك جامعه اختناق زده، معضلی كه یك تشكل اسم و رسم دار، یك تشكل دفتر و دستك دار می‌تواند داشته باشد این است كه با یك اشاره فلان رئیس منحل می‌شود و حتی مجرائی هم برای پیگیری قانونی آن وجود ندارد. فعالیتش ممنوع اعلام می‌گردد. منتها نمی‌شود تشكلی مثل مجمع عمومی را منحل كرد. نمی‌شود آن را ممنوع كرد؛ بدون اینكه رسما به همه بگویند كه هر جنبنده‌ای را سركوب می‌كنند و معمولا این برایشان خیلی گران تمام می‌شود. منحل و ممنوع اعلام كردن مجمع عمومی به معنای اخراج و دستگیری كل كارگران آن محیط كار است. این یعنی كودتا و حكومت نظامی. در حكومتهای كودتائی و حكومت نظامی، سوخت و ساز مبارزه كارگران هم فرم و اشكال دیگری بخود می‌گیرد. معضل دیگری كه مجمع عمومی برای كارفرماها ایجاد می‌كند، گرفتن سلاح تطمیع و فریب و غیره از دست آنهاست. در سیستم و جامعه‌ای كه نان شب كارگر را گرو گرفته‌اند، سلاح تطمیع و زد و بند پشت درهای بسته، سلاح ارعاب و ترساندن فعالین كارگری، سلاح فریفتن نمایندگان كارگران توسط متخصصین جیره خوار، حقایقی تلخ و انكارناپذیرند. با فونكسیون مجمع عمومی، كارگران با امكان پیگیری مطالبات و تعویض نمایندگان در صورت نیاز، هر وقت خود اراده كنند، این سلاح را از دست كارفرماها می‌گیرند.
٦) مشكلات مجمع عمومی منظم و ضروت برطرف کردن آن: برگزاری مجامع عمومی منظم و سازمانیافته مشكلاتی هم دارند. عدم موافقت مدیریت با برگزاری مجامع عمومی در سالنی از كارخانه و یا محوطه آن در ساعات كار و یا حتی بعد از كار، یك معضل است. عدم شركت و دخالت مستمر كارگران در مجامع عمومی یك معضل واقعی و مهمتر است كه می‌تواند جلوی برگزاری منظم مجامع عمومی را بگیرد. بخشا اتفاق افتاده است كه كارگرانی در جواب شركت در مجامع عمومی منظم گفته‌اند كه "زندگی داریم. نمی‌توانیم هر هفته دو ساعت هم در جلسات مجمع عمومی شركت كنیم!" این كار فعالین و رهبران كارگری‌ای را كه اهمیت مجمع عمومی منظم برایشان جا افتاده و جایگاه آن را می‌دانند، بیشتر می‌كند. كارگری كه هنوز نمی‌داند كه كارش و دخیل بودن در مسائل مربوط به كارش كه كل زندگی اش حول آن می‌چرخد، بخش مهمی از "زندگی" است، باید با حوصله این موضوع را به ایشان یادآوری كرد. این كارگران معمولا با برگزاری منظم مجامع عمومی و حضور تعداد قابل توجهی از كارگران، و با مشاهده كارآئی مجامع عمومی، متقاعد می شوند كه این مجامع ربط مستقیم به زندگی شان دارد و شروع به دخالت در آن می كنند. مخالفت كارفرماها را هم همیشه باید با اعتراض و عزم جمعی جواب داد.
(ادامه دارد)

("کارگر کمونیست" ۳۳۹)

۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

اسطوره هائی در باره تشکل کارگری

اسطوره‌ها معمولا رواياتی تخيلی هستند که ورای ردای تقدس پوشاندن به آنها توسط خود ما آدميان، سعی دارند پاسخی به اين سوال باشند که چگونه به شرايط امروزی که در آن زندگی می‌کنيم، رسيده‌ايم. اسطوره ها را اگر در آن شرايط فرضی ای که روايت از خود دارند را در نظر بگيريم، معمولا پديده های مثبتی هستند؛ اما به مرور زمان به کاريکاتوری گاها مضحک، تبديل می شوند. روايات از اسطوره‌ها را بيشتر در هيبت موجودات زنده ديده و شنيده‌ايم، اما اسطوره‌ها می‌توانند مقولات و پديده‌های "غيرزنده" را نيز در بر بگيرند. "رهبری بی خط و غيرايدئولوژيک تشکل‌های کارگری" از اين نوع اسطوره هاست.
سايت "نشر کارگری "ما"" ميزگردی دارد پيرامون "تشکل‌های کارگری". گرداننده اين ميزگرد خواندنی در جائی از يکی از شرکت کنندگان به نام "سمانه" می پرسد: "پس طبق اين دسته‌بندی که انجام داديد کارگرانی که مثلا عضو يک حزب سياسی هستند و ايدئولوژی خاصی را باور دارند و يا به گرايش سياسی خاصی وابستگی و علاقه دارند نمی‌توانند در اين‌گونه تشکل‌ها عضو باشند؟" "سمانه" در جواب می‌گويد: "به نظر من باور به ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در اين‌گونه تشکل‌ها نيست به شرطی که افراد دارای اين وابستگی‌ها تشکل‌های کارگری را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا حزب مورد علاقه‌ی خود قرار ندهند و اضافه بر آن در عملکرد خود به ساختار، نظم و دموکراسی درون تشکيلاتی و از همه مهمتر خرد جمعی تشکل مورد نظر توجه و دقت کافی داشته باشند." آنچه که "سمانه" اينجا مطرح می کند، تصويری تخيلی از تشکل‌های کارگری است که هيچ نمونه ای از آن تا بحال در هيچ کجای تاريخ ثبت نشده است. اگر امکان داشت اين تئوری را در آزمايشگاهی ثابت کرد، حتی لزومی هم به ثبت نمونه ای از آن در تاريخ نمی بود؛ منتها اين تئوری ـ و فقط هم يک تئوری پاخورده ای است که هميشه توسط هیأت حاکمه و از جمله توسط محمدرضا پهلوی، شاهنشاه آريامهر، علم شده است. تئوريزه کننده آن يکی از تئوری پردازان سياست خارجی آمريکا در زمان جنگ سرد به نام جورج لاج بوده است. نمونه ايرانی دست چندم آن هم توسط حبيب الله لاجوردی عرضه شده است.(١)

اسطوره انسان‌های سياسی  بی خط
پائين تر به پوچی و غيرعملی بودن فرضيه "انسان‌های سياسی غيرايدئولوژيک" خواهم پرداخت، اما عجالتا بگويم که "سمانه" بطور ضمنی فرض را بر اين گرفته است که فرد دارای ايدئولوژی و عضو حزبی مشخص، تشکل توده ای کارگران را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی مورد نظر خود خواهد کرد. فرض را بر اين گرفته است که آن فرد به ساختار و نظم دمکراتيک درون تشيکلاتی تشکل پشت پا خواهد زد. فرض "سمانه" بر اين است که فرد دارای ايدئولوژی به خرد جمعی تشکل بی توجه خواهد بود. اما اجازه بدهيد که فرض غلط را بر اين بگذاريم که همه اينها درست، پس آن جمعی که اين فرد و يا افراد را به عضويت در يک ارگانی از تشکل انتخاب کرده اند، اينجا چکاره هستند؟! آيا کسی در اين بين پيدا نمی شود که به اين فرد فرضی بگويد "شعور ما را دست کم نگير!" اين تصوير نمی تواند تشکل کارگری را نهادی برخواسته از نياز فوری کارگران ببيند؛ بلکه آن را نهادی می داند که چهارچوبش از قبل ساخته شده و تعدادی کمين کرده که از آن سو استفاده کنند. اين يک جنبه از قضيه.
جنبه ديگر قضيه غيرعملی بودن "ايدئولوژی زدائی" از رهبری تشکل‌های کارگری است. همه انسان‌ها بالاخره به يک سری چيزهايی باور دارند که نمی شود در مواقعی، مانند دخالت در کار و بار تشکل کارگری، آن باورها را غلاف کرد و در مواقعی ديگر، مانند دخالت در امور "سياسی"، آنها را آزاد! تاريخ همه تشکل‌ها، از شناخته شده‌ترين تشکل‌های کارگری تا کمتر شناخته شده هايشان، اين را به ما می گويد که بر سر هر موضوع و مطالبه ای در بين کارگران و بدنبال آن در بين رهبری انتخاب شده تشکل‌های کارگری، بحث و گفتگو در می گيرد و نهايتا موضوعات به رأی گذاشته می شوند. چه زمانی رأی اکثريت "تحميل ايدئولوژی" به حساب می آيد و چه زمانی نه! موضوعی است که اثباتش را معلوم نيست کدام داوری بايد حکم درباره اش صادر کند. همين امروز اتحاديه های کارگری در آمريکا توسط افرادی که فعال حزب دمکرات هستند اداره می شود. در سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند، ايسلند، يونان، هلند و بسياری جاهای ديگر توسط فعالين حزب سوسيال دمکرات. در کانادا توسط فعالين حزب نئودمکرات. در فرانسه توسط فعالين حزب سوسياليست و حزب کمونيست. در انگليس توسط فعالين حزب ليبر. در ايتاليا و اسپانيا و پرتغال همينطور. در ژاپن و سوئيس و آلمان و اتريش و غيره همينطور. بودند اتحاديه ها و شوراهايی که در دوره هايی از تاريخ توسط کمونيستها رهبری می شدند. بودند تشکل‌هايی که در دوره هايی توسط آنارشيستها رهبری می شدند. بودند اتحاديه هايی که در دوره هايی توسط مسيحی های سر به واتيکان رهبری می شدند. حتی بودند اتحاديه هايی که توسط نازيستها رهبری می شدند و نمونه های زياد ديگر. در کانادا، در دوره ای برای اينکه بتوانند اتحاديه های کارگری را از نفوذ رهبری کمونيستها پاکسازی کنند، دولت وقت کانادا رسما آدمکش از آمريکا وارد کرد که اتحاديه های تحت رهبری کمونيستها را از "افراد دارای ايدئولوژی خاصی" پاکسازی کنند! می خواهم بگويم که انتظار اينکه فعالينی رهبری تشکلی را در دست داشته باشند، اما آن را سمت و سوی سياسی ندهند، اسطوره ای بيش نيست!
اما دوست دارم برای ثبت در تاريخ هم شده، پروسه بسيار ساده و معمولی انتخابات در تشکل‌های کارگری را يک بار ديگر هم يادآوری کنم. در طول مبارزه برای ايجاد تشکل کارگری، تعدادی از فعالين کارگری پا پيش می گذارند و از بقيه نسبتا بيشتر دخيلند. فعالينی که با اذيت و آزار پليس و مديريت محيط کار روبرو می شوند و چه بسا از کار اخراج، دستگير و حتی بقتل هم می رسند. بعد از ثبت تشکل، پروسه رأی گيری برای امور روزمره تشکل (هیأت مديره) آغاز و تعدادی، حال با هر انگيزه ای که رأی دهنده داشته باشد، انتخاب می شوند و امورات روزمره تشکل را به پيش می برند. اين هیأت مديره بايد در وهله اول منعکس کننده مطالبات کارگران آن تشکل باشد. غير از اين باشد در دوره بعد به زير کشيده می شوند. اين افراد، همچنانکه بالاتر گفتم و تعدادی از شرکت کنندگان در ميزگرد "ما" هم به آن پرداخته اند، دارای عقايدی هستند که با سويچ، روشن و خاموش نميشوند. اما حتی اگر بر فرض غلط چنين باشد که اعضای هیأت مديره تشکلی فقط به مطالبات به اصطلاح "صنفی" کارگران می پردازد، بلافاصله سوال اين است که کدام مطالبه "صنفی" است و حد و حدود يک مطالبه که به مرز "سياسی" کشيده شده را چه کسانی تعيين می کنند؟ "سمانه" درباره تشکل مورد نظرش می گويد: "ايدئولوژيک نيستند و در اساس‌نامه‌های خود هيچ نوع ايدئولوژی و سياستی را تأييد يا رد نمی‌کنند- البته جز ايدئولوژی‌ها و سياست‌هايی که به صورت آشکار و عيان با منافع کارگران در تضاد است." کدام قاضی را بايد استخدام کنيم که در باره درجه "آشکار و عيان" بودن ضديت سياست و ايدئولوژی‌ای با منافع کارگران رأی صادر کند!؟ اگر ٩٠ درصد کارگران فلان کارخانه گفتند که سياستهای جمهوری اسلامی اصلا در تناقض و ضديت با منافع کارگران نيست، بايد گفت چنين است و دست روی دست گذاشت؟ کشيدن مرزهايی بين مطالبات "صنفی" و مطالبات "سياسی" دلبخواهی است و هيچ قاعده ای را بند نيست. مثلا اگر کارگرانی در کارخانه "اکس" گفتند که بايد به وضع مدارس رسيدگی بشود و درباره حجاب دختر بچه ها نظر دادند و تشکل آنها هم قطعنامه صادر کرد، وارد عرصه سياست به معنای فرضا عاميانه آن شده است؟ من می گويم که نه! چرا که دختر بچه ای که امروز با تحميقات مذهبی بزرگ می شود، فردا با هزاران مشکل ناخواسته روبرو خواهد شد. مشکلاتی که بر روی نگاه آدمها نسبت به زندگی و حق و حقوق تاثير خواهد داشت. اگر تشکلی درباره فرضا "نئوليبراليسم" نظر داد و قطعنامه صادر کرد، آيا وارد عرصه غير "صنفی" شده است؟ واضح است که نشده است. آن سياستی که به نام نئوليبراليسم پراتيک می شود، نسبت مستقيم دارد با قطع خدمات در جامعه و مزايای کارگران در چهارديواری کارخانه! سرکوبگری سانديس خوران و ساواکی‌ها چی؟ آنهم دقيقا چنين است. سرکوب می کنند که کارگران دستمزد بيشتری نخواهند، که خواهان ايجاد تشکل کارگری نشوند. هزار و يک مثال می توان زد که با هزار و يک رشته مرئی و نامرئی "مطالبات صنفی" را به "مطالبات سياسی" وصل می کند.
دلم می خواهد که يکی از اين طرفداران سينه چاک تشکل‌های کارگری که "صنفی"اند و غير سياسی و "غيرايدئولوژيک"، يک نمونه از اين نوع تجارب را به ما نشان بدهد تا معيار آنها را بدانيم که منظورشان در عالم واقع از مطالبات "صنفی" و مطالبات "سياسی" چيست؟ دلم می خواهد سرخطهای تئوری ساختن چنين تشکل‌هايی را برايمان بنويسند تا بدانيم در باره چه موجوداتی صحبت می کنيم. می خواهيم ببينيم که چه سودی از آنها به کارگران رسيده است. تا چنين نشود، ما اين ايده را بجز اسطوره، از آنها نمی پذيريم.

اسطوره انعطاف تشکل‌های کارگری در دوره های مختلف
"سمانه" در ادامه بحثش در مورد تشکل کارگری مورد نظرش می گويد: "در شرايط سرکوب و خفقان بر خواسته‌های کوچکتر و قابل حصول‌تر دست می‌گذارند و در دوره‌های انقلابی و شرايط باز مطالبات اساسی‌تری را بيان و پيگيری می‌کنند." اين هم يک اسطوره است که باز کسی نمی تواند از آن يک قاعده که بتواند در برابر آزمايشات دوام بياورد، بسازد. فرض پشت اين تئوری اين است که تشکل‌های کارگری در دوره های سرکوب و خفقان بر سر مطالبات قابل حصول با دولتها چانه بزنند و در دوره‌های انقلابی و شرايط باز، نبضشان با نيروهای انقلابی هماهنگ شود! اين تئوری و فرض، پوچ است! برويد تاريخ تشکل‌های کارگری را در روسيه قبل از انقلاب سوسياليستی اکتبر مطالعه کنيد. برويد تاريخ تشکل‌های کارگری در مصر و سنديکاهای زرد ايران و در کشورهای اروپائی و در آمريکا و غيره را نگاه کنيد. تاريخ نشان داده است که جز در موارد بسيار نادری، تشکل‌هايی که در "شرايط سرکوب و خفقان" بر مطالبات کوچک و به اصطلاح قابل حصول دست گذاشته اند، در "دوره های انقلابی و شرايط باز"، بر عليه "مطالبات اساسی‌تری" ايستاده اند. در دوران انقلابی، چه مطالبه ای اساسی تر از سرنگونی رژيم ديکتاتور می باشد؟ اما می دانيم که تشکل‌های کارگری موجود (به تشکلات زرد معروف هستند) در مصر، ليبی و ايران دوره پهلوی بر عليه انقلاب ايستادند. در همين دوره معاصر ايران، در بحبوحه وسيعترين اعتراض به جمهوری اسلامی در سال ١٣٨٨، فعال کارگری که فعال "مطالبات قابل حصول" بود، جلو آمد و گفت: "چنان‌که من معتقدم که ساير جنبش‌های اجتماعی (و يا حتی دولت) اگر که بخواهند با جنبش کارگری وارد ديالوگ و گفتگو شوند، بايد بدانند که جنبش کارگری در حال حاضر يک جنبش مطالباتی است و به‌دنبال انقلاب و انقلابی‌گری نيست."
محدود کردن تشکل‌های کارگری به "آنچه که قابل حصول است" در واقع نگه داشتن کارگران در تار و پود بردگی مزدی است. تمام تاريخ مبارزات کارگران، از تاريخ همين ايران خودمان گرفته تا تاريخ مبارزات کارگران در روسيه، و دهه ٢٠ قرن بيست در چين و غيره، تاريخ تشکل‌های کارگری مداخله گر در سياست بوده است. اينکه اين سياست چه بوده فعلا مد نظر ما نيست، اما جائی که اين تشکل‌ها خود را بر سر عرض و طول کوچکی و قابل حصول بودن مطالبات کارگران مشغول کرده اند، کلاهشان پس معرکه بوده است. وقتی که کارگران و تشکل کارگری بر سر حد و مرز، کوچکی و بزرگی و قابل حصول بودن و يا غيرقابل حصول بودن آن چرتکه بياندازند، هيچ مطالبه ای را به دست نخواهند آورد. تاريخ پر است از نمونه های اين چنينی. کارگر تمام حقش را می خواهد و در مبارزه اش هر چه سمبه اش پر زورتر باشد نان بيشتری بر سر سفره خود می آورد، نه تعيين از قبل اينکه چقدر بايد خواست! از نظر کارفرما و دولت آنها، هيچ مطالبه ای قابل حصول نيست! کسی نمی تواند ادعا کند که شنيده است کارفرما و دولتی جائی گفته باشند وضعمان آنقدر خوب است که کارگران بيايند و هر چه خواستند ببرند! برعکس، حتی در پررونق ترين دوره های تاريخ هم، حداقل بهانه شان اين است که زياده خواهی کارگران باعث عقب ماندن وطن عزيزشان از رقابت با اقتصاد فلان کشور خواهد شد! و اين اتفاقا از نظر نظريه پردازان جامعه سرمايه داری و کمپ مقابل کارگران، بهترين بهانه برای "غيرقابل حصول" بودن مطالبه کارگران است.
اما بگذاريد درباره آن استنثاهايی که اشاره کردم هم يک نکته بگويم. اگر تشکل کارگری واقعا تشکل کارگری حتی از نوع زرد آن باشد که چند تا کارگر در آن جمع هستند، همين نکته "جمع شدن تعدادی کارگری" خود اصل موضوع است.(٢) اين توده کارگران که کت بسته نوکر مسئولين تشکل‌ها نيستند. بارها شاهد اين بوده ايم که اعضای تشکل‌های کنترل شده کارگری "خودسرانه" دست به اعمالی زده که اقداماتشان توسط دولت، کارفرما و رؤسای همان تشکل‌ها محکوم شده است. نمونه ها زياد است و ما هم موارد زيادی را به اطلاع خوانندگانمان رسانده ايم. نمونه دخالت کارگران و فعالين کارگری اعضای فدراسيون کارگری تونس در بحبوحه انقلاب آن کشور جالب است. می دانيم که رهبری تشکل‌های کارگری موجود در تونس، اگر زير فشار توده های کارگر و فعالين کارگری در ميان کارگران نبود، به دولت ائتلافی پيشنهادی نخست وزير بن علی رأی ميداد و می خواست وارد حکومت ايشان بشود. يعنی می خواست سر انقلاب را در آن کشور زير آب کند.(٣)
تشکل کارگری ابزاری برای تنظيم رابطه کارگر و کارفرما و بتبع آن دولت کارفرماهاست. اگر توازن قوا به کارگران اجازه بدهد که نماينده واقعی خود را به رهبری اين تشکل برگزيند، با خواست و پشتگرمی همين توده کارگران، بيشترين مطالبه را از کارفرما مطالبه خواهد کرد. امروز که "شرايط سرکوب و خفقان" است، بر تمام حق کارگران پافشاری خواهد کرد. با زورش هر چه که توانست از حلقوم کارفرما و دولتش بيرون خواهد کشيد. کم و بيش اين زور را شرايط مشخص همان روز تعيين خواهد کرد. اما تأکيد می کنم که بر تمام حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد. در "دوران انقلابی و شرايط باز" هم باز بر همه حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد که اين "تمام حق" می تواند شامل سرنگونی استبداد و آزادی و برابری نيز بشود. مسئله اساسی اينجا اين است که از قبل خود را برای چانه زدن بر سر "مطالبات کوچک و قابل حصول" که در واقع نام ديگری برای "هيچ" است، آماده نمی کند. خود را برای مبارزه آماده می کند. توازن قوا يک چيز است و تئوری مبارزه برای "مطالبات قابل حصول" چيز ديگر.

اسطوره ای هم درباره احزاب
حزب طبقه کارگر مهمترين سلاح اين طبقه در مبارزه برای به دست آوردن تمام آزادی است. من اينجا وارد اين بحث نمی شوم. اما از آنجا که بحث مورد نقد من به اين مسئله هم پرداخته است، ضروری دانستم که من هم اشاره ای به يک نکته به نظر خودم بديهی بکنم. نتيجه گيری من از بحثهای "سمانه" اين است ـ تأکيد می کنم که اين نتيجه گيری من از بحث "سمانه" است ـ که چيز زيادی از کارکردهای درونی احزاب نمی داند. گرچه می گويد که احزاب يک نوع از تشکل هستند، اما تصويری که علی العموم از حزب داده می شود، تصوير فرقه های مذهبی است. برای کسانی که مبتدی هستند، لازم است يادآوری شود که احزاب هم کمابيش مثل تشکل‌های کارگری برای جواب دادن به ضرورياتی تشکيل می شوند؛ منتها اهدافی پايه ای و عميقتر. هسته اوليه احزاب می تواند در کارخانه، اداره، مدرسه، دانشگاه، محله و يا هر جای ديگری پا بگيرد و به مرور زمان انسانهای هم‌فکری که حول پلاتفرمهايی برای جواب دادن به مسائلی دور هم جمع می شوند و به مرور زمان هسته اوليه کاملا به فراموشی سپرده می شود. بسيار بيشتر از استثنا اتفاق افتاده است که محافلی بدون کمترين اطلاع قبلی از وجود يکديگر برای پيش بردن اهدافی کاملا مشابه ايجاد شده و بعد از اطلاع يافتن از وجود يکديگر با هم يکی شده و احزابی را ايجاد می کنند. فونکسيون احزاب هم مثل هر تشکل ديگری با انتخابات و تصميم گيريهای سياسی است. احزاب هم مثل تشکل‌های توده ای کارگران اگر نتوانند جوابگوی مسائلی باشند که اساسا برای جواب دادن به آنها پا گرفتند، حاشيه می شوند و مورد بی اعتنائی افرادی قرار می گيرند که سنگ دفاع از حقوق آنها را به سينه می زنند.
جدا از اين، نمی شود  با قرار و مدار جلوی تبليغ سياسی افراد و احزاب را گرفت. "سمانه" می گويد: "به نظر من باور به ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در اين‌گونه تشکل‌ها نيست به شرطی که افراد دارای اين وابستگی‌ها تشکل‌های کارگری را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا حزب مورد علاقه‌ی خود قرار ندهند." اينجا هم "تبليغ برای حزب" بعنوان يک تابوی ناپسند تصوير شده است. انگار دنيای اين گرايش بر "تو خوبی کن و در دجله انداز" استوار است. در دنيای واقعی، تبليغات مهمترين اصل موفقيت هر حزب جدی سياسی است! احزاب طوری تصوير می شوند که تعدادی آدم (که معلوم نيست طی چه پروسه ای دور هم جمع شده اند) دائم در حال توطئه برای سوار شدن بر موج اتحاد کارگران در تشکل‌های آنهاست. در نگرش ايشان، تبليغ برای حزبی که آدمی عضوش است، يک گناه کبيره است! حال، نگرش و متدی است که زيرکانه و چاپلوسانه به رياست تشکلی می رسد و از آنجا به نام آن تشکلی که در رياستش قرار گرفته است، برای حزب خود آبرو می خرد. مثلا در همين ايران بودند کسانی که گرايش خود به احزابی را مخفی می کردند و خود را با شرايط به هر قيمتی (معمولا با خزيدن به زير عبای عقب مانده ترين عناصر) هم رنگ می کردند و در روز لازم هم با در دست داشتن مهر و نام تشکل کارگری، فراخوان دفاع از عقب مانده ترين اقدامات می دادند. فراخوان به شرکت در جنگ؛ فراخوان به حمايت از خمينی و حزب جمهوری اسلامی، و نمونه های ديگر. حزب توده معرف حضور هر فعال کارگری است!
اما می توان با داشتن خط سياسی  و بدون دروغ و دوروئی، رو به کارگران کرد و گفت اين پلاتفرم سياسی من است و می خواهم که به من رأی بدهيد تا بلکه بتوانم با سوار بر اين پلاتفرم و با حمايت متحدانه شما کارگران، حق کارگران را از حلقوم سرمايه داران بيرون بکشم. انتخاب آخر را بايد به خود کارگران داد. کسی که مخالف رأی کارگران است، حقش است که دائم نظر خود را اعلام کند و مثلا به انتخاب نادرست کارگران انتقاد کند و آلترناتيو خود را ارائه بدهد. با زور نمی شود جلوی انتخاب سياسی کارگران را گرفت!

پاورقی
======
(١) خواننده علاقمند را مشخصا به سه نوشته "تشکل‌های توده‌ای طبقه کارگر،  گفتگو با منصور حکمت" مندرج در نشريه "کارگر کمونيست" شماره ١، ""تشکل مستقل کارگری"، دعوا بر سر چيست؟" مندرج در شماره ٤ همان نشريه و "باز هم درباره «تشکل‌های کارگری مستقل از احزاب»" مندرج در شماره ١٨٠ همان نشريه رجوع می دهم. نشريه "کارگر کمونيست" از بهترين منابع برای جدل با گرايشات مختلف و از جمله گرايش "کارگر کارگری" و ديگر گرايشات راست درون جنبش کارگری می باشد که ما در طول سالهای گذشته، صدها مطالب در نقد گرايشات مختلف درون جنبش کارگری و در نقد "تشکل مستقل کارگری" مورد نظر "کارگر کارگری"ها نوشته و در اين نشريه منتشر کرده ايم. من خواندن و دنبال کردن منظم اين نشريه را به همه خوانندگان علاقمند به مسائل کارگری و بخصوص فعالين جنبش کارگری ايران توصيه می کنم.
(٢) همينجا چند موضوع را تلگرافی يادآوری کنم که بحث تفصيلی را در جاهای ديگری کرده ايم و اگر لازم شد در فرصتهای ديگری باز هم وارد اين موضوع خواهيم شد. ١) شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر، با هيچ معياری تشکل کارگری نيستند. مراکز تجمع تعدادی پاسدار و بسيجی سانديس خور ضدکارگر هستند که لباس کارگر پوشيده و کارگران کمونيست و معترض را به کارفرما و اداره اطلاعات معرفی کنند. ٢) تشکل‌های زرد از نوع اتحاديه های زوباتف و کشيش گاپون در سالهای اوليه قرن گذشته در روسيه و اتحاديه های قانونی آنجا و همچنين اتحاديه های کارگری مبارک و سنديکاهای زرد حزب رستاخيز که توسط خود عوامل دولتی زير فشارهای سياسی ايجاد و کنترل می شدند، مطمئن نيستم که به راحتی بشود به آنها عنوان "تشکل کارگری" داد، اما با معيارهايی و با فاکتورهايی می شود قبول کرد که جای تجمع کارگران بودند. ٣) اعتراض به موش دوانی دولت و سرمايه داران در امور تشکل‌های مستقل کارگری از موضوعات هميشگی فعالين گرايشات سياسی درون جامعه و بتبع آن درون جنبش کارگری بوده است. يک تشکل مستقل کارگری، که بدون دخالت دولت و دخالت مستقيم کارفرما تشکيل شده باشند، هر چقدر هم رفرميست باشند، هر چقدر هم نتوانند فشاری شايسته بر سرمايه داران و دولتشان وارد کنند، اما تشکل کارگری هستند که توسط يک گرايش خاصی درون جنبش کارگری رهبری و کنترل می شود.
(٣) به مقاله "درسهای جنبش کارگری تونس برای کارگران" مندرج در "کارگر کمونيست" ١٤٨ رجوع کنيد.
١ ژانويه ٢٠١٣


۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

در جواب ایرج فرزاد

ابتدا فاکتهایتان را چک کنید!

ایرج فرزاد در مطلبی تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری "ایران"، حق دخل و تصرف در برنامه یک دنیای بهتر را ندارد" در اعتراض به یک قرار بتصویب رسیده در کنگره نهم حزب کمونیست کارگری به چند مسئله اشاره کرده است که جدا از اینکه با اصلاح در برنامه موافق و یا مخالف باشم در این جوابیه، که فقط جوابی است به ایشان و مخاطبینش، و برای ثبت، جواب نکات ایشان را می دهم.

برخورد مذهبی به مصوبات حزبی
برنامه "یک دنیای بهتر" (برنامه حزب کمونیست کارگری) مصوبه کنگره اول حزب کمونیست کارگری ایران است. این برنامه باید توسط یک نفر نوشته میشد و در این مورد آن یک نفر منصور حکمت بود. اعضا و کادرهای حزب کمونیست کارگری اکنون و بنابه مقتضیات و تحولاتی که از سال ۱۹۹۴، مقطع تصویب "یک دنیای بهتر" توسط کنگره اول حزب کمونیست کارگری، تا بحال شاید بخواهند نکاتی را اضافه و یا تغییر بدهند. حزب کمونیست کارگری و به تلاش سیاسی و آگاهگرانه همین منصور حکمت، به هیچ پدیده ای و از جمله هیچ مصوبه ای بعنوان یک سند مذهبی که حرف زدن درباره آن طرف را راهی جهنم بکند، نگاه نمی کند! (۱) حزب کمونیست کارگری یکی از ضدمذهبی ترین احزاب چپ دنیاست.
ایرج فرزاد می گوید: "برنامه یک دنیای بهتر، درست شبیه به برنامه مانیفست کمونیست است که حزب کمونیست هیچ کشوری مجاز به دخل و تصرف در متن آن نیست." بی ربطی این به اصطلاح استدلال از بی اطلاعی ایرج فرزاد از دنیای بیرون از اوست. بعد از "اتحادیه کمونیستها" که "مانیفست کمونیست" برنامه آنها بود، دهها هزار حزب و سازمان و دسته ایجاد شده اند که هر یکی برنامه و مصوبات خودش را داشته. اگر کسی دخل و تصرفی در مانیفست کمونیست وارد نکرده، در مصوبات خود هر جا لازم بوده اصلاحاتی را وارد کرده اند. "مانیفست کمونیست" برنامه "اتحادیه کمونیستها" بود و این سازمان در زمان حیات خود نویسندگان آن سند منحل شد. این چه استدلال غلط عجیب و غریبی است که گویا "مانیفست کمونیست" برنامه هر حزب کمونیستی است و هر کسی بخاطر مقدس بودنش بوده که در آن هیچگونه تغییری نداده اند؟!
برنامه‌ای که توسط منصور حکمت نوشته شد، همچنان در سایت نوشته‌های منصور حکمت به همان صورتی که نوشته شده بود، خواهد ماند. اما حزب کمونیست کارگری و یا هر حزب دیگری که آن برنامه را بخواهد مبنای فعالیت خود بگیرد، می تواند و "حق" دارد که نکاتی که لازم می داند را وارد کند.
اما حال که سخن از "حق" به میان آمد، برخورد ایرج فرزاد به همین کلمه "حق" هم مذهبی وار و آمرانه است. اینگونه از "حق" حرف زدن روابط ارباب و رعیتی را به یاد خواننده می آورد. هیچ کسی و از جمله ایرج فرزاد حق ندارد برای هیچ کسی امر و نهی کند که چه چیزی را می تواند بکند و چه چیزی را نه! ایرج فرزاد در حساس ترین برهه تاریخ سیاسی حزب کمونیست کارگری به کمک کورش مدرسی رفت و این حزب را دو شقه کرد. کسی به ایرج فرزاد نگفت که تو "حق" نداری این کار را بکنی. کسی به ایرج فرزاد نگفت که شما "حق" ندارید برنامه حزب کمونیست کارگری ایران را ببری و آن را اعتبار تزهای کورش مدرسی بکنی. ایرج فرزاد از این حزب رفته است و حق دارد نقد کند، اما حق امر و نهی و ارباب گونه برخورد کردن ندارد.
ایرج فرزاد در ادامه نوشته اش داستانی را تعریف می کند که بقول خودش استدلال او باشد. او داستانش را با این نتیجه گیری بپایان می رساند: "در هیچکدام از چنان مواردی متن برنامه حزب کمونیست ایران نه دستکاری و نه "به روز" نشدند." خیلی خوب. آنجا نشد، ما اینجا می کنیم! در کدام کتاب مقدس آمده است که بعد از آن داستان کسی "حق" ندارد نوشته و مصوبه ای را "دستکاری و یا "به روز" کند؟!
ایرج فرزاد می گوید: (حزب کمونیست کارگری) "قطعا نه حق دارد و نه مجاز است که در متن برنامه، دخل و تصرف کند." کلمات و جملات قبل از این اوامر هر چه باشند، جواب من به این حرفهای بیخود و مفت این جمله است: حزب کمونیست کارگری از هیچ اتوریته ای اجازه نمی گیرد!

نفرت ایرج فرزاد از حزب کمونیست کارگری
ایرج فرزاد در این نوشته یک صفحه ای به هر چیزی آویزان شده که نفرتش را از حزب کمونیست کارگری، که میراث دوران فعالیتش کنار دست کورش مدرسی است، برای چندمین بار تکرار کند. به "رسانه"ها حمله می کند که این حزب "رسانه"ای است. به فیسبوک و تویتر و یوتیوب و غیره لعن و نفرین می فرستد، خودش غافل از اینکه هر کس امروز بخواهد جائی ایرج فرزاد را پیدا کند، همین تویتر و فیسبوک است. کشف کرده است که حزب زیر فشار این و آن "خشونت گریز" شده است. بی پرینسیپ شده است؛ برای اینکه جرأت کرده حرف از اصلاح برنامه زده است!

درک ایرج فرزاد از حقوق بشر
ایرج فرزاد در جائی از نوشته اش می گوید: "و همه ما آگاهیم و میدانیم که حزب موجود کمونیست کارگری ایران بر اثر فشار جنبش های موجود و فشار ناشی از میراث "خشونت" استالینیستی، بیشتر به سوی حزب نقد کاپیتالیسم دنیای فعلی از زاویه حقوق بشری و "اکس مسلم" لغزیده است و سُرّ خورده است."
اینها به نظر من یک مشت ادعاهایی توخالی ای هستند که ایرج فرزاد کناری نشستن خود را با آنها توجیه می کند. "همه ما آگاهیم و میدانیم" گفتن هم استدلال محکم ایشان پشت همین توجیهات است که ظاهرا "همه ما" را قانع کرده است! من جواب این همه "استدلال" را نمی توانم بدهم.
ایرج فرزاد در این مطلبش چند بار "حقوق بشری" و "اکس مسلم" را بعنوان فحش و ناسزا بکار برده که من توان رقابت در این عرصه را هم با او ندارم. اما می خواهم جواب سیاسی اش را بدهم و نشان بدهم که او اتفاقا هنوز هم دنباله رو سفت و سخت متد کورش مدرسی است، حتی اگر هر دو سه هفته ای یکبار کلی برخورد شخصی با خانواده کورش مدرسی و عبدالله مهتدی هم بکند که دائم می کند.
ایرج فرزاد به کمپینهای علیه اعدام، دفاع از کارگران زندانی، رفع تبعیض از زن، علیه سنگسار، دفاع از حقوق کودک، دفاع از زندانیان سیاسی، دفاع از کمپین افزایش دستمزد، کوتاه کردن دست مذهب از زندگی مردم، مبارزه بر علیه اسلام سیاسی و غیره "کمپینهای بورژوائی" و فعالیتهای "حقوق بشری" می گوید. این را باید به حساب عدم اطلاع ایشان از نقد مارکسیستی به مقوله "حقوق بشر" گذاشت. توصیه می کنم دست از تنفر کور از حزب کمونیست کارگری بردارد و برود کمی در این مورد مطالعه کند. مارکسیستها نه تنها هیچ جائی دفاع و مبارزه برای حق زندگی را تقبیح نکرده‌اند، بلکه خود فعالین اصلی عرصه مبارزه بر علیه تبعیض و بر علیه اعدام و بیحقوقی بوده‌اند. نقد مارکسیستها و خود مارکس هم از مقوله "حقوق بشر" به نه ظاهرا دفاع طرفداران "حقوق بشر" از لغو اعدام و تبعیض و غیره، بلکه دفاع از مالکیت خصوصی و مقدس دانستن آن از طرف این طرفداران است. خواننده علاقمند را به نوشته "دنیای واقعی "حقوق بشر"" رجوع می دهم.

یک توصیه
ایرج فرزاد با اینگونه نوشته ها هر چه بیشتر خودش را در چشم این و آن سبک می کند. اگر می تواند نقد کند، بهتر است نقد کند. اگر توانش را ندارد، بهتر است از متلک گفتن دست بردارد. در اینگونه موارد سکوت بهترین گزینه است. واقعیت این است که تعدادی از ماها در حزب کمونیست کارگری از اینگونه برخوردهای نازل ناراحت می شویم. تعدادی از دشمنان ما با دیدن اینکه کسی به ما با دست و دلبازی اینچنین بی احترامی می کند از خوشحالی سر از پا نخواهند شناخت. اما ۹۹ درصد بقیه دنبال منطق در نوشته اش خواهند گشت که ابدا چیزی از این نوع در آن پیدا نمی شود. اگر روزگاری کنار دست کورش مدرسی در شهر کوران برای اینگونه متلک گفتنها کسی برای ایرج فرزاد کلاه از سر برمیداشت، امروز هر چه بیشتر باعث ایزوله شدنش می شود. آن دوران گذشته است.

توضیح
-----------------
(۱) توجه ایرج فرزاد را به بخشی از مصاحبه ای که منصور حکمت با رادیو انترناسیونال در تاریخ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۱ انجام داده است جلب می کنم.
"مصطفی صابر: بعنوان آخرين سؤال اين بخش از صحبت ما که دو سه دقيقه وقت داريم، الآن بعد از شش سال خود شما فکر نميکنيد که نيازى به تغيير و حک و اصلاح داشته باشد؟
منصور حکمت: تا آنجا که من فکر کردم، در بخش دوم بعضى از مطالبات و خواستها را بايد به آن اضافه کرد که بيشتر در آن دقيق شده‌ايم. مثلاً اينکه حجاب اسلامى سر جوان زير هجده ساله کردن بايد ممنوع باشد. هر کسى ميخواهد حجاب سرش کند بعد از هجده سالگى خودش تصميم بگيرد و دولت آزاد در ايران نبايد اجازه دهد که هر فرقه‌اى بيايد با بچه‌اش بعنوان خرگوش يا خوکچه آزمايشگاه هر کارى ميخواهد بکند، يکى لچک سرش بکند، يکى فلانجاى بدنش را ببرد، يکى به فلان قيافه درش بياورد و از فلان چيز محرومش کند! دولت بايد بگويد بچه حقوقش معلوم است، مسجل است و شما نميتوانيد بچه را از شنا کردن و راه رفتن و شادى کردن و بازى کردن محروم کنيد، يا از اينکه بخندد، بدود و با هم سنهاى خودش بازى کند و اين حجاب براى مثال تحميل است به بچه. هيچ بچه نُه ساله‌اى بلند نميشود برود بگويد من بروم يک متر پارچه بخرم بيندازم روى سرم. در نتيجه با يک سال بحث ممنوعيت حجاب اسلامى براى کودکان بايد بيايد بعنوان يک بندى از حقوق کودک و جاهاى ديگر هم مطرح شود. نکات اينطورى هست که ميشود در بخش دوم بخصوص مشخصتر و دقيقتر راجع به آنها صحبت کرد. در رابطه با اتفاقهايى که در اين هفت هشت سال افتاده. من فکر ميکنم شايد اگر الآن هم اين برنامه را بنويسيم بايد برگرديم و به مسيرى که بعد از سقوط شوروى طى شد، دوباره نگاه کنيم. بندهايى داشته باشيم که نشان ميدهد الآن به کجا رسيده. نظم نوين جهانى چه شد. دنياى يک قطبى بالأخره به چه وضعيتى در آمد. دورنما و افق انقلاب کمونيستى و رهايى کمونيستى در جهان چقدر آسانتر و چقدر سختتر شده. وضعيت نيروهاى طبقه الآن چه است. به يک معنى نگاه مجدد به جهان سرمايه‌دارى آن چيزى که الآن هست و همينطور به کمپ کمونيسم، به کمپ طبقه کارگر همانطور که الآن هست. اين هم جايش باز است. البته واضح است که هر وقت سندى را بعد از پنج شش سال نگاه کنيم ميتوانيم خيلى جاهايش را اصلاح کنيم. اگر دست بکارش بشويم ممکن است جاهاى بيشترش تغيير کند، ولى اينها آن بندهاى اصلى است که فکر ميکنم ميتواند تغيير کند."

۲۱ نوامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

کانادا: فعلا با قواعد ریاضت اقتصادی بسازید!

کانادا در سال‌های اخیر به مقصد مسافرت و مهاجرت ایرانیان زیادی تبدیل شده است. تنها در تورنتوی بزرگ و چند شهرک حومه آن، نزدیک به ۲۰۰ هزار ایرانی زندگی می کنند. نگاهی گذرا به شرایط اقتصادی و اجتماعی این کشور، بخصوص در یکی دو سال گذشته، حداقل برای اطلاع متقاضیان مهاجرت به این کشور هم که شده خالی از فایده نیست.
روز ۷ نوامبر سرتیتر اخبار رسانه‌های کانادا "پائین آمدن درصد بیکاران" در این کشور بود. "سازمان آمار کانادا" در گزارش مربوط به ماه اکتبر ۲۰۱۴ خود اعلام کرده است که پیش بینی متخصصین عرصه اشتغال غلط از آب در آمده و بجای افزایش رقم بیکاران تعداد جویندگان کار پائین آمده و تعداد زیادی کار جدید ایجاد شده است.
برای کسانی مثل من که در کانادا زندگی می کنند و موقعیت اشتغال و سطح رفاه و دستمزد را حتی بخاطر رفاه نسبی خود و خانواده اش هم شده مجبورند دنبال کنند، در این خبر واقعیتی وجود ندارد. مشاهده موقعیت و تعداد کسانی که دنبال کار هستند با گزارش فوق در تناقض آشکار است و آن را در چشم مخاطب رد و بی اعتبار می کند. برای قریب به اتفاق مردم این جامعه که دیگر فقط مصرف کننده و بی اعتنا به اخبار همیشه دستکاری شده نهادهای دولتی هستند جوانب مختلف اینگونه گزارشات که چه جنبه ها و متغیرهایی در تعریف اشتغال، بیکاری و ثبت نام جویندگان کار ملاحظه شده اند، روشن نیستند.

مشاهدات از واقعیات دیگری می گویند
گفتم که بنابه گزارش "سازمان آمار کانادا" تعداد زیادی کار ایجاد شده است؛ این آمار اما چیزی درباره تعداد کسانی که در این مدت کارهای خود را از دست داده اند نمی گوید. چیزی از رقم نیمه وقت بودن کارهای ایجاد شده نمی گوید. چیزی از رقم کارهای ایجاد شده موقت بدون مزایا در این مدت نمی گوید. چیزی درباره میزان دستمزد به کارگران این کارهای ایجاد شده نمی گوید.
در همین مدت گزارش دیگری، که اینبار نه توسط نهادهای بورکراتیک دولتی، بلکه توسط یک گروه دانشگاهی به هدایت استادی از دانشگاه یورک درباره موقعیت مسکن نیز در کانادا منتشر شده است که می گوید وضعیت مسکن در کانادا و بخصوص در شهرهای بزرگتر بحرانی است. بخش وسیعی از مردم، به گفته این گزارش، برای حداقل دستمزد کار می کنند و با حداقل دستمزد مثلا در شهری مثل تورنتو که ۱۱ دلار است، دریافت کننده این دستمزد حتی نمی تواند در خواب هم ببیند که توان کرایه یک آپارتمان یک خوابه را که هزینه متوسط چنین منزلی در این شهر ۱۵۰۰ دلار در ماه است، داشته باشد! در استان انتاریو حداقل ۱۷۰ هزار نفر در لیست انتظار برای سوبسید مسکن هستند که زمان انتظار در شهری مثل تورنتو تا ۱۰ سال هم طول می کشد!
در چند سال گذشته، هزینه زندگی در کانادا به شدت بالا رفته؛ حتی اگر چیز زیادی درباره میزان تورم به جامعه نگویند. در همین مدت دستمزدهای مردم زحمتکش منجمد مانده اند. خدمات عمومی کاهش یافته است. نرخ بیمه ماشین که معضلی اساسی شده است، سالانه و ظاهرا بدون هیچگونه ضوابطی افزایش می یابد. قیمت بنزین و مواد غذائی همچنان سیر صعودی طی می کنند. خیابان‌های شهرهای بزرگ این کشور بخاطر فقر روزافزون روز بروز ناامن تر می شوند. هر سال و بنابه آمار و گزارشات رسمی، بر تعداد خانواده هایی که حتی با داشتن کار مجبورند از غذای اهدائی دیگران زندگی بگذرانند افزودی میشود. باز بنابه گزارشات رسمی تعداد کودکانی که گرسنه سر بر بالین می گذارند روز بروز افزایش می یابد. ناامنی شغلی و نگرانی از آینده به یک معضل واقعی جامعه تبدیل شده است.
این وضعیت کشوری است که گویا از اقتصاد نسبتا بهتری در میان کشورهای صنعتی برخوردار است! اما برای شهروندانی که پایشان روی زمین است و مژده های صندوق بین الملل پول قرص نانی بر سر سفره شان نمی آورد، موقعیت اینجا ابدا خوب نیست.

فعلا مفتی کار کنید!
چند روز قبل از اعلام خبر "کاهش آمار بیکاری"، روز ۴ نوامبر ۲۰۱۴ رئیس بانک مرکزی کانادا، استیون پولوز (Stephen Poloz) به پارلمان این کشور گفت که "جوانان بهتر است بروند کار بدون دستمزد بکنند. کاری کردن بهتر از هیچ کردن است چرا که آنها را برای آینده و کاری که آنها دنبالش هستند آماده و با تجربه می کند." او با اشاره به رقم بالای بیکاری و نگرانی سیاستمداران پارلمانی در بین جوانان و در مواجهه با سئوالات کمیته پارلمانی این موضوع را مطرح می کرد. منتها ایشان چیزی در این باره نگفتند که اگر جامعه به اندازه کافی برای جویندگان کار شغل نداشته باشد، کسب تجربه به چه دردی می خورد!
بسیاری در کانادا از این بیانات رئیس بانک مرکزی کانادا متعجب شده و بعضا ابراز کرده اند که این بیانات "بلند بلند فکر کردن" بوده. اما واقعیت این است که یک چنین اظهارنظری پیامی است به جامعه که حواستان باشد، از زندگی انسانی و کار و ثبات حتی نسبی هم، خبری نیست! فعلا مفتی کار کنید و آینده را کسی نمی تواند پیش بینی کند.
واکنشها به اظهارات رئیس بانک مرکزی درخور بوده اند. به ایشان گفتند که آیا کسی مدرکی مفتی از دانشگاهی دریافت می کند؟ که آیا کسی می تواند آذوقه و مسکن مفتی بیابد؟ که آیا ایشان حتی یک روز در شرایطی زندگی کرده که دائم به او بعنوان وبالی نگاه کرده باشند؟
او اما بلند بلند فکر نکرده که حساب به کسی پس بدهد. اظهارات حساب شده ای را بیان کرده که حکایتی است از موقعیت دنیای امروز و ناامنی ای که گریبان ۹۹ درصد جهان را گرفته است.
۹ نوامبر ۲۰۱۴

(انترناسیونال ۵۸۳)

۱۳۹۳ آبان ۲۷, سه‌شنبه

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت پنجم)

گرایش سوسیالیستی
گرایش سوسیالیستی یكی از گرایشات اصلی درون جنبش كارگری است كه در هر مبارزه‌ای بر سر حتی كوچكترین امكانات رفاهی كارگران و جامعه دخیل بوده، اما در نهایت فراتر رفتن از این وضعیت و اصلاحات را هدف خود قرار داده است. هدف نهائی این گرایش لغو مناسبات سیستم كار مزدی است. گرایشی است درون جنبش كارگری مثل همه گرایشات مهم درون این جنبش به قدمت خود سیستم سرمایه داری. این گرایش هم بازتابی از یك جنبش عمومی‌تر در جامعه است كه میخواهد نظام کار مزدی و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و اساس استثمار را کنار بگذارد و تولید در جامعه هم در خدمت رفع نیازمندیهای انسان صورت بگیرد. این گرایش میخواهد اراده مستقیم کارگران اعمال بشود و قدرت آنها را از طریق اتحاد و اتکا بر قدرت جمعی آنان در مبارزه بکار می‌گیرد. اگر در دستگاه فكری بورژوازی كار كارگر كالاست و انعكاس آن در درون جنبش كارگری توسط سندیكالیسم این است كه این كالا باید هرچه بهتر فروخته شود، گرایش سوسیالیستی كار را خلاقیت انسان می‌داند و می‌خواهد به اسارت این خلاقیت در تار و پود زنجیرهای بورژوازی خاتمه بدهد. برعكس گرایش سندیكالیستی كه دائم در تلاش است كارگران را كنترل كرده و پتانسیل نهفته در حركت آنها را به كنترل خود در آورد، گرایش سوسیالیستی می‌خواهد این پتانسیل جاری شود تا بلكه سیستم برده داری مزدی برای همیشه از بین برود. این گرایش مبارزه كارگران را حتی آنجا كه بر سر امور به اصطلاح صنفی مثل افزایش دستمزد، مرخصی، بیمه و مزایا و غیره هم باشد، یك امر سیاسی می‌داند كه ریشه در جاهای دیگری دارد. برخلاف سندیكالیسم كه دائم تلاش دارد تضاد بین كار و سرمایه را پوشانده و ماستمالی كند، گرایش سوسیالیستی می‌خواهد این تضاد هرچه بیشتر نمایان شود و دستهای نامرئی‌ای كه باعث می‌شوند این روابط ناپیدا و مستتر بمانند را نیز بی آبرو كند. باز هم بر خلاف سندیكالیسم كه دائم در حال تلاش است كه دو طبقه اصلی جامعه، بوژروازی و پرولتاریا را آشتی دهد، از نظر گرایش سوسیالیستی سازش بین این دو طبقه موضوعیت ندارد و جدال بین كارگر و كارفرما یك جدال طبقاتی غیرقابل سازش است. نقطه عزیمت گرایش سوسیالیستی طبقاتی است و به منفعت و اتحاد طبقاتی کارگران توجه دارد و مثل سندیکالیسم اساسش را روی اصناف متمرکز نمیکند.
برای گرایش سوسیالیستی مسئله این است كه این عده آدم به نام كارگر كه نه به اختیار بلكه بالاجبار به این شرایط رانده شده اند، گرچه یكی در شركتی كفش درست می كند و دیگری آجیل خشك می كند و آن یک دیگر درگیر تولید و پالایش نفت است و یا در ماشین سازی ها خودرو تولید می كند، بعنوان یكی از دو طبقه اصلی جامعه هستند كه بقول معروف "صدمه به یكی از ماها، صدمه به همه ماست". در سركوب و بی حقوقی بعنوان طبقه سركوب می شود و بی حقوق می ماند، در پیروزی هم بعنوان یك طبقه پیروز می شود و جامعه را رهبری می كند. برخلاف اصناف، اعضای طبقه با پایمال كردن حقوق و شرایط زندگی همدیگر، شرایط پایمال شدن حقوق و زندگی خود را نیز فراهم می كنند! برای گرایش سوسیالیستی تاریخ جامعه بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است. كار كارگر صرفا یك كالا مثل دیگر كالاها نیست. كار كارگر منبع ارزش اضافه و ثروت، و در نتیجه منبع زندگی است. تمام جنگ و جدال در جامعه بر سر این ارزش اضافه است كه طبقه‌ای توپ و تانك و ارتش و زندان و ساواك و ساندیس خور و غیره را بسیج كرده كه طبقه دیگری را به اسارت بكشد و ارزش اضافه از گرده او استخراج كند. گرایش سوسیالیستی بخشی از جنبش كارگری است كه می‌خواهد این حمله به كارگران را درهم بشكند، در حالیكه گرایش سندیكالیستی خود بخشی از این دم و دستگاه است كه نهایتا باید بساط این دم و دستگاه هم جمع شود.
زبان فعالین این گرایش در خطاب قرار دادن جامعه، كارگران، دولت و سیستم سرمایه داری، با زبان گرایشات دیگر و مشخصا گرایش سندیكالیستی، از اساس متفاوت است. اگر سندیكالیسم از شراكت در سیستم موجود حرف می‌زند، گرایش سوسیالیستی از الغا آن می‌گوید و دست به ریشه می‌برد. اینها و دهها و صدها نمونه دیگر از خصوصایت گرایش سوسیالیستی را می‌توان اسم برد.
بالاتر توضیح دادم كه گرایش سندیكالیستی و سندیكالیسم انقلابی چگونه پا گرفتند و در چه جدالهایی دخیل بوده و پیروز شده و یا شكست خوردند. گرایش سوسیالیستی هم پابپای این گرایشات در اعتراضات جنبش كارگری دخیل بوده و راه حل خود را جلوی جنبش كارگری گذاشته است.
انقلاب كبیر فرانسه نه تنها ایده‌های برابری طلبانه و آزادی از قیود جامعه طبقاتی را به صحنه سیاست كشاند، بلكه به این ایده‌ها گوشت و پوست داد و رهبران فكری این ایده‌ها را در كشورهای مختلفی و مشخصا در انگلیس و فرانسه به جلو صحنه آورد. گرچه در تلاطمات انقلابی ١٧٨٩ و ده سال بعد از آن پارلمان فرانسه در دست نمایندگان بورژوازی بود، اما قدرت اصلی كه گوش این نمایندگان را می‌كشید و سر به راهشان می‌كرد در دست "كمون پاریس" بود. (اشتباه نشود این كمون پاریس با كمون پاریس ١٨٧١ فرق دارد. در اینجا منظور دولت انقلابی پاریس است که بدنبال انقلاب سر کار آمد و آنرا هم کمون پاریس می نامیدند) آن "كمون پاریس" همانند شورای پتروگراد در دو انقلاب ١٩٠٥ و ١٩١٧ روسیه، صحنه گردان مسائل اصلی سیاسی بود كه هم امكان بازگشت خانواده بوربون را غیرممكن كرد و هم فشار برای رفاه جامعه و اصلاحات سیاسی و اقتصادی مهم را به دولت انقلابی فرانسه تحمیل می‌كرد. كمون پاریس كه مركز ثقل بسیج مردم فقیر در فرانسه و قدرت پشت ژاكوبنها بود، نیروی اصلی خود را از ٩٠ درصد مردم عادی فرانسه می‌گرفت كه به آنها sans-culottes می‌گفتند. این كمون به طور دوفاكتو یك طرف اصلی قدرت دوگانه در آن جامعه بود. ژاك روو (Jacques Roux)، یكی از رهبران "سانس كولوت‌ها" در مجلس ملی آن زمان فرانسه می‌گوید: "آزادی صرفا توهمی توخالی خواهد بود، اگر یكی از طبقات در جامعه با معافیت از مجازات، طبقه دیگری را با گرسنه نگه داشتن نابود كند. آزادی صرفا توهمی توخالی خواهد بود زمانی كه ثروتمندان قدرت انحصاری خود را بر مرگ و زندگی دیگر آحاد جامعه حفظ كنند." از دل همین سانس كولوت‌ها گروه كمونیسم بابوف تحت عنوان Conspiracy of Equals (تحت الفظی: "توطئه برابرها") بیرون آمد كه برای برابری واقعی همه هم در عرصه سیاست و هم در عرصه اقتصاد مبارزه می‌كرد. در انگلیس هم شاهد پا گرفتن گروه Corresponding Society (جامعه مکاتباتی) بودیم كه از دل طبقه كارگر انگلیس و به دفاع از انقلاب فرانسه و آزادی و برابری‌ای كه انقلاب فرانسه به جامعه وعده می‌داد، بیرون آمد. در انگلیس در آن زمان، همچنانكه بالاتر هم اشاره رفت، ایجاد سازمان و تجمع غیرقانونی بود و تجمع بیش از ٣ نفر باعث دردسر می‌شد. در نتیجه رهبران كارگری، كسانی مثل توماس هاردی كه خود یك كفاش اسكاتلندی بود و جان فراست برای ارتباطات هرچه بیشتر با كارگران و مخالفین سیاسی آن جامعه، اقدام به ایجاد "جامعه مترادف" كردند. اعضای این نهاد عمدتا از كارگران بودند و در وهله اول دنبال حق رأی برابر با دیگر اقشار در جامعه بودند.
اما با شفاف شدن اختلافات عمیق بین اقشار غیر آریستوكرات، گرایشات و جنبش‌های مختلف هم شفاف‌تر شدند. كارگران و دیگر مهاجران آلمانی در فرانسه، در ابتدا گروهی تحت عنوان "جامعه غیرقانونی ها" (Society of Outlaws) تشكیل می‌دهند كه از دل این سازمان، گروه چپی تحت عنوان "اتحادیه عدالت" (League of Just) بیرون می‌زند كه بعدها با تدقیق جهانی بینی خود توسط ماركس و انگلس به "اتحادیه كمونیستها" تغییر نام می‌دهد. اتحادیه عدالت در فرانسه و پاریس، در ارتباط نزدیكی با گروه آگوست بلانكی و سوسیالیستهای آن جامعه بودند. عضویت در "اتحادیه عدالت" به سادگی سوگند به این تعهد بود: "ما دیگر آن قوانینی كه بخش عظیمی از جامعه و طبقات مفید آن را در شرایط غیرانسانی و تحقیرآمیز و ناامن نگه می‌دارد تا برای بخش كوچكی از جامعه اسباب فراهم آوردن شرایط خداگونه علیه طبقه كارگر بوجود ‌آورد را به رسمیت نمی‌شناسیم. ما می‌خواهیم آزاد باشیم و شرایط آزاد زیستن را برای همه انسانها بر روی كره زمین آرزومندیم". ماركس با همه گروه‌های سوسیالیست در ارتباط بود و درباره بلانكی می‌گوید: "قلب و مغز پرولتاریای فرانسه."
ماركس با وجود نزدیكی به اینها و هم جنبشی خود دانستن، اما امید زیادی را به آنها نمی‌بندد. در عوض چارتیسم و جنبش چارتیستی است كه او را بیشتر از هر چیز دیگری به وجد می‌آورد و آنرا اولین جنبش چپ كارگری می‌داند. چارتیسم جنبش طبقه كارگر در بین سالهای ١٨٣٨ و ١٨٤٨، درست قبل از شعله ور شدن انقلابات اروپا بود كه هدف آن فشار برای اصلاحات سیاسی در بریتانیا، طوری كه مسئله مالكیت شرط واجد شرایط بودن برای شركت در انتخابات نباشد و اینکه شرایطی برای نمایندگان پارلمان تعریف شود که کارگران هم بتوانند خود را کاندید کنند و انتخاب شوند، بود. مسئله مالكیت و واجد شرایط بودن برای شركت در انتخابات یك مسئله مهم جنبش كارگری در آن دوره بود. نه تنها چارتیسم جنبش مهم مطالبه حق رأی برای كارگران بود، بلكه انقلاب ١٨٣٠ فرانسه هم عمدتا بر علیه همین موقعیت بود كه فقط یك درصد از جامعه واجد شرایط شركت در انتخابات بود. جنبش كارگری در هر دوی این جنبش‌ها چاره‌ای جز فكر كردن به تغییر بنیادی شرایط زندگی خود نداشت. نیروی اصلی هر دوی این جنبش‌ها كارگران بودند كه تمام ارتجاع آن ممالك و در سطحی در كل اروپا را بر علیه خود "تحریك" نیز كردند.
با فروكش كردن جنبش چارتیستی، شاهد انقلابات ١٨٤٨ اروپا هستیم كه مشخصا انقلاب ١٨٤٨ فرانسه یك انقلاب به معنای واقعی كلمه، اولین انقلاب كارگری بود كه گرایش سوسیالیستی و مشخصا آگوست بلانكی و سوسیالیستهای كمی رقیق‌تر مثل لوئی بلان رهبران اصلی آن بودند. این انقلاب و جنگ تن به تن كارگران با نیروهای ارتجاع نهایتا با سركوب خونین كارگران در ماه ژوئن شكست خورد، اما دستاوردهای زیادی برای جنبش كارگری و از جمله نقش محوری حزب طبقه كارگر داشت. چرا كه در این انقلاب، گرچه كارگران قهرمانانه برای مطالبات خود جنگیدند و به مجلس ارتجاع حمله كردند، اما پراكنده بودند و فاقد حزبی كه مطالبات آنها را فرموله كرده و جنبش اعتراضی را به یك كانال مناسب سوق دهد، كارگران تجارب آموزنده مهمی برای نبردهای طبقاتی آینده كسب كردند. عدم توجه جنبش كارگری به درهم شكستن ماشین دولتی و عدم حضور حزب طبقه كارگر در سازماندهی این مسئله خود را در كمون پاریس ١٨٧١ بهتر از هر زمان دیگری نشان داد كه چگونه طبقه كارگری كه بورژوازی را فراری داده، اما از سركوب باقیمانده‌های ارتجاع و درهم شكستن آن غفلت می‌كند كه باعث سرنگونی حكومت كمون شد. و بالاخره احزاب قوی سوسیال دمكرات كارگری در اروپا و انترناسیونال اول در سازماندهی رهبران كارگری و تقویت گرایش سوسیالیستی، چه در درسگیری از انقلاب ١٩٠٥ و جاهای دیگر، گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری را در تقابل با گرایشات دیگر هرچه بیشتر تقویت كرد. اما آنچه كه گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری را بیش از هر زمان دیگری تقویت و گرایشات دیگر را حاشیه‌ای كرده و در جای واقعی آن قرار داد، انقلاب اكتبر و نقش محوری لنین و حزب بلشویك بود. نه تنها توجه كمونیستهای فعال جنبش سندیكالیسم انقلابی را به طرف گرایش سوسیالیستی جلب كرد، بلكه دشمنی گرایش سندیكالیستی را نیز بر علیه تحولات رادیكال در جنبش كارگری برانگیخت و جلوی چشم جامعه قرار داد.
اما تا جائیكه به تمایزات گرایش سوسیالیستی با دو گرایش عمده دیگر، آناركوسندیكالیسم و سندیكالیسم بر می‌گردد، گرایش سوسیالیستی با هر درجه اصلاحات در سیستم سرمایه داری، می‌خواهد این مناسبات را براندازد و سیستم و نظامی را پایه گذاری كند كه شایسته انسان باشد. و با اصلاحات در شرایط زیست زندگی كارگران در همین سیستم سرمایه داری نه تنها مخالفتی ندارد، بلكه بیشترین سعی و تلاش را سازمان می دهد كه اصلاحات هر چه بیشتری را به بورژوازی تحمیل كند. در عین حال طبقه كارگر را به ابزاری مناسب مسلح می‌كند كه این خلع مالكیت كردن از بورژوازی تسهیل شود. گرایش سندیكالیستی كه خود شریك سیستم كار مزدی سرمایه داری است، با چنین ایده‌ای میانه ای ندارد. كارش در بهترین حالت فروش نیروی كار كارگر به قیمتی بهتر از آنچه كه اكنون هست می‌باشد و در موارد بسیار زیادی هم شاهد بوده‌ایم كه موانعی جدی سر راه اعتراض كارگری ایجاد كرده است. مبارزات آنها را به بیراه برده و حتی چانه زنی كارگران با سرمایه داران برای تحمیل شرایط بهتر كاری را در نیمه راه متوقف كرده است. گرایش آناركوسندیكالیستی هم رسالتش، حداقل این اواخر، تبدیل به مبارزه‌ای تمام وقت بر علیه حزب طبقه كارگر شده است. نمی‌تواند فرقی بین حزب كمونیستی طبقه كارگر با احزاب بورژوائی ببیند و هر دو را با یك چوب می‌راند! برای گرایش سوسیالیستی این امر بدیهی است، همچنانكه ماركس هم تأكید می‌كند كه بورژوازی سلاح خود، حزب، دولت، تشكیلات و غیره خود را دارد، كارگر هم باید خود را مسلح كند. باید حزب و تشكیلات خود را بسازد تا از شر كار مزدی خلاص شود. برای گرایش آناركوسندیكالیستی اما حزب طبقه كارگر همانقدر مخرب است كه حزب محافظه كار پارلمانی!
امروز به نظر من جدال اصلی بین گرایشات درون جنبش كارگری، بین دو گرایش راست سندیكالیستی و گرایش چپ سوسیالیستی است. گرایش سندیكالیستی كارگران را ملعبه احزاب سوسیال دمكرات كرده است، احزابی كه اكنون به سختی می‌توان فرق آنها را با دیگر احزاب طبقه سرمایه دار متوجه شد. گرایش سوسیالیستی امروزه در سنگر انقلاب است و با سازماندهی جنبش كارگری و انداختن قدرت این جنبش پشت انقلابی كه شروع شده بود سرنگونی حكومت مبارك در مصر و بن علی در تونس را تسهیل كرد؛ گرچه گرایش سوسیالیستی در این كشورها هنوز باید گامهای بلندی برای خارج كردن قدرت سیاسی از دست بورژوازی بردارد. سندیكالیسم و گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری در تونس، در بحبوحه سرنگونی بن علی و حزب ایشان می‌خواست با این حزب دولت ائتلافی تشكیل بدهد و جنبش كارگری كه نبض اصلی انقلاب در تونس بود را به خانه بفرستد اما فعالین گرایش سوسیالیستی با افشاء ترفندشان، پته آنها را روی آب انداختند و با سازمان دادن اعتراضات كارگری از پائین، باعث عقب نشینی هم كاسه های بن علی در اتحادیه ها شدند.
در جنبش اشغال در غرب هم به نظر من جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر كاملا سندیكالیسم را غافلگیر كرد و تماما در خارج از دید این گرایش مشغول سازمان دادن اعتراضات كارگری بود. اعتراض بر سر آزادی بیان و حق تشكل و همچین بر علیه بازپس گیری حقوق دمكراتیك و مزایای كار در ایالت ویسكانسن آمریكا كه موضوع حاد جنبش كارگری هم در آمریكا و هم در جهان بود، از دل جنبش كارگری ویسكانسن بیرون آمد و فدراسیون كار آمریكا را نه تنها غافلگیر كرد، بلكه دنباله رو این اعتراضات كرد. معلمین عضو فدراسیون معلمان ویسكانسن كه قانونا حق اعتصاب ندارند، بخش مهمی از اعتراض و اعتصاب "انقلاب در مقایس كوچكتر" در ویسكانسن بودند. گرایش سندیكالیستی در تمام این اعتراضات مشغول دعوا بر سر تفسیر قوانین آمریكا بر سر آزادی بیان و آزادی تشكل و غیره، با فرماندار این ایالت بود. در ایتالیا، یونان، فرانسه و اسپانیا و بریتانیا و غیره هم وضع علی العموم بر همین منوال بوده است.
(ادامه دارد)

("کارگر کمونیست" شماره ۳۳۸)

تحزب کمونیستی تنها امید پیروزی بر بورژوازی

به مناسبت سالروز تشکیل حزب کمونیست کارگری ایران

روز ٣٠ نوامبر ١٩٩١ منصور حکمت به همراه سه تن از کادرهای مرکزی آن زمان حزب کمونیست ایران اطلاعیه "اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران" را منتشر کرد. در آن اطلاعیه آمده است: "در شرایط متحول جهان امروز و در برابر هجوم فکری و سیاسی سرمایه‌داری جهانی به آرمان و اندیشه سوسیالیستی، که با سقوط سوسیالیسم کاذب بلوک شوروی وارد مرحله جدیدی شده است، حزب کمونیست کارگری ایران دفاع از مارکسیسم و آرمان سوسیالیسم کارگری را یک وظیفه اساسی خود میداند و برای تقویت و گسترش جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در سطح جهانی میکوشد." "در ایران، حزب کمونیست کارگری برای تبدیل طبقه کارگر به یک نیروی قدرتمند اجتماعی و سیاسی، استقرار حکومت کارگری و تحقق برنامه اقتصادی و سیاسی سوسیالیسم کارگری مبارزه میکند. سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ملزومات اولیه تحقق این هدف است."
حزب کمونیست کارگری ایران دو سال بعد از جشن و پایکوبی بورژوازی قطب پیروز بر آورهای دیوار برلین تأسیس شد. تشکیل حزب کمونیست کارگری تودهنی محکمی به پایکوبان در این جشن و سرور بود که تئوریسینهایش پایان تاریخ را اعلام کرده بودند. درست در بحبوحه سرمستی بورژوازی در غرب از شکست شوروی اطلاعیه اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری اعلام کرد: "حزب کمونیست کارگری یک حزب مارکسیستی و متعهد به سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر برای برچیدن نظام سرمایه داری و برپایی جامعه‌ای نوین مبتنی بر برابری اقتصادی و اجتماعی، آزادی سیاسی انسانها و شکوفایی خلاقیت های مادی و معنوی بشری است."
حزب کمونیست کارگری حزب آمال و امیال توده‌هایی است که بورژوازی برده‌داری کارمزدی را برایش ابدیت اعلام کرده است. حزب امید رهائی زنان و مردانی است که انقلابشان را یک مشت آخوند معمم و مکلا با تبانی همین بورژوازی غرب از دستشان ربودند و به شکستش کشاندند. حزب زنان سرکوب شده‌ای است که یک دم به قوانین ارتجاعی و قرون وسطائی جمهوری اسلامی تمکین نکردند. حزب توده وسیعی از کارگرانی است که شوراهایشان را منحل و به همراه آن رهبران و فعالین آن را به خاک و خون کشیدند. حزب زنان و مردانی است که زیر چوبه‌های دار فریاد زنده باد آزادی سر می‌دهند. حزب مبارزه برای لغو اعدام است. حزب پس زدن ارتجاع اسلامی است. حزب حق شهروندی برابر همه شهروندان دنیاست. حزب کارگر معترضی است که قانون کاری برایش نوشته‌اند که بیحقوقی‌اش را قانونیت ببخشند.

حزب کمونیست کارگری چه باید باشد؟
اطلاعیه تشکیل حزب کمونیست کارگری می‌گوید: سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ملزومات اولیه تحقق استقرار حکومت کارگری و تحقق برنامه اقتصادی و سیاسی سوسیالیسم کارگری است. اما جمهوری اسلامی سرنگون نشده است و بنابراین "تحقق استقرار حکومت کارگری و تحقق برنامه اقتصادی و سیاسی سوسیالیسم کارگری" همچنان یک هدف باقی مانده است.
رادیو فرانسه گزارش می‌دهد که یک مؤسسه تحقیقات اجتماعی در ژاپن به نام "نومورا" در گزارشی گفته است که برخی کشورها از جمله ایران، محرکه‌ها و احتمال خیزش‌های اجتماعی را در بطن خود دارا هستند. این یعنی خیزی دیگر به سمت انقلاب. حزب کمونیست کارگری باید بتواند این انقلاب را سازمان بدهد. حزب کمونیست کارگری باید بتواند خیل عظیمی از کمونیستهایی که در ایران فعلا در هیچ حزب و سازمانی فعالیت سازمانی نمی کنند، قانع کند که این حزبی که در بحبوحه "هجوم فکری و سیاسی سرمایه‌داری جهانی به آرمان و اندیشه سوسیالیستی، که با سقوط سوسیالیسم کاذب بلوک شوروی وارد مرحله جدیدی شده است، حزب کمونیست کارگری ایران دفاع از مارکسیسم و آرمان سوسیالیسم کارگری را یک وظیفه اساسی خود میداند و برای تقویت و گسترش جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در سطح جهانی" تشکیل شد، شایسته آن است که هر انسان منصفی که به خود می گوید "کمونیست" در صف این حزب برای رهائی از ارتجاع اسلامی و گام برداشتن برای یک جامعه سوسیالیستی متشکل بشود. حزب کمونیست کارگری باید بتواند جامعه را قانع کند که صرف قیام و اعتراض و انقلاب تضمین کننده هیچگونه بهبودی در زندگی جامعه قیام و انقلاب کننده نیست. برای این کار باید در صفوف این حزب متشکل شد.
حزب کمونیست کارگری باید بتواند در فردای شروع انقلاب، نه تنها نماینده سیاسی مطالبات توده مردم انقلاب کننده باشد؛ بلکه در صفوف این مردم رهبر و سازمانده هم داشته باشد. حزب کمونیست کارگری نه تنها نباید از گام برداشتن به طرف کارهای بزرگتر ابائی به خود راه بدهد، بلکه باید توده وسیع انقلاب کننده را نیز به این قانع کرده باشد که تنها این حزب است که برابری سیاسی و حقوقی زن و مرد را تضمین می کند. که تضمین کننده آزادی بیان، لغو توحش بورژوائی اعدام، تضمین کننده وسیع ترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی، تضمین کننده بیشترین رفاهیات در جامعه است. حزب کمونیست کارگری باید بتواند این را جا بیاندازد که تنها نیروی تضمین کننده آینده بهتری است. که تنها نیروی نماینده مطالبات مردم انقلابی و رهبران و فعالین کارگری و جنبش برابری زن و مرد است.
حزب کمونیست کارگری باید بتواند ثابت کند که اهل این کار است. در سالگرد تشکیل حزب کمونیست کارگری، توپ در زمین این حزب است.
١٦ نوامبر ٢٠١٤

("کارگر کمونیست" شماره ۳۳۸)

۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

ایران جامعه ای ناامن و گرسنه

بانک مرکزی ایران در آخرین گزارش خود گفته است که ۲۴ درصد از خانوارهای ایرانی هیچ شاغلی ندارند. یعنی هیچ درآمدی ندارند!؟ نزدیک به ۹ درصد هم “اشتغال ناقص” دارند. یعنی شغل ثابت با درآمد ثابت روزانه ندارند. پیش از این هم مرکز آمار ایران گفته بود که در سال گذشته ۶۷۰ هزار شغل در ایران از بین رفته است.
آمار فقط اعداد نیستند که بر صفحات روزنامه ها درج می گردند. ۲۴ درصد از خانوارهای این جامعه ۸۰ میلیونی بدون درآمد هنوزهم زنده هستند! به اضافه ۹ درصد دیگر هم تقریبا بدون درآمد هستند. یعنی این ۳۳ درصد یک جورهایی غذائی پیدا می کنند که یا از راه بزهکاری است و یا بنوعی با درآمد ناچیز خانواده و دوستان خود گذران زندگی می کنند. این یعنی نه تنها بخش عظیمی از جامعه یا گرسنگی می کشد و یا با ترس و دلهره و یا با نگرانی از اینکه وبال گردن کسی دیگر بشود گذران زندگی می کند. این یعنی کل جامعه ناامن است.
این اما سرنوشت محتوم جامعه نیست. می شود و باید این وضعیت وحشتناک را تغییر داد. ایران جامعه‌ای است با یک دنیا منابع طبیعی و نیروی کار آماده بکار. باید جامعه ای ساخت که از این پتانسیل به نحو شایسته در خدمت انسانهای ساکن این سرزمین استفاده بشود. گرسنگی و ناامنی شایسته انسان نیست.*

(اولین بار در تاریخ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳، در "ژورنال روزانه" درج شد.)