۱۳۹۹ مرداد ۵, یکشنبه

شطرنج و فکر کردن


شطرنج از جهات زیادی شاید یکی از بهترین بازی ها و سرگرمی ها باشد. اما به نظر من شطرنج صرفا یک بازی برای سرگرمی و رقابت نیست.
انسان موجودی است که در میان موجودات دیگر دارای یک خصلت و یک ویژگی هست که کمتر در موجودات دیگر دیده می شود و آن هم ویژگی فکر کردن! حتما موجودات دیگر هم در یک ظرفیتهایی فکر می کنند؛ اما ظرفیت، ویژگی و خصلت فکر کردن در انسان او را به برنامه ریختن برای فردایش رهنمون می کند. حتما می پرسید این چه ربطی به شطرنج دارد؟! ربطش این است که شطرنج یک بازی رقابتی است که هر کسی که فکر کند و عمیق فکر کند فقط حرکات خودش را نمی بیند. حرکات حریف را هم می بیند و می سنجد. حرکات احتمالی بعدی حریف را هم می سنجد و آنها را در حرکات بعدی خود در نظر می گیرید و به حساب می آورد.
اما اگر کسی در بازی شطرنج خوب فکر کند و آن خوب فکر کردن را به زوایای دیگر زندگی اش نکشاند، از ظرفیت خوب فکر کردن خود استفاده درست و به جائی نمی کند.
من البته همه اینها را که گفتم، نکات دیگری را در نظر دارم که انسان اگر کمی به این وضعیتی که در آن گیر کرده است و یا آن را گیر انداخته اند خوب و عمیق فکر کند، وضعش بهتر می بود. اجازه نمی داد که در زندگی از او به عنوان یک سرباز پیاده در شطرنج ، همچنانکه امروز یک چنین وضعیتی دارد، استفاده شود.


My apologies to non-Farsi speaking friends that may not be able to read this post!

۱۳۹۹ مرداد ۱, چهارشنبه

دوران سپری شده فرقه اسلامی مجاهدین خلق


سازمان مجاهدین خلق ایران، یک فرقه مذهبی با تمام مشخصات یک فرقه است. در دنیای سیاست فرقه‌ها شانسی برای اتوریته و قدرت سیاسی شدن ندارند. حتی دولتها و نهادهایی هم که تا بحال با این فرقه رابطه‌ای داشته‌اند، با حسابهای سیاسی منطقه‌ای بوده که معمولا روی فرقه‌ها بعنوان پیاده‌های شطرنج باز می‌کنند.

تا آنجا که به سیاست در ایران برمی‌گردد، پاشنه آشیل و چشم اسفندیار مجاهدین خلق، حتی فرقه بودن آن نیست؛ بلکه اسلامی بودن آن است! مجاهدین خلق یک فرقه اسلامی است در رویاروئی با یک جامعه ای مدرن، ضدمذهب و بخصوص ضداسلامی که از هرگونه سیاستی که بوئی از اسلامیت ببرد، تنفر دارد. هر نویسنده‌ای، هر سیاستمداری، هر رسانه‌ای، هر نهاد و شخصیت دیگری که هم مجاهد و هم جامعه ایران را بشناسد، از مجاهد و آنچه را که این فرقه اسلامی نمایندگی می‌کند، دوری می‌جوید. هر آدم شریفی که روحش را به شیطان نفروخته باشد، سعی می‌کند با مجاهد تداعی نشود.

اگر کسی سازمان مجاهدین خلق را با انقلابی‌گری سالهای دهه پنجاه شمسی می شناسد و اگر هنوز کمی ظرفیت فکر کردن برایش مانده باشد، خوب می‌داند که در مجاهد هیچگونه ظرفیت انقلابی‌گری و هیچگونه ظرفیت سیاسی باقی نمانده است. روزهای خوب و امیدوار کننده مجاهدین، روزهای سپری شده آن است!

۱۳۹۹ تیر ۲۵, چهارشنبه

همه برای یکی، یکی برای همه!


کتاب "روسیه آزاد شده"(Unchained Russia)  از کتابهای خواندنی یکی از شاهدان عینی انقلاب روسیه، چارلز ادوراد راسل، است که من به لطف خانه نشینی دوران کرونا فرصت خواندن آن را هم پیدا کردم.
چارلز راسل میانه خوبی با بلشویکها ندارد. ارادت خاصی به اس آرها دارد و آن هم اس آرهای "میانه رو". زیاد مهم نیست. او یک ناظر آمریکائی است که درک خاص خودش را از شرایط آن دوره روسیه دارد. او اما درباره ماریا سپیریدنوا (Maria Spiridonova) شرحی جالبی را گفته است که عظمت انقلابیون مثل ایشان، که بقول انگلیسی شخصیتی بزرگتر از خود زندگی هستند، را به خوبی منعکس کرده است.
ماریا سپیریدنوا از رهبران اصلی اس آرها، جناح چپ آن بود که در اکتبر ۱۹۱۷ متحد بلشویکها بودند. آنچه که در زیر می‌آید ترجمه آزادی از آن بخش از کتاب فوق در باره ماریا سپیریدنوا است.
سال ۱۹۰۵، ماریا سپیریدنوا ۱۷ سال داشت. معلمی است در یکی از شهرهای شرقی روسیه که ۲۴ ساعت با قطار از پتروگراد فاصله دارد. او خودش بیشتر شبیه یک محصل است تا یک معلم. فرماندار استان آنجا حتی از میان مرتجعین دور و بر تزار، از مرتجع‌ترین آدمها و وحشی‌ترین آنها بود. ماریا در تصمیمی به خودش می‌گوید که "حیف است این شیطان در میان آدمیان زندگی کند. اگر مردی پیدا نشود که آنقدر مرد باشد او را از بین ببرد، من خودم او را از بین می‌برم." ماریا سال ۱۹۰۶ هفت تیری فراهم می‌کند و در ایستگاه قطار منتظر این وحشی می‌ماند که قرار است به پتروگراد برود. به او نزدیک می‌شود، تا آنجا که قلب خبیثش را در دو قدمی نشانه می‌گیرد و از پا در می‌آورد.
گرگان حاکم بر روسیه آن زمان، تصمیم می‌گیرند که سرنوشت ماریا را درس عبرتی برای بقیه بکنند. ۱۹۰۶ است و می‌خواهند نشان دهند که کسی که انقلاب کند، چه بلائی به سرش خواهند آورد! ماریای نحیف و ضعیف ۴۰ کیلوگرمی را با هر آنچه که در توان داشتند و تصور می‌کردند که او را می‌شکند، در قلعه‌ای که ظاهرا کسی خبر نداشت پشت آن دیوارها چه می‌گذرد، شکنجه کردند. اما خبر وحشی‌گری این گرگان وحشی به بیرون از دیوارهای قلعه درز کرد و به خارج از مرزهای روسیه هم رسید. تصمیم اولیه شان این بود که هر وقت فکر کردند به اندازه کافی شکنجه شده است، اعدامش کنند. کمپین دفاع از ماریا مانع از اعدام او شد. اما او را به شمالی‌ترین زندانی در سیبری که ۸۰۰ کیلومتر از نزدیکترین ایستگاه قطار فاصله داشت، برای بقیه عمرش به سلول انفرادی در زیرزمینی بدون نور طبیعی، فرستادند. یازده سال تمام اسیر یک چنین وضعیتی بود.
وقتی که انقلاب وضعیت روسیه را دگرگون و همراه با آن نظامی را که ۱۰ هزار کیس مشابه کیس ماریا سپیریدنوا را در پرونده‌اش داشت سرنگون کرد، فرمانی صادر کرد که همه زندانیان سیاسی باید بدون قید و شرط آزاد شوند. رئیس زندان ماریا به فرمان فوق بی‌اعتنائی کرد. مدتی طول کشید که این خبر به پتروگراد برسد. وقتی خبر رسید، اینبار فرمانی به همراه گروهی از سربازان به او فرستاده شد که اگر در عرض ۲۴ ساعت ۸ زندانی زن را آزاد نکند، همانجا تیرباران شود و زندانیان را آزاد کرده و با خود به پتروگراد بیاورند. وقتی ۸ زندانی فوق به دفتر رئیس زندان آمدند، بعضی از آنها باور نمی‌کردند که زنده هستند. در حضور کسانی با نگاهی محترمانه به ایشان و نور گرم و دلپذیر خورشید که انتظار نداشتند دیگر در طول عمرشان ببینند ایستاده بودند. بعضی‌ها فکر می‌کردند دارند خواب می‌بینند. بعضی ها فکر می‌کردند آورده اند برای شکنجه‌های وحشیانه‌تری. یکی از آنها فکر می‌کرد که مرده است و این روح اوست که در حرکت است.
رئیس زندان خبر آزادی را به آنها داد. ماریا گفت: "پس آن دو تای دیگر کجایند؟" رئیس زندان گفت "همین ۸ نفر اینجا هستند و این هم اسامی‌شان!" ماریا اصرار داشت که آن دو نفر دیگر را که من صدایشان را با گوش خودم شنیده‌ام هم باید آزاد شوند وگرنه ما هم جائی نمی‌رویم. وقتی که رئیس زندان پافشاری کرد، ماریا جلوی ۷ نفر دیگر به طرف سلول‌ها حرکت کرد که رئیس زندان مجبور شد آن دو نفر را، که شکسته‌تر و بسیار مسن‌تر بودند را نیز آزاد کند. آن دو نفر اما آنقدر ضعیف شده بودند که استفاده از عضلات بدنشان را تقریبا از دست داده بودند. روزهای اول روزی ۲ کیلومتر را هم نمی‌توانستند راه بروند. با این وضعیت ۸۰۰ کیلومتر دور از نزدیکترین ایستگاه قطار و ماریا و رفقایش حاضر نبودند بدون آنها جائی بروند! ۸۰۰ کیلومتری که باید با پای پیاده حرکت کنند.
انقلاب در فوریه رخ داده بود و ماریا و رفقایش بالاخره در ژوئن به پتروگراد رسیدند!


چارلز راسل به ما یادآوری می‌کند که آن دو نفر و هزاران مثل آنها در روسیه، سالهای متمادی را در آن سیاهچالها گذرانده بودند که دیگر حتی رفقایشان هم اسامی آنها را به یاد نداشتند!
۱۴ ژوئیه ۲۰۲۰ (سالروز حمله به قلعه باستیل)

من کارگران هفت تپه را تنها نمی‌گذارم!


اخیرا یکی دو نفر ویدیو کلیپی از اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه را منتشر کرده بودند که در آن چند تن از کارگران شعار می‌دهند “مفسد اقتصادی اعدام باید گردد”. یکی از منتشر کننده‌های آن ویدیو کلیپ مدعی شده است که این ویدیو توسط نیروهای کمونیست زیر فرش می‌شود اما ایشان آن را منتشر می کند تا آن را نقد کند.
واضح است که انگیزه انتشار آن توسط این منتقد کاملا متفاوت از آنچیزی است که ادعا شده است. در آن به اصطلاح نقد آمده است که هیچ چپ و کمونیستی در میدان نیستند و در بین کارگران حضور ندارند. آن ویدیو کلیپ را پخش می‌کند که کمونیستها را بکوبد. این کنه آن “نقد” است. اما حتی اگر شعار برای اعدام مفسدین اقتصادی هم در این مملکت و از تعدادی از کارگران اعتصابی نیشکر هفت تپه هم شنیده شود، من هنوز در کنار اعتراض و اعتصاب کارگران هفت تپه می‌مانم و کل دستآورد اعتراضات کارگران را با یک شعار به دیگران هدیه نمی دهم!

کارگر هم می‌تواند شعار “اعدام باید گردد” بدهد! اما حرف ما چیست؟
صرف اینکه یکی کارگر است و حتی یکی کارگر معترض است و در صف اعتراض کارگران اعتصابی نیشکر هفت تپه هم است و خواهان اعدام اسدبیگی و یا فلان دزد در جمهوری اسلامی است، عجیب نیست نیست. جنبش قدرتمند لغو اعدام در بین فعالین اجتماعی و میدانی و در بین فعالین جنبش کارگری جا افتاده است. این فعالین جلوی اعتراضات و از جمله اعتراضات کارگری هستند و جامعه را برای تغییر در عرصه‌های مختلفی سازمان می‌دهند. اینکه تعدادی از کارگران در شعارهایشان خواهان اعدام کسی هستند که آنها را به خاک سیاه نشانده، نشان از ارتجاعی بودن جنبش کارگری و بخصوص کارگران نیشکر هفت تپه، که در حداقل یک دهه گذشته قلب تپنده جنبش کارگری در ایران بوده نیست. نشان از عدم حضور کمونیستها در بین کارگران نیست. خشم این کارگران کاملا قابل فهم است. اینکه کسی در کشوری مثل ایسلند هم که حکم اعدام را از سال ۱۹۲۸ لغو کرده است و دیگر به فرهنگ جامعه تبدیل شده، خواهان اعدام یک فرد خاصی بخاطر تباه کردن زندگی او و خانواده‌اش شده باشد، نشان از هیچ چیز عجیبی نیست. این دنیائی که اینقدر کوچک است که با یک شعار حاشیه‌ای بر سر آدمی خراب شود، از اول هم دنیای حقیرانه‌ای بوده است. کسانی می‌توانند تحت شرایط ویژه‌ای واکنش‌های غیرمعقولی از خود نشان بدهند. اما نمی‌شود کل جامعه ایسلند را برای مطالبه اعدام یک نفر توسط خانواده یک قربانی سرزنش کرد. کارگران هفت تپه را نمی شود با شعار ده بیست نفر سنجید. اگر یک آدم منصفی بخواهد اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه را ارزیابی کند، “اعدام باید گردد” در هیچ کجای این ارزیابی آن آدم منصف عمده نیست!


هفت تپه، قلب تپنده جنبش اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی
جنبش کارگری یک فرقه دو سه نفره نیست که همه مثل هم فکر کنند. جنبش وسیعی است که از شورا و سوسیالیسم تا سندیکا و سندیکالیسم تا ناسیونالیسم و مذهب در آن فعالند. می‌شود گفت که در فلان مرکز کارگری سندیکالیسم و یا ناسیونالیسم و یا فلان گرایش سیاسی راست دست بالا دارد. اما نکته شورانگیز اینجاست که شاخص اصلی جنبش کارگری چپ بودن و رادیکال بودن آنست. یک نمونه بارزش نیشکر هفت تپه است که آلترناتیو شورایی را مقابل کل جامعه قرار داد و علیه کل بساط دزدسالار حاکم و فقر و فلاکت و تبعیض ها و نابرابری ها قد علم کرد. بعلاوه در عرصه میدانی این جنبشی است با شعارهایی چون “حقوقهای نجومی، فلاکت عمومی”، “شکاف عظیم طبقاتی باید برچیده شود”، “ملک نجومی تو، ما را بی مسکن کرده”، “دزدی های نجومی، فلاکت عمومی”، “دولت سرمایه دار حرف حالیش نمیشه، در کف خیابان کل بساط توحش و بربریت سرمایه داری حاکم را به چالش کشیده است. از جمله این شعارها از سوی، کارگر، معلم، بازنشسته فریاد زده شده و صدای اعتراض کل جامعه را نمایندگی کرده است.
بنابراین در جایی مثل هفت تپه رضا رخشان، شوراهای اسلامی و دیگر طرفداران احمدی نژاد جایگاهی ندارند. نام هفت تپه که می‌آید “نان، کار، آزادی، اداره شورائی” برجسته است. اسماعیل بخشی برجسته است. به عبارت روشنتر در این اعتراضات حتما کسانی هم یافت خواهند شد که تحت تأثیر گرایشات دیگری هستند اما وظیفه ماست که با قراردادن افق روشنی به آنها نشان دهیم که راهشان بیراهه است و جهت درست را نشان دهیم. از جمله سر دادن شعار اعدام مفسد اقتصادی هم از همین دست است. در جامعه‌ای که اعدام و سنگسار جزئی از وجودش بوده و کارگر و زن هم در آن جامعه بزرگ شده و تأثیر پذیرفته از محیط دور و برش است، اگر تعدادی هنوز از اعدام، حتی اگر کاملا متوجه شعارشان باشند، غیرعادی نیست. و اتفاقا اینجاست که فعال کارگری‌ای که منطق غیرانسانی بودن اعدام را متوجه شده، جلو می‌آید و نشان میدهد که چگونه احکامی چون اعدام و حبس ابد همواره در خدمت دولتهای چون جمهوری اسلامی قرار دارد و با چنین ابزاری زمینه برای تعرض به کل جامعه فراهم میشود.
هفت تپه با شعار نان، کار، آزادی، اداره شورای، و با اعتصاب قدرتمندش جنبش کارگری را به جلوی صحنه سیاسی جامعه برد و همراه با جنبش کارگری کمونیسم و چپ و گفتمانهایش مکان قدرتمند تری در سطح جامعه پیدا کرد. بنابراین اکنون دیگر هیچ آدم جدی‌ای حضور در جایی مثل هفت تپه و یا در جامعه ایران را نمی تواند انکار کند. از واشنگتن پست، حسین راغفر، روزنامه شهروند، احمد زیدآبادی و هوشنگ امیراحمدی گرفته تا حشمت‌الله فلاحت پیشه، روزنامه کیهان و رضا رخشان همه آن را می‌بینند. کسی که کمونیسم و حضور فعال کمونیستها را در نه تنها در هفت تپه، بلکه در جامعه ایران انکار می‌کند، در واقع دلش می‌خواهد اینجوری ببید. و این راستی است که اولا فکر می‌کند چپ است و ثانیا فکر می‌کند با تکرار “نقد می‌کنم و راه نشان می‌دهم” می‌تواند کمونیسم را به حاشیه براند!
۱۰ ژوئیه ۲۰۲۰
کارگر کمونیست ۶٣١

۱۳۹۹ تیر ۲۰, جمعه

یادداشتهایی درباره کتاب (۳)


مناسبات و روابط تولید (زیربنا) عامل اصلی شکل دهنده روابط و مناسبات سیاسی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، دولتی، نهادها و امثالهم (روبنا) هستند. با کمک نقل قول پائین سعی می‌کنم منظورم را برسانم: "تضادهاى زيربنائى و کشمکش طبقاتى ناشى از آن خود را در يک کشمکش‌هاى روبنائى نشان ميدهد که تنها از طريق آنها تضادهاى زيربنائى حل و فصل ميشود. تضاد ميان محدوديت مناسبات توليد و رشد نيروهاى توليدى جامعه خود را بصورت طيفى از کشمکش ها ميان انسانها بر سر مسائل متنوع، در ابعاد سياسى، حقوقى، فکرى، هنرى، ادبى، ايدئولوژيکى و غيره نشان ميدهد. اين کشمکش‌ها در اين سطح روبنائى، يعنى سطحى که بالاخره انسان را بعنوان عنصر فعاله وارد صحنه ميکند، است که تکليف تضادهاى بنيادى را روشن ميکند و جامعه را از يک مرحله تاريخى به مرحله‌اى ديگر ميبرد. در بخش اعظم اين تاريخ شعور انسانها و آگاهى آنها از روندهاى زيربنائى‌اى که با جدال خود به جلو ميبرند محدود است. بعنوان مثال، بورژوازى ايران در قرن نوزدهم پيدا ميشود و گام به گام قرار است سرمايه دارى در اين کشور رشد کند و اين نظام اجتماعى و اقتصادى نوين بورژوائى جايگزين نظام کهنه بشود. اين يک نياز اجتماعى است که در رشد توليد و در مناسبات اجتماعى توليد ريشه دارد. اما اين روند نه لخت و عريان تحت اين پرچم، بلکه تحت يک سلسله کشمکش‌ها در سطح روبنائى تر و با پيدايش جنبش هائى با هدف هاى محدود و ويژه رخ ميدهد. انقلاب مشروطيت ميشود، صحبت از مدرن شدن تعليم و تربيت و آموزش زنان ميشود، از نقش مطبوعات و آزادى آنها صحبت ميشود، از محدوديت حقوق سلطنت حرف زده ميشود، ناسيوناليسم تقويت ميشود و نياز به ساختن يک هويت ملى براى ايران به جلو رانده ميشود، رضاشاهى پيدا ميشود، صنعت و مدرنيزاسيون ادارى و تمرکز قدرت دولتى به يک امر تبديل ميشود، جنبش ملى شدن صنعت نفت پا ميگيرد، مصدق و مصدقيسم پيدا ميشود که آرمان استقلال سياسى و حق حاکميت ملى بورژوازى ايران را به جلو ميراند، اصلاحات ارضى مطرح ميشود، عليه وابستگى به امپرياليسم و دولت عروسکى پرچم بلند ميشود. ..." (منصور حکمت "مبارزه طبقاتى و احزاب سياسى")

تغییر در روبنا و تغییر در زیربنا همزمان صورت نمی‌گیرند. مثلا با شکست مناسبات تولیدی فئودالی، خان و مناسبات خانخانی نه در چشم رعیت پیشین و نه حتی در چشم خان پیشین دود شده و به هوا نمی‌روند. دوره‌ای بعضا کوتاه و بعضا هم طولانی لازم است که روبنا خودش را با زیربنا تطبیق دهد. انقلابات آن لحظات استثنائی و تاریخی هستند که پروسه شکستن مناسبات روبنائی کهن را سرعت می‌بخشند. در مورد ایران و بخصوص تا آنجا که به کتاب و "روشنفکر" مربوط است، این پروسه نفرین شده است. انقلاب ۵۷ بسیاری از روابط روبنائی را که با اصلاحات ارضی و حل مسئله ارضی دهه ۴۰ شمسی، پروسه انقراض آنها شروع شده بود سرعت بخشید. اما شکست آن انقلاب باعث کند شدن آن پروسه شد. کند شدن این پروسه در هیچ زاویه‌ای به اندازه دنیای هنر و ادبیات هنرمند جماعت خودش را نشان نمی‌دهد. هیچ جوانی که نگاهش رو به جلوست، به خواندن ادبیات نستالژی دوران قاجار و قصه گوئی زیر کرسی و دوران ارباب و رعیتی رغبتی نشان نمی‌دهد. جوانی که برای خلاصی فرهنگی درگیر مبارزه‌ای روزمره با قید و بند مذهبی حاکم است، رغبتی به شنیدن نوحه‌های شجریان و ناظری نشان نمی‌دهد. نویسنده جماعت در این مملکت نفرین شده برای همدیگر می‌نویسند و از کسادی بازار کتاب به درست گلایه دارد. گرچه عامل اصلی کسادی بازار ادبیات فارسی، مثل همه عرصه های دیگر زندگی در ایران، جمهوری اسلامی است، اما نوجوان کتابخوان ایرانی که ادبیات دوست دارد، به خودش زحمت پیدا کردن کتاب گلشیری و دولت آبادی نمی‌دهد، بلکه دنبال ادبیات امروزی غرب است.
و باید بگویم که متأسفانه حتی بازار ترجمه هم، تا آنجا که من دنبال کرده‌ام، تعریف زیادی ندارد. من زبان سومی بلد نیستم که ترجمه از یک زبان بجز انگلیسی با فارسی را مقایسه کنم، اما تا آنجا که بعضی از ترجمه‌ها از انگلیسی به فارسی را مقایسه کرده‌ام، برای حال ترجمه خوان افسرده شده‌ام. ترجمه‌های ایرج اسکندری و حسن مرتضوی از جلد اول کاپیتال مارکس نشان می‌دهند که مترجم به زحمت می‌داند که مارکس خوردنی است یا پوشیدنی! کتاب بسیار مهم الکساندر رابینویچ درباره انقلاب ۱۹۱۷ در پتروگراد را که مرتضی محیط ترجمه کرده است، شاید اگر به رابینویچ گزارش شود، بر علیه مترجم اعلام جرم کند!
امیدوارم که انقلاب بعدی به وضعیت نابسامان ادبیات در ایران هم سر و سامانی بدهد!
۷ ژوئیه ۲۰۲۰

ذهنیت مرعوب شده ای که پیشروی جنبش کارگری را نمی بیند


چندی پیش در یکی از سایتهای اینترنتی نوشته‌ای دیدم که از کارگران می‌خواست دنبال مطالبات فوری خود را بگیرند بدون اینکه چیزی درباره شورا بگویند. بدون اینکه گرایش سیاسی و سازمانی خود را اعلام کنند. بدون اینکه "شعارهای غیرعملی" بدهند که دستاویزی از جانب رژیم برای سرکوبشان باشد.
واقعیت مطلب فوق این است که دارد حرف دل روحانی و خامنه‌ای را می‌زند. نویسنده آن پشت هر اسمی قایم شود بلندگوی سرکوبگران رژیم اسلامی است. دارد به کارگر یادآوری می‌کند که یادت باشد زندگی‌ات را بخاطر شوراهای کارگری انقلاب ۵۷ سیاه کردند. دارد یادآوری می‌کند که سیاسیون خلاف جریان در این مملکت را به دار آویختند. دارد یادآوری می‌کند که کسی که عضو یک جریان کمونیستی بود، کسی که گرایش سیاسی خود را اعلام کرد کارش را از دست داد، دستگیر و اعدام شد. و تو هم نکن!

کارگر اما در تمام طول عمر این رژیم زیر بار چنین تهدیدهایی نرفت و مرعوب نشد. قبول نکرد که حق ندارد تشکل خود را درست کند. قبول نکرد که حق ندارد اعتصاب و اعتراض کند. قبول نکرد که آخوند حق دارد تبلیغ خر دجال بکند، اما او حق ندارد بگوید که می‌خواهد حزب خودش را درست کند. از آخوند جماعت قبول نکرد که زن نصف مرد است. قبول نکرد که مزخرفات توضیح المسائل خمینی حرف حجت است، اما حرف زدن از مارکس و تغییر دنیا سند جرم! قبول نمی‌کند که کسانی که به یک موجود غیب زده در ته یک چاهی باور دارند حق دارند همه کاره مملکت باشند، اما او حق ندارد آزادانه عقیده‌اش را بیان کند. هر کسی با هر اسمی که این سیاست را به کارگر توصیه می‌کند، می‌خواهد بساط شلاق زدن بر جسم و جان کارگر همچنان بردوام بماند.
آنچه که دشمنان کارگران می‌خواهند بعنوان "شعارهای غیرعملی" به کارگران حقنه کنند، خواست اداره جامعه و اداره محیط کار بصورت شورائی است. ظاهرا این را فرض گرفته است که مدیران مراکز کار میلیاردها دلار چپاول کنند حقشان است، اما کارگر حق ندارد بگوید خودش توان اداره کارخانه را دارد. جنتی و رئیسی و اژه‌ای و امثالهم حق دارند طویله خبرگان برای به بردگی کشیدن جامعه داشته باشند، اما اسماعیل بخشی، نسرین جوادی، سپیده قلیان حق ندارند بگویند که می‌توانند جامعه را بصورت شورائی اداره کنند! فرضشان این است که شاپور احسانی راد و جعفر عظیم زاده‌ای که از شورا و گرایش سیاسی حرف زده‌اند، حقشان است که پشت میله‌های زندان دربند باشند. این آن ذهنیت عقب مانده‌ای است که سرکوب ده‌ها ساله رژیم اسلامی و قبل از آن رژیم پهلوی آن را به زندگی با کمترین توقع به او قبولانده است.
همه آنچه که در آن نوشته به خورد کارگر داده شده که حرف نزند حقه‌های بی‌شرمانه‌ای هستند که کسی را گول نخواهند زد. انگار جمهوری اسلامی در این ۴۰ سال دنبال بهانه‌ای بوده که کارگر را شلاق بزند و سرکوب کند، که زن را تو گونی کند. همین که کارگر می‌گوید دستمزد پرداخت نشده‌اش را می‌خواهد سرکوب می‌شود؛ لزومی به اثبات عضویتش در فلان نهاد سیاسی نیست. همین که زن ادعا کرد انسان است سرکوب و سنگسار شد، نیازی به اعلام گرایش سیاسی‌اش نبوده. کارگر دارد مبارزه می‌کند که انقلابش را به پیروزی برساند. دادخواه است که چرا شوراهایش را تار و مار کردند. دادخواه است که چرا فعال کارگری را به جرم عضویت و یا هواداری از فلان جریان سیاسی به دار آویختند. اینها جزئی از مبارزات روزمره و از مطالبات فوری جنبش کارگری است. آنکس که اینها را نبیند، بیخود دارد کارگر را نصیحت می‌کند.

توقع بالا داشتن جزئی از مبارزه کارگران است. کارگری که همه حقش را نخواهد، هیچ حقی به او نمی‌دهند. کارگری که قبول کرده باشد حق ندارد حرف دلش را بزند، دائم تو سرش می‌زنند که زیاد از حد مجاز گفته‌ای. چرا کارگر باید از اعلام اینکه چه می‌خواهد هراس داشته باشد؟ چرا ما باید از کسی این را بپذیریم که حق ما حداقل است!؟
جنبش کارگری گامهای بلندی برداشته و امروز با قدرت در جلوی صحنه سیاسی جامعه ایستاده است و  دارد سیر تحولات سیاسی در ایران را رقم میزند. این آن مشاهده ای است که دشمنان جنبش کارگری را به وحشت انداخته است. جنبش کارگری راه دیگری جز پیشروی ندارد و این را مدیون کسانی در صف جلوی این جنبش است که مرعوب نشدند.
۵ ژوئیه ۲۰۲۰
(کارگر کمونیست ۶۳۰)

۱۳۹۹ تیر ۱۱, چهارشنبه

هفت تپه، سنگر پیشروی جنبش کارگری


کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه بار دیگر به میدان آمده و اعتراضات بیش از یک دهه خود را دنبال کرده‌اند. اکنون دیگر نام هفت تپه، سمبل مبارزه کارگران است. مبارزه کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه، در همه این سال‌ها که جنبش کارگری و جنبش اعتراض به کل وجود نحس و نامیمون جمهوری اسلامی با افت و خیز جلو رفته، چراغ راه جنبش کارگری بوده است.

مبارزه کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه فقط به مطالباتی چون پرداخت حقوق معوقه، اعتراض به واگذاری شرکت به بخش خصوصی، جلوگیری از غارت اموال شرکت و واگذاری زمین‌های آن، اعتراض به دستبرد زدن به مزایای کارگران، اعتراض به عدم تمدید دفترچه بیمه، عدم پرداخت مطالبات سنواتی بازنشستگان و اینگونه مطالبات به اصطلاح تدافعی کارگران محدود نمانده است. از هر گوشه و کنار این اعتراض چندین ساله، تجارب و موفقیتهایی برای کل جنبش کارگری و به تبع آن برای کل جنبش اعتراض به جمهوری اسلامی برجای مانده است. کارگران نشان داده‌اند که می شود با قدرت اتحاد خود تشکل کارگری خود را ایجاد کرد. می‌شود رهبر کارگری مقاومی چون اسماعیل بخشی را به جامعه داد که صدای کل جنبش اعتراض به جمهوری اسلامی است. می‌شود به سرکوب رژیم اعتراض کرد و کل شهر را حول مطالبات خود سازمان داد. می‌شود مجمع عمومی خود را تشکیل داد و کل کارگران و خانواده های آنها را در سرنوشت شرکت و در ادامه اعتراض کارگران و غیره دخالت داد.

اگر در هفت تپه مدیرعامل مجتمع نیشکر آنجا، امید اسدبیگی، به دادگاه کشیده می‌شود (و به همراه پرونده او از فساد همه جانبه در این رژیم پرده برداشته شده) و بر روی صندلی متهم نشانده شده است، زیر فشار اعتراض کارگران متحد مجتمع نیشکر آنجاست. هیچ مدیرعاملی در هیچ کارخانه‌ای در ایران جمهوری اسلامی پرونده‌ای تمیزتر از ایشان ندارد. اگر فعلا فقط اسدبیگی روی صندلی متهم است، بخاطر این است که در جاهای دیگر کارگر هنوز فشاری مثل هفت تپه به دولت نیاورده است. اگر کارگر در جائی مثل هفت تپه مدیرعاملی را روی صندلی متهم نشانده، در واقع توانسته است جمهوری چپاول و فساد اسلامی را به محاکمه بکشد.
اگر کارگران مراکز مختلف کارگری دست به اعتراضاتی می‌زنند و یکی از مطالبات آنها برجسته است، کارگران نیشکر هفت تپه کل مطالبات جنبش کارگری را نمایندگی می‌کنند. هفته‌ای نیست که از کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه خبری منتشر نشود. یا مطالبات پرداخت نشده خود را طلب می‌کنند، یا خواهان کنترل کارگری و نظارت مستقیم بر تولید هستند، یا خواهان بازگشت به کار کارگران بیکار شده هستند، یا خواهان منع تعقیب کارگران معترض هستند، یا خواهان تبدیل قراردادهای موقت به قراردادهای رسمی هستند، یا خواهان دادگاه علنی مفسدین اقتصادی هستند، یا خواهان اداره شورائی جامعه هستند، و یا رهبرشان خواهان مناظره تلویزیونی با وزیر و رئیس شکنجه‌گران و سرکوبگران است. کارگران نیشکر هفت تپه رژیم کشتار اسلامی را مجبور کرده است که سخنگوی آن با عجز و احساس ورشکستگی جلو تلویزیون بیاید و بگوید اینها کمونیست هستند و هست و نیست جمهوری اسلامی را نشانه رفته اند!


چراغ هفت تپه
جنبش کارگری و رهبران و فعالین میدانی این جنبش باید از قدرت و تجارب کارگران نیشکر هفت تپه بیاموزند و استفاده کنند. اگر سپیده قلیان، شاپور احسانی راد، حیدر قربانی و دهها فعال کارگری دیگر را دستگیر و به زندان می‌فرستند، فشار بر جعفر عظیم زاده و خانواده او بیشتر می‌شود، اگر کارگر معترض شرکت اتوبوسرانی واحد را شلاق می‌زنند و بر پای دهها شرکت کننده در مراسم اول مه ۱۳۹۸ قرارهای هنگفت وثیقه و وجه الضمان بسته‌اند، اگر جامعه مثل حیاط خلوت برده‌داران اداره می‌شود و حاصل زحمت دست کارگران خرج سرکوبشان می‌شود، اساسا به این خاطر است که از تجارب هفت تپه استفاده نشده است. بخاطر این است که فعال کارگری در مراکز دیگر کارگری هنوز همانند فعالین کارگری در هفت تپه و فولاد اهواز ادعای رهبری جامعه را با قدرت بیان نکرده است. کارگران در نیشکر هفت تپه از هر ابزاری برای رساندن صدای خود به گوش جامعه استفاده کرده اند. از کارگران مراکز دیگر کارگری کمک خواسته است. از رادیو و تلویزیونها خواسته اند که اخبارشان را پوشش دهند. اینها و دهها نمونه دیگر تجارب خوب کارگران هفت تپه اند که باید از آنها آموخت و به کار بست.


هفت تپه مصمم است
آنچه که هفت تپه را از جاهای دیگر متمایز کرده است، مصمم بودن کارگران در اعتراضاتشان است. هر کسی که درگیر یک اعتراض موفق کارگری بوده این را خوب می‌داند که پیروزی کارگران در اعتراض بدون یک درجه از خودگذشتگی امکانپذیر نیست. کارگری که اعتراض می‌کند و در مقام رهبری اعتراض نیست و تجربه زیادی در اعتراض ندارد، شاید درک درستی از اعتراض و نتیجه احتمالی این اعتراض نداشته باشد و شاید توهمی هم داشته باشد. مثلا احتمالا فکر کند با یک روز اعتراض کردن و یا یک هفته در خیابان ماندن بتواند کارفرما و دولت کارفرماها را عقب براند؛ اما یک رهبر عملی کارگری می‌داند که برای پیروزی یک اعتراض کارگری باید انتظار بیشتری از این داشت.
شاید بشود با یک ضرب شست نشان دادن کارفرما و دولت را عقب راند، اما باید کاری کرد که کارگر انتظار داشته باشد که شاید بیشتر از این و بسیار بیشتر از این لازم باشد. چنین چیزی در ایران هنوز از هفت تپه، فولاد اهواز، آذرآب، هپکو و شاید یکی دو جای دیگر و البته مبارزات معلمان و بازنشستگان را هم باید اضافه کرد، فراتر نرفته است. و این باعث می‌شود که اعتراض کارگری آن جایگاه ویژه ای را که به جامعه داده است و به آن عظمت منعکس نشود. واضح است که طبقه کارگر در ایران بسیار بیشتر از چند نمونه ای است که اسم برده شد. هر روز شاهد دهها اعتراض کارگری هستیم که فضای جامعه را چپ کرده اند. که گفتمان دیگری به جنبش سرنگونی داده اند. هر روز کارگر جمهوری اسلامی را به چالش می کشد، اما باید از تجارب خوب و ارزشمندی که بعضا اسم بردم، استفاده کنیم و تجارب آنها را به کار ببندیم.
جمهوری اسلامی خیلی سعی کرده است که از شر هفت تپه، این سنگر مهم مبارزه کارگران، خلاص شود، اما ین اتحاد و مصمم بودن کارگران است که خار چشم این رژیم است. این اتحاد و بالا بردن توقع کارگران باید در همه مراکز دیگر کار و کارگری تحقق بیابد.
۲۶ ژوئن ۲۰۲۰
(کارگر کمونیست ٦٢٩)