۱۳۹۵ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

اتحادیه گرائی عدالت اجتماعی

اتحادیه‌ها نمی‌توانند صرفا درباره این باشند که اجازه انجام چه چیزی به ما داده می‌شود: 
اتحادیه گرائی عدالت اجتماعی

استیو سینگر (Steve Singer)
ترجمه: ناصر اصغری

مقدمه مترجم: اتحادیه های کارگری در غرب
بحثی را که در ادامه مشاهده می‌کنید، ترجمه‌ای است از یک فعال کارگری که از بی‌خاصیت بودن اتحادیه‌های کارگری در غرب به تنگ آمده و آلترناتیو "اتحادیه‌گرائی اجتماعی" را مطرح می‌کند. "اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی" که نویسنده از آن سخن گفته است، فرق زیادی با اتحادیه‌های سنتی ندارد. تفاسیر فعالین و تئوریسین‌های اینگونه اتحادیه‌ها هم بسیار متفاوت هستند. اما تقریبا همگی یک نستالژی گذشته و تاریخ حماسی اتحادیه‌های قدیم را با خود حمل می‌کنند. این مسئله را باید جای دیگری به بحث گذاشت. اینجا و در این مقدمه اشاره به چند مسئله حول مشغله‌های اتحادیه‌های کارگری ضروری هستند.
فعال کارگری چپی که تلاش می‌کند به اتحادیه و نهاد کارگری در غرب نه بعنوان یک بنگاه فروش نیروی کار کارگران، بلکه بعنوان نهادی برای متشکل کردن آنها برای دفاع از حق و حقوقشان بنگرد، واکنش و جایگاه اتحادیه‌های کارگری در دنیای پر تلاطم امروز را با انتظاری که از یک تشکل کارگری دارد می‌سنجد و واکنش نشان می‌دهد. این واکنش معمولا با ناامیدی و سرخوردگی همراه است. امروزه در این دنیای پر تلاطم سیاست، رد پائی از اتحادیه‌های کارگری در رهبری و حتی در همگامی با این اعتراضات دیده نمی‌شود. هر جائی هم که همکاری‌ای داشته‌اند، نیمه راه خنجر را از رو بسته‌اند و با دیدن حداقل مزایایی برای اعضای خود، صف اعتراض را ترک کرده و فراخوان به پایان اعتراض داده‌اند. البته از استثنا حرف نمی‌زنیم که اینجا و آنجا و بخصوص در اعتراضات مثل فرانسه، اتحادیه‌ها نقش مهمی ایفا کرده‌اند و اکثرا رهبری این اعتراضات را در دست داشته‌اند. اما در انگلیس، آلمان، آمریکا، کانادا، یونان و دیگر جاها، همان نقشی را بازی کرده‌اند که به قاعده‌شان تبدیل شده است.
ترجمه این نوشته تلاشی است برای آشنائی خواننده فارسی زبان با نستالژی ذکر شده و همچنین خشم و ناامیدی‌ای (frustration) که فعالین چپ‌تر درون اتحادیه‌های کارگری نسبت به وضعیت و موقعیت کنونی اتحادیه‌ها احساس می‌کنند. همچنین با خواندن این ترجمه، خواننده فارسی زبانی که با موقعیت کنونی اتحادیه‌های کارگری در غرب آشنائی ندارد، می‌تواند حدس بزند که اتحادیه‌ها مشغول چه کارهائی هستند و به چه چیزهایی بی‌اعتنا!
ناصر اصغری
***
اتحادیه‌ها نمی‌توانند صرفا درباره این باشند که اجازه انجام چه چیزی به ما داده می‌شود: اتحادیه گرائی عدالت اجتماعی
استیو سینگر
اگر اتحادیه یک حیوان می بود، تازی پیری می بود که روی ایوان در حال چرت زدن است. خیلی یواش بلند می شوند تا دزدان را دنبال و از خانه دور کنند؛ اما دوست دارند شبها زوزه بکشند. اکثر مواقع حتی از وجودشان هم خبر نداری، تا اینکه زنگ موقع شام بصدا در می‌آید. اینجاست که این سگ باستانی اولین کسی است که به طرف آشپزخانه می دود که جایی را بر سر سفره پیدا کند. واقعا جای تأسف است. این سگ پیر باوفا، برای خودش در جوانی واقعا چیزی بود. قوی و درنده بود! به همه خاطیان پارس می کرد و اگر کسی تکه زمینش را تهدید می کرد، تکه پاره اش می کرد. عمو سام پیر سرش داد می زد و حتی پوچ (نوعی سگ) را با روزنامه‌ای لوله شده تهدید کرد، اما آن سگ اعتنائی نکرد. حس تشخیص تفکیک درست و غلط را از هم داشت و برایش مهم نبود که در دفاع از آنچه که فکر می‌کرد منصفانه است، خودش را به دردسر هم بیاندازد. امروز اما تنها چیزی که او را به واکنش وا می‌دارد، این است که اگر آن استخوان کهنه‌ای که جلوش انداخته‌اند را تهدید کنی.
با این واقعیت باید روبرو شد. اتحادیه‌ها دیگر رام شده‌اند. حیوانات تربیت شده خانگی هستند که بر علیه آنهایی که در سایه منتظرند ما را غارت کنند دیگر تهدیدی نیستند. بعضی‌ها می‌گویند بدون آنها وضعمان بهتر خواهد بود. اما من با این موافق نیستم. حتی یک سگ ضعیف هم می‌تواند نقش یک عامل بازدارنده را بازی کند و الحق که که دزدان از سگها می‌ترسند. به همه چیزهایی که اتحادیه‌ها به ما داده‌اند فکر کنید: تعطیلات آخر هفته، قوانین ناظر بر کار کودک، مرخصی، حقوق بازنشستگی، استراحت ناهار، هشت ساعت کار در هفته، بهداشت و درمان، مرخصی زایمان، مرخصی استعلاجی، اقدامات ایمنی، دادرسی، آزادی بیان در محیط کار! اینها را با مٶدبانه سر میز نشستن به دست نیاوردند. با حمایت مالی به کمپینهای انتخاباتی پارلمانی هم به دست نیاوردند. با دفاع وسواس گونه از قرارداد دسته جمعی، به خرج و فدا کردن همه چیز دیگر هم آن را به دست نیاوردند. در گذشته اتحادیه‌ها اعتراض خیابانی می‌کردند. محیطهای کار را اشغال می‌کردند. با در دست داشتن پلاکارد و اعلان راهپیمائی می‌کردند. قدرت توده‌ها را اعمال می‌کردند. و دولت از آنها می‌ترسید. رئیس جمهور به ارتش متوسل شد که آنها را به سر کار برگرداند. قانونگذاران، آدمکش استخدام می‌کردند که با زور اسلحه و چماق اعتصاب آنها را در هم بشکنند. اما در نهایت کنگره قوانینی به تصویب رساند که رضایت آنها را جلب کند.
متأسفانه همه اینها خیلی وقتها پیش اتفاق افتادند. چندین دهه است که پاندول بر علیه ما در حرکت است. قوانین مرکزی و ایالتی بیش از حد موانع ایجاد می‌کنند. می‌خواهند به ما بگویند چه زمانی و چطوری می‌توانیم اعتصاب کنیم. می‌خواهند به ما بگویند که کی و آیا می‌توانیم حق عضویت جمع کنیم. و، صادقانه بگویم، می‌خواهند به ما بگویند که متفرق شوید و هر چه را که کارفرمایان به شما گفتند انجام دهید؛ چرا که طبقه حاکمه سیاستمداران ما را خریده است. چندین دهه است تبلیغاتشان را از طریق تلویزیون، رادیو و مطبوعات نوشتاری تو گوشمان کرده‌اند. جیره خوارانشان با دستمزدهای هنگفتشان دائم زهرشان را درباره "شرارتهای جنبش کارگری" به ما خورانده‌اند. اینقدر از این دروغ‌ها گفته‌اند که بعضا بسیاری از مردم هم این دروغ‌ها را باور کرده‌اند.
کارگران قبلا برای این مبارزه می‌کردند که هر کس سهم عادلانه خود را داشته باشد. امروزه اما با شتشوی مغزی‌ای که براه انداخته‌اند، کارگران روی این تمرکز می‌کنند که دستمزد کسی بیشتر از دستمزد او نباشد. و روسا به این حال و وضع ما کارگران از خنده روده بر شده‌اند.
در حال حاضر عضویت در اتحادیه‌ها کمتر از هر زمان دیگری در یک سده گذشته است. دستمزدها بر مبنای تورم تنظیم می‌شوند. زندگی یک خانواده چهار نفره قبلا با دستمزد یک نفر به راحتی و با رفاه می‌چرخید. در حال حاضر این زندگی با دستمزد دو نفر هم به سختی می‌گذرد.
شکی در این نیست که امروزه بیشتر از هر زمان دیگری به اتحادیه‌ها احتیاج داریم. اما برای اینکه اتحادیه‌ها بتوانند زنده بمانند باید تغییراتی در آنها بوجود آید. باید انعکاس اعضای خودشان باشند، نه فقط انعکاس رهبران و رٶسایشان. در همین چرخه انتخابات ریاست جمهوری، شاهد این بودیم که بزرگترین اتحادیه‌های سراسری‌مان – انجمن سراسری آموزش و پرورش (NEA) و فدراسیون معلمان آمریکا (AFT) – از کاندیدائی حمایت می‌کند ، بدون اینکه نظر اعضایش را بپرسد. شاهد این بوده‌ایم که بدون اینکه از ما نظری بخواهند بجای ما درباره تصمیمات سیاسی حرف بزنند. دیده‌ایم که درست مثل سیاستمداران فاسدی که باید بر علیه شان بجنگیم، کار می‌کنند.
وقت تغییر فرارسیده. دیگر اتحادیه‌هایمان نمی‌توانند از بالا حکومت کنند. باید کنترل از پائین باشد. دیگر نباید به ما دستور بدهند چه می‌توانیم بکنیم. اوامر باید از ما، اعضا، بیاید. علاوه بر این ما نباید این همه نگران قراردادهای دسته جمعی باشیم. منظورم این نیست که قرارداد دسته جمعی مهم نیست. اما این نباید تنها چیزی باشد که ما باید به آن مشغول باشیم. اتحادیه‌های ما سابقا در مرکز صقل جنبش‌های اجتماعی بزرگتری بودند. بخشی از جنبش حقوق مدنی بودیم. بخشی از جنبش فشار برای لغو جداسازی نژادی بودیم. بخشی از مبارزه برای حمایت از کودکان و فراهم آوردن آموزش مناسب برای آنها بودیم. باید همان را امروزه هم دنبال کنیم. در بعضی جاها همچنان داریم آن کارها را می‌کنیم. به شیکاگو، دیتوریت و فیلادلفیا نگاه کنید. اتحادیه‌های معلمان در آنجاها فقط برای دستمزد و مزایای بهتر برای خودشان اعتراض نمی‌کنند، بلکه برای کامیونیتی‌هایی که در آن زندگی می‌کنند هم مبارزه می‌کنند. معلمان دیتوریت در اعتراض به وضعیت هولناک مدارس آنجا بطور دسته جمعی تمارض می‌کنند. معلمان در شیکاگو همراه با بقیه مردم در خیابانها راهپیمائی می‌کنند و خواهان کیفرخواست قتل دانش آموزان رنگین پوست در دستان پلیس هستند. معلمان فیلادلفیا از اعتراض دانش آموزان به شیوه ترک کلاس برای اعتراض به اتلاف سرمایه و آزمایش‌های سمی حمایت می‌کنند. اتحادیه‌ها باید مشغول چنین کارهایی باشند. باید برای عدالت اجتماعی مبارزه کنیم. باید بخش اصلی مبارزه بر علیه موج خصوصی‌سازی و غیره باشیم. باید دست در دست فعالین جنبش "جان سیاهان ارزش دارد" راهپیمائی کنیم. باید جلوی صف مبارزه برای حفظ محیط زیست و جایگزین کردن سوخت‌های فسیلی با انرژی تجدیدپذیر باشیم. باید جزئی از اجتماع (community) باشیم نه جدا از آن. باید شریک تلاش و اهداف اجتماع‌هایی باشیم که در آن کار و زندگی می‌کنیم. باید نمونه‌ای مثل آن ضرب المثل انگلیسی باشیم که می‌گوید امواج بالا رونده، همه کشتی‌ها را بلند می‌کند. جدا از همه اینها، معنای کلمه "اتحادیه" عینا یعنی با هم بودن. با این تعریف، همه ما باید در این جدال با هم باشیم و گرنه کلمه "اتحادیه" کلمه‌ای توخالیست. بنابراین، برای انجام این، نباید زیاد نگران این باشیم که آنها (دولت و کارفرماها) چه چیزی به ما می گویند که انجام بدهیم.
در جامعه‌ای دمکراتیک زندگی می‌کنیم. دولت قدرتش را از ما می‌گیرد، از رضایت ما. معنای آن این است که اگر تعداد ما کافی باشد، قدرت تغییر قوانین فاسدشان را داریم. آنها فقط زمانی می‌توانند آن قوانین را تصویب کنند که ما رضایت داده باشیم. و تصمیمات دادگاه – حتی تصمیمات دادگاه عالی – در برابر دادگاه افکار عمومی هیچ است.
کارفرمایان سیاستمداران را می‌خرند و به آنها دستور می‌دهند قوانینی وضع کنند که ما را در یک جعبه حبس کنند. زمان آن رسیده که آن جعبه را بشکنیم. نباید از این ترسی داشته باشیم که قدرت خود را پس بگیریم. نباید از دولت خودمان بترسیم. دولت باید از ما بترسد. این چگونه امکان پذیر است؟ متشکل شوید.
اگر متعلق به اتحادیه‌ای هستید، آستین‌ها را بالا بزنید. کاندیدای رهبری آن بشوید. آدم‌هایی را که مثل شما فکر می‌کنند را قانع کنید که با شما همکاری کنند و کاری را که شما شروع کرده‌اید بکنند. لوکالی را که عضوش هستید به کنترل خودتان در آورید. این کار را در سطح سراسری هم بکنید. اگر به اتحادیه‌ای تعلق ندارید، در محیط کارتان شروع کنید به سازمان دادن همکارانتان. با همکارانتان صحبت کنید. درباره مزایای متحد شدن و به عضویت اتحادیه در آمدن برای هر کدام از ماها و برای محله‌هایمان برایشان حرف بزنید. برای حقوقتان مبارزه کنید. می دانم که غر زدن خیلی ساده‌تر است. اما تغییر واقعی کار واقعی می‌خواهد. سابقا این چیزها را می‌دانستیم، اما در امتداد راه یواش یواش فراموششان کردیم.

از این خواب بیدار شو، آی سگ آسوده خوابیده و از روی آن ایوان بیا پایین. به خیابانها بیا. برای اینکه تنها راه برای بازپس گرفتن کشورمان، بازپس گرفتن اتحادیه‌هایمان است.

در حمایت از کارگران شرکت مخابراتی ورایزن در آمریکا

بیش از ٤٠ هزار تن از کارگران و پرسنل شرکت مخابراتی ورایزن (Verison) در آمریکا، در اعتراض به آینده ای که مدیریت برای آنها در نظر دارد، که پرمخاطره و تیره و تار است، دست به اعتصاب زده اند. در سال‌های اخیر شرکت فوق هزاران تن از پرسنل خود را از کار بیکار و کار آنها را بر حجم کار بقیه کارگران اضافه کرده است. در چند ماه گذشته در مذاکرات بر سر قرارداد جدید، مدیریت خواهان کاهش دستمزد، کاهش بیمه‌ها و باز گذاشتن دست شرکت در واگذار کردن بخش‌هایی از شرکت به شرکتهای قراردادی شده است. کارگران اعتصابی وریزان در نامه‌ای از همه خواسته‌اند که نامه‌های اعتراضی به مدیریت شرکت نوشته و در کنار و حمایت کننده این کارگران باشند.

اعتصاب کارگران شرکت مخابراتی وریزان شایسته بیشترین حمایتهاست؛ چرا که در کشوری که اتحادیه‌های کارگری هر چه بیشتر سعی می کنند که دست به اعتصاب و اعتراض نزنند، اعتصاب ٤٠ هزار کارگر می تواند پیامی به کل جامعه باشد که نگران آینده خود و کودکان خود هستند و از این زندگی به تنگ آمده اند.

درگذشت یک رهبر کارگری

نهادهای فعالین کارگری و چند اتحادیه کارگری در آمریکا، از مرگ آنتونیو اورندین (Antonio “Tony” Orendain) در روز ١٢ آوریل ٢٠١٦، در سن ٨٥ سالگی خبر دادند. تونی یک کارگر مهاجر مکزیکی بود که در سال ١٩٥٠ به کالیفرنیا آمد و مشغول کار در مزارع این ایالت شد. تونی فقط ٢٠ سال داشت که به قصد یک زندگی بهتر مکزیک را برای مهاجرت به ایالات متحده ترک کرد. او یکی از فعالین کارگری اولیه ای بود که بزودی و با دیدن شرایط وحشتناک کار در مزارع کالیفرنیا مشغول سازمان دادن کارگران شد و همراه با سزار چاوز "اتحادیه ملی کارگران کشاورزی" را پایه ریزی کرد. تونی در پیکت بسیاری از کارگران مزارع شرکت داشت و بالاخره با پشتکاری و اتحادی که در بین کارگران ایجاد کرد، کارگران توانستند ساعات کار را از ١٤ ساعت به ٨ ساعت کاهش داده، حداقل دستمزد را از ٤٠ سنت به یک دلار و ٢٥ سنت افزایش دهند، حق متشکل شدن را به رسمیت بشناساندند و "برنامه کارت سبز" را که محدودیتهای زیادی برای کارگران مکزیکی ایجاد می کرد را لغو کند. رد پای آنتونیو اورندین را در کنار متحد کردن کارگران و تلاش برای رفاه نسبی بیشتر برای کارگران مزارع آمریکا، می توان در بسیاری از تلاشهای سیاسی و اجتماعی‌ای که بر علیه تبعیضات روزمره بر مهاجرین و پناهندگان آمریکای لاتین می رفت، دید. جنبش کارگری برای مبارزه برای زندگی کمی قابل تحمل‌تر، در همه جا و از جمله در ایران، به فعالین و رهبران کارگری ای همچون تونی اورندین نیاز مبرم دارد.

۱۳۹۵ فروردین ۲۸, شنبه

نخست وزیر ایسلند استعفا داد. مردم بریتانیا خواهان استعفای کامرون هستند

بدنبال افشای هزاران سند دزدی و فساد معروف به "اوراق پاناما"، ده‌ها هزار نفر در ایسلند به خیابان‌ها ریخته و نخست وزیر این کشور را وادار به استعفا کردند. دهها هزار نفر هم در شهرهای مختلف بریتانیا به خیابان‌ها ریخته و خواهان استعفای دیوید کامرون شده‌اند. شاید او هم مجبور به استعفا بشود. زمزمه اعتراض در کشورهای دیگری هم به گوش می‌رسد.

اگر اعتراضات توده‌ای در انگلیس و جاهای مثل ایسلند صرفا به استعفای این و آن سیاستمدار پارلمانی بشوند، هیچی گیر جامعه معترض نخواهد شد. اتفاقا با احساس پیروزی، خشم مردم معترض خالی می‌شود و یک دوره دیگر با سر کار آمدن یک سری از سیاستمداران هم‌کاسه با سیاستمداران مستعفی شروع خواهد شد. تاریخ از اینگونه اعتراضات و استعفاها را زیاد ثبت کرده است. نباید اعتراضات اینجا خاتمه بیابند. افقی که فعالین چپ باید جلوی جامعه بگیرند، فراتر رفتن از سیاست پارلمانی و سیستم دزدپرور و آدمکش سرمایه‌داری باشد.

ایران: جامعه ای که به فقر حساس است

روزهای آخر سال ۹۴، روزنامه "شرق" یک میزگرد اقتصادی داشت که یکی از شرکت کنندگان آن حسن طائی، "مشاور وزیر کار در امور اقتصادی" بود. او در بخشی از سخنانش می‌گوید: "فرض کنید در جامعه هند اختلاف طبقاتی پذیرفته می‌‌شود؛ اما در جامعه ما همه افراد به اختلافات طبقاتی حساس هستند ..." من اظهارنظری درباره پذیرش فقر در جامعه هند نمی‌کنم، چرا که از شرایط آنجا چیز زیادی نمی‌دانم. اما جامعه ایران الحق که تحمیل فقر توسط جمهوری اسلامی و پهلوی‌ها را نپذیرفت. انقلاب ۵۷ واکنش به تحمیل فقر و حساسیت به شکاف طبقاتی بود. از آن انقلاب تا به امروز هم، هر فرصتی که پیش آمده، کل جامعه به فقر و "اختلاف طبقاتی" واکنش نشان داده و حکومت کردن مثل هند را یک آرزوی دست نیافتنی برای سرکوبگران اسلامی در ایران کرده است. لیکن حساسیت و واکنش به فقر و اختلاف طبقاتی باید تعمق یافته و رادیکال بشود تا به یک دنیای بهتری دست بیابیم. این تنها راه خلاصی از این وضعیت است.

مشغله‌های کنگره کار کانادا

حسن یوسف، رئیس کنگره کار کانادا، از رهبر ان‌دی‌پی (حزب سوسیال دمکرات کانادا)، خواسته است که از سمت خود استعفا بدهد، چرا که با رهبری ایشان حزب فوق شانسی برای پیروزی در انتخابات آینده ندارد.

کنگره کار کانادا سالهاست که در سازماندهی اعتراضات کارگری دیگر دخالتی ندارد. رئیس این کنگره، حتی در آخرین اظهاراتش اعتراف کرده که نخست وزیر فعلی کانادا از حزب لیبرال، چپ تر از حزب ان‌دی‌پی است. اگر نهادی، مثل کنگره فوق، واقعا می‌خواهد جامعه به چپ بچرخد و سهم بیشتری از ثروت آن نصیب انسان‌های زحمتکش آنجا بشود، اعضای خود را بسیج کرده و خواهان سهم بیشتری خواهد شد. با خواهش و تمنا از حزبی که رهبر عوض کنید و قدرت پارلمانی بگیرید، چیزی به کارگر نمی‌ماسد. ان‌دی‌پی سالهاست به سیاست خط سوم تونی بلیر، که پیش برنده سیاستهای ریاضت اقتصادی است، پیوسته و مشغله دولت رفاه سوسیال دمکراتهای قدیم را هم ندارد. فعالین جنبش کارگری در کانادا بهتر است فکری به حال این وضعیت بکنند.

به بهانه اعتراض پزشکان بریتانیا

اعتراض یکی دو ماه گذشته پزشکان بریتانیا این واقعیت را روبروی جامعه گرفته است که گذشت آن زمانی که پزشک و یا مهندس و یا معلم و استاد دانشگاه صنف جدائی از کارگران بودند. امروزه همین اقشار هم برای افزایش دستمزد و برای بیمه و مزایای شغلی، برای امنیت شغلی و غیره باید به خیابان بیایند و پیکت کنند. فارغ التحصیل دکترای اقتصاد و کامپیوتر، تکنسین آزمایشگاه و بیمارستان، مددکار اجتماعی و وکیل و غیره و غیره هم باید ماه‌ها و بعضا سالها دنبال کار بدود و با هم صنفی هایش برای دستمزد کمتر و کمتر رقابت بکند.

کارگران صنوف و رشته‌های سنتی با این اقشاری که جدیدا به صف کارگران پیوسته‌اند منافع مشترک زیادی دارند. این وضعیت، همبستگی وسیعتری را می‌طلبد که زندگی زیر سیطره سیستم سرمایه داری را کمی قابل تحمل‌تر بکند. منتها احتیاج به تلاش فعالین کارگری دارد. فعال چپ و سوسیالست، Emma Runswick نکات مهمی را در مصاحبه اخیرش با سایت workersliberty.org مطرح کرده، از جمله اینکه پزشکان جدید قبل از روبرو شدن با این واقعیت که زندگی در دنیای امروز همانقدر که برای کارگران سنتی سخت است، برای اعضای اقشار فوق هم سخت شده را درک نمی‌کردند. فشار دولت دیوید کامرون چشمانشان را به این واقعیت باز کرده و پزشکان جوان‌تر، که در برابر متشکل شدن و عضویت در انجمن پزشکان بریتانیا بی اعتنا بوده و گاها مقاومت نشان می دادند، به انجمن پزشکان رو آورده و خواهان دست زدن به اقدامات رادیکال شده‌اند. او همچنین به نکته مهم دیگری نیز اشاره می کند که انجمنی مثل انجمن پزشکان بریتانیا در برابر موقعیت فعلی و عضویت پزشکان جوانتر با منتالیتی امروزی، نگاه سنتی انجمن و نهادها به سیاست را هم عوض خواهد کرد. 

۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

مردم و مضحکه انتخابات

جزء تعداد معدودی در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، که پیروزی خود را در دست بالا پیدا کردن یکی از جناح‌های رژیم اسلامی جستجو می‌کنند، کسی ادعا نکرد که مردم در انتخابات جمهوری اسلامی پیروز شدند و یا امیدی به پیروزی در یک چنین معرکه گیری داشتند. مسئله مردمی که خود را بنابه تعریف کلاسیک، اپوزیسیون تعریف نکرده و در زیر سایه ساطور جمهوری اسلامی مجبورند زندگی کنند فرق می کند.
برای کمونیسم متحزب، پیروزی مردم فقط می تواند به قدرت نزدیک شدن این کمونیسم باشد. اما تا آن زمان هر شکست و پیروزی نسبی، جایگاه خودش را دارد که باید درباره اش حرف زد تا ما را به نزدیک کردن به قدرت و شکست دادن سیستم سرمایه داری یاری دهد.

انتخابات رژیم اسلامی
یکی از دستآوردهای انقلاب ۵۷، حق رأی همگانی بود. آنچه که در دوره محمدرضا پهلوی عنوان مجلس و انتخابات بر خود داشتند کاریکاتورهای مضحکی بیش نبودند که نه یک آدم سیاسی آنها را جدی می‌گرفت و نه هم کسی در جامعه به آنها دلی خوش می‌کرد. انتخابات نمایشهائی بودند که بعد از چند روز، تعدادی از نوکران شاهنشاه از گوشه و کنار کشور به مجلسی می‌رفتند. انقلاب به این نمایش هم پایان داد و تا خرداد ۶۰، که سرکوبها به اوج خود رسید و جمهوری اسلامی موفق شد انقلاب را سرکوب کند، نه تنها توده‌های مردم در شوراها، کمیته‌ها، انجمن‌ها، بنکه‌ها و سندیکاهای خود انتخابات آزاد داشتند، بلکه احزاب سیاسی در اتنخابات مجلس و ریاست جمهوری هم آزادانه شرکت و کاندید معرفی می‌کردند. با بازپس گرفتن این دستآورد و سرکوبهای دهه ۶۰، این حق هم از مردم سلب و گرفته شد. گرچه جمهوری اسلامی قادر شد توده‌های انقلاب کننده را سرکوب کند، اما مردم انتخابات در جمهوری اسلامی را هیچوقت بیربط به زندگی خود ندانستند. و این برمی گردد به این مسئله که جمهوری اسلامی هیچوقت نتوانست مردم انقلاب کرده را به دوره پهلوی‌ها برگرداند. گرچه مردمی که انقلاب کرده بودند سرکوب شدند، اما شور مطالباتی را که برایش انقلاب کرده و برای یک دوره کوتاه هم آنها را تجربه کرده و شیرینی آنها را چشیده بودند، گوه‌ای شد که دائم شکاف بین بالائی‌ها را بیشتر می‌کرد. رژیم هیچوقت این جرأت را به خود نداد رسما به مردم بگوید شما را شکست داده‌ایم و انتخابات بی انتخابات! آن انتخابات نسبتا آزاد چند سال قبل از سی خرداد ۶۰، به انتخاباتی تبدیل شد بین دو قطب توده‌های مردمی که فقط حق داشتند انتخاب کنند و هیأت حاکمه‌ای که بر انتخاب شدن حق انحصاری پیدا کرد. اما انتخاب شونده‌ها مثل رژیم پهلوی یکدست نبودند. همین اختلافات بین انتخاب شوندگان دلیلی شد که مردم در انتخابات شرکت کردند و به شرکتشان در انتخابات معنائی سیاسی دادند. در هر فرصتی که بدست آمد، سعی کردند جناح و باندی از رژیم را که دست بالا دارد و نماینده رسمی سرکوبهای رژیم است، چه در پست ریاست جمهوری، چه مجلس شورای اسلامی و چه در شوراهای شهر و روستا تضعیف کنند. هر محاسبه‌ای که داشتند، کسی نمی‌تواند این فاکت را حاشا کند که مردم با شرکتشان داشتند جناح ولایت فقیه و رهبر را تضیعف می‌کردند و یا حداقل چنین فکر می‌کردند. آخرین انتخابات مجلس و خبرگان هم از این قاعده مستثنی نیست.

محاسبات مردم، محاسبات نیروهای سیاسی
کسی نمی‌تواند به توده‌های مردم بخاطر موقعیت کار و زندگی‌شان ایراد بگیرد که چرا در انتخابات رژیم اسلامی شرکت می‌کنید. اگر شناسنامه‌شان مهر نخورد، کارشان گرو گرفته می‌شود. موقعیت‌شان در آینده برای کار، تحصیل و مسافرت خود و فرزندانشان به خطر می‌افتد. کارگر اگر بتواند در حزب خودش متشکل می‌شود و در برابر مکان صندوق رأی‌گیری پیکت می‌کند. اگر نتواند سکوت می کند. اگر در خیابان با خبرنگار روزنامه کیهان یا صدا و سیما روبرو شود شاید بگوید به فلان آخوند رأی می‌دهم. شاید آن آخوند بتواند دو قرص نان بیشتر بر سفره‌ام بیاورد. اما اگر نان شبش را گرو نگیرند و با اسمی مستعار با رادیوئی مصاحبه کند و یا نامه‌ای به سردبیر نشریه‌ای بفرستد، می‌گوید باید بساط این رژیم جنایتکار، با اصولگرا و اصلاح طلبش برچیده شود. بهررو کسی در این شکی ندارد که روحانی و رفسنجانی و این و آن مهره رژیم منتخب رأی آزاد توده‌های مردم نیستند. چرا که در این کشور آزادی انتخابات وجود ندارد. آزادی انتخابات و انتخابات آزاد معنا، قاعده و چهارچوبی دارد.
اما بودند نیروهای سیاسی‌ای که مردم را به شرکت در این مناسک فراخواندند. چه آنهائی که به نمایندگی از انجمنی حرف زدند و چه آن احزاب و جریانات سیاسی‌ای که در همه این ۳۸ سال عمر رژیم خود را پاره‌ای از آن تعریف کرده‌اند. همین نیروها رأی مردم را هر طوری که رژیم اسلامی نتیجه انتخابات را اعلام کند، به حساب رژیم اسلامی می‌گذارند. یا می‌خواهند این رژیم را برای خودشان اصلاح کنند که دو روز بیشتر عمر کند و یا اینکه با این انتخابات به خیال خود، بر سیاستهای تاکنونی‌اش مهر تأیید بزنند. این اما مهم نیست. اگر برای یک انتخابات هم نیروی سرکوب کنار برود و مردم بتوانند آزادانه در انتخاباتی رأی بدهند، آنوقت کسی تعجبی نخواهد کرد چرا حتی ۵ رأی هم به رفسنجانی و مطهری و جنتی داده نشده است.
نیروهایی هم هستند که بدون هیچگونه درک درستی از سیاست و مبارزه طبقاتی، طوطی وار مسائلی را تکرار می‌کنند. هر نیروی سیاسی مدعی ای ابتدا باید بتوانند سطحی از نفوذ سیاسی در میان مردمی که مخاطبین خود تعریف کرده، کسب کند. اگر نفوذی ندارد و هیچ درجه‌ای از سازماندهی را نمی‌تواند حاصل سیاستهای خود بداند، حقیقتا حق ندارد مردمی را که باید زیر ساطور این رژیم زندگی می کنند، سرزنش کند.

مردم در انتخابات جمهوری اسلامی پیروز نشدند؛ اما انتخابات، آنچنان که بعضی ها فکر می کنند، چندان هم بی ربط به زندگی و مبارزه سیاسی و طبقاتی در جامعه نیست. سیاست درست و مطلوب این است که مردم در حزب خودشان متشکل شوند و رژیم را بیاندازند. اگر امکان آن را ندارند، یا در خانه می‌مانند و سالن‌های رأی گیری را سوت و کور نگه می‌دارند، یا با شرکتشان و رأی سلبی شان، رژیم را تضعیف می‌کنند که در فرصتی مناسب قال قضیه را بکنند.

۲۸ مارس ۲۰۱۶

عنصر غایب در اعتراضات رادیکال اخیر در فرانسه و شیکاگو

اعتراضات میلیونی در فرانسه و چند صد هزار نفره در شیکاگو که سرتیتر اخبار مهم هفته گذشته بودند، انعکاسی از روحیه دنیای امروز است. دنیا در چند سال گذشته شاهد اعتراضات رادیکال و وسیع این چنینی بوده که فریادشان غیرقابل تحمل بودن وضعیت کنونی است. اما شرکت کنندگان در این اعتراضات نمی‌توانند پیروزی غیرقابل برگشتی را به ما نشان بدهند. می‌توان یک عنصر مهم غایب را عامل این مسئله دانست. مهمترین عنصر نبودن یک حزب کمونیست رادیکال است که فراتر رفتن از این موقعیت را افق این اعتراضات کرده باشد. این حزب باید حزب رهبران و فعالین جنبش‌های اعتراضی باشد که عبور از سیستم سرمایه داری افقشان است. حزبی که در عین حالی که برای اصلاحات مبارزه می‌کند، اما اصلاح سیستم سرمایه‌داری رسالتش نیست. 

پیروزی ای که تضمینی ندارد

در دعواهای بین فدراسیون کار آمریکا و شرکتهای بزرگی که می خواهند موانعی برای جمع آوری حق عضویت اعضای اتحادیه‌ها به وجود بیاورند، دادگاه عالی آمریکا با رأی ٤ به ٤ در واقع به نفع فدراسیون کار آمریکا و اتحادیه‌های کارگری رأی داد. یکی از ٩ قاضی دادگاه عالی آمریکا اخیرا فوت کرد و هنوز نفر نهمی به این نهاد انتصاب نشده است. اشاره به تعداد قضات دادگاه عالی آمریکا در این مورد لازم است چرا که اگر در آینده یک قاضی مرتجع تری به این نهاد انتصاب شد، پیروزی‌های این چنینی هیچ تضمینی ندارند. پیروزی نهادهای کارگری زمانی ثبت و تضمین خواهند شد که اگر اعتماد و رأی اعضای خود را به دنبال داشته باشند، که آن هم با دفاع رادیکال از حقوق اعضای خود و دخالت دادن در سرنوشت خویش امکان پذیر است. نهادهای کارگری در آمریکا چنین افقی ندارند و با ساختار کنونی، وضع بهتری نخواهند داشت.

پدیده برنی ساندرز

کمپین انتخاباتی برنی ساندرز (Bernie Sanders) تحرک تازه و از نوع دیگری را در جامعه آمریکا دامن زده است. چنین به نظر می‌رسد که باعث شده یکشبه میلیونها نفر سوسیالیست شده‌اند! برای بیش از حداقل صد سال اولین باری است که کسی در انتخابات ریاست جمهوری این کشور با نام "سوسیالیست" وارد کمپین انتخاباتی شده است. همین عنوان و نام در جامعه امروز آمریکا واقعه‌ای است که حرف زدن درباره آن حائز اهمیت است. چرا که آمریکا کشوری است که در دوره‌ای که بقیه جاهای دنیای غرب دارای حکومتهای دولت رفاه با احزاب سوسیال دمکرات در حکومت بودند، "سوسیالیست" بودن آنجا جرم بود. با هر درجه و هر زاویه‌ای که یک سوسیالیست با سوسیالیسم نوع ساندرز داشته باشد، حرف زدن درباره این واقعه و این "پدیده" مهم است. هر چپی هر چقدر هم مخالف سوسیالیسم نوع ساندرز باشد، نمی تواند با بی اعتنائی از کنار این پدیده رد شود.

پدیده ساندرز حاصل چه شرایطی است؟
اما جلو آمدن کاندیدای سوسیالیست رعدی در آسمان بی ابر نبود. مردم آمریکا یکشبه هوس نکردند سوسیالیست بشوند و بگویند: "اکنون نوبت سوسیالیسم است"! دنیای سیاست این چنین کار نمی کند؛ با وجود تحمل سه چهار دهه از سیاستهای رٶسای جمهوری ریاضت کشی اقتصادی از ریگان تا به اوباما! شاید در انتخابات پارلمانی هر چند سال یکبار تعدادی از یکی دو حزب اصلی پارلمانی سکان حکومت را به دست بگیرند. اما حالت (mood) سیاسی توده‌ها در محاسبات سیاسی "سوسیالیسم یا سرمایه‌داری"، چنین کارکردی ندارد. محبوب شدن احزاب رادیکالی که حرفی خلاف جریان ملموسی برای گفتن دارند، حاصل شرایط ویژه است. رو آمدن چپ سوسیالیست و حتی راست افراطی هم، حاصل بحران‌های اقتصادی‌ای هستند که سرمایه‌داری راه حلی برای برون رفت از آنها ندارد. بحران اقتصادی‌ای که دم و دستگاه طبقه حاکمه آمریکا هنوز هم در آن دست و پا می‌زند، حتی با روی کار آمدن کسانی چون ریگان و بوش هم فروکش نکرد. این بحران که از دهه ۱۹۷۰ شروع شده بود در سال ۲۰۰۸ و با بحران مسکن به اوج خود رسید. به دنبال این بحران جامعه دنبال یک راه حل رادیکال بود و جنبش اشغال (OWS) که از نیویورک شروع شد، اولین طلیعه‌های این راه حل بود. با خیابانی شدن این جنبش، این فریاد که یک درصدی‌ها خون بقیه را در شیشه کرده‌اند رسما به هیأت حاکمه اعلام شد.
بدنبال این حرکت رادیکال بود که یکی از رهبران مارکسیست جنبش اشغال در سیاتل به نام کاشما سوانت (Kshama Sawant) و با بسیج بی سابقه فعالین و آکتیویستهای شهر سیاتل یکی از اعضای شناخته شده شورای شهر سیاتل را در انتخابات شورای این شهر شکست داد. کمپین انتخاباتی او حول مطالبات اقتصادی مثل افزایش حداقل دستمزد به ۱۵ دلار و کنترل کرایه مسکن بود. همزمان با کمپین انتخاباتی خانم سوانت، حزب "آلترناتیو سوسیالیستی" که حزب ایشان است، دو کاندید دیگر نیز در دو شهر متفاوت معرفی کرد که با تفاوت آرا نسبتا کمی به رقبای خود باختند. منتها در همان سال انتخاب سوانت به عضویت شورای شهر سیاتل، جامعه آمریکا شاهد انتخاب تعداد زیادی از کاندیداهای نسبتا مترقی بود. از جمله یکی از این کاندیدهای نسبتا مترقی شهردار شهر نیویورک بود که رقبایش او را بخاطر سوابق سیاسی اش و برای – به خیال خود – شکست دادن او در این کمپین، او را کمونیست معرفی می کردند. انتخاب کسی (شهردار کنونی نیویورک) که زمانی از ساندنیستها در نیکاراگوئه حمایت کرده بود شاید واقعه زیاد عجیب و غریبی به نظر نرسد؛ اما شکست تبلیغات لولو خورخوره "کمونیسم" درسی بود که به چپ رادیکال آمریکا تکانی داد. بنابر گزارشات مٶسسات مختلف نظرسنجی، طی این مدت سوسیالیسم در تقابل با سرمایه داری در بین بخش وسیعی از جامعه و بخصوص در بین جوانان، بطور چشمگیر و روزافزوی محبوبیت پیدا کرده است.
این آن آسمانی بود که پر بود از ابر آبستن باران و رعد برنی ساندرز و "پدیده برنی ساندرز" را هم باید در ادامه همین بحران ادامه دار دید و بررسی کرد.

پدیده برنی ساندرز
بحرانی را که مورد اشاره قرار گرفت، سوسیالیسم و آلترناتیو مترقی را به جلو صحنه راند. اما بخاطر ضعف سازماندهی و اکتیویسم چپی که می‌توانست و بجای آنکه کاشما سوانت‌های بیشتری را از دلش بیرون بدهد، برنی ساندرز را بیرون داد که با سیاستهای حزب دمکرات آمریکا می‌سازد. اینجا بحث بر سر شخص برنی ساندرز نیست. چرا که در جامعه‌ای که حرف زدن از سوسیالیسم گناه کبیره بود، آدمی مثل ساندرز که اعلام می‌کند سوسیالیست است، خیلی آدم شریفی است. من اینجا دارم از "پدیده برنی ساندرز" حرف می‌زنم که جامعه را دچار تحولی مهم کرده است.
اما این "پدیده" چیست؟ گفتم که وقتی جامعه‌ای حزبی نداشته باشد که برآمدهای انقلابی و رادیکال را سمت و سو بدهد، از دل احزاب طبقه حاکمه کسانی جلو خواهند آمد و مدعی خواهند شد. در آمریکا چپ رادیکال و اجتماعی‌ای که ظاهرا می‌خواهد از این سیستم عبور کند، هیچوقت دل از حزب دمکرات آمریکا نکند. دلیل این مسئله هم نه باور داشتن به این حزب، بلکه در باور نداشتن به خود و نیروی اجتماعی‌ای که بتواند بسیج کند و رهبری کند است. این چپ، که کم هم نیستند، ظاهرا بر این نقطه واقف نیست که تمامی کاری که می شود در حزب دمکرات کرد در چهارچوب همین حزب و همین سیستم خواهد بود! حزبی که چپ مورد بحث هم قبول دارد یکی از دو حزب وال استریت است. این بحثی است که گرچه به بحث امروز ما بی‌ربط نیست، اما باید جای دیگری به تفصیل به این مسئله پرداخت. برنی ساندرز هم از آن چپهائی است که گرچه نمی‌شود او را چپ رادیکال خواند اما مثل چپ رادیکالی که از کمپین برنی ساندرز و "پدیده" ساندرز بعنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود استفاده می‌کند، در حاشیه حزب دمکرات است و اتفاقا همین امروز هم عضو رسمی حزب دمکرات نیست! نکته دیگر در رابطه با برنی ساندرز این است که گرچه او در "انتخابات مقدماتی" یکی از کاندیداهای حزب دمکرات و اکنون یکی از دو کاندید این حزب است، اما حتی کاندید دم و دستگاه حزب دمکرات نیست. کاندید رسمی این حزب که همه مفتخوران از او حمایت می کنند، هیلاری کلینتون است. حزب دمکرات ساندرز را، درست مثل برخورد حزب لیبر انگلیس با جریمی کوربین، به خیال اینکه نخاله‌ای است که هیچ شانسی برای هیچی ندارد وارد انتخابات مقدماتی کرد و بزودی معلوم شد که با ادعای اینکه سوسیالیست است و می‌خواهد "انقلاب سیاسی" بکند، "دانشگاهها را رایگان" کند و "عدالت اقتصادی" برقرار کند، سیستم بیمه درمانی آمریکا را مثل سیستم درمانی کشورهای اسکاندیناوی بکند، پدر سرمایه‌دارهای وال استریت را در بیاورد و غیره و غیره، توجه توده وسیعی را بخود جلب کرد. همین ادعاها موجب توطئه چینی خود گردانندگان حزب دمکرات بر علیه او شد. ساندرز با اینکه یکی از کاندیداهای اصلی انتخابات مقدماتی است، اما مدیای بستر اصلی برای یک دوره نسبتا طولانی او را رسما حاشیه‌ای کرده بود. در برابر هر یک ساعتی که به دانلد ترامپ (کاندید انتخابات مقدماتی فاشیست از حزب جمهوریخواه) اختصاص می دادند، چیزی حدود ۲۰ ثانیه به برنی ساندرز اختصاص دادند.

انقلابی سیاسی و کاندیدای سلبی
چپ اکتیویست آمریکا و حتی خود برنی ساندرز هم، برای یک دوره ای به پدیده برنی ساندرز بعنوان یک رأی سلبی نگاه می‌کرد. بعنوان پدیده‌ای که گفتمان "سوسیالیسم" را سر سفره‌ها آورده است. ساندرز در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید: "نه تنها من، بلکه هیچ کسی به تنهائی نمی‌تواند تار عنکبوت سیاست ایالات متحده را، که توسط پول وال استریت راس و ریس می‌شود عوض کند. این کار مستلزم دخالت هر چه بیشتر خود جامعه است که سرنوشت سیاسی خود را دست بگیرند."
واضح است که هیچ آدم سیاستمداری که حال و هوای انتخاب شدن در سر دارد، در جامعه آمریکا این جوری حرف نمی‌زند. من به این می گویم "پدیده برنی ساندرز". پدیده‌ای که هم ساندرز و هم فعالین و آکتیویستهای سوسیالیست دور و بر او می‌خواستند ترمینولوژی‌های سیاسی و اجتماعی‌ای که در اروپا متداول بودند را وارد دیالوگ سیاسی آمریکا هم بکنند. پدیده‌ای که باعث شد در آمریکا در سال ۲۰۱۵ کلمه "سوسیالیسم" بیشتر از هر کلمه دیگری در گوگل و دیکشنری وسترن جستجو شود. پدیده‌ای که باعث شد جامعه به کلمه "کاپیتالیسم" هم توجه کند و حمایت شدن سیاستمداران از طرف شرکتهای بزرگ و بانکداران ننگی شد که بقیه کاندیداها سعی داشتند آن را پنهان کنند.
هیچ سوسیالیستی در آمریکا نمی‌تواند ادعا کند که این کشور مالامال از فعال سوسیالیست است. اما کمپین برنی ساندرز توجه میلیونها نفر را به ایده سوسیالیسم جلب کرده است. میلیونها نفری که هیچگونه رغبتی به دخالت در امور سیاسی نشان نمی‌دادند، یکشبه خود را سوسیالیست احساس کردند. این "میلیونها نفر" ممکن است در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۸ آمریکا سکوی قدرت گیری کاندید حزب دمکرات بشوند، اما این پتانسیل را هم دارد که در برهه‌ای دیگر پایگاهی برای سوسیالیسم انقلابی باشند، که با درک ساندرز از سوسیالیسم کاملا متفاوت باشد. سوسیالیست‌هایی که اکتویست کمپین ساندرز شدند به کمپین برنی ساندرز به عنوان یک "پدیده"، پدیده‌ای که یک "رأی سلبی" و کمپینی نگاه می کنند که جامعه را برای آینده ای رادیکال آماده می کند؛ نه یک رأی برای برقراری سوسیالیسم!

آنهایی که درخت‌ها را می بینند، اما جنگل را نه!
انتقادات تئوریک درستی توسط تعدادی از سوسیالیستهای روشنفکر به کمپین برنی ساندرز وارد شده است. این انتقادات از مفروضات درستی حرکت می کنند. مفروضات درست سیاسی مثل: "سوسیالیسم برنی ساندرز سوسیال دمکراسی است و نمی‌تواند سوسیالیسم واقعی را برقرار کند." یا "کمپین برنی ساندرز روح تازه‌ای به کالبد فرتوت حزب دمکرات می‌دمد و از بسیج او ابزاری برای این حزب ساخته می‌شود." به نظر من این انتقادات به خود "پدیده برنی ساندرز" کم بها می‌دهند. پدیده‌ای که اکنون به این فکر می‌کند چگونه از سطح سیاسی فعلی بگذرد. پدیده‌ای که سوسیالیسم را کلمه روز کرده است. پدیده‌ای که سرمایه‌داری را منفور کرده است. نزدیکی به بانکداران را منفور کرده است. پدیده‌ای که محدودیت انتخابات پارلمانی را جلو چشم جامعه خواهد گرفت. پدیده‌ای که نشان داد حزب دمکرات حزب دیگری از سیستم وال استریت است. اینها و موضوعات دیگری که قبل از "پدیده برنی ساندرز" حتی برای سوسیالیستهای دخیل در جنبشهای اجتماعی در آمریکا هم غیرقابل تصور بودند. پدیده‌ای که توجه سوسیالیستهای کشورهای دیگر را هم بخود جلب کرده است؛ چرا که آمریکا ایسلند و یا یونان نیست که زمین لرزه سیاسی آن دنیا را تکان ندهد. اگر سوسیالیسم در این کشور نیرو شود، وارد فاز دیگری از سیاست شده‌ایم.
این انتقادات این را در نظر نمی‌گیرند که در سرزمینی که مظهر سودپرستی شده بود، در سرزمینی که در برابر هر نوع ایده عدالتخواهی مقاومت کرده بود، یکشبه میلیون‌ها نفر خود را سوسیالیست احساس می‌کنند. انتقاداتی که در واقع در خیال دارد سوسیالیسم را به محافل هفت هشت نفره بازگرداند، که فقط با جیغ و داد زدن سر هم نیرو و انرژی می‌گیرند.
یکی از فعالین سوسیالیست نوشته بود: "از خودم پرسیدم که چرا باید با پدیده ساندرز همراه شوم؟" جواب می‌دهد: "۱) این پدیده جامعه را به چپ و یا به راست سوق می‌دهد؟ ۲) آیا با کنار کشیدن ما سوسیالیستها، سطح فعالیتهای اجتماعی بهتر خواهد بود یا بدتر از سطح قبل؟"
منتقدین سوسیالیست انتخابات مقدماتی آمریکا و بخصوص مسائل و بحثهایی که حول و حوش کمپین ساندرز و پدیده ساندرز به میدان آمده اند، به نکات دیگری هم بی‌اعتنا مانده‌اند. مثلا این را نمی‌بینند که در کنار کمپین انتخابات مقدماتی و در کنار پدیده برنی ساندرز، جنبش موجود برای افزایش حداقل دستمزد قدرتمندتر شده است. جنبش علیه خشونت سیستماتیک بر علیه سیاهان قدرتمندتر شده است. مسئله بیحقوقی زنان زیر نورافکن رفته. ربط "فمینیسم" دولتی به حقوق زن روی میز قرار گرفته است. بحث بر سر اینکه نهادهای کارگری مشغول چه کاری هستند، در گرفته است. بحث بر سر اینکه چرا دولت در برابر شرکتها و کارفرمایان، متشکل شدن را اینقدر سخت کرده است، دور تازه‌ای گرفته است. اینها لزوما حاصل کمپین انتخاباتی برنی ساندرز نیستند، بلکه مکمل همدیگر هستند. پدیده برنی ساندرز به آنها نیرو بخشیده. بخش وسیعی از فعالین کمپینهای فوق، فعالین پدیده ساندرز هم هستند. ساندرز در سخنرانی‌ها، مناظره‌هایش با کلینتون و در مصاحبه‌های رسانه‌ای به این مسائل و این جنبش‌ها اشاره کرده و از آنها حرف می‌زند.
انتقاد می‌شود که از آنجا که برنی ساندرز رسما یک کاندید از حزب دمکرات است، این خطر وجود دارد که انرژی زیادی از این جنبش‌های اجتماعی عدالتخواهانه به سود حزب دمکرات کانالیزه شوند. انتقاد بجائی است؛ اما کنار ایستادن و پرتاب یک مشت انتقاد مسئله را حل نخواهد کرد. مستلزم جلوگیری از این کار این است که فعالین سوسیالیست جنبش‌های فوق جلوی هدر رفتن این انرژی و به کیسه حزب دمکرات رفتن آنها را بگیرند.

کجا ایستاده‌ایم؟
همه نظرسنجی‌ها به این اشاره می‌کنند که جامعه آمریکا دیگر نه تنها هراسی از سوسیالیسم ندارد، بلکه آماده پذیرش آن است. منتها "جنبش سوسیالیستی" در آمریکا قوی نیست. طرفداری از سوسیالیسم با داشتن یک جنبش سوسیالیستی که با جزر و مدهای سیاسی به مرز پاک شدن از صحنه سیاست نمی‌رسد فرق دارد. سوسیالیسم در نهادهای جنبش کارگری آمریکا، مثل فدراسیون کار آمریکا و اتحادیه‌های کارگری ضعیف است. حتی در بحبوحه این همه سر و صدای سوسیالیستی حول کمپین برنی ساندرز، کاندیدای فدراسیون کار آمریکا و رٶسای اتحادیه‌ها هیلاری کلینتون است که از ضدکارگری ترین سیاستهای نئولیبرالی پشتیبانی کرده و در تصویب آنها نقش مهمی داشته است.
در همین راستا پدیده برنی ساندرز دو فاکتور مهم را مشغله چپ کمونیست و سوسیالیست کرده است. پذیرش و آمادگی رأی دادن توده ای به کاندیدای سوسیالیست، حتی توسط افرادی که سنتا به حزب جهموریخواه رأی می‌داده‌اند، اما عدالت دندانگیری را نصیب کسی نخواهد کرد. جامعه باید رادیکالیزه بشود که از سیستم آدمکش سرمایه‌داری بطور کلی عبور کند. بدون جنبش کارگری‌ای که درجه‌ای به این سیاست سمپاتی نشان بدهد و یا حداقل با آن دشمنی نورزد، این کار شدنی نیست. بدون ایجاد یک جنبش سوسیالیستی ادامه‌دار هم این امر شدنی نیست. پدیده ساندرز به این دو امر – یعنی رادیکالیزه شدن نهادهای جنبش کارگری و ایجاد و تقویت جنبش ادامه‌دار سوسیالیستی مقتدر – ضربه نمی‌زند، فقط به آن کمک خواهد کرد. همچنین، وقتی جامعه‌ای شانس خود را برای دسترسی به عدالت از طریق رأی پارلمانی امتحان کرد، در گام بعدی و با عدم موفقیت از راه پارلمان، دنبال راه رسیدن به عدالت از راه‌های دیگری خواهد بود. مردمی گرسنه و بیکار نمی‌توانند دست روی دست بگذارند و منتظر معجزه بمانند. عقبگرد امکان ندارد؛ خود این مردم دست بکار می شوند. و این فاکتور دوم پدیده ساندرز برای چپ کمونیست است که بدون تحزب گذر از سیستم سرمایه‌داری امکان پذیر نیست. این چپ باید از همین امروز دست بکار تشکیل یک حزب سوسیالیست توده‌ای بشود که ۹۹ درصدی‌ها را در مقابل ۱ درصدی‌ها نمایندگی کند.

(اولین بار در نشریه "شهروند" چاپ تورنتو درج و منتشر شد.)