۱۴۰۲ آبان ۱۵, دوشنبه

مرگ یک نفر

یادم می‌آد چند سال پیش در شهر محل سکونتم دختر بچه‌ای گم شد. شک کرده بودند که ربوده شده و احتمالا کشته شود. کل شهر بسیج شد. روزنامه‌ها شماره ویژه چاپ کردند و رادیو و تلویزیون تمام برنامه‌های معمولی‌شان را تعطیل کردند که لحظه به لحظه مردم را آپدیت کنند. با کمال تاسف، بعد از یکی دو روز جسد بی‌جان دختره پیدا شد. برای چندین روز تحلیل‌های مطبوعات شهر و کشور مربوط به این قتل و این ماجرا بودند.



در کنار زندگی سختی که همه ما داریم، راه‌های فراری هم برای خودمان باقی گذاشته‌ایم که حداقل در این وضعیت دیوانه نشیم. من به شنا و اسکواش پناه می‌برم. اخبار مربوط به بازی‌های اسکواش را هم دنبال می‌کنم. یک بازیکن مصری رده بالائی هست که تنها ۱۵ سال سن دارد. امروز مصاحبه‌ای را با او خواندم که چطور توانسته به دنیای بزرگسالان در این سن و سال وارد شود و چگونه بازی در این سطح و این همه مسافرت‌های مسابقاتی با درس و مدرسهاش را تنظیم کند. مدرسه!

امروز که اخبار غزه را نگاه می‌کردم، می‌گویند تا بحال حداقل ۱۰ هزار نفر کشته شده‌اند. ده هزار نفر ناقابل! نتانیاهو هر چه بگوید، حماسی‌ها هر چه بگویند، من و شما هر چه بگوئیم، تاریخ هر چه باشد، در این واقعیت که جلوی چشمانمان یک قتل عام، یک نسل کشی در حال وقوع است و با هیچ دلیل و بهانه ای هم قابل توجیه نیست، غیرقابل انکار است. اگر شهر بزرگی برای نجات جان دختر بچه‌ای بسیج می‌شود، دنیا باید برای نجات باقیماندگان در غزه کاری بکند. اگر دختر بچه‌ای بالانسی بین مدرسه و بازی اسکواش ایجاد می‌کند، امروزه هیچ بچهای در غزه به مدرسه نمی‌برود. دارند به این فکرند که چکار کنند کشته نشوند. عاملان این جنایات در هر کجا باشند، چه در تل آویو و چه در کاخ سفید حتما موضوع جنایات جنگی علیه بشریت خواهند بود، اما این ماشین کشتار همین امروز باید خاموش شود. این بازی کشت و کشتار سادیستی باید همین امروز متوقف شود.

۶ نوامبر ۲۰۲۳

در جواب یک کامنت فیسبوکی

کامنتت نکات زیادی دارد که اگر کسی بخواهد به همه آنها بپردازد، نکته ها گم می شوند و چیزی دستگیر کسی نمی شود. من بر این باور هستم که اگر بخواهی کسی را نقد کنی، باید از نقطه قوت نقدش که خود باور دارد نقطه قوتش است، شروع کنی و من هم همین کار را می کنم. نقطه قوت این نقد به نظر من این است که "این انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت". جائی خواندم که ترقی دنیا و بشر، از تجربه یک شکست به شکست بعدی است. در سیصد سال گذشته، آنچه را که ما بعنوان کسانی که فکر می کنیم دنیا را به جلو هول می دهیم، در همه تلاشهایمان شکست خورده ایم. یعنی در تمام تلاش‌هایی که ارزش پرداختن در یک سطح ماکرو را دارند، به آن اهدافی که آغاز کنندگان آن تلاش در نظر داشتند نرسیدیم. از انقلابات انگلیس بخصوص جنگ کرامول، انقلابات فرانسه (۱۷۸۹، ۱۸۱۵، ۱۸۳۰، ۱۸۷۱) و انقلاب ۱۸۴۸ اروپا، یکی دو انقلاب آمریکا، انقلابات روسیه (۱۹۰۵ و ۱۹۱۷)، از انقلاب ۱۹۱۹ آلمان و کلا همینطور که می توانی اسم ببری، شکست خورده ایم. شما فرض را بر این گذار که هیچ انقلابی از ۱۶۷۸ تا ۱۹۱۹ اتفاق نمی افتاد؛ واقعا الان سوئد و سوئیس در چه حال و وضعی بودند!؟ ایران و عربستان را فعلا کاری ندارم. بطور مشخص انقلاب ۱۹۱۷ روسیه که رسما به نام کارگر و جنگ کارگر با سرمایه دار شروع شد، بیشترین تاثیر را بر سرنوشت بقیه انسانها در اعصار بعدی گذاشت. زبان کارگر در هر کارخانه، مزرعه و کارگاهی بر سر سرمایه دار دراز شد. سرمایه داران و دولتهایشان، در همه جای دنیا، سر کیسه را شل کردند که نکند کارگران اینجا هم انقلاب و عصیان کنند. چطوره که ما باور داریم که یک اعتصاب شکست خورد سرنوشت زندگی در یک جامعه را عوض می کند، مثل اعتصاب عمومی ۱۹۱۹ در وینی پگ کانادا و اعتصاب عمومی سیاتل آمریکا، که بر همه جنبه های زندگی اجتماعی تاثیر بدون انکار گذاشت، اما وقتی به انقلابی در بعد انقلاب روسیه می رسد، همه چیز سیاه و تار می شود؟! فقط تصورش را بکن که بچه های مردم در انگلیس، هند، روسیه، آلمان، رومانی، فرانسه و غیره و غیره دارند مثل مور و ملخ گوشت دم توپ جنگ بورژواها در جنگ جهانی شده اند و شوراهای روسیه تصمیم می گیرند که جنگ پایان بیابد و با تحمل شکستی بسیار عظیم به خود روسیه، جنگ تمام می شود و مردم دیگر کشته نمی شوند. همین را که می نویسم موهای بدنم سیخ شده اند و اشک در چشمانم حلقه زده اند. دیروز به لطف رفیقی به صدای لنین و به حرفهایش درباره یهودی ستیزی در روسیه گوش می دادم و به کامنت تو فکر می کردم. به خودم می گفتم آدم نسبتا منصفی مثل شاهو در این نمونه اش چقدر باید بی انصاف باشد که این چیزها را نمی بیند. با این همه مرسی که این کامنت را نوشتی و من را مجبور کردی که باز هم یک بار دیگر کلاهم را به خاطر عظم لنین و انقلاب روسیه از سر بردارم و باز هم تعظیم کنم.



***

این هم کانت شاهو

جمله اول و آخر این نوشته بیش از کل متن مرا در خود فرو برد؛ بعد از صد و چند سال هنوز آنقدر از آن انقلاب فاصله نگرفته‌ایم که دیگر عاشقش نباشیم؟ ما که می‌دانیم که آن انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت. شاید بعد از خاندان تزار کارگران اولین کسانی بودند که رو بروی جوخه‌های اعدام قرار گرفتند و ان منظر آنان تغییری صورت نگرفت.آنها نه تنها به رهائی نرسیدنس بلکه بدتر از جوامع غربی استثمار شدند. بله انقلاب با شکوه بوده‌است، هر انقلابی با شکوه است. اما نتیجه نهائی چه؟ سرمایداری دولتی غرق در بوروکراسی و فضای مناسب برای رشد اولیگارشی؟ برنامه ناموفق اقتصادی و جو سنگین سیاسی؟ (اگر نگوئیم خفقان) و هزار و یک سوال دیگر. راه میان بر را نمی‌دانم اما به نظر من باید راه دیگری را رفت و حزبی متفاوت از حزب لنین را سازمان داد.

پروژه امروز من

امروز (البته در رویائی، در خواب و بیداری) جلوی ۳۲ ساختمان خانه های آپارتمانی بزرگ در شهری بزرگ از هر کسی که از آپارتمانش بیرون می آمد سئوالی پرسیدم، و جوابشان را، اگر جوابی می دادند، با عنوان "مصاحبه شونده عدد فلان" ثبت می کردم. سئوالم این بود: "آیا کرایه خانه شما مناسب درآمدتان هست؟"، و اگر جواب منفی بود، که بدون استثنا جملگی منفی بودند، این سئوال را با سئوالی دیگر کامل می کردم: "پس چرا برایش کاری نمی کنید؟"



حدس بزنید که جواب به سئوال دوم چه بود؟ بدون اینکه جواب من را بخوانید لطفا یک حدسی بزنید! عجله نکنید. بدون استثنا جوابشان این بود: "آخه از من تنها چه بر می آد!؟"

از ۷ میلیارد و ۸۸۰ میلیون نفر پرسیدند که چرا برای این وضعیتی که دنیا در آن هست، کاری نمی کنید؟ همه جواب دادند: "آخه از من به تنهائی چه بر می آد؟!" هیچی! از نزدیک ۸ میلیارد نفر هیچی بر نمی آد!

حال و هوای مردم شهر

صبح زود روز یکشنبه است. ساعت و وقت را طوری کوک و تنظیم کرده‌ام که یه خورده آب به صورتم بزنم، مسواکی سریع و توقفی کوتاه در کافی‌ شاپ سر راه بکنم، دقیق ساعت ۷ و نیم برسم سر کار. دستشوی را گذشتم برای سر کار! اینو دیگه نمیتونند ازم دریغ کنند. به کافی‌ شاپ رسیدم. "صبح بخیر" به پسر جوانی که مشغول تمیز کردن میزها‌ی مغازه بود، گفتم. بدون اینکه سرش را بلند کند، با یه حالت خسته و بی‌ میلی‌ جواب سلامم را داد. به خانمی که مشغول کاری بود که کافی‌ را باید میداد، "صبح بخیر" گفتم. سرش را بلند کرد، میشنیدم که تو دلش میگفت؛ "اغ، باز این!". گفتم لطفا یه کافی‌ فلان سایز. با یه حالتی که انگار دیشب با پارتنرش یه دعوای سختی داشته، گفت "حاضر نیست!" "اوکی، منتظر میشم. ممنونم." بعد از ۳-۴ دقیقه‌ای کافی‌ ام را داد و انگار که متوجه شده بود من مقصر دعوای دیشبشان نیستم، با یک حالت نسبتا دوستانه‌ای و اینکه میخواست جواب سلام چند دقیقه پیشم را بدهد، گفت: "ببخش که طول کشید".

تو اتوبان که روز‌های هفته این موقع صبح می‌شه محوطه پارکینگ، الان تقریبا سوت و کور، با سرعت به طرف کار گاز میدم. کسان دیگری هم مثل من در راهند؛ یکی‌ شاید پرستاره، یکی‌ شاید میره کافی‌ شاپ یا رستورانی را باز کنه، یکی‌ شاید شیفتشه تو بیمارستانی کار کنه، یکی‌ شاید داره میره کلیساش را باز و گرم کنه. یکی شاید داره میره قرار بیمارستنش که ماه ها تو انتظار بوده. بعضی از ماها به خودمان میگیم: "کاری که من انجام میدم، واقعا به درد کسی/چیزی میخورد؟!" کسی‌ نه به غزه فکر میکنه، نه به اوکراین، نه به آرمیتا، نه به زلزله افغانستان. همه تو این فکریم که اگر میشد چند دقیقه دیگه هم میخوابیدیم! بالاخره هر کدام از ماها به نحوی از انحا به روتین بودن این دنیا کمک می‌کنیم.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۳

راه حل غیرممکن مذهبی مسئله فلسطین

جنگ و ویرانی و پاکسازی قومی‌ای که در غزه در جریان است، بار دیگر مسئله حل نشده فلسطین را برجسته کرده است. آنچه که نیروهای تروریست حماس، با حمایت کامل جمهوری اسلامی، در جنوب اسرائیل مرتکب شدند و به دنبال آن حمله وحشیانه ارتش دولت دست راستی اسرائیل به هر جنبنده‌ای در نوار غزه، دل هر انسانی را به درد آورده است. راه‌حلی که از جانب نیروهای مذهبی دو طرف مطرح شده است، نابودی طرف مقابل است. دولت اسرائیل بر این پایه تشکیل شده است که این سرزمین یهودیان است و دولت آن هم دولت مذهبی یهودیان! این دولت، دولت هر کابینه‌ای که بوده، راه‌حل آرامش و صلح را در پاکسازی کامل این سرزمین از هر آنچه که غیریهودی است می‌بیند. اینها به این بسنده نکرده‌اند و دائم بخش‌های دیگری از سرزمین‌های دور بر این "سرزمین اجدادی" که پیامبرانشان داوود و ابراهیم سه هزار سال پیش به قومشان وعده داده بودند را به خاک خود منضم می‌کنند. اسلامی‌ها هم که رهبریشان در تهران است، هدف اعلام شده‌شان پاک کردن نام اسرائیل از روی کره خاکی می‌باشد.



من مطمئن نیستم که پاکسازی طرفین امکانپذیر باشد. درباره راه‌حل‌های انسانی زیاد حرف زده شده است. من اینجا می‌خواهم به آتشی که دولت اسرائیل خواهان خاموشی آن نیست بپردازم. به نظر من تمام مسئله زیر سر دولت نژادپرست اسرائیل است. اینها این کشور را کشور یهودیان تعریف کرده‌اند و می‌دانند که پاکسازی ملتی در هیچ کشوری تا بحال امکانپذیر نبوده. اگر پاکسازی بومیان در کانادا، استرالیا، نیوزیلند، کشورهای مختلف آفریقائی و بسیاری از جاهای دیگر امکانپذیر بود، شاید می‌شد امکان آن را در اسرائیل هم متصور شد. اروپائیان در همه کشورهای نامبرده در اوان چنین اهدافی را برای خودشان تعریف کرده بودند، اما اکنون مجبور شده‌اند که حق برابر شهروندی به همه شهروندان آن کشورها را به رسمیت بشناسند و در همه این کشورها به یک همزیستی مسالمت آمیز، حداقل بدون کشت و کشتار قومی و مذهبی دست یافته‌اند.

راه‌حلی که کاملا امکانپذیر است – البته اگر موش‌دوانی دول غربی و جمهوری اسلامی پایان یابد – ایزوله و بایکوت کردن اسلامی‌ها و البته در راس آن جمهوری اسلامی و دولت نژادپرست اسرائیل است. اگر این کار در آفریقای جنوبی امکانپذیر بود و باعث پایان آپارتاید شد، چرا در اسرائیل امکان آن نباشد؟! از کشت و کشتار مردم اسرائیل و فلسطین فقط نیروهای ضدانسانی مذهبی بهره می برند و البته نفعشان به نیروهای پشت پرده هم می‌رسد.

۱۴ اکتبر ۲۰۲۳

۱۴۰۲ مهر ۲۲, شنبه

جایزه‌ای به دوستان‌مان

اهدای جایزه صلح نوبل به نرگس محمدی به بحث چند روز گذشته میدیای اجتماعی تبدیل شده است. تعدادی اعتراض کرده‌اند و دلایلی آورده‌اند تا نشان بدهند که این جایزه به کارگران ضربه می‌زند. گفته‌اند که او اصلاح طلب است و همسرش را شاهد آورده‌اند که در این مدت چه چیزهایی گفته. گفتهاند که او چپ نیست. گفته‌اند که موسسه نوبل یک موسسه غربی است و اهداف شومی پشت این جایزه دادن‌ها خوابیدهاند. گفته‌اند که او در زندان انگشت بنفشش را به بقیه نشان داده است. گفته‌اند که قبلا همچون جایزه‌ای را به کسینجر، اوباما و شیرین عبادی هم داده بودند. گفته‌اند که مگر او برای کارگران چه کرده است!؟ یکی از معترضین نوشته است: "برای ما و جنبش آزادیخواهانه و سوسیالیستی طبقه کارگر، این جوائز و مراکز اهدا کننده‌اش هیچوقت موضوعیت نداشته ..." اولین سئوال این است که اگر موضوعیتی نداشته، خوب چرا قلم رنجه فرمودید؟

تعدادی هم گفته‌اند که اگر جایزه‌ای دادنی باشد، باید به کسانی مثل اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و سپیده رشنو می‌دادند. برای این دوستان موسسه نوبل جای سئوال نیست؛ بلکه باید جای پرسنا‌ژهایی که جایزه می‌گرفتند عوض می‌شد. این را یادآوری کنم که قبلا جایزه اسکار به شروین حاجی‌پور دادند و همان زمان هم تعدادی گفتند که اگر شروین آدمی بود برای کارگران، امپریالیستها به او جایزه‌ای نمی‌دادند. برای کسانی هم که نگران جایزه نگرفتن نمایندگان کارگران هستند، این را یادآوری کنم که منصور اسانلو سال‌ها پیش به کنگره سالانه تی‌یوسی انگلیس دعوت شد و جایزه مانندی هم از آن دریافت کرد. رضا شهابی و چند فعال کارگری دیگری هم چند سال پیش به دعوت نهادهای کارگری فرانسه به خارج کشور دعوت شدند و آنها هم جوایز مانندی دریافت کردند.

 


در اینگونه جایزه‌ها، باید دنبال چه بود؟

آیا مشکل ما با جایزه دهنده است و یا با کسی که آن جایزه را دریافت می کند، مشکل داریم؟ برای من مبنا نه موسسه نوبل است، که تا بحال به آدم‌های با پرونده‌های بسیار خونینی هم جایزه داده‌اند و نه نرگس محمدی است که شجاعت، از خودگذشتگی و پافشاری او بر حقانیت راهی را که می‌رود، ستودنی است. من می‌گویم که اگر اهدای جایزه صلح نوبل به نلسون مندلا بندهای آپارتاید را در آفریقای جنوبی شل کرد، جایزه به نرگس محمدی هم می‌تواند جنبش "زن، زندگی، آزادی" را تقویت کند. می‌گویم اگر جایزه به انگ سان سو کی در برمه حکومت نظامیان در این کشور را تضعیف کرد، جایزه به نرگس محمدی در ایران هم می‌تواند جمهوری اسلامی را تضعیف کند. من فکر می‌کنم اگر جایزه نوبل به ملاله یوسف‌زای توانست پایمال شدن زندگی دختران و کودکان در پاکستان و افغانستان را زیر نورافکن ببرد، جایزه به نرگس محمدی هم می‌تواند موضوعاتی مثل بی‌حقوقی زنان و زندانیان سیاسی در ایران را باز هم بیشتر زیر نورافکن ببرد. جایزه را که به سروش و یا بهنود و یا فرخ نگهدار در خارج کشور و طرفدار حفظ جمهوری اسلامی نداده‌اند! به کسی داده‌اند که در زندان است، همیشه خودش را حامی و بخشی از جنبش "زن، زندگی، آزادی" معرفی کرده است. به کسی داده‌اند که به شجاعت در برابر سبعیت جمهوری اسلامی مشهور است. به کسی داده‌اند که خواهان لغو حکم اعدام در ایران است. به کسی داده‌اند که به دفاع از حقوق زنان در ایران معروف است. همه اینها به یک ناظر سیاسی می‌گوید که این جایزه انقلاب "زن، زندگی، آزادی" را به زیرنورافکن می‌راند و در جهان آدم‌های بیشتری به آن حساس می‌شوند! این چرا بد است؟ برای کسی بد است که با نفس سرنگونی جمهوری اسلامی مشکل دارد و شاید خودش حتی متوجه این قباحت نباشد. من فکر می‌کنم کسانی که نتوانند در هر شرایط مشخصی تحلیلی مشخص از آن شرایط ارائه دهند، خودشان هم نوعی مذهبی‌اند. فرقه‌اند. هنگام دادن جایزه به شیرن عبادی، می خواستند یک آلترناتیو ارتجاعی در غیاب جنبشی برای جارو کردن فلاکت اسلامی دست و پا کنند؛ اما اکنون در بحبوحه به میدان آمدن جامعه، چنین چیزی محال است.

نمی‌شود در جاهایی با آزادی، رفاه و امنیت نسبی زندگی کرد و مردمی را که احساس می‌کنند یک گام دیگر در مبارزه‌شان بر علیه رژیم اسلامی جلو رفته‌اند، تا شاید بتوانند از تباهی اسلامی خلاص شوند، سرزنش کرد.

۹ اکتبر ۲۰۲۳

گل زدن با توپ نداشته!

اگر خودمان را برای لحظه‌ای از ایسمی که خودمان را به آن متعلق می دانیم؛ کمونیسم، لیبرالیسم، فلان ایسم؛ کنار بکشیم، و به این توجه کنیم که انسانیم و در زندگی مان خواسته‌هایی داریم، آنوقت متوجه می‌شویم که نرگس محمدی‌ها و نسرین ستوده‌ها می‌توانند در گوشه‌ای از جنگی باشند که ما در جای دیگری از آن هستیم. حداقل‌اش ‌آن است که برای لغو اعدام و اعتراض به بیحقوقی زنان و غیره می‌جنگیم. جامعه و در یک سطح کل دنیا از پاک شدن جمهوری اسلامی از صحنه تاریخ نفع خواهد برد. رژیمی که حامی سرکوب زنان در سراسرجهان است؛ حامی تروریسم در سراسر جهان است؛ حامی شکستن قلم‌ها در سراسر جهان است.

یکی از مشخصات انقلابات این است که هرکسی که از وضع موجود ناراضی است و هدفی را در ساقط کردن این موجودیت دنبال می‌کند، به انقلاب پیش‌رویش می‌پیوندد. تا رسیدن به مقصد نهائی، بسیاری از کسانی که در دوره‌ای از انقلاب کنار هم بودند، راهشان را از هم جدا خواهند کرد. این هم خصلت دیگری از انقلابات است. انقلابات کودتا نیستند. انقلابات جنگ چریکی یک دسته هم‌عقیده نیستند.

در مورد ایران و جمهوری اسلامی، این تازه اول جنگ است! بعضی‌ها هنوز به هدف نرسیده سرنگوی جمهوری اسلامی، راه دیگری را انتخاب خواهند کرد. مگر ما در جنگمان با جمهوری اسلامی با بخش وسیعی از چپ در حزبی نبودیم که اکنون نیستیم و هر کس ساز خودش را می‌زند؟ چه کسی گفته است که ما تا رسیدن به مقصد نهائی با همه در یک جبهه خواهیم ماند!؟ چه کسی گفته است در جنگ با جمهوری اسلامی ما تنها هستیم و کسان دیگری، برای اهداف دیگری نمی‌جنگند؟ آیا تضعیف جمهوری اسلامی در این جنگ از جانب کسی که با ما در یک حزب نیست و یک ایسم مشترکی را یدک نمی‌کشیم، به ضرر جامعه است؟ به ضرر کارگر و زن است؟ به ضرر کسی است که می خواهد کتابش را بنویسد و شعرش را بخواند؟

این هم از مشخصات انقلابات است که هر کسی – حزب و نیروئی – زورش رسید مهر آخرش را به آن خواهد زد. هر کسی توانست رهبران اعتراضات را به حقانیت برنامه‌اش قانع کند، پیروز جنگ است. گرایشات مختلف سرمایه‌داری طرح‌های خودشان را برای این کار دارند؛ اما چپ جامعه چشمش به سازماندهی و جلب رهبران اعتراضات است. منتها اول باید بتوانیم جمهوری اسلامی را از سر راه برداریم. در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی، خیلی چیزها عوض خواهند شد. رهبران رادیکال جای رهبران ملایم را خواهند گرفت. انقلاب در ادامه خود بسیاری از شخصیتهای اولیه‌اش را حاشیه‌ای خواهد کرد. شخصیتهای پرسر و صدای اولیه جایشان را به شخصیتهایی می‌دهند که در ابتدا اسم و رسمی نداشتند. اما در ابتدای ‌نقلاب، شما نمی‌توانید در حال ایجاد تفرقه در صفوفش باشید و انتظار داشته باشید جامعه برای شما دست بزند. شمائی که در حال تفرقه و تضعیف این انقلاب هستید، اولین قربانیان این انقلاب خواهید بود.



بدون سرنگونی جمهوری اسلامی، شما در حال گل زدن هستید، اما توپی زیر پایتان نیست.

۸ اکتبر ۲۰۲۳

۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

“فروش کشور”

“برای پرداخت حقوق کارگران و بازنشستگان، جمهوری اسلامی مجبور است خوزستان و جزایر کیش و قشم را بفروشد.” (مدیرکل بیمه‌های اجتماعی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی جمهوری اسلامی)
قبل از اینکه این “طرح” یک طرح عملی برای پرداخت دستمزد کارگران و بازنشستگان معترض باشد، اذعان به ورشکستگی کامل رژیمی است که در پرداخت دستمزد کارگران درمانده است و برنامه‌ای ندارد. دستمزدی که کارگران برایش کار کرده‌اند و صندوق بیمه‌ای که بازنشستگان امروزی طی سال‌های کاریشان به آن پول واریز کردند. رژیمی که نه برنامه و بودجه‌ای برای پرداخت مشکلات و حقوق بازنشستگان اختصاص داده و نه پولی در خزانه برای حل این معضل دارد، و نه کالای قابل عرضه برای فروش دارد. همین سجاد پادام می‌گوید حتی اگر رژیمشان سه میلیون بشکه نفت بدون مشکلات تحریم‌ها هم بفروشد و پولش را کامل هم بگیرد، باز قادر به حل مشکلات بازنشستگان نیست.


مردم می‌پرسند اگر کارگران برای دستمزدهایشان کار می‌کنند و بیشتر از آنی که قرار است به آنها پرداخت شود، تولید کرده‌اند و اگر بازنشستگان پول به صندوق بیمه ریختند، پس چه به سر این پول‌ها آمده است؟! سئوالی که جوابش را دست اندرکاران رژیم هم دیگر زحمت حاشای آن را به خود نمی‌دهند. این حکومت، حکومت دزدانی است که هر کدام از دست اندرکاران ریز و درشتش میلیاردها پول از این جامعه دزدیده‌اند و در حساب‌های بانکی خودشان در کشورهای خارجی از همین پول کارگران و بازنشستگان خوابانده‌اند. حکومتی که پول کارگران و بازنشستگان را از آنها ربوده و خرج سرکوب میکند؛ خرج حزب الله و حماس و حوثی‌ها و خرج تروریسم و پروراندن تن لش آخوند و آخوندصفت کرده و میکند.
مردم می‌دانند که این رژیم نه قادر است کوچکترین مشکلی از هزاران مشکلشان را حل کند و نه برنامه‌ای برای برون رفت از این وضعیت دارد. و درست چون این را خوب تشخیص داده‌اند، در همه بیانیه‌ها و منشورهایشان و در خیابان‌ها با گام‌های استوار و با صدایی بلند اعلام می‌دارند که این رژیم نه قادر به ادامه حیات است و نه شایسته ماندن!

۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

پارسا و امیدهای بزرگ برای سال ۱۴۰۲

پارسا قبادی، که در جریان شلیک مستقیم پاسداران وحشی رژیم اسلامی بینائی هر دو چشمش را از دست داده پیامی کوتاه به مناسبت فرارسیدن سال ۱۴۰۲ ارسال کرده است. می‌گوید که امسال سالی است که به هدف مشترکمان خواهیم رسید. هدف مشترک مردم ایران سرنگونی جمهوری اسلامی است. فراگیر شدن اعتراض به این رژیم وحشی و آدمکش است که به قول پارسا، دیگر خونی به ناحق ریخته نشود. سرنگونی رژیمی که لبخندِ شادی را از لبان یک جامعه نزدیک به ۹۰ میلیونی ربوده است. سرنگونی رژیمی که نماینده فقر و فلاکت و ناامیدی است. نماینده توحش است. نماینده چپاول و بیحقوق کردن است.



پیام پارسا یک چیز را هم به رژیم و هم به مردم معترض به این رژیم می‌گوید که سال ۱۴۰۲ منتظر شورش‌های توفنده ای باشند. که طوفانی در راه است که این وضعیت را برای همیشه تغییر خواهد داد. رژیم و مبلغینش، با اینکه خودشان را به کوچه علی چپ می‌زنند، اما با هزار اما و اگر و ایما و اشاره می‌گویند که اعتراضات قدرتمندتری در راهند و این وضعیت نمی‌تواند دوام بیاورد. این رژیم با اینکه جان تعداد زیادی از معترضین را گرفت؛ با اینکه چشم تعدادی از معترضین را نابینا کرد و با اینکه توانست برای دوره کوتاهی اعتراضات را به عقب براند، می‌داند که مردمی که به خیابان آمده بودند، دوباره و اینبار همراه تعداد بسیار وسیعتری بازخواهند گشت. اینبار برمی‌گردند که گل لاله بچینند! برمی‌گردند که حاصل انقلابشان، حاصل بیش از ۴۰ سال اعتراضشان را بچینند. بهاری دلپذیر و تابستانی داغ در راه است.

مندرج در ژورنال، ۲۸ مارس، ۲۰۲۳

زندگی جنگ و دیگر هیچ!

دیروز، ۲۹ مارس ۲۰۲۳، پنجاهمین سالگرد ترک آخرین سرباز آمریکایی از ویتنام اشغال شده توسط بزرگترین ماشین کشتار بود. جنگی که دولت وقت آمریکا صدها هزار سرباز برای ویرانی سرزمینی، و کشت و کشتار مردمی هزاران کیلومتر آنورتر ساحلش که نمی خواستند زیر سلطه این جانیان زندگی کنند فرستاده بود. دهها و یا شاید هم صدها هزار نوجوانی که به سربازی احضار شده بودند، از جمله محمدعلی کلی، از رفتن به سربازی خودداری کردند و سالها زندان کشیدند. بین ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر از این جوانانی که نمی خواستند گوشت دم توپ آدمکشان کاخ سفید باشند، به کانادا پناهنده شدند. من شانس آشنائی با یکی از آنها را داشتم. جان، که مطمئن نیستم اسم واقعی اش بود، یک کتابفروشی دست دوم فروشی در مرکز شهر وینی پگ کانادا داشت که پاتوق من شده بود. هفته ای دو سه باری بعد از کلاسهای دانشگاه و بعدها هم کار، برای صرف قهوه، گپ و گفتگوئی حول مسائل روز، و بازی شطرنج با جان و لول خوردن در میان کتابهایش به آنجا سر می زدم.




Nothing, and So Be It

۳۰ مارس ۲۰۲۳

سقز اعلام کرد: مردم دشمنان خود را می شناسند

اعتصاب موفق وسیع و یکپارچه شهر سقز به فراخوان دانش آموزان برای دفاع از خودشان از حمله شیمیائی رژیم آدمکشان اسلامی، گامی مهم در راه نشان دادن در انقلاب زن، زندگی، آزادی بود. دانش آموزان در فراخوان اعتراض خود به درست گفتند که مردم دشمنان خود را می شناسند. گفتند که در اعتراض به هجوم بی رحمانه حکومت آدمکشان اسلامی به مدارس، دست به اعتصاب خواهند زد و این کار را هم کردند و از مردم شهر هم خواستند که از آنها حمایت کنند.

آنچه که این اعتصاب را موفق و رژیم را در تقابل با آن درمانده کرد، اتحاد و متشکل بودن مردم شهر سقز است. دانش آموزان در مقابل این وحشیگری رژیم سریعا عکس العمل نشان دادند و مردم شهر سقز نیز یکپارچه از فراخوان این دانش آموزان حمایت کرده و شهر را تماما به تعطیلی کشاندند. مردم تجمع اعتراضی برپا کرده، پرچم خرچنگ غورباغه ای مظهر ارتجاع رژیم را آتش زده و با سر دادن شعارهای چون مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه ای به نمایندگی از کل جامعه ایران خشم خود را بار دیگر به رژیم آدمکشان اسلامی نشان دادند. آنچه که در سقز روی داد، نشان داد که اوضاع همچنان شورشی است و مردم برخلاف تصور و آرزوی رژیم، مرعوب نشده و مصمم‌اند که از روی نعش منحوس آن بگذرند.

اما باید بار دیگر تاکید کرد که آنچه که در سقز روی داد، تنها اعتراض به حمله شیمیائی به دانش آموزان نبود. بلکه درجه سازمانیافتگی، عکس العمل فوری و به موقع مردم شهر، بخصوص فعالین و آکتیویستها بود که دست مردم را در دست هم گذاشتند و رژیم را به عقب راندند. اعتصاب و تجمع اعتراضی مردم سقز باید الگویی بشود برای اعتراضات در راه در سراسر کشور، که هم رژیم انتظار آن را دارد و هم مردم جنگشان با این رژیم به پایان نرسیده. فعلا جنگ مردم با رژیم به مدارس کشیده شده و اینجا معلمان دارای یک تشکل قوی و شناخته شده ای هستند که می تواند الگوئی برای کل جامعه باشد و میخ آخر را به تابوت این رژیم آدمکشان اسلامی بکوبد.

مندرج در ژورنال، ۱۳ آوریل ۲۰۲۳

نکته ای درباره سخنرانی رحمان حسین زاده در همایش کلن

متن سخنرانی رحمان حسین زاده در "همایش کلن" پاراگرافی دارد که توجه من بعنوان یک فعال سیاسی را به خود جلب کرد. او در پاراگراف پایانی می گوید: "جمله پایانی را علاوه بر زنده باد آزادی و زنده باد سوسیالیسم، که رفقایی سردادند، بلکه خطاب به بورژوازی حاکم و بورژوازی در اپوزیسیون چنین اعلام میکنم، عزم و اراده ما اینست، به حکومت استبدادی و دیکتاتوری بورژوازی خاتمه میدهیم و به جایش حکومت کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا را جانشین میکنیم."



من مطمئن نیستم که درک رحمان و یا بهتر است بگویم منظور ایشان از "دیکتاتوری پرولتاریا" دقیقا چیست!؟ بحث دیکتاتوری پرولتاریا توسط مارکس و بعدها لنین در شرایطی خاص از تاریخ مطرح شد که منظور مارکس از یکی دو جائی که این مقوله را مطرح کرده است، حکومت کارگری است و آن هم نه حکومت کارگران! اینها البته بحثهای مهم سیاسی و تئوریکی هستند که هر کس حوصله و وقت داشته باشد می رود در گوگل سرچ می کند و متوجه بحثها می شود. اما "دیکتاتوری" در آن مراحل از تاریخ هر چیزی را در ذهن مخاطب تداعی می کرد، اکنون صدام، محمدرضا پهلوی، قذافی، اسد، استالین و امثالهم را تداعی می کند. اگر کسی واقعا می خواهد رو به توده ها بحث کند و نیرو جمع کند باید از همان حکومت کارگری استفاده کند و همین را بچسبد. امروزه هیچ فعال سیاسی ای که فکر می کند می تواند برود نیرو بسیج کند، هیچ جائی خودش را "دیکتاتور" معرفی نمی کند. بحث دیکتاتوری پرولتاریا یک بحث تبلیغی و ترویجی نیست، یک بحث تئوریک، تاریخی و نظری است که با شعار کسی را نمی توان به حقانیت آن متوجه کرد.

۳۰ آوریل ۲۰۲۳

۱۴۰۲ فروردین ۸, سه‌شنبه

حزب حکمتیست، یک موضعگیری دیگر به نفع پوتین

دیوان کیفری بین المللی ICC روز ۱۷ مارس امسال حکم جلب و دستگیری پوتین، رئیس جمهور روسیه که با فرمانش ارتشی با سلاح‌های آخرین مدل، خانه و کاشانه و مدرسه و بیمارستان را بر سر پیر و جوان و زن و مرد و کودک اوکرائینی ویران کرده است، را صادر کرد. من فکر می‌کنم که این یک اقدام بسیار مهم است، حتی اگر همین نهاد هیچوقت حکمی اینچنینی در مورد کسینجر، بوش‌های پدر و پسر و هزاران جنایتکار جنگی دیگری صادر نکرد و اصلا به روی مبارکش هم نمی‌آورند. حزب حکمتیست – خط رسمی، این را البته قبول ندارد و در اطلاعیه‌ای تحت عنوان "دادگاه لاهه قاضی یا شریک جرم؟" دقیقا همان حرفهای پوتین را در خصوص این حکم تکرار کرده است. لیستی از جنایات بلوک متقابل بلوک پوتین - اسد - جمهوری اسلامی را آورده است که این اقدام سمبلیک و مهم را بی اعتبار کند. عقل سالم نمی‌تواند بفهمد که اگر کسی مثل پوتین و یا بوش و خامنه‌ای یک چنین کارت قرمزی از یکی از نهادهای خودشان دریافت کند، چرا به ضرر جامعه است؟ وقتی اقدامی باعث شود که پوتین مانندی در ۲۰۲۴ در گوشه دیگری از جهان، اگر در خیال جنایاتی مثل ولادیمیر پوتین امروز در اوکرائین بود، دست و پایش را جمع کند که شاید فردا او هم دچار یک چنین سرنوشتی بشود، چرا بد است و باید تقبیح کرد؟



این اطلاعیه می‌گوید از آنجا که بوش در عراق آدم کشت و ای سی سی اقدام مشابهی نکرد، پس این یکی هم قبول نیست! من می‌گویم باید یک چنین اقدامی را ارج نهاد و به همین نهاد گفت ما بعنوان شهروندان این جهان معترضیم که شما هنوز کسینجر و بوش و اردوغان را دستگیر نکرده‌اید. وقتی که راه کارگر به ما اعتراض کرد که چرا برای کوتاه کردن دست والدین مذهبی پلیس صدا می‌زنید، گفتیم که این حق کودک است که در یک جامعه بدون تعرض به جسم و جانش با بقیه شهروندان برابر زندگی کند. و امروز می‌گوئیم که این حق کودک اوکرائینی است که زندگی کند. این حق بیمار اوکرائینی است که بیمارستان بر سرش آوار نگردد. اگر کارگران و کمونیستها نمی‌توانند جلوی پوتین را بگیرند، حداقل می‌توانند اعتراض کنند که کسی که اسلحه و پلیس را در اختیار دارد، این کار را بکند.

حزب حکمتیست - خط رسمی، متاسفانه یک موضعگیری دیگری به نفع دشمنان طبقه کارگر اتخاذ کرده است.

۲۸ مارس ۲۰۲۳

۱۴۰۱ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی اعتراف می‌کند که کودک را به کار می‌گیرد

حسین نظری که مدیرکل خدمات شهری شهرداری تهران است، در گفتگوئی با خبرگزاری مهر تایید کرده است که کودکان بعنوان نیروی خدمات شهری به کار گرفته می‌شوند. می‌گوید که “مطمئن باشید این ضعف در سال جدید حتما برطرف خواهد شد”.

کودک بودن در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی مترادف است با تباهی. کودکی که قرار است بازی و کودکی کند، که قرار است مدرسه برود و شادی کند، درگیر فربه کردن بیشتر جیبهای مقامات ریز و درشت جمهوری اسلامی است. جامعه‌ای که بیکاری بزرگسالان از سر و کولش می‌بارد، حکومتش کودک را به کار می‌گیرد که کم بخواهد، که اعتراض نکند، که مورد هر سواستفاده و اجحافی قرار بگیرد. واضح است که دولتی که کودکان را در خیابان مورد گلوله‌های جنگی قرار می‌دهد و ده‌ها نفر را کشته و اعدام کرده و دهها نفر را با گلوله‌های ساچمه‌ای نابینا کرده است، قرار هم نیست که برخورد بهتری با کودکی که خانواده‌اش محتاج نان شب است، بکند.



اما راه حلشان برای این افتضاحی که دیگر نمی‌شود درباره اش دروغ گفت و حاشایش کرد هم درست مثل بقیه راه حل‌هایشان، رجوع به غیب و “انشاءالله درست می‌شود” می‌باشد. می‌گوید: “مطمئن باشید این ضعف در سال جدید حتما برطرف خواهد شد.” آخر چطوری؟ چه برنامه‌ای دارید که کوچکترین بهبودی در زندگی آدم کارگر و “غیرخودی” صورت بگیرد؟ چرا مردم باید وعده‌های خشک و خالی و بدون پشتوانه‌تان را، که بیش از چهل سال است بی‌مالیات همینطوری تولید می‌کنید را بپذیرند؟

بیخود و اتفاقی نیست که نیروی اصلی انقلاب حاضر جوانانی هستند که تا یکی دو سال و بعضا یکی دو ماه پیش کودکی بیش نبودند و می‌دانند که این رژیم بهشان یک زندگی بدهکار است. یک کودکی بدهکار است که دیگر از دست رفته است. کودکان، جوانان، و در یک کلام جامعه این وضعیت را دیگر از جمهوری اسلامی نمی‌پذیرند و به کمتر از سرنگونی آن رضایت نخواهند داد.

مندرج در ژورنال ۱۴ مارس ۲۰۲۳

۱۴۰۱ اسفند ۱۹, جمعه

پرده‌ها می‌افتند

از همان اولین انتشار اخبار مربوط به مسمومیت دانش آموزان که هدف اصلی آن هم دانش آموزان دختر بود، کسی شکی در این نداشت که کار خود رژیم است. رژیمی که زنان را سنگسار می‌کند، با فتوای امامان جمعه‌اش بصورت زنان اسید می‌پاشد و زنان را دشمن خونین خود می‌داند، معلوم بود که این جنایت را نیز سازمان داده است. رژیمی که در صدد بود از دانش آموزان و مدارس و بخصوص دانش آموزان دختر که نیروی اصلی انقلاب هستند و جلوی صف انقلاب مانده‌اند انتقام بگیرد، معلوم است که این جنایت را نیز سازمان داده است. این را البته یکی از خودشان با زبانی که دیگر اکنون برای همه آشناست، گفته بود که کار خودشان است. در اخبار آمده بود که یک عضو کمیسیون امنیت مجلس گفته است: “این یک حرکت سازمان یافته است.” و چه کسی سازمان یافته تر از این ماشین جنایت پیشه می تواند در این جغرافیا عمل کند که از مدارس غرب کشور تا شرق و از مرکز تا جنوب و شمال دست به کشتار کودکان زده است. اما خامنه‌ای، که از هر کلامش عجز و درماندگی در برابر انقلاب بیرون می‌جهد، مثل هر زمان دیگر جلو آمد و گفت که این کار دشمن است! مهاجرانی هم، که دیگر رسما بعنوان فرستاده رژیم به لندن کار می‌کند، آن را به انقلاب زن، زندگی، آزادی نسبت داد.

اما بعد از این همه پنهانکاری و “کی بود، کی بود، من نبودم”ها، بالاخره پرده‌ها افتادند و حداقل یکی بخاطر این کودک کشی دستگیر و راهی زندان شد. او هم خبرنگاری است که پی‌گیر این موضوع در قم شده بود. رسانه‌های داخل ایران روز یکشنبه خبر دادند که علی پورطباطبایی که در قم زندگی و خبرنگاری می‌کند، به دنبال پی‌گیری اخبار مسمومیت دانش آموزان بازداشت شده و حساب کاربری تویتیرش هم بسته شده است. این را البته محسنی اژه ای با زبان خاص ‌آخوندی گفته بود که “هر کسی چیزی در این باره گفت که معلوم شد سونیت دارد بازداشت خواهد شد”! این رژیم جنایت پیشه مثل کسی که مرگش را جلوی چشمانش می بیند به هر اقدامی که دست می‌زند افتضاح دیگری بالا می‌آورد، هر چه بیشتر در تقلا برای زنده ماندنش دست و پا می‌زند، بیشتر در باتلاق مرگش فرو می‌رود.



جمهوری اسلامی بازنده این جنگ است. این حکمی است که جامعه و در پیشاپیش آن دانشجویان و دانش آموزان دختر با صدای رسا اعلام کرده‌اند. رژیمی که در اوج ضعف و ناتوانی به رذالت و دنائتی دیگر دست زده که فقط بر آتش خشم مردم و عزمشان برای سرنگونی این رژیم جانی و کودک کش می‌افزاید. جامعه می دانست که این رژیم جنایتکار قرون وسطائی در صدد تولید سلاح های هسته ای و شیمیائی است، برای بکار گیری اش علیه خود مردم! و این هم دلیل دیگری است که مردم مصممند سرنگونش کنند.

"مندرج در انترناسیونال ۱۰۱۵"

ما نیروی سیاسی نجس نداریم

این یادداشت بیشتر به قصد جواب به تعدادی از سئوالاتی که در مورد "نشست رهبری حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کمونیست کارگری ایران" مطرح شده اند نوشته شده است.

در اطلاعیه دو حزب مزبور آمده است: "این نشست به منظور تبادل نظر حول تحولات سیاسی و انقلاب جاری در ایران صورت گرفت. در این نشست اهمیت اتحاد شکل گرفته در دل انقلاب زن زندگی آزادی میان بخش‌های مختلف مردم و مشخصا مردم کردستان و سایر نقاط کشور، ضرورت اتحاد برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی و مقابله با جریانات انحرافی و تفرقه افکن، اعتراضات و اعتصابات قدرتمند در شهرهای کردستان در طول انقلاب زن زندگی آزادی، بیانیه بیست تشکل صنفی و مدنی که خیلی شفاف خواست‌های مردم را بیان کرده است، اهمیت اعتصاب و اعتراض علیه مسمومیت دانش‌آموزان و دانشجویان در کردستان و در سطح کشور، و ضرورت انحلال سپاه و بسیج و سایر نیروهای سرکوب از جمله مسائلی بود که مورد بحث قرار گرفت. شرکت کنندگان در این نشست بر تداوم تبادل نظر پیرامون اوضاع جاری و انقلاب تاکید گذاشتند." همچنانکه از این پاراگراف معلوم است، این نشست در دل انقلاب زن، زندگی، آزادی برگزار شده و در مورد مسائل مشخصی بحث و تبادل نظر شده است. بعضی از دوستان به جنگ کومه‌‌له و حزب دمکرات در دهه ۶۰ شمسی اشاره کرده‌اند که عجالتا بگویم به شرایط مشخص امروز بی‌ربط است.

حزب کمونیست کارگری یک حزب بزرگ و مطرحی است که نماینده قطب چپ در این انقلاب است. این حزب باید بتواند به پیشروی این انقلاب کمک و پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی را تسهیل کند. باید بتواند در امتداد انقلاب نیروهای راست را هر چه بیشتر حاشیه‌ای و کمک کند قطب چپ جامعه دست بالا پیدا کند. این حزب اگر نتواند کاری کند که زن در این مملکت آزاد شود، کارگر قدرت بگیرد و دیگر حقش خورده نشود، به "اسطوری بورژوازی ملی و مترقی"، به ده‌ها نوشته تئوریک در همان دهه ۶۰ میلادی و به "مارکسیسم و جهان امروز" و "برنامه یک دنیای بهتر" و دیگر نوشته‌های تئوریک بعدتر کمکی نکرده است. هر کسی که با لنین آشنائی ابتدائی داشته باشد می‌داند که لنین در دل انقلاب روسیه، هم انقلاب فوریه و هم انقلاب اکتبر، خیلی کارهای این تیپی کرد که امروز حزب کمونیست کارگری در حال انجامشان است.

تعدادی از دوستان، نمی‌دانم از کجای این اطلاعیه، نتیجه گرفته‌اند که این دو حزب اتحاد و یا ائتلاف کرده‌اند. تنها کلماتی که از "اتحاد" در این نوشته آمده، "در این نشست اهمیت اتحاد شکل گرفته در دل انقلاب زن زندگی آزادی میان بخش‌های مختلف مردم و مشخصا مردم کردستان و سایر نقاط کشور، ضرورت اتحاد برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی و ...". این اولین باری نیست که ما گفته‌ایم این انقلاب مردم را حول سرنگونی جمهوری اسلامی متحد کرده است. اینجا تأکید شده است که این انقلاب باعث اتحادی بین مردم در کردستان و جاهای دیگر ایران شده است. جواب آنهایی را که از این اتحاد ناراحت هستند را داده‌ایم و بقول معروف، اگر در خانه کس است یک حرف بس است! حزب کمونیست کارگری سیاست اتحاد با هیچ حزب و جریانی را ندارد.

دوستانی معترضانه سئوال کرده‌اند که منظور از ضرورت "مقابله با جریانات انحرافی و تفرقه افکن" چه است؟ ما بارها در نقد و افشای نیروهای راست و مشخصا رضا پهلوی گفته‌ایم که کنفرانس مونیخ‌شان، پروژه وکالت‌شان، کنفرانش هالیفکس‌شان، تشکیل دولت در خارج‌شان، پرویز ثابتی‌شان و امثالهم، این انقلاب را تضعیف و باعث تفرقه در صفوف آن برای سرنگونی جمهوری اسلامی می‌شود.

 


بحث و تبادل نظر احزاب اپوزیسیون

حزب کمونیست کارگری سیاست مشخصی درباره تبادل نظر و جلسه با نیروهای سیاسی اپوزیسیون دارد. گفته‌ایم که با نیروهای اسلامی و نیروهایی که در سرکوب و جنایات علیه مردم دست داشته‌اند، بحثی نداریم. ما سیاست نجس، و حلال و حرامی در بین نیروهای اپوزیسیون نداریم و با هر کسی و هر جائی که لازم باشد، منهایی آن مواردی که ذکر شدند، می‌نشینیم و تبادل نظر می‌کنیم. ما قبلا در همین راستا، نیروهای سیاسی اپوزیسیون و همین حزب دمکرات کردستان را هم به کنگره حزب‌مان دعوت کردیم. حزب دمکرات کردستان، گرچه حزب ناسیونالیسم کرد است، اما قبلا هم گفته بودیم که در یک سناریوی سیاه و سفیدی، در طیف سناریوی سفید است. این حزب امروزه نیرویی در جنبش سرنگونی است و با کسانی که کارت آس پرویز ثابتی را رو می‌کنند، میانه‌ای ندارد. یکی از دوستان سئوال کرده است: "نشست و مذاکره دو حزب که به جنبش‌های متفاوتی تعلق دارند ناروشن و مبهم است." اگر توضیحات بالا کافی نبوده‌اند، لازم می‌دانم بگویم در جنبش سرنگونی احزاب با افق و نمایندگی طبقات متخاصم هم شرکت می‌کنند. ما باید بتوانیم در پروسه این انقلاب، با افشاء اهداف و عملکرد نیروهای راست، با توان رهبری صفوف این انقلاب، راست و احزاب نماینده منافع راست جامعه را حاشیه‌ای کنیم. نیروئی که در جامعه، به هر دلیل و به هر درجه‌ای می‌تواند نیرو جابجا کند، را نمی‌توان بی‌محل کرد.

۱۱ مارس ۲۰۲۳

هیچ کس و هیچ دولتی به اندازه جمهوری اسلامی دشمن ایران و مردم ایران نیست!

یکی از دوستان فیسبوکی من استاتوسی تحت عنوان: "خانم گلشیفته فراهانی ملاقات شما با برنارد لویی ضد ایرانی نشان می دهد که از سیاست چیزی نمی دانید. بهتر است که در سیاست دخالت نکنید." ازشان پرسیدم: "ضد ایرانی یعنی چی؟" جواب دادند: "ایشان خواهان نابودی و تجزیه ایران از طریق مداخله نظامی خارجی است." من البته برنارد لویی را نمی شناسم و نمی دانم که این چیزهایی را که به او نسبت داده شده اند، حقیقت دارند یا نه؛ اما در جواب این دوست این کامنت را نوشتم:



"در این استاتوس و کامنت شما نکاتی هست که من اجازه می خواهم نظرم را درباره آنها بنویسم. ایرانی که مردمش در کمال تباهی زیر چکمه های خونخواران و شکنجه گران له می شوند، تجزیه اش و یا کلیتش برای این مردم اهمیتی ندارد. مگر هر کسی که توانش را داشته از آن جهنم فرار نکرده است؟ ایرانی که حیاط خلوت چپاولگران، شکنجه گران و قاتلان اسلامی است، برای کسانی که زیر چکمه های بسیجیان و ساواکیان له و لورده می شوند و یا شدند، دو شاهی سوخته نمی ارزد. اگر از ایران منظورمان خاک و جغرافیای آن سرزمین است، خاک همه کشورها مثل هم است. اگر منظور مردم آنجاست، خط و نشان کشیدن برای کسانی که این ازدواج زورکی را نمی خواهند، نمی خواهند در چهارچوبی باشند که هر روز بهشان زور گفته می شود، فقط و فقط در خدمت به این وضعیت است. این حق هر کسی است که چه بعنوان شخص آن مملکت را ترک کند و چه بعنوان جمعی تحت عنوان "ملت" از آن کشور جدا شوند.

هیچ کس، از جمله گلشیفه فراهانی، برنارد لویی، مسیح علینژاد و غیره، و هیچ دولتی، از جمله اسرائیل، فرانسه، آمریکا و غیره در این دنیا به اندازه جمهوری اسلامی و سران ریز و درشتش دشمن ایران و مردم ایران نیستند. لطفا آدرس غلط ندهید."

۱۴۰۱ بهمن ۱۰, دوشنبه

مرغ یک پای رحمان حسین‌زاده

رحمان حسین‌زاده در متن پیاده شده مصاحبه‌ای با تلویزیون فیسبوکی خود به ارزیابی از کمپین وکالت دادن به رضا پهلوی پرداخته و آنجا به حزب کمونیست کارگری هم پرداخته است. در این یادداشت کوتاه به دو نکته از نکاتی که ایشان مطرح کرده است می‌پردازم. بقیه حرفهایش همانند نوار خط خطی است که خودش را تکرار می‌کند و هزار بار هم جواب گرفته‌اند. اما مرغ ایشان یک پا دارد. و حرف مرد هم یکی است!

نوشته است که بحث‌های "همه با همی" و "اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن"، به بن بست رسیده‌اند. جدا از اینکه کسی بخواهد با بحث‌های نظری و تئوریک "انقلاب همگانی است و همه در آن شرکت می‌کنند" کس دیگری را قانع کند، رحمان حسین‌زاده ظاهرا هنوز ندیده است که انقلاب پیش رو درستی مواضع حزب کمونیست کارگری را عملا ثابت کرد و درستی این نظرات جز رحمان حسین‌زاده و دوستانش، یبس و خشک مغزترین لج‌بازان را هم نرم کرد. "اپوزیسیون اپوزیسیون شدن" را هم هزار بار جواب داده‌ایم و یک بار دیگر فقط اشاره‌ای خواهم کرد به منطق این بحث و استنباط ایشان از این بحث. ما بارها گفته‌ایم که راست و یا کل اپوزیسیون را باید نقد کرد و حزب کمونیست کارگری و شخص حمید تقوائی بیش از کل کسانی که به خودشان می‌گویند چپ این کار را کرده است. درک رحمان حسین‌زاده از در افتادن با اپوزیسیون راست، این است که وقتی همه مردم دارند شعار می‌دهند "مرگ بر جمهوری اسلامی" چپ باید شعار بدهد مرگ بر پهلوی، مرگ بر مجاهد و امثالهم. با این رفتارهای عجیب و غریبی که از ایشان سر می‌زند، جای تعجبی باقی نمی‌ماند که چرا کسی این جماعت را جدی نمی‌گیرد.

گفتم که جواب این بحث‌ها را بارها داده‌ایم. هدف من از نوشتن این یادداشت در واقع پرداختن به اشاره ایشان به نامه سرگشاده حمید تقوائی به مسیح علینژاد است. می‌نویسد: "در این فضا نامه دادنهای سرگشاده به عناصر بیمایه و نان به نرخ روز خور امثال مسیح علی نژاد و عناصر دیگر قطب راست گلایه‌های بیهوده ...". از نظر رحمان حسین زاده مسیح علینژاد راست و بی‌مایه است و نجس؛ که شایسته نامه دادن به او نیست. متاسفانه رحمان حسین‌زاده حتی فرق نامه سرگشاده با نامه معمولی خصوصی را هم نمی‌داند! نامه سرگشاده می‌تواند خطاب به یک شخص مشخص باشد، اما هدف آن مخاطب قرار دادن بخش وسیعتری از جامعه است. نامه سرگشاده حتی هدفش این نیست که شخص نام برده در آن نامه، نامه را بخواند؛ بلکه قصدش آن است که مخاطبین آن شخص نامه را بخوانند. در نامه سرگشاده حمید تقوائی، لیستی از جنایات رژیم پهلوی آمده که در عین حالی که یک فعال سیاسی شناخته شده را خطاب قرار می‌دهد، اما به همه افرادی که می‌توانند کمکی به کمپین رضا پهلوی باشند، می‌گوید که رضا پهلوی خواب دوران گورستان آریامهری را در سر دارد. شریک آن جنایت نشوید. چرا بد است آدم بتواند در صف راست دودلی ایجاد کند و باعث تفرقه در بینشان بشود؟!

در مورد مسیح علینژاد می‌نویسد: "عنصر بیمایه و نان به نرخ روز خور". آیا رحمان حسین‌زاده می‌تواند بگوید که در طول عمر حزب حکمتیست و تمام ائتلافهایش به اندازه همین عنصر بیمایه نیرو جابجا کرده و توجه‌ها را به بی‌حقوقی زنان در ایران جلب کرده است؟ ما خوشمان نمی‌‌آید که یک نفر پرو آمریکا در راس این فعالیتها بوده، اما پیف پیف کردن و انشاالله گربه است که جواب مسئله نیست. آیا رحمان خوشش می‌آید که یک نفری با این پتانسیل و این فعالیتها وزنه‌اش را بیاندازد پشت کمپین رضا پهلوی؟!


 

واقعیت امر این است که این انقلاب درستی مواضع حزب کمونیست کارگری را به رحمان حسین‌زاده هم ثابت کرد. ورشکستی و حاشیه‌ای بودن محافلی مثل محفل رحمان حسین‌زاده را هم ثابت کرد که برای ماندن مجبور است با فدائی و راه کارگر ائتلاف و اتحاد و همکاری کنند. که برای دیده شدن مجبورند در صف تظاهرات ده‌ها هزار نفر یک جائی بگویند "مرگ بر اپوزیسیون راست" که چند نفر به آنها نگاه کنند؛ اما متوجه نیستند که دارند نگاه می‌کنند و به خود می‌گویند این آدم‌ها از کدام کره و به چه منظوری آمده‌اند!؟ رحمان حسین‌زاده خود انتخاب کرده که به چنین سرنوشت سیاسی‌ای دچار شود.

۳۰ ژانویه ۲۰۲۳

۱۴۰۱ بهمن ۵, چهارشنبه

نقاط ضعف و قوت چپ در انقلاب زن، زندگی، آزادی

در یادداشت قبلی به نقاط ضعف و چشم اسفندیار جنبش راست در تحولات پیش روی در ایران اشاره کردم. اینجا می‌خواهم نکاتی را درباره نقاط قوت و ضعف چپ در این انقلاب بگویم. توضیح نقاط ضعف و قوت چپ به نظر من پیچده تر است. پیچیده است اگر بخواهیم نیروی منسجم و متشکل چپ را نشان بدهیم و آن را با مبارزات و مطالباتی که در جامعه مطرح و در جریان است مقایسه کنیم.



به نظر من جامعه ایران امروز را باید از دو منظر ارزیابی کرد. اول اینکه مطالبات این انقلاب چیست. و دوم اینکه خود توده انقلابی چه تبیینی از خود و از آینده ای که باید باشد، دارد. مردم و مطالبات خیابان را که نگاه کنیم و ارزیابی کنیم، این انقلاب کاملا چپ است. این مطالبات در ترانه "برای" فرموله شده است که کاملا چپ و سوسیالیستی است. رفاه می‌خواهد، آزادی و برابری می‌خواهد، فکر پوسیده نمی‌خواهد، راه حلی انسانی برای گلوبال ورمینگ می‌خواهد، مرزهای کنونی را قبول ندارد و غیره و غیره. این نقطه قوت اصلی این جنبش است. این جنبش یک حزب دارد، حزب کمونیست کارگری، که بدنه آن با کل جنبشی که در جریان است، نمی‌خواند. این جنبش به این بزرگی احتیاج به هزاران کادر در خود ایران دارد که مردم با مطالبات فوق را رهبری کند، اما چنین نیست. احتیاج به این دارد که کادرهای جنبش‌های آزادیخواهانه مثل زنان، دانشجویان، کارگری و غیره خود را با این حزب تعریف کنند. کادر این حزب باشند. به نظر من در امتداد این جنبش، این اتفاق خواهد افتاد، اما فعلا چنین نیست. این یک نقطه ضعف قابل ترمیم چپ است.

برخلاف بسیاری از دوستان که ترم "چپ" را به هر کسی که به خود بگوید چپ و سوسیالیست تعمیم می‌دهند، من این را درست نمی‌دانم. به نظر من بسیاری از نیروهای کوچک و بزرگی که در صحنه سیاسی ایران به خود می‌گویند چپ و کمونیست، جزو نیروهایی هستند که در اهداف خود با نیروهای اسلامی شریک بودند و جنبشی شکست خورده است. فریبرز رئیس دانا که رسما از جک و جانورانی مثل جمهوری اسلامی و بشار اسد دفاع می‌کرد، نمونه تیپیک این چپ است. این چپ هر نوع رفاه و خدماتی را فدائی "مبارزه" با آمریکا می‌کند. این را هر کسی که سیاست را دنبال کرده باشد، می‌داند که اینها به این انقلاب و مطالبات جامعه بی ربط هستند. این هم یک نقطه ضعف، گرچه زودگذر، چپ است.



اما نقطه ضعف اصلی چپ به نظر من این است که بسیاری از مردمی که در خیابان مطالبات چپ و سوسیالیستی مطرح می‌کنند، خود را چپ نمی‌دانند و نمی‌خواهند با چپ تداعی شوند. خاطرات ناخوشایند و خونین اتحاد جماهیر شوروی و چین و امثالهم را به حساب چپ می‌گذارند. چپ را ونزوئلا و امثال آن می‌دانند که هیچ آدم عاقلی نمی‌خواهد حاصل مبارزه اش حکومتی از نوع چین و شوروی و ونزوئلا از آب در آید. بسیاری از آدم‌های پسمانده از آن چپ، امروز سوسیالسیم را تقبیح می‌کنند و مدافع سینه چاک نظام سرمایه داری شده اند. اگر امروز حکومتهای نوع سوسیال دمکراسی و سرمایه داری دولتی در شوروی و اقمارش شکست خورده اند، هنوز این شکست به حساب چپ گذاشته می‌شود و این نقطه ضعف اصلی چپ است.

چپ به نظر من در هیچ سطحی با راست مسابقه را برابر شروع نمی‌کند. همه دستاوردهای بزرگ تاریخ در ادبیات، در سیاست، در اقتصاد و غیره را، به ناحق از آن خود می‌داند و جامعه هم آن را کمابیش پذیرفته است. سلیبریتی ها از آن او هستند. غرب را دوست خود می‌داند. چپ تاکنونی تصویری داده است که دشمن ترقی و مدنیت است. تصویری داده است که دشمن غرب است. این انقلابی که در جریان است، همانقدر که علیه جمهوری اسلامی است، همانقدری که علیه مجاهدین است، به همان اندازه هم علیه چپ پوسیده ای است که شکستش با شکست شوروی و با فروریختن دیوار برلن رقم خورد.

غلبه بر این نقطه ضعف راه میانبری ندارد. خیابان و مطالبات کف خیابان بالاخره بر آن غلبه خواهد کرد و فعالین و آکتویستها مجبورند انتخاب کنند که چپ باشند و یا حاصل مبارزاتشان دوباره ملاخور شود! در این باره دوباره می‌نویسم.

۲۵ ژانویه ۲۰۲۳