۱۳۹۴ بهمن ۷, چهارشنبه

چگونه می شود به بردگی مدرن پایان داد؟

دو تن از افراد شناخته شده در جنبش کارگری، شارن بارو (Sharan Burrow)، دبیر کنفدراسیون بین المللی اتحادیه‌های کارگری (ITUC) و اریک لی (Eric Lee)، مسئول سایت کارگری لیبرستارت نامه‌ای را به لیستی فرستاده‌اند تا امضا کنند و از دولتها بخواهند تا کمک کنند به بردگی مدرن خاتمه داده شود. ایده پایان دادن به بردگی مدرن ایده جالبی است و اعتراض به این بردگی هم بشکل امضاء طومار، که یک سنت اعتراض کارگران است، به همان اندازه مهم است. اما این درخواست گام‌ها از اعتراض واقعی به بردگی مدرن فاصله دارد.

بردگی مدرن
نامه مورد بحث به "بردگی مدرن" اعتراض دارد، اما استثمار کارگران را، که در ادبیات چپ و کارگری بعنوان "بردگی مدرن" شناخته شده را در نظر ندارد. نامه به وضعیت یکسری از کارگران مثل کار کارگران ماهیگیری در فیلیپین، کارگران مهاجر در قطر، کارگران مزارع پنبه در ازبکستان، تولید کنندگان در جاهایی مثل هند و چین و غیره و غیره، که تعداد آن را بین ٢١ تا ٣٦ میلیون نفر برآورد کرده است، اشاره می کند و به شرایط کار طاقت فرسا و غیرانسانی آنها اعتراض دارد.
این تعریف برای "بردگی مدرن" اشکال دارد. بردگی مدرن، همچنانکه بالاتر هم گفتم، شرایطی است که ادامه زندگی کارگر را به کار برای مزد مشروط کرده است. بردگی در هر دوره در رابطه با آزادی در آن دوره معنی دارد. وقتی که زندگی کارگر و نان شب کودک او را برای کار کردنش گرو می‌گیرند، این عین بردگی است؛ حال این کارگر چه در کارخانه ولوو در سوئد با دستمزد نسبتا بهتر باشد، چه کارگر ساختمانی افغانستانی در ایران با بیحقوقی کامل و یا کارگر گاوچران در موریتانی باشد، فرقی در اساس قضیه ندارد. آی‌تی‌یوسی و لیبرستارت به این قضیه اعتراض ندارند. به وضعیتی اعتراض دارند که مربوط به دوران برده داری یکی دو هزار سال پیش است. اینجا بحث بر سر شارون بارو و اریک لی نیست. اینها آدمهای شریفی هستند که بارها به بیحقوقی کارگران در جاهای مختلف و از جمله در ایران هم اعتراض کرده‌اند. بحث بر سر گرایش مشخصی در جنبش کارگری است که دنیا را اینطوری می بیند و جنب و جوشش در این چهارچوب است. گرایشی که حد اعلای تلاشش این است که شرایطی حاکم شود که کارگران دستمزدی به قول خودشان عادلانه دریافت کنند. این به خودی خود اشکالی ندارد، اما بردگی مزدی و مدرن را از بین نمی برد.

امضا طومار بعنوان اعتراض
واضح است که اعتراض به وضع موجود و بخصوص به آن شرایط غیرانسانی‌ای که کارگران مورد اشاره نامه فوق در آن مجبور به کار شده‌اند، امر مهمی است که باید انسان‌های هر چه بیشتری را به این امر تشویق کرد. نوشتن نامه اعتراضی، حتی سئوال کردن با لحن اعتراضی و زیر سئوال بردن این وضع، امضاء طومار، نوشتن نامه همبستگی، پیکت کردن، اعتصاب، راهپیمائی و غیره همه از انواع تاکتیکهای مشخصی هستند که کارگران بارها و در موارد مختلفی از آنها استفاده کرده اند. اما هر اعتراضی فقط جای خودش تأثیرگذار است.
گفتم که نوشتن نامه اعتراضی و جمع آوری امضاء و امضاء طومار اعتراضی از اعتراضات مهم هستند. اما اگر اینگونه اعتراضات به جنبشی وسیعتر دامن نزنند، دنیا را با امضاء و نوشتن نامه نمی شود به نفع بهتر شدن و لغو شرایط کار بردگی مدرن عوض کرد! در شرایط مشخصی در جامعه‌ای می توان با امضاء طومار اعتراضی جنبشی را دامن زد که سرنوشت ساز بشود. شاید برجسته ترین نمونه جنبش چارتیسم در دهه ٣٠ و ٤٠ قرن ١٩ در بریتانیا باشد. اگر کارگران از آزادی بیان و تشکل و تجمع محروم باشند، امضاء طومار اعتراضی، با هر زبان و ادبیاتی، می تواند حکم تشکل را بازی کند. نمونه بارز دیگر جمع آوری امضاء در اعتراض به تلاش رژیم اسلامی برای تحمیل ورق پاره‌ای به نام "قانون کار" در دهه ٦٠ شمسی بود. نمونه دیگر آن تلاش سالهای اخیر کارگران برای جمع آوری امضاء از کارگران در اعتراض به سطح پائین حداقل دستمزدها است. اما اگر کارگران متشکل باشند و شرایط با تشخیص رهبری و فعالین آن تشکل اجازه کارهای مهمتر و مستقیم تری را می دهد، نباید به امضا طومار بسنده کرد. مخاطبین تشکل و نهادهای کارگری در غرب، مثل ITUC و لیبرستارت عموما فعالین و تشکل‌های کارگری در غرب بوده‌اند. در این جغرافیای سیاسی می شود پیکت اعتراضی سازمان داد. می شود اعتصاب حمایتی فراخوان داد. می شود فراخوان بایکوتی داد و دهها نمونه دیگر. رهبری کنونی ITUC و کنفدارسیونهای ماقبل آن هیچ وقت به تشکل‌های عضو خود چنین فراخوانهایی ندادند. اریک لی و لیبرستارت هیچوقت درخواستی از اتحادیه و کنفدراسیونی نکرده اند که به خیابانها بیایند و یک روز و یا یک ساعتی را در اعتراض به یک اجحاف و بی حقوقی ای علیه کارگران سازمان بدهند.

نقش برجسته کمونیستها
کمونیستهایی که از کشورهای با شرایط بردگی مدرن با تعریف نامه ITUC و  لیبرستارت به غرب آمده‌اند می‌توانند در کمپین‌های اعتراضی نقش بارزی ایفا کنند. در تشکل‌های کارگری در غرب، همیشه دو گرایش در کنار هم زیسته‌اند: گرایشی چپ و سوسیالیستی که در سرنوشت کارگران در هر گوشه‌ای از جهان، هم سرنوشتی خود را می بیند، و گرایشی که جز به کارگران محل کار خودش اهمیت چندانی به سرنوشت بقیه کارگران نمی دهد. بخش اعظم فعالین این تشکل‌ها درک ملموسی از شرایط کاری کارگرانی که ماههاست کار کرده و دستمزدی دریافت نکرده ندارند. بخش اعظم آنها – حتی آن گرایشی که سرنوشت کارگران برایش مهم است – واقعا فکر می کنند که جنگ اصلی در آن جامعه بین روحانی و احمدی نژاد است. بسیاری واقعا فکر می‌کنند که امضا یک نامه همبستگی می تواند خامنه‌ای را متقاعد کند که جعفر عظیم زاده را آزاد کند و دست از سر محمود صالحی بردارد! وقتی به او می گوئی که جرم بهنام ابراهیم زاده عضویت در کمیته پیگیری بوده، سئوال می کند: "مگر چنین چیزی ممکن است!؟" تنها ده دقیقه توضیح وضعیت آن جامعه و وضعیت مبارزه طبقاتی جاری آنجا، چشمانشان را به دنیا باز می کند. حضور فعال ما با دستان پر و با چند پاراگراف ادبیات و مدرک می تواند این فعالین را به خیابان بیاورد و در اعتراض و پیکت واقعی دخیل کند. باید توضیح داد و قانع کرد که اگر در پتروشیمی‌ها تشکل‌ها را سرکوب می کنند و فعالین کارگری را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند و در لیست سیاه می‌گذارند، اینجا باید تشکل کارگری را به اعتراض به این وضعیت کشاند. باید نشان داد که بردگی مدرن در موریتانی و پاراگوئه را نمی‌شود با دو امضاء در تورنتو، نیویورک، استکهلم، لندن و پاریس و برلن برانداخت. اینها همه کارهایی است که بعضا شده است و یک بار دیگر باید مورد تأکید قرار بگیرند.

٢٤ ژانویه ٢٠١٦

سیستمی که به آن فکر کردیم!

هفته گذشته خبر اعلام بسته شدن ٢٦٩ مغازه زنجیره‌ای وال مارت را نوشتم که با آن حداقل ١٦٠٠٠ نفر باضافه اعضای خانواده آنها از نان خوردن خواهند افتاد. یکی از خوانندگان محترم  آن مطلب لینکی همراه با یک فیدبک، با این مضمون برایم ارسال کرده بود که، وال مارت همزمان با خبر بسته شدن آن تعداد مغازه این را هم اعلام کرده است که ٤٠٥ مغازه جدید در سطح جهان باز خواهد کرد.
دو نکته: ١) فعلا که نقدا ٢٦٩ مغازه بسته خواهند شد و ١٦٠٠٠ نفر بر تعداد بیکاران اضافه خواهند شد. باز کردن مغازه‌های بعدی نسیه‌ای بیش نیست که تلاشی است برای جلوگیری از وحشت و panic کردن سهامدارانش. ٢) هفته گذشته مٶسسه آکسفام اعلام کرد که ٦٢ میلیاردر به اندازه حداقل نصف جمعیت دنیا (بیش از ٣ میلیارد و ٧٠٠ میلیون نفر) ثروت دارند. (این البته فقط آمار رسمی قابل دسترس است و من مطمئن هستم که ثروت کسانی مثل خامنه ای، رفسنجانی، حسنی مبارک، پادشاهان کشورهای عربی و غیره، که نه جائی ثبت می شوند و نه به کسی حسابی پس می‌دهند، چندین برابر بیشتر از این آمار است.) این گزارش می‌نویسد که بیش از ٤٠ نفر از این ٦٢ نفر در آمریکا زندگی می‌کنند. در بین ثروتمندترین آمریکائی‌ها، در لیست ١١ نفر اول، نام ٤ خواهر و برادر Walton، از صاحبان وال مارت به چشم می‌خورد که هر یک حداقل ٣٥ میلیارد دلار ثروت دارد. اینها با این ثروتی که از گرده کارگران با حداقل دستمزد به هم زده‌اند، زندگی ده‌ها هزار نفر را در یک اطلاعیه مطبوعاتی به تباهی می‌کشند!

باز هم باید به این سیستم فکر کرد. به ارزش‌های انسانی و شأن انسانی فکر کرد که چه تناقض عمیقی هست به این ارزش‌های این سیستم و ارزش‌ها و شأن انسانی. فقط باید راهی برای سرنگونی آن پیدا کرد. شایسته انسان نیست.

۱۳۹۴ بهمن ۶, سه‌شنبه

حق داریم برای سبز شدن پول از درخت اعتراض کنیم!

لهستان در هفته گذشته شاهد تظاهرات دهها هزاران نفره در اعتراض به تصویب یکسری از قوانین "ضدتروریستی" بود که دولت می‌خواهد در زندگی خصوصی افراد، برای "حفاظت از حملات تروریستی" دخالت مستقیم بکند. در کنار این اعتراضات، مردم لهستان در سالهای گذشته بارها بر ضد وضع قوانین ریاضت اقتصادی هم اعتراض کرده اند که چندان خبرساز نبوده اند.
چند سال پیش از یک همکار لهستانی الاصل درباره اعتراضات دوره "اتحادیه همبستگی" می پرسیدم که بعد از سقوط دیوار برلن واکنش مردم چگونه بوده؟ با خونسردی گفت: "حالشون گرفته شد. آخر پولی از درختها سبز نشد!"

مردم حق دارند اعتراض کنند. حق دارند اعتراض کنند، حتی اگر اعتراضشان در نیمه راه توسط CIA و کلیسای کاتولیک برای مقاصد شومشان ربوده شود. حق دارند انتظار داشته باشند که "پول از درخت سبز شود" که معنای واقعی آن زندگی با رفاه و امنیت است. مردم لهستان باید اینبار با چشمانی باز این وضعیت را برهم بزنند که نه تنها در زندگی خصوصی شان هیچگونه فضولی و دست درازی نشود، بلکه یک زندگی مرفه داشته باشند.

۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

یک لحظه به این سیستم فکر کنید!

روزنامه وال استریت جورنال روز ١٥ ژانویه ٢٠١٦ نوشت که مدیر اجرائی Wal-Mart در یک اطلاعیه مطبوعاتی گفته است که این شرکت ٢٦٩ مغازه خود را خواهد بست. با بسته شدن این مغازه ها، ١٦٠٠٠ نفر کار خود را از دست خواهند داد. دلیل بسته شدن این تعداد مغازه، "سودده ماندن" شرکت عنوان شده است. در گزارش فوق آمده است که فروش و سود این شرکت مثل سال قبل نبوده.


یک لحظه به این سیستم فکر کنید که برای نمونه فقط یک شرکت ١٦٠٠٠ نفر باضافه وابستگان آنها را از نان خوردن می اندازد؛ چرا که سود و فروشش کمتر از سال قبل بوده! از زندگی صرف می‌اندازد که بتواند شرکت رقیبش را از پا در آورد!؟ وال مارت بعنوان یک شرکت، تمام دم و دستگاه دولتی را پشت سر خود دارد که جامعه را اینگونه به تباهی بکشد. واقعا باید به این فکر کرد که آیا انسان شایسته یک چنین وضعیتی است؟ می‌شود و باید این وضعیت را برهم زد. جامعه‌ای که سود سرمایه برایش بسیار با ارزش‌تر از جان انسان است، نیاز به تغییر بنیادی دارد.

حاصل تضعیف چپ در جنبش کارگری آمریکا

روزنامه "نیویورک تایمز" در خبری درباره شکایت ١٠ معلم ایالت کالیفرنیا - که خدا می‌داند این ایالت عظیم چند صدهزار معلم دارد!؟ - از انجمن معلمان که ماهانه حق عضویت از همه اعضا کم می‌کند، درج کرده بود و می‌نویسد دادگاه عالی که اکثریت اعضای آن از قضات محافظه کار هستند به نفع معلمان شاکی رأی خواهد داد. در همین مطلب آمده است که پشت این شکایت نهادهای قدرتمند محافظه‌کاران هستند که می‌خواهند با این رأی حمله سازمان یافته و جدی خود را بر علیه اتحادیه‌ها، اینبار با دستی پرتر، ادامه دهند. با این باخت، اتحادیه‌ها دیگر نمی‌توانند اتوماتیک حق عضویت از اعضای خود را کسر کنند، اما موظفند از همه به یکسان دفاع کنند. یعنی پرداخت حق عضویت داوطلبانه خواهد بود. این مسئله اتحادیه‌های کارگری را به شدت تضعیف خواهد کرد. متشکل شدن کارگران در آمریکا، به نسبت دیگر کشورهای غربی، هم اکنون بسیار سخت است. تضعیف بیشتر اتحادیه‌ها در آمریکا، که فقط چیزی حدود ١١ درصد از کارگران در این کشور در اتحادیه‌ها متشکل هستند، جنبش کارگری در این کشور را با مشکلات باز هم بیشتری روبرو خواهد کرد. منتها عواقب این مسئله بسیار فراتر از خود اتحادیه‌ها و جنبش کارگری خواهد بود. هر درجه که جنبش کارگری در کشوری ضعیف و درجه تشکلیابی‌اش پائین باشد، به همان اندازه حمله به جامعه علی‌العموم ساده‌تر است. هر درجه که سرمایه داری بتواند کارگران را بی تشکل نگه دارد، به همان اندازه در هم شکستن مقاومت کل کارگران و کل جامعه آسانتر خواهد بود.

این بلا را "فدراسیون کار آمریکا" و "بیزنیس یونیونیسم" منحط مسلط بر اتحادیه‌های کارگری آنجا، بر سر جنبش کارگری آورده است که سال‌ها برای تضعیف گرایش چپ و سوسیالیست جنبش کارگری و فعالین مارکسیست این جنبش، دست در دست مدیریت و هیأت حاکمه، به هر توطئه‌ای بر علیه رادیکالیسم جنبش کارگری دست زده است.

۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

اعتصاب پزشکان؛ انگشت اتهام به کدام طرف؟

اعتصاب در مشاغلی که مستقیما با سلامتی دیگران سر و کار دارند مثل پزشکان، آتش نشان‌ها، پرستاران، کارگران و کارمندان خط تلفن اورژانس ١١٨ و دیگر مشاغل این تیپی، گاها می‌تواند به یک موضوع حاد در جامعه تبدیل شود. دلایل حساسیت جامعه نسبت به اعتصاب در این بخشها روشن است اما سئوال این است که در چنین مواقعی چه کسی مقصر است؟
سایت روزنامه دست راستی dailymail انگلیس درباره اعتصاب پزشکان در این کشور و در چند مطلبی که اخیرا به این موضوع اختصاص داده سعی کرده افکار عمومی را بر علیه اعتصابیون و انجمن آنها (BMA) تحریک کند. به اعضای هیأت مدیره این انجمن حمله کرده که "مشتی چپی ضد آستریتی (ریاضت اقتصادی) هستند که با اعتصاب و به خطر انداختن سلامتی شهروندان اهداف سیاسی خود را پیش می‌برند".


موضع "دیلی میل" بیش از حد نخ نماست که کسی بخواهد آن را افشا کند. اما، همچنانکه بالاتر اشاره کردم، در چنین مواقعی بطور واقعی سلامتی یکسری از آدم‌ها با مخاطرات جدی روبرو می‌شود. معنای ساده ریاضت اقتصادی یعنی کاهش دستمزد و بیمه، کاهش خدمات، بیکار کردن پرسنل یک بخش و مجبور کردن بخش دیگر برای انجام کار پرسنل بیکار شده، طولانی شدن زمان انتظار برای دیدن متخصصین و غیره. اگر کسی بر علیه این سیاست اعتصاب کند، جامعه باید از اعتصاب آنها حمایت کند، همچنانکه، به گفته سایت روزنامه Independent دو سوم جامعه انگلیس از اعتصاب پزشکان مزبور حمایت کرده است. جامعه برای بالا بردن سطح کیفیت خدمات و رفاه عمومی، اتفاقا باید از اینگونه اعتصابها بیشترین حمایت را بکند! اعتصاب در این مشاغل مستقیما به نفع کل جامعه است، چرا که فشار بیش از حد به مثلا پزشکان و پرستاران، کیفیت خدمات آنها را پائین می‌آورد. 

۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

درباره رهائی زنان

مطلبی تحت عنوان "ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر" روی سایتهای اینترنتی توجه ام را به خود جلب کرد که اشاره به چند نکته درباره آن لازمند. در کنار نکات مثبت و درستی که این نوشته به آنها اشاره می‌کند، نکته اصلی نوشته اما نه تنها مترقی نیست بلکه به جنبش برابری طلبانه زنان لطمه می‌زند. نوشته تبلیغ می‌کند که زنان کارگر برای ایجاد تشکل صف خود را از دیگر زنان جدا کنند و یا اگر این ممکن نیست، در تشکل‌های زنان فراکسیون خودشان را ایجاد کنند.


دو موضوع را نباید قاطی کرد. در این جامعه زن بعنوان کارگر معضلات و مطالباتی دارد، بعنوان زن هم معضلات و مطالبات دیگری. زن در ایران قانونا نصف مرد است. برده جنسی مرد است. بدون مجوز مرد خانواده حق مسافرت ندارد. بدون رضایت مرد خانواده حق انتخاب همسر ندارد. برویش برای رعایت نکردن حجاب اسلامی اسید می‌پاشند. حق آرایش به دلخواه ندارد. حق انتخاب لباس ندارد. حق عاشق شدن و قدم زدن با دوست پسرش را ندارد. چون زن است از اشتغال در بسیاری از کارها در آن جامعه محروم است. اینها و دهها مورد دیگر اینچنینی معضلاتی هستند و رهائی از قید و بند آنها هم مطالباتی هستند که کارگر و غیرکارگر نمی‌شناسند! جامعه علی‌العموم و زن بطور مشخص باید برای رهائی از این وضعیت مبارزه کنند. درباره تشکل کارگری هم، زن و مرد کارگر باید بطور متحدانه‌ای برای ایجاد تشکل خود مبارزه کنند. واضح است که هر تشکلی باید کمیته ویژه‌ای ایجاد کند که به معضلات جلوی پای زنان کارگر بپردازد و از میان برداشتن آنها را از اولویتهای خود بداند. در هر صورت تکه تکه کردن تلاش و مبارزه زنان کمکی به آزادی آنها نمی کند.

یک اشاره به فقر و ثروت در کانادا

یکی از برنامه‌های طنز “Because News” از رادیو سراسری کانادا دستمزد مدیران شرکتهای بزرگ کانادائی را با مهمان‌های این برنامه به بحث و طنز گذاشت. دستمزد یک مدیر عامل از شرکتی بزرگ، در اولین روز کاری سال تا ساعت ١٢ ظهر، بطور متوسط بیش از دستمزد کل سال یک کارگر متوسط در این کشور است! گرانترین خانه در شهر ونکوور که از قضا گرانترین خانه در کانادا هم هست، متعلق به صاحب کارخانه شلوارهای یوگاست که قیمت آن ۵٨ میلیون دلار است. در اواخر سال ٢٠١۵ بانک مرکزی در گزارشی نوشته بود که یک کانادائی بطور متوسط برای هر دلاری که در می‌آورد، یک دلار و ۶٣ سنت خرج می‌کند. (البته که اگر ثروت و دارائی این مدیر عاملین و صاحبان آن خانه‌های دهها میلیونی را از محاسبه کم کنید این “بطور متوسط” یکهوئی جهشی چشمگیر خواهد کرد.)

حداقل دستمزدها در کانادا، که هر استان حداقل ستمزد خودش را تصویب می‌کند، بطور متوسط حدود ١٠ دلار در ساعت است. دستمزد کارگران نساجی‌ها، که از قضا کارگران کارخانه شلوارهای یوگای صاحب گرانترین خانه را هم شامل می‌شوند، جزو کم درآمدترین کارگران هستند. واقعا دلم می‌خواد بدانم که مثلا مدیر عامل یکی از ۵ بانک بزرگ کانادا، یا یک شرکت زنجیره‌ای در کانادا، یا صاحب آن کارخانه واقعا چه کار عجیب و غریبی به حال این جامعه می‌کند که این چنین پول پارو می‌کند؟!

۱۳۹۴ دی ۲۹, سه‌شنبه

اندیشه‌های جان سخت سوسیالیستی

اخیرا خبرگزاری دولتی "ایلنا" گزارشی از جلسه‌ای که عباس آخوندی وزیر "راه و شهرسازی" جمهوری اسلامی در آن حضور داشته ارائه داده. ایشان در این جلسه از جمله به "جان سختی اندیشه‌های سوسیالیستی" اشاره کرده که تحت تأثیر انقلابیون روسیه به ایران آمده‌اند، و گلایه کرده که نه جمهوری اسلامی ایشان و نه رژیم‌های رضا و ممدرضا پهلوی قادر به مقابله به آن نبوده‌اند و همیشه مجبور بوده‌اند زیر فشار این "اندیشه جان سخت" کوتاه بیایند.


برای اطلاع این وزیر باید گفت که تأثیر ایده‌های سوسیالیستی در ایران از هر کجا هم که بوده باشد، واقعیت این است که سوسیالیسم چیزی جدا از تلاش‌های تاریخی انسان برای بهبود زندگیش نیست. رژیم‌های مورد اشاره ایشان مظهر اسارت و تبعیض بوده‌اند و سوسیالیسم که فرموله شده مطالبه عدالت اجتماعی، رفاه، برابری، آزادی و غیره است در برابر این اسارت و تبعیض قد علم کرده است. سوسیالیسم بخشی از تلاش انسان برای بهتر، آزادتر و برای عادلانه زندگی کردن است. اگر ایده سوسیالیسم جان سختی می‌کند برای این است که خواست و تلاش برای انسانی تر زندگی کردن جان سخت است!

۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

خانواده‌های کارگران؛ دو موضوع

درگیر شدن خانواده‌های کارگری در موضوعات مهمی که اکنون کارگران و خانواده های آنها را تمام عیار در خود فرو برده‌اند، حیاتی است. معضلاتی که جلوی پای کارگران قرار می‌گیرند مسائلی هستند که تأثیر مستقیم و یا غیرمستقیمی بر کل جامعه دارند. اما تأثیر مستقیم و بلاواسطه بر خانواده‌های کارگری بلافاصله است. اگر مسائل و معضلاتی که جلوی پای کارگران هستند را در یک لیست قرار بدهیم، دو مسئله در صدر این لیست قرار خواهند گرفت. این دو موضوع بحران بیکاری و سطح بسیار پائین دستمزدها هستند.
می‌گویم "بحران بیکاری" چرا که جامعه سرمایه‌داری حتی در بالاترین سطح اشتغالش همیشه درصدی بیکاری دارد. اما در جامعه ایران درصد بیکاری، بخصوص در بین کارگران جوانتر، به یک بحران تمام عیار تبدیل شده است. خبرگزاری سازمان تبلیغات اسلامی "مهر" نوشته است که "هم اکنون نرخ بیکاری جوانان زیر ٣٠ سال در ایران به ٧‚٤٨ درصد رسیده و همین نرخ در مورد زنان زیر ٣٠ نیز در برخی استانها به ٨٦ درصد بالغ می‌شود." (به نقل رادیو فرانسه) رادیو بین‌المللی فرانسه هم در گزارشی حول همین مسئله و با مراجعه به آمار و ارقام دولت اسلامی ایران می‌گوید: "بر اساس این آمارها از هر دو جوان جویای کار در ایران حتا یک نفر هم موفق به یافتن شغل در کوتاه مدت نمی‌شود و به همین دلیل کشور بی‌وقفه با معضل انباشت تقاضای کار روبرو است."
مسئله دستمزد و حداقل دستمزد هم همینطور است. سیستم سرمایه‌داری سعی می‌کند که دستمزدها را تا جائی که امکان داشته باشد دور و بر خط فقر پائین نگه دارد. در جمهوری اسلامی، که به گفته آمار خودشان بیش از ٩٣ درصد کارگران قرارداد کوتاه مدت زیر سه ماه و قرارداد سفید امضاء هستند، حداقل دستمزد و یا حتی پائین‌تر از آن دستمزد دریافت می‌کنند. اما خود حداقل دستمزد هم، باز بنابه آمار خودشان، حداقل ٤ بار کمتر از خط فقر رسمی است.

مخاطرات بیکاری و دستمزد پائین برای کارگران
در این یادداشت قصدم پرداختن به بیکاری و حداقل دستمزد نیست. می خواهم مخاطراتی که با بیکاری در یک چنین سطحی و همچنین دستمزد با این وضعیت، متوجه خانواده‌های کارگری می‌شود را یک بار دیگر یادآوری کنم.
اولین خطری که متوجه آدم بیکار و کم درآمد (با دستمزد بارها زیر خط فقر) است، خطر مواجه شدن با سیستم قضائی کشور است. شغل و درآمد و دستمزدی که شخص بتواند با آن زندگی نرمالی را بگذراند، موفقیت به حساب می‌آید. اگر شخص این موفقیت را از راه‌های قانونی و متعارف در جامعه به دست نیاورد، در کوچه و خیابان و غیرقانونی بدنبال آن خواهد بود. حتی با مراجعه به هرم سلسله مراتب نیازهای "مزلو" (Maslow) هم، شخص باید بتواند نیازهای ابتدائی فیزیولوژیک و زیستی خود مانند خوراک، پوشاک، مسکن، سلامت، خواب و از این قبیل را ارضاء کند. اگر از راه قانونی شغل و درآمد مناسب این نیازهای اولیه‌اش تأمین نشوند، به راه‌های غیرقانونی روی خواهد آورد. برای ارضاء این نیازهای اولیه به فروش مواد مخدر، به قتل، به باندهای خطرناک تن فروشی، قاچاق، دزدی و غیره جذب خواهد شد. در ادامه با پلیس و دادگاه و زندان و اعدام مواجه است و خانواده شخص دچار تلاطماتی بی پایان خواهد شد. هیچکدام از اینها تئوری و تحلیل نیستند. هر کدام از ماها حداقل چند نمونه از این نوع وضعیتها را می‌تواند نشان بدهد. هر کدام از ما حداقل چند خانواده را می‌شناسیم که بر اثر بیکاری و فقر از هم فروپاشیده‌اند. چند نفر را می‌شناسیم که در ادامه بیکاری و بی آیندگی به اعتیاد کشیده شده‌اند. تن فروشی و تن دادن به خطرناکترین بزه‌کاریهای اجتماعی از عواقب بیکاری و درآمد ناچیز است.

چه می‌شود کرد؟
خانواده‌های کارگران چه می‌توانند بکنند تا جلوی این وضعیت را بگیرند؟ تأکید این نوشته بر دو طیف: ١) کارگرانی که دنبال کار و دستمزد مکفی هستند و ٢) خانواده کارگران، است. کارگری که آماده وارد شدن به بازار کار و تولید می شود، دنبال کار است و برای این کار اعتصاب و اعتراض هم خواهد کرد. اعتراض، جزئی از تلاش او برای مقاومت در برابر کشیده شدن به آن بزه‌کاریهایی است که ذکرش رفت. می‌خواهم تأکید کنم که هیچ کسی از وادار  شدن به تن فروشی، خرید و فروش مواد مخدر، زندگی به اصطلاح انگلی و غیره و غیره لذت نمی‌برد. دست به هر تلاش و مقاومتی می‌زند که از آن بپرهیزد. اما سیستمی که بیکاری را تا ٨٠ درصد هم بالا می‌برد، دستمزد را ٤ بار زیر خط فقر پائین می‌کشد، اگر با زور پاسدار و حراست اعتراض کارگر را در هم نشکنند، با بیکار کردن و پائین کشیدن دستمزدها این مقاومت را در هم می‌شکنند. تأکید بر این است که ما کارگران باید بر مقاومت خود پافشاری کنیم. و اینجاست که نقش خانواده‌های کارگران برجسته‌تر می‌شود. اگر مقاومت کارگر در برابر این وضعیت درهم بشکند، خانواده‌اش اولین قربانی خواهد بود. بیکاری و دستمزد کم صرفا مسئله شخص بیکار و یا شخص با حداقل دستمزد در خانواده نیست. مسئله کل خانواده است. به یک معنا مسئله کل جامعه و کل کارگران است. کارگری که درآمد ندارد، کودکش به مدرسه نمی‌رود. مادر و پدر مریضش دسترسی به دوا و دکتر ندارند. همسرش از خانه فرار می‌کند. دخترش دست به تن فروشی می‌زند. پسرش جذب باندهای جنائی می‌شود. خودش دست به دزدی می‌زند و سر از زندان در می‌آورد.
کارگری که دست به اعتراض و مقاومت می‌زند، با پیوستن خانواده‌اش قدرتش چندین برابر می‌شود. در مقابله با تهدیدات مدیریت و دولت مدیران، صدایش رساتر و پرقدرت‌تر است. کارگری که اعتراض می‌کند، با پیوستن خانواده‌‌اش، عزمش در ادامه مبارزه چند برابر می‌شود. مقاومت مدیریت و دولت مدیران در برابر اعتراض او تضعیف می‌شود. سنتا ما کارگران بر نقش خانواده‌هایمان در اعتراضات کارگری کمتر توجه کرده و بها داده‌ایم. اما در یکی دو سال گذشته شاهد رو آوری خانواده‌های کارگران بیشتری به اعتراض و شرکت در اعتراض کارگران بوده‌ایم. همین چند روز پیش کارگران آتش نشانی تهران در فراخوان تجمع خود اعلام کرده بودند که روز ٢٢ آذر در اعتراض به نادیده گرفته شدن قانون مشاغل سخت و زیان آور و غیره به همراه خانواده های خود مقابل ساختمان شهرداری تهران در خیابان بهشت تجمع خواهند کرد. شرکت خانواده کارگران معدن در بافق در اعتصاب این معدنکاران نمونه موفق و جالب دیگری است که دارای درس‌های مهمی برای کل جنبش کارگری است. همسران کارگران کنتورسازی البرز، همسران کارگران معدن البرز شرقی، همسران کارگران شهرداری بروجرد و بندرانزلی، اعضای خانواده های کارگران نهالستان در سنندج و همسران معلمان از جمله موارد دیگری هستند که در یک سال گذشته در تجمعات اعتراضی شرکت کردند. کارگران نورد لوله صفا نیز در مجمع عمومی خود تصمیم گرفتند که در تجمع بعدی همراه با اعضای خانواده‌های خود دست به تجمع بزنند.
شرکت خانواده های کارگران، بخصوص در تقابل با بحران بیکاری و بحران دستمزد و درآمد در ایران، جایگاه ویژه‌ای می تواند پیدا کند.


٩ ژانویه ٢٠١٦

کارگران و "انتخابات" در جمهوری اسلامی

مطلبی تحت عنوان "انتخابات و سندیکاهای کارگری" در تعدادی از سایتهای اینترنتی منتشر شده است که نویسنده آن بر "عضو سندیکا" بودن خود تأکید کرده است. نکته "عضو سندیکا" بودن به نظر من مهم است که به آن اشاره خواهم کرد. می نویسد: "من همیشه سوالاتی را پیش پای دوستان کارگرم گذاشته‌ام از این قبیل که: «رأی‌دهندگان بگویند که چگونه از آرایشان صیانت خواهند کرد؟ و همچنین تحریم‌کنندگان بگویند که چگونه و با چه ابزاری می‌خواهند به نتیجهٔ مطلوب خود برسند و قدم بعدی را چه می‌بینند و در آن راه حاضرند چه قدم‌هایی بردارند؟»" تمام این نوشته با این منطقی نوشته شده که هدف اصلی‌اش همان تئوری بافی برای قانع کردن کارگران در شرکت در انتخابات است.

کارگر بعنوان عضو جامعه می‌تواند به دلائل مختلفی در مضحکه انتخاباتی جمهوری اسلامی شرکت بکند یا نکند. موقعیت اقتصای، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی و روابط دوستی‌اش می تواند او را به پای صندوق رأی بکشد و یا نکشد. اما اگر کسی بعنوان یک نهاد (حزب، سندیکا و غیره) فراخوان شرکت و یا عدم شرکت در انتخاباتی را داد، مسئله کاملا سیاسی می‌شود و آن موضعگیری مهری می‌شود بر پیشانی آن نهاد! تا آنجا که به "انتخابات" در جمهوری اسلامی برمی‌گردد، باید اسم آن را مضحکه انتخاباتی گذاشت، زیرا این توهین به شعور مخاطب است که در جایی که حق ندارد اسم فرزندش را خود انتخاب کند، حق ندارد لباس خودش را خود انتخاب کند، حق ندارد کتابی را که دوست دارد آزادانه در بازار بخرد و آزادانه مطالعه کند، گویا حق دارد در یک "انتخابات" رهبر و نماینده مجلس و غیره‌اش را خودش انتخاب کند!

افزایش حداقل دستمزد: راه حل کدام است

اتحادیه Teamsters کانادا (لوکال ۳۶۲) در سایت خود مطلبی درباره یکی از وعده‌های حزب سوسیال دمکرات آلبرتا کانادا که اوایل ماه مه ۲۰۱۵ دولت تشکیل داد، منتشر کرده که حزب فوق در وعده‌های انتخاباتی خود گفته بود حداقل دستمزد را از ۱۰.۲۰ دلار به ۱۵ دلار افزایش خواهد داد. در چند ماه اول قدرت گیری حزب فوق، حداقل دستمزد به ۱۱.۲۰ افزایش یافت؛ اما نخست وزیر این استان چند روز پیش گفت که به دلیل رکود اقتصادی دستمزدها تا سال ۲۰۱۸ افزایشی نخواهند یافت. در همان چند ماه اول قدرت گیری این حزب، که با رکود شدید اقتصادی در این استان همراه بود، نزدیک به ۷۰ هزار نفر بر تعداد بیکاران در این استان اضافه شدند. نکته مهم در این است که زمانی که اقتصاد استان ثروتمند آلبرتا به طرف رکود می‌رفت، مردمی که کار و زندگی خود را در خطر می‌دیدند به حزب سوسیال دمکرات روی آوردند که از جمله وعده افزایش دستمزد می‌داد. منتها احزاب سوسیال دمکرات هم همانند دیگر احزاب طبقه سرمایه‌دار راه حلی برای رفاه و معیشت مردم زحمتکش جلوی جامعه نمی‌گذارد. راه حل واقعی فراتر رفتن از سیستم سرمایه‌داری است که کل اقتصادش را نه بر مبنای رفاه و آسایش، بلکه برای سود بیشتر سرمایه سازمان داده است. با سازمان دادن اقتصاد برای سود بیشتر، اتفاقا باید بر محرومیت بیشتر مردم کارگر و زحمتکش حساب باز کرد.

راه حل، بخصوص در همین نوع بحران‌های اقتصادی برای طبقه کارگر، عبور از این سیستم است که جان و رفاه انسان برایش ارزشی ندارد! اما عبور از سیستم سرمایه‌داری و فراخوان به سوسیالیسم یک شرط اصلی دارد که نه تنها استان آلبرتا، بلکه کل کانادا از آن محروم است: آن هم حزبی است که مردم عاصی از سیستم سرمایه‌داری را برای انقلاب سوسیالیستی سازمان دهد.

اقتصاد چین مدیون تعرض به فعالین کارگری است

ثروت سرشاری که چین را در عرض چند سال به قدرت دوم اقتصادی جهان تبدیل کرد ناشی از استثمار شدید کارگرانی است که شرایط کار و زندگی شان بیشتر از هر چیزی به شرایط بردگان قرون گذشته شباهت دارد تا کارگران سال ۲۰۱۶. تحمیل این شرایط و این استثمار بدون سرکوب اعتراضات کارگری و بدون اذیت و آزار فعالین کارگری امکان پذیر نیست. سایت لیبر استارت گزارش داده که از اوایل دسامبر ۲۰۱۵ مقامات استان گوانگدان ۲۵ نفر از فعالین تشکل‌های کارگری را دستگیر کردند که از این تعداد ۷ نفر از آنها هنوز در زندان هستند و به همبستگی و حمایتهای سیاسی رفقایشان در سراسر جهان نیاز دارند. فعالین دربند اجازه ملاقات با وکلایشان را هم ندارند و پلیس حتی از اذیت و آزار دوستان و اعضای خانواده این فعالین کارگری هم کوتاهی نکرده است!


یادآوری کنم که تشکل‌های توده‌ای کارگران در چین غیرقانونی هستند. "تشکل‌های کارگری" که ما در اخبار رسمی از آنها می‌شنویم، نهادهای زرد دولتی مثل شوراهای اسلامی در ایران هستند. فعالین دستگیر شده‌ای که اینجا مورد بحث ما هستند، از فعالین نهادهایی هستند که ساختاری همانند نهادهای کارگری مستقل امروز ایران مثل اتحادیه آزاد، کمیته پیگیری، کمیته هماهنگی و غیره دارند.

"لنینیست"هایی که خواب راحت را از سرمایه ربوده‌اند!

برنامه تلویزیونی Democracy Now در بخشی از برنامه روز ۸ ژانویه ۲۰۱۶ درباره وقایع اخیر گواتمالا سئوالی را نیز درباره کاهش باز هم بیشتر حداقل دستمزد در "منطقه آزاد اقتصادی" این کشور جلوی میهمان برنامه Allan Nairn گذاشت که وقایع گواتمالا را از نزدیک دنبال می‌کند. هنگامی که رئیس جمهور موقت، آلاهاندرو مالدنادو اگوایر، که به گفته آلن سیاستمداری به ظاهر متین، آرام و دارای کنترل بر اعصاب خود است، درباره کاهش حداقل دستمزد در حال سخنرانی بوده، سر و کله تعدادی از کارگران معترض همراه با شعار و پلاکاردهایشان پیدا می‌شود. آقای رئیس جمهور "آرام و متین" ناگهان از کوره در می‌رود و شروع به جیغ و داد زدن می‌کند و کارگران معترض را در میان کلی حرف دیگر، "لنینیست" خطاب می‌کند!


ما که این آقای رئیس جمهور "آرام" را نمی‌شناسیم؛ اما این را می‌دانیم که هر جا که سر و کله "لنینیستی" پیدا شود، حتی اگر فقط در اعتراض به کاهش دستمزد هم باشد، همه آرامش و خواب راحت از زندگی اینگونه سیاستمداران دود می‌شود به هوا می‌رود!

۱۳۹۴ دی ۱۵, سه‌شنبه

سه فیلمی که باید دید

"فقط می خواست یک زندگی انسانی داشته باشد"

 در آخرین روزهای سال ٢٠١٥ بالاخره تصمیم گرفتم که دو فیلم دیدنی و الهام گرفته از اعتصابات تأثیرگذار معدنکاران آمریکا را ببینم. فیلم‌های Matewan (میت ‌وان) و Salt of the  earth (نمک زمین).
در عرصه ادبیات، در میان کوهی از رمان، فیلم، تئاتر، نقاشی، شعر و غیره که به مبارزات کارگران پرداخته باشند به ندرت به رمان و یا فیلمی که ارزش دیدن و یا خواندن داشته باشد برخورد می کنیم. دو فیلم فوق از دیدنی ترین فیلمهایی هستند که یک علاقمند به مسائل کارگری می توانند ببیند. داستان هر دو فیلم الهام گرفته از مبارزات کارگران معدنکار اعضای "اتحادیه معدنکاران آمریکا" (UMWA) هستند که هنوز هم از اتحادیه های رادیکال است.
فیلم Matewan که در سال ١٩٨٧ ساخته شده است داستان مبارزه کارگرانی است که به تازگی موفق شده‌اند اتحادیه خود را سازمان دهند و در مقابل کارشکنی و جنایات رٶسای معدن می ایستند. داستان فیلم اما تنها به مبارزه معدنکاران با مدیران خلاصه نمی‌شود. نقش خانواده‌های کارگران در این مبارزه، نقش فعالین و رهبران کارگری در متحد کردن کارگرانی که رٶسای معدن برای شکستن اعتصاب از ایتالیا و همچنین کارگران سیاهپوستی که از ایالات جنوبی آمریکا به این شهر (Matewan) آورده بودند، این فیلم را فوق العاده جذاب می کند. بخش جذاب دیگری از فیلم، پرداختن به نقش جاسوسان و نقشه های کثیف مدیریت است که کارگران و فعالین کارگری با درایت و هوشیاری آنها را نقش بر آب می کنند. فیلم همچنین همدستی مقامات مختلف از دولتهای محلی، ایالتی و فدرال با رٶسای معدن را به خوبی به تصویر می کشد.
در بخشی از فیلم مادر یکی از جوانانی که توسط اراذل و جنایتکاران مدیریت به قتل می‌رسد، در مراسم دفنش می‌گوید: "فقط می‌خواست یک زندگی انسانی داشته باشد". فیلم Matewan چنان دیدنی است که بیننده، بخصوص اگر کمی با مسائل و تاریخ مبارزاتی کارگران آشنا باشد، صحنه به صحنه اشک شادی و غم  بر صورت بیننده جاری می کند.

فیلم دوم، "نمک خاک" در دهه ٥٠ قرن گذشته و توسط گروهی از دست اندرکاران سینما که توسط پروژه مکارتیسم در لیست سیاه قرار گرفته بودند ساخته شده است. فیلمی سیاه و سفید و فوق العاده دیدنی عموما زندگی کارگران  مکزیکی الاصلی را که مورد تبعیض قرار گرفته‌اند به تصویر میکشد. تأکید اصلی فیلم بر نقش تعیین کننده زنان و خانواده های کارگران اعتصابی در به پیروزی رساندن اعتصاب کارگران است. رادیکالیسم کارگران و بخصوص رهبران و فعالین این اعتصاب و همچنین نقشی که زنان کارگران برای خود در این اعتصاب قائل هستند، محدودیتهای سیاستهای اتحادیه گرائی را دور می زند و آنجا که مدیریت احکام قانونی متعددی برای شکستن اعتصاب می گیرند، خانواده ها دخالت می کنند و بقول کاراکتر اصلی فیلم که همسر یکی از معدنکاران است، "برای همسران آنها پر از درس برای آموختن است".
"نمک خاک" هم بر اتحاد کارگران معادن دیگر که در اعتصاب نیستند، با کارگران اعتصابی تأکید می کند و نشان میدهد که چگونه کارگرانی که در اعتصاب نیستند هم با حضور در جاهایی که لازم بود و هم با فرستادن کمکهای مالی از جاهای دورتر، ادامه اعتصاب را ممکن ساختند.

فیلم Norma Rae (نورما ری) سومین فیلم در همین رابطه (اعتصاب کارگران آمریکا) است که سالها پیش دیده ام، اما هنوز هم بخشهایی از آن روبرویم قرار دارند. این فیلم نشان میدهد که چگونه تصمیم و پافشاری کارگران و بخصوص عزم و اراده یک فعال و رهبر کارگری به اسم Norma، وهمچنین سازماندهی دقیق کارگران در یک محیط کار، مدیریت قلدر و ضدکارگر شرکت را شکست داد.
دیدن این سه فیلم فوق العاده تماشایی را به همه علاقمندان به مسائل جنبش کارگری و بخصوص به کسانی که برابری و عدالت مشغله شان است، توصیه می کنم.

٣ ژانویه ٢٠١٦

۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

تأکید: "خانه کارگری‌ها" نماینده کارگران نیستند!

بحث بر سر افزایش دستمزد بار دیگر "خانه کارگری‌ها" را به صدر اخبار مربوط به مسائل کارگری کشانده است. رسانه‌های دولتی "نمایندگان کارگران در شورای عالی کار" را تو بوق کرده‌اند. منظورشان هم از این "نمایندگان" همان پادوهایی هستند که بدنبال سرکوب تشکل‌های کارگری در دهه ۶۰ با همکاری انجمن‌های اسلامی و کارفرمایان، فعالین و رهبران کارگری را شناسائی و به سازمان اطلاعات معرفی کردند تا جلوی اعتراض و اعتصابات کارگری را بگیرند. رسانه‌های دولتی گاها از این پادوها اخبار و بیاناتی منتشر می‌کنند که می‌تواند غلط انداز باشند. برای مثال خبرگزاری دولتی "مهر" اخیرا در گزارشی نوشته بود: "کارگران در جدیدترین نشست پیرامون بسته مزد سال ۹۵ مشمول قانون کار اعلام کردند در قالب یک طرح پلکانی ۵ ساله به دنبال تعیین مزد منصفانه و تحول مزدی بوده و از این خواسته عقب‌نشینی نخواهند کرد." منظور از "کارگران" غلامرضا عباسی، دبیرکل کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگران ایران است که یکی از زیرمجموعه‌های اصلی خانه کارگر است. این گفته ظاهرا رادیکال است؛ چرا که سفت و سخت دارد از مطالبه‌ای می‌گوید و عقب هم نخواهند نشست! اما دروغ است. هیچگونه اسراری را فاش نکرده است. هیچ کارفرمائی امروز در ایران وضعیت ذلتبار معیشتی کارگران را انکار نمی‌کند. اینها هر سال بعنوان "نماینده کارگران" زیر خفتبارترین شرایط به نام "حداقل دستمزد" امضا میگذارند. کارگران می دانند که عوامل خانه کارگر به همان اندازه خامنه‌ای، ربیعی، رفسنجانی و احمدی نژاد دشمن کارگران هستند.

محسن حکیمی می توانست این کار را نکند

اخیرا مصاحبه‌ای از محسن حکیمی با سایتی به نام "پروبلماتیکا" منتشر شده است که جدا از محتوای "سیاسی" نادرست، فاکتهای غلط و سطح نازل اطلاعات تاریخی، که باید در جای دیگری به آنها پرداخت، نکاتی را در همان ابتدای این مصاحبه ابراز کرده که در واقع افشاگری علیه نیروهای سیاسی و احزاب چپ است که به درد پلیس می‌خورد. او در این بخش به "دو سطح" از تشکل‌های کارگری در ایران – سطح اول "تشکل‌های فعالان کارگری" و سطح دوم سندیکاهای واحد و نیشکر هفت تپه – اشاره می‌کند و می‌گوید: "اشکال سطح اول این بود که تشکل‌هایی که شکل گرفتند مستقل نبودند و در واقع شاخه‌های کارگری احزاب و گروه‌های سیاسی بودند. ... من خود یکی از بنیان‌گذاران "کمیته‌ی هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری" بودم. مشکل این کمیته آن بود که اعضای تشکیل دهنده‌ی آن بیش از آن که از منافع توده‌ی کارگران حرکت کنند از منافع حزب و گروه و دسته ی متبوع خود عزیمت می کردند." او در ادامه از یکی از اعضای "کمیته هماهنگی" نقل قول می‌آورد که گفته بود: "آخر ما نمی‌توانیم در کردستان به نام حزبی که به آن متعهد هستیم فعالیت کنیم. به همین دلیل، ناچاریم این فعالیت را در قالب تشکل‌های علنی همچون "کمیته‌ی هماهنگی" انجام دهیم."

تا بحال هیچیک از کسانی که زیر تیغ جمهوری اسلامی هستند و حکیمی آنها را به احزاب و گروه‌های سیاسی می‌چسباند، چنین اعترافی درباره خود نکرده‌اند. این اظهارات حکیمی در باره رفقای دیروز خودش، که بسیاری از آنها در اداره اطلاعات رژیم پرونده دارند و در تمام این پرونده‌ها هم وابستگی به احزاب سرنگونی طلب یکی از موارد اتهامات بوده ، خدمتی است که او به دشمنان قسم خورده کارگران می‌کند. حکیمی می توانست با آن دوستانش دیگر فعالیت نکند، اما علنی کردن مسائلی که دیگران، براساس اعتمادی که به او داشته اند، با او در میان گذاشته اند، این سئوال را در میان فعالین کارگری و سیاسی  بوجود می آورد که، طرح این نوع مسایل به چه هدفی خدمت میکند ؟ حکیمی بدون اینکه زیر فشار کسی باشد رسما و علنا به صدورحکم زندان، شکنجه و اعدام رفقای تا دیروز خود کمک می‌کند. 

وضعیت فقر در آمریکا

بعضا که کامنتی درباره وضعیت دستمزدها و جنبش حداقل دستمزد در آمریکا می‌نویسم، واکنش خوانندگانی که بدون چک کردن فاکتهایشان گارد می‌گیرند تماشائی است. شروع می‌کنند به فرستادن منتقد به کره شمالی و چین و کوبا. بهرحال اینها آن عده از مخاطبینی هستند که وقت زیادی برای تعمق ندارند و من هم دعوائی با آنها ندارم.

برگردیم به موضوع اصلی در این رابطه: وضعیت فقر، دستمزدها و موقعیت اقتصادی مردم زحمتکش در آمریکا. این هفته (اواخر دسامبر ٢٠١٥) در گوگل به دنبال موضوعی در همین رابطه بودم که به گزارشی از نوامبر ٢٠١٣ درباره تعداد و آمار فقرا در آمریکا، در سایت http://politicalblindspot.com/ برخورد کردم. گزارش فوق می‌نویسد که حدود ٥٠ میلیون نفر در آمریکا زیر خط فقر زندگی می‌کنند و نزدیک به ٨٠ درصد مردم این کشور یا زیر خط فقر هستند و یا همان دور و برها چادر زده‌اند! تحلیلگران سیاسی، جامعه شناسان، اقتصاددانان و فعالین سیاسی هر کدام دلائل خاص و گاها درستی برای این وضعیت بیان می‌کنند. به نظر من دو فاکتور اصلی در این وضعیت دخیلند: ١) درصد کارگران متشکل در آمریکا حدود ١١ درصد است. این فاکتور را باید دراهداف اتحادیه‌های کارگری این کشور که خود را بنگاهی برای فروش نیروی کار کارگر - و نه نهادی برای فشار سیاسی برای بهبود موقعیت رفاهی کل جامعه - تعریف می‌کنند ضرب کرد. ٢) حداقل دستمزدها در آمریکا - که بیش از ٥٠ درصد از مزدبگیران در این کشور این مقدار دریافت می‌کنند - باید حداقل به دو برابر برسد تا بشود با آن یک زندگی ساده کرد. این دو فاکتور اگر تغییر کنند، وضعیت رفاه در آمریکا تازه به طرف سطح رفاه در کشورهای شمالی‌تر اروپا به حرکت در خواهد آمد.

توجه‌ها در هند هم به چپ جلب شده است

سایت http://icp.sol.org.tr/ خبر داد که در آغاز پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست هند (مارکسیست) بیش از یک میلیون و دویست هزار نفر در شهر کلکته در یک راهپیمائی بر علیه سیاستهای ضد کمونیستی دولت ایالت بنگال غربی دست به راهپیمائی که توسط فعالین این حزب سازمان داده شده بود، شرکت کردند. گزارش فوق می‌گوید در تاریخ هند این بزرگترین اعتراضی بوده که کمونیستها سازمان داده بودند. در استان بنگال غربی حزب دست راستی سر کار است که دمار از روزگار مردم فقیر و کارگر در آورده است. اعتراض کنندگان خواهان برکناری این حزب و بر علیه سیاستهای نئولیبرالی آن اعتراض داشتند. طی ٤ سال گذشته، عوامل این حزب در همکاری با پلیس، بیش از ١٧١ نفر از فعالین کمونیست را به قتل رسانده و هزاران تن دیگر را نیز مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار داده اند.

من حزب مزبور را نمی شناسم، اما سازمان دادن یک چنین اعتراضی توسط نیروئی که نام "کمونیسم" بر خود دارد و سیاستهای دست راستی حاکم را به چالش می کشد، برای کل منطقه و جهان، در شرایطی که توجه دنیا به سوسیالیسم جلب شده است، بسیار مهم است.

جمهوری اسلامی یک گام به مرگ نزدیکتر شد

محمد بوعزیزی یاددتان هست؟! همان جوان دستفروش تونسی که خودش را از شدت عصبانیت از دست پلیسی که اسباب امرار معاش خانواده‌اش را ضبط کرده بود، در مقابل ساختمان شهرداری به آتش کشید و آتش افتاده به تن او، کل تونس و بعدها مصر و یمن و لیبی و بحرین و سوریه را هم در خود فرو برد. مرتضی فرج‌نیا هم که به بیکاری معترض بود، درست ٥ سال بعد از قتل محمد که در روز ١٧ دسامبر ٢٠١٠ اتفاق افتاد، توسط تفنگ به دستان جمهوری اسلامی روز ١٥ دسامبر ٢٠١٥ جان سپرد. جمهوری اسلامی اما بداند که با کشتن مرتضی هیچ گرسنه و بیکاری را نمی‌تواند مرعوب کند؛ تنها خودش را یک گام به مرگ نزدیکتر کرده است!

جنایات دولت ترکیه؛ جنبش کارگری جلوی این وحشیگیری را می‌گیرد!

جنایات وسیع دولت اسلامی ترکیه بر علیه مردم شهرهای کردنشین در جنوب شرقی این کشور که خود دارد به قتلعام دیگری در تاریخ این کشور تبدیل می‌شود، جهان را در سکوت رسانه‌های رسمی غربی متعجب کرده است. این توحش اما در خود ترکیه دارد جواب درخور می‌گیرید. به گزارش سایت hurriyetdailynews.com چهار اتحادیه، انجمن و کنفدراسیون مهم کارگری در اعتراض به این قتلعام اعتصاب عمومی یک روزه‌ای فراخوان داده‌اند. این اعتصاب توسط کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری مترقی (دیسک)، کنفدراسیون اتحادیه بخش خدمات عمومی (کسک)، اتحادیه پزشکان ترکیه (ت‌ ت ب) و اتحادیه اتاق‌های مهندسان و معماران (ت م م او ب) سازمان‌دهی شده است.

جواب دولت داعشی اردوغان را فقط چپ جامعه ترکیه و جنبش کارگری می‌تواند بدهد که در رنج و آلام مردم کردزبان ترکیه نه تنها نفعی ندارد، بلکه کشت و کشتار در این منطقه را جنگی علیه کل بشریت می‌داند.