۱۳۹۵ بهمن ۱۱, دوشنبه

ویژگی های مجامع عمومی کارگران

صحنه سیاسی ایران پر شده است از اعتراضات کارگری. آخرین نمونه مهم آن اعتراض رادیکال کارگران هپکو است. در چنین وضعیتی، جدا از مطالبات مستقیم هر اعتراض مشخصی، جلو کشیدن مسئله و معضل تشکل و تشکلیابی مهمترین موضوع پیش پای فعالین کارگری است. تشكل گرهی‌ترین معضل جنبش كارگری است كه اگر این گره باز شود، كلید حل بسیاری از مسائل دیگر جنبش كارگری نیز خواهد بود. چه نوع تشکلی جوابگوی موقعیت سیاسی کارگران در ایران و چرا؟ مطلب حاضر سعی دارد به این موضوع بپردازد.
قبلا هم در بحث تشکل و تشکلیابی کارگران، به دلائلی که پائین تر توضیح خواهم داد کارگران را به ایجاد مجامع عمومی منظم و ایجاد شوراهای کارگری فراخوانده و در حد توان در این بحث شرکت کرده‌ام. پرداختن به مجمع عمومی در این فرصت نه بعنوان مطرح و علم كردن آن در مقابل دیگر به اصطلاح "الگو"های سازمانیابی كارگران است، بلكه به این دلیل است كه برگزاری مجمع عمومی، ممكن‌ترین شیوه متشكل كردن و ممكن‌ترین ظرف اتحاد كارگران است. به نظر من كارگران باید هر نوع تشكل دیگری را كه می‌توانند درست كنند، درست كنند. بحث این نیست كه فعلا این كار را نكنیم و فقط به برگزاری مجامع عمومی بچسپیم! بحث بر سر فوریت، امكان پذیری و عملی بودن ایجاد ظرفی برای اتحاد و پیشبردن مطالبات كارگران هر چه بیشتری، بویژه در شرایط امروز است.

جدا از اینکه بر سر راه ایجاد "الگو"های دیگر تشکلیابی کارگران، بخصوص سندیکا و اتحادیه، چه موانعی وجود دارند، من بخاطر ویژگی‌های مجامع عمومی و امکانپذیر و در دسترس بودن آن برای موقعیت ایران، ایجاد مجامع عمومی و شوراهای کارگری را امکانپذیرترین تشکل می‌دانم. ویژگی‌های فوق اینها هستند: ١) مجمع عمومی كارگری كارگر را در سرنوشت خود دخالت می‌دهد، ٢) برگزاری آن در شرایطی مثل ایران عملی و امكانپذیرتر است، ٣) امنیت و ادامه كاری رهبران و فعالین كارگری را بسیار بیشتر از سندیكا و اتحادیه تضمین می‌كند، و ٤) امكان زد و بند پشت پرده با كارفرمایان و همچنین ارعاب نمایندگان كارگران را از كارفرمایان و دولتشان سلب می‌كند.
در این مقدمه لازم است به این نكته هم اشاره كنم كه ما بارها به موضوع شورا و سندیكا بعنوان بدیل گرایشات اجتماعی متفاوت در جنبش كارگری پرداخته‌ایم. لازم است كه باز هم و شاید از زوایای مختلف، به این موضوع بپردازیم. نوشته حاضر قصد وارد شدن به این موضوع را ندارد.

رهبران و فعالین كارگری
نقش رهبران و فعالین كارگری، كه هر محیط كاری حداقل چند نفری از این فعالین را دارد، در هر تشكلی و از جمله در مجامع عمومی مهم است. وقتی از فعال و رهبر كارگری صحبت می‌كنیم، لزوما یك تیپ خاصی مد نظرمان نیست. فعالین و رهبران كارگری با هر مشخصه متفاوت و شخصی‌ای كه داشته باشند، علی العموم كسانی‌اند كه مورد اعتماد رفقا و همكاران خود هستند. كسانی هستند كه در شرایط و مراحلی اعتماد و احترام همكاران خود را با نمایندگی كردن آنها، با احساس دلسوزی و همدری نسبت به مشكلات رفقای خود، با قانع كردن رفقای بغل دست خود، با نخوابی كشیدن بخاطر مشكلات همكاران خود و غیره به دست آورده‌اند. در هر فرهنگی، حتی در داستانهای فلكلوریك آن فرهنگ، به وفور با این تیپ اشخاص روبرو می‌شویم. با این توضیحات می‌خواهم تأكید كنم كه وقتی از فعال و رهبری كارگری حرف می‌زنیم، لزوما نباید دنبال كسانی بگردیم كه خودمان یك ذهنیت ویژه‌ای از مشخصات یك فعال و یا رهبر كارگری در ذهن داریم. باید سراغ همین تیپ انسانها رفت که نزد بقیه معتمد و معتبرند. این افراد برای همه و از جمله پادوهای مدیریت و دولت شناخته شده هستند. اهمیت این افراد از این سر است كه می‌توانند كارگران را به برگزاری مجامع عمومی فرا بخوانند. حرفشان پیش اكثر كارگران حجت است.

جواب به معضل روز
مجمع عمومی ظرفی است كه كارگران می‌توانند برای هر موضوعی كه كمابیش حاد به نظر می‌رسد و كارگران را به نحوی به جوش و خروش آورده است، برگزار كنند. موضوعاتی مثل افزایش دستمزد، ناامنی محیط كار، اضافه كاری، اخراج، مسئله ایاب و ذهاب و سلف سرویس غذا، تبعیض، پرداخت نشدن به موقع دستمزدها، واگذاری بخشی از كار به پیمانكاران و هزار و یك كلك و اجحاف كارفرما كه كارگران روزانه با آنها روبرویند. این موضوعات و پرداختن به آنها و یافتن راه حلی مناسب به آنها، معضلات هر كارگری هستند. جمع شدن دور هم و بحث و گفتگو كردن درباره این مسائل، هم به كارگران راه نشان می‌دهد و هم ذهن آنها را متوجه اشكالات راه حلهای پیشنهادی دیگر می‌كند. كارگران می‌توانند همان روز تصمیم بگیرند كه چه زمانی و كجا دور هم جمع می‌شوند و مسئله مورد نظر را بررسی كنند. نمی‌شود جلوی جمع شدن كارگران و بحث كردن حول مسائلی كه به زندگی اش ربط مستقیم دارد را گرفت. نمی‌توان به كارگران گفت كه درباره میزان افزایش دستمزد با دیگر رفقایت صحبت نكن. حتما كارفرما و حراست و پاسدارهایش سعی خواهند کرد از این بحث و گفتگو بین کارگران هم ممانعت بعمل آورند، اما دفاع از جلوگیری از این كار برایشان گرانتر تمام می‌شود. سركوب عریان و بدون بهانه برای هر دیكتاتوری گران تمام می‌شود.

مجمع عمومی منظم و سازمانیافته
اما مجمع عمومی كارگران چیزی نیست كه امروز آن را كشف كرده باشیم یا بخواهیم آن را بعنوان تشكل كارگری فرموله كنیم. چیزی كه ما از آن بعنوان "مجمع عمومی ظرف متشكل كننده" كارگران صحبت می‌كنیم، منظم و سازمانیافته بودن آن است. مثلا كارگران اگر امروز دست به اعتراضی بزنند، حتما در یك اقدام هماهنگ و از قبل بحث شده دست به چنین كاری می‌زنند. و معمولا این كار در همان مجمع عمومی دنبال گرفته می‌شود. منتها فرق این نوع مجمع عمومی "تصادفی" با مجمع عمومی منظم و سازمانیافته در این است كه كارگران بطور منظم مثلا هر هفته‌ای و یا دو هفته‌ای و یا ماهی یكبار دور هم با نقشه و طرح از قبل جمع نمی‌شوند و بر سر مسائل مشخصی بحث و گفتگو نمی‌كنند. برگزاری این چنین مجامع عمومی بیشتر ضرورت روز است تا یك تشكل واقعی كارگران. اما مجمع عمومی منظم و سازمانیافته، تشكلی است كه مثلا كارگران در دوره منظم هفته‌ای و یا هر ماهی یكبار دور هم جمع می‌شوند و به مسائل مورد نظر می‌پردازند. مثلا اگر اعتصابی صورت بگیرد، قبل از اعتصاب مجمع عمومی برگزار می‌كنند و روی چگونگی پیشبرد اعتصاب و زوایای مختلف آن بحث و گفتگو می‌كنند؛ و بعد از اعتصاب هم برای نتیجه گیری و نقاط ضعف و قدرت آن باز هم به بحث و گفتگو می‌پردازند. در تاریخ و نمونه‌های آشناتر آن، با چنین پدیده‌ای در جنبش كمیته‌های كارخانه در روسیه قبل از انقلاب اكتبر و جنبش كنترل كارگری كارخانجات در آرژانتین متأخرتر روبرو بوده‌ایم. تجربه شوراهای کارگری در ایران اوایل انقلاب هم نمونه بارز دیگری است که حتما فعالین قدیمی‌تر جنبش کارگری ایران با آن آشنائی دارند.

مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری باشد
مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشكلی باشد كه الحق بتوان آن را تشكلی محسوب كرد كه بطور واقعی و با دخالت دادن نظر و اراده جمعی كارگران، كارگران را واقعا نمایندگی كند. در شرایط امروز ایران، تشكلی كه به مجمع عمومی كارگران متكی نباشد حتی نمی‌تواند خودش را از فشارهای دولت و کارفرما محفوظ نگه دارد. برای ما مجامع عمومی منظم در واقع سنگ بنای شوراهای كارگری هستند. منتها در جامعه‌ای مثل ایران امروز، این فقط شوراهای كارگری نیستند كه باید به مجمع عمومی اتكا كنند. درست به همین دلائلی كه دو جمله بالاتر اشاره كردم. همان دو سندیکای شناخته شده در جنبش کارگری ایران هم - سندیكاهای كارگران واحد و كارگران نیشكر هفت تپه - حاصل مبارزات كارگران و دخالت مستمر كارگران و در سطوحی برگزاری مجامع عمومی كارگران بودند. می‌خواهم بگویم كه هر كسی كه در عالم خود به فكر ایجاد شورا و یا سندیكایی باشد كه ادامه كاری داشته باشد، باید به این نكته فكر كند كه بدون متكی بودن به مجمع عمومی و دخالت روزمره كارگران، فعلا باید در عالم تخیل سیر كند. هر فعال كارگری جدی‌ای كه به فكر ایجاد تشكل كارگری است، باید بطور پیگیر در برگزاری منظم مجامع عمومی دخیل باشد. فعال كارگری‌ای كه از ایجاد تشكل مورد نظر خود ناامید می‌شود، معمولا جایگاه مجمع عمومی منظم را به درستی درك نكرده است. برای مثال کسانی که تحت نام "كمیته هماهنگی لغو كار مزدی" اظهارنظر می کردند و ظاهرا از به هیچ چیزی جز "شوراهای ضدسرمایه داری" رضایت نمی دادند، چند سال قبل و در انتهای خطی که تبلیغ می کردند، در اطلاعیه ای نوشته بودند: "تا زمانی که فضای استبدادی حاکم بر جامعه ترک برندارد و این ترک مجرایی برای سرریز و حضور توده‌ای کارگران در صحنه مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری فراهم نکند حتی توده‌ای و سراسری شدن سندیکاهای رفرمیست، چه رسد به شوراهای ضدسرمایه داری طبقه کارگر، منتفی است." در این نگرش، جدا از اینكه هر تلاشی برای هر نوع تشكلی را موكول می كند به شرایطی كه اختناق از بین رفته و كارگران بشكل توده ای به مبارزه سیاسی روی آورده اند كه خود دعوت كارگران به پاسیفیسم مطلق است، اما حتی در حالت مثبت آن هم، این مبارزه متشكل كارگران نیست كه سنگ بنای شوراهای كارگری است؛ بلكه شرایطی است كه "انشاالله نوبت آن هم می رسد!"

مجمع عمومی و مسئله نمایندگی كارگران
مجمع عمومی همه كارگران و از جمله خانواده های آنها را هم در تصمیم گیری‌ها دخیل می‌كند. بشكل واقعی همه كارگران را نمایندگی می كند. تصمیماتش تصمیمات اراده جمعی همه كارگران است. هر كارگری برای هر موضوع مشخصی و هر دوره‌ای كه كارگران و خود ایشان بخواهد، می‌تواند نماینده كارگران باشد. این موضوع مسئله امنیت شغلی و دست درازی كارفرما و عواملش به نمایندگان کارگران را جواب می‌دهد. هیچ دولتی نمی‌تواند تك تك كارگران شركت كننده در مجامع عمومی را با ناامنی روبرو كند. چرا كه هر كارگری آنجا نماینده كارگران است و نمی‌توان همه كارگران را دستگیر و یا از كار اخراج كرد. واضح است که کارفرما به همه نوع دسیسه دست خواهد زد که کارگران و نمایندگان آنها و همچنین فعالین کارگری شناخته شده را مرعوب کند. اما مرعوب و از میدان بدر کردن نمایندگان کارگران در تشکل‌های دفتر و دستک دار سنتی، نسبتا ساده تر است. نمونه برخورد دولت و کارفرماها به نمایندگان کارگران در سندیکای خبازان سقز، اتحادیه صنعتگر سنندج، سندیکای کارگران اتوبوس‌رانی تهران و سندیکای کارگران نیشکر هفته معرف حضور همه فعالین سیاسی است.
نکته مهم دیگر اینکه مجمع عمومی همچنین رهبران جوان را جلو می آورد و پرورش می‌دهد. آنها را در بحثها و مسائل روز دخیل می‌كند. به آنها امكان می‌دهد كه بطور مرتب در جریان تجارب دیگر همكاران خود قرار بگیرند و خود ابراز وجود و ابراز نظر كنند. این نكته مهمی است كه كمتر به آن توجه شده است. جنبش كارگری با این معضل طرف بوده كه جمهوری اسلامی و عوامل ریز و درشتش دائم فعالین و رهبران كارگری را زیر فشار گذاشته و با ترفندهای خاص خود از ادامه كاری این فعالین ممانعت بعمل آورده‌اند. مجمع عمومی همانند مدرسه‌ای است كه دائم فارغ التحصل مسلح برای روبرو شدن با كارفرما تربیت می‌كند.

مجمع عمومی و مشكل آن برای كارفرما
در یك جامعه اختناق زده، معضلی كه یك تشكل اسم و رسم دار، یك تشكل دفتر و دستك دار می‌تواند داشته باشد این است كه با یك اشاره فلان سرهنگ و فلان سرپاسدار، منحل می‌شود و حتی مجرائی هم برای پیگیری قانونی آن وجود ندارد. فعالیتش ممنوع اعلام می‌گردد. مثلا دولت بحرین با یك اشاره رهبران فدراسیون اتحادیه‌های كارگری این كشور را كه ٢٥ هزار عضو دارد و عضو رسمی ITUC هم هست دستگیر می‌كند. اتحادیه معلمان و دكترها را با یك اشاره منحل می‌كند. منتها نمی‌شود تشكلی مثل مجمع عمومی را منحل كرد. نمی‌شود آن را ممنوع كرد، بدون اینكه رسما به همه بگویند كه هر جنبنده‌ای را سركوب می‌كنند و معمولا این برایشان خیلی گران تمام می‌شود؛ چرا که نمی خواهند یک تصویری از خود به جامعه بدهند که هنوز حافظ روابط ارباب و رعیتی بر جامعه هستند! منحل و ممنوع اعلام كردن مجمع عمومی به معنای اخراج و دستگیری كل كارگران آن محیط كار است. این یعنی كودتا و حكومت نظامی. در حكومتهای كودتائی و حكومت نظامی، سوخت و ساز مبارزه كارگران هم فرم و اشكال دیگری بخود می‌گیرد. بطور مثال به اعتصابات سراسری دست می‌زنند. همبستگی بین المللی بسیار قوی و جدی شكل می‌گیرد و دولتهای مربوطه را زیر فشارهای دیپلماتیك قرار می‌دهند.
معضل دیگری كه مجمع عمومی برای كارفرماها ایجاد می‌كند، گرفتن سلاح تطمیع و فریب و غیره از دست آنهاست. در سیستم و جامعه‌ای كه نان شب كارگر را گرو گرفته‌اند، سلاح تطمیع و زد و بند پشت درهای بسته، سلاح ارعاب و ترساندن فعالین كارگری، سلاح فریفتن نمایندگان كارگران توسط متخصصین جیره خوار، حقایقی تلخ و انكارناپذیرند. با فونكسیون مجمع عمومی، كارگران با امكان پیگیری خواستها و تعویض نمایندگان درصورت نیاز، هر وقت خود اراده كنند، این سلاح را از دست كارفرماها می‌گیرند.

مشكلات مجمع عمومی منظم و ضروت برطرف کردن آن
کسی نگفته است که متشکل شدن و متشکل کردن کارگران کار ساده‌ای است. حتی در دمکراتیک‌ترین جوامع هم کارگران دائم با مشکلات و موانعی روبرو می‌شوند که متشکل کردن را سخت و پیچیده می‌کنند. کارگران حتی برای ایجاد ساده ترین (نسبی) تشکل هم، که گفتم مجامع عمومی هستند، با مشکلات پیچیده و عدیده ای روبرویند. عدم موافقت مدیریت با برگزاری مجامع عمومی در سالنی از كارخانه و یا محوطه آن در ساعات كار و یا حتی بعد از كار، یك معضل است. عدم شركت و دخالت مستمر كارگران در مجامع عمومی یك معضل واقعی و به نظر من مهمتر است كه می‌تواند جلوی برگزاری منظم مجامع عمومی را بگیرد. بخشا اتفاق افتاده است كه كارگرانی در جواب شركت در مجامع عمومی منظم گفته‌اند كه "زندگی داریم. نمی‌توانیم هر هفته دو ساعت هم در جلسات مجمع عمومی شركت كنیم!" این به نظر من كار فعالین و رهبران كارگری‌ای كه اهمیت مجمع عمومی منظم برایشان جاافتاده و جایگاه آن را می‌دانند، بیشتر می‌كند. كسی كه متوجه نیست كه كارش و دخیل بودن در مسائل مربوط به كارش كه كل زندگی اش حول آن می‌چرخد، بخش مهمی از "زندگی" است، باید با حوصله این موضوع را به ایشان یادآوری كرد. این كارگران معمولا با برگزاری منظم مجامع عمومی و حضور تعداد قابل توجهی از كارگران، و با مشاهده كارآئی مجامع عمومی، متقاعد می‌شوند كه این مجامع ربط مستقیم به زندگی شان دارد و شروع به دخالت در آن می‌كنند. مخالفت كارفرماها را هم همیشه باید با اعتراض و عزم جمعی جواب داد. این تنها شیوه‌ای است كه كارفرماها را عقب می‌راند؛ حتی كارفرمائی كه نسبتا برخورد متفاوتی از بقیه با كارگرانش داشته باشد و مثلا دستمزدشان را سر موقع می پردازد.
درباره مجامع عمومی كارگری، "تصادفی" و یا منظم و سازمانیافته، میشود نكات بیشتر دیگری را گفت و باز كرد. آنچه اما مهم است این است كه كارگران و فعالین كارگری دشواری‌های ایجاد تشكل‌های دفتر و دستك دار را می‌دانند و تجربه هم کرده اند؛ و برگزاری مجامع عمومی و مشخصا مجامع عمومی منظم و سازمان یافته، بهترین سلاحی است كه كارگر را در این دوره، در سرنوشتش و در تصمیم گیری درباره كار و شغلش دخالت می‌دهد. ما شاهد اعتراضات مختلف و متعدد کارگری هستیم و می دانیم که در بحبوحه این اعتراضات مجامع عمومی کارگران شکل می گیرند. این سطح از تشکل و متشکل شدن، که من آن مجامع عمومی "تصادفی" و زودگذر می‌دانم، جوابگوی شرایط تازه و جنب و جوش‌های اعتراضی جنبش کارگری نیست. گام بعدی و بخصوص برای به استقبال رفتن به مصافهای بزرگتر پیش رو، باید فراتر رفت و دست به ایجاد مجامع عمومی منظم بزنیم.

۲۹ ژانویه ۲۰۱۷

۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

گزارش Oxfam گمراه کننده است

گزارش امسال مٶسسه به اصطلاح خیره آکسفام درباره شکاف فقر بین ثروتمندترین‌ها و فقیرترین‌ها، همزمان با نشست سالانه داووس که آکسفام از آن بعنوان نشست سران دولتها و businessmen (شما بخوانید سرمایه‌داران) نام می‌برد، منتشر شد. این گزارش بر مبنای لیست مجله فوربز نام ۸ نفر از ثروتمندان دنیا، بعنوان ثروتمندترین افراد، منتشر کرده که دارائی‌هایشان روی هم به اندازه دارائی نصف مردم دنیا که فقیرترین‌ها هستند، می‌باشد. این نصف فقیر ۳.۶ میلیارد نفر گزارش شده است.

در این لیست نام تعدادی که سالهاست رسانه‌های گروهی از آنها چهره‌های خوشنامی درست کرده‌اند که گویا ثروتشان حاصل زرنگی و پشتکاری خودشان بوده. از بیل گیتس بعنوان یک شاگرد ترک تحصیل کرده در دوران دبیرستان یاد می شود و از او چهره ای می‌سازند که گویا بخش زیادی از ثروتش را هزینه کمک به فقرا و تحصیل آنها می‌کند. مارک زاکربرگ که گویا فیسبوک را تک و تنها به خانه من و شما می‌آورد و چندی پیش حلوا حلوا کردند که کل دارائیش را بخشیده است. کارلوس سلیم نازنین که یک تنه با رساندن خدمات تلفنی و "ارتباط از راه دور" به مردم مکزیک، همه را خوشبخت کرده، اما با انتخاب ترامپ بیچاره ۵ میلیارد دلار ضرر کرده؛ و چند تن دیگر از این آدمهای ظاهرا نازنین و بقول بیوگرافی کوتاهشان در فوربز "میلیاردر خودساخته"، (کسانی که ظاهرا با زرنگی از هیچ به میلیاردها دلار ثروت رسیده اند)!


آکسفام برابری می خواهد
در این مطلب گزارش آکسفام هدف اعتراض من نیست. هدف نقد راه حل آن است. آکسفام یک مٶسسه خیره دیگری در میان صدها و هزاران مٶسسه خیره است که مثل همه اینگونه مٶسسات مشکلی با دنیای وارونه ندارد. کاهش این همه نابرابری می‌خواهد. مٶسسات مثل آکسفام، همراه با کسانی مثل توماس پیکتی، البته یک رگه نسبتا ضعیفی از طرفداران نظام سرمایه‌داری اند که در چند سال گذشته به این همه فقر و نابرابری و عدم پرداخت مالیات متناسب با ثروت بعضی‌ها اعتراض داشته‌اند. یک نوع "برابری" می‌خواهند که در آن اگر ثروت این ۸ نفر را به فرض با نصف جمعیت فقیر دنیا تقسیم کنیم، مشکل حل است!
من روز ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷ و با مراجعه به لیست فوق در مجله فوربز دارائی این ۱۰ نفر را محاسبه کردم که روی هم می‌شود ۵۷۶.۱ میلیارد دلار. اگر این ثروت را با جمعیت ۳.۶ میلیاردی فقیر ذکر شده تقسیم کنیم، به هر نفر چیزی حدود ۱۶۰ دلار می‌رسد. با این تقسیم ثروت فرضی، متوسط دارائی افراد فقیر، به احتساب دارائی که هم اکنون دارند، می‌شود چیزی حدود ۳۲۰ دلار. آیا واقعا مسخره نیست اگر فکر کنیم با دادن ۱۶۰ دلار به هر آدم فقیر و محتاجی در این دنیا مشکل حل می‌شود!؟ اگر با عینک آکسفام و فوربز به دنیا نگاه کنیم، حتی با فرض تقسیم این دارائی بین فقرا، باز در میان این ۳.۶ میلیارد نفر ۸ نفری پیدا می‌شوند که با شروع از سرمایه ۳۲۰ دلاری در ۴ و یا ۵ سال به یک چنین ثروتی می‌رسند و این دور باطل تا ابد ادامه خواهد یافت. چون که در عالم واقع آکسفام و فوربز، ثروتهای مارک زاکربرگ و بیل گیتس دقیقا اینچنین به دست آمده‌اند.
اما آکسفام خود می‌گوید که "برخلاف تصور عمومی، بیش از نیمی از "سوپرثرتمندان" نه "میلیاردر خودساخته" هستند. یعنی بیشی از نیمی از آنها ثروتشان از زرنگی و ذکاوت خودشان نیست. اما بعد از گفتن این نیمه واقعیت، ترمز دستی را میکشد و آدرس غلط می‌دهد. می نویسد بر اساس تجزیه و تحلیل آکسفام، ثروت بسیاری از آنها یا از طریق ارث بردن به آنها رسیده و یا پولشان در صنایعی در جریان است که مستعد فساد و ارتباط دوستانه و رفیق بازی است. (پائین تر به این مسئله برخواهم گشت که چگونه می شود این همه ثروت به هم زد.)


پس کو آن لیست سیاه تر؟
آکسفام و فوربز نابرابری را بر مبنای لیست تعدادی که ظاهرا ثروتهایشان شفاف است و قابل بررسی؛ و ما چیزی از پولی را که در اسنادی مانند "اسناد پاناما" رو شدند و یا در بانکهای سوئیسی و غیره با اسامی مختلف قایم شده‌اند، در گردش‌اند و چیزی از آن نمی‌دانیم، توضیح می دهند و گزارش تنظیم می‌کنند. در این لیست اسم افرادی مثل مثلا معمر قذافی که هنگام مرگ معلوم شد با نام‌های مختلف ثروتی حدود ۱۰۰ میلیارد دلار در بانکهای مختلف مخفی کرده بود، نمی‌بینیم. در این لیست اسم کسانی مثل حسنی مبارک که هنگام انقلاب مصر معلوم شد حداقل ۸۰ میلیارد دلار ثروت دارد، نیست. اسم کسانی مثل پوتین که تمام ثروت بادآورده روسیه زیر دست اوست، قرار ندارد. اسم خامنه‌ای و رفسنجانی وجود ندارد که ثروت زاکربرگ نصف ثروت آنها هم نیست. قاتلانی که خون مردم چندین کشور را در شیشه کرده‌اند. جانیانی که دستمزد چندین برابر زیرخط فقر کارگران را هم پرداخت نمی‌کنند. کو نام عضوی از خانواده سعود که خرید یک قایق یک میلیارد دلاری فقط یک رقم از سرگرمی‌هایشان بود؟ کو نام آن سرمایه‌دار هندی که فقط خانه‌اش یک میلیارد دلار ارزش دارد؟ اینها دیگر ثروتهایی نیستند که بشود جلو مردم نمایش داد و با صاحبان آنها عکس گرفت.
این یک بخش از سیاهی جامعه سرمایه‌داری است. بخش دیگرش این است که با وضعیتی که جامعه را در آن انداخته‌اند، می‌گویند در عرض ۲۰ تا ۲۵ سال آینده جهان شاهد اولین تریلیاردر (دلار) خواهد بود. یعنی هزار میلیارد دلار. (آکسفام در یکی از نوشته‌های مربوط به گزارش خود درباره تریلیاردر نوشته است که یک تریلیاردر باید روزانه ۱ میلیون دلار برای ۲۷۳۸ سال خرج کند تا این مقدار ثروت تمام شود.) بانک بین المللی "کردیت سوئیس" در گزارشی تحت عنوان Global Wealth Report نوشته بود که جهان در طی دو نسل آینده، شاهد ۱۱ تریلیاردر خواهد بود.


افشاگری به صرفه نیست
به صرفه نیست که همه ثروتهای همه جنایتکاران رو شوند. زمانی که می‌خواستند دنبال ثروت خامنه‌ای بیافتند و فقط پیدا کنند که ثروت واقعی بیت رهبریشان چقدر است، جناب باراک اوباما آن را وتو کرد که چنین نشود. چرا؟ برای اینکه نمی‌خواست روابط آنها با آمریکا خصمانه‌تر شود! به صرف نیست معلوم شود پوتین و خامنه‌ای چقدر ثروت دارند، حتی اگر با اربابان فوربز شبانه روز دست به یقه باشند. به صرف نیست که ثروت کسانی که هر روز گردن چند نفر را می‌زنند رو شود، چرا که اینها از نزدیکترین دوستان اوباما و کلینتون و بوش هستند. به صرفه نیست که ثروت خانواده راکفلر رو شود، چرا که کمپانی ایشان در روز روشن به روی کارگران اعتصابی آتش گشود و در همان لحظات اول چندین کودک و پیر و جوان را قتل عام کردند. به صرفه نیست که جامعه بداند انباشت پول و ثروت حاصل نه ذکاوت، بلکه در وهله اول حاصل قتل و جنایت و سرکوب و توحش است.
هر کدام از این حکومتهایی که جنایت و کشت و کشتار پیشه شان است، چند نفر مثل بابک زنجانی دارند که بقول وکیل مدافعش اگر جواب تلفنش را نمی‌داد بازار سهام بالا و پائین می‌شد. آیا اردوغان خیلی کمتر از اینها ثروت به هم زده است؟ آن خانواده دائی بشار اسد که نصف صنعت و اقتصاد سوریه در دستان او بود و یکی از مسئولین مستقیم قتل عام بیش از ۴۰۰ هزار نفر در آن کشور است، کجای لیست قرار می‌گیرد؟ اینکه حتی نام دشمنان خونین خود را هم مخفی میکنند، نه از این سر است که آنها ثروتی ندارند؛ بلکه آن وقت همه چیز رو می‌شود و نام جانیانی به میدان می‌آید که نمی‌توانند برای مردم دست تکان دهند و با پول و دارائی خود عکس بگیرند.

دنیای واقعی آدمهای خوشنام لیست فوربز و آکسفام
وقتی که نام ثروتمندان لیست فوربز را مرور کنید، جملگی کسانی هستند که ظاهرا از صفر شروع کرده‌اند. مثلا با یک اختراع به یک چنین ثروتی رسیده‌اند. اصلا یک کلمه از اینکه هر کدام از این افراد دارای حداقل چندین هزار کارگر هست که در بدترین شرایط کاری، برای حداقل دستمزد کار می‌کنند. که هر روز باید برای بالا نگه داشتن سود مٶسسه این آقایان زندگی با ترس از خطر اخراج را عادت کنند.
اساسا کسانی مثل گیتس و راکفلر و کارنگی و غیره و غیره نه بعنوان مالتی میلیاردرهائی که خون کارگران خود را در شیشه کرده‌اند معرفی می‌شوند؛ بلکه عنوانشان philanthropist است. یعنی "بشردوست" و "خیرخواه"!
در روایت رسانه‌ای، زندگی افراد مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ هم مثل زندگی کارگرانشان است. وقتی که از گیتس در رسانه‌ها حرف زده می‌شود، بخش عظیمی تبلیغات حول مٶسسات خیره‌ای است که او و همسرش راه انداخته‌اند. خفقان می گیرند که به این اشاره کنند که از آن سالی که به اصطلاح مٶسسه خیره "گیتس" افتتاح کردند تا بحال ۲۰ درصد بر دارائی‌اش افزوده شده است. همسر بیل گیتس در مصاحبه‌ای که از رادیو سراسری کانادا پخش شد، می‌گفت وقتی که ایشان آشپزی می‌کند، بیل سالاد درست می‌کند و بعد ظروف را جمع کرده و می‌شوید. می‌گفت که یک روز او بچه‌ها را به مهد کودک می‌برد و روز بعد بیل! به این روایت که می‌نگری، آدم خودش را می‌بیند و دلش به حال خانواده گیتس هم می‌سوزد. حالا او ۸۹ میلیارد دلار (۸۹ هزار میلیون دلار) پول دارد، من و شما بعنوان کارگران تولید کننده مایکروسافت و ویندووز و ووردس هم بطور متوسط ۶۰ هزار دلار بدهکار!
تبلیغ می‌کنند که صاحب IKEA در یک آپارتمان یک خوابه در سوئد زندگی می‌کند و وسیله نقلیه‌اش یک دوچرخه است که احتیاج به تعمیر دارد. چیزی از اینکه هزاران نفر را با حداقل دستمزدی بکار گرفته است که نمی‌شود حتی شکمی را هم با تغذیه‌ای مناسب با این دستمزد سیر کرد، نمی‌گویند!
شما هم به لیست ثروتمندانی نگاه کنید که ظاهرا دارائی شان روشن و شفاف و بقول انگلیسی transparent است. من لیست ده نفر از ثروتمندترین افراد در کانادا را در گوگل جستجو کردم که ببینم ثروتشان در برابر ثروت این همه آدم شریف که دارند شب و روز می‌دوند و هنوز هفتشان گرو هشتشان است، چه میزان تفاوت دارد. بیشتر آنها ثروت سال ۲۰۱۶ شان نزدیک به ۲۰ درصد نسبت به ثروت سال پیش افزایش پیدا کرده. رادیو سی بی سی، رادیو سراسری کانادا، بر مبنای گزارشات آکسفام نوشته بود که ثروت ۲ تن از ثروتمندترین افراد در کانادا برابر با ۳۰ درصد (بخش فقیرتر) جمعیت کل کشور است. در همین مدت و با احتساب ثروت‌های چندین ده میلیاردی همین افراد، هر کانادائی از هر یک دلاری که درآمد داشته، هزینه‌اش یک دلار و ۶۷ سنت بوده. این "خوشنامان محترم" که جملگی از دوستان بسیار نزدیک سیاستمداران پارلمانی این کشور هستند، خون مردم این جامعه را تو شیشه کرده‌اند.
آکسفام و فوربز و دیگر مٶسسات و رسانه های دولتی که رسما اعلام می کنند "سرمایه‌داری احتیاج مبرم به رفرم دارد" ثروت و دارائی افرادی که اسامی‌شان را اعلام می‌کنند، شفاف فرض می‌کنند و یا بهتر است بگویم می‌خواهند به ما بقبولانند که چنین فکر کنیم. اما واقعا کسی نمی‌داند دارائی و ثروت واقعی این سوپرمیلیاردرها چقدر است. گزارش و تحلیلهای منتشر شده اساسا با آنچه که قابل دسترس است گزارش می‌شود. هر انسانی که کوچکترین توجهی به سیاست می‌کند، هر روزه اینجا و آنجا می‌شنود که این افراد چگونه پولهایشان را با حسابهای بانکی مختلف و با اسامی مختلف و کلک و غیره قایم می‌کنند.

دارائی میلیارد دلاری چگونه به دست می آید؟
باید با این دروغ که گویا دارائی میلیارد دلاری حاصل زرنگی صاحبان این دارائی است؛ یا ارثیه است؛ و یا حاصل دوز و کلک و بند و بست و رابطه غیرقانونی با فلان سیاستمدار است، برای همیشه تسویه حساب کنیم. هیچ زمانی و تحت هیچ شرایطی – جز با بلیطهای بخت آزمائی که هر از چندگاهی می‌شنویم یکی دو نفر یک پولی در حدود مثلا ۱۰ میلیون دلار برنده شده‌اند، که آنهم در مقایسه با آنچه که اینجا مورد بحث است، چیزی نیست، کسی ثروت هنگفتی اینگونه که ما امروزه شاهدش هستیم و صدای آکسفام را هم در آورده است، نمی‌شود. فقط کار لشکری که دستمزدشان کفاف سه وعده غذا هم نمی‌دهد (و در سالهای اخیر حتی نپرداختن همان دستمزدها هم رواج یافته است)، بر دارائی و ثروت بیل گیتها می‌افزاید. گزارش آکسفام می‌گوید که از هر ۱۰ نفر در جهان، یک نفر با درآمدی ۲ دلار در روز زندگی می‌کند. از کار زنان در ویتنام می‌گوید که هفته‌ای ۶ روز و روزی ۱۲ ساعت با دستمزدی کمتر از یک دلار در ساعت کار و برای مالتی میلیاردهای لیست فوربز کالا تولید می‌کنند. مارکس در فصل ۳۳ جلد اول کاپیتال، (ترجمه جمشید هادیان)، درباره سرمایه می‌نویسد: "ویکفیلد کشف کرد که در مستعمرات صاحب پول، صاحب وسایل زندگی، ماشین‌آلات و سایر وسایل تولید بودن، مادام که جزء مکمل این چیزها یعنى کارگر مزدی، آن شخص دیگر، آنکه مجبور است جسم خود را آزادانه بفروشد، پیدا نشده، کسى را «سرمایه‌دار» نمى‌کند. [بعبارت دیگر] کشف کرد که سرمایه شیئ نیست، بلکه رابطه [یا مناسبت]ی اجتماعى است که بوساطت اشیا برقرار مى‌شود."
هر کس مثل بیل گیت و راکفلر و غیره، اگر پولی داشته باشد و آن را در گاوصندوق خانه‌اش بگذارد، یک عباسی هم بر آن افزوده نخواهد شد؛ مگر اینکه آن را بعنوان سرمایه در گردش بیاندازد و با این کارش بخشی از کار کارگرانش را تصاحب شود.
توضیح اینکه گردش سرمایه چگونه است، و چگونه نتیجه آخر پروسه تولید استخراج پول بیشتر است، و این پول نه حاصل مواد خام صرف، بلکه کار کارگر و تغییر و قابل استفاده کردن مواد خام و طبیعی با کار کارگر است، هدف این نوشته نیست؛ اما همان اشاره به کار کارگران ویتنامی و همین یک نقل قول از مارکس باید را مسئله کمی روشن کرده باشد.
و بالاخره هدف این نوشته، نه توضیح کارکرد سرمایه‌داری، بلکه در لابلای اشاره به یکسری فاکتها و واقعیات دنیای امروز، نقد جریانات و مٶسساتی است که می‌خواهند با زدن سر و ته واقعیات دنیای امروز، کل سیستم آدمکش سرمایه‌داری را نجات دهند و مسئله را به نابرابری در پرداخت مالیات و درآمد "خارج از اخلاق" یکسری از افراد خلاصه کنند.

۲۰ ژانویه ۲۰۱۷

۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

کارگران با مجامع عمومی خود به میدان می آیند

جامعه ایران بار دیگر در یک موقعیت فوق العاده بحرانی بسر می برد و بار دیگر هر آن امکان انفجار توده ای عظیمی در چشم انداز است. از یک طرف مرگی رفسنجانی و شدت گرفتن جنگ و دعوای جناحهای رژیم که سایه همدیگر را با تیر می زنند و از طرف دیگر فقر غیرقابل توصیف و توضیحی که بر جامعه مستولی است، این موقعیت را در چشم انداز می گذارد. بنابر این ما بعنوان کارگران، جنبش کارگری و همچنین فعالین و رهبران جنبش کارگری باید برای به پیشواز رفتن به این موقعیت، دست به یک سری اقدامات عملی بزنیم که در تندپیچ سیاسی بعدی، کارگر نقش مهم و حیاتی خود را بازی کند. کارگران هم اکنون درگیر اعتراضات وسیعی هستند، اما از یک سازمان و تشکل توده‌ای و رهبری کننده بی بهره هستند. این یک مشاهده عینی و واقعی از وضعیت امروز جنبش کارگری است که باید برایش کاری کرد. تشکل و سازمان سلاح مهم مبارزه کارگران است و فقدان این سلاح امروزه یک ضعف اساسى مبارزه کارگران علیه این وضعیت است. طبقه کارگر براى دخالت و ایفای نقش موثر و همچنین تاریخی خود در تحولات سیاسى‌ پیش رو چاره‌ای ندارد جز اینکه بر این نقطه ضعف فائق آید.

تشکل‌های توده‌ای
سازمان و تشکل‌هاى توده‌اى کارگرى، البته در کنار سازمان حزبى طبقه، یکی از ارکان اساسى مبارزه طبقاتى کارگران است. پیشروى و پیروزى در این مبارزه بدون ایجاد این تشکل‌ها و اتحاد توده‌هاى طبقه کارگر از مسیر این تشکل‌ها غیرممکن است. بسیاری از کارگران – در هر جائی - از تاریخ ایجاد و مبارزه تشکل‌های کارگری، چه در سطح ملی و چه بین المللی اطلاع دقیقی ندارند؛ اما در زندگی روزمره خود این را تجربه کرده اند که چگونه تلاش آنها برای ایجاد تشکل کارگری با مقاومت و مخالفت شدید کارفرماها و دولت آنها مواجه می‌شود. حتی بدون داشتن اطلاع کافی از تجارب تاریخی سازمانیابی کارگران، و حتی با همان مخالفت شدید کارفرماها و دولتشان تمایل به سازمانیابى و متشکل شدن، یک گرایش همگانی در میان کارگران است و مبارزه براى ایجاد این سازمانیابی یک وجه دائمى جنبش کارگرى است.
نه تنها در ایران، بلکه در هر کجای دنیا، امروز تشکل توده‌اى کارگرى باید دخالت هرچه وسیعتر و فعالتر کارگران در مبارزه را تامین و تضمین کند. می‌گویم باید تضمین کند، چرا که طرح‌های ذهنی و فرقه‌ای، در کنار گرایشاتی که می خواهند اراده مستقیم کارگران را دور بزنند، مطرح می شوند.
ایجاد اتحادیه و سندیکا طرح گریشات تریدیونیونیستی است که بر اعمال اراده مستقیم کارگران مبتنی نیست. اتحادیه‌ها که آلترناتیو گرایشات محافظه‌کار و سوسیال دمکراتیک در جنبش کارگری هستند، سعی می‌کنند بعنوان سخنگوی کارگران با دولت و کارفرمایان روبرو شوند و با تقویت بوروکراسی و حتی زد و بند با کارفرما، کارائی مناسب مبارزاتی این دوره را ندارند. در سطح بین المللی و بخصوص در در جنبش اشغال، اتحادیه ها و گرایش اتحادیه گرائی نشان داد که در حاشیه اعتراضات است و این گرایش مجمع عمومی و شورائی بود که در رأس اعتراضات قرار گرفت. در سطح ایران هم مبارزات جاری، در هر سطحی هم که مطرح بوده‌اند، توسط مجامع عمومی کارگران سازماندهی و رهبری شده اند.
اتحادیه‌ها بر مطالبات صرف اقتصادی – بدون در نظر گرفتن واقعیات سیاسی آن جامعه - تأکید می‌کنند که در مبارزه کارگران ایران بی‌ربط هستند. تجربه نزدیک به چهار دهه زندگی زیر سیطره جمهوری اسلامی ثابت کرده است که مبارزه اقتصادى کارگران در ایران، خصلتى فراصنفى، سراسرى و سیاسی دارد.
"مبارزه اقتصادی" در خود اشکالی ندارد، اما سعی و تلاشی بیش اندازه و بدون مناسبت بر خصلت "غیرسیاسی" این مطالبات کارگران، مبارزه اقتصادی را در عالم واقع عقیم می‌کند. تشکل‌هاى توده‌اى طبقه کارگر باید توان بسیج توده‌اى کارگران در هر شرایطى را داشته باشند و خود را به مبارزه در چهارچوب قانون و قانونیت بورژوائى محدود نکنند. و درست این وجه از مبارزه کارگران و واقعیت سیاسی زندگی کارگران در ایران است که اتحادیه و سندیکا را، که تمکین به قوانین دولتی شالوده آن را تشکیل می‌دهد، به واقعیات جامعه ایران بی‌ربط می‌کند. جنبش کارگرى تحت شرایط اختناق، چه در ایران و چه در خارج از مرزهای آن، در دست زدن به اعتراض و اعتصاب برای مطالبات اقتصادی، با دولت طرف می‌شود و به مبارزه سیاسى کشانده می‌شود. مبارزه کارگران در چنین موارد و چنین شرایط سیاسی‌ای، بر سر هر مطالبه‌ای هم که باشد، براى هیچ دوره طولانى، بر خلاف مبارزه کارگران در غرب و کشورهای با سیستم دمکراسی پارلمانی، در سطح اقتصادى و در چهارچوب قوانین موجود باقى نمی‌ماند.
در کنار طرح‌های ناکارآمد گرایشات محافظه کار و سندیکالیستی، طرح‌های غیرعملی و ذهنی هم، تاریخا، از طرف بعضی از فعالین کارگری و سازمانهای چپ مطرح شده است که اکنون دیگر بعنوان آلترناتیو از طرف کمتر فعال سیاسی کارگری مطرح می‌شوند. "سندیکاهای مخفی"، "سندیکاهای سرخ" و "سندیکاهای انقلابی مخفی" و غیره از این طرح‌های ذهنی هستند. این طرح‌ها نیازهاى واقعى جنبش کارگرى را نادیده می‌گیرند. مبارزات و مطالبات کارگران علنی هستند و ظرف مناسب آن هم تشکل توده‌ای علنی است. سندیکاهای سرخ و مخفی و مخفی انقلابی از پاسخگوئى به این نیاز حیاتی مبارزات کارگران شانه خالى می‌کنند.

ویژگی تشکل شورائی طبقه کارگر
تجربه مبارزاتی جنبش کارگرى در ایران شکل سازمانى متناسب با مبارزات این جنبش را عرضه کرده. این شکل سازمانى، شورا و تشکل‌هاى شورائى طبقه کارگر است. "شورا" مجمع عمومى منظم و سازمانیافته کارگرانست. مجمع عمومى کارگران بدنه و ارگان تصمیم گیرنده شوراست. مجامع عمومی کارگری، آن ظرف از تشکل کارگری هستند که در شرایط سرکوب و بی تشکلی، دم دست ترین ظرف تشکلیابی کارگران هستند. مجمع عمومی كارگری اكنون به یك پدیده شناخته شده در جنبش كارگری تبدیل شده است. در ایران زیر سیطره سركوبگری جمهوری اسلامی، كارگران ابزار دیگری جز تصمیم گیری از طریق مجامع عمومی خود ندارند.
در دوره انقلاب، جز فعالین محافظه‌کار و برخاسته از سنت توده‌ایستی، فعالین و پیشروان جنبش کارگرى به جنبش شورائى روى آوردند و در بسیارى از مراکز تولیدى دست به کار ایجاد شوراهاى کارخانه و بعضا شوراهاى منطقه‌اى کارگران شدند. سرکوب ٣٠ خرداد این جنبش را به عقب راند که در ابعاد محدودترى در شکل جنبش مجمع عمومى همچنان در صحنه مبارزاتی طبقه کارگر باقی ماند؛ که اکنون هم بسیاری از مبارزات کارگران از طریق همین نوع تشکل سازمان می یابند و به پیش می روند. شاید رژیمی بتواند جلوی ایجاد شورا، یا کمیته کارخانه و یا سندیکای کارگری را بگیرد. اما نمی‌شود جلوی جمع شدن کارگران و بحث کردن حول مسائلی که به زندگی اش ربط مستقیم دارد را گرفت. نمی‌توان به کارگران گفت که درباره میزان افزایش دستمزد با دیگر رفقایش بحث و تبادل نظر نکن. حتما عوامل کارفرما سعی در ممانعت از این کار هم خواهند کرد، اما از جلوگیری از این کار برایشان گرانتر تمام می‌شود.

مجامع عمومی
قبل از ادامه بحث، می خواهم چهار ویژگی مختص به مجامع عمومی را مطرح کنم: ١) مجمع عمومی كارگری كارگر را در سرنوشتش دخالت می دهد، ٢) برگزاری آن در شرایطی مثل ایران عملی و امكانپذیرتر است، ٣) امنیت و ادامه كاری رهبران و فعالین كارگری را بسیار بیشتر از سندیكا و اتحادیه تضمین می كند، و ٤) امكان زد و بند پشت پرده با كارفرمایان و همچنین ارعاب نمایندگان كارگران را از كارفرمایان و دولتشان سلب می كند.

تشکیل مجامع عمومی کارگری می‌تواند اشکال مختلفی بخود بگیرد. بهترین و مطلوب‌ترین شکل آن، برپائی منظم مجمع عمومی در یک ساعت خاص و ثابت در طول ساعات کاری و در یکی از سالن‌های محیط کار است. مجمع عمومی منظم و سازمانیافته، تشکلی است که مثلا کارگران در دوره منظم هفته‌ای و یا هر ماهی یکبار دور هم جمع می‌شوند و به مسائل مورد نظر می‌پردازند. مثلا اگر اعتصابی صورت بگیرد، قبل از اعتصاب مجمع عمومی برگزار می‌کنند و روی چگونگی پیشبرد اعتصاب و زوایای مختلف آن بحث و گفتگو می‌کنند؛ و بعد از اعتصاب هم برای نتیجه گیری و بررسی نقاط ضعف و قدرت آن باز هم به بحث و گفتگو می‌پردازند. این شکل مطلوب مجمع عمومی است.
اما تا فراهم شدن شرایط برای این شکل مطلوب، نمی‌توانیم و نباید دست روی دست بگذاریم و از تشکیل مجامع عمومی خود – هر چند غیرمنظم و غیرثابت - غافل بمانیم و یا بی‌میل باشیم. فعالین و رهبران کارگری می‌توانند کارگران را به یک جای مشخصی که برای تشکیل جلسه مجمع عمومی در نظر گرفته‌اند، دعوت کنند و بر سر مهمترین مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. فراخوان چنین مجامع عمومی‌ای بخصوص در جریان مسائل حادی که کارگران با آن روبروند و یا زمزمه‌هایی به گوش کارگران می‌رسد، مهمتر است و راحت تر کارگران را بسیج می کند. می گویم مهمتر است چرا که بخصوص در چنین مواقعی همه کارگران خواهان تبادل نظر و یافتن راهی برای موقعیت پیش رو هستند. تشکیل این مجامع عمومی حتی می تواند غیرفرمال و همانند مثلا جمع شدن برای یک پیک نیک و گلگشت هم صورت بگیرد. هم اکنون بسیاری از اعتراضات کارگری از طریق مجامع عمومی راهنمائی می‌شوند و به پیش می‌روند. شواهد زیادی در دست هست که مجامع عمومی کارگران در طول اعتراضات بطور مرتب برپا می شوند؛ اما شواهد زیادی در دست نیست که اینگونه مجامع بعد از پایان اعتراضات ادامه داشته‌اند. شرایط سرکوب و فقر و بیکاری و غیره چنین مسئله‌ای را قابل فهم می‌کند، اما یک کار روتین فعالین و رهبران کارگری باید پافشاری و تأکید بر ادامه اینگونه مجامع و جلسات باشد.
نکته دیگر این است که اگر تعداد شرکت کنندگان در مجامع عمومی به هر دلیلی رضایت بخش نبود، نباید ناامید شد و در پیگیری برای ایجاد مجامع عمومی کوتاهی کرد. شرکت هر تعداد از کارگران در مجامع عمومی فرصتی است که همین تعداد از کارگران با هم تبادل نظر کنند و تجربه نشان داده است که این تبادل نظرات از جانب شرکت کنندگان با دیگر کارگران و بخصوص با کارگرانی که فرصت شرکت در مجمع عمومی را نداشته‌اند، در میان گذاشته می‌شود. هر نوع تجمعی از کارگران، کارگران جوان و با استعداد و همچنین کارگرانی که می خواهند دخیل باشند را برای روزهای آینده آموزش می دهد.

رهبران عملی کارگری
جنبش کارگری و پیشروی این جنبش مدیون رهبران و فعالین عملی جنبش کارگری است. گرچه از مجامع عمومی کارگران که دربر گیرنده همه کارگران است حرف می زنیم و تصمیم های این مجامع بر اساس یک نفر یک رأی است، اما نقش فعالین کارگری در فراخوان این مجامع عمومی، سمت و سو دادن به سیاستهایی که اتخاذ می‌شوند و همچنین توده‌ای کردن این تشکل‌ها غیرقابل انکار است. ایفای نقش فعالین کارگری در شوراها و مجامع عمومی با هیأت مدیره سندیکا و اتحادیه تفاوت ماهوی دارد. ساختار سندیکا و اتحادیه‌ها و هیأت مدیره آنها، بر عکس نمایندگان منتخب شورا و مجامع عمومی که قابل عزل و نصب مجدد هستند و دائم و روتین به مجمع عمومی گزارش می دهند، دارای چنین کارکردی نیست.
درباره خود فعالین کارگری، همیشه دو سطح از فعالین کارگری در میان کارگران به کار و فعالیت مشغولند. تعدادی از این فعالین تیپهای هستند که گاها با احزاب و محافل سیاسی هم در ارتباطند. اینها بر مسائل سیاسی عمومی تر احاطه دارند و گرایش‌های سیاسی معینی را که در جامعه فراگیرترند، در جنبش کارگری و در بین کارگران هم نمایندگی می کنند. این افراد شاید تفاوت اساسی زیادی از لحاظ سنی و تجارب مبارزاتی و اجتماعی با توده‌های کارگران علی العموم نداشته باشند. بسیار تجربه شده که فعالینی وارد محیط کاری شده‌اند که نه تجربه مبارزاتی عجیب و غریبی دارند و نه از لحاظ عملی کار زیادی برای رفیق و همکار بغل دستی خود انجام داده اند که بتوانند با یک فراخوان و یا یک سخنرانی کوتاه بقیه را به یک کار عملی مشخصی متقاعد بکنند. اینها اما کسانی هستند که تعدادی از کارگرانی که می‌خواهند کاری بکنند با آنها همنظری می‌کنند و از آنها رهنمود می‌گیرند. کسانی هستند که در حین اعتصاب و اعتراضی، زمانی که کارگران با حوصله بیشتر به حرف و پیشنهادات همدیگر گوش می‌دهند، راه حل جلو می‌گذارند و مسائل را فراتر از همان لحظه معین بررسی می‌کنند.
گروه دیگری از فعالین کارگری هم هستند که عموما رهبران عملی کارگران هستند و بعضا نه تنها تجارب مبارزاتی بیشتری دارند، بلکه معتمدین توده‌های کارگر در مسائل روزمره و اجتماعی هم بوده‌اند. کسانی هستند که بر سر یک زورگوئی مشخص به فلان کارگر، با کارفرما و عوامل مدیریت در افتاده‌اند. برای مشکلات شخصی کارگران بیخوابی کشیده‌اند. برای حل مشکلات کارگران حمایتهایی سازمان داده اند. کارگران آنها را کسانی می دانند که دلسوز آنها هستند و در موارد مشخص هم به فراخوان همین رهبران و معتمدین، وارد اعتراضات و اعتصابات کارگری می شوند. منتها این رهبران لزوما بر اهمیت این مسئله که کارگران را به اعتراضات دسته جمعی فرابخوانند آگاهی کافی ندارند، اتکا نمی‌کنند و اهمیت آن را هم تجزیه و تحلیل نمی‌کنند. بسیار مشاهده شده که با مسائل عمومی و بزرگتر، نه بعنوان مسائلی عمومی که باید برایشان دنبال راه حل عمومی بود برخورد می‌کنند، بلکه راه حل شخصی دنبال می کنند. اینها کسانی هستند که اگر در ارتباط با دسته اول فعالین کارگری قرار بگیرند، به راه حل عمومی و بزرگتر فکر کرده و پی می‌برند و آن را جلوی کل کارگران می‌گذارند و رهبر عملی این اعتراضات هم می‌شوند. دسته اول فعالین کارگری می‌توانند و لازم است که این رهبران عملی را متوجه این جنبه از اعتراض بکنند و دشواری‌های این کار را هم با آنها در میان بگذارند.

نکات ظریف قابل تأمل
مجمع عمومی ظرفی برای اتحاد کارگران است. ظرف حزبی نیست! فعالین احزاب و گرایشات مختلف، کارگران را حول سیاستهایی که فکر می کنند درست است و فکر می کنند مطالبات کارگران از طریق اتخاذ سیاستهای این فعالین حصول خواهند شد فرامی خوانند، و با این افق هم در مجامع عمومی شرکت می کنند و در تشکیل این مجامع فعالند. ما نمی دانیم که مسئله عمومی تر جنبش کارگری و کارگران برای فعالین دیگر گرایشات و احزاب آنها تا چه حد مهم هستند، اما بنوبه خود باید از ایجاد تنش نابجا که انرژی ما را به تحلیل ببرد و ما را از وظایف اصلی مان دور کند شدیدا پرهیز کنیم. ما توده کارگران را تا حدی که ممکن است سازمان می دهیم و سیاستهایی را که فکر می‌کنیم کارگران را در مبارزاتشان موفق خواهند کرد در مجامع عمومی به بحث می گذاریم و برایشان استدلال همراه با تجارب تاکنونی می آوریم. تصمیم نهایی با همین توده هاست که چه سیاستهایی را اتخاذ خواهند کرد.
بالاتر گفتم که تعدادی از فعالین دخیل در سازمان دادن کارگران در مجامع عمومی و حتی در سندیکاها هم، کسانی هستند که مشغله های سیاسی آنها بسیار فراتر از سازمان دادن کارگران برای اضافه دستمزد است. کسانی هستند که دائم دنبال راهی برای انقلاب بر علیه سیستم برده داری مزدی هستند. فعال سوسیالیست و کمونیست، در هر جائی که هست، چه در خیابان و محله و باشگاه و چه در کارخانه و مدرسه و مزرعه، اگر فرصت را مناسب تشخیص داد باید از انقلاب و انقلابیگری حرف بزند و فرصت را از دست ندهد. اما نباید مناسبتها را قاطی کرد. زمانی که هیچ مناسبتی ندارد و جامعه در هیچ موقعیتی انقلابی‌ای هم نیست، تجمعی که بخاطر دستمزدهای پرداخت نشده و بیکاری برپا شده، می‌تواند با وارد کردن بحث بر سر مسائل عمومی تر سیاسی به بیراه برود و متشتت شود. این نکته بسیار ظریفی است که توجه به آن حیاتی است. نه تنها برای ما حیاتی است، بلکه باید افراد بی‌تجربه را هم راهنمائی کنیم که بقول معروف خروس بی محل نباشد. ظرافت در این مورد خاص این است که کارگران با موقعیت ویژه ای، مثلا برای یک اعتراض مشخص آماده می شوند. اما مجامع عمومی منظم کارگری (و اینجا کلمه "منظم" کلیدی است) ظرف همدلی و همنظری کارگران است و محدود به مسئله افزایش دستمزد و بیکاری و بیمه‌ها نیست. جای بحث و تبادل نظر درباره مسائل عمومی‌تر سیاسی جاری در جامعه نیز هست. جای بحث بر سر اعدام‌ها، فقر و فلاکت عمومی در جامعه، تحمیق مذهبی، بی حقوقی کودکان، انتخاب ترامپ و جنگ آمریکا و روسیه در سوریه و غیره نیز هست. جای بحث بر سر بیحقوقی زنان است. جای بحث بر سر انتخابات و اعتراضات وسیعتر در جامعه نیز هست. جای بحث بر سر مسئله قدرت سیاسی نیز هست. همه این مسائل مسائلی هستند که مستقیم و صد درصد به کارگران هم مربوط هستند. این مسائل اما با خونسردی و قاطی نکردن سطوح بحث مطرح می‌شوند که در بین توده‌های هر چه وسیعتری از کارگران و فعالین کارگری همدلی و همنظری ایجاد کند.
در مورد مجامع عمومی کارگری و کلا تشکلهای کارگری تحت هر نام و عنوانی، مسائل دیگری را نیز می شود مطرح کرد و به بحث گذاشت. بالاخره برای فعالین گرایش چپ جنبش كارگری كه اكنون شورا و مجمع عمومی بحث آنها در جنبش كارگری است، مسئله اصلی این است كه كدام تشكل كارگری می‌تواند گره‌ای از معضل بی‌تشكلی كارگران در این برهه از تاریخ را بگشاید!؟

توضیح
====
در نوشتن این مقاله، از "قطعنامه در باره تشکل‌هاى توده‌اى طبقه کارگر، شورا، مجمع عمومى، سنديکا" استفاده شده است.

۱۵ ژانویه ۲۰۱۷

۱۳۹۵ دی ۲۰, دوشنبه

اهمیت نامه نمایندگان کارگران نفت

جامعه معترض ایران انتظار به میدان آمدن جنبش کارگری و مشخصا به میدان آمدن کارگران صنعت نفت، که شاهر
گ اقتصاد کشور است، را می‌کشند که الحق اگر با یک درجه از سازمان یافتگی به میدان بیاید، هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن نیست. منظور از "سازمان یافتگی" البته این نیست که انتظار سازمان یافتگی شسته و رفته آن بنشینم. مبارزه کارگری، بخصوص در جوامع اختناق و استبدادزده مثل ایران و عربستان، اینچنین کارکردی ندارد. اما بدون درجه‌ای از سازمان هم مبارزه و اعتراضش جای چندان دوری نمی‌رود. این بحث – گرچه بسیار ضروری است – جایش اینجا نیست.
جنبش کارگری ایران دارد سال پر جنب و جوشی را پشت سر می‌گذارد. سالی بوده پر از اعتراض و اعتصاب. بسیاری از این اعتراضات بزرگ و مهم بوده‌اند؛ مثل نامه اعتراضی سرگشاده نمایندگان ۱۲۰ هزار کارگر پیمانکاری صنعت نفت. سایت "اتحادیه آزاد کارگران ایران"، این نامه را، که خطاب به مقامات دولت اسلامی نوشته شده است، منتشر کرده که تدوین کنندگان آن بر چند نکته مهم که امروز جنبش کارگری علی العموم با آن روبرو است، انگشت گذاشته‌اند. شایان ذکر است که این تا بحال سومین حرکت بزرگ کارگران نفت در سال ۱۳۹۵ بوده است. در خرداد ماه با طوماری ۱۰۵۰۰ نفره مطالبات خود را مطرح کردند و در ۱۷ آذر هم قصد داشتند همراه با خانواده‌های خود از سراسر کشور در مقابل ساختمان وزارت نفت در تهران دست به تجمع بزنند و دولت را برای افزایش دستمزد و سایر مطالبات خود تحت فشار بگذارند که عملی نشد. نامه اخیر نمایندگان کارگران ادامه آن دو اعتراض قبلی است که کارگران اعلام کرده بودند به مبارزه خود برای افزایش دریافتی ها و دستمزد ادامه خواهند داد.
نامه سرگشاده نمایندگان کارگران نفت در واقع بیان مطالبات کل جنبش کارگری و بخصوص آن بخش از جنبش کارگری است که اکنون تحت نام "قراردادی و پیمانی" با حداقل حقوق و مزایا مشغول به کار است. در بخشی از این نامه آمده است: "متاسفانه هنوز با نام پیمانکاری نفت از ما یاد میشود و قرارداد سالیانه منعقد میگردد؛ قراردادی بدون در نظر گرفتن پست سازمانی؛ ضرایب قانونی سختی کار؛ بدی آب و هوا؛ دوری از خانواده با کاری مشابه یک کارمند رسمی در همان شرایط ولی با اختلاف فاحش و تبعیض فراوان حق ما را نادیده میگیرند." امروزه هر کارگری می‌تواند بجای کلمه "نفت" در این نقل قول کار خودش را قرار بدهد و خود را دقیقا در موقعیتی ببیند که کارگران قرارداد موقت و پیمانی نفت در آن قرار گرفته‌اند.

مبارزه برای پایان دادن به تبعیض
روند اشتغال زیر حاکمیت جمهوری اسلامی قراردادی و ناامنی شغلی است. بنابر آمار خودشان، طی ده بیست سال گذشته بیش از ۹۵ درصد کارگران قرارداد موقت و قرارداد سفید امضا شده‌اند. معنای واقعی این موضوع، همچنانکه در نامه مزبور هم مورد اشاره قرار گرفته، تبعیض فاحش در پرداخت دستمزد و حقوق در ازای انجام کار برابر زیر یک سقف است. یعنی سوابق کاری در پرداخت دستمزد و طبقه‌بندی مشاغل شامل حال این کارگران نمی‌شود. تبعیض آشکاری که اکنون به چالش کشیده شده، نه تنها کارگر معترض را در موقعیت معیشتی نامناسبتری از کارگران رسمی قرار می‌دهد، بلکه باعث ایجاد شکاف در درون صفوف کارگران نیز می‌شود؛ صفی که باید بعنوان جنبشی متحد و همبسته ظاهر شود تا راه بجائی ببرد. کارگری که نمی‌تواند مستقیما عامل ناامنی شغلی خود و پائین نگه داشتن حقوق خود را ببیند، به راحتی و آسانی می تواند با مهارت و تردستی عوامل رژیم به بازی گرفته شود و به کارگری که کارش فعلی رسمی است و بعضا در مورد موقعیت کارگران مورد تبعیض قرار گرفته هم خنثی است، کینه بورزد. این حتی در مواردی که کارگران سرکوب شده و موقعیت معیشتی شان هر روزه مورد حمله قرار می‌گیرد صدق می‌کند که کارگر خود را در موقعیتی می‌بیند که بقول معروف به کلاهش بچسبد!

ویژگی مبارزه این دوره کارگران
مبارزه کارگران در این دوره از یک ویژگی خاصی برخوردار است. گرچه کارگران در مراکز تولیدی زیادی زیر یک سقف مشغول به کار هستند، اما گاها با چند پیمانکار مختلف و با حقوق و مزایای کاملا متفاوتی، با قراردادهای موقت چند ماهه و سفید امضاء و بعضا رسمی به کار گرفته می شوند. اعتراض هر بخش از این کارگران بر تولید در کل آن محیط کار و بر اعتراض و روحیه اعتراضی کل کارگران آن محیط کار تأثیر مستقیم می‌گذارد. اعتصاب عمومی یک روزه ۲ سپتامبر ۲۰۱۶ هند این را نشان داد که چگونه با اعتصاب بخش نسبتا کوچکتری از کارگران، حدود ۱۸۰ میلیون کارگر، که کار آنها به کار آن بخش نسبتا کوچکتر وابسته بود، عملا وارد اعتصاب شدند. مسلما توقف کار کارگران قراردادی و یا رسمی در نفت و یا پتروشیمی و ماشین سازی ها و ذوب آهن و غیره مستقیا بر کار یکدیگر در آن محیطهای کار تأثیر دارد. این ویژگی اقتصادی – تولیدی پراکنده کردن کارگران در میان پیمانکاران مختلف و با قراردادهای متفاوت است. ویژگی سیاسی اعتراض کارگران در این دوره نیز وزنه سیاسی مهمی است که می‌تواند به اعتراضات گسترده در میان توده‌های مردم در جامعه بدهد. جامعه آبستن تحولات عظیمی است. حکومت قادر به پاسخگوئی به پایه‌ای ترین مطالبات کارگران و جامعه نیست. ریاضت اقتصادی و اقتصاد مقاومتی با اعتراض وسیع کارگران روبرو شده است. جامعه از فقر بی‌سابقه‌ای رنج می‌برد. فساد گسترده در میان مقامات رژیم، شکاف عمیق طبقاتی، محرومیت از ابتدائی ترین امکانات رفاهی و ناکام ماندن برجام و غیره رژیم اسلامی را به لبه پرتگاه نزدیک کرده است. این ویژگی سیاسی است که وزنه اعتراضات و اعتصابات کارگری از نوع اعتراض کارگران قراردادی و پیمانکاری شرکت نفت را برجسته می‌کند.
کارگران می‌توانند! کارگران می‌توانند بعنوان رهبران جامعه به میدان بیایند و این جامعه تشنه آزادی را از این وضعیت رها کنند.

۸ ژانویه ۲۰۱۷

عربستان: حکایت زندگی این دوره و زمانه کارگران و شاهان

در خبرها آمده است که دولت اسلامی عربستان حدود ۵۰ تن از کارگران را که به عدم پرداخت دستمزدهای خود اعتراض کرده بودند، به زندان و ۳۰۰ ضربه شلاق محکوم شده اند. در خبر دیگری که روزنامه ایندیپندنت اواسط اکتبر ۲۰۱۶ منتشر کرده بود، یکی از اعضای خانواده پادشاهی عربستان به نام محمد بن سلمان، که یکی از سیاستگذاران حکومت خاندان خودش نیز هست، در حالیکه در سواحل جنوبی فرانسه در به اصطلاح تعطیلات بوده، یک قایق روسی به قیمت ۵۰۰ میلیون یورو خریداری کرده است. ایندیپندنت می گوید همین آقای محمد هزینه های عمومی و خدماتی را تا ۷۱ درصد کاهش داده است! می نویسد که همین که ایشان چشمش به قایق مزبور می افتد، پادوئی را پیش صاحب آن می فرستد که "من این قایق را می خواهم!" معامله در عرض چند ساعت انجام می شود و قایق همان روز خدمت ایشان فرستاده می شود.
نکته جالبی که یکی از کامنت گذاران معترض گفته بود، به این اشاره کرده بود که ایشان از جیب خودشان خرج کرده و این هیچ ربطی به وضع قوانین ندارد. اشاره کرده بود که مگر وارن بافت و بیل گیت از این قایقها و حتی بزرگتر و لوکس ترشان را نخریده بودند و یا ایکس و ایگرگ از این کارها نمی کنند!؟



این روایت، حکایت زندگی این دوره و زمانه کارگران و شاهان است!