۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

چرا آنقدر اغراق می کنیم که گاه دست به خودکشی می زنیم؟

این یادداشت درباره روانشناسی "خودکشی" نیست. لطفا اگر دنبال چنین چیزی هستید، از همینجا دگمه برگشت را بزنید و خارج شوید. این یادداشت درباره "اغراق" است که پائین تر به آن خواهم پرداخت.
روز گذشته یادداشتی تحت عنوان "اقامت ایرانی ها در برخی از شهرهای کانادا ممنوع اعلام شد!" نوشتم که اصلش درباره اذیت و آزار و برخورد بشدت غیرانسانی و تحقیرآمیز دولت جمهوری اسلامی به پناهندگان افغانستانی در ایران بود. اطلاعات نوشته را از دو نوشته دیگر تحت عنوان "در دفاع از شهروندان افغان" از سیامک بهاری و "در محکومیت افغانستانی ستیزی جمهوری اسلامی" از محمد شکوهی گرفته بودم. وقتی که آن دو نوشته را خواندم به شرایط پناهندگی ما ایرانی ها در خارج از کشور و بخصوص در کشورهای اروپایی فکر کردم که اگر حتی یک صدهزارم آن رفتارها را دولتی بر علیه هر کدام از پناهندگان، از هر کجای جهان اعمال می کرد، سرتیتر همه خبرگزاریهای مهم اروپا و آمریکای شمالی می شد.
بخش زیادی از خوانندگان به اصل موضوع پرداخته بودند و به درست و یا غلط، یا بر علیه مهاجران و پناهندگان افغانستانی مقیم ایران موضع گرفته و استدلال آورده بودند و یا از مطلب من دفاع کرده بودند. تعداد کمی هم و از جمله تعدادی از دوستان و رفقای خوبم، با تیتر مطلب مشکل داشتند که این "دروغ" است و حتی گفته بودند که تو هدفت این بوده که خواننده را گول بزنی که بیایند و مطلبت را بخوانند.
در جواب یکی از این دوستان نوشتم: "من احتیاجی به این ندارم که چند نفر را گول بزنم که بیایند روی نوشته ام کلیک کنند. تمام هدف این بود که به خواننده یک شوکی وارد کنم که به جای دیگری هم فکر کند. من با صدها آدم برخورد کرده ام که راحت به خودش اجازه می دهند درباره پناهنده افغانستانی مثل بدترین موجود حرف بزنند، اما وقتی که حق پناهندگی خودشان کمی دیر می شود، حاضرند دنیا را به هم بزنند. تو هم از این سر نگاه کن."
دوست دیگری در فیدبکی زیر همین نوشته می نویسد: "نوشته ناصر اصغری نوشته خوبی است اما من هم با تیتر نوشته اش موافق نیستم. بنظر من تیتر نوشته ناصر که میگوید اقامت ایرانیان در بسیاری از شهرهای کانادا ممنوع شد تیتر درستی نیست. چون حقیقتی در آن نیست بعبارت دیگر دروغ است. ناصر میخواهد توجه جلب کند و شوک وارد کند و با این هدف یک خبر غیرواقعی را تیتر میکند. این سبک نادرستی است. نتیجه اش اینست که اولا بطور ضمنی این را تداعی میکند که گویا کانادا یک کشوری است که تبعیض علیه بخشهایی از مردم در آن غیر ممکن است و بنابرین گفتن جمله فوق شوکه آور است. ثانیا خواننده ای را که بخاطر این خبر سراغ نوشته آمده است عصبانی میکند. در هر صورت درست نیست که ما جملات غیرواقعی و فریبنده و شوکه آور را که حقیقت ندارد تیتر کنیم یا بیان کنیم. میشود تصور کرد که اگر چنین کاری رایج شود چه بلبشویی پیش خواهد آمد. هیچکس به هیچ تیتری اعتماد نمیکند. میشد به نحو دیگری همین تصویر را داد." دوست خوب دیگری هم نوشته بود: "از دیدگاه من، زمانی که می توان با تیتر دروغ آغاز کرد، دیگر نمی توان به متن اعتماد نمود، چون امکان لغزش در لابلای متن وجود دارد."
این کامنت و فیدبکها البته غیرمنصفانه هستند. من در همان اولین سطور نوشته آورده‌ام: "خبری تعجب آور و غیرقابل باور به نظر می رسد. درست است. در کانادا چنین برخوردی به نه تنها ایرانی ها، بلکه به هیچ فرد منتسب به قوم و ملیت دیگری نمی شود." و بعد از آن به موقعیتی که مورد اعتراضم بوده پرداخته ام.
یکی از دوستان موافق تیتر نوشته در دفاع از تیتر و خطاب به یکی از مخالفین می نویسد: "میتونستی بگی "كاش ناصر تیتر را در گیومه آورده بود" یا "كاش اولین جمله (بجای جمله دوم) بعد از تیتر اینبود كه "تصورش را بكنید كه این خبر واقعی بود". این ایرادات "تكنیكی" را میشه راجع بهش حرف زد اما نفس عمل كه باعث جلب سریع ... و ... و من شد٬ نشان میده كه این شیوه مصداق عملی "خودت را جای او بذار" بوده و حقا موثر واقع شده. ببینم اگر بجای كانادا٬ موزامبیك٬ یا تایلند نوشته شده بود٬ سرعت شما در خواندن این نوشته كند میشد یا نه؟ عزیز من٬ در یك سطح شخصی شما در غرب زندگی میكنید و به این علت است كه "سریعا" به سیاست نژادپرستی كه در كانادا اعمال میشه حساس "تر" میشید. در سطح سیاسی هم شما چون اسم "ایرانیان" توش اومده "سریعا" جذبش شدید. اگر مالزیائیها در تایلند دچار چنین تبعیضی میشدند سرعتتان كند میشد یا نه؟ حالا٬ خودمونیم٬ همه شما منتقدین تیتر خوب این نوشته آیا با خواندن آن شوكه شدید یا نه (چه در سطح فردی٬ چه در سطح سیاسی)؟ اگر جواب مثبت است (كه ظاهرا هست) یعنی شیوه نوشتار ناصر كارآئی داشته. دستت درست ناصر جان"
من اگر روزی وکیل مدافعی که واقعا حرف دلم را بزند، همین کامنت گذار را به وکالت خواهم گرفت. حرف دل و منظورم را از خود من بهتر گفته است. امیدوارم که دوستان دیگری بروند و آن یادداشت را بخوانند و نظر بدهند.
اما درباره "اغراق" و "خودکشی". بعضی ها خودکشی می کنند مثل David Gale در فیلم The Life of David Gale که توجه ها را به نکاتی که کسی دیگربه آنها فکر نمی کند، جلب کند. هیچ کس دست به اعتصاب غذا نمی زند که خودکشی کند؛ بلکه دست به این عمل می زند که توجه ها را به موقعیت خود و حرف حسابی که دارد جلب کند! هیچکدام از دوستانی که واکنش نشان داده و به انتخاب تیتر اعتراض کرده بودند دو نوشته بسیار خواندنی سیامک بهاری و محمد شکوهی را درباره موقعیت بسیار غیرانسانی و دهشتناکی که جمهوری اسلامی مهاجران افغانستانی را به آن رانده است، نخوانده بودند. حنجره ما فعالین علیه لغو تبعیض علیه پناهندگان واقعا پاره شد که توجه‌ها را به پناهندگان و مهاجران افغانستانی در ایران جلب کنیم، اما هیچکسی توجهی به آن نمی کند! در جواب یکی از دوستان نوشتم: "... اینکه در آن قتلگاهی که دولت ایران برای پناهندگان افغانستانی درست کرده، چرا تو دو کلمه نمی گوئی، اما "گول" زدن خواننده از طرف من یک چنین جایگاهی پیدا می کند؟ از تو بعنوان یک کادر کمونیست و آدمی توانا انتظار می رود که کاری بکنی و حداقل دو کلمه افشاگری بکنی."
من بار دیگر از همه آن کسانی که زندگی شان توسط جمهوری اسلامی دچار دگرگونی شده و بعضی ها که زندگی شان تباه شده، همه آنهایی که آواره کوه و بیابان شده و سالها در ترکیه، عراق، پاکستان و هند و روسیه و غیره و غیره منتظر قبولی پناهندگی شده و در واقع عمری را تلف کردند و یا حتی در کشورهای غربی هم سالها انتظار قبولی پناهندگی را کشیدند، به موقعیتی که این رژیم آدمکش جامعه ایران را به آن انداخته است فکر کنند. اغراق من در انتخاب تیتر، نه از سر علاقه به دو کلیک بیشتر، که کلیکهای اینجوری حتی اگر طلا هم باشند دو شاهی نمی ارزند، بلکه التماسی است به همه انسان دوستان فارسی زبان که چشمشان به یادداشت من افتاد، که به فکر آن کودکانی باشند که جمهوری اسلامی به صرف اینکه والدینشان را هویت "افغان" داده اند، از مدرسه و شادی کردن محروم می کند.
یک واقعیت بسیار تلخ زمانه ما، فکر کردن فعالین سیاسی به حاشیه است. مشغول حاشیه هستیم و آدمکشان در متن یکه تازند!

۲۸ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

اقامت ایرانی ها در برخی از شهرهای کانادا ممنوع اعلام شد!

اقامت ایرانی ها در تعداد زیادی از شهرهای کانادا، و تحصیل و اخذ تخصص در بسیاری از رشته ها برای کودکان آنها ممنوع اعلام شد.
خبری تعجب آور و غیرقابل باور به نظر می رسد. درست است. در کانادا چنین برخوردی به نه تنها ایرانی ها، بلکه به هیچ فرد منتسب به قوم و ملیت دیگری نمی شود.
اما آیا می دانستید که اسکان شهروندان افغان در ٣١ شهر، در ١٤ استان ایران ممنوع اعلام گردیده است؟ اقامت در بخشهایی از استانهای خوزستان، فارس، بوشهر، اصفهان، کرمان، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، سمنان، قزوین، گلستان، مرکزی و یزد، برای اقامت شهروندان افغان ممنوع اعلام شده است. مسئولان دولتی استان مازندران از پنج سال قبل حضور اتباع افغانستان را در ١٠ شهر ساحلی مازندران ممنوع کرده اند. بخشدار مرکزی نوشهر اعلام کرد که حضور شهروندان افغان در بخش مرکزی این شهرستان کاملا ممنوع است. همه اینها در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی صورت گرفت و در دوره ریاست جمهوری های احمدی نژاد و روحانی تشدید شدند.
به چند نمونه دیگر از رفتار غیرانسانی و وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی بر علیه همنوعانمان، که تنها به دلیل اینکه ظاهرا بعنوان زاده شده در نقطه دیگری از این کره زمین شناخته شده اند، توجه کنید.
اعلام شد، برخی از کودکان افغان که زادگاهشان ایران است، اجازه دارند در مدارس ایران تا مقطع دیپلم و در برخی رشته‌ها به مدت ٦ سال تحصیلات دانشگاهی کسب کنند. اما پس از آن اجازه کار و استفاده از تخصص‌شان را ندارند و به دنبال آن، اجازه اقامت در ایران را نیز از دست می‌دهند. انتخاب رشته‌های تحصیلی مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هسته‌ای)، مهندسی هسته‌ای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا (کلیه گرایش‌ها)، مهندسی شیمی (گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما (هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزه‌های نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی برای مهاجرین ممنوع اعلام گردید. یکی از مصوبات حکومت برعلیه مهاجرین افغان، "طرح ممنوعیت اسکان و کار مهاجرین" است. بر اساس این طرح اسکان، کار و تحصیل مهاجرین افغانی در ١١ استان کشور ممنوع می باشد.
دولت در برخی استانها سوپرمارکتی‌ها، نانوایی‌ها و رانندگان تاکسی، اتوبوسهای شهری و بین شهری، خدمات دهندگان حمل و نقل و فروشندگان مواد غذایی را ملزم کرد که به افغانها خدمات ارائه ندهند و از آنها کارت اقامت بخواهند! مسئولان دولتی استانهای فارس و خوزستان فروش کالا و مواد غذایی و ارائه خدمات عمومی و بهداشتی به اتباع خارجی غیرمجاز را که عموما افغان هستند، ممنوع کردند و هشدار داده‌اند که با افراد خاطی به شدت برخورد خواهد شد. ممنوعیت رانندگی، ممنوعیت فروش مواد غذایی، ممنوعیت ورود به پارکها، ممنوعیت ارائه خدمات حمل و نقل افغانها بعنوان بخشی از فشارهای سازمان یافته دولتی علیه مهاجران افغان صورت رسمی بخود گرفت. سرهنگ رحیم رمضان آقایی معاون پلیس راهور با اعلام ممنوعیت رانندگی افغانها، اعلام میکند: "مهاجران افغان حتی با کارت اقامت هم نمی‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند و گواهینامه افغانستانی نیز در ایران معتبر نیست. این محرومیت تنها شامل مهاجران افغان مقیم ایران می شود و دیگر اتباع خارجی می‌توانند با مراجعه به معاونت اتباع بیگانه نیروی انتظامی، گواهینامه رانندگی دریافت کنند". در ٢٢ تیرماه سال ۹۳ نیز اشتغال اتباع با پیشینه افغان بطور رسمی در دستگاههای دولتی ایران ممنوع اعلام گردید.
ایرنا، خبرگزاری رسمی دولت ایران نوشت: "کارفرمایان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در استان فارس باید قبل از ارائه خدمات به اتباع بیگانه، از هویت آنها با مشاهده کارت هویت و مجوز اقامت قانونی، اطمینان حاصل کنند." روزنامه "عصرمردم" چاپ شیراز نوشت: "نانوایی ها، سوپرمارکت ها و مراکزی که مواد غذایی می فروشند، در صورت عدم رعایت این طرح، پلمپ و جریمه خواهند شد". مدیرکل استان فارس دلیل این تصمیم را "آغاز فصل تابستان و منطقی بودن نگرانی کارشناسان بهداشت دانشگاه علوم پزشکی از شیوع بیماریهای مسری به واسطه اتباع خارجی غیر مجاز ذکر کرد"! مسئولان دولتی اصفهان در ١٣فروردین ماه ١٣٩١ ورود شهروندان افغان به پارک‌ صفه این شهر را ممنوع اعلام کردند. در شهر یزد، روز دوشنبه پنجم تیرماه حمله سازمان یافته از سوی نیروی انتظامی و وزرات اطلاعات به خانواده های مهاجر افغان صورت گرفت. نیروهای دولت اسلامی خانوادههای مهاجران افغان را زیر حمله چوب و چماق خود گرفتند و آلونکهای آنها را همراه با زن و فرزندانشان طعمه حریق کردند. بسیاری از خانوادهها از وحشت و برای نجات جان خود، آواره بیابانهای اطراف شهر شدند. مجروحین در بیمارستانها بعنوان غیرمجاز پذیرفته نشدند. مامورین انتظامی شکایت قربانیان این حادثه را بدون بررسی گذاشتند و از اقدام برای تامین امنیت آنان نیزخود داری کردند.
مردم منتسب به افغانستانی در ایران هم مانند همه کسانی که مجبور به ترک زادگاهشان شده اند، مجبورند که برای سیر کردن شکم کودکانشان زحمت بکشند. صدها هزار افغانستانی مقیم ایران که توانسته اند با تحمل مصایب و مکافات بسیار و رشوه های سنگین اقامت مجاز بگیرند در صف شاق ترین کارها و مشاغل قرار خواهند گرفت! از جمله مشاغل چهارگانه‌ای که افغانهای مجاز می‌توانند در آن اشتغال داشته باشند به قرار زیر است: ١- مشاغل سنگبری و سنگ‌تراشی. ٢- کارگری در کارگاههای کشاورزی مانند بیل‌زنی، سمپاشی، علوفه جمع کنی و امثال آن. ٣- مشاغل راه‌سازی و معدن از جمله تعمیر و نگهداری تونل، استخراج و حفاری معدن. ٤- مشاغل کشتارگاه مانند چوپانی، متصدی مرغداری و سلاخ دام و طیور و برخی مشاغل پراکنده مانند سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، کمپوست سازی، تخلیه و نظافت مخازن، استخرهای فاضلاب یا کارگر کوره های ریخته گری.
بر اساس گزارشات ارگانهای حکومتی که موضوع اخراج و دستگیری مهاجرین افغانستانی را پیش می برند، از زمان به اجرا در آمدن این تصمیم ضد انسانی از شهریور سال ٩٣ تا اواخر مهر ماه ۹۳، بیش از ٣٠٠ هزار مهاجر با خانواده هایشان دستگیر و به اردوگاههای ویژه اخراج به افغانستان در استانهای خراسان و سیستان و بلوچستان منتقل شده و از آنجا با همکاری سازمان ملل و دولت افغانستان، به این کشور اخراج شده اند. این در حالی است که فشارها، ایجاد محدودیت های گسترده تر همزمان با اجرای این طرح، روزانه بر این جمعیت میلیونی تحمیل میشود. آنچه این روزها مقامات ریز و درشت حکومت اسلامی هر از چندگاهی در رسانه‌هایشان اعلام می کنند تنها بخش کوچکی از یک پاکسازی قومی و در عمل نسل کشی مهاجرین افغان مقیم ایران است که حکومت مشغول آن است. سرکوب و اعدام هزاران افغانستانی به اتهام "موامخدر و قاچاقچی"، دستگیری و زندان، در کنار سیاست افغان ستیزی رژیم در دامن زدن به عقب افتاده ترین و ضد انسانی ترین احساسات ناسیونالیستی ایرانی گری و عظمت طلبانه برعلیه مهاجرین افغان مقیم ایران، یک جزء ثابت و همیشگی سیاستهای حکومت در سه دهه گذشته بر علیه این جمعیت میلیونی بوده است. ممنوعیت اشتغال مهاجرین، اخراج کارگران شاغل افغان از کار، نپرداختن دستمزدها، تحمیل شرایط بی نهایت ضد انسانی بر کارگران شاغل، عدم برخورداری این جمعیت از بیمه ها و خدمات بهداشتی و درمانی، ممنوعیت تحصیل کودکان و ... جزیی از سیاستهای همیشگی حکومت اسلامی بر علیه کارگران و مهاجرین افغان و خانواده هایشان است.
این آن وضعیتی است که مردم منتسب به افغانستانی مقیم ایران با آن دست به گریبانند. اگر یک هزارم از هر کدام از این موارد را دولتی در غرب بر علیه ایرانی های مقیم این کشورها وضع می کرد، صدای همه در می آمد. اما شرافت حکم می کند که صدای هر انسان شریفی بر علیه این همه اجحاف به انسانهای منتسب به افغانستانی در ایران هم در بیاید. باید این موارد را بعنوان سندی در محکومت و ضد انسانی بودن حکومت اسلامی نزد تمام نهادهای انسان دوست برد و از آنها خواست که به کمپین محکوم کردن حکومت اسلامی در رفتار غیرانسانی بر علیه مهاجران افغان بپیوندند و خواهان حقوقی برابر با رفتار انسانی و برابر بشوند.
(بخش اعظم اطلاعات این نوشته از نوشته های خواندنی سیامک بهاری تحت عنوان: "در دفاع از شهروندان افغان" و محمد شکوهی تحت عنوان: "در محکومیت افغانستانی ستیزی جمهوری اسلامی" اخذ شده است.)

۲۷ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

یلدا ممنوع اعلام شد!

در اخبار آمده است که: “اداره اوقاف و امور خیریه با هماهنگی وزارت فرهنگ و اداره میراث فرهنگی و گردشگری، در نامه مشترکی که برای نمایندگیهای شرکتهای گردشگری در تهران و شهرستانها ارسال کرده، اعلام کرده: امسال به علت همزمانی “شب یلدا” با برخی سوگواریها، اجازه ی برگزاری این مراسم به صورت جمعی به هیچ کسی داده نخواهد شد و با کسانی که مخالف این امر عمل کنند، برخورد شدید به عمل خواهد آمد.”
جشن سنتی یلدا یک جشن دور هم جمع شدن اعضای خانواده است و ربط چندانی به بیرون رفتن و اعتراض راه انداختن، که یک مشخصه امروزه جشنها و مراسم سنتی در ایران شده است، ندارد. اگر تک و توک کسانی بر این باور بوده که جمهوری اسلامی اساسا به این دلیل که مردم در جشن و جشنواره ها دور هم جمع می شوند و دست به نوعی اعتراض می زنند با جشن و جشنوارهها مخالف بود، اکنون باید ثابت شده باشد که این رژیم داعشی اساسا با شاد بودن، حتی در خلوت خانه خودشان و شب نشینی دور هم نیز مخالفت دارد. برای این رژیم همه چیز در سوگواری خلاصه می شود. و دقیقا به همین خاطر هم نمی تواند با مردمی که تشنه شادی و زندگی هستند بسازد و در این جنگ بازنده است.

("ژورنال روزانه" ۳۰ آذر ۱۳۹۳)

۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

مبارزه برای ایجاد تشکل کارگری

جدل‌های اخیر حول بحث به اصطلاح تشکل سراسری کارگری، چیزی درباره مشکلات و مشغله‌های کارگران نمی گویند. هر ناظری به راحتی می بیند که این جدالها، ریشه  در جنگ و دعوای، متأسفانه، تعطیل ناپذیر اعضای کمیته هماهنگی دارد.(١) از همان اولین روزهای انتشار اطلاعیه مربوط به نشست دوم این دوستان در سقز، نظرم را نوشتم.(٢)
منتها در حاشیه مباحث حول نشستهای این دوستان یک نکته مهم برجسته شده است؛ اینکه کارگران از تشکل‌های توده‌ای خود محرومند. اما تلاش و مبارزه برای ایجاد تشکل‌های توده‌ای طبقه کارگر، دقیقا در خود همین مسئله است: تلاش برای ایجاد تشکل توده‌ای کارگران! این مسئله را می‌خواهم برجسته کنم، چرا که در بعضی از نوشته‌ها و مصاحبه‌ها آمده است که می‌شود مثلا از ناکافی بودن دستمزدها و یا اعتراض به گرانی نان و غیره، کارگران را به متشکل شدن فراخواند.
تا آنجا که به تاکتیک مبارزات کارگران برمی گردد، واضح است که فعالین جنبش کارگری از هر فرصتی استفاده خواهند کرد که کارگران را متشکل کنند. کارگری که مشکل نان دارد، کارگری که دستمزدش پرداخت نشده است، کارگری که با بیکاری روبروست و غیره و غیره، برای اعتراض به وضعیت آن مسئله مشخص اعتراض می کند و اعتراضش را هم متحدانه پیش می برد. اعتراض اینچنینی با سطحی از متشکل شدن امکان پذیر بوده. اما یک خواست اصلی و همیشگی فعالین کارگری، "آزادی بدون قید و شرط ایجاد تشکل کارگری" است. به نظر من این دوره بحثی که باید در میان فعالین کارگری تقدم پیدا کند، نه ایجاد تشکل سراسری! بلکه ایجاد تشکل‌های توده ای کارگران است. وقتی کارگران تشکل‌های توده ای خود را نداشته باشند، کسی که می خواهد تشکل سراسری ایجاد کند، چگونه میخواهد یک چنین تشکلی را ایجاد کند؟! به نظر من واقعی نیست و از همین سر هم نتیجه می گیرم که جدل‌های این افراد مشغله جنبش کارگری نیست. بحث این است که توده کارگران بدون متشکل شدن در سطوحی از تشکل، مثلا تشکل‌های محیط کار، یکسره در تشکلی بزرگی به نام "تشکل سراسری کارگران" متشکل نمی شوند. منظورم این نیست که بحث تشکل این نوعی در تاریخ جنبش کارگری بدیع است. خیر. مثلا دوره ای در آمریکا آنارکوسندیکالیستها از تشکلی به نام "یک اتحادیه بزرگ" (One Big Union) حرف می زدند که آن هم در شرایطی کاملا متفاوت و در تقابل با سازشکاری‌های فدراسیون کار آمریکا مطرح می شد. و حتی مهمتر از آن،  ریشه در ساختاری داشت که از آنارشیسم می آمد. اما همانطور که اشاره کردم در بحث دوستان کانون مدافعان و بخشی از ناراضیان کمیته هماهنگی از یک طرف و جدل‌های مقابل آن، بحث و مشغله، بی تشکلی کارگران نیست. دعواهای خود را از این کانال به پیش می برند که ما هم باید در همان سطح به آن برخورد کنیم.

تشکل‌های توده ای کارگران
آزادی ایجاد تشکل و تلاش برای تشکل توده ای کارگران، گفتم که باید محور بحثهای این دوره فعالین جنبش کارگری باشد. و اینکه بحث اصلی نباید حول اینکه از یک حلقه ضعیف شروع کنیم و به سمت متشکل شدن کارگران پیش برویم، ابدا بدین معنا نیست که اهمیت تلاش برای متشکل کردن کارگران حول خواستهای جلوی پای کارگران را زیر سئوال ببرد. این نکته را خود من بارها تأکید کرده ام که در یک دوره مشخص می شود کارگران را حول یک خواست مشخص متشکل و متحد کرد. اما در حول و حوش جدال‌های این دوره باید بر این نکته تأکید شود که بحث اصلی "ایجاد تشکل توده ای کارگران" است.
اما در این میان بحثهای دیگری هم هست که باید به آنها فکر کرد. بحث اصلی ما ایجاد تشکل است. واضح است که بخش وسیعی از کارگران یا بیکارند و یا در معرض بیکاری قرار دارند. این مسئله ایجاد نوعی تشکل که کارگران بیکار را متشکل کند تا از سقوط این بخش از کارگران به قعر جلوگیری کند، صد چندان می کند. ایجاد تشکل کارگران بیکار بسیار سخت تر از کارگران شاغل است. چرا که اینها معمولا پراکنده هستند و همچنین دنبال پیدا کردن راهی برای زنده ماندن هستند. دور هم جمع کردن این کارگران بسیار وقت بر است. اما حیاتی، هم برای کارگران شاغل و هم برای کارگران بیکار است. برای کارگر بیکار حیاتی است چرا که مطالبه بیمه مکفی بیکاری مهمترین مطالبه و رسالت اصلی تشکیل آن است. برای کارگر شاغل حیاتی است چرا که جلوی رقابت برای به ته چاه رسیدن را می گیرد.
یک سطح دیگر از متشکل شدن که شاید ساده تر به نظر برسد و در دنیای واقعی ساده تر هم خواهد بود، ایجاد تشکل‌های توده ای در یک رشته مشخص میباشد. مثلا ایجاد تشکل معدنکاران که می توانند یک نوع مطالبات داشته باشند. یا ایجاد تشکل کارگران پتروشیمی ها، نساجی ها و غیره. کارگران، بخصوص در پتروشیمی ها و معادن، نشان داده اند که این کار شدنی است. اگر کارگران یک رشته موفق شدند که تشکل‌های خود را در آن رشته ایجاد کنند، این نه تنها راه را برای متشکل شدن در رشته های دیگر باز می کند، بلکه راه را برای متشکل شدن همه کارگران باز خواهد کرد و تجربه ارزنده ای خواهد بود برای کل جنبش کارگری.

خانه کارگری ها
در این دوره، و بحث حول ایجاد تشکل کارگری، یک مانع مهم می تواند نهادهای سر به خانه کارگر باشند. نه تنها خانه کارگری‌ها سعی خواهند کرد که زبان و ادبیات خود را عوض کرده و لباس تشکل کارگری بپوشند، بلکه گرایش راست و توده ایستی درون جنبش کارگری سعی خواهد کرد که با از غیردولتی بودن خود، کارگران را به رو آوری به شوراهای اسلامی کار و انجمن های صنفی کارگران، که نهادهای سرکوب در میان کارگران هستند، ترغیب کنند.(٣) هر کسی تحرکات گرایش راست درون جنبش کارگری را دنبال کرده باشد، بخوبی می تواند در دستور بودن تطهیر نهادهای سر به خانه کارگر توسط این گرایش را ببیند. یک رکن از فعالیت ما در میان کارگران و بخصوص در بین فعالین جوانتر جنبش کارگری، باید بطور دائم افشاء خانه کارگر و شاخکهای گوناگون آن که اکنون با نام و عناوین مختلفی فعالیت می کنند، باشد. این خطر از آنجا سرچشمه می گیرد که بخشی از فعالین کارگری کم تجربه به راحتی میتوانند به دام قانونی بودن این نهادها بیافتند و آلت دست این نهادهای سرکوب بشوند.

در حول و حوش جدلهای این دوره "تشکل سراسری کارگری" بحثهای مختلف دیگری نیز مطرح شده است که باید به همه آنها پرداخت. من به نوبه خود سعی خواهم کرد که در فرصتهای دیگر جواب بعضی از آنها را بدهم.

توضیحات
========
(١) تعدادی می گویند که این تماما جنگ و دعوای بین دو طیف نامبرده نیست و کسانی مثل بهنام ابراهیم زاده و شاهرخ زمانی هم فراخوان به چنین تشکلی داده اند. می دانیم که آن نامه اولیه ای که به نام این دو نفر منتشر شد سریعا غلاف شد و گویا بهنام ابراهیم زاده امضاء چنین نامه‌ای را تکذیب کرده است. درباره نوشته هایی هم که مخصوصا در این مدت با نام شاهرخ زمانی منتشر شده اند، کافی است خواننده کمی در فاکتها و نقل قولها تعمق کند تا پوچی چنین ادعاهایی را متوجه شود. اما من ادعا نمی کنم که شاهرخ زمانی، بهنام ابراهیم زاده و یا هر کس دیگری نمی تواند چنین نظری داشته باشد. منظورم این است که این نوشته ها به نظر نمی آیند نوشته شاهرخ و بهنام باشند. به نظر می رسد تعدادی می خواهند نظرات از دور خارج شده خود را که بازاری ندارند، با امضاء افراد خوشنام دیگری به جلو می برند.

(٢) خواننده علاقمند می تواند به نوشته "درباره جلسه عده ای از فعالان كارگری در سقز" مندرج در شماره ٣٠٦ نشریه "کارگر کمونیست" رجوع کند.

(٣) خواندن دو نوشته از جعفر عظیم زاده تحت عنوان: "ما هر گونه تلاش حکومتی و غیر حکومتی را برای نهادینه کردن تشکلهای زرد کارگری به شکست خواهیم کشاند" و "جنبش کارگری ایران، خواستهای ما کارگران و تلاشهای ریاکارانه خانه کارگر برای تطهیر قانون کار موجود" در سایت http://www.etehadeh.com/ به درک این مسئله کمک می کنند.
١٥ دسامبر ٢٠١٤

(کارگر کمونیست ۳۴۲)

۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

ویروس خفته ناسیونالیسم

 چند نکته در جواب فاتح شیخ السلامی

نوشته فاتح شیخ السلامی تحت عنوان "در نقد برخورد نامسئولانه به مقاومت کوبانی" که ادعا می کند نقد نوشته حمید تقوائی، "مقاومت کوبانی: نقش ناسیونالیسم کرد و شیوه برخورد کمونیستها" است، نوشته ای است با صراحت تمام در دفاع از ناسیونالیسم پ ک ک و شاخک سوری آن.
من قصد پرداختن همه جانبه به نوشته فاتح شیخ را ندارم. اما دوست دارم برای ثبت در تاریخ، که صحنه سیاست ایران در روزهای آخر سال ۲۰۱۴ شاهد چه جدلهای سیاسی بوده، چند نکته ای به بهانه این نوشته بنویسم.
ابتدا لازم است بگویم که اگر حمید تقوائی بخواهد خود جواب فاتح را خواهد داد. اما بعید به نظر می رسد این کار را بکند، چرا که فاتح دارد یک نوشته دیگری را که احتمالا در جای دیگری خوانده و یا نوشته حمید تقوائی را چند خط در میان خوانده و بدون درک آن عجله کرده که حتما چیزی در جواب آن بنویسد، "نقد" می کند. نوشته فاتح تماما بیربط به نوشته حمید تقوائی است. من خوانندگان عزیز و علاقمند را به خواندن هر دو نوشته حمید تقوائی و به اصطلاح نقد فاتح شیخ السلامی رجوع می دهم.
فاتح شیخ در ابتدای نوشته اش مقاومت قهرمانانه زنان و مردان کوبانی را به خواننده اش یادآوری می کند و این به نظر من نشان می دهد که دارد جواب نوشته ای را می دهد که چنین مقاومت و حمایت از آن مقاومت را حاشا می کند. نوشته حمید تقوائی تماما هم در این مورد و هم در مورد اعتراضات مشابه دیگر در چند سال گذشته کمونیستها را به دفاع از این مبارزات دعوت می کند و شیوه و متد برخورد کمونیستها را توضیح می دهد. فاتح به نظر من این مقاومت را از سر دیگری دراماتیزه می کند تا براحتی بتواند بگوید اگر کسی زیر چتر پ ک ک نرود فراخوان به مقاومت و حمایت و پشتیبانی از آن مقاومت قبول نیست!
برای خوانندگان دیگری هم که مثل فاتح شیخ السلامی نوشته حمید تقوائی را نخوانده اند بگویم که حمید تقوائی در آن نوشته گفته است: "جنبش ناسیونالیستی شایسته هیچ نوع حمایتی، مشروط و یا غیر مشروط نیست و در مقابل، جنبش مقاومت مردم کوبانی شایسته دفاع تمام و کمال و بی قید و شرط کمونیستها است. نه باید یکی را بپای دیگری نوشت و نه بین این دو معدل گرفت و به حمایت مشروط از مردم کوبانی "تا آنجا که مستقل از ناسیونالیستها عمل میکنند" و یا از حزب پ ی د " تا آنجا که با داعش میجنگد" در غلتید." فاتح در جواب این می گوید: "در شرایط غیرمتعارف کوبانی، دوقطبی کردن مقاومت توده ای و حزب سیاسی رهبر- سازمانده آن یک شعبده بازی بیهوده و غیرواقعی است که پا بر زمین سفت جامعه در حال جنگ ندارد و قبل از هر چیز بازتاب لاقیدی، بی مسئولیتی و پوپولیسم و اپورتونیسم ناب در برخورد به این مقاومت است."
من خوانندگان عزیز را، و قبل از هر کسی اعضای مسئول و کمونیست حزب حکمتیست را به جدلهای عبدالله مهتدی بر علیه گرایش چپ درون حزب کمونیست ایران، در دوره بحران خلیج رجوع می دهم که در نوشته های مثل "تخطئه انقلاب" چگونه با همین متد به جنگ کمونیستها آمده بود! واضح است که فاتح از آن نوشته ها و آن خطوط فکری سیاسی کپی برداری کرده است.

و در خاتمه باید به اعضای حزب حکمتیست گفت که هشیار باشید که زبان بشدت عصبی، غیربهداشتی و پرخاشگرایانه فاتح شیخ السلامی بر علیه حزب کمونیست کارگری ایران چشمک به چه جنبشی است!
۱۲ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

ارزشهای امریکایی٬ ارزشهای شکنجه

کمیته اطلاعات مجلس سنا آمریکا گزارشی ۶ هزار صفحه ای درباره شکنجه های هولناک سازمان CIA منتشر کرده که ظاهرا خودشان را هم شوکه کرده است. بعدا جزئیات این گزارش بیشتر زیر نورافکن قرار خواهند گرفت که چطور از جمله لگن قربانیان را می شکستند و آنها را مجبور می کردند با همان وضع و حال سر پا بایستند! اما آنچه که بیشتر از خود گزارش جالب توجه بود اظهارات مقامات بلندپایه هیأت حاکمه آمریکا، از اوباما تا جان مک کین و سناتورها و غیره بود. همه از شکنجه های وحشیانه درج شده در این گزارش شکوائیه دارند که “ارزش‌های آمریکائی” را زیر پا گذاشته است. دروغی سخیف که می خواهند دهه ها شکنجه و کودتاهای سازمان مخوف سیا را که خودشان سر هم کرده اند ماستمالی کند!
همین شکنجه های اخیر هم که دیگر امکان زیرفرش کردنشان برایشان ممکن نشده بود را جورج بوش، دیک چینی و دانلد رامزفلد نقشه و طرح آن را ریخته بودند که هنوز از سیاستمداران بسیار با نفوذ دستگاه مخوف آدمکش هیأت حاکمه آمریکا هستند. سیا چندین دهه است که زندگی را بر بخش وسیعی از مردم دنیا و از جمله مردم زحمتکش و شریف خود این کشور تباه کرده است. کودتاها و آموزش شکنجه دادن به باندهای آدمکش و خونتاهای نظامی در آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا و حتی اروپا را با اینگونه مظلوم نمائی واضح است کسی را گول نخواهد زد.
باشد که افشای این گندکاری های دستگاه مخوف مهد دمکراسی درسی باشد برای آینده‌ی سیاست در ایران.*

(مندرج در "ژورنال روزانه" چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳)

۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

قانون کار جمهوری اسلامی غیرقابل دفاع است

این یادداشت درباره قانون کار ضدکارگری جمهوری اسلامی نیست.* در باره اظهارنظری از محمود صالحی درباره این قانون کار است. محمود صالحی بخش زیادی از عمرش را صرف اعتراض به وضعیتی کرده که جمهوری اسلامی به کمک قوانین مختلفش و از جمله قانون کارش، به کارگران تحمیل کرده است. به همین دلیل محمود صالحی همانند دیگر فعالان کارگری، احترام ویژه‌ای پیش کارگران، فعالین کارگری، فعالین جنبش‌های اعتراضی و سازمان‌های سیاسی چپ دارد. هر کارگری که یک نگاه سطحی هم به قانون کار جمهوری اسلامی بیاندازد، آن را ورق پاره‌ای می بیند که نه تنها مفت هم نمی ارزد، بلکه سندی است برای به بردگی کشیدن کارگران و به تبع آن کل جامعه. به همین خاطر از محمود صالحی هم انتظار می رود که هیچ اظهارنظر مثبتی در باره این قانون کار ضدکارگری نکند!
او در مصاحبه ای با سایت "اتحاد کارگری" در مورد تغییر و اصلاحات احتمالی این دوره در قانون کار جمهوری اسلامی و "تبصره ماده ١٦٥" آن اظهار نظر می کند و می گوید: "خلاصه ما در ایران "قانون کار" داریم و شاید از «قانون کار» اکثریت کشورهای خاورمیانه بهتر باشد. اما موضوع این است که یک ماده از این «قانون کار» اجرا نمی شود و کارگران همیشه با مسئولان مربوطه در این مورد مشکل داشته و دارند."
در مورد قوانین کار در کشورهای دیگر خاورمیانه، من اطلاع دقیقی ندارم. اما قانون کار جمهوری اسلامی حاصل سرکوب انقلاب شکوهمند توده‌های انقلابی بود که اتفاقا خود وزیر کار آندوره جمهوری اسلامی، به این مسئله هم اعتراف کرده است.
اما برای اندازه گیری معیار مترقی یا ارتجاعی بودن یک قانون کار، نباید دنبال این گشت که در آن قانون کار وعده چند عدد آب نبات قیچی را وارد کرده اند. بلکه باید معیار این باشد که دست کارگر را تا چه اندازه برای متشکل شدن و اعتراض کردن باز گذاشته است! قانون کار جمهوری اسلامی نه به کارگر حق می دهد اعتراض کند و نه حق می دهد متشکل شود. در قوانین جمهوری اسلامی اعتصاب کارگری حرام است. هر کارگری که به خود جرأت دهد همکارانش را به اعتصاب دعوت کند، سر و کارش با اداره اطلاعات و شکنجه‌گرانش است. همچنین کارگران حق ایجاد آزادانه تشکل‌های خود را هم ندارند. "حق" دارند تنها عضو نهادهای سرکوبگری چون شوراهای اسلامی کار و انجمن‌های صنفی "خانه کارگر" ساخته بشوند. اگر کسی بر ایجاد تشکلی جدا از این نهادهای سرکوب پافشاری کند، چاقوکشان عضو خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار را سراغش خواهند فرستاد که زبانش را ببرند. تجربه اعتراض کارگران شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و سرکوبهایی را که متحمل شدند، در یادها مثل اتفاقاتی که دیروز افتاده اند، زنده است.
تا آنجا که به آوردن تعدادی وعده هم در قانون کاری برمی گردد، کارگران قبل از هر چیزی باید این را به خاطر بسپارند که مکانیزم‌هایی که بشود این وعده ها را عملی کرد و به دولت و کارفرماها تحمیل کرد، چه‌ها هستند! کارگری که نه حق دارد به عملی نشدن وعده ای اعتراض کند و نه حق دارد همکارانش را برای به عمل در آوردن آن وعده ها متشکل کند، بچه که نیست به هر وعده و وعیدی دل خوش کند.

دوره ای که جمهوری اسلامی از هر طرف به سفره خالی کارگران حمله کرده و قصد دارد بیحقوقی کارگر در این جامعه را قانونی کند، وظیفه فعالین کارگری است که بر علیه این حمله بایستند و نشان بدهند که قانون کار جمهوری اسلامی از ضدکارگری ترین اسنادی است که بردگی کارگران را قانونیت بخشیده. وظیفه فعالین و تشکل‌های کارگری این است که در جلوی صف اعتراض کارگران به این وضعیت باشند و کل جامعه را به زیر و رو کردن این بساط فرابخوانند.

=======
توضیح:
* توجه خوانندگان را به ٢ بحث و نوشته مفصل و خواندنی درباره قانون کار جمهوری اسلامی و قانون کار علی العموم جلب می کنم:
١- کتاب "کار ارزان، کارگر خاموش" که تمام درباره نقد قانون کار جمهوری اسلامی و مٶلفه های یک قانون کار مترقی است.
٢- میزگردی درباره قانون کار جمهوری اسلامی با اصغر کریمی و شهلا دانشفر که متن کتبی آن در شماره ٣٤٠ "کارگر کمونیست" درج شده است.
٧ دسامبر ٢٠١٤

(مندرج در شماره ۳۴۱ نشریه "کارگر کمونیست")

۱۳۹۳ آذر ۹, یکشنبه

پول زوری که کارگران می گیرند قطع خواهد شد

اکبر ترکان، که مشاور عالی حسن روحانی است در رابطه با بیمه بیکاری کارگران گفته است: “هم اکنون آنچه که تأمین اجتماعی تحت عنوان بیمه از ساخت و سازها (اسم اسلامی بساز و بفروشها) میگیرد، بیشتر شبیه پول زور است تا حق بیمه برای این کارگران”. و البته این فقط در حرف نیست. برای این “پول زور” برنامه دارند. می گوید: “مجلس شورای اسلامی طرحی را برای کاهش بیمه ساختمانی تصویب کرده است.”
کارگران ایران شاید از بی حقوق ترین کارگران در این جهان باشند. ۹۳ درصد کارگران این کشور با قرارداد موقت مشغول کارند که هیچگونه امنیت شغلی ندارند.
حداقل دستمزد در ایران ۶۰۰ هزار تومان در ماه است، در حالیکه نمایندگان کارفرمایان در آخرین مناظره ای که بر سر تغییرات در قانون کار داشتند اعلام کردند که دستمزد کمتر از ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان زیر خط فقر است. نه تنها دستمزد کارگران در این بخش همیشه حداقل دستمزد بوده، حرفه بساز و بفروشی از پر درآمدترین حرفه سرمایه داران در این کشور است و کار در بخش ساختمانی از ناامن ترین کارها! بیمه بیکاری که بخش اعظم آن از دستمزد ناچیز همین کارگران کسر و به صندوق بیمه بیکاری واریز میشود، اکنون منتی شده که جمهوری اسلامی بر سر کارگران می گذارد!
انگل ترین بخش این جامعه که دائم بر سر کارگران منت می گذارند و زندگی بیش از ۹۰ درصد مردم این جامعه را به تباهی کشیده اند، همین امثال اکبر ترکان هستند که کارگران باید آنها را سرنگون کنند. کارگر به نظر من فقط یک راه حل دارد و آن اینکه این بساط زورگوئی و حق کشی را برهم بزند.

(مندرج در "ژورنال روزانه" ۳۰ نوامبر ۲۰۱۴)

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

احساس مردم، آرزوی اسلامی ها

در برنامه مناظره تلویزیون جمهوری اسلامی در مورد "اصلاح قانون کار"، نکته ای که همه شرکت کنندگان در آن مناظره، از مجری برنامه گرفته تا نماینده انجمن کارفرمایانان و تا انجمن صنفی خانه کارگری ها بر آن توافق داشتند، این بود که "طوری حرف نزنیم که القا شود که فرقی بین کارگر و کارآفرین (سرمایه دار) وجود دارد." یکی از دستچین شدگانی که قرار بود در آخر برنامه سئوال مطرح کند، فردی به نام "آهنی نیا" از "کانون عالی کارفرمایان" بود. وی اعتراض کرد که سئوال نظرسنجی بصورت دوقطبی کارگر - کارفرما تنظیم شده است، در حالیکه کارگر و کارفرما همراه هستند "و تمامی سختی های جامعه را با هم می کشند" و غیره و غیره. می گوید چون این برنامه تلویزیونی انعکاس سراسری دارد و سئوال نظرسنجی القا می کند که این دوقطبی وجود دارد، باید این تفکر دوقطبی "کارگر - کارفرما" را بزدائیم و سئوالات اینگونه تنظیم نشوند. مجری برنامه در جواب ایشان گفت که ایشان هم با وجود آمار و ارقام و دانش و غیره می دانند که بعله یک چنین دوقطبی وجود ندارد، اما حس عمومی در جامعه این است که این دوقطبی وجود دارد و کارگر و کارفرما دو منفعت کاملا متفاوت و متضادی دارند.
ما کارگران که شکی نداریم، اما سئوال برای عوامل جمهوری اسلامی باید این باشد که این حس توده ها از چه چیزی ناشی شده است؟ چرا کارگر وقتی به خودش و به کارفرما نگاه می کند و با وجود تبلیغات ٢٤ ساعته دم و دستگاه حکومتی که "ما در کشور اسلامی همه برادر مسلمان هستیم و کارفرما هم به اندازه کارگر سختی می کشد" احساسش از دو منفعت کاملا متفاوت و دوقطبی آشتی ناپذیر چنان قوی است که به بلندگوی دروغگوئی هم این را تحمیل کرده است که احساس عمومی در جامعه ضدیت منافع کارگر و کارفرماست؟
جواب را در همان مناظره می بایست دریافت می کردند. آنجا خود نمایندهای تشکل‌های کارفرماها چندین بار اقرار کردند که خط فقر بیش از یک میلیون و هفتصد هزار تومان است، در عین حال حداقل دستمزد ٦٠٠ هزار تومان و اقرار کردند که نمی شود با این مزد زندگی کرد، اما آنها توان پرداخت بیشتر از آن را ندارند! آیا هیچ کارفرما و یا عامل کارفرمائی - حتی در کارگاهی دو سه نفره هم - در آن کشور کمتر از ٥ میلیون تومان در ماه دستمزد می گیرد؟ آیا هیچ کارفرما و عواملی از کارفرماها و عوامل دولتشان هم نگران آینده خود و خانواده اش هست؟ سازمان آمار جمهوری اسلامی یکی دو هفته پیش اعلام کرد که ٢٤ درصد خانوارهای ایرانی حتی یک شاغل هم ندارند. یعنی گرسنگی می کشند. آیا همین مسائل برای اعلام انزجار جامعه و احساس تنفر از کارفرما و دولتشان کافی نیستند؟ آیا همین انکار دوقطبی و تضاد منافع کارگر و کارفرما از جانب نماینده انجمن صفنی خانه کارگر کافی نیست که کل جامعه از خانه کارگر و عوامل متعدد آن در نهادهای مختلف ابراز انزجار بکند؟

آن آرزوی اسلامی
جمهوری اسلامی با همه اعوان و انصارش آرزوی توافق کارگر با خود را به گور خواهد برد! جمهوری اسلامی این جامعه را برای کارگران به یک جهنم واقعی تبدیل کرده است. دستمزدش را نمی پردازد. اعتراضش به بیحقوقی را سرکوب می کند. زنان این جامعه را در گونی کرده و هر از گاهی تنی چند از آنها را سنگسار می کند که دیگران درست عبرتی بگیرند. بر رویشان اسید می پاشد که جامعه را مرعوب کند. سانسور و ممیزی یک رکن اصلی حکومت اسلامی است. رکورد اعدام را دارد. اموراتش با تروریسم می گذرد. و بار همه اینها بر دوش طبقه کارگر است. واقعا عواملش انتظار دارند که اگر بیایند و در یک مضحکی تلویزیونی تضاد منافع کارگر و کارفرما را انکار کنند، همه مشکلاتشان حل خواهد شد!؟
کارگران برای جمهوری اسلامی کمین کرده اند. هیچ روزی نیست که بخشی از جامعه اعتراض نکند. هیچ روزی نیست که تعدادی از کارگران جائی تجمعی نکنند. این رژیم اعدام و فقر و تحمیق مذهبی آرزوی روز خوش را به گور خواهد برد.
٢٣ نوامبر ٢٠١٤

("کارگر کمونیست" ۳۳۹)

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت ششم)

فرق مجامع عمومی و شوراهای كارگری با اتحادیه های كارگری
پائینتر جداگانه به مجامع عمومی كارگری اشاره خواهم كرد، اما اینجا برای روشن شدن فرق بین تشكل شورائی جنبش كارگری و تشكل سندیکائی نكاتی را باید بگویم. ترجیح گرایش سوسیالیستی در سازمان دادن كارگران، تشكل شورائی است. شورا و مجمع عمومی سنگرهایی هستند كه فعالین گرایش سوسیالیستی كارگران را به ایجاد آنها فرا می خوانند. شورا و مجامع عمومی كارگری تشكل‌هائی هستند كه تكیه شان بر قدرت و مشاركت كارگران است. مجمع عمومی پایه شوراهای كارگری است. شوراها و به تبع آن مجامع عمومی كارگری هم، بر نقش مهم دخالت هر چه وسیعتر خود كارگران و تصمیم آنها و همچنین دخالت خانواده‌های كارگران هم تأكید دارند. نه فقط این، بلكه خود را به چهاردیواری كارخانه محدود نمی‌كند و می‌خواهد كل جامعه را در مسائلی كه پیش رویش هست، تا جائی كه ممكن است دخیل كند. می‌گویم تا جائی كه ممكن است، برای اینكه این در افق شوراها و گرایش سوسیالیستی است و شاید لزوما در یك جای مشخصی امكان پذیر نباشد؛ اما مسئله را صنفی نگاه نمی‌كند و جنگ كارگر با كارفرما را فراتر از محدوده محیط كار می‌بیند. هر تشكلی كه چنین نقشی برای توده‌های كارگر عضو خود قائل بوده، حال چه اسمش كمیته‌های كارخانه بوده باشند، چه تعاونی‌های كارگری و حتی اتحادیه‌ها هم، آنجا سوسیالیستها و رهبران گرایش سوسیالیستی دست بالا داشته‌اند. نكته مهم دیگر اینكه شوراها و مجامع عمومی كارگری نمایندگان خود را برای یك مسئله مشخص از میان خود كارگران انتخاب می‌كنند و هر وقت كارگران اراده كنند این نمایندگان قابل عزل هستند و عده‌ای دیگر جای آنها را می‌گیرند. اما اتحادیه‌ها، و بخصوص در تداوم رشد خود تا جائی كه جزئی از سیستم شده‌اند، فاقد چنین خصوصیاتی هستند. تا جائی كه برای گرایش سندیكالیستی كه در سندیكا و اتحادیه‌ها سنگر گرفته‌اند امكان داشته، سعی كرده اعتراض كارگر را یك مسئله صرفا مربوط به توده عضو و جدا از جامعه و خانواده كارگران بداند و در همان چهارچوب هم محدود كرده است. سندیكاها سعی می‌كنند توده كارگران را هر چه كمتر در مسائل دخالت بدهند و سیستم نمایندگی در این گرایش، مثل سیستم دمكراسی‌های غربی است كه نماینده برای یك دوره دو و یا چند ساله انتخاب می‌شود و اگر خود نخواهد استعفا بدهد، در این دوره توده كارگران باید با این وضعیت بسوزند و بسازند. اما نمایندگی در شوراها همچنانكه گفتم اینطور است که در شوراها هر وقت كارگران از نمایندگی شدن خودشان راضی نبودند، می‌توانند نمایندگان خود را فرابخوانند و عده‌ای دیگر را انتخاب كنند كه زد و بندی و ارعابی نتواند منافع آنها را به مخاطره بیاندازد. در سیسم اتحادیه‌ای این خطر دائما بالای سر كارگران است كه بند و بستهائی بشود و بر سر منافع عمومی كارگران قماربازی شود. و دیگر اینكه در سیستم دخالتی شوراها و مجامع عمومی، این كارگران هستند كه تصمیم می‌گیرند چه موضوعی اهمیت دارد و راه و چاه برای آن به بحث و گفتگو گذاشته می‌شود. در حالیكه در سیستم اتحادیه‌ای این هیأت مدیره سندیكا است كه برای اعضای سندیكا تصمیم می‌گیرد.
نكته مهم به نظر من اینجاست كه گرایش سوسیالیستی می‌خواهد كارگر را به میدان بیاورد كه قدرت خود را دریابد و به میدان آمدن او به قول لنین یك مدرسه‌ای برای انقلاب است. مجمع عمومی كارگران و شوراهای كارگری دقیقا این را تأمین می‌كنند كه كارگران یكپارچه و متحدانه بیرون بیایند و خودشان تصمیم می‌گیرند كه چه بكنند. مجمع عمومی به كارگران امكان می‌دهد كه حرف بزنند و حول مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. رهبر كارگری در چنین موقعیتهائی ظهور می‌كنند و كارگران دیگر نیز آنها را می‌شناسند. اتحادیه‌ها ـ حداقل اتحادیه‌های مدرن ـ چنین كاركردی ندارند و چنین تعریف نشده‌اند. ظرفهائی هستند با وكلائی كه هر چند وقت یكبار كه قراردادها به پایان می‌رسند، این وكلا و یا بقول معروف بوروكراتهای حقوق بگیر این اتحادیه‌ها با نمایندگان كارفرماها چانه می‌زنند و بر سر حدود و ثغور شرایط كار، دستمزدها و دیگر مزایا به توافقاتی می‌رسند. در بسیاری از مواقع كسی از كارگران عضو این نهادها نمی‌پرسد كه نظر شما چیست؟!
در جامعه امروز كمتر شوراهای كارگری می بینم و هر جائی تشكلی بوده، سندیكا و اتحادیه بوده است. کسی می تواند بپرسد چرا اینجوری است؟ آیا كارگران سندیكا را به شورا ترجیح می دهند؟ یا اینكه بورژوازی سندیكا را تحمل می كند، اما شورا را نه؟ اگر اینچنین است، چرا بورژوازی سندیكا و اتحادیه را تحمل كرده و هرگز به شوراهای كارگری تن نداده است؟ اولا یك فاكت را باید مطرح كنیم كه اینجوری نیست كه دو ظرف نمایندگی كارگران را جلوی بورژوازی گذاشته‌اند و ایشان مثلا سندیكاها را انتخاب و "تحمل" كرده است. در وهله اول، هر انتقاد و نظری درباره سندیکا و اتحادیه داشته باشیم، همین ظرف هم با فشار و اعتراض کارگران بوده که به بورژوازی تحمیل شده است. منتها چرا به تشکل سندیکائی تن می دهد؟ اولین نكته که دلیل این تحمل را توضیح میدهد اینست كه اتحادیه‌ها قدرت دخالت را از كارگران می‌گیرند و بورژوازی می‌تواند بسیار راحتتر با این نوع تشكل‌ها كنار بیاید. در طول تاریخ در جنگ بین بورژوازی و كارگران كه غالبا توسط گرایشات سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی رهبری می‌شدند، كارگران تشكل‌های خود را در اشكال مختلفی ایجاد می‌كردند و بورژواها هم با داشتن قدرت دولتی پشت سر خود، با كارگران مثل برده‌ها برخورد می‌كردند و ظاهرا كوچكترین اعتنائی به تشكل‌های كارگران نمی‌كردند. می‌گویم "ظاهرا" كه بعدا توضیح خواهم داد. مثلا در آمریكا شرایط كار كارگران آنقدر غیرانسانی بود كه آن را با شرایط بردگان در جنوب آمریكا مقایسه می‌كردند و ترمینولوژی "بردگی مزدی" (Wage Slavery) اتفاقا از همینجا آمده است. جنگ و گریز جنبش كارگری آمریكا را هم با بورژوازی آنجا كمتر كسی است كه خبر نداشته باشد. كارگران همیشه در حال سازمان دادن تشكل‌های خود بودند و دائم هم سركوب می‌شدند. بورژواها هم بی اعتنائی می‌كردند و كارگرانی را كه سندیكاهای خود را ایجاد كرده بودند كرور كرور اخراج می‌كردند و با هزاران بیكار دیگر كه از سراسر جهان دنبال طلا و زندگی بهتری و بقول معروف بدنبال "رویای آمریكائی" به این كشور مهاجرت كرده بودند، جایگزین می‌شدند. سندیكاهای كارگری‌ای كه آن دوره تشكیل می‌شدند، بیشتر مثل شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری امروزی مورد نظر گرایش سوسیالیستی بودند. منتها بورژوازی احتیاج به ثبات داشت و مجبور بود كه یكجوری با كارگران كنار بیاید. دولت قدرت خود را پشت گرایش سندیكالیستی انداخت و با دادن اختیاراتی به رهبران گرایش سندیكالیستی و وضع قوانین كار و غیره، سندیكاها را بعنوان تنها نمایندگان كارگران در چهارچوب قوانین كار، به رسمیت شناخت. سركوبهای خونینی كه در این بین صورت گرفت كه فعالین گرایش سوسیالیستی و سندیكالیسم انقلابی را كنار بزنند و همچنین با راه انداختن مک كارتیسم كه صرف اتهام "كمونیست" بودن در آن كشور زندگی فرد را از هر جهتی تباه می‌كرد قادر شد كه سندیكالیسم را نهادینه كند.
این نمونه نوع آمریكا در كشورهای دیگر اروپائی هم كمابیش یك چنین پروسه‌ای را طی كرده است. در هم شكستن جنبش كارگری در اعتصاب عمومی سال ١٩٢٦ انگلیس و جنبش "شاپ استوارتها" در دهه دوم قرن ٢٠ در اسكاتلند، خود یك نوع چنین سركوبهایی بود كه گرایش سوسیالیستی را با تمام قدرتی كه كمونیستها و سوسیالیستها در آن كشور داشتند عقب راند و راه را بر گرایش سندیكالیستی باز كرد. می‌خواهم نتیجه بگیرم كه بورژوازی صرفا طبقه‌ای نیست كه بشود آن را به یك عده آدم پولدار تنزل داد. بورژوازی دم و دستگاه دولتی را در اختیار دارد كه دائم در حال ریختن برنامه‌هائی برای حفظ منافع طبقاتی كل طبقه‌اش است. برنامه ریزی دقیق برای حاشیه‌ای كردن گرایش سوسیالیستی طی یك دوره‌ای با وضع قوانین به نفع گرایش سندیكالیستی كه منافع صنفی و نان و قاتق كارگران را واقعا نمایندگی می‌كردند، گردن گذاشتن به قانون را به نحوی در جنبش كارگری نهادینه كرد. بورژوازی نمی‌خواهد با زبان خوش و آدمیزاد تشكل‌هائی مثل شوراها و مجامع عمومی كارگران را بپذیرد كه كارگران در امور مربوط به زندگی روزمره خود و در سیاست مربوط به خود و آینده خود دخیل باشند. اما قدرت مبارزه متشكل و معترض كارگران در بسیاری از مواقع دخالتگری كارگران در سرنوشت خود را به بورژوازی تحمیل كرده است. جنگی كه اكنون فعالین چپ درون اتحادیه‌ها با این تشكل‌ها بر سر نبود "دمكراسی در محل كار" دارند، به نوعی این واقعیت را از زبان خود آنها منعكس می‌كند. متأسفانه گفتن این واقعیت تلخ را اكنون بسیاری از جمله بسیاری از فعالین چپ و شریف جنبش كارگری را خوش نمی‌آید كه سندیكاها و اتحادیه‌های كارگری در غرب اكنون ارگان‌هایی برای فروش نیروی كارند و هیچگونه ربطی به دخالت كارگران در سرنوشت خود ندارند. در نتیجه درباره مسئله تحمل فلان تشكل در برابر آن یكی باید بگویم كه حكایت از دخالت برنامه ریزی شده بورژوازی در انداختن قدرت خود به پشت گرایش سندیكالیستی و سركوب باز هم برنامه ریزی شده گرایش سوسیالیستی دارد. منتها اگر بورژوازی بتواند و همچنانكه در عرض دو سه دهه گذشته در بسیاری از جاها این كار را هم كرده است، همین سندیكاها را هم تحمل نخواهد كرد و تكلیف خود را با كارگر تنها و ایزوله شده یكسره می‌كند.
نكته دیگر اینكه بسیار اتفاق افتاده است كه فعالین گرایش سوسیالیستی با داشتن نیروی كافی در اختیار سعی در اصلاح ساختار اتحادیه‌ها كرده‌اند كه هر بار با مقاومت سران اتحادیه‌ها و توطئه‌های پلیس و باز هم سران اتحادیه‌ها مواجه شده‌اند و در نهایت در سطح كارخانه همچنان در حال رهبری كارگران هستند، اما هنوز راه حل خاصی برای برون رفت از این وضعیت ارائه نداده‌اند. نمونه تونس در این رابطه بسیار آموزنده است. رهبران فدراسیون اتحادیه‌های كارگری تونس در حال لاس زدن با باقیمانده‌های رژیم بن علی بودند و می‌خواستند دولت ائتلافی تشكیل دهند. از كارگران خواستند كه خیابانها را ترك كنند. اما فعالین چپ و سوسیالیست درون این تشكل‌ها كارگران را همچنان در خیابان‌ها نگه داشتند و رهبران فدارسیون مذكور را مجبور به عقب نشینی از موضع خود در آن نمونه خاص كردند. منتها زمانی كه گرایش سوسیالیستی امكان بیابد كارگران را در شوراها و مجامع عمومی خود سازمان بدهد، این كار را از قبل می‌كند و نمونه روسیه در قبل از انقلاب ١٩١٧ نمونه بارزی از این واقعیت است. اتحادیه‌های كارگری روسیه تا آخرین لحظه با دخالت كارگران در انقلاب مخالفت كردند؛ در حالیكه گرایش سوسیالیستی مشغول سازمان دهی كارگران در شوراها و كمیته‌های كارخانه بود كه بساط تزار را همراه با اتحادیه‌های كارگری آنجا را که در مقابل انقلاب مقاومت می کردند، در هم پیچید.
نكته دیگری را نیز لازم است كه اشاره وار مطرح كنم. بالاتر گفتم كه بورژوازی در قرن ١٩ و در روبروئی با اعتراضات كارگران "ظاهرا" به تشكل‌های كارگری بی اعتنائی می‌كرد. بورژوازی هیچوقت تشكل‌های كارگران را به رسمیت نشناخت و با كارگران و تشكل‌هایشان بر سر میز مذاكره ننشست، اما فشار این تشكل‌ها باعث وضع قوانین كمی بهتر به نفع كارگران می‌شد. قبول ١٠ ساعت كار از ١٤ تا ١٦ ساعت كار در روز و سپس ٨ ساعت كار، حاصل مبارزه همین تشكل‌هائی بود كه بورژوازی ظاهرا به آنها بی‌اعتنا بود! پذیرش گرایش سندیكالیستی بعنوان سخنگوی جنبش كارگری در رودروئی با كارفرما، حاصل مبارزه و فشار همین تشكل‌هائی بود كه به آنها ظاهرا بی‌اعتنائی می‌شد. امن‌تر كردن محیط كار، مزایا و صدها نوع دیگر شل كردن سر كیسه حاصل مبارزه همین كارگران و تشكل‌های آنها بود. همین امروز هم رادیكال ظاهر شدن سندیكاها در بعضی از جاها و وضع قوانین نسبتا بهتر به نفع كارگران، حاصل مبارزه گرایش سوسیالیستی و توده كارگرانی است كه هزار و یك نوع آخوند، سیاستمدار، جامعه شناس و پلیس و حراست و شورای اسلامی را برای سركوب آن اجیر كرده‌اند.
اما اجازه بدهید كه این بخش را با نقل قولی از یكی از كسانی كه سالهای طولانی ای مسئولیتهای مختلفی در اتحادیه های كارگری داشته، به پایان برسانم. واندا پاز در مقاله "بیزینس یونیونیسم ..." در مورد سندیكاهای كارگری می نویسد: "در واقع وقتی كه كارگران وارد اتحادیه‌ای می شوند، هم سر كار و هم در دالان‌های اتحادیه ها خود را با اعمال غیردمكراتیك بسیار زیادی روبرو می بینند. افراد زیادی از طرفداران اتحادیه بر این تصور غلط هستند كه با پیوستن‌شان به اتحادیه‌ای، به دمكراسی محیط كار كمك بیشتری می‌كنند، چرا كه این باور غالب است كه اتحادیه ها ابزارهای دمكراتیكی هستند. وقتی كه كارگران عضو اتحادیه ای شدند، می توانند برای هرچه كه دلشان می خواهد فشار بیاورند. اگر تعدادشان زیاد باشد، یعنی هر چقدر قدرتشان بیشتر باشد، امكان حصول مطالباتشان بیشتر می شود. بنابر این احتمالا اگر بخواهند یك محیط كار غیرسلسله مراتبی داشته باشند می‌توانند بدست بیاورند. منتها این دیدگاه بسیاری از واقعیات ناخوشایند را در نظر نمی‌گیرد ـ مثل این واقعیت كه هیچ رئیس اتحادیه ای در این طرف كره زمین اجازه نخواهد داد كه اعضا برای بدست آوردن دمكراسی واقعی محیط كار فشاری وارد بیاورند، و یا بسیاری از سرمایه داران با استفاده از تهدیداتی چون تعطیلی كارخانه و یا اعمال دیگر، به مطالبات كارگران بی اعتنائی خواهند كرد. بخش اعظم دانشگاهیان درك "زمینی" درستی از رابطه اتحادیه ـ مدیریت كه چگونه كار می كند ندارند؛ و یك تصور خیالی عجیب و غریبی از رابطه اتحادیه ها با اعضایشان دارند. عجیب هم نیست كه دمكراسی محیط كار جایگاه والائی در دستور كار هیچكدام از آنها اشغال نمی كند. اگر آدمهای صادقی باشند، به شما خواهند گفت كه چنین چیزی در دنیای ما هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. هرج و مرج خواهد شد. یك شكست بزرگ مفتضحانه ای خواهد بود ـ كل اقتصاد از هم می پاشد."

مجامع عمومی كارگری
تشكل گرهی‌ترین معضل جنبش كارگری است. در بررسی گرایشات درون جنبش كارگری، پرداختن به اتحادیه‌ها و شوراهای كارگری و مجامع عمومی كارگری از مسائل گرهی هستند. تشکل‌ها و رهبران گرایشات درون جنبش کارگری برای سمت و سو دادن به جنب و جوش‌ها و تحرکات جنبش کارگری مهمترین عوامل هستند. بالاتر به اختصار كاركرد و فرق بین مجامع عمومی كارگری و سندیكاها را توضیح دادم. و از آنجا كه یك خصلت اصلی گرایش سوسیالیستی دخالت دادن كارگران در سرنوشت خود و سرنوشت تشكل‌شان است، پرداختن به مجمع عمومی در جائی مثل ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. و پرداختن به مجمع عمومی برای ما، نه بعنوان مطرح و علم كردن آن در مقابل دیگر به اصطلاح "الگو"های سازمانیابی كارگران است، بلكه به این دلیل است كه برگزاری مجامع عمومی، ممكن‌ترین شیوه متشكل كردن و ممكن‌ترین ظرف اتحاد كارگران در ایران است. كارگران باید هر تشكل دیگری هم مثل شورا، سندیكا و اتحادیه، كمیته اعتصاب، كمیته كارخانه و غیره را كه می‌توانند درست كنند. مجامع عمومی كارگری، آن ظرفی از تشكل كارگری هستند كه در شرایط خفقان و بی تشكلی، دم دست ترین ظرف تشكلیابی كارگران هستند.
وقتی كه بحث تشكل كارگری و بخصوص بحث ایجاد مجامع عمومی منظم كارگری پیش می آید، چند مسئله اصلی مد نظر گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری است.
١) رهبران و فعالین كارگری: نقش رهبران و فعالین كارگری كه هر محیط كاری حداقل چند نفری از این فعالین را دارد، در هر تشكلی و از جمله در مجامع عمومی مهم و کلیدی است. وقتی از فعال و رهبر كارگری صحبت می‌كنم، لزوما یك تیپ خاصی مد نظر نیست. فعالین و رهبران كارگری با هر مشخصه متفاوت و شخصی‌ای كه داشته باشند، علی العموم كسانی‌اند كه مورد اعتماد رفقا و همكاران خود هستند. كسانی هستند كه در شرایط و مراحلی اعتماد و احترام همكاران خود را با نمایندگی كردن آنها، با احساس دلسوزی و همدردی نسبت به مشكلات رفقای خود، با قانع كردن رفقای بغل دست خود، با نخوابی كشیدن بخاطر مشكلات همكاران خود و غیره به دست آورده‌اند. در هر فرهنگی حتی در داستانهای فلكلوریك آن فرهنگ به وفور به این تیپ اشخاص مورد اعتماد بقیه بر می‌خوریم. با این توضیحات می‌خواهم تأكید كنم كه وقتی از فعال و رهبری كارگری حرف می‌زنیم، لزوما نباید دنبال كسانی بگردیم كه خودمان یك ذهنیت ویژه‌ای از مشخصات یك فعال و یا رهبر كارگری در ذهن داریم. این افراد برای همه و از جمله پادوهای مدیریت و دولت شناخته شده هستند. اهمیت این افراد از این سر است كه می‌توانند كارگران را به برگزاری مجامع عمومی فرا بخوانند. حرفشان پیش اكثر كارگران حجت است. مجمع عمومی همچنین رهبران جوان را پرورش می‌دهد. آنها را در بحثها و مسائل روز دخیل می‌كند. به آنها امكان می‌دهد كه بطور مرتب در جریان تجارب دیگر همكاران خود قرار بگیرند و خود ابراز وجود و ابراز نظر كنند. مجمع عمومی همانند مدرسه‌ای است كه دائم فارغ التحصل مسلح به روبرو شدن با كارفرما تربیت می‌كند.
٢) جواب به معضل روز: مجمع عمومی ظرفی است كه كارگران می‌توانند برای هر موضوعی كه كمابیش حاد به نظر می‌رسد و كارگران را به نحوی به جوش و خروش آورده است برگزار كنند. موضوعاتی مثل اضافه كاری، ناامنی محیط كار، اخراج، مسئله ایاب و ذهاب و سلف سرویس غذا، تبعیض، پرداخت نشدن به موقع دستمزدها، واگذاری بخشی از كار به پیمانكاران، خصوصی سازی و هزار و یك كلك و اجحاف كارفرما كه كارگران روزانه با آنها روبرویند. این موضوعات و پرداختن به آنها و یافتن راه حلی مناسب به آنها، معضلات هر كارگری هستند. جمع شدن دور هم و بحث و گفتگو كردن درباره این مسائل، هم به كارگران راه نشان می‌دهد و هم ذهن آنها را متوجه اشكالات راه حل‌های پیشنهادی دیگر می‌كند. كارگران می‌توانند همان روز تصمیم بگیرند كه كی و كجا دور هم جمع می‌شوند و مسئله مشخص مورد نظر را بررسی كنند.
٣) مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری باشد: مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشكل كارگری‌ای باشد كه الحق بتوان آن را تشكل كارگری ای محسوب كرد كه بطور واقعی و با دخالت دادن نظر و اراده جمعی كارگران، كارگران را واقعا نمایندگی كند. در شرایط امروز ایران، تشكلی كه به مجمع عمومی كارگران متكی نباشد حتی نمی تواند خودش را از فشارهای دولت و پادوهایش محفوظ نگه دارد. برای ما مجامع عمومی منظم در واقع سنگ بنای شوراهای كارگری هستند. منتها در جامعه‌ای مثل ایران امروز، این فقط شوراهای كارگری نیستند كه باید به مجمع عمومی اتكا كنند. هر كسی كه در عالم خود در شرایطی مثل ایران به فكر ایجاد شورا و یا سندیكایی باشد كه ادامه كاری داشته باشد، باید به این نكته فكر كند كه بدون متكی بودن به مجمع عمومی و دخالت روزمره كارگران، فعلا باید در همان عالم سیر كند. هر فعال كارگری جدی‌ای كه به فكر ایجاد تشكل كارگری است، باید بطور پیگیر در برگزاری منظم مجامع عمومی دخیل باشد. فعال كارگری‌ای كه از ایجاد تشكل مورد نظر خود ناامید می‌شود، معمولا جایگاه مجمع عمومی منظم را به درستی درك نكرده است.
٤) مجمع عمومی و مسئله نمایندگی كارگران: مجمع عمومی همه كارگران را در تصمیم گیری‌ها دخیل و همه كارگران را نمایندگی می كند. تصمیماتش تصمیمات اراده جمعی همه كارگران است. هر كارگری برای هر موضوع مشخصی و هر دوره‌ای كه كارگران و خود ایشان بخواهد، می‌تواند نماینده كارگران باشد. این موضوع مسئله امنیت شغل و دست درازی كارفرما و عواملش به ایشان را جواب می‌دهد. هیچ دولتی نمی‌تواند تك تك كارگران شركت كننده در مجامع عمومی را با ناامنی روبرو كند. چرا كه هر كارگری آنجا نماینده كارگران است و نمی‌توان همه كارگران را دستگیر و یا از كار اخراج كرد. (بخاطر همین موضوع هم که شده، فعالین کارگری‌ای که در بند اول به آنها اشاره کردم باید سعی در ترغیب همه کارگران برای نماینده شدن داشته باشند.)
٥) مجمع عمومی و مشكل آن برای كارفرما: در یك جامعه اختناق زده، معضلی كه یك تشكل اسم و رسم دار، یك تشكل دفتر و دستك دار می‌تواند داشته باشد این است كه با یك اشاره فلان رئیس منحل می‌شود و حتی مجرائی هم برای پیگیری قانونی آن وجود ندارد. فعالیتش ممنوع اعلام می‌گردد. منتها نمی‌شود تشكلی مثل مجمع عمومی را منحل كرد. نمی‌شود آن را ممنوع كرد؛ بدون اینكه رسما به همه بگویند كه هر جنبنده‌ای را سركوب می‌كنند و معمولا این برایشان خیلی گران تمام می‌شود. منحل و ممنوع اعلام كردن مجمع عمومی به معنای اخراج و دستگیری كل كارگران آن محیط كار است. این یعنی كودتا و حكومت نظامی. در حكومتهای كودتائی و حكومت نظامی، سوخت و ساز مبارزه كارگران هم فرم و اشكال دیگری بخود می‌گیرد. معضل دیگری كه مجمع عمومی برای كارفرماها ایجاد می‌كند، گرفتن سلاح تطمیع و فریب و غیره از دست آنهاست. در سیستم و جامعه‌ای كه نان شب كارگر را گرو گرفته‌اند، سلاح تطمیع و زد و بند پشت درهای بسته، سلاح ارعاب و ترساندن فعالین كارگری، سلاح فریفتن نمایندگان كارگران توسط متخصصین جیره خوار، حقایقی تلخ و انكارناپذیرند. با فونكسیون مجمع عمومی، كارگران با امكان پیگیری مطالبات و تعویض نمایندگان در صورت نیاز، هر وقت خود اراده كنند، این سلاح را از دست كارفرماها می‌گیرند.
٦) مشكلات مجمع عمومی منظم و ضروت برطرف کردن آن: برگزاری مجامع عمومی منظم و سازمانیافته مشكلاتی هم دارند. عدم موافقت مدیریت با برگزاری مجامع عمومی در سالنی از كارخانه و یا محوطه آن در ساعات كار و یا حتی بعد از كار، یك معضل است. عدم شركت و دخالت مستمر كارگران در مجامع عمومی یك معضل واقعی و مهمتر است كه می‌تواند جلوی برگزاری منظم مجامع عمومی را بگیرد. بخشا اتفاق افتاده است كه كارگرانی در جواب شركت در مجامع عمومی منظم گفته‌اند كه "زندگی داریم. نمی‌توانیم هر هفته دو ساعت هم در جلسات مجمع عمومی شركت كنیم!" این كار فعالین و رهبران كارگری‌ای را كه اهمیت مجمع عمومی منظم برایشان جا افتاده و جایگاه آن را می‌دانند، بیشتر می‌كند. كارگری كه هنوز نمی‌داند كه كارش و دخیل بودن در مسائل مربوط به كارش كه كل زندگی اش حول آن می‌چرخد، بخش مهمی از "زندگی" است، باید با حوصله این موضوع را به ایشان یادآوری كرد. این كارگران معمولا با برگزاری منظم مجامع عمومی و حضور تعداد قابل توجهی از كارگران، و با مشاهده كارآئی مجامع عمومی، متقاعد می شوند كه این مجامع ربط مستقیم به زندگی شان دارد و شروع به دخالت در آن می كنند. مخالفت كارفرماها را هم همیشه باید با اعتراض و عزم جمعی جواب داد.
(ادامه دارد)

("کارگر کمونیست" ۳۳۹)

۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

اسطوره هائی در باره تشکل کارگری

اسطوره‌ها معمولا رواياتی تخيلی هستند که ورای ردای تقدس پوشاندن به آنها توسط خود ما آدميان، سعی دارند پاسخی به اين سوال باشند که چگونه به شرايط امروزی که در آن زندگی می‌کنيم، رسيده‌ايم. اسطوره ها را اگر در آن شرايط فرضی ای که روايت از خود دارند را در نظر بگيريم، معمولا پديده های مثبتی هستند؛ اما به مرور زمان به کاريکاتوری گاها مضحک، تبديل می شوند. روايات از اسطوره‌ها را بيشتر در هيبت موجودات زنده ديده و شنيده‌ايم، اما اسطوره‌ها می‌توانند مقولات و پديده‌های "غيرزنده" را نيز در بر بگيرند. "رهبری بی خط و غيرايدئولوژيک تشکل‌های کارگری" از اين نوع اسطوره هاست.
سايت "نشر کارگری "ما"" ميزگردی دارد پيرامون "تشکل‌های کارگری". گرداننده اين ميزگرد خواندنی در جائی از يکی از شرکت کنندگان به نام "سمانه" می پرسد: "پس طبق اين دسته‌بندی که انجام داديد کارگرانی که مثلا عضو يک حزب سياسی هستند و ايدئولوژی خاصی را باور دارند و يا به گرايش سياسی خاصی وابستگی و علاقه دارند نمی‌توانند در اين‌گونه تشکل‌ها عضو باشند؟" "سمانه" در جواب می‌گويد: "به نظر من باور به ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در اين‌گونه تشکل‌ها نيست به شرطی که افراد دارای اين وابستگی‌ها تشکل‌های کارگری را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا حزب مورد علاقه‌ی خود قرار ندهند و اضافه بر آن در عملکرد خود به ساختار، نظم و دموکراسی درون تشکيلاتی و از همه مهمتر خرد جمعی تشکل مورد نظر توجه و دقت کافی داشته باشند." آنچه که "سمانه" اينجا مطرح می کند، تصويری تخيلی از تشکل‌های کارگری است که هيچ نمونه ای از آن تا بحال در هيچ کجای تاريخ ثبت نشده است. اگر امکان داشت اين تئوری را در آزمايشگاهی ثابت کرد، حتی لزومی هم به ثبت نمونه ای از آن در تاريخ نمی بود؛ منتها اين تئوری ـ و فقط هم يک تئوری پاخورده ای است که هميشه توسط هیأت حاکمه و از جمله توسط محمدرضا پهلوی، شاهنشاه آريامهر، علم شده است. تئوريزه کننده آن يکی از تئوری پردازان سياست خارجی آمريکا در زمان جنگ سرد به نام جورج لاج بوده است. نمونه ايرانی دست چندم آن هم توسط حبيب الله لاجوردی عرضه شده است.(١)

اسطوره انسان‌های سياسی  بی خط
پائين تر به پوچی و غيرعملی بودن فرضيه "انسان‌های سياسی غيرايدئولوژيک" خواهم پرداخت، اما عجالتا بگويم که "سمانه" بطور ضمنی فرض را بر اين گرفته است که فرد دارای ايدئولوژی و عضو حزبی مشخص، تشکل توده ای کارگران را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی مورد نظر خود خواهد کرد. فرض را بر اين گرفته است که آن فرد به ساختار و نظم دمکراتيک درون تشيکلاتی تشکل پشت پا خواهد زد. فرض "سمانه" بر اين است که فرد دارای ايدئولوژی به خرد جمعی تشکل بی توجه خواهد بود. اما اجازه بدهيد که فرض غلط را بر اين بگذاريم که همه اينها درست، پس آن جمعی که اين فرد و يا افراد را به عضويت در يک ارگانی از تشکل انتخاب کرده اند، اينجا چکاره هستند؟! آيا کسی در اين بين پيدا نمی شود که به اين فرد فرضی بگويد "شعور ما را دست کم نگير!" اين تصوير نمی تواند تشکل کارگری را نهادی برخواسته از نياز فوری کارگران ببيند؛ بلکه آن را نهادی می داند که چهارچوبش از قبل ساخته شده و تعدادی کمين کرده که از آن سو استفاده کنند. اين يک جنبه از قضيه.
جنبه ديگر قضيه غيرعملی بودن "ايدئولوژی زدائی" از رهبری تشکل‌های کارگری است. همه انسان‌ها بالاخره به يک سری چيزهايی باور دارند که نمی شود در مواقعی، مانند دخالت در کار و بار تشکل کارگری، آن باورها را غلاف کرد و در مواقعی ديگر، مانند دخالت در امور "سياسی"، آنها را آزاد! تاريخ همه تشکل‌ها، از شناخته شده‌ترين تشکل‌های کارگری تا کمتر شناخته شده هايشان، اين را به ما می گويد که بر سر هر موضوع و مطالبه ای در بين کارگران و بدنبال آن در بين رهبری انتخاب شده تشکل‌های کارگری، بحث و گفتگو در می گيرد و نهايتا موضوعات به رأی گذاشته می شوند. چه زمانی رأی اکثريت "تحميل ايدئولوژی" به حساب می آيد و چه زمانی نه! موضوعی است که اثباتش را معلوم نيست کدام داوری بايد حکم درباره اش صادر کند. همين امروز اتحاديه های کارگری در آمريکا توسط افرادی که فعال حزب دمکرات هستند اداره می شود. در سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند، ايسلند، يونان، هلند و بسياری جاهای ديگر توسط فعالين حزب سوسيال دمکرات. در کانادا توسط فعالين حزب نئودمکرات. در فرانسه توسط فعالين حزب سوسياليست و حزب کمونيست. در انگليس توسط فعالين حزب ليبر. در ايتاليا و اسپانيا و پرتغال همينطور. در ژاپن و سوئيس و آلمان و اتريش و غيره همينطور. بودند اتحاديه ها و شوراهايی که در دوره هايی از تاريخ توسط کمونيستها رهبری می شدند. بودند تشکل‌هايی که در دوره هايی توسط آنارشيستها رهبری می شدند. بودند اتحاديه هايی که در دوره هايی توسط مسيحی های سر به واتيکان رهبری می شدند. حتی بودند اتحاديه هايی که توسط نازيستها رهبری می شدند و نمونه های زياد ديگر. در کانادا، در دوره ای برای اينکه بتوانند اتحاديه های کارگری را از نفوذ رهبری کمونيستها پاکسازی کنند، دولت وقت کانادا رسما آدمکش از آمريکا وارد کرد که اتحاديه های تحت رهبری کمونيستها را از "افراد دارای ايدئولوژی خاصی" پاکسازی کنند! می خواهم بگويم که انتظار اينکه فعالينی رهبری تشکلی را در دست داشته باشند، اما آن را سمت و سوی سياسی ندهند، اسطوره ای بيش نيست!
اما دوست دارم برای ثبت در تاريخ هم شده، پروسه بسيار ساده و معمولی انتخابات در تشکل‌های کارگری را يک بار ديگر هم يادآوری کنم. در طول مبارزه برای ايجاد تشکل کارگری، تعدادی از فعالين کارگری پا پيش می گذارند و از بقيه نسبتا بيشتر دخيلند. فعالينی که با اذيت و آزار پليس و مديريت محيط کار روبرو می شوند و چه بسا از کار اخراج، دستگير و حتی بقتل هم می رسند. بعد از ثبت تشکل، پروسه رأی گيری برای امور روزمره تشکل (هیأت مديره) آغاز و تعدادی، حال با هر انگيزه ای که رأی دهنده داشته باشد، انتخاب می شوند و امورات روزمره تشکل را به پيش می برند. اين هیأت مديره بايد در وهله اول منعکس کننده مطالبات کارگران آن تشکل باشد. غير از اين باشد در دوره بعد به زير کشيده می شوند. اين افراد، همچنانکه بالاتر گفتم و تعدادی از شرکت کنندگان در ميزگرد "ما" هم به آن پرداخته اند، دارای عقايدی هستند که با سويچ، روشن و خاموش نميشوند. اما حتی اگر بر فرض غلط چنين باشد که اعضای هیأت مديره تشکلی فقط به مطالبات به اصطلاح "صنفی" کارگران می پردازد، بلافاصله سوال اين است که کدام مطالبه "صنفی" است و حد و حدود يک مطالبه که به مرز "سياسی" کشيده شده را چه کسانی تعيين می کنند؟ "سمانه" درباره تشکل مورد نظرش می گويد: "ايدئولوژيک نيستند و در اساس‌نامه‌های خود هيچ نوع ايدئولوژی و سياستی را تأييد يا رد نمی‌کنند- البته جز ايدئولوژی‌ها و سياست‌هايی که به صورت آشکار و عيان با منافع کارگران در تضاد است." کدام قاضی را بايد استخدام کنيم که در باره درجه "آشکار و عيان" بودن ضديت سياست و ايدئولوژی‌ای با منافع کارگران رأی صادر کند!؟ اگر ٩٠ درصد کارگران فلان کارخانه گفتند که سياستهای جمهوری اسلامی اصلا در تناقض و ضديت با منافع کارگران نيست، بايد گفت چنين است و دست روی دست گذاشت؟ کشيدن مرزهايی بين مطالبات "صنفی" و مطالبات "سياسی" دلبخواهی است و هيچ قاعده ای را بند نيست. مثلا اگر کارگرانی در کارخانه "اکس" گفتند که بايد به وضع مدارس رسيدگی بشود و درباره حجاب دختر بچه ها نظر دادند و تشکل آنها هم قطعنامه صادر کرد، وارد عرصه سياست به معنای فرضا عاميانه آن شده است؟ من می گويم که نه! چرا که دختر بچه ای که امروز با تحميقات مذهبی بزرگ می شود، فردا با هزاران مشکل ناخواسته روبرو خواهد شد. مشکلاتی که بر روی نگاه آدمها نسبت به زندگی و حق و حقوق تاثير خواهد داشت. اگر تشکلی درباره فرضا "نئوليبراليسم" نظر داد و قطعنامه صادر کرد، آيا وارد عرصه غير "صنفی" شده است؟ واضح است که نشده است. آن سياستی که به نام نئوليبراليسم پراتيک می شود، نسبت مستقيم دارد با قطع خدمات در جامعه و مزايای کارگران در چهارديواری کارخانه! سرکوبگری سانديس خوران و ساواکی‌ها چی؟ آنهم دقيقا چنين است. سرکوب می کنند که کارگران دستمزد بيشتری نخواهند، که خواهان ايجاد تشکل کارگری نشوند. هزار و يک مثال می توان زد که با هزار و يک رشته مرئی و نامرئی "مطالبات صنفی" را به "مطالبات سياسی" وصل می کند.
دلم می خواهد که يکی از اين طرفداران سينه چاک تشکل‌های کارگری که "صنفی"اند و غير سياسی و "غيرايدئولوژيک"، يک نمونه از اين نوع تجارب را به ما نشان بدهد تا معيار آنها را بدانيم که منظورشان در عالم واقع از مطالبات "صنفی" و مطالبات "سياسی" چيست؟ دلم می خواهد سرخطهای تئوری ساختن چنين تشکل‌هايی را برايمان بنويسند تا بدانيم در باره چه موجوداتی صحبت می کنيم. می خواهيم ببينيم که چه سودی از آنها به کارگران رسيده است. تا چنين نشود، ما اين ايده را بجز اسطوره، از آنها نمی پذيريم.

اسطوره انعطاف تشکل‌های کارگری در دوره های مختلف
"سمانه" در ادامه بحثش در مورد تشکل کارگری مورد نظرش می گويد: "در شرايط سرکوب و خفقان بر خواسته‌های کوچکتر و قابل حصول‌تر دست می‌گذارند و در دوره‌های انقلابی و شرايط باز مطالبات اساسی‌تری را بيان و پيگيری می‌کنند." اين هم يک اسطوره است که باز کسی نمی تواند از آن يک قاعده که بتواند در برابر آزمايشات دوام بياورد، بسازد. فرض پشت اين تئوری اين است که تشکل‌های کارگری در دوره های سرکوب و خفقان بر سر مطالبات قابل حصول با دولتها چانه بزنند و در دوره‌های انقلابی و شرايط باز، نبضشان با نيروهای انقلابی هماهنگ شود! اين تئوری و فرض، پوچ است! برويد تاريخ تشکل‌های کارگری را در روسيه قبل از انقلاب سوسياليستی اکتبر مطالعه کنيد. برويد تاريخ تشکل‌های کارگری در مصر و سنديکاهای زرد ايران و در کشورهای اروپائی و در آمريکا و غيره را نگاه کنيد. تاريخ نشان داده است که جز در موارد بسيار نادری، تشکل‌هايی که در "شرايط سرکوب و خفقان" بر مطالبات کوچک و به اصطلاح قابل حصول دست گذاشته اند، در "دوره های انقلابی و شرايط باز"، بر عليه "مطالبات اساسی‌تری" ايستاده اند. در دوران انقلابی، چه مطالبه ای اساسی تر از سرنگونی رژيم ديکتاتور می باشد؟ اما می دانيم که تشکل‌های کارگری موجود (به تشکلات زرد معروف هستند) در مصر، ليبی و ايران دوره پهلوی بر عليه انقلاب ايستادند. در همين دوره معاصر ايران، در بحبوحه وسيعترين اعتراض به جمهوری اسلامی در سال ١٣٨٨، فعال کارگری که فعال "مطالبات قابل حصول" بود، جلو آمد و گفت: "چنان‌که من معتقدم که ساير جنبش‌های اجتماعی (و يا حتی دولت) اگر که بخواهند با جنبش کارگری وارد ديالوگ و گفتگو شوند، بايد بدانند که جنبش کارگری در حال حاضر يک جنبش مطالباتی است و به‌دنبال انقلاب و انقلابی‌گری نيست."
محدود کردن تشکل‌های کارگری به "آنچه که قابل حصول است" در واقع نگه داشتن کارگران در تار و پود بردگی مزدی است. تمام تاريخ مبارزات کارگران، از تاريخ همين ايران خودمان گرفته تا تاريخ مبارزات کارگران در روسيه، و دهه ٢٠ قرن بيست در چين و غيره، تاريخ تشکل‌های کارگری مداخله گر در سياست بوده است. اينکه اين سياست چه بوده فعلا مد نظر ما نيست، اما جائی که اين تشکل‌ها خود را بر سر عرض و طول کوچکی و قابل حصول بودن مطالبات کارگران مشغول کرده اند، کلاهشان پس معرکه بوده است. وقتی که کارگران و تشکل کارگری بر سر حد و مرز، کوچکی و بزرگی و قابل حصول بودن و يا غيرقابل حصول بودن آن چرتکه بياندازند، هيچ مطالبه ای را به دست نخواهند آورد. تاريخ پر است از نمونه های اين چنينی. کارگر تمام حقش را می خواهد و در مبارزه اش هر چه سمبه اش پر زورتر باشد نان بيشتری بر سر سفره خود می آورد، نه تعيين از قبل اينکه چقدر بايد خواست! از نظر کارفرما و دولت آنها، هيچ مطالبه ای قابل حصول نيست! کسی نمی تواند ادعا کند که شنيده است کارفرما و دولتی جائی گفته باشند وضعمان آنقدر خوب است که کارگران بيايند و هر چه خواستند ببرند! برعکس، حتی در پررونق ترين دوره های تاريخ هم، حداقل بهانه شان اين است که زياده خواهی کارگران باعث عقب ماندن وطن عزيزشان از رقابت با اقتصاد فلان کشور خواهد شد! و اين اتفاقا از نظر نظريه پردازان جامعه سرمايه داری و کمپ مقابل کارگران، بهترين بهانه برای "غيرقابل حصول" بودن مطالبه کارگران است.
اما بگذاريد درباره آن استنثاهايی که اشاره کردم هم يک نکته بگويم. اگر تشکل کارگری واقعا تشکل کارگری حتی از نوع زرد آن باشد که چند تا کارگر در آن جمع هستند، همين نکته "جمع شدن تعدادی کارگری" خود اصل موضوع است.(٢) اين توده کارگران که کت بسته نوکر مسئولين تشکل‌ها نيستند. بارها شاهد اين بوده ايم که اعضای تشکل‌های کنترل شده کارگری "خودسرانه" دست به اعمالی زده که اقداماتشان توسط دولت، کارفرما و رؤسای همان تشکل‌ها محکوم شده است. نمونه ها زياد است و ما هم موارد زيادی را به اطلاع خوانندگانمان رسانده ايم. نمونه دخالت کارگران و فعالين کارگری اعضای فدراسيون کارگری تونس در بحبوحه انقلاب آن کشور جالب است. می دانيم که رهبری تشکل‌های کارگری موجود در تونس، اگر زير فشار توده های کارگر و فعالين کارگری در ميان کارگران نبود، به دولت ائتلافی پيشنهادی نخست وزير بن علی رأی ميداد و می خواست وارد حکومت ايشان بشود. يعنی می خواست سر انقلاب را در آن کشور زير آب کند.(٣)
تشکل کارگری ابزاری برای تنظيم رابطه کارگر و کارفرما و بتبع آن دولت کارفرماهاست. اگر توازن قوا به کارگران اجازه بدهد که نماينده واقعی خود را به رهبری اين تشکل برگزيند، با خواست و پشتگرمی همين توده کارگران، بيشترين مطالبه را از کارفرما مطالبه خواهد کرد. امروز که "شرايط سرکوب و خفقان" است، بر تمام حق کارگران پافشاری خواهد کرد. با زورش هر چه که توانست از حلقوم کارفرما و دولتش بيرون خواهد کشيد. کم و بيش اين زور را شرايط مشخص همان روز تعيين خواهد کرد. اما تأکيد می کنم که بر تمام حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد. در "دوران انقلابی و شرايط باز" هم باز بر همه حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد که اين "تمام حق" می تواند شامل سرنگونی استبداد و آزادی و برابری نيز بشود. مسئله اساسی اينجا اين است که از قبل خود را برای چانه زدن بر سر "مطالبات کوچک و قابل حصول" که در واقع نام ديگری برای "هيچ" است، آماده نمی کند. خود را برای مبارزه آماده می کند. توازن قوا يک چيز است و تئوری مبارزه برای "مطالبات قابل حصول" چيز ديگر.

اسطوره ای هم درباره احزاب
حزب طبقه کارگر مهمترين سلاح اين طبقه در مبارزه برای به دست آوردن تمام آزادی است. من اينجا وارد اين بحث نمی شوم. اما از آنجا که بحث مورد نقد من به اين مسئله هم پرداخته است، ضروری دانستم که من هم اشاره ای به يک نکته به نظر خودم بديهی بکنم. نتيجه گيری من از بحثهای "سمانه" اين است ـ تأکيد می کنم که اين نتيجه گيری من از بحث "سمانه" است ـ که چيز زيادی از کارکردهای درونی احزاب نمی داند. گرچه می گويد که احزاب يک نوع از تشکل هستند، اما تصويری که علی العموم از حزب داده می شود، تصوير فرقه های مذهبی است. برای کسانی که مبتدی هستند، لازم است يادآوری شود که احزاب هم کمابيش مثل تشکل‌های کارگری برای جواب دادن به ضرورياتی تشکيل می شوند؛ منتها اهدافی پايه ای و عميقتر. هسته اوليه احزاب می تواند در کارخانه، اداره، مدرسه، دانشگاه، محله و يا هر جای ديگری پا بگيرد و به مرور زمان انسانهای هم‌فکری که حول پلاتفرمهايی برای جواب دادن به مسائلی دور هم جمع می شوند و به مرور زمان هسته اوليه کاملا به فراموشی سپرده می شود. بسيار بيشتر از استثنا اتفاق افتاده است که محافلی بدون کمترين اطلاع قبلی از وجود يکديگر برای پيش بردن اهدافی کاملا مشابه ايجاد شده و بعد از اطلاع يافتن از وجود يکديگر با هم يکی شده و احزابی را ايجاد می کنند. فونکسيون احزاب هم مثل هر تشکل ديگری با انتخابات و تصميم گيريهای سياسی است. احزاب هم مثل تشکل‌های توده ای کارگران اگر نتوانند جوابگوی مسائلی باشند که اساسا برای جواب دادن به آنها پا گرفتند، حاشيه می شوند و مورد بی اعتنائی افرادی قرار می گيرند که سنگ دفاع از حقوق آنها را به سينه می زنند.
جدا از اين، نمی شود  با قرار و مدار جلوی تبليغ سياسی افراد و احزاب را گرفت. "سمانه" می گويد: "به نظر من باور به ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در اين‌گونه تشکل‌ها نيست به شرطی که افراد دارای اين وابستگی‌ها تشکل‌های کارگری را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا حزب مورد علاقه‌ی خود قرار ندهند." اينجا هم "تبليغ برای حزب" بعنوان يک تابوی ناپسند تصوير شده است. انگار دنيای اين گرايش بر "تو خوبی کن و در دجله انداز" استوار است. در دنيای واقعی، تبليغات مهمترين اصل موفقيت هر حزب جدی سياسی است! احزاب طوری تصوير می شوند که تعدادی آدم (که معلوم نيست طی چه پروسه ای دور هم جمع شده اند) دائم در حال توطئه برای سوار شدن بر موج اتحاد کارگران در تشکل‌های آنهاست. در نگرش ايشان، تبليغ برای حزبی که آدمی عضوش است، يک گناه کبيره است! حال، نگرش و متدی است که زيرکانه و چاپلوسانه به رياست تشکلی می رسد و از آنجا به نام آن تشکلی که در رياستش قرار گرفته است، برای حزب خود آبرو می خرد. مثلا در همين ايران بودند کسانی که گرايش خود به احزابی را مخفی می کردند و خود را با شرايط به هر قيمتی (معمولا با خزيدن به زير عبای عقب مانده ترين عناصر) هم رنگ می کردند و در روز لازم هم با در دست داشتن مهر و نام تشکل کارگری، فراخوان دفاع از عقب مانده ترين اقدامات می دادند. فراخوان به شرکت در جنگ؛ فراخوان به حمايت از خمينی و حزب جمهوری اسلامی، و نمونه های ديگر. حزب توده معرف حضور هر فعال کارگری است!
اما می توان با داشتن خط سياسی  و بدون دروغ و دوروئی، رو به کارگران کرد و گفت اين پلاتفرم سياسی من است و می خواهم که به من رأی بدهيد تا بلکه بتوانم با سوار بر اين پلاتفرم و با حمايت متحدانه شما کارگران، حق کارگران را از حلقوم سرمايه داران بيرون بکشم. انتخاب آخر را بايد به خود کارگران داد. کسی که مخالف رأی کارگران است، حقش است که دائم نظر خود را اعلام کند و مثلا به انتخاب نادرست کارگران انتقاد کند و آلترناتيو خود را ارائه بدهد. با زور نمی شود جلوی انتخاب سياسی کارگران را گرفت!

پاورقی
======
(١) خواننده علاقمند را مشخصا به سه نوشته "تشکل‌های توده‌ای طبقه کارگر،  گفتگو با منصور حکمت" مندرج در نشريه "کارگر کمونيست" شماره ١، ""تشکل مستقل کارگری"، دعوا بر سر چيست؟" مندرج در شماره ٤ همان نشريه و "باز هم درباره «تشکل‌های کارگری مستقل از احزاب»" مندرج در شماره ١٨٠ همان نشريه رجوع می دهم. نشريه "کارگر کمونيست" از بهترين منابع برای جدل با گرايشات مختلف و از جمله گرايش "کارگر کارگری" و ديگر گرايشات راست درون جنبش کارگری می باشد که ما در طول سالهای گذشته، صدها مطالب در نقد گرايشات مختلف درون جنبش کارگری و در نقد "تشکل مستقل کارگری" مورد نظر "کارگر کارگری"ها نوشته و در اين نشريه منتشر کرده ايم. من خواندن و دنبال کردن منظم اين نشريه را به همه خوانندگان علاقمند به مسائل کارگری و بخصوص فعالين جنبش کارگری ايران توصيه می کنم.
(٢) همينجا چند موضوع را تلگرافی يادآوری کنم که بحث تفصيلی را در جاهای ديگری کرده ايم و اگر لازم شد در فرصتهای ديگری باز هم وارد اين موضوع خواهيم شد. ١) شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر، با هيچ معياری تشکل کارگری نيستند. مراکز تجمع تعدادی پاسدار و بسيجی سانديس خور ضدکارگر هستند که لباس کارگر پوشيده و کارگران کمونيست و معترض را به کارفرما و اداره اطلاعات معرفی کنند. ٢) تشکل‌های زرد از نوع اتحاديه های زوباتف و کشيش گاپون در سالهای اوليه قرن گذشته در روسيه و اتحاديه های قانونی آنجا و همچنين اتحاديه های کارگری مبارک و سنديکاهای زرد حزب رستاخيز که توسط خود عوامل دولتی زير فشارهای سياسی ايجاد و کنترل می شدند، مطمئن نيستم که به راحتی بشود به آنها عنوان "تشکل کارگری" داد، اما با معيارهايی و با فاکتورهايی می شود قبول کرد که جای تجمع کارگران بودند. ٣) اعتراض به موش دوانی دولت و سرمايه داران در امور تشکل‌های مستقل کارگری از موضوعات هميشگی فعالين گرايشات سياسی درون جامعه و بتبع آن درون جنبش کارگری بوده است. يک تشکل مستقل کارگری، که بدون دخالت دولت و دخالت مستقيم کارفرما تشکيل شده باشند، هر چقدر هم رفرميست باشند، هر چقدر هم نتوانند فشاری شايسته بر سرمايه داران و دولتشان وارد کنند، اما تشکل کارگری هستند که توسط يک گرايش خاصی درون جنبش کارگری رهبری و کنترل می شود.
(٣) به مقاله "درسهای جنبش کارگری تونس برای کارگران" مندرج در "کارگر کمونيست" ١٤٨ رجوع کنيد.
١ ژانويه ٢٠١٣


۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

در جواب ایرج فرزاد

ابتدا فاکتهایتان را چک کنید!

ایرج فرزاد در مطلبی تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری "ایران"، حق دخل و تصرف در برنامه یک دنیای بهتر را ندارد" در اعتراض به یک قرار بتصویب رسیده در کنگره نهم حزب کمونیست کارگری به چند مسئله اشاره کرده است که جدا از اینکه با اصلاح در برنامه موافق و یا مخالف باشم در این جوابیه، که فقط جوابی است به ایشان و مخاطبینش، و برای ثبت، جواب نکات ایشان را می دهم.

برخورد مذهبی به مصوبات حزبی
برنامه "یک دنیای بهتر" (برنامه حزب کمونیست کارگری) مصوبه کنگره اول حزب کمونیست کارگری ایران است. این برنامه باید توسط یک نفر نوشته میشد و در این مورد آن یک نفر منصور حکمت بود. اعضا و کادرهای حزب کمونیست کارگری اکنون و بنابه مقتضیات و تحولاتی که از سال ۱۹۹۴، مقطع تصویب "یک دنیای بهتر" توسط کنگره اول حزب کمونیست کارگری، تا بحال شاید بخواهند نکاتی را اضافه و یا تغییر بدهند. حزب کمونیست کارگری و به تلاش سیاسی و آگاهگرانه همین منصور حکمت، به هیچ پدیده ای و از جمله هیچ مصوبه ای بعنوان یک سند مذهبی که حرف زدن درباره آن طرف را راهی جهنم بکند، نگاه نمی کند! (۱) حزب کمونیست کارگری یکی از ضدمذهبی ترین احزاب چپ دنیاست.
ایرج فرزاد می گوید: "برنامه یک دنیای بهتر، درست شبیه به برنامه مانیفست کمونیست است که حزب کمونیست هیچ کشوری مجاز به دخل و تصرف در متن آن نیست." بی ربطی این به اصطلاح استدلال از بی اطلاعی ایرج فرزاد از دنیای بیرون از اوست. بعد از "اتحادیه کمونیستها" که "مانیفست کمونیست" برنامه آنها بود، دهها هزار حزب و سازمان و دسته ایجاد شده اند که هر یکی برنامه و مصوبات خودش را داشته. اگر کسی دخل و تصرفی در مانیفست کمونیست وارد نکرده، در مصوبات خود هر جا لازم بوده اصلاحاتی را وارد کرده اند. "مانیفست کمونیست" برنامه "اتحادیه کمونیستها" بود و این سازمان در زمان حیات خود نویسندگان آن سند منحل شد. این چه استدلال غلط عجیب و غریبی است که گویا "مانیفست کمونیست" برنامه هر حزب کمونیستی است و هر کسی بخاطر مقدس بودنش بوده که در آن هیچگونه تغییری نداده اند؟!
برنامه‌ای که توسط منصور حکمت نوشته شد، همچنان در سایت نوشته‌های منصور حکمت به همان صورتی که نوشته شده بود، خواهد ماند. اما حزب کمونیست کارگری و یا هر حزب دیگری که آن برنامه را بخواهد مبنای فعالیت خود بگیرد، می تواند و "حق" دارد که نکاتی که لازم می داند را وارد کند.
اما حال که سخن از "حق" به میان آمد، برخورد ایرج فرزاد به همین کلمه "حق" هم مذهبی وار و آمرانه است. اینگونه از "حق" حرف زدن روابط ارباب و رعیتی را به یاد خواننده می آورد. هیچ کسی و از جمله ایرج فرزاد حق ندارد برای هیچ کسی امر و نهی کند که چه چیزی را می تواند بکند و چه چیزی را نه! ایرج فرزاد در حساس ترین برهه تاریخ سیاسی حزب کمونیست کارگری به کمک کورش مدرسی رفت و این حزب را دو شقه کرد. کسی به ایرج فرزاد نگفت که تو "حق" نداری این کار را بکنی. کسی به ایرج فرزاد نگفت که شما "حق" ندارید برنامه حزب کمونیست کارگری ایران را ببری و آن را اعتبار تزهای کورش مدرسی بکنی. ایرج فرزاد از این حزب رفته است و حق دارد نقد کند، اما حق امر و نهی و ارباب گونه برخورد کردن ندارد.
ایرج فرزاد در ادامه نوشته اش داستانی را تعریف می کند که بقول خودش استدلال او باشد. او داستانش را با این نتیجه گیری بپایان می رساند: "در هیچکدام از چنان مواردی متن برنامه حزب کمونیست ایران نه دستکاری و نه "به روز" نشدند." خیلی خوب. آنجا نشد، ما اینجا می کنیم! در کدام کتاب مقدس آمده است که بعد از آن داستان کسی "حق" ندارد نوشته و مصوبه ای را "دستکاری و یا "به روز" کند؟!
ایرج فرزاد می گوید: (حزب کمونیست کارگری) "قطعا نه حق دارد و نه مجاز است که در متن برنامه، دخل و تصرف کند." کلمات و جملات قبل از این اوامر هر چه باشند، جواب من به این حرفهای بیخود و مفت این جمله است: حزب کمونیست کارگری از هیچ اتوریته ای اجازه نمی گیرد!

نفرت ایرج فرزاد از حزب کمونیست کارگری
ایرج فرزاد در این نوشته یک صفحه ای به هر چیزی آویزان شده که نفرتش را از حزب کمونیست کارگری، که میراث دوران فعالیتش کنار دست کورش مدرسی است، برای چندمین بار تکرار کند. به "رسانه"ها حمله می کند که این حزب "رسانه"ای است. به فیسبوک و تویتر و یوتیوب و غیره لعن و نفرین می فرستد، خودش غافل از اینکه هر کس امروز بخواهد جائی ایرج فرزاد را پیدا کند، همین تویتر و فیسبوک است. کشف کرده است که حزب زیر فشار این و آن "خشونت گریز" شده است. بی پرینسیپ شده است؛ برای اینکه جرأت کرده حرف از اصلاح برنامه زده است!

درک ایرج فرزاد از حقوق بشر
ایرج فرزاد در جائی از نوشته اش می گوید: "و همه ما آگاهیم و میدانیم که حزب موجود کمونیست کارگری ایران بر اثر فشار جنبش های موجود و فشار ناشی از میراث "خشونت" استالینیستی، بیشتر به سوی حزب نقد کاپیتالیسم دنیای فعلی از زاویه حقوق بشری و "اکس مسلم" لغزیده است و سُرّ خورده است."
اینها به نظر من یک مشت ادعاهایی توخالی ای هستند که ایرج فرزاد کناری نشستن خود را با آنها توجیه می کند. "همه ما آگاهیم و میدانیم" گفتن هم استدلال محکم ایشان پشت همین توجیهات است که ظاهرا "همه ما" را قانع کرده است! من جواب این همه "استدلال" را نمی توانم بدهم.
ایرج فرزاد در این مطلبش چند بار "حقوق بشری" و "اکس مسلم" را بعنوان فحش و ناسزا بکار برده که من توان رقابت در این عرصه را هم با او ندارم. اما می خواهم جواب سیاسی اش را بدهم و نشان بدهم که او اتفاقا هنوز هم دنباله رو سفت و سخت متد کورش مدرسی است، حتی اگر هر دو سه هفته ای یکبار کلی برخورد شخصی با خانواده کورش مدرسی و عبدالله مهتدی هم بکند که دائم می کند.
ایرج فرزاد به کمپینهای علیه اعدام، دفاع از کارگران زندانی، رفع تبعیض از زن، علیه سنگسار، دفاع از حقوق کودک، دفاع از زندانیان سیاسی، دفاع از کمپین افزایش دستمزد، کوتاه کردن دست مذهب از زندگی مردم، مبارزه بر علیه اسلام سیاسی و غیره "کمپینهای بورژوائی" و فعالیتهای "حقوق بشری" می گوید. این را باید به حساب عدم اطلاع ایشان از نقد مارکسیستی به مقوله "حقوق بشر" گذاشت. توصیه می کنم دست از تنفر کور از حزب کمونیست کارگری بردارد و برود کمی در این مورد مطالعه کند. مارکسیستها نه تنها هیچ جائی دفاع و مبارزه برای حق زندگی را تقبیح نکرده‌اند، بلکه خود فعالین اصلی عرصه مبارزه بر علیه تبعیض و بر علیه اعدام و بیحقوقی بوده‌اند. نقد مارکسیستها و خود مارکس هم از مقوله "حقوق بشر" به نه ظاهرا دفاع طرفداران "حقوق بشر" از لغو اعدام و تبعیض و غیره، بلکه دفاع از مالکیت خصوصی و مقدس دانستن آن از طرف این طرفداران است. خواننده علاقمند را به نوشته "دنیای واقعی "حقوق بشر"" رجوع می دهم.

یک توصیه
ایرج فرزاد با اینگونه نوشته ها هر چه بیشتر خودش را در چشم این و آن سبک می کند. اگر می تواند نقد کند، بهتر است نقد کند. اگر توانش را ندارد، بهتر است از متلک گفتن دست بردارد. در اینگونه موارد سکوت بهترین گزینه است. واقعیت این است که تعدادی از ماها در حزب کمونیست کارگری از اینگونه برخوردهای نازل ناراحت می شویم. تعدادی از دشمنان ما با دیدن اینکه کسی به ما با دست و دلبازی اینچنین بی احترامی می کند از خوشحالی سر از پا نخواهند شناخت. اما ۹۹ درصد بقیه دنبال منطق در نوشته اش خواهند گشت که ابدا چیزی از این نوع در آن پیدا نمی شود. اگر روزگاری کنار دست کورش مدرسی در شهر کوران برای اینگونه متلک گفتنها کسی برای ایرج فرزاد کلاه از سر برمیداشت، امروز هر چه بیشتر باعث ایزوله شدنش می شود. آن دوران گذشته است.

توضیح
-----------------
(۱) توجه ایرج فرزاد را به بخشی از مصاحبه ای که منصور حکمت با رادیو انترناسیونال در تاریخ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۱ انجام داده است جلب می کنم.
"مصطفی صابر: بعنوان آخرين سؤال اين بخش از صحبت ما که دو سه دقيقه وقت داريم، الآن بعد از شش سال خود شما فکر نميکنيد که نيازى به تغيير و حک و اصلاح داشته باشد؟
منصور حکمت: تا آنجا که من فکر کردم، در بخش دوم بعضى از مطالبات و خواستها را بايد به آن اضافه کرد که بيشتر در آن دقيق شده‌ايم. مثلاً اينکه حجاب اسلامى سر جوان زير هجده ساله کردن بايد ممنوع باشد. هر کسى ميخواهد حجاب سرش کند بعد از هجده سالگى خودش تصميم بگيرد و دولت آزاد در ايران نبايد اجازه دهد که هر فرقه‌اى بيايد با بچه‌اش بعنوان خرگوش يا خوکچه آزمايشگاه هر کارى ميخواهد بکند، يکى لچک سرش بکند، يکى فلانجاى بدنش را ببرد، يکى به فلان قيافه درش بياورد و از فلان چيز محرومش کند! دولت بايد بگويد بچه حقوقش معلوم است، مسجل است و شما نميتوانيد بچه را از شنا کردن و راه رفتن و شادى کردن و بازى کردن محروم کنيد، يا از اينکه بخندد، بدود و با هم سنهاى خودش بازى کند و اين حجاب براى مثال تحميل است به بچه. هيچ بچه نُه ساله‌اى بلند نميشود برود بگويد من بروم يک متر پارچه بخرم بيندازم روى سرم. در نتيجه با يک سال بحث ممنوعيت حجاب اسلامى براى کودکان بايد بيايد بعنوان يک بندى از حقوق کودک و جاهاى ديگر هم مطرح شود. نکات اينطورى هست که ميشود در بخش دوم بخصوص مشخصتر و دقيقتر راجع به آنها صحبت کرد. در رابطه با اتفاقهايى که در اين هفت هشت سال افتاده. من فکر ميکنم شايد اگر الآن هم اين برنامه را بنويسيم بايد برگرديم و به مسيرى که بعد از سقوط شوروى طى شد، دوباره نگاه کنيم. بندهايى داشته باشيم که نشان ميدهد الآن به کجا رسيده. نظم نوين جهانى چه شد. دنياى يک قطبى بالأخره به چه وضعيتى در آمد. دورنما و افق انقلاب کمونيستى و رهايى کمونيستى در جهان چقدر آسانتر و چقدر سختتر شده. وضعيت نيروهاى طبقه الآن چه است. به يک معنى نگاه مجدد به جهان سرمايه‌دارى آن چيزى که الآن هست و همينطور به کمپ کمونيسم، به کمپ طبقه کارگر همانطور که الآن هست. اين هم جايش باز است. البته واضح است که هر وقت سندى را بعد از پنج شش سال نگاه کنيم ميتوانيم خيلى جاهايش را اصلاح کنيم. اگر دست بکارش بشويم ممکن است جاهاى بيشترش تغيير کند، ولى اينها آن بندهاى اصلى است که فکر ميکنم ميتواند تغيير کند."

۲۱ نوامبر ۲۰۱۴