۱۳۹۸ دی ۴, چهارشنبه

چرا "حزبی" می شویم؟


بحثی را امروز با یکی از دوستان قدیمی داشتیم بر سر اهمیت تحزب برای امکان نزدیک شدن به قدرت. خود این فکر که چرا اصلا باید به فکر گرفتن قدرت دولتی باشیم، خود مسئله‌ای است که بسیاری از کاربران فیسبوک آن را به تمسخر می‌گیرند. این وضعیت حاصل یک شرایط خاص بین‌المللی سیاسی است که در اینجا واردش نمی‌شوم. می‌خواهم تعمق‌ام در این مورد، که حاصل آن نشست و تبادل نظر با آن دوست بود را با دوستانم اینجا در میان بگذارم.
من و مریم در بسیاری از باورهای سیاسی همنظریم. و هر دو قبول داریم که بدون دست بردن به قدرت سیاسی و قدرت دولتی، عملی شدن بسیاری از باورهایمان برای ایجاد یک دنیای بهتر غیرممکن است. یکی از مسائلی را که مریم مطرح کرد و برایم هم جالب بود و هم جواب سرراستی به آن نداشتم این بود که وقتی کسی عضو حزبی می‌شود، محدودیتهایی را به خود تحمیل می‌کند که او حاضر به قبول آن محدودیتها نیست. فرد خود را مجبور می‌بیند یکسری از آزادیهای فردی را قربانی کند و بسیاری از آدمها حاضر به تن دادن به این محدودیتها نیستند. در راه بازگشت به خانه به این موضوع فکر کردم.


من فکر می‌کنم وقتی کسی وارد یکسری از عرصه‌های مهم و سرنوشت‌ساز زندگی می‌شود، خودبخود یکسری محدودیتها به او تحمیل می‌شود. همیشه انتخابها ساده و سرراست نیستند که آدم بین قورمه سبزی و خورشت قیمه یکی را انتخاب کند. وقتی که فرد در پیشبردن یک کار سیاسی جدی است، فکر می کند که آیا حاضر است ماهی ۲۵، یا ۳۰ دلار حق عضویت بدهد؟ آیا حاضر است در کمپین کمک مالی به حزبش محدودیت مالی به خود وارد کند؟ آیا حاضر است یک روزهای خاصی از ماه را، برای جواب مثبت دادن به فراخوان حزبش، به جای رفتن برای قدم زدن کنار یک ساحلی به یک آکسیون برود؟ آیا حاضر است بخاطر اتحاد و انسجام حزبش بعضی از حرفها و مخالفتهایش را علنا ابراز نکند؟ آیا حاضر است مرخصی سالانه‌اش را صرف رفتن به کنگره، پلنوم و کنفرانسی حزبی بکند؟ آیا حاضر است چند ماه از کارش مرخصی بگیرد و به مثلا کشور و یا شهر دیگری برای پیشبرد یکسری از کارهای حزبی برود؟
کار متحزب کردن همچنین یکسری فرهنگها را برای آدم جا می‌اندازد. مثلا در یک کمپین برای یک کار مشخص، خودبخود دیسکورس مسلط و مصوبات حزبی، ناظر بر کار کمپین فرد می‌شود. آیا فرد حاضر است برای پیشبرد کمپین حزب و سازمانش، با جریانی که هزار و یک مشکل با او دارد، یکجا بایستد؟
فردی مثل مریم که با من در بسیاری از باورهای سیاسی مشترک است، می‌تواند در صد تا از صد و بیست کمپینی که سالانه جلو می‌بریم، کنار هم باشیم و در آنها فعالانه شرکت کند. یک کار عضو یک حزب این است که در سرنوشت حزب دخالت دارد. در مسیری که حزب انتخاب می‌کند دخالت می‌کند، بحث می‌کند، قانع می‌کند و قانع می‌شود. این دخالتها در مراجع حزبی انجام می‌شوند. مریم نه انتخاب می‌کند و نه انتخاب می‌شود. نه در تصویب و یا رد قطعنامه‌ای رأی می دهد.
از نظر من متحزب شدن از مهمترین کارهای جدی یک فرد سیاسی است که واقعا می‌خواهد در ایجاد تغییر شریک باشد. من مریم را به عضویت در حزب کمونیست کارگری، که با آن اختلاف سیاسی جدی‌ای ندارد، قانع نکردم؛ اما بحثهای جدی و رفیقانه ما، ما را به هم نزدیکتر کرد.
۲۵ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ دی ۳, سه‌شنبه

من امروز به چه فکر می کنم؟


انسانها بعضا در خیال خود به زنان و یا مردانی فکر می کنند که اگر در گذشته معشوقه آنها بودند امروز زندگی شان چگونه می بود. زنان و مردانی که امروز هر کدام راهی دیگر رفته و آنها هم شاید درباره زنان و یا مردانی فکر می کنند که اگر در گذشته معشوقه شان بودند.


انسانها بعضا در خیال خود، به انسانهایی فکر می‌کنند که اگر امروز با ما بودند چه می‌کردند، چه فکر می‌کردند. مردانی چون لنین، روبسپیر. زنانی چون روزا لوگزامبورک. یا هم شاید کسی مثل مارکس!

من اما در خیال خود به آن کودکی فکر می کنم که اگر در آن کوه یخبندان مشغول کولبری نبود و همانجا جان نمی داد، مادرش امروز با او چه می کرد؟ بغلش می کرد و هدیه کریسمسش را باز می کرد؟ شاید هم غرق بوسه اش می کرد!؟
من اما در خیال خود به آن کودکی فکر می کنم که وحشت دارم سرنوشتش را به فرزند خودم، که تقریبا همسن آن فرهاد است، چیزی بگویم!
۲۴ دسامبر ۲۰۱۹، شب کریسمس!

عاشقان کتاب!


داستان عکس این استاتوس، داستان خود من هم هست. چند سال پیش (حدود ۱۶ سال) تمام شماره‌های مجله "Labour/Le Travail"، که حدود ۴۵ شماره می‌شدند را یکجا می‌خواستم بخرم. دیر وقت شب ایمیلی به سردبیر آن، براین پالمر (Brian Palmer) که یک مورخ جنبش کارگری کانادا هست، زدم تا جویا شوم هزینه خرید یکجا همه این کتابها (مجلات) چقدر می‌شود. دو دقیقه‌ای بعد جواب داد که تا بحال با همچون چیزی مواجهه نبوده که یک نفر همه شماره‌ها را یکجا بخواهد بخرد. (برایم جالب بود که داشتم با براین ایمیل رد و بدل می‌کردم. هفته قبلش با جان کلارک، فعال سیاسی علیه فقر در تورنتو، درباره تاریخ جنبش کارگری انگلیس حرف می‌زدیم. توصیه کرد کتاب ای پی تامپسون E. P. Thompson را بخوانم. گفت که در کانادا هم کتاب براین پالمر کتاب خوبی درباره جنبش کارگری این کشور است که اگر وقت کردی حتما بخوانش.)
بالاخره براین در آن ایمیلش نوشت که با قیمت ۴۰۰ دلار کانادا برایم پست خواهد کرد و توصیه کرد این کار را بکنم؛ چرا که اگر هر شماره را جداگانه می خریدم، حداقل ۱۰۰۰ دلار هزینه برمی داشت.

برای پرداخت یک چنین هزینه‌ای، باید در خانه یک جلسه‌ای می گذاشتیم. همسرم اول مخالفت کرد که تو هنوز نصف این همه کتابی را که داری نخوانده‌ای، چرا می‌خواهی ۴۵ جلد دیگر بگذاری تو خانه؟! حق با اون بود، اما بقول این عکس، من حتما باید آن کتابها را هم می‌خریدم. بالاخره قانع شد و من آن کتابها را خریدم.
داستان مشکلات مالی من اتفاقا از همین نوع خرج‌هایی است که اگر نبود زندگی اصلا ارزش زیستن نداشت.

۱۳۹۸ دی ۲, دوشنبه

درباره احیای نظام شاهنشاهی


یادداشتهای انقلاب (۱۰)

تجربه چهل سال حکومت جمهوری اسلامی، یک فاجعه برای این دنیاست. چهل سال حکومت بر مبنای کتب دینی نوشته شده در ۱۴۰۰ سال پیش، در دنیائی که رفت و آمد به سیارات دیگر از اخبار نیستند، اگر از عجیب ترین تجارب در دنیا نباشد، حداقل تلخترین آن است. این تجربه تلخ خود به حرف زدن از و امیدوار بودن به آلترناتیوهایی به میان آورده که تجربه حکومت بعضی از آنها خود نیز تلخ بودند.
در اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸، مردم علی العموم علیه جمهوری اسلامی و علیه شرایط طاقتفرسائی که در آن اسیر هستند، به میدان آمدند. نویسندگان طرفدار نظام پادشاهی گویا با شنیدن اینکه چند نفر شعار داده بودند که نظام پهلوی را می‌خواهند، امر بر ایشان مشتبه شده که امکان احیاء نظام شاهنشاهی در ایران فراهم شده است. اشاره به مطلب یکی از همین نویسنده ها به نام پتکین آذرمهر در وبسایت "میهن"، خالی از لطف نیست.
ابتدا این نکته را بگویم که نوشته پتکین آذرمهر نمی‌تواند منشاء امیدی برای میان سلطنت طلبان باشد. می‌نویسد برای اینکه نظام پادشاهی دوباره احیا شود، باید یکی باشد که دنبال آن را بگیرد و به رضا پهلوی اشاره می‌کند که نه برای این موضوع کاری می‌کند و نه ظاهرا تمایلی به این کار دارد. می‌گوید که در بین خانواده پهلوی هم کسی را سراغ ندارد که چنین میل و اشتیاقی داشته باشد.


سلطنتهای دوباره احیاء شده
نویسنده قبول دارد که "نمونه‌های تاریخی که در آن نظام شاهنشاهی دوباره احیاء شده‌اند کم است". به همین خاطر به یک نمونه بسیار دور در قرن ۱۷ مراجعه می‌کند. می‌نویسد: "چارلز اول، پادشاه انگلستان که از دخالت‌های پارلمان انگلیس خسته شده بود، بر این باور بود که پادشاهی موهبتی الهی است و پادشاه میتواند آنطور که میخواهد تصمیم بگیرد و حکومت کند." اساس سلطنت همین است که شاه نماینده خدا روی زمین است و به کسی جوابگو هم نیست. پادشاهی سیستم حکومت دوره فئودالی بود. شاه ارباب اربابان است. این هم در مورد چالز اول صدق می کرد و هم در مورد رضا و محمدرضا پهلوی صدق می‌کرد. شیوه حکومت کردن بر مردمی است که هیچگونه حق و حقوقی شامل حالشان نمی‌شود. یک کشمکش اصلی توده‌های معترض در ایران امروز بر سر همین بی حقوقی در سرنوشت سیاسی شان است.
پتکین آذرمهر می‌گوید: "مردم ایران به شدت از فساد، بی‌قانونی، بی‌لیاقتی و خفقان نظامی که جایگزین نظام شاهنشاهی شد رنج میبرند و پس از ۴ دهه خواستار بازگشت به نظام شاهنشاهی‌اند، نظامی که در ایران ریشه‌های عمیق اجتماعی دارد و به آن خو گرفته‌اند." این البته آرزوهای قلبی نویسنده است که اینجا بیان شده است. مردمی که به گفته نویسنده به نظام شاهنشاهی خو گرفته بودند، یکی از بزرگترین انقلابات را بر علیه همین نظام به سرانجام رساندند. پتکین آذرمهر نتیجه می‌گیرد: "تاریخ پادشاهی ایران، تاریخ خاندان‌هایی بوده که پس از زوال خاندانی دیگر به قدرت رسیده‌اند و پایان یک سلسله شاهنشاهی به معنای پایان نظام شاهنشاهی در ایران نبوده و هنوز هم نیست." من اصراری ندارم که بگویم نظام پادشاهی و یا احیاء دوباره آن در کشوری غیرممکن است؛ اما حداقل این را می‌توانم بگویم که احیاء یک نظام سلطنتی که با یک انقلاب میلیونی سرنگون شد، با به خیابان آمدن مردم و با انقلاب دیگری غیرممکن است! شاید تعدادی زیر سیطره جمهوری اسلامی دوران سیاه پهلوی را خاکستری ببینند، اما انقلابات هیچوقت برای سرنگون کردن اربابی و سرکار آوردن ارباب دیگری به وقت نمی‌پیوندند. بخصوص اگر اربابی را قبلا تجربه کرده و خاطرات مثبتی از آن نداشته باشند!

کشورهای مصنوعی
یک بحث در نوشته پتکین آذرمهر درباره وضعیت کشورهایی است که نظام پادشاهی نداشته‌اند و یا قبلا تجربه نکرده‌اند. بحث ایشان علی‌العموم در حوزه تمامیت ارضی و طرفداری از سرکوب شاهانه است. به این بخش از بحث ایشان توجه کنیم: "نظام جمهوری، بخصوص در کشورهای خاورمیانه و کشورهای مصنوعی که پس از قرارداد سایکس - پیکو با ترسیم مرزهای من درآوردی بوجود آمدند، در حد فاجعه بوده است. در این نوع جمهوری‌ها که گاه موروثی هم میشوند، وفاداری مردم نه به شخص رئیس جمهور یا رئیس دولت بلکه بیشتر به رئیس ایل و قبیله و خاندان خود می‌باشد تا به رئیس جمهور کشور." یا می‌نویسد: "تجربه ثابت کرده، برای کشورهایی که در آن اقوام مختلف زندگی میکنند ولی از شناسنامه تاریخی هویت داری برخوردار می‌باشند، چنین شکل حکومتی باعث انسجام و وحدت ملی بیشتری میشود."
درباره "تجربه ثابت شده" فقط این نکته را بگویم که تجربه همه آن "انسجام و وحدت ملی"ها سرکوب بوده برای حفظ تمامیت ارضی! هر زمان کسی اعتراضی کرده، برای "حفظ انسجام و وحدت ملی" و "حفظ تمامیت ارضی" لشکرکشی و سرکوب توجیه شده است. جامعه ایران از سرکوب بیزار است و تمام جنگش با جمهوری اسلامی کنار زدن همین سرکوب و زورگوئی است!
اما درباره "کشورهای مصنوعی" و "مرزهای من درآوردی" ایشان باید گفت که نمی‌دانم کدام کشور را ایشان می‌تواند نام ببرد که مصنوعی نباشد؟! همین ایران امروز را که می‌شناسیم، در طول تاریخ بارها مرزهای آن تغییر کرده است. معلوم نیست چرا سوریه، عراق، ترکیه، اسرائیل و دیگر کشورهای خاورمیانه مصنوعی هستند، اما چک، اسلواکی، فنلاند، آلمان و ایتالیا مصنوعی نیستند که دویست سال پیش چنین اسامی‌ای روی نقشه جهان دیده نمی‌شدند؟ به نظر می‌رسد ایشان برای این بحث "کشورهای مصنوعی" را پیش کشیده است که بگوید آنها پادشاه نداشته‌اند! نداشته باشند؛ مگر کشورشان کمتر از ایران محمدرضا پهلوی شباهت به کشور داشت؟ مگر محمدرضا پهلوی کمتر از آنها کشت و کشتار و سرکوب راه انداخت؟
نوشته های نوع نوشته پتکین آذرمهر، که ظاهرا در آن تعمق هم شده، فقط این را ثابت می کند که احیاء حکومت مورثی و پادشاهی شانس بسیار ضعیفی دارد.
۲۳ دسامبر ۲۰۱۹

خواندن کتاب فضیلت نیست، اما نخواندن آن فاجعه است!


کاربرانی که روزانه بیش از نصف روزشان را در فیسبوک هستند و فقط بلدند با ناسزا به مخالفین سیاسی‌شان جواب بدهند، بعضا که بهشان می‌گویی آن فاکتی را که آورده‌ای و آن تحلیلی را که داده‌ای، نه درست است و نه پایه منطقی دارد، عصبانی می‌شوند. بهشان که می‌گوئی دو تا کتاب هم بخوان، ناراحت می‌شوند. بسیاری از این آدم‌ها سالهاست با کتابخوانی فاصله گرفته‌اند؛ اگر یک روزی اصلا کتابخوان بوده باشند! بعضا که بهشان می‌گوئی این همه بیسوادی سیاسی چه چیزی نصیبتان کرده است، سابقه فعالیت سیاسی و عضویت در یک حزب را به رخت می‌کشند. بعضا با افتخار مدرسه نرفتنشان و یا نداشتن وقت برای کتاب خواندن، بخاطر فقر مالی خانواده به رخت می‌کشند! مبنای فعالیت سیاسی و انتخاب یار و حزب سیاسی شان، بیشتر هم زبان و اغلب همشهری بودن است. مارکسیستی که کتاب نخواند، درکش از مارکس تعبیر دیگران است. درکش از انقلاب اکتبر، تفسیر دیگران است. درکش از مسایل سیاسی، اتوریته فلان رفیق هم حزبی اش است.


من فکر می‌کنم کتاب خواندن اولا یک سرگرمی است؛ یک سرگرمی بسیار مفید. بسیار مفیدتر از تلف کردن روزت در فیسبوک و فحش دادن به دیگران و بعضا فحش خوردن. دوما رشد مغزی آدم را صیقل می‌دهد. کتابخوانی آدم را در آنچه که می‌خواهد بگوید و یا در مورد آنچه که می‌خواهد اظهارنظر کند، مستدل می‌کند. خود آدم را هم قانع می‌کند. دیگران دوست دارند حرف آدم کتاب خوانده را بشنوند. بدون آنکه اعتراف کنند، از او یاد می گیرند. بلندگو دستش می‌دهند. صفحات روزنامه‌ها را در اختیارش می‌گذارند. برای مصاحبه و اظهارنظر دعوتش می‌کنند. آدم بیسواد سیاسی، وقتی که می‌خواهد در مورد مسائل مهم سیاسی نظر بدهد، بقول فارسی سه می‌کند.

فکر کنم اکنون عضویت در کتابخانه‌ها در همه کشورها رایگان باشد. بعضی از این اشخاص که در آنها عضویت دارند، برای وام گرفتن کتاب به آنجا نمی‌روند؛ برای استفاده از کامپیوترهایش و فحش و ناسزا دادن از آنجا، در آنها عضویت دارند.

خواندن کتاب حقیقتا هیچ فضیلت نیست؛ اما به نظر من نخواندن آن برای یک فرد سیاسی که سواد خواندن دارد، یک فاجعه است!

۱۳۹۸ آذر ۲۷, چهارشنبه

جامعه دشمنان خود را می شناسد


نه (۹) تشکل (عموما از بازنشستگان) فراخوان مشترکی برای یک تجمع اعتراضی بازنشستگان در روز ۲ دی ماه، ساعت ۱۰ صبحت مقابل مجلس اسلامی، منتشر کرده اند. در بخشی از این فراخوان آمده است: "ادامه فشارهای اقتصادی حکومت علیه مردم، شرایط را غیر قابل تحمل کرده است. صعود بی وقفه تمامی اقلام مربوط به سبد معیشتی خانوارها، زندگی میلیون ها شاغل، بازنشسته و بیکاران را از آنچه که هست، وخیم تر ساخته که خیزش آبانماه و کشته شدن صدها نفر جوان بیدفاع و هزاران نفر بازداشتی گواه بر یک صفبندی آشکار از اقلیتی صاحب ثروت و قدرت در مقابل میلیونها مردم تحت فشار و محروم است."

همین پاراگراف بخوبی کنه واقعیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این جامعه را بیان کرده است. جامعه ای که اکثریت عظیم مردم شریف آن در فقر و نداری دست و پا می زنند؛ با اقلیتی مفتخور و آدمکش به نام "دولت" که بر ثروت و جان و زندگی انسانهای آن جامعه چنگ انداخته است. جامعه‌ای که خدمات اساسی و پیش پا افتاده برای یک زندگی حداقلی در دنیای امروز قربانی بودجه نهادهای سرکوبگر و تبلیغات عصر جهالت و صدور تروریسم می شود.
اما این جامعه جنگش را با جمهوری اسلامی شروع کرده و فراخوان فوق فقط گوشه ای از خشم و نفرت این جامعه علیه حکومت اسلامی فقر و جهالت است. من از این فراخوان حمایت می کنم و به نوبه خود همه انسانهای شریف آن جامعه را به دفاع و شرکت در این تجمع اعتراضی دعوت می کنم.
۱۸ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۲۶, سه‌شنبه

جنگ آلترناتیوها و کاریکاتور جنگ آلترناتیوها


یادداشتهای انقلاب (۹)
 بخشی از اپوزیسیون چپ مدتی است که خود را مشغول مسئله‌ای به نام "جنگ آلترناتیوها" کرده است. در این باره هلمت احمدیان هم در سایت "اخبار روز" مطلبی دارد تحت عنوان "جدال آلترنانیوها، در حاشیه یکی از شعارهای دانشجویان". مطلب هلمت احمدیان گرچه ناشیانه است، اما حرف دل همه آنهایی است که فکر می‌کنند جنگ و جدال آلترناتیوها یعنی شعار دادن هواداران سازمانهای مختلف علیه همدیگر در بحبوحه یک انقلاب توده‌ای بر علیه یک رژیم سرکوبگر و قرون وسطائی.
قبل از هلمت احمدیان، فعالین سیاسی دیگری هم این بحث را کرده بودند، اما با مطرح شدن شعار "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی" در حول و حوش ۱۶ آذر ۹۸ و قبل از آن هم شعار "علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" ظاهرا این جنگ و جدال وارد مرحله تازه و حادتری شده است که در صحن دانشگاه هم سخنگویانی پیدا کرده است! (همینجا عجالتا بگویم که بعدا معلوم شد آنهایی که شعارهای فوق را سر داده بودند، همزمان و یا یکی دو روز بعدتر، می خواستند نئولیبرالیسم را هم سرنگونی کنند و بعدش هم شعار "مرگ بر امپریالیسم" را بر بنری نوشته و پرچم آمریکا را در خیابان آتش زدند.)
منطق نوشته هلمت احمدیان و انصافا دوستان دیگرش در سازمان و احزاب دیگر هم، این است که "دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد". به این دو نقل قول از نوشته هلمت احمدیان توجه کنید: "بدون شک رهایی از شر جمهوری اسلامی شرط لازم برای هر تحولی است، اما نه به بهای هزینه کردن برای گزینه‌های دیگر سرمایه‌داری." و "از این روی از منظر ما سرنگونی‌ای مدنظر است که توده‌های کارگر و زحمتکش را مصداق “بیرون آوردن از چاله و در چاه انداختن” فراروی نداشته باشد". بحث من این نیست که کمونیستها برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی به هر قیمتی تلاش کنند. منتها بحث طرفداران بحث کاریکاتور شده جنگ و جدال آلترناتیوها این است که از آنجا که ما نمی‌دانیم چه آینده‌ای در انتظار ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی است، بهتر است که کاری نکنیم. بهتر است تلاشمان ابتدا این باشد که پهلوی و مجاهدین قدرت نگیرند (برای اینکه در مقابل جمهوری اسلامی که چاله است، آنها چاه هستند!). اینها در یک پارانویای عجیب و غریبی به سر می برند که آنقدر وحشت برشان داشته که کل جامعه را هم ترسانده‌اند و عملا و علنا همه را به کاری نکردن و سکوت دعوت می کنند، چرا که چاهی در کمین است!


کاریکاتور جنگ آلترناتیوها
بحث جنگ آلترناتیوهایی که هلمت احمدیان و رفقایش مطرح می‌کنند، کاریکاتوری از جنگ آلترناتیوهاست. جنگ آلترناتیوها در یک جنبش عظیم توده‌ای بر علیه یک رژیم هار و قاتل، که نان شب فرزندان کارگران را گرو گرفته است، که دستمزد چندرغاز کارگران را می‌دزدد، با شعار بر علیه این و آن سازمان راست اپوزیسیون عملی نمی‌شود. درباره اینکه این عمل باعث تضعیف جنبش انقلابی می‌شود، رفقای دیگری مطالب و استدلالات خوبی نوشته و آورده‌اند که من دیگر لزومی به آن نمی‌بینم. منتها یادآوری دو مثال تاریخی شاید خالی از فایده نباشد. کاریکاتور جنگ آلترناتیوها، در عمل جنگ به شیوه سازمان فدائیان اقلیت است که در اردوگاه مالومه کردستان عراق به جان هم افتادند و همدیگر را به خاک و خون کشیدند. یا به شیوه سازمان مجاهدین خلق در دهه ۵۰ شمسی است که مذهبی‌ها و بخش "مارکسیست – لنینیست" آن به جان هم افتاده و چندین تن از همدیگر را یا لو داده و یا ترور کردند. کسی که خود را شریک این پروسه می‌داند و در کنار این صف قرار می‌گیرد، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، خود را در یک جاده لیز و لغزنده بسیار خطرناکی انداخته است.

جنگ آلترناتیوها
گفتم که جنگ آلترناتیوها با شعار دادن و اسلحه کشیدن اعضا سازمانها بر علیه یکدیگر عملی نمی‌شود. از نظر من نه مجاهد و نه پهلوی خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی توسط یک انقلاب توده‌ای، که در پروسه خود مجبور است ارگان‌های رهبری و تصمیم گیری را در خیابان، مثل شورا، ستاد و کمیته‌های انقلاب ایجاد کند، نمی‌باشند. آنها می‌خواهند جمهوری اسلامی را به شیوه‌های رژیم چنجی، کودتا و امثالهم براندازند. اما حتی اگر کسی فرض را بر این بگیرد که انقلاب توده‌ای کارگران و گرسنگان قرار است یک آلترناتیو راست را سر کار بیاورد، که بسیار فراتر از دو سازمان مجاهد و "پهلوی" است، شیوه تضعیف آنها و یا بقول معروف جنگ و مغلوب کردن آلترناتیو آنها توسط رهبران در جلو صف اعتراضات عملی خواهد شد که انقلاب را هدایت می‌کنند، نه با شعار! چپ جامعه باید بتواند در انقلاب دخیل باشد و اعتراضات را سازماندهی کند و خط بدهد. رهبران چپ حاضر در صف اعتراضات باید شعارهای مثل "فقر، حجاب، استثمار - آماج یک پیکارند"، "نان، کار، آزادی، اداره شورائی" را شعار کل صف اعتراضات، از سنندج تا مشهد و از اهواز تا رشت و ساری، بکنند. رهبران کمونیست و چپ اعتراضات باید بتوانند "نه" به جمهوری اسلامی را تعمیق ببخشند و "نه" خود به رژیم را به "نه" کل جنبش اعتراضی تبدیل بکنند. این تنها شیوه مغلوب کردن آلترناتیو راست است.
۱۸ دسامبر ۲۰۱۹

جمهوری اسلامی در محاصره دریای‌ای از خشم و نفرت توده های عاصی!


در خبرهایی که اخیر دیدم، خبری است مربوط به تقدیم "جایزه بهترین کارگردانی جشنواره سینما حقیقت" از جانب محسن استادعلی (رئیس انجمن کارگردانان سینمای مستند) به پویا بختیاری، که یکی از صدها جان باخته اعتراضات آبان ۹۸ است. خبر دیگر مربوط به دربند بودن معصومه سلیمانی، قهرمان کشتی زنان ایران است که از نخستین روز اعتراضات در خرم آباد دستگیر و تاکنون هیچ اطلاعی از سرنوشتش در دست نیست.


جمهوری اسلامی در محاصره دریائی از نفرت توده‌هائی است که می‌خواهند سر به تنش نباشد. باید این حلقه را روزبروز تنگتر کرد. این رژیم زندگی کردن در این جامعه را برای همه انسانهای شریف تباه کرده است. باید از همه اقشار شرافتمند این جامعه، کارگران، نویسندگان، ورزشکاران، هنرمندان و غیره خواست که مردم را به اعتراض به این شرایط فرابخوانند. رژیمی با این وضعیت، نمی‌تواند برای مدت زمان طولانی‌ای به حیات ننگین و منحوسش ادامه بدهد.

۱۷ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۲۴, یکشنبه

بازگشت غیرممکن سلطنت


یادداشتهای انقلاب (۸)

طرفداران رژیم سرنگون شده پهلوی نیز، همانند همه گرایشات سیاسی درون اپوزیسیون، با گسترش اعتراضات آبان ماه ۹۸ تلاش کردند خود و آلترناتیو خود را انتخابی مٶثر و ممکن معرفی کنند.
سلطنت سرنگون شده با یک انقلاب توده‌ای که توانسته باشد دوباره به قدرت برسد، در تاریخ پدیده بسیار نادری است. آنقدر نادر است که با مرور هر آنچه که شنیده و خوانده بودم، نتوانستم حتی یک نمونه موفق بازگشت سلطنت را پیدا کنم. آنجا هم که تلاشی برای بازگشت دوباره آن به قدرت شده، توسط نیروهای خارجی و کودتاهای نظامی صورت گرفته و نه از طریق یک انقلاب توده‌ای که شرکت کنندگان آن علی العموم برای مقابله با فقر و استثمار به خیابانها آمده اند. از نظر تاریخی هم، سلطنت انعکاسی از روابط تولیدی ارباب و رعیتی است که شاه ارباب بزرگ و یا ارباب اربابان است.
هر چقدر سیاهی و تباهی رژیم جمهوری اسلامی، برای کسانی دوران پهلوی را خاکستری بنمایاند و در نتیجه روشن تر، اما هدف زندگی رسیدن به نور و روشنایی است. هر چقدر هم کسانی یافت شوند که دیروز را بر امروز ترجیح بدهند، هر چقدر هم که وحشیگیریهای جمهوری اسلامی دوره پهلوی را برای کسانی روزهای طلائی کرده باشد، اما انقلابات برای جابجا شدن مهره‌هائی به وقوع نمی‌پیوندند. برای خلاصی از ستم و بخصوص زور و ستم طبقاتی است که به وقوع می‌پیوندند. سلطنتی که ما در ایران تجربه کردیم، در زمان خود نمونه استثمار، سرکوب و شکنجه بود. کسی از بازماندگان آن زمان فقر و تنگدستی کارگران و ساکنین حلبی آبادها را از یاد نبرده است. کسی "گورستان آریامهری" و ساواک و شکنجه گران آن را از یاد نبرده است.
مهمتر آنکه باید در نظر داشت که انقلاب بر علیه مناسبات ارباب و رعیتی و یا روبنائی که سعی می‌کند خود را ورای روابط زیربنائی تولید حفظ کند، گر چه بعضا منجر به سر کار آمدن رژیمهایی می‌شود که مثل جمهوری اسلامی بسیار وحشی هستند، اما انقلابات پروسه‌ای هستند که دلبخواهی نمی‌شود جلوی آنها را گرفت. جمهوری اسلامی حکومت ضدانقلاب بود که رسالتش تار و مار کردن انقلابی بود که می‌رفت همه چیز را ریشه‌ای تغییر بدهد.

از زبان آمار
نشریه "شهروند" تورنتو در شماره ۱۷۷۵ مطلبی دارد از محمدرضا روحی تحت عنوان "ضرورت بازگشت پادشاهی به ایران". او در همان ابتدای نوشته‌اش می‌نویسد: "بازگشت پادشاهی به ایران، رساترین شعار مردم ایران در تظاهرات اخیر در سرتاسر کشور شد."
پایین تر به نکات دیگر این مطلب اشاره خواهم کرد، اما عجالتا این را بگویم که بازگشت یک نظام سرنگون شده توسط یکی از بزرگترین انقلابات قرن ۲۰، فقط می تواند یک رویا برای کسانی باشد که خود را مجبور دیده‌اند رعیت بمانند. فکر می‌کنند تنها انتخاب ممکن بین بد و بدتر است. بر تاریخ پروسه دیگری غالب است.
اما چرا این اظهارات محمدرضا روحی نمی تواند از زیر فاکتهای آمار جان سالم بدر ببرد؟ از انقلاب ۱۳۵۷ که باعث سرنگونی سلسله پهلوی شد، چهل و یک سال می گذرد. جمعیت ایران ۱۳۵۷، سی و شش (۳۶) میلیون نفر بود. جمعیت امروز ایران بالغ بر ۸۳ میلیون نفر است. یعنی در عرض این ۴۱ سال جعمیت ایران یک جهش ۴۷ میلیونی داشته است. بیش از ۸۰ درصد از جمعیت ایران امروز بعد از انقلاب به دنیا آمده و یا خاطره ای از دوران پهلوی ندارند. بنابراین، آنچه را که بعضی از رسانه‌های مهندسی افکار مثل بی‌بی‌سی به خورد کسانی مثل محمدرضا روحی داده‌اند، که گویا جوانان کشته شده در این اعتراضات برای بازگشت سلطنت و پادشاهی سینه‌های جوان خود را سپر گلوله‌های پاسداران جهل و جهالت کردند، ساخته و پرداخته اتاق شایعه پراکنی همین رسانه‌هاست.


مردم رعیت نیستند که شاه بخواهند
بقیه نوشته محمدرضا روحی لیست کردن سرکوبهای رضا پهلوی در گوشه و کنار کشور است که از دست این رئیس عشیره و آن شورشی و آن "یاغی" و این بیگانه و غیره و غیره در آورد و ایران را "یکپارچه" کرد. این لیست البته هیچ آدم سیاسی جدی را به بازگشت به دوران پهلوی‌ها ترغیب نخواهد کرد. بخش عظیمی از مردم آن کشور خود را سرکوب شده می‌دانستند و دنبال کوچکترین فرصتی بودند که دم و دستگاه سرکوب آریامهری را سرنگون کنند که چنین هم شد.
آنجا هم که محمدرضا روحی، مثل همه طرفداران سلطنت، به محسنات دوره پهلوی‌ها اشاره می‌کند، مثل بانک، مدرسه، ارتش، رادیو، دانشگاه، قانون، راه‌آهن و غیره و غیره، متوجه نیست که پروسه دولت سازی مدرن، خود روابط ارباب و رعیتی را هم از سر راه برمی‌دارد. اینها متوجه نیستند که روابط تولیدی دیگری دارد راه خودش را باز می‌کند که احتیاج به شیوه دیگری از حکومت کردن دارد. روابط تولیدی‌ای که یا سر شاه را زیر گیوتین می‌برد، یا آن را بعنوان سمبل دوره فئودالی در موزه‌ای برای دیدار توریستها حبس می‌کند.

درباره سلطنت و نوستالژی افرادی مثل محمدرضا روحی که رویاهای ممنوعه‌ای دارند، باید بیشتر نوشت که نسل جوان انقلابی بداند انقلاب ۱۳۵۷ بر سر چه بود!
۱۶ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۲۳, شنبه

رقیه کبیری جمهوری اسلامی را محکوم می کند


 اتحادیه آزاد کارگران ایران خبری از انصراف یک داستان نویس، رقیه کبیری، از دریافت مقام و جایزه منتشر کرده است. بنابه این خبر در سی و ششمین "جشنواره بین المللی فیلم کوتاه تهران" وی مقام دوم را در یکی از رشته های داستان نویسی کسب کرده است. وی اما به نشانه همدردی با اعتراضات توده ای آبان ۹۸، از دریافت جایزه انصراف داده است.
رقیه کبیری یک انسان شریف دیگری است که در ایران زیر سیطره قاتلان اسلامی اسیر است. او آثار زیادی درباره زندگی تباه شده زنان و اقشار و گروههای رنجدیده در ایران منتشر کرده است و یک نویسنده و فعال خوشنام این کشور است.


کار رقیه کبیری باید سرمشقی باشد برای همه هنرمندان، ورزشکاران، نویسندگان و فعالان اجتماعی که این رژیم قاتلان را طرد کنند. این رژیم که در محاصره توده ها قرار دارد، باید بیشتر و بیشتر تنها بماند و بداند که چه تنفری آن را احاطه کرده است.

ناصر اصغری
۱۴ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۱۸, دوشنبه

زنده باد یاد آن رفیقی که اکنون نمی دانم کجاست!


سال ۵۹ بود و من یک نوجوان ۱۴ – ۱۵ ساله. ارومیه، خیابان امام، پهلوی سابق، تقریبا در شلوغ‌ترین نقطه آن، نشریه "پیکار" را بلند کرده و با صدای بلند برایش مشتری جلب می کردیم. دو سه نفر دور نشریه بودیم و دو سه نفر هم آن دور و بر می پلکیدند که اگر لازم شد دخالت کنند. یک رفیق دانشجوی اهل مهاباد، که اکنون متأسفانه نامش را بخاطر نمی آورم، حواسش خیلی جمع بود که چه می گوئیم و چگونه می گوئیم.

آن شماره نشریه یک ویژه نامه هم داشت. ویژه نامه درباره آیت الله شریعتمداری بود. در میان مطالب زیاد نشریه، نقدی هم به مجاهدین خلق بود. من که جوانی بیش نبودم و هنوز داشتم الفبای مبارزه و آژیتاسیون را یاد می‌گرفتم، دو سه بار ویژه نامه را بلند کرده و درباره شریعتمداری به اصطلاح افشاگری کردم. هر از چندگاهی هم به رفیق دانشجو نگاه کردم عکس‌العملش را ببینم. فکر می‌کردم که توجه جلب کردن به نوشته درباره آیت الله شریعتمداری در ارومیه مهم باشد، چرا که در مناطق آذری زبان نشین پیروانی داشت.
عناوین مطالب نشریه را هم با صدای بلند اعلام می کردم. دفعه اول که به مقاله نقد مجاهدین اشاره کردم، دیدم گوشهایش تیز شد. دفعه دوم که گفتم به طرفم آمد و گفت که مطالب نقد را با شعار که اعلام نمی کنند. گفت اینها اپوزیسیون هستند و باید روی مطالب درباره رژیم تمرکز کنیم.
زنده باد آن رفیقی که اکنون نمی دانم کجاست و حتی اسمش هم یادم نیست؛ اما چقدر تیز بود، با اینکه خود سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر کلی اشکال داشت.

۱۳۹۸ آذر ۱۷, یکشنبه

مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی!


یکی از دوستان کلیپی از یکی از اعتراضات دانشجویان در ایران فرستاده بود که تعدادی از شرکت کنندگان شعار می دادند: "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی!"
من این شعار را دوست ندارم. ظاهری رادیکال دارد، اما رادیکالیسم در حرف و شعار به درد نمی خورد. رادیکالیسم پراتیک است که مهم است و تغییر ایجاد می کند. گرچه این شعار ظاهری رادیکال دارد، اما فکر می کنم که در عمل هیچ هم رادیکال نیست. شعار آماتورهاست که به قدرت خود در سازماندهی یک جنبش عظیم برای سرنگون کردن رژیم اسلامی، باوری ندارد. در عین حال جنبشی را که هنوز قطب بندی هایش معلوم نیست و متحزب نیست، تضعیف می کند.


یک مورد
در کردستان مثلا سالهای ۶۲ و ۶۳، اگر کسی در یکی از روستاهای آنجا می گفت مرگ بر فلان نیروی اپوزیسیون، معنا داشت. کردستان جامعه‌ای متحزب بود و شعار مثلا زنده باد سوسیالیسم و یا مرگ بر مفتی زاده و یا مرگ بر شیخ عثمان نقشبندی، که اتفاقا اپوزیسیون جمهوری اسلامی هم بودند، معنا داشت. یک گرایش کمونیستی برای گفتن مرگ بر این و درود بر آن، قبلا باید فعالین توده ای و میدانی را تسخیر کرده باشد؛ باید جنگ تئوریکش را با آن خط و گرایش کرده باشد که فعالین اجتماعی و میدانی آن را در برابر آن خطوط نقد شده قبول کرده باشند. آن شعار رادیکال آن دوره، یک عمل و پراتیک رادیکال را جلو می برد.

مورد مجاهد و پهلوی
شکی در این نیست که دو نیروی مجاهد و پهلوی از نیروهای سیاه این جامعه هستند که ادبیات ما پر است از نقد آنها. اما در ایران امروز جنبشی برای سرنگونی جمهوری اسلامی راه افتاده است که شاید دو سه نفر در تظاهراتها هم شعار درود بر مجاهد و یا درود بر پهلوی هم سر داده باشند؛ اما کنه این جنبش سرنگون کردن جمهوری اسلامی است. شاید کسی به درست بگوید که مسئله اش صرفا رفتن و سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. برای یک کمونیست، واضح است که مسئله اصلی رفتن جمهوری اسلامی و یا صرفا فلان دولت و رژیم نیست. در مورد ایران امروز - این دیگر باید از واضحاتی باشد که گفتن آن مسخره به نظر می‌رسد که - برای هر تغییری در جامعه، ابتدا باید جمهوری اسلامی را انداخت! ما این را قبلا گفته ایم. در همان دوران ۱۸ تیر ۷۸ هم گفتیم که: "ما در صف مقدم جنبش سرنگونى‌طلبى در این میدان حضور پیدا میکنیم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى. ... ما براى این تلاش میکنیم."
دو نیروی مجاهد و پهلوی، با هر انتقادی که به آنها داشته باشیم، دو نیرویی هستند که سرنگونی طلب هستند. در این جنبش توده ای اخیر، این یک واقعیت است که نیروئی سازماندهنده آن نبوده است و قبل از هر چیزی یک جنبش همگانی برای خلاصی از رژیم جمهوری اسلامی است. حتما کسانی هستند که امیدشان قدرتگیری پهلوی‌هاست. حتما کسان دیگری هم هستند که امیدشان رویای ممنوعه مجاهدین است. ما در این جنبش شرکت می کنیم که صف سوسیالیستی را تقویت کنیم. شرکت می کنیم که جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و هژمونی آن در دست کمونیستها باشد. این قبل از هر چیزی احتیاج به این دارد که این جنبشی که اکنون در خیابان است، یک دوری بگیرد. مومنتومی بگیرد که سرکوب آن برای رژیم ساده نباشد. که خود مردم در خیابان دیگر به خانه برنگردند. نوشته منصور حکمت: "جنبش توده اى براى سرنگونى رژیم آغاز میشود" در این باره بسیار آموزنده است.
بعضا رفقائی از این شعار آماتورها دفاع و استقبال کرده اند. بعضا گفته اند که این به معنای اتمام حجت با راست است. به نظر من نه هژمونی سوسیالیستی بر جنبش سرنگونی اینچنین تأمین و تضمین می شود و نه اتمام حجت با راست با گفتن اینگونه شعارها در ابتدای یک قیام بدین صورت اتفاق می افتد. دانشجویان در روز ۱۶ آذر در دهها دانشگاه و دانشکده شعار دادند: "نان کار آزادی، اداره شورایی"، "کارگر معلم دانشجو اتحاد". اینگونه شعارها در عین حالی که گام مهمی در راستای اتمام حجت با راست است، بیخود وارد رقابت آماتوری با یک نیروی اپوزیسیون دیگر نمی شود. مستقیما رژیم را به نفع آلترناتیو چپ و سوسیالیستی هدف اعتراض خود گرفته است.
من اگر در ایران بودم به جای دادن شعار مرگ بر مجاهد و مرگ بر پهلوی، سمیناری می گذاشتم درباره سرکوب جنبش کارگری و جنبش دانشجوئی توسط حکومت پهلوی و قتل دانشجویان در ۱۶ آذر. سمیناری می گذاشتم درباره سیاستهای اسلامی مجاهدین خلق. در عین حال شعارهای "نان کار آزادی، حکومت شورائی" را آنقدر تکرار می کردم که طنین آن برای ساعتها در گوش همه دانشجویان و عابرین و ناظرین طنین انداز می بود.
۸ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۱۵, جمعه

چرا این انقلاب شکست نمی خورد؟


یادداشتهای انقلاب (۷)

انقلابی که در جریان هست، امیدهای زیادی در دلهای زیادی، از عراق و سوریه و لبنان و افغانستان گرفته تا نقطه نقطه خود ایران، زنده کرده است. برای بسیاری از ناظران رویدادهای سیاسی ایران، این سئوال پیش آمده است که مردمی که با دستان خالی با رژیمی جنایتکار و آدمکش روبرو شده‌اند، چگونه می‌توانند پیروز شوند؟ من اما جواب معجزه آسائی برای آن ندارم؛ اما یک نکته را می‌توان مطرح کرد که از نظر تحلیلی می‌تواند راه نشان بدهد.
جمهوری اسلامی با مردم معترضی روبرو شده است که با ذره ذره وجود آن مخالفند. با فرهنگش، با اقتصادش، با دیپلوماسی اش، با تروریسمش، با مذهبش، با سانسورش، با آموزش و پرورشش، با شیوه حکومت کردنش، با دزدی‌های سرانش، با صدور اسلامش و غیره. هر جامعه‌ای اعتراض و معترض دارد و از این بابت ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی تافته جدابافته‌ای نیست. اما جمهوری اسلامی از یک نظر تفاوت بنیادی با بقیه جاها دارد. اگر مردم معترض در جائی مثل عربستان و یا بحرین و قطر دست به اعتراض بزنند، سرکوب می‌شوند. این را دیده‌ایم. سرکوب شدگان به خانه برمی‌گردند و فردا هر کدام به سر کارش می‌رود، درآمدی دارد و نانی سر سفره می‌آید. اگر مردم بیکار و گرسنه در جائی مثل مثلا پاکستان و یا هند به گرسنگی و بیکاری اعتراض می‌کنند، دستور تیراندازی بالای پشت بام به پلیس ضدشورش داده نمی‌شود. معترضین را به انتخابات پارلمانی و دست به دست شدن احزاب پاس می‌دهند. راه متشکل شدن کسی را سد نمی‌کنند.
در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی، اما نه وعده کار و نانی به کسی می‌دهند، و نه اجازه اعتراض و ایجاد تشکلی! توده‌های معترض این را باید خود به کرسی بنشانند. اگر امروز آمدند و سرکوب شدند، فردا دوباره برای همین مطالبات و با قدرت بیشتری به خیابان می آیند. هیچ کس و کسانی به اندازه همان کسانی که دستور شلیک دادند و به اندازه همان کسانی که به سوی مردم معترض شلیک کردند، نمی‌دانند که این رژیم رفتنی است. تمام تلاش و تقلای آدمکشان آن این است که دو روز بیشتر عمر کنند.
۷ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۱۴, پنجشنبه

انقلاب شکست خورده ایران!؟


یادداشتهای انقلاب (۶)

کلمه "انقلاب" از آن کلماتی است که تا زمانی تعریف طرف مقابل را نشنیده‌ای، فکر می‌کنی منظور همه یک چیز است! اما وقتی که کمی دقت می کنی، می بینی تعریف خیلی ساده و یکدستی، حتی در بین کسانی که ظاهرا همفکر هم هستند، وجود ندارد. "انقلاب" ترمینولوژی‌ای است برای عنوان کردن پروسه‌ای از تغییر. انقلابات اجتماعی تحولات یک روزه نیستند که کسی بتواند روز مشخص شروع آن را اعلام و کس دیگری روز و دقیقه پایان آن را سوت بزند. از نظر من وقایع آبان ۱۳۹۸، ادامه وقایع ۱۳۷۸، ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ هستند که فاصله بین آنها کمتر و کمتر می شود و همه آنها یک هدف دارند: خاتمه دادن به این وضعیت و سرنگون کردن ریشه‌ای جمهوری اسلامی! این از نظر من یک انقلاب است.
هر کسی که سرگذشت این انقلاب را مهم می داند، حتما به این فکر می کند، "گام بعدی توده‌های معترضی که به خیابان آمدند و رژیم را به چالش کشیدند، چه می تواند باشد؟". دوستان زیادی که بعضا به حق برای سرنگون کردن رژیم آدمکش جمهوری اسلامی عجله داشتن‌شان زیادی مشهود بود، با فروکش کردن تندی اولیه آن اتفاقات افسرده شده و زانوی غم بغل کرده اند. برای اطلاع این دوستان جامعه امروز ایران در یک حالت پر التهاب و انفجاری قرار دارد. جمهوری اسلامی هیچگونه راه حلی برای اینکه به مطالبات پیش پا افتاده جامعه معترض جواب بدهد ندارد و تفنگ و گله بسیجی را تنها راه نجات خود می داند. این گله که اکنون دیگر نه روحیه دارد و نه آینده ای، بالاخره در مقابله با جامعه در حال انفجار چقدر می تواند مانور بدهد!؟


انقلاب امروز در ایران، انقلابی بر علیه کمبود نان است. انقلابی بر علیه بی آینده‌گی است. شاید سرنگون نشدن یکروزه جمهوری اسلامی تعداد کمی از ما را ناامید کرده باشد، اما بالاخره باید همین تعداد از ما به یک سئوال فکر کنیم و جواب بدهیم: فرض را بر این بگذارید که مادری دو - سه فرزند گرسنه در خانه دارد و کار و درآمدی هم ندارد، به خیابان رفته و اعتراض کرده است. او و جوانی که بر علیه بی آینده‌گی انقلاب و اعتراض کرده در یک صف اعتراض کردند و دیدند که مزدوران خامنه ای دو و یا سه نفر را به گلوله بستند. به خانه برمی گردند و اکنون چه؟ در اخبار شنیدند گلوله‌های این گله مزدور، قلب آمنه شهبازی، حمید رسولی، مهناز مهدی زاده، مهدی پایی، آزاده ضربی، شهرام معینی، نیکتا اسفندانی، محسن محمد پور، پویا بختیاری، ۱۰ نفر در جوانرود، ۵ نفر در تبریز، ۶ نفر در همدان، ۸ نفر در ماهشهر، ۵ نفر در مریوان، ۱۴ نفر در تهران و صد نفر را جای دیگری از طپش بازداشت. بقیه به خانه برگشته‌اند! اما نه نانی بر سر سفره کودکی آمده و نه آینده ای برای آن جوان بی آینده تصور می شود.

به خانه برگشته ایم به زودی برمی گردیم
مادری که گرسنگی فرزندانش امانش نمی‌دهد؛ جوانی که عشق به زندگی و تنفر از رژیم جوان کش بی قرارش کرده، دوباره خواهند آمد. اینبار طرح دارند. اینبار به این فکر کرده‌اند که چگونه از خود دفاع کنند و چگونه با گله حزب الله مقابله کنند. این گله آدمکش اسلامی بهتر است در فکر فرار باشد. برمی گردیم و اینبار با دستان خالی برنمی گردیم.
۵ دسامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۸, جمعه

بلشویک‌ها پیشگام تغییر بودند


مصاحبه شهلا خباززاده با ناصر اصغری در رابطه با سالگرد انقلاب اکتبر روسیه

انقلابات موتور محرکه تاریخ اند. هر انقلابی با نگاهی به گذشته، بر روی شانه تجربیات انقلابات قبل از خود راه خود را باز کرده است. انقلابات ۱۶۴۰ تا ۱۶۸۸ انگلیس با نگاهی به تجربیات انقلاب هلند که به جنگ هشتاد ساله معروف است راه خود را باز کرد. انقلاب کبیر فرانسه به نوبه خود، نگاهش به تجربه افسار زدن اریستوکراتها در انگلیس سر لوئی شانزده و ماری انتونت را زیر گیوتین برد. انقلابات بعدی، ۱۸۳۰، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ فرانسه، روی شانه انقلاب کبیر فرانسه بودند که نقب زنان دنبال مطالبه "آزادی، برابری و برادری" را گرفتند. تا اینکه به اکتبر ۱۹۱۷ روسیه رسیدیم. از انقلاب کبیر فرانسه، "آزادی، برابری و برادری" و انقلاب اکتبر روسیه حرف به میان آمد. یادی هم از مارکس بکنیم. مارکس در سال ۱۸۱۸ متولد شد. او یکی از پر و پا قرص ترین طرفداران انقلاب کبیر فرانسه بود. انقلابی که با شعار "آزادی، برابری و برادری" به میدان آمد و نظم فئودالی را در فرانسه و نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری را در همه جای جهان، به نفع پایه ریختن نظام دیگری، سرمایه‌داری شکست داد. زمانی که او (مارکس) بطور جدی وارد سیاست شد، حدود نیم قرن از سپری شدن وعده "آزادی، برابری و برادری" از طرف طرفداران نظام سرمایه‌داری گذشته بود. مارکس در مطالعاتش و در تجربه شخصی اش به این نتیجه رسید که این نظام نه تنها آزادی، برابری و برادری به ارمغان نیاورده است، بلکه ادامه دهنده رابطه برده‌وار بین انسانها به شیوه دیگری است. به این نتیجه رسید که سرمایه‌داری نه تنها این مطالبه همیشگی انسان را تحقق نبخشیده، بلکه خود مانع مهمی بر سر راه متحقق شدن این مطالبه است. نتیجه می گیرد که هر کسی (فلاسفه) آمده برای خودش این دنیا و این وضعیت را تفسیر کرده؛ اما باید آستین بالا زد و تغییرش داد. بلشویکها و در رأس آن لنین پیشگام تغییر این وضعیت شدند. در ادامه نکاتی که از لنین و از انقلاب اکتبر یاد گرفته ایم و باید آن را برای این دوره بکار ببریم، خواهیم گفت.
اکنون بعد از صد و دو سال که از آن انقلاب عظیم گذشته است، در ایران شاهد سر بر آوردن انقلابی هستیم که میرود بنیادهای نظام سرمایه‌داری را به لرزه درآورده و از بنیان برکند. در راس این انقلاب، طبقه کارگر ایران و حزب سیاسی اش، حزب کمونیست کارگری ایران می تواند نقش مهمی ایفا کند.


***

سئوال: انقلاب اکتبر روسیه چگونه توانست بر حکومت تزار یعنی حکومت طبقه سرمایه‌دار روسیه پیروز شود؟
جواب: اجازه بدهید دو نکته را در این سئوال تدقیق کنیم. در واقع در مقطع انقلاب اکتبر این حکومت تزار نبود که باید از سر راه برداشته شود؛ حکومت نوع دیگری بود که باید بلشویکها از سر راه بردارند. تزار در فوریه همان سال، یعنی ۱۹۱۷، بر اثر یک انقلاب همگانی و در رأس آن زنان کارگر (به این نکته توجه کنیم: "زنان کارگر") که در صفهای طولانی مایحتاج اولیه زندگی، بخصوص نان صرف، دیگر قدرت تحمل این همه فشار را نداشتند سقوط کرد. این یک نکته، نکته دوم اینکه حکومت تزار به معنای واقعی آن دوره، حکومت طبقه سرمایه‌دار در روسیه نبود. شاید لازم باشد در جای دیگری به مناسبت دیگری، این دو نکته را بیشتر باز کنیم؛ اما اینجا فعلا جایش نیست.
روز ۲۳ فوریه ۱۹۱۷*، هزاران تن از زنان کارگر کارخانجات عظیم روسیه، به دنبال اعتصاب و اعتراضات روزمره در شهر پتروگراد، که آن زمان پایتخت روسیه بود، در اعتراض به کمبود نان دست به اعتراض زدند. شرایط آن زمان روسیه مثل یک بمب ساعتی بود که انتظار انفجار آن هر ثانیه می رفت. شرکت روسیه در جنگ جهانی اول، که از سال ۱۹۱۴ شروع شده بود و میلیونها قربانی گرفته بود، شرایط را برای این انفجار آماده کرده بود. میلیونها سرباز که از ابتدایی ترین امکانات، از لباس، کفش، غذا و دارو گرفته تا اسلحه و تجهیزات ابتدائی برای یک چنین جنگی، برای سرنگونی آن وضعیت روزشماری می کردند. کل جامعه و بخصوص زنان زیر بار فشار اقتصادی کمرشان خورد شده بود. دستمزدها چندین برابر زیر خط فقر بود و به هیچوجه کفاف یک زندگی بخور و نمیر نمی داد. دهقانان، گرچه با اصلاحات ارضی سال ۱۸۶۱ از حالت سرف وابسته به زمین رها شده بودند، اما همچنان در فقر و نداری دست و پا می زدند. همه این شرایط دست به دست هم داده و یک دم و دستگاه ضعیف و خارج از دور و زمانه خود را در عرض چند روز اعتراض به زیر کشید.
اما از زمان سقوط تزار تا مقطع انقلاب اکتبر در روز ۲۵ اکتبر (۷ نوامبر) جامعه روسیه عظیمترین تحولات را شاهد شد. لنین که در زمان سقوط تزار در سوئیس بود، حدود سه - چهار هفته قبل از سقوط عمارات پوشالی "امپراطوری روسیه" در جمع تعدادی دانش آموز که او را از طریق حزب سوسیال دمکرات سوئیس برای یک سخنرانی درباره انقلاب ۱۹۰۵ دعوت کرده بودند، گفت که اروپا در آستانه یک انقلاب است. می گوید که نسل ما شاید این انقلاب را به چشم نبیند! اما در کمال تعجب حتی کسی مثل لنین!، انقلاب توده مردم بر تزار یک ماه بعد به پیروزی می رسد و لنین برای بازگشت به روسیه به همه چیز فکر می کند. بالاخره با یک قطار از سوئیس با گذشتن از آلمان و با اجازه دولت آلمان به سوئد می رود و از آنجا وارد روسیه می شود.
در مقطع انقلاب فوریه، نه تنها حزب بلشویک نیروئی ضعیف و قابل چشم پوشی بود، بلکه حتی منشویکها هم، که جناح قویتر و بانفوذتر حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بودند، در اتفاقات اولیه انقلاب ۱۹۱۷، نیروی به آنصورت مهمی نبودند. منشویکها، به همراه حزب سوسیالیستهای انقلابی (اس آرها) که اکثریت را در شورای مرکزی در پتروگراد داشتند، از دولت موقت، که متشکل از لیبرالها و تتمه طرفدار تزار در دوما بود، حمایت کردند. بلشویکها بسیار نامنظم و بدون خط بودند. لنین، زینویوف، رادک، کولنتای و بسیاری دیگر از رهبران آن در اروپا بودند. کامنف و استالین در سیبری در تبعید بودند. بوخارین و تروتسکی، که بعدا از رهبران اصلی انقلاب شد، در نیویورک بودند. در خود پتروگراد، کمیته پتروگراد برخورد نرم و دوستانه‌ای نسبت به دولت موقت داشت. نشریه پراودا با سردبیری مولوتف و شلپیانکوف، خط نسبتا رادیکالی را دنبال می‌کرد. کمیته وایبرگ، که کمیته منقطه کارگرنشین پتروگراد بود، خطی رادیکالتر و نزدیک به خط لنین داشت. بعدها که کامنف، استالین و مورانوف از سیبری به پتروگراد برمی‌گردند، هیأت تحریریه پراودا را برکنار می‌کنند و خطی نزدیک به خط منشویکها را بر نشریه حاکم می‌کنند که نه علیه جنگ بود و نه علیه دولت موقت.
لنین روز سوم آوریل به پتروگراد می‌رسد و اولین چیزی که به کامنف می‌گوید: "این چرت و پرتها چیه که در پراودا می‌نویسید؟ چند شماره آن را دیده‌ام که واقعا حال آدم را بهم می‌زند!" یکی دو روز بعد در یک جمع حزبی "تزهای آوریل" را ارائه می‌دهد که جز کولنتای رأی دیگری نمی‌آورد. در شماره بعدی پراودا، روز ۷ آوریل، تزهای آوریل همراه با یک مقدمه از کامنف درج می‌شود که در آن مقدمه کامنف می نویسد اینها نظرات حزب نیستند، بلکه نظرات خود لنین هستند. چند هفته بعد، در کنفرانس هفتم حزب، تزها موضع حزب می‌شوند. این نکات را گفتم که بگویم موقعیت ویژه شرایط آن زمان چگونه کل وضعیت و موقعیت رادیکالیسم و حزب را زیر و رو کرد!
بهرحال، حزب بلشویک و نظرات لنین به مرور زمان هم در بین چپها و هم در جامعه به اکثریت قاطع تبدیل می‌شوند. لنین خواهان قطع فوری جنگ و خواهان انتقال تمام قدرت به شوراهاست. به نظر من این دو نکته در پیروزی انقلاب اکتبر از مهمترین ویژگی‌ها هستند. البته می‌شود به نکات مهم دیگری از جمله اینکه شورای مرکزی در فرمان بسیار مهم، "فرمان اول"، اختیارات مهم را در ارتش به سربازان می‌دهد هم اسم برد، اما آن نکات اصلی‌ای که انقلاب بر دوش آنها خیز برداشت، همان قطع فوری جنگ و تمام قدرت به شوراهاست.
در تمام این دوره لنین هم با خط نزدیک و مماشات جویانه به منشویکها در حزب بلشویک در جنگ است و هم سرکشها و "وقت نشناسها" نزدیک به آنارشیسم در حزب را کنترل می‌کند. برای یک دوره نسبتا طولانی مجبور به زندگی مخفی می‌شود. در اوایل ژوئیه در یک قیام ناموفق، حکومت موقت که اکنون ریاست آن را یک سوسیالیست نزدیک به "اس آرها" به نام آلکساندر کرنسکی در دست دارد، دست به قتل عام قیام کنندگان می‌زند که نزدیک به ۷۰۰ تن در خون خود در خیابانهای شهر پتروگراد غرق می‌شوند. بخش وسیعی از رهبران و کادرهای حزب بلشویک، از جمله تروتسکی و کامنف دستگیر می‌شوند. لنین با پاپوش دوزی و به جرم ساختگی جاسوسی برای آلمانی‌ها مجبور به مخفی شدن می‌شود که همراه با زینویوف تا روزهای قیام همچنان مخفی می‌ماند. طرح کودتای معروف کورنیلیوف که بخشی از نمایندگان دولت موقت از آن با خبر بودند، با نیروی حزب بلشویک و در غیاب رهبران اصلی آن به شکست کشیده می‌شود!
بلشویکها در شوراهای کارگری و کمیته‌های ارتش، که در ابتدا تحت سیطره سیاسی منشویکها و اس آرها بودند، به مرور زمان اکثریت می‌شوند. جناح چپ اس آرها، که متحد بلشویکها بودند، نماینده مطالبات دهقانان میشوند که در شورای مرکزی پتروگراد به همراه بلشویکها رأی اکثریت می‌آورند و برای اولین بار توازن قوا به جناح طرفدار سیاستهای بلشویکی شیفت می‌کند. بالاخره بعد از کنگره دوم شوراها در روزهای ۲۴ و ۲۵ اکتبر، بلشویکها با پشتیبانی این شورا، دولت موقت را خلع می‌کند و روسیه و کل دنیا شاهد سر بر آوردن حکومت و سیاست از نوع دیگری می شود.

سئوال: تاثیر سیاسی - اجتماعی انقلاب اکتبر روسیه بر جوامع بشری دنیا بطور خلاصه چه بود؟
جواب: در این مورد می‌شود به هزاران مورد اشاره کرد، چرا که طبقه کارگر با انقلابش، انقلاب اکتبر، برای اولین بار سرمایه‌داری را چنان ترساند که در همه رفتار و برخوردهایش با انسان دوره خود تجدیدنظر کرد. شما بروید اولین قانون اساسی حکومت شوراها را با منشور انقلابات تا آن زمان مقایسه کنید. گرچه برای زمانه خودشان بسیار مترقی و پیشرو بودند، اما در برابر قانون اساسی حکومت شوراها ارتجاعی به نظر می‌رسند. با "منشور حقوق بشر" سازمان ملل مقایسه کنید؛ خنده‌تان می‌گیرد. هیچکدام از آن منشورها و قوانین بعدی آنها، کاری به گرسنگی انسان ندارد. کاری به بیکاری انسان ندارد. انقلاب اکتبر و پراتیک بلشویکها این جنایات جامعه سرمایه‌داری را جلوی چشم جامعه گرفت. برای اولین بار در جهان بساط بازار مکاره مذهب جمع شد. وقتی که زنان در سطح وسیعی در روسیه، در عرض چند ماه از شهروند درجه چندم به شهروند برابر ارتقاء می‌یابند، کل جهان غرب در برخوردش به زن و موقعیت آن تجدیدنظر کرد. تبعیض بر علیه کودکی که خارج از رابطه زنانشوئی معمول پدر و مادر به دنیا می‌آمد، جرم شد. از همجنسگرائی جرم‌زدائی شد. همه شهروندان روسیه که به یک سن خاصی رسیده بودند، صرفنظر از اینکه مال کدام منطقه است، زبان و ملیتش چیست، جنسیتش چیست و غیره، می‌توانست در رأی گیری و کاندید شدن شرکت کند. برابری سیاسی و حقوقی به معنای واقعی کلمه در گوشه‌ای از جهان به رسمیت شناخته شده بود. باج‌هایی که تزار از کشورهای ضعیف می‌گرفت، لغو شدند.
تأثیر این انقلاب چنان عظیم و زیر و رو کننده بود که در تمام دنیا، هر جا که کارگر اسمی از لنین و بلشویکها شنیده بود، حکومت شوراها را حکومت خودش می‌دانست و از آن دفاع می‌کرد. در شهر وینی‌پگ کانادا که در سال ۱۹۱۹ شاهد یک اعتصاب عمومی شد، یکی از مطالبات اعتصابیون خروج دولت کانادا از سیبری بود که داشت به ضدانقلابیون ارتش سفید برای سرنگون کردن حکومت شوراها کمک می‌کرد. "شورای واشنگتن" شهر سیاتل آمریکا هم که در فوریه ۱۹۱۹ با اعتصاب عمومی شهر را کاملا از دست "از ما بهتران" در آورده بود، بقول فیلیپ فانر که از مشهورترین مورخین جنبش کارگری آمریکاست، "نمونه واقعی حمایت کامل یک شهر از انقلاب اکتبر" بود. با تأثیر گرفتن از انقلاب اکتبر، کارگران در آلمان دست به انقلاب زدند. در مجارستان دست به انقلاب زدند. خیابانهای شهرهای بزرگ اروپا، در فرانسه، انگلیس، بلژیک، ایتالیا، هلند، غیره و غیره به دفاع از انقلاب اکتبر به خیابانها ریختند. شاعر و رمان نویس در مدح لنین و بلشویکها نوشتند. ترانه سروده شد. سربازان در جبهه‌های جنگ از پیروزی کارگران در گوشه‌ای از جهان استقبال کردند.
خوب واضح است که این وضعیت سرمایه‌داران را به وحشت می‌اندازد. ارتش دهها کشور سرمایه‌داری (آمریکا، آلمان، فرانسه، بریتانیا (به اضافه کانادا، هند، استرالیا و آفریقای جنوبی که همه آنها مستعمره بریتانیا بودند)، چکسلواکی، ژاپن، ایتالیا، یونان، رومانی، لهستان، چین، استونی، صرب) یا بطور مستقیم دخالت نظامی کردند و یا بطور غیرمستقیم و با کمکهای مالی هنگفت و بی‌حد و حثر به بازمانده‌های تزار و دولت موقت کرنسکی برای سرنگونی بلشویکها وارد میدان شدند. هر جا توانستند قوانین ضد کمونیستی و ضد بلشویکی تصویب کردند. نام لنین وحشت بر جانشان می‌انداخت. با همه اینها، انقلاب اکتبر و نام لنین همچنان الهام بخش تلاش کارگر برای آزادی و خلاصی از این وضعیت ماند.


سئوال: نقش سایر طبقات و اقشار اجتماعی روسیه، منظور به غیر از طبقه کارگر، در این انقلاب چگونه بود؟

جواب: تا آنجا که به دهقانان برمی‌گردد، به یک نقش پیچیده‌ای برمی‌خوریم که خود بعدا دولت شوراها را با مشکلات جدی و بزرگی روبرو کرد. اما تا به خود انقلاب برمی‌گردد، دهقانان را می‌توان از دو نظر مورد بررسی قرار داد. از یک طرف مطالبه صاحب زمین شدن دهقانان همچنان وسط میدان سیاست بود. روسیه تزاری تنها دولت اروپایی بود که مسئله ارضی را تا سال ۱۸۶۱ حل نکرده بود. در این سال و با این اصلاحات قید و بند سرواژ قانونا لغو شد (خواننده به کلمه "قانونا" با احتیاط برخورد کند!). اما این مسئله بطور واقعی فقط روی کاغذ بود. سرف که موجودی بین برده و دهقان بود، همچنان مثل احشام وابسته به زمین بود. او را همراه با زمین خرید و فروش می‌کردند. اشراف روی سرفها قمار بازی می‌کردند. اگر طاس و یا ورق‌های بازی فلان اریستوکرات صاحب ۱۰۰ سرف بد می آمد، سرفهایش را به اریستوکرات برنده بازی می‌باخت! اصلاحات ارضی ۱۸۶۱ او را رسما از این وضعیت رهاند، اما با قطعه زمینی که در ازای وامهای کمرشکنی که به او واگذار شد، چنان او را در قید دیگری گذاشتند که تا انقلاب ۱۹۱۷ همچنان برده ارباب مانده بود.
رهائی دهقان تا سالهای اولیه ۱۹۰۰ و تا انقلاب ۱۹۰۵ همچنان مشغله اصلی بسیاری از جریانات چپ و روشنفکران روسیه بود. ابتدا با جریانات پوپولیستی روبرو هستیم که مهمترین آنها نارودنیکها هستند. این پوپولیستها که می‌خواهند روسیه را از تزاریسم برهانند، برای روشنگری به میان دهقانان می‌روند که هر بار با بی‌اعتنائی آنها روبرو می‌شوند و در آخر سرخورده از "آگاهگری"، دست به ترور فیزیکی افراد پلیس، و رئیس و رٶسای حکومت می‌زنند که حتی موفق می‌شوند یکی از تزارها را هم به قتل برساندند. بعدها نمایندگی مطالبات دهقانان به دست آس‌آرها می‌افتد که عملا در انقلاب ۱۹۱۷ مطالبات دهقانان را فدای منافع سرمایه‌داران و زمینداران می‌کنند. منتها در بحبوحه انقلاب که اس‌آرها به آغوش سرمایه‌داران و زمینداران بزرگ می‌خزند، یک جناح قوی به نام جناح چپ آس‌آرها در انقلاب شرکت می‌کند که با فرموله کردن مطالبات دهقانان متحد بلشویکها می‌شوند.
از یک جنبه دیگر هم می‌توان به شرکت دهقانان در انقلاب اشاره کرد. ارتش روسیه در واقع ارتشی بود که بصورت عمده‌ای روی دوش سربازان روستائی بود و سرباز به نوعی نماینده دهقان در آن انقلاب هم به حساب می‌آید. به این موضوع باید از چند جنبه توجه کرد. اول اینکه پایگاه اجتماعی سرباز هر چه هم که باشد، مطالبه اولیه‌اش زنده ماندن بود. سرباز روسی در جنگ جهانی اول به معنای واقعی کلمه گوشت دم توپ بود. حتی قبل از اینکه از "کشورش" دفاع کند، باید برای بریتانیا و فرانسه کشته شود تا در یک جبهه بزرگی سربازان آلمانی را مشغول نگه دارد. فرار سربازان روسی که نه لباس و کفشی برای حفاظت در برابر سرمای شدید روسیه داشت و نه تفنگ و گلوله‌ای برای دفاع از خود، در تمام کتابها و منابع تاریخی جنگ جهانی اول، جایگاه ویژه‌ای را اشغال کرده است. در عین حال سربازان فراری در انقلاب شرکت می‌کردند به این امید که انقلاب جنگ را خاتمه ببخشد تا به روستای خود برگردد و از زمینی که از انقلاب و مصادره زمین‌های اربابان نصیبش شده، به زن و کودک و پدر و مادرش برسد.
طبقه سرمایه‌دار هم که نمایندگی آن در دست دولت موقت بود، طرفدارانی پیدا کرده بود که کادتها و اکتبریستها یک سرش بودند و پلخانوف، منشویکها و اس‌آرها سر دیگر آن. این طبقه ابتدا هم دولت موقت در دوما را در دست داشت و هم با نفوذی که منشویکها و اس‌آرها در شورای مرکزی داشتند، شورا را هم با خود داشتند. یعنی هر دو مرکز قدرت عملا به نفع این طبقه کار می‌کرد؛ اما حرکت تند انقلاب و اتفاقات سیاسی اجازه نداد که این طبقه سر و سامانی بگیرد و انقلاب را شکست بدهد.
نکته مهم دیگری را نیز اضافه کنم. دولت موقت بین فوریه و اکتبر شاهد چنان بحرانهای تکاندهنده ای بود که دو سه بار مجبور به تعویض کابینه شد. کابینه دولت اول گرچه تماما در دست نمایندگان سرمایه‌داران بزرگ نبود، اما پستهای اصلی را آنها در دست داشتند و در واقع سوسیالیستها در آن حاشیه ای بودند. مثلا یکی از وزیران مهم آن، وزیر جنگ و دریانوردی، از حزب آشکارا طرفدار تزار بود. او در عین حال یکی از ثروتمندترین افراد روسیه بود. در این کابینه هنوز سوسیالیستها نقش مهمی را برعهده نداشتند. اما کابینه دولت موقت دوم و سوم و عمدتا بخاطر آرام کردن کارگران، بطور گسترده و چشمگیری در دست سوسیالیستها بود. دیگر از حزب "اکتبریست" جناب وزیر صلح و دریانوردی، خبری نبود. نخست وزیرش، کرنسکی، از یکی از همین احزاب پسمانده پوپولیستی بود که گرچه نزدیکی زیادی با اس‌آرها داشت، اما از آن متفاوت بود. وزارت کار دست یک منشویک بود. وزارت کشاورزی دست یک اس‌آر بود. وزیر امور داخلی و وزیر دادگستری در دست منشویکها بودند که رهبران بلشویکها را زندانی کرده بودند و دنبال لنین بودند که اعدامش کنند. همین‌ها حکم اعدام را که قبلا لغو شده بود، دوباره به قانون برگرداندند. این هم از نقش طبقه سرمایه دار و نمایندگان این طبقه در تحولات انقلابی.

سئوال: حزب بلشویک چگونه توانست به غیر از طبقه کارگر، سایر طبقات و اقشار مانند دهقانان و سربازان و زحمتکشان شهری در روسیه را در انقلاب نمایندگی کند و همه را به زیر پرچم طبقه کارگر گرد آورده و در نهایت به پیروزی برساند؟


جواب: جزئیات آماری و اطلاعاتی آن را سعی کردم بالاتر در جواب سئوالات قبلی توضیح بدهم. اما تا جایی که به جنبه تحلیلی برمی گردد، مسئله جامعه روسیه، با همه معضلات و مطالبات تلنبار شده‌اش، سرنگونی حکومت استبدادی تزار بود. خاتمه جنگ و دادن زمین به دهقانان بود. در مورد ملیتهای غیر روس هم، تزار یک طرح "روس کردن" جامعه را در دستور داشت که اولا غیرروس به رسمیت شناخته نمی‌شد. قرار بود همه روس بشوند! غیرروسها شهروندان درجه دو بودند. هر از چند گاهی برای زهرچشم گرفتن از جامعه، گروههای سیاه طرفدار تزار به نام "صد سیاه" به محلات یهودی نشین حمله می‌کردند و مرد و زن، کودک، پیر و جوان را قتلعام می‌کردند. جامعه روسیه از این وضعیت به تنگ آمده بود و می‌خواست خلاص شود. دنبال نماینده "نه" خود بود. هیچ جریان دیگری، جز بلشویکها این خواستها و مطالبات را و "نه" به این وضعیت را تا ته نمایندگی نمی‌کرد.
ببینید مهم است که خوانندگان شما بدانند وقتی جریانی نخواهد به طور ریشه‌ای دست به مسائل ببرد، در واقع دست به هیچ اقدام جدی‌ای نزده است. همین پلخانوفی که یک زمانی از طرف لنین پدر مارکسیسم روسی لقب گرفت، حاضر بود برای دولت موقت و سلاخی کردن سربازان در جبهه‌ها، بلشویکها را قتل عام کند. منشویکها از طریق دفاعشان از دولت موقت اول که می‌خواست برادر تزار رئیس دولت شود، بطور رسمی از تزاریسم حمایت کردند. همین پلخانوفیستها و همین منشویکها در ابتدای انقلاب همه فعالین کارگری و سیاسی را با خود داشتند. شما به عکس‌های کمیته رهبری شورای مرکزی در ماه‌های اولیه انقلاب نگاه کنید، همه آنها از منشویکها و اس‌آرها هستند. خود پلخانوف هم آنجاست. انقلاب فقط دو سه ماه وقت لازم داشت که سالن سخنرانی آنها را سوت و کور کند. در جلسات سخنرانی‌هایی که قرار بود هم بلشویکها و هم منشویکها سخنرانی کنند، کارگران هنگام سخنرانی منشویکها سالن‌ها را ترک می‌کردند و برای شنیدن صحبتهای بلشویکها دوباره به سالن‌ها برمی‌گشتند. این موقعیت و این رادیکالیسم بود که جامعه را حول بلشویکها و لنین گرد آورد.

سئوال: به نظر شما امروز در انقلاب ایران، طبقه کارگر و حزبش، چگونه می‌تواند با همان روش حزب بلشویک، غیر از طبقه کارگر ایران، همه مردم تحت ستم را نمایندگی کرده و انقلابی در وسعت ۹۹ درصدی ها را در جامعه رهبری و به پیروزی برساند؟

جواب: انقلاب آینده ایران از یک جهت آن پیچیدگی‌های پیش روی انقلابیون روسیه ۱۹۱۷ را نخواهد داشت. یک معضل اصلی انقلابیون و بخصوص شاخه و جناحهای مختلف حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه این بود که با انقلاب چطوری برخورد کنند. سئوالی که جلوی همه بود این بود که محتوای این انقلاب بورژوا دمکراتیک چیست؟ یعنی "بورژوا دمکراتیک" بودن آن فرض بود. سئوالات حول این بودند که با طبقات غیرکارگری در این انقلاب چگونه برخورد بشود؟ وقتی لنین در تزهای آوریل می‌گوید که کارگران نمی‌توانند به بورژوازی توهم داشته باشند، در خود حزب بلشویک ولوله می‌افتد! همه جناح‌های سوسیال دمکراسی (که معادل کمونیسم آن دوره بود) به وزنه نسبتا کم کارگران و وزنه سنگین دهقانان، به موقعیت عقبمانده جامعه روسیه آگاه بودند و خود این برایشان یک معضلی شده بود. قرار بود "انقلاب بورژوا دمکراتیک" پسمانده‌های فئودالیسم را جارو کند و راه را برای صنعت بزرگ و کندن دهقان از زمین و به شهر فرستاندن و غیره هموار کند. این البته بحثی است که مربوط به این مصاحبه نمی‌شود، اما اشاره به آن لازم است که اکنون چنین معضلاتی جلوی هیچ جامعه‌ای نیست.
در همین سئوال شما به ۹۹ درصدی‌ها اشاره شده است که در واقع کنه مسئله را می‌گوید. ۹۹ درصد جامعه در مقابل ۱ درصد که زندگی را بر همه تلخ و تباه کرده قرار گرفته است. اگر زن در ایران شهروند درجه دو است، به انقلاب دو مرحله‌ای برای از بین بردن این تبعیض لزومی نیست. اگر مذهب زندگی انسان‌ها را تباه کرده است، با دو مرحله‌ای کردن انقلاب در ایران حل نمی‌شود. اگر در دوره انقلاب روسیه فئودالیسم و جان سختی روابط سرواژ ریشه بسیاری از نابرابری‌ها قلمداد می‌شد، اکنون معضل همه مشکلات سرمایه‌داری است. حتی این و یا آن نوع سرمایه‌داری هم نه! بلکه سیستم بردگی مزدی سرمایه داری است. بعضی ها می خواهند آدرس غلط بدهند که گویا "نئولیبرالیسم" است که بانی اینگونه معضلات است، اما در واقع ما آنروی سکه سرمایه‌داری، روی به اصطلاح انسانی سیستم سرمایه‌داری را هم تجربه کرده‌ایم که آش دهن سوزی نبود. سرمایه‌داری به تبعیض بین زن و مرد احتیاج دارد. به تبعیض بر علیه مردمی که به زبانهای متفاوتی صحبت می‌کنند، دامن می‌زند. به دم و دستگاه تحمیق مذهبی میدان می‌دهد. حزب معادل حزب بلشویک در ایران باید این پیام را به جامعه ببرد که تنها راه خلاصی از این وضعیت، یک انقلاب سوسیالیستی است. مشکل کسی که می‌خواهد مثل آدم خدایش را بپرستد و با او خوش و بش بکند، در روابط انسانی جامعه سوسیالیستی حل می‌شود. تبعیض بر علیه مردمی که به زبان‌های متفاوت صحبت می‌کنند فقط در یک جامعه سوسیالیستی لغو می‌شود. در دل دمکراسی‌ترین کشورها به تبعیض بر علیه زن دامن زده می‌شود. رئیس جمهور مأمور تبلیغ بر علیه مردمی می‌شود که زبان و رنگ پوستشان با یکسری از آدم‌های دیگر متفاوت است. خود آن رئیس جمهور پرونده اذیت و آزار جنسی علیه زنان زیر بغل دارد و به کسی هم پاسخگو نیست!
ما دلمان می‌خواهد که برای خلاصی از این وضیعت راه میانبری وجود داشت، که متأسفانه وجود ندارد. حزب کمونیست کارگری نماینده "نه" توده‌های مردم، "نه" کارگر و زن، "نه" جوانان، "نه" اقلیت مذهبی و اقلیت ملی، "نه" خلاصی فرهنگی و غیره بر علیه این وضعیت است، همچنانکه حزب بلشویک نماینده جامعه آن دوره بر علیه بردگی مزدی و جنگ و سلاخی کارگران و دهقانان بود. هیچ کس نمی‌تواند در این جامعه یک حزب و جریان دیگری، بغیر از حزب کمونیست کارگری مطالبات توده های معترض از این وضعیت را نمایندگی می کند، نشان دهد و درست به همین دلیل باید حول این حزب و برنامه و مطالبات آن گرد آمد.


سئوال: در آخر به نظر شما از تجربه انقلاب اکتبر در حل مسئله ملی در روسیه (یعنی رفع تبعیض و ستم ملی) چگونه میتوان در انقلاب ایران استفاده کرد؟

جواب: بلشویکها زیر فشارهای خارجی و داخلی هم، دست به یک سری اقداماتی زدند که به نظر من اگر موقعیتشان متفاوت بود، طور دیگری عمل می‌کردند. مثلا راه جدا شدن و به اردوگاه سرمایه‌داری پیوستن لهستان و فنلاند را باز گذاشتند. شرایط زور و فشار جهانی بود که بلشویکها و لنین را مجبور به تن دادن به یک چنین چیزی کرد. اینطور نبود که بلشویکهای لهستان و فنلاند در یک شرایط عادی امکان داشتند آلترناتیو خود را مطرح کنند و بعد از مطلع شدن جامعه از آلترناتیو آنها یک رفراندومی در یک شرایط آزاد و بدون تنش برگزار کرده باشند. درست است که هر دو آن کشورها به زور به روسیه ملحق شده بودند، همچنانکه بقیه جمهوریهای شوروی هم، مثل آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، گرجستان و غیره و غیره هم به زور شمشیر و تفنگ به آن ملحق شده بودند، اما روسیه انقلاب کرده در ۱۹۱۷ دیگر روسیه زور و قلدری تزار و "صد سیاه"ها نبود. روسیه کارگران بود. در نگاه امروز به مسئله آن روز، شاید کسی بگوید که بلشویکها اشتباه کردند آن کار را کردند، همچنانکه روزا لوگزامبورگ این انتقاد را به بلشویکها داشت؛ اما روسیه بعد از اکتبر با معضل مرگ و زندگی، و بود و نبود درگیر بود. این یک مسئله که شاید ربط مستقیمی به سئوال شما نداشت. اما با اشاره به آن می‌خواهم بگویم که یک حکومت کارگری، یک حکومت سوسیالیستی لزومی به تبعیض و ستم ملی ندارد. سرمایه‌داری به اینگونه تبعیضات لازم دارد برای اینکه جامعه را با تکه تکه کردن و به جان هم انداختن، قدرت کارگر برای مقابله با سیستم برده داری مزدی را تضعیف می کند. از ۲۶ اکتبر ۱۹۱۷ تا آخر همان سال، بلشویکها دهها فرمان صادر کردند که همگی بر علیه تبعیض و ستم در دوره تا قبل از آن انقلاب بودند. تبعیض بر علیه ملیتهای غیرروس آن مملکت را به تنگ آورده بود. بالاتر اشاره کردم که تزار برنامه "روسی کردن" جامعه را در دستور داشت. درست مثل ترکیه امروز که همه باید ترکی حرف بزنند، حتی اگر طرف در آن کشور به دنیا آمده باشد و جد اندر جدش کردی و یا ارمنی حرف زده و یک کلمه ترکی بلد نباشد. واضح است که بخش وسیعی از رهبران و فعالین سیاسی در جنوب روسیه و در همه جاهائی که قرار بود "روس" بشوند، به بلشویکها روی آوردند و راه حل مسئله ملی را در برنامه بلشویکها دیدند.
ما در حزب کمونیست کارگری و دقیقا با آموختن از تجربه بلشویکها و حکومت شوراها، بندی را در برنامه "یک دنیای بهتر" به تصویب رسانده‌ایم. در این بند آمده است: "حزب کمونيست کارگری برای رفع کامل هر نوع ستم ملی و هر نوع تبعيض برحسب مليت در قوانين کشور و عملکردهای دولت مبارزه ميکند. حزب کمونيست کارگری هويت ملی، عرق ملی و ناسيوناليسم را افکار و تمايلاتی بسيار عقب مانده، مخرب، و مغاير با اصالت انسان و آزادی و برابری انسان‌ها ميداند و با هر نوع تقسيم بندی ملی ساکنين کشور و هر نوع تعريف هويت ملی برای مردم قاطعانه مخالف است. حزب کمونيست کارگری خواهان برقراری نظامی است که در آن کليه ساکنين کشور مستقل از مليت يا احساس تعلق ملی خويش، اعضای متساوی الحقوق جامعه باشند و هيچ نوع تبعيضی چه مثبت و چه منفی در قبال مردم منتسب به مليت های خاص معمول داشته نشود. حزب کمونيست کارگری تلاش برای جايگزين کردن هويت طبقاتی و انسانی عام و جهانی کارگران بجای هويت ملی را يک وظيفه حياتی خود ميداند.
بعنوان يک اصل عمومی، حزب کمونيست کارگری خواهان زندگی مردم منتسب به مليت های مختلف بعنوان شهروندان آزاد و متساوی الحقوق در چهارچوب های کشوری بزرگتر است که سازمانيابی صف های قدرتمند کارگری را در عرصه مبارزه طبقاتی تسهيل ميکند. با اين حال در مواردی که پيشينه ستم ملی و تخاصمات ميان مردم منتسب به مليت های مختلف همزيستی ميان آنها را در چهارچوب های کشوری موجود دشوار و مشقت بار ساخته باشد، حزب کمونيست کارگری حق جدايی ملل تحت ستم و تشکيل دولت مستقل از طريق مراجعه مستقيم به آراء خود آن مردم را، به رسميت ميشناسد."
من در جواب به سئوال شما سعی کردم تجربه بلشویکها و برنامه حزب کمونیست کارگری را توضیح بدهم. اما در جواب به اینکه چگونه می‌شود در انقلاب ایران این را جا انداخت و عملی کرد، این دیگر از حوزه تعریف و توضیح خارج می‌شود و به حوزه فعالیت فعالین سیاسی‌ای مربوط می‌شود که راه حل بلشویکها را عملی و اصولی می‌دانند و حول برنامه "یک دنیای بهتر" گرد آمده باشند. اینها هستند که در برابر عربده کشی از خودبیگانه شده‌هایی که در استودیوم ورزشی به جنایات اردوغان سلام نظامی می‌دهند و به دفاع از سیاست نسل کشی اردوغان شروع به شعار دادن بر علیه فارس و کرد می‌کنند، قد علم خواهند کرد و آن تعداد معدودی را که معلوم نیست چه نفع سیاسی در این سیاست دارند، حاشیه‌ای و منزوی می‌کنند.

=====
* تقویم قدیم روسیه (تقویم ژولینی) ۱۳ روز از تقویم میلادی عقب است. یعنی ۱ ژانویه به آن تاریخ برابر است با ۱۴ ژانویه به تاریخ میلادی. ۲۳ فوریه ۱۹۱۷، برابر بود با ۸ مارس ۱۹۱۷.

۸ نوامبر ۲۰۱۹
مندرج در "سهند" ۲۱، نشریه کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری ایران