۱۳۹۸ آذر ۸, جمعه

بلشویک‌ها پیشگام تغییر بودند


مصاحبه شهلا خباززاده با ناصر اصغری در رابطه با سالگرد انقلاب اکتبر روسیه

انقلابات موتور محرکه تاریخ اند. هر انقلابی با نگاهی به گذشته، بر روی شانه تجربیات انقلابات قبل از خود راه خود را باز کرده است. انقلابات ۱۶۴۰ تا ۱۶۸۸ انگلیس با نگاهی به تجربیات انقلاب هلند که به جنگ هشتاد ساله معروف است راه خود را باز کرد. انقلاب کبیر فرانسه به نوبه خود، نگاهش به تجربه افسار زدن اریستوکراتها در انگلیس سر لوئی شانزده و ماری انتونت را زیر گیوتین برد. انقلابات بعدی، ۱۸۳۰، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ فرانسه، روی شانه انقلاب کبیر فرانسه بودند که نقب زنان دنبال مطالبه "آزادی، برابری و برادری" را گرفتند. تا اینکه به اکتبر ۱۹۱۷ روسیه رسیدیم. از انقلاب کبیر فرانسه، "آزادی، برابری و برادری" و انقلاب اکتبر روسیه حرف به میان آمد. یادی هم از مارکس بکنیم. مارکس در سال ۱۸۱۸ متولد شد. او یکی از پر و پا قرص ترین طرفداران انقلاب کبیر فرانسه بود. انقلابی که با شعار "آزادی، برابری و برادری" به میدان آمد و نظم فئودالی را در فرانسه و نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری را در همه جای جهان، به نفع پایه ریختن نظام دیگری، سرمایه‌داری شکست داد. زمانی که او (مارکس) بطور جدی وارد سیاست شد، حدود نیم قرن از سپری شدن وعده "آزادی، برابری و برادری" از طرف طرفداران نظام سرمایه‌داری گذشته بود. مارکس در مطالعاتش و در تجربه شخصی اش به این نتیجه رسید که این نظام نه تنها آزادی، برابری و برادری به ارمغان نیاورده است، بلکه ادامه دهنده رابطه برده‌وار بین انسانها به شیوه دیگری است. به این نتیجه رسید که سرمایه‌داری نه تنها این مطالبه همیشگی انسان را تحقق نبخشیده، بلکه خود مانع مهمی بر سر راه متحقق شدن این مطالبه است. نتیجه می گیرد که هر کسی (فلاسفه) آمده برای خودش این دنیا و این وضعیت را تفسیر کرده؛ اما باید آستین بالا زد و تغییرش داد. بلشویکها و در رأس آن لنین پیشگام تغییر این وضعیت شدند. در ادامه نکاتی که از لنین و از انقلاب اکتبر یاد گرفته ایم و باید آن را برای این دوره بکار ببریم، خواهیم گفت.
اکنون بعد از صد و دو سال که از آن انقلاب عظیم گذشته است، در ایران شاهد سر بر آوردن انقلابی هستیم که میرود بنیادهای نظام سرمایه‌داری را به لرزه درآورده و از بنیان برکند. در راس این انقلاب، طبقه کارگر ایران و حزب سیاسی اش، حزب کمونیست کارگری ایران می تواند نقش مهمی ایفا کند.


***

سئوال: انقلاب اکتبر روسیه چگونه توانست بر حکومت تزار یعنی حکومت طبقه سرمایه‌دار روسیه پیروز شود؟
جواب: اجازه بدهید دو نکته را در این سئوال تدقیق کنیم. در واقع در مقطع انقلاب اکتبر این حکومت تزار نبود که باید از سر راه برداشته شود؛ حکومت نوع دیگری بود که باید بلشویکها از سر راه بردارند. تزار در فوریه همان سال، یعنی ۱۹۱۷، بر اثر یک انقلاب همگانی و در رأس آن زنان کارگر (به این نکته توجه کنیم: "زنان کارگر") که در صفهای طولانی مایحتاج اولیه زندگی، بخصوص نان صرف، دیگر قدرت تحمل این همه فشار را نداشتند سقوط کرد. این یک نکته، نکته دوم اینکه حکومت تزار به معنای واقعی آن دوره، حکومت طبقه سرمایه‌دار در روسیه نبود. شاید لازم باشد در جای دیگری به مناسبت دیگری، این دو نکته را بیشتر باز کنیم؛ اما اینجا فعلا جایش نیست.
روز ۲۳ فوریه ۱۹۱۷*، هزاران تن از زنان کارگر کارخانجات عظیم روسیه، به دنبال اعتصاب و اعتراضات روزمره در شهر پتروگراد، که آن زمان پایتخت روسیه بود، در اعتراض به کمبود نان دست به اعتراض زدند. شرایط آن زمان روسیه مثل یک بمب ساعتی بود که انتظار انفجار آن هر ثانیه می رفت. شرکت روسیه در جنگ جهانی اول، که از سال ۱۹۱۴ شروع شده بود و میلیونها قربانی گرفته بود، شرایط را برای این انفجار آماده کرده بود. میلیونها سرباز که از ابتدایی ترین امکانات، از لباس، کفش، غذا و دارو گرفته تا اسلحه و تجهیزات ابتدائی برای یک چنین جنگی، برای سرنگونی آن وضعیت روزشماری می کردند. کل جامعه و بخصوص زنان زیر بار فشار اقتصادی کمرشان خورد شده بود. دستمزدها چندین برابر زیر خط فقر بود و به هیچوجه کفاف یک زندگی بخور و نمیر نمی داد. دهقانان، گرچه با اصلاحات ارضی سال ۱۸۶۱ از حالت سرف وابسته به زمین رها شده بودند، اما همچنان در فقر و نداری دست و پا می زدند. همه این شرایط دست به دست هم داده و یک دم و دستگاه ضعیف و خارج از دور و زمانه خود را در عرض چند روز اعتراض به زیر کشید.
اما از زمان سقوط تزار تا مقطع انقلاب اکتبر در روز ۲۵ اکتبر (۷ نوامبر) جامعه روسیه عظیمترین تحولات را شاهد شد. لنین که در زمان سقوط تزار در سوئیس بود، حدود سه - چهار هفته قبل از سقوط عمارات پوشالی "امپراطوری روسیه" در جمع تعدادی دانش آموز که او را از طریق حزب سوسیال دمکرات سوئیس برای یک سخنرانی درباره انقلاب ۱۹۰۵ دعوت کرده بودند، گفت که اروپا در آستانه یک انقلاب است. می گوید که نسل ما شاید این انقلاب را به چشم نبیند! اما در کمال تعجب حتی کسی مثل لنین!، انقلاب توده مردم بر تزار یک ماه بعد به پیروزی می رسد و لنین برای بازگشت به روسیه به همه چیز فکر می کند. بالاخره با یک قطار از سوئیس با گذشتن از آلمان و با اجازه دولت آلمان به سوئد می رود و از آنجا وارد روسیه می شود.
در مقطع انقلاب فوریه، نه تنها حزب بلشویک نیروئی ضعیف و قابل چشم پوشی بود، بلکه حتی منشویکها هم، که جناح قویتر و بانفوذتر حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بودند، در اتفاقات اولیه انقلاب ۱۹۱۷، نیروی به آنصورت مهمی نبودند. منشویکها، به همراه حزب سوسیالیستهای انقلابی (اس آرها) که اکثریت را در شورای مرکزی در پتروگراد داشتند، از دولت موقت، که متشکل از لیبرالها و تتمه طرفدار تزار در دوما بود، حمایت کردند. بلشویکها بسیار نامنظم و بدون خط بودند. لنین، زینویوف، رادک، کولنتای و بسیاری دیگر از رهبران آن در اروپا بودند. کامنف و استالین در سیبری در تبعید بودند. بوخارین و تروتسکی، که بعدا از رهبران اصلی انقلاب شد، در نیویورک بودند. در خود پتروگراد، کمیته پتروگراد برخورد نرم و دوستانه‌ای نسبت به دولت موقت داشت. نشریه پراودا با سردبیری مولوتف و شلپیانکوف، خط نسبتا رادیکالی را دنبال می‌کرد. کمیته وایبرگ، که کمیته منقطه کارگرنشین پتروگراد بود، خطی رادیکالتر و نزدیک به خط لنین داشت. بعدها که کامنف، استالین و مورانوف از سیبری به پتروگراد برمی‌گردند، هیأت تحریریه پراودا را برکنار می‌کنند و خطی نزدیک به خط منشویکها را بر نشریه حاکم می‌کنند که نه علیه جنگ بود و نه علیه دولت موقت.
لنین روز سوم آوریل به پتروگراد می‌رسد و اولین چیزی که به کامنف می‌گوید: "این چرت و پرتها چیه که در پراودا می‌نویسید؟ چند شماره آن را دیده‌ام که واقعا حال آدم را بهم می‌زند!" یکی دو روز بعد در یک جمع حزبی "تزهای آوریل" را ارائه می‌دهد که جز کولنتای رأی دیگری نمی‌آورد. در شماره بعدی پراودا، روز ۷ آوریل، تزهای آوریل همراه با یک مقدمه از کامنف درج می‌شود که در آن مقدمه کامنف می نویسد اینها نظرات حزب نیستند، بلکه نظرات خود لنین هستند. چند هفته بعد، در کنفرانس هفتم حزب، تزها موضع حزب می‌شوند. این نکات را گفتم که بگویم موقعیت ویژه شرایط آن زمان چگونه کل وضعیت و موقعیت رادیکالیسم و حزب را زیر و رو کرد!
بهرحال، حزب بلشویک و نظرات لنین به مرور زمان هم در بین چپها و هم در جامعه به اکثریت قاطع تبدیل می‌شوند. لنین خواهان قطع فوری جنگ و خواهان انتقال تمام قدرت به شوراهاست. به نظر من این دو نکته در پیروزی انقلاب اکتبر از مهمترین ویژگی‌ها هستند. البته می‌شود به نکات مهم دیگری از جمله اینکه شورای مرکزی در فرمان بسیار مهم، "فرمان اول"، اختیارات مهم را در ارتش به سربازان می‌دهد هم اسم برد، اما آن نکات اصلی‌ای که انقلاب بر دوش آنها خیز برداشت، همان قطع فوری جنگ و تمام قدرت به شوراهاست.
در تمام این دوره لنین هم با خط نزدیک و مماشات جویانه به منشویکها در حزب بلشویک در جنگ است و هم سرکشها و "وقت نشناسها" نزدیک به آنارشیسم در حزب را کنترل می‌کند. برای یک دوره نسبتا طولانی مجبور به زندگی مخفی می‌شود. در اوایل ژوئیه در یک قیام ناموفق، حکومت موقت که اکنون ریاست آن را یک سوسیالیست نزدیک به "اس آرها" به نام آلکساندر کرنسکی در دست دارد، دست به قتل عام قیام کنندگان می‌زند که نزدیک به ۷۰۰ تن در خون خود در خیابانهای شهر پتروگراد غرق می‌شوند. بخش وسیعی از رهبران و کادرهای حزب بلشویک، از جمله تروتسکی و کامنف دستگیر می‌شوند. لنین با پاپوش دوزی و به جرم ساختگی جاسوسی برای آلمانی‌ها مجبور به مخفی شدن می‌شود که همراه با زینویوف تا روزهای قیام همچنان مخفی می‌ماند. طرح کودتای معروف کورنیلیوف که بخشی از نمایندگان دولت موقت از آن با خبر بودند، با نیروی حزب بلشویک و در غیاب رهبران اصلی آن به شکست کشیده می‌شود!
بلشویکها در شوراهای کارگری و کمیته‌های ارتش، که در ابتدا تحت سیطره سیاسی منشویکها و اس آرها بودند، به مرور زمان اکثریت می‌شوند. جناح چپ اس آرها، که متحد بلشویکها بودند، نماینده مطالبات دهقانان میشوند که در شورای مرکزی پتروگراد به همراه بلشویکها رأی اکثریت می‌آورند و برای اولین بار توازن قوا به جناح طرفدار سیاستهای بلشویکی شیفت می‌کند. بالاخره بعد از کنگره دوم شوراها در روزهای ۲۴ و ۲۵ اکتبر، بلشویکها با پشتیبانی این شورا، دولت موقت را خلع می‌کند و روسیه و کل دنیا شاهد سر بر آوردن حکومت و سیاست از نوع دیگری می شود.

سئوال: تاثیر سیاسی - اجتماعی انقلاب اکتبر روسیه بر جوامع بشری دنیا بطور خلاصه چه بود؟
جواب: در این مورد می‌شود به هزاران مورد اشاره کرد، چرا که طبقه کارگر با انقلابش، انقلاب اکتبر، برای اولین بار سرمایه‌داری را چنان ترساند که در همه رفتار و برخوردهایش با انسان دوره خود تجدیدنظر کرد. شما بروید اولین قانون اساسی حکومت شوراها را با منشور انقلابات تا آن زمان مقایسه کنید. گرچه برای زمانه خودشان بسیار مترقی و پیشرو بودند، اما در برابر قانون اساسی حکومت شوراها ارتجاعی به نظر می‌رسند. با "منشور حقوق بشر" سازمان ملل مقایسه کنید؛ خنده‌تان می‌گیرد. هیچکدام از آن منشورها و قوانین بعدی آنها، کاری به گرسنگی انسان ندارد. کاری به بیکاری انسان ندارد. انقلاب اکتبر و پراتیک بلشویکها این جنایات جامعه سرمایه‌داری را جلوی چشم جامعه گرفت. برای اولین بار در جهان بساط بازار مکاره مذهب جمع شد. وقتی که زنان در سطح وسیعی در روسیه، در عرض چند ماه از شهروند درجه چندم به شهروند برابر ارتقاء می‌یابند، کل جهان غرب در برخوردش به زن و موقعیت آن تجدیدنظر کرد. تبعیض بر علیه کودکی که خارج از رابطه زنانشوئی معمول پدر و مادر به دنیا می‌آمد، جرم شد. از همجنسگرائی جرم‌زدائی شد. همه شهروندان روسیه که به یک سن خاصی رسیده بودند، صرفنظر از اینکه مال کدام منطقه است، زبان و ملیتش چیست، جنسیتش چیست و غیره، می‌توانست در رأی گیری و کاندید شدن شرکت کند. برابری سیاسی و حقوقی به معنای واقعی کلمه در گوشه‌ای از جهان به رسمیت شناخته شده بود. باج‌هایی که تزار از کشورهای ضعیف می‌گرفت، لغو شدند.
تأثیر این انقلاب چنان عظیم و زیر و رو کننده بود که در تمام دنیا، هر جا که کارگر اسمی از لنین و بلشویکها شنیده بود، حکومت شوراها را حکومت خودش می‌دانست و از آن دفاع می‌کرد. در شهر وینی‌پگ کانادا که در سال ۱۹۱۹ شاهد یک اعتصاب عمومی شد، یکی از مطالبات اعتصابیون خروج دولت کانادا از سیبری بود که داشت به ضدانقلابیون ارتش سفید برای سرنگون کردن حکومت شوراها کمک می‌کرد. "شورای واشنگتن" شهر سیاتل آمریکا هم که در فوریه ۱۹۱۹ با اعتصاب عمومی شهر را کاملا از دست "از ما بهتران" در آورده بود، بقول فیلیپ فانر که از مشهورترین مورخین جنبش کارگری آمریکاست، "نمونه واقعی حمایت کامل یک شهر از انقلاب اکتبر" بود. با تأثیر گرفتن از انقلاب اکتبر، کارگران در آلمان دست به انقلاب زدند. در مجارستان دست به انقلاب زدند. خیابانهای شهرهای بزرگ اروپا، در فرانسه، انگلیس، بلژیک، ایتالیا، هلند، غیره و غیره به دفاع از انقلاب اکتبر به خیابانها ریختند. شاعر و رمان نویس در مدح لنین و بلشویکها نوشتند. ترانه سروده شد. سربازان در جبهه‌های جنگ از پیروزی کارگران در گوشه‌ای از جهان استقبال کردند.
خوب واضح است که این وضعیت سرمایه‌داران را به وحشت می‌اندازد. ارتش دهها کشور سرمایه‌داری (آمریکا، آلمان، فرانسه، بریتانیا (به اضافه کانادا، هند، استرالیا و آفریقای جنوبی که همه آنها مستعمره بریتانیا بودند)، چکسلواکی، ژاپن، ایتالیا، یونان، رومانی، لهستان، چین، استونی، صرب) یا بطور مستقیم دخالت نظامی کردند و یا بطور غیرمستقیم و با کمکهای مالی هنگفت و بی‌حد و حثر به بازمانده‌های تزار و دولت موقت کرنسکی برای سرنگونی بلشویکها وارد میدان شدند. هر جا توانستند قوانین ضد کمونیستی و ضد بلشویکی تصویب کردند. نام لنین وحشت بر جانشان می‌انداخت. با همه اینها، انقلاب اکتبر و نام لنین همچنان الهام بخش تلاش کارگر برای آزادی و خلاصی از این وضعیت ماند.


سئوال: نقش سایر طبقات و اقشار اجتماعی روسیه، منظور به غیر از طبقه کارگر، در این انقلاب چگونه بود؟

جواب: تا آنجا که به دهقانان برمی‌گردد، به یک نقش پیچیده‌ای برمی‌خوریم که خود بعدا دولت شوراها را با مشکلات جدی و بزرگی روبرو کرد. اما تا به خود انقلاب برمی‌گردد، دهقانان را می‌توان از دو نظر مورد بررسی قرار داد. از یک طرف مطالبه صاحب زمین شدن دهقانان همچنان وسط میدان سیاست بود. روسیه تزاری تنها دولت اروپایی بود که مسئله ارضی را تا سال ۱۸۶۱ حل نکرده بود. در این سال و با این اصلاحات قید و بند سرواژ قانونا لغو شد (خواننده به کلمه "قانونا" با احتیاط برخورد کند!). اما این مسئله بطور واقعی فقط روی کاغذ بود. سرف که موجودی بین برده و دهقان بود، همچنان مثل احشام وابسته به زمین بود. او را همراه با زمین خرید و فروش می‌کردند. اشراف روی سرفها قمار بازی می‌کردند. اگر طاس و یا ورق‌های بازی فلان اریستوکرات صاحب ۱۰۰ سرف بد می آمد، سرفهایش را به اریستوکرات برنده بازی می‌باخت! اصلاحات ارضی ۱۸۶۱ او را رسما از این وضعیت رهاند، اما با قطعه زمینی که در ازای وامهای کمرشکنی که به او واگذار شد، چنان او را در قید دیگری گذاشتند که تا انقلاب ۱۹۱۷ همچنان برده ارباب مانده بود.
رهائی دهقان تا سالهای اولیه ۱۹۰۰ و تا انقلاب ۱۹۰۵ همچنان مشغله اصلی بسیاری از جریانات چپ و روشنفکران روسیه بود. ابتدا با جریانات پوپولیستی روبرو هستیم که مهمترین آنها نارودنیکها هستند. این پوپولیستها که می‌خواهند روسیه را از تزاریسم برهانند، برای روشنگری به میان دهقانان می‌روند که هر بار با بی‌اعتنائی آنها روبرو می‌شوند و در آخر سرخورده از "آگاهگری"، دست به ترور فیزیکی افراد پلیس، و رئیس و رٶسای حکومت می‌زنند که حتی موفق می‌شوند یکی از تزارها را هم به قتل برساندند. بعدها نمایندگی مطالبات دهقانان به دست آس‌آرها می‌افتد که عملا در انقلاب ۱۹۱۷ مطالبات دهقانان را فدای منافع سرمایه‌داران و زمینداران می‌کنند. منتها در بحبوحه انقلاب که اس‌آرها به آغوش سرمایه‌داران و زمینداران بزرگ می‌خزند، یک جناح قوی به نام جناح چپ آس‌آرها در انقلاب شرکت می‌کند که با فرموله کردن مطالبات دهقانان متحد بلشویکها می‌شوند.
از یک جنبه دیگر هم می‌توان به شرکت دهقانان در انقلاب اشاره کرد. ارتش روسیه در واقع ارتشی بود که بصورت عمده‌ای روی دوش سربازان روستائی بود و سرباز به نوعی نماینده دهقان در آن انقلاب هم به حساب می‌آید. به این موضوع باید از چند جنبه توجه کرد. اول اینکه پایگاه اجتماعی سرباز هر چه هم که باشد، مطالبه اولیه‌اش زنده ماندن بود. سرباز روسی در جنگ جهانی اول به معنای واقعی کلمه گوشت دم توپ بود. حتی قبل از اینکه از "کشورش" دفاع کند، باید برای بریتانیا و فرانسه کشته شود تا در یک جبهه بزرگی سربازان آلمانی را مشغول نگه دارد. فرار سربازان روسی که نه لباس و کفشی برای حفاظت در برابر سرمای شدید روسیه داشت و نه تفنگ و گلوله‌ای برای دفاع از خود، در تمام کتابها و منابع تاریخی جنگ جهانی اول، جایگاه ویژه‌ای را اشغال کرده است. در عین حال سربازان فراری در انقلاب شرکت می‌کردند به این امید که انقلاب جنگ را خاتمه ببخشد تا به روستای خود برگردد و از زمینی که از انقلاب و مصادره زمین‌های اربابان نصیبش شده، به زن و کودک و پدر و مادرش برسد.
طبقه سرمایه‌دار هم که نمایندگی آن در دست دولت موقت بود، طرفدارانی پیدا کرده بود که کادتها و اکتبریستها یک سرش بودند و پلخانوف، منشویکها و اس‌آرها سر دیگر آن. این طبقه ابتدا هم دولت موقت در دوما را در دست داشت و هم با نفوذی که منشویکها و اس‌آرها در شورای مرکزی داشتند، شورا را هم با خود داشتند. یعنی هر دو مرکز قدرت عملا به نفع این طبقه کار می‌کرد؛ اما حرکت تند انقلاب و اتفاقات سیاسی اجازه نداد که این طبقه سر و سامانی بگیرد و انقلاب را شکست بدهد.
نکته مهم دیگری را نیز اضافه کنم. دولت موقت بین فوریه و اکتبر شاهد چنان بحرانهای تکاندهنده ای بود که دو سه بار مجبور به تعویض کابینه شد. کابینه دولت اول گرچه تماما در دست نمایندگان سرمایه‌داران بزرگ نبود، اما پستهای اصلی را آنها در دست داشتند و در واقع سوسیالیستها در آن حاشیه ای بودند. مثلا یکی از وزیران مهم آن، وزیر جنگ و دریانوردی، از حزب آشکارا طرفدار تزار بود. او در عین حال یکی از ثروتمندترین افراد روسیه بود. در این کابینه هنوز سوسیالیستها نقش مهمی را برعهده نداشتند. اما کابینه دولت موقت دوم و سوم و عمدتا بخاطر آرام کردن کارگران، بطور گسترده و چشمگیری در دست سوسیالیستها بود. دیگر از حزب "اکتبریست" جناب وزیر صلح و دریانوردی، خبری نبود. نخست وزیرش، کرنسکی، از یکی از همین احزاب پسمانده پوپولیستی بود که گرچه نزدیکی زیادی با اس‌آرها داشت، اما از آن متفاوت بود. وزارت کار دست یک منشویک بود. وزارت کشاورزی دست یک اس‌آر بود. وزیر امور داخلی و وزیر دادگستری در دست منشویکها بودند که رهبران بلشویکها را زندانی کرده بودند و دنبال لنین بودند که اعدامش کنند. همین‌ها حکم اعدام را که قبلا لغو شده بود، دوباره به قانون برگرداندند. این هم از نقش طبقه سرمایه دار و نمایندگان این طبقه در تحولات انقلابی.

سئوال: حزب بلشویک چگونه توانست به غیر از طبقه کارگر، سایر طبقات و اقشار مانند دهقانان و سربازان و زحمتکشان شهری در روسیه را در انقلاب نمایندگی کند و همه را به زیر پرچم طبقه کارگر گرد آورده و در نهایت به پیروزی برساند؟


جواب: جزئیات آماری و اطلاعاتی آن را سعی کردم بالاتر در جواب سئوالات قبلی توضیح بدهم. اما تا جایی که به جنبه تحلیلی برمی گردد، مسئله جامعه روسیه، با همه معضلات و مطالبات تلنبار شده‌اش، سرنگونی حکومت استبدادی تزار بود. خاتمه جنگ و دادن زمین به دهقانان بود. در مورد ملیتهای غیر روس هم، تزار یک طرح "روس کردن" جامعه را در دستور داشت که اولا غیرروس به رسمیت شناخته نمی‌شد. قرار بود همه روس بشوند! غیرروسها شهروندان درجه دو بودند. هر از چند گاهی برای زهرچشم گرفتن از جامعه، گروههای سیاه طرفدار تزار به نام "صد سیاه" به محلات یهودی نشین حمله می‌کردند و مرد و زن، کودک، پیر و جوان را قتلعام می‌کردند. جامعه روسیه از این وضعیت به تنگ آمده بود و می‌خواست خلاص شود. دنبال نماینده "نه" خود بود. هیچ جریان دیگری، جز بلشویکها این خواستها و مطالبات را و "نه" به این وضعیت را تا ته نمایندگی نمی‌کرد.
ببینید مهم است که خوانندگان شما بدانند وقتی جریانی نخواهد به طور ریشه‌ای دست به مسائل ببرد، در واقع دست به هیچ اقدام جدی‌ای نزده است. همین پلخانوفی که یک زمانی از طرف لنین پدر مارکسیسم روسی لقب گرفت، حاضر بود برای دولت موقت و سلاخی کردن سربازان در جبهه‌ها، بلشویکها را قتل عام کند. منشویکها از طریق دفاعشان از دولت موقت اول که می‌خواست برادر تزار رئیس دولت شود، بطور رسمی از تزاریسم حمایت کردند. همین پلخانوفیستها و همین منشویکها در ابتدای انقلاب همه فعالین کارگری و سیاسی را با خود داشتند. شما به عکس‌های کمیته رهبری شورای مرکزی در ماه‌های اولیه انقلاب نگاه کنید، همه آنها از منشویکها و اس‌آرها هستند. خود پلخانوف هم آنجاست. انقلاب فقط دو سه ماه وقت لازم داشت که سالن سخنرانی آنها را سوت و کور کند. در جلسات سخنرانی‌هایی که قرار بود هم بلشویکها و هم منشویکها سخنرانی کنند، کارگران هنگام سخنرانی منشویکها سالن‌ها را ترک می‌کردند و برای شنیدن صحبتهای بلشویکها دوباره به سالن‌ها برمی‌گشتند. این موقعیت و این رادیکالیسم بود که جامعه را حول بلشویکها و لنین گرد آورد.

سئوال: به نظر شما امروز در انقلاب ایران، طبقه کارگر و حزبش، چگونه می‌تواند با همان روش حزب بلشویک، غیر از طبقه کارگر ایران، همه مردم تحت ستم را نمایندگی کرده و انقلابی در وسعت ۹۹ درصدی ها را در جامعه رهبری و به پیروزی برساند؟

جواب: انقلاب آینده ایران از یک جهت آن پیچیدگی‌های پیش روی انقلابیون روسیه ۱۹۱۷ را نخواهد داشت. یک معضل اصلی انقلابیون و بخصوص شاخه و جناحهای مختلف حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه این بود که با انقلاب چطوری برخورد کنند. سئوالی که جلوی همه بود این بود که محتوای این انقلاب بورژوا دمکراتیک چیست؟ یعنی "بورژوا دمکراتیک" بودن آن فرض بود. سئوالات حول این بودند که با طبقات غیرکارگری در این انقلاب چگونه برخورد بشود؟ وقتی لنین در تزهای آوریل می‌گوید که کارگران نمی‌توانند به بورژوازی توهم داشته باشند، در خود حزب بلشویک ولوله می‌افتد! همه جناح‌های سوسیال دمکراسی (که معادل کمونیسم آن دوره بود) به وزنه نسبتا کم کارگران و وزنه سنگین دهقانان، به موقعیت عقبمانده جامعه روسیه آگاه بودند و خود این برایشان یک معضلی شده بود. قرار بود "انقلاب بورژوا دمکراتیک" پسمانده‌های فئودالیسم را جارو کند و راه را برای صنعت بزرگ و کندن دهقان از زمین و به شهر فرستاندن و غیره هموار کند. این البته بحثی است که مربوط به این مصاحبه نمی‌شود، اما اشاره به آن لازم است که اکنون چنین معضلاتی جلوی هیچ جامعه‌ای نیست.
در همین سئوال شما به ۹۹ درصدی‌ها اشاره شده است که در واقع کنه مسئله را می‌گوید. ۹۹ درصد جامعه در مقابل ۱ درصد که زندگی را بر همه تلخ و تباه کرده قرار گرفته است. اگر زن در ایران شهروند درجه دو است، به انقلاب دو مرحله‌ای برای از بین بردن این تبعیض لزومی نیست. اگر مذهب زندگی انسان‌ها را تباه کرده است، با دو مرحله‌ای کردن انقلاب در ایران حل نمی‌شود. اگر در دوره انقلاب روسیه فئودالیسم و جان سختی روابط سرواژ ریشه بسیاری از نابرابری‌ها قلمداد می‌شد، اکنون معضل همه مشکلات سرمایه‌داری است. حتی این و یا آن نوع سرمایه‌داری هم نه! بلکه سیستم بردگی مزدی سرمایه داری است. بعضی ها می خواهند آدرس غلط بدهند که گویا "نئولیبرالیسم" است که بانی اینگونه معضلات است، اما در واقع ما آنروی سکه سرمایه‌داری، روی به اصطلاح انسانی سیستم سرمایه‌داری را هم تجربه کرده‌ایم که آش دهن سوزی نبود. سرمایه‌داری به تبعیض بین زن و مرد احتیاج دارد. به تبعیض بر علیه مردمی که به زبانهای متفاوتی صحبت می‌کنند، دامن می‌زند. به دم و دستگاه تحمیق مذهبی میدان می‌دهد. حزب معادل حزب بلشویک در ایران باید این پیام را به جامعه ببرد که تنها راه خلاصی از این وضعیت، یک انقلاب سوسیالیستی است. مشکل کسی که می‌خواهد مثل آدم خدایش را بپرستد و با او خوش و بش بکند، در روابط انسانی جامعه سوسیالیستی حل می‌شود. تبعیض بر علیه مردمی که به زبان‌های متفاوت صحبت می‌کنند فقط در یک جامعه سوسیالیستی لغو می‌شود. در دل دمکراسی‌ترین کشورها به تبعیض بر علیه زن دامن زده می‌شود. رئیس جمهور مأمور تبلیغ بر علیه مردمی می‌شود که زبان و رنگ پوستشان با یکسری از آدم‌های دیگر متفاوت است. خود آن رئیس جمهور پرونده اذیت و آزار جنسی علیه زنان زیر بغل دارد و به کسی هم پاسخگو نیست!
ما دلمان می‌خواهد که برای خلاصی از این وضیعت راه میانبری وجود داشت، که متأسفانه وجود ندارد. حزب کمونیست کارگری نماینده "نه" توده‌های مردم، "نه" کارگر و زن، "نه" جوانان، "نه" اقلیت مذهبی و اقلیت ملی، "نه" خلاصی فرهنگی و غیره بر علیه این وضعیت است، همچنانکه حزب بلشویک نماینده جامعه آن دوره بر علیه بردگی مزدی و جنگ و سلاخی کارگران و دهقانان بود. هیچ کس نمی‌تواند در این جامعه یک حزب و جریان دیگری، بغیر از حزب کمونیست کارگری مطالبات توده های معترض از این وضعیت را نمایندگی می کند، نشان دهد و درست به همین دلیل باید حول این حزب و برنامه و مطالبات آن گرد آمد.


سئوال: در آخر به نظر شما از تجربه انقلاب اکتبر در حل مسئله ملی در روسیه (یعنی رفع تبعیض و ستم ملی) چگونه میتوان در انقلاب ایران استفاده کرد؟

جواب: بلشویکها زیر فشارهای خارجی و داخلی هم، دست به یک سری اقداماتی زدند که به نظر من اگر موقعیتشان متفاوت بود، طور دیگری عمل می‌کردند. مثلا راه جدا شدن و به اردوگاه سرمایه‌داری پیوستن لهستان و فنلاند را باز گذاشتند. شرایط زور و فشار جهانی بود که بلشویکها و لنین را مجبور به تن دادن به یک چنین چیزی کرد. اینطور نبود که بلشویکهای لهستان و فنلاند در یک شرایط عادی امکان داشتند آلترناتیو خود را مطرح کنند و بعد از مطلع شدن جامعه از آلترناتیو آنها یک رفراندومی در یک شرایط آزاد و بدون تنش برگزار کرده باشند. درست است که هر دو آن کشورها به زور به روسیه ملحق شده بودند، همچنانکه بقیه جمهوریهای شوروی هم، مثل آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، گرجستان و غیره و غیره هم به زور شمشیر و تفنگ به آن ملحق شده بودند، اما روسیه انقلاب کرده در ۱۹۱۷ دیگر روسیه زور و قلدری تزار و "صد سیاه"ها نبود. روسیه کارگران بود. در نگاه امروز به مسئله آن روز، شاید کسی بگوید که بلشویکها اشتباه کردند آن کار را کردند، همچنانکه روزا لوگزامبورگ این انتقاد را به بلشویکها داشت؛ اما روسیه بعد از اکتبر با معضل مرگ و زندگی، و بود و نبود درگیر بود. این یک مسئله که شاید ربط مستقیمی به سئوال شما نداشت. اما با اشاره به آن می‌خواهم بگویم که یک حکومت کارگری، یک حکومت سوسیالیستی لزومی به تبعیض و ستم ملی ندارد. سرمایه‌داری به اینگونه تبعیضات لازم دارد برای اینکه جامعه را با تکه تکه کردن و به جان هم انداختن، قدرت کارگر برای مقابله با سیستم برده داری مزدی را تضعیف می کند. از ۲۶ اکتبر ۱۹۱۷ تا آخر همان سال، بلشویکها دهها فرمان صادر کردند که همگی بر علیه تبعیض و ستم در دوره تا قبل از آن انقلاب بودند. تبعیض بر علیه ملیتهای غیرروس آن مملکت را به تنگ آورده بود. بالاتر اشاره کردم که تزار برنامه "روسی کردن" جامعه را در دستور داشت. درست مثل ترکیه امروز که همه باید ترکی حرف بزنند، حتی اگر طرف در آن کشور به دنیا آمده باشد و جد اندر جدش کردی و یا ارمنی حرف زده و یک کلمه ترکی بلد نباشد. واضح است که بخش وسیعی از رهبران و فعالین سیاسی در جنوب روسیه و در همه جاهائی که قرار بود "روس" بشوند، به بلشویکها روی آوردند و راه حل مسئله ملی را در برنامه بلشویکها دیدند.
ما در حزب کمونیست کارگری و دقیقا با آموختن از تجربه بلشویکها و حکومت شوراها، بندی را در برنامه "یک دنیای بهتر" به تصویب رسانده‌ایم. در این بند آمده است: "حزب کمونيست کارگری برای رفع کامل هر نوع ستم ملی و هر نوع تبعيض برحسب مليت در قوانين کشور و عملکردهای دولت مبارزه ميکند. حزب کمونيست کارگری هويت ملی، عرق ملی و ناسيوناليسم را افکار و تمايلاتی بسيار عقب مانده، مخرب، و مغاير با اصالت انسان و آزادی و برابری انسان‌ها ميداند و با هر نوع تقسيم بندی ملی ساکنين کشور و هر نوع تعريف هويت ملی برای مردم قاطعانه مخالف است. حزب کمونيست کارگری خواهان برقراری نظامی است که در آن کليه ساکنين کشور مستقل از مليت يا احساس تعلق ملی خويش، اعضای متساوی الحقوق جامعه باشند و هيچ نوع تبعيضی چه مثبت و چه منفی در قبال مردم منتسب به مليت های خاص معمول داشته نشود. حزب کمونيست کارگری تلاش برای جايگزين کردن هويت طبقاتی و انسانی عام و جهانی کارگران بجای هويت ملی را يک وظيفه حياتی خود ميداند.
بعنوان يک اصل عمومی، حزب کمونيست کارگری خواهان زندگی مردم منتسب به مليت های مختلف بعنوان شهروندان آزاد و متساوی الحقوق در چهارچوب های کشوری بزرگتر است که سازمانيابی صف های قدرتمند کارگری را در عرصه مبارزه طبقاتی تسهيل ميکند. با اين حال در مواردی که پيشينه ستم ملی و تخاصمات ميان مردم منتسب به مليت های مختلف همزيستی ميان آنها را در چهارچوب های کشوری موجود دشوار و مشقت بار ساخته باشد، حزب کمونيست کارگری حق جدايی ملل تحت ستم و تشکيل دولت مستقل از طريق مراجعه مستقيم به آراء خود آن مردم را، به رسميت ميشناسد."
من در جواب به سئوال شما سعی کردم تجربه بلشویکها و برنامه حزب کمونیست کارگری را توضیح بدهم. اما در جواب به اینکه چگونه می‌شود در انقلاب ایران این را جا انداخت و عملی کرد، این دیگر از حوزه تعریف و توضیح خارج می‌شود و به حوزه فعالیت فعالین سیاسی‌ای مربوط می‌شود که راه حل بلشویکها را عملی و اصولی می‌دانند و حول برنامه "یک دنیای بهتر" گرد آمده باشند. اینها هستند که در برابر عربده کشی از خودبیگانه شده‌هایی که در استودیوم ورزشی به جنایات اردوغان سلام نظامی می‌دهند و به دفاع از سیاست نسل کشی اردوغان شروع به شعار دادن بر علیه فارس و کرد می‌کنند، قد علم خواهند کرد و آن تعداد معدودی را که معلوم نیست چه نفع سیاسی در این سیاست دارند، حاشیه‌ای و منزوی می‌کنند.

=====
* تقویم قدیم روسیه (تقویم ژولینی) ۱۳ روز از تقویم میلادی عقب است. یعنی ۱ ژانویه به آن تاریخ برابر است با ۱۴ ژانویه به تاریخ میلادی. ۲۳ فوریه ۱۹۱۷، برابر بود با ۸ مارس ۱۹۱۷.

۸ نوامبر ۲۰۱۹
مندرج در "سهند" ۲۱، نشریه کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری ایران

۱۳۹۸ آذر ۳, یکشنبه

بحران لاینحل جمهوری اسلامی، بحران آخر!


یادداشتهای انقلاب (۵)

منصور حکمت در نوشته "بحران آخر، ریشه‌های سیاسی بن بست اقتصادی رژیم اسلامی" می‌نویسد: "شکست سياست رفسنجانى و شروع تجديدنظر در ابعاد اقتصادى اين سياست، بنظر من گوياى فلج رژيم اسلامى از نظر سياست اقتصادى است. اين البته دوران "نظم نوين" است و بايد جا را براى محيرالعقول‌ترين تحولات باز گذاشت. چه بسا شکاف در غرب، ظهور يک آلمان از ناتو جسته و اتمى و در تدارک جنگ با رقبا که دنبال متحدى در منطقه ميگردد، نه فقط جمهورى اسلامى بلکه اسلام بطور کلى را برهاند. اما بر مبناى فاکتورهاى قابل پيش بينى دنياى امروز، بنظر بن بست اقتصادى جمهورى اسلامى بن بست آخرش است. تجديد نظرها و سازماندهى اقتصاد صبر و دفع وقت شايد انفجار سياسى محتوم را چند صباحى به عقب بياندازد. اما مرحله مهم بعدى در سرنوشت جمهورى اسلامى، مرحله‌اى سياسى است." محیرالعقول‌ها، که منصور حکمت عروج آنها را ضعیف می‌دانست، اتفاق نیافتدند و آن "انفجارات سیاسی محتوم" بالاخره یقه رژیم اسلامی را گرفته‌اند. از آن زمان هر چند سالی یک بار و با کمتر شدن دوره وقوع آنها، شاهد سر بر آوردن اعتراضات بعضا میلیونی خیابانی، مثل تیر ۷۸، خرداد ۸۸، دی ۹۶ و اکنون، آبان ۹۸، بوده ایم که احتمال مانورهای سیاسی را از جمهوری اسلامی سلب کرده اند.
ایران اکنون فاقد یک اقتصاد متعارف است که بتواند به ابتدائی ترین مطالبات مردم آن جامعه جواب بدهد. دزدان و آدمکشان حرفه ای در هیبت رٶسای سپاه و آخوند و این علمیه و آن امام جمعه و این نهاد دولتی و آن امام زاده بر فعالیتهای اصلی اقتصادی چنگ انداخته و هدفشان توسعه اقتصادی نیست، بلکه چپاول هر آنچه که ممکن است می باشد. دزدیهای کلان توسط سران رژیم به یک نرم تبدیل شده اند. چاپیدن و فرار کردن از کشور زبانزد همه است. ظرفیت توسعه اقتصادی نابود شده است. فساد و ارتشاء جزئی از حکومت کردن است. علی ربیعی، سخنگوی دولت جمهوری اسلامی گفته است که ۶۰ میلیون نفر از جمعیت ۸۵ میلیونی این کشور به حمایتهای دولت احتیاج دارند! این وضعیت به اعتراضات روزمره دامن زده و روز به روز بر توده مردمی که به نوعی اعتراضشان را ابراز می کنند، افزوده می شود.


جمهوری اسلامی هم، همانند همه رژیمهای بی آینده در تاریخ منتظر هیچ مانده است. این انتظار هیچ، البته که مطلق نبوده و عدم ثبات کلی در منطقه و شلوغ و پلوغ کردن نیروهای بی آینده اسلام سیاسی برای مدتی به نفوذ رژیم در کشورهای دور و بر مثل عراق، سوریه، یمن، لبنان، بحرین و افغانستان اجازه داد که خودش را مشغول کند. گرچه رژیم اسلامی به قیمت فقیرتر کردن مردم ایران مدت کوتاه دیگری توانست با بحران آخرش بسازد، اما واقعیتهای سیاسی زمخت بالاخره یقه این رژیم را گرفته اند و راه در روئی برایش نمانده است.

هر کس فکر می‌کند این وضعیت قابل دوام است و هنوز خود را برای جنگ آخر با این رژیم آماده نکرده است، درک درستی از واقعیتهای ایران ندارد!
۲۵ نوامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۲, شنبه

انقلابات کار یک روزه نیستند!


یادداشتهای انقلاب (۴)

برای جماعت دیاسپورای ایرانی، و احتمالا برای همه دیاسپوراها، اعتراضات تکاندهنده مثل اعتراضات دی‌ماه ۹۶ و یا همین اعتراضات به بهانه افزایش قیمت بنزین، امید انقلاب و بازگشت به کشور و ساختن دوباره آن را چنان در دلها زنده می‌کند که هر لحظه فروکش کردن حتی نسبی آن، بعضا باعث نگرانی و بدتر از نگرانی، نتیجه شکست خوردن از آن گرفته می‌شود. تاریخ شاهد انقلاباتی بوده که بعضا در چند ماه کوتاه پیروز شده اند؛ نمونه مصر و تونس. بعضا حدود یک سال طول کشیده اند؛ نمونه انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه، و انقلاب ۱۳۵۷ ایران. و بعضا هم چندین سال طول کشیده اند، مثل انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه.
ضربات کاری و اولیه انقلابات که باعث سردرگمی نیروهای حاکمه می شوند، بسیار باارزش و مهم‌اند. بعضا تعیین کننده هستند! اما همیشه باعث سرنگونی دولتی و یا حتی جابجا شدن مهره‌های اصلی رژیمی نمی‌شوند. اگر اینطور نبود، خود پدیده انقلاب یک اتفاق نادر اجتماعی نمی‌بود!

در بحبوحه انقلاب ارگانهای مهمی برای سمت و سو دادن و به پیروزی رساندن انقلاب شکل می گیرند. شکل گرفتن کمون، شورا و یا کمیته های سازماندهی اعتراضات خیابانی و بعضا ارگان اعمال قدرت خیابان، یکی از دستآوردهای انقلابات است. قوی شدن احزاب و یا شکل گرفتن احزاب جدید برای به پیروزی رساندن انقلاب یکی دیگر از این ارگانهاست. تکانی تازه به خود دادن و خود را با شرایط جدید انطباق دادن احزاب رأسا حاضر، یکی دیگر از محصولات انقلابات است. همه این کارها تلاش سازمان یافته از طرف رهبران و فعالین سیاسی و میدانی انقلاب می طلبد.
مهم است که دیاسپورا به این نکته توجه کند مردمی که امروز در ایران در خیابان هستند، با معضلات و مشکلات عدیده‌ای روبرو هستند. هنوز بخش وسیی از مردمی که این رژیم و این وضعیت را نمی‌خواهد، به دلایل مختلف و متعددی به صف اعتراض خیابانی نپیوسته است. بخشی از مردم هر روزه در خیابان است، اما بخشی یک روز در صف اعتراض است، دو روز باید به کار دیگری برسد و باز روز بعد در خیابان است. هنوز کارگران و معلمان بعنوان "کارگران فلان کارخانه" و "معلمان بهمان استان"، وارد انقلاب نشده‌اند. هنوز صف نیروهای سرکوبگر به آن صورتی که لازم است پراکنده نیست. تکانهای اولیه انقلابات به همه اینها منجر می‌شوند؛ حتی اگر یک ژورنالیست به سادگی نمودار بیرونی آنها را بلافاصله نبیند و گزارش نکند.
نکته مهم: باید در نظر داشت که جامعه ایران در حال انقلاب گرسنگان است. از ناپلئون بناپارت نقل شده است: "تنها انقلاب خطرناک، انقلاب گرسنگان است. من از شورش‌هایی که دلیل آن بی نانی باشد، بیش از نبرد با یک ارتش دویست هزار نفری بیم دارم." این به نظر من حکایت انقلاب امروز ایران است و جمهوری اسلامی را سرنگون خواهد کرد. کاری که ما می‌توانیم بکنیم، کمک در سازمان دادن ارگانهای انقلاب است. عجله نسنجیده و نابجا و نگرانی غیرسیاسی و احساسی، کاری را به نفع انقلاب به پیش نمی‌برد.
۲۴ نوامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

بگذارید انقلاب دور بگیرد


یادداشتهای انقلاب (۳)

در نوشته‌ای که به انگلیسی و با عنوان "فراخوان به حمایت از جنبش انقلابی در ایران" نوشته بودم، تعدادی از خوانندگان پرسیده بودند که چگونه می‌توان از این انقلاب حمایت کرد؟ احساس خودم این است که شاید این پرسش همه کسانی است که آن یادداشت را خوانده‌اند.

شاید جواب به مخاطبین غیرایرانی با جواب به تعدادی از دوستان چپی که امروز ظاهرا مشغله دیگری دارند، متفاوت باشد. برای رفقای انگلیسی نوشتم که در اعتراضاتی که در کشورهای محل سکونتشان برنامه‌ریزی می‌شود شرکت کرده و دوستان و آشنایان خود را نیز به آن آکسیونهای حمایتی ببرند. نوشتم که اگر برنامه‌ای سازماندهی نشده، خودشان مبتکر سازمان دادن آکسیونهائی باشند. پیغام همبستگی بفرستند. اخبار این انقلاب را وسیعا منتشر و پخش کنند. به نمایندگانشان در پارلمانها نامه بنویسند که از این انقلاب حمایت کرده و سرکوبهای جمهوری اسلامی را محکوم کنند. اگر عضو حزب، اتحادیه و انجمنی هستند، از آن بخواهند که از این انقلاب صمیمانه حمایت کنند. اینها جوابهای سرراستی هستند که شاید هر کدام از شما یک دوجین دیگر را بتوانید به آنها اضافه کنید.
اما باید با تعدادی از رفقای چپی که امروز مشغله‌شان جدا کردن صفوف از همدیگر بر مبنای پرچم است، طور دیگری حرف زد. باید به آنها صاف و ساده، و البته رفیقانه گفت: "رفقا ابتدا بگذارید این انقلاب دور بگیرد!" انقلاب، هیچ انقلابی!، کار یک روزه نیست. پروسه‌ای دارد که در ادامه‌اش صفوف خودبخود از هم جدا می‌شوند. این انقلاب حتی شورا و کمیته‌های محلاتش را هم هنوز سازمان نداده است. هیچگونه قدرت دوگانه‌ای، آنطور که می‌شناسیم، هنوز شکل نگرفته است. بگذارید ابتدا روی پایش بایستد.
رفقا برای جدا کردن صفوف، باید بسیار فراتر از جدا کردن صفوف بعضا ۱۰ – ۲۰ نفره در قلب کشورهای غربی فکر کرد. باید رهبران کف خیابان چپ، سوسیالیست و کمونیست پیدا کرد که توده‌های انقلابی را به طرف اهداف خودشان بکشند و نگذارند این انقلاب هم ملاخور شود.
تکرار و تأکید کنم: بگذارید این انقلاب ابتدا روی پای خودش بایستد. بگذارید دور بگیرد!
۲۲ نوامبر ۲۰۱۹

به نیروهای انتظامی رژیم!


مگر کسی عقل سلیمش را به شیطان فروخته باشد که نداند این رژیم عمرش را کرده و به زودی گور نحس و کثیفش را گم خواهد کرد. این رژیم جنایتکارانی دارد که دستشان تا آرنج در خون مردم این جامعه آغشته است. جنایتکاران شناخته شده ای چون خامنه ای، برادران لاریجانی، رئیسی، روحانی، جنتی، احمدی نژاد، شریعتمداری، صدها و هزاران نام دیگری که هر کدام از شما می تواند صدتا از آنها را اسم ببرد.

لازم است که ما به عنوان کسانی که عزم جزم کرده ایم این رژیم را سرنگون کنیم به شما که رژیم سر پا ماندنش را مدیون اجرای فرامینش توسط شماست، هر چه زودتر و تا دیر نشده خود را از این "وظیفه" کنار بکشید و در کنار صف عظیمی که بالاخره خشم فروخورده اش سرازیر شده است، بپیوندید. حتما در بین شما کسانی هستند که به این رژیم تعلق خاطر دارند که من با آنها حرفی ندارم. اما اکثریت عظیمی از شما هم، مثل کارگری که نانش گرو گرفته شده، زنی که هر روز هزار بار در آن جامعه تحقیر می شود، جوانی که جوانی اش تباه شده، می خواهد که سر به تن این رژیم جنایتکار و کثیف نباشد. فراخوانم به شما این است که به صف انقلاب بپیوندید.

توده هایی که برای کوروش مدرسی ایجاد دردسر می کنند


توده های معترض در ایران، که از ۱۸ تیر ۷۸ وارد یک جنگ سرنوشت سازی با رژیم اسلامی شده اند، دست بردار نیستند. این جنبش، که منصور حکمت آن را "جنبش سرنگونی" نام نهاد، از آن زمان تا کنون به عناوین مختلفی به خیابان ریخته و رژیم را به چالش کشیده اند. این به چالش کشیده شدن یک رژیم هاری که دهها هزار اعدام سیاسی و صدها هزار اعدام و دست و پا قطع کردن و سنگسار در پرونده اش دارد، تنها مایه دردسر برای خامنه ای، شریعمتداری و قاسم سلیمانی نشده. کوروش مدرسی را هم دچار دردسر کرده است. ایشان که پا در یک کفش کرده بود برود با حجاریان یک حکومت مدنی موقت ایجاد کند، نتوانست حزب کمونیست کارگری را تقدیم حجاریان و کرباسچی بکند، از آن زمان دائم تئوری تولید می کند که نکنید! مگر نمی بینید که کارگر در میدان نیست؟! حزب و تشکل نیست؟! مگر نمی دانید "برای پیروز شدن باید قدرت پیروزی"!
کوروش مدرسی پلخانوف ایران نیست که پدر مارکسیسم روسیه بدانند. که کورنیلوف در برنامه اش بود او را بخاطر زحماتش بر علیه بلشویکها وزیر کابینه اش بکند. کوروش مدرسی فقط می تواند دو سه نفر مثل خودش را سرگرم کند. ما کوروش مدرسی را، که هنگام رفتن چند نفری را با خود همراه کرد، شکست دادیم و اکنون به قول یکی از دوستان، مثل آدمی که جلوی آینه نشسته و دائم با خودش حرف می زند. این سرنوشت سیاسی ای که او دچارش هست، دستپخت خودش بود. هیچ آدم شریفی نباید خودش را دچار یک چنین سرنوشتی بکند.


برگشته از گور


نوشته کوروش مدرسی درباره اعتراضات اخیر را از روی دیوار فیسبوک اقبال نظرگاهی خواندم. احساسی که به من دست داد این است که اگر در کل ایران دو نفر باشند که از جمهوری اسلامی اجری نمی گیرند، ولی از سرکوبهای این رژیم و به شکست کشاندن اعتراضات توده های مردم خوشحالند، یقینا کوروش مدرسی یکی از این دو نفر است!

۱۳۹۸ آبان ۲۹, چهارشنبه

مردان معمولی!


Ordinary Men!

شاید شما هم مثل من اولین باری که اسم حمید نوری را شنیدید، نمی دانستید ایشان در قتل هزاران نفری که جرمشان سیاست بوده، شرکت داشته است.
یکسری از جانیان جمهوری اسلامی را همه می شناسیم: خمینی، احمدی نژاد، خامنه ای، برادران لاریجانی، حسنی، لاجوردی، خلخالی، موسوی، جنتی، یزدی، قرائتی، سروش، بهزاد نبوی، شریعتمداری، حجاریان، رفسنجانی، گیلانی، روحانی و امثالهم. اما ماشین جنایت و کشتار جمهوری اسلامی احتیاج به جانیان زیادتری داشت و دارد که بعضی ها کمتر شناخته شده هستند. در این جنایات چه کسانی دست داشتند؟


همین امروز که توده وسیعی از مردم معترض به خیابانها ریخته و عزم جزم کرده‌اند رژیم قاتلان اسلامی را با تمام کثافاتش به زباله‌دان تاریخ بسپارند، توسط "مردان معمولی" مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و این "مردان معمولی" تفنگهایشان را برای سر پا ماندن این وضعیت، به سوی سینه همین معترضان نشانه گرفته اند!

کریستفر براونیون اسم کتابش را "مردان معمولی" (Ordinary Men)، برای به تصویر کشیدن همین آدمها انتخاب کرده است. اما شاید اینها زیادی هم "مردان معمولی" نباشند!
۲۰ نوامبر ۲۰۱۹

روزهای گرم و پر شتاب اولیه انقلاب


انقلابی که در ایران در جریان است، امیدهای زیادی را در دلهای خسته از این وضعیت زنده کرده است. والدینی که فرزندانشان را بخاطر یک اعتراض ساده ربودند و یا بخاطر خواندن یک اعلامیه دستگیر و سر به نیست کردند، منتظرند پرونده های جنایات رژیم رو شود که حداقل بدانند جگرگوشه‌هایشان را کجا خاک کرده اند. زنانی که ۴۰ سال است تحقیر می شوند، منتظرند این دوره به سر آید. فراریان و تبعیدیانی که بعضا نزیک به ۳۵ سال است آروزی رفتن بر سر قبر مادر و یا پدر فوت کرده اش را دارند. ...

انقلابات اتفاقات نادری هستند و پیروزی آنها هم در گرو فاکتورهای متعددی است. نمی شود با الگوبرداری از یک انقلاب در تاریخ، انقلاب پیش رو را سازماندهی کرد و به پیروزی رساند. می شود از درسهای انقلابات پیشین استفاده کرد که از اشتباهات آنها پرهیز بشود، اما نمی شود انتظار داشت آن انقلابات سرنوشت انقلاب پیش رو را رقم بزنند.
و با این توضیح می خواهم به چند نکته مهمی که می توانند انقلاب پیش رو را گامها جلو ببرد اشاره کنم. اول اینکه تا روحیه ها بالاست و تا صفوف دشمنان انقلاب پراکنده و روحیه شان پایین، لازم است که حداکثر حملات به مراکز مهم بشود. مثلا مراکزی که مورد تنفر مردم هستند باید مورد حملات بلافاصله قرار بگیرند. مرکز روزنامه منفور کیهان باید به آتش کشیده شود. علمیه ها به آتش کشیده شوند. دیگر نمادهای دولتی و چپاول باید در هر فرصتی مورد حمله قرار بگیرند. به زندانها حمله و همه زندانیان سیاسی آزاد شوند. ستادهای رهبری اعتراضات در هر شهری ایجاد شوند. کارگران و دیگر مزدبگیران هر چه زودتر وارد اعتصاب بشوند و مطالبات تاکنونی خود را که بارها مطالبه کرده و با بی اعتنائی روبرو شده بودند، دوباره مطرح کرده و شعار حمایت از اعتراض بر علیه گرانی بنزین به مطالبات و شعارهایشان اضافه شود.
انقلابات یک روزه پیروز نمی شوند و کسی هم نباید انتظار داشته باشد که امروز در میدان است و فردا کارها تمام! باید از اعتراضات امروز درس گرفت و فردا را قویتر از امروز به میدان آمد. باید مرتب نیروهای انتظامی و بخصوص سربازان و درجه داران جزء را مورد خطاب قرار داد که شریک جرم و جنایات سران رژیم نشوند.
۱۹ نوامبر ۲۰۱۹

۱۳۹۸ آبان ۲۳, پنجشنبه

Islamic Republic of Executions


An executioner of Islamic Republic of Iran (Islamic regime) was arrested upon arrival in Sweden. He will be tried for crimes against humanity. He was travelling under an assumed name to apparently visit some relatives in this Nordic country. He, Hamid Noury, was a major figure in the mass executions of political prisoners in summer of 1988, better known as “1988 executions of Iranian political prisoners”.
The arrest and trail of Hamid Noury could and should open the door to many more such cases, as there are thousands of murderers, some since have emigrated to the Western countries and enjoying cozy careers and lives, that participated in direct or indirect persecution, prosecution and execution of thousands if not hundreds of thousands of political prisoners in Iran over last 40 years!

Thursday, November 14, 2019

۱۳۹۸ آبان ۲۲, چهارشنبه

سخنی دوستانه با فعالین کارگری


هر فعال کارگری و یا فعال هر عرصه دیگری از جنبش‌های سیاسی اعتراضی این را با گوشت و پوست لمس می کند که در افتادن با دولتی کار ساده‌ای نیست. در افتادن با یک دولت وحشی از نوع جمهوری اسلامی، که قتل هزاران فعال سیاسی را درست با همان "جرم" که "فعالیت سیاسی می کند" در پرونده دارد، حتی می‌تواند کار سخت تری هم باشد.
واضح است که قصد من قدرقدرت فرض و اعلام کردن جمهوری اسلامی نیست. این رژیم رفتنی است. نفسهای آخرش را می کشد. خودشان هم این را خوب می دانند. اما رفتن جمهوری اسلامی بخودی خود به معنای قدرت گرفتن کارگر و چپ در جامعه نیست. برای این باید کار کرد و این در وهله اول روی دوش فعالین سیاسی جنبش کارگری است. منتها با این وضعیت، اگر فعالین کارگری همین تعداد آدمهایی که ما می شناسیم باشند و مشغول همین کارهایی باشند که می بینیم، با دشواری بزرگی روبرو هستیم.


رفیق!
کار سیاسی متشکل برای تغییر، احتیاج به رفاقت و اتحاد دارد. میدانم که خیلی وقت ها اختلاف نظرات، ریشه در داشتن دیدگاهی مختلف دارد و سیاسی است. اما این اختلافات نباید مانع اتحاد عملی مبارزاتی ما و ظاهر شدن قدرتمند ما در برابر تعرض هر روزه حکومت به زندگی و معیشتمان باشد.  بعلاوه ما در کار سیاسی، در حزب و اتحادیه و شورا و محفل خودمان، با آدمهای مختلفی با خصوصیات و علائق متفاوتی سر کار داریم. لزومی ندارد همه را به یک اندازه دوست داشته باشیم و دوست هم نداریم. اما در آخر کار، آنجا که به عرصه سیاست می‌رسد، همه رفیق همدیگریم و برای یک کار مشترک، مخاطراتی را تقبل کرده ایم. خراب کردن رفیق هم محفلی و هم حزبی مان، کاری است دشمن خوشحال کن؛ آنهم وقتی که مسئله ربطی به سیاست ندارد و خراب کردن طرف به عرصه شخصی و خصوصی کشیده می‌شود! بعضا دست به این آماتور بازی در آوردن می‌زنیم. بعضا یادمان می‌رود که نباید رفیقمان که بیشترین سختی‌ها کشیده را بیخود اذیت کنیم. یادمان می‌رود که اذیت کردن ایشان قبل از هر چیزی جنبشمان را تضعیف می‌کند. جای دیگری نوشته بودم مگر جنبش کارگری ایران چند فعال کارگری مثل اسماعیل بخشی، بهنام ابراهیم زاده و یا جعفر عظیم زاده دارد که بشود به راحتی جای خالی آنها را پر کرد؟! مگر جنبش کارگری ایران مثل جنبش کارگری انگلیس و یا فرانسه و یا ... است که اگر یکی از رهبرانش را از دست داد، روز دیگر ده نفر جایش را بگیرند؟ برای تسهیل کردن راه فعالیت هر کدام از این فعالین کارگری، صدها و هزاران نفر دست به صدها و هزاران کار زده اند. کارگران نفت را دستگیر کردند، زنگ تلفن رهبر هر اتحادیه ای را به صدا در آوردیم. فعالین کارگری سندیکای اتوبوسرانی واحد را که دستگیر کردند، در هر کنفدراسیون و فدراسیون کارگری را زدیم. بهنام ابراهیم زاده را که دستگیر کردند، با هر اتحادیه ای تماس گرفتیم. شاهرخ زمانی را که دستگیر کردند، سالن کنفرانس سالانه سازمان جهانی کار را پر کردیم از عکس ایشان. رضا شهابی را دستگیر کردند، در مرکز اصلی هر شهری در اروپا و آمریکا کمپین گذاشتیم. جعفر عظیم زاده را که دستگیر کردند، با هر رادیو و تلویزیونی تماس گرفتیم. ...
رفیق! هر کدام از شما رهبران و فعالین سیاسی جنبش کارگری که امروز اسم و رسمی در کرده اید، صدای جنبش کارگری هستید. هر کدام از شما که صدها کار می‌کند، حتما دو تایش را هم اشتباه خواهد کرد؛ چرا که مشغول کاری است. کسی که کاری نمی‌کند، مطمئن باشید هیچگونه اشتباهی ازش سر نخواهد زد. 

متشکل شویم! متشکل کنیم!
کار زیادی داریم. رژیم جمهوری اسلامی رفتنی است. سعی کنیم راه را برای قدرت گرفتن کارگر هموار کنیم. برگردیم و کار سیاسی برای متشکل کردن بکنیم. حاشیه‌ها را ول کنیم!
۱۱ نوامبر ۲۰۱۹
کارگر کمونیست ٥٩٦

۱۳۹۸ آبان ۱۵, چهارشنبه

یادی از "سازمان فدائیان خلق"


امروز بعد از سالها یکی از دوستان نازنینی که از زمان شاه فعال سازمان چریکهای فدائی خلق بود را تصادفی در یک کافی شاپ دیدم و گپی زده و از سیاست حرف زدیم. بعد از جدائی های اکثریت و اقلیت، فعال جناح اقلیت آن سازمان شد. تا همین چند سال پیش، سفت و سخت با این جریان فعالیت می کرد. حرف تازه و بسیار زیبائی، به نظر من، زد که من تا بحال از کسی از فدائیان که سابقه طولانی فعالیت با این جریان داشته باشد را نشنیده بودم. پرسیدم که سازمان اقلیت هنوز هست؟ چکار می کند؟ گفت: "کل جریان و سازمان فدائیان رسالتش همان سرنگونی رژیم شاه بود. بعد از اینکه این رسالت به فرجام رسید، وجود آن هم دیگر لزوم خودش را از دست داد!" هر دو توافق داشتیم که مجاهدین هم همینطور!
منصور حکمت چیز جالبی درباره جریان فدائی می گوید. می گوید بعد از انقلاب مارکسیسم و بطور مشخص مارکسیسم انقلابی شروع به رشد کرد و توجه تمام جریانات چپ را بخود جلب کرد. از سازمانهای مختلف اسم می برد که تأثیرش چطور بود. می گوید تنها جریانی که گوشش را بسته و سرش را تو برف کرده بود، جریان فدائی بود که انگار نه انگار از مارکسیسم ملی باید عبور کرد.

۱۳۹۸ آبان ۱۱, شنبه

من امروز یک دوست خیلی خوبی پیدا کردم


در کانادا، و شاید هم در جاهای دیگر غرب هم، مهاجر را با یک فرمت پوینت می سنجند و بر مبنای آن طرف جواب آری یا نه می گیرد. مثلا یک نفر که از کشور مثل هند و یا ایران درخواست مهاجرت می کند، به سه کاتاگوری نگاه می کنند و بر اساس این که واجد شرایط هست یا نه، به وی پوینت و در نتیجه احتمالا اجازه مهاجرت می دهند. یکی از این پوینتها مدرک تحصیلی است. دوم؛ بلد و مسلط بودن به یکی از دو زبان اداری (انگلیسی و فرانسوی) کشور، و سوم؛ وضعیت نسبتا خوب مالی طرف. طرف که به کانادا وارد شد، تازه باید به دنبال کار بدود. بسیار اتفاق افتاده است که مهاجر تازه وارد برای اینکه بتواند شکم خانواده‌اش را سیر کند و سرپناهی را هم برایشان تأمین کند، نمی‌تواند تا پیدا کردن کار در رشته مهارت خود منتظر بماند و به کارهای دیگری، مثل رانندگی تاکسی و اوبر، کار در رستورانها و بخصوص در پیتاز فروشی‌ها، جابجا کردن وسائل در فروشگاههای زنجیره‌ای بزرگ، گاردهای امنیت (Security Guard) و غیره مشغول می شود. هفته گذشته با یک مهاجر این تیپی از سریلانکا آشنا شدم.

در محل کارم بعد از یک ساعت خاصی، همه کارمندها بجز یک نفر مرخص می‌شوند و به دلائلی که هنوز برایم روشن نشده، یک گارد می‌آورند. ساعت یک بعدازظهر که همکارانم رفتند، "ویکی"، که بنابه سختی تلفظ کامل اسمش برای غیر سریلانکائی‌ها، ترجیح می‌دهد او را "ویکی" صدا کنند و یک گارد است، بقیه روز را تا ساعت ۵ با من همکار شد. من ابتدا اصرار داشتم که اسم کاملش را بدانم و با اینکه بسیار سعی کردم برای احترام به او اسمش را همانطوری که سریلانکائی‌ها تلفظ می‌کنند تلفظ کنم، اما موفق نشدم و با شرمندگی و معذرتخواهی با همان "ویکی" روز را ادامه دادیم.
همان دقایق اول، کاری پیش آمد که من مجبور شدم برای یک لحظه از دفتر خارج شوم. وقتی که برگشتم، ویکی پرسید: "تو مارکسیستی؟" با کمال تعجب و هاج و واج، از اینکه فقط ده دقیقه بود با هم آشنا شده بودیم و یک کلمه درباره سیاست، جز سلام و علیک چیزی نگفته بودیم، با خنده تعجب آمیز گفتم: "آره! ولی تو چطور این حدس عجیب را زدی؟!" گفت که وقتی که وارد دفتر شدم دیدم که عکس جلد کاپیتال روی صفحه کامپیوترت بود. آن کتاب را هم که روی میزت هست، تصادفا چشمم بهش افتاد." کتاب روی میزم هم، کتابی بود درباره سرمایه‌داری دولتی در شوروی. گفت که وقتی که جوان بود، همه جوانان روستایشان در هسته های مطالعاتی کاپیتال می‌خواندند.
ویکی از معدود تامیلهای سریلانکائی است که من در کانادا می‌بینم از ناسیونالیسم و از "ببرهای تامیل" دفاع نمی‌کند. حدود چهار ساعت تمام با هم حرف زدیم. البته بیشتر صحبتها را ویکی کرد. به سئوالهای من درباره فرق بین تامیلهای سریلانکا و سینهالیها جواب می‌داد. تاریخ درگیری و تخاصمات قومی در سریلانکا، "ببرهای تامیل" و از کجا تأمین می‌شدند و پروسه شکلگیری آن چگونه بود را خوب برایم توضیح داد. گفت که تخاصمات قومی و موش دوانی‌های دولتهای منطقه زندگی را در سریلانکا برای بخش وسیعی از مردم آنجا و بخصوص برای تامیل زبانان سیاه کرده است. گفت که هیچ خانواده‌ای نیست که کشته‌ای نداده باشد. ویکی خودش دو برابرش را از دست داده است. لازم نیست که تو طرفدار ببرهای تامیل باشی، همین که وضعیت به این صورت ناامن شد، یقه همه را می گیرد. برادرهایش یکی در یک بمباران روستایشان و دیگری در یک درگیری کشته شده بودند. خود ویکی سالها در یک شرکت بزرگی در شهر کلمبو کار می کرد تا اینکه بالاخره چند سال پیش با کل خانواده اش به کانادا مهاجرت می کنند. تحلیل ویکی خیلی جالب بود. گفت که وقتی وضعیت اینطوری می‌شود و کشوری مثل هند می‌آید یک جریان ناسالم سیاسی ناسیونالیست را علم می‌کند و پول تو گلویش می‌ریزد، بخش وسیعی از مردم خودبخود به آن گرایش پیدا می‌کنند!
نیم ساعت آخر که باید گزارش روز را می‌نوشتم، ویکی کتابم را مطالعه کرد و در آخر گفت که تحلیل جالبی است. قرار شد هر وقت تمامش کردم، به او بدهم که مطالعه کند و درباره‌اش حرف بزنیم.
***
هنگام بازگشت از سر کار، ساعتها به موقعیت دنیا فکر کردم که چگونه است وقتی که در سوریه ارتش ترکیه به شمال سوریه حمله می‌کند، همه ماها در ایران درگیرش می‌شویم، اما اطلاعات پیش پا افتاده هم درباره سریلانکا و مسائل حاد آنجا را نداریم؟

من امروز یک دوست خیلی نازی پیدا کردم که یک دنیا بهم آموخت. گفتم که امروز یک گنجیه‌ای بودی برام. فکر کنم ویکی هم یک چیزهایی ازم آموخت. من سعی کردم بیشتر برایش تفاوت بین جناحهای اصلی حزب بلشویک را توضیح بدهم که به نظر برایش جالب آمد.
دوست پیدا کردن، البته که امروز بیشتر فیسبوکی شده است و اینگونه دوست پیدا کردن، متأسفانه هنوز به پای دوستی فیزیکی پیدا کردن نمی رسند.
ناصر

انقلاب اکتبر: بازیگران تاریخ!


صد و دومین سالگرد انقلاب اکتبر را هم جشن گرفتیم. واقعه‌ای که در آن کارگر با سرمایه‌دار در سطحی وسیع رو در رو شد و برای اولین بار در یک چنین جنگی پیروز شد.

انقلاب اکتبر، با همان عمر کوتاهش، چنان شور و شوقی در جهان به پا کرد که سرمایه مجبور شد در هر برخوردش به کارگر، به زن، به کودک، به همه کسانی که مورد ظلم و ستم واقع شده بودند، کوتاه بیاید. شاعر و رمان و نمایشنامه نویس در گوشه و کنار جهان در مدح این پیک آزادی نوشتند. کارگر در وینی پگ کانادا، در سیاتل آمریکا، در آلمان، مجارستان، در ایتالیا و غیره؛ و سرباز در سنگرهای جنگ جهانی اول، برای دفاع از این دستآورد بزرگ بشریت به مقابله با دولت خودی برخاست. انقلاب اکتبر و دستآوردهایش کارگر را برای ایجاد یک دنیای بهتر، در بسیاری از کشورهای اروپائی به میدان آورد و مصمم به تغییر دنیا کرد. برای اولین بار تحقیر زن در گوشه ای از جهان جرم شد. زنان برای اولین بار در سطحی گسترده و جهانی دارای حق رأی شدند. کارگر احساس کرد آقابالاسر ندارد. دست مذهب از زندگی خصوصی انسانها کوتاه شد. از رابطه جنسی افراد جرم زدائی شد.
سالگرد انقلاب اکتبر را بایست برای صد و دومین سال پی در پی جشن می‌گرفتیم، برای اینکه دنیا همچنان در نابرابری و بی‌عدالتی دست و پا می‌زند. باید هر سال و هر روز آن پیروزی مقطعی کارگر را بر قدرت سرمایه جشن بگیریم، یادآوری کنیم که پیروزی بر این دستگاه جنایت امکانپذیر است، برای اینکه دنیا در فضای سمی ترامپیسم، اسلامیسم، اردوغان، پوتین، اسد و امثالهم دیگر قادر به نفس کشیدن نیست. برای اینکه سرمایه برای ادامه دادن به نابرابری و بی‌عدالتی در گوشه و کنار جهان، در شیلی، ایران، اکوادور، سوریه، هائیتی، عراق، هنگ کنگ، لبنان و غیره و غیره خون انسان را در شیشه کرده است.
جائی خواندم: “فرشته تاریخ فقط نظاره‌گر است؛ نگاهش به بازیگرانی است که می‌روند دنیا را تغییر دهند.” جنگ جهانی اول در اروپای اوایل قرن گذشته، که سران دولتهای اصلی اروپا برای منافع چپاولگرانه خود سازمان دادند، ماشین سلاخی میلیونها نفر شد. مارکس که سالها قبل در مطالعاتش به این نتیجه رسیده بود سرمایه‌داری را نمی‌شود اصلاح کرد و تنها راه نجات بشر، “تغییر جهان” است، انگار نقش بازیگری در تاریخ را در بحبوحه این کشت و کشتار به بلشویکها و در رأس آن به لنین سپرده است. یادبود و جشن گرفتن سالگرد انقلاب اکتبر در عین حال تأکیدی است بر ضرورت خلاصی از این وضعیت و عقبگردی که سرمایه‌داری به دنیا تحمیل کرده است. تأکیدی است بر تحزب کمونیستی، و اینکه باید بازیگر این نقش شد. با این همه رشد تکنولوژی و بارآوری، با این همه ثروت و قدرت انسان برای تولید ثروت بیشتر و در عین حال و در مقابل این همه پیشرفت، با این همه نابرابری و بی عدالتی، این همه کشت و کشتاری که با پرچم ملی گرائی، دمکراسی و مذهب به جامعه تحمیل کرده اند، این وضعیت بار دیگر لنین را برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی فریاد می زند.
“فرشته تاریخ” همچنان نظاره گر است. بازیگران ۱۹۱۷ دیگر در صحنه نیستند؛ اما وارثان آن تاریخ عزمشان همچنان جزم است که از این وضعیت عبور کنند. فرشته تاریخ بازیگران دیگری با احزاب دیگری از جنس حزب لنین را می طلبد و این شدنی است. شاید آسان به نظر نرسد، اما راه دیگر و میانبری را نمی‌شود تجسم کرد!

انترناسیونال ۸۴۰

۲۶ اکتبر ۲۰۱۹