۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

سالگرد شروع یک اعتصاب مهم که به انقلابی عظیم منجر شد

امروز ۲۹ فوریه سالگرد شروع اعتصاب کارگران معادن طلا لنا در جنوب شرقی سیبری است که ۱۰۴ سال پیش در سال ۱۹۱۲ شروع شد. لنین و تروتسکی اعتصاب کارگران معادن لنا را پایان دوره رخوت بعد از شکست انقلاب ۱۹۰۵ دانستند. شکست انقلاب ۱۹۰۵ باعث کاهش شدید اعتصاب و اعتراضات کارگری شد. سال ۱۹۱۰ روسیه شاهد ۲۲۲ اعتصاب کارگری بود، که ۵ سال قبل این رقم ۱۴۰۰۰ ثبت شده است.
اعتصاب معدنکاران لنا که با دست از کار کشیدن چند صد معدنکار شروع شد در ادامه کارگران دیگری را نیز به مبارزه کشاند. کارگران اعتصابی کمیته اعتصاب تشکیل دادند و اعتصاب را حول مطالباتی چون ۳۰ درصد افزایش دستمزد، لغو جرائم و ۸ ساعت کار در روز به پیش بردند.
زیر فشار دولت تزار مدیریت معادن از روز ۲۲ مارس به بعد از ادامه مذاکره با کمیته اعتصاب سر باز زد. روز ۱۷ آپریل ارتش تزار تمام اعضای کمیته اعتصاب را دستگیر کرد. کارگران دست به یک راهپیمائی زدند که بیش از ۲۵۰۰ معدنکار در آن شرکت کردند. ارتش تزار بر روی این کارگران آتش گشود و بیش از ۵۰۰ تن را کشته و زخمی کرد که گفته می شود حداقل ۲۵۰ نفر کشته شدند. این جنایت اما بر عزم کارگران اعتصابی تأثیری نگذاشت و اعتصاب همچنان ادامه یافت. مهمتر اما با رسیدن خبر قتلعام این کارگران به شهرهای دیگر روسیه، کارگران کارخانجات در همه شهرهای صنعتی و مهم روسیه مثل پتروگراد و مسکو دست به اعتصاب زده و با تشکیل کمیته های اعتصاب، قطعنامه‌هائی در محکومیت این جنایت صادر کردند. تنها پتروگراد شاهد ۱۰۰۰ اعتراض و اعتصاب در حمایت از اعتصاب معدنکاران بود. روحیه اعتراضی که این واقعه به کارگران تزریق کرد این شد که بیش از ۳۰۰ هزار نفر در مراسم‌های اول ماه مه همان سال در شهرهای صنعتی روسیه شرکت کنند.
اعتصاب معدنکاران لنا بدون رسیدن به خواسته های کارگران تا اوت همان سال ادامه داشت؛ اما افزایش اعتصابات کارگری در بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴، که روسیه وارد جنگ جهانی اول شد، استارت انقلاب ۱۹۱۷ را زد.
ما هر روز، با کوتاهی کردن، سالگرد اعتصابات و اعتراضات کارگری را گرامی نمی داریم! اما اعتصاب کارگران معادن لنا در تاریخ مبارزات کارگری جایگاه ویژه دارد.

ناصر اصغری

۲۹ فوریه ۲۰۱۶

سالگرد بزرگترین اعتراض کارگری

روز ۲۸ فوریه ۲۰۱۲، بیش از ۱۰۰ میلیون کارگر در هند، در اعتراض به سطح پائین دستمزد و بیمه‌ها و دیگر حقوق کار، از جمله ناامنی محیط کار، حق داشتن تشکل کارگری، در یک حرکت متحد و سازمان یافته دست از کار کشیدند. این اعتراض به فراخوان اتحادیه های کارگری هند و به دنبال خودداری نخست وزیر وقت از ملاقات با نمایندگان این اتحادیه ها برای بهبود شرایط کاری کارگران به وقوع پیوست. اتحادیه‌های کارگری اعلام کرده بودند که برای دو سال تمام سعی کردند با نخست وزیر ملاقاتی داشته باشند تا درباره این مسائل مذاکره کنند، اما هر بار با جواب سربالای ایشان مواجه شدند.
این اعتراض تا بحال، بزرگترین اعتراض ثبت شده در تاریخ جنبش کارگری است.

ناصر اصغری

۲۸ فوریه ۲۰۱۶

۱۳۹۴ اسفند ۸, شنبه

مبارزه معلمان در فلسطین

سایت middleeasteye.net خبر داد نیروهای امنیتی به عبث تلاش کرده اند با کشیدن دیواری میله‌ای دور شهر رام‌الله از راهپیمائی معلمان به طرف مرکز "شورای وزیران" ممانعت بعمل آوردند. نیروهای امنیتی حکومت خودگران با برقراری ایست بازرسی در ورودیهای شهر، مانند ارتش اسرائیل، سعی کردند از ورود معلمان به شهر خودداری کنند. در ادامه آمده است که بیش از ۵۰ هزار معلم از شهرهای مختلف کرانه غربی در یک راهپیمائی خواستار حقوق برابر با دیگر کارکنان "حکومت خودگردان فلسطین" شدند. مطالبات اصلی معلمان "حق کار" و "دستمزد بهتر" گزارش شده است. معلمان گفته اند که مبارزه را تا رسیدگی به مطالباتشان ادامه خواهد یافت.

فلسطین یک کانون گرم مبارزه در خاورمیانه، چه در مبارزه بر علیه سرکوبگری ارتش اسرائیل و چه در مبارزه بر علیه دم و دستگاه بچاپ بچاپ "حکومت خودگران فلسطین" بوده است. چراکه زندگی زیر اتوریته حکومت خودگران فرق چندانی با زندگی زیر چکمه های ارتش اسرائیل ندارد. وقایع سوریه و حول و حوش آن برای مدتی مبارزه در این کانون را حاشیه ای کرد، اما مسائل حل نشده همچنان جواب می خواهند!

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

میوه های کرموی انتخابات و زایمان پیش رو

هاشم خواستگار از آن معلمانی است که در طول یک دهه گذشته مورد اذیت و آزار دائم رژیم سرکوب اسلامی قرار گرفته. او در مورد انتخابات این دوره رژیم اسلامی می گوید: "اگر ایران را به باغی تشبیه كنیم كه دارای ٨٠ میلیون سهم و به ٨٠ میلیون ایرانی بصورت مساوی تعلق دارد، باغبان برای ملت ٨٠ میلیونی تعدادی از میوه های كرمو را آورده و میگوید این سهم شماست. ... فقط خلاصه بگویم كشور در حال پوست اندازی است. كشور در بن بست كامل اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و بخصوص سیاسی قرار دارد و زایمان در پیش است."

ما کارگران باید این انتخابات را بر سر رژیم صاحبانش خراب کنیم. این رژیم فقر و فلاکت در مملکتی است که سرشار از ثروت است. که منابع طبیعی و نیروی انسانی برای کار و رفاه دارد، اما مشتی دزد و آدمکش زندگی در آن را به بخش اعظم ساکنان آن تباه کرده اند. باید هر چه سریعتر بساط این چپاول را براندازیم و برای پوست انداختن این وضعیت دست بکار عملی شویم.

سالگرد شادی‌ها و پیروزی‌ها

یکی دو هفته گذشته سالگرد چند واقعه مهم تاریخی بود. در کنار سالگرد انتشار مانیفست کمونیست، سالگرد انقلاب ٥٧ ایران، انقلاب ٢٠١١ مصر و پیروزی ٢٠١٥ سریزا را نیز جشن گرفتیم. همه این اتفاقات مهم تاریخی جشن و شادی توده‌های مردم زحمتکش را به دنبال داشت که برای به زیر کشیدن مظاهر ظلم و ستم مبارزات مهمی را پشت سر گذاشتند و فداکاریها از خود نشان دادند. هر کارگری در هر گوشه از این جهان خود را در پیروزی انقلاب کارگران ایران بر رژیم پهلوی‌ها پیروز می دید. شکست حسنی مبارک را همه کارگران جشن گرفتند. به همان اندازه پیروزی سریزا هم پیروزی کارگران بر دم و دستگاه زور و ستم بانکداران به حساب آمد. یک مشت زالوصفت زانوی غم بغل کرده و دنبال توطئه بودند که چگونه این شادی و پیروی توده های زحمتکش را از آنها بگیرند.

اما تمام اهمیت مسئله هم اینجاست که در انقلابات بعدی چه باید کرد؟ باید از همین امروز به این فکر کرد که چه عناصری غایب بودند و چه عناصر موجودی را دست کم گرفتیم؟! دم و دستگاه سرکوب را باید در هم کوبید. باید در حزبی متشکل شد و در آن متحد ماند تا پیروزی را به سرانجام رساند.

مانیفست کمونیست

"شبحی در اروپا در گشت و گذار است - شبح کمونیسم. همه نیروهای اروپای کهن برای تعقیب مقدس این شبح متحد شده‌اند: پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیس آلمان. کجاست آن حزب اپوزیسیونی که مخالفینش، که بر مسند قدرت نشسته‌اند نام کمونیستی روی آن نگذارند؟ کجاست آن حزب اپوزیسیونی که بنوبه خود داغ اتهام کمونیسم را خواه بر پیشگامترین عناصر اپوزیسیون و خواه بر مخالفین مرتجع خویش نزند؟"

آخرین روزهای ماه فوریه ٢٠١٦ است. ١٦٨ سال پیش، در یک چنین روزی در سال ١٨٤٨ بالاخره مانیفست کمونیست، که اتحادیه کمونیستها نوشتن آن را به مارکس و انگلس سپرده بودند، منتشر شد. مانیفست مهمترین اثری بود که تا آن زمان نوشته می شد و به جرأت می توان گفت که در میان مهمترین آثاری است که از آن زمان تا بحال نوشته شده. وقتی که مانیفست منتشر می شد اروپا در آستانه بزرگترین تحولات بود، اما مانیسفت نتوانست در آن نقشی بازی کند، چرا که تحولات در حال شروع شدن بودند و بقول اریك هابزبام، "هنوز كسی مانیفست كمونیست را نخوانده بود." امروز بار دیگر دنیا در حال تحولات عظیمی است که مانیفست و آثار دیگری که بعد از آن منتشر شده اند باید به ما کمک کنند که دنیا را از این موقعیت دهشتناک عبور دهیم. نه تنها باید مانیفست را خواند، بلکه این بار باید در دست هر کارگری، هر زن و مرد آزادیخواهی باشد که می خواهد از این وضعیت خلاص شود.

۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

فمینیسم؛ جنبشی که آینده اش گذشته است

روز جهانی زن یادآوری چندین باره جنگ بر سر حقوق برابر زنان، نه صرفا در برابر قانون، بلکه در تمام شئون زندگی است. برابری حقوقی زن امروز دیگر بر سر اسم خشک و خالی زن بودن و یا حتی جنسیت او نیست. بر سر برابری واقعی او در مواجهه با ناامنی و جنایات، خشونت و اذیت و آزار روزمره فیزیکی، سیاسی، اجتماعی و مهمتر اقتصادی است؛ چرا که ریشه همه این اذیت و آزار و ناامنی ها در نابرابری اقتصادی و در مناسبات کارمزدی است. برابری حقوقی، که اسم دیگری است برای برابری در برابر قانون، امروز دیگر معضل زنان نیست. گرچه عروج اسلامیسم بسیاری از این حقوق را در کشورهای اسلام زده از جامعه بازپس گرفته است، اما اینها عقب نشینی‌های مقطعی هستند. دستآوردهای حقوقی زنان دیگر ثبت شده اند و با عروج دوباره اسلامیسم و فاشیسم که اینجا و آنجا عقب نشینی هایی را به جامعه تحمیل می کنند، این حقوق ثبت شده را نمی توانند به نقطه صفر برگردانند.
در آستانه روز جهانی زن ٢٠١٦، دنیا یک بار دیگر در برابر این حقیقت زمخت قرار گرفته است که برای خلاصی از وضعیت دهشتناکی که دنیا را فراگرفته و قربانیان اصلی‌اش هم عمدتا زنان و کودکان هستند، چه می شود کرد!؟ برای پوست و گوشت دادن به این مسئله، موضوع را با هیاهوئی که طرفداران هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حول "فمینیسم" و فمینیست بودن ایشان راه انداخته اند، توضیح می دهم.


ربط فمینیسم به آزادی زن
طرفداران مشهور هیلاری کلینتون، (مشهور از نوع سینمائی آن)، افرادی مثل گلوریا استاینم (Gloria Steinem) و مادلین آلبرایت که به کمک کمپین در حال زوال کلینتون برخاستند، بر فمینیسم او و جایگاه فمینیسم در انتخابات این مرحله ریاست جمهوری آمریکا تأکید کردند. اظهارات آنها قبل از آنکه کمکی به خانم کلینتون بکند، سوراخ‌های قایق در حال غرق ایشان را گشادتر کردند. استاینم که از پیشقراولان فمینیسم در آمریکاست درباره دختران جوان، که آمار نشان می دهد زنان بین سنین ١٨ تا ٢٤ سال، حدودا ٨٠ درصد از برنی ساندرز، رقیب اصلی کلینتون حمایت می کنند، گفت: "دختران جوان به این خاطر دنبال سندرز هستند که پسران جوان آنجا هستند و این دختران دنبال پسران می دوند." او بخاطر این اظهارنظر زیر فشارها و انتقادات زیادی قرار گرفت که دو روز بعد در یک اطلاعیه مطبوعاتی رسما از زنان جوان طلب پوزش کرد.
مادلین آلبرایت هم، که در دوره قتل عام کودکان عراقی وزیر امور خارجه آمریکا بود، در یکی از میتینگهای انتخاباتی کلینتون گفت: "زنانی که از هیلاری حمایت نمی‌کنند، جایشان گوشه خاصی در جهنم است."، "می شنوم که همه از انقلاب حرف می‌زنند، انتخاب هیلاری به ریاست جمهوری یک انقلاب است." اشاره او به "انقلاب"، امکان انتخاب یک زن به ریاست جمهوری آمریکا است.
بالاتر گفتم که حقوق قانونی برابر زنان در دنیا و سیاست امروز تثبیت شده است. اگر در عربستان و کویت و قطر هنوز بیحقوق است، این از استثنائات است. از استفاده سیستم امروز سرمایه داری از پسمانده های قرون وسطاست. اگر زن در ایران به موقعیت نصف مرد رانده شده است، مدیون سرکوب گله‌های حزب الله است. زن امروز در غرب نه برای حق رأی و نه برای حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در سمتهای دولتی، بلکه برای یک زندگی و دنیائی بهتر و برای حق داشتن شغل، بیمه، رفاه و دستمزد برابر مبارزه می کند. کنه فمینیسم مبارزه برای حق برابر قانونی، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن (در رأی گیریها) است. کلینتون و حامیانش نمی توانند این را سپربلای خود بکنند که گویا انتخاب یک زن به ریاست جمهوری آمریکا تمام آن مشکلی است که زنان امروز با آن مواجه‌اند! اگر مسئله این است، ظاهرا انتخاب مارگارت تاچر و بی‌نظیر بوتو باید تمام مصائبی را که زنان در بریتانیا و پاکستان با آن مواجه بودند حل می کرد.
اما مسئله برای کلینتون و آلبرایت حتی برابری حقوقی زنان هم نیست. برای آنها مسئله سیاستهای دولت آمریکاست که همه سیاستمداران پارلمانی حزب دمکرات کلینتون را نماینده بهتری برای سیاستهای آن حزب می‌دانند. کلینتون در ده - بیست سال گذشته در تمام تصمیم‌های خونین و کشت و کشتار هیأت حاکمه آمریکا دست داشته است. آلبرایت را که با قتلعام بیش از ٥٠٠ هزار کودک عراقی می شناسند، رسما در یک برنامه تلویزیونی در جواب به سئوال: "آیا کشتن ٥٠٠ هزار کودک عراق ارزش داشت؟" جوابش "آری" بود. این شخصیت‌ها هیچگونه ربطی به آزادی زن ندارند. اتفاقا در محکم کردن زنجیر به پای زنان بیشترین تأثیر را هم داشته اند!
مطالبات امروز زنان و همچنین موانع امروز آزادی زن بسیار فراتر از برابری در مقابل قانون هستند. اشاره کردم که هم کلینتون و هم آلبرایت وزرای مهمترین کابینه دولت آمریکا بودند. کاندولیزا رایس یکی دیگر از وزرای امور خارجه آمریکا بود. مارگارت تاچر نخست وزیر یکی از مهمترین کشورها بود. ایندیرا گاندی نخست وزیر کشور زنان بیحقوق بود. اینها دمار از روزگار زنان در آوردند. پس مسئله بیحقوقی زنان در عرصه اقتصادی است. در سیاستهایی است که او را از بازار کار و استفاده از مواهب تولید در جامعه دور نگه می دارند.
نه تنها درباره مسئله زنان، بلکه در عرصه‌های دیگر هم جنگ ما بر سر صرف برابری حقوقی نیست. برابری حقوقی را در همه عرصه ها، از جمله برابری حقوقی زنان، برابری حقوقی سیاهان، برابری حقوقی همجنسگرایان و غیره میتوان نشان داد که به دست آورده‌ایم، بدون اینکه برابری در امکان دسترسی به مواهب زندگی مرفه متحقق شده باشند. بی انصافی است اگر کسی انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا را برابر با بهتر شدن شرایط زندگی سیاهان آمریکا بداند.
هیلاری کلینتون در یکی دو دهه گذشته یکی از مهره های اصلی سیاست داخلی و خارجی آمریکا بوده که هر چه بیشتر زنان را بی‌حقوقتر کرده است. بخش وسیعی از کارگرانی که حداقل دستمزد می گیرند، زنان هستند. مشکل زنان امروز بر سر آلت تناسلی و جنسیت کاندید ریاست جمهوری و نخست وزیری نیست. حملات وحشیانه به مادران تنها (Single Mothers) را مارگارت تاچر شروع کرد. اسلامیسم، که درنده ترین جنبش سیاسی دنیا امروز در حمله به حقوق ابتدائی زنان است را همین کلینتون پر و بال داد.

مطالبات امروز زنان
کمپین برنی ساندرز طیف وسیعی از سوسیالیستها و آزادیخواهان، از جمله فعالین حقوق زنان را بخود جلب کرده است. جدا از اینکه درباره ساندرز و "سوسیالیسم" او چه فکر می کنم، در جائی که حرف زدن از "سوسیالیسم" گناه کبیره بود، جائی که کاندیدی در مقابل هیلاری کلینتون و حزب جمهوریخواه معرفی نمی‌کنم، کشتی گرفتن با ساندرز در چشم جامعه نتیجه‌ای وارونه خواهد داشت. خود ساندرز سوسیالیسمش را رایگان کردن تحصیلات دانشگاهی، کار، رام کردن "وال استریت" و یکسری مطالبات اینچنینی معنا کرده است. این در بهترین حالت همان اقتصاد دولتی جان مینارد کینز است که در سالهای اخیر طرفدارانش بیشتر شده‌اند. "سوسیالیسم دمکراتیک" او دهها اشکال سیاسی عمده دارد، هم در سیاست خارجی‌اش و هم در سیاست داخلی‌اش. این مهم را باید تفکیک کنیم که اینجا بحث بر سر ساندرز نیست. بحث اینجا "انقلابی" سلبی بر علیه وضعیت موجود است که ساندرز را جلو رانده است.
فعالین سوسیالیست و برابری خواهی که به کمپین او جلب شده اند از برابری واقعی حرف می زنند. همین فعالین جامعه را حول مسائل حاد و یک زندگی کمی بهتر بسیج کرده‌اند که خواست کار و آینده‌ای بهتر از جمله مطالباتشان است. زنان جوانی که به رتوریک "فمینیسم" کلینتون و آلبرایت بی اعتنائی می کنند. در جواب به اینکه چرا در برابر یک زن از ساندرز حمایت می کنند، به تمسخر جواب داده اند که اینجا مسئله بر سر آلت تناسلی کاندیدها نیست. سوزان ساراندون (Susan Sarandon) که یکی از هنرپیشه های محبوب هالیوود و اتفاقا یک فعال اجتماعی خلاف جریان هم هست، از کمپین ساندرز حمایت می‌کند و در تویتی در مورد هیاهوی "انتخاب یک زن" و حمایت آلبرایت و استاینم از فمینیسم کلینتون می گوید: "اینکه به یک کاندیدی رأی می دهم صرفا به این خاطر که او زن است، توهین به زنان است!" مسئله بر سر زندگی و آینده است! مشکل امروز زنان آمریکا، مثل زنان در همه جای دنیا، بی حقوقی در امکانات اقتصادی است. چند سال پیش آمار منتشره خبر از این می داد که میانگین دستمزد زنان مثلا در آمریكا ٢٢.٤ درصد كمتر از مردان است. کلینتون از "فمینیسم" حرف می زند، زنان آزادیخواه و برابری طلب از Pay Equity حرف می زنند. فمینیسم هیچوقت پرچمدار این مطالبه نبوده است. کمپین ساندرز اتفاقا با حرف زدن از همین مقوله، که "برابری در دستمزد"* بهترین ترجمه آن است، طیف وسیعی از زنان (و همچنین رنگین پوستان) را به میدان آورده است. کمپین ساندرز پرچم افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار را بالا برده که بخش وسیعی از کارگرانی که حداقل دستمزد می گیرند و امروزه در بسیاری از ایالات آمریکا از ١٠ دلار هم کمتر است، "مادران تنها" (زنان سرپرست خانواده) هستند. کلینتون به اصطلاح فمینیست در برابر این مطالبه خاموش است و به چرندیات "باید واقع بین بود" متوسل شده است. بقول میشل الکساندر (Michelle Alexander) که از فعالین چپ خلاف جریانی حقوق زنان است و ایده حمایت از هیلاری کلینتون از جانب زنان و رنگین پوستان را مسخره خوانده است، می گوید "هر کس که گفت "باید واقع بین بود" را باید به حال خودش تنها گذاشت."
کمپین ساندرز همچنین بر حق متشکل شدن و برداشتن موانع قانونی کارفرما پسند بر سر راه متشکل شدن کارگران تأکید دارد که نه تنها کاندید "فمینیست" در این باره سکوت کرده است، بلکه بیشترین سود آن شامل حال کارگرانی می شود که بی حقوقترین بخش کارگران هستند. این بخش از کارگران "بر حسب اتفاق" زنان هستند! تاریخ نشان داده است كه در محیط‌هایی كه كارگران متشكل هستند، قوانین نابرابر و تبعیض آمیز، ریشه‌ای‌تر از آن محیط، چه در رابطه با كارفرما و چه در رابطه با روابط كارگران زن و مرد، جارو می‌شوند. موضوع بی ارزش جلوه دادن "كارهای زنانه" توسط فعالین كارگری و همین تشكل‌های كارگری پیگیری شده و به چالش كشیده شده است. فرهنگ توده‌ها، چه در محیط كار و چه در محلات كارگری، توسط فعالین كارگری و اجتماعی و باز هم فعالین تشكل‌های كارگری عوض شده است.

در پایان
بحث اینجا بر سر مقایسه هیلاری کلینتون و برنی ساندرز نیست. بحث اینجا بر سر موقعیت زن در جامعه و مبارزه برای رسیدن به برابری واقعی است. کمپین برنی ساندرز، و عمدتا بخاطر فعالین سوسیالیستی که در این کمپین فعال هستند، مسئله بیحقوقی زن را بار دیگر جلو صحنه رانده و به بحثی داغ در جامعه آمریکا تبدیل کرده است. کمپین ساندرز به بحثی داغ در جامعه آمریکا دامن زده که چگونه می شود از این وضعیت عبور کرد. که چه عواملی واقعا مانع آزادی زن هستند. نه تنها هیلاری کلینتون و فمینیسم ربطی به این مسائل ندارند، بلکه خود صورت مسئله هستند. اگر انسان واقعا در موقعیتی قرار بگیرد که تپانچه ای بر شقیقه اش باشد تا بین هیلاری و بیل کلینتون یکی را انتخاب کند (که بقول میشل الکساندر سابقه سیاسی چندش آوری دارند)، شاید با اکراه هیلاری را انتخاب کند، اما این "انتخاب" دیگر انتخاب نیست.
با جلو آمدن آلترناتیوی که بخواهد دنیا را از دست سرمایه داری، چه با چهره انسانی و چه با چهره وقیح و وحشیانه اش نجات دهد، خود ساندرز از یادها پاک خواهد شد. باز تکرار و تأکید کنم که بحث بر سر ساندرز نیست. بحث بر سر مبارزه و دیالگوی است که بر سر بیحقوقی در جامعه آمریکا و در کل دنیا در گرفته است.

توضیح:
=======
* چند سال پیش در مقاله "شغل زنانه، شغل مردانه" در توضیح Pay Equity نوشتم: ((پدیده‌ای كه امروزه می‌توان با آن كار برابر و در نتیجه دستمزد برابر را توضیح داد و تحلیل كرد،Pay Equity  است. شاید "برابری در دستمزد" بهترین و نزدیكترین ترجمه فارسی آن باشد. تعریفی كه از این مقوله شده است، چنین است: "دستمزد برابر برای کار متفاوت اما معادل."
یك نكته را مورد بحث مقاله حاضر، لازم است كه توضیح بدهم، كه در مقوله "دستمزد برابر در ازاء كار اجتماعا برابر"، یا همان "دستمزد برابر برای کار متفاوت اما معادل"، "برابری" مد نظر است. یعنی برابری در كارهای الزاما برابر؛ نه اینكه همه كارها برابرند و در نتیجه باید دستمزد و مزایای برابر بگیرند. این آخری وظیفه‌ای است كه سوسیالیسم و جامعه‌ای كه كار مزدی در آن لغو شده است، به آن جواب می‌دهد؛ اما ما فعلا در باره خود سیستم سرمایه داری حرف می‌زنیم.
"برابری در دستمزد" (Pay Equity) ـ بقول متخصصین این عرصه ـ ابزاری است كه برابری را بسنجد و بر مبنای آن ارزش مالی برای آن تعیین كند. برای مثال، در خود عرصه "كار مردانه" در سیستم سرمایه‌داری، به كار در اداره آتش نشانی با همان ارزش مالی در سطح كار در مثلا جمع آوری زباله در خیابان‌ها نگریسته نمی‌شود. یا در عرصه "كار زنانه" كار معلمی با كار در نساجی‌ها، هم سطح در ارزش مالی نیست. یعنی اولی ارزش مالی بیشتری از دومی دارد. "برابری در دستمزد" هم با در نظر گرفتن همه جوانب می‌خواهد هم سطح بودن یك "كار زنانه" با یك "كار مردانه" را بسنجد و بر مبنای هم سطح بودن آنها، ارزش مالی برای "كار زنانه" تعیین كند. (این نكته مهم است تا ذكر شود كه "برابری در دستمزد" فقط ارزش مالی برای "كار زنانه" تعیین می‌كند، نه "كار مردانه". كار مردانه صرفا حكم ابزاری است برای مقایسه.) "برابری در دستمزد" ابتدا با در نظر گرفتن رشته‌ای از كار و درصد زنانی كه در آن رشته اشتغال دارند، به این نتیجه می‌رسد كه آن كار زنانه است یا مردانه. "برابری در دستمزد" چندین كاتاگوری از یك كار زنانه را در نظر می‌گیرد و آن را با یك كار مردانه مقایسه می‌كند. در این مقایسه، وظایف كارگر، مسئولیت‌های كارگر، مدارك تحصیلی كارگر، ساعات كار كارگر و غیره در نظر گرفته می‌شوند و آن را با كاری در عرصه كار مردانه می‌سنجد و بر همین مبنا ارزش مالی برای آن تعیین می‌كند. این "ابزار" تا حدودی معضل "دستمزد برابر در ازاء كار برابر" را جواب داده است. منظورم این نیست كه اكنون مشكل نابرابری در پرداخت دستمزدها حل شده است، بلكه اكنون ابزاری در اختیار فعالین برابری طلبانه عرصه جنبش زنان قرار دارد كه می‌شود با آن در وضع معیشتی زنان پیشروی‌هایی كرد.))

١٩ فوریه ٢٠١٦

۱۳۹۴ بهمن ۲۸, چهارشنبه

هیچ راه‌حل غیررادیکالی نمانده

پنج سال پیش - یعنی قبل از "جنبش اشغال" در نیویوریک- حتی تصور اینکه در آمریکا مردم با آغوشی باز از کاندیدی حمایت خواهند کرد که برنامه و آرمانش را "سوسیالیستی" تعریف کرده و نماینده اصلی حزب دمکرات را در سیاست پارلمانی از موضعی چپ در مخصمه می‌گذارد، برای من بسیار مشکل بود. فکر نمی‌کنم هیچوقت کسی چنین ایده‌ای، بخصوص در مورد آمریکا، به ذهنش خطور کرده باشد. "جنبش اشغال" اما همه چیز را عوض کرد. نه "جنبش اشغال" سیستم سرمایه داری را با شعاری اثباتی به چالش کشید، نه کسی که از برنی ساندرز حمایت می کند واقعا انتظار "سوسیالیسم" در دوره مورد نظر ساندرز در آمریکا را دارد و نه هیچ فعال سوسیالیستی که از ساندرز حمایت می کند انتظار عجیب و غریبی از "سوسیال دمکراسی" مدل برنی ساندرز دارد. جامعه بطور سلبی این موقعیت را به چالش کشیده و کسی دیگر انتظار هیچگونه بهبودی در موقعیت معیشتی و سیاسی خود در چهارچوب این سیستم ندارد. بخش عظیمی که در سرپا ماندن این سیستم هیچگونه نفعی ندارد، بطور واقعی دنبال راه‌حل‌های دیگری هستند و جزء راه‌حل رادیکال، راه حلی که جوابی به این وضعیت داشته باشد را جلوی خود نمی‌بینند. حداقل حکمت "سوسیالیسم" ساندرز برای جامعه آمریکا - و در بعدی فراتر برای اروپا هم - این بوده که به راه حل‌هایی بیرون از این سیستم فکر کنند. 

چین کمونیست!

سئوال: آیا از نظر شما چین یک کشور کمونیستی است؟

ناصر اصغری: امروز هیچ آدمی که چیزی از کمونیسم و سوسیالیسم بداند ادعا نمی کند که چین کشوری کمونیستی است. حتی رٶسای حزب کمونیست چین هم دیگر چنین ادعائی ندارند. چرا که با هیچ معیاری که کمونیسم با آن شناخته شده است منطبق نیست. کمونیسم بنا به تعریف جامعه ای است آزاد، لغو روابط کار مزدی، رفع تبعیض و بیحقوقی، آزادی تشکل و بیان، امنیت، ریشه کن شدن بیسوادی، دسترسی به بهداشت رایگان، ارزش برای جان انسان، حفظ محیط زیست و موارد اینچنینی است. کمونیسم را با حکومت شورائی و بازگرداندن اختیار به خود انسان می‌سنجند و می‌شناسند. در چین شورا و حکومت شورائی پیشکش، حتی تلاش برای ساختن یک اتحادیه هم آدم را به دردسر می اندازد. حتی اصرار بر داشتن یک انتخابات در سطح انتخاباتی مثل هند و پاکستان هم آدم را با سرکوب و شکنجه روبرو می کند. کمونیسم نقطه پایانی است بر بیعدالتی و کارمزدی. در چین به نوعی با بردگی طرف هستیم. کارگر هیچگونه کنترلی بر کار و تولید ندارد. مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در دست یک عده معدودی قرار دارد که دمار از زندگی ٩٩ درصد از آن جامعه در آورده است.
بهرحال در چین از آن معیارهای شناخته شده کمونیسم مطلقا خبری نیست. شهرهایی با میلیون‌ها انسان غالبا مهاجر، ساخته شده‌اند که از ابتدائی ترین حقوقی که یک آدم قرن بیست و یک قاعدتا باید از آن برخوردار باشد، بی بهره‌اند. صدها میلیون نفر در شرایطی مثل پادگان و با وضعیت اعمال شاقه مشغول بکارند که روزی فقط برای چند ساعت حق دارند از کارخانه به بیرون بروند. اگر کسی بخواهد از این شرایط فرار کند، پلیس سراغش می فرستند. صدها میلیون نفر در شرایطی کار و زندگی می‌کنند که حتی از قوانین به تصویب رسیده آن کشور هم محرومند؛ چرا که در منطقه‌ای به نام "منطقه آزاد اقتصادی" مشغول بکارند و هیچ قانونی که از حق و حقوق ابتدائی آنها حفاظت کند بر این مناطق حاکم نیست. دستمزد کارگران با چندین ماه تأخیر پرداخت می‌شود. سالانه شاهد هزاران تظاهرات و اعتراض هستیم که درست مثل امروز ایران فقط مطالبه پرداخت دستمزدهای به تعویق افتاده دارند. مهاجرت از یک شهر به شهری دیگر باید رسما با اجازه مقامات دولت صورت بگیرد و بعضا شاهد این پدیده عجیب و غریب هستیم که مردم در کشور خودشان، وقتی از یک روستائی به شهری مهاجرت می‌کنند برای سالها غیرقانونی و زیرزمینی زندگی می‌کنند. در چنین وضعیتی وقتی مریض می شوند و یا زنی وضع حمل می کند از ترس دستگیر شدن و دیپورت به روستا و منطقه مهاجرت کرده، از خیر بیمارستان و دکتر می گذرند. کودکانشان هم از مدرسه رفتن محروم می مانند. یا مشغول کارهای سیاه هستند یا مشغول بزه‌کاری.
از زمان آغاز "اصلاحات چهار مدرنیزاسیون" در سال ١٩٧٨ که رسما شروع اصلاحات نئولیبرالی بود شاهد رو آمدن یک اقلیت فوق العاده ثروتمند در آن جامعه هستیم. یک قشر میانه محدودی هم از تکنوکراتها، (محدود نسبت به جمعیت چین) یک زندگی نسبتا راحتی دارند. و بقیه که بخش عظیمی از آن جامعه است، در فقری مطلق دست و پا می زنند. چین در عرض چند سال از سیستمی عقبمانده و حاشیه‌ای، به قدرت دوم اقتصادی جهان سعود کرد. در عین حال فاصله بین فقیر و غنی جهشی دهها درصدی کرد. بیکاری سرسام آور است. وقتی که سیکل بیکار کردن می‌رسد، هزار هزار بیکار نمی‌کنند؛ بلکه میلیونها نفر بیکار می‌شوند. در دوره خصوصی سازی، میلیونها نفر را تحت عنوان "بازسازی" اخراج کردند و با شرایط تازه خصوصی سازیها، با قراردادهای موقت و دستمزدهای بسیار پائین تر از دستمزدهای قبلی دوباره استخدام شدند! وقتی به قراردادهای کار توجه می‌کنی، انگار در ایران هستی. بخش اعظم قراردادها موقت و سفید امضا هستند. محیطهای کار تابلوهای "شرایط جرایم نقدی و تنبیه فیزیکی"! دارند که کارگر در حین کار نباید حرف بزند، نباید آب بخورد، نباید زیاد به دسشوئی برود، نباید بنشیند، نباید دیر بیاید، نباید لباسش را اینجوری بپوشد و نباید برچسب نامش آنجوری باشد! دستآوردهای چند سال اول در زمینه آموزش و پرورش، بهداشت و کارآموزی دود شده و به هوا رفته‌اند. زن هنوز برده مرد است. دستمزد زنان در بسیاری از مشاغل حدود نصف دستمزد مردان است. سوانح محیط کار در چین سرسام آورند. معادن چین، "معادن مرگ" نام گرفته‌اند. سالانه شاهد صدها ریزش معدن هستیم که نتیجه اش بقتل رسیدن هزاران معدنکار است. هرگونه تحرکی برای ایجاد تشکل و سازماندهی اعتراض و اعتصاب با مجازات شدیدی روبرو می‌شود. تشکل‌های زرد دولتی، در واقع پلیس های محیط کار هستند که هرگونه تحرک و زمزمه اعتصاب و اعتراض را به مدیریت و پلیس سیاسی اطلاع می دهند. منزل کارگری را که مریض است و سر کار حاضر نشده، زیر نظر می گیرند و حتی یک نفر می‌فرستند که ببیند واقعا مریض است یا اینکه تمارض کرده است.
سرکوب و خفقان بیداد می کند. چین بیشترین اعدامها را دارد. تخریب محیط زیست هم یک رکن دیگر سیستم چین است. آمار دولتی که در سال ٢٠٠٣ منتشر شده بود، نوشته بود که آب حداقل ٧٥ درصد رودها و رودخانه‌های چین غیرقابل استفاده برای آشامیدن و ماهیگیری است. ٦٠ میلیون نفر به آب آشامیدنی مکفی دسترسی ندارند. بیش از ٣ برابر این تعداد، یعنی بیش از ١٨٠ میلیون نفر از آب آشامیدنی آلوده استفاده می‌کنند. هفت تا از ده شهر آلوده جهان از نظر آلودگی هوا در چین هستند. چین مقام اول در آلودگی هوا و افزودن بر گرم شدن زمین را دارد.
با این وضعیت هیچ آدمی نمی تواند ادعا کند که چین کشوری کمونیستی است. اینها ادعاهای یک کمونیست مخالف آن سیستم نیستند، آمارهای خود دولت هستند. بالاخره چین را می شود با صدها فاکت و سند نشان داد که کشوری سرمایه‌داری و از نوع وحشی‌تر آن هم است. اما اگر بخواهیم جائی را بسنجیم که آیا کمونیستی هست یا نه، باید دید که آیا آنجا هنوز برای زنده ماندن صرف، انسان را مجبور به کار برای مزد می کنند!؟ اگر این قاعده سیستم سرمایه داری آنجا حاکم است، پس انسان آنجا هنوز برده است. برده دستمزد است. هنوز قوانین مبادله کار انسان برای دستمزد برقرار است.
یک نکته مهم دیگر که شاید لازم باشد بدنبال این توضیحات بیاید این است که هیأت حاکمه چین هنوز تحت نام "کمونیسم" و "حزب کمونیست" کشور را می چرخاند. چرا دست از این عنوان برنمی دارند؟ حزب کمونیست چین در اوایل دهه ٢٠ قرن گذشته تأسیس شد و آن جناح‌بندیهایی که در انترناسیونال سوم وجود داشت در این حزب هم انعکاس داشت. خط مائو و کمونیسم دهقانی بعد از قیام ناموفق حزب کمونیست در اواخر دهه ٢٠ دست بالا گرفت و بالاخره در سال ١٩٤٩ این حزب به رهبری همان خط و بدنبال محبوبیتی که نام کمونیسم به یمن انقلاب اکتبر به دست آورده بود و مظهر اعتراض به ظلم و ستمگری بود، قدرت دولتی را به دست گرفت. این انقلاب از جامعه ای علی العموم روستائی از روستاها شروع شد و بقول خودشان شهرها را از طریق روستاها محاصره کردند. اساسا انقلابی علیه روابط و مناسبات ارباب و رعیتی در چین بود. با "انقلاب فرهنگی" و آن طرحی که به عنوان "یک گام بزرگ به جلو" (Great Leap Forward) شناخته شده است گامهای بلندی به طرف صنعتی و سرمایه‌داری کردن کشور برداشتند. اینها در آن دوره "کمونیسم" محسوب می‌شد! هنوز بخش وسیعی از رهبری حزب کمونیست چین خود را متعهد به خط مائو می‌داند و خط دنگ ژیائوپینگ را زیر فشار می گذارد که حداقل نام "کمونیسم" را نگه دارند. شاید این تنها چیزی باشد که در چین کمونیستی است!؟


٦ فوریه ٢٠١٦

تغییر یا اصلاح!

مجله forbes.com روز ٩ فوریه در سایتش مطلبی دارد تحت عنوان "اگر سرمایه داری تا سال ٢٠٥٠ اصلاح نشود، بشریت را از گرسنگی خواهد کشت". مطلب با استناد به نقل قول‌هایی از منابع مختلف، اشاره به نگرانی‌های مراکز مهم تصمیم گیری بین المللی و ارائه یکسری فاکت نگران کننده، از جمله سرعت فوق‌العاده در تخریب منابع و کره زمین، سرعت دهها برابر انقراض موجودات، دو قطبی تولید ثروت عظیم و فقر غیرقابل باور، و رشد جمعیت به ١٠ میلیارد تا سال ٢٠٥٠، نتیجه می‌گیرد که: "فعالیتهای انسان" باعث این زوال است. البته منظورش  از "فعالیت انسان"، حرص بعضی از شرکتها و کمپانی‌هاست و اعلام میکند که باید رام شوند.


رسانه‌های نوع فوربز، همانهایی که پیشقراول و مدافع این دروغ بزرگ بودند که "دستان نامرئی بازار" همه مشکلات دنیا را حل خواهند کرد، اکنون فریاد "به داد سیستم برسید"شان گوش فلک را کر کرده است. نه قبول نیست! دیگر از این وحشیگری جانمان به لبمان رسیده و به کمتر از تغییر واقعی و سرنگونی این سیستم رضایت نخواهیم داد. اصلاح سرمایه داری یعنی اجازه دادن چند سال دیگر به ادامه این وضعیت و به ادامه جنایتکارانی مثل ترامپ و پوتین و کلینتون و جیره خواران مجلات و رسانه های همچون فوربز!

پزشکان مصر متحد علیه دولت اراذل و اوباش

گاردین روز ١٣ فوریه نوشته بود که هزاران پزشک در مصر دست به اعتصابی زده اند که در نوع خود نادر است. اعتصاب فوق به دنبال ضرب و شتم دو تن از همکارانشان در بیمارستانی در قاهره توسط پلیس این شهر بوده است. انجمن پزشکان مصر در یک رأی گیری رأی به اعتصاب داده که اگر پلیسهای خاطی دستگیر نشوند و وزیر بهداشت مصر هم استعفا ندهد، دو هفته دیگر وارد اعتصاب خواهند شد. گزارش فوق نوشته است که روحیه اعتصاب در بین اعضای انجمن فوق بسیار بالاست. نوشته است در بین صدها پلاکارد اعتراض بر علیه پلیس و وضعیت موجود، پلاکاردی به چشم می خورد: "پلیسها اراذل و اوباش هستند." اگر التیماتوم اعتصاب جامه عمل بپوشد بیمارستانهای زیادی تعطیل خواهند شد. انجمن پزشکان شهر قاهره گفته است که برای رسیدگی به بیمارهای اورژانس، درمانگاههایی در سطح شهر دائر خواهد کرد.


چنینی اعتراضاتی زیر چکمه‌های اراذل و اوباش السیسی ممنوع و یا با توطئه خاموش می شوند. اما به نظر می‌رسد دوره برو- برو اراذل و اوباش دارد به پایان می‌رسد. انقلاب مصر نمی‌تواند وسط راه خاموش شود. سر انقلابی را که بخواهد وسط راه "استراحتی" بخود بدهد زیر آب می‌کنند. اعتراضاتی که این دوره شروع شده می‌توانند استارت دوباره روند تغییر در مصر باشد.

اعتصاب و اعتراض باید دنیا را فرا بگیرد

 سایت www.districtsentinel.com در مطلبی، بر اساس آمار اداره کار آمریکا نوشته است که تناوب و ابعاد اعتراضات و اعتصابات کارگری سازمان یافته در ایالات متحده، در سال ٢٠١٥ برای اولین بار از سال ٢٠١١ بطور چشمگیری افزایش یافته‌اند. ایران هم سال گذشته شاهد اعتراضات و اعتصابات بی وقفه و قدرتمند کارگری بود. هفته گذشته هم خبر به میدان آمدن دوباره جنبش کارگری معترض مصر را نوشتیم. گاردین ویدیو کوتاهی از اعتصاب دهها هزار کارگری که ابزار آلات مورد استفاده نایکی، آدیداس و غیره در ویتنام درست می کنند منتشر کرده بود که مطالبات اصلی شان بیمه های اجتماعی است.


دنیا هیچ زمانی به اندازه امروز مالامال از ثروت نبوده، در عین حال کارگر هم هیچ زمانی به اندازه امروز محتاج وسایل ابتدائی معاش نبوده. جنبش کارگری تنها جنبشی است که، نه تنها در ایران و آمریکا و مصر و ویتنام، بلکه در سراسر جهان می‌تواند با اعتراض و اعتصابات قدرتمند خود دنیا را از موقعیت وحشتناک کنونی نجات دهد.

۱۳۹۴ بهمن ۱۷, شنبه

کارگران و معرکه "انتخابات"

انتخابات مجلس جمهوری اسلامی و کش و قوس‌های حول آن در بین جناح‌های خود رژیم و همچنین غور و تفحص مردم برای اینکه در این بحبوحه چه می توانند بکنند، یکی از خبرهای داغ رسانه‌ها و از موضوعات مهم سیاسی ایران در چند هفته گذشته بوده. برای رژیم و جناح‌هایش اهمیت مسئله در این است که هم سر باندهای رقیب را زیر آب بکنند و هم بتوانند مشروعیت بین المللی برای خود بخرند. برای کارگران، زنان، مردم زحمتکش و جنبش‌های اعتراضی هم اهمیت مسئله این است که از بالا گرفتن  اختلافات باندها  و جناح‌های حکومت فرصتی برای نزدیکتر کردن کل دم و دستگاه فقر و سرکوب رژیم به گور پیدا کنند. با همه اهمیتی که این مسئله برای کل جامعه ایران دارد، اما دقیقا بخاطر اینکه با هیچ یک از معیارهای رأی‌گیری و انتخابات شناخته شده در سطح بین المللی خوانائی ندارد، نمایش "انتخابات" رژیم مضحکه و معرکه گیری ای بیش نیست. اما کسانی که به هر شکل نبضشان با ادامه بقاء رژیم اسلامی و سر پا ماندن این دم و دستگاه میزند، در باره "انتخابات" رژیم چنین فکر نمی کنند. یکی از این افراد اسماعیل محمدولی است. او یکی از اعضاء "تیم کارگری ایلنا" بود که اواخر بهار امسال (١٣٩٤) بطور دسته جمعی از این رسانه دولتی، و ظاهرا بخاطر انعکاس اخبار اعتراضات کارگری و یا کار نکردن در چهارچوب سانسور این رسانه، اخراج شدند. اسماعیل محمدولی در تاریخ ٣٠ ژانویه ٢٠١٥ مطلبی درباره اهمیت "انتخابات" رژیم اسلامی و اهمیت شرکت در آن را در صفحه فیسبوک خود منتشر کرده، كه گرچه نامنسجم است، اما کل حرف و منطقش فراخوان دادن به مخاطب برای شرکت در معرکه "انتخابات" است.

"تلاقی" منافع مردم و منافع رژیم اسلامی!
اسماعیل محمدولی با دو طیف حرف می زند که یکی سرنگونی طلبان و "تحریمی"ها هستند و دیگری اصلاح‌طلبان. درباره طیف اول می‌نویسد: "تحریمی‌های حرفه‌ای که وجود سیاسی‌شان را با براندازی جمهوری اسلامی تعریف کرده‌اند. آنها هر عملی را بر اساس نفعی که ممکن است به جمهوری اسلامی برساند می‌سنجند. برای این جماعت قابل تصور نیست که ممکن است در نقطه‌ای از تاریخ نفع مردم و جمهوری اسلامی تلاقی کند."
گوینده این حرفها خیلی باید روی کم شعوری مخاطب و کل مردم حساب باز کرده باشد که توی چشمانشان نگاه کند و از تلاقی منافعشان با منافع رژیم اسلامی حرف بزند! از زندان و اعدام کردن‌ها، سرکوب و بیحقوقی زنان و کودکان و غیرمسلمانان، هشت سال به کشتن دادن فرزندان مردم در جنگ با عراق، تروریسم و ماجراجویی‌های بین الملی و غیره می‌گذرم، اما اگر اسماعیل محمدولی یک نمونه، حتی یک نمونه، از تلاقی منافع مردم و رژیم، آنجا که پای اشتغال، دستمزد، بیمه‌های اجتماعی و رفاه جامعه در میان است را به ما معرفی کند، من هم بخاطر ایشان مردم را به شرکت در این "انتخابات" تشویق خواهم کرد. اگر کسی تحریم می‌کند، اگر کسی می‌خواهد جمهوری اسلامی را براندازد، با توجه به همین به تباهی کشاندن جامعه است که با رژیم نمی‌سازد. جهنمی که رژیم بر مردم تحمیل کرده است ما واکثریت جامعه را متقاعد به اعتراض و تلاش برای سرنگونی آن کرده است. درست به دلیل همین سیاهی‌ای که رژیم بر جامعه تحمیل کرده است که نمی‌خواهیم نفعی به آن برسد و دو روز دیگر بر عمر ننگینش اضافه شود.

رأی دادن مردم، رأی دادن ژورنالیستها
اسماعیل محمدولی در جای دیگری درباره ما مخالفین رژیم می‌گوید: "از نگاه آنها کسانی که به هر ترتیب تصمیم به رای‌ دادن گرفته‌اند طبق معمول خائن، احمق، سازشکار و از این حرف‌ها هستند." در این مظلوم‌نمائی و سیاه و سفید کردن‌ها منفعت سیاسی خوابیده است. مردم اگر در انتخابات شرکت می‌کنند بخاطر محاسباتی است که برای خود دارند. شاید عده ای از مردم واقعا، بقول اسماعیل محمدولی، "هر چهارسال یکی دو بار فرد یا عده‌ای را انتخاب می‌کنند تا اوضاع بدتر از چیزی که هست نشود." شاید یکی فکر می‌کند با انتخاب خاتمی و یا روحانی در مقابل خامنه‌ای، دارد رژیم را به سرنگونی نزدیکتر می‌کند. شاید عده ای، باز هم بقول محمدولی "در هنگام ضرورت گاهی از اصلاح‌طلبان سنگر می‌سازند." شاید یکی شرکت کند که پسر خاله‌اش نماینده شود و او را مأمور فلان چهارراه بکند تا بتواند رشوه‌ای بگیرد. بهرحال حساب شرکت مردم عادی‌ای که باید برای صرف زنده ماندن به معنای واقعی کلمه به هر دری بزنند تا امروز را به فردا برسانند، با ژورنالیسمی که کارش دفاع از سیاستهای رژیم آدمکشان است، فرق می‌کند. در ایران زیر تیغ جمهوری اسلامی، من از هیچ ژورنالیستی که اظهارنظری نکند انتظاری ندارم؛ اما اگر اظهارنظرش فراخوان به شرکت در انتخابات است و "تحریم" را تقبیح و مسخره کرد و سرنگونی طلبی را با زبانهای مختلف تحریف کرد، آنوقت دارد حرف دل خامنه‌ای را می‌زند و ما با او کار داریم! ژورنالیستی که فراخوان شرکت در انتخابات را می‌دهد و هیچگونه روزنه‌ای جلوی جامعه نمی‌گذارد، مشغول  کار دیگری است که ربطی به منافع مردم ندارد.

تشکل برای هیچ
اسماعیل محمدولی در عین حال کارگران و مردم را به متشکل شدن هم دعوت می‌کند. می‌گوید: "ما برای ایجاد تغییرات بازگشت‌ناپذیر نیازمند متشکل شدن هستیم." این ادعا به نظر من جز حرف مفت چیز دیگری نیست. مثلا اگر دولت و رژیمی که خواست این متشکل شدن را سد و سرکوب کند با آن چگونه برخورد کنیم؟ آیا سرنگون کردنش مجاز است؟ که اسماعیل محمدولی این را ابدا قبول نمی‌کند. کسی که در برابر رژیم سرکوبگری مثل رژیم اسلامی ایران سرنگونی و براندازی را از دستورکار خارج کرد، حرفش درباره متشکل شدن حرف بیربطی است. اما ببینیم او متشکل شدن کارگران و مزدبگیران را برای چه و چگونه می‌خواهد. می‌گوید: "برای بسیاری کارکرد واقعی نهاد صنفی روشن نیست. فرض کنید کارگران در هر کارخانه‌ و کارگاهی نهاد مستقل ‌خودشان را شکل بدهند. اعضای این نهادها بلافاصله پس از تجربه قدرت تغییر در آن اجتماعات کوچک، اجتماعات بزرگتری را شکل می‌دهند. نمایندگان نهادهای کوچک کارگری از جمع شدن کنار هم نهاد بزرگتری به نام نهاد کارگران یک شهر، استان و کشور را تشکیل می‌دهند. نتیجه این می‌شود که دولت و به طور کلی نهاد قدرت متمرکز، دیگر نه چند کارگر یک لاقبا که قدرت یک اجتماع چند میلیونی را در برابرش می‌بیند و ناچار به فروتنی و شنیدن حرف نمایندگان کارگران می‌شود." همین؟! یعنی متشکل شدن برای هیچ. کارگران و معلمان تشکل درست کنند و چنان قدرتمند باشند که همه شهر و استان را با خودشان داشته باشند تا آخر سراز امام جمعه ها بخواهند دستمزد شان را از ١٠٠ تومان به ١١٠ تومان افزایش بدهند!؟ واقعا رژیم اسلامی چه معجزه‌ای کرده که انتظارات بعضی‌ها را اینقدر پائین آورده. کارگران و معلمانی که  با هزار و یک مشکل و خطر تشکلهایشان را درست می‌کنند با سرکوب رژیم مواجه می‌شود. در شریطی که طبق رهنمود اسماعیل محمدولی، تشکلهای‌شان را تا سطح استانی و کشوری هم درست کرده‌اند، باید از برادر ربیعی بخواهند که لطف کند و بیمه بیکاری را قطع نکند!
اتفاقا برای آن "بسیاری" که اسماعیل محمدولی می‌گوید، یعنی همان‌هایی که نان شب کودکانشان را گرو گرفته‌اند، کارکرد تشکل خیلی روشن است. تشکل را با قدرت و اعتراض ایجاد می‌کنند تا نانشان را از حلقوم این دزدان بیرون بکشند. تشکل در سطح کارگاه و کارخانه داشتیم، در سطح شهر و استان هم داشتیم  تا از به قهقرا رفتن وضعیت معیشتی‌مان جلوگیری کنیم. افق آن تشکل‌ها چنان نبود که رهبری جامعه را به دست بگیرد. رژیم چنان سرکوب و قلع و قمع کرد که هنوز هم که هنوز است داریم چوب آن بی افقی را می‌خوریم. بخش عمده‌ای از روشنفکران و چپهای آن زمان که سکان آن تشکل‌ها را در دست داشتند یک چنین درک و افقی از تشکل داشتند که تشکل درست کنیم تا فقط کارخانه و مدرسه و کارگاه را اداره کنیم. کارگر باید تشکل درست کند که جامعه را اداره کند و حق کل جامعه را از زورگو بگیرد. انقلاب فریاد می‌زد: "کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما". در عین حال کسانی در رهبری تشکل‌های همان نفت بودند که چنین انتظاری از خود نداشتند. به سراغ خمینی و بازرگان برای همنظری می رفتند! تصور کارگر از خودش عوض شده و امروز تشکلی می‌خواهد که وضعیت را برای همیشه تغییر بدهد. تشکلی می‌خواهد که دیگر کسی به وضعیت امروز او نیافتد.

کارگران سالهاست که از رژیم جمهوری اسلامی و بازی انتخابات آن عبور کرده ‌اند. از قضا هیچوقت مثل ژورنالیسم نان به نرخ روزخور خودشان را با این معرکه‌گیریها سرگرم نکردند. توصیه من به امثال اسماعیل محمدولی هم این است که در خدمت ادامه این وضعیت قرار نگیرند.

١ فوریه ٢٠١٥

بازی منتظر نگه داشتن برای روزهای بهتر!

یکی از ستون نویسان اصلی روزنامه نیویورک تایمز، پال کروگمن، مطلبی دارد تحت عنوان "تغییر چگونه اتفاق می افتد؟" که ادعا می کند دارد جواب همه آن کسانی را می دهد که م
ی گویند "دو حزب دمکرات و جمهوریخواه دو نیمه یک سیب هستند و سیاستهایشان فرق چندانی با هم ندارند". او این را رد می کند و با اشاره به تحرکی که حول محبوبیت برنی ساندرز، کاندیدی که رسما خودش را سوسیالیست می خواند، می‌گوید: رویای "یک دنیای بهتر" داشتن چیز خوبی است، اما باید واقع بین بود. او سپس اسم چند رئیس جمهور می آورد که با سیاستهای آنها فلان و بهمان شده است و دنیا در واقع با انتخاب همین افراد است که سلانه سلانه روزی بهشت برین خواهد شد.

از پال کروگمن و دیگر سردبیران و ستون‌نویسان رسانه‌هایی که کارشان مهندسی افکار در جهت حفظ وضع موجود است باید پرسید بالاخره تا کی باید منتظر این بهشت برین از کانال پارلمان‌ها و رٶسای جمهور شد؟ در همان آمریکا حداقل صد سال است که مردم را با همین وعده‌های دروغین سرگرم کرده‌اند، که نه تنها وضعشان بهتر نشده و گامی به سوی "دنیای بهتر" برداشته نشده، بلکه با این همه ثروت جنگلی شده که سگ صاحبش را نمی‌شناسد. "دنیایی بهتر" پیشکش، قدم زدن در یک روز بهاری در یک پارک بدون ترس از اینکه کسی جلویت را بگیرد و با تپانچه و مشت جیبت را نزند، رویائی دست نیافتنی شده است!

هنرمندان بر علیه قوانین راسیستی دولت دانمارک

یکی از برجسته ترین هنرمندان جهان، Ai Weiwei که قرار بود نمایشی از کارهای هنریش را او اوایل سال ٢٠١٦ در شهر کپنهاک دانمارک برگزار کند، در اعتراض به قانون جدید راسیستی و ضدپناهندگی دولت دانمارک این برنامه را لغو کرد. دولت دانمارک روز ٢٥ ژانویه بالاخره لایحه‌ای را که در نظر داشت اموال پناهندگان را ضبط کند تصویب کرد که طبق آن دارائی بیشتر از ١٤٠٠ دلار از آنها گرفته خواهد شد و همچنین پناهندگان حق ندارند تا حداقل سه سال کسی از اعضای خانواده خود را به دانمارک دعوت کند. پیش بینی شده بود که نمایش لغو شده که بخاطر استقبال غیرقابل انتظار قرار بود تا اواسط ماه آوریل ٢٠١٦ ادامه داشته باشد، درآمد چشمگیری را به گالری شهر کپنهاک برساند. نکته جالب و قابل تعمق برای همه هنرمندان و آدمهای شریف این است که رئیس این گالری، Jens Faurschou نیز در اعتراض به قانون راسیستی و ضدپناهندگی دولت دانمارک از اقدام Weiwei پشتیبانی کرده است.

نشانه های اعتراضی بزرگ در کشوری کوچک

دو خبر مهم مربوط به کشور کوچک ایسلند در مدیای اجتماعی به سرتیترهای مهم اخبار یکی دو هفته گذشته تبدیل شدند. خبر اول این بود که در ایسلند هیچ کسی که زیر ٢٤ سال سن دارد به وجود خدا باور ندارد.
خبر مهم دیگر این بود که حزب "دزدان دریایی" که یک حزب معترض به وضعیت سیاسی و اقتصادی کنونی است، در نظرسنجی‌ها محبوبترین حزب است. دو مشخصه مهم این حزب، روزکار ٣٥ ساعته و لغو "حق طبع و نشر" هستند. سخنگوی این حزب، که لیدر رسمی ندارد، گفته است نمی‌توان به یک موضوع خاص اشاره کرد که باعث محبوبیت حزب آنها شده، جز اینکه حزب اعتراض جامعه است.

در یکسال گذشته، احزاب اعتراض زیادی در اروپا خبرساز شدند. سریزا در یونان، پودموس در اسپانیا، انتخاب کوربین به لیدری حزب لیبر در بریتانیا، نتیجه انتخابات در پرتغال که سر و صدایش را در نیاوردند! تحرک حول برنی ساندرز در آمریکا و احزاب و شخصیتهای اینچنینی حال و هوای اعتراض به وضع موجود را به کنج خانه ها و سر سفره ها برده است. گام بعدی عبور از این وضعیت است.

فوتبالیستها هم دغدغه انسان را دارند!

مرگ دهها هزار پناهجو که قصد دارند از کشت و کشتار خاورمیانه و شمال آفریقا به جائی امن‌تر پناه ببرند، از خبرسازترین و در عین حال افسرده کننده ترین اخبار سال گذشته تا امروز بوده است. گاردین روز ٣٠ ژانویه نوشت که تمام ٢٢ بازیکن و مربیان و ذخیره‌های دو تیم فوتبال در یکی از شهرهای یونان، در شروع بازی در اعتراض به سهل انگاری اتحادیه اروپا و ترکیه که به مرگ صدها پناهجو انجامیده است، برای دو دقیقه در سکوت بر زمین نشسته و اعتراض خود را اینگونه بیان کردند.

در اعتراض به قتل و جنایات اسلامیون و همدستی ضمنی سران اتحادیه اروپا و علنی دولت ترکیه، همبستگی با پناهجویان بهترین جواب انسانیت و مشت محکمی بر دهان سران دولتهای قاتل و جنایتکار است که خون دهها هزار پناهجو، از پیر و جوان و کودک تا زن حامله بر دستان آنها مانده است. 

۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

اتحادیه ها: حمایت رٶسا، حمایت اعضا

سایت theintercept.com مطلبی درباره حمایت اعضا اتحادیه ها و حمایت رٶسای آنها از کاندیدهای ریاست جمهوری از حزب دمکرات آمریکا منتشر کرده که از حال و هوایی متفاوتی در جنبش کارگری خبر می‌دهد. آنجا که با تصمیم اعضا و در جلسات و مجامع عمومی شان تصمیم بر حمایت گرفته شده، از برنی ساندرز حمایت شده است. آنجا که هیأت مدیره این اتحادیه‌ها تصمیم گرفته‌اند، از هیلاری کلینتون حمایت شده است. کلینتون نماینده رسمی حزب دمکرات است که تمام ماشین حزبی از پشت پرده‌های این حزب تا نمایندگانش در بانکها و اتحادیه‌ها از او حمایت و ساپورت مالی کرده‌اند. برنی ساندرز رسما به بانکها و دوستانش در احزاب وال استریت حمله کرده و خود را کاندیدی سوسیالیست و طرفدار برابری معرفی می کند. Intercept در ادامه مطلبش می‌گوید آنجا که اعضا تصمیم گرفته‌اند با ارعاب رٶسای اتحادیه‌ها روبرو شده‌اند و آنجا که تصمیم را رٶسا گرفته‌اند اعتراض و نارضایتی وسیعی به حمایت رٶسا از احزاب وال استریت توسط اعضا صورت گرفته است.

در اتحادیه‌های آمریکا، سنتا گرایش همخواب با احزاب وال استریت بسیار قویتر بوده؛ اما حال و فضای این دوره دنیا نشان می‌دهد که گرایش چپ و سوسیالیست در حال پیشروی در این اتحادیه‌ها هم هست.

اخراج پناهندگان: چالشی در برابر جنبش کارگری اروپا

گاردین روز ۲۸ ژانویه در گزارشی نوشت که سوئد قصد دارد ۸۰ هزار پناهجو را از این کشور اخراج کند. در همین گزارش آمده است که فنلاند هم قصد دارد ۲۰ هزار نفر از ۳۲ هزار نفری که تقاضای پناهندگی کرده اند را از این کشور اخراج کند.
هدف این حمله ضدانسانی فقط پناهجویان نیستند. این آغاز یک موج دیگر از حملات سیاستمداران راست به دستآوردهای جنبش چپ و کارگری است که می خواهند آن را از حلقه ضعیف شروع کنند که فکر می کنند شاید مدافعان زیادی نداشته باشند. از این ۱۰۰ هزار نفر بین سوئد و فنلاند، معلوم نیست که عملا چند نفر اخراج خواهند شد؛ اما حتی اگر یک نفر هم اخراج بشود باز این شکستی برای جنبش چپ و کارگری خواهد بود. هیچ کس نباید از این کشورها اخراج شود، حتی کسانی که قتل و جنایتی هم مرتکب شده اند! مردمی که با هزار و یک مشکل از دست سرکوبگران و قاتلین حاکم بر زندگی خود فرار کرده و خودشان را به سوئد و فنلاند رسانده‌اند، نباید اخراج شوند. اگر کسی هم مرتکب جرمی شده است، باید با قوانین همان سوئد و فنلاند عادلانه و بدون زور و ارعاب محاکمه شود.

مقابله با این حمله سازمانیافته دولتهای سوئد و فنلاند یک چالش مهم در برابر جنبش کارگری و چپ است.