۱۳۹۵ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

جایزه اسکار و فیلم اصغر فرهادی

در بحبوحه جنگ و دعوای طرفداران دور و نزدیک حزب دمکرات آمریکا و کابینه ترامپ، فیلمی از ایران یکی از برندگان یکی از جایزه‌های امسال اسکار شده است. من این فیلم مورد بحث را ندیده ام و هیچگونه رغبتی هم به دیدن فیلمی که باید از ارگان‌های گوناگون جمهوری شلاق و اسیدپاشی اجازه بگیرد و از ممیزی‌شان بگذرد، ندارم. بحث من بعنوان یک فعال سیاسی، اساسا نه سر فرهنگ و هنر، بلکه یک بحث سیاسی است؛ همچنانکه "جایزه" به فیلم یک کارگردان از ایران هم با تمام وجودش سیاسی است.


استقلال هنری در جمهوری اسلامی
من به چنین چیزی که گویا در جمهوری اسلامی می شود فیلمی ساخت که دولتی نباشد، باور ندارم. اگر بشود به این باور داشت که در دادن جایزه نوبل به "پیام صلح" شیرین عبادی کوچکترین واقعیتی نهفته است، جایزه گرفتن فیلمی از ایران که شایسته "جایزه" باشد هم واقعی است. وقتی که "ایسنا" می‌نویسد: "در مراسم اسکار ۲۰۱۷، فیلم "فروشنده" برای دومین بار جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار را برای اصغر فرهادی و سینمای ایران به ارمغان آورد." واقعی است. اسکار نه به فرهادی و فیلم او، بلکه در جنگ و دعوای حزب دمکرات و کابینه ترامپ بر سر چگونه برخورد کردن به جمهوری اسلامی، جایزه به جمهوری اسلامی است! ما همیشه خدا گفته‌ایم که در کشوری که نوع لباس پوشیدن سیاسی است، در کشوری که در تغذیه آدمها دخالت و حرام و حلال می‌کنند، چرا باید کسی باور کند که فیلم ساختن در این کشور سیاسی نیست!؟ نه تنها در سیاسی بودن آن جای هیچگونه شکی نیست، بلکه در دولتی بودن آن هم جای تردیدی نیست. اگر ده نمکی، بهروز افخمی و سلحشور سرشان در آخور جناح اصولگراست، فرهادی، مخملباف و کیارستمی هم سرشان آخور خاتمی و رفسنجانی است. رژیم اسلامی رژیمی است با جناح و باندهای مختلف که هر کدام برای خودش دو تا فیلمساز و نوازنده گیتار و سنتور هم دارد.

سیاست فرستادن دیپلمات فرهنگی از جانب رژیم، و مقابله با آن از طرف اپوزیسیون هم چیز تازه‌ای نیست. جمهوری اسلامی چندین دهه است که از طرق مختلفی سعی کرده یک چهره انسانی از خود به دنیا مخابره کند؛ که نشان دهد در ایران فیلم می سازند، موسیقی می نوازند، بر سر موازین حقوق بشر در پارلمان بحث می کنند و رأی می گیرند، زن و مرد آزادانه ورزش می کنند و در مسابقات ورزشی آزادانه شرکت می کنند. شاید یک بیننده معصوم مراسم اسکار چیزی از وقایع سیاسی در آن کشور نداند، اما ما که می دانیم آنجا چه خبر است. همین یکی دو هفته پیش بود که دو کودک ایرانی را بخاطر بازی شطرنج با دو کودک اسرائیلی از بازی در مسابقات شطرنج محروم کردند. نه فرهادی به آن اعتراضی کرد و نه هم کسی انتظار داشت هنرمند جیره خوار دیگری زبان به اعتراض بگشاید.
خود دولتی‌ها شادی و هلهله شان را برای به خال زدن پنهان نمی‌کنند. یک "کارشناس سینما" که مسئولیتی هم در یکی از ارگان‌ها و نهادهای دولتی دارد، در روزنامه "عصر ایران" نوشته است: "این جوایز بخشی از دیپلماسی فرهنگی است." واضح است که در یک جامعه ۸۰ میلیونی، مردم دلشان می‌خواهد فیلم هم تماشا کنند. در این بین بسیار عادی است که کسی یک فیلمی که هنرپیشگانش آخوند و پاسدار نباشند، به فیلمی که آخوند در آن نقش اول دارد را، ترجیح بدهد. هنر ما باید این باشد نشان دهیم آن فیلم و فیلمسازی که قرار است رابطه جمهوری اسلامی با دنیای بیرون را عادی کند، افشا کنیم. هنر ما باید این باشد که به دنیا بگوئیم در زندگی زیر سیطره جمهوری اسلامی، هیچ چیزی عادی نیست و فیلمساز غیردولتی را می‌گیرند و می‌کشند. هنر ما باید این باشد که این دیپلماسی را افشا کنیم و نگذاریم هیچ بنده خدائی گول این شارلاتان بازی را بخورد.

فرهادی و ترامپ
می گویند فرهادی به سیاستهای راسیستی ترامپ اعتراض دارد. واقعیت دارد که فرهادی گفته است ترامپ مسافرت ایرانی‌ها به ایالات متحده را ممنوع اعلام کرده است و به آن اعتراض دارد. اما من هیچ جائی ندیده و نشنیده‌ام که کسی از تیم فرهادی و فیلم "فروشنده" به عدم اجازه به ایرانی‌های مخالف دولت جمهوری اسلامی برای مسافرت بدون ایجاد دردسر برایشان به ایران، اعتراضی کرده باشند. نمی تواند؟! پس لطفا نگوئید که به هنر و سینما سیاسی برخورد نکنید! فرهادی وقتی سیاست را، حتی سیاست اعتراض به ترامپ را، وارد می کند، جامعه از او انتظار دارد که درباره آن یکی سیاست هم اظهارنظر کند.

هنر و جایزه
کسی می تواند هر نوع هنری که دلش بخواهد را خلق کند. رمان بنویسد، طنز و شعر بگوید، فیلم بسازد، نقاشی بکشد، عکس بگیرد، مجسمه بسازد و غیره. اینجا ایشان یک کار هنری کرده است. می تواند در آن هنرش اسلام و یا یهودیت را برجسته کند. ترامپ و یا کلینتون را مسخره کند. شیوه دولت اسلامی و یا لیبرالی و یا سوسیالیستی را ستایش کند. اما جایزه به آن اثر هنری هدف دیگری دارد؛ بخصوص اگر آن مٶسسه اهداء جایزه یک مٶسسه سراپا سیاسی باشد. می خواهد یک سیاست مشخصی را زیر نورافکن بگذارد و جا بیاندازد. می خواهد یک سیاست متفاوت و منتقد را حاشیه‌ای کند. می‌خواهد برایش بازاریابی کند. اصلا کار محافل مثل اسکار همین است.
سینما ریاضی نیست که بشود در جامعه طبقاتی، که استفاده از سینما برای مهندسی افکار یک رکن اصلی آن است، برایش دلیل غیرسیاسی تراشید. سینما و اسکار در ایالات متحده آمریکا یک سلاح بسیار مهم حزب دمکرات است. برای حاشیه‌ای کردن سینماگران چپ و سوسیالیست جنگها کرده‌اند. مک‌کارتیسم و جزو لیست سیاه قرار دادن سینماگران چپ را کسی از یاد نبرده است.

هدف اسکار چیست؟
یک نکته دیگر را باید برجسته کرد. هدف یادداشت من نه حمله به فرهادی و یا فلان سینماگر است. شاید حتی فرهادی فردا پسفردائی بیاید و به مثلا حجاب اجباری اعتراض هم بکند. شاید بیاید به مخالفت با رفت و آمد ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی اعتراضی هم بکند. شاید بیاید به منع شرکت در مسابقات شطرنج دو کودک اعتراض بکند. آدمهای دیگری که زمانی در خدمت رژیم بوده اند، چنین تغییر مواضعی داده اند. هیچ چیزی عادی تر از تغییر مواضع سیاسی در آدمها نیست. هر کسی که در جائی زندگی می کند، حتما باید راهی برای امرار معاش هم پیدا کند. یکی نانوائی می‌کند و دیگری فیلم می‌سازد. یکی از اینها شاید (یا بهتر است بگویم حتما) برای کارش و سودی که به کل دم و دستگاه می‌رسد، پاداش‌هایی هم می‌گیرد. بحث من در این یادداشت هیچکدام از اینها نیست. بحث این است گویا در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی همه چیز عادی است. هدف اسکار این است که دولت ایران را، بنابر منافع حزب دمکرات، از زیر ضرب در بیاورد. اگر چندین دهه است که به یمن فعالیت خستگی ناپذیر اپوزیسیون، فوکوس را روی این گذاشته‌اند که در ایران قانونا زن نصف مرد است، که زن را قانونا سنگسار می‌کنند، که همجنسگرا را اعدام می‌کنند، که کارگر افغانستانی را صرف اینکه در شناسنامه اش نوشته شده "افغانستانی" بر علیه‌اش از کانالهای رسمی دولتی تبلیغ تبعیض می کنند، که آن کودکی که در خانواده‌ای بدنیا آمده که والدینش به خود می گویند بهایی را از زندگی کردن در آن کشور محروم می کنند، که جمهوری اسلامی یک حکومت آپارتاید از نوع آپارتاید آفریقای جنوبی است و باید ایزوله شود، هدف اسکار و حزب دمکرات این است که تمرکز را از روی این فعالیتها بردارد و بگذارد روی آن تصویری که دولت اسلامی می خواهد از خود به جهان مخابره کند. هدف ما باید مقابله با این تلاش کثیف باشد.

سیاست دادن جایزه به سینمای ایران شاید به درد سیاست کردن در بین محافل و تصمیم گیران دولتی در ایالات متحده بخورد، اما کسی را در دنیای سیاست ایران نباید گول بزند. نباید اجازه بدهیم که با هیچ بزک کردنی جمهوری اسلامی را از زیر ضرب بدر آورند.

۲۸ فوریه ۲۰۱۷

۱۳۹۵ اسفند ۷, شنبه

در آستانه ٨ مارس دنیا نیازمند تغییری بنیادین است

روز جهانی زن روز مبارزه برای آزادی و برابری است. ما به این روز، روز ٨ مارس توجه زیادی می كنیم چرا كه زنان درگیر جنگی خونین برای برابری و برای رفع اجحافات و ستمی هستند كه زندگی را بر آنها تلخ كرده است. و درست به همین دلیل، و شاید هم به درست، توجه زیادی به تاریخچه آن روز نمی كنیم. ٨ مارس برای من یادآور دو اتفاق مهم تاریخی است. یكی از این دو اتفاق خود ٨ مارس، روز جهانی زن است و دیگری انقلاب ١٩١٧ روسیه. همچنین از گرامیداشت و یادآوری این دو واقعه تاریخی به خودمان است كه برای تغییر بنیادین در وضعیت فلاكتبار دنیای موجود الهام می گیریم.

٨ مارس چگونه ٨ مارس شد؟
به مناسبت ٨ مارس ٢٠١٠ و به پیشنهاد زنده یاد منصور فرزاد، تاریخچه كوتاهی از ٨ مارس تحت عنوان «٨ مارس چگونه ٨ مارس شد؟» برای نشریه «ایسكرا» نوشتم. در بخشی از آن نوشته آمده است: «٨ مارس همانند اول ماه مه و روز «كارگر» در آمریكای شمالی، ریشه در مبارزه كارگران آمریكا برای كاهش روز و شرایط بهتر كار دارد. رشد صنعت و در نتیجه تولید سرمایه داری و شهرنشینی، بخش عظیمی از دهقانان را از زمین كند و برای به دست آوردن لقمه نانی، راهی شهرها كرد. زنان و كودكان، در اغلب رشته های كاری، با شرایط كاری بسیار بد و طاقتفرساتر به كار گرفته می شدند. مشاغل همانند امروز ایران به مردانه ـ زنانه تقسیم می شدند. زنان عمدتا در كارگاهها و كارخانه های بافندگی و كار خانگی با شرایط وحشتناك كاری و دستمزدهای تقریبا بخور و نمیری به كار گرفته می شدند. در این دوره از تاریخ جامعه طبقاتی است كه سر و كله اتحادیه‌های كارگری اولیه پیدا می شوند. منتها همین اتحادیه‌ها هم كمتر به وضعیت زنان توجه داشتند. با اینحال این صرفا مبارزه كارگران مرد نبود كه باعث عقب نشینی صاحبكاران و ایجاد این اتحادیه‌ها می شد. هرجا مبارزه‌ای در میگرفت، اگر زنان كارگر مستقیما در این مبارزات شركت نداشتند، خانواده كارگران اعتصابی و در پیشاپیش آنها زنان این خانواده‌ها نقش مهمی در پیشبرد این مبارزات داشتند. در حكایت‌های فولكلوریك نسبتا معاصر آمده است كه زنان شاغل در نساجی‌های شهر نیویورك در ٨ مارس ١٨٥٧ اعتصابی را بر علیه وضعیت غیرقابل تحمل كاری و دستمزدهای بشدت پایین سازمان دادند. این حكایت در ادامه می گوید كه این اعتصاب با دخالت پلیس خاتمه می یابد؛ اما دو سال بعد از این اعتصاب در ماه مارس، همین زنان اعتصابی اولین اتحادیه‌های كارگری خود را در همین مراكز ایجاد كردند.
در سال ١٩٠٣ فعالین كارگری و مشخصا زنان این عرصه از فعالیت اجتماعی، مبارزه‌ای را برای ایجاد مجمع اتحادیه كارگری زنان به پیش بردند و هدف اصلی خود را بهتر شدن وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان تعریف كردند.
در آخرین یكشنبه ماه فوریه ١٩٠٨، زنان سوسیالیست ایالات متحده، با سازمان دادن تظاهراتی خواهان حق رأی برای زنان و حق مشاركت در سیاست و بهتر شدن وضعیت اجتماعی و اقتصادی زنان شدند. سال بعد (١٩٠٩)، حدود ٢٠٠٠ نفر در تجمع روز زن با ارج نهادن اعتراض سال قبل زنان، در مانهتان نیویورك شركت كردند. در همان سال، نزدیك به ٣٠ هزار تن از زنان نساجی ها در سرمای سوزان زمستان، به مدت ١٣ هفته برای بهبود شرایط كاری دست به یك اعتصاب عمومی زدند. تعدادی از فعالین این اعتصاب دستگیر شدند و مجمع اتحادیه كارگری زنان شرایط آزادی این دستگیر شدگان را با پرداخت وثیقه های نسبتا بالا فراهم آورد و مبلغ زیادی به صندوق اعتصاب این كارگران كمك كرد.
جدا از مسئله مبارزه برای شرایط كاری بهتر و برابر با مردان، یك عرصه مهم مبارزه زنان در این دوره، مسئله حق رأی زنان برای مشاركت در امور اداره سیاسی جامعه نیز بود. مبارزه برای حق رأی همگانی و از جمله حق رأی زنان، در بسیاری از كشورها رو به رشد بود. آلكساندرا كولنتای می گوید كه در روسیه در آن سالها، شعور زنان چنان دستكم گرفته می شد كه جز زنان و بیماران روانی در تیمارستانها، همه شهروندان جامعه دارای حق رأی بودند! در انگلیس جان استوارت میل اولین نماینده پارلمان بود كه از حق رأی زنان دفاع كرد كه با مخالفت یكپارچه پارلمان روبرو می شود. بالاخره در نیوزیلند زنان در تاریخ ١٩ سپتامبر ١٨٩٣، برای اولین بار در یك كشور دارای حق رأی می شوند. پادشاه پروس در سال ١٨٤٨، در یك عقب نشینی سیاسی در برابر انقلاب، وعده‌هائی می‌دهد كه حق رأی زنان یكی از این وعده‌ها است كه هیچوقت عملی نشد.
در سال ١٩١٠ ایده روزی به نام روز زن در سراسر آمریكا توسط فعالین جنبش زنان جدی تر گرفته شد. همان سال نمایندگان به دومین كنفرانس زنان سوسیالیست انترناسیونال دوم در كپنهاك، با هدف پیشنهاد یك روز مشخص بعنوان روز جهانی زن شركت كردند. روزی كه مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان، از جمله حق رای زنان، را برجسته كند. برای سوسیالیستها و مشخصا كمونیستها در آن دوره هم گرچه مسئله زن جایگاهی ویژه داشت، اما برای تعدادی از رهبران برجسته جنبش كمونیستی حق رأی دستكم گرفته می شد. در جنبش كارگری آن زمان، مردانی با افكار عقبمانده، مخالف دخالت زنان در امور سیاسی بودند و رهبران جنبش كمونیستی كه مبارزه برای حق رأی زنان را دستكم می گرفتند، پافشاری بر حق رأی زنان را تفرقه افكنانه می دانستند! حزب سوسیال دمكرات كارگری آلمان كه وزنه مهمی در جنبش سوسیالیستی آن زمان داشت، با رهبرانی چون كلارا زتكین، تا حدودی این افكار عقبمانده را به عقب راند.
كلارا زتكین با الهام از مبارزه و فعالیتهای زنان كارگر جنبش كارگری آمریكا و فعالین سوسیالیست این جنبش، چهارچوب پیشنهاد خود برای روز مشخصی به نام «روز جهانی زن»، به این كنفرانس را آماده كرده بود. در پیشنهاد كلارا زتكین آمده بود كه هر ساله در تمام كشورها روزی به نام روز زن جشن گرفته شود تا مطالبات زنان را در این روز مشخص برجسته كند. این كنفرانس كه بیش از ١٠٠ نماینده زن از ١٧ كشور جهان، از جمله اولین ٣ نماینده زن از پارلمان فنلاند در آن شركت كرده بودند، به پیشنهاد كلارا زتكین به اتفاق آرا و در فضائی گرم و صمیمانه و شادی و هلهله رأی مثبت دادند. بدین ترتیب، «روز جهانی زن» بدون مشخص كردن روزی مشخص در تقویم، متولد شد. این كنفرانس همچنین تصویب كرد كه شعار «رأی برابر زنان، مبارزه ما برای رسیدن به سوسیالیسم را تقویت خواهد كرد.» هر ساله در روز جهانی زن را بلند و برجسته كند.
بحثهای زیادی در آن كنفرانس در گرفت. بحث حول حق و حقوق زنان، از جمله حق رأی زنان پا خورد و بیانیه هائی درباره حق رأی زنان و حق رأی همگانی، حق و حقوق مادری برای مادران متاهل و صرفنظر از حدود و ثغور دارائی افراد، كه حق رأی آن زمان بر آن مبنا بود، بتصویب رسیدند. بحثهای مهم دیگری از جمله ممنوعیت كار شبانه از آنجا كه به سلامتی جسمی زنان ضرر می رساند، درگرفت و قطعنامه و بیانیه هائی در این رابطه مصوبه شدند. مزد برابر با مردان، روزكار هشت ساعته، لغو كار قراردادی و كنتراتی، مزد مكفی برای بیكاران و دستمزد كامل برای روزهای تعطیلی و غیره از مباحث و قطعنامه هائی بودند كه در این كنفرانس به بحث گذاشته و بتصویب رسیدند.
سال بعد از تصویب روز جهانی زن در كنفرانس یادشده، روز جهانی زن توسط فعالین جنبش سوسیالیستی و جنبش زنان و با دخالت بسیار فعال خود كلارا زتكین در روز نه ٨ مارس، بلكه ١٩ مارس جشن گرفته شد. منتها ١٩ مارس هم اتفاقی نبود. بقول آلكساندرا كولنتای، برای حزب سوسیال دمكرات كارگر آلمان یك روز تاریخی بود. همچنانكه بالاتر گفتم، در روز ١٩ مارس ١٨٤٨ و در عقب نشینی در برابر انقلاب آن سال، پادشاه پروس وعده داده بود كه حق رأی زنان را به رسمیت بشناسد.
سال ١٩١١ اما سال ٢٠١٠ نبود. از اینترنت و ماهواره خبری نبود. خبر روز جهانی زن و آمادگی برای آن روز توسط اعلامیه ها و خبررسانی ابتدائی آن زمان صورت گرفت و به پیش رفت. چند هفته قبل از ١٩ مارس آن سال، دو نشریه مهم در آلمان (رأی زنان) و اتریش (روز زنان) منتشر و در سطحی وسیع توزیع شدند. مقالات و مطالب متعددی نیز بصورت روزنامه دیواری كه به مسائل مختلفی می پرداختند و با تیترهای «زنان و پارلمان»، «زنان كارگر و امور محلی»، زنان خانه دار را چه به سیاست؟» و غیره منتشر گردیدند. همچنانكه از تیتر این مطالب برمی آید، به برابری زنان و مردان در مشاركت در امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و تبعیض بر علیه زنان در عرصه ها پرداخته بودند. گرچه جشن و برگزاری مراسم روز جهانی زن در دو كشور اتریش و آلمان برجسته بود، اما این مراسم در كشورهای دیگری نیز، از جمله سوئیس و دانمارك هم برگزار گردید. رویهمرفته بیش از یك میلیون نفر در مراسم و راهپیمائی‌های تدارك دیده شده شركت كردند. علاوه بر مطالبه حق رأی برابر، مطالبات دیگری از جمله لغو تبعیض در محیط كار، حق كارآموزی، حق اشتغال و غیره نیز مطالبه شد.
موفقیت این جشن، بسیار فراتر از انتظاری بود كه فعالین این عرصه داشتند. كولنتای در باره مراسمهای آلمان و اتریش از غلغله جمعیت می گوید كه در هر گوشه و كناری و در هر شهر و شهركی مراسمی برگزار شده بود. مردان در خانه به امور خانه داری می پرداختند و زنان آن روز دخالت در مسائل سیاسی و امور بیرون از خانه را برعهده گرفته بودند.
روز جهانی زن تا سال ١٩١٣ در روزهائی غیر از ٨ مارس جشن گرفته میشد. روز جهانی زن در این سال در گرماگرم جنبش اعتراض به جنگ جهانی با قدرت بیشتری در بسیاری از كشورهای اروپائی و از جمله برای اولین بار در روسیه جشن گرفته شد. در بسیاری از كشورها این «روز» در ٨ مارس و یا چند روز پس و پیش ٨ مارس، یا بر علیه جنگ و یا در همبستگی با زنان كشورهای درگیر در جنگ گرامی داشته شد. اهمیت ١٩١٣ از این جهت است كه روز ٨ مارس در این سال بعنوان روز جهانی زن تثبیت شد. و بالاخره روز ٨ مارس در سال ١٩٧٥، یعنی حدود ٩٠ سال بعد از مبارزاتی سخت برای تثبیت روزی به نام روز زن، سازمان ملل نیز به این روز بعنوان روز جهانی زن تن داد.»

انقلاب روسیه و ٨ مارس
انقلاب روسیه گرچه ریشه در نارضایتی و اعتراضات عظیم قبل از فوریه ١٩١٧ دارد، اما پروسه سرنگونی حكومت تزار با اعتراض زنان كارگر نساجی های پتروگراد در روز جهانی زن تسریع شد. تروتسكی در كتاب تاریخی عظیم «تاریخ انقلاب روسیه» می نویسد: «روز ٢٣ فوریه (تقویم قدیم روسیه) مصادف بود با روز جهانی زن. محافل سوسیال دمكراتیك قصد داشتند آن روز را به طور عادی با تجمع، سخنرانی و پخش اعلامیه جشن بگیرند. به فكر هیچكسی نرسیده بود كه آن روز ممكن است به نخستین روز انقلاب تبدیل شود. در آن روز هیچ نهادی كارگران را به اعتصابی فرا نخوانده بود. مهمتر آنكه حتی یكی از مبارزترین سازمانهای بلشویكی، یعنی كمیته تماما كارگری ناحیه وایبورگ با هرگونه اعتصاب در آن روز مخالفت كرده بود. بنابه گفته كایوروف، یكی از رهبران مناطق كارگرنشین، كارگران به شدت عصبانی بودند. هر اعتصابی ممكن بود به جنگی آشكار تبدیل شود. اما از آنجا كه كمیته مذكور زمان را برای فعالیتهای رزمی نامساعد می دانست ـ چون از یكسو حزب هنوز قدرت كافی نیافته بود، و از سوی دیگر كارگران با سربازان تماس كمی داشتند ـ اعضای كمیته مزبور تصمیم گرفتند كه كارگران را به اعتصاب فرا نخوانند و در عوض برای زمان نامعلومی در آینده عملیات انقلابی تدارك ببینند. … ضمنا بنظر می رسید كه همه با آن نظر موافقند. اما صبح روز بعد، برغم همه رهنمودها، كارگران زن در چند كارخانه نساجی اعتصاب كردند و نمایندگان خود را به نزد كارگرن فلزكار فرستاند و از آنان درخواست پشتیبانی كردند. كایوروف می نویسد: «بلشویكها با اكراه با این امر موافقت كرده و آنگاه كارگران منشویك و سوسیالیستهای انقلابی از آنها پیروی كردند. اما وقتی اعتصاب توده ای در می گیرد، باید همه را به خیابانها فراخواند و رهبری را به دست گرفت.» چنین بود تصمیم كایوروف كه كمیته وایبورگ ناچار بود با این تصمیم موافقت كند. …
بدین ترتیب حقیقت این است كه انقلاب فوریه از پائین آغاز شد. این انقلاب ناچار شد بر مقاومت سازمانهای انقلابی خود چیره شود و در این راه ستمكش ترین و محرومترین بخش طبقه كارگر، زنان كارخانه های نساجی كه بی شك بسیاری از آنها همسر سرباز داشتند، به ابتكار خود گام اول را برداشت. صفهای طویل نان آخرین محرك را فراهم آورده بود. حدود ٩٠ هزار كارگر، از مرد و زن، در آن روز اعتصاب كردند.»
تاریخ انقلاب روسیه، تاریخ تلاش عظیم زنان، دوشادوش مردان آزاده ای است كه تروتسكی در بقول آیزك دویچر «به احتمال قوی قابل توجه ترین كتاب قرن بیستم در اروپا» به زیباتر و شیرین ترین زبان تشریح كرده است.

٨ مارس امروز
«صفهای طولانی نان»، «كارگران به شدت عصبانی»، «شرایط كاری بسیار بد و طاقتفرساتر»، «مبارزه برای دستمزد مكفی و برابر»، «مبارزه بر علیه خشونت و وحشیگیری پلیس»، «مبارزه برای حقوق برابر زنان با مردان»، «مبارزه بر علیه شرایط فلاكتبار زندگی زنان»؟! امروزه در ٨ مارس ٢٠١٣، انگار فیلمی تكراری از شرایط زندگی كارگران، زنان و مردان كارگر را به نمایش گذاشته اند. اما این فیلم نیست؛ شرایط واقعی و عینی زندگی طبقه كارگر است. طبقه كارگری كه مبارزه برای تغییری بنیادین این شرایط همچنان بر دوش اوست. این شرایط عینی زندگی ماست كه زنان امروز در هر گوشه و كناری آن را به چالش كشیده اند. شرایط خفتبار كار كارگران و بخصوص كارگران زن در چین؛ شرایط تحقیرآمیز زندگی و توحش بی مانند و بخصوص تحقیر غیرانسانی زندگی زنان در هند؛ تحقیر آپارتاید جنسی در كشورهای اسلام زده؛ نسبیت فرهنگی و مالتی كالچرالیسم كه در قلب دنیای متمدنتر اروپا از زنان و كودكان اقلیتهای مهاجر قربانی می گیرد. این شرایط است كه زنان و مشخصا زنان در ایران، مصر، تونس و هند را پیشگامان مبارزه برای تغییر این وضعیت و شرایط كرده است. و در آستانه ٨ مارس امسال، دنیای هرگز اینچنین آماده تغییر بنیادین نبوده است!

٣ مارس ٢٠١٣


(كارگر كمونیست ٢٥٠)

دفاع مجدد رضا رخشان از احمدی نژاد

«من هزار تا برده را نجات دادم. می توانستم هزار تای دیگر هم نجات دهم، فقط اگر آنها می دانستند كه برده هستند.» (هریت تابمن)
رضا رخشان اخیرا مطلبی به بهانه پخش ویدیو پیوستن منصور اسانلو به جنبش سبز تحت عنوان «آقای اسانلو تو باختی» نوشته است. او كه این مطلب را از زاویه یك «پابرهنه و پاپتی» نوشته شده است، در واقع دفاعی است از احمدی نژاد. حرفهای دیگرش در این نوشته یك صفحه ای چون «فرار به غرب»، «خود را فروختن» و غیره، تزئین و در كمك همین موضعگیری نخ نمای ایشان است! می گوید: «هنوز گفته عباس عبدی از یادم نرفته است که، اگر رای واقعی ما همان ١٣ ملیون باشد ولی کیفت رای ما از ٢٤ میلیون احمدی نژاد بیشتر است. … درین گفته یک تضاد و یک تحقیر بزرگ نهفته است. … و اما تحقیر بزرگ اینکه عدم اعتقاد به پذیرش اصل هر نفر یک رای، یعنی توهین و تحقیر نسبت به طبقات فرودست (بخوانید کارگران). یعنی اشرافیت فئودالی. برای آنها بسیار دردناک بود که مشتی پابرهنه و پاپتی برایشان رئیس جمهور انتخاب نمایند.»
از قرار معلوم رضا رخشان و عباس عبدی رفته اند و رأی‌های ریخته شده به صندوقهای جمهوری اسلامی را شمرده و تشخیص داده اند كه چه كسانی به احمدی نژاد و چه كسانی به رقبای وی رأی داده اند! از نظر او ٢٤ میلیون كارگر پابرهنه و پاپتی رفته اند برای خودشان رئیس جمهور انتخاب كرده اند! رضا رخشان كه ظاهرا وقتی زندان جمهوری اسلامی بود هیپنوتیزه اش كردند كه باور كند احمدی نژاد با حذف سوبسید بر مایحتاج اولیه زندگی كارگران به آنها اتومبیل هدیه كرده است. ٢٤ میلیون رأی را می بیند، اما اعتراضات هر روزه كارگران و از جمله اعتراضات مكرر و پیگیر كارگران نی بر هفت تپه و كارون را در مقابل دفتر همان رئیس جمهور نمی بیند! او این رأی‌ها را می بیند، اما فقر و فلاكت جاری بر آن جامعه را نمی بیند. به تباهی كشیده شدن زندگی كارگران را نمی بیند. او این رأی‌ها را می بیند، اما كودكان كار را نمی بیند. اعتیاد میلیونها نفر را نمی بیند. سركوب كارگران را دوست ندارد ببیند. دستمزد چندین برابر زیر خط فقر كارگران را نمی بیند.
او اما همه اینها را می داند، اما دوست دارد جلو بیافتد و از كارگر بودن خود به «٢٤ میلیون رأی احمدی نژاد» اعتبار تزریق كند. رضا رخشان كه «اصل هر نفر یك رأی» را می داند، لابد این را هم می داند كه در جائی كه با سركوب و سرنیزه هر غیرخودی مدعی را یا به كهریزك و اوین و رجائی شهر می فرستند و یا دربدر كوههای تركیه و بقول خودش «غرب» می كنند، ٢٤ میلیون رأی رئیس جمهور، ٢٤ عباسی هم ارزش ندارند! او باید خوب بداند كه در جائی كه طرفداران رئیس جمهور ساندیس خور لقب گرفته اند، آن ساندیس خوران كارگران شریفی نیستند كه جامعه به آنها امید بسته است. تعدادی لمپن و چاقوكش هستند كه فردای خود را مدیون سركوب امروزشان هستند!
رضا رخشان بداند كه موضعگیری علنی سیاسی امروز منصور اسانلو به نفع بخشی از طرفداران از دایره حكومت بیرون افتاده رژیم اسلامی، هیچگونه اعتباری به دفاع ایشان از احمدی نژاد در ٨ سال گذشته نمی دهد. رضا رخشان وجود سیاسی خود را مدیون احمدی نژاد و حكومت اسلامی است.
٢ مارس ٢٠١٣


(كارگر كمونیست ٢٥٠)

مصر: وقتی كه انقلاب معجزه می كند

روزنامه گاردین چاپ انگلیس روز ١٠ مارس خبری از شورش نیروهای پلیس مصر منتشر كرد. خلاصه خبر چنین است: نیروهای پلیس در حداقل یك سوم ایالات مصر دست به اعتصاب زده اند كه در این میان در استان شرقیه از حفاظت از خانه محمد مرسی نیز خودداری كرده اند. سخنگوی این نیروی پلیس شورشی گفته است كه دولت محمد مرسی سعی دارد این نهاد را «اخوانیزه» كند و برخلاف تمایلشان از آنها بعنوان پیاده هایی برای سركوب معترضینی كه خواهان سرنگونی حكومتش هستند، استفاده کند.
گاردین در این گزارش همچنین نوشته است: سخنگوی پلیس از ترس اینكه توسط مردم خشمگینی كه از وحشیگیری پلیس بشدت عصبانی اند، یونیفورم خود را نپوشیده بود. جالب است ذكر شود كه یكی از مطالبات اعتصاب كنندگان مجهز شدن پلیس به سلاحهای مدرن و بهتر است! نیروهای پلیس كه در شهرهای قاهره و پورت سعید بیش از ٥٠ نفر را در اعتراضات اخیر بقتل رسانده است، در این دو استان هم جزو شورشیان هستند.
از آغاز انقلاب مصر تا كنون وحشیگیری پلیس كه شكنجه در مركز این وحشیگیری بوده، زبانزد همه بوده است. در همین خبر گاردین از مرگ ١٢٧ نفر بدست پلیس خبر داده شده است. آنچه كه امروز پلیس را هم به صف معترضین رانده است، پیشروی انقلاب است. گزارشگر گاردین نتیجه می گیرد كه حكومت مرسی نه از حمایت مردم برخوردار است و نه از حمایت كامل و قاطع نیروهای سركوبگر نظامی!
تروتسكی در كتاب «تاریخ انقلاب روسیه» از نیروهای سركوبگری نام می برد كه تا دو روز قبل سركوب می كردند و امروز بعد از پیروزی انقلاب و تسلیم از سر ناچاری به خیال خام خود می خواستند قهرمان انقلاب به حساب آیند. انقلاب معجزه می كند!

١٠ مارس ٢٠١٣


(كارگر كمونیست ٢٥١)

وضعیت در ایران مثل یك بمب ساعتی است كه تیك تیك های آخرش را می شنویم

مصاحبه نشریه «مبارزه طبقاتی» با ناصر اصغری

مبارزه طبقاتی: چند ماهی به اول ماه مه باقی است. ولی لازم است تا از هم اکنون به پیشواز مسائل اول مه رفت و مهمترین مسائل را از همین حالا طرح نمود. بنظر شما برای اول ماه مه ١٣٩٢ کارگران ایران بایستی متحقق شدن کدام خواستها و مطالبات را در اولویت مبارزه خود قرار دهند و چه شعارهای را در پرچم مبارزاتی خود برافراشته کنند؟ و چرا؟

ناصر اصغری: امسال در شرایط ویژه‌ای به استقبال اول ماه مه می رویم. كارگران ایران به معنی واقعی كلمه با یك شرایط فلاكتبار معیشتی روبرو هستند. تحریم‌های اقتصادی غرب كه حاصل ماجراجوی های خود رژیم هستند، وضعیت كارگران را به مراتب بدتر كرده است. وضعیت رژیم در مقابل مردم و همچنین در برابر تروریسم دولتی غرب هم، از چهار سال پیش به مراتب شكننده تر شده است. وضعیت در ایران مثل یك بمب ساعتی است كه تیك تیك های آخرش را می شنویم.
چهار سال پیش شاهد بودیم كه بعد از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال ١٣٨٨، مردم بصورت میلیونی به خیابان‌ها ریختند و رژیم اسلامی را تا دو قدمی سقوط عقب راندند. در این چهار سال گذشته، وضعیت معیشتی كارگران و توده های فقیر مزدبگیر بدتر شده است. بر خشم و نارضایتی توده ای فقط افزوده شده است. اختلافات جناح و باندهای رژیم حادتر شده و از اختلاف بین طرفداران رهبرشان با جناح‌های به حاشیه رانده شده مثل موسوی و كروبی و خاتمی كه ناراضیان درون خود رژیم بودند، به درون باندهای رسمی خود رژیم كه هر كدام بخشی از دم و دستگاه سركوب را در دست دارند، مثل احمدی نژاد و برادران لاریجانی، كشیده شده است.
از طرف دیگر، رژیم در اجرا و پیگیری برنامه های اصلی اقتصادی خود، مانند طرح «هدفمند كردن یارانه ها» كه اسم دیگری است برای حذف سوبسیدها بر مایحتاج اولیه زندگی كارگران، و عمدتا تحت فشار اعتراضات مردم، شكست خورده است. یكی از موضوعات اختلافات باندهای رژیم همین شكست در اجرای این طرح است.
این یك جنبه از مسئله است. جنبه دیگر اینكه حركت مستقل اول مه در ایران همچنان ممنوع و غیرقانونی است. اجازه تجمع پادوهای رژیم در خانه كارگر و شوراهای اسلامی كار هم و حتی در سالن‌های سربسته هم از آنها گرفته شده است. در نتیجه اكنون دیگر رژیم نمی تواند مثل گذشته پز بدهد كه كارگران مجرائی برای به گوش مسئولین حكومتی رساندن مشكلات خود را دارند. رژیم با صدائی رسا اعلام كرده است كه با كارگران جز با زبان زور و اتكا به سركوب، از زبان دیگری استفاده نخواهد كرد! در یك چنین وضعیتی به پیشواز اول مه ١٣٩٢ می رویم.
این توضیحات نسبتا مقدماتی را عرض كردم كه بگویم طرح هر مطالبه ای از جانب كارگران مطالبه ای است سیاسی كه هست و نیست رژیم را هدف قرار خواهد داد؛ حتی اگر كارگران رسما چنین هدفی را دنبال نكنند و با نداشتن چنین قصدی مطالبه ای را مطرح كنند. حال اگر به جواب سئوال شما كه «کارگران ایران بایستی متحقق شدن کدام خواستها و مطالبات را در اولویت مبارزه خود قرار دهند و چه شعارهای را در پرچم مبارزاتی خود برافراشته کنند؟» باید بگویم كه همه مطالبات كارگری و بخصوص در یك شرایط سیاسی ویژه ای كه شرح خلاصه ای از آن رفت، به هم مربوط هستند. مثلا مبارزه بر سر یك قانون كاری كه به كارگر بعنوان برده نگاه نكند، مستقیما به افزایش دستمزد كارگران مربوط است. مبارزه بر سر حق تشكل و ایجاد تشكل مستقل خودشان، از همان نان شب هم برای كارگران واجب تر است؛ چرا كه می توان مسئله دستمزد، قانون كار، ایمنی محیط كار، بیكارسازی و غیره و غیره را از طریق همین تشكل دنبال كرد. منتها توده كارگران همه جا، چه در ایران و چه در آمریكا و سوئد و فرانسه، مستقیما و بلاواسطه به دستمزد خود و حداقل آن كه بشود با آن یك زندگی انسانی كرد، فكر می كند. و به همین دلیل به نظر من فعالین كارگری و جنبش كارگری و به تبع آن كل كارگران ایران باید افزایش دستمزدی را به حدی كه زندگی یك خانواده ٤ نفره با آن به راحتی بچرخد، مطالبه كنند. این موضوع هم باید پابپای این مطالبه مطرح شود كه این میزان دستمزد توسط فعالین كارگری و بدون دخالت و موش دوانی عوامل رژیم تعیین شود.

مبارزه طبقاتی: به نظر شما حداقل دستمزد کارگران ایران با توجه به تورم و گرانیهای موجود چقدر باید باشد؟

ناصر اصغری: در جواب به سئوال قبل عرض كردم كه نباید حداقل دستمزد كارگران كمتر از حدی باشد كه زندگی یك خانوار ٤ نفره با آن به راحتی بچرخد. من هنوز رقمی از اینكه فعالین و رهبران كارگری در ایران چه میزان حداقل دستمزد پیشنهاد كرده و حول آن بحث و گفتگو راه انداخته اند، ندیده ام. منتها از لابلای مطبوعات خود رژیم می شود فهمید كه اوضاع از چه قرار است! برای مثال کمیته دستمزد «کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگری ایران» که یک نهاد دولتی است، بر طبق محاسبات خود اعلام کرده است دستمزد متناسب با خط فقر در سال ٩٢ برابر با ١٨ میلیون ریال خواهد بود. حمزه درواری هم كه یكی از اعضای هیأت مدیره «كانون عالی كارفرمایان» است، گفته است: «حقوق کارگر ٥ برابر هم شود معیشتش در خطر است. … چون تورم و مشکلات بر جامعه حاکم است و به شخصه اعتقاد دارم اگر کارگران یک میلیون و ٥٠٠ ‌هزار تومان هم حقوق بگیرند باز هم به نسبت تورمی که احساس می‌شود در خط فقر قرار دارند.»
از طرف دیگر پروین محمدی، از اعضای هیأت مدیره اتحادیه آزاد كارگران ایران اما موقعیت معیشتی را بهتر توضیح می دهد و راه حل را نیز جلو می گذارد. می گوید: «هر میزان درصد افزایشی بر این حقوق ٣٩٠  هزار تومانی (حداقل دستمزد سال ١٣٩١) بی معنا خواهد بود، چرا كه اگر ١٠٠ درصد هم اضافه کنند باز به رقم  یک سوم خط فقر میرسیم که پاسخگوی جامعه نیست. همانطور که تمام کالاها از ارز تبعیت میکنند، مزد ما کارگران نیز باید با نوسانات ارز محاسبه گردد، چرا که ما سالهاست با ریال حقوق میگیریم و با دلار خرج میکنیم.» با این حال رژیم قصد ندارند كه چیزی بر حداقل دستمزد سال ١٣٩١، كه به گفته خود همین حمزه درواری حداقل ٥ برابر كمتر از خط فقر است، اضافه كنند. می گوید: «کارفرما نمی‌تواند حتی یک درصد هم به حقوق کارگر اضافه کند.» همین حالا (٨ فوریه ٢٠١٣) كه دارم این مطلب را می نویسم، سایتهای اینترنتی دولتی شایع كرده اند كه حداقل دستمزد ٤٦٠ هزار تومان تعیین خواهد شد. علیرضا محجوب، دبیركل خانه كارگر رژیم هم كه یك عامل مهم سركوب كارگران از همان سال ٥٨ بوده، گفته است: «به نظر ما حداقل دستمزد کارگران در سال آینده باید ٧٨٤ هزار تومان پیش‌بینی شود.» این یارو! حتی نصف دستمزدی را كه عضو كانون عالی كارفرمایان می گوید هم جلو نمی كشد.
اما برگردیم به میزان مناسب حداقل دستمزدها. من هم مثل پروین محمدی بر این عقیده ام كه مادام كه نوسانات روزمره تورم محاسبه نمی شود و مادام كه این افزایش بر مبنای نوسانات روزمره ارز محاسبه نمی شود، هر میزانی هم كه اضافه بشود بی معناست. باید افزایش حداقل دستمزد توسط خود نمایندگان واقعی كارگران و مكانیزم تغییر آن هم باز توسط همین نمایندگان محاسبه و پیگیری شود.
مبارزه طبقاتی: رفیق ناصر اصغری تشكر برای پاسخهایتان و امیدواریم كه در پروسه كار و زندگی موفق باشید.


به نقل از شماره ١١ نشریه «مبارزه طبقاتی»

ایران در ١٣٩٢ شاهد چه تحولاتی میتواند باشد؟

وقتی كه به مسئله تحمیل حداقل دستمزد سال ١٣٩٢ به كارگران فكر می كردم، نكات و مسائل زیادی به نظرم رسیدند. نفس زندگی كردن در ایران برای كارگران، آینده آن جامعه فقط دو موضوعی هستند كه در میان دهها موضوع دیگر به ذهن انسان در شنیدن چنین خبری می توانند خطور كنند. موضوع همچنان تحمیل این حداقل دستمزد است و به بهانه آن نكات دیگری را نیز می خواهم مطرح كنم. به این موضوع كمی پائین تر اشاره خواهم كرد. اما می خواهم احساس خودم نسبت به وضعیت عمومی سیاسی در جامعه ایران را بطور خلاصه بیان كنم.
جامعه ایران بار دیگر خود را برای رودرو شدن با انتخابات ریاست جمهوری اسلامی آماده می كند. برای ما فعالین سیاسی در اپوزیسیون پرداختن به این موضوع و عطف توجه به آن اهمیت زیادی دارد. هر بار جمهوری اسلامی با این به اصطلاح انتخابات روبرو شده است، شكاف بین جناح و باندهای درونیش عمیق‌تر و چسب درونی اش ضعیف تر شده است. بحرانهایش و بخصوص بحرانهای سیاسی اش عمیق‌تر شده اند. تعداد بیشتری از دایره تنگ «خودی»ها به بیرون پرتاب شده اند. هر یك از این انتخاباتش، نفس مسئله «انتخابات» و انتساب كلمه «انتخابات» به این مسئله را پوچ‌تر از دفعه پیش كرده است. و این یعنی انتخابات، به مردمی كه قرار است كسی را به ریاست این هیأت حاكمه كه قرار است بر آن حكومت كند انتخاب كنند، تمام و كمال بی ربط است! این اختلافات و شكافها و كلا این وضعیت می رود كه با انتخابات ٢٤ خرداد ١٣٩٢ حادتر بشود.
سئوال این است كه ما اپوزیسیون سرنگونی طلب كجای این صفحه شطرنج قرار گرفته ایم؟ منظور من از «اپوزیسیون سرنگونی طلب» صرفا كمونیستها، مجاهدین و سلطنت طلبها، اپوزیسیونی كه سنتا و تاریخا بعنوان نیروهایی كه برای سرنگونی رژیم اسلامی تلاش كرده اند نیست. بخش وسیعی از اصلاح طلبانی كه در گذشته جزو حكومت بودند و سنتا جزو طیف نیروهای سرنگونی طلب نبوده اند امروزه با تنگتر شدن دایره «خودی»های رژیم تمام و كمال به بیرون از رژیم پرتاب شده و آینده سیاسی خود را فقط با عوض شدن نسبتا رادیکال هیأت حاكمه جستجو می كنند. خامنه ای رهبر آنها نیست. در شورای نگهبان و مجلس خبرگان متحدی ندارند. دور و بر دم و دستگاه قوه قضائیه كسی را ندارند. و كلا در دستگاه اداری دستشان به جای به دردبخوری بند نیست.
اشاره به این نكته نیز ضروری است كه تغییر رادیكال هیأت حاكمه و سرنگونی طلبی لزوما مترادف انقلابی بودن و خواستار تغییرات بنیادی و انقلابی در جامعه بودن نیست. آنجا كه توازن طبقاتی نیروهای سیاسی در جامعه به هم بخورد و برای یك دوره ای قدرتی دوگانه حاكم شود، لزوما در هر سرنگونی ای صورت نمی گیرد. و درست به همین دلیل می شود بخش از اصلاح طلبان را امروزه در زمره «سرنگونی طلبان» قرار داد.

موود (mood) كارگران در رابطه با حداقل دستمزد سال ٩٢
می دانم كلمه «موود» كلمه ای فارسی نیست؛ اما هیچ كلمه مشابهی كه آن احساس در انگلیسی را با كلمه مشابهی در زبان فارسی برساند پیدا نكردم. با شنیدن خبر تصویب حداقل دستمزد ٤٨٦ هزار تومانی چه حال و احوال و احساسی به كارگران دست داد؟ چه فكر می كنند؟ كافی است سری به مطالب مندرج در سایت ایلنا و كامنتهای زیر تعدادی از این مطالب بزنیم تا متوجه شویم كه كارگران چه احساسی دارند. كافی است به تیتر یكی از مطالب ایلنا: «خشم کاربران ایلنا از تعیین دستمزد ٤٨٧ هزار تومانی» بیاندیشیم تا متوجه حال و احوال كارگران بشویم. كافی است بیانیه های سندیكای واحد و اتحادیه آزاد كارگران و همچنین مصاحبه پروین محمدی در همین رابطه را بخوانیم تا متوجه عمق انزجار كارگران «از حداقل مزدی که در شورایعالی کار به تصویب رسید» بشویم. فقط كافی است كه یك لحظه به نرخ تورم و گرانی و ارزش ریال در آن جامعه فكر كنیم تا عمق «خشم و بهت و حیرت را در میان کارگران و افکار عمومی» را حدس بزنیم. و با این حال و احوال و این موود است كه كارگران به «استقبال» عوض شدن مهره های نظام جمهوری اسلامی (رئیس جمهور اسلامی و كابینه و غیره) خواهند رفت.
این موود اعتراضی، موودی مختص به كارگران نیست. كل جامعه در آستانه یك انفجار اجتماعی است. اعتیاد كه حاصل بیش از سه دهه حاكمیت اسلامی بر جامعه است، به یك اپیدمی واقعی تبدیل شده است. موقعیت زن كه شركت میلیونی و چشمگیرشان در اعتراضات سال ١٣٨٨ نشان از نفرت آنها از این وضعیت داشت، خود یك شاخص دیگری از وضعیت انفجاری آن جامعه است. خلاصه فضای اعتراضی در این جامعه، حكومت كردن برای رژیم اسلامی را عملا به بن بست رسانده و غیرممكن ساخته است.

چه می توانیم بكنیم؟
سرنگونی طلبان جبهه بورژوازی، مجاهدین، شاه پرستان، اصلاح طلبان عاشق خمینی و غیره، كارشان را خواهند كرد و منتظر نصایح كسی هم نخواهند ماند. ما كمونیستها، قطب طبقه كارگر، چه می توانیم بكنیم؟
اجازه بدهید اول این گونه بگویم كه چه می توانیم نكنیم و یا اینكه چه می توانیم بكنیم كه جلوی پیروزی ما را بگیرد! در بین چپها و یا بهتر است بگویم در بین كمونیستهایی كه كمونیسم‌شان حاصل مستقیم و یا غیرمستقیم تزها و پراتیك استالین و كمینترن دوران استالین است، برای شركت كمونیستها در انقلابات، پیش شرطهایی كنار هم چیده می شود: وجود حزبی كه از جانب خود فعالین و رهبران كارگری كف كارخانه تشكیل شده و صفوفش مالامال از فعالین و رهبران كارگری است! وجود شوراهای كارگری ای كه تحت هژمونی كمونیستها باشند! اینها به نظرم چیزهای خوبی هستند؛ ولی نه بعنوان پیش شرط شركت فعال در انقلاب و گام برداشتن برای در دست گرفتن رهبری آن! كدام كمونیستی است كه نخواهد جامعه ایران دارای حزبی باشد كه همه كارگران عضوش باشند!؟ كدام كمونیستی است كه نخواهد در جامعه ایران هر كارخانه، كارگاه، مدرسه و اداره ای شورائی نداشته باشد!؟ اما آن كدام كمونیستی است كه كمی تعمق كرده و به این نتیجه نرسیده باشد كه همه چیز را محول به این پیش شرطها كردن یعنی خیال خود را راحت كردن! همه ما بالاخره در جامعه زندگی می كنیم و با كارگران سر و كار داریم، عضویت كارگران را در احزاب می بینیم و فونكسیون عضویت افراد در احزاب را نیز می دانیم. می دانیم كه چگونه تشكلهای كارگری و از جمله شوراها تشكیل می شوند و چه موانعی پیش روی تشكیل این نهادها موجود می باشد. سئوال این است كه با انقلابی كه در می زند چه باید كرد؟
گفتم كه پیش شرطهایی كه توسط چپ تأثیر گرفته از تزهای استالین جلو كشیده می شوند چیزهای خوبی هستند، اما نه بعنوان پیش شرط برای شركت در انقلاب؛ چرا كه انقلابات با فرضیات و پیشفرض‌ها شروع نمی شوند و منتظر هیچ پیش شرط تعیین شده ای از جانب حتی دوآتشه ترین كمونیستها و افراد شركت كننده در آن نمی مانند.
شاید یادآوری تجربه انقلاب روسیه كمكی باشد در این راستا. تروتسكی در كتاب «تاریخ انقلاب روسیه» می گوید وقتی كه انقلاب روسیه در ٢٣ فوریه شروع شد، سازمانی روز ٢٧ فوریه در كاخ تورید ایجاد شد كه نام «كمیته اجرائی شورای نمایندگان كارگران» بر خود نهاد. می گوید این سازمان با نام خود وجه اشتراك اندكی داشت. این «كمیته اجرائی شوراها» اول درست شد و بعد به مرور زمان شوراها درست شدند. و این هم یك انعكاس معكوسی از تجربه انقلاب ١٩٠٥ بود. در آن انقلاب (١٩٠٥) ابتدا شوراها درست شدند و بعد شورای نمایندگان این شوراها! انقلاب شروع شد و به پیروزی رسید، چرا كه كارگران و سربازان و كلا جامعه، تزار را نمی خواست و از وضعیت سیاسی و اجتماعی حاكم بر جامعه به تنگ آمده بودند. از «پیش شرط» وجود شوراهای كارگری هم خبری نبود. از حزب طبقه كارگری كه صفوفش مالامال از كارگران و فعالین كارگری هم باشد خبری نبود! تروتسكی باز از دو حزب سیاسی نسبتا قوی نام می برد: منشویكها و سوسیالیستهای انقلابی. اینها احزابی بودند كه عملا رهبران توده های انقلابی (نه برای رهبری آنها در انقلاب، بلكه توده ها به حرف آنها گوش می دادند) بودند. اما خود كارگران و دهقانان، كه بوسیله سربازان در انقلاب و شوراها شركت داشتند، از اینكه این دو حزب میانجی شده بودند كه كارگران به دولت بورژواها (دولت موقت) رضایت بدهند، تعجب كرده بودند!
تروتسكی درباره بلشویكها می گوید: «بلشویكها هنوز اندك بودند. كمتر كسی حرفهای آنها را درست فهمیده بود، و حتی پاره ای از توده ها از آنان وحشت داشتند.» می گوید بعد از انقلاب و از اوایل ماه مارس، شوراها مثل قارچ بعد از یك باران بهاری در هر شهر و شهرك و روستائی ایجاد شده و سر بر آوردند. نمایندگان آنها «درباره ادامه جنگ تا حصول پیروزی كامل نطقهای غرا ایراد می كردند، بر علیه بلشویكها، علیرغم رفتار معتدلشان، فریادهای گوشخراش به آسمان می رفت.» او با این همه در سرتاسر این كتاب تأكید می كند كه بلشویكها نماینده «نه» كامل توده های انقلابی بودند. اینها نه تحلیل تروتسكی و یا كس دیگری، كه تاریخ وقایع انقلاب روسیه است. تنها پیش شرطی كه به چشم می خورد، نارضایتی توده ای و میلیونی و غیرممكن بودن تحمل شرایط موجود است. و این دقیقا ما را به شرایط امروز ایران می رساند. كارگران، زنان و كل جامعه از این وضعیت به تنگ آمده اند. سیاست روشنی در نمایندگی كردن و تعمیق این «نه» مردم به جمهوری اسلامی را باید اتخاذ كرد. به نظر من فضای سیاسی»انتخابات» پیش روی ریاست جمهوری اسلامی پتانسیل زمین زدن جمهوری اسلامی را دارد. جامعه تشنه آزادی و برابری است. تشنه كار و دستمزد مكفی است. كارگران برای لحظه ای كه بتوانند تشكلهای خود برای، حداقل تعیین حداقل دستمزد ایجاد كنند، لحظه شماری می كنند. برای كرامت انسانی لحظه شماری می كند. جامعه تشنه آزادیهای سیاسی است. از مذهب و تحمیق مذهبی متنفر است. از بیحقوقی زن نفرت دارد. از دروغ و تزویر و بی حقوقی كارگران افغانستانی مستقر در ایران متنفر است. از ماجراجوئیهای جنگی بیزار شده است. از تبعیض و بی حقوقی افراد بخاطر موقعیت اجتماعی و باورهایشان بیزار شده است. دیگر تحمل اینهمه كثافات اسلامی را ندارد. این جامعه، انقلابی مثل انقلاب روسیه می خواهد و مترصد فرصتی است. این جامعه همچنین هزاران و دهها هزار فعال كمونیست و رهبر كارگری دارد كه در اولین فرصت سازمانهای خود را ایجاد خواهند كرد.
حال سئوال این است كه ایران در ١٣٩٢ می تواند شاهد چه تحولاتی باشد؟ اینكه جامعه می تواند و باید جمهوری اسلامی را بیاندازد شكی در آن نیست. به نظر من كمونیستهای این دوره ایران، همانند لنین و تروتسكی باید به پیشواز این تحولات بروند. تعمیق «نه» توده های انقلابی به جمهوری اسلامی تا آزادی و برابری و رفاه كامل!

١٨ مارس ٢٠١٣


(كارگر كمونیست ٢٥٢)

۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

استقلال طبقاتی و تشكل مستقل كارگری

چند كلمه دیگر درباره سندیكالیسم

در باره «تشكل مستقل كارگری» در نشریه «كارگر كمونیست» زیاد بحث كرده‌ایم. اما جا دارد كه به مقوله «استقلال طبقاتی كارگران» هم بپردازیم. گرچه دو مقوله «تشكل مستقل كارگری» و «استقلال طبقاتی كارگران» مقولاتی هستند كه نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا كرد؛ اما شاید با پرداختن به جنبه دیگری از مسئله، این رابطه تنگاتنگ، كمی روشن‌تر گردد. این بحثی است وسیع و از زوایای مختلفی می‌شود به آن پرداخت. شاید با پرداختن به سندیكالیسم و آلترناتیو سندیكالیستی بتوان نوری بر این موضوع تاباند.
سندیكالیسم و آلترناتیو سندیكالیستی برای متشكل كردن كارگران، اما جوانب و زوایای گوناگونی دارند كه گاها با مراجعه به تجارب كارگران در دیگر كشورها، زیر نورافكن قرار می‌گیرند. می‌گویم با مراجعه به تجربه، چرا كه نقش سندیكاها را باید در چهارچوب اجتماعی و تاریخی معین و شرایطی كه آن‌ها را ضروری كرده است و یا كرده بود، بررسی كرد. اتحادیه‌ها بیش از هر چیزی مدیون اسطوره‌ای هستند كه بر دوش نسل گذشته است. تاریخا، در بخش اعظم اوقات سندیکاها تنها ابزار مبارزاتى توده کارگران بوده‌اند. امروزه اما اتحادیه‌ها بخشی از سیستم شده‌اند. برای نمونه بروس آلن (Bruce Allen) یكی از فعالین سوسیالیست یكی از شعبات سی آ دبلیو در كانادا، در باره فعالین چپ در اتحادیه خودش می‌گوید كه اكثر فعالین چپ و سوسیالیست سی آ دبلیو از بازنشستگان هستند! كارگران در یك برهه از زمان و در شرایط اجتماعی مشخصی، مبارزات خود بر سر دخالت در سرنوشت خود را در قالب اتحادیه‌ها به پیش می‌بردند. بخشی از رهبران اتحادیه‌ها كه می‌خواستند اتحادیه را زائده سیستم سرمایه‌داری كنند در جنگ و گریز و جدالی سخت و با همكاری گاها آشكار پلیس، بخش دیگری را كه بر استقلال طبقاتی طبقه كارگر پافشاری می‌كرد عقب نشاند. در غیاب حضور قدرتمند و مؤثر این بخش عقب نشسته، اتحادیه‌ها به تدریج سیاست‌های همراهي با كارفرمايان را اتخاذ كردند. در تقابل با كمونیست‌ها، سندیكالیست‌ها بر تاریخی از فعاليت سنديكاها انگشت می‌گذارند كه حماسی بوده است. اما اين را لاپوشاني ميكنند كه ويژگي مهم آن مقطع تاريخي آن بود كارگران راديكال و سوسياليست جلوي صف مبارزه در مقابل سرمايه داران ايستاده بودند. كمونیست‌ها اتفاقا همانقدر كه با كارفرما در جدال بودند، باید جواب شكست طلبی‌های سندیكالیسم را هم می‌دادند. در باره اینكه اتحادیه و سندیكا، چگونه از نقش تنها سنگر و ابزار مبارزه كارگران به بخشی از سیستم تبدیل شده‌اند را، قبلا بحث كرده‌ایم و در این نوشته باز اجمالا به آن اشاره خواهم كرد.
موضوعی كه ما در ادبیات‌مان روی آن زیاد بحث كرده‌ایم این است كه آنچه كه در ایران به عنوان سندیكالیسم ابراز وجود كرده، برخاسته از جنبش كارگري نيست بلكه رگه‌ای از جنبش ملی اسلامی است؛ فعالينش خيلي هايشان افرادی از خود حكومت هستند. در واقع سنديكاليسم نيست «رژیم گرائی» است. اولین نمود آن هم مقابله خونین با كمونیسم و آلترناتیو سوسیالیستی است. اما بلافاصله با این سئوال مواجه می‌شویم كه آیا در غرب چنین نیست؟ تفاوت كوچك و مهمي كه وجود دارد اينست كه در جوامع غربي سندیكالیسم غالبا گرایش سوسیال دمكراسی را در جنبش كارگری نمايندگي ميكند؛ سندیكا آلترناتیو این گرایش است. در بهترین حالت می‌توان سندیكالیسم را سازمان دادن كارگران برای مطالبات صنفی خود دانست. این به خودی خود اشكالی ندارد. اما به همین خلاصه نمی‌شود. می‌خواهد كارگر را از دخالت در سرنوشت سیاسی خود منع كند. «سوسیال دمكراسی» آلترناتیو چپ سیستم سرمایه‌داری است. آلترناتیو معروف به «دولت رفاه». در ایران چنین نیست. هیچكس نمی‌تواند مدعی باشد كه حزب توده و تتمه‌هایش این خصلت را دارند. حزب توده را قبل از آنكه كسی یك جریان رفرمیست و دارای خصائل سوسیال دمكراتیك بداند، به عنوان یك جریان جاسوس و موذی، و جریانی كه حاضر بود هر پرنسیپ و سیاستی را قربانی منافع شوروی در ایران بكند، می‌شناسند. آنچه را كه فعالین «توده‌ای» در جنبش كارگری و در سندیكاهای كارگری جلودارش شده‌اند، یارگیری برای جناح‌هائی از ملی اسلامیون درون حكومت بوده است.
بهر حال بار دیگر این بحث را، بعد از مراجعه به یك تجربه در كانادا دنبال خواهیم كرد.

یك تجربه آموزنده
شماره ٢٠ مجله Relay (رله) ارگان جریان معروف به «پروژه سوسیالیستی» در كانادا از جمله مطلبی در باره «معامله» بین اتحادیه كارگران ماشین سازی كانادا(CAW) و شركت Magna دارد كه توجه‌ام را به خود جلب كرد. سام گیندن (Sam Gindin) نویسنده این مطلب می‌گوید كه شركت مگنا امروزه در كانادا از هر شركت ماشین سازی دیگری، حتی از جنرال موتورز هم موفق‌تر است. كارگران این شركت تا كنون چندین بار با كمك سی آ دبلیو سعی كرده‌اند در این شركت اتحادیه‌ای سازمان بدهند اما با مخالفت سر سخت این شركت مواجه شده‌اند. لازم به یادآوری است كه كارگران در كانادا نسبتا (حداقل نسبت به آمریكا) از حق و حقوق رسمی بهتری برای متشكل شدن برخوردارند. اما با این همه هر بار كه كارگران این شركت سعی كرده‌اند كه متشكل شوند، وادار به عقب نشینی شده‌اند.
سام گیندن كه اكنون در یكی از دانشگاه‌های تورنتو كانادا اقتصاد سیاسی درس می‌دهد، قبلا از كاركنان اتحادیه ماشین سازی كانادا بود. او رابطه خوبی با این اتحادیه داشت و اكنون كه این اتحادیه جهتگیری كاملا راستی را حتی در سیاست پارلمانی هم اتخاذ كرده، دیگر هیچ چپی ـ با هر درجه چپ بودن ـ نمی‌تواند از رهبری این اتحادیه حمایت كند. باز هارگروو (Buzz Hargrove) رئیس این اتحادیه حدود ١٠ سالی است كه این اتحادیه و سیاست‌های آن را كاملا با سیاست‌های حزب لیبرال كانادا همنوا كرده است.
اتحادیه ماشین سازی كانادا در مخالفت با سیاست‌های راست و شركت پسند اتحادیه ماشین سازی آمریكا، در اوایل دهه ٨٠ میلادی قرن گذشته از آن جدا شد. (بروس آلن در باره معامله این اتحادیه با مگنا می‌گوید: «خیانت به علت و هدفی كه از اتحادیه ماشین سازی آمریكا جدا شدیم») اما این اتحادیه در اواخر دهه ٩٠، برای مقابله با حزب محافظه كار استان انتاریو، از كاندیداهای حزب لیبرال حمایت كرد. در آخرین انتخابات پارلمانی سراسری كانادا، هارگروو پیراهن اتحادیه‌اش را در یك گردهمائی حزب لیبرال به نخست وزیر وقت كانادا هدیه كرد. در رقابت برای ریاست حزب لیبرال كانادا، هارگروو قرار بود یكی از كاندیداهای رهبری این حزب باشد كه بعدا از این ایده منصرف شد؛ و در آخرین رقابت‌های انتخاباتی سراسری بدون هیچ شرطی از حزب لیبرال حمایت كرد. سیاست قطره چكانی حقنه كردن سیاست‌های راست در عرصه پارلمانی به كارگران! (توجه خوانندگان را به این نكته جلب می‌كنم كه كانادا برخلاف آمریكا دارای یك حزب سوسیال دمكرات است كه بارها در استان‌های مخلتف به قدرت رسیده و در پارلمان این كشور هم دارای وزنه سیاسی مؤثری است؛ و معمولا اتحادیه‌های كارگری این كشور، از این حزب دفاع می‌كنند.)
سام گیندن می‌گوید كه در این «معامله»، مگنا اجازه می‌دهد كه سی آ دبلیو وارد این شركت بشود، و در عوض مگنا اتحادیه‌ای را كه خودش ضوابط آن را مقرر می‌كند، وارد كرده است. یعنی كاملا در چهارچوب قواعد مگنا بازی خواهد كرد. برای اینكه خیال فعالین چپ اتحادیه‌ای و كسانی چون سام گیندن و بروس آلن هم راحت بشود، هارگروو در یك كنفرانس مطبوعاتی گفته است كه این معامله یك تاكتیك و نوعی تقیه نبوده بلكه معامله‌ای لازم و قدمی شجاعانه به جلو است.
در انگلیسی اصطلاحی است به اسم «اتحادیه شركت» (Company Union) كه در فارسی بیشتر آن را با عنوان «سندیكای زرد» می‌شناسیم. بهترین نمونه‌های این نوع اتحادیه‌ها نیز اتحادیه‌های كارگری ژاپن و یا بدرجه اي سندیكاهای زرد سال‌های قبل از انقلاب در ایران هستند. اتحادیه‌هائی كه رسما توسط شركت و یا دولت ایجاد می‌شوند و قواعد آن از قبل توسط دولت و یا شركت تعیین گردیده‌اند. این را البته بايد بگویم كه «سی آ دبلیو» سندیكای زرد دست ساز كارخانه و دولت نیست. قواعد، برنامه و اساسنامه‌اش در كنگره‌های سالانه تعیین می‌گردند. نمونه تیپیك یك گرایش درون جنبش كارگری است. در دوره‌ای از تاریخ جنبش كارگری كانادا، یكی از اتحادیه‌های بخش رادیكال جنبش خودش بود كه بیشتر گروه‌های فشار در جامعه از قبیل زنان، ائتلاف علیه فقر، مهاجرین و پناهندگان و غیره مورد حمایت این اتحادیه و برعكس بودند. امروز اما قضیه برعكس است. نه این اتحادیه می‌خواهد با رادیكالیسم درون جامعه تداعی بشود و نه كسی دیگر آن را یك اتحادیه رادیكال به شمار می‌آورد.
آوردن این تصویر برای خواننده ایرانی كه احيانا توسط گرایشات خاصی در ایران مورد خطاب قرار گرفته و اتحادیه مدینه فاضله‌اش است و می‌خواهد آن را به كارگران هم حقنه كند، به نظرم ضروری آمد. چرا كه به نوعی این نمونه سرنوشت اكثر اتحادیه‌ها را به نمایش می‌گذارد. در شرایطی كه جنبش كارگری در حال پیشروی نیست، هر نوع اتحادیه‌ای آشكارا نشان می‌دهد كه در دنیای واقعی «اتحادیه شركت» است. بخصوص اینكه اتحادیه‌ها امروز یك بخش بسیار اساسی سیستم حاكم شده‌اند و نفس اتحادیه‌گرائی، یك نوع همزیستی مسالمت آمیز كارگران با سرمایه‌داران را با عناوین مختلف موعظه می‌كند. این موعظه را حتی در همدستی آشكار هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری در ایران شاهدیم؛ كه چگونه جلوی كاروان مصطفی معین راه افتاده بودند و اكنون چگونه به زیر عبای «خانه كارگر» و پدرخوانده‌اش، رفسنجانی، خزیده‌اند. اما این سیاست همزیستی دائما توسط كارگران و فعالین چپ به چالش كشیده شده است. اگر توانسته‌ایم اتحادیه ماشین سازی كانادا را به این صورت ببینیم و به آن توجه كنیم، صرفا به این دلیل است كه رشته‌ای كه این اتحادیه در آن كارگران را نمایندگی می‌كند، ستون فقرات اقتصاد كانادا بوده و مورد توجه چپ علی العموم بوده است. با دقیق شدن و توجه بیشتر در سرنوشت دیگر اتحادیه‌ها، یك چنین ردپائی را می‌توان به آسانی در قریب به اتفاق همه آن‌ها مشاهده كرد. اما برگردیم به بحث اصلی.
سام گیندن می‌گوید كه سی آ دبلیو به این دلیل از UAW (اتحادیه ماشین سازی آمریكا) جدا شد كه این اتحادیه تماما از اعضای خود بریده بود و به یك اتحادیه كاملا شركت پسند تبدیل شده بود. یعنی چیزی مثل امروز اتحادیه ماشین سازی كانادا شده بود! این موضوع مورد اعتراض بروس آلن هم قرار گرفته است. ورای شخص سام گیندن و بروس آلن، این فعالین چپ این را در نظر نمی‌گیرند كه نفس اتحادیه‌گرائی همین است. جدا از مدل اقتصادی‌ای كه مورد حمایت اتحادیه‌گرائی بوده است، نفس دور كردن بدنه اتحادیه از سیاست و تصمیم گیری‌های اتحادیه هدف اصلی تمام اتحادیه‌ها، از چپ و راست است. به نوعی این گفته حتی درست هم نیست. چرا كه سیاستگزاران اتحادیه‌ها می‌خواهند با مشروعیت بدنه و اعضا اتحادیه، بازوی كارگری احزاب حاكم باشند و احزاب حاكم پارلمانی مورد حمایت مالی این اتحادیه‌ها قرار می‌گیرند. اما موضوع این است كه تمام جنگی كه اتحادیه‌هائی چون اتحادیه ماشین سازی آمریكا به كمونیست‌ها در دهه ٣٠ و ٤٠ میلادی قرن گذشته تحمیل كرده و با همدستی پلیس آمریكا باعث اخراج قریب به اتفاق فعالین سوسیالیست از این اتحادیه‌ها شدند، و تعدادی نیز ترور شدند، صرفا این بود كه كسانی كه می‌خواستند كارگران را در تصمیمات اتحادیه‌ها دخالت بدهند، از اتحادیه‌ها اخراج شدند. اما آنچه كه سی آ دبلیو و مگنا بر روی آن توافق كرده‌اند، در همین رابطه هم نكات آموزنده‌ای را در بر دارد. فعال چپ و سیوسیالیستی كه عضو اتحادیه است، معمولا نمی‌خواهد دست روی دست بگذارد و شاهد بازی با سرنوشت كارگران باشد. تصمیمات اصلی اتحادیه‌ها در كنگره‌های اتحادیه‌ها اتخاذ می‌گردند. اعضای اتحادیه‌ها به طور رسمی دستی در اتخاذ این سیاست‌ها ندارند. اما كسانی كه با كارفرما در محیط كار گلاویز می‌شوند، نمایندگان كف كارخانه (Shop Steward) هستند. مدلی را كه مگنا تجویز كرده و سی آ دبلیو هم آن را پذیرفته است، دست این نمایندگان را كاملا از هرگونه دخالتی حتی بر سر ابتدایی و پیش پا افتاده‌ترین تصمیم مسائل هم بریده است. یعنی اختلافات میان كارفرما و كارگران بر سر اخراج و طبقه بندی مشاغل و تبعیض و غیره قرار است توسط كمیته‌ای بررسی شود كه نصف اعضای این كمیته را نمایندگان مگنا بر می‌گزینند! در نتیجه می‌توان گفته بالا كه اتحادیه‌ها می‌خواهند اعضا را از سیاست دور نگه دارند، را اینچنین تصحیح كرد كه می‌خواهند از سیاست رادیكال و سوسیالیستی دور نگه دارند!
بالاتر گفتم كه یكی از اهداف اصلی «سندیكالیسم» ایرانی مقابله با كمونیسم و كمونیستها در جنبش كارگری است. جنبش كارگری ایران در حال پیشروی است. فعالین سوسیالیست و كمونیست درون جنبش كارگری حرفشان برو دارد. اعتراضات كارگری توسط این بخش از فعالین كارگری سازمان داده می‌شود. این پروسه اما در جنبش كارگری غرب طی شده است. آلترناتیو سوسیالیستی در جنگ با آلترناتیو سندیكالیستی شكست خورد و عقب نشست. یك چنین سرنوشتی برای جنبش كارگری ایران محتوم نیست! به یك دلیل بسیار بسیار ساده كه جنبش كارگری ایران سرنوشت اسفناك جنبش كارگری غرب زیر سیطره سندیكالیسم را جلوی چشمانش دارد. سازمان دادن گانگسترها برای ترور فعالین كارگری در اتحادیه‌ها در آمریكا و كانادا توسط فدراسیون كار آمریكا و دار و دسته ساموئل گامپرز داستان تلخ درازی دارد. جاسوسی و استراق سمع كردن از جلسات فعالین چپ و سوسیالیست اتحادیه‌ها در كشورهای اسكاندیناوی توسط سندیكالیست‌ها افتضاح دیگری بود كه چند سال پیش افشا شد! جنبش كارگری ایران كمابيش از اینها مطلع است. و كلا باید راه دیگری را در پیش بگیرد.

نگاهی به یك «خوشحالی»
هدفم این است كه بالاخره در لابلای این بحث و تجارب نشان دهم كه اتحادیه و تصویر بزرگتر آن، تریدیونیونیسم، با «استقلال طبقاتی كارگران» مشكل دارد. می‌خواهم نشان دهم كه حتی اگر یك اتحادیه «تشكل مستقل» كارگری هم باشد، اما از بعد طبقاتي تر استقلال طبقاتی كارگران را زیر سئوال برده است. قبلا به این موضوع پرداخته‌ایم كه اتحادیه‌چی‌ها با علم كردن «تشكل مستقل كارگری» در واقع منظورشان استقلال از سیاست‌های كمونیستی است؛ و گرنه خودشان نه تنها از سیاست مستقل نیستند، بلكه در اكثر موارد از رهبران بالای احزاب سوسیال دمكرات و اخیرا هم لیبرال جوامع خودشان هستند؛ و تا مغز استخوان سیاسی‌اند.
سندیكاها به مرور زمان و خزنده سیاست‌های پروكارفرمائی را با دادن امتیاز به سرمایه و پس دادن دست آوردهای كارگران، به كارفرماها و دولت كارفرماها نزدیك شدند. از تمام امتیازاتی كه اتحادیه‌ها به كارفرماها داده‌اند، ٢ تا از این امتیازات گریبان آن‌ها را هیچوقت رها نخواهند كرد.
مؤثرترین سلاح كارگران در مقابله با سرمایه، اعتصاب و حق اعتصاب است. سلاح مؤثر دیگر این است كه كارگران در سرنوشت محیط كارشان دخالتی داشته باشند. یعنی اینكه شركت یكجانبه در بستن و یا انتقال سرمایه به جای دیگری تصمیم نگیرد؛ بلكه كارگران حق داشته باشند در این تصمیم دخالت داشته باشند و جلوی به گروگان گرفته شدن نان شب فرزندانشان را بگیرند.
همین شماره نشريه «رله» مطلب دیگری دارد در باره اعتصاب كارگران هتل شرایتون (Sheraton) اتاوا. عنوان مطلب و دل خوشی نویسنده این است كه كارگران با اعتصاب خود، كارفرما را عقب نشانده‌اند. مطالب دیگری نیز در همین شماره نشریه به این پیروزی و رابطه آن با معامله بین مگنا و سی آ دبلیو كه از حق اعتصاب چشم پوشیده است، اشاره می‌كنند. كمتر اتحادیه و سندیكائی هست كه حق بدون چون و چرای اعتصاب در آن قید شده باشد. در قراردادهای دسته جمعی سندیكاها، بندی هست به نام «نه اعتصاب و نه بستن كارخانه از جانب كارفرما (Lock Up)» كه به این اشاره دارد كه در طول دوره این قرارداد هر چند ساله، نه كارگران حق اعتصاب دارند و نه كارفرما حق دارد كارخانه را بر كارگران ببندد. بندی هم به نام «حق مدیریت» وجود دارد كه بسیاری از حقوق ابتدائی كارگران را پس می‌گیرد. با دست راست داده و با دست چپ پس می‌گیرد. آنچه را كه مایه خوشحالی نویسندگان نشریه «انعكاس» شده است، در واقع استفاده از سلاح اعتصاب بعد از به موافقت نرسیدن اتحادیه و مدیریت در پایان قرارداد دسته جمعی است. در طول دوره قرارداد، بند «حق مدیریت» می‌تواند اجحافات زیادی را به كارگران روا دارد كه اعتصاب و اعتراض كارگران به این اجحافات مورد حمایت اتحادیه و رهبران اتحادیه‌ها قرار نمی‌گیرد. ترم «اعتصاب وحشی» از همینجا آمده است كه كارگرانی كه در طول دوره قرارداد دست به اعتصاب می‌زنند، را وحشی قلمداد می‌كند!
در دوره‌ای كه اتحادیه‌های كارگری در آمریكا با همدستی FBI و دیگر سازمان‌های جاسوسی آمریكا مشغول تار و مار و قلع و قمع كمونیست‌ها در اتحادیه‌ها بودند، دولت آمریكا با توصیه‌های سران فدراسیون كار آمریكا مشغول وضع قوانینی بود كه كارگران را تماما از هرگونه تصمیم گیری‌ای بر سرنوشت خويس و تصميم در مورد نحوه فروش نيروي كارشان محروم می‌كرد.

«رژیم گرائی» اتحادیه‌ها
بالاتر به «رژیم گرائی» سندیكالیسم ایرانی اشاره كردیم؛ اما كل سندیكالیسم نهایتا یك رژیم گرائی است. به نظر من «رژیم گرائی» نمی‌تواند صرفا محدود به حالات زمخت نوعی ایرانی سندیكالیسم محدود باشد. اكنون به وضوح می‌بینیم كه اتحادیه‌ها در چهار گوشه جهان، چهار دست و پا به سرمایه چسپیده‌اند و حاضر نیستد ببیند موئی از سر آن كم شود. اولین حمله‌ای كه به رادیكالیسم می‌شود از جانب همین رهبران اتحادیه‌هاست. در كشورهای غربی سندیكاها یك جزء اصلی مبارزه با رادیكالیسم در جنبش كارگری هستند. در انقلاب اكتبر مرتجع‌ترین عناصر درون جنبش كارگری در لوای دفاع از اتحادیه و سندیكا، شروع به حمله به حكومت شوراها كردند. در آمریكا اتحادیه‌ها جزء جدائی ناپذیری از حكومت هستند كه قبلا پرده از آن برداشته‌ایم. تمام حكمت تشكیل نهادهائی چون كنفدراسیون اتحادیه‌های آزاد كارگری (ICFTU) و اتحادیه‌های كارگری جهان (WTU) مقابله با رشد رادیكالیسم در جنبش كارگری در تبانی با حكومت‌های مرتجع در اوايل قرن بود. بورژوازی هزاران و ده‌ها هزار كارشناس به جنبش كارگری اختصاص داد كه بتواند استقلال طبقاتی كارگران را از آن‌ها بگیرد. این صرفا یك كلاهبرداری شناخته شده بورژوازی است كه گویا با تكرار «تشكل مستقل كارگری» كارگر آزاد می‌شود. حتی منفورترین عوامل بورژوازی، كسانی چون یان مك گرگور (Ian MacGregor) رسما از اتحادیه‌هائی دفاع كرده و گفته‌اند كه برای سیستم لازمند.

استقلال طبقاتی
بهترین خصیصه آشكار سندیكاها این است كه كارگران را فاقد شعور سیاسی كافی می‌داند تا بتوانند در سرنوشت سیاسی خود دخیل باشند؛ كه باید توسط وكلائی كه از زوایای مختلف قانون آگاهند، نمایندگی بشوند! طبقه كارگر برای استقلال خود لازم است كه تماما بند نافش را از سرمایه كنده باشد. سندیكالیسم، و سندیكاها به عنوان تشكل‌های آلترناتیو این جنبش، به هر ابزاری متوسل می‌گردند كه كارگر را سربزیر و مطیع قوانین سرمایه نگه دارند.
اتحادیه‌ها مخالف استقلال طبقاتی كارگران‌اند چرا كه با مبارزه با دولت سرمایه مخالفند. كه كارگر در دست آن ابزاری است برای تولید و انباشت هر چه بیشتر سرمایه و ارزش اضافه. كه ابزار همزیستی كارگر و سرمایه‌دار و دولت سرمایه‌داری‌اند. و درست همین نفی استقلال طبقاتی كارگران است كه «رژیم گرائی» هر اتحادیه‌ای را كنار سندیكالیسم ایرانی جای می‌دهد.
این سرنوشت اسفناك اتحادیه‌ها نیست. سرنوشت اسفناك كارگرانی است كه قوه كارشان در دست اتحادیه‌ها به كالای ارزان قیمت‌تری تبدیل شده است. همچنین سرنوشت اسفناك فعالین چپی است كه تمام انرژی شان در خدمت «به چپ چرخاندن» اتحادیه‌ها قرار گرفته است.


٦ ژانویه ٢٠٠٨

شوراهای كارگری در اوایل انقلاب روسیه از زبان تروتسكی

مقدمه از ناصر اصغری
آنچه كه در پی خواهد آمد، بخش اول فصل ١٢ از كتاب كلاسیك تروتسكی، «تاریخ انقلاب روسیه» است كه بقول آیزك دویچر «بدون شك مهمترین كتاب قرن ٢٠ اروپا» می باشد. برای ما فعالین سیاسی در ایران، كه با وضعیت ویژه ای روبرو هستیم، خواندن این كتاب و درست گرفتن از تجارب آن انقلاب عظیم ضروری است. تروتسكی موقعیت كارگران و شوراهای كارگری در اوایل انقلاب را، كه وجود نداشتند در این كتاب به زیباترین شكلی به تصویر می كشد.
اما بحث تروتسكی در این بخشی كه برای خوانندگان انتخاب كرده ام، در واقع فعالین سیاسی چپ و كمونیست ایران این دوره را مخاطب قرار داده است. جامعه ایران در حال انفجار است و بار بحران بر دوش كارگران افتاده است. جامعه هر آن امكان دارد كه منفجر بشود. اما كارگران از تشكلها و شوراهای خود بی بهره اند. آیا باید كمونیستها منتظر بمانند كه كارگران ابتدا تشكلهای خود را ایجاد كنند و بعد وارد این انقلاب و اعتراضات بشوند؟ این راه حل لنین و تروتسكی نبود. داستان را از زبان خود تروتسكی بشنویم.

***

كمیته ی اجرائی شورای نمایندگان كارگران

سازمانی كه در بیست و هفتم فوریه در كاخ تورید ایجاد شد، و «كمیته ی اجرائی شورای نمایندگان كارگران» خواندﻩ شد، با نام خود وجه اشتراک اندكی داشت. شورای نمایندگان كارگران در سال ١٩٠٥، كه آغازگر نظام شورائی بود، از میان اعتصاب عمومی كارگران برخاست. آن شورا نمایندﻩ بی واسطه تودﻩ های مبارز بود. سران اعتصاب به نمایندگی شورا انتخاب شدند، انتخاب اعضای آن زیر آتش دشمن صورت گرفت، كمیته اجرائی اش به وسیله اعضا شورا انتخاب شد تا مبارزﻩ را دنبال كند. همین كمیته اجرائی بود كه قیام مسلحانه را در دستور روز قرار داد.
انقلاب فوریه (١٩١٧) از بركت شورش نیروهای نظامی، ﭘیش از آن كه كارگران شورای خود را تشكیل دهند به ﭘیروزی رسید. كمیته اجرائی ﭘیش از تشكیل شورا، و مستقل از كارخانه ها و هنگ ها، بلافاصله ﭘس از ﭘیروزی انقلاب به دست چند تن معدود تأسیس شد.
در این جا با ابتكار دیرین رادیكال ها رو به رو می شویم كه همیشه از مبارزﻩ انقلابی دور می ایستند، اما در همان حال خود را برای چیدن میوﻩ های انقلاب آمادﻩ می سازند. رهبران راستین كارگران هنوز خیابانها را ترک نكردﻩ بودند. آنها سرگرم خلع سلاح برخی، و مسلح ساختن برخی دیگر بودند و می خواستند از ﭘیروزی مطمئن شوند. در میان ایشان آنها كه دوراندیش تر بودند هنگامی كه خبردار شدند كه در كاخ تورید نوعی شورای نمایندگان كارگران ظهور كردﻩ است به خود آمدند. درست به همان شكل كه در ﭘائیز ١٩١٦، بورژوازی لیبرال به امید انقلاب كاخی كه قرار بود شخص نامعلومی به اجرایش در آورد، حكومت ذخیرﻩای را آمادﻩ نگهداشته بود تا بر تزار جدید بقبوﻻند. روشنفكران رادیكال نیز نیمه حكومت ذخیرﻩ خود را در لحظه ﭘیروزی انقلاب فوریه آمادﻩ ساخته بودند. از آنجا كه ایشان دست كم در گذشته ﭘیرو جنبش كارگران بودند و همیشه كوشیدﻩ بودند خود را زیر ﭘوشش این جنبش بگنجانند، اینك فرزند خود را كمیته اجرائی شورا نام گذاردند. این هم یكی از آن جعلیات نیمه عمدی بود كه تاریخ، به خصوص تاریخ انقلابهای مردمی انباشته از آنهاست. در چرخش انقلابی حوادث، كه معموﻻ متضمن انقطاع تداوم حكومت است، این طبقات تحصیلكردﻩ، كه اینك باید راﻩ و رسم حكومت را بیاموزند، با كمال میل حاضرند هر نام یا نمادی را كه به خاطرات قهرمانی تودﻩ ها مربوط است، دستاویز خود سازند. و كلمات اغلب جوهر امور را در ﭘردﻩ نگاﻩ می دارند- به ویژﻩ هنگامی كه منافع گروﻩ های متنفذ این ﭘردﻩﭘوشی را ایجاب می كند. اقتدار عظیم كمیته اجرائی از بدو تولد متكی به رابطه ظاهری اش با شورای ١٩٠٥ بود. این كمیته، كه در نخستین جلسه ﭘر هرج و مرج شورا مورد تأیید نمایندگان شورا قرار گرفت، از آن ﭘس نفوذ قاطعی هم بر اعضا و هم بر سیاست شورا اعمال كرد. این نفوذ بیشتر از این بابت محافظه كارانه بود كه فضای داغ مبارزﻩ كه می توانست ضامن انتخاب طبیعی و بر حق نمایندگان باشد، دیگر وجود نداشت. قیام به گذشته تعلق گرفته بود. همه مست از بادﻩ ﭘیروزی، برای راحتی بر مبنای وضع جدید نقشه می كشیدند، و با روان و تا حدی نیز مغز خود شیوﻩ تساهل ﭘیشه كردﻩ بودند. فقط ﭘس از چند ماﻩ كشمكش و مبارزﻩ در شرایط جدید، و ﭘس از جا به جا شدن افراد، شورا توانست از سازمانی برای تقدیس ﭘیروزی به آلتی برای مبارزﻩ و تمهید قیامی جدید تبدیل گردد. ما بر این جنبه از قضیه انگشت تأكید گذاردیم زیرا تا به حال در ﭘردﻩ ابهام باقی ماندﻩ بود.
اما خصلت میانه رو و سازشكار كمیته اجرائی و شورا را فقط شرایط حاكم بر فضای آن روزها تعیین نساختند. علل عمیق تر و دیرﭘاتری نیز در همان جهت دست اندركار بودند.
در ﭘتروگراد بیش از ١٥٠ هزار سرباز مستقر بودند. دست كم چهار برابر این تعداد مرد و زن كارگر در آن شهر می زیستند. با این حال به ازای هر دو نمایندﻩ كارگران در شورا، ﭘنج نمایندﻩ سربازان وجود داشت. قوانین نمایندگی به نحو مفرطی منعطف بودند، و این قوانین ﭘیوسته به نفع سربازها خم و راست می شدند. كارگران برای هر هزار نفر یك نمایندﻩ داشتند، حال آن كه كوچكترین واحدهای نظامی اغلب دو نمایندﻩ به شورا می فرستادند. لباس خاكستری ارتش، رنگ اصلی زمینه شورا شدﻩ بود.
به علاوﻩ حتی برخی از نمایندﻩ های غیرنظامی هم به وسیله كارگران انتخاب نمی شدند. اندک نبودند كسانی كه با دعوتنامه های خصوصی و یا از بركت زبر و زرنگی خود به شورا راﻩ می یافتند. از آن جمله بودند وكلای رادیكال، ﭘزشكان، دانشجویان، و روزنامه نگارانی كه به نمایندگی از جانب گروﻩ های مشكل ساز، و یا اغلب به نمایندگی از طرف جاﻩ طلبی خویش، خود را در شورا جا كردﻩ بودند. این انحراف آشكار در ماهیت شورا حتی با استقبال رهبران شورا مواجه شد، زیرا آنان نیز ترجیح می دادند كه جوهر غلیظ كارخانه و ﭘادگان با آب ولرم روشنفكرمآبی رقیق شود. بسیاری از این مهمانهای ناخواندﻩ، ماجراجوها، ﭘیامبران خودسر، و جاﻩ طلبهای حرفه ای، با سقلمه های تحكمآمیز خود كارگران دهان بسته و سربازهای بی عزم را خارج از شورا نگاﻩ داشتند.
و اگر در ﭘتروگراد قضایا از این قرار بود، به راحتی می توان تصور كرد كه در وﻻیات، آن جا كه ﭘیروزی آسان به چنگ آمدﻩ بود، چه می گذشت. سراسر كشور مملو از سرباز بود. ﭘادگانهای كیف، هلزینگفورز و تفلیس به اندازﻩ ﭘادگان ﭘتروگراد ابواب جمعی داشتند. در ساراتوف، سامارا، تامبوف و امسك هفتاد تا هشتاد هزار سرباز مستقر بودند. در یاروسلاول، اكاترینوسلاو و اكاترینبورگ شصت هزار، و در مجموعه دیگری از شهرها ﭘنجاﻩ، چهل، و سی هزار سرباز وجود داشت. نحوﻩ ی انتخابات شورا در نقاط مختلف فرق می كرد، اما در همه جا به نظامیان امتیاز می بخشید. از لحاظ سیاسی، این امتیاز را كارگران خود به نظامیان می دادند، زیرا می خواستند به هر قیمت كه شدﻩ سربازان را با خود متحد كنند. علاوﻩ بر گروﻩ كثیری از ستونها و افسرهای جزء دیگر كه به وسیله سربازها انتخاب شدﻩ بودند، اغلب، به خصوص در وﻻیات، حق نمایندگی ویژﻩای به هیئت فرماندهی ﭘادگانها نیز دادﻩ می شد. در نتیجه این اوضاع، ارتش در بسیاری از شوراها صاحب اكثریت قاطع بود. تودﻩ های سرباز، كه هنوز فرصت نكردﻩ بودند سیمای سیاسی خود را بیابند، از طریق نمایندگانشان سیمای شورا را تعیین ساختند.
در هر نظام نیابتی همیشه نوعی عدم انطباق ما بین وكلا و موكلان موجود است. این عدم انطباق به خصوص از روز دوم انقلاب به بعد شدت گرفت.
نمایندگان سربازهای بی ﭘناﻩ اغلب در آن روزها به كلی با سربازها و با انقلاب بیگانه از آب در می آمدند- انواع مختلف روشنفكران و نیمه روشنفكران كه در ﭘادگانهای ﭘشت جبهه مخفی شدﻩ بودند و در نتیجه به حد افراط دم از میهن ﭘرستی می زدند. بدین ترتیب بین روحیه ﭘادگانها و روحیه شورا جدائی افتاد. سرگرد استانكویچ، كه سربازان گردانش ﭘس از انقلاب با اكراﻩ و با بی اعتمادی او را بار دیگر به فرماندهی خود ﭘذیرفتند، ﭘیرامون مسئله ظریف انضباط سخنرانی مؤﺛری برای سربازها ایراد كرد. او از سربازها می ﭘرسید: چرا احساسات شورا ملایمتر و معقول تر از احساسات گردانهاست؟ این استفهام سادﻩ لوحانه بار دیگر نشان می دهد كه احساسات واقعی فرودستان چه سخت می توانند به درون طبقات باﻻ رخنه كنند.
با همه این اوصاف، از روز ٨ مارس به بعد، گردهمآئیهای كارگران و سربازان متفقا از شورا خواستند كه حكومت موقت بورژوازی لیبرال را عزل كند و خود قدرت را در دست بگیرد. در این مورد نیز ابتكار عمل بار دیگر به محله وایبورگ تعلق داشت. آیا جز این خواستی روشن تر و نزدیك تر به قلب تودﻩ ها می توانست وجود داشته باشد؟ اما این بلوا به سرعت فرونشاندﻩ شد، نه فقط به این دلیل كه «دفاع طلب ها» سرسختانه مخالفش بودند، بدتر از این آن كه اكثر رهبران شورا از همان نیمه اول ماﻩ مارس عملا در برابر رژیم دو قدرتی سر تسلیم فرود آوردﻩ بودند. از این گذشته، به جز بلشویكها هیچ كس حاضر نبود مسأله قدرت را علنا ﭘیش بكشد. رهبران ناحیه وایبورگ به ناچار عقب كشیدند. اما كارگران ﭘتروگراد حتی یك لحظه نه به حكومت جدید اعتماد كردند و نه آن را حكومت خود دانستند. با این حال، كارگران مشتاقانه به سربازها گوش می دادند و می كوشیدند حتی المقدور با آنان راﻩ بیایند. از سوی دیگر، سربازها كه تازﻩ شروع به آموختن نخستین آلفبای زندگی سیاسی كردﻩ بودند، هر چند غریزﻩ دهقانیشان نمی گذاشت به هر ارباب نو رسیدﻩای اعتماد كنند، معذالك به دقت به نمایندﻩ های خود گوش می دادند. نمایندﻩ ها نیز به نوبت خود محترمانه به رهبران مقتدر كمیته اجرائی گوش می دادند. و این رهبران مقتدر هم كاری نداشتند بكنند جز آن كه با ترس و لرز به نبض بورژوازی لیبرال گوش فرا دهند. عجالتا همه چیز بر ﭘایه این استماع یك جهته -از ﭘایین به باﻻ- استوار بود. منتها احساسات فرودستها ناگزیر به باﻻ نشت می كرد. مسأله قدرت، كه به زور در حاشیه نگاﻩ داشته شدﻩ بود، همچنان به میان می آمد، هر چند در لباس مبدل. ناحیه ها و ایاﻻت شكایت می كردند كه: «سربازها نمیدانند به چه كس باید گوش دهند.» و بدین شكل، نارضائی خود را از حاكمیت دوگانه به كمیته اجرائی حالی می كردند. فرستادﻩ های ناوگانهای دریای بالتیك و دریای سیاﻩ روز شانزدهم مارس اعلام كردند كه حاضرند حكومت موقت را به رسمیت بشناسند مشروط بر این كه حكومت موقت خود را با سیاست كمیته اجرائی هماهنگ كند. به كلام دیگر، آن ها به هیچوجه قصد نداشتند حكومت موقت را به رسمیت بشناسند. با گذشت زمان، بانگ اعتراض تودﻩ ها بلندتر و بلندتر می شد. مثلا هنگ ١٧٢ ذخیرﻩ قطع نامه ای صادر می كند مبنی بر این كه: «ارتش و مردم باید فقط از دستورات شورا ﭘیروی كنند،» و بلافاصله قضیه خلف را نیز ﭘیش می كشد: «آن دسته از دستورات حكومت موقت كه متناقض با تصمیات شورا هستند باید نادیدﻩ گرفته شوند.» كمیته اجرائی با احساس رضایتی آمیخته به دلشورﻩ، بر این وضع جدید صحه گذاشت. حكومت موقت هم دندان روی جگر گذاشت و این وضع را تحمل كرد. از دست هیچ یك از آن دو كار دیگری ساخته نبود.
از همان اوائل ماﻩ مارس، شوراها در همه شهرهای عمدﻩ و مراكز صنعتی ﭘشت سر هم سبز می شدند. بیش از چند هفته طول نكشید كه شوراها سراسر كشور را در بر گرفتند. اما فقط در ماﻩ های آوریل و مه به روستاها رسیدند، در بدو امر عملا فقط ارتش به نام دهقانان سخن می گفت.
كمیته ی اجرائی شورای ﭘتروگراد در عمل به اندازﻩ یك دولت مستقل اهمیت یافته بود. شوراهای دیگر از ﭘایتخت سرمشق می گرفتند. و به دنبال هم قطعنامه هائی اتخاذ می كردند دائر بر حمایت مشروط از حكومت موقت. هر چند در ماﻩ های نخست رابطه شورای ﭘتروگراد و شوراهای ایالتی به نرمی و بدون كشمكش و اختلاف نظرهای جدی ﭘیش می رفت، با این حال ضرورت وجود یك دولت واحد به شدت در آن اوضاع و احوال حس گردید. یك ماﻩ ﭘس از واژگونی بساط استبداد، نخستین كنفرانس شوراها منعقد گردید، كه از نظر تركیب اعضایش ناقص و یكطرفه بود. هر چند از ١٨٥ سازمانی كه به این كنفرانس نمایندﻩ فرستادﻩ بودند دو سوم این رقم را شوراهای ایالتی تشكیل می دادند، این تعداد عمدتا مركب از شوراهای سربازان بود. این نمایندگان نظامی-كه بیشتر آنها افسر بودند- همراﻩ با نمایندگان سازمانهای مستقر در جبهه اكثریت قاطعی را تشكیل می دادند. دربارﻩ ادامه جنگ تا حصول ﭘیروزی كامل نطقهای غرا ایراد شد. برعلیه بلشویكها، علیرغم رفتار ﭘر اعتدال شان، فریادهای گوش خراش به آسمان رفت. سرانجام، كنفرانس كمیته اجرائی ﭘتروگراد را با شانزدﻩ نمایندﻩ محافظه كار شهرستانی ﭘر كرد، و بدین ترتیب كمیته را به یك دولت تمام عیار قانونی بدل ساخت.
این كار باز هم سبب تقویت هر چه بیشتر جناح راست كمیته شد. از این ﭘس، كمیته اجرائی ناراضی ها و معترضها را با اشارﻩ به ایاﻻت می ترساند. قطعنامه مربوط به ضوابط عضویت در شورای ﭘتروگراد -كه در چهارم مارس اتخاذ شدﻩ بود- هیچگاﻩ به اجرا در نیامد. عامل تصمیم گیرندﻩ نه شوراهای محلی بلكه كمیته اجرائی سراسری روس بود. بدینسان رهبران رسمی كمیته در موضع گزندناﭘذیری قرار گرفتند. مهمترین تصمیم ها به وسیله كمیته ی اجرائی، یا بهتر بگوئیم به وسیله هسته حاكم این كمیته گرفته می شد. البته ﭘس از توافق با هسته حكومت مركزی. شورا همچنان در حاشیه قرار داشت، و مثل یك جلسه بی اهمیت با آن رفتار میشد. سوخانوف مینویسد: «سیاست كشور در آنجا، در آن جلسات عمومی، تعیین نمیشد، همه آن جلسات عمومی فاقد اهمیت بودند.» این فرمانروایان خودبین سرنوشت تصور می كردند كه شوراها با تفویض رهبری به ایشان، وظیفه عمدﻩ خود را انجام دادﻩ بودند. آیندﻩ به آنها ثابت خواهد كرد كه چنین نیست. تحمل تودﻩ ها زیاد است، اما تودﻩ ها گل رس نیستند كه بتوان هر كاسه كوزﻩای با آنها ساخت. به علاوﻩ، تودﻩ ها به وقت انقلاب به سرعت درس می آموزند. قدرت انقلاب در همین جاست.

(كارگر كمونیست ٢٥٣)

معضلات جنبش كارگری آمریكا

مصاحبه ناصر اصغری با ٣ فعال جنبش كارگری آمریكا

به دنبال این مقدمه كوتاه، جواب ٣ تن از فعالین سرشناس جنبش كارگری آمریكا، بل فلچر (Bill Fletcher)، مایكل یتس (Michael Yates) و استیو ارلی (Steve Early) را مشاهده خواهید كرد. بل، مایكل و استیو نه تنها در محیط كارشان و در جامعه پیرامونی آن سخت مشغول سازماندهی جامعه و كارگران هستند، بلكه تحقیقات وسیعی را نیز پیرامون معضل سازمانیابی كارگران انجام داده و هر یك چندین كتاب و مقاله تحقیقی منتشر كرده اند. همچنین از اعضای ارگانهای مختلف نهادهای كارگری در آمریكا چه در سطح محلی و چه سراسری بوده اند. واضح است كه خواننده با این مصاحبه این سه تن را بخوبی نخواهد شناخت، اما حداقل نظر آنها را درباره وضعیت و موقعیت جنبش كارگری آمریكا را بطور خلاصه متوجه خواهد شد.

هر سه تن از فعالین کارگری كه اینجا به سئوالات من جواب داده اند، كتابهای بسیار ارزشمندی از موقعیت جنبش كارگری آمریكا را نوشته اند كه خواندن آنها به دست یافتن به درك بهتری از موقعیت كنونی جنبش كارگری كمك شایانی می كند. كتاب استیو ارلی، «جنگ داخلی جنبش كارگری آمریكا» كه به اختلافات داخلی اتحادیه های متعدد آمریكا و مشخصا انشعاب در فدراسیون كار آمریكا اختصاص دارد، منبع بسیار مهمی برای درك بهتر ابعاد بوركراسی درون اتحادیه های این كشور می باشد.

بل فلچر، گرچه كارمند فدراسیون كار آمریكا بوده و مقالات و كتب متعددی، از جمله «همبستگی انشعاب كرده» نوشته است، اما بیشتر بعنوان فعال اجتماعی در سطح جامعه شناخته شده است.

مایكل یتس كتابهای مختلفی در زمینه سازماندهی كارگران دارد. از شناخته شده و مراجعه شده ترین كتابهای وی می توان به كتابه «چرا اتحادیه های كارگری مربوطند؟» نام برد. او اخیرا كتابی نیز درباره اعتراضات ویسكانسن آمریكا نوشته است كه كتابی بسیار خواندنی و اطلاع دهنده است.

ناصر اصغری

٣١ مارس ٢٠١٣

***

ناصر اصغری: به نظر شما، مهمترین مسائلی كه جلوی جنبش كارگری آمریكاست، كدامها هستند؟

بل فلچر: مهم ترین مسائل پیش روی جنبش کارگری در ایالات متحده آمریکا شامل موارد زیر است:

١) ایجاد جنبشی برای عدالت اجتماعی: بخش بزرگی از مشکل پیش روی جنبش کارگری، و یا حداقل در جنبش سندیکایی در این كشور، این است که این جنبش یک جنبش گسترده ای مبتنی بر عدالت اقتصادی نیست. در واقع بر این باورم كه این چیزی است كه شاید به ایران هم ربط داشته باشد. بعد از پاكسازی دهه ١٩٤٠ جنبش كارگری آمریكا از عناصر و فعالین چپ، این جنبش كاراكتر سازمانی از نهادها را بخود گرفت كه تمركزش روی منافع اعضای خود بود. بجای اینكه جریانی باشد و چنین به آن نگاه شود كه جنبشی است برای توده وسیع مردم كارگر، بطور فزاینده ای بعنوان نهادی كه مشغله اش منافع تعدادی افراد مشخص است، ظاهر شد. این مسئله بخصوص با دشواری ای كه از جانب بخش بزرگی از این جنبش برای زنان و اقلیتهای نژادی و قومی برای توجه به مشكلاتشان ایجاد می شد، بزرگ شد.

٢) دگرگون كردن نهادهای كارگری: اگر جنبشی برای عدالت اقتصادی وجود داشته باشد، سازمانهائی كه «اتحادیه های كارگری» نامیده می شوند باید تغییراتی بكنند. این موضوع باید با یك طرح و برنامه فشرده آموزش درونی كه هدف آن آموزش اعضای اتحادیه هاست شروع شود. این طرح باید كمك به ایجاد چهارچوبی باشد كه اعضای اتحادیه ها و همچنین اعضای بالقوه اتحادیه‌ها بتوانند سرمایه داری نئولیبرالیسم را بهتر بشناسند و كمكی باشد برای درك پیامدهای آن برای اتخاذ استراتژی ای كه به آن احتیاج داریم. در مركز این استراتژی‌ها نیاز مبرم برای ساختن یك بلوك استراتژیك از نیروهای اجتماعی وجود دارد كه در حال مبارزه برای قدرت هستند. اعضای اتحادیه‌ها را باید به این نیاز مبرم آگاه كرد كه اهمیت این بلوك را درك كنند.

٣) ایجاد همبستگی بین المللی كارگری: امروزه شرایط مادی از هر زمان دیگر از حیاط سیستم سرمایه داری برای همبستگی بین المللی فراهم و مناسب تر است. با همه اینها اختلافات ملی و قومی بیشتر شده اند. این بخشا مدیون ضعف چپی است كه نتوانسته به روایتی سازنده كمك كند كه توده های محروم طبیعت سیستمی كه آنها را استثمار می كند درك كنند. در ایالات متحده كه قلب یك امپراطوری جهانی است، برای جنبش كارگری درك نیاز به یك انترناسیونالیسم واقعی مشكل بوده است. اما نشانه های رو به رشد افزایش آگاهی برای٬ حداقل یک سطح عملی کار٬ همبستگی وجود دارد. منتها باید فراتر از این رفت. با شركتهای چندملیتی باید درگیر معامله و چانه زنی فرا مرزی بود. باید با فكر كردن به استراتژی چند ملیتی بر سر مسائل متعدد (نه فقط چانه زنی) به مقابله با شركتهای بزرگ و دولتها رفت. این موضوع باید در طرحهای آموزش كارگران كه بالاتر به آن اشاره كردم گنجانده شود تا یك همبستگی جهانی كارگری اتخاذ بشود.

***

ناصر اصغری: به نظر شما، مهمترین مسائلی كه جلوی جنبش كارگری آمریكاست، كدامها هستند؟

مایكل یتس: جنبش كارگری در آمریكا در وضعیت خیلی بدی قرار دارد. امروزه میزان عضویت در اتحادیه ها بخصوص در بخش خصوصی (تولید)، از سال ١٩٢٩ كه آمریكا وارد «ركود بزرگ» در آن سال شد، تا كنون در پایین ترین سطح خود می باشد. این میزان كمتر از ٨ درصد است. فقط میزان نسبتا بالای عضویت در اتحادیه ها در بخش خدمات میزان عضویت در اتحادیه ها را به بالای ١٠ درصد رسانده است. و حملات وسیع و گسترده ای به این بخش هم (خدمات) در ایالاتی از این كشور، مثل ویسكانسن، شروع شده است. دولتهای این ایالات شروع به تصویب قوانین ضد كارگری كرده اند كه تلاش دارند بسیاری از خدمات عمومی و حتی مدارس عمومی را خصوصی كنند.

در نتیجه یكی از مسائلی كه جنبش كارگری آمریكا با آن روبرو است، روبرو شدن با فضای خصمانه سیاسی و حقوقی ای است كه بطور فزاینده ای با اتحادیه ها در هر دو بخش خصوصی (ماشین سازی و غیره) و خدمات عمومی (كارمندان و كاركنان دولتی مثل معلمان و كارگران در بیمارستانها و غیره) خصمانه تر می شود. این حملات سیاسی و حقوقی بر علیه كارگران خدمات عمومی از طرف سرمایه داران فوق العاده ثروتمند تأمین مالی می شود كه روابط نزدیك زیادی با رسانه های محافظه كار مثل رادیو و تلویزیون و همچنین روزنامه ها و وبسایتها دارند. شاید نیازی به گفتن نداشته باشد كه سرمایه داران روابط سیاسی قدرتمندی دارند چرا كه از طریق ثروتشان به كمپین‌های سیاسی نه تنها سیاستمداران محافظه كار، بلكه سیاستمداران لیبرال نیز كمك می كنند.

شرایط اقتصادی نیز موانع مهمی بر سر راه سازماندهی هستند. ناامنی اقتصادی در بین بخش وسیعی از كارگران خیلی عمده است. كه نه تنها باید نگران آینده اشتغالشان باشند، بلكه بار بزرگی از بدهیها را نیز بر دوش می كشند. جوانان بخصوص با چشم انداز كارهای با درآمد نازل روبرو هستند. و برای كسانی كه فعلا در مدارس عالی هستند و یا تازه گی فارغ التحصیل شده اند و وام دانشگاهی زیادی بالا آورده كه حتی دیگر با اعلام ورشكستگی هم قادر به حذف آن نیستند، این شرایط نگران كننده تر است. چنین شرایطی كارفرماها و مدیریت در محیط كار را در یك موقعیت بهتری قرار می دهد كه كارگران را برای دست زدن به سازماندهی بسیار محتاط می كند.

اما علیرغم این شرایط، شاهد سازماندهی كارگران هستیم كه مثلا در ایالت ویسكانسن در سال ٢٠١١، اعتراضات متحدانه وسیع و قدرتمندی بر علیه قوانین ضد كارگری فرماندار آن ایالت سازماندهی شدند. همچنین در شیكاگو، كه معلمان مدارس عمومی با حمایت وسیع والدین فقیرتر، اعتصاب موفق بزرگی را بر علیه تقاضاهای شهردار این شهر برای بازپس گرفتن و كاهش مزایا و كنترل بسیار بیشتر بر مدارس از طرف سیاستمداران و نخبگان اقتصاد و همچنین كنترل بر كار معلمان را به پیش بردند.

با این وجود، بسیاری در جنبش كارگری و بخصوص رهبران بالای اتحادیه ها، دستوركار محافظه كارانه را با آغوش باز پذیرفته اند كه با كارفرماها همكاری بكنند و به كاهش‌های مهمی تن داده كه استاندارد زندگی و محیط كار كارگران را پایین آورده است. این دیدگان سازش طبقاتی سمی است كه به بتحلیل رفتن كارگران هم از نظر اقتصادی و هم سیاسی كمك كرده است. پروسه دمكراتیك در اتحادیه های كارگری در آمریكا روزبروز تحلیل می رود و جائی برای بدنه كارگری باقی نمانده است. بخش هر چه بیشتری از رهبران اتحادیه ها وجه مشترك زیادی با كارفرماها و مدیریت دارند تا با اعضای اتحادیه های خود. در نتیجه اعضای اتحادیه ها در موارد زیادی باید در دو جبهه مشغول مبارزه باشند؛ یكی با كارفرماها و دیگری با رهبران اتحادیه های خود.

در یك چنین وضعیت سختی، جنبش اشغال با تمركز بر دمكراسی مشاركتی و نگرانی برای راه حل‌های تازه ای برای سازماندهی هم جامعه بطور اعم و هم جنبش كارگری، راه برون رفتی را جلو گذاشت. اینجا مهمترین نشانه های امیدوار كننده برای آینده دیده می شوند. اما راه درازی را جلو داریم و موفقیت ابدا تأمین شده نیست. قطعا یك رویكرد جهانی كه كارگران همه كشورها با هم همكاری جدی ای را شروع كنند، لازم است. و جنبش كارگری برای همیشه باید راه حل امپریالیسم آمریكا و جنگ را رد كند. تا آنجا كه به همبستگی كارگران آمریكا با كارگران دیگر جاها مربوط می شود، میهن پرستی در آمریكا یك مرض بر سر راه جنبش كارگری است.

***

ناصر اصغری: به نظر شما، مهمترین مسائلی كه جلوی جنبش كارگری آمریكاست، كدامها هستند؟

استیو ارلی: در بخش خصوصی، اتحادیه های كارگری در آمریكا با فشار عظیمی از طرف كمپانیها برای بازپس گرفتن مزایایی كه در گذشته به آن دست یافته بودند، مثل «پوشش بازنشستگی گروهی»، بیمه بهداشت بازنشستگی و بیمه بهداشت مقرون به صرفه برای كارگران شاغل و خانواده هایشان، روبرو هستند. در بخش خدمات، چندین ایالت مركزی سعی كرده اند كه حق قرارداد و مذاکره دسته جمعی كارگران را محدود كرده، و یا اتحادیه های كارگری را با سختتر كردن شیوه ای كه اتحادیه ها حق عضویت از اعضای خود جمع آوری می كردند را تضعیف كنند.

همه كارگران در آمریكا تحت پوشش مزایای ملی وسیع بازنشستگی و یا سیستم بهداشتی قرار ندارند. مزایای درمانی و بازنشستگی، اگر اصلا وجود داشته باشند، بر مبنای شغلی است كه فرد دارد. از آنجا كه كمتر از ١٢ درصد از نیروی كار در آمریكا دارای اتحادیه های كارگری است، كارفرماها و سیاستمداران متحد دست راستی آنها سعی می كنند كه فضای‌ای اعتراضی بر علیه اعضای اتحادیه ها در جامعه، كه وضعشان نسبتا از بقیه كارگران كه از هرگونه حق قراردادهای دسته جمعی بی بهره هستند بهتر است، به وجود بیاورند. این بخصوص در رابطه با تلاشی كه برای تصویر اهریمنی دادن از معلمانی كه عضو اتحادیه ها هستند راه افتاده است، بیشتر صدق می كند. در این تصویر، معلمان عضو اتحادیه های كارگری رقیبان مالیات دهندگانی شده‌اند كه حقوقشان توسط این مالیات دهندگان تأمین و پرداخت می شود.

در نتیجه یكی از چالشهای اعضای اتحادیه اینجا تبدیل مبارزه برای دستمزد بهتر، برخورد مناسب و عادلانه و حق برخورداری از كار، به مبارزه ای سیاسی برای كلیه كارگران و خانواده های آنهاست. در حوزه خدمات عمومی، معنای این مبارزه، مدافع مؤثر خدمات عمومی بودن است. مثل مسكن، حمل و نقل، تحصیلات، و بهداشت عمومی برای بازنشستگان، فقرا و كودكان.

ناصر اصغری: اتحادیه های كارگری در آمریكا چگونه می توانند بار دیگر توجه كارگران را به سازمانیابی و اینكه چگونه حملات كارفرماها را به عقب برانند جلب كنند؟

استیو ارلی: با وجود فشارهای مداوم مدیریت برای بازپس‌گیری دستآورهای كارگران، اعتراضات مربوط به قراردادهای دسته جمعی در آمریكا به كمترین میزان خود در تاریخ رسیده اند. اما در پائیز سال ٢٠١٢، كارگران انبارها، خرده فروشی ها و غذاخوری های فستفود (fast food restaurant) در استانهای نیویورك، كالیفرنیا و ایلینویز دست به یكسری از اعتصابات و دست از كار كشیدن‌هایی بر سر میزان سطح پایین دستمزدها و برخورد ناعادلانه مدیریت زدند كه به بحث و گفتگو در سطحی سراسری دامن زد و امكانات تازه ای برای سازمانیابی كارگران را باعث شد. این اعتراضات كارگران با دستمزدهای پایین را شامل می شد كه در بسیاری از موارد خواهان تشكل خود شدند كه در حال حاضر از حق قرارداد دسته جمعی بی بهره هستند.

متأسفانه تحت شرایط حقوقی كنونی، شانس واقعی بسیار كمی برای به رسمیت شناخته شدن حقوق اتحادیه ای در محیطهای كار را دارند. در نتیجه بطور گسترده تر و در شبكه های شل تری مثل «وال مارت ما» كه هدف داشتن اتحادیه در كوتاه مدت را ندارند، با هم متحد شده اند. این انجمنهای داوطلبانه كارگران با حمایت اتحادیه های سراسری و مراكز محلی كارگران در مقابل محیطهای كار پیكت می كنند، به مردم مراجعه و به مدیریت طومار می فرستند و خواهان دستمزد و شرایط كاری بهتری می شوند.

در اكتبر سال ٢٠١٢، چند صد نفر از كارگران وال مارت در حدود ٣٠ مغازه از ١٢ ایالت دست از كار كشیدند. یك ماه بعد در «جمعه سیاه» بعد از روز «جشن سپاسگزاری»، اعتراض در مقابل مغازه ها توسط كارگران و حامیان آنها از ٣٠ مغازه به ١٠٠٠ مغازه در حدود ٣٦ ایالت رسید. اقدام مستقیم كارگران وال مارت همانند اقدامات كارگری در اوان عصر روابط صنعتی، ماقبل تصویب قانون كار «روابط ملی كار» (National Labor Relation Act) در سال ١٩٣٥ بود كه مدلی بیشتر مثل مدل سازماندهی كارگری در محیط كار اواخر قرن ١٩ و اوایل قرن ٢٠ است تا اینكه برمبنای مدل تاریخ ٧٥ سال گذشته جنبش كارگری آمریكا.


در مورد «كارگران انباری ها خواهان عدالت» كه از جانب اتحادیه «كارگران برقكار» در ایلینویز حمایت شدند و «اتحادیه كارگران انباری ها» كه با كمك «تغییر برای پیروزی» در كالیفرنیا ایجاد شده است، یك هدف اعتصاب این بوده كه وال مارت مسئولیت (از جمله دستمزد و اجحاف در ساعات كار) در برابر افرادی كه از طریق شركتهای قراردادی آنها استخدام می كند را تقبل كند. در عین حال، كارگران غذاخوریهای فستفود در نیویورك از اعتصاب یك روزه خود در سطح شهر در نوامبر ٢٠١٢ برای اعتراض به بالا نرفتن دستمزد بیش از ٢ میلیون كارگر كه سالها همچنان ٩ دلار در ساعت بود، ابراز كنند.