۱۳۹۵ اسفند ۴, چهارشنبه

حزب، رهبری و شرایط امروز

پاسخ به چند سئوال

دوست عزیزی به نام منوچهر بعد از مطالعه مقاله «در نقد تزهایی بر علیه تحزب طبقه كارگر در ایران» چند سئوال مطرح كرده است. نوشته است: «آیا طبقه كارگر ایران در كل به این تفكر رسیده است كه نیاز به حزب طبقه خودش داره؟» و در مورد آن بخش كه گفته بودم حزب باید بتواند توجه رهبران كارگری را به خود جلب كند، سئوال كرده است: «آیا باید توجه رهبران كارگری جلب شود یا خود كارگران؟» این دوست عزیز به دنبال جواب كوتاهی كه برایش نوشتم، سئوال دیگری را نیز مطرح كرد: «در روزگار نوجوانی خوانده بودم كه تشكیل حزب طبقه كارگر دارای شرایطی است، ١) وجود طبقه كارگر صنعتی كه پرولتاریا باشد. ٢) این طبقه به لزوم داشتن حزب خود آگاه باشد. ٣) پیشاهنگ هم موجود باشد.» و می‌پرسد: «آیا این شرایط را در ایران كنونی می بینید یا كلا این شرایط دیگر صدق نمی كند و تحلیلهای نوینی بر جنبش كارگری حاكم است؟»
برای جواب به این سئوال‌ها اول از خود «طبقه» شروع كنیم. برای من «طبقه كارگر» جمع عددی كارگران نیست؛ اما «جنبش كارگری» در یك سطح هست! می گویم «در یك سطح». در واقع به همان معنای «در یك سطح» «طبقه كارگر» هم بنوعی جمع عددی كارگران هست. اما چگونه؟ وقتی كه از «طبقه» حرف می زنیم، داریم از یك پدیده تاریخی حرف می زنیم. از یك رابطه اجتماعی تاریخی! یكسری روابط و حوادث كه حتی می توانند به هم بی ربط هم به نظر بیایند. اینكه انسانها در اجتماع با هم چه رابطه ای دارند و این رابطه تا آنجا كه به تولید و بازتولید زندگی برمی گردد انسانها را در كدام قطب قرار می دهد، رابطه ای كه این انسانها در تجربه و آگاهی با هم دارند، رابطه ای كه این انسانها در سهم بردن از تولید در جامعه با هم دارند. این رابطه اما مثل هر رابطه دیگری گرچه مادی نیست اما بدون وجود انسانها كه اینجا در شخص شخیص «كارگر» و «سرمایه دار» جلوه می نماید تجلی می گردد. «ترس» گرچه مادی نیست، اما بدون دو شخص و یا دو موقعیت كه یكی می ترساند و دیگری می ترسد، قابل تصور نیست. «احترام» بدون تصور دو شخص مثلا ارباب و رعیت قابل تصور نیست. «عشق» بدون تصور عشاق قابل تصور نیست. «طبقه» هم بدون رابطه انسان‌ها قابل تصور نیست.
اما وقتی از «جنبش كارگری» حرف می زنیم داریم از سوخت و ساز و در حركت بودن انسانهای سازنده یك طبقه مشخص در جامعه حرف می زنیم. فعالین و رهبران كارگری، اعتراضات كارگری، تشكل‌های كارگری و غیره. بدون «كارگر» نه جنبش كارگری معنا دارد، نه حزب كارگری و نه حتی طبقه كارگر. حال با این توضیحات كلی، اجازه بدهید به سراغ سئوالات بالا برویم.

ابراز احتیاج به حزب از طرف كارگران
«آیا طبقه كارگر ایران در كل به این تفكر رسیده كه نیاز به حزب طبقه خودش داره؟» آیا تك تك كارگران به این نتیجه رسیده اند كه باید حزب خودشان را داشته باشند؟! بعید به نظر می رسد. آیا همه رهبران و فعالین كارگری به این نتیجه و تفكر رسیده اند كه حزب خودشان را داشته باشند؟ این هم بعید به نظر می رسد كه چنین باشد. اما در بین هم توده كارگران و هم فعالین و رهبران كارگری، به وفور شاهد این هستیم كه از نیاز به وجود حزب طبقه كارگر حرف زده شده است. اما «طبقه كارگر» حتما به حزب خودش نیاز دارد كه منافع آن طبقه را كه از زن خانه دار و كلا زنان بی حقوق در آن جامعه تا كارگر ساختمانی و فصلی، تا جوان دانشجو و جوانان بیكاری كه زندگی شان تباه شده است، تا كارگر صنعتی و كارگران معادن، تا معلمان و پرستاران و كارمندان جزء و غیره را در بر می گیرد، نمایندگی كند. «حزب طبقه كارگر» نماینده سیاسی طبقه كارگر است كه در جنگ طبقاتی از استقلال سیاسی این طبقه دفاع می كند و منافع آن را بجلو می برد. در مقاله قبلی به تفصیل در این باره حرف زدم. اما باز هم تأكید می كنم كه جدا از اینكه چند نفر از تك كارگران و یا رهبران و فعالین جنبش كارگری به این نتیجه رسیده باشند كه اكنون وقت ایجاد حزب و یا پیوستن به حزب طبقه كارگر است، بر این ضرورت سایه نمی افكند كه طبقه كارگر احتیاجی مبرم، به مبرمیت نان شب، به حزب خود دارد. در بحبوحه انقلاب ٥٧، وقتی كه كارگران كمر رژیم شاه را شكستند، حزبی كه خود برنامه ای داشته باشد و ادعا كند كه برنامه اش برنامه سیاسی طبقه كارگر است وجود نداشت. بزرگترین جریانات چپ سیاسی آن زمان، مثل سازمان چریكهای فدائی و سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر، داشتند درباره اینكه «چطوری حزب طبقه كارگر بسازند» با خودشان و با همدیگر بحثهای كشافی می كردند. هیچ كارگر و هیچ آدم عاقلی قبول نداشت كه حزبی مثل حزب توده و یا حزب رنجبران كه كارگران را به دفاع از جمهوری اسلامی و یا جناح‌هایی از جمهوری اسلامی فرامی خواندند، احزاب طبقه كارگر هستند! در نوشته قبلی به تفصیل به نمونه حزب بلشویك اشاره كردم كه در فوریه ١٩١٧ چه عرض و طول كوچكی داشت و در مقطعی كه بحران حاكمیت به اوج خود رسید و كارگران دنبال نماینده سیاسی خود بودند، صدها هزار كارگر به برنامه و سیاستهای آن روی آوردند.

حزب و رهبران جنبش كارگری و جنبش های اعتراضی
«آیا باید توجه رهبران كارگری جلب شود یا خود كارگران؟» هر دو! اما توجه كارگران معمولا بسیار آسانتر به مسئله‌ای مثل «حزب طبقه كارگر» از طریق رهبران كارگران جلب می شود تا از طریق اطلاعیه و مقاله و نفس وجود آن حزب. رهبران و فعالین كارگری معمولا در بهترین و بدترین شرایط همراه و یاور كارگران بوده و در اعتصابات و اعتراضات كارگری آنها را رهبری كرده و جلوی صف اعتراضات بوده اند. در سختی ها دستشان را گرفته و به كمكشان رسیده اند. در مواقع گرفتن تصمیمهای سخت، راه حل نشانشان داده اند و هزار و یك مورد دیگر. اینها همان معتمدین كارگران در كارخانه و كارگاه و محلات كارگری هستند. اگر حزبی بتواند توجه این رهبران را به خود و برنامه و نقشه عملش جلب كند، توجه كل جنبش كارگری و تك تك كارگران را هم به خودش جلب كرده است.
كارگران و توده های معترض و زحمتكش همیشه و بطور مشخص در دوران سرنوشت ساز قادر به پیدا كردان رهبرانی نیستند كه بطور قاطع و راسخ از منافع آنها دفاع كرده و سخنگوی مطالبات آنها باشند. رهبرانی كه در عین حال بتوانند قدرت نهفته آن توده های معترض را به رو بیاورند. این وظیفه حزب طبقه كارگر، حزب پیشاهنگ سیاسی كارگران است كه با سیاستهای درست خود نظر این رهبران را به طرف آن سیاستها جلب كند و جامعه را برای نبرد نهایی بسیج كند. این كار ساده ای نیست چرا كه جنبش طبقه كارگر با یك دنیا مزدور و اجیر كرده و ژورنالیست و شكنجه گر روبروست كه جلوی این كار را بگیرد. ما كمونیستها توهمی به این نداریم كه این یك كار بسیار سخت و در عین حال بسیار مهم برای آزادی و رفاه است. تلاش در این راه و برای جلب و جذب این رهبران تنها راه است، نه دست كشیدن از مبارزه و تئوری سازی برای عقب نشینی!
بورژوازی این مشكل را ندارد. در عرض یك هفته جنایتكارانی مثل موسوی و كروبی را تو بوق میكنند و از آنها رهبر می سازد! مرتجعی مثل خمینی را دزدكی به ماه می برند و از حضورش عكس گرفته و مردم را به تماشای آن عكس می برند. از صفوف خودمان هم آدم مستعد می دزدند و بر خودمان سوار می كنند كه سیاستهای خودشان را از طریق ایشان به ما حقنه كنند.

تئوری‌های قدیمی و تحلیل‌های تازه
در رابطه با بخش دوم سئوالات این دوست عزیز كه كارگران پرولتر وجود داشته باشند و این كارگران به لزوم داشتن حزب خود آگاه باشند و پیشاهنگ هم موجود باشد، بهرحال من هیچوقت به این اصول از قبل ساخته و پرداخته باور نداشته ام. شاید مثلا در سال ١٦٠٠ صحبت كردن از لزوم ایجاد یك حزب كارگری یاوه ای بیش نبوده، اما امروز دیگر نمی شود كتمان كرد كه سرمایه داری و روابط سرمایه داری در دور افتاده ترین جزایر هم حاكم است. پس در نتیجه بجای اینكه دنبال این بگردیم كه چه تعداد از كارگران صنعتی هستند و پرولتر شده اند و چه تعداد از این كارگران هنوز در كارگاه‌ها و غیره كار می كنند، بهتر است به روابطی كه یك سیستم را بورژوائی و استثمارگرانه می كنند نگاه كنیم و اگر آن روابط موجود باشند، حزب را برای بر انداختن آن روابط ایجاد كنیم. مثل رابطه كار مزدی و استثمار شدن طبقه ای كه جز نیروی كارش چیزی برای عرضه و فروش ندارد. و تا به «پیشاهنگ» هم برمی گردد، صرف وجود حزب، یعنی پیشاهنگ طبقه ای كه این حزب نماینده منافع سیاسی آن است! آیا اینها تحلیل‌های جدیدی هستند، شاید! اما كهنه و جدیدیش باید در خدمت آزادی و رهایی از این منجلابی باشد كه زندگی میلیونها انسان را به تباهی به معنای واقعی كشانده است.

حزب در شرایط امروزی
این بخش از نوشته ربط مستقیمی به سئوالات منوچهر ندارد؛ اما از آنجا كه بحث سرنگونی جمهوری اسلامی، حال چه این سرنگونی عملی بشود و چه نشود، یك بحث داغ روز شده است، لازم است چند نكته درباره مبرمیت پیوستن به حزب طبقه كارگر را مطرح كنم.
هر چه به روز انتخابات ریاست جمهوری اسلامی نزدیكتر می شویم، بحث ماندن و نماندن جمهوری اسلامی بیشتر مطرح می شود. همه ـ از رفسنجانی و احمدی نژاد و مواجب بگیران ریز و درشت رژیم گرفته تا كارگران و كمونیستها و زنانی كه زندگی شان زیر سیطره این رژیم تباه شده است ـ دارند درباره آینده این رژیم حرف می زنند. از دل این بحران باید سازماندهی كرد و باز هم سازماندهی كرد. كدام سازماندهی درست و كدام غلط است، مثل حكم ریاضی نیست كه جواب قطعی از پیشی داشته باشد. اخیرا مطلبی در سایتهای اینترنتی دیدم كه نویسنده بعد از لیست كردن چند نوع فعالیت نتیجه می گیرد: «اگرچه لازم اند اما سبک کار کمونیستی برای سرنگونی جمهوری اسلامی نیستند. سبک کار صحیح کمونیستی برای معماری یک انقلاب در شرایط فعلی تنها و تنها سازماندهی مخفی از پایین است.» نویسنده یك اصولی دارد كه آن را «سبك كار كمونیستی» می خواند. این از سردرگمی نویسنده خبر می دهد. بماند. من هیچ كمونیستی در ایران نمی شناسم كه «سازماندهی مخفی از پایین» را رد كرده باشد. اما مبارزه عمومی و توده ای، مخفی نمی تواند باشد. فرض نویسنده این است كه هر چه هست، علنی است! كه فرض غلطی است. هر جریانی اگر هزار نفر سمپات علنی داشته باشد، ده برابر آن عضو و كادر مخفی دارد كه مشغول سازماندهی هستند. منتها كلمه كلیدی اینجا این است كه این «سازماندهندگان مخفی» چه برنامه و استراتژی ای دارند! به نظر من كلمه كلیدی همان حزب است كه اگر به تمام انقلابات كلاسیك و معاصر هم نگاه كنیم باز به این كلمه «حزب» بر می خوریم كه اگر موجود بوده دستآوردها پایدارتر بوده اند و اگر غایب بوده شكستها آسانتر!
بهرحال بحث حزب را باید بیشتر باز كرد و به زوایای مختلف آن پرداخت. اما مهمتر اینكه بر مبرمیت آن تأكید كرد و رهبران و فعالین جنبشهای اعتراضی و مشخصا جنبش كارگری را به فعالیت حزبی تشویق كرد.

٢٧ مه ٢٠١٣

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر