۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت دوم)

ریشه قانونگرائی سندیكالیسم
سندیكالیسم را قبل از هر چیزی با قانونگرائی می‌شناسند. "قانون" نه بعنوان مراعات كردن موازین انسانی ای كه افراد در مقابل همدیگر دارند؛ بلكه بعنوان موازینی كه طبقه ای دیگر برای طبقه زیردست در یك توازن قوای مناسب و مطلوب خط كشی كرده و با دم و دستگاه زور همه را موظف به رعایت آن كرده است. ریشه این قانونگرائی در جنبش كارگری هم به قدمت خود سیستم سرمایه داری است. با معرفی ماشین بخار و قبل از آن مصادره چراگاه‌ها از دامداران خرد (پروسه‌ای كه به Enclosure معروف است) كه باعث كنده شدن دهقانان و كشاورزان خرد هر چه بیشتری از زمین برای فراهم كردن نیروی كار لازم و هم چنین توسعه گوسفندداری كلان برای تهیه پشم مورد نیاز صنایع روبه رشد انگلیس شد، جامعه انگلیس شاهد فرو رفتن بخش عظیمی از مردم به فقر و فلاكت بی نظیری شد كه به نوبه خود خشم كارگران و خلع ید شدگان را به همراه داشت. "قانون تجمع" كه در سال ١٧٩٩ توسط پارلمان انگلیس و از ترس و تحت تأثیر احساسات انقلابی و موقعیت سیاسی بوجود آمده بدنبال انقلاب فرانسه بتصویب رسیده بود، هرگونه تجمع و تشكلی را غیرقانونی اعلام كرده و مجازات سختی را برای تلاش در جهت متشكل شدن در نظر گرفته بود. با تداوم فقر غیرقابل باوری كه متوسط سن در بعضی از شهرهای صنعتی انگلیس را به ١٨ سال رسانده بود، اعتراض در جامعه به دو شكل در جریان بود. یكی در شكل لادیسم و دیگری كمپین برای رفرم. لادیسم كه نام دیگری برای جنبش ماشین شكنی بود، فرم رادیكال اعتراض به این فقر بود. فرم رفرمیستی اعتراض، همزاد و اتفاقا زاده شده از دل همین لادیسم بود. دولت انگلیس در عین حالی كه هرگونه اعتراض را سركوب می‌كرد و رهبران این اعتراضات را اعدام، زندانی و یا به استرالیا برای نوعی بردگی تبعید می‌كرد، در عین حال هرگونه تجمع را هم با اتكا به "قانون تجمع"، غیرقانونی اعلام كرده بود. و در عین حالی كه تشكیل اتحادیه‌های كارگری غیرقانونی بودند، نسبت به كمپین رفرم هم، كه پیشقراولانش آن را علاوه بر جلوگیری از درنده خوئی سرمایه داری تازه دور گرفته، برای كاهش نفوذ رادیكالیسم هم معرفی می‌كردند، بی اعتنا بود! تعدادی از سیاستمداران با نفوذ در انگلستان آن دوره، با اعتراض به وضعیتی كه لادیستها بر علیه آن مبارزه می‌كردند، موافق بوده و احساس همدردی می‌كردند؛ اما مخالف شیوه‌های رادیكال این اعتراض بودند. تعدادی نیز كمپینی لابی ایستی راه انداخته بودند كه دولت به ایجاد یكسری اتحادیه‌های كنترل شده رضایت بدهد. یكی از اولین رهبران كارگری به نام Gravener Henson (گریونر هنسن) كه بافنده‌ای با نفوذ، هم در میان كارگران و هم در بین سیاستمداران پارلمانی بود، همراه با فرانسیس پلس (Francis Place) یكی دیگر از فعالین گرایش رفرمیستی درون جنبش كارگری، كمپین لابی ایستی خود را خستگی ناپذیر به پیش برده و خواهان اجازه ایجاد "نیمچه اتحادیه‌های كارگری" شدند كه هم تهدید لادیسم را كم كند و هم اجازه بدهد كارگران اعتراض خود را از یك كانال قانونی به گوش سیاستمداران برسانند. این اتحادیه‌های كارگری و این گرایش درون جنبش كارگری، بعدها جزئی از جنبش اصلاح طلبی و دولت رفاه شدند كه در سطحی بسیار فراتر از خود جنبش كارگری هستند.
آنجا که دولت بورژوازی منافع طبقه ای را که نمایندگی می کرد نمی شناخت و از عواقب کارهایی که به آن دست می زد باخبر نبود، گوشهایشان توسط روشنفکران طبقه کشیده می شدند. یکی از اقتصاددانان آلمانی به نام لوجو برنتانو (Lujo Brentano) در پلمیکی در دفاع از اتحادیه های کارگری در اوایل قرن ١٩ میلادی می گوید: "اگر دولت انگلیس به فعالیت اتحادیه های کارگری رضایت ندهد، این ابدا به معنای پیروزی کارفرمایان نیست، بلکه به معنای قدرتگیری گرایش انقلابی در سراسر جهان است. انگلستان که تا بحال به نبودن یک حزب انقلابی کارگری جدی افتخار کرده است، بعد از این با دیگر کشورهای قاره اروپا در این مورد رقابت خواهد کرد."
در جنبش كارگری متأخر هم، یادآوری انقلاب صنعتی دوم و شكل گیری اتحادیه‌های كارگری بعد از این انقلاب صنعتی، كه از دل سندیكالیسم انقلابی بیرون آمده بودند، به درك شكلگیری مدرنتر گرایش سندیكالیستی كمك می‌كند.
انقلاب صنعتی اول با توسعه و رشد صنعت و سرمایه داری، همزمان طبقه كارگر را نیز رشد داد. نه تنها از لحاظ عددی در مدت زمان كوتاهی میلیون‌ها دهقان از زمین كنده شده و وارد این عرصه از تولید شدند، بلكه تشكل‌های توده‌ای كارگران نیز با همان سرعت پا گرفتند. اما در اواخر دهه هفتاد قرن ١٩ میلادی این رشد و توسعه در صنایعی كه موضوع اصلی انقلاب صنعتی اول بودند، صنایعی چون آهن و راه آهن، معادن و پارچه بافی، كاهش پیدا كرد. همزمان با رو به كندی گرائیدن رشد در این صنایع، صنایع دیگری جوانه زدند و سرمایه گذاری در آنها چندین برابر افزایش یافت. بطور مشخص صنایعی چون ارتباطات، ماشین سازی، نفت و صنایع شیمیائی و شاید مهمتر از همه برق، موضوع انقلاب صنعتی دوم بودند. خاصیت این صنایع تازه، قبل از هر چیزی در پیچیدگی آنها بود. "انقلاب صنعتی دوم" صرفا یك نام نبود. در شیوه پروسه تولید نیز انقلابی ایجاد كرد. بحث ما اینجا شرح و مقایسه همه جانبه دو انقلاب صنعتی اول و دوم نیست، اما گفتن چند جمله برای درك بهتر بحث و اینكه در این دو دوره، شیوه روبرو شدن كار و سرمایه نیز متفاوت بود، ضروری است.
نقطه اتكاء صنایع موضوع انقلاب صنعتی اول "اختراع" بود. اما پروسه تولید در دوره انقلاب صنعتی دوم، تحقیق و آزمایش در آزمایشگاه‌های حرفه‌ای و مدرن بود. همین پیچیدگی احتیاج به سرمایه‌ای به مراتب بیشتر داشت. در نتیجه چنین صنایعی در انحصار تعداد بسیار محدودی از شركت‌ها قرار می‌گرفتند. چنین طرح‌های پیچیده و پرهزینه‌ای احتیاج به ثبات داشتند و این ثبات بدون به كنترل در آوردن كارگران و نیروی كار آنها امكان پذیر نبود. اگر سرمایه داران دوره انقلاب صنعتی اول هر روزه با كارگران خود در جنگ و گریز بودند و با اخراج فله‌ای كارگران خود روز بعد همان اندازه كارگر بدونِ حتی یك روز آموزش استخدام می‌كردند، و یا بدون در نظر گرفتن عواقب زندگی كارگران و نیروی كار فعال در جامعه، وضعیتی چون وضعیت طبقه كارگر انگلیس را با كمك نمایندگانشان در دولت بر جامعه سوار و تحمیل می‌كردند؛ در دوره انقلاب صنعتی دوم، با از دست دادن كارگرانش ـ چه به خاطر ترك شغل به دلیل ناامنی معیشتی و چه به دلیل اصطكاك‌های حاصله از روابط بین كارگر و كارفرما ـ تولید در سطوحی دچار اختلال می‌شد و این مسئله‌ای بود كه باید از آن پرهیز می‌شد. همچنین برای پرهیز از تنش‌های سیاسی بین كارگران و سرمایه داران، احتیاج به پائین آوردن فاكتور فقر مطلق و ناامنی اقتصادی و شغلی داشتند.
شاید هیچ صنعتی به اندازه صنعت برق، و بطور مشخص شركت‌هائی چون جنرال الكتریك (GE) و وستینگ هاوس (Westinghouse) در شكل دادن به اتحادیه‌های كارگری معاصر مؤثر نبوده‌اند. این شركت‌ها در واقع شركت‌های مدرنی بودند كه سیاست لیبرالی در برخورد به معضلات كارگران خود را در پیش گرفتند. شركتهای مزبور شركتهائی بودند كه همانند هر شركت بزرگ دیگری سیاست فكر شده و ملایم در برخورد به معضلات كارگری را در پیش گرفتند. تا قبل از سیاست لیبرالی برخورد به جنبش كارگری، سرمایه‌داران بیشتر سیاست سركوب عریان را دنبال می‌كردند. بجای شاخ به شاخ شدن هر روزه با كارگران و حیف و میل كردن بخش عظیمی از حاصل دسترنج كارگران به سیاست اجیر پلیس و آدمكشهای "محافظ كارخانه"، متفكرین شركتهای مدرن سیاست معروف به  Corporate Labor Policyرا دنبال كردند.
تا قبل از انقلاب صنعتی دوم، سیاست دولت و سرمایه داران در برخورد به فعالین كارگری از هر گرایشی، همچنانكه اشاره كردم، سركوب بود. اما سیاستمداران "عاقل‌تر" هیأت حاكمه با كمك به گرایش سندیكالیستی هم در به حاشیه راندن گرایش رادیكال كمك كردند و هم دست و بال گرایش رادیكال را برای مانور بسته و بسیار محدود كردند. تا قبل از آن زمان، بودند شركتهائی كه اتحادیه‌هایی را با گماردن افراد خود كه كوچكترین اعتمادی در بین كارگران نداشتند سر هم می‌كردند كه بیشتر در اصطلاح سیاسی جنبش كارگری به آنها اتحادیه‌های شركتی  (Company Unions)می‌گویند كه پادوهائی مثل عوامل خانه كارگر رژیم اسلامی بودند. اما از آنجا كه خود این "اتحادیه‌های شركتی" هم موضوع كشمكش فعالین كارگری بودند، با در پیش گرفتن سیاست جدید در برخورد به جنبش كارگری و گرایش رفرمیست درون آن، این اتحادیه‌های مزدور هم موضوعیت خود را از دست دادند. در آمریكا برای نمونه، اتحادیه‌های كارگری زیادی كه عمدتا با تلاش فعالین كارگری گرایش سوسیالیستی و فعالین تشكل مهم كارگری "كارگران صنعتی جهان" ایجاد شده بودند، فدراسیونی به نام "كنگره سازمانهای صنعتی" (CIO) در سال ١٩٣٢ در مقابل فدراسیون ارتجاعی كار آمریكا (AFL) ایجاد كردند. بدنبال دست بالا پیدا كردن سیاست جدید برخورد به جنبش كارگری و گرایش سندیكالیست این جنبش توسط بوژروازی و هیأت حاكمه، گرایش رفرمیست در این فدراسیون قدرت گرفت و به مرور زمان فعالین گرایش سوسیالیستی و رادیكال را از این فدراسیون اخراج و حاشیه‌ای كردند.
خلاصه چهار دهه اول قرن ٢٠ مهمترین دهه‌های گرایش سندیكالیستی در پا گرفتن و سازمان دادن اتحادیه‌های كارگری بودند و گام بگام در پا و قدرت گرفتن این گرایش در جنبش كارگری، قوانینی به نفع آن وضع می شدند كه رابطه ای دو طرفه داشت. هم این گرایش پا را از قوانین جامعه سرمایه داری فراتر نمی گذاشت و اجازه هم نمی داد كارگران عضو اتحادیه های كارگری پا را فراتر بگذارند و هم هیأت حاكمه میدان مانور به این گرایش داد كه نسبت به گرایشات دیگر درون جنبش كارگری با دست و بال بازتری عمل كند.

اصلاحات، سندیكالیسم و قانونیت بورژوائی
سندیكالیستها می خواهند چنین ایجاد شبهه بكنند كه رفرم‌های جاری در جامعه حاصل تلاش و زحمات گرایش سندیكالیستی است. هر انسان منصفی كه ریگی به كفش نداشته باشد از هر تک اصلاحی كه امروز به نفع كارگران به بورژوازی تحمیل بشود، صمیمانه استقبال می كند. اما این دروغی بیش نیست كه گویا این اصلاحات با تصویب قوانین بهتر از جانب سوسیال دمكراتها در پارلمان‌ها و در یك روز آفتابی و "آسمان بدون ابر" وضع شده‌اند. فشار توده كارگران و مشخصا فشار و فعالیت مستمر فعالین گرایش سوسیالیستی درون جنبش كارگری باعث بروز اعتراضات و در نتیجه غور و تفحص نمایندگان پارلمان‌ها درباره وضع قوانین مربوط به كارگران می‌شود. ریچارد وولف Richard D. Wolff که اقتصاددانی مارکسیست در ایالات متحده است در مقاله ای كه به وضعیت تشكل‌های كارگری در آمریكا اختصاص داده به این واقعیت اشاره می كند كه تن دادن هیأت حاكمه آمریكا به "نیو دیل" روزولت در دهه ١٩٣٠، حاصل سازماندهی وسیع و متحدانه اتحادیه های كارگری، احزاب سوسیالیست و كمونیست در آمریكا در دهه های منتهی به دهه ١٩٣٠ بود. فراتر از این باید یادآوری کرد که ترس از انقلاباتی چون انقلاب اکتبر و انقلابات متعدد فرانسه که مستبدین را سرنگون می کردند، بورژوازی را مجبور به تن دادن به بعضی از مطالبات کارگران کرد. سندیكالیسم این اصلاحات و قوانین پشت آن را می‌بیند، اما آن اعتراضات كارگری و تلاش برای متحد كردن كارگران را عمدا نمی‌خواهد ببیند. آن انقلابات را نمی خواهد ببیند! شل کردن سر کیسه را به خوش قلبی سیاستمداران طبقات دارا ربط می دهد! اینكه امروز كارگران "قانونا" ٢ تومان بیشتر دستمزد می‌گیرند را به حساب قانون می‌گذارد و فردا ٣ تومان كاهش دستمزد را به حساب چیز دیگری!
مهمتر حتی اینكه سندیكالیسم قانون را یك مقوله فراطبقاتی جا می‌زند. ذهنیتی را كه از مقوله دولت و قانون دارد این است كه دولت یك پارلمان دارد و كارگران با پر كردن كرسی‌های این پارلمان از احزاب رفرمیست "دوست كارگران"، كارگران دوستان خود را آنجا دارند و قوانین را به نفع كارگران تغییر خواهند داد. در حالیكه اکنون تقریبا همه می دانند که سیستم طبقاتی اینچنین كار نمی‌كند. بورژوازی حتی بفرض اینكه نمایندگان پارلمان بتوانند طبقات را دور بزنند و قوانینی به نفع كارگران و به ضرر سرمایه داران وضع كنند، در كنار پارلمان، شاه و ملكه، مطبوعات، پلیس، ارتش، زندان، بانكها، دانشگاهها، مساجد و كلیسا، ساواك و غیره را دارند كه هر گاه سود سرمایه به خطر افتاد در همان پارلمان كذائی را تخته خواهد كرد. كارگران چه دارند؟ چهار تا كرسی بیشتر از احزاب محافظه كار! آیا قوانین را این چهار نماینده رفرمیست پارلمانها وضع می‌كنند؟! فقط ذهنیت سندیكالیستی چنین توهمی دارد!
قوانین ممالك دمكراسی هم، در توازن قوای خاصی و در بحبوحه و در ادامه جنگ و جدال‌های سنگینی وضع می‌شوند كه تلفاتی چون شكست اعتصاب معدنكاران انگلیس را در تاریخ خود دارد. مبارزات خونینی مثل اعتصاب عمومی ١٩١٩ وینی پگ كانادا و غیره را در تاریخ ثبت كرده است. انقلابی مثل انقلاب اكتبر باعث وضع قوانین به نفع كارگران می‌شود، و پیروزی ریگانیسم و تاچریسم باعث وضع قوانین در جهت دیگری می‌شوند. سندیكالیسم جزئی از سیستم سرمایه داری است و امروزه كنترل توده كارگران را تا حدودی در دست دارد و مجبور است كه دنیا را با قوانین سیستم خود توضیح داده و توجیه كند. خود این نکته که در دوره های بحرانی و وقتی سود سرمایه کم میشود عمدتا احزاب دست راستی قدرت را بدست میگیرند، نشاندهنده اینست که باید قوانین در جهت باز پس گرفتن دستاوردهای کارگران و بنفع طبقه سرمایه دار تصویب بشوند. جالب این که وقتی ظاهرا یک حزب چپ پارلمانی، مثل حزب دمکرات آمریکا و یا حزب کارگر انگلیس و حزب سوسیال دمکرات سوئد در انتخابات پارلمانی قدرت را در دست می‌گیرد، تفکیک سیاستهای اقتصادی آنها با سیاستهای اقتصادی احزاب دست راستی مشکلترین کار سیاسی می‌شود! می‌خواهم بگویم که در این دوره‌ها حتی وقتی احزاب رفرمیست در قدرت هستند عملکردشان تفاوت زیادی با دیگر احزاب طبقه حاكمه ندارد. باین دلیل هم هست که اصلاحات بنیادی كه پیشكش، بلکه حفظ قوانین موجود نیز غیر ممکن میشود و از نظر بورژوازی باید طبقه کارگر بار بحران را بدوش بگیرد و سندیکالیستها اولین کسانی هستند که این سیاستها را به میان کارگران می برند.
نهایتا قانون قرار است قواعد بازی را تعریف کند و این قواعد نباید و نمیتوانند با منافع طبقه حاکم، حتی در بازپس گرفتن تمامی رفرم‌های تحمیل شده، در تناقض بیفتد. بی دلیل نیست که مثلا هر اعتصاب کارگری در دوره‌ای که بنا به قرار بین اتحادیه‌های كارگری و كارفرما منع و غیرقانونی هستند، یعنی قبل از پایان قرارداد بین سندیکا و کارفرما، آن اعتصاب را "اعتصاب وحشی" میخوانند! حتی در شرایطی که اعتصاب کارگری قانونی است و مذاکرات سندیکا و کارفرما به بن بست برسد و اگر کارگران کوتاه نیایند آنگاه یا دولت وارد میشود و با تصویب "قانون بازگشت به کار" اعتصاب را غیر قانونی اعلام میکند و یا از روشهای دیگر خاتمه آنرا تحمیل میکنند. (كسی فكر نكند در چنین مواقعی سندیكالیسم كنار كارگر معترض می ایستد! خیر؛ فشار را بر كارگران برای تن دادن به این اوامر دوچندان می كند.) خلاصه قانون در چهارچوب روابط کار و سرمایه همانند چاقوئی است که معادل منفعت سرمایه است و تیغ این چاقو دسته خودش را نمیبرد.
گفتن این نكته هم مهم است كه آنجا كه سوسیال دمكراسی جنبشی پایدار و ریشه دار نیست، و آنجا كه حتی همان قوانین بورژوائی هم به دلخواه زیر پا گذاشته می شوند، سندیكالیسم در جنبش كارگری بی پایه می‌ماند. بیخود نیست كه كسی شاهد یك سوسیال دمكراسی واقعی ـ نه مترسكی از آن ـ و به تبع آن سندیكالیسمی مستقل از ملوك الطوایف، در كشورهایی كه توسط خونتاهای نظامی و یا ملوك الطوایفی اداره می شوند، نیست.
اینجا و زیر این تیتر، شاید گفتن یك نكته درباره خود ایران و نوعی اصلاحات در دوره پهلوی هم خالی از لطف نباشد. "انقلاب سفید شاه و مردم" گرچه یك انقلاب از بالا و با طرح محمدرضا پهلوی بود، و گرچه سندیكاهای دست ساز همین شاه واقعا زرد و دست ساز بودند، اما از آنجا كه نیمچه جنبشی برای اصلاحات در سطح آن كشور در جریان بود، این سندیكاهای زرد هم به نوعی منافع كارگران را تا جائی كه به این نیمچه جنبش اصلاحات در ایران مربوط بود نمایندگی می‌كردند. سعی شده بود كه این سندیكاها بر اساس طرح مورد نظر غرب در برخوردش به كارگران و دور نگه داشتن آنها از سوسیالیسم و ارودگاه شوروی كه در كتاب جورج لاج؛ "پیشگامان دمکراسی: کارگران در کشورهای روبه توسعه" فرموله شده است، بنیان نهاده شوند. گرچه نمی‌توان این سندیكاهای زرد را هم‌سطح سندیكاهای سنتی گرایش سندیكالیستی دانست، اما به آن تماما بی ربط هم نیستند چرا كه بازار نیروی كار ارزان و حوزه فوق سود بودن كشورهایی مثل ایران، همین حد "اصلاحات" و مانور به "رفرمیسم" و گرایش سندیكالیستی می‌داد. اگر در این دوره با تقلاهائی از جانب كمونیستها و گرایش سوسیالیستی برای سازماندهی مبارزات كارگری مواجه بودیم، از جانب گرایش سنتی رفرمیستی شاهد هیچ تقلائی در این مورد نبودیم، چرا كه همین سندیكاهای زرد رستاخیزی، بستر سندیكالیسم بودند و "انقلاب سفید" هم اصلاحات "سوسیال دمكراسی" حكومت ملوك الطوایفی خانواده پهلوی بود. با انقلاب ١٣٥٧، این سندیكاها به یكباره بساطشان با بساط شاه جمع شد و اینبار حزب توده بستر گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری شد. جای پای گرایش توده‌ایستی درون جنبش كارگری هم مثل گرایش سندیكالیستی در هر جای دیگر دنیا در اوان پیدایش خود، در بین صنوف پیشاسرمایه داری محكمتر بود. در صنایع مدرنتر مثل نفت، خودروسازی، پتروشیمی، ذوب آهن، دخانیات، صنایع سنگین و غیره، این گرایش سوسیالیستی بود كه دست بالا را داشت و شوراهای كارگری مثل قارچ شروع به سر بر آوردن كردند.

(ادامه دارد)

جمهوری اسیدپاشان و تلاش برای تغییر قانون کار

"اتحادیه آزاد کارگران ایران" روز ٢٩ مرداد بیانیه‌ای در مورد تلاش رژیم اسیدپاشان برای اعمال تغییرات ضد کارگری تر در قانون کار صادر کرد. در این بیانیه آمده است: "بدنبال عقیم ماندن لایحه “حمایت از تولید” که در آن امنیت شغلی ما کارگران نشانه رفته بود اینبار دولت تدبیر و امید با جدیت تمام و مصممانه تر از دولتهای پیشین در پی ایجاد تغییرات ضد کارگری تر در قانون کار است."
لازم است چند نکته درباره قانون کار رژیم اسلامی و رسالت تاریخی این رژیم گفته شود. رژیم جمهوری اسلامی، رژیم اسیدپاشان و اسیدپاشی است. اگر دولتهای ممالک دیگر جلسه و کنفرانس کارشناسی می گذارند که درباره معضلات جامعه بحث و گفتگو کنند و راه حلی بیابند، سران رژیم اسلامی شب دور هم جمع می شوند که درباره دو چیز فکرهایشان را روی هم بگذارند: ١) چگونه چپاول کنند، و ٢) چگونه سرکوب کنند. حتی قانون کار اولیه رژیم که دائم مورد حمله خودش برای تغییر بیشتر به نفع کارفرما بوده است، قانونی ضدکارگری بود و هیچوقت توسط کارگران بعنوان قانون کاری که چیزی در آن به کارگر می ماسد، پذیرفته نشد. رژیم اسلامی با سرکوب گسترده تشکل‌های کارگری توانست در یک توازن قوای کاملا به نفع کارفرما آن را به کارگران تحمیل کند. در آن قانون کار هر چه نوشته شده باشد، اما زندگی کارگران در آن جامعه چیزی جز فقر و نداری و بیکاری نیست. کارگر نه امنیت شغلی دارد، نه امنیت جانی دارد، نه دستمزد و بیمه مکفی دارد، و نه حق اعتراض به این وضعیت و حق تشکل دارد. با این همه با تغییر در قانون کارش می خواهد بیحقوق کردن بیشتر کارگران را قانونی بکند و این زورگوئی ارباب – رعیتی باید با اعتراض شدید کارگران روبرو بشود.
گفتم که این رژیم چپاول و چپاولگران است. نگاه کنید به وضعیت این جامعه و حساب بانکی سران رژیم! فقر مطلق حاکم است بر زندگی مردمی که نمی خواهند دستشان در دستان رژیم اسیدپاشان باشد. از طرف دیگر حکومت دست دزدترین آدم‌ها است. هر باندی در این رژیم برای خود مافیایی است. مافیای بیت رهبری، مافیای رفسنجانی، مافیای احمدی نژاد، مافیای محسن رضائی، مافیای قالیباف، مافیای سپاه، مافیای سعید مرتضوی، مافیای امام جمعه این شهر و آن شهر، مافیای محسنی اژه ای، مافیای جنتی، مافیای برادران لاریجانی، مافیای این یکی آخوند و آن یکی پاسدار و غیره و غیره. این را فقط من اپوزیسیون جمهوری اسلامی نمی گویم. همه و از جمله رهبران و دست اندارکاران خود رژیم هم به آن اذعان دارند.
از طرف دیگر هر گونه جنب و جوش و تحرکی در جامعه را با زور و سرکوب جواب می دهند. به درست این رژیم را با عناوین مختلفی چون "جمهوری شلاق"، "جمهوری آپارتاید جنسی"، "جمهوری اعدام"، "جمهوری سینماسوزان"، "حکومت کهریزک"، "جمهوری اسیدپاشی" و غیره می شناسند. رژیمی که جدا از پلیس و سازمان جاسوسی و ارتش، دسته سرکوبگر دیگری به نام "امر به معروف و نهی از منکر" دارد که کارش اسیدپاشی و پونز زدن به سر زنان و مأمور چیزی نخوردن و نیاشامیدن مردم است. رژیمی که مأمورانش را در ادارات و مدارس و دانشگاه و سینما نه بعنوان کارشناس، کارگردان، هنرپیشه، کارمند و معلم، بلکه به عنوان جاسوس و خبرچین و پاسدار می شناسند و مثل جزامی ها از آنها دوری می شود.
شب طرح اسیدپاشی به زنان را می ریزند و در جواب اعتراض به آن ریحانه جباری را اعدام می کنند که ایجاد رعب و وحشت کنند! رژیمی که افتخارش داشتن آمار بالاترین تعداد اعدامهاست. رژیمی که رئیس قوه قضائیه اش افتخار می کند که دارای نوعی از "حقوق بشر" است که قصاص می کند و دست می برد!
کارگران نمی توانند با یک چنین رژیمی که شایسته دنیای امروز نیست، کنار بیایند!

٢٥ اکتبر ٢٠١٤

۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت اول)

مقدمه
از وقتی كه شیوه تولید سرمایه داری و با سرعتی كه انقلاب صنعتی اول به این شیوه تولید داد، طبقه كارگر رشد كرد و گرایشات مختلفی را درون خود شکل داد. این نوشته سعی می کند این گرایشات را مورد بررسی قرار بدهد.
گرچه تیتر این نوشته "گرایشات مختلف درون جنبش كارگری" است؛ اما فوكوس آن برای فعالین جنبش كارگری و كلا برای فعالین سیاسی - اجتماعی در ایران باید روی دو گرایش اصلی راست و چپ باشد. شناخت همه جانبه همه گرایشات برای ما در اتخاذ تاكتیكهای لازم برای پیشروی در جنبش كارگری الزامی و حیاتی است. به همین خاطر هم قبلا در چند نوشته مفصل دیگر (١) نظرم را در این باره نوشته ام و خواننده علاقمند را به مطالعه آنها دعوت می كنم. اما حتی با گذاشتن فوكوس روی دو گرایش اصلی چپ و راست درون جنبش كارگری، نگاهی گذرا انداختن به گرایشات دیگر درون جنبش كارگری نیز لازمند.

***

گرایشات مختلف درون جنبش كارگری بازتابی از جنبش‌های وسیعتر اجتماعی هستند كه چشم اندازهای متفاوتی برای سازماندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند. برای نمونه جنبش سوسیالیستی، كه شاید در جامعه‌ای در دوره خاصی قوی هم به نظر نیاید اما همیشه شاهد بازتاب این جنبش وسیعتر در جامعه، در جنبش كارگری بوده‌ایم. مثال دیگر اینكه در نیمه اول قرن نوزده در اروپا، جنبش‌های بورژوائی مثل لیبرالیسم و ناسیونالیسم قوی ای وجود داشتند كه در اپوزیسیون بودند و در كنار دیگر گرایشات بر علیه سلطه فئودالیسم مبارزه می‌كردند. بازتاب این جنبش‌ها در جنبش كارگری هم بصورت گرایشات لیبرالی و ناسیونالیستی بازتاب می یافت. توجه به این مسئله مهم است چرا كه گاها ادعا می‌شود كارگران صنف جداگانه‌ای هستند و تنها كاری كه همیشه كرده‌اند و لازم است كه در همین راستا بمانند، گرفتن كلاه خود و منافع صنفی خود است! اگر از منظر بازتاب گرایشات وسیعتر درون جامعه در جنبش كارگری به مسئله نگاه كنیم، می‌بینیم كه مبارزه كارگران در همان چهارچوب - مثلا كارخانه - هم با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی به مبارزات و کشمکش‌های وسیعتر در جامعه متصل است. مثلا جنبشی راه می‌افتاد كه میخواهد بدون وارد كردن خللی به پایه های اصلی سیستم كار مزدی، بخشی از ثروت تولید شده به جامعه برگردد و در این رابطه فعالینی از جنبش كارگری جلو می‌آیند که برای این امر و در همان چهارچوب نقش ایفا می‌کنند و کارگران را سازمان می‌دهند.
اما ضرورت پرداختن به و بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری برای من از آنجاست كه انتظار می‌رود كمونیسم در تحولات انقلابی با قدرت ظاهر شود و گرایش سوسیالیستی در جنبش‌های اجتماعی و به تبع آن در جنبش كارگری با نقد گرایشات بازدارنده و مخرب، بعنوان رهبر جامعه و تنها آلترناتیوی كه حرفی برای گفتن دارد و می‌تواند جامعه را از این وضعیت هولناک نجات دهد، جلو بیاید. كارگر باید از تاریخ كشمكش‌های این گرایشات و این نكته مهم سیاسی مطلع باشد كه بورژوازی صرفا با زور سرنیزه و سركوب نبوده كه توانسته برای بیش از دو قرن یك برده‌داری تمام عیار بر او تحمیل كند.
همچنین برای صدها بار هم لازم به یادآوری است كه برخلاف تبلیغ گرایشات راست کارگرپناه "كارگركارگری" درون جنبش كارگری كه با سنگر گرفتن پشت كارگر مشغول انجام كارهای ضدكارگری هستند، صحبت كردن بر سر گرایشات درون جنبش كارگری نه علتی برای تفرقه، بلکه موجب اتحاد كارگران می شود. بحث بر سر "گرایشات درون جنبش كارگری" است، نه صف كارگران. و درست در این گرهگاه است كه توضیحی ظاهرا بدیهی درباره مقوله "جنبش كارگری" ضروری می شود. وقتی از "جنبش كارگری" حرف می‌زنیم، منظورمان همان "توده كارگران" و یا جمع افرادی كه برای گذران زندگی مجبورند قوه كار خود را بفروشند كه این فروشندگان قوه كار را به نام كارگر می‌شناسیم، نیست. این دو با هم فرق اساسی دارند. با اینكه كارگر، بقول مانیفست كمونیست، در تمام طول عمرش، گاه صریح و آشكار و گاه ضمنی و نهان، در حال اعتراض به سیستم برده داری طبقاتی و سرمایه داری است اما منظور از "جنبش كارگری" آن "توده كارگران" نیست. از مقوله "جنبش کارگری"، منظورمان فعالین كارگری، نهادهای كارگری، تشكل‌های كارگری، گرایشات كارگری، احزاب و اعتراضات كارگری است. اعتراضات كارگری هر روزه‌اند. كارگر در جامعه طبقاتی به هیچوجه از زندگی اش راضی نیست. اما این بدین معنا نیست كه فعالین جنبش كارگری، یعنی كسانی كه معمولا اعتراضات كارگران را سازماندهی و رهبری می‌كنند، آلترناتیو واحدی جلوی جنبش كارگری و كارگران درگیر در این اعتراضات می‌گذارند. هر کس که جنبش كارگری با تعریفی كه از آن رفت را بشناسد، می داند که یك پدیده یكدست و واحدی نیست. افق و چشم اندازهای متفاوتی را كه فعالین كارگری ـ از گرایشات متفاوت ـ جلوی كارگران و جامعه گذاشته و می‌گذارند به قدمت خود نظام طبقاتی سرمایه داری است. در نتیجه نقد و بررسی این گرایشات، و شناخت كاركرد این گرایشات، كمك می‌كند كه اتحاد و همنظری بین فعالین كارگری مختلف از مثلا یك گرایش مشخص، بیشتر بشود.
نكته مهم دیگر اینكه اختلاف گرایشات مختلف درون جنبش کارگری، خود را در متن پاسخ به مسائل مختلف کارگری نشان میدهند. اینجاست كه مثلا برای به پیش بردن امر خاصی، گرایشات مختلف به ابزارهای مختلفی متوسل می‌شوند. فعالین گرایشی كه قبل از هر چیزی به قانون متوسل میشوند و راه و چاره هر چیزی را در قانون می بینند، از اعتصاب و اعتراض میلیتانت و خیابانی پرهیز می‌كنند. یكی كارگران را فرا می خواند كه اعتراضش به این وضع را به گوش جامعه برساند و از بیرون از كارخانه هم دنبال متحد بگردد. دیگری به مجلس و رئیس جمهور نامه می‌نویسد و قدرت خود را فقط با اینگونه نامه نوشتن ها و تومارها به رخ دیگران می كشد. گرایش سوسیالیستی واضح است كه دنباله رو گرایش سندیكالیستی نمی‌شود و خود را علاف دالانهای قانونی و دادگاه و وزارتخانه‌ها نمی‌كند. بلكه تلاش خواهد كرد فعالین گرایش سندیكالیستی و قانونگرا را و توده كارگران مخاطب آنها را متوجه پوچی و بی نتیجه بودن این راه حل بكند. حتی اگر جائی اعتراضش را به صورت تومار و نامه نوشتن ابراز كرده باشد، این را یك گوشه كوچكی از اعتراض وسیعتر كارگران تعریف می كند. نشان می‌دهد كه اتفاقا قانون و وزارتخانه‌ها هستند كه كارگران را به این بردگی كشانده‌اند و قانون گذاران و محافظین این قوانین تنها زیر فشار اعتراض و اعتصاب كارگران است كه بقول آن مثل فارسی، "سر كیسه را شل خواهند كرد"!

گرایشات مهم درون جنبش كارگری
در سطح جهان اكنون ما با دو گرایش اصلی و مهم در جنبش كارگری روبرو هستیم: گرایش سندیكالیستی و گرایش سوسیالیستی. گرایش آناركوسندیكالیستی هم، گرچه بعضی از تئوریسینهای اصلی اولیه آن، اكنون آن را فاقد موضوعیت می‌دانند اما نمی‌توان و نباید هم آن را تماما حاشیه‌ای فرض كرد. چرا كه آنارشیسم، كه رابطه آن را با آناركوسندیكالیسم پائین تر توضیح خواهم داد، در اعتراضات یكی دو دهه اخیر یك پای اصلی اعتراضات خیابانی، بخصوص در غرب بوده است. در برهه‌ای از تاریخ جنبش كارگری، خود آناركوسندیكالیسم هم یكی از قوی‌ترین گرایشات درون جنبش كارگری بود. هنوز هم رگه‌های قوی‌ای در بعضی از كشورها، از جمله یونان، اسپانیا و آرژانین از این گرایش بچشم می‌خورد. هنوز برخورد بسیاری از سوسیالیستهای غیر آنارشیست در جنبش كارگری با معضلات جنبش كارگری، به برخورد آناركوسندیكالیستها نزدیك است تا گرایش سوسیالیستی.
در دوره‌هائی گرایشات مهم دیگری را نیز داشته‌ایم كه اكنون بسیاری از آنها موضوعیت خودشان را از دست داده‌اند اما در دوره خود ضرورت زمانه بودند. مثل گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی. برای شناخت بهتر تاریخ این گرایشات، لازم است به زمینه پیدایش این دو گرایش مهم در زمان خود، یعنی گرایش لیبرالی و ناسیونالیستی درون جنبش كارگری هم اشاره‌ای بشود.

زمینه پیدایش گرایشات درون جنبش كارگری
شیوه تولید سرمایه داری برمی گردد به پروسه لغو سرواژ در اروپا كه چندین قرن قبل از انقلاب صنعتی شروع شده بود. اما با انقلاب صنعتی بود كه شیوه تولید سرمایه داری غالب شد و پسمانده‌های فئودالیسم را با سرعت انقلابی كه در صنعت شده بود، پس زد. در دل این كشمكش در كشورهای اروپائی در جریان انقلابات ١٨٤٨ ـ ١٨٥٠ اروپا كه در اكثر ١٠ كشوری كه بنوعی درگیر انقلاب بودند، جنبش كارگری با چندین گرایش اصلی مثل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، آنارشیسم و سوسیالسیم، در كنار دانش آموزان، دانشجویان و "طبقه متوسط" (عنوانی كه در برابر آریستوكراتها به بورژوازی آن دوره داده شده بود) از معترضین اصلی فئودالیسم بود. لیبرالیسم و ناسیونالیسم گرایش غالب در این دوره در جنبش كارگری بودند. این موضوع بخصوص در آن بخش از اروپا كه مسئله تشكیل "دولت ـ ملت" خود محور اصلی انقلابات بود، بیشتر به چشم می خورد. در آنجاهائی هم كه فئودالیسم شكست خورده و نمایندگان جنبشهای بورژوائی مثل ناسیونالیسم و لیبرالیسم در فرانسه و انگلیس در قدرت بودند، گرایش سوسیالیستی در بین كارگران دست بالا را داشت.
گرایش سوسیالیستی در مقابل دو گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم در محدوده‌های انقلاباتی که بر سر بود و نبود فئودالیسم و تشكیل "دولت ـ ملت" بود، جایگاهی خیلی تعیین كننده‌ای نداشت. اما رادیكالیزه شدن جنبش كارگری و تضعیف تدریجی دو گرایش غالب آن دوره در مقابل گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی در جریان مبارزه و انقلابات ١٨٤٨ اروپا، تجار و "طبقه متوسطه" را از ادامه همكاری با جنبش كارگری دلسرد كرد كه نهایتا در كنار سلطنت قرار گرفتند و در سركوب انقلابات مذكور به زیر شنل فرماندهان ارتش و امپراطورها خزیدند. گرچه در انگلیس و فرانسه دو گرایش لیبرالیسم و ناسیونالیسم وزنه تعیین كننده‌ای در جنبش كارگری نبودند، اما گرایش سوسیالیسم علمی به تازگی در برابر سوسیالیست‌های متعدد تخیلی، دهقانی و ارتجاعی ابراز وجود می‌كرد و سوسیالیسم پرولتری را بعنوان آلترناتیوی بسیار قوی در كنار آنها قرار می‌داد. بقول اریك هابسبام هنوز مانیفست كمونیست به دست فعالین كارگری نرسیده انقلابات ١٨٤٨ شروع شدند و شكست هم خوردند.
جدال اصلی گرایشات در جنبش كارگری در نیمه دوم قرن ١٩ بود. مشاهده گرایشات مختلف در جنبش كارگری و در میان فعالین متعدد كارگری چنان قوی و غیرقابل انكار بود كه "انجمن بین الملل كارگران" كه به انترناسیونال اول معروف است صرفا بخاطر دور هم جمع كردن فعالین تشكل‌ها و نهادهای كارگری از گرایشات مختلف تشكیل شد و بخش وسیعی از صورت جلسات آن حكایت از بحث و جدل‌های مثل بحث بر سر ساعات كار و بر سر افزایش دستمزد، بین نمایندگان گرایشات مختلفی دارد كه امروزه برای بسیاری از كارگران و فعالین كارگری پیش افتاده و بدیهی هستند.
اوایل سال ١٨٦٣، با قیام مردم در لهستان، بلاروس و لیتوانی كه بخشی از امپراطوری روسیه بودند، رهبران تشكل‌های كارگری فرانسه و انگلیس برای ایفای نقش بهتر و مهمتری در اوضاع و تحولاتی كه حدس زده می‌شد مثل انقلابات ١٨٤٨ در راه است، و برای فائق آمدن بر پراكندگی در بین صفوف كارگران، انترناسیونال اول را در سال ١٨٦٤ فراخوان دادند. این انترناسیونال نهایتا منحل شد، اما ماركس در این انترناسیونال هم عضو هیأت اجرایی آن بود و هم یكی از مهمترین شخصیتهای آن در سمت و سو دادن به این انترناسیونال و در منزوی كردن خطوط و گرایشات دیگر بود. گرچه ماركس در انترناسیونال اول بعنوان نماینده هیچ تشكل توده‌ای كارگران حضور نداشت، اما در همه انتخابات بیشترین آرا را به خود اختصاص می‌داد. او در كنگره ١٨٦٧ به دلائلی شركت نكرد كه همین عدم شركت او باعث شد طرفداران پرودون تماما بر فضا و مصوبات آن كنگره دست بالا پیدا كنند که رد پایشان در تمامی مصوبات پیداست. جدال ماركس، بعنوان سخنگوی اصلی گرایش سوسیالیسم علمی با طرفداران باكونین و گرایش آنارشیستی باعث اخراج آنها از انترناسیونال اول شد. جدال او با طرفداران رابرت اوئن كه در جزوه "مزد، بها و سود" فرموله شده است، نمونه دیگری از جدال او با گرایش دیگری در جنبش كارگری است. كسی كه نداند انترناسیونال اول بیش از ٥ میلیون كارگر را نمایندگی می‌كرد، اهمیت این تشكل و جایگاه ماركس و گرایش سوسیالیستی را نمی‌تواند درك كند. اینجا بود كه گرایشات بورژوائی تماما نقد و طرد شدند. ناسیونالیست‌ها و جمهوریخواهان طرفدار گاریبالدی از ایتالیا، طرفداران پرودون از فرانسه، طرفداران رابرت اوئن از انگلیس، آنارشیست‌های آمریكا و بلانكیستها همگی در برابر گرایش سوسیالیسم ماركس و نقد تند و تیز وی، منزوی و حاشیه‌ای شدند.

رفرمیسم و سندیكالیسم
سندیكالیسم گرایش شناخته شده‌ای در جنبش كارگری است كه در عین حال شاید یكی از قوی‌ترین این گرایشات هم باشد. بازوی کارگری یک جنبش وسیعتری است که آلترناتیو سیاسی - اقتصادی برای کل جامعه دارد و به سیستم اداری خاص خود نیز نیاز دارد. به این گرایش عناوین مختلف دیگری مثل "تریدیونیونیسم"، "رفرمیسم" و "پراگماتیسم" نیز داده‌اند. سندیکالیسم، چه آنجائی كه شاخه‌ای از احزاب سوسیال دمكرات، كارگر، و اروكمونیست شدند و چه آنجائی كه مثل آمریكا سیاست امكانگرائی را در شكاف بین دو حزب دمكرات و جمهوریخواه به پیش گرفتند، كلا یك افق و جهان بینی را به پیش می‌بردند: كه اساس جامعه سرمایه داری و رابطه موجود بین کارگر و سرمایه دار و استثمار، و تقدس مالکیت را پذیرفته و مفروض میگیرد. با این فرض، برای اینکه کارگر شرایط كاری بهتری داشته باشد تلاش میکند کارگر نیروی کارش را به سرمایه دار در این چهارچوب فرض گرفته شده، بهتر بفروشد. بهتر شدن وضع كارگران را در همزیستی مسالمت آمیز با سرمایه داران و حتی مهمتر، بهتر شدن وضع سرمایه داران می‌بیند. و در نتیجه بجای اینكه سیستم سرمایه داری را كه مسئول موقعیتهای بحرانی بوجود آمده است بداند، آن را مربوط به همه می‌داند و كارگران را به همكاری برای رفع بحران فرا می‌خواند؛ كه در قریب به اتفاق موارد، بار بحران بر دوش كارگران می‌افتد.
برای گرایش سندیكالیستی چیزی بنام طبقه كارگر وجود ندارد چرا كه كارگران بخش، بخش هستند و هر بخشی مثل صنفی، مثلا صنف كفاشان، صنف زرگران، صنف فولاد و غیره هستند كه هر صنف منفعتی دارد و آن منفعت ربطی به منفعت اعضای بقیه اصناف ندارد. هر یك از این اصناف باید خود بتواند كالای خود را به بهترین وجهی كه برایش ممكن است بفروشد و در نتیجه سندیكالیسم برایشان "بنگاه معاملاتی" (اتحادیه صنف) درست می كند كه این امر بهتر تحقق یابد. در این نگرش كارگران تعدادی آدم هستند كه انتخاب كرده اند بجای كاسبكار شدن و غیره، كارگر بشوند و عضو یكی از این اصناف چندگانه بشوند. اعضای اصناف در جامعه بر علیه منافع همدیگر بر می خیزند و پایمال شدن شرایط زیست همدیگر، موجب بالا رفتن پایمال كننده از نرده ترقی است.
اگر بخواهم این موضوع را به زبان دیگری و در مقایسه با نگرش سوسیالیستی به ترمینولوژی "طبقه کارگر" بیان کنم، گرایش سندیکالیستی به طبقه کارگر نه بعنوان طبقه ای با ظرفیت و رسالت تاریخی و آنتی تز روابط تولیدی سرمایه داری، که بعنوان تعدادی انسان فروشنده نیروی کار نگاه می کند. درست همین نگرش به كارگر است كه اتحادیه‌های كارگری در كشورهای غربی را در چشم بسیاری "Special Interest Group" كرده است كه مثل گروه‌های دیگر منافع خاص خودشان را دارند و جامعه علی العموم قرار نیست نسبت به این منافع احساس سمپاتی نشان بدهد و یا آن را به خود مربوط بداند!
هر جائی كه مبارزه‌ای بیرون از چهارچوب افق سندیكالیستی در جنبش كارگری راه افتاده است، مانند اعتصاب عمومی‌ای كه داشت در بریتانیا دور می‌گرفت و یا اعتراضات ویسكانسن در آمریكا و غیره، گرایش سندیكالیستی در تقابل با كارگران و فعالین رادیكال سندیكاها با همه امكانات تشكیلاتی، مالی، تبلیغاتی و غیره كه در دست دارد شروع به كارشكنی كرده و باعث تفرقه در صفوف كارگران شده است. سندیكالیسم در غرب، جائی كه هنوز خودی نشان می‌دهد، فعلا از وضعیتی كه جهانی شدن سرمایه بوجود آورده است، با آویزان شدن به ناسیونالیسم و در هیبت پروتكشنیسم (حمایت از بازار خودی)، اینجا و آنجا اعتراضات كارگران را حول اعتراض به كوچ شركتها به كشورهای تازه توسعه یافته و جاهایی مثل چین و آمریكای لاتین سازمان می‌دهد. اما همه این تقلاها از سر بی افقی این گرایش در جنبش كارگری است.
اما سندیكالیسم در طول تاریخ دچار تحولات عظیمی هم شده است. یك جنبه مهم سندیكالیسم و جنبش سوسیال دمكراسی در این است كه این گرایش تا قبل از فروپاشی دیوار برلن ادعا می‌كرد كه جهان دارد به تدریج و از سر لطف حاکمان به طرف دولت رفاه و تقسیم عادلانه ثروت و یا حتی سوسیالیسم پیش میرود. اما اكنون دیگر چنین ادعائی ندارد و نمی‌تواند آنرا به خورد كسی بدهد. تحولات سیاسی جهان این باور را نزد توده های مخاطب این گرایش كاملا بی اعتبار كرده است. نكته مهم دیگر این است كه احزاب جنبش رفرمیستی اكنون خود بطور ادواری دولتها را به دست می‌گیرند و رهبران گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری هم وزیر و وكیل سیستم می‌شوند. چیزی كه در دوران اولیه شكلگیری این گرایش به مخیله هیچكدام از رهبران این گرایش خطور هم نمی‌كرد!
بالاتر اشاره كردم كه گرایشات بازتاب جنبش‌های پایدارتری در جامعه هستند. و اشاره كردم كه سندیكالیسم گرایش جنبش رفرمیستی، دولت رفاه و سوسیال دمكراسی درون طبقه كارگر است. اینجاست كه گردن گذاشتن به قوانین بورژوائی و خود را در چهارچوب این قوانین تعریف كردن معنا می یابد. برخلاف آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم كه مشكل "اصول"ی با قانون و دولت دارد، و برخلاف گرایش سوسیالیستی كه قوانین بورژوائی را حافظ مطیع و برده نگه داشتن كارگران و كل جامعه می‌داند، سندیکالیسم اما قانون، بازی در چهارچوب قانونی، و قانونگرائی را جزو"اصول" پایه‌ای خود تعریف كرده است. و اینجا جا دارد كمی به این موضوع هم بپردازیم.
(ادامه دارد)

توضیح
=======
(١) خوانندگان علاقمند را به مصاحبه سه قسمتی "گرایشات درون جنبش كارگری" مندرج در شماره های ١٩٣، ١٩٥ و ١٩٧ نشریه "كارگر كمونیست" رجوع می دهم. همچنین نوشته "اتحادیه‌ها و انقلاب صنعتی دوم" مندرج در شماره های ٩١ و ٩٢ همان نشریه بحث تكمیلی دیگری درباره گرایشات درون جنبش كارگری است كه خواندن آن را به همه فعالین سیاسی علاقمند توصیه می كنم. این مقالات و مقالات متعدد دیگری درباره مسائل جنبش كارگری در آرشیو سایت "كارگر كمونیست" موجودند.

(کارگر کمونیست ۳۳۴)

۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

پاسخ به چند سئوال درباره شعار "کارگران ایران متحد شوید"

بهروز ناصری، سردبیر نشریه "مبارزه طبقاتی" یادداشتی را که حاوی سئوالاتی در مورد طرح شعار "کارگران ایران متحد شوید" بود برای چند نفر و از جمله من، ناصر اصغری، فرستاده و خواسته بود که اظهار نظر کنیم.
***
مبارزه طبقاتی می پرسد:
رفیق ناصر اصغری
 با درودهای گرم،
میخواستیم که نظر شما را در مورد شعار«کارگران ایران متحد شوید» جویا شویم. وقتی شما این شعار را می شنوید، چه نظر یا عکس العملی در شما بوجود می آید.
طبیعی است که شعار تاریخی جنبش کارگری و سوسیالیستها تاریخا «کارگران جهان متحد شوید» است. اما امروز با توجه به وضعیت زیست و مبارزاتی که طبقه کارگر در سطح بین الملل در آن قرار دارد، سوالات متعددی در رابطه با چگونگی متحقق شدن اتحاد جهانی طبقه کارگر بوجود می آید.
اولین سوال اینست که کارگران جهان با توسل به کدام مکانیسمها و استراتژی ها میتوانند در این مقیاس جهانی متحد شوند؟ راه کار عملی برای این اتحاد چیست؟
تحلیل در مورد وضعیت زندگی و مبارزه طبقه کارگر در ایران و کشورهای مختلف، و تفاوت بین سطح معیشت و مبارزه کارگران در کشورهای مختلف و همچنین در شرایط عدم فقدان یک انترناسیونال کارگری که حافظ و سخنگوی منافع کارگران در سطح جهانی باشد، این استنتاج را بدست داده است که بایست برای رسیدن به آن هدف بزرگ و تحقق کارگران جهان متحد شوید، زیر مجموعه هایی بوجود بیاید که این شعار کلی را در سطح نقشه عمل ریز کند.
اولین مسئله اینست که کارگران در سطح جهان نمیتوانند به صورت انفرادی متحد شوند. مکانیسم اتحاد طبقه در سطح بین الملل تنها تشکل های سراسری کارگران است. مثلا در ایران، که طبقه کارگر فاقد تشکل سراسری و طبقاتی خویش است، اولین کار بزرگ تلاش و فعالیت و داشتن نقشه برای دامن زدن به نهضت تشکل سازی  در محیط های کاری است، تا بستری بوجود بیاید تا تشکل سراسری از پایین و از سوی تشکل های کارگری در شهرهای مختلف (یعنی نمایندگان این تشکل ها) بوجود بیاید.
با این تعبیر، شعار «کارگران متحد شوید» عنوان زیر مجموعه شعار مادر و تکمیل کننده آن عمل میکند. بعضا طرح این شعار مورد نقد قرار گرفته و اینطور القاء شده که چون بحث «ایران» را بطور مشخص طرح میکند، پس این شعار ناسیونالیستی است، یا اینکه این شعار آلترناتیو و جایگزینی برای شعار «کارگران جهان متحد شوید» است. هر کدام از این نقدها در جای خود نادرست و تصویر وارونه ای از این موضوع بدست میدهند.
اگر کارگران ایران نتوانند متحد شوند، اگر کارگران متشکل فردای ایران نتوانند در ایجاد مناسبات کارگری و سوسیالیستی با کارگران کشورهای همسایه خود موفق شوند و نتوانند شبکه های همبستگی نیرومند تشکیل دهند و ... کارگران جهان چگونه میتوانند متحد شوند؟
اولین قدم برای تامین اتحاد بین المللی کارگران اینست که کارگران در هر کشوری صاحب تشکل سراسری خود باشند. اگر این نباشد وضع موجود کماکان به همین شکل ادامه خواهد یافت.
نظر شما در مورد «کارگران ایران متحد شوید» چیست و چگونه این طرح را ارزیابی میکنید؟
با تشکر از پاسخ و شرکت شما در این بحث مهم.
به امید اینکه شعار «کارگران ایران متحد شوید» به پرچم مبارزاتی کارگران ایران تبدیل شود.
***

ناصر اصغری:
اجازه می خواهم که نکات متعددی را که در این یادداشت فرستاده اید یک به یک بررسی کنم.

اولین سئوال این است که وقتی که شعار "کارگران ایران متحد شوید" را می شنوم، چه نظر یا عکس العملی در من بوجود می آید؟ این شعار برای من جدید است. اولا کلمه "ایران" بجای "جهان" در شعار کلاسیک مارکسیستی، "کارگران جهان متحد شوید!" نشسته است؛ که به نظر می آید تأکیدی است بر جغرافیای ایران. کسی که با این شعار مواجه می شود، مگر توضیحاتی همراه باشد، شاید به این نتیجه برسد که گوینده اش دارد خودش را در تقابل با مارکسیسم و مانیفست مارکس تعریف می کند که به خودی خود هیچ ایرادی ندارد.
پائین تر گفته اید که "بعضا طرح این شعار مورد نقد قرار گرفته و اینطور القاء شده که چون بحث "ایران" را بطور مشخص طرح میکند، پس این شعار ناسیونالیستی است ..." این می تواند یک گرایش دیگر در جنبش کارگری را در ذهن تداعی کند، اما الزاما نمی شود ناسیونالیسم را از آن استنتاج کرد. من نمی‌دانم چه کسی شنیدن نام "ایران" را با "ناسیونالیسم" قاطی می کند. درک کسی که چنین نقدی از شعار شما دارد، از ناسیونالیسم نادقیق است که وارد شدن به این بحث اینجا ضرورتی ندارد. ما کمونیستهایی هستیم که در کشور مشخصی به نام ایران فعالیت کمونیستی می کنیم و نام احزاب مان هم اسم ایران را یدک می کشند.
ناسیونالیسم گرچه یک جنبش قوی در جوامع امروزی است، اما در جنبش کارگری ناسیونالیسم خودش را با قومی گری نشان نمی دهد. امروزه ناسیونالیسم در جنبش کارگری خودش را بیشتر با پروتکشنیسم تعریف می کند تا با کلمات.

سئوال دیگری در رابطه با شعار "کارگران جهان متحد شوید!" مطرح می کنید که: "طبیعی است که شعار تاریخی جنبش کارگری و سوسیالیستها تاریخا "کارگران جهان متحد شوید!" است. اما امروز با توجه به وضعیت زیست و مبارزاتی که طبقه کارگر در سطح بین الملل در آن قرار دارد، سوالات متعددی در رابطه با چگونگی متحقق شدن اتحاد جهانی طبقه کارگر بوجود می آید. اولین سوال اینست که کارگران جهان با توسل به کدام مکانیسمها و استراتژی ها میتوانند در این مقیاس جهانی متحد شوند؟ راه کار عملی برای این اتحاد چیست؟" من یک چنین درکی از شعار "کارگران جهان متحد شوید!" ندارم. شعارها می توانند اعلام یک موضعگیری باشند. "کارگران جهان متحد شوید!" شعار کمونیستهاست که بر چند نکته مهم تأکید دارد. اول اینکه کارگران در تشکل‌های خودشان متشکل و متحد شوند. دوم کارگران ورای منافع صنفی، منافع طبقاتی مهمتری برای رهایی واقعی دارند. سوم کارگران کشورهای مختلف با همدیگر منافع مشترک بیشتری دارند تا با دیگر اقشار و طبقات در چهارچوب کشور خاصی. وقتی که مارکس و انگلس بحث "کارگران جهان متحد شوید!" را در مانیفست کمونیست اعلام می کردند، منظورشان چیزی که شما در این سئوال مطرح کرده‌اید نبود. داشتند یک افق را اعلام می کردند که به نظر من هم به شعار فوق باید از این زوایه نگاه کرد.
استنتاج دیگری که از این تحلیل می شود کرد این است که در برابر این تحلیل که تا کارگران در سطح جهان متحد نشوند، در سطح محلی هم نمی توانند متحد بشوند مرزبندی می کنید. من اطلاع ندارم که کسی این موضوع را اینچنین فرمولبندی کرده باشد. در سطح بین المللی هستند کسانی که در مقابل بحث ناسیونالیستی استالین پیچیده در زرورق "سوسیالیسم در یک کشور"، با استنتاجات بورژوائی از پلمیکهای تروتسکی و اپوزیسیون "چپ" درون حزب بلشویک، بحث انقلاب جهانی را مطرح می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که سوسیالیسم یک امر جهانی است و نمی‌شود سوسیالیسم را در یک یا دو کشور پیاده کرد. اینها در واقع تلاش کارگران برای رهایی در چهارچوب کشوری را تلاشی بیهوده می‌دانند. هیچ دو کارگری که مسئله نان دارند اینها را جدی نگرفته‌اند و من توصیه‌ام این است که شما هم جدیشان نگیرید. بحث مارکس و کلا کمونیستها از "کارگران جهان متحد شوید!" همانی است که بالاتر خدمتتان عرض کردم.

نوشته‌اید: "تحلیل در مورد وضعیت زندگی و مبارزه طبقه کارگر در ایران و کشورهای مختلف، و تفاوت بین سطح معیشت و مبارزه کارگران در کشورهای مختلف و همچنین در شرایط عدم فقدان یک انترناسیونال کارگری که حافظ و سخنگوی منافع کارگران در سطح جهانی باشد، این استنتاج را بدست داده است که بایست برای رسیدن به آن هدف بزرگ و تحقق کارگران جهان متحد شوید، زیر مجموعه‌هایی بوجود بیاید که این شعار کلی را در سطح نقشه عمل ریز کند." یعنی استنتاج شما این است که در فقدان یک انترناسیونال کارگری، شعار "کارگران ایران متحد شوید" و یا "کارگران لهستان متحد شوید" زیر مجموعه شعار "کارگران جهان متحد شوید!" می‌باشند. به نظر من این استنتاج درست نیست. بالاتر عرض کردم که شعار "کارگران جهان متحد شوید!" چه معنایی برای کارگران دارد. اما این تحلیل به نظر می‌آید بر این مشاهده سوار است که در وجود یک انترناسیونال کارگری، سازمان‌های کارگری در هر کشوری زیر مجموعه انترناسیونال بین المللی کارگران هستند. انترناسیونال کارگری یک سازمان کارگری است که سیاستهای کلی برای طبقه کارگر می‌ریزد و سازمان‌های کشوری هم بنابه شرایط کشوری دنبال آن سیاستها را می‌گیرند. شعار "کارگران ایران متحد شوید" چنین کارکردی را ندارد. یک شعار است که استنتاج گوینده این است که این شعار توان متحد کردن کارگران را دارد، که ندارد. کسی که خود را متعلق به گرایش "کارگران جهان متحد شوید!" بداند، بدون اینکه شعار دیگری ابداع کند، می‌رود کارگران را حول مسائل حاد پیش روی جنبش کارگری متحد می‌کند. حول پرداخت دستمزدهای معوقه. حول آزادی تشکل. حول افزایش دستمزد و هزار و یک مطالبه دیگر.

گفته‌اید: "اولین مسئله اینست که کارگران در سطح جهان نمیتوانند به صورت انفرادی متحد شوند. مکانیسم اتحاد طبقه در سطح بین الملل تنها تشکل‌های سراسری کارگران است. مثلا در ایران، که طبقه کارگر فاقد تشکل سراسری و طبقاتی خویش است، اولین کار بزرگ تلاش و فعالیت و داشتن نقشه برای دامن زدن به نهضت تشکل سازی در محیط های کاری است، تا بستری بوجود بیاید تا تشکل سراسری از پایین و از سوی تشکل های کارگری در شهرهای مختلف (یعنی نمایندگان این تشکل ها) بوجود بیاید." و پائین تر هم می گوید: "اولین قدم برای تامین اتحاد بین المللی کارگران اینست که کارگران در هر کشوری صاحب تشکل سراسری خود باشند. اگر این نباشد وضع موجود کماکان به همین شکل ادامه خواهد یافت." استنتاج من از این تحلیل این است که شعار "کارگران ایران متحد شوید" راه میانبری است به متشکل شدن کارگران. اما متأسفانه یک چنین راهی وجود ندارد. برای متشکل کردن کارگران در هر کشوری و از جمله در ایران، فعالین کارگری و احزاب کارگری باید طرح‌های مشخص عملی لازم را بریزند که بتوانند فعالین و رهبران کارگری را حول مسائل عاجل جلوی پای توده کارگران متحد کنند. باید با نقشه عمل‌های مشخص بتوانند اعتراضات پراکنده را به هم متحد کنند. من فکر نمی کنم که با یک شعار چنین چیزی به دست آید.
در جنبش کارگری ایران بدون تغییر شعار "کارگران جهان متحد شوید!" به شعار "کارگران ایران متحد شوید"، که ظاهرا نظر شما هم چنین نیست و یا ابداع شعار دیگری، شعار کارگران و فعالین کارگری "چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است!" بوده است. کسی شاید به درست بگوید که شعارهای "کارگران جهان متحود شوید!" و "چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است!" راه گشا نبوده و باید شعار دیگری مثل شعار "کارگران ایران متحد شوید" گذاشت. از ملزومات این کار یکی این است که شعارهای فوق نقد شوند و نشان داده شود که این شعارها کارآمد ندارند و یا سد راه متحد شدن کارگران بوده اند. منظورم این نیست که شما چنین چیزی را گفته اید. بلکه منظورم این است که حتی بطور ضمنی، این به خواننده القاء می شود که حتما شعارهای فوق در نظر گوینده شعار تازه، دیگر کارآمد ندارد و باید بخاطر شعار تازه کنار گذاشته شوند.
مهمتر اینکه طبقه کارگر، بخصوص در سطح رهبران و فعالین کارگری، یک توده یکدست نیستند. گرایشات متفاوتی راه حل و نقشه عمل‌های متفاوتی را جلو می‌کشند. واضح است که هر گرایشی کارگران را برای اهداف سیاسی متفاوتی می‌خواهد متشکل کند و به صحنه بیاورد. در همین ایران گرایشی هست که می‌خواهد کارگران را پشت سر موسوی و کروبی بکشاند. گرایش دیگری هست که می‌خواهد کارگران را برای خلاصی از این وضع متحد و متشکل کند. یکی می‌گوید اگر جمهوری اسلامی به دست موسوی بیافتد، کشور دارای قانون می‌شود و این قانونمداری می‌تواند به نفع کارگران تمام شود. و شما همین طنین را در صف تعدادی از سازمان‌ها و محافل چپ در خارج کشور هم می بینید.
شعار "کارگران جهان متحد شوید" نه تنها مخالفتی با متحد شدن کارگران ایران ندارد، و شعار گرایشی سوسیالیستی در درون جنبش کارگری است، بلکه بیشترین تلاش را تاکنون همین گرایش برای متحد کردن کارگران به عمل آورده است. اگر از کارگران بخواهیم که این شعار را به نفع شعار دیگری که ظاهرا این شعار مانع متشکل شدن کارگران در این برهه از تاریخ است بشویم، داریم از کارگران می خواهیم که تفاوت گرایشات درون جنبش کارگری را زیر فرش کنند. این برای آزادی واقعی کارگران سم است.


(برگرفته از شماره ٢٠ نشریه "مبارزه طبقاتی"، به سردبیری بهروز ناصری)

۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

کارگران و مبارزات اجتماعی

خواننده ای پرسیده است که "ایرادی که به شما می گیرند این است که بجای مبارزه برای آزادی کارگران، وقتتان را صرف فعالیت در عرصه‌های دیگری مثل زنان، اعدام، کودکان و غیره می کنید. جواب شما به این ایرادات و انتقادات چیست؟"

نگاه من از عینکی متفاوت به دنیاست
پائین تر به معنی "طبقه کارگر" اشاره خواهم کرد و سعی خواهم کرد نشان دهم که آنچه امروز به نام "طبقه کارگر" و حتی خود "کارگر" به خورد این و آن داده می شود و یا به خورد منتقد ما هم داده شده، ربط زیادی به طبقه کارگر ندارد. ربطی به زندگی واقعی فرد کارگر هم ندارد. اما اجازه بدهید ابتدا اشاره‌ای بکنم به نگاه با عینکی متفاوت.
باید با نگاهی متفاوت از عینکی که استالین و مائو بر چشمان چپهای سنتی گذاشته اند، دنیا را نگاه کرد. یادم می آید در دهه ٩٠ قرن گذشته، با دوستی از آمریکای جنوبی که با "کمونیسم" سنتی طرفدار استالین - مائو خیلی خوب آشنا بود، همکلاس بودم. وقتی که به نقدم به کمونیست خودش توجه کرد، یک روز با یک حالتی سمپاتی گفت: "کمونیسم تو سمپاتی جلب می کند." در همین دوره بود که برنامه "یک دنیای بهتر" منتشر شده بود و یک نسخه از آن را به یکی از دوستان قدیمی عضو حزب توده دادم که بخواند. بعد از خواندن گفت که نمی شود ایراد منطقی ازش گرفت. باز در همین سالها بود که یک آشنائی در ارومیه با چند نسخه از برنامه "یک دنیای بهتر" دستگیر شده بود. می گفت که قاضی پرونده آن را در برابر او مطالعه کرد و گفت: "اینگونه نوشته ها جوانان را به راحتی فریب خواهند داد"!
رفیق مهاجری از هند عضو حزب کمونیست کانادا (مارکسیست – لنینیست) که تازه "مائوئیست" را از آن انداخته بودند، بعد از مطالعه برنامه "یک دنیای بهتر" تعداد قابل توجهی از این برنامه را از من گرفت و گفت برای رفقایش در هند خواهد فرستاد. گفت که رفقای ما در هند به اینگونه مباحث و اینگونه جهان بینی احتیاج دارند.
می خواهم از این عینک به دنیا نگاه کنم. به مبارزه کارگر و رهائی کارگر. به ربط مبارزه برای لغو اعدام به رهائی کارگر. به مبارزه بری رفع تبعیض از جوان همجنسگرا به رهائی کارگر. به ربط دخالت در اعتراض بر علیه اسلام و دیگر مذاهب آدمکش به رهائی کارگر. عینکی که ورای مبارزه روزمره ما برای معیشت و رفاه، به انسان بعنوان یک موجود "مقدس" نگاه می کند. در جهانی که با این عینک می بینم، انسان به صرف انسان بودن، "مقدس" است و ربطی به مذهبش، به جنسیتش، به کشش جنسی اش، به زبان و ملیت و قومیتش، به نظر سیاسی اش و غیره ندارد. این عینک پایمال شدن حرمت این انسان را نمی پذیرد. دست درازی به جانش را ممنوع اعلام کرده است؛ حتی جان کسانی که ظاهرا دفاع از آنها عجیب به نظر برسد! در برابر بیحقوقی زن و کودک و دیگرانی که ضایع شدن حقوقشان برای نسلها عادی به نظر می رسید، سکوت نمی کند. از نظر من این عینک، عینک کارگر به زندگی و مبارزه خود است. و من با نگاه از این عینک دنیا را و کسانی که در آن برای تغییر فعالیت می کنند، می سنجم.

ایرادگیران از ما چه کسانی هستند؟
تصورم این است که این ایرادگیران، چپ‌های سنتی‌ای هستند که پرونده و کارنامه شان پر است از تناقض و "اشتباهات دهشتناک". در بین این به اصطلاح چپها در ایران، کسانی که امروز می گویند درباره ستم و اجحافاتی که بر زنان، کودکان، اعدامی ها، معتادان و غیره می رود، حرف نزنید و به کارگر بچسبید، همانهایی هستند که در دوره خودش می گفتند زن ایرانی فرهنگ و چادر ایرانی اش را حفظ می کند. کسانی که امروز این همه طرفدار کارگر شده اند، با ما که می گفتیم نباید از کوبیدن ناسیونالیسم کوتاه بیائیم، قهر کرده و راهشان را جدا می کردند. کسانی هستند که با آمدن خاتمی دشمن اصلی ما شدند که چرا به پرچمدار گفتگوی تمدنها بی حرمتی می کنیم. که خاتمی آمده جمهوری اسلامی را اصلاح کند و دوره انقلابات و تقابل کارگر و سرمایه دار سر آمده است. دوره‌ای طولانی با این به اصطلاح چپ جنگیدیم که به او بقبولانیم برای کارگر "اسلام ما و اسلام آنها" نداریم! که مذهب و الهیات رهائیبخش نداریم. اسلام از هر نوعش و همه مذاهب، از هندوئیسم گرفته تا اسلام و یهودیت و مسیحیت و بهائیت و غیره جنایتکارند. چندین دهه با اینها درگیر بودیم که بهشان بقبولانیم اعدام یک قتل عمد دولتی است. که اعدام اعلام جنگ بورژوازی به کل جامعه است، نه فقط فرد زیر دار اعدام. اینها کوتاه نمی آمدند و پافشاری می کردند که اعدام انقلابی داریم و جنایتکاران الا و بلا باید به سزای جنایتشان فقط با اعدام برسند. این ایرادگیران نه تنها طرفدار اعدام بودند، بلکه بعضی از آنها، مثل فدائیان اکثریت، حزب رنجبران و حزب توده خود گروه فشاری به جمهوری اسلامی بودند که چرا در اعدام ضدانقلابیون "طرفدار امپریالیسم آمریکا" کوتاهی می کند. مثل بابک زهرایی که شناخته شده ترین تروتسکیستهای آن دوره بود، مشاور بنی صدر شده بودند. سازمان فدائیان اکثریت در اطلاعیه ای به تاریخ ٢٧ خرداد ١٣٦٠ در شماره ١١٤ نشریه "كار" و بدنبال صدور حكم ابد برای عباس امیرانتظام توسط جمهوری اسلامی می نویسد: "ما رأی دادگاه را تأیید می‌کنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانت‌های ارتکاب شده ارزیابی می‌نمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج می‌نهیم ..."
با اینها سالها جنگیدیم که کودک مذهب ندارد و نباید به والدینش اجازه داد مذهبشان را به کودک تحمیل کنند. ایراد می گرفتند که نمی شود از آزادی بیان و عقیده بدون قید و شرط دفاع کرد. پافشاری ما را در دفاع از آزادی بیان "لیبرالی" میشناختند اما انها آزادی بیان خلق را قبول داشتند، و بزعمشان باید آزادی بیان ضدخلقی‌ها را سرکوب کرد! در قاموس اینها همجنسگرائی یک بیماری بود که این بیماران باید مداوا می شدند و یا مثل برخورد مائو به معتادان در چین، همه را به جزایری دور دست می فرستادند که آرام آرام از بین بروند.
در دنیای این ایرادگیران، دشمن کارگر نه ارتجاع از هر نوعش، بلکه "امپریالیسم آمریکا"! است. بیخود نیست که در صحنه سیاست دوستان اینها از مرتجع ترین افراد و دولتهایی هستند که خودشان را "ضدامپریالیست" معرفی کرده اند. طالبان، احمدی نژاد و جمهوری اسلامی، قذافی، چاوز، صدام حسین، پوتین، حماس، بشار اسد، مقتدا صدر، حزب الله و داعش و جانوران این تیپی در کمپ اینها هستند. هر یهودی ستیزی از نظر اینها ضد صهیونیست است و دوست اینها!
خوشحالم که بعضی از این ایرادگیران، که کارگر در هیچ کجای معاملات سیاسی آنها قرار نداشت، امروز حداقل پافشاری به دفاع از اعدام را فعلا زیر فرش کرده اند. خوشحالم که دیگر از مذهب "خودی" به آن شیوه قدیم دفاع نمی‌کنند. خوشحالم که از زن علنا نمی‌خواهند حجابش را رعایت کند! خوشحالم که طرفدار کارگر شده‌اند و انتظار دارند باید همه بحثها حول کارگر دور بزند. با تمام ایرادهایی که هنوز به آنها وارد است، این اما یک گام بجلوست.
من اما از میان این چپ با این سابقه، فقط آنهایی را ستایش می کنم که در این موارد سکوت کرده اند!

این "دیگران" چه کسانی هستند؟
اگر منظور از "دیگران" بورژوازی و طبقه بورژواست، بحثی نیست. اما آنچنانکه از سئوال بر می آید، منظور از "دیگران" زنان، کودکان، محکومین به اعدام، همجنسگراها، جوانان و غیره است. دوقطبی "کارگران و دیگران" ساخته ذهنیتی وارونه است که همزاد کمونیسم استالین و مائو است. درست است که کسی در بین چپهای ایران دیگر علنا از استالین و مائو دفاع نمی کند، اما مائوئیسم و کمونیسم پروروس سنتی بسیار قدیمی و جان سخت است که پیشروی کارگر در مبارزه را بسیار کند می کند. این "کمونیسم" اگر از آزادی زن و آزادی بیان دفاع نمی کند، در عوض از آزادی بورژوازی ملی و خودی دفاع تا سر حد مرگ می کند. اگر برای او مبارزه برای آزادی زن و رفع تبعیض حاشیه ای است، همسنگری با ناسیونالیسم جبهه عمده مبارزه‌اش است. تقویت ارتجاع اسلامی جبهه های اصلی نبردش است. در صحنه سیاست ایران، امروزه متأسفانه در مقابل آن چپ، گاها دیده ایم که جریانات غیر کمونیست از پاره‌ای از حقوق زنان و کودکان و بی دینها دفاع می کنند. این برای آزادیخواهی یک دستاورد است که هیچکس نمی تواند به دفاع از آزادی بی اعتنا باشد، اما در عین حال تراژدی هم هست که در جامعه ای "چپ" ظاهرا طرفدار آزادی را کسی به عنوان طرفدار آزادی زن و لغو اعدام و آزادی بیان و مدافع اقلیتها نداند!
اگر کارگر برای آزادی تشکل مبارزه می کند، زن هم برای آزادی از حجاب و آزادی از تبعیض و نابرابری حقوقی و غیره مبارزه می کند. اگر کارگر برای افزایش دستمزد تا سطحی که بشود از گرسنگی تلف نشد مبارزه می کند، اقلیت قومی و مذهبی برای رفع تبعیض مبارزه می کند. برای حقوق برابر شهروندی مبارزه می کند. کسی که جانش را می خواهند بگیرند و اعدامش کنند، برای زنده ماندن تلاش می کند. کارگری را که برای سیر کردن شکم کودکش یک قرص نان برداشته و دستگیر شده و در حین تلاش برای فرار کسی را به قتل رسانده، اکنون می خواهند قصاصش کنند. کسی که از این زیر اعدامی دفاع نکند، از افزایش دستمزد هیچ کارگری هم دفاع نمی کند. کسی که برای رفع تبعیض بر علیه زن مبارزه نمی کند، برای تأمین مهد کودک زن کارگر هم مبارزه نمی کند. اینها تلاش کارگر در چهارچوب جامعه سرمایه داری است که یک کمونیست باید در جلوی همه این تلاش و مبارزات و اعتراضات باشد.
مهمتر اینکه اگر طبقه سرمایه دار بتواند تلاش زن برای برابری را سرکوب کند، بتواند تلاش جوان برای انسان به حساب آمدن را سرکوب کند، اگر تلاش برای حقوق کودک سرکوب بشود، سرکوب کارگر در تلاشش برای افزایش دستمزد برایش آسانتر است. آن کدام آدم چپ جدی است که هنوز این بدیهیات را نمی داند؟!
برای ایرادگیران ما جامعه موزائیکی است از اصناف که هر کدام حق و حقوقی صنفی دارند که بعضی از این حقوق از نظر این "چپ" قابل دفاعند، بعضی ها نه. اصلا مبارزه برای حقوقشان، مشکل خودشان است. کارگر صنفی است مثل دیگر اصناف با اتحادیه‌های خودشان. زنان صنفی هستند با وکلای فمنیست خودشان. اگر کسی اعدام می شود برای این است که انتخاب بدی کرده است! می توانست برود دنبال کار بهتری که مجبور به رو آوری به جنایت نمی شد! در نگاه این ایرادگیران رشد کرده در منجلاب مذهب، برای اصلاح جامعه زندان ضروری است. فقط زندانیان سیاسی "چپ" قابل دفاعند. کسی که به اعتیاد روی آورده است دیوانه است. این دنیای وارونه، دنیای این ایرادگیران ما که اکنون طرفدار کارگر هم، ظاهرا، شده اند می باشد.

آزادی کارگران بدون آزادی "دیگران"!
نکته مهم دیگری که باید به آن در همین رابطه پرداخته شود، مبارزه کارگر برای آزادی است. مبارزه کارگر در متنی که ایرادگیران ما به آن اشاره می کنند، مبارزه برای آزادی نیست. مبارزه برای رفرم است که بالاتر گفتم ما باید جلوی این مبارزات و اعتراضات باشیم. مبارزه برای اینکه بشود نفس کشید و در این دنیای وحشتناک، خفه نشد. و گرنه کارگر که در جامعه ای سوسیالیستی بدون آزادی دیگران هم، بدون لغو اعدام، بدون آزادی زن، بدون خلاصی فرهنگی، بدون لغو تبعیض از اقلیتهای زبانی و غیره آزاد نمی شود. کارگر حتی بدون آزادی فرد بورژوا از بورژا بودن و زندگی را بر دیگران حرام کردن هم، آزاد نمی شود. بدون رها کردن آخوند و کشیش و خاخام از جهالت، نمی تواند آزاد باشد. کل جنگ کارگر رها شده از قیود جامعه طبقاتی برای پس زدن عادات و سنن قدیمی، برای تلاش بورژواها برای بازگشت به قدرت، همین تلاش برای آزادی واقعی است.
شاید اشاره به تجارب تاریخی در غرب جواب بهتری باشد به ایرادگیران ما. اگر در غرب چپ امروز جلوی اعتراض کارگر است و او را مثلا فقط در جلوی اعتراضات کارگری می بینیم، به این دلیل ساده است که همین چپ در دوره ای که زن موقعیتی مثل موقعیت زنان در ایران داشت، جلوی صف اعتراض زنان بود. چپ اروپائی چنان در مبارزه برای رفع تبعیض بر علیه همجنسگرایان جلوی صحنه بود که گاها من یکی را به این اشتباه می انداخت که اعتراض در جبهه دیگری هم در جریان است؟ یا اینکه اعتراض برای رفع تبعیض بر علیه همجنسگرایان تمام اعتراض در این جوامع است!؟ اعتراض چپ برای رفع تبعیض بر سیاهان نمونه دیگری است که چپ اروپا و آمریکا فعالترین نیروی این جنبشها بودند. چپ در اروپا جلوی صف مقابله با یهودی ستیزی بود. اگر چپ را درگیر مبارزه برای حقوق زنان و لغو اعدام و حقوق کودکان و غیره نمی بینیم، برای اینکه مبارزه اش را کرده و دارد میوه اش را می چیند. اگر چپ را در سوئد و هلند و سوئیس در مبارزه بر علیه تبعیض بر علیه زنان، اقلیتها و نقض حقوق کودک نمی بینیم، بخاطر این است که نابرابری زن و مرد در این جوامع تقریبا حل شده است. کسی را آنجا دیگر اعدام نمی کنند. تبعیض بر علیه اقلیتها جرم محسوب می شود. نقض حقوق کودک پیگرد قانونی دارد.

از آنها بپرسید که برای کارگران چکار کرده‌اند؟
قبل از ادامه بحث این را بگویم که اگر با کسی از این ایرادگیران مواجه شوم، از ایشان خواهم پرسید که اگر برای ریحانه جباری و سکینه محمدی و فلان مشکل زنان و بهمان مشکل کودکان و آن مشکل جوانان و این مشکل اقلیتها و تحمیق مذهبی کودکان کاری نکرده‌اید، برای کارگران چکار کرده‌اید؟ در کدام مبارزه بر سر افزایش دستمزد ردی از شما را می‌شود پیدا کرد؟ در کدام اعتراض به عدم پرداخت دستمزدها حضور داشته‌اید؟ در کدام اعتراض به سرکوب تشکل‌های موجود کارگری بوده اید؟ نماینده کدام کارگران هستید؟ کدام کشور و کدام خیابان اعتراض کارگر ایرانی را نمایندگی کرده اید؟ برای اعتراض متشکل به زورگوئی به کارگران قراردادی و سفید امضاء دست چند نفر را در دست هم گذاشته اید؟ چند کمپین برای رساندن صدای کارگران سرکوب شده ایرانی راه انداخته اید؟ کارگران کدام کارخانه به امید وجود شما در مبارزه به زندگی و آینده امیدوار شده اند؟ بقول چارلز دیکنز: "به من فاکت بده! فاکت!"

طبقه کارگر و دیگران
اما چرا چپهای سوسیالیستی که از آنها در اروپا اسم بردم در این جوامع خود را درگیر این مبارزات کردند؟ چرا مارکس در کنار سازمان دادن انترناسیونال اول و نوشتن کاپیتال، درباره اعدام و آزادی بیان و مطبوعات هم اظهار نظر می کرد و پرچمدار می شد؟ چرا ما خودمان را مشغول لغو حکم اعدام این و آن می کنیم؟ چرا مسئله زن، مسئله ماست؟ چرا درباره فلسطین و غزه و اسرائیل حرف می زنیم؟ چرا مارکس و تروتسکی و این و آن خود را درگیر مسئله یهود می کردند. چرا لنین درباره حق تعیین سرنوشت ملل حرف می زد؟ و هزار و یک چرای دیگر.
ابتدا این را بگویم که حزب کمونیست کارگری، حزب کارگران در خط تولید و حزب طبقه کارگر است. در تک تک مبارزات کارگران حضور فعال داشته است. صدای کارگران در اعتراضشان بوده ایم. در هر مبارزه ای راه نشان داده ایم و با فعالین و توده های کارگر تبادل نظر کرده ایم. شهرها را به حمایت از اعتراضات کارگری فراخوانده و سازمان داده ایم. صدای اعتراض کارگر در تمام مجامع مهم بین المللی، از آی ال او تا تی یو سی تا کنگره کار کانادا، تا کنفرانس لیبراستارت تا خیابانهای مصر و عراق و تونس و پاریس و توکیو و لندن بوده ایم. صدای اعتراضات کارگران در رسانه ها بوده ایم. در صف اول مبارزه کارگر برای افزایش دستمزد و نقد کردن دستمزدهای پرداخت نشده شان بوده ایم. نگذاشته ایم عمله و اکره جمهوری اسلامی، از محجوب و صادقی و جلودار زاده گرفته تا کسانی که زیر نام هیأت مٶسس سندیکاهای کارگری دنبال موسوی و مصطفی معین افتادند را به نام نماینده کارگران به کسی قالب کنند.
اما مبارزه کارگر با سرمایه دار و سیستم سرمایه داری فقط محدود به چهاردیواری کارخانه، محدود به مبارزه بر سر افزایش دستمزد و بیکارسازی ها نیست. کارگر بعنوان یک طبقه در برابر طبقه سرمایه دار و در برابر سیستم سرمایه داری ظاهر می شود. طبقه کارگر چند کارگر آچار و داس بدست و یا پشت میز کامپیوتر نشسته نیست. طبقه ای است با تاریخی از مبارزه بر سر حق رأی برابر، بر سر آزادی و برابری و رفع ستم ملی و ستم جنسی، تاریخ مشترکی است از مبارزه برای برابری زن و مرد. یک سرش مارکس و تامس پین و سانس کلوتها و انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر است، سر دیگرش کارگران بافق و مبارزه برای لغو حکم اعدام ریحانه و سکینه. یک سرش مبارزه برای رفرم است، سر دیگرش تلاش برای تحزب و گرفتن قدرت سیاسی و خلع ید از بورژوازی و سازمان دادن انقلاب کارگری. "کارگر، تو برو بر سر میزان دستمزدت بحث و اعتصاب کن!" توهین است به مارکس و لنین و انقلاب اکتبر و انقلاب فرانسه! توهین است به اسپارتاکوس. توهین است به شأن انسان و تک تک کارگران! توهین است به انقلاب ایران که تفکر ارباب و رعیتی شاهنشاهی را برای همیشه به گور سپرد. توهین است به تلاش یک دنیا مبارزه برای حق رأی برابر، تلاش برای برابری زن و مرد، تلاش برای ورانداختن تفکر ارباب و رعیتی!
اما اجازه بدهید اینجا و قبل از اتمام این مطلب، چند کلمه ای هم درباره تعریف "طبقه کارگر" هم بگویم. بقول ای پی تامسون، E. P. Thompson، نویسنده "ساختار طبقه کارگر انگلیس" "طبقه یک پدیده تاریخی است که وقایع ظاهرا مجزا را، چه در مواد خام تجربه و چه در آگاهی، به هم متصل می کند." می گوید که "بر این نکته که پدیده ای تاریخی است، تأکید می کنم." می گوید "طبقه ساختار و یا حتی رسته نیست؛ بلکه اتفاق می افتد. و می توان نشان داد که در روابط انسانها اتفاق می افتد." و نتیجه می گیرد که "این روابط اگر چه سیال و تاریخی است، اما در متن واقعی و بین انسانهای واقعی است. عشق بدون عشاق معنا ندارد. احترام بدون ارباب و رعیت معنا ندارد." طبقه هم بدون انسان‌های واقعی معنا ندارد. تجربه است، شیوه زندگی است. تجربه تاریخی و به ارث برده، انسان‌ها را در یک رابطه واقعی و در متنی واقعی قرار می دهد.
طبقه حاصل تجارب تاریخی، چه به ارث برده شده و چه در روابط مشترک حی و حاضر کسب شده، است که انسانها در روابط خود منافع مشترک خود را با پوست و گوشت احساس می کنند و آنجا که به اندازه کافی از آن آگاه باشند، فرموله می کنند و آن را با منافع گروه دیگری از طبقه ای دیگر در تضاد و تناقض می بینند. باز بقول تامسون، تجربه طبقه علی العموم با روابط تولیدی‌ای که انسانها در آن بدنیا می آیند و یا غیرارادی وارد آن شده‌اند، تعیین می گردد.
اما اگر اینطوری نباشد و "طبقه کارگر" را با عینک صنفی بنگریم، آنوقت معلوم نیست چه کسی عضو این طبقه هست و چه کسی نیست!؟ اعضای خانواده فرد کارگر کجای این طبقه قرار می گیرند؟ معلوم و پرستار و کارمند جزء کجای این طبقه هستند؟ جنب و جوش خانواده های کارگران را چگونه باید بررسی کرد؟ و هزار و یک معیار دیگر!

حالا، به ایرادگیران ما بگوئید که با این معیار و تعریفی که از طبقه کارگر دادم، مبارزه برای لغو حکم اعدام، برابری زن و مرد، دفاع از حقوق برابر شهروندی، مبارزه برای حقوق کودک و همجنسگرا و پناهنده، در مرکز ثقل مبارزه کارگری است.
١٠ اکتبر ٢٠١٤

(کارگر کمونیست ۳۳۳)

۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

درباره وقایع اخیر در موصل و دیگر شهرهای عراق

فلاح الوان (رئیس فدراسیون شوراها و اتحادیه های کارگری در عراق)
ترجمه: ناصر اصغری

مقدمه:
ترجمه ای که پیش رو دارید، فلاح الوان آن را به عربی نوشته بود و سایت جدلیه مصر آن را روز ١٥ ژوئن ٢٠١٤ به انگلیسی ترجمه و روی بخش انگلیسی سایت قرار داده بود. گرچه نوشته مهر آن تاریخ را بر خود دارد، اما ترجمه آن برای اطلاع خوانندگان فارسی زبان از نگاه رهبران جنبش کارگری به مسائل پیش روی، بخصوص در اوان وقوع آن، که ادامه آن وضعیت، امروز جهان را اینچنین در خود فرو برده است، ضروری و حیاتی است. (مترجم)
***
موصل و دیگر شهرهای عراق شاهد تغییرات اساسی، خطرناک و سرنوشت سازی هستند.
رسانه ها، بخصوص آن بخش که متحد دولت عراق و دول غربی هستند، روی داعش و به تصرف در آوردن چندین شهر عراق توسط این گروه مسلح تمرکز کرده اند که مخاطبین خود را بر علیه آن تحریک کنند. الحق وجود و تأثیرات این گروه تروریستی در میان محافل مسلح در شهرهای مزبور در وقایع اخیر غیرقابل انکار است. اما این هم واقعیت دارد که مردم عراق علی العموم چه در مناطق مرکزی یا جنوب، و چه در مناطقی که دولت دیگر کنترلی روی آنها ندارد، مخالف داعش هستند. مناطق به اصطلاح "سنی" و یا "مثلث سنی"، عنوانی که سازمانهای اطلاعاتی، بخصوص سازمان جاسوسی آمریکا، CIA، بعنوان بخشی از نقشه ای که برای براه انداخته جنگهای فرقه ای در عراق مهندسی کرده بودند، اختراع کردند. در عین حال مردم عراق علی العموم مخالف رژیم مالکی و سیاستهای آن که بر مبنای سیاستهای قومی – فرقه ای پایه ریزی شده اند، نیز می باشند. این موضوع بخصوص در شهرها که تبعیض فرقه ای بسیار متمرکز است و دولت به مردم عادی بعنوان دشمنان سیاسی برخورد می کند، صدق می کند.
سقوط و تصرف چند شهر عراق به دست نیروهای مسلح (داعش) آرزوی مردم آنجا نیست. خواستشان مبنی بر راحت شدن از دست گروه‌های فرقه‌ای، روشن و صریح است. این مطالبه را از طریق تحصن‌های آرام‌شان بیان کرده‌اند، اما گروه‌های تروریستی مسلح از این فضا سواستفاده کرده و قدرت را بدست گرفتند. مطالبات مردم علیه تبعیض و فرقه گرائی عادلانه و منصفانه است، در حالیکه سیاستهای مالکی ارتجاعی و تبعیض گرایانه هستند و از جانب مردم مردود هستند. در عین حال کنترل شهرها و مردم توسط داعش، تهدیدی جدی به جامعه و زندگی روزمره است.
مطالبات عمومی به ابزاری برای نیروهای ارتجاعی بدل شده تا مثل لاشخورها شکار را بین خود تقسیم کنند. نیروهای سیاسی از تروریستهای القاعده گرفته تا حزب بعث و سران عشایر تا رهبران مذهبی شیعیان که آشکارا فراخوان جنگ داده‌اند، تا ناسیونالیستهای کرد که دستاورد سیاسی و نظامی داشته اند. همه اینها در حالی اتفاق می افتند که عراق آشکارا به میل نیروهای سیاسی غالب تقسیم شده؛ در حالیکه خواست مردم عراق نادیده گرفته می شود.
نیروهای منطقه‌ای – بخصوص ایران، عربستان سعودی و ترکیه - که از تجزیه عراق منتفع می‌شوند، کار خودشان را می‌کنند تا استفاده‌های سیاسی خود را ببرند. در حالیکه دولت آمریکا – دلیل اصلی‌ای که همه این مشکلات بر مردم عراق وارد آمده – دارد آماده می‌شود هر طور که انتخاب کند، مداخله کند. اوباما تا بحال وقتی که درباره وقایع اخیر حرف زده، دو بار نگرانی‌اش را درباره نفت عراق ابراز داشته است. هیچگونه ملاحظه و نگرانی‌ای را در مورد سرنوشت دو میلیون نفری که زیر سلطه داعش هستند و یا سرنوشت زنانی که در موصل بخاطر اعمال گانگسترهای داعش شروع کرده‌اند به خودکشی، از خود نشان نداده است. طبقه کارگر نیروی واحدی است که در سراسر عراق، از شمال کردستان تا دورترین نقاط در جنوب عراق، وجود دارد. این نیروست که وجود و بقایش به ریشه کن کردن تبعیض و اتحاد تمامی مردم عراق وابسته است. و تنها نیرویی است که می‌تواند به تکه تکه شدن و جدائیها پایان بدهد.
ما مداخله آمریکا را مردود می‌دانیم و به سخنان نامناسب (inappropriate) اوباما که نه نگران مردم، بلکه نگران نفت است اعتراض داریم. ما همچنین سرسختانه بر علیه دخالت‌های ایران ایستاده‌ایم.
ما بر علیه دخالت رژیم‌های حوزه خلیج، بخصوص عربستان سعودی و قطر که گروه‌های مسلح را تأمین مالی می‌کنند، ایستاده‌ایم.
ما مخالف سیاست‌های فرقه‌ای و ارتجاعی نوری المالکی هستیم.
ما همچنین کنترل نیروهای گانگستر و تروریست بر موصل و دیگر شهرها را مردود می‌دانیم. ما با مردم این شهرها اعلام حمایت می‌کنیم و از مطالبات آنها بر علیه فرقه‌گرائی و تبعیض پشتیبانی می‌کنیم.
در آخر، ما دخالت نهادهای مذهبی و فراخوان آنها به جنگ همه کشی (indiscriminate) را مردود می‌دانیم.
هدف ما حمایت از کسانی است که نماینده منافع توده مردم هستند و از آنها حمایت می‌کنیم که در این شرایط و حملات خطرناک و ارتجاعی به اندازه کافی قدرتمند شوند. ما به یک موضع بین المللی فراخوان می‌دهیم که از این موقعیت رو به خرابتر شدن و دخالتهای دولتهای منطقه ای جلوگیری کنند و از مردم عراق حمایت کنند.

لینک انگلیسی مطلب از سایت جدلیه:

(کارگر کمونیست ۳۳۲)

۱۳۹۳ مهر ۱۲, شنبه

انسانیت! مقوله‌ای كه وجود خارجی ندارد

مدتی است به این نتیجه رسیده‌ام كه جان انسان، نه آن موجود دو پائی كه مثل هر موجود زنده دیگری جان و روحی دارد و اكنون دیگر همه قبول كرده‌اند از نسل میمون تكامل یافته است؛ بلكه آن موجودی كه شعور دارد، فكر می‌كند، عاشق می‌شود، مدرسه می‌رود و بقول ماركس برای فردایش برنامه می‌ریزد، هیچ زمانی به اندازه امروز بی‌ارزش نبوده است.
Robert Dziekanski (رابرت جكینسكی) ١٤ اكتبر از لهستان عازم فرودگاه ونكوور كانادا شد كه به مادرش بپیوندد و تقاضای پناهندگی كند. رابرت در حالی كه زبان انگلیسی بلد نبود، در فرودگاه، در قسمتی كه قرار بود به مادرش بپیوندد، برای ٦ ساعت منتظر می‌ماند و از عصابیت یكی از صندلی‌های جلوی دستش را به زمین می‌كوبد. محافظین فرودگاه پلیس را صدا می‌زنند و ٤ پلیس نره خر غول پیكر، همچون چهار گرگ گرسنه هار به او حمله كرده و با تفنگ الكتریكی (Taser Gun) كه شوك برقی با ولتاژی بسیار بالای به بدن انسان وارد می‌كند، او را در عرض ٢۵ ثانیه از پای در می‌آورند. جرم رابرت این بود كه از انتظار كلافه شده بود؛ جرم رابرت این بود كه انگلیسی بلد نبود؛ جرم رابرت این بود كه به خیال پلیس روسی حرف می زد؛ جرم رابرت این بود كه مهاجر است؛ جرم رابرت این بود كه انسان است. آری جرمش این بود كه انسان است و این موجود بی‌ارزش است. قتل رابرت تنها یك نمونه از صدها هزار قتل و خشونتی است كه هر روزه در گوشه و كنار دنیا بر علیه انسان، كه ارزشی ندارد، اعمال می‌گردد. اعمال می‌گردد كه سركشی نكنند. كه قوانین این‌ها را، قوانین زشت و زننده اینها را، قوانین آدمكشان و آدمكشی را رعایت كنند.
دیگر كسی شكی ندارد كه پلیس سگان در زنجیر و تعلیم دیده‌ای هستند كه بورژوازی برای رام و مطیع كردن جامعه هر از چند گاهی به جان یكی می‌اندازد. دیگر هیچ كس، با دیدن پلیس احساس امنیت نمی‌كند. حتی پلیس، كه خود هم نوعی انسان است و جان او هم ارزش ندارد؛ انسانی كه مسخ شده و فكر می‌كند باید بكشد، مرعوب كند، بترساند و گاز بگیرد، زیر منگنه دنیا وارونه‌ای كه در آن زندگی می‌كند، می‌داند كه جانش ارزش ندارد. سایكوپت همین است. انسانی كه از انسانیت و خصائص انسانی توخالی شده است. انسانی كه هیچ كس دور و برش احساس راحتی نمی‌كند. انسانی كه وجودش برای دور و بری‌ها مایه خطر است. آری این موجود با آنچه كه قرار بود باشد، فرسنگ‌ها بیگانه است.

حاشیه اول
پلیس كانادا و آمریكا از سال ٢٠٠٠ تا كنون از این نوع اسلحه برقی استفاده می‌كنند. از آن زمان تا كنون فقط در كانادا ١٨ نفر بر اثر استفاده از این سلاح جان خود را از دست داده‌اند. در آمریكا اما این عدد به ٢٧٧ نفر می‌رسد.
قبل از رابرت جكینسكی، آخرین فردی كه در كانادا جانش را با این اسلحه از دست داد، جوانی بود كه در توالت مشغول رفع حاجت بود و پلیس به زور قبل از این كه كارش تمام شود، می‌خواست او را از آنجا بیرون بكشد كه منجر به مرگ وی شد.

حاشیه دوم
در جریان شورش‌های خیابانی پاكستان، ژورنالیستی در باره پلیس پاكستان با رادیوئی مصاحبه می‌كرد. می‌گفت كه در پاكستان پلیس را از میان آدم‌هائی انتخاب می‌كنند كه رشوه بگیرد؛ كه دیگران را اذیت كند؛ كه به وقایع و سیاست كشور و دنیای دور و برش بی‌تفاوت باشد. از میان كسانی انتخاب می‌كنند كه اگر گفتند گاز بگیر، زنجیر پاره كند، گاز بگیرد و وحشیانه بدرد. اما غافل از اینكه این اولین خصلت پلیس سازی در هر جامعه است؛ پاكستان یا غیرپاكستان.

حاشیه سوم
حاشیه سوم جالب‌تر است. روزنامه جمهوری اسلامی، در شماره ٢٧ آبان ١٣٨٦ خود می‌نویسد: "سخنگوی وزارت خارجه ایران تداوم نقض حقوق بشر در كانادا را محكوم كرد" این تیتر خبر است. پائین‌تر می‌گوید: "وكیل خانواده زیكانسكی خبرهای تأثرانگیزی از شرایط ناگوار و شكنجه آمیز بازداشت وی و عدم دسترسی او حتی به آب و غذا را ارایه كرده است." این دو تكه را فقط برای نمونه آوردم؛ و گرنه كل خبر مملو از این نوع چرت و پرت‌هاست. مثلا مرگ دو ایرانی تبار را هم كه بر اثر اعمال وحشیانه پلیس جان خود را از دست داده بودند نیز آورده اما نمی‌گوید كه همین‌ها از دست وحشی‌های ریشوئی چون خود سخنگوی وزارت خارجه ایران فرار كرده بودند. (لطفا اگر ریش دارید، بخود نگیرید. بعد از سر كار آمدن جمهوری اسلامی، ریش هم یكی از مظاهر اسلام و جمهوری اسلامی شد.)
روزنامه جمهوری اسلامی و تهیه كننده این خبر حق دارد چنین خبری را با این حال و وضع تهیه كند. در قاموس این‌ها هر كس كه توسط پلیس كشته می‌شود، اول باید كلی شكنجه شده باشد، از آب و غذا محروم شده باشد و ابتدائی‌ترین حق و حقوقش كه ظاهرا حتی روزنامه جمهوری اسلامی هم آن را از داده ها و مفروض می داند، نقض بشود.
***
در ابتدای این یادداشت گفتم كه جان انسان بیش از هر دوره دیگری بی‌ارزش شده است. برای گرفتن جان انسان‌ها بورژوازی همیشه دلائلی "قانع" كننده برای شهروندان كشور مربوطه داشت. امروز اما دلیل خاصی برای كشت و كشتار در عراق وجود ندارد. دلیلی برای غرق كردن كشتی پر از مهاجر وجود ندارد. دلیلی ندارد كه صدها و هزاران نفر در بنگلادش، زمانی كه میلیاردها دلار در عراق صرف كشت و كشتار می‌شود، در برابر باد و بارانی كه قابل پیشگیری است، جانشان را از دست بدهند. دلیلی ندارد كه وقتی كه میلیون‌ها انسان بر اثر بی‌غذائی و بی‌داروئی هر روزه جانشان را در هر گوشه و كنار این دنیا از دست می‌دهند، میلیون‌ها تن غذا و دارو به دریا ریخته و به هدر داده می‌شود. این آن دنیائی است كه انسان امروزی، كه جانش دیگر ارزشی ندارد، به ارث برده است.
این آن تصویری است كه بورژوازی می‌خواهد از انسان به دست بدهد و او را قانع كند كه هر چه هست همین است! تصویر موجودی مستأصل، مسخ شده و بی‌اختیار. اما امید به آینده‌ای بهتر، امید به آنچه كه انسان واقعا باید باشد و می‌بایست باشد، تصویری دیگر و بسیار رایج بین انسان‌هاست. امیدی كه انسان را از برده‌داری و فئودالیسم رهاند و می‌رود كه او را از جامعه غیرانسانی بورژوائی هم برهاند.*

(مندرج در انترناسیونال ۲۱۹، ۲۳ نوامبر ۲۰۰۷)