خواننده
ای پرسیده است که "ایرادی که به شما می گیرند این است که بجای مبارزه برای
آزادی کارگران، وقتتان را صرف فعالیت در عرصههای دیگری مثل زنان، اعدام، کودکان و
غیره می کنید. جواب شما به این ایرادات و انتقادات چیست؟"
نگاه من از عینکی متفاوت به دنیاست
پائین
تر به معنی "طبقه کارگر" اشاره خواهم کرد و سعی خواهم کرد نشان دهم که
آنچه امروز به نام "طبقه کارگر" و حتی خود "کارگر" به خورد
این و آن داده می شود و یا به خورد منتقد ما هم داده شده، ربط زیادی به طبقه کارگر
ندارد. ربطی به زندگی واقعی فرد کارگر هم ندارد. اما اجازه
بدهید ابتدا اشارهای بکنم به نگاه با عینکی متفاوت.
باید
با نگاهی متفاوت از عینکی که استالین و مائو بر چشمان چپهای سنتی گذاشته اند، دنیا
را نگاه کرد. یادم می آید در دهه ٩٠ قرن گذشته، با دوستی از آمریکای جنوبی که با
"کمونیسم" سنتی طرفدار استالین - مائو خیلی خوب آشنا بود، همکلاس بودم.
وقتی که به نقدم به کمونیست خودش توجه کرد، یک روز با یک حالتی سمپاتی گفت:
"کمونیسم تو سمپاتی جلب می کند." در همین دوره بود که برنامه "یک
دنیای بهتر" منتشر شده بود و یک نسخه از آن را به یکی از دوستان قدیمی عضو
حزب توده دادم که بخواند. بعد از خواندن گفت که نمی شود ایراد منطقی ازش گرفت. باز
در همین سالها بود که یک آشنائی در ارومیه با چند نسخه از برنامه "یک دنیای
بهتر" دستگیر شده بود. می گفت که قاضی پرونده آن را در برابر او مطالعه کرد و
گفت: "اینگونه نوشته ها جوانان را به راحتی فریب خواهند داد"!
رفیق
مهاجری از هند عضو حزب کمونیست کانادا (مارکسیست – لنینیست) که تازه
"مائوئیست" را از آن انداخته بودند، بعد از مطالعه برنامه "یک
دنیای بهتر" تعداد قابل توجهی از این برنامه را از من گرفت و گفت برای رفقایش
در هند خواهد فرستاد. گفت که رفقای ما در هند به اینگونه مباحث و اینگونه جهان
بینی احتیاج دارند.
می
خواهم از این عینک به دنیا نگاه کنم. به مبارزه کارگر و رهائی کارگر. به ربط
مبارزه برای لغو اعدام به رهائی کارگر. به مبارزه بری رفع تبعیض از جوان همجنسگرا
به رهائی کارگر. به ربط دخالت در اعتراض بر علیه اسلام و دیگر مذاهب آدمکش به
رهائی کارگر. عینکی که ورای مبارزه روزمره ما برای معیشت و رفاه، به انسان بعنوان
یک موجود "مقدس" نگاه می کند. در جهانی که با این عینک می بینم، انسان
به صرف انسان بودن، "مقدس" است و ربطی به مذهبش، به جنسیتش، به کشش جنسی
اش، به زبان و ملیت و قومیتش، به نظر سیاسی اش و غیره ندارد. این عینک پایمال شدن
حرمت این انسان را نمی پذیرد. دست درازی به جانش را ممنوع اعلام کرده است؛ حتی جان
کسانی که ظاهرا دفاع از آنها عجیب به نظر برسد! در برابر بیحقوقی زن و کودک و
دیگرانی که ضایع شدن حقوقشان برای نسلها عادی به نظر می رسید، سکوت نمی کند. از
نظر من این عینک، عینک کارگر به زندگی و مبارزه خود است. و من با نگاه از این عینک
دنیا را و کسانی که در آن برای تغییر فعالیت می کنند، می سنجم.
ایرادگیران از ما چه کسانی هستند؟
تصورم
این است که این ایرادگیران، چپهای سنتیای هستند که پرونده و کارنامه شان پر است
از تناقض و "اشتباهات دهشتناک". در بین این به اصطلاح چپها در ایران،
کسانی که امروز می گویند درباره ستم و اجحافاتی که بر زنان، کودکان، اعدامی ها،
معتادان و غیره می رود، حرف نزنید و به کارگر بچسبید، همانهایی هستند که در دوره
خودش می گفتند زن ایرانی فرهنگ و چادر ایرانی اش را حفظ می کند. کسانی که امروز این
همه طرفدار کارگر شده اند، با ما که می گفتیم نباید از کوبیدن ناسیونالیسم کوتاه
بیائیم، قهر کرده و راهشان را جدا می کردند. کسانی هستند که با آمدن خاتمی دشمن
اصلی ما شدند که چرا به پرچمدار گفتگوی تمدنها بی حرمتی می کنیم. که خاتمی آمده
جمهوری اسلامی را اصلاح کند و دوره انقلابات و تقابل کارگر و سرمایه دار سر آمده
است. دورهای طولانی با این به اصطلاح چپ جنگیدیم که به او بقبولانیم برای کارگر "اسلام
ما و اسلام آنها" نداریم! که مذهب و الهیات رهائیبخش نداریم. اسلام از هر
نوعش و همه مذاهب، از هندوئیسم گرفته تا اسلام و یهودیت و مسیحیت و بهائیت و غیره
جنایتکارند. چندین دهه با اینها درگیر بودیم که بهشان بقبولانیم اعدام یک قتل عمد دولتی
است. که اعدام اعلام جنگ بورژوازی به کل جامعه است، نه فقط فرد زیر دار اعدام.
اینها کوتاه نمی آمدند و پافشاری می کردند که اعدام انقلابی داریم و جنایتکاران
الا و بلا باید به سزای جنایتشان فقط با اعدام برسند. این ایرادگیران نه تنها
طرفدار اعدام بودند، بلکه بعضی از آنها، مثل فدائیان اکثریت، حزب رنجبران و حزب
توده خود گروه فشاری به جمهوری اسلامی بودند که چرا در اعدام ضدانقلابیون
"طرفدار امپریالیسم آمریکا" کوتاهی می کند. مثل بابک زهرایی که شناخته
شده ترین تروتسکیستهای آن دوره بود، مشاور بنی صدر شده بودند. سازمان فدائیان
اکثریت در اطلاعیه ای به تاریخ ٢٧ خرداد ١٣٦٠ در شماره ١١٤ نشریه "كار"
و بدنبال صدور حكم ابد برای عباس امیرانتظام توسط جمهوری اسلامی می نویسد: "ما
رأی دادگاه را تأیید میکنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانتهای ارتکاب شده ارزیابی
مینمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج مینهیم ..."
با
اینها سالها جنگیدیم که کودک مذهب ندارد و نباید به والدینش اجازه داد مذهبشان را
به کودک تحمیل کنند. ایراد می گرفتند که نمی شود از آزادی بیان و عقیده بدون قید و
شرط دفاع کرد. پافشاری ما را در دفاع از آزادی بیان "لیبرالی" میشناختند
اما انها آزادی بیان خلق را قبول داشتند، و بزعمشان باید آزادی بیان ضدخلقیها را
سرکوب کرد! در قاموس اینها همجنسگرائی یک بیماری بود که این بیماران باید مداوا می
شدند و یا مثل برخورد مائو به معتادان در چین، همه را به جزایری دور دست می
فرستادند که آرام آرام از بین بروند.
در
دنیای این ایرادگیران، دشمن کارگر نه ارتجاع از هر نوعش، بلکه "امپریالیسم
آمریکا"! است. بیخود نیست که در صحنه سیاست دوستان اینها از مرتجع ترین افراد
و دولتهایی هستند که خودشان را "ضدامپریالیست" معرفی کرده اند. طالبان،
احمدی نژاد و جمهوری اسلامی، قذافی، چاوز، صدام حسین، پوتین، حماس، بشار اسد،
مقتدا صدر، حزب الله و داعش و جانوران این تیپی در کمپ اینها هستند. هر یهودی
ستیزی از نظر اینها ضد صهیونیست است و دوست اینها!
خوشحالم
که بعضی از این ایرادگیران، که کارگر در هیچ کجای معاملات سیاسی آنها قرار نداشت،
امروز حداقل پافشاری به دفاع از اعدام را فعلا زیر فرش کرده اند. خوشحالم که دیگر
از مذهب "خودی" به آن شیوه قدیم دفاع نمیکنند. خوشحالم که از زن علنا
نمیخواهند حجابش را رعایت کند! خوشحالم که طرفدار کارگر شدهاند و انتظار دارند
باید همه بحثها حول کارگر دور بزند. با تمام ایرادهایی که هنوز به آنها وارد است،
این اما یک گام بجلوست.
من
اما از میان این چپ با این سابقه، فقط آنهایی را ستایش می کنم که در این موارد
سکوت کرده اند!
این "دیگران" چه کسانی هستند؟
اگر
منظور از "دیگران" بورژوازی و طبقه بورژواست، بحثی نیست. اما آنچنانکه
از سئوال بر می آید، منظور از "دیگران" زنان، کودکان، محکومین به اعدام،
همجنسگراها، جوانان و غیره است. دوقطبی "کارگران و دیگران" ساخته ذهنیتی
وارونه است که همزاد کمونیسم استالین و مائو است. درست است که کسی در بین چپهای
ایران دیگر علنا از استالین و مائو دفاع نمی کند، اما مائوئیسم و کمونیسم پروروس
سنتی بسیار قدیمی و جان سخت است که پیشروی کارگر در مبارزه را بسیار کند می کند.
این "کمونیسم" اگر از آزادی زن و آزادی بیان دفاع نمی کند، در عوض از
آزادی بورژوازی ملی و خودی دفاع تا سر حد مرگ می کند. اگر برای او مبارزه برای
آزادی زن و رفع تبعیض حاشیه ای است، همسنگری با ناسیونالیسم جبهه عمده مبارزهاش
است. تقویت ارتجاع اسلامی جبهه های اصلی نبردش است. در صحنه سیاست ایران، امروزه
متأسفانه در مقابل آن چپ، گاها دیده ایم که جریانات غیر کمونیست از پارهای از
حقوق زنان و کودکان و بی دینها دفاع می کنند. این برای آزادیخواهی یک دستاورد است
که هیچکس نمی تواند به دفاع از آزادی بی اعتنا باشد، اما در عین حال تراژدی هم هست
که در جامعه ای "چپ" ظاهرا طرفدار آزادی را کسی به عنوان طرفدار آزادی
زن و لغو اعدام و آزادی بیان و مدافع اقلیتها نداند!
اگر
کارگر برای آزادی تشکل مبارزه می کند، زن هم برای آزادی از حجاب و آزادی از تبعیض
و نابرابری حقوقی و غیره مبارزه می کند. اگر کارگر برای افزایش دستمزد تا سطحی که
بشود از گرسنگی تلف نشد مبارزه می کند، اقلیت قومی و مذهبی برای رفع تبعیض مبارزه
می کند. برای حقوق برابر شهروندی مبارزه می کند. کسی که جانش را می خواهند بگیرند
و اعدامش کنند، برای زنده ماندن تلاش می کند. کارگری را که برای سیر کردن شکم
کودکش یک قرص نان برداشته و دستگیر شده و در حین تلاش برای فرار کسی را به قتل
رسانده، اکنون می خواهند قصاصش کنند. کسی که از این زیر اعدامی دفاع نکند، از
افزایش دستمزد هیچ کارگری هم دفاع نمی کند. کسی که برای رفع تبعیض بر علیه زن
مبارزه نمی کند، برای تأمین مهد کودک زن کارگر هم مبارزه نمی کند. اینها تلاش
کارگر در چهارچوب جامعه سرمایه داری است که یک کمونیست باید در جلوی همه این تلاش
و مبارزات و اعتراضات باشد.
مهمتر
اینکه اگر طبقه سرمایه دار بتواند تلاش زن برای برابری را سرکوب کند، بتواند تلاش
جوان برای انسان به حساب آمدن را سرکوب کند، اگر تلاش برای حقوق کودک سرکوب بشود،
سرکوب کارگر در تلاشش برای افزایش دستمزد برایش آسانتر است. آن کدام آدم چپ جدی
است که هنوز این بدیهیات را نمی داند؟!
برای
ایرادگیران ما جامعه موزائیکی است از اصناف که هر کدام حق و حقوقی صنفی دارند که
بعضی از این حقوق از نظر این "چپ" قابل دفاعند، بعضی ها نه. اصلا مبارزه
برای حقوقشان، مشکل خودشان است. کارگر صنفی است مثل دیگر اصناف با اتحادیههای خودشان.
زنان صنفی هستند با وکلای فمنیست خودشان. اگر کسی اعدام می شود برای این است که
انتخاب بدی کرده است! می توانست برود دنبال کار بهتری که مجبور به رو آوری به
جنایت نمی شد! در نگاه این ایرادگیران رشد کرده در منجلاب مذهب، برای اصلاح جامعه
زندان ضروری است. فقط زندانیان سیاسی "چپ" قابل دفاعند. کسی که به
اعتیاد روی آورده است دیوانه است. این دنیای وارونه، دنیای این ایرادگیران ما که
اکنون طرفدار کارگر هم، ظاهرا، شده اند می باشد.
آزادی کارگران بدون آزادی "دیگران"!
نکته
مهم دیگری که باید به آن در همین رابطه پرداخته شود، مبارزه کارگر برای آزادی است.
مبارزه کارگر در متنی که ایرادگیران ما به آن اشاره می کنند، مبارزه برای آزادی
نیست. مبارزه برای رفرم است که بالاتر گفتم ما باید جلوی این مبارزات و اعتراضات
باشیم. مبارزه برای اینکه بشود نفس کشید و در این دنیای وحشتناک، خفه نشد. و گرنه
کارگر که در جامعه ای سوسیالیستی بدون آزادی دیگران هم، بدون لغو اعدام، بدون
آزادی زن، بدون خلاصی فرهنگی، بدون لغو تبعیض از اقلیتهای زبانی و غیره آزاد نمی
شود. کارگر حتی بدون آزادی فرد بورژوا از بورژا بودن و زندگی را بر دیگران حرام
کردن هم، آزاد نمی شود. بدون رها کردن آخوند و کشیش و خاخام از جهالت، نمی تواند
آزاد باشد. کل جنگ کارگر رها شده از قیود جامعه طبقاتی برای پس زدن عادات و سنن
قدیمی، برای تلاش بورژواها برای بازگشت به قدرت، همین تلاش برای آزادی واقعی است.
شاید
اشاره به تجارب تاریخی در غرب جواب بهتری باشد به ایرادگیران ما. اگر در غرب چپ
امروز جلوی اعتراض کارگر است و او را مثلا فقط در جلوی اعتراضات کارگری می بینیم،
به این دلیل ساده است که همین چپ در دوره ای که زن موقعیتی مثل موقعیت زنان در
ایران داشت، جلوی صف اعتراض زنان بود. چپ اروپائی چنان در مبارزه برای رفع تبعیض
بر علیه همجنسگرایان جلوی صحنه بود که گاها من یکی را به این اشتباه می انداخت که
اعتراض در جبهه دیگری هم در جریان است؟ یا اینکه اعتراض برای رفع تبعیض بر علیه
همجنسگرایان تمام اعتراض در این جوامع است!؟ اعتراض چپ برای رفع تبعیض بر سیاهان
نمونه دیگری است که چپ اروپا و آمریکا فعالترین نیروی این جنبشها بودند. چپ در
اروپا جلوی صف مقابله با یهودی ستیزی بود. اگر چپ را درگیر مبارزه برای حقوق زنان
و لغو اعدام و حقوق کودکان و غیره نمی بینیم، برای اینکه مبارزه اش را کرده و دارد
میوه اش را می چیند. اگر چپ را در سوئد و هلند و سوئیس در مبارزه بر علیه تبعیض بر
علیه زنان، اقلیتها و نقض حقوق کودک نمی بینیم، بخاطر این است که نابرابری زن و
مرد در این جوامع تقریبا حل شده است. کسی را آنجا دیگر اعدام نمی کنند. تبعیض بر
علیه اقلیتها جرم محسوب می شود. نقض حقوق کودک پیگرد قانونی دارد.
از آنها بپرسید که برای کارگران چکار کردهاند؟
قبل
از ادامه بحث این را بگویم که اگر با کسی از این ایرادگیران مواجه شوم، از ایشان
خواهم پرسید که اگر برای ریحانه جباری و سکینه محمدی و فلان مشکل زنان و بهمان
مشکل کودکان و آن مشکل جوانان و این مشکل اقلیتها و تحمیق مذهبی کودکان کاری نکردهاید،
برای کارگران چکار کردهاید؟ در کدام مبارزه بر سر افزایش دستمزد ردی از شما را میشود
پیدا کرد؟ در کدام اعتراض به عدم پرداخت دستمزدها حضور داشتهاید؟ در کدام اعتراض
به سرکوب تشکلهای موجود کارگری بوده اید؟ نماینده کدام کارگران هستید؟ کدام کشور
و کدام خیابان اعتراض کارگر ایرانی را نمایندگی کرده اید؟ برای اعتراض متشکل به
زورگوئی به کارگران قراردادی و سفید امضاء دست چند نفر را در دست هم گذاشته اید؟
چند کمپین برای رساندن صدای کارگران سرکوب شده ایرانی راه انداخته اید؟ کارگران
کدام کارخانه به امید وجود شما در مبارزه به زندگی و آینده امیدوار شده اند؟ بقول
چارلز دیکنز: "به من فاکت بده! فاکت!"
طبقه کارگر و دیگران
اما
چرا چپهای سوسیالیستی که از آنها در اروپا اسم بردم در این جوامع خود را درگیر این
مبارزات کردند؟ چرا مارکس در کنار سازمان دادن انترناسیونال اول و
نوشتن کاپیتال، درباره اعدام و آزادی بیان و مطبوعات هم اظهار نظر می کرد و
پرچمدار می شد؟ چرا ما خودمان را مشغول لغو حکم اعدام این و آن می کنیم؟ چرا مسئله زن، مسئله
ماست؟ چرا درباره فلسطین و غزه و اسرائیل حرف می زنیم؟ چرا مارکس و تروتسکی و این
و آن خود را درگیر مسئله یهود می کردند. چرا لنین درباره حق تعیین سرنوشت ملل حرف
می زد؟ و هزار و یک چرای دیگر.
ابتدا
این را بگویم که حزب کمونیست کارگری، حزب کارگران در خط تولید و حزب طبقه کارگر
است. در تک تک مبارزات کارگران حضور فعال داشته است. صدای کارگران در اعتراضشان
بوده ایم. در هر مبارزه ای راه نشان داده ایم و با فعالین و توده های کارگر تبادل
نظر کرده ایم. شهرها را به حمایت از اعتراضات کارگری فراخوانده و سازمان داده ایم.
صدای اعتراض کارگر در تمام مجامع مهم بین المللی، از آی ال او تا تی یو سی تا
کنگره کار کانادا، تا کنفرانس لیبراستارت تا خیابانهای مصر و عراق و تونس و پاریس
و توکیو و لندن بوده ایم. صدای اعتراضات کارگران در رسانه ها بوده ایم. در صف اول
مبارزه کارگر برای افزایش دستمزد و نقد کردن دستمزدهای پرداخت نشده شان بوده ایم.
نگذاشته ایم عمله و اکره جمهوری اسلامی، از محجوب و صادقی و جلودار زاده گرفته تا
کسانی که زیر نام هیأت مٶسس سندیکاهای کارگری دنبال موسوی و مصطفی معین افتادند را
به نام نماینده کارگران به کسی قالب کنند.
اما
مبارزه کارگر با سرمایه دار و سیستم سرمایه داری فقط محدود به چهاردیواری کارخانه،
محدود به مبارزه بر سر افزایش دستمزد و بیکارسازی ها نیست. کارگر بعنوان یک طبقه
در برابر طبقه سرمایه دار و در برابر سیستم سرمایه داری ظاهر می شود. طبقه کارگر
چند کارگر آچار و داس بدست و یا پشت میز کامپیوتر نشسته نیست. طبقه ای است با
تاریخی از مبارزه بر سر حق رأی برابر، بر سر آزادی و برابری و رفع ستم ملی و ستم
جنسی، تاریخ مشترکی است از مبارزه برای برابری زن و مرد. یک سرش مارکس و تامس پین
و سانس کلوتها و انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر است، سر دیگرش کارگران بافق و
مبارزه برای لغو حکم اعدام ریحانه و سکینه. یک سرش مبارزه برای رفرم است، سر دیگرش
تلاش برای تحزب و گرفتن قدرت سیاسی و خلع ید از بورژوازی و سازمان دادن انقلاب
کارگری. "کارگر، تو برو بر سر میزان دستمزدت بحث و اعتصاب کن!" توهین
است به مارکس و لنین و انقلاب اکتبر و انقلاب فرانسه! توهین است به اسپارتاکوس.
توهین است به شأن انسان و تک تک کارگران! توهین است به انقلاب ایران که تفکر ارباب
و رعیتی شاهنشاهی را برای همیشه به گور سپرد. توهین است به تلاش یک دنیا مبارزه
برای حق رأی برابر، تلاش برای برابری زن و مرد، تلاش برای ورانداختن تفکر ارباب و
رعیتی!
اما
اجازه بدهید اینجا و قبل از اتمام این مطلب، چند کلمه ای هم درباره تعریف
"طبقه کارگر" هم بگویم. بقول ای پی تامسون، E. P. Thompson، نویسنده
"ساختار طبقه کارگر انگلیس" "طبقه یک پدیده تاریخی
است که وقایع ظاهرا مجزا را، چه در مواد خام تجربه و چه در آگاهی، به هم متصل می
کند." می گوید که "بر این نکته که پدیده ای تاریخی است، تأکید می
کنم." می گوید "طبقه ساختار و یا حتی رسته نیست؛ بلکه اتفاق می افتد. و
می توان نشان داد که در روابط انسانها اتفاق می افتد." و نتیجه می گیرد که
"این روابط اگر چه سیال و تاریخی است، اما در متن واقعی و بین انسانهای واقعی
است. عشق بدون عشاق معنا ندارد. احترام بدون ارباب و رعیت معنا ندارد." طبقه
هم بدون انسانهای واقعی معنا ندارد. تجربه است، شیوه زندگی است. تجربه تاریخی و
به ارث برده، انسانها را در یک رابطه واقعی و در متنی واقعی قرار می دهد.
طبقه حاصل تجارب تاریخی، چه به ارث برده شده و چه در روابط
مشترک حی و حاضر کسب شده، است که انسانها در روابط خود منافع مشترک خود را با پوست
و گوشت احساس می کنند و آنجا که به اندازه کافی از آن آگاه باشند، فرموله می کنند
و آن را با منافع گروه دیگری از طبقه ای دیگر در تضاد و تناقض می بینند. باز بقول
تامسون، تجربه طبقه علی العموم با روابط تولیدیای که انسانها در آن بدنیا می آیند
و یا غیرارادی وارد آن شدهاند، تعیین می گردد.
اما اگر اینطوری نباشد و "طبقه کارگر" را با عینک
صنفی بنگریم، آنوقت معلوم نیست چه کسی عضو این طبقه هست و چه کسی نیست!؟ اعضای
خانواده فرد کارگر کجای این طبقه قرار می گیرند؟ معلوم و پرستار و کارمند جزء کجای
این طبقه هستند؟ جنب و جوش خانواده های کارگران را چگونه باید بررسی کرد؟ و هزار و
یک معیار دیگر!
حالا، به ایرادگیران ما بگوئید که با این معیار و تعریفی که
از طبقه کارگر دادم، مبارزه برای لغو حکم اعدام، برابری زن و مرد، دفاع از حقوق
برابر شهروندی، مبارزه برای حقوق کودک و همجنسگرا و پناهنده، در مرکز ثقل مبارزه
کارگری است.
١٠ اکتبر ٢٠١٤
(کارگر کمونیست ۳۳۳)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر