۱۳۹۸ اسفند ۱۰, شنبه

نرجس خانعلی زاده، یکی دیگر از قهرمانان من!


قهرمانان خصوصیتهای ویژه و منحصر بفردی دارند. برای کمک به دیگران، از خودگذشتگی هایی می کنند که فکر کردن هم به آنها موی بر تن آدم سیخ می‌کند.
ویکتوریا لی سوتو یادتان هست؟ همان معلم کودکستان در دبستان سندی هوک آمریکا که با دستان خالی برای مشغول کردن قاتلی که دنبال کشتن کودکان بود، به سراغش رفت تا با فدا کردن جان خود جان چند کودک را نجات دهد.
حسین امیدزاده یادتان هست؟ همان معلم فداکاری که در شین آباد پیرانشهر برای نجات جان محصلین گرفتار در دام آتش خود در آتش سوخت!
نرجس خانعلی زاده از آن جنس بود! پرستار ۲۵ ساله بیمارستان میلاد لاهیجان، که مثل همه پرستاران این کشور که با بیحقوقی دست و پنجه نرم می کنند و برای کمک به بیماران در بدترین شرایط و با کمترین امکانات، در معرض خطرناکترین بیماریها قرار می گیرند، به ویروس کرونا مبتلا شد و جانش را فدا کرد.
نرجس خانعلی زاده قهرمان من است!


سوسیالیستها و کمونیستهای کردستان؛ همه آنهایی که زمانی در کومه له بودند


طبق شواهد منتشر شده، دبیر اول کومه له، ابراهیم علیزاده اخیرا در یک سخنرانی همه کسانی که زمانی در کومه له بوده اند؛ سوسیالیستها و کمونیستهای کردستان و پیشمرگانی که اکنون دیگر در فکر "سوسیالیسم و کمونیسم" هم نیستند، اما زمانی پیشمرگ آن سازمان بودند و از آن به هر دلیلی جدا شده اند را به پیوستن دوباره به کومه له دعوت کرده است.
این دعوت می تواند چند دلیل داشته باشد، اما من به دو دلیل اصلی که به ذهنم می رسند اشاره می کنم.


۱) ابراهیم علیزاده همیشه به سیاست اینگونه فکر می کرده. او همان زمانی هم که حزب کمونیست ایران تشکیل شد، تشکیل یک حزب کمونیستی برای اولین بار در صحنه سیاست ایران در تصورش جایگاه مهم و خاصی را نگرفته بود. تصورش این بود که صف پیشمرگان کومه‌له طولانی‌تر می‌شود. آدمهای دیگری؛ فارسها و ترکها و کلا غیرکردها هم که اکنون از پیکار، چریکها، رزمندگان، وحدت انقلابی، اتحاد مبارزان کمونیست و غیره دور این حزب جمع شده‌اند، کومه‌له را تقویت خواهند کرد. سیاست کمونیستی نزد ابراهیم علیزاده، در مقابل دیپلماسی پیشمرگایتی، صندلی عقب را اشغال می کرد.

۲) ابراهیم علیزاده آدم ساده‌ای نیست. او اکنون احساس می‌کند که بخش وسیعی از کسانی که در دوره‌هایی و به دلائل کاملا متفاوتی از کومه‌له جدا شده بودند، بدشان نمی‌آید دوباره به مقرها برگردند. او که در نشستهای متعددش با احزاب چندگانه ناسیونالیستی کومه‌له دستش آمد که اینها پراکنده و بی‌افقند، در برابر حزب دمکرات کردستان کسی آنها را تحویل نمی‌گیرد، منتظر یک فراخوان دوستانه از جانب کومه‌له هستند، منتظر یک فرصت بود. چه فرصتی بهتر از "روز کومه‌له"! در همان حال حزب حکمتیست هم که بی‌خاصیت‌تر از احزاب ناسیونالیست کومه‌له است و بیش از ۸۰ درصد از اعضا و کادرهایی که در اوان انشعاب از حزب کمونیست کارگری با آنها رفتند، اکنون از سیاست حزبی کنار کشیده و آن بقیه که هنوز مانده‌اند هم از بی‌افقی و حرفهای یوبس زدن خسته شده‌اند بدشان نمی‌آید که کسی آنها را دعوت به بازگشت کند. هم اکنون در نوعی اتحاد با حزب کمونیست ایران هستند و با هم "آلترناتیو چپ" هم درست کرده‌اند. اگر بروند داخل یک "کومه‌له بزرگتر و قوی‌تر" شاید شانس آلترناتیو چپشان بیشتر هم بشود.
این جریان مدتی است که به این موضوع فکر می‌کند. وقتی که معلوم شد کومه‌له با احزاب ناسیونالیست زیر چتر پدرخوانده، پ‌ک‌ک، چراغ سبز به جمهوری اسلامی داده را امضاء کرده، جماعت "حکمتیست" به حزب کمونیست کارگری اشکال گرفتند که چرا شلوغش کرده است؟! چرا با یک تلفن این سوءتفاهم را حل و فصل نکرده است؟! همان زمان ابراهیم علیزاده به آنها "ده‌س خوش" گفت و قول هم داد که اگر از "حزب کمونیست کارگری" فاصله بگیرند، قدرشان پیش کومه‌له محترم‌تر است.
درست زمانی که مجاهدینی‌ترین الم شنگه بر علیه حزب کمونیست کارگری راه می‌انداخت، نصف صفحات نشریه شان را به مصاحبه با ابراهیم علیزاده اختصاص داده بودند.
در همان سخنرانی‌اش به تز پایه‌ای اینها، "حزب تعدد نظرات" اشاره می‌کند که می‌شود یک چنین حزبی بود؛ با عبدالله مهتدی، یک گوشه‌اش، حمه سور و رحمان حسین‌زاده گوشه دیگری و ابراهیم علیزاده هم ضلع دیگری از این مثلث "کمونیستها و سوسیالیستهای کردستان".
ابراهیم علیزاده اینها خوب می شناسد. خوش خدمتی‌های آنها را از یاد نبرده است.
به خانه پدری برگردید، قدرتان را می دانند.
۲۹ فوریه ۲۰۲۰

شاهنامه


سعید مدانلو اخیرا نگاه متفاوتی، از آنچه که من تا بحال دیده ام، به شاهنامه فردوسی انداخته است. با کمی دقت و تعمق، این نگاه تیز نکات جالبی را بیان می کند. خوانندگان این یادداشت را به صفحه فیسبوکی سعید Saeed Modanlou ارجاع می دهم.
اما چرا از نظر من این نگاه جالب است؟ در طول تاریخ، میلیونها کتاب داستان، که شاهنامه هم یک داستان تاریخی - حماسی است، نوشته شده‌اند. اما از هر عصری تعداد انگشت شماری از آنها نمره قبولی از امتحان تاریخ طولانی کسب می کنند. آثار هومر، آثار شکسپیر، دان کیشوت سروانتس، کلیله و دمنه، هزار و یک شب، آثار داستایوسکی، داستانهای حماسی یونان باستان، شاهنامه، آثار مارک تواین و امثالهم! شاهنامه ظاهرا کتابی است برای شاه، همچنانکه آثار شکسپیر هم در حیطه جنگ و دعوای بین شاهان سیر می کنند. نگاه سعید این را متوجه آدم می کند که جنگ و دعواهای قهرمانان و پرسناژهای شاهنامه، در واقع دعوای معمولی بین طرفداران این شاه و آن یکی شاه نیستند. یک جنگ طبقاتی معینی در جریان است. می گویم "معین" برای اینکه جنگ طبقاتی را ما معمولا به مبارزه طبقاتی عصر سرمایه‌داری اطلاق می‌کنیم. دعوائی بین ظالم (آقا بالاسر) و ستمدیده (زیردست) در جریان است. قهرمان اصلی داستان، برخلاف برداشت رایج ناسیونالیسم شونیست فارس، یک غیرفارس (تورانی) است. زنان در این داستان نقش‌های مهمی دارند که برای "ایران" آن دوره عجیب است! فردوسی، همانند هر داستان نویس جاودانه ائی کاری می کند که اثرش هزاران سال همچنان برا بماند.

من فکر می کنم اگر شاهنامه به یک زبان اروپائی، مثلا انگلیسی و یا فرانسوی نوشته می شد، سالها پیش نکات ظریفی را که سعید مدانلو به آنها اشاره دارد، کشف می شدند. شما اگر در آثار شکسپیر دقت کنید، در بحبوحه دعواهای آن روز انگلیس بر سر حدود حق شاه، آثار شکسپیر در سرزمینهای دور دست و در قرنها قبل اتفاق افتاده اند! داستانهائی دور دست و در قرون گذشته، اما درباره مسائلی که امروز در انگلستان در جریان هستند! داستان رومیو و جولیت؛ شکسپیر در انگلستان آن تراژدی را می نویسد، اما پرسناژهایش در یک سرزمین دور دست، و در چند قرن پیش که یعنی بی ربط به وضعیت انگلیس هستند! در ایتالیا زندگی می کنند. یا داستان شاه کشی هملت در دانمارک قرنها پیش اتفاق می افتد. اگر از این نگاه به شاهنامه نگاه کنید، متوجه می شوید که شاهنامه، کتابی برای شاه نیست! شاه و هدیه کتاب به شاه، پوششی برای گفتن حقایق و یا فلسفه ای بوده که فردوسی در نظر داشته.
وقتی که کودکی هفت هشت نه ساله ای بیش نبودم، شاهنامه را از کتابخانه پدرم، که یاد عزیزش و نصایح و محبت پدری اش برای همیشه در نزدم زنده خواهند ماند، گرفتم و خواندم. می روم یک بار دیگر شاهنامه را، این بار با نگاه تیز سعید مدانلو، می خوانم!
۲۹ فوریه ۲۰۲۰
***
این نوشته ابتدا در فیسبوک انتشار یافت. سعید مدانلو نکات مهم و تکمیلی به آن اضافه کرده که من اینجا قسمتهایی از آن را برای خوانندگان این وبلاگ می آورم:
"شاهنامه در واقعیت امر دو ورژن (نسخه) دارد. بویژه ساسانیان و راویان زرتشتی در آن دخل و تصرفات زیادی کردند. در بسیاری از ابیات شاهنامه فردوسی اشعار "دقیقی" نیز در آن ثبت شده. "دقیقی" خودش زرتشتی است. بنابراین باید در شاهنامه متوجه حضور تلقیات زرتشتی گری و بویژه "تخمه گرائی" و "افتخارات تباری" نیز بود که در آن زیاد دیده میشود. در حقیقت ورژن ایرانی و تورانی شاهنامه در برخی جاها کم و بیش در هم رفته و باید با دقت از یکدیگر تشخیص داده شده و تفکیک شوند. زمانی که داستانهای مهم و اولیه شاهنامه مثل جنگ رستم و افراسیاب، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، و داستان بدنیا آمدن زال و مانند اینها شکل میگرفت، اصلا طوایف آسیائی ترک در صحنه تاریخ حضور نداشتند که بخواهند در شاهنامه نقش بازی کنند. هونها که بخش غربی طوایف سیانگنو "مغولهای اولیه" محسوب میشدند در امتزاج نسلی با سکاهای شرقی قرار گرفته بودند. طوایف ترک که از کوههای آلتای سرازیر شده بودند از سالهای ۴۰۰ تا ۴۵۰ میلادی رو به گسترش در آسیای میانه تا مناطق شمال خزر گذاشتند. آنها در نیمه دوم حکومت ساسانیان و در سالهای پانصد میلادی با ساسانیان در آسیای میانه درگیر شدند. منتهی ساسانیان بدست رستم شمشیر دادند و به جنگ ترکها هم فرستادندش. بخشی از شاهنامه که به اصطلاح "بخش تاریخی شاهنامه" دانسته میشود که اتفاقا به لحاظ حماسه پردازی فردوسی هم برخلاف بخش "تورانی" آن چندان در آن موفق نبوده است. فحشهائی که در شاهنامه به ترکها داده میشود و جنگ رستم با ترکها همه اش آشغالهائی است که دبیران و موبدان ساسانی برای عظمت بخشیدن به ساسانیان و اجدادشان به تنگ شاهنامه زدند. اصل شاهنامه با شکست و مرگ تراژیک رستم که بدست برادرش شغاد در زمان کوشانیان صورت میگیرد به پایان میرسد. آئین پهلوانی در جغرافیای افغانستان تحت فشار و پیشرفت کار بودیسم کانیشکائی رو به افول میگذارد. مرگ تراژیک رستم بدست برادرش در واقعیت امر پایان تراژیک آئین پهلوانی نیز هست. دوره پهلوانی بسر میرسد و دوره برادرکشی آغاز میشود. کیخسرو کاراکتر فناناپذیر شاهنامه به دنیای اثیری و هور و قلیائی اش باز میگردد و سیمرغ دوباره در قاف لانه میکند تا مگر دوره ای دیگری از پهلوانی به سببی آغاز شود.
توصیه میکنم داستان نبرد رستم و اسفندیار را به دقت بخوانید. رستم به هر وسیله ممکنی متوسل میشود تا اسفندیار شاهزاده آریائی و پسر شاه گشتاسپ را از خر شیطان پیاده کند و از جنگیدن بازش بدارد. منتها اسفندیار رستم را تا سرحد مرگ و زندگی میبرد. در جائی اسفندیار رستم را "گبر" خطاب میکند. "گبر" به معنی "غیر زرتشتی" و یا "کافر به زرتشتیگری" است. زندیک "به عربی زندیق" که در قرآن هم راه یافته و به معنی مرتد آمده در واقعیت امر به معنی کسی است که از زرتشتیگری خارج شده. یا "مرتد از زرتشتیگری" است. هردو، گبر و زندیک در زرتشتیگری محکوم به مرگ بودند. اسفندیار که مظهر زرتشتیگری است، روئین تن است، با عظمت و شکست ناپذیر و بسیار قدرتمند و با شکوه جلال است. منتها تنها یک ضعف بزرگ دارد و آنهم چشمانش است. یعنی دیدش به جامعه بشدت ضعیف است. نظر خوبی به مردم ندارد و این بزرگترین نقطه ضعفش است. سیمرغ که چاره ساز نهائی است و میداند در بحرانی ترین زمانها چه باید کرد به رستم توصیه میکند که درست باید تیر دو سر را در میان چشمان اسفندیار و در نقطه ضعفش بنشاند تا مظهر زرتشتیگری که اصرار به کشتن رستم و نابودی آئین پهلوانی دارد، از پای در بیاید و آئین پهلوانی برقرار بماند."

۱۳۹۸ اسفند ۷, چهارشنبه

ویروس‌ها در ایران


در طول ۴۱ سال گذشته که سایه شوم و منحوس رژیم آدمکشان اسلامی بر سر جامعه ایران بوده است، دهها نوع ویروس آمدند و رفتند، اما هیچکدام نه به اندازه این قاتلان آدم کشت و نه به اندازه آن مورد تنفر جامعه قرار گرفت.
در طول این چهار دهه ایدز آمد، سارس آمد، ایبولا آمد، آنفولانزای خوکی آمد، تب کریمه آمد، زیکا آمد، دهها نوع ویروس و باکتری و میکروب دیگر آمدند و هر کدام، حداکثر چند ده تن قربانی از میان کسانی که سیستم دفاعی بدنشان به دلائلی ضعیف تر شده بود گرفت، اما کنترل شدند و مردم آن بحرانها را هم پشت سر گذاشتند. اما این رژیم آدمکش، که زیر هر عمامه و عبایی یک نوع ویروس اسلامی بسیار خطرناک خوابیده، فقط یک قلم در اعتراضات آبان ماه ۹۸ نزدیک به ۲۰۰۰ نفر آدم کشت.
مردم اما تصمیم گرفته اند که این ویروس جنایتکار را هم کنترل کنند و برای همیشه از دست آن هم خلاص شوند.

۲۶ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ اسفند ۶, سه‌شنبه

بسوی سوسیالیسم را چه کسی رهبری خواهد کرد؟


 تحولات آینده ایران را چپ رهبری خواهد کرد؛ اما نه هر چپی و یا هر نیروئی که به خود بگوید چپ. بخش وسیعی، شاید ۹۰ درصد چپ، طرفدار انقلاب است؛ اما آیا توده های انقلابی رهبری این چپ را قبول خواهند کرد؟ این آن سئوالی است که جواب درست پیدا کردن برای آن، برای ما تعیین کننده خواهد بود.
جامعه ایران دستخوش تحولاتی زیر و رو کننده است. این را هر کسی که به مسائل سیاسی توجه می‌کند، متوجه شده است. هر کسی که طرفدار رفتن جمهوری اسلامی باشد، مورد توجه توده‌های متنفر از این رژیم قرار خواهد گرفت. احزاب و شخصیتهای سیاسی‌ای که می‌خواهند در رفتن جمهوری اسلامی نقش فعال و رهبری کننده بازی کنند، همانند توده‌های معترض به این وضعیت تنها به رفتن جمهوری اسلامی فکر نمی‌کنند. فراتر از آن را می‌خواهند. طرحهایشان به رفتن جمهوری اسلامی خلاصه نمی‌شود و این برایشان پایان کار نیست. توده‌های انقلابی اولین هدفی که دارند، سرنگونی حکومت اسلامی است و برایشان فریاد "آزادی" هم دقیقا یعنی خلاصی از جمهوری اسلامی. منتها برای نیروهای سیاسی، چه چپ و چه راست، "آزادی" را هر چه ببینند، تنها به رفتن جمهوری اسلامی خلاصه نمی‌شود.
نیروهای سیاسی چپ، به نظر من در دو طیف خلاصه می شوند. چپ سنتی و حزب کمونیست کارگری. هر کدام از طیفها مشخصه های خاص خود را دارند که بر حسب این مشخصه ها توده های انقلابی و بخصوص رهبران جلوی صف مبارزات، به این طیف جذب و یا دور خواهند شد.


مشخصات چپ سنتی
جامعه ایران اگر بخواهد به نیروئی نگاه کند که ناجی این وضعیت باشد، به چپی چشم نمی‌دوزد که مبارزه‌اش با امپریالیسم آمریکا و اسرائیل بر مبارزه‌اش با جمهوری اسلامی و نیروهای مختلف و متعدد سنتی؛ بر مبارزه‌اش با روسیه و چین که در سر پا نگه داشتن جمهوری اسلامی سنگ تمام گذاشته‌اند، تقدم داشته دارد. نمی تواند به چپی چشم بدوزد که در مبارزه اش بر علیه مذهب و اسارت مذهبی دست به عصا راه برود. نمی تواند به چپی چشم بدوزد که در مبارزه بر علیه موقعیت برده وار تحمیل شده بر زن چشمش را بسته است. نمی تواند به چپی چشم بدوزد که هدف مبارزه‌اش علی العموم خلاصی خلق و خلق‌ها است، اما بعضا به یاد "طبقه کارگر" هم می‌افتد. این چپ نوعی به بهانه مبارزه بر علیه سرمایه‌داری، در اغلب موارد چشم بر روی همه اجحافات دیگر در این جامعه بسته است. در مبارزه بر "علیه" سرمایه‌داری هم، مترسکی به نام "نئولیبرالیسم" درست کرده و بر علیه آن سینه سپر کرده است. نیروهای متعددی شامل این صف می‌شوند که یک سر آن در دانشگاههای ایران است و سر دیگر آن در تشکل، سازمان و احزاب چپ سنتی است.

کمونیسم کارگری
حزب کمونیست کارگری، تنها یک تشکل در میان صدها تشکل و محفل سیاسی است که در جنبش و قطب کمونیسم کارگری مشغول فعالیت است که بسیاری از آنها را ما اصلا نمی شناسیم، اما در محیط کار و زندگی توده های مردم مشغول فعالیت و سازمان دادن هستند. بسیاری از این محافل شاید از وجود همدیگر خبر هم نداشته باشند.
حزب کمونیست کارگری یک حزب ماکزیمالیست با مشخصات فرهنگ مدرن و پیشرو غربی است. نقدش به دولت آمریکا و اسرائیل تیزتر از نقد هر چپی بوده و مبارزه‌اش با "امپریالیسم جهانخوار" و "صهیونیسم" بر مبارزه‌اش با جمهوری اسلامی پیشی نگرفته. از منظر این حزب، کشور آمریکا برابر نیست با قطب تروریسم دولت آمریکا. کشور اسرائیل برابر نیست با مردم یهودی مذهب. مبارزه با نژادپرستی دولت اسرائیل برابر نیست با یهودی ستیزی روشنفکر اسلامزده.
این حزب برای خلاصی فرهنگی و رهائی زن و بر علیه خرافات مذهبی بی‌وقفه جنگیده است. مبارزه برای پس زدن فرهنگ اسراتبار و زن ستیز شرقی را همگام با مبارزه برای لغو کار مزدی و برقراری یک جامعه سوسیالیسی به پیش برده است. حزبی که نقدش به ناسیونالیسم، خلق گرائی، دمکراسی خواهی بورژوائی، پست مدرنسیم، سوسیالیسم دولتی روسی و چینی، خلقیات عقب مانده روستا زده، پوپولیسم چپ و راست و غیره و غیره زبان زد عام و خاص است. مبارزه اش با سرمایه داری محدود به مبارزه با نئولیبرالیسم و کانسرواتیسم نیست. حزب کمونیست کارگری توجه هر انسان و فعال سیاسی منصفی را به خود جلب کرده است.

چگونه می شود کمونیسم را به پیروزی رساند؟
پیروزی جنبش کمونیستی در ایران یک داده نیست. برای این کار باید یک کار هرکولی کرد. یک مشخصه دیگر چپ سنتی زندگی سیاسی در حاشیه اتفاقات سیاسی مهم است. فکر می‌کند اصلا کمونیسم یعنی همین. برای کمونیسم کارگری، تمام ماجرا اما تغییر این وضعیت است. حزب کمونیست کارگری بر سیاست ماکزیمالیست خود قاطعانه ایستاده است و تمام سعی آن باید جلب فعالین و رهبران جنبشهای اعتراضی باشد. این رهبران هستند که فردا در اعتراضات خیابانی سیاستهای حزب را به سیاست توده های در خیابان تبدیل خواهند کرد.
اما تلاش برای جلب توجه این رهبران و قدرتمندتر کردن جنبش کمونیسم کارگری با موانع جدی روبروست که باید آنها را برطرف کرد. مانع اول و اصلی آن در ایران وجود یک حکومت وحشی سرکوبگر است. یک مانع دیگر مهم آن، متوهم بودن برخی از این فعالین و رهبران در یکسری از مناطق مهم ایران، به گرایشات ناسیونالیستی است. مانع مهم دیگر آن این است که بسیاری از جریانات و شخصیتهای چپ سنتی هنوز در میان این رهبران و فعالین تأثیرات خودشان را دارند. یکسری از فعالین و رهبران کارگری و رهبران دیگر جنبشهای اعتراضی، بخصوص نسل قدیمی‌تر که با جریاناتی مثل فدایی، راه کارگر، کومه‌له، حزب توده، پیکار و غیره بزرگ شده و نزدیکی داشتند، و خودشان را از آن سنتها نرهانیده‌اند، هنوز بعنوان ترمز بر سر راه پیشروی جنبش کمونیستی عمل می کنند. مثال بسیار گویای آن علم کردن "کمیته هماهنگی" در اوایل دهه ۸۰ در مقابل "کمیته پیگیری" بود. مشغله آن دوستان نه دنبال کردن مسئله بی‌تشکلی کارگران، بلکه رقابت و تضعیف تلاش فعالین "کمیته پیگیری" بود.
منتها ساده لوحی است اگر فکر کنیم فعالین نسل جوانتر به همین سادگی راه دیگر و جداگانه‌ای از فعالین متأثیر از چپ سنتی در پیش خواهند گرفت. همین فعالین نسل قدیمی بر فعالین نسل جوانتر تأثیر خواهند گذاشت و بعضا این تأثیر مشهود است. و این، به نظر من، یک مانع مهم پیشروی جنبش کمونیستی است.
منتها این مانع در برابر پیشروی انقلاب ذوب خواهد شد. نمونه تاریخی آن هم تأثیر "سوسیالیستهای میانه رو" (منشویکها و اس آرها) بر فعالین میدانی بود که تا نیمه سال ۱۹۱۷ بر بسیاری از فعالین در میان دهقانان، سربازان و کارگران تأثیر داشتند. نه تنها "سوسیالیستهای میانه رو" در شورای مرکزی پتروگراد اکثریت را داشتند، بلکه بخش اصلی شوراها، اتحادیه‌ها و کمیته‌های دهقانان در دست فعالین و اعضای "سوسیالیستهای میانه رو" بودند. منتها تصمیماتی می‌گرفتند که ناظران سیاسی را به متعجب می‌کردند که اینها مواضع سیاسی بلشویکها را اجرا می‌کنند و به پیش می‌برند. به مرور زمان که انقلاب مطالبات رادیکالتری در پیش گرفت و ورشکستگی مواضع احزاب میانه عیان شدند، این فعالین هم جذب بلشویکها و جناح چپ اس آرها شدند. ما نمی‌دانیم در فلان کارخانه و یا کارگاه در ایران، در میان جمع‌های کارگران، زنان، جوانان و دانشجویان کدام فعال خودش را متعلق به کدام حزب و سازمان می‌داند. اما این را می‌دانیم که کارهایی را که می‌کنند تا جمهوری اسلامی و کل دم و دستگاه سرکوب و فقر و تحمیق مذهبی را به تاریخ بسپارند، در گروه خون چپ سنتی و یا ناسیونالیسم پروغرب نمی‌گنجند. حزب کمونیست کارگری باید این را برای خودش تعریف کند و در دستور کارش بگذارد که "نه" توده ها به جمهوری اسلامی را تا ته رهبری کند و "نه" رادیکال خود را به "نه" هم آنها تبدیل کند.
این نسخه از فعالیت و جهان‌بینی کمونیستی است که رهبری به سوی سوسیالیسم را در دست خواهد گرفت.
۲۶ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ اسفند ۲, جمعه

حزب تعدد نظرات به درد فعالیت سیاسی نمی خورد


در نقد یک یادداشت از محمد آسنگران

محمد آسنگران در نوشته ای با عنوان "در مورد علنی شدن اختلاف نظر من و رفیق حمید تقوایی" که روی دیوار فیسبوکش منتشر کرده، اعتراف به یک بازبینی از نگرشش در سیاست حزبی کرده است که در خور تعمق است. او به سابقه اختلاف خود با خط رهبری حزب کمونیست کارگری اشاره می کند که "به دوازده سال قبل برمی گردد". درست می گوید؛ لیستی از این اختلافات را هم ردیف کرده است. تمامی نظرات آن لیست نقد شده اند؛ از جمله همین نقد اخیر من در مورد کل بافت سیاسی حزب حکمتیست (هر دو جناح) در مورد انقلاب.
نوشته محمد آسنگران قبل از هر چیزی درک ساده لوحانه ای از سیاست حزبی را به نمایش می گذارد. اکنون که با حزب کمونیست کارگری مخالف شده است و اعتراف هم می کند که تک و تنهاست، می گوید نباید از خط کورش مدرسی جدا می شدیم! محمد آسنگران نه از تجارب تاریخی آموخته است و نه از معنای پراتیک کردن سیاستها. حزب کمونیست کارگری نمی توانست نظرات کورش مدرسی را در خود هضم کند برای اینکه آن خط مخالف انقلاب شده بود. می خواست از طریق دیپلماسی بورژوائی، ائتلاف در دولت موقت با حجاریان، نافرمانی مدنی و این چنین مهملات بورژوائی به قدرت برسد! شاید کسی بگوید مسئله رسیدن به قدرت است. اما مسئله آن خط صرفا رسیدن به قدرت و دست بردن به تغییر نبود. می خواستند هنگام در قدرت هم به کارگران بگویند که قاعده بازی را رعایت کنید! آن نظرات و نقد به آنها هنوز در آرشیوها موجودند.
به رفیق محمد آسنگران تجربه رهبری حزب بلشویک را یادآوری می کنم. دوره ای استالین و کامنف در پراودا دنبال متحد کردن حزب بلشویک و منشویک بودند که با رسیدن لنین به پتروگراد، آن خواب و خیال هم باطل شد. استالین و کامنف هم، مثل همین محمد آسنگران، فکر می کردند با اتحاد آن دو حزب، یک حزب قوی بزرگ متولد خواهد شد. یک لحظه تصورش را بکنید که لنین هم با این خط توافق می کرد و بجای همه قدرت به شوراها! شوراها را می بردند پشت سیاستهای کرنسکی و کادتها! امروز نه اسمی از انقلاب اکتبر بود، نه نامی از لنین.
با همین گفته های، جسارتا بگویم، ناشیانه ای که رفیق محمد در باره حزب تعدد نظرات می گوید، آدم می تواند یک تصویر دیکتاتورمنشانه ای از لنین و مارکس در ذهن مجسم کند که چرا لنین نتوانست دن و تزرتلی را تحمل کند؟ چرا مارکس نتوانست امثال لاسال و باکونین را تحمل کند؟ چرا ژاکوبنها و ژیروندنها و کوردلیرها به جان هم افتادند؟ اینها را البته بعضی ها، که محمد آسنگران ابدا نمی‌خواهد با آنها تداعی شود، می‌گویند. بروید برنامه‌های تاریخ‌نویسان هاروارد در کانال تلویزیونی اچ بی او (HBO) را ببینید تا همه این کلاشی بورژوازی را ببینید. رفقای ما که مبلغ حزب تعدد نظرات هستند، از سر ساده لوحی و گول تاریخ سازان کلاش بورژوازی خوردن به اینجا رسیده اند.
از نظر محمد آسنگران، جمع عددی دو حزب بسیار مهمتر از تفکیک سیاستهایی است که مثل ترمز بر سر راه پیشروی یک حزب برای آماده شدن برای یک انقلاب کار می کند. می گوید که تک و تنهاست در این حزب؛ اما خود او می تواند شهادت بدهد که با همین تک و تنها بودن چقدر باعث به هدر رفتن انرژی برای فعالیتهای عملی شده است. خود او می داند که در جلسات حزبی دائم بحث و جدل می شود. دائم بر سر یکسری سیاستها اختلاف نظر به پیش می آید. بحثهای طولانی برای قانع کردن همدیگر و راه درست تر میانی پیدا کردن در جریان است. اما اختلاف نظر یک چیز است، آنچه که محمد آسنگران در این حزب می کند، چیزی دیگر! بحث محمد آسنگران در چهارچوب اختلاف نظر درون حزبی نیست! او همانند کورش مدرسی به حزب سازمان دهنده انقلاب می گوید انقلاب نکنید. اختلاف او با حزب کمونیست کارگری به جائی رسیده که فعالیتهای فعالین آن زیر سرنیزه جلادان اسلامی، در شهرهای ایران را مسخره می کند.


ندیدن سیاست جنبشی
به نظر من محمد آسنگران هنوز متوجه این نکته که احزابی را که او می خواهد متحد کند به کدام جنبشها تعلق دارند، نیست. گاها آدم بخاطر نزدیکی و رفاقت و همشهری بودن با بعضی از آدمها، به سیاستهای آنها خوب توجه نمی کند. محمد آسنگران با همه اعضای حزب حکمتیست رابطه دوستی از نزدیک دارد و نمی تواند باور کند که اینها اگر یک دوره ای عضو جنبش مترقی و کمونیستی کارگری بودند، اکنون دنیا را طور دیگری می بینند. این دوستان را نصیحت می کند که چرا به جای نشست و برخاست با حزب کمونیست کارگری، با اقلیت و راه کارگر دوستند!؟ نمی تواند ببیند که این دوستی‌ها، و نشست و برخاستها معرفتی نیستند، سیاسی و جنبشی است. همین درکشان از مبارزه با سرمایه داری که به مبارزه با نئولیبرالیسم شیفت می کند، گویای کل تصویر هم جنبشی بودن این دوستان است.
راه کارگرها را نصیحت می کند که چرا هر دو در یک سازمان نیستند. فدائی ها را همچنین. حتی ناسیونالیستهای کرد را هم نصیحت می کند که می توانند در یک حزب باشند! او متوجه نیست که برای به پیش بردن ساده ترین فعالیت عملی، حتی درون تشکیلاتی، بعضا باید راهها را جدا کرد و راه بزرگ شدن و به پیش بردن اهداف خود را هموار کرد. هیچ کسی از انشعاب کردن خوشحال نیست. نمی دانم چرا محمد آسنگران به این نتیجه محیرالعقول رسیده که سازمان و احزاب ایجاد می شوند که بعدا انشعاب کنند تا از آن لذت ببرند!
محمد آسنگران طوری از "چپ ایران" حرف می زند که انگار همه شان عضو یک خانواده هستند. این یک مورد حقیقتا جای تأسف فراوان دارد. ما در اتحاد مبارزان کمونیست، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری یک دنیا ادبیات داریم، یک دنیا مبارزه کردیم که این را حداقل به چپها بقبولانیم که صرف اینکه همه به خودشان می گویند چپ و ظاهرا همه طرفدار مارکس و مانیفست کمونیست هستند، عضو یک خانواده نیستند. من هنوز هم فکر می کنم که محمد آسنگران در طیف چپ از معدود آدمهایی باشد که چنین فکر می کند.

نتیجه سابقه اختلاف دوازده ساله محمد آسنگران
محمد آسنگران می گوید که سابقه اختلافش با رهبری حزب کمونیست کارگری به دوازده سال قبل برمی گردد. می گوید: "من از آن دسته فعالین نیستم که با هر اختلافی آسانترین راه جدایی را برای خلاص شدن پیشه میکنند. تلاش میکنم بقیه را هم قانع کنم که راه درست را طی کنیم." برای خود محمد آسنگران باید جای تعمق داشته باشد که چطور است در این دوازده سال نظراتش نتوانسته توجه ۱۲ نفر در این حزب را به خود جلب کند. حتی در بیرون از آن هم خریداری ندارند. من اگر جای محمد آسنگران بودم حداقل ۱۲ دقیقه به همین موضوع فکر می کردم!
۲۲ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ بهمن ۳۰, چهارشنبه

مخالفت رحمان حسین زاده با مقوله انقلاب (۳)


در دو بخش پیشین این سلسله نوشته ها، سعی کردم نقدم را بر بحث اصلی رحمان حسین زاده بگذارم که نشان دهم متأسفانه ایشان از آنجا که یک درک درستی از سیاست ندارد، با تاریخ مبارزه طبقاتی و با تاریخ انقلابات و در نتیجه، درگیری رهبران کمونیست در این انقلابات آشنائی ندارد، نگرشش به تحولات انقلابی در ایران هم کوته بینانه شده است. او نه تنها با این تاریخ آشنائی ندارد، بلکه حتی خود منصور حکمت را هم نمی شناسد. او به منصور حکمت بعنوان یک رهبر مذهبی نگاه می کند و پویائی متد آن را متوجه نمی شود. رحمان حسین زاده این نقدش را با همه شاخ و برگی که به آن داده، به این خاطر نوشته است که بگوید انقلاب همگانی یک مقوله بورژوائی است! نقدش به حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری این است: "منظورش (منظور حمید تقوائی) انقلاب همگانی بورژوایی و بیگانه به کمونیسم کارگری است که بیست سال است بر آن میکوید و با مقوله انقلاب بازی میکند." با آن نگاه مذهبی گونه رحمان حسین زاده به منصور حکمت، اگر به ایشان بگویم که منصور حکمت در "بحث و اظهار نظر در پلنوم دوازدهم کميته مرکزى حزب کمونيست ايران؛ ۲۶ تا ۳۰ تیر ۱۳۶۷" گفته است: "خود رفقا در بحثشان میگویند که همگانی نمیشود. من میگویم اگر جنبشی همگانی نشود انقلابی نمیشود. نمیشود یک جنبش صرف طبقه کارگر داشته باشیم و اوضاع جامعه انقلابی بشود. به درجه‌ای اوضاع جامعه انقلابی میشود که جنبش طبقه کارگر بتواند خواسته‌هایی را مطرح کند که توده عظیم اهالی را به میدان بکشد. به این معنی اگر خواست مشترک پیدا نشود و حرف مشترک پیدا نشود، شعار مشترک علیه وضعیت معینی پیدا نشود، به همان درجه شرایط بحرانی و دچار تضاد و کشمکش میشود، بدون اینکه انقلابی بشود." رحمان باید، حتی با باور داشتن به نظرات امروزی خودش، آنها را روی طاقچه بگذارد.
منصور حکمت ذهن پویائی داشت. متدش دنبال این است که چگونه می شود جامعه را از این بختک جمهوری اسلامی نجات داد. یک جائی (در "جنبش توده ای برای سرنگونی حکومت آغاز می شود") می گوید که "آنچه الآن در جريان است يک انقلاب نيست. ميتواند شروع يک انقلاب باشد، و ميتواند نباشد. بنظر من عدم تشابه ميان اوضاع اين دوران با انقلاب ٥٧ به مراتب بر تشابهات آنها ميچربد. آنچه ما شاهديم شروع جنبش توده‌اى مردم براى سرنگونى رژيم اسلامى است. من ترديدى ندارم که اين جنبش پيروز ميشود. يعنى رژيم در ادامه جنبش جارى برکنار ميشود و جاى خود را به چيز ديگرى ميدهد. اما بکار بردن مقوله انقلاب براى اين جنبش اين اِشکال را دارد که تصاوير و معادلات انقلاب ٥٧ را در اذهان فعالين امروز زنده کند ... بهترين حالت براى ما همين است که رژيم اسلامى با يک انقلاب کارگرى سرنگون شود و بجاى آن، مستقيما و به کم‌مشقت‌ترين شکل، يک حکومت کارگرى با يک برنامه کمونيستى برقرار بشود. اما اين تنها سير ممکن و يا لزوما محتمل‌ترين سير نيست." جای دیگری (در "آیا کمونیسم در ایران پیروز می شود؟") می گوید: "به نظر من الان ديگر احتمال دارد خيزشى که مردم عليه جمهورى اسلامى ميکنند آنقدر وسيع باشد که بشود اسم آنرا يک انقلاب گذاشت." این دو بحث در دو دوره مشخص جدا از هم مطرح شده اند؛ یعنی "بحث مشخص در دوره مشخص"! رحمان حسین زاده اینجور چیزها را نمی بیند، برای اینکه از شرایط زیادی عقب است. اینکه کسی در سیاست از شرایط عقب بماند، متأسفانه مثل همین حزب حکمتیست رحمان حسین زاده یا به یک جریان هپروتی و بی خاصت تبدیل خواهد شد یا به یک جریان فعال ارتجاعی. امیدوارم که حزب رحمان حسین زاده از این بیشتر خودش را در مقابل اعتراضات توده ای قرار ندهد.


پوپولیسم و همه با هم
رحمان حسین زاده در این نوشته اش جا و بیجا کلمه پوپولیسم را تکرار می کند. او ظاهرا فحش پوپولیسم را سوار "انقلاب همگانی" حمید تقوائی کرده و راضی و پیروز میدان نبرد است! به نظر من رفیق رحمان حسین زاده حتی پوپولیسم را هم خوب درک نکرده است. من جای دیگری پوپولیسم را تشریح کرده و نشان داده ام که در صحنه سیاست ایران چه نیروی چپی را می شود پوپولیست خواند. اما عجالتا بگویم که نقد ما در اتحاد مبارزان کمونیست بر پوپولیسم، نقد خلق گرائی بود که این خلق شامل بورژوازی ملی و دمکرات هم بود. گرچه در فارسی عامیانه خلق و توده مردم تقریبا یک معنا می دهند، اما در دنیای سیاست و ماتریالیسم پراتیک، خلق همان توده مردم نیست! "توده مردم" که برابر است با اقشار مختلف مردم که یکی شاید کارگر باشد، دیگری عمله، یکی زن خانه دار باشد، دیگری کارمند اداری، یکی نانوا باشد و دیگری معلم و یا سرباز و یا کشاورز؛ با "خلق" و سازمانهای سیاسی خلق گرا از زمین تا آسمان متفاوت هستند. اگر کسی پوپولیست است و اگر سازمانی پوپولیستی است، این حزب حکمتیست است که دنبال دولت ائتلافی با نمایندگان جناحهایی از رژیم اسلامی بود، که می خواست منافع طبقه کارگر را قربانی منافع حجاریان بکند. می دانم یادآوری این مسئله برای بسیاری از رفقای حزب حکمتیست دردآور است، اما درمانش نقد آن تزهایی است که منجر به امضا و انتشار "بیانیه ۲۱ نفره" شد.

"دفاع از اپوزیسیون راست"
رحمان حسین زاده حزب کمونیست کارگری را به "دفاع از اپوزیسیون راست" متهم کرده است. معلوم نیست خود رحمان چقدر به این گفته خود باور دارد. راه نشان دادن ما برای پیشروی انقلاب از نظر رحمان حسین زاده "دفاع از اپوزیسیون راست" معنی می شود. لعن و نفرین کردن مبارزات مردم در گوشه و کنار این مملکت از نگاه رحمان حسین زاده، چپ و کمونیسم کارگری است! ببینید در نقدش به حزب کمونیست کارگری، درباره اعتراضات توده ها در گوشه و کنار ایران چه می گوید: "هر تحرک و نارضایتی را بدون توجه به مضمون و افق سیاسی و رهبری و پلاتفرم و کارکرد آن به نام انقلاب و حلقه ای از انقلاب نامیدند. مواردش مشهور است، از جمله: تحرک ناسیونالیستهای دست راستی و ارتجاعی، آذری، الاحوازی، بختیاریها را تحرک انقلابی نامیدند و حمایت کردند." نه تنها از سیاست عقب است، نه تنها از شرایط امروز ایران عقب است، بلکه حتی از انصاف هم بی بهره است. اعتراض در تبریز به سیاستهای دولت جمهوری اسلامی را "تحرک ناسیونالیستهای دست راستی و ارتجاعی" می نامد! صرف اینکه در منطقه آذربایجان اتفاق افتاده است، "ارتجاعی و ناسیونالیستی" می شود. نه کسی در آذربایجان خواهان تسویه غیر آذری‌ها بوده، نه کسی از "بختیاریها" خواهان سر بریدن فارسها شده است. اما اینها برای رحمان و سیاست رژیم جمهوری اسلامی پسندش کافی نیستند. صدها هزار نفر از مردم اعتراض می کنند، دو نفر هم شعار ناسیونالیستی می دهند؛ این دو نفر و شعاریشان می شود هویت آن اعتراضات! حال چرا باید سوگند به حضرت عباس رحمان حسین زاده را باور کرد؟ همه این کج فهمی ها از عدم درک از شرایط بحرانی است که رحمان را به یک ماجراجوئی و ولنتاریسم کشانده است.
در همین رابطه باید از رحمان حسین زاده پرسید که چرا در لعن و نفرین گفتن، بعضی جاها را زیر فرش می کنند. مثلا چرا اعتراضات در کردستان همیشه انقلابی و کارگری بوده، در حالیکه اعتراضات در آذربایجان و خوزستان ناسیونالیستی و ارتجاعی؟ چرا باید از شعار دادن در خیابان بر علیه مجاهد، پهلوی و مسیح علینژاد  دفاع کرد، اما در مورد بلند کردن بنر علیه نئولیبرالیسم زیر آن بنر رفت؟ نکند در انتخاب مبارزه بر علیه نئولیبرالیسم و نه کل دم و دستگاه سرمایه داری، حکمتی نهفته است؟

پرداختن به همه نکات نقد رحمان حسین زاده به حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری ضرورتی ندارند؛ چرا که همه آنها، همه پرخاشگری و فراخوانهایش به سکوت و خانه نشینی و بعضا به شورش هم، ناشی از عدم درک ایشان از مکانیزم مبارزه طبقاتی است که من فقط به گوشه هایی از آن پرداختم.
۲۰ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ بهمن ۲۸, دوشنبه

مخالفت رحمان حسین زاده با مقوله انقلاب (۲)


رحمان حسین زاده یک نقل قول جالبی از منصور حکمت، "در تأیید حرفهای خودش"، می آورد که اجازه بدهید با هم نگاهی به آن بکنیم. "بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخورده‌اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد. بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدی‌تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خیلى‌ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران "اکثریت عظیم مردم" را با خود نخواهند داشت."
از نوشتن نکات بالا، بیش از ۲۵ سال می گذرد و رحمان حسین زاده نمی‌تواند تاریخ پر تحول جامعه ایران را ببیند. یک دوره ای منصور حکمت می گفت احتمال سناریو سیاه با همه درد و آلامش در چشم انداز است. یکی دو سال بعد گفت که این مسئله دیگر محتمل نیست و جنبش سرنگونی آغاز شده است. اگر یک دوره ای سرنگونی و انقلاب به یکدیگر گره نخورده بودند، اکنون حتی واشنگتن پست هم دارد می گوید که این دو به هم گره خورده اند. تمام این پا اون پا کردنهای نوشته رحمان حسین زاده در تفکیک مذهبی سرنگونی و انقلاب این است که خیال خودش را راحت کند که انقلابی در کار نیست؛ حتی انقلاب بقول خودش "همه با همی"!
به یک نکته در این تفکیک "جنبش سرنگونی و انقلاب" در بحث منصور حکمت باید دقت کرد. منصور حکمت اینجا به جای انقلاب همگانی، همان چیزی که در فوریه ۱۹۱۷ به سرنگونی تزار منجر شد؛ و یا همان انقلابی که در ژوئیه ۱۷۸۹ فرانسه رخ داد و به لگام زدن به سلطنت لوئی شانزده منجر شد، "جنبش سرنگونی" می گوید. "انقلاب" را اینجا به انقلاب کارگری و یا همان ادامه انقلاب همگانی می گوید. به نظر من عدم درک این مسئله ساده، که عمدتا از، باز هم بگویم جسارتا، از بی سوادی سیاسی و بی‌اطلاعی از تاریخ مبارزه طبقاتی است، سرچشمه می گیرد. در نتیجه و با کمی دقت مراجعه کردن به بحثهای منصور حکمت، "جنبش سرنگونی" منصور حکمت همان "انقلاب" است. وقتی که در سال ۱۷۸۹ مردم فرانسه انقلاب کردند، همه انقلابی شدند. از نزدیکان به لوئی ۱۶ تا لافایت تا روبسپیر و مارات. وقتی که انقلاب در سال ۱۷۹۳ مطالبات رادیکالی خواست، به قول منصور حکمت اکثریت آنهایی که در تابستان ۱۷۸۹ انقلابی بودند، کنار کشیدند و دست به خرابکاری زدند. من هیچ کمونیست با اتوریته ای را نمی شناسم که به انقلاب ۱۷۸۹ گفته باشد ارتجاعی!
وقتی که انقلاب فوریه ۱۹۱۷ شروع شد، کادتها، منشویکها، اس آرها، کرنسکی و حتی اکتبریستها درگیر انقلاب بودند. وقتی که کارگران در اواخر اکتبر همان سال دست به قدرت بردند، هیچ کادتی، هیچ منشویک و اس آری راضی به تغییر رادیکالتری نبود. همه بر علیه بلشویکها دست به اسلحه بردند. جز طرفداران امروز یلتسین کسی انقلاب ۱۹۱۷، چه فوریه و چه اکتبر آن را لعن و نفرین نمی کند.
مسئله اما این نیست که کسی به یک گفته از منصور حکمت وفادار نمانده. اگر اینطوری باشد باید پرسید که منصور حکمت یک عمر برای انقلاب سوسیالیستی و برپائی یک جامعه سوسیالیستی مبارزه کرد. چطور است که رحمان حسین زاده و دیگر اعضای رهبری حزب ایشان دنبال تزهایی رفتند که می‌گفت "سوسیالیسم مردم را رم می‌دهد"؟ واقعیت امر این است که جنگ نقل قول برای رحمان حسین زاده معنای زمینی دارد. او می‌خواهد از اتوریته منصور حکمت کمک بگیرد که زیرجلکی برود سراغ "سرنگونی" با متد "نافرمانی سیویل"! این نکته به نظر من کلیدی است که باید به آن توجه کرد.
ظاهر قضیه، همچنانکه در نقل قول بخش اول این نوشته گفتم، این است که رحمان حسین زاده طرفدار انقلاب کارگری (انقلاب کارگران!) است. این قایم شدن زیر بالاپوش کارگر است. گفتم که این دوستان از انقلاب پرهیز می کردند برای اینکه بر این عقیده بودند انقلاب کمونیسم را حایشه‌ای می‌کند. اما می‌خواستند از راه "نافرمانی مدنی" به قدرت برسند. بحثهای آن دوره هنوز در آرشیوها موجود هستند.

انقلاب همگانی و یا همه با همی
رحمان حسین زاده به حمید تقوائی ایراد می گیرد که: "نیروهای راست و اپوزیسیون راست را انتگره انقلاب و جنبش سرنگونی مورد نظرش میداند". به بخش دیگری از بحث ایشان توجه کنیم: "بعد از اینکه اشاره دارد، استحاله چی‌ها شکست خوردند و ریزش نیرو کردند، میگوید (یعنی حمید تقوائی می‌گوید) "از آنها کنده شده، چهره‌ها، شخصیتها و حتی احزابشان انقلابی شدند، به سبک فرصت طلبانه خودشان". به حمید تقوایی باید یادآوری کرد، راستها انقلابی نشدند، حداکثر برانداز شدند، به بستر عمومی جنبش سرنگونی پیوستند، اما قطب راست و مانع درون جنبش سرنگونی اند. اینها مزاحم و موی دماغ سرنگونی انقلابی اند. به همین دلیل همیشه بر تمایز و تفاوت اساسی راست و چپ درون جنبش سرنگونی تاکید کردیم. در نگرش حمید تقوایی راست و چپ هر دو جزو انقلاب همگانی مورد نظرش هستند."
رحمان حسین زاده توضیح نمی‌دهد که اشکال آن نقل قول چیست. او از یک نقل قول ساده و گویای حمید تقوائی به نتایجی رسیده که یک آدم ناشی به این نتیجه محیرالعقول می‌رسد که انگار حمید تقوائی چیز خلاف آنچه را که رحمان حسین زاده گفته می‌گوید. در دوره‌های انقلابی، بخش وسیعی از بدنه دولتهای در بحران، انقلابی می‌شوند. تعجب می‌کنم که رحمان حسین زاده این نکته بدیهی را قبول ندارد. تاریخ پر است از نمونه. مگر احمد بنی‌احمد انقلابی نشد؟ مگر پاول میلیوکف انقلابی نشد؟ مگر لافایت و بیریسوت انقلابی نشدند؟ حمید تقوائی سیاه روی سفید نوشته است که "انقلابی می‌شوند به سبک فرصت طلبانه خودشان"! لطفا به جای یادآوری به حمید تقوائی به ما بگوئید که کجا حمید تقوائی گفته است اینها مزاحم و موی دماغ انقلاب نمی‌شوند؟ خوشبختانه حمید تقوائی - یک تنه - بیش از تمام جداشدگان از حزب کمونیست کارگری بر علیه راست و تئوریهای راست نوشته و نظر داده است. اگر یک آدم منصف به جای کدورت غیرسیاسی به نظرات حمید تقوائی مراجعه کند، همه آن نوشته‌ها قابل دسترس اند.

اما این همه لعن و نفرین گفتن به "همه با هم" حقیقتا فقط از درک نادرست و غلط از مقولات است که آدم را مقابل انقلاب قرار می‌دهد. در انقلابات و بخصوص در فاز اولیه آنها، همه اقشار شرکت می‌کنند و هر کس چیزی می‌خواهد. شعارهای فاز اولیه و روزهای اولیه هر انقلابی و آن هرج و مرجی که با خود به دنیا می‌آورد، تاریخ غنی ثبت شده‌ای دارد. انقلابات مثل کودکی هستند که به دنیا می‌آیند. در کوهی از خون و پلاسما و مایعاتی که از رحم مادر با کودک بیرون می‌زنند، به دنیا می‌آیند. کودکی که نه زبان بلد است، نه راهش را می‌داند و نه مطمئن است که جایش اینجاست. از دور و برش واهمه دارد. این کودک اما به مرور زمان هم زبان یاد می‌گیرد و هم به دور و برش عادت می‌کند و هم از با تجربه‌ها می‌آموزد. در انقلاب ناخالصی‌های زیاد وجود دارد که باید پالایش بشوند. شعارهای تفرقه افکنانه توسط بعضی‌ها سر داده می‌شوند. ضدانقلاب در لباسهای مختلف سعی می‌کند در رهبری قرار گیرد و سوار اعتراضات بشود. این ضدانقلاب هم لزوما بخشی از حکومت نیست. می‌تواند بخشی از طبقه حاکمه باشد که از دم و دستگاه دولتی دور نگه داشته شده است.
انقلابات علی العموم سمت و سوی چپ دارند و برای اصلاحات در وضع سیاسی و اقتصادی جامعه اتفاق می‌افتند. همیشه – در امتداد خود – حکومت را هدف می‌گیرند، گرچه در ابتدا با محافظه‌کاری و دست به عصا سر دولتها را نشانه نمی‌روند. مطالبات خاصی، نظیر آزادی‌های سیاسی بیشتر، علیه گرانی نان، علیه این و آن وزیر و وکیل و این و آن اختلاس و ارتشاء هستند و به سرعت که عصای خود را کنار می‌گذارد، کل دم و دستگاه حکومت را هدف می‌گیرند.
ناخالصی‌های انقلابات منتها خودبخود پالایش نمی‌شوند. رهبران رادیکالی که مطالبات توده‌های در خیابان را فرموله می‌کنند، باید راه خود را به جلوی صف باز کنند. انقلابات در امتداد خود که رادیکالتر شدند و مطالبات توده‌های معترض فراتر از اهداف ضدانقلاب و "انقلابیون فرصت طلب" رفتند، پالایش می‌شوند. این زمانی است که رهبران و فعالین سیاسی رادیکال و چپ باید جلو بیایند و ادامه انقلاب را تضمین کنند. و گرنه خشم توده‌ها که فروکش کرد، خود انقلاب هم فروکش خواهد کرد. دولت با تاکتیک هویج و چماق با انقلاب برخورد خواهد کرد. یا روسای حکومتی صدای انقلاب را می‌شنوند و وعده می‌دهند، یا تعدادی استعفا می‌دهند، یا هم بعضی از حکومتیان قربانی می‌شوند که دل بعضی از کسانی که در اعتراضات شرکت کرده‌اند را به دست آورند و به خانه‌هایشان بفرستند. اگر در این دوره رهبری انقلاب در دست فعالین رادیکال سیاسی چپ است، از این عقب نشینی‌های دولت، سنگری برای پیشروی‌های بعدی ساخته می‌شود. اگر نه، دولت گامها انقلاب را عقب رانده است. هر چقدر انقلاب رادیکال بشود و به وعده‌های دولت و دولتیان بی‌اعتنائی بکند، دولت در فکر سرکوب خواهد بود. سرکوب فقط زمانی ناکارآمد می‌شود که انقلاب تصمیم گرفته باشد با دولتی که هدف انقلاب قرار گرفته، تسویه حساب کند.
انقلاب باید بخش هر چه وسیعتری از توده ها را به خیابان بیاورد. هر چقدر این اتفاق بیافتد، سرکوب حکم تیر خلاصی می‌شود به شقیقه خود دولت. اما باید تأکید و تکرار کرد که همه اینها فقط زمانی تضمین خواهند شد که فعالین و رهبران رادیکال و چپ خود را به جلوی صف انقلاب رسانده باشند. فعالینی که خود باید دورنمائی داشته باشند و در حزبی متشکل باشند.
کسی که نتواند درک کند که انقلابات، بخصوص در روزها و در فاز اولیه، کلی ناخالصی دارد، درکش این است که انقلاب با سوت یکسری از رهبران کمونیست در کارخانه شروع می شود و بعد از یک دوره کوتاه به ایجاد یک جامعه سوسیالیستی منجر می‌شود. این حقیقتا یک کاریکاتور بی مزه‌ای از سیاست است که هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند تصورش را بکند.
۱۸ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ بهمن ۲۷, یکشنبه

مخالفت رحمان حسین زاده با مقوله انقلاب (۱)


بحث - اخیر - رحمان حسین زاده در نقد حمید تقوائی، الهام گرفته از تزهایی است که انقلاب را چیز مضری می داند و می خواهد قدرت سیاسی را به طرق دیگری تصرف کند. او و رفقایش در سال ۲۰۰۴ گفتند که انقلاب از این نظر مضر است که قدرت را به چپ نمی دهد. در نوشته هایشان توجیه کردند که با حمله چند هزار نفر به خانه خامنه ای، رفسنجانی و یکی دو نفر دیگر، قدرت را می گیرند و این شد بنیان بحثشان در مخالفت با انقلاب! بحث اصلی رحمان، حتی اگر خودش هم متوجه این موضوع نباشد، در مخالفت با مقوله انقلاب است که شاخ و برگهای دیگری را نیز، همچون "همه با همی"، "دفاع از اپوزیسیون راست" و غیره را از خود بیرون می دهد. من سعی می کنم در چند یادداشت نکاتی درباره نقد رحمان حسین زاده بنویسم، تا شاید مخاطبین ایشان متوجه اشتباه و نقاط ضعف دیدگاه ایشان بشوند.

درک رحمان حسین زاده از مقوله انقلاب
من نمی دانم رحمان حسین زاده چقدر با تاریخ انقلابات آشناست. او تمام تحولات انقلابی سالهای اخیر را ارتجاعی می خواند، چرا که به نتایجی که ایشان دوست دارند نرسیده است. او در واقع تاریخ را سرزنش می کند، غافل از اینکه این او، و بقیه کمونیستها، هستند که در تغییر دنیا دخالت نداشته است. به نظر من این درک اشتباه رحمان حسین زاده از اینجا ناشی می شود که او فکر می کند انقلاب چیزی است که یک فعال سیاسی (و اینجا یک کمونیست) می‌رود استارت آن را یکجائی می زند. این درک او از بی اطلاعی و جسارتا بگویم، از بی سوادی سیاسی است. لنین در ژانویه ۱۹۱۷ در یک جلسه سخنرانی به دانش آموزان سوئیسی می گوید که اروپا در آستانه یک انقلاب است و شاید هم نسلهای من شانس دیدن آن را نداشته باشند. کمتر از یک ماه شاهد فوریه ۱۹۱۷ می باشد و کمتر از دو ماه بعد از آن با قطاری با خرج قیصر وارد پتروگراد می شود که انقلاب را تا نتیجه دلبخواه رهبری کند. و یا اروپا و از جمله مارکس در سال ۱۸۴۸ منتظر انقلاب در فرانسه بودند که شاهد انقلاب در نپالی، اکنون ایتالیا، شدند که استارت انقلابات ۱۸۴۸ اروپا را زد. می خواهم بگویم که انقلابات تحولاتی هستند که هیچ غیبگوئی از پیش شروع آن را نمی تواند حدس بزند. فیلمها و سناریوهای از قبل نوشته شده، اعتصابات و اعتراضات از قبل تدارك دیده و برنامه ریزه شده و یا جنگهای از قبل تدارک دیده شده نیستند. انقلابات داستانهایی نیستند كه نویسنده چندین بار بازخوانی و بازنویسی كرده باشد. انقلابات همانند آتشفشانهای هستند كه به مرور زمان به نقطه انفجار می رسند، اما كسی خبر ندارد دقیقا در کدام روز سر باز میکند! انقلابات "اتفاقاتی" نیستند كه روزی  كسی كلید شروعش را بزند و روز بعد كس دیگری سوت پایانش را بکشد! می تواند همانند شروع جنبش تنباكو با شلاق زدن چند تاجر شروع شود. می تواند همانند تونس با خودسوزی محمد بوعزیزی شروع شود. می تواند همانند انقلاب روسیه ١٩١٧ و انقلاب فرانسه ١٧٨٩ با كمبود نان در بازار شروع شود. می تواند همانند ایران با شبهای شعر شروع شود. می تواند همانند روسیه ١٩٠٥ با توهم به پادشاهی شروع شود. می تواند همانند مصر با الهام گرفتن از انقلاب تونس و غیره و غیره شروع شود. هیچ كتاب آسمانی را بند نیستند. با موعظه هیچ كشیش و راهبه ای، با سخنرانی هیچ سخنران حرفه ای، با آهنگ و صدای هیچ خواننده خوش صدایی و با شعرهای هیجانی هیچ شاعری راه نمی افتند. از هیچ اصول خاصی پیروی نمی كنند. هر کدام از آثار کلاسیک مارکسیستی را باز کنی این موضوع را به آدم یادآوری می کند.


"انقلابی" که رحمان حسین زاده در نظر دارد
رحمان حسین زاده می نویسد: "میخواهم تاکید کنم، کمونیستها و کمونیسم کارگری بیش از هر جریان دیگری به انقلاب علاقمندند، اما فورا این سئوال مطرح میشود، کدام انقلاب؟ پاسخ کمونیستی روشن است، انقلاب کارگری و انقلاب کارگران و تمام تلاشمان اینست این انقلاب را سازماندهی کرده و متحقق کنیم و نه هر نوع انقلابی."
مشكل من با این بحث این است كه این نگرش نتیجه ادامه یك انقلاب را که به انقلاب کارگری موفق و سوسیالیستی منتهی می شود، به جای انقلاب می نشاند. (اینکه رحمان حسین زاده "انقلاب کارگری" را همان "انقلاب کارگران" می داند، امیدوارم از سر اشتباه تایپی و یا لپی باشد!) با منطق نوشته رحمان حسین زاده نمی شود گفت آنچه كه در سال ١٨٤٨ در اروپا اتفاق افتاد انقلاب بود. همانطور انقلاب ١٩٠٥ روسیه انقلاب نبود. انقلاب ١٨٣٠ فرانسه انقلاب نبود. انقلاب ١٣٥٧ ایران انقلاب نبود. انقلاب مشروطه ایران انقلاب نبود. انقلابات انگلیس و آمریكا و انقلاب كبیر فرانسه انقلاب نبودند. اما همه می دانیم و به احتمال زیاد رحمان حسین زاده هم قبول دارد كه همه این مواردی را كه برشمردم انقلاب بودند. خود لنین انقلابات قبل از ١٩١٧ را انقلاب می دانست. خود ماركس انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ فرانسه و ١٨٤٨ اروپا را انقلاب می دانست و از آنها الهام می‌گرفت. خود منصور حکمت با انقلاب ۱۳۵۷ به وجد آمده بود. در نتیجه می خواهم بگویم كه درك رحمان حسین زاده با درك ماركس و لنین و منصور حکمت از انقلابات و اینكه چه اتفاقاتی انقلاب هستند، مغایرت دارد.
رحمان حسین زاده در نقد حزب کمونیست کارگری می نویسد: "همه تحولات در خاورمیانه و لیبی را انقلاب نامیدند." "دنیا شاهد انواع تحولات به نام انقلاب بوده است که چیزی جز ارتجاع نبوده اند. انقلابات مخملی و زرد، انقلاب سبز، انقلابات بهار عربی و سناریوی سیاه در لیبی و سوریه، نمونه های بارز این نوع انقلابات در این دوران بوده اند." و پاسخ ایشان را بالاتر نقل کردم که او فقط انقلاب کارگری (انقلاب کارگران!) می خواهد! مشکل اصلی این فرمولبندیها این است که او انقلاب را فقط انقلاب زیر و رو کردن مناسبات اقتصادی می داند. مثلا انقلابات بهار عربی از نظر ایشان انقلاب نیستند که هیچ؛ تحولات ارتجاعی هم هستند! لابد انقلاب ۱۹۰۵ روسیه هم ارتجاعی بود و لنین هم مثل حزب کمونیست کارگری انقلاب سواری می کرد! لابد فوریه ۱۹۱۷ هم ارتجاعی بود، چرا که کادتها و کرنسکی‌ها را سر کار آورد. با این تفکری که رحمان از آن الهام گرفته است، انقلاب ۵۷ هم یک تحول ارتجاعی بود؛ چرا که آن کدام آدم با عقل سالم است که قبول نداشته باشد این انقلاب ارتجاعی ترین نیروها را به قدرت رساند. اما خود رحمان حداقل نوشته منصور حکمت در رثای آن انقلاب، "تاریخ شکست نخوردگان" را خوانده است.
این بخش را می خواهم با نگاه رحمان حسین زاده به انقلاب سوریه به پایان ببرم. وی انقلاب سوریه را که با کمک جمهوری اسلامی و روسیه در خون خود غرق شد سناریو سیاه می خواند! و بدتر از آن، بجای محکوم کردن عاملین این جنایات، آن را یک اتفاق ارتجاعی می داند. من بعضا با خود فکر می کنم که آیا اینگونه تزها از سر مخالفت غیرسیاسی با حزب کمونیست کارگری تولید شده اند، یا نویسنده واقعا حقایق دنیا را نمی بیند؟!
در بخشهای بعدی نوشته سعی می کنم به موارد دیگر در نوشته رحمان حسین زاده بپردازم.
۱۷ فوریه ۲۰۲۰

چپ ضد حزب کمونیست کارگری خداست، در محضر خدا حقیر شوید!


لحن مقدمه نوشته اخیر محمود قزوینی درباره فلسطین و اسرائیل یک دستمال کشی حقیرانه و مشمئز کننده ای است که حال هر آنکه داوطلبانه وارد سیاست شده است را به هم می زند. از همان ابتدا باید در محضر خدا به حزب کمونیست کارگری حمله کند تا بلکه "رفیق عباس سماکار" را خشنود کند. نکند اگر اینگونه به حزب کمونیست کارگری و کادرهای آن حمله نکند، "برخی از رفقای چپ" دلخور شده، ایشان را هنوز از خانواده "کمونیسم کارگری" بدانند و از خواندن آن "شاهکار" سر باز بزنند.
موضوع نوشته ایشان "لایک" کردن یک نوشته از طرف "رفیق عباس سماکار و برخی از رفقای چپ" است. و این حقیقتا تمام هستی سیاسی محمود قزوینی را به نمایش می گذارد: مانیتور کردن لایکهای این و آن در فیسبوک!

کورش مدرسی یادتان هست؟! همانی که گفت "سوسیالیسم مردم را رم می‌دهد." "مبارزه مدنی بکنیم." "قواعد بازی در دولت ائتلافی با حجاریان را رعایت خواهیم کرد". و اینگونه مهملات ارتجاعی. محمود قزوینی شاگرد ممتاز ایشان بود. اگر از این مرشد چیزی یاد گرفته باشد، همان نفرت غیرسیاسی ایشان بر علیه حزب کمونیست کارگری و کادرهای آن است.

سگ گرسنه، کودک گرسنه


سایت ایلنا روز شنبه، ۱۵ فوریه ۲۰۲۰، نوشته بود که یک کودک ۸ ساله به همراه برادر ۱۱ ساله اش برای پیدا کردن لقمه ای به یکی از مراکز زباله شهر میبد می روند و با دیدن سگهای ولگرد گرسنه، سعی می کنند از آنجا فرار کنند. کودک ۸ ساله، شاید از فرط گرسنگی، توان در رفتن از دست این سگهای گرسنه را ندارد و زنده زنده خورده می شود. رئيس اورژانس میبد گفته است که "این کودکان از طریق جمع‌آوری ضایعات امرار معاش می‌کرده‌اند".
همین گزارش می نویسد: "آبان سال ۹۷ نیز یک کودک ۷ ساله افغانستانی در حوالی ندوشن میبد، پس از این که مورد حمله سگ‌های ولگرد قرار گرفت، جان خود را از دست داد."


جمهوری اسلامی، که میلیارد میلیارد خرج کشت و کشتار در سوریه و عراق و ایران می کند، قاتل اصلی کودکان گرسنه‌ای است که طعمه سگهای گرسنه شدند. این رژیم جنایتکار که میلیارد میلیارد خرج آخوند جماعت انگل و ساندیس خوران می کند، عامل گرسنگی کشیدن سگانی است که انتخاب این وضعیت با اختیار خودشان نبوده.
جمهوری اسلامی باید برود؛ باید بخاطر تک تک این جنایات فجیعی که مردم بی دفاع و حیوانات بی زبان در این مملکت را به این حال و روز انداخته است، سرنگون شود و عاملین آن در دادگاههای بین المللی محاکمه شوند تا بلکه جهان بداند اینها عاملین چه جنایاتی بوده اند!

کارگران خشمگین، موتور محرک تغییر در ایران اند!


لحن مقاله دیوید ایگنتیس در روزنامه پرتیراژ واشنگتن پست هم جالب است و هم جلب توجه کن. "شرایط سیاسی در ایران به نقطه انفجار رسیده، ایران همچنان صحنه اصلی عدم ثبات در دنیاست و اعتراضات کارگری می تواند جواب همه اینها باشد." این آن لحن و آهنگی است که می رود تا به اعتراضات کوبنده در جامعه ایران راه حل واقعی و نهائی نشان بدهد.
مقاله ایگنتیس خواندنی است؛ نگاهی واقعی به ایران دارد. می گوید با کشت و کشتار در برابر جنبش کارگری‌ای که رژیم از آن وحشت مرگ دارد نمی‌شود برای دوره ای طولانی حکومت کرد. و الحق کارگران خشمگینی که کودکی فرزندانشان در این رژیم تباه شده است، نیروی اصلی تغییرند. این را دیگر تنها فعالین جنبش کارگری و اعضاء و کادرهای حزب کمونیست کارگری نمی‌گویند. این نظر ستون نویس روزنامه واشنگتن پست است. روزنامه‌ای که صاحب آن دارای یک ثروت افسانه‌ای است: جف بیزوس (Jeff Bezos)، ثروتمندترین مرد دنیا!


واشنگتن پست به رهبران جنبش کارگری که جامعه را به اینجا رسانده اشاره می‌کند؛ اما اسم رهبران اصلی این جنبش را نمی‌آورد. اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، پروین محمدی، ندا ناجی، جعفر عظیم زاده، بهنام ابراهیم زاده، صدیق کریمی، میثم آل مهدی، پیمان شجیراتی، عسل محمدی، شاپور احسانی راد، رضا شهابی، ابراهیم مددی، اسماعیل عبدی، ناهید خداجو، شیث امانی، علی نجاتی، زنده یادان محمد جراحی و شاهرخ زمانی، جوانمیر مرادی، محمد داوری، محمود صالحی، فرهاد شیخی، دهها و صدها تن دیگر که رهبران با اسم و رسم جنگ و جدال با رژیم اسلامی بوده اند و این جنگ را به اینجا رسانده اند.
جنبش کارگری راه نشان می دهد. راهش را از طریق رهبرانی نشان داده که اینبار نمی گذارند تلاشمان ملاخور شود. کارگران موتور محرک تغییر در ایرانند؛ موتور محرک تغییر در جهان!

"چپ" و "راست" در سیاست


دوستانی اخیرا با استناد از سخنانی از ابراهیم علیزاده در یک جلسه حزبی شان نتیجه گرفته اند که جناح راست کومه له از چپ فاصله بیشتری گرفته است.
گرچه اینجا و آنجا، جسته و گریخته چیزهایی درباره "جناحبندی"‌های کومه‌له شنیده‌ام، اما دقیقا از اینکه "راست" آن در مقابل "چپ" آن چه می‌گوید و چه می‌کند اطلاع دقیقی ندارم! من فکر می کنم که عناوین چپ و راست نزد چپ‌ها زیادی دلبخواهی شده است. ظاهر قضیه این است که اگر کسی زیاد بگوید "کارگر" و "پیش بسوی ایجاد حزب کارگر!" و یا زیاد بگوید "مارکس" و "تشکل کارگری" و اینگونه حرفهای دهن پرکن، چپ است. من فکر می کنم که "چپ" و "راست" را باید بر مبنای عمل و پراتیک احزاب و فعالین سیاسی سنجید. واضح است که باید موضع گرفت؛ اما این موضع گرفتن زمانی که با پراتیک مشابهی با آن موضع روبرو می شود، اگر توزرد از آب در آمد، کل عمارت طرف را بر باد می دهد.

تا جائی که به کومه له برمی گردد، همین موضع گرفتن کافی است. مثلا اگر جناحی از کومه له سیاست خود را با نزدیکی سیاسی به ناسیونالیسم توضیح بدهد، واضح است که هر کسی که آن را رد کند و بگوید این موضع گرفتن در تقابل با منافع کارگر و طبقه کارگر است، یک موضع چپی را نمایندگی می کند.
اما شما یک خط سیاسی مثل آنهائی که به خود می گویند "حزب حکمتیست" (چه رسمی و چه غیررسمی آن که در دنیای واقعی سیاست فرقی با همدیگر ندارند) را در نظر بگیرید؛ شب و روز ظاهرا دارند حرف رادیکال می زنند. اما اگر در عملکردشان دقیق شوید، راست ترین سیاستها را در مقابل عمل طبقه نمایندگی می کنند. چه آنجا که در مقابل اعتراضات عظیم توده ای ایستادند و چه آنجا که تحت عنوان "تشکل توده ای کارگران"، به محافل کارگری و رهبران و فعالین کارگری بدترین برخوردهای انحلال طلبانه کردند. چه آنجا که در اعتراضات دانشجویان کنار دست فریبرز رئیس دانا و محمد مالجو قرار گرفتند. کوچکترین و پیش پاافتاده ترین پراتیک عملی راهگشا جلوی طبقه کارگر نمی گذارند.
یا مثلا به مواضع کسانی مثل محسن حکیمی که توجه کرده باشید، "کارگر" و "شورای کارگری" و "لغو کار مزدی" از دهانشان نمی افتد. اما در مقابل تلاش برای تحزب طبقه کارگر، از شناخته شده ترین دشمنان طبقه کارگر سبقت گرفته اند.
نتیجه‌ای که می‌خواهم از این یادداشت بگیریم این است که در دادن عناوین "چپ" و "راست" به مواضع سیاسی، باید فراتر از کلمات رفت و در اعمال و نتایج عملی مواضع دقیق شد.
۱۵ فوریه ۲۰۲۰

۱۳۹۸ بهمن ۲۵, جمعه

همه جا اعتراض بر علیه هیاهوی شکست خورده "معامله بزرگ قرن"!


اعلام طرح "معامله بزرگ قرن" ترامپ و نتنیاهو، که با هیاهو برای پنهان کردن کلی بحران و ناکامی های دیگر همراه شد، با اعتراضات وسیعی روبرو شد. هر کس هر کجا که توانست به خیابان آمد و اعتراض کرد، طومار اعتراضی امضا کرد و یا بر علیه اش مطلب نوشت و طرح تشدید آپارتاید در آن را زیر نورافکن گرفت.

در خود اسرائیل این اعتراض بیشتر از هر جای دیگری به چشم می خورد. بنابه گزارش وبسایت "تایمز اسرائیل" روز شنبه، اول فوریه هزاران نفر به خیابانهای شهر تل آویو ریختند و طرح آپارتاید نژادی دولت نژادپرست اسرائیل را محکوم کرده و خواهان طرحی جدی برای حل مسئله فلسطین و صلح و امنیت در منطقه شدند. معترضین فریاد زدند که چندین دهه اشغال کرانه غربی و دیگر مناطق فلسطینی و ضمیمه کردن آن به اسرائیل جزء ناامنی و بحران چیزی برایشان به ارمغان نیاورده.
واضح است که دولتهای کنونی اسرائیل و آمریکا هیچگونه راه حل انسانی و مسالمت آمیزی، که صلح و امنیتی نصیب کسی بکند را نه می پذیرند و نه به دنبال آن هستند. تنها شکست دادن این دولتها و دامن زدن به اعتراضات بیشتری می تواند یک راه حل واقعی را جلوی جامعه بگذرد.

من اسپارتاکوس هستم!


(۱)
کرک داگلاس ستاره پرآوازه سینما در سن ۱۰۳ سالگی، همین چند روز پیش درگذشت. او با بیش از ۸۵ فیلم ما را با دیدن بعضی از بهترین فیلمهای هالیوود، از جمله "شور زندگی"، "اسپارتاکوس"، "شجاعان تنها هستند" و "جدال در اوکی کرال" سرگرم کرد.
کرک داگلاس را من فقط به خاطر هنرپیشگی اش دوست نداشتم. هنرپیشگی یک شغل است و هر کسی می تواند در کارش ماهر باشد و یا نباشد. او الحق که در کارش ماهر بود. اما در عین حال یک آدم انساندوست و رادیکال هم بود. بقول منصور حکمت "اگر دنبال راديکال و انساندوست ميگرديد، از شاعر بودن و خياط بودن و نانوا بودن آدمها انتزاع کنيد و با يک ملاک به همه نمره بدهيد." و من هم با همین ملاک دنبال کرک داگلاس می روم.

(۲)
دوره معروف به مکارتیسم، یکی از سیاه ترین دوره های ضدکمونیستی رسمی و دولتی جامعه آمریکا بود. دوره‌ی اواخر دهه ۱۹۴۰ تا اواخر دهه ۱۹۵۰ در ایالات متحده، که هزاران تن از آدمهای عادی آن جامعه را در دشوارترین شرایط روحی و روانی قرار داده، در لیست سیاه گذاشتند و از زندگی ساده یک انسان در جامعه غربی محروم کردند. مکارتیسم سیاه ترین دوره برای روشنفکران کمونیست در آمریکا و بخصوص برای افرادی که در رشته سینما در هالیوود مشغول به کار بودند، به حساب می‌آید. برای درک و احساس این مسئله حتما فیلم رابرت دنیرو، Guilty by Suspicion (در مظان جرم) را ببینید.

(۳)
مستلزم شکست آن وضعیت حاکم بر هالیوود کمپینی منظم با دخالت بخش وسیعی از هنرپیشگان و دست اندرکاران سینما، چه آنهایی که در لیست سیاه بودند و چه آنهایی که قلدری هیأت حاکمه آمریکا در درون مرزهای آن را به چالش کشیدند، بود. کرک داگلاس یکی از آن آدمهای شریفی بود که بعدها از این تلاش هرکولی خود و رفقایش با افتخار یاد کرد. او در سن ۹۸ سالگی درباره آن تلاش نوشت: "دوستان زیادی داشتم که وقتی کسی به آنها کاری نداد، مجبور به تبعید شدند، هنرپیشگانی در ناامیدی دست به خودکشی زدند. لی گرانت، هم هنری جوان من در فیلم "داستان کارآگاه"، که حاضر به شهادت علیه همسرش در مقابل کمیسیون "فعالیتهای ضدآمریکائی" مجلس نشد، ۱۲ سال از کار محروم ماند. خود من تهدید شدم که اگر از نویسنده لیست سیاه - دوستم دالتون ترامبو - برای اسپارتاکوس استفاده کنم، این من را بعنوان "عاشق کمونیستها" جا خواهد زد و این یعنی پایان حرفه سینما برای من. مواقعی هست که آدم باید به دفاع از اصول برخیزد. من به دوستان و همکاران هنرپیشه ام افتخار می کنم که از نفوذ خود استفاده کرده و بر علیه ناعدالتی برخاستند.
من بیش از ۶۰ سال در هالیوود کار کرده ام و بیش از ۸۵ فیلم ساخته ام؛ اما آنچه که بیش از هر چیز دیگری من را خوشحال می‌کند و به آن افتخار می‌کنم، نقشی بود که در شکستن لیست سیاه داشتم."
کرک داگلاس برای بسیاری از ما که تلاشی هرکولی برای پس زدن فضای سیاه حاکم بر دنیای امروز می کنند، همیشه اسپارتاکوس خواهد ماند.
۸ فوریه ۲۰۲۰

آنجا که فکر کردن متوقف می شود!


اگر آدمها حوصله کنند فکر کنند، احتمالا وضع زندگی و دنیا طور دیگری بود. این البته ورژنی از گفته ای از آمانوئل کنت است.
اما چرا به این گفته فکر کردم؟ با یکی درباره راسیسم حرف می زدیم. گفت که تا بحال هیچگونه احساسی نسبت به من بهش دست نداده که فکر کند کوچکترین حس تبعیض در وجودم باشد! من فکر می کنم که اگر کسی یک چنین چیزی در این دنیای عجیب و غریب و شاید هم گفتن وحشی برازنده اش باشد، به آدم بگوید، باید به خودش افتخار کند.

پرسید چگونه توانسته ام چنین باشم؟ یک جواب کلی بهش دادم برای اینکه خودم هیچوقت درباره خودم اینگونه فکر نکرده بودم. گفتم که از نظر من همه انسانها برابرند و رنگ، نژاد، ملیت، جنسیت و غیره در مقابل انسان بودن فرد حاشیه‌ای هستند تا کسی بخواهد کسی را بخاطر یکی از آنها مورد تبعیض، چه ضمنی و چه صریح، قرار بدهد.
یکی دو روز درباره گفته این دوستمان فکر کردم و آخر به آن گفته کنت رسیدم که اگر آدمها فکر کنند، چیزهایی را در دیگران می بینند که مهم اند.
به دوستم زنگ زدم و گفتم احتمالا جواب به سئوالش را یافته ام. گفتم که اگر فکر کنیم جدا از اینکه فرد به چه زبانی حرف می زند، رنگ پوستش چیست، به کدام مذهب باور دارد، با چه کسی می خواهد همخواب باشد، به مواد مخدری اعتیاد داشته باشد یا نه، و غیره و غیره، همگی یک وقت روز احساس گرسنگی می کنیم. همه در روز سرد احتیاج به لباس گرم داریم. همه هنگام خستگی احتیاج به استراحت داریم. همه به کار فکر می کنیم. همه می خواهیم خانه و کاشانه ای داشته باشیم. همه کسانی را در زندگی دوست داریم و از کسانی پرهیز می کنیم. خودش گفت که اگر به کسی چاقویی فرود آوری، خون او هم قرمز رنگ است. گفت که احتمالا همه فرزندانشان را دوست دارند. و بالاخره متوجه شدیم که همه یک خصوصیات عامی داریم که اهمیتشان در انسان بودن ماست.
گفتم اما آنجا که فکر کردن متوقف می‌شود (When thinking ceases) به نژاد برتر خودمان، به قبیله و مذهب برتر خودمان، به اختلافاتمان بیشتر فکر می کنیم و برجسته می کنیم و دشمنی با دیگران بر مبنای آن اختلافات می تراشیم.
پس بهتر است که فکر کنیم و کمی هم عمقیتر فکر کنیم!