۱۳۹۹ اسفند ۶, چهارشنبه

یک تلاش دیگر رفقا!

مبارزه برای رهائی افت و خیزهای زیادی دارد. محدودیتهای زیادی را جلوی تلاشگر می گذارد. اما کسی چه بخواهد و چه نخواهد، چه از وجود آن باخبر باشد و چه خبر آن را بعدها در فیسبوک و شاید هم در یک رسانه کلاسیک (Mainstream) بشنود و بخواند، در جریان است. شخصیتهای جلوی این صف مبارزه عوض شده اند و دائم در حال عوض شدن هستند. ظاهرا آنچه را که امروز می خواهند و یا حتی بهتر است بگویم نمی خواهند! با همه "می خواهند و نمی خواهند" چهل پنجاه سال پیش متفاوت هستند، اما تلاش و مبارزه هنوز همان هدف اولی و اصلی را دنبال می کند: رهائی از این وضعیت!



حدود سی سال پیش، مائی که هنوز امید به رهائی انسان را از دست نداده ایم، به کلاهمان چسبیده بودیم که طوفان خروشنده نظم خونین و نوین جهانی ما را همراه با کلاهمان نبرد. گفتیم، حتی قبل از شروع ‌آن طوفان گفتیم، دوره ای می رسد که هر کمونیستی باید جواب بیش از دو هزار کمونیست دیروزی را بدهد. اما در عین حال گفتیم که این دوران، با تمام خرابی هایی که این طوفان بر جای می گذارد، خواهد گذشت.

امروز همه شواهد از طوفان از نوع دیگری خبر می دهند. هیچ چیز این دنیا منصفانه نیست. هیچکسی از هیچ چیزی از آن نمی تواند دفاع کند. تلاش برای تغییر آن دوچندان! شاید هم سه چندان! نه دهها برابر شده است. بعضا خودمان هم، تا در آن دقیق نشویم، متوجه نمی شویم.

به همه آنهایی که دلشان برای رهائی و خلاصی از این وضعیت می تپد، می گویم: رفقا، یک تلاش دیگر!

اعتراضات دست بردار نیستند

هفته گذشته (٢١ اسفند) بیش از ٢٠٠٠ نفر از كارگران شركت كشت و صنعت نی بر شوشتر دست به اعتصابی زدند كه مدیریت را تا حدودی به عقب نشینی وادار كرد. در خبرهای این هفته آمده است كه ٨ تن از كارگران این شركت یك روز قبل از برگزاری این اعتصاب، توسط اداره اطلاعات شوشتر (همان اداره بازجوئی، شكنجه و اذیت و آزار) احضار، بازجویی و اذیت و آزار شده بودند. این كار اما باعث این نشد كه كارگران اعتصاب خود را شروع نكنند. چند دلیل دارد:

١) اعتصابات كارگری و بخصوص وقتی كه این اعتصابات خواهان پرداخت دستمزدهای پرداخت نشده و بخاطر طبقه بندی مشاغل و غیره باشند، قبل از آنكه توسط «٨ كارگر» سازماندهی شده باشند، خود آن اجحافات زمینه را برای این اعتراضات آماده ساخته اند. فعالین كارگری نقش مهمی در سمت و سو دادن به اعتراض دارند و تداركات این اعتصابات را می بینند؛ اما عمدتا خود حاصل شرایط كار و محیط زیست خود هستند. یعنی حتی اگر جمهوری اسلامی امروز هم با فشار بر فعالین كارگری جلوی اعتصابی را بگیرد، فردا به صورت دیگری شاهد اعتصاب همان كارگران خواهیم بود.

٢) در شركتی مثل كشت و صنعت نی بر و نیشكر هفت تپه و شوشتر با بیش از ٢٠٠٠ كارگر و سابقه ای رزمنده در پیشبرد اعتصابات كارگری، حتی اگر پادوهای رژیم تعدادی، مثلا ٨ نفر، از فعالین كارگری را بشناسند و به اداره اطلاعات معرفی كنند، اما تعداد بسیار بیشتری پشت پرده هستند كه با حمایت توده كارگران از چشم پادوهای رژیم دور می مانند. شرایطی مثل شرایط كار در ایران، خود دائم در حال بازتولید و تربیت فعالین و رهبران كارگری است، حتی اگر رژیم بتواند تعداد مخبرین و پادوهای خود را دو و یا سه برابر هم بكند.

٣) جامعه ای مثل ایران كه مردم آن می خواهند سر به تن رژیم اسلامی نباشد، خود در بیرون از محیط كار هم به شكلگیری اعتراضات كارگری كمك می كند. تك تك آحاد این جامعه، در تضعیف این رژیم ذینفعند. هر گامی را كه كارگران با اعتراضات خود برای تضعیف این رژیم بردارند، گامی در نزدیك شدن این رژیم به لبه گور است و گامی است در مسیر رهائی مردم ستمدیده این جامعه از دست خفقان و فقر و نداری. مردمی مثل مردم شهر شوشتر، حتی با تضعیف اعتراض كارگران بدلیل دستگیری تعدادی از فعالین كارگری، مایه دلگرمی بقیه كارگران برای ادامه اعتراضشان می شوند و آنها را تشویق به اعتراض می كنند.

می شود چند دلیل دیگر هم به این سه مورد اضافه كرد. جمهوری اسلامی نمی تواند با اذیت و آزار فعالین كارگری و دیگر فعالین اجتماعی، یقه خود را از دست اعتراضات كارگران و دیگر اقشار در آن جامعه برهاند. شرایطی را كه این رژیم ایجاد كرده است، خود اعتراضات را بازتولید می كند. عامل ویرانی این مملكت، عامل بدبختی و بیكاری این جامعه، این رژیم است. عامل فلاکت اقتصادی و بی دوا و دكتری در این جامعه رژیم جمهوری اسلامی است و ماجراجوئیهای جنگی رژیم این وضعیت را تشدید میکند. مردم کارد به استخوانشان رسیده است و در هر فرصتی كه دست داده، بر علیه این وضعیت اعتراض كرده و رژیم را به چالش طلبیده اند؛ و نمی توان همه این جامعه را به اطلاعات احضار كرد! زندانی كردن فعالین اجتماعی، بجای اینكه آنها را وادار به سكوت كند، جامعه را برای اعتراض به زندانی كردن آنها به میدان می آورد. اعتراضات قدرتمندی كه منجر به آزادی فعالین كارگری و فعالین ٨ مارس سنندج شد یک نمونه است كه مردم با پیگیری خود و در زیر سرنیزه جمهوری اسلامی باعث آزادی عزیزان خود شدند. اعتراض فعالین كارگری در خود زندان و زیر سرنیزه و كابل و شلاق بازجویان و شكنجه گران جمهوری اسلامی هم بلند است. بازجویان رژیم جهل و جهالت اسلامی، نمونه شیث امانی، محمد جراحی، شاهرخ زمانی، رسول بداغی، رضا شهابی، منصور اسانلو و دهها نمونه دیگر را جلوی چشمان خود دارد كه در چهاردیواری زندان هم اعتراض خود را به بیرون از آن فرستادند. جمهوری اسلامی قادر نیست صدای اعتراض جامعه را صرفا با دستگیری چند فعال كارگری خاموش كند. این اعتراضات صدای بر حق مطالباتی هستند كه بیش از ٣٠ سال است به تعویق افتاده اند. نمی توان با دستگیری فعالین كارگری، دستمزدها را تا زیر خط مرگ تنزل داد و انتظار اعتراض نداشت. نمی شود با دستگیری فعالین ٨ مارس، به مطالبات سركوب شده بیش از ٣ دهه زنان جواب داد. اگر می شد، عملکرد جمهوری اسلامی در كل ٣٣ سال حاكمیت ننگینش نتیجه میداد، حتی وحشیانه ترین شیوه این رژیم که در سال ٦٠ و ٦٧ دست به قتل عام دسته جمعی بخش وسیعی از این فعالین زد، نتیجه نداد! بنابراین سرکوب جواب مطالبات ٣٠ سال بتعویق افتاده این مردم نیست. از اینرو اعتراضات دست بردار نیستند، زیرا جامعه در برابر این وضعیت فقط همان یك راه را جلوی خود دارد: اعتراضات باز هم بیشتر و کوبنده تر تا سرنگونی این رژیم منحوس.*

١٩ مارس ٢٠١٢

کارگر کمونیست ٢٠١

جمهوری اسلامی دشمنان خودش را خوب می شناسد

جوانمیر مرادی، یکی از شناخته شده ترین فعالین جنبش کارگری ایران، طی یادداشتی که در رسانه های اجتماعی منتشر کرده است، از صدور قرار جلب بابت تبلیغ علیه جمهوری اسلامی خبر داده است. او را که اطلاعات سپاه نبی اکرم کرمانشاه اواسط دیماه ۱۳۹۹ به اتهام عضویت در گروه های دشمن جمهوری اسلامی دستگیر کرده بود، روز ۴ اسفند طی یک ابلاغیه الکترونیکی از جرم تبلیغ علیه نظام باخبر کردند. این جرمها عبارتند از: بازنشر فراخوان بازنشستگان به تجمع روز ۲۱ دیماه، جمع آوری کمک خوراکی و بهداشتی برای کودکان کار و انتشار گزارش و تصاویر از شرایط کار و زندگی کودکان کار، اعتراض به اعدام نوید افکاری و روح الله زم، تهیه و انتشار پیام ویدیوئی به مناسبت سالگرد کشته شدگان اعتراضات آبان ۹۸، مصاحبه در مورد وضعیت زندانیان سیاسی و مصاحبه درباره اعتراضات و اعتصابات کارگری با رسانه های خارج کشوری.

اعتراض به پیگرد جوانمیر مرادی و همه فعالین سیاسی، اجتماعی واضح است که ادامه خواهد داشت و فشارهای داخلی و بین المللی بخاطر پیگرد و اذیت و آزار فعالین کارگری و سیاسی نه تنها یک لحظه هم روی شکنجه گران جمهوری اسلامی کم نخواهد شد، بلکه بیشتر هم خواهد شد. اما آنچه که اینجا بیشتر از فشارهای دائمی جمهوری اسلامی به فعالین اجتماعی جلب توجه می کند، نوع "جرم"هایی است که به جوانمیر ابلاغ شده اند. جمهوری اسلامی هم جرمهای خودش را می شناسد و انتشار آنها را با پیگرد قانونی جواب می دهد: "اعتراض و اعتصابات کارگری و مصاحبه درباره آنها"! دشمنان خودش را هم می شناسد که همین فعالین کارگری هستند که خوشنامند، که مورد اعتماد و اطمینان جامعه هستند که یار و یاور اعتراضات کارگری، بازنشستگان و کودکان کاری هستند که جمهوری اسلامی زندگی را از همان کودکی بر آنها تلخ و تباه کرده است. که دنیا می خواهد از زبان آنها وضعیت جامعه را بداند و بلندگو در اختیارشان می گذارد. جوانمیر مرادی فقط یکی از هزاران تن از این فعالین کارگری و اجتماعی است که اگر بروید از هر کدام از آنها بپرسید چیزی جز دفاع از کارگران و کودکان کار، جز حق خواهی و انعکاس جنایاتی که جمهوری اسلامی و شرایطی که این رژیم قرون وسطائی بر جامعه تحمیل کرده است نخواهید شنید. جوانمیر مرادی فقط یکی از دهها هزار فعال اجتماعی است که در این چهل و اندی سالی که این رژیم بر این جامعه چنگ انداخته است، توسط شکنجه گران و آدمکشان این رژیم مورد اذیت و آزار قرار گرفته اند.

جامعه "جرم"های خود را می شناسد و جمهوری اسلامی هم دشمنانش را!

 


٤ اسفند ٩٩، ٢٢ فوریه ٢٠٢١

 ایسکرا  ۱۰۸۱

۱۳۹۹ اسفند ۵, سه‌شنبه

نامه ای سرگشاده به اعضای حزب حكمتیست!

رفقا!

آنچه كه خط كورش مدرسی اینروزها در تقابل با جنبش اعتراضی مردم در این جامعه گفته و پراتیك كرده است، یك افتضاح سیاسی به معنای واقعی كلمه است. متأسفانه «كارگر» و «مبارزه كارگری» در دست بسیاری، از جمله همین كسانی كه با شما در یك حزب عضو هستند، كلمه رمزی برای توجیه شكست طلبی و پرت و پلاگوئی شده است. اجازه ندهید این چنین با سرنوشت سیاسی شما بازی شود. همان كسانی كه شكم طرف مقابل را بخاطر اسم بردن از كارگر، شورا و مبارزه كارگری پاره می كردند، اكنون متخصص «تشكیل مجمع عمومی» و پیش بردن مبارزه از این طریق شده اند! باید برای تك تك شما روشن شده باشد وقتی كه كورش مدرسی و محمد فتاحی از كارگر و مبارزه كارگری حرف می زنند، نقشه ای در سر دارند. می خواهند كسانی با سابقه بیش از دو دهه مبارزه با جمهوری اسلامی را در بزنگاه عظیم ترین اعتراض به جمهوری اسلامی در طول سه دهه حكومت اسلامی بی وظیفه بمانند. برای بسیاری از ما در اپوزیسیون این سكوت شما در برابر خط كورش مدرسی غیرقابل قبول است!

باید برای تك تك شما جای سئوال باشد كه چگونه است خط كورش مدرسی در مقطع حمله آمریكا به ایران در فكر ائتلاف با احزاب برای تشكیل دولت بود، اما یك اعتراض میلیونی را این چنین با دست و دلبازی به میرحسین موسوی تقدیم می كند! و حتی حمایت از آن و شركت در تظاهراتهای حمایتی در خارج كشور را نیز جایز نمی داند؟!

رفقا!

سابقه سیاسی بسیاری از شما برای ما جای احترامی وافر دارد. اگر در برابر افتضاح اخیر خط كورش مدرسی نایستید، پرونده مخالفتتان با جمهوری اسلامی برای همیشه بسته خواهد شد.

ناصر اصغری

١٨ ژوئن ٢٠٠٩

برای اولین بار در سایت «روزنه» درج گردید.

محمود صالحي همچنان در زندان است

محمود صالحي را كمتر كسي است كه امروز در ايران نشناسد. نه تنها او را مي شناسند، بلكه مي دانند كه او شناخته شده‌ترين چهره جنبش اعتراضي در ايران است.

محمود صالحي را ظاهرا به اين خاطر زنداني كردند كه چند سال پيش در مراسم اول ماه مه شهر سقز شركت كرده بود. يك سال محكوميت او به پايان رسيده است، اما همچنان در زندان نگه داشته‌اند. به اين خاطر نگه داشته‌اند كه با بيرون از زندان ارتباط داشته و پيام همبستگي داده است. كه كارگران را در زندان سازمان داده است. كه زندانيان را به اعتراض به وضعيت زندان رهبري و سازماندهي كرده است.

به در زندان ماندن محمود صالحي بايد همانند در زندان ماندن عزيزترين كس خود نگريست. او را به خاطر مسائلي زنداني كرده و همچنان در زندان نگه داشته‌اند كه ربط مستقيمي به زندگي تك تك ماها در ايران دارد. به خاطر برگزاري اول ماه مه، پيام دادن به برگزار كنندگان روز جهاني زن، به دانشجوياني كه از حق و حقوق مردم زحمتكش در اين جامعه دفاع كردند، و به اتحاديه‌هاي كارگري‌اي كه به خاطر آزادي زندانيان سياسي به دولت ايران اعتراض كردند. اينها مسائل خصوصي محمود صالحي و خانواده ايشان نيستند؛ اينها مسائلي هستند كه به من و شما ربط مستقيم دارند و محمود صالحي را به خاطر آنها زنداني كرده و همچنان در زندان نگه داشته‌‌اند. جايز نيست كه محمود صالحي را همچنان در زندان نگه دارند و اعتراضي توده‌اي و ميليوني سازمان نيابد. بايد اعتراض به در زندان نگه داشتن محمود صالحي را در اولويت خود قرار داد. مهمتر اينكه بايد جمهوري اسلامي بداند كه نمي تواند چنين دست درازي‌اي به زندگي فعالين كارگري و اجتماعي بكند و با خيال آسوده شب را به روز برساند.

نكته‌اي كه فعالين دست‌اندركار مسائل جنبش كارگري نيز بايد آن را در نظر داشته باشند اين است كه محمود صالحي را به عنوان سمبل يك جنبش در زندان نگه داشته‌اند. در زندان نگه داشته‌اند كه دستمزدهاي بارها زير خط فقر را به كارگران تحميل كنند و كسي اعتراضي نكند. در زندان نگه داشته‌اند كه بگويند اول ماه مه ممنوع است؛ كه تلاش براي تشكل‌پذيري و سر و سامان دادن بخود توسط كارگران ممنوع است؛ كه اعتراض به تبعيض و آپارتايد جنسي ممنوع است؛ كه ٨ مارس ممنوع است؛ كه شلاق زدن كارگر معترض حق اوست و و و. آزادي و اعتراض به در زندان نگه داشتن محمود صالحي بايد در اولويت همه ما قرار بگيرد. بايد مرتب اعتراض كرد. به هر ترتيبي كه براي ما امكان دارد اعتراض كرد. به سازمان و نهادهاي كارگري نامه نوشت و از آنها خواست به در زندان نگه داشتن محمود صالحي اعتراض كنند. بايد به اعتراضاتي كه در دفاع از او سازمان داده مي شود، پيوست. بايد در زندان نگه داشتن محمود صالحي را به يك افتضاح سياسي براي رژيم تبديل كرد. بايد از همين الان بخاطر در زندان نگه داشتن او هم كه شده، به سازمان جهاني كار نامه نوشت و از آن خواست كه جمهوري اسلامي را به جلسه سالانه خود راه ندهد. همه اينها شدني است. همين چندي پيش اعتراض گسترده‌اي در سنندج در مقابل زندان سنندج سازمان داده شد و رژيم و مسئولين زندان از موضع ضعف با معترضين برخورد كردند. رژيم اسلامي يك رژيم پررو و بي آبروئي است كه با اينكه تظاهر مي كند اعتراضات بي‌فايده است، اما تأثير هر اعتراضي انكارناپذير بوده و رژيم قدم‌ها عقب نشسته است. بايد اين اعتراضات را گسترش داد.

محمود صالحي يك سال از حكم زندانش را گذرانده است، اما هنوز در زندان است. مبارزه براي آزادي محمود صالحي از اين جهت در چشم جامعه بسيار محق است. اما نبايد فراموش كرد كه منصور اسانلو، بهروز كريمي‌زاده، بختيار رحيمي و دهها زنداني سياسي ديگر هنوز در زندان هستند؛ باضافه صدها تن ديگر با قرار وثيقه‌هاي هنگفتي به گروگان گرفته شده‌اند كه اعتراض نكنند. به تمام اينها بايد به هر صورتي كه ممكن است، اعتراض كرد. بايد در باره‌شان نوشت، به دوستان و آشنايان، به همكاران و دور و بري‌ها و كساني را كه در قهوه‌خانه‌ها با آنها آشنا مي شويم، كساني را كه در گرمابه‌ها با آنها آشنا مي شويم و در اتاق انتظار دكترها و در تاكسي‌ها و غيره، اين موضوع را به بحث گذاشت و مشغله همه كرد. بايد ازشان خواست كه اعتراض كنند و اين اجحاف را اجحاف بخود بدانند و خبر آن را هر چه وسيعتر پخش كنند.

براي آزادي محمود صالحي و ديگر زندانيان سياسي، نبايد از هيچ كمكي دريغ كرد.

٣١ مارس ٢٠٠٨

محمود صالحي آزاد شد

زنده باد زندگي

هفته گذشته در همين نشريه گفتيم كه محمود صالحي همچنان در زندان است. اين هفته خبر خوش آزاديش را داريم. وي بعد از اينكه ١ سال و ١٤ روز را در شرايطي غيرانساني در زندان زير فشارهاي متعدد گذراند، بالاخره در روز ١٨ فروردين به آغوش نگران خانواده و رفقايش برگشت. خبر خوش آزادي محمود صالحي باعث بستن لبخند بر هزاران و صدها هزار لب شد كه درصد بسيار بالائي از اين انسان‌ها صرفا نام او را در رابطه با فعاليت‌هايش شنيده بودند و در جدال بر سر اول ماه مه، او در پيشاپيش كارگران بسياري با جمهوري اسلامي، جانب او را گرفتند.

هزاران تن از مردم شهر سقز و دور و بر به استقبال او رفته‌اند. هزاران نفر ديگر از جاهاي ديگر ايران انتظار دارند در فرصتي مناسب به ديدنش بروند. هزاران و ده‌ها هزار نفر ديگر انتظار دارند در مراسم اول ماه مه او را ببينند و به حرف‌هايش گوش بدهند. كارگران و مردم آزاده‌اي كه با استقبال از محمود صالحي و در آغوش گرفتنش، با خوشحالي از خبر آزادي او، با م اس م كردن اين پيغام به دوستان و آشنايانشان، به جمهوري اسلامي اطمينان دادند كه هر لحظه نگه داشتن محمود صالحي در زندان، بر خشم و نفرتشان از جمهوري وحشي اسلامي افزوده است.

آزادي محمود صالحي خبر خوشي است به خانواده او، به رفقا و همسنگرانش در سنديكاي كارگران خباز سقز، به كارگران و فعالين كارگري ايران، به همه فعاليني است كه در هر چهارگوشه جهان براي آزادي او ساعت‌ها بدون وقفه و چشم داشتي مبارزه و تلاش كردند.

آزادي محمود صالحي خبر خوشي به همه كارگراني است كه خودشان را براي متشكل شدن، براي مبارزه بر سر دستمزد، براي مبارزه عليه اخراج و بتعويق افتادن دستمزدها در يك سنگر مي بينند. خبر خوشي است به همه زناني كه هر روزه با دهن كجي به قوانين ارتجاعي و اسلامي جمهوري اسلامي را به چالش مي كشند، خبر خوشي به همه دانشجوياني است كه در برابر زورگوئي جمهوري اسلامي تمكين نكردند، خبر خوشي است به همه كساني كه ميخواهند سر به تن جمهوري اسلامي نباشد.

محمود صالحي در زندان و در بدترين شرايط، چشم در چشم وحشي‌هاي جمهوري اسلامي دوخت و گفت كه كور خوانده‌ايد، تا ستم هست، مبارزه هست. گفت كه با در اسارت نگه داشتن او نمي توانيد جامعه مملو از خشم و نفرت از ستم طبقاتي و تبعيض جنسي را به خاموشي بكشيد.

آزادي محمود صالحي را به همه انسان‌هاي آزاده‌اي كه براي آزادي او تلاش كردند، به خانواده او كه به وعده‌ها و تهديدهاي جمهوري اسلامي تن نداده و جامعه را مرتب در جريان وضعيت او قرار مي دادند، تبريك مي گويم.

محمود صالحي و انسان‌هائي كه براي آزادي او و براي برانداختن جمهوري اسلامي در نبردي بي‌وقفه بوده و كمترين تمكيني به وحشي‌هاي جمهوري اسلامي نكردند، شايسته بيشترين تقديرها هستند.

محمود صالحي سمبل آزادي و زندگي و تلاش براي زندگي انسانيست.

زنده باد زندگي!

٦ آوريل ٢٠٠٨

كاظم علمداری و روحانیت

كاظم علمداری اخیرا یادداشت كوتاهی تحت عنوان «پیرامون سفر خامنه ای به قم» نوشته است كه در آن نه تنها حساب روحانیت را از جمهوری اسلامی جدا كرده، بلكه یك تصویر نسبتا مترقی و انسان دوست هم از این روحانیت به دست داده می شود. برای مثال می گوید: «روحانیت سنتی می‌خواهد سرنوشت خود را از سرنوشت خامنه‌ای و آخوندهای حکومتی که ازتریبون‌های نماز جمعه فرمان قتل و شکنجه صادر می‌کنند، جدا کند. آنها درست وارونه خامنه‌ای می‌اندیشند. آنها می‌دانند که طی ۱۴۰۰ سال نه تنها اسلام (تشیع) از بین نرفت، بلکه قدرتمندتر و گسترده‌تر نیز شد؛ نه به دلیل آنکه با حکومت بود، یا از حکومت پول می‌گرفت، بلکه به دلیل آنکه در بسیار موارد با مردم و بر حکومت بود. بدین ترتیب خامنه‌ای قادر نخواهد بود مشروعیت از دست رفته رژیم را باز سازی کند.» پوچ بودن این نظریه هزاران بار و توسط هزاران كس، از جمله خود كاظم علمداری توضیح داده شده است. «حجاریان در ارزیابی خود نقش بازدارنده ی روحانیت را در تاریخ تحولات اجتماعی ایران به شمار نیاورده است. روحانیت در تمام تاریخ، از جمله در دوره ی اخیر مانع تحول جامعه به جلو بوده است. آنها از آگاه شدن و تعقلی اندیشیدن مردم وحشت داشته و دارند. چگونه می توان پذیرفت كه روحانیت در قدرت مطلق خود عامل دگرگونی وضعیت كنونی شود. مگر آنكه بپذیریم فشار توده ها سبب این دگرگونی خواهد شد.» (كاظم علمداری، «چرا اصلاحات شكست خورد»، صفحه ٦٨)

كاظم علمداری مثل بسیاری از سكولارهای قلابی دیگر كه فشار توده ها برای تغییرات بنیادی را مشاهده كردند، زبان و سیاست خود نسبت به بخشی از جمهوری اسلامی را عوض كرد. در این زبان آیت الله منتظری یك شبه پدر سكولاریزم آن جامعه معرفی می شود. كروبی، صانعی، رفسنجانی، خاتمی و چنین تیپهائی قهرمان تغییر می شوند. جمهوری اسلامی جمهوری دیكتاتور احمدی نژاد و دیگر مكلاها می شود. سركوب همراه با تحمیق بیش از ٣٠ سال با یك نوشته یك صفحه ای تخطئه می شود! اما این چنین پرت و پلاگوئی ها خبر از موقعیت بد «جامعه شناسان» طیف راست روشنفكران ایرانی می دهد كه سعی می كنند سیاست خود را با دروغ، تقیه و كلاهبرداری به پیش ببرند. یك چنین سیاستی حتی اگر دو روز هم دوام بیاورد، روز سوم سرنوشتی همچون سرنوشت خامنه ای در انتظارش است. اينها را تنها بايد افشا كرد و جلوي چشم همه مردم گذاشت تا معلوم شود كه جنبش ملي- اسلامي تمام بخشهايش حتي آنها كه از حاكميت رانده و پرانده شده اند، با خود جمهوري اسلامي هيچ تفاوتي ندارد. همه مرتجع و كپك زده اند.  چپ جامعه اينها را بايد افشا كند و قلابی بودن و نان به نرخ روز خوردنش را نشان دهد.*

٢٣ نوامبر ٢٠١٠

رضا شهابی را فراموش نمی‌كنیم!

رژیم اراذل و اوباش اسلامی بالاخره رضا شهابی را به بیمارستان برد، اما با غل و زنجیر و پابند و دست بند! رضا متأسفانه هنوز در اعتصاب غذاست و این همه ما را شدیدا نگران كرده است. همه ما كه قلبمان با قلب او می‌تپد، عمیقا نگران سلامتی اش هستیم و همصدا با سندیكای كارگران شركت واحد اعلام می‌كنیم: ضمن حمایت بی چون و چرا و بدون قید و شرط از تو می‌خواهیم برای حفظ سلامتی خودت اعتصاب غذای خود را بشكنی تا پزشكان بتوانند رسیدگی‌های تكمیلی را با آرامش خیال به نتیجه برسانند.

رضا با تمام ضعفی كه بر او تحمیل شده است، همچنان سربلند و رزمنده در برابر اوباشان دزد اسلامی ایستاده و سر تسلیم فرود نمی‌آورد. به همه كارگران و انسان‌های آزاده‌ای كه نگران وضعش شده‌اند گفته است: «تا وقتی قلب شما می‌تپد قلب من هم می‌تپد.» رضا شهابی با این مقاومتش جمهوری اسلامی را كه با توپ و تانك و پاسدارش می‌خواهد قدرقدرتی خود را به جامعه ثابت كند، زبون كرده است. از جنازه نیمه جان رضا هم وحشت كرده‌اند و به قول رضا: «این دست بند و پا بند و زنجیر و اینهمه مامور برای چیست؟»

رضا شهابی باید آزاد شود! پیشروی‌های جنبش كارگری در چند سال اخیر مدیون فعالیتهای صفی از كسانی چون رضا شهابی بوده است كه رضا خود شخصا در جلوی این صف بوده است. نباید بگذاریم رژیم اوباشان اسلامی رضا را اینچنین زیر چكمه‌های خونینش له كند. رضا را باید با قدرت جنبش كارگری و با قدرت جنبش اعتراضی آزادیخواهان آزاد كنیم. موجی از اعتراض به شكنجه و اذیت و آزار رضا شهابی به راه افتاده است. در عرض مدت كوتاهی خیل عظیمی از فعالین و احزاب و نهادهای كارگری داخل ایران و در سطح بین المللی به حمایت از رضا به عضویت «كمیته دفاع از رضا شهابی» در آمده‌اند. همان چیزی كه جمهوری اسلامی از آن میترسد و بخاطر آن رضا شهابی و كسان بیشتری مثل او را زندانی كرده و اذیت و آزار می‌كند، یعنی ترس از متحد شدن و برخاستن در دفاع از جان فعالین كارگری، دارد به طریق دیگری دور می‌گیرد. باید هر چه زودتر به این موج پیوست كه به رودی خروشان تبدیل شود. ترس جمهوری اسلامی از رضا شهابی، ترس از جنبشی است كه پتانسیل آن را دارد تا طومار این رژیم منحوس ضد آزادی و كارگركش و زن كش را در هم بپیچد. این جنبش هزاران رضا شهابی دیگری را نیز دارد كه هنوز چهره آنها برای ما و جامعه شناخته شده نیست. این آن پتانسیلی است كه باید جاری شود. پتانسیل نهفته در جنبش كارگری، كه رضا شهابی فقط یكی از رهبران این جنبش است، اگر آزاد شود، نه تنها می‌تواند طومار جمهوری اسلامی را در هم بپیچید بلكه دنیائی برای انسانیت به ارمغان بیاورد؛ و دنیا با بی صبری منتظر چنین روزی است.

١٩ دسامبر ٢٠١١

اولین بار در نشریه کارگر کمونیست ١٨٨ منتشر شد.

حكمت مصاحبه رضا رخشان

اخیرا مصاحبه ای از رضا رخشان، یكی از فعالین سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه، در بعضی از سایتهای اینترنتی درج گردید. در حاشیه این مصاحبه اظهارنظرهائی شده كه من لزومی به ورود و اضافه كردن بر حجم این اظهارنظرها را نمی بینم. اما آنچه كه رضا رخشان در این مصاحبه مطرح كرده است، قبل از آنكه چیزی درباره خود ایشان بگوید، حكایتی است از وضع و حال طرفداران محتوای مصاحبه ایشان. صدها فعال جنبش كارگری متشكل در نهادها و تشكلهای مختلف كارگری در ایران و در سراسر جهان به مناسبتهای مختلفی در دفاع از انقلاب جاری اظهار نظر كرده اند. حداقل دو تشكل كارگری، شورای موقت كارگران ذوب آهن اصفهان و شورای موقت کارگران مجتمع های پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر در همین مدت اعلام موجودیت كرده و كارگران را به متشكل شدن فراخوانده اند، كه آن را در چهارچوب اعتراضات اخیر معنی كرده اند. اما تعدادی كه علی العموم حول چند سایت حاشیه ای جمع شده و در آنها قلم می زنند و برای همدیگر هم می نویسند، از اینكه یكی از فعالین یكی از تشكلهای كارگری را پیدا كرده اند كه حرفهائی زده و گویا می شود آن را به مخالفت با اعتراضات جاری هم تفسیر كرد بزن و بشكن مشمئز كننده ای راه انداخته اند. كمپین ترور شخصیت راه انداخته اند، در حریم زندگی شخصی افراد دخالت می كنند و دادگاه برای عدم اجازه به فعالیت سیاسی كسانی در آینده درست كرده اند كه در خیال و دنیای خود شاید بتوانند این فعال كارگری را جذب كنند.

یك چنین دنیائی چقدر باید تنگ و حقیر باشد!؟

٢ آوریل ٢٠١٠

به رضا رخشان: شما هم به اعتراض بین المللی به جمهوری اسلامی بپیوندید

«قطره دریاست اگر با دریاست، ورنه او قطره و دریا دریاست.»

چند سندیكای كارگری مهم فرانسه در حمایت از كارگران ایران در مقابل سازمان جهانی كار، ILO، فراخوان به تظاهراتی در روز ٩ ژوئن داده‌اند كه با استقبال فعالین كارگری در ایران و اپوزیسیون جمهوری اسلامی مواجه شده است. رضا رخشان نیز یكی از این فعالین است؛ اما متن پیام وی بیش از آنكه جمهوری اسلامی را هدف قرار دهد، برای تخریب چهره دیگر فعالین و اپوزیسیون جمهوری اسلامی تنظیم شده است. در بخشی از این نامه كه به این سندیكاها فرستاده است، می‌گوید: «بسیاری از کسانی که با ارسال پیام به شما سندیکاهای فرانسه با شما اظهار دوستی می‌نمایند، در داخل ایران خود نه تنها در ایجاد سندیکاها و اتحادیه‌های محیط کار فعال نیستند، بلکه در حد توانشان در مقابل سندیکاهای موجود به کارشکنی نیز می‌پردازند.»

این شیوه حل و فصل اختلافات سیاسی نیست. برای شما باید روشن باشد كه اختلاف سیاسی بین شما و دیگران باید در جای خودش حل و فصل شود. كمپین ٩ ژوئن یك كمپین مشخص برای یك هدف مشخص و آن هم اعتراض به جمهوری اسلامی بخاطر دستگیری و زندانی كردن فعالین كارگری است و نه چیز دیگری! این شیوه چوغلی جمعی دیگران گرچه نزد سندیکاهای فرانسه بردی ندارد و بیشتر شما را سبک میکند و قطعا مورد بی اعتنائی فراخوان دهندگان و شركت كنندگان در اعتراض آن روز قرار خواهد گرفت، اما خوب است كه متوجه این نكته باشید كه این نامه شما نوك تیز اعتراض را نه متوجه جمهوری اسلامی، كه متوجه دیگر فعالین كارگری می‌كند! هدف این نامه با تمام نكات دیگری كه در آن آمده و به نظر من در سایه هدف اصلی آن حاشیه‌ای هستند، زدن و بی اعتبار كردن فعالینی است كه شما با آنها احساس مخالفت سیاسی می‌كنید. و اینجا منظورتان هم متأسفانه جمهوری اسلامی و نهادهای سركوب آن در میان كارگران ـ شوراهای اسلامی كار و خانه كارگر ـ نیست؛ كه خود اینها هدف اعتراض سندیكاهای كارگری فرانسه قرار گرفته‌اند و نامه و پیغامی هم در حمایت و استقبال از آن روز ننوشته و منتشر نكرده‌اند.

رضا رخشان با این نامه اش، اما چه چیزی را می‌خواهد ثابت كند؟! كه سندیكاهای كارگری فرانسه مخالفین شما را كه پیغام داده و از فراخوان این سندیكاها استقبال كرده‌اند، بی محل كنند؟ این بدترین نوع یارگیری سیاسی است! فراخوان سندیكاهای كارگری فرانسه، فراخوان به جمع دوستان خودی نیست و در آن چیزی درباره شركت افراد با تفكر و بینش خاصی اشاره نشده است. كسی را تفتیش عقاید نمی‌كنند كه در بحثش چه انتقادی به سندیكالیسم دارد. دهن كسی را نمی‌بویند كه ببینند چه گفته و چه خورده است! فراخوان به مهمانی نیست، به اعتراض خیابانی است و از همه دعوت شده كه از آن حمایت كنند. طرز برخورد رضا رخشان، متأسفانه همان طرز تفکر «خودی و غیرخودی» است كه چوبش را رضا رخشان هم خورده است.

نكته دیگری كه هر فعال كارگری و از جمله رضا رخشان باید به آن توجه كنند این است كه اگر ارج و قربی در میان كارگران و یا فعالین كارگری دارند و اگر بعنوان رهبر و فعال كارگری شناخته شده‌اند، از این سر است كه دارند كاری برای جنبش كارگری می‌كنند. كه در مبارزه و تلاش هر روزه كارگران در عقب راندن كارفرماها و دولتشان راه نشان می‌دهند. برای هیچ انسان شریفی و از جمله كارگران و فعالین كارگری خوشایند نیست شما را بعنوان كسی كه مبلغ سیاستهای مضر به حال اتحاد طبقه كارگر هستید بشناسند. می‌خواهند شما را بعنوان فعال كارگری و مدافع منافع كارگران بشناسند. همین را ارج بنهید!

٥ ژوئن ٢٠١١

كارگر كمونیست ١٦٠

۱۳۹۹ اسفند ۴, دوشنبه

باز هم با رضا رخشان

در همان چهارچوبی كه شما بحث می‌كنید، بحث می‌كنیم!

رضا رخشان در نوشته‌ای تحت عنوان «پاسخی به منتقدین» جواب نقدهای- از جمله من- بخود را داده است كه نامه ایشان به سندیكاهای فرانسه را نقد كرده بودیم. ایشان در این پاسخ مسائل مختلفی مطرح کرده است كه به نكات اصلی آن که جواب می‌خواهند، جواب می‌دهم.

دست آوردهای سندیكای هفت تپه و سیاست حذف یارانه ها

رضا رخشان به ما دستآوردهای سندیكای هفته تپه را یادآوری می‌كند. اما به شهادت نوشته‌های تاكنونی خود او، ایشان بهبود وضعیت كارگران از جمله در نیشكر هفت تپه را نه حاصل مبارزه كارگران، بلكه پیاده شدن سیاستهای حذف سوبسیدهای دولت احمدی نژاد دانسته است. دیگر نقل قول از ایشان كه «كارگران در دوره احمدی نژاد صاحب خودرو شده اند» به عنوان یك جوك در محافل كارگری نقل می‌شود. ما به این تبلیغ برای احمدی نژاد اعتراض كردیم و گفتیم كه این به مسلخ بردن كارگران و تهیدستان در آن جامعه است. گفتیم كه این سیاستهای حذف خدمات و بیمه‌های اجتماعی تاچریستی است كه اینجا لباس دفاع از كارگر را به تنش كرده‌اند. رضا رخشان باز هم در این «پاسخ» جمله مبهمی را، «اینکه در شرایط امروز در هفت تپه اینگونه میشود نشان از بهبودی اوضاع است.» تكرار می‌كند كه واقعا معلوم نیست كه از نظر او این شرایط با سیاستهای ریاضت كشی اقتصادی احمدی نژاد بهبود یافته است، یا اینكه منظورشان بودن سندیكای هفت تپه است!؟

اما یك نكته را برای یادآوری هم كه شده، دوست دارم اینجا بنویسم. سندیكای هفت تپه حاصل مبارزه جانانه كارگران نیشكر هفت تپه و حمایتهای وسیعی است كه این كارگران در خود شهر شوش و هفت تپه و در سطح بین المللی دریافت كردند. رضا رخشان طوری از سندیكای هفت تپه حرف می‌زند كه انگار یادشان رفته كه این سندیكا حاصل چه پروسه‌ای است. هر نهادی كه بخواهد تریبونی برای تبلیغ سیاستهای ضدانسانی احمدی نژاد باشد، چه سندیكای هفت تپه باشد، چه هر نهاد دیگری، با تمام توان مورد نقد قرار خواهد گرفت. اصلا چه كسی این حق را به ایشان داده است كه به نمایندگی از ٤٠٠٠ كارگر نیشكر هفت تپه از احمدی نژاد دفاع كند؟! اگر دو نفر مخالف رژیم در خود شركت نیشكر هفت تپه و یا حتی در ایران نتوانند درباره جناحهای رژیم مثل ایشان اظهارنظر كنند، ما در خارج كشور، كه بسیار غیرمنصفانه مورد بی مهری وی قرار گرفته‌ایم، می‌توانیم اظهارنظر كنیم!

سندیكا كار صنفی می‌كند!

رضا رخشان در بخشی از «پاسخ» خود می‌نویسد: «اما با همه دستاوردهای مثبتی که سندیکای هفت تپه داشته است و تاثیرات مطلوبی که تشکیل سندیکا و ادامه کار و فعالیت آن در زندگی کارگران داشته است، گویا این سندیکا هنوز انتظارات عده‌ای را برآورده نمی‌کند. عده‌ای که عموما خارج نشین بوده و از این سندیکا انتظار موضعگیری به نفع ورود به تنازعات سایر جریانات اجتماعی داشته‌اند و ما با توجه به رویه کارگری مان که همانا پیگیری مطالبات کارگریمان بوده است از این کار خودداری کرده‌ایم.» ظاهری حكیمانه دارد، اما ذره‌ای حقیقت در آن نیست. نامه شما به سندیكاهای فرانسه پا را بسیار بسیار فراتر از هفت تپه گذاشته است و درباره مسائلی حرف می‌زنید كه شلاق و شمشیر احمدی نژاد بر سر كارگر را تیز و براتر می‌كند. اگر شما قرار است كار «پیگیری مطالبات كارگری» بكنید، چطور به خودتان یادآوری نكردید كه به عنوان رئیس هیأت مدیره سندیكای هفت تپه، به نفع رژیم اسلامی موضع نگیرید؟! آیا واقعا به این جمله كه «عده‌ای که عموما خارج نشین بوده و از این سندیکا انتظار موضعگیری به نفع ورود به تنازعات …» باور دارید، چرا به نفع احمدی نژاد و سیاست «هدفمند كردن یارانه‌های» او موضع گرفتید؟! به خودتان حق می‌دهید كه در تخطئه سركوب در ایران مثال كلمبیا و السالوادور بزنید، اما وقتی به شما یادآوری می‌شود كه در آن جامعه زن انسان محسوب نمی‌شود، طبلكار می‌شوید! شترسواری دولا دولا!

جنبشهای بوژوائی؟!

رضا رخشان می‌گوید: «کسیکه دوستدار این طبقه است از کارگران نمی‌خواهد کار ایجاد سندیکای خود را کنار بگذارد و پیاده نظام سایر جنبشهای اجتماعی شود که اکثرا ماهیت بورژوایی دارند.» حقیقت ندارد. هیچ فعال كارگری در كیان تایر، ایران خودرو، پتروشیمی‌ها، و نهادهای كارگری در ایران و خارج از آن، از هیچ كارگری نخواسته است كه «كار ایجاد سندیكای خود» را كنار بگذارد. بحث با شما و آن دوتائی که در خارج كشور پشت شما و سندیکا قایم شده اند، هیچوقت بر سر این نبوده است. بحث بر سر دفاع از سیاستهای احمدی نژاد و تضعیف همبستگی كارگری بوده است. بودند كسانی كه مبارزه بر علیه رژیم و اعتراضات توده‌ای ٨٨ را تخطئه كردند، و از كارگران خواستند در اعتراضات شركت نكنند، چرا كه گویا آن اعتراض یك جنبش بورژوائی بود! بحث با شما حتی در همین چهارچوب هم نمی‌تواند در بگیرد؛ چرا كه شما عملا و حتی در زندان هم، جائی كه كسانی مثل شاهرخ زمانی و بهنام ابراهیم زاده حتی اجازه دیدار با خانواده خود را ندارند، رضا شهابی و منصور اسانلو از دوا و دكتر هم محروم می‌شوند، سخت در حال دفاع از نه تنها یك جنبش بورژوائی، كه از یك بخش از حكومت اسلامی كه تمام اهرمهای قدرت را هم در دست دارد، بودید. تمام بحث بر سر این است.

حقیقت را نمی‌گوئید

رضا رخشان درباره نامه خود به سندیكاهای فرانسه در این «پاسخ» می‌گوید: «من با ارسال نامه‌ای ضمن حمایت از این کار انسانی آنها متذکر شدم که دوای درد کارگر در ایران نداشتن تشکل است که منظور همان سندیکاست و از آنها خواستم که ضرورت ایجاد آنرا به رفقای ایرانی خود یادآور شوند.» برای اطلاع كسانی كه شاید آن نامه شما را ندیده‌اند، اینجا آن بخش از نامه شما را نقل می‌كنم: «به اطلاع شما می‌رسانم که یکی از دلایل مهم مشکلات کنونی طبقه کارگر ایران فقدان تشکلهای توده‌ای کارگران در ایران و تبلیغات شدید ضد سندیکائی است که از جانب بسیاری از دوستداران ظاهری طبقه کارگر اعمال می‌شود. بسیاری از کسانی که با ارسال پیام به شما سندیکاهای فرانسه با شما اظهار دوستی می‌نمایند، در داخل ایران خود نه تنها در ایجاد سندیکاها و اتحادیه‌های محیط کار فعال نیستند، بلکه در حد توانشان در مقابل سندیکاهای موجود به کارشکنی نیز می‌پردازند.» همه انتقادهائی كه به شما شده است، حول این است كه شما جمهوری اسلامی كه سد اصلی تشكیل تشكلهای توده‌ای است را ول كرده‌اید و به فعالین اپوزیسیون جمهوری اسلامی اتهام می‌بندید كه آنها هستند كه «با تبلیغات ضد سندیكائی مانع ایجاد تشكل می‌شوند.» ما بارها گفته‌ایم و بار دیگر هم تكرار می‌كنم كه از شمائی كه زیر تیغ جمهوری اسلامی هستید، انتظار نمی‌رود كه بر علیه جمهوری اسلامی موضع بگیرید و تبلیغات كنید؛ اما موضعگیری به نفع جمهوری اسلامی از هیچ كسی پذیرفته نخواهد شد؛ خواه این كس فعال كارگری باشد یا پادو خامنه‌ای.

٣ ژوئیه ٢٠١١

کارگر کمونیست ١٦٤


آتن زیر چكمه خرابكاران

دسامبر سال  ٢٠٠٨ يعني يك سال پيش، یونان شاهد اعتراضات خیابانی وسیعی بود كه توجه جهان را برای لحظاتی از بحران مالی، به خشم و اعتراض به بوجود آورندگان این بحران جلب كرد. اعتراضات اولیه به قتل نوجوانی به دست پلیس آتن شروع شد و به سرعت مرز درگیری پلیس با چند نوجوان را در نوردید و با همزمان شدن فراخوان اتحادیه‌های كارگری و احزاب چپگرای یونان به اعتراض به كاهش مزایا و غیره با این موضوع، چهره‌ای كاملا زیر و رو كننده به خود گرفت. یك ماه قبل از آن هم صدها هزار نفر در چندین شهر یونان، از جمله آتن به وضعیت معیشتی خود و كاهش خدمات اجتماعی اعتراض كرده و كشور را برای یك روز در اعتصاب كامل فرو بردند. صحنه برای اعتراضی توده‌ای چیده شده بود. این اعتراض و خيزش گسترده همچنین همزمان بود با بحران مالی‌ای كه جهان را در خود فرو برده بود و پس‌اندازهای اندك مردم مزدبگیر را در عرض ساعات كوتاهی در بسیاری از كشورها، از جمله كشورهای اروپائی دود كرده و به هوا فرستاده بود. فضای اعتراضی جهان را در خود فرو برده بود. قتل نوجوان آتنی فقط بهانه‌ای شد كه مردم یكپارچه به خیابان آمده و به سیستم ریاضت كشی نظم نوینی نه بگویند و آن را به چالش بطلبند.

و در دستامبر امسال يعني همين روزها در اولین سالگرد این شورش، مردم زیادی به خیابانهای شهرهای مهم یونان ریختند تا طبقه حاكمه فراموش نكند اعتراض و نفرت عمومی به وضع موجود همچنان بالاست. اینها اما با احزاب رنگارنگ و با چكمه پوشان خونریزش تهدید می كنند. یكی از وزرای دولت یونان گفته است: «این پیام صریح را میدهیم که تکرار خشونتهای مرکز آتن را تحمل نخواهیم کرد و آتن را تحویل خرابکاران نمیدهیم.» اگر كسی با چنین تهدیدهائی زندگی روزمره خود را رقم میزد، از همان اول دست به هیچ اعتراضی نخواهد زد. از اعتراض سال گذشته معلوم است كه بر خود لرزیده اند. یونان و در بعدی وسیعتر، كل جهان زیر چكمه خونین خرابكاران و جانیان است. سیستم ورشكسته و خون آشام سرمایه‌داری، باید گور خود را گم كند. هر چقدر بیشتر بر ادامه چنین وضعیتی پافشاری كنند، بر خشم مردم كارگر و زحمتكش می‌افزایند. پلیس یونان، كه حداقل شهر آتن را در سالگرد اعتراضات سال گذشته قرق كرده است، گفته است ١٥٠ آنارشیست از چند كشور برای برگزاری سالگرد مرگ نوجوان آتنی به این شهر آمده اند. میتوانند تعداد ناراضیان به وضعیت برده‌وار نظم نوین جهانی را برای راحتی خیال خود هر چقدر می خواهند پائین بیاورند و هر انگی و ماركی كه دوست دارند به این معترضین بزنند. اما با سیستمی كه دائم معترض تولید می كند، جز اعتراض، چه میشود كرد! نكته‌ای را كه باید جدا به آن فكر كرد، این است كه دنیای غرق در اعتراض، به ابزار قدرتمند اعتراض نیاز دارد. به متشكل شدن و دارای افق بودن احتیاج دارد. بدون در آوردن قدرت سیاسی از دست بورژوازی، انسان معترض رها نخواهد نشد و ابزار گرفتن این قدرت سیاسی، حزب كمونیستی طبقه كارگر و متشكل شدن در این حزب است. یونان متاسفانه هنوز فاقد این ابزار است.



٨ دسامبر ٢٠٠٩

بازتاب هفته ـ انترناسیونال ٣٢٦

نوید بشارت قدیم نوید بشارت جدید

اسماعیل مولودی، کسی که در سال ۲۰۰۷ دست به یک اقدام شبه پلیسی تحت نام نوید بشارت زده بود و آنرا شدیدا انکار میکرد، این روزها دوباره سروکله اش پیدا شده است. این بار نه فقط با افتخار خود را نوید بشارت یعنی همان موجود منفور مخفی معرفی میکند، بلکه با وقاحتی بیشتر در ویدیویی چند دقیقه ای کینه و نفرت خود و هرچه از دهان کثیفش بیرون آمده را علیه کمونیستها پرتاب کرده و دست "آکام نیوز" و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را از پشت بسته است.

این شخص بی پرنسیپ همان سال ۲۰۰۷ علیرغم قسم و آیه اش رسوا شد. این موجود منفور و بی پرنسیپ را بهتر است مخالفین جمهوری اسلامی بشناسند. امیدوارم از این درجه پستی فراتر نرود.

۱۳۹۹ اسفند ۲, شنبه

وقتی که کرنش نافرمانی خوانده می شود

در دفاع از نافرمانی

چندی پیش نوشته ای از خسرو پارسا تحت عنوان "درباره آزادگی و نافرمانی" در سایتهای اینترنتی منتشر شد که هم تیتر و هم سوتیتر آن، "چرا بحث دمکراسی به سرانجام نمی رسد؟" جلب توجه می کردند. خواننده کنجکاوی که دنبال راه حلی برای خلاصی از این وضعیت است با خواندن چند سطر اول نوشته متوجه می شود که این بحث نه درباره آزادگی و نافرمانی است و نه درباره دمکراسی؛ ‌آنطور که معمول و متداول است.

در مقدمه نوشته، یادداشت کوتاهی درباره نویسنده آمده که از جریانی به نام "وحدت کمونیستی" بوده است. نقد من به نوشته نامبرده، نه بخاطر خسرو پارساست که من از وزنه سیاسی او در سیاست چیزی نشنیده ام و نه بخاطر "وحدت کمونیستی"، که امروز نه این نام و تاریخ آن، و نه آنچه را که آن سازمان نماینده اش بود موضوعیتی دارند. این نقد را به این خاطر می نویسم که تعدادی از سایتهای معتبرتر فارسی زبان و تعدادی از آدمهای خوشنام در فیسبوک آن را منعکس کرده بودند. نوشته حاوی نکات و توصیه هایی است که اگر کسی آنها را بپذیرد به تلاش برای خلاصی از این وضعیت ضربه جدی می زند. اسنتتاجاتی که به دست می دهد، بسیار فراتر از یک جریان سیاسی خاص امروز و دیروز هستند. زیر هر چه سازمان و تحزب است، هر آنچه که انقلاب و تلاش برای تغییر است را می زند.

خواننده ناامید می شود که در ادامه می بیند در این نوشته "نافرمانی" نه نافرمانی از قانون و مقررات جامعه سرمایه داری، نه نافرمانی از محدودیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ای است که زندگی را بر توده های وسیع این جامعه تباه کرده است، بلکه نافرمانی از برنامه، اساسنامه و مصوبات حزبی و تقسیم کار در کمیته های سازمانی – حزبی تعریف شده است. نویسنده از تجربه خود در سازمان "وحدت كمونیستی" می گوید که اشتباه است اگر عضو برخلاف باورش به فرامین و دستورات کمیته های حزبی عمل کند. به نظر من انسان اول باید باور داشته باشد که این سیستم شایسته آدم نیست تا در فکر تغییر آن باشد. انسانی که به این نتیجه رسید، در گام بعدی برای خودش راه مناسب سرنگون کردن این مناسبات را تعریف می کند. ابزارش را درست می کند. کسی می تواند بگوید که من به اتوریته هیچ شخص و حزب و کمیته ای گردن نمی گذارم؛ اما در عالم واقع به اتوریته کارفرما، مدیر، سرمایه دار، نخست وزیر، پاسبان، امام جمعه، رئیس اداره کار و بیمه و غیره گردن گذاشته است. ممکن است نق زده باشد، غر و لند و شلوغ کرده باشد، برایش پاسبان صدا کرده باشند، اما در عالم واقع اسیر مناسباتی است که فرمانبرداری در برابر مناسبات نابرابر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شالوده آن است.

 


تحزب و دیسپلین حزبی

یک واقعیتی در نوشته خسرو پارسا وجود دارد که دستورات حزبی و تقسیم کار و پیشبردن کارهای حزبی و کمیته های حزبی مستلزم یکسری محدودیتهاست. منتها قبل از وارد شدن به کار متشکل و جدی سیاسی، هر فعال سیاسی، فعالیت حزبی با محدودیتهای آن را یک کفه ترازو می گذارد و در کفه دیگرش زندگی زیر سلطه ابدی مناسبات طبقاتی انسان کش را. باید بین این دو یکی را انتخاب کند. ایکاش تغییر این مناسبات مستلزم هیچگونه محدودیتی نبود. مستلزم انتخابهای سخت نبود. ایکاش می شد با انتخابات و خواهش و تمنا خلاصی از این وضعیت امکان پذیر بود. هر انسانی که به بیرون چهار دیواری اش قدم گذاشته باشد می داند که با چه دیوی روبروست. عضو داوطلب در نهایت باید این سئوال را جلوی خود بگذارد که آیا امکان رهائی از مناسبات طبقاتی حاضر به شیوه دیگری امکان پذیر هست یا نه؟ اگر هست کسی نمی خواهد در کنار کار روزانه طاقتفرسا به هیچ جلسه حزبی بعضا پر بحث و جدل و اعصاب خوردکن برود؛ حق عضویتی بپردازد؛ وقتی را صرف پخش اطلاعیه و اعلامیه ای بکند. کسی نمی خواهد بیخوابی بکشد. کسی نمی خواهد به شهر و کشور و محله دیگری برای یک مأموریت داوطلبانه حزبی برود. کسی نمی خواهد در دست ساواک و ساواما، در دستان شکنجه گران شکنجه بشود. کسی نمی خواهد بجای تماشای فیلم و خواندن رمانی و رفتن تماشای مسابقه ای، در ‌آکسیونی مشغول شعار دادن هایی و حمل پلاکارد و بنرهایی باشد.

کسی که دنیا به کامش است، چه می داند چرا کارگر با تمام مخاطراتی که جلویش است می خواهد تشکل درست کند. کسی که در زندگی اش هیچگونه کمبودی ندارد و برایش اصلا مهم هم نیست زن زیر قوانین قرون وسطائی جمهوری اسلامی اصلا آدم به حساب نمی آید، چه می داند چرا کسی می خواهد حزبی با دیسپلینی حداقل درست کند که جمهوری اسلامی را سرنگون کند. کسی که مشکل دستمزد و بی حقوقی ندارد، مشکل بیمه ندارد، تخریب محیط زیست مشکلش نیست، چه می داند چرا کسی می خواهد داوطلبانه وارد "محدودیت"های حزبی بشود! کسی که متوجه نیست چرا مردم برای نان اعتراض می کنند، نمی تواند بفهمد که چرا اگر مردم نان ندارند، بجای نان کک را با شیر نمی خورند!

نویسنده می گوید که در سازمان ایشان "سلسله‌مراتب وجود نداشت. هیئت اجرائی و تصمیم‌گیری و رهبری وجود نداشت. همکاریِ داوطلبانه‌ی عده‌ای بود که تفکر خاصی داشتند. هیچ اظهارنظری از طرف سازمان بدون نظرخواهی از تک‌تک اعضا و هواداران نزدیک اعلام نمی‌شد." روشن است که یک چنین سازمانی به درد هیچ کار جدی ای نمی خورد. در هیچ حزب داوطلبانه ای که جدا می خواهد کاری بکند و تلاش می کند مناسبات ناعادلانه را تغییر دهد، کارها بدون دخالت و اظهارنظر بدنه سازمان، غیرممکن است موفقیتی داشته باشند. فونکسیون های شناخته شده احزاب این دور و زمانه اینگونه است که هر یک دوره ای نشستهایی برای انتخاب رهبری، تصویب مصوبات و رهنمودهایی برگزار می شوند. یک سازمان و حزبی که فرقه دو سه نفر نباشد، مجبور است از طرف تعداد معینی عضو، نماینده بفرست که انتخاب نماینده هم فونکسیونهای تعریف شده دارند.

 

کرنش به درد نافرمانی نمی خورد

نوشته مورد نقد من در پاراگرافهای اولیه دو انتخاب را جلوی خواننده می گذارد: ۱) اینکه همین است که هست و دنبال تغییر نباشیم، و یا ۲) می شود باور داشت که توان بهتر کردن وضع را داریم. او در آخر تصمیم می گیرد که اولی را انتخاب کند و نام آن را هم "نافرمانی" گذاشته است. از سر تجارب ویتنام و چین و امثالهم، به مخالفت به انقلابیگری رسیده است. "نافرمانی" یک چیز، اما از نافرمانی کردن در اتوریته رهبری یک حزب و نهادی به رد هرگونه تغییر انقلابی رسیدن یک چیز دیگری است. از نافرمانی در یک سازمان به تسلیم در برابر یک سیستم و به فرمانبرداری از یک سیستمی که نان شب کودکانمان را گرو می گیرد رسیدن، خیلی حرف است.

نوشته خسرو پارسا، در ادامه نوشته های بسیار بیشتری است که بی بی سی در چند سال گذشته، هر چه که توده های معترض مردم عاصی تر و شورشی تر می شوند، از نویسندگانی مثل خسرو پارسا و اعضای "فرشگرد" و امثالهم به خورد جامعه می دهد که این تلقی را به مخاطبینش حقنه کند که "انقلاب ۵۷ یک اشتباه بود"، انقلابیگری برای بهتر شدن وضع چیزی جز یک خواب و خیال نیست. بروید پی کارتان که اتفاق خاصی نمی افتد و یا نباید بیافتد.

این البته نافرمانی نیست؛ کرنش است!

۲۰ فوریه ۲۰۲۱

۱۳۹۹ اسفند ۱, جمعه

در جواب ثریا شهابی

چشمهایتان را بسته فکر می کنید دیگران شما را نمی بینند!؟

ثریا شهابی از حزب حکمتیست خط رسمی مثل یکسری از دوستان دیگر شادنامه ای حول تعلیق عضویت یکی از اعضای حزب کمونیست کارگری نوشته است که چیز تازه ای در آن نیست. این دوستان در این نزدیک به دو دهه ای که از حزب کمونیست کارگری جدا شدند، هویتشان شده است رقص و پایکوبی بخاطر جدائی ها و اختلافات سیاسی در جریانات سیاسی دیگر. تمام نوشته ها و فعالیتهای سیاسی این دوستان را که روی هم جمع کنید، بیش از سه چهارم آن حول شلوغ کردن و رقص و پایکوبی بخاطر اختلافات سیاسی در کومه له و یا هم حزب کمونیست کارگری بوده است. در عالم واقع چیزی نصیب کسانی مثل ثریا شهابی، آذر ماجدی و مختار محمدی، از دو حزب حکمتیست که فکر می کنند تغاری شکسته و ماستی ریخته و در کمین اند که بروند ماستهای ریخته را لیس بزنند، نمی شود.

اما من دوست دارم در مورد پزهای ریش سفیدانه، و پند و اندرزهای حکیمانه ثریا شهابی یک یادآوری ناقابل به ایشان بکنم. حزب کمونیست کارگری کسی را بخاطر نظرات سیاسی اش بیرون نکرده است. آدمهای منصفی که دنبال حقیقت هستند، می دانند موضوع از چه قرار است. نه تنها حزب کمونیست کارگری این کار را نکرده است، بلکه جز حزب حکمتیست به رهبری همین ثریا شهابی، که مهرنوش موسوی را صرفا بخاطر نظرات سیاسی اش اخراج کرد، هیچ نیروی سیاسی چپ دیگری را کسی نمی تواند نام ببرد که عضو خود را بخاطر نظرات سیاسی اش اخراج کرده باشد. ثریا شهابی عزیز هم می داند، اما اینجا هم حقیقت را فدای شادی حقیرانه محفل پرت و هپروت خود کرده است. ثریای عزیز چشمهایش را بسته و چون کسی را نمی بیند، فکر می کند کسی هم ایشان را نمی بیند!

دوم، محفلی که ثریا شهابی همیشه عضو رهبری آن بوده، با اینکه نسبت به جناح دیگر حزب حکمتیست در یک اقلیت ۱ به ۴ بود، با ربودن و تغییر پاسورد و در دسترس خارج کردن امکانات لجستیکی و مدیای حزب برای جناح اکثریت، به شهادت حتی خودشان هم، یک کودتای مشمئز کننده ای کردند که اگر یک جریان معتبری در صحنه سیاست ایران بودند، ‌آبروی هر چه نام چپ بود را می بردند. اما باید خدا را شکرگزار بود که هیچ آدم درست و حسابی و سیاسی جدی آنها را نه جدی می گیرد و نه می تواند با آویزان شدن به افتضاحات سیاسی و تشکیلاتی آنها کمونیسم را خراب کند.

ثریا شهابی و رفقایش در این ده پانزده سال آنقدر افتضاح سیاسی، مانند دستور عدم سر دادن شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی"، دفاع از اقدامات حزب الله لبنان، هورا کشیدن برای "مقاومت" مقتدا صدر در بغداد و بصره، و داعش در موصل و حلب به باور آورده اند که حتی لیست کردن آنها حوصله خواننده احتمالی گرامی را از سر می برد.

۱۹ فوریه ۲۰۲۱

۱۳۹۹ بهمن ۲۹, چهارشنبه

تاریخ را نمی شود سرزنش کرد!

انقلابات در میان اتفاقات تاریخی، از عظیم ترین اتفاقات هستند. نادرترین اتفاقات در چنین ابعادی! در انقلابات توده وسیعی، معمولا بیش از ۸۰ درصد جامعه، درگیر مبارزه و تلاشی بی نظیر برای زیر و رو کردن مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می شوند که تا زمان انقلاب زندگی را برایشان غیرقابل تحمل کرده است. انقلابات اتفاقاتی نیستند که توده درگیر در آن انتخاب می کنند که درگیر یک چنین تحول عظیمی بشوند یا نه!؟ انقلابات را اولا احزاب نه شروع می کنند و نه نقشه آن را می کشند. نقشه آنها را حتی به یک معنا فعالین سیاسی هم نمی ریزند. این نکات را یادآوری کردم برای اینکه امروزه به نظر می آید در سالگرد انقلاب ۵۷ ایران، جدا از شیادان سیاسی که بنگاههای خبرپراکنی و مهندسی افکار مثل بی بی سی را در اختیار دارند، صفی از آدمهای سطحی و تأسف برانگیز هم که دائم درباره مسائل مهم اجتماعی مثل انقلابات اظهارنظر می کنند، بدون اینکه زحمت تعمق در آنها را به خود بدهند، براه افتاده است که ستایشگران انقلاب ۵۷ و کلا انقلابیگری را تقبیح کنند.

انقلابات حاصل نه یک و دو روز، نه یک و دو ماه، و نه یک دو سال، که بعضا حاصل تلنبار شدن دهه ها معضلات مهم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اند که توده انقلاب کننده را به تنگ می آورند. هر آدمی که یک جو شرف در وجودش مانده باشد و به شرایط امروز ایران نگاه کند، به مردم حق می دهد که انقلاب بکنند. هر مورخ منصفی که روحش را به شیطان نفروخته باشد، با بررسی معضلات توده های انقلاب کرده در فرانسه و روسیه، به آنها حق می دهد که سال ۱۷۸۹ و ۱۹۱۷ دست به آن انقلابات عظیم زدند. گرچه افراد درگیر در انقلابات توده عظیم مردمی هستند که از وضعیت موجود به تنگ آمده اند، اما فقط به یک شرط قابل پیشگیری اند. اگر نمی خواهید انقلاب بشود؟ شرایط برای انقلابات را ایجاد نکنید! استثمار نکنید! شرایطی را ایجاد نکنید که می دانید مردم فرصت کنند از روی جنازه تک تک شما با خشمی بی مانند عبور خواهند کرد. زنان را به این روز و وضع نیاندازید. نمی خواهید انقلابی بشود، بگذارید مردم اداره زندگی خود را به دست بگیرند. بساط ساواک، ساواما، کهریزک و اوین را جمع کنید. نمی خواهید انقلاب بشود، جلوی آزادی بیان و تجمع و تشکل، جلوی آزادی های سیاسی مردم را نگیرید. دست از سانسور بردارید. مردم را بیکار نکنید. جلوی رفاه مردم را نگیرید. دست از سرکوب و اختناق و فساد و ارتشاء و رشوه بردارید. در زندگی خصوصی مردم موشدوانی نکنید. دست از اذیت و آزار مردم بردارید. بله، گرچه انقلاب را ما می کنیم، اما شرایط دامن زدن و یا جلوگیری از انقلابات در دستان شماست!



در دفاع از انقلاب ۱۳۵۷

برخلاف آنچه که شیادان سیاسی امروز با وجود قساوتهای بی مانند رژیم آدمکش اسلامی از انقلاب ۵۷ نتیجه می گریند، آن انقلاب یک جهش مهم تاریخی رو به جلو بود. از آنچه که به دنبال انقلاب عظیم ۵۷ دستگیر جامعه شد نمی شود دفاع کرد؛ حداقل من دفاع نمی کنم. اما خود انقلاب ۵۷، یعنی دوره ای که انقلاب شروع شد تا سرنگونی دم و دستگاه پهلوی، که الحق به "گورستان آریامهری" معروف شده بود، با دوره قدرتگیری اسلامیون دو دوره متفاوتی هستند که هر کس قصد خودفریبی و خودزنی نداشته باشد، کوهی از ادبیات در این باره موجود است که می تواند برود آنها را مطالعه کند. هزاران شاهد زندانها و شکنجه دوران پهلوی هنوز زنده هستند و تاریخ و خاطره می نویسند. شاید بهتر باشد که کسی برود از بی بی سی بپرسد که چطور شد خمینی سر از این انقلاب در آورد!

از دید من نگاه کسی که انقلاب ۵۷ را نفرین می کند یک نگاه ایستا به تاریخ است. دفاع او از سلطنت، دفاع از دوران سپری شده است. سپری شده نه به معنای اینکه جمهوری اسلامی بهتر از سلطنت پهلوی بود و یا برعکس، بلکه به معنای سپری شدن یک مرحله از تاریخ است که شروع افول آن به انقلابات آمریکا و فرانسه در دو سده گذشته برمی گردد. یعنی پایان نظام ارباب – رعیتی. و حکومت سلطنتی روبنای سیاسی آن مناسبات است. اگر هنوز اینجا و آنجا می بینید که سلطنت هنوز دارد جائی جان سختی می کند یک دلیلش و شاید هم نه دلیل اصلی آن، این است که آن سلطنت در همه ابعادش دیگر اختیارات تمام و کمال دوره ماقبل از انقلابات آمریکا و فرانسه را ندارند.

از این مولفه می خواهم یک نتیجه گیری درباره جمهوری اسلامی و انقلاب ۵۷ بکنم. مردمی که از زندگی توقع بیشتری دارند، دست به انقلاب می زنند. معمولا انقلابات آخرین ایستگاهی است که مردم به آن متوسل می شوند. با هزار و یک زبان خواهان تغییراتی می شوند و اگر جواب گرفتند کسی نمی خواهد سینه اش را سپر هیچ گلوله ای بکند. اگر جواب نگرفتند، به خیابان می ریزند. اما اگر یک حکومت مستراحی مثل جمهوری اسلامی سر کار آمد، این نه تقصیر مردم انقلاب کرده است، بلکه از ناروشنی ای است که توده های انقلابی در بحبوحه انقلاب دچار آن شدند. شاید کسی بپرسد چرا چنین شد؟ دلیل اصلی آن هم برمی گردد به خود حکومت پهلوی و خفقان و سانسور و گورستانی که بر آن جامعه حاکم بود که دست آخوند جماعت را در سازمان دادن مساجد و تحمیق مذهبی باز گذاشت و دست هرگونه آدم مدرن، سکولار و برابری طلب را از تحزب، از دسترسی به آزادی سیاسی و تشکل کوتاه کرد و با زندان و ساواک جواب داد. دلایل عامی که بالاتر به آنها اشاره کردم.

چرا مردم انقلاب کردند؟ گفتم که مردم وارد یک مرحله کاملا تازه ای از تاریخ شده بودند. مرحله ای که درجه ای از دخالت در سرنوشت خود را انتظار داشتند. خود حکومت پهلوی هم به نوعی متوجه این موضوع شده بود و قبل از انقلاب ۵۷ زیر فشار فاکتورهای تاریخی دست به اصلاحات ارضی و یکسری اقدامات سطی دیگر زد؛ و کلا "انقلاب شاه و مردم" حاصل هم دوران سپری شده تاریخی بود. مردم در این دوره از تاریخ می خواهند بر سرنوشت خودشان دخیل باشند؛ حداقلش این است که پارلمانی باشد با آزادی احزاب و مردم خودشان نماینده خودشان را انتخاب کنند و به پارلمان بفرستند. این مطالبه تاریخی را با طویله ای که به نام "مجلس شورای ملی" سر هم کرده بودند مقایسه کنید! مردم دنیای دور و بر خود را می بینند، لزوم نوع دیگری از حکومت را متوجه شده اند و می دانند که دیگر رعیت نیستند. وقتی همه راهها را بر آنها می بندند، احزاب سرکوب می شوند، مردم مجبور می شوند که به شیوه های زیرزمینی و "توطئه" روی بیاروند. احزاب و نهادهای زیرزمینی و بعضا چریکی شکل می گیرند و در یک مرحله از اعتراضات کار به انقلاب می کشد. حکومت پهلوی از سرنوشت چارلز اول در انگلیس، لوئی شانزده در فرانسه و تزار نیکلاس دوم که جملگی سرشان بردار رفت، درست نگرفت. این جماعت خودفریب و بعضا شیاد امروز با کوهی از شواهد که همان دستگاه مردم را به سوی انقلاب سوق دارد، هنوز دو قورت و نیمشان هم باقی است!

اگر مردم را بخاطر ایجاد حزب و سندیکا سرکوب نمی کردند، واقعا کسی بود که به آخوند شپشو و خر دجالش اهمیتی بدهد؟! این وضعیتی که امروز دچارش هستیم مسئولیت مستقیم آن بر دوش رژیم آدمکش جمهوری اسلامی است که با توطئه های زیادی به جامعه تحمیل شد. در کنار این آدمکشان، همچنانکه گفتم نقش و مسئولیت آن دم و دستگاهی که امورش جز با ساواک و شیشه پپسی نمی گذشت را از یاد نباید برد!

۱۲ فوریه ۲۰۲۱

ایسکرا  ۱۰۸۰