۱۳۹۹ بهمن ۲۴, جمعه

نامه به یک دوست

«ناصر جان سلام. امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشی. ممنون از میل هایی که فرستادی. مفید بودند و مشغول مطالعه انها هستم. هر جه می خوانم سوال بیشتر برایم پیش می اید و جوابهایت سوال جدید و بحث پیش می اورد که متاسفانه امکانش نیست. مثلا سوال زیر را امروز برایم پیش امد:

بخشی از برنامه حزب می گوید:

محور اساسى انقلاب کمونيستى، لغو مالکيت خصوصى بر وسائل کار و توليد، و تبديل آن به دارايى جمعى کل جامعه است. انقلاب کمونيستى به تقسيم طبقاتى جامعه خاتمه ميدهد و نظام مزد بگيرى را از ميان برميدارد. بازار، مبادله کالايى و پول حذف ميشوند. بجاى توليد براى سود، توليد براى رفع نيازهاى همه مردم و براى رفاه هرچه بيشتر همه انسان ها مينشيند. کار، که در جامعه سرمايه دارى براى اکثريت عظيم مردم تکاپويى ناگزير و چشم بسته و فرسوده کننده براى امرار معاش است، جاى خود را به فعاليت خلاق و داوطلبانه و آگاهانه مردم براى هرچه غنى تر کردن زندگى انسانى ميدهد. هرکس، به اعتبار انسان بودن و چشم گشودن به جامعه انسانى، به يکسان از کليه مواهب زندگى و محصولات تلاش جمعى برخوردار خواهد بود. از هرکس به اندازه قابليتش و به هرکس به اندازه نيازش، اين يک اصل اساسى جامعه کمونيستى است.

سوال: فرض کنید امروز انقلاب کمونیستی پیروز شده و جشنش را هم گرفتیم و از فردا جامعه کمونیستی می شود سوال این است که:

1-اگر مزدبگیری و پول حذف شود مردم چگونه زندگی کنند؟ مکانیسم جایگزین چیست؟ آیا همه چیز مجانی می شود؟ چطور جلوی سواستفاده گرفته می شود؟ ایا کالاها قیمت نخواهند داشت؟ ایا نیاز انسانها حد و مرزی دارد یا نه؟

2 – چگونه ارزش شغلهای مختلف با هم سنجیده می شود و چگونه انگیزه برای انسان ایجاد می شود که به خود زحمت بدهد و کار سخت تر یا تخصصی تر را انجام دهد؟ آیا همه طالب کار ساده نمی شوند چرا که زندگی همه تامین است و به یک میزان به نیازهایشان پاسخ داده می شود. ایا زندکی همه از نظر مسکن و امکانات زندگی و بهداشت و آموزش مساوی خواهد بود؟ چطور ممکن است یک کارگر ساده و یک متخصص (مثلا استاد دانشگاه ) که تفاوت کاری دارند دارای یک میزان از رفاه و مواهب زندگی باشند؟ اگر اینطور باشد هیچ کس دنبال علم و دانش و کارهای فکری و مشکل (مثلا شغلهای خطرناک و زیان آور) نمی رود و همه طالب ساده ترین شغل که مدعی قابلیتش هستند خواهند بود!

ترسیم جامعه کمونیستی در برنامه شفاف نیست و به مردم دورنمای امیدبخش ملموس و روشنی نمی دهد. به مسائل جنبی با جزئیات پرداخته شده اما جنبه اقتصادی و اجتماعی کمونیسم شفاف نیست

امیدوارم نظرت را برایم بفرستی. قربانت …»

سلام  دوست عزیزم و خسته نباشی. امیدوارم كه سال خوبی را شروع كرده باشی.

من یكی دو هفته پیش یك برنامه مفصل یكساعته با حمید تقوائی سر همین سئوالاتی كه كرده ای در تی وی داشتم كه به نظر نمی آید دیده باشی. برنامه خیلی جالبی بود. اسم برنامه هم “كار در جامعه سوسیالیستی” بود. هفته گذشته هم سئوال قبلی ات در باره “كارگران و غیركارگران در حزب” (چیزی در این مایه اگر یادت باشد) با فاتح بهرامی داشتم كه خیلی روشن كننده بود. این برنامه ها باز هم در تی وی مجددا پخش خواهند شد. امیدوارم كه وقت كنی ببینی شان.

اما اجازه بده كه چند نكته را تلگرافی بگویم.

مهمترین نكته این است كه وقتی ما امروز به برنامه حزب و یا كلا به رفاه و آسایش انسانها فكر می كنیم و در نظر می گیریم، معیاری كه آن را با آن می سنجیم همین دنیائی است كه ما در آن زندگی می كنیم. می بینیم كه چگونه انسانها باید مثل سگ جان بكنند و بعدش هم شب نان خشك و خالی هم ندارند سر سفره كودكانشان ببرند. جا نمی افتد كه انسان بتواند با كمتر از ٨ ساعت كار كردن زندگی كند! این تقصیر من و شما نیست، تقصیر زندگی و نظامی است كه در وجود ما حل شده است.

من كلا با ترسیم یك زندگی نوع دیگر بر مبنای آنچه كه ما فكر می كنیم و در ذهن خودمان داریم، و آن را مثلا تبلیغ كردن موافق نیستم. یعنی كسی میتواند بگوید كه این اتوپی است و ما همیشه اینجوری زندگی كرده ایم كه مثلا دستمزد بگیریم و اعدام باشد و ارتش باشد و غیره، امروز برنامه شما چیزهائی می گوید كه با دنیای من جور در نمی آید. دلیلش هم این است كه سیستم مزدبگیری، اعدام و مجازات و ارتش و پلیس و غیره در تار و پود انسانها حل شده است. كسی كه روزی حداقل ٨ ساعت جان می كند و زندگی هم ندارد، می خواهد از زیر كار در برود. حق هم دارد. اما مشكل این است كه نمی تواند تصور كند كه شرایطی برایش درست شود كه روزی ٤ ساعت كار كند و از كار كردن هم لذت ببرد و هم زندگی خود و خانواده و آینده اش تأمین بشود. میخواهم بگویم كه تصویر مردم از كار و كار سخت و غیره، همان تصویری است كه امروز در برابرشان مجسم است. بهمین خاطر اگر شما بروید و بگویید كه من دنیائی را می خواهم كه شما عوض ٨ ساعت اعمال شاق، ٤ ساعت كار كنید طوری كه تفریح باشد، هیچ كس نمی تواند باور كند؛ چرا كه كار مظهر شاقی شده است. بهرحال از این بگذریم.

اما آنچه كه در برنامه حزب آمده است، به آسانی قابل پیاده شدن است. ببینید، شما اكنون ٨ ساعت كار می كنید و پول ٣ ساعتش را می گیرید. بقیه اش سهم سرمایه داران است و یا خرج بیكار نگه داشتن مردم، زندان و ارتش و مسجد و اینجور چیزها می شود. خرج جنگها می شود. خرج ساختن وسائلی می شود كه دائم قرار است هست و نیست بشریت را تهدید كند. كار در جامعه پر است، اما انسانها بیكارند. خانه و مسكن پر است، و امكان ساختن خانه برای همه است، اما انسانها بی مسكن و بی پناهند. جا برای بستری بیمار نیست، اما امكان ساختن بیمارستان را از ما گرفته اند. مریض دارد از بی دكتری و بی دوائی می میرد، دكتر بیكار است و دوا را در انبارها احتكار می كنند. حالا خودت یك لحظه از این نوشته من فاصله بگیر و همه مشكلاتی را كه در جامعه هست و همه پتانسیلی كه می تواند فقط با كار انسان اینها را برآورده كند، فكر كن. ببین چه بخش عظیمی از توان انسان را به هرز داده اند كه سیستمشان سود ببرد. در این سیستم مبنا سود است. شما از كار سخت حرف زده اید. در یك جامعه انسانی نباید با جان انسان بازی كرد. اگر كاری سخت و خطرناك است، نباید جزو كار باشد. آزبست كه آدم میكشد، اكنون در كشورهای اروپائی كار كردن با آن ممنوع است. جامعه هم بدون تولید آزبست نخوابیده است. اما در ایران هنوز معادن آزبست داریم. شما حتی در جامعه ای مثل سوئد امروز با كار سخت و خطرناك به معنای آنچه كه در ایران و آفریقا و غیره هست، مواجه نیستید، چه برسد به سیستمی كه مبنایش انسان و رفاه انسان است. اگر تفكر و سیستمی مبنایش سود باشد، همه چیز فدای سود می شود. اگر مبنایش خدا و آخرت باشد، همه چیز فدای خدا و مهدی می شود. اگر مبنایش انسانیت باشد، همه چیز فدای انسان می شود. مساله به همین سادگی است.

به نظر من نكات جالبی را گفته ای. مثلا اگر همه چیز رایگان باشد، انسانها سو استفاده می كنند. اگر كار آزاد باشد، انسانها كار نمی كنند. یادم نیست فكر كنم این مثال را قبلا در جواب یكی از سئوالهای خودت نوشتم كه انسان برای اینكه بتواند یك جامعه انسانی را تجسم كند، به خانه خود و خانواده خودش فكر كند. شما سعی می كنید كه هر جوری شده در خانه یك تعاونی و همكاری داشته باشید. هیچكس نمی خواهد سر كس دیگری كلاه بگذارد. پرسیده ای كه اگر پول حذف شود سوخت ساز جامعه بهم می خورد. شما این را درست می گوئید كه اگر پول حذف شود جامعه دچار هرج و مرج می شود، اما یادت باشد كه پول همه اش ٢٠٠ یا ٣٠٠ سال است كه كاربرد فعلی را داشته است. شما در خانه اگر دلتان بستنی بخواهد سراغ یخچال میروید و بستنی برمی دارید. كسی شما را بازجوئی نمی كند كه هی پول داری یا نه؟ البته كه در یك جامعه مثل یك خانواده هم انسانهای موذی، مریض و شارلاتان پیدا می شوند، اما  مگر اینها چه تعداد هستند.

مقوله كلیدی در آن بخش از نقل قولی كه آورده ای همان كار مزدی است. یعنی كار كه خصیصه انسان است، یعنی انسان كار می كند تا شاداب باشد، اما كاری كرده اند كه كار را كرده اند شرط زنده ماندنت. انسانها هزاران سال پیشتر از این كار می كردند و با وسائل ابتدائی كار می كردند و كسی هم كسی را بخاطر اینكه پیر است و یا معلول است، از گرسنگی نمی كشت. چیزی كه نظام سرمایه داری هر روز و هر ساعت می كند.

نكات زیادی در سئوالاتت هست كه می توانم تا فردا در باره شان بنویسم. مثلا كار ساده و سخت. این تصویری از جامعه ای است كه در آن زندگی می كنیم. بعضی كارها دیگر كار نیستند، زندان با اعمال شاقه اند. در جامعه انسانی همه چیز مكانیزه است. قبول كنید كه همه چیز مكانیزه شده است. اما در جامعه ای كه بشود با كار انسان با حداقل دستمزد آن كار سخت و زیانبار را انجام داد، چرا پول خرج ماشین بكنند؟! این دقیقا آنچیزی است كه امروز در ایران اتفاق می افتد. یا مثلا یك سئوال خوب دیگر كرده ای كه مثلا اگر همه با هم برابرند، فرق یك حمال با یك استاد دانشگاه چیست؟ جوابی كه من برایش دارم این است كه آیا در آن جامعه هر دو حمال و استاد دانشگاه یك امكان برابر برای استاد شدند داشته اند؟  یك نفر نمی تواند بیست سال را در مدرسه و دانشگاه بگذراند بدون اینكه كسی زندگی اش را تأمین كرده باشد. در یك جامعه انسانی من زندگی شما را تأمین میكنم كه خلاقیتت را به كار ببری و بعد من از خلاقیتت برای تأمین زندگی خوب و مرفه استفاده كنم. بهرحال میشود روی این نكات تا فردا نوشت و هنوز هم جا برای نوشتن و توضیح دادن داشت. ای كاش میشد با هم رودر رو صحبت كرد و این مسائل را شفاهی بحث كرد.

اما یك مثالی را كه حمید تقوائی زد برایم جالب بود كه می خواهم بعنوان نكته آخر برای تو هم بنویسم. میگفت كه اگر اكنون به كسی بگویند برو مسافرت كنار دریا. عشق خواهد كرد. در پوست نخواهد گنجید. اما اگر كارش شد رفتن كنار دریا دیگر جذابیتی ندارد. كار هم در واقع اینطوری است. بسیاری از ماها قبل از اینكه فشاری روی ما باشد وقتی از ما می پرسند میخواهی چكار بشی، سبك و سنگین نمی كنیم كه ببینیم كدام یكی بیشتر پول در می آورد و كدام یكی كمتر، می گوئیم میخواهیم مثلا دكتر بشویم. دلیلش هم این است كه مثلا دكتر پرستیژی دارد در این جامعه. اگر هیچ كاری بد به حساب نیاید و هیچ كدام پدر آدم را در نیاورد، همه كارها خودش یك نوع دكتری می شود. كار وقتی كه تفریح باشد، دیگر همه دوستش خواهند داشت. من اكنون … هستم. در دانشگاه … درس خواندم اما وقتی كه تمام كردم، گفتم من این كار را دوست ندارم. رفتم درس … را خواندم. انسان آزاد و جامعه انسانی در واقع یك چنین الگوئی می باشد. در آن جامعه و آن دنیا دانشگاه رفتن و یا یاد گرفتن دیگر فروشی نیست. همه می توانند و حق دارند كه یاد بگیرند. من اما همه این سالها را با زیر قرض رفتن دانشگاه رفتم و یاد گرفتم. این همیشه فشاری بود كه من باید با خود حمل می كردم و سالها باید جان بكنم كه قرض یاد گرفتنم را پس بدهم. اما در جامعه ای كه مبنایش انسان و رفاه انسان است، فشارهای اینچنینی دیگر وبال گردن كسی نیست.

نمی دانم چقدر توانستم به بحثت بپردازم. بهرحال این بحث مثل یك چاه بی انتهاست.

مواظب خودت باش و تا تماس بعد

قربانت ناصر

جوانان کمونیست ۳۹۹


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر