۱۳۹۹ بهمن ۲۴, جمعه

مقررات زدائی از سرمايه داری

ميلتون فريدمن، مرد کوچک جانی

در نوشته «اتحاديه ها و انقلاب صنعتی دوم» مندرج در «کارگر کمونيست» شماره های ٩١ و ٩٢ گفتيم که «امروزه آنچه را که شاهدش هستيم در دستور روز گذاشتن تخريب و از بين بردن همين اتحاديه ها، توسط خود بورژوازی هستيم. ميلتون فريدمن می گويد که «وظيفه دولت محافظت از منافع شخصی از دشمن خارجی و داخلی است. تنظيم رابطه بين آدم ها را به بازار بسپارد.»» از تاريخ نگارش آن مطلب تا کنون مدت زمان زيادی نمی گذرد. در همين دوره شاهد بحران عميق اقتصادی در دنيا بوده ايم که به سقوط بازار بورس معروف شده است. اقتصاد سرمايه داری برای چندمين بار نشان داد که بر لبه پرتگاه است. يک درک حتی کلی داشتن از نظريه های ميلتون فريدمن (Milton Friedman) جواب به چرائی هرج و مرج دنيای امروز را ساده تر می کند. ترجمه بخش کوچکی از کتاب «سرمايه داری و آزادی» ميلتون فريدمن را برای آشنائی خوانندگان اين نوشته در پائين می آورم تا خوانندگان اين مطلب با گوشه کوچکی از تئوری هايی آشنا شوند که چگونه پدر مکتب شيکاگو که مشاور اقتصادی ژنرال پينوشه بعد از کودتای ايشان در شيلی بود، با تشکل کارگری، حتی از نوع اتحاديه هائی که در چهارچوب مقررات دولتی فعاليت می کنند، مخالفت می کند که اجازه نمی دهند انسانها همانند سگهای هار پاچه همديگر را گاز بگيرند!

فريدمن در کتاب مزبور خطوط مقررات زدائی از سرمايه داری را که به «ريگانيسم» و «تاچريسم» معروف شده است، ترسيم می کند. می گويد: «مشکل از آنجا شروع شد که سياستمداران شروع کردند به جان مينارد کينز گوش دادن.» او در واقع دارد به بحران سرمايه داری، که رشد آن بعد از جنگ جهانی دوم به پايان رسيده بود جواب می‌دهد. در اين کتاب به هر آنچه که نشانه ای از دخالت دولت ـ که اتفاقا سياست‌های کينز برای حل بحران سرمايه داری دخالت دولت را ضروری می کرد ـ دارد حمله می کند و بصورت خيلی راديکال خواهان مقررات زدائی شديد از سرمايه داری می شود. کسانی که ميلتون فريدمن را دنبال نکرده اما با ريگانيسم و تاچريسم آشنا هستند، می دانند که از چه چيزی حرف می زنم. مارگارت تاچر ميلتون فريدمن را «مبارز کوچک آزاديخواهی» (little freedom fighter) لقب داد. رونالد ريگان هم کتاب «سرمايه داری و آزادی» را مانيفست کمپين انتخاباتی خود کرد. فريدمن به درستی مورد نفرت همه انسانهائی قرار گرفت که از دايره سرمايه داری هار نئوکانها خارج بودند. در مراسم اهدای جايزه نوبل برای اقتصاد به وی در سال ١٩٧٦، از ميان حضار يکی بلند شد و با صدای بلند او را جانی و آدمکش خطاب کرد طوری که جلسه به تشنج کشيده شد. بعد از اينکه پليس را سراغ آن معترض فرستادند و او را از سالن اخراج کردند، رئيس مؤسسه نوبل پشت ميکروفون رفت و گفت که «آقای فريدمن بايد بگويم که می توانست بسيار بدتر از اين باشد!» مؤسسه و جايزه نوبل که خواننده ايرانی آن را بخوبی لمس می کند، ابزاری در دست سرمايه داری غرب بوده است، اينجا رسما از زبان رئيس خود اعلام کرد که دارد به يک جانی، که انتظار اعتراض به اين معرکه گيری را داشت، جايزه اهدا می کند.

يک نکته ديگر در باره مصرف روز داشتن تئوری‌های اقتصادی بورژوائی، حتی اگر با بوق و کرنا اعلام کنند که جايزه نوبل و اسکار هم دريافت کرده است؛ و حتی اگر به گردن خود مدال آويزان کنند که گويا خيلی علمی است! گفته شود. ميلتون فريدمن در مقدمه به مناسبت چهلمين سالگرد انتشار کتاب مزبور می گويد که در زمان انتشار آن هيچ نويسنده و منتقد جدی ای آن را جدی نگرفت. می گويد که مجله «نيويورکر» حاضر نشد نقد بر آن را چاپ کند. او حتی می گويد که کسانی که او را برای سخنرانی دعوت کرده بودند تا بعدها همين سخنرانی ها گردآوری شده و بصورت کتاب امروزی در آيند، گفته های وی را جدی نگرفتند. او اما در اين مقدمه به جهانگير شدن ايده های اين کتاب اشاره می کند و با آن عکس می گيرد. فريدمن را اگر آن روز جدی نمی گرفتند، امروز نيز دوره اش گذشته است و همان تئوری‌هائی را که آن روزها مد بود ـ تئوريهای دخالت دولت در اقتصاد کينز ـ امروز از مد افتاده اند و خريداری ندارند. چنين کوچه بازاری و يک بار مصرف بودن اين تئوری‌ها، ادعای علمی بودن تزهايشان را دود می کند و به هوا می فرستد.

البته با شادی و شعف در مشاهده ورشکستگی تئوری های ضد انسانی ميلتون فريدمن بايد تأکيد کنم که روشن است که قصد من دفاع از سرمايه داری دولتی و يا دخالت دولت در بازار نيست. بلکه افشاء چهره ای است که پدرخوانده سياستمدارانی چون ريگان، تاچر، بلر، رامسفلد، ديک چينی، جورج بوش، فرانسس فوکوياما، رؤسای صندوق بين المللی پول و بانک جهانی، رهبران چين، پوتين و بوريس يلتسن، پينوشه و صدها جانی ديگری است که جهان در چند سال گذشته جز کشت و کشتار چيز ديگری از آنها نديده است. افشاء چهره جانی ای است که درست در بحبوحه خانه خرابی ميليونی مردم محروم و آواره در نيواورلئان آمريکا، برای خصوصی کردن مدارس اين شهر رهنمود می داد. افشاء چهره جنايتکاری است که در جواب به ترحم به فقيرتر و خانه خراب کردن انسانها رسما و علنا گفته است که اخلاق را به معلمين اخلاق بسپاريد. اما چه حيف شد که او چند سال قبل از اينکه ببيند يکی از فيلسوفان مريدش، فرانسس فوکوياما، می گويد که جهان مدل ريگانيسم به آخر خط خود رسيده است؛ قبل از آنکه ببيند تمام جهان سرمايه، مدل سرمايه داری او را مردود اعلام کنند، مرد و اين شکست را خود به چشم نديد. چه حيف شد که او نديد بار ديگر مارکس زنده شده است که اينبار دق کند و آرزوی سرمايه داری پيروز را با خود به گور ببرد.

***

نکته ای در باره ترجمه زير لازم به ذکر است. ترجمه زير را از اينترنت و از سايت «نگاه نو» نقل کرده ام. اگر خود ترجمه می کردم، احتمالا طور ديگری ترجمه می کردم؛ اما با تشکر از زحمات مترجم، مقصد ميلتون فريدمن را به خوبی رسانده است. اما اين نکته را نيز بگويم که چند جائی اصلاحات جزئی را وارد کرده ام تا با متن انگليسی خوانائی بيشتری داشته باشد. همچنين بعضی جاها خود را مجبور ديده ام که معادل انگليسی مقولات را وارد کنم؛ چرا که بعضی از مقولات وقتی از زبانی به زبان ديگر ترجمه می شوند، به راحتی ففهيده نمی شوند.

٢٧ اکتبر ٢٠٠٨

***

انحصار در نيروی کار (Monopoly in Labor)

نوشته ميلتون فريدمن در کتاب «سرمايه داری و آزادی» (نسخه انگليسی صفحات ١٢٤ ـ ١٢٦)

در مورد اهميت انحصار مربوط به نيروی کار نيز چنين تمايلی به اغراق در برآوردها وجود دارد. اتحاديه های کارگری تقريبا يک چهارم جمعيت کارگری را به خود اختصاص می دهند و اين موضوع به شدت باعث اغراق در برآورد اهميت تأثير اتحاديه ها بر ساختار دستمزدها می شود. بسياری از اتحاديه ها به کلی بی اثرند. اتحاديه های قوی و قدرتمند هم فقط تأثير محدودی بر ساختار دستمزدها دارند. حتی در مورد نيروی کار (Labor)، اين موضوع که چرا تمايلی قوی به اغراق در برآورد اهميت انحصار وجود دارد در مقايسه با صنعت، روشن تر است. در صورت وجود اتحاديه کارگری، هرگونه افزايش دستمزدها از طريق اتحاديه عملی می شود، حتی اگر سازمان اتحاديه در ايجاد اين افزايش دخالتی نداشته باشد. دستمزد کارکنان خدمات داخلی (Domestic Servants) در سال های اخير بسيار افزايش يافته است. اگر کارکنان خدمات داخلی دارای اتحاديه بودند، اين افزايش از طريق همان اتحاديه صورت می گرفت و به آن نسبت داده می شد.

هدف از اين سخنان، بی اهميت جلوه دادن اتحاديه ها نيست. بلکه همچون مؤسسات اقتصادی انحصاری (Enterprise monopoly)، نقشی که اتحاديه ها در بالا بردن ميزان دستمزدها بازی می کنند بسيار مهمتر و اساسی تر از نقشی است که بازار به تنهايی می تواند ايفا کند. کم برآورد کردن اهميت آنها همانقدر اشتباه است که بيش از حد مهم قلمداد کردن آنها. يک بار ضمن يک تخمين تقريبی به اين نتيجه رسيدم که به دليل وجود اتحاديه ها، ميزان دستمزد تقريبا تا ١۵ درصد از جمعيت کارگران فعال، چيزی در حدود ١٠ تا ١۵ درصد افزايش يافته است. اين بدان معناست که ميزان دستمزد تقريبا ٨۵ تا ٩٠ درصد از جمعيتی فعال، در حدود ٤ درصد کاهش يافته است. (ميلتون فريدمن به مقاله خود در کتاب ديويد مککورد رايت (David McCord Wright) تحت عنوان «تأثير اتحاديه» اشاره می کند.) از زمانی که چنين برآوردهايی را شروع کردم، ديگران نيز در همين زمينه به بررسی های مفصل تری پرداخته اند. برداشت من اين است که نتايج حاصل از اين بررسی ها اغلب در حد همان برآوردهای من است.

اگر اتحاديه ها ميزان دستمزدها را در حرفه يا صنعتی معين افزايش دهند، لزوما از ميزان اشتغال در آن حرفه يا صنعت نسبت به قبل از افزايش دستمزد کاسته می شود ـ همانطور که افزايش قيمت هر کالايی ميزان خريد آن را کاهش می دهد. در نتيجه تعداد کسانی که دنبال مشاغل ديگر می روند افزايش می يابد، که همين افزايش جبرا باعث کاهش دستمزد در پيشه های ديگر می شود. از آنجا که اتحاديه های کارگری معمولا در ميان گروه هايی که به هر حال از دستمزدهای بالاتر برخور دارند نيرومندترين هستند، تأثير آنها اين بوده است که به کارگران دارای دستمزدهای بالا، به ضرر کارگران دارای دستمزدهای پايين، دستمزدهای باز هم بالاتری پرداخت شود. بنابراين، اتحاديه ها نه فقط به دليل برهم زدن نظم استفاده از نيروی کار به عموم مردم و به کارگران به طور اخص، لطمه زده اند بلکه به دليل کاهش دادن فرصت های شغلی موجود برای کارگران بی تخصص بر عدم تساوی درآمد کارگران افزوده اند.

از يک نظر تفاوت مهمی ميان انحصار نيروی کار و انحصار مؤسسات اقتصادی وجود دارد. در حالی که به نظر نمی رسد طی نيم قرن گذشته اهميت انحصار مؤسسات اقتصادی سير صعودی طی کرده باشد، اهميت نيروی کار، مسلما روبه رشد داشته است. اهميت اتحاديه های کارگری در خلال جنگ جهانی اول بسيار افزايش يافت، ظرف دهه ١٩٢٠ و اوايل دهه ١٩٣٠ روبه کاهش نهاد، آنگاه در خلال دوره «برنامه جديد» [New Deal] يک خيز عظيم به جلو برداشت. آنها در خلال جنگ جهانی دوم و بعد از آن، دستاوردهای خود را تحکيم کردند. اما اخيرا فقط توانسته اند موجوديت خود را حفظ کنند که حتی اين وجوديت نيز روبه زوال است. اين زوال بيانگر کاهش در محدوده صنايع يا پيشه های معين نيست، بلکه نسبتا بيانگر کاهش اهميت آن دسته از صنايع و پيشه هايی است که قدرت اتحاديه ها در آنها، نسبت به صنايع و پيشه هايی که اتحاديه ها در آنها ضعيفند، بيشتر است.

تفاوتی که ميان انحصار نيروی کار و انحصار مؤسسات اقتصادی قائل شده ام از يک نظر بسيار آشکار است. اتحاديه های کارگری تا حدی وسيله اجرای انحصار در فروش کالا بوده اند. مشخص ترين مثال اين مورد را در استخراج معادن زغال سنگ می توان مشاهده کرد. «قانون زغال سنگ گوفی» (The Guffey Coal Act) تلاشی بود برای کسب حمايت قانونی جهت ايجاد يک کارتل قيمت گذار، متشکل از صاحبان معادن زغال سنگ. در اواسط دهه ١٩٣٠، که اين قانون مغاير با قانون اساسی اعلام شد، جان ال. لويس و اتحاديه کارگران معادن به کمک شتافتند. هرگاه که مقدار زغال سنگ استخراج شده به حدی می رسيد که خطر کاهش قيمت ها پيش می آمد، لويس با دعوت به اعتصاب و دست کشيدن از کار توليد را کنترل می کرد و بدين ترتيب با همکاری تلويحی مديران صنعت، قيمت ها را نيز کنترل می کرد. منافعی که از اين طريق به کارتل می رسيد بين مديران معادن و معدنچيان تقسيم می شد. منافع معدنچيان به صورت افزايش دستمزد به دست آنان می رسيد که البته موجب استخدام معدنچيان کمتری می شد. بنابراين فقط آن عده از معدنچيان که شغل خود را حفظ می کردند در منافع کارتل سهيم می شدند و حتی بخش بيشتری از منافع را به صورت تعطيلات بيشتر به دست می آوردند. امکان ايفای اين نقش برای اتحاديه ها ناشی از معافيت آنها از قانون ضد تراست شرمن است. بسياری از اتحاديه های ديگر از اين معافيت بهره برده اند و بهتر است اين اتحاديه ها به عنوان مؤسساتی که خدمات کارتلی کردن يکی ار صنايع را می فروشند تعبير شوند تا به عنوان سازمان های کارگری. اتحاديه تيمستر احتمالاً جالب ترين آنهاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر