۱۳۹۹ اسفند ۲۹, جمعه

سال نو

سالها پیش که پسرم به دنیا آمده بود، پیش دکتر خانوادگی ام رفته بودم؛ از پسرم پرسید و گفت روزی چند بار بهش می گی "دوستت دارم"!

سال نو است و دیدارها را تازه می کنیم. آرزوی خوبیها داریم برای دوستان و آشنایانمان و دیگر آدمها خوب! آدمهایی را که دوستشان داریم، همسرمان، فرزندانمان، پدر و مادرمان، دیگر اعضای خانواده و همه آدمهای خوب را باید روزی، حداقل پیش خودمان، بهشان بگوییم که دوستت دارم! دوستتان دارم! این پیام سال نو من است.

 


چه حقیقتی در "خارجه نشین" نهفته است؟

زمانی با پرتاب ترمینولوژی "خارجه نشین" به طرف فراریان از دست رژیم اسلامی اذیت می شدم. بعدا کمی در آن تعمق کردم و به آنهایی که به ما می گویند "خارجه نشین" هم فکر کردم. "خارج" از یک جهت اکنون برای مردم ایران رهائی از اسارت را تداعی می کند. آن کس که دستش به خارج رسیده، از اسارت در قید و بندهای رژیم اسلامی، از زندگی تباه شده زیر چکمه های پاسدارن جهل، از یک زندان بزرگی که به نظر نمی آید فرار از آن خیلی ساده باشد، رها شده است. آدمهای زیادی دار و ندارشان، کس و کارشان را ول می کنند، دست به هر ریسکی می زنند که پایشان به "خارج" برسد.

من هم یکی از آن "خارجه نشین"ها هستم. در این سر سال و سر شروع تازه، شروع قرنی تازه، برای همه آنهایی که احساس می کنند در ایران در تله ای گیر کرده اند، دلم گرفته است. من در این خارج هر ماه سر موقع دستمزدم را دریافت می کنم، گرچه از میزان آن راضی نیستم. اکنون سر سال با خیالی راحت مغازه رفته و سفره هفت سین ام را تزئین کرده ام. با خیالی راحت هرچه دلم خواست آجیل، شیرینی، میوه و ... خریده ام. این بدیهیات را از مردم ایران دریغ کرده اند. مریض که می شوم با خیالی راحت دکتر می روم و بدون ترس و دلهره از هزینه بیمارستان و دوا و دکتر، به طور احسن و با تمام امکانات امروزی مداوا می شوم. این هم از آن بدیهیات دنیا امروزی است که از مردم ایران دریغ شده است.

من فکر می کنم که یک حقیقت پایه ای تری در حالت عصبی کسی که به طرف مقابل می گوید "خارجه نشین" وجود دارد و آن اینکه بعضی از آن "خارجه نشین"ها اصلا آدمهایی را که در آن زندان اسیرند، درک نمی کنند! این را باید بعدا، اگر فرصت شد، باز کنم.

فکر کنم که بخش آخر این یادداشت هم به سال نو ربط داشت. سال نو همگی مبارک!

۲۰ مارس ۲۰۲۱

آخرین روز ۱۳۹۹

۱۳۹۹ اسفند ۲۷, چهارشنبه

ایران: انقلاب می شود، فعالین کارگری چکار می خواهند بکنند؟

(۱)

ما کمونیستها یک تجربه موفق انقلاب داریم که کمونیستها آن را رهبری کردند. بقیه انقلاباتی که یا پیروز شدند و یا شکست خوردند را نمی شود به حساب اینکه رهبری کمونیستها در آن تأثیر داشت گذاشت و دنبال درسی از این زاویه شد. بقیه تز و تئوری هایی که می دهیم و یا داریم، و درباره اش حرف می زنیم، در عمل بازدهی مطلوبی، از این منظر که کمک کنند انقلابی پیروز شود، نداشته اند. بعضا کمک کرده اند حزبی ایجاد شود، یک جریانی و یا جنبشی قدرتمند بشود و یا اینجا و آنجا جنبشی را رهبری کند، یا کارگری در اعتصابی موفق شود و امثالهم، اما اینکه توانسته باشند قدرت را از دست سرمایه داران در بیاورند، زندگی را برای کسی ساده کرده باشند و به دست کارگران و نهادهای کارگری بدهند، فاقد اعتبارند.



من از این مقدمه می خواهم نتیجه بگیرم که تزهایی که می گویند خودتان را به این عمل و آن عمل نزنید و یا منتظر بمانید تا فلان مرحله برسد و یا فلان چیز اینجوری و یا آنجوری رشد کند، پایشان روی زمین صفتی که امتحان پس داده اند نیست! مثلا کسی که می گوید من در تظاهراتی شرکت نمی کنم که در آن تظاهرات هواداران فلان جنبش غیر کمونیستی هم شرکت دارند، صرف اینکه هواداران فلان جنبش در آن هستند و کنار دست آنها قرار گرفتن غیرمجاز است، دلیل خوبی نیست.

بحث من در این یادداشت این است که جامعه ایران در یک موقعیت ویژه و بحرانی قرار دارد و هر آن امکان سر باز کردن اعتراضات توده ای از جنس ۹۶ و ۹۸ و حتی بسیار قوی تر وجود دارد. بحث من با کمونیستها و فعالین چپ و کمونیست در اعتراضات و جنبشهای اعتراضی، از جمله جنبش کارگری است. جامعه وارد یک انقلاب خواهد شد. در این انقلاب، همچنانکه از شواهد معلوم است، راست هم شرکت خواهد کرد. رضا پهلوی، قوم پرستان، طرفداران ترامپ و امثالهم هم شرکت خواهند کرد و دارند خودشان را برای آن حاضر می کنند. اتاق فکرش از همین امروز دارد می گوید "نه به جمهوری اسلامی"، روزی شاید با فعالین این جنبش در کوچه و خیابان در اعتراضاتی روبرو شدیم که آنها هم مثل من و شما علیه رژیم در خیابان شعار دادند. از من و شما هم اجازه شرکت در انقلاب را نمی خواهند! فردا چگونه برخورد می کنیم، بستگی به آن دارد که امروز چه فکر می کنیم و چگونه با "نه" آنها برخورد کنیم.

ادامه دارد ...

۱۸ مارس ۲۰۲۱

در سالگرد یک اعتصاب تاریخی

بعضی از رویدادهای سیاسی تاریخی را رقم می زنند که بسیار بزرگتر از خود آن رویدادند. رویدادهایی مثل انقلاب اکتبر، فروپاشی بلوک شرق و انقلاب کبیر فرانسه. هر کدام از ما می تواند تعدادی شاید کمتر از انگشتان دو دست از اینگونه اتفاقات را نام ببرد. اعتصاب معدنچیان انگلیس در سالهای ۱۹۸۴ و ۸۵ از این نوع رویدادها بود. این اعتصاب همچنین یکی از مهمترین اعتصابات کارگری قرن گذشته بود که شکست آن تأثیرات سیاسی عظیمی به همراه داشت. کارگران و خانواده هایشان به همراه بخش وسیعی از جامعه بریتانیا بطور یکپارچه و پیگیرانه، برای یکسال تمام از این کارگران و مطالباتشان دفاع کردند. این اعتصاب ادامه یکسری از اعتراضات و جنگ و گریز بین دولت محافظه کار بریتانیا و اعضای "اتحادیه معدنچیان بریتانیا" و کل جنبش کارگری انگلیس و بریتانیا بود. اعتصابات چند سال قبلتر کارگران معادن که اوج آن همان اعتصاب ۱۹۸۴ بود چندین بار باعث شکست طرحهای این دولت و عقب نشستن از شاخ به شاخ شدن با کارگران شد تا بالاخره با سر کار آمدن مارگارات تاچر و آمادگی کامل از قبل این دولت، یک اعتصاب سرنوشت سازی به این کارگران که عواقب آن کل جامعه انگلیس و حتی فراتر از آن را هم در بر می گرفت، تحمیل کرد.



در سال ۱۹۸۴، سالی که کارگران انگلیس در یک جنگ سرنوشت سازی با دولت تاچر بودند، توجه کل دنیا، جز ایران و شاید هم عراق، را بخود جلب کرده بود. این اعتصاب و اعتصاب شکست خورده کارگران و خدمه خطوط هوائی در آمریکا در دستان خونین رانلد ریگان در سال ۱۹۸۱، نفسها را در سینه ها حبس کرده بود. بسیاری از کارگرانی که درگیر این اعتصاب خونین و سرنوشت ساز بودند سخت جنگیدند؛ برای زندگی خود و مطالبات آنی خود می جنگیدند. اما در عین حال، شاید هم ناخودآگاه، درگیر دفاع از زندگی کل جامعه و دنیایی بودند که آینده اش بر کسی روشن نبود. نظم نوینی در حال متولد شدن بود؛ نظم نوین خونینی که آثار آن هنوز هم بر روح و روان ما سنگینی می کند. دوره ریگانیسم و تاچریسم در اوج خود بود. کمپین انتخاباتی رونالد ریگان با قصد اعلام شده "اتحادیه ها را در هم می شکنیم و قضاتی را سر کار می آوریم که کمک کنند سخت درهمشان بشکنیم" به دستآوردهای جنبش کارگری حمله کرد و در کمال ناباوری همین کار را هم کرد!



حزب کارگر انگلیس و "کنگره اتحادیه های کارگری" TUC وزنه ای در جامعه انگلیس بودند، و بسیاری از کارگران همه تخم مرغهایشان را در سبد این دو نهاد گذاشته بودند. این دو نهاد اما، به قول خود کارگران معدنچی، به اعتصاب کارگران خیانت کرده و پشت آنها را خالی کردند. می توانستند کل جامعه بریتانیا را یکپارچه و قدرتمند به دفاع از کارگران معدن بیاورند، اما نکردند و بطور ضمنی و بعضا صریح خواهان پایان اعتصاب شدند.

در ایران آن سال، ۱۳۶۲، جمهوری اسلامی مشغول قلع و قمع کارگران و شوراهایشان، کمونیستها، آزادیخواهان و در یک کلام مشغول کشت و کشتاری بی مانند بود که کمتر توجهی از مردم و کارگران و حتی کمونیستهای ایرانی را به مسائل خارج از مرزهای ایران جلب می کرد. در عین حال جامعه را درگیر یک جنگ خانمانسوز "جنگ، جنگ، تا پیروزی" و بعدش هم شکست کرده بود که جان میلیونها نفر را گرفت. این دو فاکتور کل جامعه ایران را مشغول خودش کرده و کمتر کسی فرصت می کرد به مسائل سیاسی خارج از مرزهای ایران فکر کند.

اکنون از روز شروع آن اعتصاب – ۶ مارس ۱۹۸۴ – بیش از ۳۷ سال می گذرد. اعتصاب یک سال بعد – ۳ مارس ۱۹۸۵ – با پیروزی کامل دولت تاچر شکت خورد و دوره ای سیاه بر جنبش کارگری و کل جامعه انگلیس مستولی شد. یکی از کارگران درگیر در آن اعتصاب نوشته بود: "جنگ ما هنوز ادامه دارد. کاشکی کارهای بیشتری می کردیم. کاشکی بهتر می جنگیدیم."

۱۰ مارس ۲۰۲۱

۱۳۹۹ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی با "نه" مردم سر کار نیامد

انقلاب ۵۷ و شکست آن هم شاهدان زنده زیادی دارد. آدمهای زیادی هم در سالهای بعد از آن شکست درباره چرائی آن انقلاب و شکست آن تحقیقاتی کردند که تعمق در آن و مقایسه آن با انقلاب احتمالی پیش روی می تواند برای فعالین سیاسی آموزنده باشد.

در به سر کار آمدن جمهوری اسلامی فاکتورهای متعددی دخیل بودند. شاید مهمترین این فاکتورها همجنبشی بودن نیروهای سیاسی دخیل در رهبری انقلاب بود. حزب توده، سازمان چریکهای فدائی خلق که اهم آن به حزب توده پیوست و سازمان مجاهدین خلق، یعنی همه نیروهای اصلی چپ آنزمان در خدمت به سر کار آمدن خمینی شدند. در کنار نیروهای چپ، جریانات شبه لیبرال مثل جبهه ملی، بنی صدر و نهضت آزادی هم، که در میان اقشار ناراضی و انقلاب کننده نیرو بودند و می توانستند سرنوشت انقلاب را طور دیگری رقم بزنند، خودشان را خیلی متفاوت از خمینی و حزب الله اش نمی دیدند.

رسالت اصلی و اولیه خمینی و جمهوری اسلامی همانا شکست انقلابی بود که سمت و سویی چپ و رادیکال داشت. تا قبل از انقلاب خمینی را نه کسی به عنوان اپوزیسیون پهلوی می شناخت و نه هم کسی روی آن حسابی باز کرده بود. ایران قبل از انقلاب جامعه ای نبود که مردمش آرزوی حجاب سر کردن اجباری زنان، کشتار بهائیان، صدور اسلام، جداسازی زن و مرد و دیگر هویتهای جمهوری اسلامی را داشتند. در بحبوحه انقلاب خمینی را از کربلا و نجف به پاریس بردند، بی بی سی و اقمارش او را به ماه فرستادند و همانجا از او عکس گرفته و نشان مردم دادند! ارتش را با او همصدا کردند و شاه و اطرافیانش را بدون دردسر زیادی از سر کار برداشته و لیست زندانیان کمونیست و چپ را به خلخالی و لاجوردی و دیگر دست اندرکاران تازه دادند که سر موقع همه را سر ببرند. حتی چپ ترین نیروهای آن زمان، مثل سازمان پیکار و دیگر نیروهای خط سه دنبال این بودند که قدرت دولتی، اگر نه به دست خمینی و منتظری بیافتد، بلکه حداکثر دست بورژوازی ملی ای بیافتد که جزئی از خلق بود و متحد طبقه کارگر. هیچ نیروی سیاسی چپی که نماینده استقلال طبقاتی طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری باشد و به حساب بیاید نه برنامه ای داشت و نه فکر می کرد که می شود قدرت سیاسی را از دست بورژوازی درآورد. حزب کمونیست ایران بعد از شکست انقلاب بود که با برنامه ای مستقل تشکیل شد.

در نتیجه سر کار آمدن جمهوری اسلامی نه تنها حاصل "نه" تعمیق شده مردم نبود، بلکه حاصل توطئه سران کشورهای غربی و ارتش و دم و دستگاه ساواک از یک طرف؛ و سردرگمی، پراکندگی و فقر تئوریک نیروهای چپ از طرفی دیگر بود. قبله گاه اصلی چپ آندوره در ایران، مثل همه جای دیگر جهان، بلوک شوروی بود که آرزویش سر کار آمدن نیروئی مثل جمهوری اسلامی بود. اگر کمونیستها مثل امروز حزب و برنامه ای داشتند و استقلال طبقاتی طبقه کارگر را نمایندگی می کردند، واضح است که مخالف به میدان آوردن توده های معترض از طرف حزب توده و جبهه ملی نمی شدند. اما به هیچوجه هم حاضر نمی شدند که قدرت به دست یک نیروی ارتجاعی و قرون وسطائی بیافتد؛ همچنانکه در کردستان جلوی ضدانقلاب اسلامی ایستادند.



"نه" به جمهوری اسلامی

هر اندازه که یک نفر از مخالفین سرنگونی جمهوری اسلامی به موافقین آن بپیوندد، گامی مثبت است. نیروئی که دغدغه رهائی جامعه از دست جمهوری اسلامی و یا هر مرتجع دیگری را داشته باشد، تلاش می کند که هر چه بیشتر نیروهای مخالف سرنگونی به موافقین آن تبدیل شوند و هر کسی که بتواند آدم به خیابان و صفوف اعتراضات بیاورد را تشویق می کند که این کار را بکند. اما واضح است که به کسی سواری نمی دهد و "نه" خود را محدود به "نه" آنها نمی کند. ما "نه" آنها را برای سرنگونی جمهوری اسلامی قبول داریم، اما تبصره هایشان، مثل تمامیت ارضی، خاک میهن، سلطنت، برده داری مزدی و غیره را نمی پذیریم! کارگر، زن، کودک، مهاجر افغانستانی، و هر کسی که در این جامعه زندگی اش زیر سیطره جمهوری اسلامی تباه شده است، نفعی در سر پا ماندن این رژیم ندارد. تجربه تاریخی هم این را به ما میگوید. هر چقدر کادتها، اکتبریستها و روشنفکران لیبرال و طرفداران اروپائی شدن سیستم روسیه از تزار دور شدند، پروسه سرنگونی استبداد تزاری و قدرت گرفتن شوراها آسان تر شد.

یک تصور عجیبی که بعضی از چپها از انقلاب دارند این است که کارگران در تشکلهایشان متشکل می شوند و در یک روز آفتابی به سوی کاخ جماران به حرکت در می آیند و فردایش نظامی سوسیالیستی برقرار است. یک چنین چیزی نه هیچوقت اتفاق افتاده است و آنکس هم که منتظر است چنین چیزی اتفاق بیافتد، باید حداقل ۴۲ سال دیگر منتظر بماند. پروسه انقلابات، - و نه جنگهای چریکی، - چنین هستند که اعتراضات توده ای مثل امروز ایران همگانی می شوند و در پروسه سرنگونی، از نقطه شروع و به مرور تا تکمیل شدن سرنگونی رژیم مورد اعتراض، نهادهایی شکل می گیرند که رهبری انقلاب را به دست بگیرند. رهبرانی پا پیش می گذارند که دیروز لزوما جایگاه امروزشان را نداشتند. اگر حزبی که توانسته است مطالبات تودههای انقلابی را فرموله کند و بخش قابل توجهی از رهبران اعتراضات را با خود همراه کند و قادر شد در نهادهایی که ذکرشان رفت دست بالا پیدا کنند، امکان هدایت انقلاب را دارد.

تصور عجیب تر دیگر این چپ این است که فکر می کند همه کارگران سوسیالیست هستند. نه تنها همه کارگران سوسیالیست نیستند، بلکه همه رهبران کارگری و همه رهبران جنبشهای اعتراضی هم لزوما سوسیالیست و در حزب فرموله کننده مطالبات انقلاب متشکل نیستند. حزبی می تواند توجه رهبران کارگری را به خود جلب کند که نماینده "نه" تعمیق و رادیکال شده توده های معترض باشد. حزبی می تواند توجه کارگران، زنان، توده های انقلابی را به خود جلب کند که آنها را تا آخرین ایستگاه نمایندگی کند. بسیاری از رهبران اعتراضات کارگری و سربازان تا لحظات آخر سرنگونی دولت کرنسکی حاضر نبودند اتوریته خود را پشت بلشویکها بیاندازند. کارگران مثل همه شهروندان می توانند ترجیحات متفاوتی، بنابر منافع آنی و آتی خود داشته باشند. کارگران فلزکار روسیه، که قدرتمندترین بخش طبقه کارگر روسیه بودند، تا روزهای آخر سر و کول همدیگر می زدند. آلکساندر شلیاپنیکوف در مقالات متعددی کار هرکولی برای متحد کردن آنها را نوشته است. صرف اینکه من و شما فکر کنیم چه چیزی به نفع جامعه است، کسی را به حقانیت نظرات ما به اقناعی نمی رساند. اثبات خوشمزگی شیربرنج در خوردن آن است.



اپوزیسیون راست بی کار نمی نشیند

یک امید، و انتظار چپهای مضطرب از اعتراض و "نه" راست به جمهوری اسلامی این است که اپوزیسیون راست، و از جمله بی بی سی و کشورهای غربی دست روی دست بگذارند و ناظر تحولات انقلابی باشند! ناشیگری سیاسی تا کجا!؟ نمی توانند متوجه شوند که این راست یک انقلاب توده ای را که برایشان یک تجربه سخت و تلخ بود، از دست مردم ربودند و شکست دادند! کاری که بلدند در مقابل جنب و جوش این اپوزیسیون ارتجاعی بکنند، پاسیو شدن و انتظار بیشتر کشیدن است.

مسئولیتی که اکنون در دستور چپ جامعه است، اینست که اجازه ندهد راست اینبار هم بر موج انقلاب سوار شود. بالاتر چگونگی آن را به اختصار توضیح دادم. این راست اکنون زیر فشار چپ و توده های معترض در جامعه از حمایت ضمنی و صریح از جمهوری اسلامی دست شسته است و دارد به جمهوری اسلامی "نه" می گوید. این، همچنانکه چند جا تکرار کرده ام، نکته ای مثبت است. بالاتر گفتم که باید تبصره های راست بر "نه" را کنار زد و افشاء کرد. اما نباید انتظار داشت که اپوزیسیون راست ناظر بیطرف اتفاقات و تحولات سیاسی جامعه باشد.



فعلا نوبت ما نیست!؟

در انقلاب روسیه، چپی که می خواست به بورژوازی سواری بدهد، تا آخرین لحظه با لنین و بلشویکها جنگید که "هنوز نوبت کمونیستها و طبقه کارگر نرسیده است". اینها بعدا که شکست خوردند، در جاهای مختلف و به مناسبتهای متعددی روبروی جامعه آزاده شده و طبقه کارگر ایستادند و بطرف آنها تیر شلیک کردند. امروزه چپ از نوع دیگری ظهور کرده و نوع دیگری از ما انتظار می خواهد که "آنقدر انتظار بکشید که هیچ نیروی راست دیگری در صحنه سیاست در اپوزیسیون نماند که کسی "نه" ما را با "نه" آنها عوضی بگیرد". من مطمئنم که اصالت تزهای این جماعت ردخور ندارد؛ اما به درد کارگر نمی خورند. ردخور ندارند، برای اینکه کسی که دست به عملی نمی زند، خطائی هم مرتکب نخواهد شد. انقلاب همچون موجهای طوفانی است که تو را با خود می برد. اگر دور دستها نشسته باشی، هیچ خطری متوجه ات نخواهد شد.

۱۷ مارس ۲۰۲۱


۱۳۹۹ اسفند ۲۵, دوشنبه

آدمهای خوب

آدمهای خوب را نه از موقعیت شغلی شان، بلکه از موثر بودنشان در زندگی دیگران می شود شناخت و درباره شان قضاوت کرد. از کمکشان به تلاش دیگران برای یک زندگی، آینده و دنیائی بهتر! فرد چه هنرپیشه باشد، چه کارگر نفت باشد، چه جراح مغز و قلب باشد، چه نقاش باشد، چه کارگر شهرداری باشد، چه پرستار و معلم باشد، چه راننده تاکسی باشد، چه نویسنده و شاعر و مترجم باشد، چه بیکار و دنبال کار باشد، چه بازنشسته باشد، ... ابتدا یک انسان است و تلاش می کند برای گذران زندگی بنوعی مشغول باشد. اینکه در دنیای طبقاتی امروز عنوان کار در تعیین دستمزد و حقوق آدمها نقش دارد علی السویه است؛ تنها منزلت و تعریف انسان و انسانیت را در این جهان تحت سیطره این مناسبات توضیح می دهد.



هر کارگری که یک ساعت در اعتراض به یک بیحقوقی ای پیکت کرده باشد می تواند ساعتها احساس رضایت و شادی خود در پیوستن یک رهگذر به آن پیکت، که پیکتش ربط مستقیمی به زندگی آن رهگذر ندارد، برایتان داستانسرائی بکند.

کارگران مراکز متعددی از شرکت چند صد میلیارد دلاری آمازون Amazon در آمریکا در یکی دو سال گذشته درگیر اعتراضات مهمی بوده اند. این اعتراضات عموما در تلاش برای متشکل شدن بوده که مورد توجه افکار عمومی در سطح وسیعی هم قرار گرفته است. یک دلیل اصلی این توجه شاید نقشی باشد که این کارگران در دوره کووید ۱۹ در حمل و نقل داشته اند که نقش این کارگران را در اقتصاد برجسته تر کرده است. آمازون شرکتی است که بیش از نیم میلیون کارگر مستقیما برای آن کار می کنند که کارگران هیچ مرکزی از آن در ایالات متحده هنوز متشکل نیستند. همه چشمها اکنون به این کارگران در شهر بسمر آلاباما دوخته شده است. برگ رأی بیش از ۵۸۰۰ کارگر این مرکز روز ۲۹ مارس شمرده خواهند شد. آمازون و مدیای دست راستی در ایالات متحده، که ماشاالله تعدادشان هم چندان کم نیست و کل فضای کشور را آلوده کرده اند، سعی می کنند به یک فضای ضد کارگری و مرعوب کننده بر علیه کارگران دامن بزنند. منتها فضای کل جامعه در یک آمریکای پساترامپ می تواند به نفع کارگران رقم بخورد. برگ رأی برای کارگران ارسال شده است و فعالین کارگری این مرکز به هرگونه کمکی که از دست کسی بر بیاید احتیاج دارند


.

روز ۲۲ فوریه هنرپیشه موفق و خوشنام هالیوود، دانی گلاور (Danny Glover) در جمع کارگران فوق حاضر شد و با حمایت از آنها کارگران را، بخصوص خانواده آنها و کارگران متزلزل و نسبتا مرعوب شده را به اتحاد و پیگیری در مطالباتشان فراخواند و تشویقشان کرد. گلاور از آن آدمهایی است که ورای شغلی که دارد، محبوب کارگران و خانواده های آنها، از بسمر تا هفت تپه و شوش و بسیار فراتر خواهد بود. آدمی که در زندگی دیگران هم موثر واقع افتاده. دمش گرم!

دیگران، بخصوص هنرمندان ایرانی هم یاد بگیرند!

۹ مارس ۲۰۲۱

کارگر کمونیست ۶۶۶

۱۳۹۹ اسفند ۲۲, جمعه

حزب خط رسمی باید بداند چگونه با بن بست سیاسی خود کنار بیاید!

حزب حکمتیست خط رسمی بیش از ۱۶ سال پیش، در سپتامبر سال ۲۰۰۴ از حزب کمونیست کارگری با این ادعا انشعاب کرد که با اکثریت کمیته مرکزی از بزرگترین تشکل کمونیستی در ایران و منطقه جدا می شود که به کارهای مهمتر و بهتری مشغول شود. اما در این مدت هنوز نتوانسته اند از حزب کمونیست کارگری عبور کنند. به موجودیتشان نگاه کنید نمی توانید یک قدم فراتر از مشغول بودن به حزب کمونیست کارگری ایران را در آن ببینید. حالا آمده اند یک مهمانی به نام پلنوم ترتیب داده اند و همان حرفهایی که ۱۶ سال است تکرار می کنند را سند کرده و خودشان را باز هم به آن مشغول کرده اند.

حرفهای بی ربط و محافل بی ربط نه به کسی آزاری می رسانند و نه توجه کسی را جلب می کنند. نه وجودشان باعث خوشحالی و امید کسی به آینده ای بهتر است، نه نبودشان اندوه کسی را باعث می شود. نمونه تیپیک محفلی است که خط سیاسی اش تماما به بن بست رسیده. منتها بلد نیستند به این موضوع مثل آدمهای بالغ برخورد کنند و از آن یاد بگیرند.



بهرحال این جریان آینده سیاسی خوبی ندارد. مبلغ سیاستهایی هستند که بیرون از آنها صاحب شناخته شده تری دارد و همان صاحب سنتی و شناخته شده آن، یعنی حزب توده، سالهاست که به بن بست کامل رسیده. جای تأسف است که اینها سیاستی را برگزیدند که مجبور شوند خودشان را با دشمنی با حککا تعریف کنند. نباید شکست سیاستهای خودشان را به گردن حککا بگذارند. باعث شکست خط این جماعت نه حککا بلکه سیاستهایشان است. این را متأسفانه هنوز متوجه نشده اند. توصیه دوستانه من به اینها این است که بهتر است بروند یک ارزیابی از خودشان داشته باشند که چرا به یک چنین وضعیت مفلوکی گرفتار شده اند.

۱۲ مارس ۲۰۲۱


۱۳۹۹ اسفند ۲۱, پنجشنبه

چند نکته در حاشیه بحث درباره آموزش به زبان مادری

اخیرا مخالفتی با "آموزش به زبان مادری" دیدم که از زاویه شونیسمی نوشته شده که همه چیز را مد نظر دارد جز حق و حقوق ابتدائی کودک. خوانندگان علاقمند را به خواندن دو نوشته جلیل جلیلی (بحثى در رابطه با حق تحصيل بزبان مادرى در ايران) و محسن ابراهیمی (زبان آموزشی اجباری، سیاستی ناسیونال- فاشیستی است!) در نقد این مخالفت تشویق می کنم. در این یادداشت کوتاه، من هم یکی دو نکته دارم که می خواهم اضافه کنم

***


زبان، هر زبانی، چه مادری باشد، چه اداری، و چه زبان اول، یک وسیله ارتباطی است. اما وقتی که به کودک و آموزش او می رسد، علاوه بر وسیله ارتباط، پیچیدگی های دیگری هم به همراه خود می آورد که با انکار آن بر آینده کودک تأثیرات عمیق و غیرقابل انکاری می گذارد. در نوشته های محسن ابراهیمی و جلیل جلیلی به تبعات محروم کردن کودکان از ‌آموزش به زبان مادری پرداخته شده و اینجا لازم به تکرار آنها نیست. منتها دلائل نوشته فوق، که نویسنده آن علی جوادی است، و دفاع دوستانش از دلائل ایشان، آنقدر مسخره و شونیستی هستند که اگر آنها را به پای کمونیستها بنویسند، هیچ آدم عاقل و منصفی نباید آرزوی قدرت شدن کمونیستها را داشته باشد.

ایشان می نویسد: "در حال حاضر در جهان معاصر حدود ۵ تا ۱۰ هزار زبان زنده وجود دارد. ... حق آموزش به زبان مادری یعنی ایجاد سیستم آموزشی در جهان بر مبنای ۵ تا ۱۰ هزار زبان زنده، در شرایطی كه بخش اعظم زبانهای موجود، فاقد قابلیت و ظرفیتهای زبانی برای بیان تحولات علمی و تكنولوژیك معاصر هستند و یا بخش بسیار كوچكی از جامعه بشری به این زبانها تكلم میكنند. اجرای عملی تز "آموزش به زبان مادری" تنها به معنی تقسیم سیستم آموزشی به تكه پاره هایی است كه انسانهای متكلم به این زبانها را از تحولات و دستاوردهای عملی بشر محروم میكند. آموزشی كه به بسیاری زبان های مهجور مادری صورت میگیرد نسخه ای برای عقب ماندگی و انزوای علمی و آموزشی از جهان معاصر و تحولات آن است." این پاراگراف یک دنیا عیب دارد. اولا از نظر ایشان از آنجا که بعضی از زبانها، به تفسیر و شناخت ایشان، قابلیت و ظرفیت تحولات علمی و تکنولوژیک معاصر را ندارند، صرف نظر از اینکه چه پیامدهایی برای متکلمین به آن دارند، باید به زور سرکوب شده و تار و مار شوند! دوم معلوم نیست که ایشان با کدام تخصص درباره دیگر زبانها اینگونه با اعتماد به نفس حرف می زند که فاقد قابلیت و ظرفیت تحولات علمی و تکنولوژیک معاصر هستند یا نیستند! همه زبانها این قابلیت را دارند، اگر بودجه ای به آن اختصاص داده شود که کودک و جامعه از تحولات جهانی محروم نشود. وظیفه کمونیستها این نیست که درباره کارهای تخصصی امر و نهی کنند. این را جامعه ایران متأسفانه طور دیگری تجربه کرده است که فارغ التحصیل حوزه علمیه قم درباره انرژی هسته ای نظر می دهد! وظیفه و رسالت کمونیستها اینست که قدرت را از دست سرمایه داران برای سود در بیاورد و در اختیار رفاه جامعه، از جمله تسهیل آموزش به زبان مادری، بگذارد.

از ۵ تا ۱۰ هزار زبان زنده و لهجه های متفاوت مربوط به آنها می نویسد که بگوید نمی شود! شدن یا نشدن ‌آموزش به یک زبان، و یا هر امر دیگری، همانقدر سخت و یا ساده است که انسان برایش گام بردارد و برایش اهمیت قائل باشد. من نمی دانم کدام یک از ما فکر می کند که انقلاب سوسیالیستی و یا لغو کار مزدی خیلی کار ساده ای است؛ اما هیچکدام از ما با دیدن سختیها و پیچیدگی های پیش روی آن، ایده انقلاب کارگری را بوسیده و بالای طاقچه نگذاشته ایم. اصلا کار کسانی که می خواهند یک چیز را قبول نکنند، همیشه اینگونه بوده که با کشیدن عکس مار، سختی های آن را نشان بدهند. انسان اول باید یک اصلی را بپذیرد، بعد برای برداشتن موانع آن گام بردارد.

یک جای دیگر ایشان در این نوشته پر تناقض می نویسد: "تقسیم قومی و ملی بخشهای جامعه و الصاق این هویتهای كاذب بر پیشانی مردم یك ركن پایه ای سیاست ناسیونالیسم قومی برای سهم بری از قدرت سیاسی در جامعه و شكل دهی به حكومت های قومی بر مبنای قومیت و ملیت است. پیشبرد این سیاست ارتجاعی در جامعه چند زبانی ایران بطور روشن و آشكاری به مساله زبان در جامعه گره خورده است. واقعیت این است كه یك ركن هویت بخشی كاذب ناسیونالیسم قومی اتكاء به زبان است. ناسیونالیسم قومی زبان را به بخشی از هویت قومی و ملی تبدیل كرده است. ناسیونالیسم قومی از این ویژگی جامعه مبنایی برای هویت بخشی كاذب قومی و همچنین اهرمی برای پیشبرد طرح ارتجاعی فدرالیستی ساخته است." چسباندن و رابطه یک به یک کشیدن بین ناسیونالیسم با داشتن یک زبان متفاوت، اگر سیاه بازی بیمزه ای نباشد، نادانی سیاسی است. داشتن یک زبان متفاوت نه کشف و اختراع ناسیونالیستهاست بلکه یک واقعیت تاریخی است که شما یا آن را به رسمیت می شناسید و برای بهره مند بودن متکلمین به آن از رفاهیات و حق و حقوق برابر در جامعه برایش راه حلی ارائه می دهی، یا اینکه به رسم شونیستها و هیتلر آن را حاشا می کنی و متکلمین به زبانهای دیگر را تار و مار می کنید. نتیجه شکل مار کشیدن در نقل قول بالا همان آسیمالیسیون (ادغام) به سبک "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" خواهد بود که میخواستند کودکان بومی ها را از والدینشان جدا کنند تا "وحشی ها" زبان انگلیسی یاد بگیرند و مدرن شوند!

۱۱ مارس ۲۰۲۱

۱۳۹۹ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

«سياست خارجي» جنبش كارگري

پاسخ به يك نامه و يك اعتراض

«نوشته شما را خواندم و مي خواهم در مورد آن موضوعي را بيان كنم. اميد است كه وقت كنيد به آنها بپردازيد. پرداختن به نظرات قره گوزلو جدا از پرداختن به نظرات ايرج آذرين موضوعيت داشت. نظرات آذرين و رضا مقدم بعنوان يك سازمان قبل از آنكه در ميان فعالين سياسي جدي بعنوان يك مجموعه نظر سياسي شناخته شده باشند بعنوان جمعي كه پايه اش بر تنفر از ايده هاي منصور حكمت و دوستان ايشان شكل گرفته است. نبايد وقت زيادي صرف جواب دادن به اينها بكنيد. فكر نمي كنم كه جواب به مسئله اي باشد در اين اوضاع.

سئوال من اين است كه شما به موضوعي كه ايشان مطرح كرده است نپرداخته ايد. تقابل جنبش كارگري با امپرياليسم چه جايگاهي را دارد. غزه و فلسطين چه جايگاهي براي جنبش كارگري دارند. آيا جنبش كارگري بايد سياست خارجي داشته باشد؟

مخلص شما»

***

يادداشت بالا، از نامه دوستي است كه به نوشته من تحت عنوان «ارباب و «ساليدرتي سنتر»ش» اشاره مي كند. نوشته مزبور را يك ماه پيش در جواب نوشته محمد قراگوزلو، «سياست خارجي جنبش كارگري» نوشتم. نوشته محمد قراگوزلو در كنار كلي متلك و ناسزا به حزب كمونيست كارگري و كمپ چپ جامعه، نكاتي را هم درباره آنچه كه ايشان سياست خارجي جنبش كارگري مي خواند، دارد. او در اين نوشته يك سياست «ضدامپرياليستي» و پرداختن به «مراكز همبستگي آمريكائي و امپرياليستي» را براي جنبش كارگري توصيه مي كند و «دفاع از فلسطين در مقابل اسرائيل» را در مركز اين سياست قرار مي دهد. با اين مقدمه و اشاره به محتواي آن نوشته براي كساني كه اطلاعي از موضوع ندارند، اجازه بدهيد كه يك راست به سراغ جواب نامه دوستمان برويم.

پرداختن به مترسك «ساليدريتي سنتر» در همين حدي هم كه به آن پرداخته شده بود، تعداد قابل توجهي واكنش، هم منفي و هم مثبت از خوانندگان خود گرفت. در آن نوشته خواستم يك پيشينه حداقلي از اين بحث داده و جايگاه آن را براي ارائه دهندگان آن نشان داده باشم. اين تا آنجا كه به نظرات محمد قراگوزلو و تحركات ارتجاعي آذرين ـ مقدم برميگردد. اما وقتي كه مي خواستم به اين نامه دوستمان جواب بدهم، يكبار ديگر به نوشته محمد قراگوزلو مراجعه كردم تا يكي دو جا نقل قول بياورم. با دوباره خواني آن به اين نتيجه رسيدم كه تشبيه كردن مواضع رئيس دانا و احمد سيف و حتي محفل آذرين ـ مقدم هم از سر ايشان زيادي هستند. هر چه بيشتر در اين نوشته تعمق كردم، بيشتر متقاعد شدم كه او دارد از يكي از جناحهاي جمهوري اسلامي دفاع مي كند. ببينيم درباره نهادهاي جمهوري اسلامي چه مي گويد: «جنبش کارگري از سمپات ها و دلالان خانه ي کارگر تا تشکل هاي مستقل، جنبشي ست که گرايش هاي مختلف اعم از راست ارتجاعي تا چپ سوسياليستي را در بر مي گيرد.» (مي خواهم توجه خواننده را اينجا به «خانه كارگر»يها اينجا جلب كنم.) و بعد يك سطر پائين تر مي گويد: «جنبش کارگري، مستقل از مواضع راست و چپ احزاب و گروه ها عميقاً و ذاتاً ضد امپرياليست است.» كسي كه خانه كارگريها را در درون جنبش كارگري جاي داده و آن را در جبهه اي «عميقا و ذاتا ضدامپرياليست» قرار مي دهد؛ و همزمان به كمپ چپ و كمونيست جامعه ليچار و متلك مي گويد، و قادر هم نيست شوق خود را از «شكست» اعتراضات خياباني توده هاي مردم پنهان كند، البته كه كاري فراتر از رئيس دانا و احمد سيف مي كند! در نوشته گذشته ام گفتم كه مي خواهد كارگران را با بهانه «سياست خارجي»، تبديل به سياهي لشكر سياستهاي احمدي نژاد و قدسش كند.

با در نظر گرفتن هياهوي اين روزهاي احمدي نژاد در باره يهوديها و از روي كره خاكي پاك كردن كشور اسرائيل، بحثهاي محمد قراگوزلو فقط مي تواند در كمك به اين هياهو باشد. مقاله «سياست خارجي جنبش كارگري» براي تقويت جنبش كارگري و راه نشان دادن نوشته نشده است. براي مقابله با «امپرياليسم و صهيونيستها» نوشته شده است. ميخواهد كارگران را به راهپيمايي قدس بفرستد. براي اسلاميستها و اينجا محمد قرگوزلو هم، حماس، طالبان و حزب الله نمادهاي مبارزه با امپرياليسم و صهيونيسم و مدافع حقوق مردم زحمكش فلسطين هستند. با دود شدن هزاران نفر در برجهاي دوقلوي نيويورك دلشان خنك مي شود. بيخود نيست كه وقتي محمد قراگوزلو از سياست خارجي حرف مي زند، در بين تمام اجحافاتي كه در جهان بر اين و آن مي رود، نمونه فلسطين و «صهيونيسم» براي ايشان ارجحيت ويژه اي پيدا مي كند كه به آن بپردازد. «جنبش كارگري نمي تواند در مقابل جنايات صهيونيست ها سكوت كند و به دفاع از حقوق كارگران و زحمت كشان فلسطيني برنخيزد.» معلوم نيست چرا جنبش كارگري نبايد «سياست خارجي» خود را بر مبناي عدم سكوت در مقابل فشار بر كارگران چيني يا پاكستاني و تركيه اي يا بريتانيايي و اسرائيلي قرار دهد. چرا مثلا جنبش كارگري بايد بتواند در مقابل «جنايات دولت تركيه در برابر مثلا كردها سكوت كند و غيره، اما سياست خارجي اش را بر مبناي رابطه بين «جنايات صهيونيستها» و مردم فلسطين تنظيم كند؟! به نظر من اين «سياست خارجي» ريشه عميق در احساسات و آموخته هاي آنتي سميتيستي نويسنده دارد.

سياست خارجي جنبش كارگري

محمد قراگوزلو مي گويد كه همه نهادهاي موجود در بين كارگران و از جمله خانه كارگريها، جزو جنبش كارگري هستند و براي اين جنبش كارگري هم يك سياست خارجي توصيه مي كند. آيا جنبش كارگري «سياست خارجي» لازم دارد؟ سئوالي را بايد در مقابل اين سئوال قرار داد اين است كه: مگر جنبش كارگري دولت است يا كشور است كه سياست خارجي لازم داشته باشد؟ امروز هر كسي كه ناسيوناليست و مرتجع نباشد ميداند كه طبقه كارگر يك طبقه جهاني است و جنبشش هم در هركشوري كه باشد به به جنبش طبقاتي كارگري در كل جهان مستقيما مربوط است. جنبش كارگري حتي يك فدراسيون و يك اتحاديه نيست كه مجبورش كنند خودش را كشوري و ملي تعريف كند و كارگران و مردم زحمتكش ديگر بخشهاي جهان را «خارجي» بنامد و در قبال آنها سياست خارجي داشته باشد. همه مسائل جهاني طبقه كارگر براي اين جنبش داخلي است و به او مربوط است. در نتيجه خاك پاشيدن به چشم كارگر است كه كسي براي جنبش كارگري سياست خارجي بتراشد. سياست انترناسيوناليستي داريم، اما محمد قراگوزلو عمدا از سياستهاي انترناسيوناليستي طبقه كارگر اسم نمي برد، و اسم «سياست خارجي» را روي آن ميگذارد تا مجبور نشود سياست انترناسيوناليستي طبقه كارگر را كه به دفاع از مردم فلسطين در برابر اسرائيل محدود نميشود برشمارد. ايشان گويي از راهپيمايي قدس برگشته است و متوجه شده است كه كارگر اين هياهو را امر خود نميداند و ميخواهد با تز بديع «سياست خارجي جنبش كارگري» او را به حمايت از فلسطين در برابر «اسرائيل غاصب» بكشاند كه كشتن كودكانش با بمب هم صواب است. نخير! كارگران ايران همانقدر از سركوب مردم فلسطين توسط دولت فاشيست اسرائيل منزجرند كه از كشتار كودكان اسرائيل توسط تروريستهاي فلسطيني. اين بحث و اين عبارت در صحنه سياست ايران آشناست! قراگزلو ميخواهد با ژست كارشناس مسائل كارگري، هرچه بيشتر ترمينولوژيهاي آشناي ماركسيستي در بين فعالين كارگري را زير خاك كند. تا آنجايي كه به كارگران و جنبش كارگري برميگردد طبقه كارگر يك طبقه جهاني است و هر بخشش در يك كشور و منطقه معين مجبور است كارهاي معيني بكند و انقلابش را آنجا دنبال كند و در نتيجه دولت و سياست در آن كشور بيشتر به او مربوط است. بنابراين وقتي كسي ميگويد «سياست خارجي جنبش كارگري» يك كشور خاصي، دارد طبقه كارگر آن كشور را به يك نيروي مجزا از كل كارگران تبديل ميكند كه اينهم در سياست ايران آشناست. براي نويسنده «سياست خارجي جنبش كارگري» كارگر اسرائيلي و زحمتكش اروپايي ظاهرا معني ندارد. كارگر اسرائيلي را كنار ميگذارد، دفاع از كودك اسرائيلي كه كشتار ميشود برايش مهم نيست و به يك مرتبه ياد فلسطين و امپرياليسم و صهيونيسم افتاده است! بگذاريد براي روشن تر شدن مساله توجه خواننده را به مقايسه بين نظرات محمد قراگوزلو و قطعنامه هاي اول مه كارگران و تشكلهاي كارگري در ايران جلب كنم. در بند ١٤ «قطعنامه مشترک روز جهاني کارگر (اول مه ٢٠١٠- ١١ ارديبهشت ٨٩) تشکلهاي کارگري ايران» آمده است: «ما ضمن قدرداني از تمامي حمايت هاي بين المللي از مبارزات كارگران در ايران و حمايت قاطعانه از اعتراضات و خواسته هاي كارگران در سراسر جهان خود را متحد آنان مي دانيم و بيش از هر زمان ديگري بر همبستگي بين المللي كارگران براي رهايي از مشقات نظام سرمايه داري تاكيد مي كنيم.» يعني هم دفاع از مبارزه كارگران فلسطين و آفريقاي جنوبي، هم دفاع از مبارزه كارگران ايرلند و سوئد و استراليا و آمريكا، هم دفاع از مبارزه كارگران در آرژانتين و برزيل و هم دفاع از مبارزه كارگران در خود اسرائيل. چقدر زيبا، عميق و بي آلايش! كسي كه ريگي در كفش نداشته باشد «سياست خارجي» جنبش كارگري را همين اعلام مي كند و نام آنرا هم سياست خارجي نميگذارد. بلكه آنرا انترناسيوناليسم كارگري يا همبستگي جهاني كارگري ميگذارد. سياست خارجي براي جنبش كارگري يك ترمينولوژي پوچ و مسخره و ارتجاعي است.

ميخواستم به بحث مقابله جنبش كارگري با «نئوليبراليسم هم بپردازم اما حجم نوشته طولاني ميشود. اميدوارم با اين توضيح جواب بحث دوستمان را داده باشم.*

***

كارگر كمونیست شماره ١٣٥

ارباب و «ساليدريتي سنتر»ش

در جواب محمد قراگوزلو

محمد قراگوزلو در نوشته اي تحت عنوان «سياست خارجي جنبش كارگري» حرفهائي را درباره صهيونيسم، صهيونيستها، امپرياليسم آمريكا و غيره گفته و در لابلاي بحثش هم نتوانسته دغدغه اصلي خودش، حزب كمونيست كارگري، را پهنان كند. من پائين تر به يك نكته عمده در بحث ايشان، «ساليدريتي سنتر»، خواهم پرداخت؛ اما ابتدا دوست دارم چند كلمه درباره ادعاهاي ديگرش نيز بگويم.

به نظر من شأن نزول نوشته ايشان همان جمله اول است: «روز قدس ١٣٨٩ آمد و رفت. اين روز براي سبزهاي ليبرال ـ سکولار از يک سو و چپ هاي خرده بورژواي غير کارگري از سوي ديگر حامل پيام روشني بود: دوران اکسيونيسم خياباني ـ بدون حضور طبقه ي کارگر – تا آينده ئي قابل پيش بيني تمام شده است.» «حضور طبقه كارگر» و «آينده قابل پيش بيني» تعارفاتي بيش نيستند، چرا كه ايشان پائين تر گفته است كه «جنبش سبز» «ماليده و ماسيده». (ايشان هم مثل تمام مخالفين اعتراضات خياباني، دوست دارد به اعتراضات مردم رنگ سبز بپاشد.) ايشان كه بحثهايش را از روي دست فريبرز رئيس دانا كپي كرده است، مانند خيلي از اين نوع چپها نتوانسته است شوق زدگي اش را از فروكش كردن اعتراضات خياباني پنهان كند. از خواننده گرامي مي خواهم كه عذرم را بخواهد كه جواب ايشان را در اين خصوص نمي دهم. در اين باره زياد نوشته و گفته ايم. همين نكته را بگويم كه در اين شوق زدگي، او نه با هيچ انساني شريفي، بلكه با احمدي نژاد شريک است.

محمد قراگوزلو چند جمله پايين تر مي گويد: «از سوي ديگر چپ خرده بورژوائي و غير کارگري نيز که در جريان اعتراضات يک سال و نيم گذشته به زائده ي بورژوازي ليبرال (اصلاح طلبان، ليبرال ها، سوسيال دموکرات ها) تبديل شده و مي خواست حضور خود را از طريق حزب «روشن-فکري» و غير کارگري متکي به مدياي مدونائي در خيزش توده ئي، هژمونيک کند و در نهايت توهم به مردم فراخوان مي داد که عکس فلان ليدر را برافرازند و در روز بهمان چادر و روسري از سر بردارند، بوق بزنند، به پارک بروند و شعار انقلاب زنانه و انساني سر دهند، حالا به دنبال توجيه انفعال و عقب-نشيني مردم و شکست سياست هاي غير کارگري و انحلال طلبانه ي خود به در و ديوار مي زند.» جواب بسياري از متلكهاي ايشان را قبلا داده ايم. اما كسي كه دلش مي خواهد مردم عقب بنشينند و شكست بخورند، اينجوري خيال بافي مي كند. ما مثل شما فكر نمي كنيم كه شكست خورده اند. چه فاكتوري عوض شده است كه نتيجه بگيريم مردم شكست خورده اند. اينكه مردم نيامدند پارك و انقلاب زنانه و انساني سر ندادند، شكست سياسي ماست؟ ذوق زده نشو. در امتداد اين انقلاب همينها هم اتفاق خواهد افتاد. بنظر من كسي كه روزهاي خوشش را به عقب نشيني مردم و شكست كمونيستها گره بزند، روزهاي تلخي را در پيش دارد. هيچ چيزي تعين تكليف نشده است. مردم از رژيم متنفرتر شده اند. وضعيت اقتصادي شان بدتر شده است. بيكاري و گراني بيداد مي كند. صف رژيم آشفته تر است. روحيه شان خراب است. هر روز تعدادي صف درهم شكسته اش را ترك مي كنند. اين براي كسي كه خوشحالي اش را در قدرقدرتي رژيم اسلامي جستجو مي كند؛ اخبار خوشايندي نيست. اما جالب است كه بدانيم چه كسي لباس كارگر مي پوشد و به حزب كمونيست كارگري هم مي گويد «حزب روشنفكري و غير کارگري»! محمد قراگوزلو در نوشته «از زخم قلب محمود صالحي» به بيمارستان و عيادت محمود صالحي رفته كه «با جنبش كارگري پيوند بخورد». از بدو ورودش، به نگهبان بيمارستان تا پرستار ثبت كننده تا پرستار بالين مريض تا رزيدنت و غيره «موقعيت مهم» خود را يادآوري مي كند و جائي هم كه لازم باشد، تحقيرشان مي كند. مي گويد: «جلوي آوانگاردشان را مي گيرم. نمي ايستد. شتاب زده و دست و پا شکسته از زير ابتدائي ترين سوال من مي گريزد. لاجرم يادآور مي شوم که طي سال هاي گذشته هزاران تن همچون او – گيرم در رشته هاي ديگر – از من آموزش علمي و مشاوره گرفته اند. کتاب ها و مقالات من را خوانده اند و به سخن راني هايم گوش داده اند. مي ايستد. مي گويد: «استاد من! باور کنيد ما نيز شرمنده ايم. شما که بهتر مي دانيد…»» محمد قراگوزلو، استاد عزيز؛ حسن بحث «انقلاب انساني» حداقل مي تواند اين باشد كه به آن تبختر و برخورد تحقيرآميز و غيرانساني اي كه كسي مثل تو در برخوردش با همنوع خود بكار مي گيرد مهر پايان بزند. تمام ادبيات ما را زير و رو كن اگر حتي يك جمله اين چنين با كسي با فرهنگ ارباب ـ رعيتي تو برخورد كرده باشيم را پيدا كردي مچ ما را محكمتر بگير. حال اگر كسي اين نوشته ارباب منشانه تو را بخواند حق دارد بگويد: «تو شدي كارگر! كارگر از دست تو هم مي خورد.» استاد گرامي، شما اولين روشنفكري نيستيد كه زوركي خود را و آن هم با يك بار رفتن به عيادت محمود صالحي به كارگر مي چسبانيد. قبل از آن هم رفيق شفيقت محسن حكيمي با يك چنين شيوه اي مي خواست با جنبش كارگري پيوند بخورد. فرجي حاصل نشد. مبارزه طبقاتي، جنگ كارگر و سرمايه دار، بقول خودت رمالي و جن گيري نيست!

بهرحال محمد قراگوزلو در اين يكي دو صفحه از نوشته اش زمين و زمان را به هم بافته و از هر دري سخني گفته است كه به درد جواب دادن نمي خورند. من اما اينجا به بحث «ساليدريتي سنتر» ايشان خواهم پرداخت، چرا كه تا بحال به اين بحث كه اصلش هم مال ايشان نيست، نپرداخته ايم.

سابقه بحث «مركز همبستگي آمريكا«

تا آنجا كه نوشته هاي محمد قراگوزلو را خوانده ام، ملقمه اي است از كپي برداري از بحثهاي مختلف از جمله محمد مالجو، احمد سيف، فريبرز رئيس دانا و كلا حال و هواي سوسياليسم سايت «البرز» و ترجمه هايي از كساني مثل جوزف استيگيتز و جان بلامي فاستر است. بحث «ساليدريتي سنتر»ش، يا آنطور كه ايشان «انواع و اقسام مراكز همبستگي آمريكائي و امپرياليستي» مي خواند هم كپي اي است از بحث محفل دو سه نفره ايرج آذرين و رضا مقدم در دعواهاي بين خودي اين محفل با محفل ديگري در خارج كشور. (بی دليل نيست كه اينگونه نوشته ها اول بار سر از سايتهاي اينها در مي آورند) من اينجا به خود اصل بحث اشاره مي كنم. محمد قراگوزلو در اين بين فرعي است. مي گويم كه ايشان فرعي است براي اينكه من بر اين عقيده ام و تا آنجا كه نظرات ايشان را دنبال كرده ام، ايشان كوچكترين نزديكي اي به محفل آذرين ـ مقدم ندارد، بلكه همانند دوستش فريبرز رئيس دانا، كه به اظهارات طالباني و كيهان شريعتمداي آويزان شد كه بر عليه حزب كمونيست كارگري لجن پراكني كند، محمد قراگوزلو هم به اظهارات آذرين ـ مقدم آويزان مي شود كه بر عليه حزب كمونيست كارگري همان كار را بكند. اما برگرديم به «ساليدريتي سنتر»!

در گرماگرم مبارزه و پيشروي جنبش كارگري در ايران، رضا مقدم در يك دعواي خانوادگي در «اتحاد بين المللي در حمايت از کارگران در ايران» با درگير شدن با مهدي كوهستاني نژاد كه يكي از اعضاي رهبري اين جريان بود، مطلبي نوشت تحت عنوان «خطر فساد در جنبش كارگري ايران». اين دعواهاي خودي ادامه يافت تا جائي كه اعضاي «اتحاد بين …» رسما خواستار اخراج يكديگر از اين جمع شدند. منتها رضا مقدم بجاي اينكه بحث كند، به شيوه هميشگي محفل دو سه نفره خود به پچ پچ كردن و درگوشي حرف زدن روي آورد. رضا مقدم يك نمونه تيپك شخصيتي است كه در دوره اي در داخل كشور فعال كارگري بوده و در دوره اي نسبتا طولاني ـ حداقل ١٥ سال گذشته ـ مشغول دعواهاي محافل سه چهار نفره «كارگر كارگري» در خارج كشور. براي اطلاع كساني كه خبر ندارند، در اين دعواها، بدترين حملات شخصي به همديگر كرده و آبروي همديگر را برده اند. در اين مدت در داخل و در بين فعالين كارگري و در جنبش كارگري هر چه گذشته است، اينها دون كيشوت وار مشغول جنگهاي صليبي با همديگر بوده اند. درست در بحبوحه صدور قطعنامه هاي تاريخي اول ماه مه ٨٨ و ٨٩ از طرف تمام تشكل‌ها و نهادهاي كارگري در ايران كه امكان ابراز وجود كرده‌اند و همه مطالبات جنبش كارگري و اعتراضي را از مخالفت با زندان تا برابري زن و مرد تا همبستگي بين المللي و غيره را فرموله كرده بودند و ـ اتفاقا حتي كوچكترين اشاره اي هم به «ساليدرتي سنتر» و امثالهم نكرده بودند ـ مرغ رضا مقدم كه يك پا دارد، جا و بيجا تكرار مي كرد كه «مهمترين مسئله جنبش كارگري ايران مقابله با ساليدرتي سنتر است»! همان كاري كه محمد قراگوزلو مي كند كه «آكسيونيسم خياباني تمام شد و معضل اصلي جنبش كارگري مقابله با امپرياليسم و مراكز همبستگي امپرياليستي و وارد منازعات فلسطين شدن است»!

جدا از اصالت داشتن يا نداشتن اين بحث اما طرح اين بحث به اين شيوه، آماتوريسم اينها را در سياست به نمايش مي گذارد. انگار كشورهاي غربي و از جمله آمريكا براي اولين بار و آن هم از طريق رفيق ديروز اينها به فكر نفوذ در جنبش كارگري كشور ديگري افتاده است! تاريخ پر است از نمونه هائي كه محافل گوناگون غرب خرجهاي هنگفتي براي نفوذ و تأثيرگذاري بر جنبش كارگري كشورهاي ديگر هزينه كرده اند. نمونه آشنا براي خواننده فارسي زبان در كتاب «اتحاديه هاي كارگري و خودكامگي» حبيب الله لاجوردي فرموله شده است. مورخين و محققين سرشناسي چون كيم سايپس تمام وقت روي اين موضوع خم شده و دهها كتاب و مقاله تحليلي با فاكت و آمار منتشر كرده اند. من در شماره ١٧ نشريه «كارگر كمونيست» به تاريخ ١٥ سپتامبر ٢٠٠٥ كه هنوز كسي از محفل آذرين ـ مقدم اسمي هم از «ساليدريتي سنتر» نشنيده بود، با اشاره به مطالعات كساني چون كيم سايپس مطلبي در اين باره نوشتم. چندين مطلب ديگر نيز در همين نشريه «كارگر كمونيست» نوشته و ترجمه كرده ام كه باز از موش دواني اين نهادها بر عليه جنبش كارگري كشورهاي ديگري پرده برداشته شده است.

گفتم كه اينها از سر دعواهاي محفلي و شخصي است. اينها تا دو روز قبل از اينكه دعواهايشان به جاي باريكتري بكشد دست در گردن همديگر سنديكاليسمشان را جلو مي بردند. قبل از آن هيچ مشكلي با آمدن مشاورين صندوق بين المللي پول براي ريختن طرح سنديكاهاي دست ساز نداشتند. دعوايشان كه بالا گرفت، «يافتم يافتم» سر دادند. در همين مدت كساني مثل محسن سازگارا و علي افشاري مرتب در اين مورد نوشته و طرح ريخته اند كه فعالين جنبش كارگري را با خودشان همراه كنند. اينها حتي يك نمونه هم در اين مورد چيزي نگفته اند. به همين دليل من فكر نمي كنم كه طرح اين مسئله از جانب شاگرد فريبرز رئيس دانا و محفل آذرين ـ مقدم اصالتي داشته باشد. رضا مقدم با مهدي كوهستاني نژاد خرده حساب شخصي دارد، محمد قراگوزلو هم مي خواهد با مطرح كردن اين موضوع، مواضع عقبمانده و بقول انگليسي آناكرونيستي ضديت با امپرياليسم و ضديت با صهيونيسمش را به نمايش مي گذارد.

بحث «ساليدريتي سنتر» در خدمت احمدي نژاد

تلاش و تقلاي محافل غربي براي تأثيرگذاري بر جنبش كارگري، همچنانكه گفتم، يك امر هميشگي بوده است. اما كسي كه در موقعيت امروز ايران و جنبش كارگري همه تلاش جنبش كارگري را متوجه «مراكز همبستگي امپرياليستي» مي كند، كمي «عجيب» بنظر مي رسد. اينهائي كه امروز «ساليدريتي سنتر» را كشف كرده اند مي گويند كه اصلي ترين مشغله جنبش كارگري بايد همين «ساليدريتي سنتر» باشد. محمد قراگوزلو البته يك كيلومتر از بقيه عقبتر است و ضديت با صهيونيسم را هم به اين «اهميت» افزوده است. هر فعال كارگري اين موضوع را به مجمع عمومي كارگران محيط كارش ببرد، كارگران فكر خواهند كرد كه ايشان به نوعي سر به احمدي نژاد است. موضوع بيكاري، پراكندگي و بي تشكلي، دستمزدهاي زير خط فقر، قراردادهاي موقت و سفيد امضا، قانون كار، حضور نيروهاي نظامي در محيط كار و صدها مطالبه مهم ديگر جنبش كارگري را حاشيه اي كنيم و برويم در اهميت مقابله با «ساليدريتي سنتر» برايشان حرف بزنيم! ديگر لزومي ندارد كارگر سوسياليست و فعال كارگري اين كار را بكند، خود احمدي نژاد هر روز در رسانه هاي مختلف ملي و بين المللي اين كار را مي كند كه فعلا گرسنگي بكشيد چرا كه امپرياليسم جهانخوار آمريكا و صهيونيستها دارند به ايشان حمله مي كنند! بالاخره قهرمان هر دوي اينها چاوز است كه دستش هميشه در دست احمدي نژاد است.

نكته ديگر اينكه اكنون در ايران جنبشي براي به زير كشيدن رژيم اسلامي به راه افتاده است. كيهان و شلمچه هم همه كساني را كه به نوعي به اين وضعيت اعتراض دارند، عوامل صهيونيستها و امپرياليستها معرفي مي كنند. حتي رفسنجاني و موسوي و كروبي هم از اين اتهام در امان نمانده اند. اگر كسي لباس چپ و كارگر پوشيده هم اين كار را بكند، گيريم با ادبيات مخصوص خودش و ترمينولوژيهاي ظاهرا كارگري، ديگر براي كارگر كوچكترين شك و شبهه اي نمي ماند كه تزهايش در خدمت حكومت سنگسار و جهل است.

چه كسي بالاخره در ليست روبسپير است؟

ماکسيميليان روبسپير يكي از معروفترين رهبران انقلاب فرانسه و بخصوص از اعضاي اصلي رهبري دوره «حكومت ترور» بود. اعضاي رهبري اين حكومت هر روز ليستي از كساني كه ضدانقلاب هستند به مجلس و «كميته امنيت» مي دادند. انسانهاي زيادي كه خود در انقلاب نقش اصلي داشتند، در همين دوره زير گيوتين رفتند. همه بخود مشكوك شده بودند. يك روز روبسپير به مجلس مي رود و بدون اعلام اسمي، ليستي را در دست مي گيرد و مي گويد ليست جديدي از ضد انقلاب را دارد. او مجلس را ترك مي كند؛ اما همه حضار به خود مشكوك مي شوند كه نكند اسمشان در ليست روبسپير باشد. روز بعد كه روبسپير وارد مجلس مي شود، از هر طرف به وي حمله ميشود و او را خائن مي خوانند. به او كوچكترين مهلت دفاع از خود و حرف زدن داده نمي شود. همان شب او را دستگير مي كنند و فرداي آن، سرش زير گيوتين مي رود. در جنبش كارگري ايران هم ما بجز اسم مهدي كوهستاني نژاد اسم كس ديگري را از زبان اينهائي كه «ساليدريتي سنتر» را كشف كرده اند، نشنيده ايم كه طرف حساب «مراكز همبستگي امپرياليسم آمريكا» باشد. كاشفين جديد «مراكز همبستگي امپرياليسم» مي گويند كه فعالين كارگري در مقابل «ساليدريتي سنتر» اعلام موضع مي كنند. معناي واقعي اين ادعاي ضدانساني اين است كه از نظر گوينده هر فعال كارگري اي كه در مقابل اين مترسك اعلام موضع نكرد، بنوعي با اين «ساليدريتي سنتر» كنار آمده است! اين اوج بي مسئوليتي در قبال جان فعاليني است كه روزانه مجبورند با وجود اوين و كهريزك كارگران را سازماندهي كنند. علي نجاتي همانند موضوع روبسپير، وقتي كه اطلاعيه براي حمايت مالي از خانواده فعالين كارگري سنديكاي هفت تپه صادر مي كند، خود را مجبور مي بيند كه بگويد از مراكز همبستگي امپرياليستي مي خواهد كه كمكي به حساب ايشان واريز نكند!

اما آيا به همين راحتي ميشود يك جنبش و آنهم جنبش كارگري را با تأثيرگذاري و آنهم با فاسد كردن تعدادي از فعالينش از طريق رشوه و غيره، تقديم «ساليدريتي سنتر» كرد؟ فرض كنيم علي افشاري و مهدي كوهستاني نژاد و سازگارا توانستند بر ١٠ نفر از فعالين كارگري تأثير بگذارند و توجه شان را به طرف خود جلب كنند. پس توئي كه اين همه ادعا مي كني كه جناح چپ جنبش كارگري هم هستي، چكاره اي؟ چگونه است كه كسي به حرف تو گوش نمي دهد اما به حرف «مراكز همبستگي امپرياليستي» به اين راحتي گوش مي دهد؟ مبارزه براي تأثيرگذاري بر جنبش كارگري از طريق شناسائي عوامل نفوذي «مراكز همبستگي امپرياليستي» است؟ اين چه نوع سياست كج و معوجي است كه وارد مبارزه سياسي كرده ايد؟

واقعيت امر اين است كه اگر كسي حرفي براي گفتن داشته باشد و آنهم از موضع چپ حرفي داشته باشد، مبارزه سياسي را از همان راه به پيش مي برد و خود را درگير سياست سياه نمي كند. اگر نداشته باشد، مجبور است كه همچون مذهبي ها، انگ اينكه فلاني و بهماني از اين مركز و آن مركز رشوه مي گيرد به اين طرف و آن طرف پرتاب كند. تمام دوره زندگي سياسي اين محفل به همين شيوه پيش رفته است. بحثها را شخصي كردن، فحاشي به اين و آن، و انگ پول گرفتن از اين و آن دولت و نهاد بوده است. اين هيچ ربطي به مبارزه حتي با جمهوري اسلامي هم ندارد؛ چه برسد به مبارزه با ـ به ادعاي اينها ـ گرايش راست جنبش كارگري!

چه كساني حامل سياستهاي ليبرالي هستند؟

در اين بين بنظر من بايد محفل مقدم ـ آذرين را افشا كرد. مي گويم افشا، چرا كه نقد به درد اينها نمي خورد. اينها قيد همه چيز را زده اند. تمام حركات و سكناتشان براي قيافه كارگري به سياستهاي صندوق بين المللي پول دادن است.

در شماره قبلي همين نشريه (كارگر كمونيست) گفتم كه در دنياي سياست آدمها و نهادهاي سياسي را بر مبناي آنچه كه خود ادعا مي كنند، نمي سنجند؛ بلكه مبناي سنجش جامعه درباره آنها، آنچه را كه پراتيك مي كنند خواهد بود. اعضاي محفل آذرين ـ مقدم مرتب به اين و آن و از جمله حزب كمونيست كارگري مي گويند ليبرال؛ اخيرا محمد قراگوزلو هم به اين كمپين پيوسته است. اتفاقا در بين چپها، تنها جرياني كه بنا به نظرات رسمي و ثبت شده اش حامل نظريات ليبرالي و آن هم ليبرال نوع جديدش مي باشد همين محفل آذرين ـ مقدم است. اين را فقط من نمي گويم. همه احزاب و نيروهاي چپ، از كوچك و بزرگش و با تمام اختلافاتي كه با هم دارند، در يك چيز متفق القولند و آن هم اينكه نظرات آذرين كه تمام شالوده محفل دو سه نفرشان بر آنها بنا شده است، نظراتي ليبرالي و طرفداري از رياضت اقتصادي به نام دفاع از برنامه صندوق بين المللي پول هستند. خود ايرج آذرين يك كتاب نسبتا قطور دارد به نام «چشم انداز و تكاليف» كه تماما به فرموله كردن اينكه انقلاب مرد و كارگران ديگر نبايد به فكر سوسياليسم و كمونيسم كه مقولاتي قرن نوزدهمي هستند و خود ماركس هم يك نظريه پرداز همان قرني است، اختصاص داده شده است. ايشان رسما در بخش دوم اين كتاب، سياه بر سفيد نوشته است كه كارگران بايد وزنه خود را پشت يك بخش از بورژوازي بياندازند و آن هم بورژوازي اي كه از سياستهاي صندوق بين المللي پول (حالا شما بخوانيد سمت و سو دهنده «ساليدريتي سنتر») حمايت مي كند، بياندازند. درست تر اين بود كه محفل مزبور كه ظاهرا اينقدر بر عليه «ساليدريتي سنتر» قيل و قال راه انداخته جواب تناقضي را كه خود براي خود درست كرده، بدهد. ايرج آذرين البته در جواب به كامنت (نظر) يكي از خوانندگان وبلاگ بهروز شاديمقدم كه همين نظرات ايرج آذرين را به خوانندگان اين وبلاگ يادآوري كرده بود، در يك سمينار درون محفلي دو ساعت در اين باره و رسما در جواب آن كامنت، اينكه اين كتاب نظرات شخص ايشان هستند و نظرات محفل ايشان متفاوت است و غيره، رو منبر رفت. اي كاش آذرين در فكر كلاه گذاشتن بر سر مخاطبش نمي بود و از بحث سياسي اش مثل يك آدم سياسي دفاع مي كرد. اين را هم توضيح بدهم.

در بحبوحه اعتراضات خياباني بدنبال انتخابات رياست جمهوري اسلامي، ايرج آذرين با جمع كردن اعضاي محفل خود سميناري مي گذارد كه بار ديگر نظرات ليبرالي خود را به آنها تزريق كند. ايرج آذرين با آسمان ريسمان كردن و كلي حرف بي ربط نتيجه مي گيرد كه اين اعتراضات واقعي هستند و جنبش كارگري بدرست با تشكل‌هاي خود وارد آن نشده است. مي گويد كه موسوي ابتدا نماينده بورژوازي ليبرال بود اما در پيگيري اصلاحات پيگير نيست؛ منتها اصلاحات خيلي ريشه دار است و با جا زدن ايشان باز نمي ايستد! مي گويد كه كارگران به عنوان افراد كارگر در اين اعتراضات بدرست شركت مي كنند چرا كه بورژوازي متعارف دمكراسي خواه قدرت مي گيرد و كارگران دستمزدهاي خود را خواهند گرفت و تشكل‌هاي خودشان را هم بدون موانع درست خواهند كرد. ايشان كه نان اعتبار دوران حزب كمونيست ايران را مي خورد چنان نظرات راست و بورژوايي را پشت سر هم فرموله مي كرد كه باعث آبروريزي شد و محفل ايشان از آن موقع تابحال كسان ديگري را به نامهاي «سهراب صبح» و «احمد شقايقي» و غيره دست و پا كرده اند كه بيايند و همان حرفها را با ادبيات ديگري بزنند. حالا ايرج آذرين همانند جواب به رفيق كامنت گذار، برود يك سمينار درون محفلي ديگري هم درباره اين موضوع بگذارد و اين نظرات ارتجاعي را بار ديگر توجيه كند. و آنجا لطف كند جواب اين سئوال را هم بدهد: «چه كسي واقعا طرفدار «ساليدريتي سنتر» است؟ ايرج آذرين يا جنبش كارگري و فعالينش؟»

قبلا گفته ام كه علم كردن بحث «ساليدريتي سنتر» از جانب محفل كذايي يك مترسك است. اينكه بورژوازي غرب هميشه در فكر سمت و سو دادن فعالين كارگري بوده است، نه چيز تازه اي است و نه خطرش امروز از ديروز بيشتر شده است. منتها علم كردن اين بحث از طرف اينها بطور واقعي هدفي جز تسويه حساب با مهدي كوهستاني نژاد، بهمن شفيق و چند كس ديگر كه در اين مدت با هم كار مي كرده اند، را دنبال نميكند. وقتي كه از طرف كسي مثل محمد قراگوزلو هم به دست گرفته مي شود، هدفي جز «مبارزه با امپرياليسم آمريكا» از نوع حزب توده اش مد نظر نيست.*

١٨ سپتامبر ٢٠١٠

«خانه کارگر» و زیرمجموعه های آن تشکل کارگری نیستند

دور اخیر مبارزات مردم ایران، می‌رود كه با رژیم جمهوری اسلامی تعیین تكلیف كند. این جنگ سرنوشت ساز كه دچار یك وقفه چندین ماهه شده بود، با شعله ور شدن آتش انقلاب در تونس و مصر و دیگر كشورهای منطقه، بار دیگر زبانه كشیده و می‌رود كه طومار منحوس رژیم بیش از سه دهه خفقان، سنگسار، اعتیاد و فقر و نداری را در هم بپیچد.

با سرنگونی جمهوری اسلامی، «خانه كارگر» و زیرمجموعه‌های آن هم مورد حمله قرار خواهند گرفت و جنبش كارگری از وجود منحوس آنها هم راحت خواهد شد. اما تا رفتنشان مجبوریم كه مرتب آنها را افشا كنیم و خطراتی كه از جانب آنها جنبش كارگری را تهدید می‌كند را نیز نشان دهیم.

زیرمجموعه‌های «خانه كارگر«

«خانه كارگر» امروز یك جریان مافیائی است كه از حمله عوامل چماق بدست حزب جمهوری اسلامی و مشخصا به سركردگی علیرضا محجوب و علی ربیعی به تشكیلات «خانه كارگر» كه در سال ٥٧ كانونی برای تجمع فعالین كارگری و فعالین شوراهای كارگری بود، درست شد. صدها حزب الهی در بهار سال ٥٨ با حمله به این مركز و با سركوب فعالین كارگری، آن را اشغال كردند و نام آن را به «خانه كارگر جمهوری اسلامی» تغییر دادند.

«خانه كارگر جمهوری اسلامی» یك جریان منفور است كه كمتر كسی در بین كارگران كوچكترین شك و شبهه‌ای در مافیایی بودن آن دارد. این جریان منفور مافیایی اما زیرمجموعه‌هائی نیز دارد كه «شوراهای اسلامی كار» شناخته شده‌ترین آنها هستند. این «شوراها» هم خود حاصل سركوب و قلع و قمع جنبش كارگری هستند كه در نوشته‌های مختلف و از جمله بطور مختصر در مقاله «وعده نجم الدین هم توخالی و هم توطئه است» مندرج در نشریه «كارگر كمونیست» شماره ١٤٣ به آن اشاره كردم. این نهاد هم همانند «خانه كارگر» یك نهاد منفور است كه كارش جاسوسی علیه كارگران و فعالین كارگری است. مقامات مختلف جمهوری اسلامی چه در خود شوراهای اسلامی كار و چه در محافل دیگرش گفته‌اند كه نه كارگران، نه مدیریت و نه اعضای شوراهای اسلامی كار، كسی این نهادها را تشكل كارگری نمی‌داند بلكه آن را یك نهاد مشورتی در كنار مدیریت می‌دانند. بارها گفته‌اند كه مشكل اصلی شوراهای اسلامی كار این است كه كارگران فرقی بین این نهاد و انجمن‌های اسلامی محیط كار نمی‌بینند. و هر چقدر این نهاد سركوب رسواتر شده و جنبش كارگری هم رادیكالتر شده، اینها سعی كرده‌اند با نام‌های دیگری ابراز وجود كنند. «اتحادیه سراسری زنان كارگر»، «انجمن صنفی كارگران»، «اتحادیه كاركنان بیمارستانها و مراكز درمانی»، «اتحادیه پیشكوستان جامعه كارگری» و غیره. همه اینها سر به «خانه كارگر» رژیم هستند و اساسنامه شان هم كمابیش همان اساسنامه «شوراهای اسلامی كار» است كه اعضایش، حال با زبان و ادبیات متفاوت، باید التزام عملی به ولایت فقیه داشته باشند و مخالف نظام اسلامی نباشند! منتها اتفاق افتاده است كه فعالینی از جنبش كارگری برای پیش بردن امر خیری جاهائی وارد این تشكل‌ها شده‌اند و یا حتی جاهائی تشكل‌هائی از كارگران با اسامی نزدیك به این اسامی پا گرفته‌اند، اما تا جائی كه به زیرمجموعه‌های «خانه كارگر»، و هدف اصلی ایجاد این نهادها برمی گردد، اصل بر همان «التزام به ولایت فقیه» و غیره برمی گردد.

گرایش چپ و گرایش راست

جنبش كارگری ایران هم مثل هر جای دنیا، گرایش چپ و راست خودش را دارد. منتها خط كش و درك «راست» و «چپ» برمی گردد به كسی كه این موضوع را مطرح می‌كند. اما تا به وضعیت جنبش کارگری در ایران و نیز بحث ما در این نوشته برمیگردد برای تشخیص چپ و راست به برخی فاکتورهای مهم میتوان اشاره کرد. «گرایش چپ» تلاش می‌كند كارگران را در تشكل‌های مستقل خود متشكل كند و در چهارچوب همین نظام سرمایه داری، رفرم‌های هرچه بیشتری در وضع معیشتی كارگران صورت بگیرند. اما هدف اصلی آن انقلاب كارگری است و موضوع را طوری می‌بیند كه كارگران تنها زمانی آزاد می‌شوند كه مناسبات كار مزدی را لغو كرده باشند. و «گرایش راست» هم بدون اینكه كارگر را برای انقلاب كارگری سازمان بدهد، می‌خواهد در سیستم كار مزدی اصلاحاتی به نفع كارگران صورت بدهد و افقش از این اصلاحات در نظام طبقاتی هم فراتر نمی‌رود. «گرایش چپ» اتكایش به قدرت مبارزه كارگران است؛ «گرایش راست» هم تكیه گاهش رجوع به قوانین دولتی و «فشار از پائین برای چانه زدن در بالا» است. اما زیرمجموعه‌های «خانه كارگر» در این دسته بندی جای نمی‌گیرند. کلا نهادهای سركوب كارگری جمهوری اسلامی حتی در منتهاالیه هیچ تشكل كارگری جای نمی‌گیرند. اینها همانطور كه گفتم، نهاد سركوب و مشورتی مدیریت هستند كه اعضای آن نه توسط كارگران انتخاب می‌شوند و نه به كارگران پاسخگو هستند. گرایش حزب توده و یا آنچه به آن «توده ایسم» گفته می‌شود، به دلیل اینكه خود در درست كردن این مجموعه دست داشته‌اند و تلاش‌های زیادی كرده‌اند كه اینها را چه در بین كارگران و چه در نهادهای بین المللی بعنوان نمایندگان كارگران جا بزنند، آنها را بخشی از جنبش كارگری جا می‌زنند. اما همچنانكه گفتم، با هیچ معیاری نمی‌توان اینها را جزئی از جنبش كارگری نامید.

گرایش راست و جنبش كارگری

همچنانكه در شماره ١٤٣ نشریه «كارگر كمونیست» اشاره كردم رژیم شوراهای اسلامی كار را در متن مبارزه كارگران بر سر قانون كار در دهه ٦٠، برای هدف مشخصی سرهم بندی كرد. فعالین «گرایش چپ» در این مبارزه معتقد بودند كه روابط بین كارگر و كارفرما نیازی به دخالت دولت ندارد و قانون در واقع توازن قوا بین این دو است. دولت خود طرف اصلی علیه مبارزه كارگران و كارفرمائی بزرگ است. در نتیجه چیزی به اسم «قانون كار» در چنین شرایطی دخالت قانونی دولت در مبارزه بین كارگر و كارفرما است و این یعنی سركوب قانونی كارگران. «گرایش راست» هم به تجربه رابطه بین كارگر و كارفرما در قانون كار سلطنتی مراجعه می‌كرد و هم به قانون اساسی جمهوری اسلامی. یكی از كسانی كه از گرایش راست به مسائل كارگری می‌پردازد، می‌گوید: «دسته دوم (منظور ایشان همان دسته‌ای است كه ما به آن می‌گوئیم «گرایش راست»)، روابط و مقررات کار در شکل قانون کار تنظیم کننده روابط نیروی کار و صاحب کار میدانست و اعتقاد داشت که باید قانون کار مبتنی بر اصول پذیرفته شده در قانون اساسی و در شان جامعه ایران انقلابی تصویب گردد.» در ادامه درباره «دسته دوم» می‌گوید: «دیدگاه دوم حاصل نظرات کارگران و مدافعان آنان در درون و بیرون حاکمیت بود که در این میانه بخش مدافعان حقوق کار وابسته به حاکمیت که عمدتا در خانه کارگر فعلی متمرکز است و در مجالس قانون گذاری حضور داشتند به دلیل درک مغلوط از مقولات و مفاهیمی که بتواند تشکل‌های صنفی مستقل و واقعی کارگران را مورد توجه قرار دهد، در مواضع پاندولی بین دو دیدگاه دیگر در نوسان بود و در نهایت ضمن تامین بخشی از مطالبات کارگران از جمله رد ماده ٣٣ قانون کار رژیم گذشته و جلوگیری از اخراج و مواد دیگر در مورد تشکل‌های صنفی مستقل به پذیرش مواضعی کشانده شد که امروزه به سردرگمی و انفعال جامعه کارگری ایران در ایجاد تشکیلات مستقل واقعی منجر گردیده است.»

به نظر من این دیدگاه راست و «توده ایستی» است كه در بالا به آن اشاره كردم، كه در بین خانه كارگر و گرایش رفرمیستی و راست در بین فعالین كارگری، كه عمدتا در هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری جمع هستند، در نوسان است. همین‌ها بودند كه در سركوب شوراهای كارگری با «خانه كارگر» و سپاه پاسداران همدستی كردند تا جائی كه بسیاری از فعالین كارگری از كار اخراج، زندانی، تبعید و اعدام شدند. اینها گرچه چشمشان به نهادهای دولتی است، اما توسط همین نهادهای دولتی هم مورد بی لطفی قرار می‌گیرند.

گرایشات ساختگی چپ و راست

نكته مهم دیگری در رابطه با دو مقوله «گرایش چپ» و «گرایش راست» ساختن دلبخواهی این «گرایشات» است. ما می‌دانیم كه دو گرایش راست و چپ در جنبش كارگری و یا جنبش‌های اجتماعی دیگر وجود دارند؛ اما در ایران امروزی صرف اینكه كسی فعلا از انقلاب، سوسیالیسم و انقلاب كارگری حرفی نزند و حتی به دنبال راه‌های قانونی برای ایجاد تشكل، افزایش دستمزد و غیره باشد، نمی‌توان و نباید مهر «گرایش راست» بر او زد. بارها گفته‌ایم كه علی العموم گرایش رفرمیستی جنبش كارگری كارگران را در سندیكا متشكل می‌كند، در حالی كه گرایش چپ و سوسیالیستی این جنبش، آلترناتیو شورائی و مجمع عمومی را تبلیغ می‌كند. اما كسی نمی‌تواند اینقدر ساده و ساده نگر باشد كه فعالینی را كه با تلاش‌های هركولی خود سندیكائی را در ایران ایجاد می‌كنند، خیلی ساده «رفرمیست» و «گرایش راست» قلمداد كند! گرایش راست ـ به نظر من زیر فشار رادیكالیسم جنبش كارگری ـ می‌تواند در تلاش و اتحاد عمل با گرایش چپ در این كار هركولی ایجاد تشكل كارگری شركت كند و اگر فشار رادیكالیسم كارگری در مبارزه كارگران تضعیف گردد، گرایش راست با آن تشكل كارهای دیگری خواهد كرد. برای مثال فعالینی در سندیكای واحد كه از حسین اكبری و مازیار گیلانی نژاد خط می‌گیرند و یا رضا رخشان و آن اظهاراتی كه در مورد یارانه‌های و رفاه! زندگی كارگران در دولت احمدی نژاد و انقلاب كرد را اینگونه می‌شود توضیح داد. اما گرایش راست بطور كلی بسیار فراتر از افراد در یك جنبش است. این گرایش در واقع در كنار قانون گرائی، مرتب در حال حاشیه‌ای كردن گرایش چپ و كمونیست‌ها در جنبش‌های اجتماعی نیز هست. به نظر من در موقعیت امروز ایران اگر كسی از هر گرایشی در جنبش كارگری بخواهد یك تشكل مستقل كارگری درست كند، به تقویت جنبش كارگری و گرایش چپ درون جنبش كارگری كمك كرده است. و درست از همین سر هم هست كه گرایش شناخته شده راست در بین فعالین كارگری، سعی در فروختن زیرمجموعه‌های خانه كارگر بعنوان تشكل‌های كارگری هستند. همین‌ها هستند كه دست خانه كارگر را در دست «فدراسیون بین المللی اتحادیه‌های كارگری» گذاشتند. همین‌ها هستند كه سعی می‌كنند پلی بین شوراهای اسلامی كار و سندیكای كارگران واحد باشند. همین‌ها هستند كه سندیكای واحد و سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه را برای متوسل شدن به قدرت كارگران سرزنش می‌كنند.

دوست دارم كه در همین رابطه به یك نگرانی دیگر تعدادی از فعالین كارگری نیز اشاره‌ای بكنم. نگرانی این فعالین از این است كه چند نفری هستند كه بر این نظرند كه جنگ اصلی در ایران و در جنبشهای اعتراضی از جمله جنبش كارگری، بین لیبرالیسم (گرایش راست) و سوسیالیسم (گرایش چپ) است. فعلا به این كاری ندارم كه لیبرالیسم، سوسیالیسم، گرایشات چپ و راست چگونه تفسیر و تعبیر می‌شوند. منتها وقتی كه جنگ اصلی در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی به جنگ بین لیبرالیسم و یا هر چیز دیگری جز جمهوری اسلامی و گرایش چپ و سوسیالیست‌ها تعریف و خلاصه می‌شود، آنگاه کارگران ضرر میکنند. باین ترتیب مثلا در جائی مثل سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه، دیگر تعیین تكلیف با جمهوری اسلامی و عواملش در مدیریت، شوراهای اسلامی كار، حراست و غیره رنگ می‌بازد و جای خود را به جنگ بین افراد و فعالین معینی می‌دهد كه به دلخواه به چپ و راست تقسیم شده‌اند. این موضوع حتی به این شیوه هم ابراز نمی‌شود كه طرف بگوید در عین بسیج توده كارگران و در صحنه نگه داشتن شان بر علیه جمهوری اسلامی، كار افشاگری در رابطه با «لیبرالیسم» را هم به پیش ببریم؛ بلكه جنگ طوری تعریف می‌شود كه ابتدا آن «لیبرال»ها را از سر راه بردارند. دود این «جنگ» كذایی که بانی اصلی اسارت کارگران یعنی جمهوری اسلامی سرمایه را کنار گذاشته است قبل از هر چیزی به چشم توده كارگران میرود و اتحادشان را و جنگشان با جمهوری اسلامی را تضعیف میکند.

٢٠ فوریه ٢٠١١