۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

وبکم Webcam سرگردان، یا ماهواره نظامی؟


جمهوری اسلامی ادعا کرده است که یک ماهواره نظامی به فضا پرتاب کرده است. رادیو فرانسه نوشته بود که بعضی از کشورهای غربی ابراز نگرانی کرده و جمهوری اسلامی را برای این کار محکوم کرده اند، اما وزارت دفاع آمریکا گفته است که آنچه را که جمهوری اسلامی یک ماهواره نظامی می نامد، یک "وبکم سرگردان" در فضاست که جای نگرانی برای آنها ندارد.


واقعیت امر این است که جمهوری اسلامی در دروغگوئی چنان رسواست، که دیگر کسی به تهدیدات نظامی آن اهمیتی نمی‌دهد. حتما فکر می‌کنند که ادعای پرتاب ماهوار به فضایشان هم چیزی مثل اختراع ماشین کرونایابی شان است. یا مثل تجویز درمان ویروس کرونا از طریق خوردن مدفوع و ادرار شتر است. آخر اینها قبلا گفته بودند که ما به این خاطر به هواپیمای مسافربری اوکرائینی حمله کردیم که فکر می کردیم آمریکا موشک پرتاب کرده است!


۱۳۹۹ اردیبهشت ۶, شنبه

اول مه در دوران کرونا!


اول مه برای طبقه کارگر، بخصوص در مبارزه‌اش، معنای ویژه‌ای دارد. فراخوانی است به اتحاد برای پایان دادن به نابرابری‌هایی که ارکان جامعه طبقاتی سرمایه‌داری‌اند. اول مه فعالین جنبش‌های اعتراضی را دور هم جمع می‌کند و به آنها یک بار دیگر یادآوری می‌کند که دنیا سال دیگری را در فقر و بیکاری، ستم و استثمار و نابرابری بسر برد و فعالین و سازماندهندگان دنیایی بهتر را به تغییر ریشه‌ای وضع موجود فرامی‌خواند. امسال در وضعیت ویژه‌ای، دوره‌ای که مقابله با یک ویروس کشنده و زنده ماندن صرف در دستور همه است، به استقبال اول مه می‌رویم. امسال هم تضادهای طبقاتی و تناقضاتی را که جامعه سرمایه‌داری با خود حمل می‌کند و قادر به حل آنها نیست، طبقه کارگر و فعالین و سازماندهندگان تغییر را فرامی‌خواند. برای کارگران و فعالین کارگری در ایران، اول مه را باید در دو سطح نگاه کرد؛ سطح بین المللی و سطح داخلی.


اول مه در سطح بین المللی
در سطح جهانی، در دوره و زمانه‌ای به استقبال اول مه می‌رویم که چشم همه به این واقعیت هولناک باز شده است که جهان نمی‌تواند با رهبری و مناسبات جامعه طبقاتی از تلاطمات پیش رو بدون خسارات و تلفات جانی و اقتصادی زیادی عبور کند. چشم جامعه به این واقعیت باز شد که این مناسبات خود همچون زنجیری بر پای انسان است که نمی‌گذارد برای حتی نفس کشیدن راحت هم سیستم اجتماعی- اقتصادی موجود را بی تقصیر دانست. تناقض آشکار جامعه سرمایه‌داری با رفاه و زندگی ساده آدم‌ها عیان‌تر شد و این فراخوانی برای تغییری پایه‌ای را در دستور فعالیتهای اول مه در سطح بین‌المللی می‌گذارد. اول مه این را در دستور گذاشته است که باید ابتدائیات زندگی، همچون بهداشت را از دست بازار و سود بیرون آورد. به نظر من ویروس کرونا این نکته را نشان داد و مردم در سطوح مختلفی دارند به این مسئله می پردازند که آیا می شود بهداشت و سلامت جامعه را در دست سیستمی رها کرد که نقطه عظیمتش سود است؟ و این یک فراخوان مهی در دستور فعالین و سازماندهندگان تغییر گذاشت.
ویروس کرونا و بحرانی را که به همراه آورد، همانند جنگها و دیگر بحران‌های همه‌گیر، تناقض جامعه طبقاتی سرمایه‌داری را با ابتدائی‌ترین خواستها و نیازهای توده‌های مردم زحمتکش عیان کرد. این تناقض و فرصتی را که برای حمله به ارکان جامعه طبقاتی فراهم آورده را باید بعنوان ابزاری برای افشاء این نظام و زیر و رو کردن آن به کار برد. در چنین بحران و فرصتهائی است که انتخاب بین سوسیالیسم و بربریت جامعه طبقاتی سرمایه‌داری مخاطب پیدا می‌کند. در سطح جهانی اول مه می‌تواند و باید بلندگوی انتخاب سوسیالیسم در مقابل بربریت سرمایه‌داری باشد. اول مه باید روز اتحاد فعالین گرایش سوسیالیستی برای عبور از جامعه سرمایه‌داری در دوره‌ای بسیار حیاتی باشد.

اول مه در ایران
طبقه کارگر باید از یک حلقه ضعیف به جامعه طبقاتی حمله کند و جمهوری اسلامی شاید ضعیفترین حلقه باشد که حتی در میان دیگر دولتها هم بعنوان یک وصله ناجور همچنان به موجودیت نامیمونش ادامه می‌دهد. جامعه ایران البته در چند فرصت مثل خرداد ۸۸، دی ۹۶ و آبان ۹۸ به این حلقه و این موجودیت نامیمون بطور میلیونی حمله کرده و آن را تا دو قدمی گور برد. جمهوری اسلامی این را بهتر از هر ناظری می‌داند و به همین دلیل هم تقلاهای جنایتکارانه خود در نزدیک شدن به اول مه را، با اینکه جامعه را با صدها و هزاران مشکل دیگر و بحران کرونا روبرو کرده است، با حمله به فعالین کارگری آغاز کرده است. می‌داند با وضعیتی که بر جامعه تحمیل کرده، با اقتصاد ورشکسته‌ای که جوابگوی هیچ مطالبه‌ای از جامعه نیست، با دستمزدهایی که بر کارگران تحمیل کرده و با اسلام پوسیده‌ای که کفر همه را در آن جامعه در آورده، فعالین کارگری می‌توانند نقشی اساسی در حمله به این وضعیت ایفا کنند.
اول مه‌های سال‌های گذشته، اگر درسی را به این رژیم داده باشد، همین نکته باید باشد که جامعه تصمیم‌اش را گرفته است تا با این رژیم تعیین تکلیف کند. این اول مه ادامه قدرتمند آنهاست، حتی اگر ویروس کرونا ما را در فعالیتهایمان محدود کرده باشد! منتها کرونا فاکتوری نیست که جمهوری اسلامی را از دست تنفر جامعه و عشق مردم به رهائی خلاص کند. اتفاقا همین کرونا بار دیگر و اینبار حتی به نحوی عمیقتر آشتی ناپذیری این جامعه را با شرایطی که جمهوری اسلامی به این مردم تحمیل کرده است، نشان داد. از سازمان دادن کمکها به بازماندگان کرونا، از اتحاد با کادر درمانی بیمارستان‌ها، از تشکیل کمیته‌ها و شوراهای محلات برای مقابله با پیآمدهای کرونا و غیره، همه این آشتی ناپذیری را نشان می‌دهد. و اینها گام‌هایی اولیه برای دست در دست هم گذاشتن فعالین جنبش‌های اعتراضی در اول مه است.
اول مه فعالین جنبش‌های اعتراضی و جنبش‌های آزادیخواهانه مثل جنبش کارگری، زنان، بازنشستگان، معلمان و غیره را دور هم جمع خواهد کرد و دنبال راه حلی برای عبور از این وضعیت و این رژیم خواهد کرد. این تنها راه باقیمانده برای مقابله با این وضعیت است، که هر روز و هر فرصتی که از دست برود و بسوزد بر عمق این وضعیت و بر تباهی بیشتر جامعه افزوده می‌شود. کرونا اگر چیزی بر شرایط ایران قبل از این ویروس اضافه کرده باشد، تنفر بیشتر جامعه از این رژیم است و این را در اول مه امسال نشان خواهد داد.
۲۲ آوریل ۲۰۲۰
انترناسیونال ۸۶۵!

۱۳۹۹ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

به مخاطبین اعضای مستعفی شورای شهر نقده


آنجا که فکر کردن متوقف می شود!
 محمد اوراز، کوهنوردی از شهر نقده بود از مادری ترک زبان و پدری کردزبان. او در میان معدود کوهنوردانی بود که تا بحال به قله اورست صعود کرده‌اند. محمد سال ۲۰۰۳ در حال کوهنوردی در کوهی در پاکستان بود که قربانی خشم سقوط یک بهمن شد و چند روز بعد در بیمارستانی در آن کشور جان باخت. در چند شهر و شهرستان کردستان و آذربایجان غربی، از جمله سنندج، خیابان و میادینی به پاس نام او نامگذاری شده اند. در شهرستان بانه در میدان کوهنورد، مجسمه‌ای از وی نصب گردیده است. اخیرا در شهرستان نقده هم، گویا مجسمه‌ای از وی نصب شده است. در اعتراض به این کار ۷ تن از اعضای ترک زبان شورای شهر استعفا داده‌اند.

ظاهرا دعوا باز هم بر سر کرد و ترک است. این موضوع، بخصوص در نقده، تاریخی دارد که بطور مشخص بعد از سر کار آمدن جمهوری اسلامی و به سر کردگی ملاحسنی آتش تخاصمات قومی تندتر شد. تا جائی که حداقل دو قتلعام دسته جمعی در روستاهای قارنا و قه‌لاتان سازماندهی شدند.
من اعضای کرد و ترک شورای شهر نقده را نمی‌شناسم. اما با آشنائی‌ای که از سیستم جمهوری اسلامی دارم، معمولا حتی کاندیدها و اعضای شوراهای شهرها را هم از هفت خان اسلامی رستم می‌گذراند. اگر حتی در گذشته مستقیما دستی در قتل و جنایتهای آن رژیم نداشته باشند، حداقل در آینده قرار است در خدمت جنایات و چپاولهای آن قرار بگیرند. این یک فاکت است. مخاطبین من هم این افراد نیستند؛ اما دوست دارم حرف دلم را به مخاطبین ترک زبانی که این نمایندگان ظاهرا نماینده آنها و با رأی آنها وارد شورای شهر شده‌اند، بزنم. اینها ظاهرا رفته‌اند آنجا که مشکلات شما را نمایندگی کنند. ما در نقده و شهر و شهرستانهایی مثل آن، هر مشکلی که داشته باشیم، یقینا جنگ کرد و ترک هیچ کدام از آنها را حل نمی‌کند. بر مشکلات عدیده ما می‌افزاید. در اتحاد نسبی ما برای حل مشکلات زیادی که رژیم جمهوری اسلامی برای ما به بار آورده است، دو دستگی ایجاد می‌کند و ما را به جان هم می‌اندازد.
جنگهای قومی برای پاکسازی افرادی منتسب به اقوام و ملتها به راه می‌افتند. در تاریخ می‌شود ده‌ها نمونه آورد که قوم پرستان و ناسیونالیستهای به اصطلاح مدافع یک قوم سعی کرده‌اند بخش وسیعی از – و یا حتی همه – مردم منتسب به قوم دیگری را از بین ببرند. جنگ بین دو قبیله توتو و توتسی در رواندا صدها هزار نفر – اگر نه میلیونها – قربانی گرفت. بخشی از توتوها که قدرت دولتی را پشت سر خود داشتند، می‌خواستند توتسی‌ها و یکی دو قبیله دیگر را پاکسازی کنند. یا هیتلر که می‌خواست نژاد “برتر” خود را ارباب دنیا کند، اول شروع به از بین بردن یهودیها کرد و میلیونها تن از آنها را در سراسر اروپا قتلعام کرد. ترکیه که می‌خواست ارامنه آن کشور را از بین ببرد، دهها هزار نفر از زن، مرد، کوک و پیر و جوان را قتلعام کرد. قتلعام صربستان که بخشی با در دست داشتن قدرت دولتی می‌خواست بخش دیگری از مردم همان کشور را پاکسازی کند. نسل کشی در برمه و غیره که هر کدام از ما می‌تواند چند نمونه دیگر از این نوع نسل کشی‌ها را اضافه کند. همه این اعمال جنایتکارانه زمانی اتفاق می‌افتند و جنایتکاران زمانی موفق می‌شوند که مخاطبین آنها قدرت درک و تفکر خود را از دست داده باشند. زمانی که در استیصال کامل، برای حل مشکلات خود راه حل غلطی را انتخاب می کنند.
اگر آدم‌ها حوصله کنند فکر کنند، احتمالا وضع دنیا طور دیگری بود. احتمالا دشمن اصلی را پیدا می‌کردند. اگر کمی تعمق کنند، می‌بینند که گرچه بعضی از ما با زبان و لهجه دیگری با پدر و مادرمان و یا با همسایه‌مان حرف می‌زنیم، اما معمولا مشکلاتی داریم که فراتر از زبان و شهر و رنگ پوستمان است. اگر بجای نقشه کشیدن برای از بین بردن همدیگر، نقشه برای یافتن یک زندگی و دنیای بهتری بکشیم، احتمالا در همیاری به این هدف نزدیکتر شویم تا اینکه بخواهیم همدیگر را نابود کنیم.
اگر کمی تعمق کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که همه انسانها برابرند و رنگ، نژاد، ملیت، جنسیت و غیره در مقابل انسان بودن فرد حاشیه‌ای هستند تا کسی بخواهد کسی را بخاطر یکی از آنها مورد تبعیض، چه ضمنی و چه صریح، قرار بدهد. به این نتیجه می‌رسیم که چه احمقانه است بخواهی کسی را بخاطر تکلم به زبان دیگری و یا بخاطر باور به خدا و مذهب دیگری از بین ببری! چه احمقانه است که بخواهی کسی را که دو روستا آنطرف روستای تو زندگی می‌کند به همین خاطر، بله دقیقا به همین خاطر، از بین ببری! چه احمقانه است که بخواهی کسی را فقط بخاطر اینکه در محله “ترک نشینان” و یا “کردنشینان” شهر زندگی می‌کند از بین ببری! چه احمقانه است بخواهی کسی را بخاطر پرستیدن فردی به نام عمر که ۱۴۰۰ سال پیش در سرزمینی بسیار دور زندگی می‌کرده را از بین ببری؛ چرا که خودت فرد دیگری به نام علی را می‌پرستی، که او هم همان زمان و در همان سرزمین زندگی و جنایت می‌کرده!
هر وقت به راسیسم، قوم و نژادپرسی فکر می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که اگر آدم‌ها فکر کنند، چیزهایی را در دیگران می‌بینند که مهم‌اند. اگر فکر کنیم جدا از اینکه فرد به چه زبانی حرف می‌زند، رنگ پوستش چیست، به کدام مذهب باور دارد، با چه کسی می‌خواهد همخواب باشد، به مواد مخدری اعتیاد داشته باشد یا نه، و غیره، همه ما یک وقت روز و تحت شرایط خاصی احساس گرسنگی می‌کنیم. همه در روز سرد احتیاج به لباس گرم داریم. شما دو نفر منتسب به کرد و ترک را در زمستان بدون لباس کافی در کوهی رها کنید، هر دو از سرما خواهند مرد. همه هنگام خستگی احتیاج به استراحت داریم. همه به کار و امرار معاش فکر می‌کنیم. همه می‌خواهیم خانه و کاشانه‌ای داشته باشیم. همه، کسانی را در زندگی دوست داریم و از کسانی پرهیز می‌کنیم. اگر به کسی چاقویی فرود آوریم، خون او هم قرمز است. همه فرزندانمان را دوست داریم. همه یک ویژگی عامی داریم که اهمیتشان در انسان بودن ماست.
اما؛ آنجا که فکر کردن متوقف می‌شود به نژاد “برتر” خودمان، به قبیله و مذهب “برتر” خودمان، به قهرمانان “برتر” خودمان که جانی‌ترند، به اختلافاتمان که همیشه جزئی‌اند، بیشتر فکر و برجسته می‌کنیم؛ و دشمنی‌مان با دیگران را بر مبنای آن اختلافات می‌تراشیم.
پس بهتر است که فکر کنیم و کمی هم عمقیتر فکر کنیم! 
۲۰ آوریل ۲۰۲۰ 
ایسکرا  ۱۰۳۷

۱۳۹۹ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

"مرگ بر آمریکا"؛ سیاست مخالفت با تحریم جمهوری اسلامی


در مطلب "تحریمها و موضع راست" سعی کردم به در هم تنیده‌گی اقتصاد و سیاست و بطور مشخص تحریم‌های اقتصادی و سیاسی اشاره کنم که به سیاه و سفیدی‌ای که بعضا ادعا می‌شود، نیستند. در مورد تحریم‌های غرب بر علیه جمهوری اسلامی، یک نکته را باید در نظر گرفت و بعد به مسئله تحریم اقتصادی - تجاری برخورد کرد. و آن یک نکته هم این است که مواد غذائی و دارو و درمان شامل این تحریم‌ها نمی‌شوند. به نظر من کسی نمی‌تواند بگوید که خواهان تحریم‌های سیاسی بر علیه جمهوری اسلامی است، اما مخالف تحریم خرید و فروش نفت ایران. نمی‌تواند ادعا کند که برای تحریم سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان، جهاد سازندگی و اینگونه نهادها فعالیت می‌کند، اما اهمیت این نهادها در اقتصاد جمهوری اسلامی را نادیده بگیرد. شاهرگ اقتصاد جمهوری اسلامی، که با آن دم و دستگاه سرکوب، کهریزک، سپاه قدس و به خون کشیدن مردم سوریه، عراق، ترور در آرژانتین و تروریسم در خارج کشور و غیره سازمان می‌دهد، نفت است. آیا مخالف "تحریم اقتصادی"، مخالف تحریم خرید و فروش نفت است؟ سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان و جهاد سازندگی تقریبا ۹۰ درصد اقتصاد ایران را بخود اختصاص داده‌اند. آیا مخالف "تحریم اقتصادی" موافق خارج کردن این نهادها از لیست نهادهای تروریستی است؟ هر یک ریالی که به سوی جمهوری اسلامی سرازیر می‌شود، خرج خرید بیشتر امکانات تسلیحاتی و سرکوب می‌شود. چه کسی در ایران، از فقیرش تا غنی‌اش که سرش تو آخور جمهوری اسلامی نیست، فکر می‌کند که پولی که از بیرون به دست جمهوری اسلامی می‌رسد، خرج بهداشت، رفاه، کارآفرینی و زندگی در آن جامعه می‌شود؟


بحث این دوره تحریم‌ها
بعضی از مخالفین چپ تحریم بر علیه جمهوری اسلامی می‌گویند که در این دوره بخاطر تشدید تحریم‌ها از جانب دولت ترامپ است که مخالف تحریم‌ها شده اند. متأسفانه حقیقت را نمی‌گویند. در این دوره جواد ظریف و "نایاک" و بخشی از اپوزیسیون پرورژیمی جلو افتادند که "تحریم‌ها اجازه نمی‌دهد جمهوری اسلامی با کرونا مقابله مٶثر بکند". این دوستان، بطور ضمنی، گفتند بله اینها درست می‌گویند. بحث این دوره و آن دوره نبود! بحث این بود و هنوز هم این است که اینها کرونا و شیوع آن در یک سطح میلیونی که خود به آن دامن زدند، را بهانه کرده‌اند.

بخشی از سابقه تلاش برای "تحریم اقتصادی"
بحث تحریم بر علیه دولتهای آدمکش از جانب نیروهای چپ، کمونیست و مترقی، به درست و یا غلط، بحث تازه‌ای و مختص به جمهوری اسلامی نیست. فروپاشی نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی، عموما حاصل تلاش و کمپین وسیعی بود که گرچه دول آمریکا موافق آن نبود، اما فشار اقتصادی عظیمی را باعث شد که نهایتا آپارتاید نژادی را فروپاشاند. کارگران نفت ایران در سال ۵۷ لوله‌های نفت را بر دولت نژادپرست آفریقای جنوبی و اسرائیل بستند. کارگران بنادر استرالیا هم در اقدامی، در دفاع از مبارزات کارگران ایران علیه جمهوری اسلامی، مانع بارگیری یکی از کشتی‌ها شدند. کمپین BDS (جنبش بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم اسرائیل) هم کمپینی علی العموم از جانب چپها بر علیه دولت نژادپرست اسرائیل است. مخالفین تحریم‌ها بر علیه جمهوری اسلامی طوری پرحرارت بحث می‌کنند که انگار این فعالیت از اختراعات حزب کمونیست کارگری است!

مرگ بر آمریکا!
در بحث دوستان مخالف تحریم‌ها بر علیه جمهوری اسلامی، شاید ناخودآگاه، مسئله مخالفت با آمریکا برجسته است. بعضا کشتارهای آمریکا شمرده می‌شود تا نشان داده شود که آمریکا اگر از جمهوری اسلامی بدتر نباشد، بهتر نیست. حزب کمونیست کارگری برای دنیائی فارغ از استثمار می‌جنگد. دنیا زمانی از استثمار و جنایت خلاص می‌شود که سلطه سرمایه در همه جا، از جمله در آمریکا هم ورافتد. محکوم کردن سیاستهای آمریکا در جهان و در خود آمریکا هم، یکی از فعالیتهای دائمی ما بوده است. بیشتر از هر جریان دیگری به جنایاتش در دنیا پرداخته‌ایم. در تروریست بودن دولت آمریکا شکی نداریم. در آدمکش بودن آن و داشتن یک تاریخ خونینی از کشتار و سازمان دادن کودتا و زیر بغل رژیم‌های تروریست را گرفتن و شکنجه‌گر تربیت کردن و غیره شکی نداریم. در خارج کشور، هر آنجا که زندگی می‌کنیم و اعتراضی بر علیه قلدری آمریکا بوده، هر جا که کسینجر و جورج بوش و امثالهم برای سخنرانی و یا گرفتن جایزه‌ای پیدا شده‌اند، در صف مقدم اعتراض بوده‌ایم. در تظاهراتهای ضدجنگ که آمریکا لیدر آنهاست، در صف مقدم بوده‌ایم. اما یک مسئله را نباید از یاد برد؛ ما بعنوان کمونیستهای یک کشور خاص، کمونیستهای تبعیدی از ایران، اولیت ما برای مبارزه، و انرژی ما باید کجا متمرکز و صرف شود؟ آیا ما می‌خواهیم در عین حالی که داریم تلاش می‌کنیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم، مشغول سازمان دادن سرنگونی دولت آمریکا هم هستیم؟ اگر جواب مثبت است، یعنی نکردن هیچ کدام! محافلی هستند که مشغول سازمان دادن انقلاب جهانی هستند، که خودشان هم می دانند مشغول هیچی نیستند.
با شعار "مرگ بر آمریکا" نمی‌توان به جنگ جمهوری اسلامی رفت. نمی‌توان در ایران کسی را نجات داد. اگر کسی قصد خلاصی آن جامعه را دارد، باید تمرکزش را جای درستی بگذارد. و آن مبارزه با ترفندهای رژیم اسلامی است.
۱۵ آوریل ۲۰۲۰

۱۳۹۹ فروردین ۲۵, دوشنبه

برای مصطفی سلیمی، که مثل من خوش شانس نبود

نمی دانم برای شما هم هرگز وضعیتی پیش آمده که بعد از مدتی متوجه می‌شوید خطری جدی از بیخ گوشتان رده شد و الان که به آن فکر می کنید، حالت ترس زیادتری احساس می‌کنید؟! برای من این وضعیت بارها پیش آمده، اما فکر کنم جدی ترین آنها سال ۱۳۶۴ بود. اگر حوصله دارید با هم یک خاطره‌ای را مرور کنیم.
***
اواخر سال ۱۳۶۴ شمسی بود. جمهوری اسلامی ما را بعنوان سرباز به منطقه مرزی مریوان برای حمله‌ای که آن را "والفجر ۹" نامیدند، برده بود. به معنای واقعی کلمه "گوشت دم توپ" بودیم. حتی اسلحه هم به ما نداده بودند. با ۹ نفر دیگر که در دوره سربازی با هم آشنایی پیدا کرده بودیم تصمیم گرفتیم که برای جمهوری اسلامی کشته نشویم. محل استقرار ما کنار رودخانه‌ای بود که آن طرف رودخانه مقر پارتی دمکرات کردستان عراق در دامنه یک کوه بسیار بلندی قرار گرفته بود. دو نفر از دوستان را مأمور کردیم که به محض تاریکی از رودخانه بپرند آنور، از آنها کمک بخواهند که به ما کمک کنند. مطالبه‌شان این بود که در ازاء کمک، ما هم تفنگهایمان را به آنها بدهیم. و جواب این بود که ما تفنگی نداریم. جواب آنها هم معلوم شد که از کمک خبری نیست.

با یک جلسه کوتاه ۵ - ۱۰ دقیقه‌ای بالاخره تصمیم گرفتیم که ریسک زیادی کرده و دل به دریا بزنیم. ۳ نفر تصمیم گرفتند که چنین ریسکی ارزش نداشت و با ما همراه نشدند. برای بقیه ما مرگ در کوه‌ها و بر اثر سرما بهتر از مرگ برای یک رژیم آدمکش بود. ساعت ۱۰ و نیم شب با لباس به رودخانه زدیم و در عرض شاید ۱۰ دقیقه‌ای، بدون اینکه احساس خستگی کنیم، در برفی زیاد به بالای کوه رسیدیم. نگهبانی از حزب مزبور به ما ایست داد و بعد از اینکه مطمئن شد ما هستیم، دوستانه احساس خوشحالی کرد. گفت اگر همین راه را ادامه بدهید، طرفهای صبح به یک روستا به نام چمپاراو که ظاهرا در منطقه بانه بود می‌رسید. ۴ ساعتی در برف زیاد راهپیمائی کردیم که به یک کلبه‌ای بسیار فقیرانه رسیدیم با یک زوج بسیار جوان در حد تین ایجر. لباسهایمان را خشک، و با نان و گردو از ما پذیرائی کردند. نیم ساعت بعد به راهپیمائی ادامه دادیم. هر نیم ساعتی یکی از ما برفها را می شکافت و راه برای بقیه باز می‌کرد. بالاخره ساعت ۷ صبح به روستای نامبرده رسیدیم. در محل توالت عمومی به چند نفر برخورد کرده و کمک خواستیم. یکی از آنها سریع اعضای شورای روستا را خبر کرد و در عرض نیم ساعت ما را بین سه خانواده تقسیم کردند که سه چهار ساعتی استراحت کنیم و بعد از آن سراغ ما می آیند که تصمیمی گرفته شود.
هنوز دراز نکشیده، دو نفر مسلح از اعضای پارتی دمکرات کردستان در زده، از ما خواستند که با آنها به مقرشان برویم. خبر به شورای روستا رسید و سریع با مسئولین مقر مزبور در آن مقر جلسه گرفتند. تا به یک تصمیمی رسیدند ما موفق به یک استراحت چند ساعته شدیم. بعدا معلوم شد که می‌خواستند ما را تحویل رژیم بدهند. اعضای شورا به آنها گفته بودند که اینها آمده‌اند به احزاب مسلح کردستان ایران بپیوندند و اگر شما اینها را به جمهوری اسلامی تحویل بدهید، عواقبش برای شما ناگوار خواهد بود! با این تهدید، آنها هم عقب نشستند و از ما خواستند که هر چه زودتر از روستا بیرون برویم.

شورا یک تیم ۳ نفر مأمور کرد که ما را به یکی از احزاب (کومه‌له و یا دمکرات) برساند. چه روزهائی! این انسانهای شریف حدود ۳ شبانه روز این روستا و آن روستا دنبال حزب دمکرات کردستان، که در آن منطقه بود گشتند تا اینکه بالاخره ما را به آنها رساندند. در همان یکی دو روز اول، مسئولین حزب دمکرات با برخوردی بسیار دوستانه و انسانی که از ما کردند، متوجه شدند که اگر فرصت پیدا کنیم حداقل من به کومه‌له (حزب کمونیست ایران) خواهم پیوست. آن زمان درگیری نظامی بین کومه له و حزب دمکرات در جریان بود؛ با این حال برخوردشان با من دوستانه بود. بالاخره ما را به آن طرف مرزها رسانده و در عرض یکی دو روز به منطقه مرزی ترکیه، عراق و ایران رساندند. برای من فرصتی ایجاد نشد که به حزب کمونیست دسترسی پیدا کنم و تنها چیزی که می‌توانستم بکنم، بعد از کلی دشواری و ریسک کردن زیاد، خود را به ترکیه و سازمان یو ان رساندم.
***
وقتی که به روستای چمپاراو رسیدیم و خودمان را در حمایت شورای روستا دیدیم، احساس آزادی به من و رفقایم دست داد. به احتمال زیاد این همان احساسی بود که مصطفی سلیمی هم داشت. من نه مصطفی سلیمی را دیده بودم و نه حتی یک بار هم اسم او شنیده بودم؛ اما یکی از احساساتی را که برای لحظاتی داشت را عمیقا درک می کنم؛ چرا که در آن احساس زندگی کرده ام.
***
من خودم را خوش شانس می‌دانم، برای اینکه اگر دخالت شورای روستای چمپاراو و کمک پیشمرگان حزب دمکرات کردستان نبود، پارتی دمکرات کردستان عراق همان بلائی سر ما می‌آورد که هم کاسه‌ای‌هاشان سر مصطفی سلیمی آوردند. نه تنها تحویل دادن مصطفی سلیمی من یکی را بطور عجیبی شوکه کرد، بلکه بعد از ۳۵ سال، ترس عجیبی را احساس کردم که انگار داشتند من را هم تحویل شکنجه گران اسلامی می دادند!
۱۲ آوریل ۲۰۲۰

۱۳۹۹ فروردین ۲۳, شنبه

تحریمها و موضع راست


 "تحریم‌های تجاری - اقتصادی غرب، وضعیت مردم را در دوره بحران ویروس کرونا وخیم‌تر کرده است." این تفسیری است که هم طیف خامنه‌ای - ظریف ارائه می‌دهد، هم اپوزیسیون پرورژیمی ملی - مذهبی، هم لابیستهای رژیم در غرب و هم گرایشی راست در درون کمپ "چپ" رادیکال. البته هر کدام از اینها از ادبیات خاص خودشان استفاده می‌کنند، منتها نتیجه یکی می‌شود: این جمهوری اسلامی نیست که به مثابه یک سلاح کشتار همگانی عمل می‌کند!
فرض من این است مخاطبین این یادداشت قبول دارند که جمهوری اسلامی یک رژیم هار و آدمکش است که قریب به اتفاق مشکلات جامعه نتیجه سرکوب و سیاستهای چپاولگرانه آن است. پس سه نکته محوری برای بحث می مانند؛ ۱) تحریم‌ها برداشته شوند. ۲) تحریم‌ها ادامه بیابند. و ۳) خط سوم چیست؟ چه باید کرد؟

جایگاه تحریم‌ها
اگر به دلخواه تحریم‌ها را به دو دسته "سیاسی" و "اقتصادی – تجاری" تقسیم کنیم باید یک داور بسیار منصف برای جدا کردن این دو از هم، یک ترازوی دقیق با دقت یک صدم میلی گرم، در دست داشته باشد. چه کسی جواب این سئوالات را می‌داند؟ دلار که با آن تجارت بین المللی می‌شود، سیاسی است یا اقتصادی؟ خرید و فروش نفت، که منبع اصلی اقتصاد جمهوری اسلامی است، اقتصادی است یا سیاسی؟ سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان و جهاد سازندگی، که بزرگترین سرمایه‌داران این کشور هستند و تقریبا کل اقتصاد زیر نظر آنها در "گردش" است، سیاسی هستند یا اقتصادی – تجاری؟ از سینمائی که حاصل سیاسی و اقتصادی به نمایش گذاشتن آن در خارج کشور مستقیما به جیب باندهای مختلف جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و صدا و سیما و کانون فیلم سازی‌های اسلامی می‌رود، سیاسی است یا اقتصادی – تجاری؟ زیارت مشهد و قم و غیره و غیره توسط هزاران شیعه در سال سیاسی هستند یا اقتصادی؟ تروریسم جمهوری اسلامی در چهارگوشه جهان، که پول‌های هنگفتی به جیبهای گشاد چپاولگران و دزدان اسلامی سرازیر می‌کند، سیاسی است یا اقتصادی؟ دخالت سپاه قدس در سوریه و عراق و یمن و غیره، که در تقابل و رقابت مستقیم با غرب و چپاول قطب آنهاست، سیاسی است یا اقتصادی؟ همه اینها می‌توانند به عنوان ابزارهای مهم اقتصادی عمل کنند و ثروت هنگفتی را تولید کنند. در نتیجه اگر از این سر و با منطق "برداشتن تحریم اقتصادی – تجاری" به این وضعیت نگاه کنیم، باید هم سپاه از لیست نیروهای تروریستی خارج شود، هم برای دخالت جمهوری اسلامی در سوریه و عراق و یمن هورا کشید، و هم برای فروش نفت آن دنبال مشتری بهتری بود. زیرا همه اینها به همان اندازه که سیاسی اند، اقتصادی هم هستند و ثروت و پول تولید می کنند.
ما همیشه برای تحریم جمهوری اسلامی توسط همه نهادها و دولتها تلاش کرده‌ایم. آنهایی که خواهان برداشتن تحریم‌ها هستند، واضح است که یک دست نیستند و آنهایی که با ماسکی سرخ خواهان برداشتن تحریم‌ها هستند، این تحریم‌ها را تفسیر می‌کنند. خواهان ادامه فلان تحریم و برداشتن و یا شل کردن بهمان تحریم می‌شوند! به نظر من مرز بین تحریم‌ها؛ سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک، فرهنگی، ورزشی و غیره آنقدر در هم تنیده است که برداشتن یکی و ادامه آن دیگری عملا غیرممکن است. ما همیشه گفته‌ایم که اجازه نمی‌دهیم جمهوری اسلامی بساطش را تحت عناوین فرهنگی، ورزشی و غیره، که ظاهری خنثی دارند، در خارج کشور پهن کند و از این طریق حکومتش را در اذهان عمومی جهان عادی جلوه دهد. خواهان بسته شدن سفارتخانه و کنسولگری‌هایش بوده‌ایم و برایش پتیشن جمع کرده، سراغ نهادهای مترقی و همچنین دولتها رفته و کلی کار عملی کرده‌ایم. به پذیرش کاروان‌های ورزشی‌اش و سینماگران جیره‌خوارش اعتراض کرده‌ایم و خواهان تحریم آنها از سوی همه بوده‌ایم. شما هیچ ورزشکاری و یا پرسنل مستقل سینمائی در ایران را نمی‌بینید که بگوید آمریکا و یا آلمان باعث این وضعیت هستند. و به ما اعتراض کند که بروید یقه آنها را بگیرید. همه انگشت اتهام را به سوی رژیم تبهکاران اسلامی نشانه می‌روند. در خیابانهای شهرها و روستاهای ایران، هیچ آدم شریفی یافت نمی‌شود که بگوید عامل شیوع بیماری کرونا چین است. هیچ کسی نمی‌گوید عامل بدبختی، فقر، کارتون و گورخوابی، بیکاری، عدم پرداخت دستمزدها، کولبرکشی و بیکارسازیها و غیره آمریکا و یا اسرائیل است. همه قاتلان را می شناسند!

چه باید کرد؟
ما بعنوان کسانی که در برابر جامعه خود را مسئول می‌دانیم و سعی در خلاصی آن داریم، نمی‌توانیم صرفا نظارگر باشیم و برای یکی از طرفین هورا بکشیم. یا حداقل نباید اینطوری باشد. خود جامعه فراخوان داده که این رژیم چپاولگران و آدمکشان است. بارها به صورت میلیونی به خیابان آمده و خواهان سرنگونی آن شده اند. هرگونه فشاری بر توده‌های شریف در این جامعه، فشاری است که مستقیما رژیم اسلامی بر آن تحمیل کرده است؛ حتی اگر ظاهر آن چنین به نظر برسد که از خارج مرزهای آن دارد تحمیل می‌شود. در نتیجه باید در دو جبهه بجنگیم.
اول: باید خود سازمانده رساندن کمک به مردمی باشیم که محتاجند. هم در سطح ملی و هم بین المللی. این احتیاج به نوعی قدرت دوگانه دارد که تلاش ما در این وضعیت این باید باشد. من زیاد مطمئن نیستم که کار ساده‌ای باشد، اما آلترناتیوش ابدا این نیست که از دولتی بخواهیم کمکها را از طریق جمهوری اسلامی به آن جامعه برساند. چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد. یک راه قدرت دوگانه این است که جمهوری اسلامی نظارتگر و به اصطلاح سازمانده کمکها نباشد. این کمکها تحت نظارت دولتهای خارجی صورت بگیرد. یعنی عملا جمهوری اسلامی هیچ کاره باشد. همین وقایع مربوط به کرونا و کمکهای کشورهای مثل فرانسه نشان داد که این رژیم چه بلائی سر آن کمکها می‌آورد. قدرت دوگانه اجازه نمی‌دهد که کمکهای انسان دوستانه فرانسه سر از بازار سیاه لبنان در آورد. مردم ایران و با دخالت غیرمستقیم و بعضا هم مستقیم احزاب در ایجاد شرایط قدرت دوگانه مثل کمک رسانی به زلزله زدگان، سیل زدگان، دخالت در بحران کووید ۱۹ و غیره، عملا قدرت دوگانه را در سطوحی به پیش برده‌اند. قدرت دوگانه کمک می کند که رژیم نتواند کمک رسانی‌ها را سد کند؛ چه کمک رسانی از ایران و چه از بیرون؛ مثل اخراج پزشگان بدون مرز. ما معمولا از شنیدن مقوله "قدرت دوگانه" تجارب تاریخی مشخصی را در ذهن تجسم می‌کنیم که نتیجه آن می‌شود آنچه عملا دارد اتفاق می‌افتد را نمی‌بینیم.
دوم: در کنار عمل مستقیم سازماندهی قدرت دوگانه، باید تلاش بیشتری کرد که سرنگونی جمهوری اسلامی تسهیل و هرچه زودتر عملی بشود. باید سرنگون بشود که راه کمک رسانی‌ها را سد نکند. این با تحزب، تقویت تحزب، عملا دست فعالین اجتماعی را در دست هم گذاشتن، و خط و راه عملی نشان دادن ممکن می‌شود. اما "قدرت دوگانه" در این شرایط اصل کار است.

از نظر من هرگونه فشار و بهانه آوردن برای شل کردن تحریم‌ها، در مثبت‌ترین حالت، تقویت پنجه‌های خونین رژیم بر گلوی مردمی است که رژیم آن را فشرده است تا خفه کند.

۱۰ آوریل ۲۰۲۰

۱۳۹۹ فروردین ۲۲, جمعه

جوراب کهنه من، برانزویک و روزهای سپری شده یک کمونیست


۱)
هیجده سال پیش، دوست من کلاید و دوست دخترش جنی، به همراه ۱۴۹ خدمه دیگر سوار بر کشتی برانزویک، از بندر سانفرانسیسکو راهی یک مسافرت ۱۵ ساله دور دنیا شدند. عکسی از هنگام سوار خدمه از برانزویک گرفته شد و بر دیوار شرکت آویزان شد.
جنی همان روزهای اول از کلاید جدا شد و همراه یکی دیگر از خدمه برانزویک در جزیره هاوایی پیاده شدند. ناخدا دو نفر دیگر را همانجا استخدام کرد. کشتی همچنین از سانفرانسیسکو تا هاوائی متحمل یکسری مشکلات فنی شد که در هاوایی به آنها رسیدگی شدند. هر جزیره و هر کشوری که برانزویک توقف می‌کرد، تغییرات و تعمیراتی روی آن صورت می‌گرفتند و خدمه‌هائی پیاده و کسان دیگری سوار می‌شدند. سال هفتم مسافرت بود که ناخدا بر اثر یک بیماری فوت کرد و معاون وی ناخدا شد. شرکت کشتیرانی صاحب برانزویک یک معاونی سوار هواپیمائی کرد و در یکی از جزایر فیلیپین به برانزویک رساند.
خلاصه بعد از ۱۵ سال که برانزویک دوباره به بندر سانفرانسیسکو رسید، فقط کلاید و ناخدا از خدمه اولیه برانزویک بودند. از کارگران ۱۸ سال پیش بندر هم، چند نفری بیشتر دیگر آنجا کار نمی‌کردند. تقریبا تمام قطعات، مواد و ابزار آلات اولیه برانزویک هم عوض شده و برانزویک کشتی دیگری شده بود.
نام برانزویک همچنان بر کشتی تازه مانده است. عکس اولیه برانزویک همچنان آویزان دیوار شرکت است.


۲)
سال ۵۳ که من کلاس دوم دبستان را شروع می کردم، عمویم جورابی برایم خرید. من از فرط خوشحالی اسم آن را گذاشتم "ته‌شی" (از این به بعد تشی). تشی سهمیه جوراب سال آینده من بود. تشی را هر روز می‌پوشیدم و هر دو روز یکباری هم شب می‌شستم که تا صبح خشک شوند. علیرغم مواظبت و مراقبت ویژه‌ای که از آن می‌کردم، تشی بر اثر ساییدگی و پارگی، سه هفته بعد دو سه سوراخ پیدا کرد. با دقت خاصی سوراخ‌ها را پینه کردم. یک هفته بعد چند سوراخ دیگر پیدا کردند و باز وصله پینه کردم. تا آخر سال تقریبا تشی اولیه من فقط یک اسم بود. تماما وصله پینه بود. حتی بعضی از پینه ها هم پینه شده بودند.
وقتی که سهمیه سال ۱۳۵۴ جورابم را گرفتم، تشی را دور انداختم. از مواد اولیه و رنگ و روی تشی اولیه من، در تشی ای که داشتم پرت می‌کردم، چیزی دیده نمی شد.

۳)
یکی از آشنایان امروز من، "عمر"، سال ۱۳۵۴ از شهرستان اشنویه وارد دانشگاه تبریز شد. او در همان سال اول و تحت تأثیر مخلوطی از جنبش خودمختاری طلبانه در کردستان عراق و جنبش دهقانی در کردستان ایران و همچنین تأثیرات جنگهای چریکی مائو، چگورا و کاسترو، به همراه هسته‌ای از انقلابیون چپ کردستان، به جنبش چپ پیوست. بخشی از این هسته بعدا کومه‌له سال ۵۷ شد. تعدادی از آنها راههای دیگری رفتند. باقیمانده هسته هم که کومه له بعدی شد ابتدا جمعیت دفاع از زحمتکشان شدند. تا "جمعیت" "سازمان زحمتکشان کردستان – کومه‌له" شد، تعداد دیگری از اعضای هسته راه‌های دیگری رفتند. هر بار در باورهای سیاسی افراد باقیمانده و از جمله "عمر" هم، تغییرات جدی‌ای وارد می‌شد. کومه‌له بعدا حزب کمونیست ایران شد و کل باورهای گذشته بقیه باقیمانده‌های هسته اولیه، از جمله جنبش دهقانی، پوپولیسم، ناسیونالیسم، برخورد به زن، به مذهب، به مقوله پیشمرگایتی، و تقریبا همه چیز، مورد نقد قرار گرفتند و کنار گذاشته شدند. چند سال بعد تعداد دیگری از هسته اولیه به کمونیسم کارگری پیوستند و تعداد بیشتری از باورهای اولیه خود را کنار گذاشتند. چند سال بعدتر، بخشی از باقیمانده هسته اولیه، تحت عنوان "مستعفی" از حزب کمونیست کارگری استعفا دادند. باورهای بیشتری از باقیمانده‌های آن هسته اولیه دستخوش تغییر شدند و یا زیر سئوال رفتند. چند سال بعدتر، بخش دیگری از باقیمانده هسته اولیه، اینبار تحت عنوان "حکمتیست" به باورهای دیگری رسیدند. یکی دو سال بعدتر، اینها هفت هشت شقه شدند و هر کدام به باور دیگری رسیدند. ...

الف) آیا برانزویک ۲۰۱۷، همان برانزویک ۲۰۰۲ بود؟
ب) آیا تشی شهریور ۱۳۵۴ همان تشی مهر ۱۳۵۳ بود؟
ج) آیا "عمر" امروز، عمر ۱۳۵۴- ۱۳۵۵ است؟

شاید خواننده ای فکر کند با خواندن این مطلب وقتش تلف شد! از این بابت از او عذر می خواهم؛ اما اینها در ذهن من سئوالات جدی ای هستند که جواب بسیاری از برخوردهای افراد و نگاه ما به دنیا، امروز و دیروز و فردا را شکل خواهند داد.

۹ آوریل ۲۰۲۰

۱۳۹۹ فروردین ۱۶, شنبه

خدا خود را کجا قرنطینه کند؟


ویروس کرونا دو نوع قربانی گرفته است. یکی از این دو مردم بی ‌دفاعی هستند که بخاطر بی‌ مبالاتی مسئولین در عدم فراهم آوردن بهداشت و وسائل بهداشتی مکفی و بخاطر سودآور بودن مرگ و میر جانشان را از دست داده‌اند. و دیگری باورهای دینی بسیاری از خرافه ‌پرستان است. من از یک طرف خشم و احساس تنفرم از این سیستم به خاطر قربانی کردن بخش ضعیف تر جامعه بیشتر شده است. اما از طرف دیگر از سست ‌تر شدن باورهای دینی در میان مردم خرافه ‌پرست، احساس خشنودی میکنم.
از خانه سوت و کور خدا گرفته، تا فرار آخوندها از مقدس ترین امام زاده‌ها، تا مگس‌ پرانی خاخام‌ها و کشیشان در کنیسه و کلیساها، همه از ضعف خدا در برابر ویروس کوچکی که حتی با میکروسکوپ عادی هم قابل روئیت نیست، پرده برداشت. التماس به خدا در اینجا هم کارساز نبود. آخوند جماعت که عمریست سوار خرافه‌ پرستی است، برای خلاصی از ویروس کشنده به دکتر متخصص و بیمارستان، و نه امام رضا و امام زمان، پناه برد. حتی بحث جن و پری سردار قاتلان هم خریداری نداشت و باعث بی آبرویی هر چه بیشترشان شد؛ طوری که گویا صدا و سیما هم از پخش آن بخش از سخنان ایشان خودداری کرده بود.
واقعیت این است که امروز یک قشر بسیار عقب مانده، که نسلش می‌رود برای همیشه منقرض شود، برای حل مشکلات امروزی اش به آسمان پناه می‌ برد. حرف های مسخره آمیز آنهایی که گفتند خدا کرونا را فرستاد تا خداباوران را آزمایش کند، فقط برای خنداندن مردمی که امروزه عزادارند در مطبوعات درج شدند. انجیل جائی به نقل از عیسی نوشته است که “هر وقت دو یا سه نفر بخاطر من دور هم جمع شوند، من آنجا حضور دارم”. یکی از روزنامه‌ها با به تمسخر گرفتن آن، نوشته بود: “هر آنجا که دو و یا سه نفر بخاطر باورهای مذهبی‌شان دور هم جمع شوند و همدیگر را به آغوش می‌کشند، به همدیگر ویروس کرونا می‌ دهند”. جشن مذهبی پوریم یهودیان نیز در اسرائیل و همچنین در بسیاری از کشورهای غربی، از جمله در آمریکا که گزارش شده اند، از ترس کرونا لغو شدند. و البته، همچنانکه بالاتر اشاره شد، خانه خدا در عربستان امسال سوت و کور ماند و نماز جمعه ها هم فعلا تعطیل‌اند!
پس خدا خود را کجا قرنطینه کند؟ به نظر نمی آید کسی او را راه بدهد. همه درها به روی او بسته است. نه مسجدی، نه کلیسا و کنیسه‌ای و نه حتی خانه خودش، او را راه نمی‌دهند!
انترناسیونال ۸۶۲


۳۱ مارس ۲۰۲۰

رژیم جنایتکاران جان سه جوان دیگر را در اوج جوانی گرفت!


طی چند روز گذشته، جمهوری اسلامی قاتلان، جان سه نفر دیگر از جوانان مردم به نام‌های مجید زبیدی، دانیال زین العابدینی و محمد تامولی طرفی را، در اوج جوانی شان گرفت. رژیمی که پرونده جنایتکارانه اش پر است از اینگونه جنایات.

رژیمی که همچون دراکولاهای خون آشام اگر خون نگیرد، خود زنده نخواهد ماند. رژیمی که پرونده جنایاتش بسیار قطورتر از قتل این سه جوان است.

از دهها هزار انسان شريفى که در سياهچالهاىی چون اوين و کهریزک، و در برابر جوخه هاى اعدام و بر چوبه هاى دار جان باختند، تا صدها هزار نوجوانى که گوشت دم توپ جنگ با عراق شدند؛ از رهبران و فعالين اپوزيسيون که حتی در خارج کشور هم از دست تروریستهای این رژیم در امان نماندند، تا زنان و مردانى که بجرم رابطه جنسى تا سينه در خاک چال شده و سنگسار شدند، تا جوانانی که به معتادى کشانده شده و در سرمای سرد آن کشور جان باختند تا دخترانى که براى خلاصى از بختک اسلام در جوانی پرپر شدند، ... اينها همه صفحات يک پرونده چهل ساله جنایاتى است که در این مملکت با دستور خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی، روحانی، احمدی نژاد، خلخالی، مرتضوی و هزاران جنایتکار دیگری که همه می‌شناسند، اتفاق افتاده‌اند.

قتل هويت و تعريف شناسنامه‌ای این رژیم قاتلان اسلامى است.

۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

آغاز دنیائی دیگر


 یکی از آخرین کتابهای کاملی که درباره انقلاب کبیر فرانسه نوشته شده است، کتاب جرمی پاپکین  به نام "دنیائی تازه آغاز می شود" است.
انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر شاید از میان اتفاقات مهم تاریخی، بیشترین کتاب و نوشته های تحلیلی و روایتی را به خود اختصاص داده باشند. اگر فردی هیچ کار دیگری نکند و کارش فقط خواندن مثلا تاریخ انقلاب فرانسه باشد، تا پایان عمرش هنوز نتوانسته است یک صدم آن نوشته‌ها را مرور کند. تاریخنگاری به نام استانلی ملون می‌گوید فقط در سال ۱۸۲۵، چهل میلیون صفحه تاریخ نوشته شد و بخش اعظم آنها اختصاص داده شده بود به تاریخ انقلاب کبیر فرانسه! در نتیجه در میان این همه کتاب و نوشته انسان باید بتواند چندتائی را که یک درک بهتری به آدم می‌دهند، انتخاب کند.

تاریخنگاران انقلاب فرانسه - شاید همه انقلابات دیگر هم - به دو دسته تقسیم شده اند. فاکتهای این انقلاب، برای هر دو دسته، غیرقابل انکارند: حمله به باستیل، تشکیل دو سه مجلس، انتخابات برای این مجالس، قانون اساسی ۱۷۹۱، زیر گیوتین رفتن لوئی شانزده، روبسپیر، دانتون، داسمولینس، بابوف و دیگران، کودتای ترمیدور، سعود ناپلئون و غیره. اما چرائی آن از همان روز اول مورد مشاجره بوده است. تا قبل از دهه پنجاه قرن گذشته، متد غالب توضیح انقلاب فرانسه متد ماتریالیسم تاریخی بود. جورج روود در جزوه خواندنی "تفسیرهای انقلاب فرانسه" به مورخین زیادی اشاره می کند که همه علیرغم "لیبرال" بودن بعضی ها، وقایع انقلاب را با متد ماتریالیستی دنبال کرده و توضیح می دهند. متدی که از این چهارچوب بیرون می‌زد را کسی از مورخین جدی نمی‌گرفت. مورخین اصلی انقلاب تا آن زمان، کسانی مثل جولس میشلت، ژان جورس، جورج لفیبور، آلبرت سوبول، آلبرت ماتیز، جورج روود، اریک هابزبام، فرانسوا فورت و امثالهم یک خط را دنبال می کنند و به انقلاب بعنوان واقعه ای که ریشه در مسائل عمیق جامعه داشت، می نگرند. بعد از انتشار ادبیات فرانسوا آولارد رشته دیگری از تاریخنویسی به نام "روزیونیسم"، یا تجدیدنظر کردن در تاریخنویسی تا آن زمان با رد متد مارکس در پرداختن به مسائل انقلاب فرانسه، مکتب دیگری ظهور کرد. مکتبی که کسانی مثل ویلیام دویل، سیمون سکیما، رابرت پالمر و همین جرمی پاپکین، که جملگی از اتوریته های تاریخنویسی انقلاب فرانسه هستند را بیرون داد. هابسبام در معرفی تعدادی از کتابهای انقلاب فرانسه، از کتاب دقیق "شهروند" سیمون سکیما نام می برد و یادآور می شود که گرچه دقت خاصی در روایت وقایع انقلاب دارد، اما ترازو را به نفع مخالفین انقلاب سنگین کرده و تصویری خشن از قهرمانان انقلاب، از کسانی مثل روبسپیر، دانتون، مارات، داسمولینس و بخصوص "سانس کلوتها" می دهد.
من کتاب "دنیائی تازه آغاز می شود" (A New World Begins) را معرفی می کنم، برای اینکه همچنانکه بالاتر گفتم آخرین کتاب کاملی است که درباره انقلاب فرانسه نوشته شده است. سالها پیش کتاب موجز جرمی پاپکین درباره انقلاب فرانسه را خوانده بودم که با دیدن انتشار کتاب ۶۰۰ صفحه‌ای "دنیائی تازه آغاز می‌شود"، بخاطر شیوایی و روانی روایت وقایع سراغ این کتاب رفتم. او خود می‌گوید که به "سنت متد مارکسیستی" تعلق ندارد، اما به شخصیتهای چپ انقلاب، برخلاف تاریخنگاران متعلق به سنت روزیونیستی، علاقه ویژه‌ای دارد. او در مقایسه آنها با شخصیتهای انقلاب اکتبر از یاد نمی‌برد که به لنین نفرین بگوید، اما این، به نظر من، چیزی از ارزش کتاب پاپکین نمی‌کاهد. کتاب او وقایع انقلاب فرانسه، تا سقوط ناپلئون را با دقت به عنوان وقایع، آنطوری که اتفاق افتادند، را به نگارش در آورده است. با الهام گرفتن از نقل قولی از گوته، که در جنگ ارتش انقلاب با سربازانی با روحیه و بدون امکانات کافی با ارتش پروس، سرباز ارتش پروس بود و بعد از شکست ارتش پروس، با حیرت و کمی هم شادمانی از این اتفاقات، می‌گوید: "دنیای دیگری آغاز شده است"، تیتر کتابش را انتخاب می کند.
خواندن کتاب "دنیای دیگری آغاز می شود" را به همه کسانی که به یک کتاب با ادبیاتی روان و شیرین نیاز و علاقه دارند و می خواهند وقایع انقلاب فرانسه و کی کی بود و چکار کرد را بدانند، پیشنهاد می کنم.