۱۳۹۹ فروردین ۲, شنبه

یک سال دیگر هم گذشت؛ مبارزه همچنان ادامه دارد!


نگاهی گذرا به مهمترین وقایع سیاسی – اجتماعی سال ۱۳۹۸ در ایران

سال ۱۳۹۸ هم سپری شد. سالی که بذرهای اعتراضات سال قبل را در خود داشت که برود با جمهوری اسلامی، این رژیم فقر و جنایت تعیین تکلیف کند. به همراه اعتراضات قدرتمند کارگران، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، زنان و جوانان که هر سال از سال قبل رادیکال تر و قدرتمندتر می‌شدند، سال ۹۸ سالی بود که درماندگی رژیم اسلامی در مقابله با این اعتراضات و در مقابله با جواب دادن به مطالبات ابتدایی جامعه را بار دیگر و اینبار آشکارا به نمایش گذاشت. جامعه پر بود از اعتراض. اعتراضات رادیکالتر شدند. فضا طوری شده بود که مسئولین رژیم رسما از خطر کمونیسم به همدیگر هشدار می دادند. امام جمعه ها رسما می گفتند نماز جمعه ها خالی است؛ ما می ترسیم با لباس آخوندی در خیابان قدم بزنیم. چپ و آزادیخواهی روز به روز رشد کرد و به یک گفتمان هر روزه مسئولین رژیم تبدیل شد. از حزب کارگزاران سازندگی، تا روزنامه شهروند، تا زیدآبادی و ابراهیم رئیسی تا روح الله سلگی و حشمت الله فلاحت پیشه در مورد رشد و خطر کمونیسم و حزب کمونیست کارگری هشدار دادند. مردم همچنان با رنج، فقر و نداری دست و پنجه نرم کردند. نداری، بیکاری و فقر همچنان جزئی از زندگی ماند. دست و پنجه نرم کردن با سیل و زلزله و بیماری‌های واگیردار و عدم توجه مسئولین دولتی بخشی از زندگی مردم ماند.
جامعه ایران سال ۹۸ را با سیلی دهشتناک آغاز کرد که بخش وسیعی از استانهای گلستان، فارس، خوزستان و لرستان را در برگرفت و دهها نفر جان خود را از دست دادند. در پاسخ به این وضعیت، که رژیم اسلامی و مسئولین مستقیمی که قاعدتا باید جلو می افتادند و فکری به حال مردم می کردند، خود مردم سعی کردند شوراها و ستادهای مقابله با این سیل ایجاد کنند؛ اما فعالین آنها با اذیت و آزار عوامل رژیم اسلامی روبرو شدند و به زندان و دادگاه احضار می شدند. اگر در جای دیگری از این دنیا سیل، زلزله، آتش سوزی و امثالهم سوانح طبیعی هستند، در ایران زیر سیطره آدمکشان اسلامی چنین نیست. سیل فوق صرفا یک سانحه طبیعی نبود، بلکه فاجعه‌ای اجتماعی بود. جمهوری اسلامی نه تنها هیچ اقدام پیشگرانه و بعد از وقوع این فاجعه کوچکترین اقدامی برای رسیدگی به وضعیت قربانیان آن انجام نداد، بلکه خود با جنگل خواری و زمین خواری و خانه سازی در حریم و بستر رودخانه ها و مسدود کردن مسیل ها و عدم رسیدگی به وضعیت سدها و آبگیرها و غیره عامل اصلی در بوجود آوردن اینگونه سوانح است.
یکی دیگر از "سوانح طبیعی" زلزله‌ای بود که در آبان ماه و قبل از شروع اعتراضات به گرانی بنزین، بخشهایی از استان‌های آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، گیلان، زنجان و اردبیل را لرزاند. این زلزله در بخشهایی از شهرستان میانه خساراتی به جای گذاشت و مردم برای روزها با باران و سرما و بدون کوچکترین کمکی از دولت دست و پنجه نرم کردند. مردم از شهرها و استانهای سراسر کشور با امکانات ابتدائی خودشان به کمک این زلزله زدگان شتافتند.
در سال ۹۸ همچنین شاهد قرار گرفتن نام نهاد آدمکش جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران، در لیست نیروهای تروریست دولت آمریکا بودیم. سپاه پاسداران نه تنها یک نهاد مستقیم شلیک گلوله به معترضین به فقر و فلاکت در این جامعه است، بلکه نهادی است مافیائی که بر بخش وسیعی از اقتصاد در این جامعه چنگ انداخته است. نهادی است که ترورهای خارج کشور مستقیما زیر نظر آن و ستون اصلی رژیم کثیف و آدمکش اسلامی است. این مسئله تا حدودی دم جمهوری اسلامی و تروریستهای آن در خارج کشور را چید.
در حیطه جنبش کارگری، مبارزه کارگران هفت تپه، فولاد اهواز و هپکو همچنان پیشگام مبارزات روزمره کارگری در گوشه و کنار ایران ماندند. اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و برخی دیگر از فعالین کارگری در این مراکز به صدای جنبش کارگری تبدیل شدند و گفتمان شورائی را گفتمان جنبش کارگری و گفتمان جنبش اعتراضی بر علیه جمهوری اسلامی کردند. در همین رابطه جمهوری اسلامی تعداد زیادی از شرکت کنندگان اول ماه مه را دستگیر و تعدادی از آنها را ماهها بدون تکلیف در بازداشتگاههای قرون وسطائی اسلامی‌اش نگه داشت. بعضی از این دستگیر شدگان را با قرار وثیقه‌های هنگفتی موقتا آزاد کرد و تعدادی از آنها کارزاری بر علیه وثیقه بستن به پای کارگران به راه انداختند که در نوع خود بی‌سابقه بود. این نشان از گام مهم دیگری بود که فعالین کارگری در مواجهه با تاکتیکهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی بر می‌داشتند.

چند واقعه مهم سیاسی پائیز ۹۸، رژیم را تا دو قدمی سرنگونی برد. از یک طرف اعتراضات قدرتمند توده‌های زحمتکش به دنبال گرانی بنزین به یک قیام وسیع توده‌ای دامن زد که خیابانها شاهد یک رویاروئی انقلابی توده‌ها با رژیم شدند. جنایتکاران رژیم اسلامی که مرگشان را جلوی چشمانشان می‌دیدند، با قساوتی که فقط از جنایتکاران مکتب اسلامیستی داعشی برمی‌آید، به صف مردم معترض و بی‌دفاع با سلاحهایی که فقط در جنگها از آنها استفاده می‌شود، گلوله بسته و بنا به آمار هزار و پانصد نفر را به قتل رسانده و دهها هزار نفر را دستگیر و روانه زندان و تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند.
از طرف دیگر یکی از مهمترین مهره های طرحهای تروریستی شان، قاسم سلیمانی، به همراه هفت هشت ده نفر دیگر از سران تروریست آن در یک حمله هوائی آمریکا به هلاکت رسیده و رژیم اسلامی با تمام هارت و پورت تا آن زمانش، قادر به هیچگونه حمله جدی متقابل حداقل تلافی جویانه نشد و معلوم شد که در برابر دشمن‌های منطقه‌ای خود دارای هیچگونه قدرت دفاعی از خود و مانوری نیست.
اما سرنگون کردن عمدی یک هواپیمای مسافربری با بیش از ۱۷۰ سرنشین که با کلی ضد و نقیض گوئی بالاخره به عمدی پرتاب کردن موشک به آن اعتراف کردند، رژیم جمهوری اسلامی را در انظار عمومی بین‌المللی هم، به یک باند جنایتکاری که تا آن روز فکرش را هم نمی توانستند بکنند تبدیل کرد. نه تنها از هر زمان دیگری در انظار بین المللی بی اعتبارتر شد، بلکه خود این موضوع به یک بحران دیگری برای این رژیم تبدیل شد که سکوی پرش تازه‌ای شد برای توده‌هایی که در کمین هستند تیر خلاصی به این جرثومه جنایت و فساد بزنند.
نود و هشت را با هیولای ویروس کرونا به پایان رساندیم. وضعیت بحرانی امروزی در ایران به این درجه نمی‌رسید اگر مقامات جنایتکار رژیم مثل بقیه کشورها جانب احتیاط را می‌گرفتند و پرواز و رفت و آمد به منطقه آلوده چین را موقتا متوقف می‌کردند و یا حداقل در همان روزهای اولیه عمق بحران را مخفی نمی‌کردند. تا کنون هزاران نفر جان خود را بر اثرا مبتلا شدن به این ویروس از دست داده و طبق تخمین پژوهشگران دانشگاه شریف، با سیری که در پیش است، با عدم مدیریت درست و نبود امکانات کافی، این ویروس می‌تواند جان چند میلیون نفر را در ایران بگیرد! این ویروس که می‌رود جامعه ایران را تباه‌تر از آنچه که هست بکند، از هر قشر و گروهی قربانی می‌گیرد، اما همه این قربانیان، قربانیان سیستم مخوف اسلامی این حکومت هستند که هیچ چیز آن نرمال نیست. در این شب سیاه، همه گاوها سیاه‌اند. برای جلوگیری از یک فاجعه انسانی باید بسیج شد. باید با ستاد مقابله با کرونا همکاری کرد، چرا که خود رژیم اسلامی از ویروس کرونا آدمکش تر است و نباید منتظر کمک رسانی از جانب مقامات آن شد.
سال دیگری را شروع کرده ایم، اما بدون تشریفات سالهای پیش؛ چرا که اکنون تلاش برای زنده ماندن صرف در دستور است. با هم و با همکاری و تلاش و اتحاد باید این هیولا را شکست بدهیم تا بلکه بتوانیم هیولای فقر، نداری و بیکاری جمهوری اسلامی را هم برای همیشه به زباله دان تاریخ بسپاریم.

۱۸ مارس ۲۰۲۰
انترناسیونال ۸۶۰

۱۳۹۹ فروردین ۱, جمعه

پایان غم انگیز "آلترناتیو سوسیالیستی"!


یک آلترناتیو سوسیالیستی لازم، اما غیرممکن است!

روز ۱۱ مارس ۲۰۲۰، هیأت شش سازمان و جریان سیاسی که قبلا طی اطلاعیه‌ای تحت عنوان "یک آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!" اعلام موجودیت کرده بود، اطلاعیه‌ای صادر کرد که روحیه ناامیدی از تک تک سطور آن بیرون می‌زد. آن "آلترناتیو سوسیالیستی" که دو سال پیش، با اشاره به رویدادهای دیماه ۹۶، با روحیه‌ای جنگنده و آژیته شده زاده شده بود، با اطلاعیه ۱۱ مارس به یک "شورای همکاری" – برای چندمین بار – تقلیل یافته بود.

آخرین "آلترناتیو سوسیالیستی ..."
"آلترناتیو سوسیالیستی ..." اولین تجمع یکسری از محافل چپ با ظاهرا هدف رهبری کردن مبارزات توده‌های زحمتکش برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی نبود که عروج و افول می‌کرد. هر کسی که در ۲۰ - ۲۵ سال گذشته سرنوشت نیروهای اصلی "آلترناتیو سوسیالیستی استکهلم" (کومه‌له (حزب کمونیست ایران) و راه کارگر) را دنبال کرده باشد، حداقل ۴ و یا ۵ تا از این نوع تجمع و ائتلافها را می‌تواند بشمارد. برای من که از همان اول خبر این "آلترناتیو سوسیالیستی ..." را شنیدم، مسجل بود که به یک چنین سرنوشتی دچار خواهد شد.
آلترناتیوهای چپ و سوسیالیستی در مقابله با رژیمهای در حال سقوط، نه با نشست و اتحاد چند نیرو، بلکه با داشتن برنامه، و مهمتر از آن، قدرت بسیج فعالین سیاسی ممکن هستند. آن سازمان و حزبی که برای "آلترناتیو سوسیالیستی" دست به دامن اتحاد و ائتلاف با این و آن سازمان و حزب می‌گردد، قبل از هر چیزی رو به جامعه اعلام می‌کند که گرچه سازمان و حزب ایجاد کرده، اما اعتقادی به توانائی خود در تغییر جامعه ندارد. بطور ضمنی، علیرغم عنوان اطلاعیه‌شان، اعلام می‌کند که از نظر ایشان یک آلترناتیو سوسیالیستی، گرچه لازم، اما متأسفانه غیرممکن است! از نظر ایشان آلترناتیو سوسیالیستی جمع عددی شش سازمان سیاسی چپ و تعدادی افراد مستقل چپ است! و این ارزیابی را حتی در همان اطلاعیه ۱۱ مارس هم منعکس کرده‌اند. نوشته‌اند: "... این جمع از این رهگذر تلاش خواهد کرد برغم برخی اختلاف نظرها، گفتمان و همنگری بیشتری در بین همه نیروها و انسان‌های چپ و کمونیستی که به سرنگونگی انقلابی جمهوری اسلامی و جایگرینی آلترنایتوی سوسیالیستی برای فردای جامعه ایران باور دارند، فراهم سازد." از نظر این نقل قول، این نه حزب و سازمان و سازماندهی، بلکه "همنگری بیشتر در بین همه نیروها و انسانهای چپ ..." است که تغییر را سازمان و رهبری می‌کند. هر جمع و هر فردی که گفت سوسیالیست است، اینها تلاش خواهند کرد دور هم جمع کنند و "آلترناتیو سوسیالیستی" برای انقلاب پیش رو فراهم آورند. و آن هم نه با رهبری سیاسی، بلکه با دور هم گرد آورد افراد! واقعا از این ناشیانه‌تر تصور کردن درباره سوسیالیسم و انقلاب و آلترناتیو سوسیالیستی در چپ ایران می توان سراغ گرفت؟!
از منظر کمونیستی، آلترناتیو سوسیالیستی در یک انقلابی با رهبری سیاسی تأمین می‌شود. رهبری سیاسی به ستاد انقلاب منجر می‌شود. تجارب تاریخی غنی‌ای، از جمله انقلاب اکتبر و انقلاب کبیر فرانسه را در این رابطه داریم. رهبری سیاسی می‌تواند پایه‌ها و مخاطبین همه احزاب، محافل و جریانات را در بر بگیرد. اصولا توده‌های انقلابی دنبال رهبران رادیکال در خیابانها می‌مانند تا با سیستمی که مورد حمله انقلاب قرار گرفته، تعیین تکلیف بکنند. این فعالین و رهبران میدانی هم باید هدف اصلی احزاب باشند که با برنامه، استراتژی و تاکتیکهای خود توجه این رهبران را به خود جلب و جذب کنند. حتی بخشهای اصلی احزاب هم اینگونه اتوریته سیاسی را قبول می‌کنند. در سال‌های اواخر دهه ۵۰ در ایران، بخش وسیعی از فعالین و کادرهای سازمان‌های سیاسی چپ جذب سیاستهای اتحاد مبارزان کمونیست شدند. بخش وسیعی از اس آرها و منشویکها جذب سیاستهای حزب بلشویک شدند و اینگونه شورای مرکزی در پتروگراد به دست بلشویکها برای به سرانجام رساندن انقلاب افتاد. انقلاب فرانسه هم در سالهای اولیه دهه ۷۰ قرن ۱۷۰۰، دقیقا یک چنین مسیری را طی کرد.  


کمونیستهای منفرد
در اطلاعیه ۱۱ مارس "شورای همکاری" به "انسانهای چپ" اشاره شده است. انقلاب را گرچه افراد به پیش می‌برند، اما سرنوشت انقلاب توسط افراد متشکل در احزاب تعیین می‌شود. اکنون بخش وسیعی از کسانی که تا دیروز عضو این و یا آن حزب و سازمانی بودند، در شرایط غیر سرکوب خارج کشور تصمیم گرفته‌اند کار متشکل نکنند. من به تصمیم این رفقا احترام میگذارم و اشکالی هم به کارشان نمی گیریم؛ اما هیچگونه امیدی را نباید به "کمونیست مستقل" برای به پیروزی رساندن انقلاب و بخصوص برای "ستاد رهبری انقلاب" بست. در انقلاب اکتبر، همه کسانی که درد خلاصی از آن وضعیت را داشتند و تا قبل از انقلاب فوریه مستقل مانده بودند، تصمیم خود را گرفتند که به یکی از احزاب درگیر انقلاب بپیوندند. تا آنجا که به "آلترناتیو سوسیالیستی استکهلم" برمی‌گردد، امید بستن به "انسانهای چپ" برای آلترناتیو سوسیالیستی، به نظر من از همان عدم باور جدی به ممکن بودن یک آلترناتیو سوسیالیستی سرچشمه می‌گیرد. وقتی که نیروئی به قدرت خود باوری نداشت و برای رهبر شدن انقلاب در خود دورنمائی نمی‌بیند، تنها راهی که برایش می‌ماند، دست به دامن "انسانهای چپ" برای همکاری می‌شود.

نقش کومه له در ایجاد "آلترناتیوها"
لازم است نظرم را بطور کلی درباره چرائی ایجاد اینگونه "آلترناتیوها" و این "شوراهای همکاری" گفته باشم. به نظر من همه این طرح‌ها از جانب کومه‌له هدایت و رهبری می‌شوند. دلیل ساده آن هم این است که کومه‌له می‌خواهد جریاناتی را در سطح سراسری سرگرم کند و رو به جامعه پز بدهد که مشغول ایجاد آلترناتیو سوسیالیستی است، تا بلکه در سطح محلی، آنجا که فعالیت اصلی‌اش متمرکز است، با احزاب ناسیونالیستی و بعضا اسلامی سیاستهایش را به پیش ببرد. این را ابراهیم علیزاده قبلا به این صورت گفته بود که: "حزب کمونیست با احزاب ایرانی کار می‌کند و کومه‌له هم در کردستان با احزاب کردستانی!" (نقل به معنی). کومه‌له بقیه جریانات را برای سیاستهای خودش به بازی گرفته است. آنها هم از آنجا که در دنیای سیاسی کاره‌ای نیستند و مخاطبی ندارند، همین که کسی آنها را به حساب آورده، ذوق زده دنبال ایشان می‌افتد.
من فکر می‌کنم که حداقل از این سر نمی‌توان و نباید هم به کومه‌له و حزب کمونیست ایران ایرادی گرفت. هر جریانی که می‌خواهد سیاست بکند، حق برایش محفوظ است که هر طوری که خود صلاح می‌داند سیاستش را به پیش ببرد. حق برای افراد و جریانات دیگر هم محفوظ است که اینگونه سیاست کردن‌ها و اینگونه تاکتیکها را نقد کنند؛ اگر فکر کنند به دردی می خورد.
۲۰ مارس ۲۰۲۰

۱۳۹۸ اسفند ۲۸, چهارشنبه

در حاشیه مرگ فریبرز رئیس‌دانا


 فریبرز رئیس‌دانا یکی از هزاران نفری است که ویروس کرونا در ایران جانش را گرفت. او را هم همانند بقیه قربانیان این ویروس که در میانشان کارگران ایران خودرو، معلمان، کارگران شهرداری‌ها، کارگران بیمارستان‌ها، پزشکان و پرستاران بیمارستان‌های گیلان، تهران و مشهد، آخوند دیپلمات سابق جمهوری اسلامی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و غیره و غیره هم یافت می‌شوند، جمهوری اسلامی کشت. حکومتی که بر همه چیز در این کشور چنگ انداخته است، اما هیچ چیز را بعنوان یک حکومت نرمال امروزی مدیریت نمی‌کند. فکر و ذکرشان سرکوب و چپاول است.
آدم‌های زیادی برای مرگ فریبرز رئیس‌دانا زانوی غم بغل کرده‌اند. تعدادی از احزاب، سازمان‌ها و نهادهای سیاسی، فرهنگی و صنفی اطلاعیه صادر کرده و میراث فکری‌ای که او نماینده‌اش بود را پاس داشته‌اند. من فکر می‌کنم که بازماندگان گذشتگان، نه برای فرد رفته، که برای خودشان سوگوارند. از مرگ طبیعی‌تر شاید فقط مرگ باشد! در نتیجه نقد من - آنچه را که دارید می‌خوانید - نه از سر خوشحالی و یا ناراحتی از مرگ یک نفر، بلکه یادآوری سیاستهای اصلی رئیس‌دانا می‌باشد.


فریبرز رئیس‌دانا دوست کارگران نبود!
تعدادی گفته‌اند که فریبرز رئیس‌دانا "حامی کارگران و زحمتکشان" بود. معیار اینها را من نمی‌دانم، اما هنگام مبارزه کارگران بر سر معیشت، او رسما در جبهه دیگری قرار می‌گرفت. او حداکثر جناحی از خانه کارگری‌ها بود؛ مثل حسین اکبری، ناصر آقاجری و کاظم فرج‌الهی. او هر ساله که کارگران بر سر حداقل دستمزد با رژیم اسلامی درگیر می‌شدند، جلو می‌افتاد که زیاده‌خواهی کارگران غیرعملی است و "تحقیقات کارشناسانه" ایشان نشان می‌دهد حداقل دستمزد باید چیزی یک سوم آنچه باشد که فعالین کارگری مطالبه می‌کنند! این را نه یک سال و نه دو سال، بلکه هر ساله تکرار می‌کرد.

فریبرز رئیس‌دانا ضد سرمایه‌داری نبود!
تعدادی گفته‌اند که ایشان ضد سرمایه‌داری بود. معیار آنها در ضدیت با سرمایه‌داری را من نمی‌دانم؛ اما فریبرز رئیس‌دانا "ضدیت با سرمایه‌داری" خود را در ضدیت با نئولیبرالیسم تعریف می‌کرد. نئولیبرالیسم یک شکلی از سرمایه‌داری است، نه خود سرمایه‌داری. همین مسئله او را در مقابل اعتراضات توده ای آبان ماه ۹۸ در ایران قرار داد. او گرانی بنزین که به اعتراضات توده‌ای آبان ۹۸ منجر شد را نه کارکرد سرمایه‌داری زیر سیطره چپاولگران اسلامی، بلکه دستورات صندوق بین‌الملل پول برای پیاده کردن برنامه‌های نئولیبرالیسم در ایران عنوان می‌کرد.

فریبرز رئیس‌دانا سوسیالیست نبود!
تعدادی گفته‌اند که فریبرز رئیس‌دانا یک سوسیالیست بود. فریبرز رئیس‌دانا را با اکراه و کلی ارفاق می‌توان نوعی "مخالف" سرمایه‌داری به حساب آورد. سرمایه‌داری مخالفان رنگارنگ زیادی دارد؛ یکی از آنها هیتلر و حزب "ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان" بود. مخالفت رئیس‌دانا با سرمایه‌داری، در مخالفت ایشان با "امپریالیسم" فهمیده می‌شود. در این مخالفت امثال ایشان نه برای گذار به یک سیستم سوسیالیستی، که برای مقاومت در برابر "امپریالیسم" مبارزه می‌کنند. از اینها اگر دیروز در مورد دفاع از سرمایه‌داری شوروی سوء استفاده می‌شد، امروز شعار می‌دهند: "ما همه حزب الله هستیم!" در مخالفت با "امپریالیسم" رئیس‌دانا به دامن بشار اسد، پوتین، استالین، حسن نصرالله، صدام حسین، چاوز و نهایتا روحانی افتاد.

فریبرز رئیس دانا یک یهودی ستیز بود!
امضای فریبرز رئیس‌دانا می‌توانست این باشد: "حزب کمونیست کارگری ایران از اسرائیل پول می‌گیرد". فریبرز رئیس‌دانا حداقل صد بار در نوشته‌های مختلف و در کامنتهای فیسبوکی این را تکرار کرده است. بقول منصور حکمت: "این یک فتوای اسلامی و یک تحریک تروریستی علیه حزب کمونیست کارگری ایران است. ... در پس این جملات، پاپوش‌دوزی همیشگی رژیم اسلامی برای صدور حکم و فتوای اعدام مخالفانش را میبینیم. آنتی‌سمیتیسم نهضت کثیف اسلامی را میبنیم که فصل مشترک هویت همه مرتجعین اسلام‌زده ایرانی اعم از معمم و مکلا و ساکن تهران یا ونکوور است. در پس این جملات، اوین و سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات را میبینیم. این یک کنجکاوی مالی و یک حسابرسی مالیاتی از درآمدها و دارایی‌های حزب کمونیست کارگری ایران نیست. این یک تحریک اسلامی تروریستی علیه حزب و فعالینی است که بی‌وقفه برای آزادی و برابری در ایران و سرنگونی رژیم اسلامی مبارزه میکنند." او با همنوا شدن با حسین شریعتمداری و کیهان، با تکرار چنین پرووکاسیون اسلامی و ارتجاعی، پا در مسیری بینهایت رسوا گذاشت.

درباره فریبرز رئیس دانا می‌شود زیاد نوشت، اما قصد من نه نقد فریبرز رییس‌دانا که زیر نورافکن گذاشتن بعضی از مواضع اولترا راست ایشان بود. امیدوارم که خوانندگان با کمی تعمق سوگوران سیاسی فریبرز رئیس‌دانا را هم بشناسند!
۱۹ مارس ۲۰۲۰

۱۳۹۸ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

صفحه ای از تاریخ


دنیا و تاریخ آن، همچون کتابی کامل از تاریخ یک موضوع است. کتابی با فصلهای گوناگون. فصل‌هائی از این کتاب بسیار جذابند. لحظاتی از آن بسیار غم انگیز! هر کس از ما می تواند فصلی از لحظات جذاب و فصولی از لحظات غم انگیز این کتاب را بنویسد. بنویسید فصل مربوط به جنگهای جهانی اول و دوم را؛ فصل مربوط به قتل عام سرخپوستان را؛ فصول مربوط به نسل کشیها را. جنگ در ویتنام و یا کامبوج و کره را. جنگ بالکان را. جنگ در عراق و ویران کردن سوریه را. جنگ جمهوری اسلامی و صدام حسین را.

پایان یکی از این فصل‌ها را ورق می‌زنیم و، اگر سیگاری هستید، با چند پک به یک سیگار لحظاتی در غم بازماندگان این نسل کشی‌ها شریک می‌شویم. بعد یکی از فصول مربوط به تغییر را شروع می‌کنیم. انقلاب اکتبر، انقلاب فرانسه، انقلاب صنعتی، پایان آپارتاید، چارتیسم، بهار عربی، انقلابات ۱۸۴۸. یک فصل زیبا و جذاب این کتاب، با ۱۸ مارس ۱۸۷۱ شروع می شود. امروز، ۱۴۹ سال پیش، کمون پاریس! زنان و کودکان در پایتخت یکی از مهمترین کشورهای اروپا و شاید هم جهان، تفنگ جانیان را بی خاصیت کردند. کارگران و مردم عادی‌ای که تا چند روز پیش فقط گوشت دم توپ "از ما بهتران" بودند، امروز شهر را می‌گردانند. انتخاب می‌کنند و انتخاب می‌شوند. حق دارند هر از چند وقتی بازدهی مدیران انتخاب شده را بررسی کرده، یا بجای آنها کسان دیگری انتخاب کنند و یا در سمتشان ابقائشان کنند.
این فصل را با دقت، چند بار و خوب بخوانیم تا از یاد نبریم تاریخ را همیشه طبقه حاکمه رقم نزده است و می شود به بربریت تشنگان استثمار لگام زد.
۱۸ مارس ۲۰۲۰
***
برتولت برشت یک نمایشنامه خواندنی ولی متأسفانه کمتر شناخته شده‌ای به نام روزهای کمون دارد که خواندنش را در دستور بگذارید. این اثر به فارسی هم به خوبی ترجمه شده و آنلاین هم قابل دسترس است.

۱۳۹۸ اسفند ۲۶, دوشنبه

صهیونیسم، یهودی ستیزی و چپ


موشه پاستون (Moishe Postone)
ترجمه: ناصر اصغری

مقدمه مترجم
موشه پاستون مارکسیستی دانشگاهی بود که دو سال پیش، روز ۱۹ مارس ۲۰۱۸، در سن تقریبا ۷۶ سالگی چشم از جهان فروبست. وی درباره نظرات اقتصادی مارکس مطالب متعددی نوشته است. او همچنین نقشی محوری در تدوین نقد تئوری‌های "چپ یهودی ستیز" (left anti-semitism) داشته است. این تئوری‌ها روی مواضعی که بعضی از محافل چپ، بخصوص در مورد مسئله اسرائیل - فلسطین می گیرند که یا خوراک لازم برای دشمنی با یهودیها فراهم می کند و یا ریشه در دشمنی با یهودیها دارد، خم می‌شود. مصاحبه زیر توسط یکی از اعضای رهبری جریان "رهائی کارگران" (Workers’Liberty) به نام مارتین تامس در فوریه ۲۰۱۰ صورت گرفته و در شماره ۱۶۶ نشریه این سازمان درج شده بود.
من عنوان و مقوله "چپ یهودی ستیز" را، گرچه درک می‌کنم، اما نمی‌پسندم. می‌دانم که برای توصیف حال افرادی که به نام چپ حرف می‌زنند و هم و غمشان این است که چرا هیتلر همه یهودیها را در کوره‌های آدم سوزی نیانداخت، چنین مقولاتی خلق شده‌اند. اما اینها در جامعه، در هیچ جامعه‌ای، مظهر چپ و چپ‌گرائی نیستند. اتفاقا مظهر عقبماندگی و ناستالژی صدام، استالین و القاعده هستند که هنوز خبر ورشکستگی آنچه که در ادبیات چپ به آن گفته می شود "ضد امپریالیستها" به گوششان نرسیده. مظهر دفاع از پوتین و بشار اسد هستند. این نوع سیاست که بعضا به اشتباه به آن "چپ" گفته می‌شود، گرچه همه جای دنیا یافت می‌شود، اما تحت حمایت اسلامیسم در خاورمیانه نفوذش بیشتر از غرب است. اینها اگر در یک کشور اروپائی سیاست می کرند، شاخه‌ای از احزاب دست راستی نئونازیست می‌بودند.
آن عنوان را نمی‌پسندم برای اینکه مقوله "چپ" با آزادیخواهی تداعی شده است. با رفع تبعیض از هر نوعش، و از جمله تبعیض بر علیه انسانهایی که به یهودیت منتسب شده‌اند، تداعی شده است. وقتی کسی "چپ" را با "یهودی ستیزی" یک جا می‌بیند، تا تفکیک لازم را انجام دهد چپ و آزادیخواهی ضربه لازم را خورده است!
من این مصاحبه خواندنی را برای آن دست از کسانی که گاها جائی خودشان را چپ معرفی می‌کنند اما مهمات بیار جانوران آدمکش هستند، ترجمه نکرده‌ام. برای آن دسته از مخاطبین این افراد ترجمه کرده‌ام که شاید هنوز به اینها توهمی داشته باشند.
***
صهیونیسم، یهودی ستیزی و چپ

سئوال: برای بسیاری از چپها امروز چنین به نظر می رسد که یهودی ستیزی هم صرفا نوع دیگری از راسیسم است که گرچه چیز جالبی نیست، اما فعلا حاشیه ای است و اگر مورد بحث و جدل است، صرفا به این خاطر است که دولت اسرائیل می خواهد اتهامات یهودی ستیزی را برجسته کند تا انتقادات به خود را با برجسته کردن این اتهامات به جای دیگری منحرف کند. اما شما نظرتان این است که آنتی سمیتیزم از انواع دیگر نژادپرستی ها متفاوت است و حاشیه ای هم نیست. چرا؟

جواب: حرفی در این که دولت اسرائیل از اتهام یهودی ستیزی بعنوان سپری بر علیه انتقاد از خود استفاده می کند نیست. اما این بدین معنا نیست که یهودی ستیزی یک مشکل جدی نیست.
آنطور که یهودی ستیزی از راسیسم متمایز می شود و یا بهتر است متمایز بشود، مربوط به نوع تصویر خیالی از قدرت است که به یهودیان، صهیونیسم و اسرائیل نسبت داده می شود که در مرکز یهودی ستیزی قرار دارد. یهودیان در این تصویر دارای قدرتی عظیم، انتزاعی و غیرقابل محسوس هستند که بر کل جهان تسلط دارد. هیچ چیز شبیه به این ایده در مرکز دیگر اشکال نژادپرستی وجود ندارد. تا جائی که من اطلاع دارم، راسیسم به ندرت سیستمی را تشکیل می دهد که تلاش کند با آن جهان را توضیح دهد. آنتی سمیتیزم یک نقد بدوی از جهان، از مدرنیته سرمایه داری است. به این دلیل می گویم مخصوصا برای چپ خطرناک است که آنتی سمیتیزم ابعادی شبه رهائیبخش دارد که دیگر اشکال راسیسم به ندرت از آن برخوردارند.

سئوال: فکر می کنید چه اندازه از آنتی سمیتیزم امروزه به رفتار اسرائیل گره خورده؟ چنین به نظر می آید که یک رشته از رفتارهای بعضی از نیروهای چپ نسبت به اسرائیل اشارات تلویحی آنتی سمتیزم دارد. رشته ای که آرزو دارد بعنوان مثال اسرائیل از روی کره زمین محو شود، و نه فقط نقد و تغییر سیاست دولت اسرائیل نسبت به فلسطینیان. در جهان اینها همه دولت – ملتهای دیگر حق دارند وجود داشته باشند جز اسرائیل. از این نقطه نظر، یهودی بودن و احساس یکسری هویت مشترک کردن با دیگر یهودیان و معمولان با یهودیان اسرائیل، یعنی یک "صهیونیست" بودن، و این به همان اندازه راسیست بودن زشت و شنیع است.


جواب: یکسری از مسائل اینجا باید از هم تفکیک داده شوند. نوعی همگرائی مهلک چندین گرایش تاریخی ضد صهیونیسم معاصر وجود دارند.
یکی، که لزوما منشاء یهودی ستیزی ندارد، ریشه هایش در مبارزه بین روشنفکران یهودی اروپای شرقی در اوایل قرن بیست دارد. یک بخش عظیمی از روشنفکران یهودی – از جمله روشنفکران سکولار؟ - احساس می کردند که نوعی از هویت جمعی بخشی از تجربه یهودی بودن است. با شکست انواع امپراطورهای جمعی پیشین، یعنی با فروپاشی امپراطوریهای هابسبورگ، رومانوف و پروس، این هویت به طور روزافزونی هویت ملی تعریف شد. برخلاف یهودیان اروپای غربی، یهودیان اروپای شرقی به خودشان بعنوان یک جمع نگاه می کردند، تا صرفا یک دین.
این دوره شاهد اشکال مختلفی از این نوع ابراز بیان ملی یهودیت بود. صهیونیسم یکی از آنها بود. دیگرانی هم بودند، مثل استقلال طلبان فرهنگ یهودی، و بوند که یک جنبش سوسیالیستی مستقل کارگران یهودی بود که از دیگر جنبشها خیلی بزرگتر بود و از حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در سالهای اول قرن ۲۰ جدا شده بود.
از طرف دیگر یهودیانی، که بسیاری از آنها اعضای احزاب کمونیست هم بودند، بر این نظر بودند که هرگونه ابراز هویت یهودیت لعن و نفرین به درک خود آنها از انسانیت است، که من آن را روشنگری انتزاعی از انسانیت می‌دانم. مثلا تروتسکی اوایل به بوند می‌گفت "صهیونیستهای دریازده" (Sea-sick). توجه داشته باشید که اینجا نقد صهیونیسم ربطی به فلسطین و موقعیت فلسطینی ها ندارد، چرا که بوند تماما فوکسش به استقلال در چهارچوب امپراطوری روسیه بود و صهیونیسم را رد می کرد. بلکه اینکه تروتسکی بوند و صهیونیسم را برابر می داند رد ضمنی هرگونه خودهویتی جمعی یهودیت است. نظر تروتسکی، به نظر من بعدا تغییر کرد، اما این نگرش نسبتا معمول بود. احزاب و سازمانهای کمونیست تمایل شدیدی به مخالفت با ناسیونالیسم یهودی از هر نوعش، چه ناسیونالیسم فرهنگی، چه ناسیونالیسم سیاسی و صهیونیسم نشان دادند. این یک نوع ضدیت با صهیونیسم است. لزوما یهودی ستیز نیست، اما تحت عنوان انتزاعی جهانشمولی، خودهویتی دسته جعمی یهودیان را نمی پذیرد. با این حال، در غالب اوقات این نوع از ضدیت با صهیونیسم در ادعایش ناپیگیر است – می‌خواهد حق تعیین سرنوشت را به قریب به اتفاق مردمان اعطا کند، بغیر از یهودیان. اینجاست که آنچه که ظاهرا بطور انتزاعی جهانشمول بود، ایدئولوژیک می‌شود. علاوه بر این، معنای یک چنین جهانشمولی انتزاعی، خود با زمینه تاریخی تغییر می‌کند. بعد از هولوکاست و تشکیل کشور اسرائیل، این جهانشمولی انتزاعی در خدمت پنهان کردن تاریخ یهودیان در اروپا قرار می‌گیرید. این یک عمل دوگانه "پاکسازی" تاریخی خیلی مفیدی را انجام می‌دهد: خشونت تاریخی‌ای که اروپائیان بر علیه یهودیان مرتکب می‌شدند را پاک می‌کند؛ در عین حال استعمار دهشتناک اروپائیان اکنون به یهودیان نسبت داده می‌شود. در این مورد، جهانشمولی عامی که امروزه توسط بسیاری از ضد صهیونیستها بیان می‌شود به ایدئولوژی مشروعیت بخشیدنی‌ای که کمک می‌کند شکلی از فراموشی نسبت به تاریخ طولانی اعمال، سیاستها و ایدئولوژیهای اروپائی بر علیه یهودیان شکل بگیرد، تبدیل می‌شود؛ در حالیکه اساسا همان تاریخ را ادامه می‌دهند. یهودیان یکبار دیگر به موضوع منحصر بفرد خشم اروپائیان تبدیل شده‌اند. همبستگی‌ای که بسیاری از یهودیان نسبت به یهودیان دیگر، از جمله در اسرائیل احساس می کنند – گرچه به دنبال هولوکاست قابل درک است – اکنون تقبیح می‌شود. این شکل ضدیت با صهیونیسم تبدیل شده است به پایگاهی برای طرح ریشه کن کردن حق واقعا موجود تعیین سرنوشت یهودیان. با برخی از انواع ناسیونالیسم عربی همسو می‌شود، که اکنون بعنوان فوق العاد مترقی کدگذاری می‌شود.
یک لایه دیگر از چپ ضد صهیونیسم – این یکی شدیدا یهودی ستیز – که مشخصا بعد از دادگاههای نمایشی در اروپای شرقی بعد از جنگ جهانی دوم بود، توسط شوروی معرفی شد. این بخصوص در مورد دادگاه سلنسکی (Slansky) چشمگیر بود، که اکثر اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست چکسلواکی محاکمه و اعدام شدند. همه اتهامات علیه آنها، اتهامات کلاسیک ضد یهودی بودند: آنها بی ریشه بودند، جهان وطن (cosmopolitan) بودند، و آنها بخشی از توطئه عمومی جهانی بودند. از آنجا که اتحاد جماهیر شوروی نمی‌توانست رسما زبان یهودی ستیزی بکار بگیرد، شروع کردند به استفاده از کلمه "صهیونیست" به همان معنائی که وقتی یهودی ستیزان هنگام حرف زدن از یهودیان مد نظرشان است.
رهبران حزب کمونیست چکسلواکی، که هیچگونه ارتباطی با صهیونیسم نداشتند - بسیاری از آنها قهرمانان جنگ داخلی اسپانیا بودند - تحت عنوان صهیونیست تیرباران شدند.
این رگه یهودی ستیزی ضد صهیونیستی در دوره جنگ سرد، بخشا توسط سازمان های امنیتی کشورهایی مثل آلمان شرقی به خاورمیانه صادر شد. فرمی از یهودی ستیزی، که ضد صهیونیسم خوانده می شود، به خاورمیانه معرفی شد که برای چپ "معتبر" بود.
ریشه آن هیچ ربطی به جنبش علیه شهرک سازی اسرائیل نداشت. البته اعراب فلسطین به مهاجرت یهودیان واکنش منفی نشان دادند و بر علیه آن مقاومت کردند. این کاملا قابل درک است. این به خودی خود ابدا یهودی ستیزی نیست. اما این رشته از ضد صهیونیسم تاریخا همگرا شدند.
در مورد گرایش سوم، در حدود ده سال گذشته تغییراتی صورت گرفته که از خود جنبش فلسطین در مورد موجودیت اسرائیل آغاز می شود. برای سالها اغلب سازمانهای فلسطینی حاضر نبودند موجودیت اسرائیل را بپذیرند. اما در سال ۱۹۸۸ "ساف" حاضر شد موجودیت اسراییل را بپذیرد. انتفاضه دوم که در سال ۲۰۰۰ شروع شد، از لحاظ سیاسی بسیار از انتفاضه اول متفاوت بود، و باعث تغییر آن تصمیم شد.
من آن را یک اشتباه سیاسی اساسی می دانم، و فکر می کنم که هم جای تعمق و هم جای تأسف دارد که چپ گرفتار آن شد و بطور فزاینده‌ای خواهان محو اسرائیل شده است. بهرحال امروزه در خاورمیانه تقریبا به همان اندازه تعداد فلسطینی، یهودی زندگی می کند. هر استراتژی‌ای که بخواهد مبنا را قرینه سازی  با موقعیتهای مثل الجزایر و یا آفریقای جنوبی بگذارد، هم از نظر جمعیت شناسی و هم از نظر سیاسی و تاریخی، ناکارآمد خواهد بود.
چطور است که آدمها نمی توانند موقعیت امروز را درک کنند؛ و سعی کنند ببینند آیا راه حلی برای خلاصی از موقعیتی که اساسا یک درگیری ملی است پیدا کنند، تا بشود راه را برای یک سیاست مترقی هموار کرد؟ این کشمکش را شامل بخشی از بحث استعمار کردن، موقعیت را اشتباه توضیح می دهد. برخلاف آنهائی که سیاست مترقی را شامل مبارزه ملی کرده اند، من فکر می کنم تا زمانی که کشمکش بر سر موجودیت اسرائیل و موجودیت فلسطین تمرکز شود، مبارزات مترقی تضعیف می شوند. آنهائی که مبارزه بر علیه موجودیت اسرائیل را مبارزه ای مترقی می دانند، به یک چیز ارتجاعی مترقی می نگرند.
در دهه های گذشته کمپینی هماهنگ توسط بعضی از فلسطینی ها به راه افتاده، و توسط چپ به غرب راه پیدا کرده، که نفس موجودیت اسرائیل دوباره مورد سئوال قرار بگیرد. در میان چیزهای دیگر، این موضوع می تواند باعث تقویت دست راستی ها در اسرائیل بشود.
بین سالهای ۱۹۶۷ تا ۲۰۰۰، چپ اسرائیل همیشه استدلال می‌کرد که آنچه فلسطینی‌ها می‌خواهند حق تعیین سرنوشت است و آن تصور دست‌راستی که خواهان از بین بردن اسرائیل هستند، بیش از یک توهم نیست. متأسفانه این توهم در سال ۲۰۰۰ معلوم شد که توهم نیست، چنانچه موضع راست را در مانع شدن فلسطینی‌ها برای دولت شدن، بیش از حد تقویت کرده است. راست اسرائیل و راست فلسطین همدیگر را تقویت می‌کنند و چه در غرب، اسلامیستها و ناسیونالیستهای افراطی را، آنچه که من راست فلسطین می‌دانم، حمایت می‌کند.
این ایده که هر ملیتی، جز یهودی‌ها، حق تعیین سرنوشت دارند، به اتحاد شوروی برمی گردد. کافی است کسی مسئله ملیتهای استالین را بخواند.

سئوال: یک چیز عجیب دیگر در مورد نگرش برخی از جریانات چپ نسبت به اسرائیل، دادن یک تصویر عجیب و مرموز از قدرت به آن است. برای مثال اغلب این تصویر داده می شود که قدرت غالب بودن اسرائیل در خاورمیانه بدیهی است، و اغلب استدلال می‌شود که اسرائیل دارای قدرت عظیمی در میان محافل قدرت در آمریکا و بریتانیا است.

جواب: اسرائیل با آنچه که ادعا می‌شود، بسیار فاصله دارد. با این حال افرادی مثل جان میرزهایمر و استفان والت که از همکاران سابق و فعلی من در دانشگاه شیکاگو هستند، و از محافلی در بریتانیا فعالانه حمایت می‌شوند، معتقدند تنها چیزی که سیاست خاورمیانه آمریکا را هدایت می‌کند اسرائیل است و این سیاست به واسطه لابی یهودی به پیش می‌رود. این ادعا و اتهام بزرگ را بدون کوچکترین تلاشی برای تجزیه و تحلیل سیاست آمریکا در خاورمیانه از سال ۱۹۴۵ ابراز می‌کنند، که ابدا نمی‌توان آن را اسرائیل محور دانست. به عنوان مثال، سیاست آمریکا در قبال ایران طی ۷۵ سال گذشته را کاملا نادیده می‌گیرند. پس از جنگ جهانی دوم ستون‌های واقعی سیاست آمریکا در خاورمیانه عربستان سعودی و ایران بودند. در دهه‌های اخیر این تغییر کرده و آمریکایی‌ها مطمئن نیستند چگونه با آن مقابله کنند و اهداف خود را از خلیج فارس تأمین کنند. با این حال، این دو دانشگاهی کتابی نوشته‌اند که مدعی است سیاست آمریکا در خاورمیانه عموما توسط لابی یهودیان انجام می‌شود؛ بدون آنکه زحمتی به خود داده یک تحلیل جدی از سیاستهای قدرت بزرگ در خاورمیانه در قرن بیستم ارائه بدهند.
جای دیگری گفته‌ام که این نوع استدلالات، استدلالات یهودی ستیز هستند. هیچ ارتباطی هم با نگرشهای شخصی افراد درگیر ندارد، اما نوعی قدرت عظیم جهانی‌ای که به یهودیان می‌دهد (مثلا در این مورد بعنوان کنترل کننده عمو سام غول پیکر، خوش اخلاق و کم عقل) تیپیک تفکر یهودی ستیزی امروزی است.
به طور کلی، این ایدئولوژی بیانگر چیزی است که آنرا نوعی فتیشی* شده ضد سرمایه‌داری می‌نامم. همان قدرت مرموز سرمایه که نامشهود و جهانی است و ملتها، مناطق و زندگی مردم را می‌چلاند، به یهودیان نسبت داده می‌شود. یهودیان تجسم سلطه انتزاعی سرمایه‌داری می‌شوند. یهودی ستیزی طغیانی علیه سرمایه جهانی است که آن را با یهودیان عوضی گرفته است. این رویکرد همچنین ممکن است به گسترش یهودی ستیزی در خاورمیانه در دو دهه گذشته کمک کند. فکر نمی‌کنم که موضوع رنج فلسطینی‌ها توضیح کافی باشد. از نظر اقتصادی، خاورمیانه در سه دهه گذشته بسیار عقب رفته است. فقط جنوب صحرای آفریقا (sub-Saharan) بدتر شده است. و این در شرایطی رخ داده که سایر نقاط جهان که پنجاه سال پیش بعنوان بخشی از "جهان سوم" تصور می‌شدند، به سرعت در حال پیشرفت هستند. فکر می‌کنم که یهودی ستیزی امروز در خاورمیانه، نه تنها بیان کشمکش اسرائیل و فلسطین است، بلکه تشدید احساس ناتوانی در سایه این تحولات جهانی نیز هست.
راستها یک قرن پیش در آلمان، تسلط جهانی سرمایه را تسلط یهودیها و بریتانیا می‌دانستند. امروزه چپ آن را تسلط اسرائیل و ایالات متحده می‌داند. رشته فکر یکی است.
اکنون نوعی یهودی ستیزی داریم که بنظر مترقی و "ضد امپریالیستی" می‌آید؛ که یک خطر واقعی برای چپ است.
راسیسم به ندرت خطری برای چپ است. چپ باید مراقب باشد نژادپرست نباشد، اما خطری دائمی نیست، برای اینکه نژادپرستی، برعکس یهودی ستیزی، بعد ظاهری رهائی‌بخشانه ندارد.

سئوال: شناسائی قدرت جهانی سرمایه‌داری با یهودیان و بریتانیا به قبل از نازیسم، که بخشی از چپ بریتانیا در زمان جنگ بوئر – وقتی که آن را به عنوان "جنگ یهود" محکوم کردند – و جنبش پوپولیستی در اواخر قرن نوزده آمریکا برمیگردد.

جواب: بله، و اکنون در ایالات متحده دارد برمی‌گردد. به اصطلاح "تی پارتی" و به اصطلاح خشم و عصبانیت پایه احزاب دست راستی از بحران مالی، قطعا حاوی صداهای فرعی یهودی ستیزی هستند.

سئوال: شما استدلال کرده‌اید که اتحاد جماهیر شوروی و سیستم‌های مشابه، اشکال رهایی از سرمایه‌داری نبودند، بلکه اشکال سرمایه‌داری دولت محور بودند. نتیجه می‌گیرید که نگرش عمومی چپ در دفاع از شوروی – گاها بسیار انتقادی هم – علیه ایالات متحده آمریکا خود ویرانگر بوده. شما تشابهات بین نوع ضد امپریالیسم امروزه که از اسلام سیاسی برای مقابله با آمریکا دفاع می‌کند، با جنگ سرد قدیمی را نشان داده‌اید. به نظر شما ویژگی‌های مشترک و تفاوتهای این دو قطب سیاسی در چیست؟

جواب: تفاوتها در این است که شکل قدیمی تر ضد آمریکائی گری با ترویج انقلاب کمونیستی در ویتنام، کوبا و غیره گره خورده بود. هر تصوری که فرد آن زمان درباره آن داشت، و یا با نگاه به گذشته به آن بنگرد، در تصور خودش داشت از یک پروژه رهائی بخش دفاع می‌کرد. از ایالات متحده آمریکا شدیدا انتقاد می‌شد نه فقط برای اینکه ایالات متحده آمریکا و یک قدرت بزرگ است، بلکه به این دلیل که مانع ظهور یک نظم اجتماعی مترقی‌تر می‌شد. این درک بسیاری از آنهایی بود که با ویتنام و کوبا همبستگی می‌کردند.
شک دارم که امروز حتی کسانی که اعلام می‌کنند "ما همه حزب الله هستیم" یا "ما همه حماس هستیم" بگویند که این جنبش‌ها یک نظم رهائی بخش اجتماعی را نمایندگی می‌کنند. در بهترین حالت آنچه در جریان است یک شرقی گرائی تجلی یافته از "اعراب" و یا "مسلمانان" بعنوان "دیگری" است؛ که این "دیگری"، اینبار تصدیق شده است. این یکی دیگر از نشانه‌های درماندگی تاریخی از طرف چپ، در عدم توانایی در تصور از آنچه ممکن است شبیه به یک آینده پسا سرمایه داری باشد. در غیاب یک تصویر از آینده پساسرمایه داری، بسیاری ایده مادیت یافته "مقاومت" را جایگزین هر نوع تصور گذار کرده‌اند. هر چیزی که در برابر ایالات متحده "مقاومت کند" مثبت تلقی می‌شود. من این را یک فرم تفکر بسیار مشکوک می‌دانم.
حتی در دوره قبل هم - هنگامی که همبستگی با ویتنام، کوبا و غیره حاکم بود – بنظر من تقسیم جهان به دو اردوگاه برای چپ‌ها عواقب منفی زیادی داشت. چپ اغلب مواقع خود را در این موقعیت قرار می‌داد که تصویر برعکسی باشد از ناسیونالیست‌های غربی.
بسیاری از چپ‌ها ناسیونالیست طرف مقابل شدند. اکثر آنها – و البته استثنائات قابل توجهی وجود داشت - از آنچه که در کشورهای کمونیستی اتفاق می‌افتد، احساس گناه می‌کردند. نگاه انتقادی آنها کور شده بود. به جای ایجاد شکلی از انترناسیونالیسم که منتقد همه روابط موجود باشد، چپ طرفدار یکی از طرفین نسخه دیگری از "بازی بزرگ" شد.
این مسئله عواقب بسیار ناگواری بر همه جوانب حساس چپ داشت - و نه تنها برای "کمونیستها". آن مسخره‌گی‌ای که میشل فوکو به نمایش گذاشت که به ایران رفت و انقلاب آخوندها را دارای ابعاد مترقی دانست.
چیزی که نگرش "دو کمپ" را گمراه کننده می‌کرد، این بود که کمونیستها در غرب آدمهای بسیار مترقی‌ای بودند؛ آدمهای بسیار شجاعی و اغلب کسانی که متحمل رنجهای زیادی برای تلاششان - در نظر خود - برای جامعه‌ای مترقی، انسانی‌تر و شاید حتی سوسیالیستی می‌شدند. این افراد کاملا مورد استفاده قرار می‌گرفتند. اما به دلیل ویژگی مضاعف "کمونیسم"، دیدن این مسئله برای بسیار دشوار بود. بخش‌های چپ سوسیال دمکراسی که مخالف آن کمونیستها بودند و می‌دیدند که چگونه از آنها استفاده می‌شود، خودشان ایدئولوگ لیبرالیسم جنگ سرد شدند.
من فکر می کنم که چپ نمی‌بایست طرف هیچ کدام از آن دو قطب را می‌گرفت. اما همچنین فکر می‌کنم که موقعیت امروز چپ نامناسب‌تر است.

توضیح:
=====
* فتیش (fetish) در میان اقوام بدوی شیئى است دارای نفسی مستقل و ماوراء طبیعى که می‌تواند منشأ آثار خیر یا شر بر زندگی بشر باشد، و به این عنوان تقدیس مى‌شود. تفاوت میان فتیش و بت در اینست که بت بر خلاف فتیش مستقیما از خود قدرت یا اختیاری ندارد بلکه صرفا نماینده، یا مجسمه، چنین قدرتی است. (تعریف بالا از "کاپیتال" ترجمه جمشید هادیان گرفته شده است. مترجم)

۱۶ مارس ۲۰۲۰

"واقع بینی" گرایشی در جنبش کارگری


به مناسبت مرگ یک نفر

من فکر نمی‌کنم که کسی در جنبش کارگری این ادعا را منکر شود که موقعیت جنبش کارگری و وضعیت معیشتی کارگران و طبقه کارگر در هیچ دوره‌ای در صد سال گذشته به اندازه امروز، در تناسب بین ثروت در جامعه و فقر، بدتر بوده باشد. کارگران دائم برای بهبود وضعیت معیشتی خود مبارزه کرده‌اند و گرایشی در جنبش کارگری که در فرهنگنامه (Lexicon) سیاسی به آن گرایش چپ و سوسیالیستی گفته می‌شود، جلوی این مبارزه در سازماندهی اعتراضات بوده است. اما گرایش دیگری هست که به نام گرایش سندیکالیستی و یا گرایش راست جنبش کارگری شناخته شده است، با پرچم "واقع بینی" جلوی پیشروی کارگران را سد کرده است. در تحلیل و بحث مفصل در این مورد، من یک ترجمه و یک نوشته دو قسمتی دارم که خوانندگان علاقمند را به آنها ارجاع می‌دهم. ترجمه: "بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمكراسی محیط كار"، و نوشته: "اتحادیه‌ها و انقلاب صنعتی دوم". یک ترجمه خواندنی دو قسمتی دیگری هم با کمک محمد کاظمی تحت عنوان "طبقه کارگر اروپا: میراث ایدئولوژیک قرارداد اجتماعی" انجام داده ام که خواندن آن هم می ارزد.

بحث من اینجا و در آن دو، سه نوشته هم این است که وضعیت امروز جنبش کارگری حاصل مستقیم تلاش گرایش "واقع بین" جنبش کارگری با همدستی و همکاری مدیریت و کارفرما بر علیه گرایش سوسیالیستی است. افرادی هم در ایران هستند که تاکنون همه ساله هنگام مبارزه کارگران برای افزایش حداقل دستمزد، با عنوان "دلسوز کارگران" و "متخصص مسائل کارگران" جلو می‌افتادند و زیاده خواهی و دادن رقم بالا را با عنوان "رادیکالیسم غیرواقعی" سرزنش می‌کرده‌اند و عملا جلوی تلاش کارگران برای مطالبه کردن یک زندگی حداقلی را سد می‌کردند.
می‌دانم که مبارزه با ویروس کرونا و زنده ماندن صرف اکنون همه مسائل دیگر را حاشیه‌ای کرده است، اما لازم به یادآوری بود که هنگام فصل مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد، بار دیگر زحمات این گرایش برای عقب نگه داشتن جنبش کارگری و تباه کردن زندگی کارگران را به خود یادآوری کنیم!
۱۶ مارس ۲۰۲۰