۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

سرمایه‌داری و تداوم تبعیض‌های اجتماعی

تبعیض پایه و ستون دنیای امروز است. سیستم اقتصادی امروز مدیون همین تبعیض‌هائی است که بعضا ادعا می کند به تبعیض پایان داده است. نه تنها تبعیض اقتصادی یک پیشفرض و قانونی است که دست درازی به آن با اشد مجازات روبروست، بلکه اعمال تبعیض‌های به اصطلاح اجتماعی، مثل تبعیض بر علیه زن، رنگین پوستان، انسانهای منتسب به مذاهب و ملیتهای "غیرخودی"، همجنسگرایان و غیره و غیره هم زندگی انسانها را به معنای واقعی کلمه تباه کرده است. جائی که این تبعیض‌ها رسما در قوانین کشوری نوشته نشده‌اند، اینگونه تبعیض‌ها آشکارا اعمال می‌شوند. در دنیای امروز ظاهرا لیبرالیسم سیاسی (نه اقتصادی) به اندازه کافی دستآورد داشته که اینگونه تبعیضات مصوبه قانونی نشوند. منتها کارکرد اقتصادی سیستم سرمایه‌داری تبعیض و اعمال تبعیض را غیر قابل اجتناب می‌کند. تئوریسین‌های سیستم سرمایه‌داری و گرایش لیبرالی این را نه تنها تئوریزه کرده‌اند، بلکه هر روزه شاهد تصویب شدن بیشتر اینگونه تبعیضات هستیم. شرایط سیاسی اقتصادی امروز، که حاصل بن بست سرمایه‌داری دولتی و دولت رفاه است، تئوریسین‌هائی دارد که شاید شناخته شده‌ترین آنها میلتون فریدمن باشد. او در کتاب "سرمایه داری و آزادی" می‌گوید که برای شکوفائی سرمایه‌داری که آزادی جزء جدائی ناپذیر آن است، نباید هیچگونه قانون و مقرراتی که تجارت را محدود کنند، به بهانه راسیسم و تبعیض، وضع و تصویب شوند.

انگیزه نوشتن این یادداشت حکمی است که دانلد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، اخیرا بر علیه ترنس جندرزها (transgender) در آمریکا صادر کرد. صبح روز ۲۶ ژوئیه ۲۰۱۷، ترامپ در یک پیامی تویتری اعلام کرد که "بعد از مشاوره با ژنرال‌های ارتش آمریکا، این ارتش دیگر ترانس جندرزها را قبول نخواهد کرد." ترامپ نمونه زمخت، نتراشیده و نخراشیده سیستم سرمایه‌داری امروز است. این واقعیت هیچ چیزی از این حقیقت کم نمی‌کند که سیستم سرمایه داری با هر گرایش و جناحی که باشد، ادامه بقاء خودش را مدیون تداوم تبعیض‌هاست. بعضی از این تبعیض‌ها پیامدهای اقتصادی مستقیمی برای توده‌هائی که مستقیما مورد تبعیض قرار می گیرند ندارد. این مورد احتیاج به توضیح دارد که به آن برمی گردم.
نکته مهم و قابل یادآوری دیگر این است که ما اینجا از جمهوری اسلامی، چین، روسیه و حکومتهای نوع عربستان سعودی و شیخ نشینان خلیج حرف نمی‌زنیم که آنجا هنوز روابط ارباب رعیتی برقرار است و انسان به معنای موجودی که حقوقی دارد، بی‌معناست. بلکه هر چه هست احکام الهی، و احکام شاهان و اربابانی هستند که برای رعایاشان دستوراتی صادر می‌کنند که قابل تخطی نیست. من اینجا از تداوم تبعیض در سیستم دمکراسی‌های غربی حرف می‌زنم که ظاهرا لیبرالیسم میراث خوار انقلابات بورژوائی مثل فرانسه و آمریکا و انگلیس ادعا می کرد به تبعیضات بر مبنای جنسیت، مذهب، رنگ پوست و غیره پایان داده است.

عقب نشینی از حمله به تبعیضات
انقلاب کبیر فرانسه با "بیانیه حقوق انسان و شهروند" به بسیاری از تبعیض‌ها، قانونا خاتمه داد. اما این بیانیه و بیانیه بعدی که مصوب چند سال بعد مجلس شورای ملی فرانسه بود، و بهتر از نسخه اولیه آن آب بندی شده است و مبنای "بیانیه حقوق بشر" سازمان ملل است، حق مقدس بودن مالکیت خصوصی را برجسته و بر آن تأکیدی ویژه‌ای دارد. همین "حق" است که به همه تبعیضات سیاسی و اقتصادی در جامعه دامن می‌زند. لازم به یادآوری است که در همان زمان، کسانی مثل روبسپیر به تصویب کنندگان "بیانیه حقوق انسان و شهروند" انقلاب کبیر فرانسه یادآوری و اعتراض کردند که بیانیه‌ای که حق زندگی کردن و رفاه را در نظر نگیرد، کامل نیست و بر علیه اش انقلاباتی خواهند شد.
اما منظور از "حق مالکیت خصوصی" مالکیت بر خانه برای استفاده شخصی و دیگر اموال برای استفاده شخصی نیست که کسی به آن اعتراضی ندارد. اعتراض ما به مالکیتی است که رفاه دیگران را به گرو می گیرد. حق مالکیت بر وسائل تولید، بر زمین و مسکن برای سود و وسائل نقلیه برای سود است که مورد اعتراض ماست. این حق ویژه‌ای است که به همه تبعیضات دیگر دامن می‌زند.

میراث خواران "بیانیه حقوق انسان و شهروند" شاهد قدرت گرفتن ترامپ در رأس قدرتمندترین دمکراسی‌های جهان هستند. چه شده است که در این سیستم شاهد قدرت گرفتن بوش‌ها و ترامپ‌ها، احزاب دست راستی حافظ سیستم سرمایه‌داری در اروپا، و محدود شدن حق و حقوق بسیاری از به اصطلاح شهروندان اقلیتی هستیم که با دهها و صدها قوانین و رشته‌های نوشته و نانوشته، مرئی و نامرئی مورد تبعیض قرار می‌گیرند؟! چرا دولت نژادپرست اسرائیل گل سرسبد همه اینهاست؟!
بحث من این است که برای از بین بردن تبعیض بر علیه شهروندان هیچ کسی نباید توهمی به این داشته باشد که گویا در سیستم سرمایه‌داری می‌شود تبعیض را ریشه کن کرد. کمونیستها در عین حالی که برای ریشه کن کردن نظام کار مزدی مبارزه می‌کنند، پرچمدار مبارزه بر علیه ریشه کن کردن تبعیضات اجتماعی نیز هستند. لیبرالیسم و دولت رفاه دوران رشد و شکوفائی سیستم سرمایه‌داری، بسیاری را دچار این توهم کرد که ظاهرا می‌شود هم بر سود سرمایه افزود و هم به تبعیضات اجتماعی پایان داد. اما وقتی که هیچ منفذ و حدودی برای مانور برای سرمایه نماند که بخشی از ارزش اضافه و سود را به خود تولید کنندگان این ارزش اضافه برگرداند تا صدای اعتراضات را بخواباند، برای فشار آوردن به جامعه و برای اینکه بتواند اذهان عمومی را متوجه جای دیگری بکند، خود به تبعیضات اجتماعی دامن می‌زند. در آمریکا مسلمانان و مکزیکی‌ها بانی و باعث فقر و بیکاری قلمداد می‌شوند. در همه کشورهای دمکراسی و لیبرال به مذهب میدان داده می‌شود که بساط تبلیغات ضدزن، ضد همجنسگرا و ضد پیروان "مذهب خودی" را پهن کند. کارها را رسما "زنانه و مردانه" می‌کنند که به "کار زنانه" دستمزد کمتری بپردازند. تبلیغات برتری طلبانه در هیچکدام از این دمکراسی‌ها جرم نیست. صرف اینکه کسی می‌خواهد خود تعیین کند که با چه کسی همخواب و همبستر بشود، جرم می‌شود.
سرمایه‌داری، که اساس آن نه دمکراسی و آزادیهای به اصطلاح اجتماعی و سیاسی، بلکه سود و ارزش اضافه است، مجبور است انسانها را در همان محدوده استخراج ارزش اضافه هم که شده نابرابر کند. انسانها نه بر اساس انسان بودن، بلکه بر مبنای قدرت و توانائی‌های فیزیکی، زبانی که سر کار می‌تواند با همکارش صحبت کند، تعداد سال‌هایی که مدرسه و دانشگاه رفته است، جنسیتی که دارد، انتخابی که برای همبستر خود کرده است و غیره است که دسته بندی می‌شوند و به آنها بر این مبانی دستمزد و بیمه‌های اجتماعی پرداخت می‌شود و یا نمی‌شود. اینها همه نابرابری و تبعیض‌اند، حتی اگر ما را عادت داده باشند که چنین فکر نکنیم. انگار آن کس که سالهای بیشتری دانشگاه رفته و یا قد و جثه‌اش بزرگتر و قوی‌تر است بر آنکس که دانشگاه نرفته و یا مادرزاد ضعیف جثه است و یا زن و معلول و غیره است، حق ویژه‌ای برای داشتن رفاه و زندگی کردن دارد. انگار آن کس که باباش رئیس جمهور است حق ویژه‌ای بر آن کس دارد که باباش کارگر بوده است. همه اینها زمانی برجسته‌تر می‌شوند که سرمایه احتیاج به رقابت بین انسانها را بیشتر از گذشته احساس می‌کند.
اما همه تبعیض‌ها هم عرض نیستند. بالاتر گفتم "بعضی از این تبعیض‌ها پیامدهای اقتصادی برای توده‌هائی که مستقیما مورد تبعیض قرار می‌گیرند ندارد." تبعیض بر علیه سیاهان دشمنی سیاه و سفید راه می‌اندازد. به رقابت بین کارگر سیاه و سفید می‌انجامد. انسانها را مشغول به سر و کله زدن بر علیه هم می‌کند و سرمایه هم کارش را می کند و سودش را می‌برد. تبعیض بر علیه زن هم یک چنین کارکردی دارد. در یک شرکتی تعداد رٶسای بالای آن شرکت می‌توانند پنجاه پنجاه سیاه و سفید و یا رنگین پوستان مختلفی باشند. تعداد زنان می‌تواند به اندازه تعداد مردان در رده‌های بالای مدیریت یک کارخانه باشند. در بسیاری از کشورهای غربی سعی کرده و بعضا موفق هم شده‌اند که حداقل تعداد زنان نماینده مجلس را با مردان برابر بکنند. اما چه کسی است توهمی داشته باشد که زنان علی العموم از حقوق و امتیازات کمتری نسبت به مردان برخوردارند و یا تبلیغات مذهبی و برتری طلبانه مردسالارانه باعث دامن زدن به تمایلات ضدزن نشده باشد. چه کسی است که نداند هنوز آدمها بخاطر اعمال تبعیض تمایلات جنسی خود را، حتی از والدین خود، مخفی نگه می‌دارند. گتوهای مخصوص جماعت فلان قوم و فلان مذهب و فلان جنسیت مثل گتوهای قرن ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ اروپا رایج شده اند.


وظیفه آزادیخواهان
وظیفه ای که در این شرایط بر عهده کمونیستها و آزادیخواهان می افتد، همانند گذشته این است که مبارزه بر علیه این شرایط را شدت ببخشند. واضح است که هیچ فعال در میدان نمی‌تواند همه اینها را در عین واحد به پیش ببرد. یکی زنان را برای لغو تبعیض بر علیه زنان سازمان می دهد؛ یکی سیاهان و رنگین پوستان را بسیج می کند؛ یکی برای حقوق بهتر پناهندگی می جنگد؛ یکی برای دستمزد بهتر در کارخانه و مهد کودک می جنگد؛ یکی هم گوشه دیگری از کار را به پیش می‌برد. اما همه اینها باید هدف خود را نابودی سیستم تبعیض آفرین تعریف کنند. بدون پایان دادن به روابط کار مزدی و سیستم سرمایه‌داری، این سیستم و این رابطه بین انسانها، همچنان زندگی را بر بشریت تباه خواهد کرد.

۳۰ ژوئیه ۲۰۱۷

۱۳۹۶ مرداد ۲, دوشنبه

در سودای حمایت کارگر از بورژوازی ملی

در سایت "اخبار روز" مطلبی تحت عنوان "بررسی جایگاه طبقه کارگر ایران و مطالبات آن" درج شده است که فعالین کارگری را به "حمایت از بورژوازی ملی و مولد" فراخوانده است. این مطلب فراخوانی است به کارگران که دست از سوسیالیسم بردارند. می‌نویسد: "این بورژوازی می‌تواند متحد کارگران باشد ... اگر بورژوازی ملی و مولد نباشد، تولیدی نخواهد بود، تولید نباشد، طبقه کارگر هم نمی‌تواند وجود عینی داشته باشد." بله؛ اگر "بورژوازی ملی و مولد" نباشد، اصلا هوا و آسمان و ستاره‌ای نخواهد بود! سراپای نوشته با چنین منطق و استدلالی با کارگر حرف می‌زند و از فعالین کارگری می‌خواهد که دست از مبارزه با سرمایه‌داری بردارند. حمید آصفی، که نویسنده مطلب فوق است، می‌گوید: "فعالان کارگری و روشنفکران چپ، دغدغه‌هایشان در سطح معیشت، افزایش دستمزد و برخورداری از تشکل مستقل باقی مانده‌ است." می‌گوید: "یک آسیب شناسی از وضعیت طبقه کارگر بخصوص از فعالان ارگانیک طبقه کارگر این است که چرا سطح خواسته ها و مطالبات را به بسته‌ها و سیستم رفاه اجتماعی ارتقا نمی‌دهند خواسته‌ها و مطالباتی همچون: حمل و نقل عمومی، مسکن ارزان، طرح توسعه‌ی اوقات فراغت و حتی فروشگاه‌های تعاونی مصرف کارگری و خیلی مباحث در این زمینه." او می‌گوید اگر مشکلی با بورژوازی دارید، یقه "بورژوازی بزرگ دولتی و رانتی" بگیرید.
ابتدا باید بگویم که اگر فعالین کارگری مطالبات خود را به "بسته‌ها و سیستم رفاه اجتماعی" ارتقاء نداده‌اند، حتما باید به حرف حمید آصفی گوش داده و این کار را بکنند؛ منتها مطالبه بالا بردن سطح معیشت، افزایش دستمزد و برخورداری از تشکل هیچگونه مغایرتی با مطالبه سیستم رفاه اجتماعی ندارد. کارگر در عین حالی که دستمزدش را می‌خواهد، قانون کاری را هم می خواهد که روابط حاکم بر کار را انسانی تر تعریف کند. دولتی که بر جامعه قوانین تبعیض آمیز حاکم می کند را می خواهد براندازد. دولتی را می خواهد که سیستم آموزشی غیرمذهبی داشته باشد. خواهان سوبسید بر مایحتایج اولیه زندگی است. سیستم حمل و نقل بین شهری مناسب و مقرون به صرفه می خواهد. معلوم نیست چرا باید برای خاطر یکی، آن یکی دیگر را کنار گذاشت؟!

بورژوازی ملی و بورژوازی رانتی دولت
"بورژوازی ملی و مولد" حمید آصفی موجودی است جدا از دم و دستگاه دولت جمهوری اسلامی. از فحوای نوشته ایشان چنین برمی‌آید که او یک لایه ضعیف و حاشیه‌ای از سرمایه‌داران خصوصی (غیردولتی) را در نظر دارد. ابتدا این نکته را یادآوری کنم که این جدول‌بندی کردن بورژوازی و بورژواها از جدول‌بندی کردن‌های که در اوایل انقلاب بین چپ‌های خلقی ایرانی مد بود، متفاوت است. آن دوره "بورژوازی ملی و مترقی" در تقابل با "بورژوازی وابسته و کمپرادور" تعریف می‌شد و قابل دفاع شده بود! تزی بود که ریشه آن استالین و چپ روسی و حزب توده بود که کمونیستها و کارگران چین را به قتلگاه بورژوازی ملی برده بود. تزی که مبارزه کارگر با "بورژوازی ملی" کشورهای به اصطلاح "جهان سوم" را از دستور خارج کرده بود. بخش عمده چپ رادیکال و خلقی آن را پذیرفته بود که با نقد "اتحاد مبارزان کمونیست" و مشخصا منصور حکمت کنار گذاشته شد.
اما تا آنجا که به رابطه "بورژوازی ملی و مولد" با "بورژوازی بزرگ دولتی رانتی" حمید آصفی برمی‌گردد، حقیقتا نمی‌دانم که یک چنین چیزی - اگر وجود داشته باشد، - تا چه حد می‌تواند مستقل از رژیم جمهوری اسلامی و همان "بورژوازی بزرگ دولتی رانتی" به زندگی‌اش ادامه بدهد. هر چه که بوده و هست، خصوصی و به اعضای خانواده خود و آقازاده ها واگذار شده دست اندرکاران نزدیک دولتی هاست. اگر رژیم اسلامی کارگران را برای این موجود موهوم سرکوب نکند، یک لحظه هم در برابر خشم کارگرانی که زندگی شان تباه شده دست همین انگل‌هاست، دوام نخواهند آورد.

لولو خورخوره ها و واقعیتها
هدف من در این یادداشت کوتاه جواب دادن به "اتحاد بین کارگران و بورژوازی ملی و مولد" نیست. خود آصفی هم باور چندانی به عملی شدن یک چنین چیزی ندارد. اگر ضرورتی دست داد، حتما باید به تفصیل به این موجود موهوم، "بورژوای ملی و مولد" باری دیگر هم پرداخت. هدف یک یادآوری به فعالین کارگری است.
حمید آصفی حس کرده است که اتفاقات سرنوشتی سازی در راهند. می گوید که دیگر کسی، نه در کارخانه ها، نه در دانشگاهها و نه در بین تحلیلگران سیاسی و حتی نه در دولت به این فکر نیست که مناسبات تولیدی سرمایه داری را از حوادث و اتفاقات احتمالی آینده نجات بدهد. می‌نویسد فعالین کارگری و چپ ها در ایران خودشان را بشدت رادیکال کرده‌اند و چسبیده‌ اند به گذشته. "چسبیده‌اند به آب نبات چوبی تاریخ!" حمید آصفی به خودش یادآوری می کند که "طبقه کارگر ایران حماسه‌های بزرگی در تاریخ معاصر ایران آفریده و هنوز هم ممکن است حماسه بیافریند. اعتصابات از ابتدای صنعت نفت و ملی شدن در ایران و اعتصابات منجر به سرنگونی رژیم شاه شد ولی نباید به اینها دلخوش بود، ما نباید آب نبات چوبی تاریخ را بمکیم." "آن موقع اتحاد جماهیر شوروی مولود انقلاب اکتبر و ویتنام را دیده است و مثال‌های عینی بزرگی وجود داشت که سرمایه‌های نمادین بزرگی در جهان بود. الان سرمایه‌های نمادین وجود ندارد، جنبش کارگری در سراسر جهان هم تضعیف شده است." و در ادامه کارگران را از پولپوت و استالین می ترساند.
پریشانی و اضطراب حمید آصفی نگرانی از حوادث پیش روست. منتها فراموش می کند که امروز آنچه زندگی را بر کارگران تباه کرده، پولپوت و استالین نیستند. کارگرانی که دستمزدشان کفاف زندگی بخور و نمیر را هم نمی‌دهد، الهام بخش اعتراضاتشان ویتنام و اتحاد جماهیر شوروی نیستند. تلاش برای زندگی صرف راهنمای اعتراض کارگران شده است. امروز ترامپ و پوتین و جمهوری اسلامی و عربستان و اردوغان و بلیر و ترویکا و صندوق بین الملل پول و امثالهم هستند که دنیا را به اینجا کشیده اند. لولو خورخوره استالین و پولپوت کسی را از مطالبه کردن نان و بهداشت و هوای سالم و کرایه خانه منصرف نخواهد کرد. ضرورت داشتن همین دو سه رقم مایحتاج اولیه زنده ماندن است که اعتراض بر علیه هر آنچه که بورژوازی نام دارد را بر تئوری و فلسفه بافی ارجحیت می دهد.

اگر "جنبش کارگری در سراسر جهان تضعیف شده است"، این برای کارگران و فعالین کارگری یک نقطه ضعف است و فعالین کارگری در ایران، باید با مبارزه با کل بورژوازی در مسیر تقویت این جنبش گام بردارند. کارگران نمی توانند به تقویت بورژوازی تحت عنوانی دیگر غل و زنجیر بر پاهایشان را محکم تر کنند.

نان نقل قول‌ها
حمید آصفی تعداد زیادی نقل قول عجیب و غریب از مارکس، لنین و گرامشی آورده است که کارگران را با نقل قول قانع کند تا از مبارزه برای رفاه و دستمزد و زندگی کردن دست بردارند! شک دارم که او حتی یک پاراگراف جدی از هیچ آدم مارکسیستی خوانده باشد. برای قانع کردن کارگر به سواری دادن به بورژوازی، حمید آصفی بهتر است دنبال نقل قول از منشویکها و مائوئیستها بگردد؛ تازه اگر حتی یک آدم با عقل سالم پیدا شود که گوشش به چنین استدلال کردنهائی بدهکار باشد! نقل قول نه تنها برای کسی نان و آب نخواهد شد، بلکه کارگر به حرف کسی گوش می‌دهد که راه پیشروی و خلاصی از استثمار را نشانش بدهد، نه راه تحکیم زنجیرهای اسارتش را!

۲۲ ژوئیه ۲۰۱۷

۱۳۹۶ تیر ۳۰, جمعه

ترامپ مهمان نفرت انگیز پاریس!

روز حمله به قلعه باستیل، "روز باستیل" و روز ملی فرانسه نام گرفته است. این روز در تاریخ جایگاه برجسته ای دارد.

انقلاب فرانسه، که تاریخ شروع آن را ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹، روز حمله به قلعه نفرت انگیز باستیل می دانند، یکی از مهمترین وقایع تاریخ بشری است. قلعه باستیل نماد حکومت لوئی شانزدهم بود که آخرین پادشاه "رژیم پیشین" (Ancien Regime) بود. حمله به این نماد توسط مردمی که دیگر حکومت شاه و کلیسای کاتولیک نمی‌خواستند و کمرشان زیر بار مالیاتهای متعدد برای مخارج عیش و نوش کاخ نشینان می‌شکست، به تمامی توضیح نفرت توده‌های انقلابی از آن بساط است. انقلاب فرانسه، اولین انقلابی بود که نگاه انسان به خود را بعنوان کسی که باید حقوقی داشته باشد تغییر داد، و برای به کرسی نشاندن این تصور از خود، آموزه های روشنفکران عصر روشنگری، کسانی چون روسوو و ولتر و دکارت و مانتسکیو را راهنمای فعالیت و عمل خود قرار داد.

٣١سال بعد، هگل، که جایگاه خاصی در تاریخ ترقی خواهی دارد، در ۱۴ ژوئیه ۱۸۲۰، در بحبوحه تسلط ارتجاع و تدارک پلیس برای حمله و سرکوب هر تکان و حرکتی که یادی از انقلاب فرانسه بکند، رفقایش را جمع کرد و گرانترین شامپاین زمان خود را سفارش داد. کسی نمی‌دانست هگل به چه مناسبتی مهمانی داده است. گیلاسها که پر شدند، هگل گفت: "گیلاسها را به افتخار این روز عظیم، روز حمله به قلعه باستیل، بالا ببرید!" امروز روز ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۷ است و به افتخار و به سلامتی همه انقلابیونی که به حکومت لوئی شانزدهم و کل دم و دستگاهی که نمادش زندان نفرت انگیز باستیل بود، باید گیلاسها را بالا برد و شامپاین نوشید.


اما در کاخ ریاست جمهوری فرانسه، مهمان افتخاری روز باستیل امسال، کسی جز آن نام نفرت انگیز دیگر، دونالد ترامپ نبود! طنز تلخی که حکایت از حال و روز زمانه ما دارد، این است که به جای دعوت از تامس پین‌های زمانه و بابوف و روبسپیر و سن جست و لافایت و ماراتهای دوران حاضر، از لوئی شانزدهم و ماری آنتونت این عصر دعوت می کنند که به شکست و بی حقوقی انسان در این دنیا پوزخند بزنند. دعوت از این اعجوبه، حتی اگر عمدی هم نباشد، حکایت این دوره و زمانه را بخوبی منعکس می کند. اگر این "مهمان افتخاری" در سال ۱۷۸۹ زندگی و حکومت می کرد، گردنش قبل از خود لوئی شانزدهم و ماری آنتونت زیر گیوتین می‌رفت.

دعوت از ترامپ، که مظهر ارتجاع و تبعیض و همه آن چیزهائی است که انقلاب فرانسه بر علیه آن بوقوع پیوست، باید بر خشم توده‌های متنفر و منزجر از وضع موجود بیافزاید و یک بار دیگر در سالگرد آن واقعه عظیم تاریخی، دستآوردهای آن را به ما یادآوری کند و انقلاب دیگری را برای برچیدن بساط انگلی لوی های زمان حاضر، در دستور بگذارد. چنین انقلابی فقط یک  انقلاب سوسیالیستی می تواند باشد.
۱۴ ژوئیه ۲۰۱۷

انترناسیونال ۷۲۱

۱۳۹۶ تیر ۲۱, چهارشنبه

و حالا مردان مقصرند!

خبرگزاری دولتی "مهر" در گزارش‌مانندی تحت عنوان "«مردانه شدن» بازار اشتغال/خروج سالانه ۶۰۰ هزار زن از بازار کار" به اصطلاح به موقعیت کار و بیکاری زنان در ایران پرداخته است. می‌نویسد تعداد شاغلان مرد در سال ۹۴ نسبت به سال ۸۴ افزایشی ۱۱.۱ درصدی داشته، در حالیکه اشتغال زنان با کاهشی ۱۲.۶ درصد در همین مدت زمان روبرو بوده. نویسنده این گزارش که می‌گوید بررسی کرده، می‌نویسد: "با بررسی روند اشتغال بانوان طی ۱۰ ساله ۸۴ تا ۹۴ می‌توان به این نتیجه رسید که در کنار برخی عوامل نظیر مسائل فرهنگی، دستمزد پائین‌تر زنان نسبت به مردان، مردانه بودن برخی مشاغل، مسئولیت‌های خانه و فرزندآوری و ... سایر موارد چون پرداخت یارانه ها که به نوعی موجب جبران بخشی از هزینه‌های زندگی به ویژه در مناطق روستایی شده است و همچنین کاهش تمایل کارفرمایان در خصوص به کارگیری زنان به دلیل تصویب برخی قوانین و مقررات حمایتی از زنان شاغل (مانند افزاش مدت زمان مرخصی زایمان) در کاهش نرخ مشارکت اقتصادی و افزایش نرخ بیکاری زنان طی این سالها بی تأثیر نبوده است."
هیچ چیزی به اندازه این دلایل از بیکاری زنان – در ایران – که در این گزارش به آنها اشاره شده است، مسخره نیستند. دلیل اصلی، که قوانین اسلامی زن ستیز و به کنج خانه راندن زنان است را مسکوت می گذارد. اجازه بدهید به این دلائل مسخره نگاهی بیاندازیم.

۱ – "مسائل فرهنگی": آن چه مسائل فرهنگی هستند که بیکاری و گرسنگی را به کار و اشتغال ترجیح می‌دهند؟! اگر یک تعداد بسیار کمی از جمعیت عقبمانده‌ای هنوز در ایران هست که بخاطر ناموس و آموزشهای ضدزن اسلامی خانه نشینی زنان را به کار ترجیح می‌دهد و در نتیجه زن را از کار کردن در بیرون از خانه محروم می‌کند، چنان ناچیز و جزئی است که کسی اینگونه ادعاها را، حداقل در ایران امروز، جدی نمی‌گیرد. چگونه است که "مسائل فرهنگی" باعث جلوگیری از روآوری صدها هزار زن به تن فروشی و دیگر بزه‌کاریها، که شخصیت انسان را خرد می کنند، برای سیر کردن شکم گرسنه کودکانشان نشده، اما باعث یک بیکاری چندین میلیون نفری شده است؟ "مسائل فرهنگی" در واقع چیزی جز "قوانین اسلامی" رژیم اسلامی نیستند که گزارش‌نویس خبرگزاری دولتی "مهر" نمی‌خواهد از آن نامی ببرد. ایشان فقر و فلاکتی که بر این جامعه تحمیل شده است را نه حاصل سیاستهای رژیم اسلامی، بلکه حاصل فرهنگ خود مردم می داند!

۲ – "دستمزد پائین‌تر زنان نسبت به مردان": قاعدتا این دلیل باید کارآیی برعکس داشته باشد. کارفرما کارگر ارزانتر را ترجیح می‌دهد و در نتیجه کارگری که برایش هزینه داشته باشد، یعنی دستمزد بیشتری می‌خواهد را بیکار می‌کند. با حرکت از این قاعده که دستمزد زنان همیشه نسبت به دستمزد مردان کمتر است، چرا زنان بیکار می‌شوند!؟ جواب در سیاستهای سرکوبگرانه رژیم جمهوری اسلامی است. وقتی که فقر را به حداکثر ممکن رسانده باشند، هرگونه تلاش برای تشکل را سرکوب می‌کنند، دستمزد کارگران را برای ماهها و بعضا سالها پرداخت نمی‌کنند، در چنین شرایطی با به خانه راندن زنان و با استثمار مردان به حداکثر ممکن، سرمایه به هدفش رسیده است. زن ظاهرا حلقه ضعیف این جامعه است که با سرکوب آن، می‌شود بقیه جامعه را هم راحت تر سرکوب کرد.
سیاست رژیم که یک سیاست اسلامی ضدزن است، باید زن را هر چه بیشتر به مرد وابسته کند. وابستگی یک فرد به فرد دیگری از اقتصادیات شروع می‌شود. وقتی که زن به مرد وابسته است، تن دادنن به هر ذلتی از اینجا شروع می‌شود.

۳ – "مردانه بودن برخی مشاغل": این دلیل نمی‌تواند دلیل قانع کننده‌ای، حتی برای کسی که منبع خبر و تحلیل سیاسی‌اش خبرگزاری دولتی "مهر" است، هم باشد. به همان اندازه‌ای که برخی مشاغل مردانه هستند، مشاغل دیگری نیز زنانه هستند.
ابتدا اجازه بدهید که تکلیف این فرمول کهنه و عقبمانده، در چهارچوب همین سرمایه‌داری را هم، روشن کنیم که مردانه و زنانه بودن مشاغل صرفا یک اختراع جامعه طبقاتی برای سرکوب و به قهقرا راندن زنان در درجه اول، و کل جامعه به طریق اولی است. خواننده علاقمند به این بحث را به نوشته "شغل زنانه، شغل مردانه؛ دستمزد نابرابر در ازای كار برابر" مندرج در نشریه "کارگر کمونیست" شماره ۱۷۹ رجوع می‌دهم. در همین جامعه سرمایه‌داری هم، اگر کار در معادن، پالایشگاهها، پتروشیمی‌ها، ماشین سازی‌ها و غیره مردانه است، کار معلمی، مهد کودکها، نساجی‌ها، کار در بیمارستانها و غیره و غیره هم زنانه است. اگر رانندگی اتوبوس و تاکسی مردانه است، کار در رستورانها هم زنانه است. در نتیجه با بهانه "برخی مشاغل مردانه هستند" نمی‌شود جواب پدیده بیکاری و بیکارسازی زنان در ایران را داد.

۴ – "مسئولیت‌های خانه و فرزندآوری ...": این واقعیت جامعه سرمایه‌داری که کار خانه‌داری و پرورش کودک بدون مزد و دستمزدی بر عهده زن افتاده است، مختص ایران زیر سیطره رژیم اسلامی نیست. در این کشور نه پرورش و مواظبت از کودک، بلکه دقیقا همین "فرزندآوری"، که کنه اسلامیت و انسان به حساب نیامدن زن در فرهنگ اسلامی را توضیح می‌دهد، خود به تمامی موقعیت زن در آن جامعه و تحمیل بیکاری و فقر به او را توضیح می‌دهد. زن نه انسانی است برابر، بلکه بعنوان یک ماشین فرزندآوری؛ همانند ماشین جوجه کشی به او برخورد می‌شود. یک چنین "ماشینی" حقش نه داشتن کار و رفاه و حقوق برابر، بلکه خدمات جنسی به مرد دادن و فرزند آوردن برای اوست! این نه تنها فرهنگ فئودالی مسئولین اداری و حکومتی این مملکت است، بلکه قانون نوشته شده الهی در قرآن و نهج البلاغه و دیگر کتب مورد رجوع اسلامیون است. بیکاری زن و توجیه آن ریشه آسمانی و الهی دارد.

۵ – "پرداخت یارانه‌ها که به نوعی موجب جبران بخشی از هزینه‌های زندگی": فقط در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی می‌شود به فقر این جامعه نگاه کرد و دروغ شاخدار تحویل مخاطب داد. حذف یارانه و سوبسیدها؛ و پرداخت چندرغازی تحت عنوان "پرداخت یارانه" که ربطی به مردانه و زنانه بودن بیکاری ندارد، هدفش جبران هزینه‌های زندگی نبود. هدف آن چاپیدن آن بخش از خدماتی بود که در شکل یارانه بر مایحتاج اولیه زندگی، مثل قوت لایموت و آب و برق و سوخت به جامعه باز می گشت.
دیگر اینکه پرداخت یارانه چه ربطی به بیکاری زنان دارد؟ یک فرد می تواند پولی بابت هر چیزی از جائی دریافت کند. اما در عین حال می تواند آماده به کار و وارد به بازار کار هم شده باشد. اگر چیزی باعث عدم اشتغال اوست، پرداخت آن پول نیست؛ بلکه سیاستها و بحران اقتصادی ای است که ورود زنان به بازار کار را برنمی تابد.

۶ – "کاهش تمایل کارفرمایان در خصوص به کارگیری زنان به دلیل تصویب برخی قوانین و مقررات حمایتی از زنان شاغل (مانند افزاش مدت زمان مرخصی زایمان)": اولا این دلیل، آن یکی دلیل را که در بخش ۲ به آن اشاره کردیم، نقض می‌کند. در ثانی حتی اگر جائی روی کاغذی قانونی به حمایت از زنان شاغل نوشته شده باشد، هیچگونه تضمین اجرائی ندارد. برای اینکه تنها ابزار واقعی تضمین اجرائی قوانین کارگری تشکل‌های کارگری هستند و ایجاد تشکل کارگری در ایران اسلامی جرم است.
مهمتر اینکه، حکومتی نمی‌تواند قانونی را وضع کند که هم باعث بیکاری شود و هم ادعا کند که قانون به نفع آن بخش از جامعه که ظاهرا قانون برای حمایت از آن تصویب شده، وضع کرده است. دولتی که از یک طرف ظاهرا قانون حمایتی وضع می‌کند و از طرف دیگر دست کارفرما را برای تبعیض در اشتغال و بیکاری باز می‌گذارد و در کنار آن تلاش برای تشکل کارگری را به نفع سرمایه‌دار سرکوب می‌کند، دشمنی‌اش با زنان آشکارتر از هر نمایش دروغین دیگری است که بتواند کسی را گول بزند.

جمهوری اسلامی و جهانی از زنان جوان بیکار
گزارش فوق می‌نویسد: "زنان در بسیاری از مناطق جهان فرصت کمتری جهت مشارکت در بازار کار دارند و یا مجبورند مشاغل با کیفیت پائین تر را قبول کنند و یا از حقوق ومزایای پائین تری نسبت به مردان برخوردار هستند." من اینجا با گزارشگر گزارش فوق موافقم. اینکه زنان علی العموم در چنین موقعیتی هستند تأکیدی است بر فراخوان ما به انقلاب بر علیه این وضعیت و ایجاد دنیائی دیگر و دنیائی بهتر. منتها آنچه که زندگی در ایران امروز را از بسیاری از جاهای دیگر دنیا، بخصوص برای زنان متفاوت می‌کند، سرکوب سیستماتیک زنان در همه عرصه‌های زندگی است. آنچه که جمهوری اسلامی را از دیگران متمایز می کند، قوانین نوشته شده و آسمانی زن ستیزش است که در آن زن نصف مرد است. قوانینی که شلاق و سنگسار زن را سیاه روی سفید آورده است. قوانینی که وظیفه زن را از همان کودکی و "جشن تکلیف" به او یادآوری می‌کند که "فرزندآوری"، خانه‌داری و ارضای جنسی مرد است. زنان و کارگران نمی‌توانند به این رژیم مثل هر رژیم دیگری که زنان را بیکار می‌کند و فرصت شغلی کمتری برای مشارکت زنان بوجود می آورد، برخورد کنند. این یک رژیم وحشی اسلامی است که وجودش توهین به کل بشریت است.
۹ ژوئیه ۲۰۱۷


۱۳۹۶ تیر ۱۴, چهارشنبه

کارگران حق داشتند رژیم پهلوی را سرنگون کنند!

در حاشیه اظهارات مهرانگیز کار

مهرانگیز کار در سلسله مقالاتی تحت عنوان "مروری بر فقر کارگری" در سایت "ایران وایر" به مسائلی از جنبش کارگری – هم – پرداخته است که در سطوحی باید جواب بگیرند. ایشان با برشمردن مشاهداتی درست - فقر و اجحافاتی که در جمهوری اسلامی بر کارگران رفته است، - نوشته خود را آغاز می کند و از این موقعیت جامعه نکاتی را مطرح می کند که کل حکومت ابتدا "گورستان آریامهری" را مظلوم و پاسدار حقوق بشر نشان دهند. و اما فقط آنجا توقف نمی‌کند، بلکه کل انقلابیگری و چپ را همدست اسلامیون در وضعیتی که بر جامعه مستولی شد، معرفی می‌کند. در این یادداشت کوتاه قصد من وارد شدن به یک بحث همه جانبه در رابطه با نوشته فوق نیست. بلکه اشاره به چند نکته مهم از نوشته فوق است که بی انصافی ایشان را نشان دهد.

فقر حقیقت گوئی
مهرانگیز کار می گوید: "انقلاب اسلامی با بهره‌برداری از حقوق صنفی و سندیکائی که اعتصاب کارگران نفت بر پایه آن صورت گرفت پیروز شد."
چند تحریف و خلط مبحث در این پاراگراف کوتاه هست. گویا کارگران در زمان شاه حقوق صنفی و سندیکائی داشتند و کارگران نفت با استفاده از این حقوق، انقلاب کردند. در سوتیتر "فقر منطق" به این ادعای پوچ جواب داده ام. خواننده علاقمند را به نوشته های متعدد محمد مزرعه کار و یدالله خسروشاهی درباره اعتراضات و اعتصابات کارگران شرکت نفت رجوع می دهم که چگونه این اعتراضات شکل گرفتند. ابدا در اینکه گویا سندیکاهای دست ساز حزب رستاخیز ایران، کارگران را برای انقلاب سازمان می‌دادند، حقیقتی وجود ندارد. این یک تحریف تاریخ است. این سندیکاها، که در بین فعالین کارگری بعنوان "سندیکاهای زرد شاهنشاهی" مشهور و معروف بودند، اگر کاری می‌کردند، قبل از هر چیز جلوگیری از گسترش اعتراضات کارگری بود.
خلط مبحث دیگری که در پارگراف نقل قول شده بالا هست، این است که گویا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را کارگران سر کار آوردند. این خلط مبحث دیگر فقط مختص به مهرانگیز کار نیست. یک طیف وسیعتری که از بختک جمهوری اسلامی بر جامعه می خواهند ضدیت با هر نوع انقلابی و بخصوص ضدیت با انقلاب بر علیه رژیم پهلوی را حقنه کنند، می خواهند انقلاب بر علیه رژیم پهلوی را با سر کار آمدن جمهوری اسلامی یکی بدانند. مردم حق داشتند بر علیه "گورستان آریامهری" انقلاب کنند. مردمی که ایران را با ذخایر و منابع طبیعی سرشار از ثروت می دیدند که در آن یک عده قلیلی میلیاردها تومان و دلار به هم زده و بخش وسیعی در فقر و حلبی آبادها دست و پا می زدند، حق خود می دانستند که بر علیه این سیستم به پا خیزند. اتفاقا جمهوری اسلامی حاصل سرکوب همین انقلاب است!
"مصائب دوران پس از انقلاب در ايران را بايد بپاى مسببين آن نوشت. مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. برخلاف نظرات رايج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مديون شبکه مساجد و خيل آخوندهاى جزء نبود. منشاء اين رژيم قدرت مذهب در ميان مردم نبود، قدرت تشيع، بيعلاقگى مردم به مدرنيسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بيش از حد شهرنشينى و کمبود "تمرين دموکراسى"، و غيره نبود. اين خزعبلات ممکن است بدرد کارير شغلى "شرق شناسان" نيم بند و مفسرين رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقيقت ربط ندارد. جريان اسلامى را همان نيروهايى به جلوى صحنه انقلاب ٥٧ کشيدند که تا ديروز زير بغل رژيم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعليم ميدادند. آنها که پتانسيل راديکاليزاسيون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ايران را ميشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به يک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نياز داشتند. براى "اسلامى" شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک "رهبرى انقلاب" و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه - صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند. آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما "انقلاب اسلامى" و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى "جامعه شرقى و اسلامى" و درخور مردم "جهان اسلام" يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد." (منصور حکمت؛ "تاریخ شکست نخوردگان")

فقر منطق
مهرانگیز کار می گوید: "هر چند قانون کار مصوب ۱۳۶۹ نسبت به شاخص های اقتصادی ایران در آن زمان  زیاده مترقی بود و به علت مزایائی که برای کارگران به خصوص زنان شاغل پیش بینی کرده، به اشتغال زنان و ادامه اشتغال آنان در آن دسته از مراکز شغلی که مشمول این قانون شده اند ضربه زده است، ولی از حیث حقوق صنفی و سندیکائی کارگران به شدت نارسا و عقب افتاده است. حقوق صنفی و سندیکائی در دو قانون کار که پیش از انقلاب یکی در سال ۱۳۲۶ و دیگری در سال ۱۳۳۷ از تصویب گذشته، به رسمیت شناخته شده بود."
بگذارید با یک سئوال شروع کنیم. آیا حق نداریم از ایشان، که یک مطلب ۱۰ بخشی نوشته بپرسیم این "مترقی بودن نسبت به شاخص‌های اقتصادی" یعنی چه؟ هر مخاطبی اولین سئوالی که از گوینده می پرسد این است که چه چیزی را در نظر دارید که نسبت به آن مترقی و زیاده خواهی است؟! صرف اینکه شما اسمتان مهرانگیز کار است باید از شما بپذیریم که چنین است؟
اما در جواب به این بی منطقی که گویا قانون کار مترقی تصویب شده است، باید بگویم قانون کار جمهوری اسلامی یک قانون کار به تمام معنا ارباب – رعیتی است. قانون کاری که ابزار ناطر بر اجرا شدن آن را از کارگر می گیرد، هر چه بگوید هم، ارتجاعی و عقبمانده است. قانون کاری که کارگر را ضعیف و صغیر فرض کند و اجرای بندهای آن را به غیر از کارگر واگذار می کند، ارباب – رعیتی است. کارگر نه در تصویب آن دستی داشته و نه برای اجرایش ابزاری دارد. ارباب برای رعیتش حق و قانون تعیین می کند! این را هیچوقت کارگران بعنوان یک قانون کار مترقی اسم نبردند. تنها آدمهای مثل احمدی نژاد، رفسنجانی، جمشید اسدی، روحانی و اکنون هم، مهرانگیز کار مترقی و لوکس می نامند.
مهرانگیز کار همان حرفها و منطق احمدی نژاد و روحانی را تکرار می کند که این قانون کار برای شاخصهای اقتصاد ایران زیادی لوکس است. باید برای به بردگی بیشتر کشیدن از کارگر "اصلاح" شود! واقعا باید این را با همین زبان گفت که روشنفکر طبقه بالادست، بخصوص ایرانی جماعت، تصویری که از کارگر می دهد، تصویر یک عده آدم غیرمنطقی و زورگو، که بدون توجه به دور و برش و بدون توجه به اقتصاد و چهارچوب و توانائی های اقتصادی جامعه، زور آورده که الا بلا باید چنین و چنان شود! آقا جان شما برای یک لحظه این فرهنگ آخوندی را کنار بگذارید و به کارگر با زبان زور و اسلحه و ساواک صحبت نکنید تا ببیند چقدر در تصویب قوانین منطقی است!؟
در مورد قانون کار شاهنشاهی هم در پاراگراف بالا می گوید: "حقوق صنفی و سندیکائی در دو قانون کار که پیش از انقلاب یکی در سال ۱۳۲۶ و دیگری در سال ۱۳۳۷ از تصویب گذشته، به رسمیت شناخته شده بود." اگر سندیکاهای حزب رستاخیز ملاکتان است، قانون کار جمهوری اسلامی هم که مترسکهای خانه کارگر را به رسمیت شناخته است. آیا قانون کار سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۳۷، استقلال کارگر برای ایجاد تشکل خود را عملا – تأکید کنم، "عملا" به رسمیت شناخته بود؟ پس چرا فعال کارگری را تا دم مرگ شکنجه می کردند. معنای واقعی "عملا" این است که اگر کارگر بخواهد تشکل درست کند، مأموران حزب رستاخیز و رفقای شکنجه گرشان در ساواک سراغش نروند.
می دانید چرا کارگران انقلاب کردند؟ برای اینکه همین حقوق ابتدائی شان را رعایت نکردند. برای اینکه عملا حق متشکل شدن را ازشان گرفته بودند. برای اینکه کارگران چیت ری را، که برای همین نوع مطالباتی که امروزه با رژیم جمهوری اسلامی درگیرند مبارزه می کردند، به گلوله بستند. یاددتان هست که در سالهای اواخر عمر رژیم پهلوی، سالهای ۵۵ و ۵۶، کارگران صدها کارگاه و کارخانه هر روزه دست به اعتراض و اعتصاب می زدند. برای همین اجحافات و بی حقوقی ها بود. در نتیجه اگر می خواهید برای کارگر کاری بکنید، به گذشته رجوعش ندهید. گذشته هیچ امیدی برایش نداشت.

فقر حقیقت در دفاع از کارگران زن
مهرانگیز کار در این نوشته ظاهرا چنان در لباس فمینیسم ظاهر می شود و از اشتغال زنان حرف می زند که یک انسان با گارد ضعیف در برابر این همه "زنان، زنان" کردن از خود بیخود می شود و متوجه دشمنی سرمایه دارانه ایشان با زنان نخواهد شد. می گوید که قانون کار جمهوری اسلامی به اشتغال زنان ضربه زده؛ اما نه به خاطر قوانین اسلامی اش، بلکه بخاطر "نسبت به شاخص‌های اقتصادی ایران در آن زمان  زیاده مترقی بود و به علت مزایائی که برای کارگران به خصوص زنان شاغل پیش بینی کرده، به اشتغال زنان و ادامه اشتغال آنان در آن دسته از مراکز شغلی که مشمول این قانون شده اند ضربه زده است". احتمالا منظور ایشان از این "لوکس بودن" قانون کار در خصوص زنان این است که در آن درباره حقوق و مرخصی دوره زایمان، ساعات شیردهی به نوزاد، ممنوع بودن کارهای سخت و زیان آور و غیره حرف زده شده است. اینها، همچنانکه گفتم فقط حرف توخالی هستند که در قانون کار آمده اند و هیچ ضمانت اجرائی هم ندارند. اما همین حرفهای بی مالیات را هم ایشان برای کارگران زن لوکس و غیرواقعی می داند! تاچریسم محض!

کعبه سازمان ملل و سازمان جهانی کار
مهرانگیز کار می خواهد همراه حقنه "حقوق بشر"ش سازمان جهانی کار را هم به کارگران حقنه کند. او در بخشی از نوشته اش نقل قول مانندی می آورد که حقیقتا معلوم نیست حرف خود ایشان است یا حرف "سازمان جهانی کار". اما با فحوای نوشته ایشان و با توهمی که نسبت به سازمان ملل و سازمان جهانی کار و "حقوق بشر" می پراکند، نتیجه ای که می شود گرفت، همین است که این نظر خود ایشان است. می گوید: "حراست از حقوق بنیادین کارگران علت وجودی سازمان جهانی کار است." اگر ما حضور نمایندگان دولت و نمایندگان کارفرمایان را به حضورشان برای "حراست از حقوق کارگران" تعبیر کنیم، حتما گفته مهرانگیز کار درباره "علت وجودی سازمان جهانی کار" درست است. اما هیچ آدم سیاسی ای یکشبه چشمش را به سیاست باز نکرده. در بخشی از نوشته خانم کار آمده است: "در سال ۱۳۹۳ خبرگزاری ایرنا گزارش داده که "ایران به عنوان عضو اصلی هیات مدیره سازمان بین المللی کار انتخاب شده است. مقامات وزارت کار اعلام کردند برای دومین بار ایران به عضویت هیات مدیره سازمان بین المللی کار انتخاب شد و سپس توضیح داده اند، در جریان رای گیری که ۱۲ خرداد ۱۳۹۳ در مقر سازمان بین المللی کار در شهر ژنو صورت گرفته، گروه آسیا و اقیانوسیه، از عضویت ایران حمایت کرده‌اند و رای برای عضویت ایران قاطع بوده است." در جای دیگری می‌نویسد: "دولت ایران تا کنون دو بار وارد هیات مدیره سازمان بین المللی کار شده". کارگران ایران، به قول بهنام ابراهیم زاده: "ما به سکوت سازمان جهانی کار در برابر اینهمه بیحقوقی و بیعدالتی اعتراض داریم."

فقر انصاف – ۱
مهرانگیز کار می‌نویسد: "ترور شخصیتی مدیران صنایع ایران (کوچک و بزرگ) به خواست سردمداران اولیه انقلاب و به دست بخشی از کارگران صورت گرفت که تصور می کردند مدیران صنایع زمان شاه، عموما دزد و چپاولگرند و باید مصادره و اخراج بشوند. دستجاتی از کارگران تحریک شدند تا با هتک حرمت از آن‌ها و بستن راه ورودشان به صنایعی که خود با خون دل برپا ساخته بودند، به مدیریت آن‌ها پایان داده و خود در جای انجمن ها و شوراهای اسلامی مدیریت صنایع را در دست بگیرند. این گونه به آن ها القا شده بود که آن مدیران برجسته خون کارگران را در شیشه کرده اند و کارگران باید به نیروی انقلاب، آن ها را راه ندهند." از همین پاراگراف می شود حدس زد که این مطلب طولانی چقدر بی انصافی به کارگر کرده. چقدر تحقیرآمیز به کارگر برخورد می کند. تا چه اندازه شعور آدمهای شرکت کننده در آن انقلاب را دست کم گرفته است. چهل سال از آن روزها می گذرد. یک رژیم به مراتب هارتر و سرکوبگرتر از رژیم پهلوی سر کار است که صدها هزار قتل و اعدام در پرونده اش دارد. کارگر را به مراتب فقیرتر کرده است. با این وجود من با صدائی رسا اعلام می کنم: "مدیران و صاحبان صنایع ایران در زمان پهلوی، نه عموما، بلکه جملگی، دزد، چپاولگر، زورگو و همدست (یا صریح و یا ضمنی) ساواک و دم و دستگاه پهلوی بودند و کارگران حق داشتند که بر علیه آن بساط انقلاب بکنند."
با این منطق وارونه مهرانگیز کار، این نه سرمایه‌داران و مدیران صنایع بودند که خون کارگران را تو شیشه کرده بودند و قانونا کارگران را چپاول می‌کردند؛ بلکه این کارگران بودند که با بی‌منطقی "حاصل خون دل آن مدیران و سرمایه‌داران را مصادره کردند". این کارگران "آلت دست این و آن آخوند شدند". دروغ است که گویا انجمن‌ها و شوراهای اسلامی در کارخانجات پا گرفتند که مدیریت این صنایع را به دست بگیرند. نه! این انجمن‌ها و شوراهای اسلامی حاصل شکست انقلاب بودند. شوراهای کارگری – نه شوراهای اسلامی – بودند که در ادامه انقلاب صنایع را مدیریت می کردند تا اینکه حزب الله به آنها حمله کرد و فعالین آن را به زندان انداخت و شکنجه و اعدام کرد.

فقر انصاف – ۲
مهرانگیز کار از سازمان مجاهدین سال ۱۳۶۰ بعنوان "یک گروه سیاسی سازمان یافته و انقلابی و هوادار آیت الله خمینی" نام می برد. سازمان مجاهدین یک جریان سیاه اسلامی است. اینکه کسی بخاطر توجیه اعمال و سیاستهای رژیم شاه سازمان مجاهدین سال ۶۰ را، که در انقلاب برای سرنگونی رژیم شاه فعالانه شرکت کرد، "یک سازمان هوادار خمینی" معرفی کند، دروغی بیش تحویل خواننده نداده است. آن سازمان، همانند بسیاری از سازمان و احزاب اپوزیسیون و چپ دیگر، در اوایل انقلاب با خمینی کنار آمد. سازمانی بود که بیشتر می شود آن را چپ و در زمره هواداران سوسیالیسم (نوع خودش) شناخت تا یک جریان هوادار خمینی.

فقر انصاف – ۳
مهرانگیز کار در بخشی از مطلبش به هواداران سازمانهای فدائیان اقلیت، مجاهدین و پیکار اشاره می کند که با حزب اللهی ها درگیر شده اند. می نویسد: "این ها تا چندی پیش همرزم بودند. با هم در برابر لانه جاسوسی (سفارت امریکا) شعار می دادند. با هم پرچم امریکا را می سوزاندند." بحث مهرانگیز کار این نیست که همه اینها ضد آمریکائی و ضدامپریالیست بودند. بحث او این است که اینها همرزم بودند. واقعیت این است که حتی در برابر حمله به سفارت آمریکا هم اینها دارای یک موضعگیری سیاسی نبودند. تازه، صرف اینکه نیروهائی در کنار اعتراض به سفارت آمریکا و در بحبوحه یک انقلابی میلیونی یک جائی در کنار هم قرار گرفتند، شدند "همرزم"! بابا کمی هم انصاف برای شرافت انسان چیز بدی نیست، والله. جمهوری اسلامی اولین اعدامی را از همین پیکار انجام داد! تقی شهرام را می گویم. یادتان هست؟ حتما یادتان هست که فدائیان اقلیت از سر برخورد و تحلیل سیاسی نزدیکی به جمهوری اسلامی و حزب الله از فدائیان اکثریت جدا شد.
اگر می خواهید از رژیم شاه دفاع کنید، همین را بگوئید. شرافتمندانه تر است. دروغ تحویل مردم ندهید. مردم شعور دارند. در آن وقایع حضور داشتند.

درباره نوشته مهرانگیز کار، صدها صفحه می شود نوشت؛ اما همین حدود هم برایش زیادی "لوکس" است. کسی که "دفاع از زن و کارگر" را پوششی برای حمله به انقلاب و زن و کارگر کند، زیادی ناشیانه به کاهدان زده است.

۱ ژوئیه ۲۰۱۷