۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

اعتراضات به اصلاحات در قانون کار فرانسه به کجا انجامید؟

 هر وقت جامعه فرانسه دست به اعتراض می‌زند تمام اروپا با اشتیاق این اعتراضات را دنبال می‌کند. فقط درباره اعتراضات چند سال گذشته حرف نمی‌زنیم؛ کل تاریخ فرانسه، از انقلاب کبیرش تا آخرین اعتراضش یک چنین پارامتری بوده است. اجازه بدهید به بهانه آخرین اعتراض در آنجا، اعتراض به قصد وارد کردن اصلاحاتی در قانون کار فرانسه به نکاتی حول این مسئله بپردازیم.
بدنبال ٦ ماه بحث و بگو و مگو در پارلمان فرانسه و اعتراضات تندی که به قصد وارد کردن اصلاحاتی به قانون کار توسط کارگران و به سازماندهی کنفدراسیون ث ژ ت، دولت بالاخره موفق شد اصلاحات مورد نظرش را وارد و به تصویب مجلس برساند.

اصلاح قانون کار یکی از برنامه‌های مهم دولت فرانسوا اولاند در چهار سال گذشته برای مقابله با کاهش نرخ سود بوده. رادیو بخش فارسی فرانسه روز ١١ اوت مطلبی دارد تحت عنوان "چه تغییرات مهمی در قانون جدید کار فرانسه مشاهده میشود؟" به این موضوع پرداخته و اهم موارد (اصلاحات) مورد نظر دولت و مورد مخالفت کارگران و اتحادیه‌ها را تشریح کرده است. مطلب فوق اصلاحات وارده به قانون کار را چهار مورد ذکر کرده که دو مورد "زمان و دستمزد کار" و "آسان شدن اخراج کارکنان و کاهش غرامت اخراج" از مهمترین و مورد مشاجره‌ترین موارد بوده‌اند.
درباره زمان و دستمزد کار می نویسد: "قانون جدید کار به شرکتها اجازه میدهد، در شرایط استثنائی بدون موافقت شاخه و بخش فعالیت اقتصادی مربوط و همچنین توافق جمعی بخش فعالیت تولیدی، دوره کار را تا حداکثر ٦٠ ساعت در هفته و حداکثر ١٢ ساعت در روز افزایش دهند. ... در مورد پرداخت دستمزد برای ساعات اضافه کار، قانون جدید کار به شرکتها اجازه میدهد، در صورت فقدان توافق جمعی شاخه فعالیت تولیدی مربوط، شرکتها میتوانند برای تمامی ساعات اضافه کار فقط ١٠ درصد بیشتر از دستمزد ساعتی پایه پرداخت کند. این در حالی است که تمامی شرکتها بر اساس قانون قبلی کار موظف هستند تا برای ٨ ساعت نخست اضافه کار در هفته، ٢٥ درصد و برای ساعات مازاد بر ٨ ساعت ٥٠ درصد بیش از دستمزد پایه پرداخت کنند."
در مورد آسان شدن اخراج‌ها هم می‌نویسد: "در قانون جدید کار، اخراج به دلایل اقتصادی تسهیل شده است. تداوم کاهش در سفارش مشتریان، کاهش میزان فروش، کمبود ذخایر نقدی، نسبت به دوره مشابه با سال قبل میتواند اقدام به اخراج به دلیل اقتصادی را برای شرکتها تسهیل و توجیه کند. ... طبق قانون جدید کار، سقف مشخصی برای میزان غرامت شرکتها به کارکنان اخراجی تعیین شده است. این در حالی است که هم اکنون دادگاههای رسیدگی به اخراج کارکنان میتوانند بر حسب مورد غرامت های بیشتری را برای اخراج کارکنان تعیین کنند که کارفرما ناگزیر به پرداخت آنست."
قصد من در این یادداشت پرداختن و تجزیه تحلیل اصلاحات در قانون کار و موارد این چنینی نیست. خیلی به روشنی اصلاحات مورد نظر شرایط کار را برای کارگران برده‌وارتر می‌کند. آنچه که فکرم را بخود مشغول کرده این است که مخالفتها با این اصلاحات به کجا انجامید!؟ فرانسه یکپارچه آتش و اعتراض شده بود. فضای اعتراضی حتی شروع و ادامه جام فوتبال ملتهای اروپا را تهدید کرد. گرچه درصد کارگرانی که در فرانسه عضو اتحادیه هستند نسبت به تقریبا همه کشورهای غربی پائین‌تر است، اما ث ژ ت، که رادیکال‌ترین کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری در غرب است، اعتراضات مهم و رادیکالی را سازمان داد و چندین برابر از تعداد اعضای خود را به خیابان آورد. با وجود اینکه اصلاحات مورد بحث و اعتراضات وسیع جامعه به این اصلاحات، حزب سوسیالیست اولاند را دو شقه کرد و بخش وسیعی از جامعه را به خیابان کشاند، اما دولت مدافع منافع سرمایه‌داران کار خود را کرد! آیا این بمعنای این است که اعتراض کارگران بی‌فایده است؟ واقعا می‌شود چنین نتیجه‌ای گرفت. اما من بر این باور نیستم که پایین تر به آن می پردازم.
اما جدا از مورد فرانسه، در چند سال گذشته شاهد اعتراضات مهمی در یونان بودیم که برای مدتی چنین چشم‌اندازی را برجسته کرده بود که دوره یکه تازی سرمایه‌داری به اصطلاح نئولیبرالیسم به پایان رسیده.(١) در اسپانیا شاهد پیشروی چپ رادیکال‌تر بودیم. ایسلند، ترکیه، ایتالیا، پرتغال و انگلیس شاهد اعتراضات بسیار وسیع و مهمی بودند. شمال آفریقا و خاورمیانه یک پارچه آتش و خون بود. اعتراضات این دوره، گرچه بیرون آمده از یک دوره سیاه بعد از فروپاشی دیوار برلن است که نظم نوین جهانی تباهی را به ارمغان آورده بود، اما نمی‌توان دستآورد محسوسی که این تباهی را به عقب رانده باشد نشان داد. اگر انقلابات ١٨٤٨ اروپا، که "بهار ملتها" عنوان گرفته دستآوردهای غیرقابل انکاری را، حتی با شکستی که به این انقلابات تحمیل شد به دنبال آورد، در شکست اعتراضات این دوره نمی‌توان چنین دستآوردهایی را نشان داد.
می‌گویند زمانی که توده‌ها دیگر قادر به تحمل وضع موجود نباشند، طبقه حاکمه هم دیگر به شکل گذشته قادر به حکومت کردن نباشد و کارگران و توده زحمتکش هم دیگر اتوریته آن را نپذیرند، وارد دوران انقلابی می‌شویم. اما چه چیزی نتیجه ورود توده‌های انقلابی به خیابان و اعتراض آنها را به یک انقلاب اجتماعی ختم خواهد کرد؟ یک عنصر مهمی که باید انقلابات را به پیروزی برساند در معادلات اعتراضات اخیر غایب بوده که باید مورد توجه قرار بگیرد. به نظر من جدا از دو شرطی که برای انقلابات اجتماعی لازم هستند، شرط بسیار مهم دیگری نیز لازم است و آن اینکه جامعه‌ای که اعتراض می‌کند و شرایطی را که به او تحمیل شده است را نمی‌پذیرد باید آلترناتیوی را جلوی خود ببیند. گرایشی که با نئولیبرالیسم می‌جنگد سرمایه‌داری اصلاح شده را می‌خواهد. سریزا و یا هر گروه و حزب طرفدار سرمایه‌داری اصلاح شده هم می‌تواند برای آلترناتیو خود تا آخر بجنگد. اما لازمه این کار چسبیدن به اعتراضات توده‌هاست که هر چه بیشتر در خیابانها بمانند، بیشتر به گذشتن از کل سیستم فکر می‌کنند.

آلترناتیوی که باید جلوی جامعه گذاشت
چپ طرفدار سرمایه‌داری اصلاح شده قادر به مبارزه با وضعیت موجود نیست. نمی‌تواند جامعه را در حالت انقلابی برای عقب راندن حاکمان وضع موجود نگه دارند. قصد این چپ گذر از سرمایه‌داری نیست. توده‌ای که به خیابان می‌آید، می‌خواهد سر به تن این سیستم نباشد. این چپ در یک تناقض گیر کرده و دارد زیر این تناقض له می‌شود و به تاریخ می‌پیوندد. نمونه زنده‌اش سریزا است. از سریزای رادیکال قبل از انتخاب شدن (که اتفاقا سوار بر رادیکالیزم نسبی‌اش و سوار بر اعتراضات توده‌ای خیابانی به قدرت رسید)، چیزی باقی نمانده و به یک حزب پارلمانی از نوع احزاب دیگر بورژوائی تبدیل شده است که طبقه حاکمه در یونان و حتی بورژوازی بین المللی هم مشکلی با پلاتفرم آن ندارد. آلترناتیوی که باید جلوی جامعه گذاشته شود، سوسیالیسم است. سوسیالیسمی که از وضع موجود بگذرد و جوابگوی معضلات اجتماعی امروز جامعه باشد. این سوسیالیسم باید توسط حزبی نمایندگی شود که خود را یک حزب دیگری از احزاب پارلمانی به حساب نمی‌آورد. در نتیجه شرط سوم برای انقلابات اجتماعی چشم‌انداز سوسیالیسم است که آن هم نیاز به یک حزب انقلابی دارد که فعالین اجتماعی آن را حزب خود بدانند. حزبی که کارگران آن را حزب گذار از وضع موجود ببینند و انتخابش کنند.

دستآوردهای اعتراضات این دوره
بالاتر گفتم که در مقایسه با "بهار ملتها" در سال ١٨٤٨، اعتراضات و انقلابات این دوره دستآوردهای محسوسی را برجای نگذاشته‌اند. اما این ادعا به یک معنا تماما درست نیست. اگر در سال ١٨٤٨ شاهان و سلاطین توانستند انقلابات را شکست بدهند، اما همه شواهد و همه مورخین بر این حقیقت اذعان دارند که اروپای قبل از ١٨٤٨ از هر جهتی با اروپای بعد از ١٨٤٨ قابل مقایسه نبود. حداقلش این بود که شاهد آزادیهای سیاسی بیشتری بودیم. اگر نتوانیم درباره اعتراضات و انقلابات دوره اخیر یک چنین چیزی بگوئیم حداقل یک دستآورد مهم سابجکتیو داشته است. آن دستآورد هم گشتن به دنبال جواب به آن نقطه ضعفی است که انقلاب و اعتراضات اخیر را عقیم می‌گذارد. فعالین کارگری و فعالین اجتماعی هر چه بیشتری دیگر به احزاب سوسیال دمکرات چپ و راست رضایت نمی‌دهند. خود دنبال این هستند که باید کار دیگری کرد. هیچ فعال کارگری دیگر دلش به اصلاح سیستم سرمایه‌داری خوش نیست. این یک گام مثبت اولیه است که باید بر پایه آن گامهای مهم برای به پایان رساندن این پروژه برداشته شوند.
تصور من این است که این بحث اکنون در خود فرانسه و در بین فعالین چپ و رادیکال اتحادیه‌ها و ث ژ ت هم داغ است. نمی‌توان توده‌های مردم را برای یک دوره طولانی نامعلومی در خیابانها نگه داشت بدون اینکه آلترناتیو ملموسی جلوی آنها گذاشت. جامعه برای رفاه خود تا رسیدن به سوسیالیسم در انتظار نمی‌ماند. برای هر ذره رفاه و آزادی بیشتری مبارزه خواهد کرد. همین امروز برای به عقب راندن دولت اولاند در تحمیل شرایط برده‌وارتر مبارزه خواهد کرد. اما (و این اما بسیار مهم است) اگر اولاند بداند که توده‌هایی که در خیابان هستند آلترناتیو دیگری در چشم‌انداز ندارند، منتظر می‌ماند که سردی و گرمی هوا خشم معترضین را بخواباند. منتظر می‌ماند که این توفان بخوابد. اگر خود توده‌ها هم راه دیگری جلوی خود نبینند، آرام آرام به شرایطی که بر آنها تحمیل می‌شود تن خواهند داد.
قرار است تاریخ چند بار باید تکرار شود؟!

توضیح:
=====
(١) جنگ جناح چپ سوسیال دمکراسی با "نئولیبرالیسم" بر سر اصلاح سرمایه‌داری است. در چند سال گذشته رهبری اعتراضات توده ای در غرب به درجاتی در دست این گرایش بوده است. سریزا، پودوموس، دزدان دریائی، ساندرز، کوربین و احزاب و افراد این تیپی، به درجاتی کم و زیاد این گرایش را نمایندگی می‌کنند. در این جنگ، جنگ با سرمایه‌داری جای خود را به جنگ با سرمایه‌داری نئولیبرال داده است.

١٤ اوت ٢٠١٦

۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه

در جواب نامه "کمیته پیگیری ایجاد تشکل‌های کارگری در ایران"

مشکل فعالین کارگری چیست؟

می‌گویند روزی ارتش عراق در دهه ۷۰ قرن گذشته میلادی، یک گروه ویژه ضربت را برای متلاشی کردن پیشمرگان می‌فرستد که در پی دنبال کردن گروهی از پیشمرگان، به غاری می‌رسند که در آنجا یکسری از وسایلی که پیشمرگان برای خوردن غذا و چائی از آن استفاده کرده بودند را می‌بینند. رئیس آن گروه ضربت می‌پرسد که پیشمرگان با این وسایل چکار می‌کنند؟ وقتی که متوجه می‌شود این ظروف صرف غذای پیشمرگان است به سربازان زیر فرمانش امر می‌کند که برگردند، چرا که لازم نیست آنها پیشمرگان را بکشند. پیشمرگه ها خود با استفاده از این وسایل شانس زنده ماندن برای مدت زمان زیادی ندارند.
***
"کمیته پیگیری ایجاد تشکل‌های کارگری در ایران" اخیرا نوشته‌ای تحت عنوان "بحثی در مورد روش اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده" منتشر کرده است. ابتدا بگویم که در جواب به این دوستان، من همه علاقمندان را به نوشته باارزش شهلا دانشفر، مندرج در نشریه "کارگر کمونیست" شماره ۴۲۷ تحت عنوان "سخنی با دوستان کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های کارگری" رجوع می‌دهم. می‌خواهم در حاشیه مطلب "کمیته پیگیری" چند نکته در خصوص آنچه که فعالین کارگری در نهادها و محافل کارگری مثل "کمیته پیگیری" و "کمیته هماهنگی" به آن مشغولند بگویم.
آنچه که کنه نوشته دوستان "کمیته پیگیری" را تشکیل می‌دهد، همان چیزی است که بعضی از فعالین کارگری که در چند نهاد شناخته شده در جنبش کارگری جمع شده‌اند، مشغول به آنند: مشغول بودن به تضعیف همدیگر و صندلی را از زیر پای همدیگر کشیدن! نام کامل "کمیته پیگیری" هست "کمیته پیگیری ایجاد تشکل‌های کارگری در ایران"! کو؟ آخرین باری که این دوستان ردی از خود در مبارزه‌ای از کارگران بر جا گذاشتند کی و کجا بود؟ در جائی از مطلب فوق می‌نویسند که در مقابل تهاجم رژیم اسلامی به کارگران با چه ابزاری باید به مقابله برخاست؟ جواب می‌دهد: "تنها با ایجاد تشکل‌های مسقل و سراسری و با به خیابان آوردن‌های سازمان یافته کارگران معترض و در نهایت توقف چرخ تولید." باید پرسید: کجا؟ چگونه؟ با شعار و نوشتن این اشعار بر صفحه کامپیوتر که کارگری سازمان نمی‌یابد! تشکلی ایجاد نمی‌شود! نانی بر سر سفره کسی اضافه نمی‌شود! ایجاد تشکل مستقل و سراسری پیشکش؛ به خیابان آوردن سازمان یافته کارگران معترض پیشکش؛ لطفا نشان بدهید که حتی دست دو کارگر را در دست هم گذاشته‌اید! دو فعال کارگری را همنظر کرده‌اید!؟ حتی مشترکا امضا کردن یک اطلاعیه توسط دو نهاد کارگری در ایران امروز حول یک خواست بسیار ابتدائی و پیش پا افتاده کارگران هم یک آرزو دست نیافتنی شده است. تلاش برای جمع کردن فعالین کارگری متشکل در همین نهادهای کارگری برای مثلا گرامیداشت اول ماه مه و یا روز جهانی زن به یک کار هرکولی تبدیل شده است.
درست زمانی که جامعه ایران شاهد اعتراضات مهم کارگری، مثل اعتصاب کارگران ایران ترانسفو و اعتصاب و اعتراض بسیار مهم کارگران شرکت واحد است، دوستان "کمیته پیگیری" درباره اعتصاب غذای عظیم زاده می‌نویسند. سعی می کنند "اتحادیه آزاد" را تحقیر کنند که "دست به دامن روحانی شده است" و می‌خواهند در چشم جامعه کوچکش کنند! درست زمانی که احتیاج به اتحاد بیشتر و همبستگی و روحیه مبارزاتی بالاتری داریم، به جعفر عظیم زاده و فقط هم جعفر عظیم زاده! حمله می‌کنند که می‌خواهد خودش را محور کند! واقعا چه کسی از اینگونه رفتارها خوشحال می‌شود؟!

مبارزه از نوع دیگری باید کرد!

۱۳۹۵ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

دیسک ترکیه باید جواب آنچه را که غایب است بدهد

رادیو فارسی فرانسه در سایت خود نوشته است که روزنامه اومانیته مطلبی داشته با عنوان "سندیکالیست‌های ترک در تلاش برانگیختن مقاومت مردم در کوچه و خیابان‌ها هستند". هر کس و جریانی که در جائی مثل ترکیه مشغول سازمان دادن توده‌ها به مقاومت باشد، کاری با ارزش می‌کند و باید حمایت بشود. منتها این مقاومت و توسط سندیکاها برای شکست دادن اردوغان و عبور از وضع موجود کافی نیست. چرا کافی نیست؟ در این مطلب آمده است: "آرزو چرکس اوغلو (دبیرکل کنفدراسیون سندیکاهای انقلابی ترکیه (دیسک))، علت این هرج و مرج را انتخابات ماه ژوئن می داند که طی آن "حزب عدالت و توسعه" آرا کافی را برای برقراری یک نظام "ریاست جمهوری" به دست نیاورد و سپس رژیم از هر گونه اتحاد با دیگر گروه‌ها و احزاب خودداری کرد. پس از آن کشتارها و قتل‌ها آغاز شد و ترکیه وارد یک جو هرج و مرج و خلاء سیاسی گردید. سپس بیست روز پیش از انتخابات نوامبر، تظاهرات بزرگ و صلح آمیز سندیکاها و حزب دمکرات خلق با انجام یک سوءقصد خونین و کشته شدن حدود صد تن از سندیکالیست‌ها درهم پاشیده شد. با سرکوب اپوزیسیون، حزب "عدالت و توسعه" آرای لازم را به‌دست آورد وهمان جو پرتنش ادامه یافت."
برای ما نسل انقلاب ٥٧، که شکست آن انقلاب را دیدیم و تحولات "بهار عربی" و اعتراض سال ٨٨ در ایران و همچنین جنبش اشغال و تحولات بحرانی اروپا را نیز دیده‌ایم، به خیابان آمدن توده‌ها بسیار حیاتی است، اما صرف به خیابان آمدن توده‌ها کافی نیست! انقلاب بدون ورود توده‌ها به خیابان امکان پذیر نیست؛ اما این فقط یک گوشه از ماجراست. به خیابان آمدن توده‌ها به شکست جو رعب و وحشت و بی تفاوتی کمک می‌کند. مردم ناگهان به نظمی که ظاهرا خیلی قدرقدرت بوده شک می کنند. رٶسا و رهبران و احزاب پارلمانی ای که تا چند روز پیش به نظر مقدس می آمدند، ناگهان در چشم جامعه به مسئولین وضعیت بد معیشتی و همه نابسامانی ها بدل می شوند. در واقع ورود توده ها به خیابان نوعی مدرسه انقلاب است. اما برای به شکست کشاندن قلدری مثل اردوغان و جنایتکارانی مثل سران جمهوری اسلامی، توده های معترض احتیاج به سلاحی برای به پیروزی رساندن اعتراضشان هستند و این سلاح چیزی جز حزب طبقه کارگر نیست. به حزبی احتیاج هست که اعتراضات توده های در خیابان را فروموله کند. سندیکاها، حتی انقلابی‌ترین آن هم، برای به دست گرفتن قدرت سیاسی درست نمی‌شوند؛ مگر اینکه کسی به حزب و سازمان خودش بگوید "سندیکا"!
مسئله حزب طبقه کارگر و گرفتن قدرت سیاسی، که آلترناتیو طبقه کارگر است، برای همه جاها صدق می‌کند؛ اما در مورد ترکیه دیسک در فکر ایجاد جبهه است. در مطلب فوق به نقل از اومانیته آمده است: "آرزو چرکس اوغلو می‌گوید از این رو اندیشه ایجاد یک جبهه با شرکت سندیکاها، کارگران ونیروهای دمکرات بوجود آمد. این جبهه همچنین نیاز به اتحاد با احزاب دمکرات دارد. تحولات سیاسی ما را براین می‌دارد که به مبارزات خود شتاب بیشتری بدهیم و در کوچه‌ها و خیابان‌ها دست به مقاومت بزنیم." من با اتحاد با احزاب و نیروهای دمکرات و سکولار برای در هم شکستن قلدری اردوغان و جنبش اسلام سیاسی هیچگونه مخالفتی ندارم و اتفاقا آن را یک کار مهم و ضروری هم می‌دانم. اما مسئله این است که نباید به بازگشت به دوره قبل از کودتا رضایت داد. زندگی در ترکیه قبل از کودتا آرمان و آرزوی والای هیچ کارگر و هیچ انسانی نبود که برای زندگی کردن ارزشی قائل است. یک نیروی انقلابی مثل دیسک باید در فکر فراتر رفتن از ترکیه قبل از کودتا و حتی فراتر رفتن از سکولاریسم قبل از اردوغان باشد. اوضاع سیاسی امروز ترکیه حاصل سیاستهای دوره قبلی است که نشان می‌دهد دیگر کارساز نیست. سیاستی دیگر باید جست و برای آن سیاست، باید ابزار درست آن را ساخت که همان حزب طبقه کارگر است.

٧ اوت ٢٠١٦

۱۳۹۵ مرداد ۱۵, جمعه

فعال سیاسی، محافل کارگری و حزب کمونیستی (٢)

مقدمه
این یادداشت ادامه، یا بهتر است بگویم جواب به دو سئوالی است که از طرف مخاطبین نوشته "کارگران، تشکل کارگری، فعال کارگری و حزب طبقه کارگر" به دستم رسیده‌اند.
یکی از مخاطبین به درست اشاره کرده بود که در بخش "محافل کارگری" به دو نمونه، یکی در آمریکا و دیگری در ایران اشاره کرده بودم، اما چیز زیادی در این باره توضیح داده نشده بود. سئوال دیگری که مطرح شده بود، این است که درباره تحزب طبقه کارگر و یا تحزب کمونیستی تأکید زیادی شده بود. دوست خواننده می گوید که می شود کمونیست بود، ولی لزوما عضو هیچ حزبی هم نبود.
بحث درباره فعال کارگری، تشکل کارگری، محافل کارگری و تحزب کمونیستی برای پیشروی مبارزات کارگری حیاتی هستند. من به نوبه خود از این نوع "دیالوگ"ها استقبال می کنم.

محافل کارگری و تحزب کمونیستی
در مطلب فوق، با مراجعه به اطلاعاتی که کیم مودی به ما داده، اشاره شده بود که محافل کارگری رادیکال درون اتحادیه ها و فدراسیون کار آمریکا شکل گرفتند که به ایجاد لیبر نتس انجامید. آنچه که آنجا مد نظرم بود و بعد از مرور نوشته متوجه شدم که جواب نگرفته و ایراد و انتقاد خواننده محترم بجاست، این است که محافل کارگری در میان کارگران بجای وصل شدن به حزب کمونیستی، به یک نهاد دیگری (لیبر نتس) که تصرف قدرت سیاسی را مد نظر ندارد، انجامیده است. بحث من این است که آن حلقه گمشده ای که محافل کارگری را به حزب کمونیستی وصل نمی کند چیست؟ یا چرا محافل رادیکال کارگری از کنار احزاب چپی مثل حزب کمونیست آمریکا و دیگر احزاب ریز و بی تأثیر تروتسکیست و مائوئیست در جامعه آمریکا، با بی اعتنائی رد می شوند و حتی به فکرشان هم نمی‌رسد که این محافل را به یک جویبار بزرگتری که باید کاری اساسی بکند، وصل نمی کنند.
من با تعدادی از آن محافلی که کیم مودی از آنها نام می‌برد، آشنائی دارم. فعالین آنها از جمله فعالین چپ و کمونیستی هستند که مهمترین اعتصاب و اعتراضات کارگری دوره خود را سازمان دادند و فساد و همدستی سران اتحادیه‌ها و فدراسیون کار آمریکا را زیر نورافکن گذاشتند. بخش قریب به اتفاق آنها اعضای همان احزابی بودند و یا بعضا هنوز هم هستند که در جامعه آمریکا هنوز موجودند و نشریاتی را هم منتشر می‌کنند. این احزاب برادر کوچکترهای حزب دمکرات آمریکا هستند. ویلیام فاستر (William Z. Foster)، از رهبران مهم حزب کمونیست آمریکا، در یکی از نوشته‌های مهم خود، وظایف کمونیستها را پیدا کردن بخش "مترقی" رهبران و اعضای پارلمان‌ها از احزاب دمکرات و جمهوریخواه در ایالات متحده و همکاری با آنها توصیف می‌کند. محافل تروتسکیست هم که اصولا باوری به ایجاد احزابی که قرار است دست به تغییرات ریشه‌ای بزنند ندارند و در بهترین حالت "فراکسیون"هایی برای نق زدن در درون و در واقع در حاشیه احزاب به اصطلاح چپ پارلمانی درست می‌کنند. فعالین با چنین افقی در بهترین حالت فقط می‌توانند با همدیگر در حد ایجاد محافلی که اعتصاب در سطح نان و قاتق سازمان می‌دهند، همکاری کنند.
اگر یک حزب کمونیستی که در کنار مبارزه هر روز کارگران افقی فراتر از جامعه سرمایه‌داری را نمایندگی کند، واضح است که فعالین کارگری جذب آن خواهند شد و محافل کارگری نهایتا بخشی از آن حزب و گرایش سیاسی آن حزب خواهند شد.
در مورد محافل کارگری ایران هم که آلبرت سهرابیان در کتاب خاطرات خود به آنها اشاره می‌کند نیز اشاره به اینکه چرا این محافل بخصوص در دوره شاه، از احزاب چپ دوری می کردند مهم است. در دوره پهلوی دوم، دو جریان چپ سیاسی وجود داشتند که به دلائلی ربطی به زندگی سیاسی طبقه کارگر و نهایتا محافل و فعالین کارگری نداشتند. حزب توده و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران. سازمان چریکهای فدائی اصولا نه تمرکز فعالیت خود را روی محافل کارگری گذاشته بود و نه طبقه کارگر در محاسباتش جائی داشت. حزب توده هم جریانی بود که بعد از تحولات کودتای ٢٨ مرداد، حزبی منفور شده بود که در چشم جامعه بعنوان یک جریان دنباله رو شوروی که همه چیز را فدائی منافع آن می‌کند، شناخته شده بود. بدنبال انقلاب ٥٧ هم هر دو جریان (در مورد چریکها، اکثریت رهبری آن) تقریبا یکپارچه جریاناتی جاسوس صفت و لو دهنده فعال کارگری شده بودند که نه تنها ربطی به کارگران و سوخت و ساز جنبش کارگری نداشتند، بلکه همدست شوراهای اسلامی کار و عوامل "خانه کارگر" در سرکوب اعتراضات کارگری شده بودند.

کمونیسم، برابری طلبی و تحزب کمونیستی
من بر این باورم که برابری طلبی یک خصلت "ذاتی" انسان است. بقول منصور حکمت، زیپ پوست هر انسان مصنفی را باز کنید، یک کمونیست را می‌بینید که می‌خواهد از آن بیرون بیاید. اما آنچه که یک کمونیست و ماتریالیست پراتیک را از یک برابری طلب آرزومندی که از دست سرمایه داری به تنگ آمده و امیدوار است روزی از دست این سیستم خلاص شود، این است که باید برای سرنگونی سرمایه‌داری کار و فعالیت هرکولی کرد. تمام بحث بخش اول این نوشته این بود که بدون کار متشکل و متحزب نمی‌شود سرمایه‌داری را شکست داد. هر آدم منصفی این را می‌داند که کارگر خودبخود گرایش به طرف سوسیالیسم دارد. اما این را هم می‌داند که فقط داشتن این گرایش کافی نیست. دعوای کارگر با سرمایه‌دار و ساختار طبقاتی جامعه با خواستن سوسیالیسم و آرزوی آن را کردن به نفع کارگر خاتمه نخواهد یافت. فعال کارگری و به یک معنا هر انسان معترضی اگر بخواهد گامی در راستای شکست دادن سیستم سرمایه‌داری بردارد، اگر بخواهد خشتی روی خشتی بگذارد، باید متحزب شود. دانشگاهها پرند از کمونیستهایی که ایزوله‌اند؛ برابری طلبانی که کتاب می‌خوانند، مقاله می‌نویسند، سالانه هم حداقل یک جزوه و یا کتابی منتشر می کنند و تحلیل می‌کنند، اما نه کسی امیدی به آنها بسته است و نه جامعه با اینگونه آدمها تحولی جدی به نفع آزادی و برابری به خود خواهد دید. کمونیستی که باوری به حزبیت نداشته باشد و یا ظاهرا باور داشته اما کاری برایش نمی‌کند و فقط شعارش را می‌دهد، نه به سنت مارکس و نه به سنت لنین پایبندی‌ای ندارد. بخش عظیمی از کمونیستهایی که زمانی متشکل و متحزب بودند که قلبا و با تمام وجود از حزبیت دفاع می‌کردند و برایش کار و فعالیت می‌کردند، عملا منطق سرمایه داری پسا سقوط دیوار برلن را پذیرفته‌اند که از حزبیت و سازمان برای کسب قدرت دوری بجوئید! با تمام احترامی که برای این انسانهای شریف قائل هستم، اما بر این باورم که هیچ کارگری برای خلاصی از سیستم آدمکش سرمایه‌داری، نمی‌تواند امیدی به آنها ببندد.

٣١ ژوئیه ٢٠١٦