مقدمه
این
یادداشت ادامه، یا بهتر است بگویم جواب به دو سئوالی است که از طرف مخاطبین نوشته
"کارگران، تشکل کارگری، فعال کارگری و حزب طبقه کارگر" به دستم رسیدهاند.
یکی
از مخاطبین به درست اشاره کرده بود که در بخش "محافل کارگری" به دو
نمونه، یکی در آمریکا و دیگری در ایران اشاره کرده بودم، اما چیز زیادی در این
باره توضیح داده نشده بود. سئوال دیگری که مطرح شده بود، این است که درباره تحزب
طبقه کارگر و یا تحزب کمونیستی تأکید زیادی شده بود. دوست خواننده می گوید که می
شود کمونیست بود، ولی لزوما عضو هیچ حزبی هم نبود.
بحث
درباره فعال کارگری، تشکل کارگری، محافل کارگری و تحزب کمونیستی برای پیشروی
مبارزات کارگری حیاتی هستند. من به نوبه خود از این نوع "دیالوگ"ها
استقبال می کنم.
محافل کارگری و تحزب کمونیستی
در
مطلب فوق، با مراجعه به اطلاعاتی که کیم مودی به ما داده، اشاره شده بود که محافل
کارگری رادیکال درون اتحادیه ها و فدراسیون کار آمریکا شکل گرفتند که به ایجاد
لیبر نتس انجامید. آنچه که آنجا مد نظرم بود و بعد از
مرور نوشته متوجه شدم که جواب نگرفته و ایراد و انتقاد خواننده محترم بجاست، این
است که محافل کارگری در میان کارگران بجای وصل شدن به حزب کمونیستی، به یک نهاد
دیگری (لیبر نتس) که تصرف قدرت سیاسی را مد نظر ندارد، انجامیده است. بحث من این
است که آن حلقه گمشده ای که محافل کارگری را به حزب کمونیستی وصل نمی کند چیست؟ یا
چرا محافل رادیکال کارگری از کنار احزاب چپی مثل حزب کمونیست آمریکا و دیگر احزاب
ریز و بی تأثیر تروتسکیست و مائوئیست در جامعه آمریکا، با بی اعتنائی رد می شوند و
حتی به فکرشان هم نمیرسد که این محافل را به یک جویبار بزرگتری که باید کاری
اساسی بکند، وصل نمی کنند.
من
با تعدادی از آن محافلی که کیم مودی از آنها نام میبرد، آشنائی دارم. فعالین آنها
از جمله فعالین چپ و کمونیستی هستند که مهمترین اعتصاب و اعتراضات کارگری دوره خود
را سازمان دادند و فساد و همدستی سران اتحادیهها و فدراسیون کار آمریکا را زیر
نورافکن گذاشتند. بخش قریب به اتفاق آنها اعضای همان احزابی بودند و یا بعضا هنوز
هم هستند که در جامعه آمریکا هنوز موجودند و نشریاتی را هم منتشر میکنند. این
احزاب برادر کوچکترهای حزب دمکرات آمریکا هستند. ویلیام فاستر (William Z. Foster)، از رهبران مهم حزب کمونیست آمریکا، در یکی از نوشتههای مهم خود،
وظایف کمونیستها را پیدا کردن بخش "مترقی" رهبران و اعضای پارلمانها از
احزاب دمکرات و جمهوریخواه در ایالات متحده و همکاری با آنها توصیف میکند. محافل
تروتسکیست هم که اصولا باوری به ایجاد احزابی که قرار است دست به تغییرات ریشهای
بزنند ندارند و در بهترین حالت "فراکسیون"هایی برای نق زدن در درون و در
واقع در حاشیه احزاب به اصطلاح چپ پارلمانی درست میکنند. فعالین با چنین افقی در
بهترین حالت فقط میتوانند با همدیگر در حد ایجاد محافلی که اعتصاب در سطح نان و
قاتق سازمان میدهند، همکاری کنند.
اگر
یک حزب کمونیستی که در کنار مبارزه هر روز کارگران افقی فراتر از جامعه سرمایهداری
را نمایندگی کند، واضح است که فعالین کارگری جذب آن خواهند شد و محافل کارگری
نهایتا بخشی از آن حزب و گرایش سیاسی آن حزب خواهند شد.
در
مورد محافل کارگری ایران هم که آلبرت سهرابیان در کتاب خاطرات خود به آنها اشاره
میکند نیز اشاره به اینکه چرا این محافل بخصوص در دوره شاه، از احزاب چپ دوری می
کردند مهم است. در دوره پهلوی دوم، دو جریان چپ سیاسی وجود داشتند که به دلائلی
ربطی به زندگی سیاسی طبقه کارگر و نهایتا محافل و فعالین کارگری نداشتند. حزب توده
و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران. سازمان چریکهای فدائی اصولا نه تمرکز فعالیت
خود را روی محافل کارگری گذاشته بود و نه طبقه کارگر در محاسباتش جائی داشت. حزب
توده هم جریانی بود که بعد از تحولات کودتای ٢٨ مرداد، حزبی منفور شده بود که در
چشم جامعه بعنوان یک جریان دنباله رو شوروی که همه چیز را فدائی منافع آن میکند،
شناخته شده بود. بدنبال انقلاب ٥٧ هم هر دو جریان (در مورد چریکها، اکثریت رهبری
آن) تقریبا یکپارچه جریاناتی جاسوس صفت و لو دهنده فعال کارگری شده بودند که نه
تنها ربطی به کارگران و سوخت و ساز جنبش کارگری نداشتند، بلکه همدست شوراهای
اسلامی کار و عوامل "خانه کارگر" در سرکوب اعتراضات کارگری شده بودند.
کمونیسم، برابری طلبی و تحزب کمونیستی
من
بر این باورم که برابری طلبی یک خصلت "ذاتی" انسان است. بقول منصور
حکمت، زیپ پوست هر انسان مصنفی را باز کنید، یک کمونیست را میبینید که میخواهد
از آن بیرون بیاید. اما آنچه که یک کمونیست و ماتریالیست پراتیک را از یک برابری
طلب آرزومندی که از دست سرمایه داری به تنگ آمده و امیدوار است روزی از دست این
سیستم خلاص شود، این است که باید برای سرنگونی سرمایهداری کار و فعالیت هرکولی
کرد. تمام بحث بخش اول این نوشته این بود که بدون کار متشکل و متحزب نمیشود
سرمایهداری را شکست داد. هر آدم منصفی این را میداند که کارگر خودبخود گرایش به
طرف سوسیالیسم دارد. اما این را هم میداند که فقط داشتن این گرایش کافی نیست. دعوای
کارگر با سرمایهدار و ساختار طبقاتی جامعه با خواستن سوسیالیسم و آرزوی آن را
کردن به نفع کارگر خاتمه نخواهد یافت. فعال کارگری و به یک معنا هر انسان معترضی
اگر بخواهد گامی در راستای شکست دادن سیستم سرمایهداری بردارد، اگر بخواهد خشتی
روی خشتی بگذارد، باید متحزب شود. دانشگاهها پرند از کمونیستهایی که ایزولهاند؛
برابری طلبانی که کتاب میخوانند، مقاله مینویسند، سالانه هم حداقل یک جزوه و یا
کتابی منتشر می کنند و تحلیل میکنند، اما نه کسی امیدی به آنها بسته است و نه
جامعه با اینگونه آدمها تحولی جدی به نفع آزادی و برابری به خود خواهد دید. کمونیستی
که باوری به حزبیت نداشته باشد و یا ظاهرا باور داشته اما کاری برایش نمیکند و
فقط شعارش را میدهد، نه به سنت مارکس و نه به سنت لنین پایبندیای ندارد. بخش
عظیمی از کمونیستهایی که زمانی متشکل و متحزب بودند که قلبا و با تمام وجود از
حزبیت دفاع میکردند و برایش کار و فعالیت میکردند، عملا منطق سرمایه داری پسا
سقوط دیوار برلن را پذیرفتهاند که از حزبیت و سازمان برای کسب قدرت دوری بجوئید! با
تمام احترامی که برای این انسانهای شریف قائل هستم، اما بر این باورم که هیچ کارگری
برای خلاصی از سیستم آدمکش سرمایهداری، نمیتواند امیدی به آنها ببندد.
٣١
ژوئیه ٢٠١٦
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر