هر آدم شریفی که به فکر آینده خود و فرزندانش باشد برای
خلاصی از وضعیت فلاکتباری که سیستم سرمایهداری بر دنیا حاکم کرده، لحظه شماری میکند.
هر کمونیستی و هر کارگری که آگاهی طبقاتی داشته باشد هم وظیفه خود تعریف کرده که
رسالت به گور سپردن سرمایهداری را به سرانجام برساند. سئوال اما این است که:
چگونه؟
کمونیستها یک نمونه موفق دارند که در آن کارگران انقلاب کردند
و قدرت دولتی را از دست سرمایهداری در آوردند. از آن زمان تا بحال بارها تلاش
کردهایم که دنیای پیرامونمان را برای بهتر شدن تغییر بدهیم، اما کسی نمیتواند
یک پیروزی چشمگیری را در این راستا نشان بدهد. دیوید هاروی میگوید یکی از
مخاطبینش به او گفته بود میتواند پایان دنیا را تصور کند، اما پایان سرمایهداری
را نه! این فرضی است که هر باری که با شکستی مواجه میشویم، واقعیتر به نظر میرسد.
سرمایهداری چنان میخش را کوبیده که شکست دادنش انگار خیالی بچگانه بیش نیست. با
این همه تمام ناامنی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعیای را روز بروز شدیدتر هم میشوند،
ریشه در همین نظام بردهداری است و باید تا سرنگونی آن تلاش و مبارزه کرد.
تودههای در خیابان
آمدن تودهها به خیابان و تظاهرات و اعتراضات هزاران و دهها
هزار نفره یک راه و جواب منطقی و واقعی به این وضعیت و برای خلاصی از این وضعیت
بنظر میرسد. واقعیت اما این است که در همین چند سال گذشته، در جائی مثل مصر، نه
هزاران و دهها و صدها هزار نفر، بلکه دهها میلیون نفر هم به خیابان آمدند اما
انگار در دوران بدتری از دوران حسنی مبارک هستیم. در خود ایران هم در سال ٨٨
میلیونها نفر در اعتراض به وضع موجود فقط در تهران به خیابان آمدند، که باز هم
شاهد تغییر و تحولی در راستای حتی تغییر رژیم هم نبودیم چه رسد به تغییر وضعیت
سیاسی - اقتصادی جامعه. خاورمیانه و شمال آفریقا یک پارچه آتش و خون و اعتراض بود،
اما وضعیت به نظر حتی بدتر از سالهای قبل از شروع اعتراضات "بهار عربی"
میرسد.
در همین چند سالی که دربارهاش حرف میزنیم، اروپا و آمریکا
هم شاهد اعتراضات عظیمی بودند که برای چند ماهی به نظر میآمد که تغییر در تیررس
است. منتها انگار یک عنصر تعیین کنندهای غایب است که در غیاب آن همه چیز - در
ظاهر هم که باشد - به حالت اولیه و حتی بدتر از آن هم برگشته است. آن عنصر غایب را
باید پیدا کرد و دربارهاش حرف زد.
کارگران چه میکنند؟
هر کمونیست جدیای را که در نظر بگیرید، نقطه عظیمتش کارگر
و طبقه کارگر است. البته که منظور آن "کمونیست جدی" نمیتواند از
"کارگر" آن موجود فقیر و دست و پا چلفتیای باشد که مد نظر بعضی از چپها
است که باید به دادش رسید و از گرسنگی نجاتش داد.
این واقعیتی را که کارگر در جامعه سرمایهداری با فقر و
نداری و بیاحترامی و غیره و غیره دست و پنجه نرم میکند کسی انکار نمیکند. منتها
کارگری که باید دنیا را همراه خودش آزاد کند نمیتواند خود را اسیر ابدی یک چنین
وضعیتی بداند، حتی اگر بر این بی احترامی شدن به خودش واقف باشد. برای کارگر البته
که مبارزه باید برای از بین بردن این شرایط شروع شود و با سلاح لازم و رهبری و
هدایت به جا، به خلاصی جامعه از این وضعیت برسد. در نتیجه بحث ما فعلا بر سر وضعیت
معیشتی کارگران و مبارزه برای رفرمهای لازم در چهارچوب جامعه سرمایهداری نیست.
بحث ما درباره کارگری است که قدرت تغییر، نه حتی تغییر در شرایط معیشتی بلافاصلهاش
در تار و پود جامعه سرمایه داری، بلکه تغییر دنیا را دارد.
مارکس در اولین جمله "سرمایه" می گوید: "ثروت
جوامعی که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت "کوهی از
کالا" نشان میدهد." این ثروت و آن "کوهی از کالا" حاصل چیزی
جز کار کارگر بر روی مواد خامی از طبیعت نیست. بخشی از این ثروت در جامعه چماق
تحمیق و سرکوب نه تنها کارگر، بلکه کل جامعه میشود. اگر کارگر بتواند این قدرت
خود را دریابد، داریم درباره همان پدیدهای حرف میزنیم که ما بعنوان ناجی بشریت
از آن نام میبریم؛ و گرنه کارگر سیاهی لشگر دانلد ترامپ میشود که جامعه شناسان
بورژوائی آمریکا میگویند بخش قریب به اتفاق طرفداران ترامپ از کارگران یقه آبی
اروپائی الاصل آمریکا هستند که نگران امنیت شغلی خود شدهاند.
در بخش دیگری از جواب به سئوال "کارگران مشغول چه کاری
هستند؟" می شود نشان داد که در بخش اعظم، قریب به اتفاق موارد، کارگران مشغول
چانه زدن بر سر امنیت شغلی خودشان و اعتراض به پرداخت نشدن دستمزدهای خود هستند.
آنجائی که نهادهائی وجود دارند که "نمایندگی" کارگران به آنها سپرده
شده، سیاهی لشگر اتحادیههائی شدهاند که هر از چندگاهی شورشهائی از جانب همین
کارگران بر علیه آن اتحادیهها را شاهد هستیم. میتوان دهها نمونه از شورش کارگران
را بر علیه اتحادیههای کارگری موجود در چین و روسیه و آمریکا شاهد آورد.
بنابر این کارگر را، مثل هر انسان دیگری، اگر بحال خودش رها
کنی، آرزوی روزهای بهتری را خواهد کرد و این آرزو را اینجا و آنجا هم ابراز خواهد
کرد. این اما برای تغییر نه کافی است و نه کسی آن را جدی میگیرید.
تشکل کارگری
یک رکن اصلی رهائی کارگر از وضعیت موجود، ایجاد تشکل کارگری
است. اما تشکل کارگری، حتی دمکراتیک و آزادترین نوع آن هم بخودی خود هیچگونه معجزهای
نمیکند. واضح است که هر چه کارگران بیشتری در هر سطحی متشکل باشند، وضعشان بهتر
است. درصد کارگران بیشتری از سوئد و فنلاند نسبت به کارگران آمریکا در اتحادیههای
خود متشکل هستند و شواهد نشان میدهد که شرایط کاری بهتری از کارگران و کل جامعه
آمریکا دارند. همچنین با همان ١٠ – ١٢ درصدی از کارگران که در آمریکا متشکل هستند،
موقعیتشان بسیار بهتر از کارگران در ایران است که تلاششان برای متشکل شدن با سرکوب
روبرو میشود. با این همه کارگران در کشورهای اسکاندیناوئی هم همچنان دارند
استثمار میشوند. از این گذشته در همان فنلاند و سوئدی هم که بخش زیادی از کارگران
در اتحادیههای خود متشکل هستند، هیچگونه کنترلی بر آنچه که خود تولید میکنند
ندارند. بحث ما در این نوشته درباره این است که باید کار بیشتری کرد که بر این
استثمار نقطه پایانی بگذاریم و تشکل چه نقشی در آن میتواند داشته باشد.
تشکل ظرفی است که انسانهای متشکل در آن طرحهائی را از
طریق آن به جلو می برند. این انسانها و بخصوص رهبران و هدایت کنندگان این تشکلها
چه طرحهائی در نظر دارند، مهمترین فاکتوری است که در رابطه با تشکل کارگری باید
به آن اشاره کرد. رهبران کمونیستی که رهبری تشکلها را در دست دارند، نمیتوانند
کسانی باشند که تشکل را فقط برای متشکل کردن کارگران برای رهائی از سیستم سرمایهداری
میخواهند. کسی یک چنین فردی را به رهبری و نمایندگی نمیپذیرد. اینها رهبرانی
هستند که در هر گام از مبارزه کارگران حاضر بوده و در صف اول مبارزه بودهاند.
اگر تاریخ تشکل کارگری تا قبل دو سه دهه گذشته را بخاطر
بحثمان برای لحظهای کنار بگذاریم، آنچه که امروز به نام تشکل و نهادهای کارگری
شناخته شدهاند، حقیقتا به درد مبارزه کارگر برای رهائی نمیخورند. به دلائلی – که
یکی از آنها میتواند وجود قوانینی باشد که متشکل شدن آزادانه کارگران را بی نهایت
سخت میکند – کارگران هنوز نتوانستهاند از موانع متشکل شدن عبور کنند. یکی از این
دلائل مثلا در جاهائی مثل چین، روسیه و آمریکا فشاری است که فعالین کارگری برای
متشکل کردن کارگران از جانب نهادهای موجود قانونی کارگران بر خود احساس میکنند.
آنچه که به نام اتحادیههای کارگری در چین و روسیه شناخته شدهاند، نهادهایی هستند
که با اکراه میشود گفت یک درجه از مترسکهای "خانه کارگر" بهتر هستند؛ و
کارگران میدانند که برای متشکل شدن اول باید از روی جنازه این مترسکها بگذرند.
امروزه این حال روز همه کارگران در همه جاست!
فعال کارگری
فعال کارگری، به نظر من، مهمترین فاکتور در جنبش و اعتراض
کارگری است. منظورم از فعال کارگری کسی است که در کف کارخانه اعتراض سازمان میدهد
و کارگران را بخاطر مسائلی که با آن روبرو هستند، در برابر کارفرما متحد میکنند.
فعال کارگری میتواند در بیرون از محیط کار هم کارگران را به طرق مختلفی سازمان
بدهد که در ایران نمونههای زیادی را می توان نشان داد.(*) جنبشها علیالعموم
توسط فعالین سیاسی در جامعه مطرحاند. جنبش سوسیالیستی توسط فعالین کارگری این
گرایش در جنبش کارگری فرموله میشود. امروز اگر افق سوسیالیسم در جنبش کارگری
بسیاری از کشورها ضعیف است، بخاطر بیافق بودن فعالین کارگری سوسیالیستی است که خودشان
بر سر اینکه سوسیالیمسشان چه میتواند برای کارگر و جامعه بکند، ساق نیستند.
فعالین کارگریای که واقعا در جنبش کارگری دخیلند و مشغله شان آزادی کارگران و کل
جامعه از موقعیت اسفبار کنونی است، میتوانند با هم بر سر مسائل واقعی اختلاف نظر
داشته باشند؛ اما در نهایت بر سر مسائل فرقهای که کمکی به متحد و متشکل شدن
کارگران نمیکنند، وقتشان را تلف نمیکنند. این آن پدیدهای است که ما از آن
بعنوان "فعال کارگری" یاد میکنیم که یک فاکتور بسیار مهم در پیشروی و
افت و خیزهای جنبش کارگری هستند.
گفتم که فعال کارگری مهمترین فاکتور در جنبش کارگری است،
چرا که هدایت کارگران برای اعتراض، برای متشکل شدن، برای تحزب، برای پیشروی و حتی
برای عقب نشینی هم به وجود چنین رهبرانی بستگی دارد.
محافل کارگری
محافل کارگری یکی دیگر از فاکتورهای مهم در جنبش کارگری
هستند که بدون وجود آنها اعتراضات کارگری به ندرت اتفاق میافتند. همه کارخانجات و
یا دیگر محیطهای بزرگ کارگری دارای چنین محافلی هستند. محافلی متشکل از رهبران و
فعالین کارگری که بعضا از چشم مدیریت و دولتها مخفی میمانند. این محافل معمولا در
سازمان دادن کارگران یک مرکز و به پیروزی رساندن اعتراضات کارگری بسیار موفق و
مٶثر هستند. اما به ندرت اتفاق میافتد که با هم در ارتباط باشند و به همین دلیل
اعتراضات کارگریای که در مراکز مختلف کارگری و گاها تقریبا همزمان هم با هم اتفاق
میافتند، جدا از هم و حتی بدون اطلاع از همدیگر اتفاق میافتند.
کیم مودی درباره این محافل در جنبش کارگری دهه ٦٠ و ٧٠ قرن
گذشته در جنبش کارگری آمریکا و در درون اتحادیههای کارگری میگوید که تقریبا هر
محیط کاری یکی از این محافل کارگری رادیکال داشت که در مخالفت با رفرمیسم رهبران
اتحادیهها و فدراسیون کار آمریکا شکل گرفته بودند، اما با هم ارتباطی نداشتند. می
گوید وجود همین محافل و ایده اصلاح اتحادیه ها بود که به شکل گیری لیبر نتس (Labor Notes) در سال ١٩٧٩ انجامید.
در خود ایران هم، هم در دوره سیاه پهلویها و هم در دوره
سیاهتر جمهوری اسلامی شاهد وجود محافل کارگری بودهایم که، مثلا آلبرت سهرابیان
در کتاب خاطرات خود از آنها در کارگاهها و کارخانهها اسم میبرد که در مختنقترین
دورهها هم اعتراضات کارگری را سازمان میدادند.
حزب طبقه کارگر
فاکتور اصلیای که میخواهم در این بخش از نوشته بر روی آن
تأکید کنم حزب طبقه کارگر است. فاکتوری که با اینکه بخش زیادی از فعالین کارگری و
فعالین و آکتیویستهای جنبشهای اجتماعی به آن توجه و سمپاتی دارند، اما توسط بخش
مهم دیگری از این فعالین با بیاعتنائی روبرو میشود. تقریبا همه فعالین چپ و
کمونیست بر نقش مهم اعتراض کارگر، فعال کارگری، محافل کارگری و تشکلهای کارگری
متفق القولند. اما وقتی که به تحزب کارگری برمی گردد، بخصوص بعد از فروپاشی دیوار
برلین، بعضا دیده شده که از "مستقل" بودن و حزبی نبودن با افتخار یاد
شده است. بالاتر گفتم که ما یک نمونه موفق داریم که در آن کارگران انقلاب کردند و
قدرت دولتی را از دست سرمایهداری در آوردند. آن هم نمونه روسیه ١٩١٧ بود. می شود
به این اشاره کرد که چه بر سر آن انقلاب آمد و چرا چنین شد. اما این نوشته قصد
ندارد وارد این بحث بشود. آنچه که مد نظر من است این است که در آن واقعه تاریخی یک
عنصری که تقریبا در همه جاهای دیگر غائب بود، حزب بلشویک با رهبران تیزبینی بود که
توانست قدرت را از دست سرمایه داری خارج کند و قدرت دولتی را به دست بگیرد. در
نتیجه، و به نظر من، هر کسی با هر درجه دوری و نزدیکی به لنین و به حزب بلشویک، و
با هر درجه انتقاد از اتفاقات بعد از انقلاب اکتبر و هر درجهای که به سرانجام
انقلاب روسیه مشکل و ایرادی هم داشته باشد، نمیتواند پدیده حزب را کنار بگذارد. و
بسیاری از کسانی هم که امروز به این پدیده بی اعتنا هستند، آن را از محاسبات خود
بطور کلی کنار نگذاشته اند، اما برای تشکیل و وجود آن شرایطی را قائل هستند که عملا
باوری به آن ندارند. این بحثی است که باید جای دیگری به پیش برد.اما تا جائی که به
بحث امروز ما برمی گردد، باید بر فاکتور رو آوری فعالین کارگری و نقش حزب در
مبارزات کارگران تأکید کرد.
کارگران همه جا در تلاشند که متشکل شوند. موانع جلوی پای
آنها همیشه سرکوب عریان نبوده. یکی از این موانع وجود نهادهائی است که قانونا
نمایندگی کارگران به آنها سپرده شده است. مشکلی که این نهادها برای کارگران به
وجود میآورند فراتر از متشکل شدن صرف در تشکلهای آزاد خودشان است. گاها به عرصه
تئوری و ایدئولوژی هم لبریز میشود. همه این نهادها وابسته به احزابی دولتی هستند
که در چشم کارگران معترض و بعضی از فعالین کارگری هم، مشکل را رابطه حزب و تشکل
کارگری میکند. کارگران که در چین بر علیه دولت مبارزه می کنند، اولین سدی که باید
از آن بگذرند، تقریبا همیشه اتحادیههای کارگری دولتی است که شاخک کارگری حزب
کمونیست چین است. در روسیه که میخواهند بر علیه کارفرما مبارزه کنند، با اتحادیههایی
روبرو میشوند که حمایت قانونی دولت را با خود دارند و در زمان شوروی، ادامه حزب
کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در میان کارگران بودند که کارگران از آن نفرت داشتند.
در آمریکا رهبران اتحادیههای کارگری فعالین حزب دمکرات هستند. در انگلیس فعالین
حزب لیبر هستند. در یونان، اتحادیههای کارگری طرفدار حزب کمونیست یونان، مخالفین
سرسخت کارگرانی بودهاند که محیط کار را به کنترل خود در آوردهاند.
هر آدم منطقی باید بپرسد که چرا اینگونه شده است؟ چرا یک
تشکل کارگری که قرار بود از منافع کارگران دفاع کند، از سر منافع حزبی، سر از دفاع
از سیاستهای ضدکارگری در آورده است!؟ بسیاری از فعالین کارگری حساب حزب طبقه کارگر
را از حزب دمکرات و حزب لیبر و یا حزب کمونیست فدراسیون روسیه و حزب کمونیست چین
جدا میکنند. اما در بین فعالین کارگری آنارشیست، که انصافا فعالانه هم برای متشکل
شدن کارگران تلاش میکنند، یک رکن اصلی فعالیت آنها دور کردن کارگران از حزب، و نه
تنها از احزاب بورژوائی، بلکه از تحزب بطور کلی است. تمام شکستهای تا به امروز
کارگران را به حساب احزاب میگذارند (بدون اینکه خود جواب بدهند چرا علیرغم فعالیت
ضدتحزب آنها کارگران هنوز اسیر این سیستم اند)! موج تحزب گریزی بدنبال فروپاشی
دیوار برلین در بین اعضا و فعالین احزاب چپ بر این معضل افزوده است.
دو موضوع دیگر را که به این بخش از نوشته مربوط هستند و در
جواب بخشهای دیگر همین نوشته هستند را باید مد نظر گرفت. اول اینکه کمونیستها
پیشقراولان دخالت مستقیم کارگران در تشکلهای خود بوده اند و درست از این سر هم ما
هوادار شورا و مجامع عمومی کارگری هستیم که فونکسیونش بر رأی مستقیم کارگران است.
اجازه بدهید برای توضیح این موضوع به یک مثال مفرط اشاره کنم. در رفراندوم
"خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا" رأی آری و یا نه! مراجعه دمکراتیک به
رأی مستقیم تودهها بود. تودهها، چه در یک مجمع عمومی و یا شورای ٥٠٠ نفره و چه
در کشوری مثل بریتانیای چند ده میلیونی میتوانند بنابه فاکتورهای متفاوتی رأی
موافق و یا مخالف به یک مسئله بدهند. کارگران آن مجمع عمومی همانقدر تحت تأثیر
فضای جامعه و رسانههای مدیریت و دولت مدیران هستند که کل جامعه بریتانیا. به همان
اندازه میتوانند به پایان اعتصاب، بدون دستآورد قابل توجهی رأی بدهند که جامعه بریتانیا
به خروج این کشور از اتحادیه اروپا. رأی کارگران در تشکل کارگری همانقدر میتواند
تحت تأثیر فعالین حزب لیبر باشد که رأی تودههای لندن تحت تأثیر شهردار سابق آن و
یا تحت تأثیر تبلیغات حزب "بریتانیای مستقل". حزب طبقه کارگر باید تلاش
کند که در کنار جلب کردن توجه هر چه بیشتر توده های کارگری، تلاشی چندین برابر
بکند که فعالین و رهبران کارگری را با خود همراه کند. همراه شدن فعالین کارگری با
حزب طبقه کارگر، یعنی همراه شدن محافل کارگری با آن حزب.
اما مسئله برخورد یک حزب کمونیست جدی طبقه کارگر با فعالین
و محافل کارگری بسیار مهم است. فعالین کارگری در محافل کارگری مأموران حزب کمونیست
در آن محافل نیستند؛ بلکه رهبرانی هستند که تلاش میکنند کارگران را برای رفاه
امروز و برای رهائی از سیستم سرمایهداری، که هدف حزب طبقه کارگر است سازمان بدهند
و به قدرتگیری این حزب کمک کنند و از طرف دیگر هم از قدرت این حزب برای به پیروزی
رساندن مبارزات کارگران کمک بگیرند. این فعالین کارگری اعضا و رهبران حزب طبقه
کارگر هم هستند؛ همچنانکه رهبران اتحادیههای کارگری در سوئد از رهبران حزب سوسیال
دمکرات هم هستند. این فعالین اینجا و آنجا با این و یا آن سیاست حزب میتوانند
مخالف باشند و برای تغییر آن بحث کنند و نظر کل حزب را به مخالفت خود و اصلاح آن
سیاست جلب بکنند.
فعال کارگری امروز و تحزب طبقه کارگر
این بحث ناقص خواهد بود اگر به موقعیت امروز دنیا و اهمیت
فوری تحزب طبقه کارگر اشاره نکنیم. در سی چهل سال گذشته دنیا هیچوقت به اندازه پنج
شش سال گذشته ناامن نبوده؛ علیرغم اینکه در همین مدت انقلابات و اعترضات مهمی را
شاهد بودیم. علیرغم اینکه قدرت کارگر باعث سرنگونی حسنی مبارک و بن علی شد، اما
یأس و ناامیدی در ادامه آمد، نه امید به تغییر! علیرغم اینکه قدرت کارگر باعث
امیدهای زیادی در یونان شد، اما ناامیدی بر نتیجه اش غلبه کرد! هیچ وقت به اندازه
این مدت کارگر در جنگ بین تروریستهای اسلامی و دولتی احساس بی قدرتی نکرده. هیچ
روزی نیست که وحوش اسلامی را جائی ندیده باشیم با دست و دلبازی زندگی و امنیت
جامعه را تهدید نکرده باشند. نمونه ترکیه شاید بارزترین آن باشد. جامعهای که
کارگر قدرت دارد. فعالین و محافل کارگری قدرتمندی را میشود نشان داد. دیسک، یک
کنفدراسیون مهم و رادیکال کارگری است که رد پایش را در بسیاری از اعتراضات کارگری
میشود دید. اما در کودتا و ضدکودتای ١٥ ژوئیه ٢٠١٦ این وحوش اسلامی اردوغان و
طرفدران فتح الله گولن بودند که به جان جامعه افتادند. ترکیه در این چند سال گذشته
صحنه کشمکش بین نیروهای سیاه اردوغان، پ ک ک، داعش و گولن بوده است. هیچ رد پائی
از کارگر و سیاست کارگری در این کشور دیده نمیشود. واقعا چند درصد از جامعه ترکیه
از این وضعیت به تنگ آمده است!؟ اگر یک حزب کمونیستی وجود داشت که خودش را بخشی از
این نیروها و سیاست این نیروها به حساب نمیآورد، آیا نمیتوانست در محلاتی از
استانبول و ترکیه باریگادهای سرخ سازمان بدهد و با این وضعیت مقابله کند؟ چه کسی
گفته است که جامعه ترکیه بین سه حزب اردوغان، گولن و پ ک ک تقسیم شده؟ در کدام آیه
کدام کتاب آسمانی آمده است که مصر صحنه جنگ و جدال بین طرفداران حسنی مبارک
(السیسی) و اخوان المسلمین باشد؟ واضح است که در مصر یک پای جنگ کارگران بودند،
اما این واقعا یک نمونه بسیار گویای استدلال این بحث است که کارگری که حزب نداشته
باشد دستش به هیچی بند نیست. فعال کارگری که حزب کمونیست را ابزار مبارزه خود
نداند، در بهترین حالتش مثل ابوعطا وزیر کابینه السیسی خواهد شد.
یک واقعیت تلخ دیگر این است که فعالین کارگری زیادی از سر
استیصال به انتخاب بین بد و بدتر روی میآورند. اما این دور باطلی بیش نیست که
آزادی واقعی را فقط به تأخیر میاندازد. باید از این دور باطل عبور کرد.
توضیح
=====
(*) دو مورد از "فعال کارگری" را باید از بحثمان
جدا کنیم. اول اینکه کسانی درباره مسائل کارگری حرف میزنند و ما بعضا به ناحق به
آنها "فعال کارگری" میگوئیم. دوم کسانی هستند که چون در ایران زندگی میکنند
و یا تازه از ایران به خارج پناهنده شدهاند، به ناحق پز "فعال کارگری"
برای سازمان و احزاب چپ میگیرند. ردپائی از این دو طیف را نمیشود در مبارزات و
اعتراضات کارگری دید. پدیده "فعال کارگری" بعد از تشکیل حزب کمویست
ایران و بخصوص تشکیل حزب کمونیست کارگری زیر نورافکن قرار گرفت و جایگاه او در
جنبش و اعتراض کارگری نشان داده شد. این موضوع باعث این شد که افرادی به ناحق به
خود لقب "فعال کارگری" بدهند. "فعال کارگری" بخودی خود هیچگونه
مزیتی ندارد که من اینجا از آن دفاع کنم. اما اشاره صرف به این موضوع به نظر لازم
آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر