۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

مصاحبه با فاتح بهرامی درباره اوضاع سیاسی ایران

گفتگوی من (ناصر اصغری) با فاتح بهرامی درباره اوضاع سیاسی ایران. این مصاحبه با عنوان: "درباره اوضاع سیاسی ایران" در تاریخ ۱۷ دسامبر ۲۰۱۲ از کانال جدید پخش شد.

>  

میزگردی درباره اعتصاب عمومی

میزگرد من (ناصر اصغری) با شهلا دانشفر و فاتح بهرامی درباره اعتصاب عمومی. این مصاحبه با عنوان: "درباره اعتصاب عمومی" در تاریخ ۱۷ مه ۲۰۱۳ از کانال جدید پخش شد.

>  

میزگردی درباره اعدام و اعتراض خانواده ها

میزگرد من (ناصر اصغری) با مینا احدی، مهوش علاسوندی و بیژن فتحی درباره اعدام و اعتراض خانواده ها. این مصاحبه با عنوان: " اعدام و اعتراض خانواده ها" در تاریخ ۲۱ مه ۲۰۱۳ از کانال جدید پخش شد.


میزگردی درباره ۸ مارس، روز جهانی زن

میزگرد من (ناصر اصغری) با آذر ماجدی و مینا احدی. این مصاحبه با عنوان: "۸ مارس، روز جهانی زن"  در تاریخ ۱۴ مارس ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


میزگردی در باره فعالیت علیه اعدام

میزگرد من (ناصر اصغری) با مهوش علاسوندی و مینا احدی. این مصاحبه با عنوان: "علیه اعدام"  در تاریخ ۱۴ مارس ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


حداقل دستمزدها

میزگرد من (ناصر اصغری) با فاتح بهرامی و غلامرضا غلامحسینی درباره حداقل دستمزد. این مصاحبه با عنوان: "حداقل دستمزدها"  در تاریخ ۹ مارس ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


دخالتگری کمونیستی در مبارزات

مصاحبه من (ناصر اصغری) با مینا احدی و حمید تقوائی درباره دخالتگری کمونیستی در مبارزات توده ای. این مصاحبه با عنوان: "دخالتگری کمونیستی در مبارزات" در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


درباره تشکل‌های کارگری

مصاحبه من (ناصر اصغری) با شهلا دانشفر و حمید تقوائی درباره تشکل‌های کارگری. این مصاحبه با عنوان: "بحثی در باره تشکل های کارگری" در تاریخ ۱۳ دسامبر ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


قانون کار جمهوری اسلامی

مصاحبه من (ناصر اصغری) با شهلا دانشفر و اصغر کریمی درباره نقش قانون کار جمهوری اسلامی. این مصاحبه با عنوان: "بحثی درمورد قانون کار جمهوری اسلامی" در تاریخ ۲۳ نوامبر ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.


مدیای اجتماعی و سازماندهی جنبش کارگری

مصاحبه من (ناصر اصغری) با شهلا دانشفر و حمید تقوائی درباره نقش مدیای اجتماعی در سازماندهی جنبش کارگری. این مصاحبه با عنوان: "مدیای اجتماعی و سازماندهی جنبش کارگری ایران" در تاریخ ۱۹ ژانویه ۲۰۱۵ از کانال جدید پخش شد.


ناسیونالیسم و جنبش کارگری

مصاحبه من (ناصر اصغری) با محسن ابراهیمی و محمد آسنگران درباره نقش ناسیونالیسم در جنبش کارگری. این مصاحبه با عنوان: "ناسیونالیسم و جنبش کارگری" در تاریخ ۱۳ دسامبر ۲۰۱۴ از کانال جدید پخش شد.

نگاهی به جنبش کارگری مصر

مصاحبه محمد کاظمی با من (ناصر اصغری) درباره جنبش کارگری مصر. این مصاحبه در تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۱۳ تحت عنوان: "نگاهی به جنبش کارگری مصر" در استودیو کانال جدید ضبط شد.


۱۵ میلیون حاشیه نشین در ایران

گزارشی خواندنی از سیاوش شهابی در وبسایت "خودنویس" درباره حاشیه نشینان در شهرهای بزرگ ایران. خواندن این گزارش را به خوانندگان وبلاگم توصیه می کنم. در این گزارش یک نقل قولی هم از من آمده است.

با تشکر از سیاوش شهابی و با اجازه وبسایت "خودنویس".

مصر: انقلاب شکست خورده را بخون میکشند

یک سال پیش نوشتم: "٢٥ ژانویه ٢٠١٤، سومین سالگرد انقلاب ٢٠١١ مصر بود. هیجده روز بعد، رژیم حسنی مبارك ساقط شد؛ اما دستگاه حكومتی كه او سمبلش بود دست نخورده باقی ماند." امروز باید گفت که پلیس دم و دستگاهی که حسنی مبارک را در دادگاهی نمایشی تبرئه کرد، روز ٢٥ ژانویه ٢٠١٥ به سوی جمعیتی که قصد داشت برای گرامیداشت سالروز آغاز انقلاب مصر در میدان التحریر تجمع کند، آتش گشود و یکی از اکتیویستهای انقلاب را به نام شیماء الصباغ به قتل رساند. در ادامه اخبار مربوط به این واقعه، یکی از سایتهای خبری نوشته است: "در تازه‌ترین خبرها از مصر ١٠ نفر در جریان حمله پلیس به تظاهراتها کشته شده‌اند. به گفته منابع رسمی در شهرهای مختلف امروز دستکم ١٢ نفر کشته شده‌اند که ٩ نفرشان از تظاهرکنندگان بوده‌اند."
امروز با جرأت و تأسف فراوان می توان گفت که انقلاب مصر دیگر شکست خورده است. و این همیشه سرنوشت انقلاباتی بوده كه آمادگی كافی برای خلع ید از طبقاتی كه انقلاب بر علیه آنها صورت گرفته است را نداشته اند. دو نیروی اصلی شرکت کننده در انقلاب مصر که چیزی برای از دست دادن نداشتند، کارگران و جوانان بودند. کارگرانی که بطور متوسط دستمزدی کمتر از ٢ دلار در روز دریافت می کردند و جوانانی که هیچگونه افقی جلوی خود نمی دیدند. کارگران تا چند روز قبل از انقلاب چندان متشکل نبودند. اما جوانان در سطح وسیعی و در گروه و دسته‌های طرفداران تیمهای فوتبال بنوعی متشکل بودند. گرچه، همچنانکه گفتم، كارگران تا چند ماه منتهی به انقلاب چندان هم متشكل نبودند اما اعتراضات رو به رشد كارگری به آنها پتانسیل متشكل شدن را می داد و در روزهای اوایل انقلاب سریعا متشكل شدند و با اعتراضات وسیع و یکپارچه خود كمر رژیم مبارك را شكستند. جوانان هم كه از سالها قبل به اشكال مختلفی در اعتراضات شركت می كردند، متشكل شدن در محافل طرفداران تیمهای فوتبال را بهترین ابزار برای سازماندهی برای شركت در و تداوم انقلاب دیدند.

انقلاب مصر شکست خورد؛ چند مشاهده
١) کارگران و جوانان مصر همچنان بی حقوقند. هیچ حزبی که افق و امیال این بخش از جامعه را نمایندگی کند ایجاد نشد. احزاب سنتی چپ اپوزیسیون خود سیاهی لشکر این و یا آن بخش از طبقه حاکمه شدند.
٢) تشکل‌های کارگری که بعد از انقلاب شکل گرفتند، افق روشنی نداشتند. بخش مهمی از یکی از تشکل‌های اصلی کارگران پشت دولت السیسی رفت و دبیر آن کمال ابوعطا، وزیر کار این رژیم شد.
٣) بورژوازی، انقلابی را كه نتواند به پیروزی برسد چنان شكست خواهد داد و به خون خواهد کشید كه برای حداقل یك نسل خیال خود را راحت كند. اما موقعیتی که جامعه مصر در آن قرار دارد، یعنی بیحقوقی زنان، ناامنی، بیکاری وسیع، بیحقوقی کارگران، سطح بسیار نازل معیشتی بخش وسیعی از جامعه، ناامیدی جوانان از آینده و مهمتر از همه تجربه شیرین شکست مبارک و مرسی، شبح انقلاب را تا تعیین تکلیف نهایی جامعه با طبقه حاکمه، بالای سر آن جامعه نگه خواهد داشت.
٤) انقلاب مصر از مهمترین ابزار یك انقلاب، که حزب كمونیستی است، محروم بود. جنبش كارگری در غیاب این حزب دچار انشعابات و گیج سری شد. بار دیگر به حالت تدافعی برگشته است. جنبش كارگری و جوانان هنوز دو نیروی مهم در صحنه هستند و می توانند راهی جلوی آینده آن جامعه بگذارند، اگر حزب خود را ایجاد و در آن سازمان بیابند.

٢٥ ژانویه ٢٠١٥

یک فعال کارگری باید "شارلی ابدو" باشد!

با ترور کاریکاتوریستهای مجله چپ و ضدمذهبی شارلی ابدو، بحث "آزادی بیان" باری دیگر عمده شد. در این مورد "آزادی بیان" فقط گوشه کوچکی از این واقعه است. تروریسم اسلامی با تروریسم دولتی در جنگ است که تحلیل دیگری می خواهد. جنبش سیاه اسلامی با آزادی و آزادیخواهی در جنگ و نبرد است که آن هم تحلیل دیگری می خواهد. این جنبش سیاه، یکی از اهداف خبیثش در جنگ با آزادی و آزادیخواهی، گرفتن حق آزادی بیان است. مجله شارلی ابدو درست از سر اینکه این جنبش سیاه، که سمبلش محمد پیامبر نادانان است، چه بلائی بر سر مردم آورده است، به جنگ این سیاهی رفته بود و اینجاست که دیگر بحث فقط بر سر "آزادی بیان" نیست.
در کنار میلیونها نفری که به دفاع از آزادی بیان به خیابان آمدند و اعلام کردند "شارلی ابدو هستم"، البته که تعدادی از سران همان دولتهایی که کارشان هر روزه قتل و جنایت است و سرکوب آزادی بیان تنها گوشه‌ای از اعمال دولتهایشان است نیز دیده شدند. حضور این مزاحمها اما فقط حاشیه این اتفاق مهم دفاع از آزادی بیان بود. کسی آنها را جدی نگرفت. حتی وقتی که نتانیاهو به کنیسه‌ای در پاریس رفت و در مراسم قربانیان حمله تروریستی به یک مغازه یهودیها برای یک پروپاگاند سیاسی شرکت کرد و آنها را به مهاجرت به اسرائیل دعوت کرد، همان مخاطبین یکپارچه سرود ملی فرانسه، سرود مارسییز (La Marseillaise) سر دادند.
اما در کنار بخش وسیعی از فعالین و اکتیویستهای سیاسی که با تمام وجود اعلام کردند "شارلی ابدو هستم"، کسانی اعلام کردند "شارلی ابدو نیستند". حتی تعداد کسانی که ترور کاریکاتوریستها را محکوم کردند، اما به قول سلمان رشدی در گروه و دسته "اما" قرار گرفتند بیشتر بود. در ایران زیر سلطه سیاه جمهوری اسلامی که تمام مشروعیتش از همان محمدی میگیرد که شارلی ابدو کاریکاتور او را کشید، فعال کارگری باید "شارلی ابدو" باشد. واضح است که انتظار ندارم فعال کارگری و یا اکتیویست هیچ جنبش اعتراضی دیگری امنیتش را چنین به خطر بیاندازد که فریاد بزند "شارلی ابدو هستم". اما انتظار هم نمی رود که کسی به نام فعال کارگری و یا کمونیست و سوسیالیست جلو بیافتد و بگوید "شارلی ابدو کار بدی کرد". یا شارلی ابدو را سرزنش کند که به باورهای مسلمانان توهین کرده است! واضح است که دل چنین کسانی برای مخالفین شارلی ابدو می طپد. کسی که اسلام و باورهای اسلامی را چنان محترم می داند که "توهین" و طنز به آن را برنمی تابد و به خود می گیرد و سرزنش می کند، در جنگش با نماینده اسلام در ایران صداقت ندارد. جمهوری اسلامی که نماینده ایدئولوژی‌ای است که صدها قتل عام مثل شارلی ابدو سازمان داده است، زندگی کارگران در آن جامعه را تباه کرده است. آن کس که نمی خواهد شارلی ابدو باورهای ضدزن را به سخره بگیرد، دلش برای آزادی هیچ بخشی از جامعه، از جمله کارگران و زنان نمی طپد. نمی خواهد دو ریال بر حقوق کارگری در مبارزه بر علیه مخالفین شارلی ابدو اضافه شود. کسی که در مواجه شدن با تمام اجحافات آن جامعه خشم خود را متوجه شارلی ابدو کرده است، در شمشیر زدنش برای حسین شریعتمداری و احمدی نژاد نباید هم تعجب کرد.
کارگران و کل جامعه فعالین راستین کارگری را از دشمنان خود که لباس دوست پوشیده اند، تشخیص می دهند. اگر آن دشمن عضویتش در جنبش اسلامی و همراهی با حزب توده را برای مدتی مخفی کند، با "اما" و "اگر" و شرط گذاشتن در دفاع از آزادی بیان شارلی ابدو نیات خود را برملا خواهد کرد. اگر کسی به دفاع آنها از حذف یارانه ها توجهی نکرده بود، امروز دفاعشان از قتل کاریکاتوریستهای شارلی ابدو، شک و شبهه ای باقی نگذاشته که اینها در صف آزادیخواهی جای ندارند. 

٢٥ ژانویه ٢٠١٥

۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

مواظب باشید، همه چیز توطئه است!

حمله تروریستها به دفتر مجله شارلی ابدو موجی از اعتراض و انزجار بر علیه اسلام سیاسی را به دنبال داشته است. جدا از اینکه یک خط تمایز کاملا روشنی بین طرفداران بدون قید و شرط آزادی بیان و طرفداران دروغین آزادی بیان، که بقول سلمان رشدی "دسته اما" (but brigade)، هستند کشید، اما ما را با یک تیپ دیگر هم بیشتر آشنا کرد. تیپ "مظنونین". یکی از بلندگوهای این تیپ دست دولت جمهوری آدمکش اسلامی است و بلندگوی دیگرش دست گردانندگان فاکس نیوز و "تحلیلگران" دست راستی کلیساهای آمریکا. در بین دو سر این چوب دو سر طلا، بخش وسیع دیگری هم که عمدتا از حاشیه نشینان سیاست هستند و به هر اتفاقی با تحلیل بقول خمینی همه بدبختی ها را زیر سر شیطان بزرگ است، توضیح می دهند به صف شده اند. این بخش خجالت می کشد که صریحا بگوید همه این ترورها و قتل و جنایات توطئه صهیونیسم است! اما مائی که اینها را از دیرباز می شناسیم، می دانیم با زبان الکنشان چه دارند می گویند.

یکی جائی نوشته بود که پشت قتل کاریکاتوریستهای شارلی ابدو دستان بزرگتری هستند که این کاریکاتوریستهای چپ و کمونیست را از بین ببرند. دیگری گفته بود که ۱۱ سپتامبر کار خودشان بود. یکی نوشته بود قتل جان اف کندی کار صهیونیستها بود. در این تئوریها که دقیق می شوید، سئوال ساده ای به ذهن خطور می کند: چرا این دسته افراد تئوریهای دائی جان ناپلئونی "تحلیلگران" دست راستی شبکه تلویزیونی فاکس نیوز و راش لیبمو را بلغور می کنند؟ چرا اینقدر "تحلیلهای" ورق پاره کیهان شریعتمداری به دلشان می چسبد؟

نمی شود با کسی که اسکیزوفرنی دارد با منطق حرف زد؛ چرا که منطقش همان است و مرغش هم یک پا دارد. اما برای آدم‌های شریفی که گاها عاجز از دیدن واقعیات می شوند، پناه بردن به تئوری توطئه، سلاح دست به کار شدن برای ایجاد تغییر در زندگی خودشان را از دستشان می گیرد. این منطق را ازشان سلب می کند که خودشان قادرند سرنوشت خود را رقم بزنند. توطئه هست که دنیا را به حرکت در می آورد و این توطئه هم چرخش آن را کند و تند می کند.

۲۳ ژانویه ۲۰۱۵

۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه

ایران خودرو: مدیریت نقطه قوت کارگران را می شناسد

بنابه اخباری که عمدتا توسط "اتحادیه آزاد کارگران ایران" منتشر شده است، دور اخیر اعتراض کارگران ایران خودرو به پائین بودن سطح دستمزدها، از بعدازظهر روز ١٦ دی شروع شده است. سطح دستمزد هیچ بخش از کارگران در ایران با قدرت خریدشان تناسب ندارد. طبق آخرین گزارشی که خبرگزاری دولتی مهر منتشر کرده، و مبنای آن هم محاسبات بسیار محافظه کارانه و دولت پسند کانون شوراهای اسلامی کار تهران است، حداقل دستمزد یک کارگر باید حداقل سه و نیم میلیون تومان باشد. (یادآوری این نکته لازم است که منظور اینها از "حداقل دستمزد" همان "خط فقر" است که سه و نیم میلیون تومان است.) با این وجود اکثریت قریب به اتفاق کارگران ایران خودرو، که یکی از بزرگترین و پر سودترین شرکتهای نوع خود در خاورمیانه است،  با اضافه کاری و سایر مزایا از ٩٠٠ تا  یک میلیون و یکصد هزار تومان دستمزد دریافت میکنند و فقط بخش اندکی از آنها که دارای سابقه ٢٥ سال به بالا می باشند، تا حدود یک میلیون و چهار صد هزار تومان دستمزد میگیرند.
این اعتصاب دور اخیر که به آن اشاره شد، ابتدا از طرف کارگران بخش سواری سازی و سالن رنگ با خودداری از گرفتن غذا شروع می شود و همان روز کارگران سالن ٢٠٦ و قسمت نیرو محرکه این شرکت نیز به این اعتصاب می پیوندند. اطلاعیه مورخ ١٧ دی ٩٣ اتحادیه آزاد می گوید: "کارگران اعتصابی در اعتراض به پایین بودن دستمزدها از دریافت ناهار و شام خودداری میکنند و بطور نانوشته ای ادامه این نوع اعتصاب و گسترش آن در دستور کارگران ایران خودرو قرار گرفته است و با سرعت در حال گسترش به تمامی بخشهای کارخانه می باشد." در سومین روز اعتراض، کارگران همه قسمتهای این شرکت روز ١٨ دی به این اعتراض می پیوندند. اعتراض کارگران چنان وسیع و یکپارچه بود که جز پرسنل مدیریت کسی برای خوردن غذا به سالن های غذاخوری نرفته بود.

وعده و ارعاب مدیریت
به دنبال این اعتراض، مدیریت ایران خودرو به تقلا می افتد و مثل همیشه شروع به دادن وعده و وعید می کند. ضیائی، قائم مقام مدیر عامل ایران خودرو در سالن شاتل، پرسنل بدنه سازی را جمع می کند و تلاش می کند با دادن وعده و وعید این کارگران را به پایان دادن به اعتراض ترغیب کند. او از اجرا و بازنگری طرح طبقه بندی مشاغل و افزایش حقوق در سال آینده و رسیدگی به مسائل آندسته از کارگرانی که در آستانه بازنشستگی قرار دارند صحبت می کند، اما هیچیک از این وعده ها کارگر نیافتاد و کارگران همچنان بر افزایش فوری دستمزد تاکید کردند.
کارگران ایران خودرو در چند سال گذشته و با مواجه شدن مکرر با ترفند وعده و متفرق کردن کارگران، اینبار با توپی پر در مقابل وعده سر خرمن مدیریت ظاهر شدند. اطلاعیه روز ٢٠ دی اتحادیه آزاد کارگران می گوید: انتظاری مقدم معاونت منابع انسانی شرکت ایران خودرو در سالن ٢٠٦ وعده می دهد که نامه ای جهت رسیدگی به خواست کارگران در دو روز آینده صادر خواهد شد. اما کارگران معترض اعلام کردند اگر راست میگویید چرا دو روز دیگر؟ همین امروز این نامه را ابلاغ کنید. که در پی آن نامه ای در سالن ٢٠٦ با مضمون رسیدگی به خواست کارگران نصب شد. کارگران با دیدن این نامه آنرا کافی نداسته و حاضر به پایان دادن به اعتراض خود نشدند. آنها این نامه را گنگ و مبهم خواندند که معلوم نیست چه می خواهد بگوید.
اطلاعیه روز ٢١ دی اتحادیه آزاد، باز از دادن وعده و وعید و زبان گنگ مدیریت در نامه ای که صادر کرده می نویسد که باز کارگران و نمایندگان آنها را قانع نکرده و کارگران همچنان به اعتراض خود ادامه داده اند.
مدیریت برای اینکه بتواند این حرکت اعتراضی یکپارچه را در هم بشکند، سهام بلوکه شده کارگران را هم آزاد کرد اما کارگران همچنان به اعتصاب خود ادامه داده اند.
مدیریت اما در کنار وعده و وعید، به دنبال فعالین و سازماندهندگان این اعتراض نیز می گشت. اطلاعیه اتحادیه آزاد کارگران می گوید که به موازات حضور مسئولین شرکت در برخی قسمتهای ایران خودرو و تقلا برای راضی کردن کارگران، حراست این شرکت نیز حدود ١٠ نفر از کارگران معترض را احضار می کند و تلاش کرد تا با ایجاد رعب و وحشت در میان کارگران، آنان را وادار به عقب نشینی بکنند. اما با همه این اقدامات از وعده و عید گرفته تا احضار کارگران معترض به حراست، اعتراض کارگران شرکت ایران خودور با اتحاد و یکپارچگی هر چه بیشتری ادامه دارد و کارگران اعلام کرده اند تا تحقق مطالباتشان برای افزایش دستمزد همچنان به اعتراض خود ادامه خواهند داد.
در سالن تری مری نیز یکی از مسئولین تولید به نام دهقان کارگران را تهدید به عدم تمدید قرارداد کرده و به آنان گفته است چنانچه به اعتراض ادامه دهید قرادادهایتان را تمدید نخواهیم کرد که کارگران او را "هو" کرده و با قاطعیت اعلام کرده اند تا رسیدن به خواست هایمان اعتراض خود را ادامه خواهیم داد.

نقطه قوت کارگران ایران خودرو
مجتمع ایران خودرو دارای نقطه قوت بزرگی است که با دیگر مراکز کارگری در ایران بطور ویژه‌ای متفاوت است. حتی با قطعه قطعه کردن آن به شرکتهایی چون ایران خودرو دیزل، پارس خودرو، سایپا دیزل و غیره، و سپردن هر قطعه ای به پیمانکار و قطعه کاری، این مجموعه هنوز دارای ده‌ها هزار کارگر است که نه تنها با صدها هزار نفر از اعضای خانواده و فامیل مستقیما در تماس هستند، بلکه اعتصاب آنها بر سرنوشت صدها و حتی هزاران شرکت بزرگ و کوچک دیگر با کارگران و پرسنل آنها در ده‌ها نقاط مختلف ایران تحت تأثیر قرار خواهد داد. در فضای انفجاری که حاصل فقر و نداری سیاستهای جمهوری اسلامی است، می تواند افکار عمومی در جامعه را به شدت به نفع اعتراض بر علیه این وضعیت قطبی کند. این نقطه قوتی بالقوه است. اما اگر مدیریت و دولت آنها توانستند کارگران را سر بدوانند و آخر سر دست خالی به خانه بفرستند، هیچ چیزی نصیب هیچ کسی نخواهد شد. که این ما را به نقطه قوت مهم دیگر کارگران ایران خودرو می رساند. این نقطه قوت هم ترس مدیریت از چشیدن طعم شیرین پیروزی از طرف کارگران است. بخاطر همان نقطه قوت، مدیریت می خواهد بدون دادن کوچکترین امتیازی به کارگران، و با وعده و وعید، سر و ته این اعتصاب را به هم آورد. در گزارشی آمده است که هاشم یکه‌زارع، مدیر عامل اجرایی و عضو هیئت مدیره شرکت ایران خودرو گفته است "اگر بدانم تا چند سال کارگران دیگر اعتصاب نمی کنند، حقوقشان را اضافه خواهم کرد. اما می ترسم این اضافه حقوق را بگیرند و باز چند ماه دیگر چیز دیگری بخواهند."

اعتصاب باید به خود شخصیت ببخشد
اعتصاب در ایران خودرو می تواند حال و هوای دیگری به فضای اعتراضی در جنبش کارگری و بتبع آن در کل جامعه دامن بزند. منتها در گام اول باید به خود شخصیت بدهد. این نکته کلیدی در هر اعتصابی است. شخصیت پیدا کردن یک اعتصاب البته در گام اول سازمان یافتن آن است. واضح است که یک سطح از تشکل همیشه پشت سر هر اعتصاب و اعتراضی موجود است. از اس ام اس و دیگر شیوه های خبررسانی گرفته تا شبکه‌های فعالین کارگری همه در شروع اعتصاب دست دارند. اما برای موفقیت اعتصابی مثل اعتصاب مورد بحث کارگران ایران خودرو، تشکیل منظم مجامع عمومی در طول این اعتصاب کلید و ضامن موفقیت آن است. بحث شناخته شده "مجمع عمومی منظم و سازمانیافته"، که مثلا کارگران در دوره منظم هفته‌ای و یا هر ماهی یکبار دور هم جمع می‌شوند و به مسائل مورد نظر می‌پردازند اینجا مد نظر من نیست. این بحث را ما بارها و به مناسبتهای مختلفی انجام داده و باز انجام خواهیم داد.
بهترین و مطلوب ترین شکل مجمع عمومی، همان تشکیل منظم مثلا هفته ای یکبار در یک ساعت خاص و ثابت در طول ساعات کاری و در یکی از سالن‌های محیط کار است. اما تا فراهم شدن شرایط برای این شکل مطلوب و بخصوص در بحبوحه یک اعتراض موفق و متحد مثل اعتصاب کارگران ایران خودرو، نباید فرصت را از دست داد و نباید دست روی دست بگذاریم و از تشکیل مجامع عمومی حتی غیرمنظم خود غافل بمانیم و یا بی میل باشیم. در یک چنین موقعیتی فعالین و رهبران کارگری می توانند و راستش بنوعی موظفند که کارگران را به یک جای مشخصی که برای تشکیل جلسه مجمع عمومی در نظر گرفته اند، هر چند نامنظم و شاید روزانه، دعوت کنند و بر سر مهمترین مسائل و موضوعاتی که مورد بحث هستند به بحث و گفتگو بپردازند. فراخوان چنین مجامع عمومی ای بخصوص در جریان اعتراضی جاری و مسائل حادی که کارگران با آن روبروند و یا زمزمه هایی به گوش کارگران می رسد، مهمتر است و راحت تر کارگران را بسیج می کند. مهمتر است چرا که بخصوص در چنین مواقعی همه کارگران خواهان تبادل نظر و یافتن راهی برای موقعیت پیش رو هستند. تشکیل این مجامع عمومی حتی می تواند غیرفرمال هم صورت بگیرد. بهرحال تأکید من اینجا روی تبادل نظر و شخصیت بخشیدن به اعتراض است.
نکته مهم دیگر در رابطه با مجمع عمومی در چنین شرایطی، انتخاب نماینده کارگران برای نشست با نماینده مدیریت است. واضح است که شرایط خفقان و گرو گیری نان شب کودکانمان همه ما را می تواند محتاط و محافظه کار کند. مجمع عمومی می تواند از میان هزاران کارگر چند نفر را بعنوان نماینده انتخاب کند که بعنوان پیام رسان کل کارگران با مدیریت نشست داشته باشند و نتیجه نشستشان و مذاکره را به مجمع عمومی کارگران گزارش بدهند. این امنیت شغلی همه فعالین و همه کارگران درگیر در این اعتصاب را تضمین می کند.
در روزهای آینده و بعد از اتمام این اعتصاب، باید به جوانب مختلف و نکات قوت و ضعف این اعتصاب بپردازیم. اما در بحبوحه این اعتصاب، به پاس بزرگداشت کارگران اعتصابی ایران خودرو، پرداختن به نکات بالا به نظر ضروری آمدند.

١٢ ژانویه ٢٠١٥

۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

فریبرز رئیس دانا "شارلی ابدو" نیست. گول این شارلاتانیسم را نخورید

تمام کاری که "شارلی ابدو" می کرد، تمسخر و پشت سر گذاشتن مهملات و مقدسات مذهبی بود که عده ای در معابد مذهبی، در مساجد و کلیساها و کنیسه ها پشت آن زندگی مردم را تباه کرده اند.
اما اشتباه است اگر کسی فکر کند که فقط آخوند جماعت در واتیکان و کنیسه و جماران دارند از این مزخرفات مذهبی دفاع می کنند؛ نه. به دفاع فریبرز رئیس دانا، که دفاعش از "شارلی ابدو" به همان اندازه انتقاد احمد خاتمی از اسلام است توجه کنید: "ما در میان کسانی نیستیم که اهانت به باورهای مردم را، در هر کجای جهان، بر بتابیم. برعکس ما خواهان آزادی اندیشه و بیان در گسترده ترین مقیاسیم. جواب کلام با کلام است. اهانت روا نیست." (از فریبرز رئیس دانا)

او در ادامه مثل همه آخوند مسلکان امروزی اشک تمساح هم ریخته است که جوابش را هم "شارلی ابدو" داده و هم شاهین نجفی. "عموم كسانى كه در دفاع از "آزادى بيان" با پيش و پس گفتن "اما" و "اگر" و "البته" سخن سرايى مى كنند، دروغ مى گويند. اين اداى احمقانه‌‌ى "با اينكه آنها فرهنگ و مذهب ما را مسخره كردند، اما قتل شان را محكوم مى كنيم" علاوه بر تغيير صورت مسئله، يك شادمانى رذل و كثيف را نيز در خود پنهان دارد كه يعنى ببينيد، جزاى توهين و تمسخر اين است. همكيشان ما مى كشند و ما تسليت مى گوييم!" (جواب شاهین نجفی به امثال فریبرز رئیس دانا)
و البته که شارلی ابدو یک کاریکاتوری در جواب همه آخوند مسلکان، از نتنیاهو گرفته تا فریبرز رئیس دانا را با کاریکاتور ضمیمه داده است.

۱۲ ژانویه ۲۰۱۵

۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

درباره نفرت پراکنی ناسیونالیستی بر علیه مردم کرد زبان

مصاحبه با ناصر اصغری
بخش اول

ایسکرا: اخیرا تعدادی تحت عنوان دفاع از آذربایجان در رسانه‌های اجتماعی نفرت پراکنی وسیعی را بر علیه مردم کرد زبان به راه انداخته‌اند. حتی با تروریست خواندن آنها خواستار اخراج ایشان از آذربایجان شده‌اند! ابتدا اگر ممکن است کمی در این باره که اینها می خواهند چه کسانی را از کجا اخراج کنند، توضیح بدهید.

ناصر اصغری: درباره این تحرکات بعدا توضیحات لازمی خواهم داد، اما اجازه بدهید از بخش آخر سئوال شروع کنیم. کسانی که مسائل آن بخش از کردستان - آذربایجان را دنبال کرده اند از مشاهداتشان می گویند که تنش‌های بین مردم کردزبان و ترک زبان در برخی از شهرها و بخصوص در ارومیه نگران کننده است. اینها همه زمینه اجتماعی دارند که بدون پرداختن به آنها صحبت کردن درباره این تنش‌ها در محدوده حدس و گمان باقی خواهند ماند.
قبل از انقلاب ۵۷، در ارومیه و روستاهای حومه اش، شما جمعیت محسوسی از کرد زبانان نمی دیدید. شهری با جمعیت زیاد که همگی ترک زبان (آذری) بودند و تعداد معدودی هم آسوری و ارامنه را در خود داشت. منتها ارومیه مرکز تجارت روستاهای دور و بر و روستاهای نوار مرزی ایران - ترکیه است که بیش از ۸۰ درصد جمعیت این روستاها کرد زبان بودند.
اصلاحات ارضی انقلاب سفید و یا همان "انقلاب شاه و مردم" در دهه ۴۰ شمسی ساختار ارباب رعیتی در شمال کردستان ایران را مثل دیگر جاهای ایران در هم نشکست. این هم دلایل سیاسی خاص خود را داشت. ارتش و دم و دستگاه شاه قادر نبود با شورش‌های انقلابیون چریک کرد به راحتی درافتد. اما ساختار عشیره‌ای منطقه کردنشین ارومیه این امکان را به حکومت پهلوی می داد که با استفاده از قدرت منطقه‌ای اربابها راحت آن چریکها را ایزوله و سرکوب کند. شمال کردستان ایران همچنین با کردستان ترکیه و کردستان عراق نیز هم مرز است. نه تنها برای در هم شکستن جنب و جوش چریکهای انقلابی کرد در خود کردستان ایران به عشایر احتیاج داشت - که قدرت بسیج بسیار بالائی داشتند، تا حکومت پهلوی از یک ثباتی در آن منطقه برخوردار باشد، بلکه همین عشایر به حکومت پهلوی و ساواکش کمک می کردند که رفت و آمد مخالفین رژیم شاه از مرز ایران - ترکیه را هم به دقت کنترل کنند. از ورود شورشیان کرد کردستان ترکیه به این طرف مرز جلوگیری کنند. کمک کنند شورش و اعتراض کرد زبانان کردستان عراق به ایران و کردستان ایران سرایت نکند. با در هم شکستن ساختار ارباب رعیتی در آن بخش از کردستان، رژیم شاه باید همه این مسئولیتها را اکنون بر عهده ارتش و ژاندارمری بگذارد که بخاطر جغرافیای صعب العبور آن منطقه برایش بسیار گران و شاید بهتر است گفته شود غیر ممکن می بود.
اما زمانی که اصلاحات ارضی ساختار ارباب رعیتی در ایران را در هم شکست، شهرهای بزرگ مثل ارومیه شاهد هجوم صدها هزار نفره روستائیان بودند که از قید و بند ارباب و رعیتی آزاد می شدند. ترکیب جمعیت در همه شهرها یکسره عوض می شد. برای نمونه بخش وسیعی از مذهبیونی که به دنبال آخوند جماعت در انقلاب ۵۷ راه می افتادند و پای نوحه و روضه خوانی های آنها بودند، همین تازه به شهرها رفته‌های بعد از اصلاحات ارضی بودند. ارومیه، تا جائی که به کرد زبانان روستاهای این شهر برمی گشت، شاهد این عوض شدن ترکیب جمعیت نبود. روستائیان مهاجر بعد از اصلاحات ارضی به ارومیه را جمعیت روستاهای ترک زبان و ارامنه و آسوریان تشکل می دادند.
اما انقلاب ۵۷ بعد از حدود ۱ دهه و نیم وقفه، وظیفه اصلی اصلاحات ارضی را که در هم شکستن ساختار ارباب رعیتی و مهاجرت میلیونی رستائیان به شهرها برای فراهم آوردن نیروی کار جدید و کافی برای کارخانجات و شیوه جدید تولید بود، در آن بخش از کردستان را هم شروع و سرعت بخشید. ترکیب جمعیت شهر ارومیه و حاشیه نشینانش کاملا عوض شد و می شود گفت که ارومیه در عرض یکی دو سال شاهد جمعیتی ۳۰ درصدی از کرد زبان بود. ملاحسنی، که معرف حضور همه خوانندگان این نوشته است، در نماز جمعه هایش می گفت که کردها در چند سال اخیر شهر ارومیه را محاصره کرده اند. به مرور زمان این ۳۰ درصد، پایگاهی برای بقیه فامیلهای دیگر شد که اکنون می توان گفت جمعیت کردزبان شهر ارومیه با احتساب حاشیه نشینانش به بالای ۵۰ درصد هم می رسد.
اینجا می شود به مسائل زیاد دیگری اشاره کرد که هم این مصاحبه را طولانی می کند و هم ربط چندانی به بحث حاضر ندارد؛ اما باید به چرائی ایجاد تنش بین کرد زبان و ترک زبان، تا آنجا که در چهارچوب این تغییر ترکیب جمعیت می گنجد، اشاره کنم.
جمعیت بیش از ۵۰ درصد از شهری به بزرگی ارومیه هیچوقت نتوانست از لحاظ اشتغال در مراکز ثبت آمار به درست ثبت شود. بخش بسیار زیادی از این جمعیت، گرچه در شهر ارومیه و حاشیه آن زندگی می کنند، اما هنوز از لحاظ تأمین درآمد به محصولات و درآمد زمین‌های ناچیزشان در روستاهای دور دست تر وابسته هستند. این درآمد ابدا کفاف گذران زندگی شان را نمی دهد. بخش وسیعی از این جمعیت به کارهای کاذب و بعضا بسیار خطرناک روی می آورند. قاچاق اجناس از ترکیه به ایران و بالعکس. کار در مزارع با ساعات کار طولانی و دستمزد بسیار پائین. قاچاق و خرده فروشی مواد مخدر؛ طوری که ارومیه و آذربایجان غربی شامل بیشترین آمار اعدامی ها در ایران است که بیش از ۹۵ درصد از این اعدامی ها کسانی هستند که در حین خرید و فروش چند گرم مواد مخدر دستگیر شده اند.
در عین حال کمتر کرد زبانی را در ادارات دولتی می توان شاغل دید. کارها به "کارهایی که کرد زبانان انجام می دهند" و "کارهایی که ترک زبانان انجام می دهند"، تقسیم شده اند. ظاهرا کارهای غیرقانونی، کاذب و "غیرمحترمانه" بر دوش کرد زبانان است و کارهای "محترمانه" و قانونی و کار در ادارات دولتی و با بیمه بازنشستگی (حال بیمه ها در جمهوری اسلامی چه هستند فعلا بماند) بر دوش ترک زبانان است.
در نبود یک افق روشن و راه نشان دهنده، مردم ترک زبان تحت تأثیر تبلیغات تفرقه افکنانه و ضدبشری دار و دسته های مختلف اسلامی که سرنخ همه اینها در دست سپاه پاسداران و جانوران وحشی ای مثل ملاحسنی است، که به نظر من گاها به اشتباه به آنها ناسیونالیست ترک هم گفته ایم، باعث و بانی مشکلات خود را همین کرد زبانانی می دانند که گفتم از طریق غیررسمی امرار معاش می کنند.
این را دیگر هر کسی که اهل فکر کردن و تعمق در مسائل اجتماعی است می داند که نه تنها در ارومیه و دیگر جاهای ایران، بلکه در هر جای دیگر جهان هم فقط "افراد خاطی" به صدر اخبار رسانه ها می روند و ژورنالیسم "باشرف" هم با این نوع نمونه برداری، مهندسی افکار می کند. در نبود یک آلترناتیویی که نشان بدهد بانی فقر در بین ترک زبانان نه کرد زبانان هستند، بلکه در مورد مشخص جمهوری اسلامی همین حکومت بانی تمام بدبختی ها در این کشور است، واضح است که کسی که امکانات رسانه ای دارد می تواند به ایجاد شرایط ناامنی دامن بزند و زمینه و اسباب کشت و کشتار را فراهم کند. همین دار و دسته های آدمکش که گفتم افسارشان دست ملاحسنی و دیگرآدمکشان جمهوری اسلامی است، ظاهرا در فضای مجازی از تسویه آذربایجان و بخصوص ارومیه از کرد زبانان می گویند. (همینجا خواننده این نوشته را به مصاحبه محسن ابراهیمی که در شماره ۵۸۸ نشریه "انترناسیونال" تحت عنوان "در مقابل نفرت پراکنی ناسیونالیستی باید ایستاد!" که در همین رابطه نوشته شده است و حاوی اطلاعات مهمی است، رجوع می دهم.)
با این توضیحات فکر کنم به اندازه کافی روشن شده باشد که چه کسانی می خواهند چه کسانی را از جائی اخراج کنند.
****
بخش دوم

ایسکرا: شما فقط به نمونه ارومیه اشاره کردید، اما مردم کردزبان و ترک زبان در خیلی از شهرهای دیگر هم، مثل قروه، نقده، سلماس، خوی، میاندوآب، ماکو، شاهین دژ و تکاب هم با هم زندگی می کنند. به نظر شما چنین نگرانی، تحرکات و تنش‌هایی را که شما به آن اشاره کردید در آنجاها نمی توان مشاهده کرد؟

ناصر اصغری: من فکر نمی کنم دشمنی کور قومی و نژادی به این شیوه در آن جاهایی که شما به آن اشاره کردید وجود داشته باشد. سعی کردم در سئوال قبلی به شرایطی که این تنش‌ها را به وجود آورده اشاره کنم. حتما رژیم اسلامی در آن شهرستان‌ها هم تلاش کرده که مردم را به بهانه های قومی به جان هم بیاندازد، اما گفتم زمینه هایش متفاوت بوده که نتوانسته موفق شود. اگر توجه کرده باشید همزیستی کرد زبانان و ترک زبانان در بسیاری از شهرستان‌هایی که به آن اشاره کردید به سال‌ها پیش برمی گردد. با همه اینها، اگر در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی تنشی بین دو همسایه بوجود بیاید تعجب نخواهم کرد.
ببینید، در همه جای دنیا وقتی مردم به موقعیت اقتصادی نامناسبی می افتند و دشمن اصلی را نمی شناسند، دنبال مقصر جای دیگری میگردند. انقلاب ۵۷ علیه فقر و نابرابری بود. با سر کار آمدن جمهوری اسلامی دامنه این فقر و نابرابری گسترده تر هم شد. مردم ترک زبان شهر ارومیه به یکباره با هجوم میلیونی مردم کردزبان مواجه شدند که می بایست برای کارهای موجود با هم رقابت کنند. برای کسی که گرسنه است و دنبال کار بخور و نمیری می گردد و پیدا هم نمی کند، و مهمتر اینکه افق روشنی جلوی خود نمی بیند، هر کسی که سر راهش باشد دشمن می شود. دستجات لمپن اسلامی شرایط فقر و ناامنی ای که فقر دامن می زند را به گردن کردزبانان می انداختند که همچنانکه گفتم ملاحسنی می گفت آمده اند شهر ارومیه را محاصره کرده اند! در غیاب یک افق انسانی، این کاملا ممکن است لات و لوتهای مثل ملاحسنی میدان دار بشوند. که متأسفانه چنین هم شده است! مردم ترک زبان و کردزبان، چه می دانم، در شاهین دژ و ماکو هم می توانند خود را رقیب همدیگر ببییند. بعید نیست! اما گفتم که تشدید فقر مردم در ارومیه همزمان با قدرت گیری جمهوری اسلامی، که آن هم همزمان با هجوم صدها هزار نفره مردم کردزبان روستاهای اطراف به ارومیه بود؛ که عجیب نیست اگر کسانی به دنبال چرائی فقر خود مهاجرت کردزبانان را نتیجه بگیرند.

ایسکرا: اما چرا اینها را "تروریست" می خوانند؟

ناصر اصغری: ادبیات و فرهنگ رژیم اسلامی است. جمهوری اسلامی نیروهای سیاسی کردستان را "تروریست" خطاب می کند و اینها هم، که گفتم اساسا عوامل رژیم هستند، دستشان در انبان رژیم است. مثلا اگر دو نفر در کردستان به نام طرفداری از داعش و یا پ ک ک و پژاک و یا هر سازمان و حزب اپوزیسیون جمهوری اسلامی دست به کاری بزنند، این گروه‌های مجازی مورد بحث اعمال این دو نفر را به پای همه کردزبانان می نویسند و همه را به همان نام و عنوانی خطاب می کنند که رسانه های رژیم از آنها استفاده می کنند. اینقدر منفور و کثیف هستند که فقط باید پشت آی دی های فیسبوک مخفی بمانند و گرنه توسط همان مردمی که ظاهرا در دفاع از آنها دیگران را تروریست می خوانند، زیر مشت و لگد گرفته خواهند شد.
پرونده نیروهای سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی هر چه هست رژیم جمهوری اسلامی را باید در لیست سیاه ترین گروه های تروریستی این دنیا جا داد. و دیگر اینکه هر جریان و آدم سیاسی سالم حساب اعمال گروه‌هایی که اسم بردم را به عهده و مسئولیت خود همان گروه‌ها می‌گذارد، نه اینکه کل مردمی که به زبان آن دو نفر طرفدار داعش و پژاک حرف می زنند را شریک اعمال آن گروه‌ها بکند.

ایسکرا: آیا می شود اینها را بعنوان ناسیونالیست‌های ترک معرفی کرد و از این سر جواب مسئله را داد؟

ناصر اصغری: من اینچنین فکر نمی کنم. همچنانکه بالاتر گفتم، به نظر من این اساسا از برنامه های کثیف رژیم جمهوری اسلامی است که اینجا و آنجا هم از مقولات و عناوین ناسیونالیستی هم استفاده می کنند. من منکر این نمی شوم که زیر سایه شوم جمهوری اسلامی مسئله ملی در آذربایجان واقعا به یک معضل تبدیل شده و یا نیروهایی وجود ندارند که ادعای نمایندگی ناسیونالیسم ترک (آذری) را داشته باشند. مسئله این است که اینهایی که تحرکات اخیر را از آنها دیده ایم، اساسا خود رژیم پشتش است. من اینجا با اجازه تان یک بخش از مصاحبه محسن ابراهیمی با نشریه انترناسیونال را نقل قول می کنم که ببینیم آیا اینها اساسا مشخصه یک نیروی ناسیونالیست، حتی قوم پرست ترینش هم هست!؟ "۱- در فیسبوکی به نام کذایی "اخراج تروریستهای کرد از آذربایجان" مستقیما برای لو دادن تحرک "مشکوک کردها" در محله های کردنشین فراخوان داده میشود و شماره تلفن نیروهای انتظامی برای لودادن اعلام میشود. ۲- چندی پیش همینها در همین سایت از آخوندها درخواست کردند خرید و فروش با کردها را تحریم کنند تا مغازه ها به کردها مواد غذایی نفروشند! کردها را از شهرها اخراج کنند تا امت شیعه در اکثریت بماند! از شهردار تقاضا کردند تا مجسمه ملاحسنی٬ یکی از درنده خوترین آخوندهای خمینی و جمهوری اسلامی را در ارومیه نصب کند! ۳- در سایت گوناز تی وی از سرداران سپاه که مثلا در درگیری با پژاک کشته شده اند به عنوان کسانی که "به درجه رفیع شهادت رسیده اند" یاد میشود! البته همین گوناز تی وی سرکوبگران و حکام شرع ترک زبان را پاسداران و آخوندهای خودی و متعلق به ملت خود تلقی میکند! ۴- ۲۷ زندانی سیاسی در ارومیه در اعتراض به وضعیتشان در زندان در اعتصاب غذا بسر میبرند، با سرکوب و شکنجه و حتی تهدید اعدام روبرو میشوند و درست در موقعی که این زندانیان برای احقاق حقوقشان به همبستگی نیاز دارند، فاشیستهای ترک با القابی نظیر "تروریستهای کرد" علیه آنها نفرت پراکنی میکنند و در نقش دستیار قوه قضاییه و دستکاه سرکوب حکومت در بیرون از زندان ظاهر میشوند. ۵- همراه با همبستگی مردم جهان در دفاع از مقاومت کوبانی، در دانشگاه ارومیه تظاهرات همبستگی اعلام میشود و این جریانات معترضین را تروریست مینامند."
اینها مشخصه نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی است که با و یا بدون مسئله ملی در جائی هم همین سیاستها را سازمان مخوف اطلاعات و سپاه و بسیج به پیش می برند. بجای ستارخان، باقرخان، جعفر پیشه وری و دهها شخصیت ملی در آذربایجان، مجسمه یک جانی آدمخوار را می‌خواهند در مرکز شهر نصب کنند! واقعا عجیب به نظر نمیرسد که یک نیروی ناسیونالیست زیردست بجای در افتادن با حکومت مرکزی و سهم خواهی از آن، دشمن خود را مردمی تعریف کند که آنها هم بعنوان شهروندان برابر بحساب نمی آیند و دوستانش هم فرماندهان و مسئولان بالای حکومت باشند؟!

ایسکرا: برای افشا و منزوی کردن اینگونه جریانات چه اقداماتی باید انجام داد که مردم ترک زبان و کرد زبان از آنجا که سالها است در کنار هم زندگی می کنند ماهیت مخرب  آنان را بیشتر بشناسند؟

ناصر اصغری: اولین اقدام افشاء آن نیروهایی است که دارند تحت نام دفاع از ترک زبانان اجندای جمهوری اسلامی را به میان توده های مردم می برند. جمهوری اسلامی نان شب مردم را گرو گرفته و نباید کسی به دام کثیف آن بیافتد. فعالین اجتماعی باید همین را نشان بدهند که جمهوری اسلامی دشمن مشترک همه مردم زحمتکش است و بانی این همه فقر، نداری و بیکاری همین رژیم است. باید غارت و چپاول جمهوری اسلامی را نشان همه داد. فساد مالی ای را که خودشان هم دیگر نمی توانند بیشتر از این پنهان کنند را باید نشان همه داد. باید نشان داد که چه ریخت و پاشی خرج سر پا نگه داشتن بشار اسد می شود. خرج تروریسم حماس و حزب الله و باندهای آدمکش در عراق می‌شود. خرج مفتخوران بسیج و سپاه و دیگر ارگان‌های ساندیس خور سرکوب می شود. اینها هستند که باعث بدبختی و فقر مردم در این جامعه هستند نه مردمی که به زبان دیگر تکلم می کنند.
مردم آذربایجان و کردستان حق دارند که بگویند می خواهند بعنوان شهروندان برابر در آن مملکت زندگی کنند و هیچگونه تبعیضی را نمی پذیرند. اما نفرت پراکنی بر علیه بخشی از جامعه، حتی اگر به فرض کار جمهوری اسلامی هم نباشد، هیچ بخشی از جامعه را صاحب حق و حقوق برابر نخواهد کرد و جواب ستم ملی نیست.
و مهمترین نکته به نظر من این است که فعالین کارگری و سوسیالیست باید آلترناتیو سوسیالیستی را در جامعه هر چه بیشتر جلو بیاورند و افق روشن و سوسیالیستی را تبلیغ کنند. واضح است که در نبود چنین فعالینی هر سناریو سیاهی ممکن است.

(منتشر شده در شماره های ۷۶۰ و ۷۶۱ نشریه "ایسکرا")

۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

همجنسگرائی ستیزی

وقتی‌که سردبیر نشریه "نه به اعدام" از من خواست که مطلبی برای نشریه‌اش در مورد تم اصلی این شماره بنویسم، ذهنم به‌طرف خاطره‌ای رفت که نزدیک به سه دهه پیش برای اتفاق افتاد. اجازه بدهید خاطره را که فکر کنم حداقل صدبار شفاها تعریف کرده و یکی دو بار هم در رابطه با مسائل دیگری آن را نوشته‌ام، اینجا نیز تعریف کنم.

***

اواخر دهه ۸۰ قرن گذشته میلادی که تازه‌وارد دانشگاهی در کانادا شده بودم، روزهای تعطیل مثل تابستان و آخرهای هفته را هم برای کمک‌هزینه دانشگاه شب‌ها رانندگی تاکسی می‌کردم. خاطرات زیادی از این دوره از زندگی‌ام دارم که هرکدام خود به‌اندازه ده‌ها کتاب به من کمک کردند. یکی از این خاطرات درباره اولین برخوردم با یک‌بار مشروب خوری "ویژه" بود.

پاتوقی بود که مثل دیگر میکده‌ها، ساعت ۲ تا ۳ صبح، موقع بستن مشروب خوری ها بسیار شلوغ می‌شد؛ اما روی در این محل هیچ تابلویی نصب نبود که معلوم شود چگونه محلی است! بسیاری از مشتریان این محل مردانی جوان بودند. ازآنجاکه معمولاً چندنفری سوار تاکسی‌ام می‌شدند، هیچ‌وقت فرصت نشد بپرسم که اینجا چگونه جایی است. یک‌شب اواخر شیفت کارم بود که بی‌سیم من را برای برداشتن کارکنان این محل فرستاد. سر از پا نمی‌شناختم که بالاخره ازش خواهم پرسید اینجا چه خبر است.

دو پسر جوان که کم حرفه و کم رویه صندلی عقب و دیگری که به نظر می‌آمد کارکشته‌تر است، جلو نشست. هنوز چند ثانیه از گرفتن آدرس مسیر مسافرتمان نگذشته از جلویی پرسیدم اینجا چگونه محلی است؟ گفت بار (مشروب خوری) است. پرسیدم پس چرا تابلویی روی درش نصب نیست؟ گفت آخه اینجا بار نوع دیگری است! کنجکاویم بیشتر شد. گفتم منظورت چیه؟ از چه نوعی است؟ گفت آخه اینجا آدم‌های مخصوصی می‌آیند. هی بر کنجکاویم می‌افزود. بالاخره بعد از چند بار طفره رفتن از جواب سرراست، گفت اینجا بار همجنسگرایان است! واکنشم به این جواب از عجیب‌ترین واکنش‌های زندگی‌ام به یک جواب مشخص بود! گفتم چی؟ همجنسگرائی؟ ای خدای من! What? Gay bar? Oh my God! اولین واکنشش این بود: "کجائی هستی؟" Where are you from? هنوز هم که آن روزها را به یاد می‌آورم خنده‌ام می‌گیرد.

مسیری طولانی جلویمان بود. کلی دراین‌باره حرف زدیم و برایش تعریف کردم که "در ایران اصلاً همجنسگرا وجود ندارد!" به‌هرحال باهم دوست شدیم و گفت که فردا شب هم بروم برشان دارم. رابطه دوستی‌مان ادامه داشت و من کلی از آن‌ها یاد گرفتم.

مسئله‌ای که وجود ندارد، اجازه ابراز وجود به آن داده نمی‌شود!

هنوز جامعه ایران صحنه یکه‌تازی اوباشان اسلامی است برعلیه هرکسی که "خودی" تعریف‌نشده باشد. هنوز این اوباشان زندگی را بر هرکسی که این‌ها "خودی"تعریف نکرده‌اند تباه می‌کنند. همجنسگرایان در صف اول این "غیرخودی"ها هستند. اگر اذیت و آزار زنان و اقلیت‌های قومی و غیره هم در جمهوری اسلامی در جریان است، در مورد همجنسگرایان اصولاً وجود چنین کسانی انکار می‌شود و همجنسگرایان با بدترین نوع اذیت و آزار و تحقیر روبرو هستند. احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور وقتشان در برابر هزاران نفر و ازجمله صدها خبرنگار و ژورنالیست که سخنرانی‌اش به‌طور زنده پخش می‌شد، دریکی از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیا، در کلمبیای نیویورک گفت: "در ایران ما همجنسگرا نداریم"؛ و معنای سیاسی این "نداریم"همان است که اگر کسی ابراز وجود کند، نباید باشد!

کشتار و از بین بردن آنانی که نباید باشند، یک رکن سرکوب جامعه بوده است. اگر جنبشی واقعی برای دفاع از حق برابر شهروندی همجنسگرایان وجود نداشته باشد که به نظر من یک چنین جنبشی هنوز در ایران پا نگرفته است، آنگاه جمهوری اسلامی هر از چند گاهی برای زهرچشم گرفتن از کل جامعه معترض، دست به اعدام عده‌ای تحت انواع عناوین تحقیرآمیز مثل "لواط" و "هم‌جنس‌باز" و "بچه‌باز" و غیره، درصدد ایجاد فضای رعب و وحشت بر جامعه می‌گردد. واضح است که یک گام مهم دیگر در "نه" گفتن به کلیت جمهوری اسلامی، دفاع بیقید و شرط از حقوق برابر و آزادی ابراز وجود همجنسگرایان در ایران است.*

مندرج در نشریه "نه به اعدام" شماره هشتم ۱ژانویه ۲۰۱۵ ۱۱ دی ۱۳۹۳

۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت هفتم و پایانی)

وضعیت كارگران در ایران و گرایش سوسیالیستی
طبقه كارگر ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی درگیر عدم ثبات وضع معیشتی خود بوده و یك شرایط قهقرائی به كارگران و به كل جنبش كارگری تحمیل شده است. مسئله قراردادهای موقت و سفید امضاء، چماق حربه بیكاری، خطر ورشكستگی واحدهای تولیدی، به روز نبودن بسیاری از دستگاههای كارخانجات ایران با كارخانجات نوع خود در سطح بین المللی، پیمانكاری و قطعه قطعه كردن شركتها و كارخانجات بزرگ، عدم پرداخت دستمزدها برای چندین ماه و گاها چندین سال، دستمزدهای چندین بار زیر خط فقر و نبود بیمه و مزایا و غیره، طبقه و جنبش كارگری ایران را در موقعیت بسیار سختی قرار داده است. گرایش سندیكالیستی كه پشتش به قوانین دولتی است، نه زمینه دارد و نه در چنین وضعیتی جوابگوی وضعیت رفاهی نسبی كارگران است. باید شرایط موجود باشد كه گرایش سندیكالیستی به اصلاح طرفدار اصلاحات اجتماعی بتواند در آن شرایط مانور بدهد.
واضح است گرایشی كه تكیه گاهش قانون باشد، باید شرایط بسیار بهتری از آنچه كه طرفداران گرایش سندیكالیستی دنبال آن هستند برایش مهیا باشد. باید یك جنبش وسیعتری برای اصلاحات در جامعه باشد كه گرایش سندیكالیستی بتواند بعنوان انعكاس آن در جنبش كارگری قد علم كند و چنین چیزی در چشم انداز این گرایش زیر سیطره جمهوری اسلامی غیرممكن است. هر گاه جنبش وسیعتری برای اصلاحات رفاهی و نه صرفا اصلاح كردن حكومت اسلامی، به راه افتاد و احزابی بر سنت سوسیال دمكراسی سنتی و نه "سوسیال دمكراسی ملی و مذهبی" تشكیل شدند و بخشی از سیستم پارلمانی در آن كشور شدند، مثل تركیه، شاید گرایش سندیكالیستی و قانونگرا هم شانسی داشته باشد! اما فعلا كه چنین چیزی در چشم انداز نیست.
نكته دوم اینكه اگر آن شرایطی كه به آزادی فعالیت گرایش سندیكالیستی منجر می‌شود فراهم شود، این گرایش سوسیالیستی است كه دست بالا را پیدا خواهد كرد نه لزوما گرایش سندیكالیستی. جنبشی كه بخواهد از این شرایط و سیستم فراتر برود، یعنی جنبش سوسیالیستی، و بتبع آن بازتاب آن در جنبش كارگری، بسیار ریشه دارتر از آنی است كه گرایش سندیكالیستی بتواند بدون رقیب و با خیال راحت كارگران را برای ملعبه كردن احزاب و اهداف بورژوائی سازمان بدهد. گرایش سوسیالیستی در بین كارگران در ایران به قدمت خود نظام سرمایه داری و یا حتی قبل‌تر از آن است كه كارگران مهاجر ایرانی به مناطق روسیه تزاری به دنبال كار مهاجرت می‌كردند و با كوله باری از سنت انقلابی و سوسیالیستی به ایران برمی گشتند و شروع به سازماندهی كارگران می‌كردند. یك چنین چیزی را نمی‌توان درباره دیگر گرایشات شناخته شده سنتی درون جنبش كارگری گفت. كتب و اسناد جنبش كارگری را كه مطالعه می‌كنید، این احساس به شما دست نمی دهد كه جنبش كارگری دارد توسط گرایش سندیكالیستی و یا آناركوسندیكالیستی رهبری می‌شود! حتی در دوره جنگ جهانی دوم هم در سندیكاهایی كه توسط كادرهای حزب توده سازماندهی و رهبری می‌شدند، چیزی بعنوان قانونگرائی و صنفی گرائی در آن نمی‌بینید. می‌خواهم نتیجه گیری كنم كه سنت و گرایش سوسیالیستی چنان در آن جامعه قوی است كه كنترل جنبش كارگری برای گرایش سندیكالیستی كه بنیان سرمایه داری را به چالش نكشد و یا اینكه این گرایش بخواهد كارگران را در راهروهای مجالس و كمیسیون‌های قانونی محصور كند، بسیار سخت خواهد بود.
در نتیجه اگر امروز روی كاغذ چیزی دیده می‌شود، صرفا تئوری‌های بی پایه هستند كه گاه گاهی نزد تعدادی از فعالین كارگری هم پژواكشان شنیده می‌شود و توهم ایجاد می‌كنند؛ اما با زندگی واقعی كارگران خوانائی ندارد. توجه را باید بر گرایش سوسیالیستی جنبش كارگری متمركز كرد.
اما این گرایش هم با موانعی روبروست كه باید بر آنها فائق آید. اختلافات تاكتیكی و خرد، همچنین سنتهای جان سخت مخفی كاری نالازم (بر کلمه "نالازم" تأکید می کنم، چرا که قصدم فشار بر فعالینی نیست که خود بنابر شرایط تشخیص داده اند مخفی بمانند.) تا حدودی متحد شدن فعالین گرایش سوسیالیستی را با مانع روبرو كرده است. در چند سال گذشته به درجاتی شاهد نزدیك شدن این فعالین به هم بوده‌ایم كه به همان درجه شاهد فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی بوده‌ایم. موقعیت فعلی طبقه كارگر می‌تواند فعالین این گرایش را به هم نزدیك و همدل و همنظر كند. فعالین گرایش سوسیالیستی باید در اعتراضاتی كه هر روزه به راه می‌افتند یك تداوم و همبستگی ایجاد كنند كه خود این جویبارها به رودی خروشان تبدیل شوند. شاهد بودیم كه چگونه اعتراض كارگران نساجی‌های در سنندج، اعتراض كارگران نیشكر هفت تپه و كارگران شركت واحد، اعتراض قدرتمند كارگران در بافق، اعتراض كارگران پتروشیمی‌های ماهشهر و تبریز، اعتراض كارگران كیان تایر و سال‌ها قبل‌تر هم اعتراض كارگران نفت در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی، جرقه امید را در دل كل جنبش كارگری زد و جامعه را به وجد آورد. موقعیت دستمزدها نسبت به تورم امروزی خود می‌تواند جرقه یك حركت اعتراضی مهم را دامن بزند. اعتراض به وضعیت بازنشستگی می‌تواند تحركی به كل جنبش كارگری بزند. این جرقه باید به پالایشگاه‌ها برسد و آتش را آنجاها هم شعله ور كند. اگر تاكتیكهای مناسب اتخاذ شوند این وضعیت می‌تواند به یك اعتراض سراسری و اعتصاب عمومی كارگری منجر شود. می خواهم بگویم كه كل این موضوع سرنخش به گرایش سوسیالیستی است و گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری در حاشیه هست و فعالین این گرایش انتظار دارند كه مصطفی معینی و یا میرحسین موسوی و خاتمی مانندی پیدا شوند كه اجازه فعالیت قانونی به آنها بدهند.

كمپین افزایش دستمزد
كمپین افزایش دستمزد در سالهای اخیر در ایران، یك عرصه مهم فعالیت و عرض اندام گرایش چپ و سوسیالیستی درون جنبش كارگری بوده است. بدنبال جو اعتراضی و اعتراضات كوتاه مدت و موضعی كارگران كارخانجات مختلفی بر سر ناكافی بودن دستمزدها و اعتراض به حداقل دستمزد اعلام شده توسط شورایعالی كار، تعدادی از فعالین كارگری دست به ابتكار دیگری برای جمع آوری امضا در اعتراض به پائین بودن حداقل دستمزدها زدند. این تومار بر مطالبات عاجل میلیون‌ها کارگر در سراسر کشور از قبیل لغو قراردادهای موقت، برچیده شدن شركت‌های پیمانكاری، پرداخت حقوق‌های معوقه،‌ اجرای قوانین كارهای سخت و زیان آور،‌‌ تعیین حداقل مزد بر اساس ماده ٤١ قانون کار با شرکت و دخالت مستقیم نمایندگان منتخب مجامع عمومی كارگران،‌ حقوق بازنشستگان و توقف اصلاح قانون کار بر مبنای پیش نویس لایحه ضدكارگری دولت و ... تأكید كرده بود. ناگفته نماند كه خود این كمپین هم عرصه دیگری از كشمكش بین فعالین كارگری گرایشات مختلف و همچنین تعدادی از كسانی كه درباره مسائل كارگری اینجا و آنجا اظهارنظر می كردند نیز بود.
تومارنویسی یكی از سنتهای قدیمی جنبش كارگری است. منتها در اعتراض بخش رفرمیست و سندیكالیست جنبش كارگری هم برجسته است و هم محوری. این بخش از جنبش كارگری سعی می كند از اعتراض و اعتصاب كارگران در محیط كار تا جائی كه فشار كارگران دست زدن به چنین شیوه های رادیكالی را تحمیل نكند، بپرهیزد. تناسب قوا بین جنبش كارگری و بورژوازی هر چه هم باشد، رادیكال‌ترین شیوه اعتراض این گرایش همین تومارنویسی و رعایت قواعد بازی در چهارچوب قانون است. تومار اعتراضی كارگران ایران در یكی دو سال گذشته اما چنین نبوده. با در نظر گرفتن تناسب قوا، امضاها را از كارگاه‌های كوچك و كارگران منفرد شروع كردند. این بهترین شیوه ای بود كه كارگران در ایران احساس نمی كردند با گذاشتن امضا زیر پای یك بیانیه اعتراضی، شغل، امنیت و آینده خودشان را به مخاطره می اندازند.
هماهنگ كنندگان این تومار، تومارنویسی را تنها سیاست خود تعریف نكردند. در را بر اعتراض و اعتصاب نبستند. یادآوری و تأكید كردند كه پشتوانه تومارشان قدرت اعتراضی كارگران است. اگر كسی تاریخ چارتیسم را خوانده باشد، متوجه جدال بین گرایش رفرمیستی و گرایش رادیكال و چپ بر سر قدرت پشت توماری كه قرار بود به مجلس انگلیس تقدیم شود خواهد بود. گرایش رادیكال درون جنبش چارتیستی تلاشی هركولی كرد كه توده وسیعی از مردم معترض را پشتوانه تومار چند میلیونی بكند كه فشار تومار بر دولت محسوس باشد. درست همان تصویری كه هماهنگ كنندگان تومار ٤٠ هزار امضا از كار خود داشتند. فراخوانشان به كارگران مراكز كارگری بزرگی كه امكان تشكل مجمع عمومی و به پیش بردن مبارزه و اعتصاب در آنجاها ممكن تر است این نبود كه تشكیل مجمع عمومی را ول كرده و در عوض به كمپین تومار بپیوندند. بارها تأكید كردند كه قصدشان بردن این موضوع به جامعه و فشار آوردن به مسئولین دولتی بوده. درست همان تاكتیكی كه در اواخر دهه ٦٠ توسط فعالین كارگری در كارگاه‌ها و مراكز كوچك كارگری و در اعتراض به پیش نویس قانون كار احمد توكلی كه به "در باب اجاره" معروف است، به كار گرفته شد.
سرنوشت این تومار و این كمپین به هر كجا كه بكشد، جدال‌های حول این كمپین جایگاه گرایشات مختلف درون جنبش كارگری را تا حدودی زیر نورافكن گرفت.

نگاهی اجمالی به سندیكالیسم در ایران
گرایش سندیكالیستی كه در یك دوره‌ای مبلغ فعالیت در نهادهای سركوب رژیم مثل شوراهای اسلامی كار بود، بعدها و با حلوا حلوا كردن اینكه سازمان جهانی كار در نظر دارد با رژیم ایران كنار بیاید و تشكل‌های كارگری برای كارگران درست كند، این گرایش در "هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری ایران" متشكل شد و خودی نشان داد. حلوا حلوا کردند كه خاتمی می‌خواهد گفتگوی تمدن‌ها و اصلاحات راه بیاندازد. نامه به وزیر كار جمهوری اسلامی نوشتند و اعلام آمادگی كردند كه حاضرند سندیكا راه بیاندازند و عامل كنترل جنبش كارگری بشوند. همین كه سر و صدا راه افتاد كه بورژوازی بین المللی می‌خواهد با جمهوری اسلامی كنار بیاید و در فكر سرمایه گذاری و مدرنیزه كردن كارگاههای تولیدی و غیره است، اعلام كردند كه حاضرند طرف سوم "سه جانبه گرائی" باشند. بعد از اینكه باز مدتی خود را در دفاتر ریاست جمهوری اسلامی و یا كاندیداهایی از جمهوری اسلامی علاف كردند، در نهایت به نقش مشاوره دهنده به و مبلغ شركت در "انجمن‌های صنفی كارگری" شدند كه یكی دیگر از نهادهای دست ساز رژیم اسلامی است. تعدادی (سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک و هیات بازگشایی سندیکای کارگران نقاش و تزیینات ساختمان) به حسن روحانی درباره طرح‌های ایشان برای مقابله با پرونده فساد در تأمین اجتماعی، پیغام دادند که: "در این راه سندیکاهای کارگری و کارگران ایران پشتیبان شما هستند و از هیچ گونه کمکی برای بازگرداندن این اموال، دریغ نخواهند کرد."
اما حضور اینها فقط در حاشیه جنب و جوش اعتراضات و مبارزات كارگری نبوده، بلكه در خود اعتراضات هم شاهد حضور فعال اینها بوده‌ایم. سندیكای شركت واحد كه حاصل یك دوره مبارزه پرشور كارگران این واحد بود، عرصه رودر روئی گرایش سندیكالیستی و سوسیالیستی نیز بوده است. گرایش سندیكالیستی درون سندیكای واحد بر "مسالمت آمیز" بودن ابراز وجود و مطالبات كارگران تأكید داشت و خواهان روشن كردن چراغ‌های اتوبوس‌ها به نشانه اعتراض بود. در حالیكه گرایش سوسیالیستی این شیوه از اعتراض را ناكارآمد می‌دانست و بر دخالت مستقیم كارگران و اعتصاب یكپارچه تأكید داشت. فعالینی از گرایش سندیكالیستی و از جمله منصور اسانلو رسما در انتخابات جمهوری اسلامی از كاندیداهائی از رژیم دفاع كردند و بر شیوه‌های قانونی و انتظار كشیدن در سالن‌های وزارت كار تأكید می‌كردند كه عملا راه بجائی نبرد. حسین اكبری، از چهره های شاخص گرایش سندیكالیستی در ایران و رئیس هیأت مدیره "هیأت بازگشائی سندیكاهای كارگری" رسما از لحن تند سندیكای واحد در مورد حملات رژیم به معیشت کارگران و در مخاطب قرار دادن جامعه و تأكید بر استقلال آن و خود را مقید قانون نكردن، سخت "انتقاد" كرد و گفت كه سندیكای مزبور قرار نبود چنین راهی را برود. وی در عین حالی كه با سندیكای واحد این چنین صحبت می‌كرد دنبال دوستان خود در خانه كارگر رژیم و شوراهای اسلامی كار می‌گشت و در نهایت رسما به انجمن‌های صنفی كارگری مشاوره داد.
این خط و گرایش كه همیشه دنباله رو آخوند جماعت بوده، در عین حال می خواهد چنین جلوه دهد كه به سیاست كاری ندارد و فقط از منافع اقتصادی كارگران دفاع می كند. گرچه در جائی مثل ایران وقتی كه زیر فشار گرایش چپ و كمونیستها قرار می گیرد قوانین کشورهای دمكراتیك تر را نشان مخاطب می دهند، اما در خود ایران هم دو قدم از قوانین اسلامی فراتر نمی روند. در همان کشورهای دمكراتیك تر سندیكالیستها كه از رهبران سندیكا، فدراسیون و كنفدارسیون‌های كارگری هستند، خود از رهبران احزاب سوسیالیست و سوسیال دمكرات كشورهای مربوطه نیز هستند. رأی، منابع و فشار كارگران كه در اختیار این نهادهای كارگری قرار می‌گیرند، ابزارهایی برای جلو بردن اهداف سیاسی احزاب نامبرده هستند.
در خود ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی هم، هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری كه فعالین گرایش راست جنبش كارگری در این نهاد گرد آمده اند، همیشه دنبال كسانی چون صفدر حسینی، حسین كمالی، مصطفی معین و چنین جانورانی بوده است. حسین اكبری هم كه گفتم سخنگوی هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری است، از نزدیكترین افراد به نهادهای دست ساز دولت است و زیر پوشش "نقد كارگری" تندترین حملات را بعد از علیرضا محجوب و حسن صادقی متوجه رادیكالیسم كارگری در سندیكای كارگران واحد و هر جائی كه كسی ادعای نمایندگی از كارگران كرده كه چرا از چهارچوب قانون پایش را فراتر گذاشته است!
فعالین گرایش راست حتی پا را از قوانین نانوشته رژیم اسلامی هم فراتر نمی گذارند. مثلا مازیار گیلانی نژاد، یكی از چهره‌های شاخص گرایش راست درون جنبش كارگری ایران می‌گوید: "کارگران فلزکارمکانیک جز با رسانه‌های داخلی از جمله ایلنا و روزنامه  کار و کارگر، قائل به مصاحبه با رسانه‌های غیر نیستند. این سیاست ماست." حسین اكبری هم در یكی از همان "نقد"هایش به سندیكای واحد می نویسد: "کثرت مانورهای تبلیغاتی به جا و نا به جا و مصاحبه های فراوان با رسانه هایی که از نظر مردم بی اعتبارند و با بودجه کنگره آمریکا فعالیت می کنند و یا مصاحبه مستقیم با صدای امریکا ...".

گرایش راست و همخوابی با عوامل خانه كارگر
گرایش راست درون جنبش كارگری در ایران، كه حتی عناوین "سندیكالیسم"، "رفرمیسم" و "پراگماتیسم" هم برایش زیاد است، بازتاب جنبشی وسیعتر در ایران بوده كه دل از رژیم جمهوری اسلامی نمی كند. هدف این نوشته وارد شدن به آن جنبش وسیعتر نیست؛ اما تا آنجا كه به جنب و جوش آن در جنبش كارگری برمی گردد، اشاره به زیر عبای نهادهای سركوب رژیم خزیدن مهم است. این گرایش در بحبوحه سركوب فعالین كارگری و انحلال تشكل‌های مستقل كارگری، به كارگران فراخوان دادند كه به نهادهای جاسوسی رژیم اسلامی در بین كارگران بپیوندند. فعالین این گرایش كه می‌دانستند با كارنامه‌ای كه رژیم جمهوری اسلامی در سركوب تشكل‌های كارگری به هم زده و به كت كارگران نمی رود، دلیل فراخوانشان را به اصطلاح استفاده از فرصت قانونی‌ای كه رژیم به قول اینها ایجاد كرده بود اعلام كردند. اینجا گفتن نكاتی درباره كاركرد دو نهاد اصلی رژیم در بین كارگران، "شوراهای اسلامی كار" و "انجمن صنفی كارگران" مهم هستند تا گوشه دیگری از كاركرد گرایش راست درون جنبش كارگری در ایران زیر نورافكن قرار بگیرد.
١) "شورای اسلامی کار": شوراهای اسلامی کار اصلی‌ترین نهادهای کارگری رژیم هستند که در برابر شوراهای کارگری که پس از قیام ۵۷ در كارخانجات مختلف در حال گسترش بودند علم شدند. جمهوری اسلامی که از یک سو شاهد محبوبیت و اعتبار شوراهای كارگری در میان کارگران بود و از سوی دیگر از ناحیه کنترل کارخانه‌ها توسط شوراهای کارگری و نفوذ روزافزون فعالین گرایش سوسیالیستی در میان کارگران احساس خطر می‌کرد دست به کار ایجاد شوراهای اسلامی شد. با همه اینها، "شوراهای اسلامی كار" بعد و قبل از سركوب سال ٦٠ هم تفاوتهای اساسی‌ای با هم دارند. دوره اول؛ دوره قبل از سركوب خرداد شصت به همراه شوراهای كارگری، كارگرانی كه حساسیت خاصی نسبت به كلمه "اسلامی" نداشتند، عنوان "شوراهای اسلامی كار" را از فعالین مذهبی كارگری كه سر به جریانات اسلامی بودند پذیرفتند كه نه تنها كارگران بلكه بسیاری از همین فعالین هم تصویری كه چه بلائی اضافه كردن همین كلمه "اسلامی" می تواند بر سر تشكل‌های كارگری بیاورد نداشتند. جریانات اسلامی با متوسل شدن به همین پسوند "اسلامی" فعالین كمونیست را از همین "شوراهای اسلامی" بیرون كردند. با همین كلمه "اسلامی" كارگران از دست زدن به بسیاری از كارها منع می شدند كه مغایر اسلام هستند. با سركوب‌های سال‌های اولیه دهه شصت و انحلال تشكل‌های كارگری، همین "شوراهای اسلامی" هم تحمل نشده و منحل شدند. اما در دوره دوم كه مبارزه بر سر قانون كار و پیشنویس اولیه آن حاد شد رژیم همین "شوراهای اسلامی" منحل شده را فراخواند كه در مقابل مطالبه كارگران برای دخالت داشتن نمایندگان كارگران در تدوین قانون كار، این "شوراهای اسلامی" را بعنوان نمایندگان كارگران به خورد كارگران بدهد.
وظیفه ایجاد شوراها و انجمن‌های اسلامی و تقابل و سرکوب شوراهای کارگری برعهده حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی و شاخه کارگری این حزب با مسئولیت علی ربیعی، علیرضا محجوب و چند نفر دیگر قرار گرفت. در بهار سال ١٣٥٨ ساختمان خانه کارگر که محل تجمع کارگران پیشرو بود مورد یورش عوامل شاخه كارگری حزب جمهوری اسلامی با همراهی پاسداران و دیگر نظامیان وابسته به رژیم تحت رهبری ربیعی و محجوب قرار گرفت و به تصرف عوامل رژیم درآمد. این دو نفر باضافه حسین کمالی، بعدها تشکیلات خانه کارگر اسلامی كنونی را بوجود آوردند و عضو شورای مرکزی آن شدند. خانه کارگر که خود دم و دستگاهی دارد و بطور همه جانبه از سوی کل رژیم حمایت می‌شده، وظیفه هدایت و رهبری شوراهای اسلامی کار را برعهده داشته است.
تیرماه سال ١٣٥٩ لایحه قانون تشکیل شوراهای اسلامی تحت هدایت بهشتی تدوین شد. جمهوری اسلامی همزمان با تشدید سرکوب مستقیم شوراهای کارگری، در سال ۶۰ با اعزام افرادی از سپاه پاسداران و وزارت کار، در هر کارخانه به کمک انجمن اسلامی آن کارخانه، تحت عنوان "قانونی کردن شوراها" شوراهای کارگری را منحل و شوراهای اسلامی کار را جایگزین آن كرد. هزاران تن از فعالین کارگری متشکل در شوراهای كارگری از طریق جاسوسان رژیم در همین شوراهای اسلامی شناسایی و اخراج شدند. صدها تن دستگیر و تعداد زیادی اعدام شدند. پس از قلع و قمع کامل شوراهای کارگری، قانون تشکیل شوراهای اسلامی کار را در دیماه سال ۶۳ تصویب كرد و به مرحله اجرا گذاشت. رئوس اصلی وظایف شوراهای اسلامی کار از بدو تاسیس همکاری ارگانیک با مدیریت و کارفرما، پیشبرد برنامه آن‌ها در کارخانه، جلوگیری از ایجاد وقفه در تولید، هماهنگی با مدیریت در امور کارخانه از طریق شرکت مستمر مدیران و اعضای شورای اسلامی کارخانه در جلسات همدیگر به منظور پیشبرد بهتر برنامه‌های مدیریت و تحقق اهداف کارفرما، اخلال در مبارزه و اعتراض و اعتصاب کارگران، منحرف ساختن مبارزات و مقابله با آن، خبرچینی، شناسایی و معرفی کارگران فعال و پیشرو، خاموش ساختن صدای کارگران معترض و در یک کلام حمایت عملی از کارفرما و دولت اسلامی بوده است. قانون کار جمهوری اسلامی که سال ۶۸ در مجلس ارتجاع به تصویب رسید بر تشکیل و حضور شوراهای اسلامی کار در کارخانه‌ها تاکید نمود و بر آن مهر قانونی زد.
خلاصه كلامه، "شورای اسلامی كار" را با هیچ معیاری نمی توان "تشكل" كارگری، حتی نوع زرد آن هم بحساب آورد. اینها عمدتا نهادهای از جمهوری اسلامی هستند كه هدف اولیه و اصلی شان كنترل كارگران و دفاع از كیان رژیم اسلامی است. مثلا اولیاء علی بیگی كه در رأس شوراهای اسلامی كار قرار دارد در گفتگویی با ایلنا می گوید: "بنده ی علی بیگی ابتدا سرباز ولایت هستم و در مرحله ی دوم از حقوق کارگران دفاع می کنم. حفظ نظام از خواندن نماز هم واجب تر است." خانه كارگر در قطعنامه خود در نشست سراسری سال ٢٠١١ می آورد: "حفظ نظام جمهوری اسلامی ـ پیروی از ولایت فقیه و استمرار راه شهدای انقلاب و امام راحل و پایبندی به قانون اساسی از اصول جدایی ناپذیر جامعه کارگری است و جامعه کارگری همانطور که تاکنون اثبات کرده پای آن خواهد ایستاد."
٢) یكی دیگر از نهادهای مهم رژیم در میان كارگران "انجمن صنفی کارگران" است كه گرایش راست ارادت خاصی به آن دارد. داستان این نهاد هم چنین است كه در سال‌های اخیر و بدنبال كشمكش بین جناح‌های مختلف رژیم، شوراهای اسلامی كار تضعیف شده اند و خانه کارگر سعی می‌کند کاهش نفوذ خود در کارخانه‌ها و محیط‌های کارگری كه توسط شوراهای اسلامی كار تأمین می شد را با ایجاد تشکل‌های وابسته و دست‌ساز دیگری جبران كند. از این روست که "واحد انجمن‌های صنفی کارگری" خانه کارگر فعال و فورا دست به کار می‌شود. این انجمن‌های صنفی اساسا زیرنظر خانه کارگر بوجود می‌آمدند به نحوی که حتا صلاحیت اعضای هیات مدیره انجمن صنفی را خانه کارگر بایستی تایید می‌کرد. دبیر کانون انجمن صنفی کارگری نیز توسط خانه کارگر تعیین می‌شد. رئیس کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگری نیز می‌بایستی از میان اعضای اجرایی خانه کارگر می‌بود و ۵۵ درصد حق عضویت‌ها نیز بایستی به حساب خانه کارگر واریز می‌شد.

در پایان
درباره گرایشات درون جنبش کارگری و تاریخ آن، احساس می کنم که نکات مهمی که به فعالین سوسیالیست جنبش کارگری در برخورد به فعالین و سیاستهای گرایشات راست درون جنبش کارگری کمک خواهند کرد را بیان کردم. گرایش چپ درون جنبش كارگری در ایران اكنون به وسعت كل اعتراضات كارگری است. به وسعت اعتراض سال ٨٨ است كه جمهوری اسلامی را تا دو قدمی سرنگونی راند. اعتراضات پتروشیمی های ماهشهر، اعتراضات كارگران كیان تایر، اعتراض كارگران بافق، تومار ٤٠ هزار امضاء، اعتراض كارگران معادن چادرملو، فریاد كارگران دربند و صدها و هزاران اعتراض ریز و درشت روزانه كارگری، جلوه هایی از این گرایش اند. اما برای شکست کامل ارتجاع از همه نوعش، راه پرتلاطمی در پیش دارد. جمهوری اسلامی حکومتی نیست مثل دیگر دولتها که معضلات اجتماعی و از جمله مشکلات کارگران را در نهادها و کنگره ها و مجالسش به بحث بگذارد و کارشناسی کند. دولتی است که سرانش شب دور هم جمع می شوند که حول دو مسئله برنامه بریزند: ۱) چگونه چپاول کنند، ۲) چگونه سرکوب کنند. جنبش کارگری باید این رژیم با این سیاستهای وحشیانه، چپاول و سرکوب، را شکست بدهد.

(پایان)

اسطوره انقلاب و خشونت

اخیرا در تعدادی از سایتهای اینترنتی نوشته ای از سعید كرامت درباره توافقات دولت تركیه و عبدالله اوجالان منتشر شده است كه گرچه از نظر خود سعی كرده موضوع یاد شده را تحلیل كند، اما درباره انقلاب هم تفسیر معمول روشنفكران دست راستی جامعه را تكرار كرده است. او نوشته خود را با این جمله آغاز می كند: «اگر گذار از خشونت و تلاش برای حذف فیزیکی رقیب سیاسی و روی آوردن به یک مبارزه اجتماعی مدنی را هم انقلاب بنامیم، …» در این جمله به روشنی و بدون مقدمه مقوله «انقلاب» مترادف شده است با «خشونت و تلاش برای حذف فیزیكی رقیب سیاسی»! من اینجا قصد نقد نوشته سعید كرامت را ندارم، اما می خواهم به بهانه تكرار این مترادف قرار دادن انقلاب با خشونت و خونریزی از جانب ایشان، نكاتی درباره مقولاتی چون انقلاب، خشونت و مدنیت را یادآوری كنم.
***
هر جامعه شناسی كه حوادث مهم اجتماعی معروف به انقلاب در دو سه قرن گذشته را دنبال كرده باشد، متوجه می شود كه تعداد حوادث مهم تاریخی را كه بشود به آنها عنوان انقلاب داد، از ٢٠ عدد تجاوز نخواهند كرد. انقلاب ١٦٨٩ انگلیس، انقلاب ١٧٧٦ آمریكا، انقلاب ١٧٨٩ فرانسه، انقلاب ١٨٣٠ فرانسه، انقلابات ١٨٤٨ اروپا، كمون پاریس ١٨٧١، انقلاب ١٩٠٥ روسیه، انقلاب ١٩١٧ روسیه، انقلاب چین، انقلاب كوبا، انقلاب گرانادا، انقلاب ویتنام، انقلاب ایران، انقلاب تونس، انقلاب مصر و چند انقلاب كمتر شناخته شده تر دیگر. من اینجا همه این انقلابات را اسم برده ام كه خواننده شریف و مطلع، خود به شرایطی كه این انقلابات در آنها اتفاق افتادند فكر كند و رابطه دروغین و مهندسی شده و ساختگی بین انقلاب و خشونت را خود ببیند.
ظاهر مسئله این است كه برای تغییر جامعه و شرایط زیستشان دو متد جلوی انسانها قرار دارد و مختارند یكی از این دو نوع را انتخاب كنند. در این معادله یكی از این دو متد انقلاب است كه راه خشونت و «حذف فیزیكی رقبای سیاسی» تعریف شده و دیگری رفرم است كه با انتخابات، و از راه مدنیت و مبارزه مدنی و «قانع كردن رقیب سیاسی» و غیره قابل حصول است. هر انسان بالغی كه در طول عمرش ٢ ساعت در سیاست تعمق كرده باشد می داند كه این نوع سیاه و سفید كردنهای سطحی، فریبكارانه و عمدی اند! در نتیجه اولین سئوال قاعدتا باید این باشد كه انقلابات اصلا چرا روی می دهند؟ من قبلا در نوشته ای دیگر تحت عنوان «باز هم درباره انقلاب» به تفصیل در باره تفاسیر و تعاریف از انقلاب از جانب شخصیتهای مختلف در اعصار مختلفی اظهارنظر كرده ام. اینجا سعی می كنم از نكاتی كه در آن نوشته عنوان شده اند پرهیز كنم كه حوصله خواننده نیز سر نرود.

دو قطبی یا انقلاب یا اصلاحات
نظری در بین روشنفكران طبقه دارا هست كه می گوید انقلاب كار تعدادی انقلابیون حرفه ای خشونت طلب است. این اما با واقعیات عینی و حتی با عقل سلیم (common sense) هم جور در نمی آید. بخش عظیمی از مردمی كه درگیر انقلابی می شوند باید روزانه روانه كار و بار زندگی شده تا امروز را به فردا برسانند. اینكه این مردم سینه خود را در برابر گلوله های سربی پاسداران دم و دستگاه حكومتهایی كه بر علیه شان انقلاب می شود سپر می كنند را باید بررسی كرد كه چه اتفاقاتی رخ داده كه جان اینها را به لبشان رسانده است! خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس و اعتراضات و انقلابی كه در پی آن طومار حكومت بن علی را در هم پیچید، شاهد عصر حاضر این مسئله است. آیا مردم تونس هیچ وقت تا آن زمان خواهان رفرمهایی برای بهبود وضعیت زندگی شان نشده بودند؟! حتما مفسرانی كه دنیا را سیاه و سفید می بینند چنین فكر می كنند. اما آمار نشان می دهند كه آنجا هم مردم مرتب در حال اعتراض به وضعیت غیرانسانی زندگی شان بودند، اما هیچ كس به حسابشان هم نمی آورد.
اجازه بدهید به چند مورد دیگر اشاره كنیم. در ژانویه سال ١٩٠٥، دهها هزار تن از كارگران و مردم فقیر شهر پتروگراد روسیه با حمل پلاكاردها و تمثالهای بزرگ تزار به طرف كاخ وی راهپیمایی كردند تا از او ـ «پدر روسیه» ـ بخواهند كه فكری به حال این جمعیت فقیر كه حتی امكان سیر كردن شكمهای خود را نیز نداشتند، بكند. آن جمعیت وسیع متوهم كه توسط كشیشی به نام گرگوری گاپون رهبری می شد در یك چشم به هم زدنی مورد حمله مسلسل بدستان این «پدر» نامهربان قرار گرفت و هزاران تن جان خود را در جا از دست دادند. انقلاب و اعتصابات گسترده كارگران و اعتراضات توده ای تا یكی دو سال بعد ادامه داشت و تزار زیر فشارهای روزافزون در حرف تن به رفرم‌هایی داد. وقتی كه آبها از آسیاب افتاد و تزار به اندازه كافی نیرو تازه كرد، زیر همه قول و قرارها زد و یك دور دیگر سركوبها را از نو شروع كرد و تا پایان عمر امپراطوری اش ادامه داد. در آن راهپیمایی كه توسط آن كشیش سازماندهی و رهبری می شد، چند نفر از انقلابیون به اصطلاح حرفه ای (اعضای حزب سوسیال دمكرات كارگری روسیه) كه نه كسی آن زمان به حرفشان گوش می داد و نه برنامه ای برای آن روز داشتند، در ته آن راهپیمایی حركت می كردند و ظاهرا كارگران اعلامیه های «تند» آنها را با عصبانیت پاره می كردند. اعتراضات كارگران، دهقانان، روزنامه نگاران و حتی تك صداهایی از احزاب بورژوائی هم راه بجائی نبرد. زمزمه ها و تلاشهایی هم برای رام كردن تزار برای تن دادن به اصلاحاتی كه اساسا هدفشان حفظ تزاریسم و سیستم اشرافیت روسیه بود، توسط دایره دور و برش در تاریخ ثبت شده اند. هیچكدام از اینها كارساز نشد. هیچكدام از اینها نقشه و برنامه و قصدی برای «حذف فیزیكی رقیب سیاسی» را نداشتند. اتفاقا تزار به سركوب و خفقان ادامه داد و روشنفكران و محافل و روزنامه های طبقات دارا هم ـ علی العموم ـ فشاری كارساز بر او برای تغییر در بهبود وضعیت موجود وارد نیاوردند! خواهش و تمناهای ژورنالیستها و تلاش توده های فقیر برای رام كردن او راه بجائی نبرد و صبرشان لبریز و در فوریه ١٩١٧ دست به انقلابی دیگر زدند و تا اكتبر همان سال بساطش را برای همیشه جمع و به زباله دان تاریخ ریختند.
انقلاب دیگری كه روشنفكران متأخرتر بورژوازی تأسف وقوع آن را می خورند، انقلاب كبیر فرانسه است. انقلابیون را سرزنش می كنند كه چرا انقلاب كردند و راه رفرم را پیش نگرفتند! این انقلاب كه تقریبا با حمله به زندان باستیل شروع شد، با فشار اشراف و بورژواها در مجلس و به اصطلاح «انقلاب كاخی» همزمان بود. بسیار قبلتر از آن هم اعتراضات و طومارهایی برای اصلاح وضعیت سیاسی و اقتصادی در جریان بود. شاه فرانسه، لوئی شانزده به اصلاح ساختار مجلس رضایت نمی داد تا اینكه مردم برای فشار بر وی به زندان و قلعه باستیل برای به دست آوردن اسلحه و مهمات حمله بردند. لوئی گرچه زیر فشار و با اكراه كوتاه آمد، اما همچنان مشغول توطئه بود. برای برگرداندن صد درصد قدرت مطلقه به زیر فرمان خود، با نیروهای پروس و امپراطوری هابسبورگ مشغول توطئه چینی و دسیسه بر علیه شرایط تازه به وجود آمده بود.
بهرحال در همه انقلاباتی كه در بالا به آنها اشاره شد می توان تلاش بی وقفه برای رفرم و گذار به جامعه ای حتی كمی قابل تحملتر از جانب انقلابیون بعدی و بن بست این تلاشها را نشان داد. دو قطبی «یا انقلاب یا اصلاحات» یك سیاه بازی عمدی است كه حداقل در دوره ای كه شهرهای بزرگ كشورهای غربی هم شاهد اعتراضات وسیع و میلیونی هستند، دیگر نمی تواند هالوترین مخاطب را هم سرگرم كند.

انقلاب و خشونت
در اسطوره «انقلاب خشونت است» معمولا به اتفاقات بعد از انقلابات اشاره می كنند و با برجسته كردن آنها می خواهند جامعه را از انقلاب كردن بترسانند؛ منتها بی اعتنا به اینكه وقتی جامعه ای دست به انقلاب می زند آن را از قبل تدارك نمی بیند. شاید تعدادی از احزاب و محافل سیاسی و افراد و شخصیتهائی تداركاتی را برای چنین روزهایی دیده باشند، اما توده میلیونی انقلاب كننده از قبل هیچ تداركی برای انقلاب ندیده است. درباره این موضوع هم در نوشته فوق الذكر نكاتی را گفته ام. اینجا اما بهتر است یادآوری كنم كه مردم به انقلاب رو می آورند برای اینكه راه های دیگر برای بهبود وضعیت و شرایط زندگی خود را تماما مسدود شده می بینند. منظور از این «راه ها» همان راه حلهای ظاهرا غیرانقلابی است كه تئوریسینهای دست راستی در مقابل انقلاب به آنها «راه حل مسالمت آمیزی كه دست به حذف فیزیكی رقیب سیاسی نمی زند» می گویند! اما قبل از اشاره به خود رابطه انقلاب و خشونت، باید مقوله «خشونت» را هم تعریف كنیم.
در تعاریف سیاسی سیاستمداران دست راستی و روشنفكران خجول مدافع نظام سرمایه داری (apologist) كلمه «خشونت» به اعتراضات سیاسی خیابانی ـ نه كش و قوسهای پارلمانی ـ گفته می شود كه مردم در خیابان، دیگر حرفهای خود را بدون واسطه و بدون ملاحظه می زنند. از نظر آنها آنچه كه مدنی است، انتخاب نمایندگان احزاب به پارلمانهاست كه این نمایندگان هم در آن مجامع با همدیگر خوش و بش و بحث می كنند و به دنبال این خوش و بش كردنها قوانین وضع می کنند. این اما هیچ چیزی درباره خشونتهای روزمره در جامعه نمی گوید. نمی گوید كه چگونه انسانها به بزهكاری متعدد روی می آورند. اینكه این همه قتل و جنایت در جامعه جاری است، چیزی در باره اش گفته نمی شود. فحشا و تن فروشی حاصل چه مناسباتی است و خشونت در این رابطه چه جایگاهی دارد؟ نمی گوید كه چرا دسته های مسلح جنایتكار سر بلند می كنند و روز بروز قدرتمند و قدرتمندتر می شوند و در رأسشان هم اعضای بلندپایه هیأت حاكمه با هزار و یك رشته مرئی و نامرئی قرار می گیرند. این همه انسان در محیط كار و بر اثر سوانح جانشان را از دست می دهند چه؟ آیا می شود این مسئله را هم به خشونت ربط داد؟ ازدواجهای زوری و تن دادن به روابط مجبوری و پر توپ و تشر و خشن چه؟ آیا می شود این را هم جزئی از خشونت نامید كه مسكوت گذاشته می شود؟ زیر سیطره حاكمیت طبقاتی سرمایه داری، جامعه هر روزه شاهد خشونتهای متعددی است. اتفاقا كار انقلاب این است كه به این خشونتهای سازمان یافته و روزمره در جامعه پایان دهد. انقلاب ادامه اعتراض زنان به نابرابری اقتصادی و نابرابری در فرصتهای شغلی و درآمدهای بهتر است كه آنها را مجبور به تن دادن به روابط تحقیرآمیز و خشونت در خانواده می كند. انقلاب ادامه اعتراض روزمره كارگر به كاهش هزینه های ایمنی محیط كار از جانب كارفرماها و مدیریت است. انقلاب ادامه اعتراض به تبعیض در جامعه است. ادامه اعتراض كارگر به قوانین كاری است كه دست كارفرما را در چپاولش تماما باز می گذارد. انقلاب ادامه اعتراض به دستمزدهای بیش از حد پایین است كه فرد را مجبور به تن دادن به بزهكاریهایی می كند كه دودش به چشم همه می رود. روابط خشن سیستم سرمایه داری، كه جز به «توسعه» فكر نمی كند، ـ كه همانا نام اقتصادی بهتری از نظر خودشان برای انباشت سرمایه است ـ بخش هر چه وسیعتری از مردم را از نان خوردن صرف می اندازد. اینها باید زندگی كنند و در ادامه تلاش و تقلا برای زندگی، مجبور می شوند به هر كاری دست بزنند. تن فروشی، قاچاق مواد مخدر، آدم ربائی و آدمكشی، دزدی و هزار یك نوع بزهكاری دیگری كه زندگی را واقعا برای اكثریتی ٩٩ درصدی غیرقابل تحمل كرده است! انقلاب راه حلی است برای خلاصی از این سیستم كه سرچشمه همه آلام جامعه است. كسی كه این همه خشونتها را می بیند و عمدا از آنها اسمی نمی برد و آدرس دیگری می دهد، شریك اعمال این خشونتها در جامعه است.
آیا پرداخت نكردن دستمزد كارگران خشونت نیست؟ دزدی عیان و قانونی پس اندازهای چندرغاز بازنشستگان در قلب اروپا خشونت نیست؟ آن كدام آدم شریفی است كه پز روشنفكری می دهد، برای رابطه انقلاب و خشونت تئوری می بافد و اعتراض به این نوع دزدیها را خشونت می داند؟ آیا می تواند به میدان تحریر برود چشم در چشمان مردم انقلاب كرده بدوزد و بگوید «دارید رقیب سیاسی خود را حذف فیزیكی می كنید»؟
برای یك لحظه به وضعیت بی خانمانها نگاه كنید. در یك روز آفتابی وال استریت اعلام می كند كه قریب به نصف كسانی كه سالها وام خانه داده اند، خانه هایشان را باید ترك كرده و به بانكها بدهند! به ترس و واهمه از دست دادن كار فكر كنید. این همه خشونت علیه انسانیت را به راحتی «مدنیت» و روابط مدنی عنوان كردن و اعتراض به آن را هم «خشونت»!؟ واقعا باید از این نوع روشنفكران پرسید كه چقدر پول گرفته اند كه چنین سیاه بازی میكنند؟!
آن دولتی كه دستمزد چندین برابر زیر خط فقر كارگران را پرداخت نمی كند اما كل دم و دستگاهش را بسیج می كند كه اعتراض به این ظلم را سركوب كند، خشونت نمی كند! اما كارگرانی كه می خواهند این رابطه ستمكارانه را دگرگون كنند «رقیب سیاسی را حذف فیزیكی می كنند»! واقعیت زمخت و زشت این است كه این منطق سرمایه داری و روشنفكران و رسانه های «باشرف» و جیره خوار آن است كه دروغ بگوید و وقایع را وارونه جلوه دهد!

گفتم كه این نوع خشونتها در معادلات روشنفكران دست راستی در نظر گرفته نمی شوند. آنها فقط جنگها و نبردهایی را در نظر دارند كه در به اصطلاح جریان خود انقلابات روی داده اند. اگر منصفانه به تاریخ انقلابات نگاه كنیم، متوجه می شویم كه خود انقلابات با كمترین درجه جنگ و درگیریها به پیروزی رسیده اند و یا اینكه همه كشتارها را دولتها و سیستمهایی كه روشنفكران دست راستی رسالت دفاع از آنها را بر عهده دارند سازمان داده اند. لوئی شانزده كه در سال ١٧٨٩ در فرانسه به تغییراتی در ساختار سیاسی حكومت تن داد اما دائما مشغول توطئه چینی بر علیه مجلس شورای ملی و دولت تازه پای برآمده از انقلاب فرانسه بود و با اشراف فراری، ارتش و نیروهای خارجی ضد انقلاب فرانسه كه در مرزهای این كشور مستقر شده بودند، در تماس بود كه چگونه این دولت نوپا را ساقط كند. او را در حال فرار و پیوستن به آن نیروها دستگیر كردند و به پاریس برای محاكمه بردند. نیروهای ضدانقلاب از همه طرف، چه از بیرون مرزها و چه از طرف كلیسای كاتولیك حمله به انقلاب كردند و هزاران تن را به خاك و خون كشیدند. هنوز زمانی كه لوئی فرار نكرده بود، دسته های ضربتی نیرومندی از ارتش را برای به اصطلاح حفاظت از كاخ پادشاهی دور خود جمع كرده بود كه اتفاقا دائم در حال نقشه كشیدن برای بر هم زدن مجلس و برگردان قدرت مطلقه به خود بود. این یك جنبه از خشونت طبقه حاكمه بر علیه انقلاب و جنبه دوم هم این است كه لوئی شانزده در رقابتهای سیاسی خود با دولت بریتانیا و شكست نظامی ای كه در مستعمرات آمریكا از بریتانیا خورده بود، قرض و قوله زیادی بالا آورده بود. بار این قروض را بر دوش «طبقه سوم» انداخت (یعنی همه كسانی كه جزو طبقه اشراف و دم و دستگاه كلیسا نبودند). طبقه اول و دوم همه دارائی های فرانسه را در دست داشتند، اما از پرداخت مالیات معاف بودند. بخش وسیعی از طبقه سوم (بجز تجاری كه هنوز به طبقه دوم (اشراف) راه نیافته بودند) كه بار پرداخت قرض و قوله و وامهای لوئی شانزده بر دوش آنها بود، هشتشان گرو نه‌شان بود. غذای اصلی شكم پركن مردم فرانسه و بخصوص پاریس نان بود. نه تنها در سالها و روزهای منتهی به انقلاب ١٧٨٩ به دست آوردن فیزیكی نان یك مشكل اصلی شده بود، اما قیمتش هم چندین برابر شده بود. خانه بدوشی، تن فروشی، دزدی و قتل زندگی را تماما بر قریب به اتفاق مردم آن جامعه سیاه كرده بود. مردم برای مقابله با چنین شرایطی دست به انقلاب زدند. این انقلاب اما توسط روشنفكران جیره خوار آن زمان مثل ادموند برك و بعدها هم آلكس دی تاكویل هم به عنوان خشونت تقبیح شد.
تجربه «خشونت» در انقلاب ١٩١٧ روسیه هم جالب و آموزنده است. با اعلان جنگ تزار به آلمان جنگ جهانی اول شروع شد و میلیونها تن از سربازان روسیه، كه از لحاظ مهمات جنگی در مقابل ارتش آلمان در موقعیت بمراتب ضعیفتری قرار داشتند، دسته دسته جان خود را از دست دادند. در اعتراض به این شرایط و همچنین در اعتراض به كمبود و نایاب شدن نان، كه اینجا هم غذای اصلی شكم پركن مردم روسیه بود، انقلابی در روز جهانی زن در سال ١٩١٧ شروع شد و بعد از كش و قوسهایی در اكتبر همان سال به سقوط كامل دم و دستگاه تزار و نوكران بعدی وی و خانواده او منجر گردید. انقلاب شد كه بر خشونت جنگ جهانی اول و گرسنگی جامعه نقطه پایانی گذاشته شود. خود پروسه انقلاب از فوریه تا اكتبر كمترین تلفات جانی را در برداشت. اما دولتهای مخالف انقلاب نمی توانستند نظاره گر قدرتگیری كارگران و حكومت شورائی باشند. از هر طرفی به این دولت نوپای كارگری حمله كردند و در عرض یكی دو سال بعد از این انقلاب، بیش از ٩ میلیون نفر را قربانی تلاش برای برگرداندن بازماندگان تزار كردند. مردمی كه انقلاب كرده بودند كه آلام تحمیل شده بر آنها توسط تزار و تزاریسم را پس بزنند، اكنون مورد حمله قرار گرفته و در واقع مجازات می شدند. معلوم است كه روشنفكران دست راستی كه جیره شان را از دولتهای بورژوائی می گیرند، در این بین طرف تزار و لوئی شانزده را خواهند گرفت و بر انقلاب كنندگان نفرین خواهند فرستاد. معلوم است كه قهرمان آنها كسانی مثل پینوشه و مارگارت تاچر خواهد بود و كسانی مثل لنین و مارات و سینت جست و روبسپیر و تروتسكی را خشونت طلب خواهند نامید. اگر طور دیگری بود جای تعجب داشت.

انقلاب تنها راه خلاصی از منجلاب فقر و سركوب
واقعیت امر این است كه انقلاب كوتاه ترین راه برای خشونت زدائی از جامعه است. كوتاه ترین و مؤثرترین راه برای كوتاه كردن دست مفتخوران از ثروت و زندگی جامعه است. طبقات دارا و حاكمه، بورژوازی و مدافعین جیره خوار آن بدون انقلاب قدرت را به صاحبان اصلی جامعه و تولید كنندگان اصلی ثروت واگذار نخواهند كرد. انقلاب می كنیم برای اینكه طبقه حاكمه مشغله‌های دیگری دارد و مشغله خشونت در جامعه، آخرین چیزی است كه به آن فكر می كند. انقلاب ساده ترین و تنها راه اصلاح جامعه است. انقلاب تنها راه رام كردن جنایتكاران است. و همچنین انقلاب تنها راه باز كردن چشم و گوش جامعه است. انقلابات اخیر در خاورمیانه و آفریقای شمالی این را عملا ثابت كرده است. انقلابات عظیم تاریخ و از جمله اعتراضات قدرتمند اخیر در اروپای غربی هم بر چنین راه حلی مهر تأیید زده اند. راه میانبری وجود ندارد. اگر وجود داشت، امروز دنیا در چنین منجلابی دست و پا نمی زد.

١٤ آوریل ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٥٦)