وقتیکه سردبیر نشریه "نه به اعدام" از من خواست که مطلبی برای نشریهاش در مورد تم اصلی این شماره بنویسم، ذهنم بهطرف خاطرهای رفت که نزدیک به سه دهه پیش برای اتفاق افتاد. اجازه بدهید خاطره را که فکر کنم حداقل صدبار شفاها تعریف کرده و یکی دو بار هم در رابطه با مسائل دیگری آن را نوشتهام، اینجا نیز تعریف کنم.
***
اواخر دهه ۸۰ قرن گذشته میلادی که تازهوارد دانشگاهی در کانادا شده بودم، روزهای تعطیل مثل تابستان و آخرهای هفته را هم برای کمکهزینه دانشگاه شبها رانندگی تاکسی میکردم. خاطرات زیادی از این دوره از زندگیام دارم که هرکدام خود بهاندازه دهها کتاب به من کمک کردند. یکی از این خاطرات درباره اولین برخوردم با یکبار مشروب خوری "ویژه" بود.
پاتوقی بود که مثل دیگر میکدهها، ساعت ۲ تا ۳ صبح، موقع بستن مشروب خوری ها بسیار شلوغ میشد؛ اما روی در این محل هیچ تابلویی نصب نبود که معلوم شود چگونه محلی است! بسیاری از مشتریان این محل مردانی جوان بودند. ازآنجاکه معمولاً چندنفری سوار تاکسیام میشدند، هیچوقت فرصت نشد بپرسم که اینجا چگونه جایی است. یکشب اواخر شیفت کارم بود که بیسیم من را برای برداشتن کارکنان این محل فرستاد. سر از پا نمیشناختم که بالاخره ازش خواهم پرسید اینجا چه خبر است.
دو پسر جوان که کم حرفه و کم رویه صندلی عقب و دیگری که به نظر میآمد کارکشتهتر است، جلو نشست. هنوز چند ثانیه از گرفتن آدرس مسیر مسافرتمان نگذشته از جلویی پرسیدم اینجا چگونه محلی است؟ گفت بار (مشروب خوری) است. پرسیدم پس چرا تابلویی روی درش نصب نیست؟ گفت آخه اینجا بار نوع دیگری است! کنجکاویم بیشتر شد. گفتم منظورت چیه؟ از چه نوعی است؟ گفت آخه اینجا آدمهای مخصوصی میآیند. هی بر کنجکاویم میافزود. بالاخره بعد از چند بار طفره رفتن از جواب سرراست، گفت اینجا بار همجنسگرایان است! واکنشم به این جواب از عجیبترین واکنشهای زندگیام به یک جواب مشخص بود! گفتم چی؟ همجنسگرائی؟ ای خدای من! What? Gay bar? Oh my God! اولین واکنشش این بود: "کجائی هستی؟" Where are you from? هنوز هم که آن روزها را به یاد میآورم خندهام میگیرد.
مسیری طولانی جلویمان بود. کلی دراینباره حرف زدیم و برایش تعریف کردم که "در ایران اصلاً همجنسگرا وجود ندارد!" بههرحال باهم دوست شدیم و گفت که فردا شب هم بروم برشان دارم. رابطه دوستیمان ادامه داشت و من کلی از آنها یاد گرفتم.
مسئلهای که وجود ندارد، اجازه ابراز وجود به آن داده نمیشود!
هنوز جامعه ایران صحنه یکهتازی اوباشان اسلامی است برعلیه هرکسی که "خودی" تعریفنشده باشد. هنوز این اوباشان زندگی را بر هرکسی که اینها "خودی"تعریف نکردهاند تباه میکنند. همجنسگرایان در صف اول این "غیرخودی"ها هستند. اگر اذیت و آزار زنان و اقلیتهای قومی و غیره هم در جمهوری اسلامی در جریان است، در مورد همجنسگرایان اصولاً وجود چنین کسانی انکار میشود و همجنسگرایان با بدترین نوع اذیت و آزار و تحقیر روبرو هستند. احمدینژاد، رئیسجمهور وقتشان در برابر هزاران نفر و ازجمله صدها خبرنگار و ژورنالیست که سخنرانیاش بهطور زنده پخش میشد، دریکی از مهمترین دانشگاههای دنیا، در کلمبیای نیویورک گفت: "در ایران ما همجنسگرا نداریم"؛ و معنای سیاسی این "نداریم"همان است که اگر کسی ابراز وجود کند، نباید باشد!
کشتار و از بین بردن آنانی که نباید باشند، یک رکن سرکوب جامعه بوده است. اگر جنبشی واقعی برای دفاع از حق برابر شهروندی همجنسگرایان وجود نداشته باشد که به نظر من یک چنین جنبشی هنوز در ایران پا نگرفته است، آنگاه جمهوری اسلامی هر از چند گاهی برای زهرچشم گرفتن از کل جامعه معترض، دست به اعدام عدهای تحت انواع عناوین تحقیرآمیز مثل "لواط" و "همجنسباز" و "بچهباز" و غیره، درصدد ایجاد فضای رعب و وحشت بر جامعه میگردد. واضح است که یک گام مهم دیگر در "نه" گفتن به کلیت جمهوری اسلامی، دفاع بیقید و شرط از حقوق برابر و آزادی ابراز وجود همجنسگرایان در ایران است.*
مندرج در نشریه "نه به اعدام" شماره هشتم ۱ژانویه ۲۰۱۵ – ۱۱ دی ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر