اخیرا در تعدادی از سایتهای
اینترنتی نوشته ای از سعید كرامت درباره توافقات دولت تركیه و عبدالله اوجالان
منتشر شده است كه گرچه از نظر خود سعی كرده موضوع یاد شده را تحلیل كند، اما
درباره انقلاب هم تفسیر معمول روشنفكران دست راستی جامعه را تكرار كرده است. او نوشته
خود را با این جمله آغاز می كند: «اگر گذار از خشونت و تلاش برای حذف فیزیکی رقیب
سیاسی و روی آوردن به یک مبارزه اجتماعی مدنی را هم انقلاب بنامیم، …» در این جمله
به روشنی و بدون مقدمه مقوله «انقلاب» مترادف شده است با «خشونت و تلاش برای حذف فیزیكی
رقیب سیاسی»! من اینجا قصد نقد نوشته سعید كرامت را ندارم، اما می خواهم به بهانه
تكرار این مترادف قرار دادن انقلاب با خشونت و خونریزی از جانب ایشان، نكاتی
درباره مقولاتی چون انقلاب، خشونت و مدنیت را یادآوری كنم.
***
هر جامعه شناسی كه
حوادث مهم اجتماعی معروف به انقلاب در دو سه قرن گذشته را دنبال كرده باشد، متوجه
می شود كه تعداد حوادث مهم تاریخی را كه بشود به آنها عنوان انقلاب داد، از ٢٠ عدد
تجاوز نخواهند كرد. انقلاب ١٦٨٩ انگلیس، انقلاب ١٧٧٦ آمریكا، انقلاب ١٧٨٩ فرانسه، انقلاب
١٨٣٠ فرانسه، انقلابات ١٨٤٨ اروپا، كمون پاریس ١٨٧١، انقلاب ١٩٠٥ روسیه، انقلاب
١٩١٧ روسیه، انقلاب چین، انقلاب كوبا، انقلاب گرانادا، انقلاب ویتنام، انقلاب ایران،
انقلاب تونس، انقلاب مصر و چند انقلاب كمتر شناخته شده تر دیگر. من اینجا همه این
انقلابات را اسم برده ام كه خواننده شریف و مطلع، خود به شرایطی كه این انقلابات
در آنها اتفاق افتادند فكر كند و رابطه دروغین و مهندسی شده و ساختگی بین انقلاب و
خشونت را خود ببیند.
ظاهر مسئله این است كه
برای تغییر جامعه و شرایط زیستشان دو متد جلوی انسانها قرار دارد و مختارند یكی از
این دو نوع را انتخاب كنند. در این معادله یكی از این دو متد انقلاب است كه راه
خشونت و «حذف فیزیكی رقبای سیاسی» تعریف شده و دیگری رفرم است كه با انتخابات، و
از راه مدنیت و مبارزه مدنی و «قانع كردن رقیب سیاسی» و غیره قابل حصول است. هر
انسان بالغی كه در طول عمرش ٢ ساعت در سیاست تعمق كرده باشد می داند كه این نوع سیاه
و سفید كردنهای سطحی، فریبكارانه و عمدی اند! در نتیجه اولین سئوال قاعدتا باید این
باشد كه انقلابات اصلا چرا روی می دهند؟ من قبلا در نوشته ای دیگر تحت عنوان «باز
هم درباره انقلاب» به تفصیل در باره تفاسیر و تعاریف از انقلاب از جانب شخصیتهای
مختلف در اعصار مختلفی اظهارنظر كرده ام. اینجا سعی می كنم از نكاتی كه در آن
نوشته عنوان شده اند پرهیز كنم كه حوصله خواننده نیز سر نرود.
دو قطبی یا انقلاب یا
اصلاحات
نظری در بین روشنفكران
طبقه دارا هست كه می گوید انقلاب كار تعدادی انقلابیون حرفه ای خشونت طلب است. این
اما با واقعیات عینی و حتی با عقل سلیم (common sense) هم جور در نمی آید. بخش عظیمی از مردمی كه درگیر انقلابی می شوند
باید روزانه روانه كار و بار زندگی شده تا امروز را به فردا برسانند. اینكه این
مردم سینه خود را در برابر گلوله های سربی پاسداران دم و دستگاه حكومتهایی كه بر
علیه شان انقلاب می شود سپر می كنند را باید بررسی كرد كه چه اتفاقاتی رخ داده كه
جان اینها را به لبشان رسانده است! خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس و اعتراضات و
انقلابی كه در پی آن طومار حكومت بن علی را در هم پیچید، شاهد عصر حاضر این مسئله
است. آیا مردم تونس هیچ وقت تا آن زمان خواهان رفرمهایی برای بهبود وضعیت زندگی
شان نشده بودند؟! حتما مفسرانی كه دنیا را سیاه و سفید می بینند چنین فكر می كنند.
اما آمار نشان می دهند كه آنجا هم مردم مرتب در حال اعتراض به وضعیت غیرانسانی
زندگی شان بودند، اما هیچ كس به حسابشان هم نمی آورد.
اجازه بدهید به چند
مورد دیگر اشاره كنیم. در ژانویه سال ١٩٠٥، دهها هزار تن از كارگران و مردم فقیر
شهر پتروگراد روسیه با حمل پلاكاردها و تمثالهای بزرگ تزار به طرف كاخ وی راهپیمایی
كردند تا از او ـ «پدر روسیه» ـ بخواهند كه فكری به حال این جمعیت فقیر كه حتی امكان
سیر كردن شكمهای خود را نیز نداشتند، بكند. آن جمعیت وسیع متوهم كه توسط كشیشی به
نام گرگوری گاپون رهبری می شد در یك چشم به هم زدنی مورد حمله مسلسل بدستان این
«پدر» نامهربان قرار گرفت و هزاران تن جان خود را در جا از دست دادند. انقلاب و
اعتصابات گسترده كارگران و اعتراضات توده ای تا یكی دو سال بعد ادامه داشت و تزار
زیر فشارهای روزافزون در حرف تن به رفرمهایی داد. وقتی كه آبها از آسیاب افتاد و
تزار به اندازه كافی نیرو تازه كرد، زیر همه قول و قرارها زد و یك دور دیگر
سركوبها را از نو شروع كرد و تا پایان عمر امپراطوری اش ادامه داد. در آن راهپیمایی
كه توسط آن كشیش سازماندهی و رهبری می شد، چند نفر از انقلابیون به اصطلاح حرفه ای
(اعضای حزب سوسیال دمكرات كارگری روسیه) كه نه كسی آن زمان به حرفشان گوش می داد و
نه برنامه ای برای آن روز داشتند، در ته آن راهپیمایی حركت می كردند و ظاهرا
كارگران اعلامیه های «تند» آنها را با عصبانیت پاره می كردند. اعتراضات كارگران،
دهقانان، روزنامه نگاران و حتی تك صداهایی از احزاب بورژوائی هم راه بجائی نبرد.
زمزمه ها و تلاشهایی هم برای رام كردن تزار برای تن دادن به اصلاحاتی كه اساسا
هدفشان حفظ تزاریسم و سیستم اشرافیت روسیه بود، توسط دایره دور و برش در تاریخ ثبت
شده اند. هیچكدام از اینها كارساز نشد. هیچكدام از اینها نقشه و برنامه و قصدی برای
«حذف فیزیكی رقیب سیاسی» را نداشتند. اتفاقا تزار به سركوب و خفقان ادامه داد و
روشنفكران و محافل و روزنامه های طبقات دارا هم ـ علی العموم ـ فشاری كارساز بر او
برای تغییر در بهبود وضعیت موجود وارد نیاوردند! خواهش و تمناهای ژورنالیستها و
تلاش توده های فقیر برای رام كردن او راه بجائی نبرد و صبرشان لبریز و در فوریه
١٩١٧ دست به انقلابی دیگر زدند و تا اكتبر همان سال بساطش را برای همیشه جمع و به
زباله دان تاریخ ریختند.
انقلاب دیگری كه
روشنفكران متأخرتر بورژوازی تأسف وقوع آن را می خورند، انقلاب كبیر فرانسه است.
انقلابیون را سرزنش می كنند كه چرا انقلاب كردند و راه رفرم را پیش نگرفتند! این
انقلاب كه تقریبا با حمله به زندان باستیل شروع شد، با فشار اشراف و بورژواها در
مجلس و به اصطلاح «انقلاب كاخی» همزمان بود. بسیار قبلتر از آن هم اعتراضات و
طومارهایی برای اصلاح وضعیت سیاسی و اقتصادی در جریان بود. شاه فرانسه، لوئی
شانزده به اصلاح ساختار مجلس رضایت نمی داد تا اینكه مردم برای فشار بر وی به
زندان و قلعه باستیل برای به دست آوردن اسلحه و مهمات حمله بردند. لوئی گرچه زیر
فشار و با اكراه كوتاه آمد، اما همچنان مشغول توطئه بود. برای برگرداندن صد درصد
قدرت مطلقه به زیر فرمان خود، با نیروهای پروس و امپراطوری هابسبورگ مشغول توطئه چینی
و دسیسه بر علیه شرایط تازه به وجود آمده بود.
بهرحال در همه
انقلاباتی كه در بالا به آنها اشاره شد می توان تلاش بی وقفه برای رفرم و گذار به
جامعه ای حتی كمی قابل تحملتر از جانب انقلابیون بعدی و بن بست این تلاشها را نشان
داد. دو قطبی «یا انقلاب یا اصلاحات» یك سیاه بازی عمدی است كه حداقل در دوره ای
كه شهرهای بزرگ كشورهای غربی هم شاهد اعتراضات وسیع و میلیونی هستند، دیگر نمی
تواند هالوترین مخاطب را هم سرگرم كند.
انقلاب و خشونت
در اسطوره «انقلاب خشونت
است» معمولا به اتفاقات بعد از انقلابات اشاره می كنند و با برجسته كردن آنها می
خواهند جامعه را از انقلاب كردن بترسانند؛ منتها بی اعتنا به اینكه وقتی جامعه ای
دست به انقلاب می زند آن را از قبل تدارك نمی بیند. شاید تعدادی از احزاب و محافل
سیاسی و افراد و شخصیتهائی تداركاتی را برای چنین روزهایی دیده باشند، اما توده میلیونی
انقلاب كننده از قبل هیچ تداركی برای انقلاب ندیده است. درباره این موضوع هم در
نوشته فوق الذكر نكاتی را گفته ام. اینجا اما بهتر است یادآوری كنم كه مردم به
انقلاب رو می آورند برای اینكه راه های دیگر برای بهبود وضعیت و شرایط زندگی خود
را تماما مسدود شده می بینند. منظور از این «راه ها» همان راه حلهای ظاهرا غیرانقلابی
است كه تئوریسینهای دست راستی در مقابل انقلاب به آنها «راه حل مسالمت آمیزی كه
دست به حذف فیزیكی رقیب سیاسی نمی زند» می گویند! اما قبل از اشاره به خود رابطه
انقلاب و خشونت، باید مقوله «خشونت» را هم تعریف كنیم.
در تعاریف سیاسی سیاستمداران
دست راستی و روشنفكران خجول مدافع نظام سرمایه داری (apologist) كلمه «خشونت» به اعتراضات سیاسی خیابانی ـ
نه كش و قوسهای پارلمانی ـ گفته می شود كه مردم در خیابان، دیگر حرفهای خود را
بدون واسطه و بدون ملاحظه می زنند. از نظر آنها آنچه كه مدنی است، انتخاب نمایندگان
احزاب به پارلمانهاست كه این نمایندگان هم در آن مجامع با همدیگر خوش و بش و بحث می
كنند و به دنبال این خوش و بش كردنها قوانین وضع می کنند. این اما هیچ چیزی درباره
خشونتهای روزمره در جامعه نمی گوید. نمی گوید كه چگونه انسانها به بزهكاری متعدد
روی می آورند. اینكه این همه قتل و جنایت در جامعه جاری است، چیزی در باره اش گفته
نمی شود. فحشا و تن فروشی حاصل چه مناسباتی است و خشونت در این رابطه چه جایگاهی
دارد؟ نمی گوید كه چرا دسته های مسلح جنایتكار سر بلند می كنند و روز بروز قدرتمند
و قدرتمندتر می شوند و در رأسشان هم اعضای بلندپایه هیأت حاكمه با هزار و یك رشته
مرئی و نامرئی قرار می گیرند. این همه انسان در محیط كار و بر اثر سوانح جانشان را
از دست می دهند چه؟ آیا می شود این مسئله را هم به خشونت ربط داد؟ ازدواجهای زوری
و تن دادن به روابط مجبوری و پر توپ و تشر و خشن چه؟ آیا می شود این را هم جزئی از
خشونت نامید كه مسكوت گذاشته می شود؟ زیر سیطره حاكمیت طبقاتی سرمایه داری، جامعه
هر روزه شاهد خشونتهای متعددی است. اتفاقا كار انقلاب این است كه به این خشونتهای
سازمان یافته و روزمره در جامعه پایان دهد. انقلاب ادامه اعتراض زنان به نابرابری
اقتصادی و نابرابری در فرصتهای شغلی و درآمدهای بهتر است كه آنها را مجبور به تن
دادن به روابط تحقیرآمیز و خشونت در خانواده می كند. انقلاب ادامه اعتراض روزمره
كارگر به كاهش هزینه های ایمنی محیط كار از جانب كارفرماها و مدیریت است. انقلاب
ادامه اعتراض به تبعیض در جامعه است. ادامه اعتراض كارگر به قوانین كاری است كه
دست كارفرما را در چپاولش تماما باز می گذارد. انقلاب ادامه اعتراض به دستمزدهای بیش
از حد پایین است كه فرد را مجبور به تن دادن به بزهكاریهایی می كند كه دودش به چشم
همه می رود. روابط خشن سیستم سرمایه داری، كه جز به «توسعه» فكر نمی كند، ـ كه
همانا نام اقتصادی بهتری از نظر خودشان برای انباشت سرمایه است ـ بخش هر چه وسیعتری
از مردم را از نان خوردن صرف می اندازد. اینها باید زندگی كنند و در ادامه تلاش و
تقلا برای زندگی، مجبور می شوند به هر كاری دست بزنند. تن فروشی، قاچاق مواد مخدر،
آدم ربائی و آدمكشی، دزدی و هزار یك نوع بزهكاری دیگری كه زندگی را واقعا برای
اكثریتی ٩٩ درصدی غیرقابل تحمل كرده است! انقلاب راه حلی است برای خلاصی از این سیستم
كه سرچشمه همه آلام جامعه است. كسی كه این همه خشونتها را می بیند و عمدا از آنها
اسمی نمی برد و آدرس دیگری می دهد، شریك اعمال این خشونتها در جامعه است.
آیا پرداخت نكردن
دستمزد كارگران خشونت نیست؟ دزدی عیان و قانونی پس اندازهای چندرغاز بازنشستگان در
قلب اروپا خشونت نیست؟ آن كدام آدم شریفی است كه پز روشنفكری می دهد، برای رابطه
انقلاب و خشونت تئوری می بافد و اعتراض به این نوع دزدیها را خشونت می داند؟ آیا می
تواند به میدان تحریر برود چشم در چشمان مردم انقلاب كرده بدوزد و بگوید «دارید رقیب
سیاسی خود را حذف فیزیكی می كنید»؟
برای یك لحظه به وضعیت
بی خانمانها نگاه كنید. در یك روز آفتابی وال استریت اعلام می كند كه قریب به نصف
كسانی كه سالها وام خانه داده اند، خانه هایشان را باید ترك كرده و به بانكها
بدهند! به ترس و واهمه از دست دادن كار فكر كنید. این همه خشونت علیه انسانیت را
به راحتی «مدنیت» و روابط مدنی عنوان كردن و اعتراض به آن را هم «خشونت»!؟ واقعا
باید از این نوع روشنفكران پرسید كه چقدر پول گرفته اند كه چنین سیاه بازی میكنند؟!
آن دولتی كه دستمزد
چندین برابر زیر خط فقر كارگران را پرداخت نمی كند اما كل دم و دستگاهش را بسیج می
كند كه اعتراض به این ظلم را سركوب كند، خشونت نمی كند! اما كارگرانی كه می خواهند
این رابطه ستمكارانه را دگرگون كنند «رقیب سیاسی را حذف فیزیكی می كنند»! واقعیت
زمخت و زشت این است كه این منطق سرمایه داری و روشنفكران و رسانه های «باشرف» و جیره
خوار آن است كه دروغ بگوید و وقایع را وارونه جلوه دهد!
گفتم كه این نوع
خشونتها در معادلات روشنفكران دست راستی در نظر گرفته نمی شوند. آنها فقط جنگها و
نبردهایی را در نظر دارند كه در به اصطلاح جریان خود انقلابات روی داده اند. اگر
منصفانه به تاریخ انقلابات نگاه كنیم، متوجه می شویم كه خود انقلابات با كمترین
درجه جنگ و درگیریها به پیروزی رسیده اند و یا اینكه همه كشتارها را دولتها و سیستمهایی
كه روشنفكران دست راستی رسالت دفاع از آنها را بر عهده دارند سازمان داده اند. لوئی
شانزده كه در سال ١٧٨٩ در فرانسه به تغییراتی در ساختار سیاسی حكومت تن داد اما
دائما مشغول توطئه چینی بر علیه مجلس شورای ملی و دولت تازه پای برآمده از انقلاب
فرانسه بود و با اشراف فراری، ارتش و نیروهای خارجی ضد انقلاب فرانسه كه در مرزهای
این كشور مستقر شده بودند، در تماس بود كه چگونه این دولت نوپا را ساقط كند. او را
در حال فرار و پیوستن به آن نیروها دستگیر كردند و به پاریس برای محاكمه بردند. نیروهای
ضدانقلاب از همه طرف، چه از بیرون مرزها و چه از طرف كلیسای كاتولیك حمله به
انقلاب كردند و هزاران تن را به خاك و خون كشیدند. هنوز زمانی كه لوئی فرار نكرده
بود، دسته های ضربتی نیرومندی از ارتش را برای به اصطلاح حفاظت از كاخ پادشاهی دور
خود جمع كرده بود كه اتفاقا دائم در حال نقشه كشیدن برای بر هم زدن مجلس و برگردان
قدرت مطلقه به خود بود. این یك جنبه از خشونت طبقه حاكمه بر علیه انقلاب و جنبه
دوم هم این است كه لوئی شانزده در رقابتهای سیاسی خود با دولت بریتانیا و شكست
نظامی ای كه در مستعمرات آمریكا از بریتانیا خورده بود، قرض و قوله زیادی بالا
آورده بود. بار این قروض را بر دوش «طبقه سوم» انداخت (یعنی همه كسانی كه جزو طبقه
اشراف و دم و دستگاه كلیسا نبودند). طبقه اول و دوم همه دارائی های فرانسه را در
دست داشتند، اما از پرداخت مالیات معاف بودند. بخش وسیعی از طبقه سوم (بجز تجاری
كه هنوز به طبقه دوم (اشراف) راه نیافته بودند) كه بار پرداخت قرض و قوله و وامهای
لوئی شانزده بر دوش آنها بود، هشتشان گرو نهشان بود. غذای اصلی شكم پركن مردم
فرانسه و بخصوص پاریس نان بود. نه تنها در سالها و روزهای منتهی به انقلاب ١٧٨٩ به
دست آوردن فیزیكی نان یك مشكل اصلی شده بود، اما قیمتش هم چندین برابر شده بود.
خانه بدوشی، تن فروشی، دزدی و قتل زندگی را تماما بر قریب به اتفاق مردم آن جامعه
سیاه كرده بود. مردم برای مقابله با چنین شرایطی دست به انقلاب زدند. این انقلاب
اما توسط روشنفكران جیره خوار آن زمان مثل ادموند برك و بعدها هم آلكس دی تاكویل
هم به عنوان خشونت تقبیح شد.
تجربه «خشونت» در
انقلاب ١٩١٧ روسیه هم جالب و آموزنده است. با اعلان جنگ تزار به آلمان جنگ جهانی
اول شروع شد و میلیونها تن از سربازان روسیه، كه از لحاظ مهمات جنگی در مقابل ارتش
آلمان در موقعیت بمراتب ضعیفتری قرار داشتند، دسته دسته جان خود را از دست دادند.
در اعتراض به این شرایط و همچنین در اعتراض به كمبود و نایاب شدن نان، كه اینجا هم
غذای اصلی شكم پركن مردم روسیه بود، انقلابی در روز جهانی زن در سال ١٩١٧ شروع شد
و بعد از كش و قوسهایی در اكتبر همان سال به سقوط كامل دم و دستگاه تزار و نوكران
بعدی وی و خانواده او منجر گردید. انقلاب شد كه بر خشونت جنگ جهانی اول و گرسنگی
جامعه نقطه پایانی گذاشته شود. خود پروسه انقلاب از فوریه تا اكتبر كمترین تلفات
جانی را در برداشت. اما دولتهای مخالف انقلاب نمی توانستند نظاره گر قدرتگیری
كارگران و حكومت شورائی باشند. از هر طرفی به این دولت نوپای كارگری حمله كردند و
در عرض یكی دو سال بعد از این انقلاب، بیش از ٩ میلیون نفر را قربانی تلاش برای
برگرداندن بازماندگان تزار كردند. مردمی كه انقلاب كرده بودند كه آلام تحمیل شده
بر آنها توسط تزار و تزاریسم را پس بزنند، اكنون مورد حمله قرار گرفته و در واقع
مجازات می شدند. معلوم است كه روشنفكران دست راستی كه جیره شان را از دولتهای
بورژوائی می گیرند، در این بین طرف تزار و لوئی شانزده را خواهند گرفت و بر انقلاب
كنندگان نفرین خواهند فرستاد. معلوم است كه قهرمان آنها كسانی مثل پینوشه و
مارگارت تاچر خواهد بود و كسانی مثل لنین و مارات و سینت جست و روبسپیر و تروتسكی
را خشونت طلب خواهند نامید. اگر طور دیگری بود جای تعجب داشت.
انقلاب تنها راه
خلاصی از منجلاب فقر و سركوب
واقعیت امر این است كه
انقلاب كوتاه ترین راه برای خشونت زدائی از جامعه است. كوتاه ترین و مؤثرترین راه
برای كوتاه كردن دست مفتخوران از ثروت و زندگی جامعه است. طبقات دارا و حاكمه،
بورژوازی و مدافعین جیره خوار آن بدون انقلاب قدرت را به صاحبان اصلی جامعه و تولید
كنندگان اصلی ثروت واگذار نخواهند كرد. انقلاب می كنیم برای اینكه طبقه حاكمه
مشغلههای دیگری دارد و مشغله خشونت در جامعه، آخرین چیزی است كه به آن فكر می
كند. انقلاب ساده ترین و تنها راه اصلاح جامعه است. انقلاب تنها راه رام كردن جنایتكاران
است. و همچنین انقلاب تنها راه باز كردن چشم و گوش جامعه است. انقلابات اخیر در
خاورمیانه و آفریقای شمالی این را عملا ثابت كرده است. انقلابات عظیم تاریخ و از
جمله اعتراضات قدرتمند اخیر در اروپای غربی هم بر چنین راه حلی مهر تأیید زده اند.
راه میانبری وجود ندارد. اگر وجود داشت، امروز دنیا در چنین منجلابی دست و پا نمی
زد.
١٤
آوریل ٢٠١٣
(كارگر
كمونیست ٢٥٦)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر