۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

دخالتهای خارجی و متدهای متفاوت

بحران سوریه بار دیگر بحث مسئله دخالت كشورهای غربی را روی میز گذاشته است. بحث این نوشته به بهانه ـ ولی نه بخاطر ـ مورد سوریه نوشته شده است. هدف من در این نوشته بحث درباره متدهای واكنش به حمله و دخالتگری غرب در كشورهای به اصطلاح "جهان سوم" است.

نقطه عزیمت من به عنوان كسی كه به "قطب سوم" تعلق دارد این است كه در هر تك موردی از شاخ به شاخ شدنهای غرب با كسانی مثل اسد، طالبان، حماس، قذافی، خامنه ای، حزب الله و حماس و غیره این است كه چه چیزی به مخاطره می افتد!؟ این همان متدی است كه ماركس هم در باره مستعمرات و مشخصا درباره دخالت بریتانیا در هندوستان هم در پیش گرفت. همان متد برخورد كمونیستها در مقابله با هیتلر و فاشیسم در اروپا بود. بحث برای كمونیستها این نبوده و نباید هم این باشد كه " آمریكا و یا فلان قدرت قلدر است". برای كمونیستهای معاصر همه بورژواها قلدرند! انگار به غیرت گوینده برخورده است كه آمریكای قلدر به افغانستان و یا لیبی و غیره، و یا فرانسه قلدر به نیروهای القاعده در مالی، و یا عراق قلدر به كویت حمله كرده است. و صرفنظر از اینكه در این بین چه موضوعاتی مطرحند، باید رفت پشت حاكمین خودی و یا آن حاكمینی كه مورد تجاوز قلدر قرار گرفته اند، به خط شد! اینها مواضعی ناسیونالیستی، كهنه و نخ نما هستند كه در جاهایی پیچیده در رتوریكهای ماركسیستی عرضه می شوند. داریوش همایون هم اعلام كرد كه در جنگ بین خامنه ای و آمریكا، ایشان می رود زیر فرماندهی خامنه ای بر علیه آمریكا و اسرائیل سینه سپر خواهد كرد.
گفتم كه نقطه عزیمت من این است كه در هر مورد مشخصی چه چیزی مطرح است و با چه كسی سر چه موضوعاتی قرار است جنگی در بگیرد؟ چه چیزی به مخاطره می افتد؟ اینها سئوالات مشخصی هستند كه گفتم طرفی كه چشم بسته صرف قلدر بودن آمریكا و انگلیس و غیره موضع می گیرد، خود بخود دنیا را بین دو قطب تقسیم می كند و خود را ناخودآگاه به كمپ دشمن آمریكا می راند؛ حال مهم نیست كنار دست كدام جانوری، برای به پیش بردن چه اهدافی قرار می گیرد.

۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

اعتراضاتی كه از وضعیت جامعه می گویند

نگاهی به یك اعتصاب مهم كارگری در آمریكا

روز ٢٩ اوت ٢٠١٣، هزاران تن از كارگران حدود هزار غذاخوری fast food مثل مك دونالد، بهمراه فعالین كارگری و دیگر حامیان آنها در ٦٠ شهر از سراسر ایالات متحده آمریكا در اعتراض به پایین بودن سطح دستمزدها و مطالبه حق متشكل شدن، دست به اعتراض زده و بعضی از مراكز كار را نیز برای لحظاتی اشغال كردند. این اعتراض از آن نوع اعتراضات است كه از چند جهت حائز اهمیت هستند. این كارگران در مقعطی از تاریخ این كشور دست به اعتراض زدند كه اعتراض كارگری به این شیوه چندان مرسوم نیستند. می گویم "به این شیوه" چرا كه اعتراضات دسته جمعی بدون متشكل بودن در اتحادیه های كارگری، در كشورهای غربی و شاید بیشتر از هر جای دیگری در خود آمریكا، به ندرت اتفاق می افتند. اعتراض این كارگران كه نه تنها در هیچ تشكلی متشكل نیستند، بلكه یكی از خواسته هایشان حق ایجاد تشكل كارگری بود، در یك چنین بعدی نه تنها چشم و گوش خود كارگران را باز كرد، بلكه موقعیت كل جامعه را نیز به زیر نورافكن برد.

موقعیت كارگران اعتصابی
كارگران این نوع رستورانها را سنتا جوانانی تشكیل می دادند كه پاره وقت، به همراه مشغول بودن به تحصیلات دبیرستانی و گاها هم كالج، ساعاتی را نیز در این نوع رستورانها مشغول به كار می بودند. متوسط سن این كارگران چیزی حدود ١٥ و یا ١٦ سال (به احتساب سن كارفرمایان و رؤسا) می شد. دستمزد این كارگران تقریبا همیشه در سطح حداقل دستمزد بوده است. امروزه اما متوسط سن این كارگران ٢٨ سال است و دو سوم آنها را زنان، كه متوسط سن آنها ٣٢ سال است، تشكیل می دهند. این "٢٨" ساله ها همچنان حداقل دستمزد را دریافت می كنند و این حداقل دستمزد هم تنها منبع درآمد اكثر این كارگران است. درصد و شمار كارگرانی كه در كنار این كار به تحصیل مشغول هستند، به شدت افت كرده است. مهم است كه خواننده به این نكته توجه كند كه این "٣٢" ساله ها حداقل دستمزد دریافت می كنند و اكثر آنها مادران سرپرست خانواده دارای یك یا دو فرزند خردسال هستند.
دستمزد این كارگران، كه گفتم همیشه دور و بر حداقل دستمزد است، ٧ دلار و ٢٥ سنت است (چیزی حدود ١٥ هزار دلار در سال برای كارگران تمام وقت، كه اشتغال تمام وقت در این بخش از محالات است!). رستورانها قریب به اتفاق این كارگران را طوری استخدام می كنند و ساعاتشان را طوری تنظیم می كنند كه قانونا از پرداخت مزایا و بیمه ها در بروند.
اداره كار آمریكا تعداد كارگران شاغل در این بخش از رستورانها را ٣ میلیون نفر برآورد كرده كه بخش قریب به اتفاق آنها پاره وقت مشغول به كار هستند و از بیمه ها و مزایای كارگران تمام وقت بی بهره هستند. این كارگران نمی توانند مثل كارگران رستورانهای معمولی (كه آنها هم تقریبا حداقل دستمز دریافت می كنند) روی انعام مشتریان، كه در بسیاری از موارد به چیزی حدود دو برابر دستمزدشان می رسد، حساب باز كنند.

ادعاهای مدیران
مدیران این بخش و وكلایشان ادعا كرده اند كه تنها نزدیك به ١٠ درصد از كارگران حداقل دستمزد دریافت می كنند. اما جالب است كه بدانیم دستمزد بخش اعظم و قریب به اتفاق كارگران به ٨ دلار هم نمی رسد! یعنی بین ٧.٢٥ و ٨ دلار! مهمتر و جالبتر اینكه متوسط دستمزد این كارگران، با احتساب مدیران و كارفرمایان رده پائینتر فقط ٩.٠٨ است! این در حالی است كه به گفته یكی از كارگران اعتصابی فقط رستوران مك دونالد ٥ میلیارد دلار سالانه سود می برد.
یكی دیگر از ادعاهای مسخره مدیریت این بخش این است كه كار در این بخش به این كارگران امكان می دهد كه در آینده خود به رده مدیری ارتقاء بیابند و یا صاحب چنین رستورانهایی بشوند. یكی از كارگران گفته است كه این ادعا پوچ فقط مایه سرگرم كردن كارگران بوده است.
مضحكتر اینكه بنابه ادعای این مدیران، قرار است ٣ میلیون نفر با شروع از ٧.٢٥ در ساعت صاحب چنین رستورانهایی بشوند و یا روزی مدیرانی بشوند كه در سطح صاحبان مك دونالد درآمد داشته باشند! ادعایی پوچ و مسخره!

واكنش دولت
وزیر كار دولت اوباما كه واكنش نشان داده است، گفته است كه دولت ایشان در حال رایزنی درباره افزایش حداقل دستمزد به ٩ دلار است. این اما غیرمستقیم اشاره به افزایش دستمزد این كارگران اعتصابی به این حداقل دستمزد جدید است. اما خواست كارگران اعتصابی، افزایش دستمزد به ١٥ دلار است. شایان ذكر است كه در كانادا و آمریكا كمپینی در جریان است كه خواهان افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار است.
تحقیقات به عمل آمده نشان می دهند كه حداقل دستمزد در شهری مثل نیویورك برای یك زندگی همسطح با خط فقر، باید ٢٠ دلار باشد. من كه یك بار برای اعتراض به حضور احمدی نژاد در سازمان ملل به نیویورك رفته بودم، حقیقتا تعجب می كنم كه رقم فوق ٣٠ دلار اعلام نشده است!

تاكتیك ارعاب
اعتصابات كارگری همیشه با ارعاب، به شیوه های مختلفی از جانب مدیریت و دولت آنها همراه است. یكی از سخنگویان كارفرمایان گفته است كه كارگرانی كه مطالبه ١٥ دلار دستمزد در ساعت را مطرح كرده اند، نمی توانند هم خدا را داشته باشند و هم خرما را. او می گوید كه در این صورت كارفرمایان مجبورند شمار كارگرانشان را به همان نسبت تقلیل بدهند! (یعنی به بیشتر از نصف تقلیل بدهند.)
سخنگوی مك دونالد هم برای عقب راندن حمایتهای وسیعی كه از این كارگران شده است، دست به مرعوب كردن كل جامعه زده است! گفته است كه اگر شركتشان مجبور به افزایش دستمزد بشود، نهایتا مجبور است كه این هزینه را بر دوش مراجعه كنندگان بیاندازد: یعنی قیمت اجناسش را بالا ببرد.

جامعه آمریكا یكی از ناامن ترین جوامع كشورهای غربی است. با این وضعیت بارها زیر خط فقر دستمزدها كه دهها میلیون كارگر را شامل می شود، می شود حدس زد كه ریشه این ناامنی چه چیزی می تواند باشد!

====
شاید نزدیكترین معادل فارسی برای fast food، ساندویچی و یا اغذیه فروشی باشد.
٨ سپتامبر ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٧٧)

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

انقلاب، تشكل توده ای و تحزب كمونیستی

ناصر اصغری
ایران معاصر شاهد دو واقعه مهم تاریخی، انقلاب شكست خورده ١٣٥٧ و انقلاب ناتمام ١٣٨٨ بوده است. اریك هابسبام در رابطه با انقلاب كبیر فرانسه، در مورد خود مقوله انقلاب می گوید كه انقلاب یك پدیده طبیعی است كه از كنترل انسانها خارج است. اتفاق می افتد. و این دقیقا در رابطه با دو واقعه مزبور هم صادق است. یك فرد و یا حتی یك حزب نمی تواند كلید استارت آن را بزند، اما می تواند انقلابی را كه راه افتاده است، سمت و سو دهد. و دو انقلاب ایران هم درست همانند انقلابات كلاسیك گذشته بستگی به دخالت انسانها و مشخصا احزاب و تشكل‌های سیاسی داشت/دارد كه سرنوشت این انقلابات به كجا ختم شد/بشود. انقلابات اما مقولات دیگری را در دستور می گذارند كه پرداختن به آنها اجتناب ناپذیرند؛ چرا كه از آنجا كه پروسه پیشروی هر انقلابی منحصر بفرد است و بر اساس چهارچوبهای از قبل آماده یك قشر از روشنفكران پیش نمی روند، باعث گیج سری آن قشر می شود.
ایزاک بشویس سینگر در داستان كوتاه "اسپینوزای خیابان بازار" تصویر زیبایی را از فیلسوفی كه با هر لحظه تعمق در مسئله ای، با بحرانی عمیقتر روبرو می شود، ترسیم كرده است. قهرمان داستان، دكتر فیشلسن، بخاطر مشكوك به ملحد بودن از كارش در كتابخانه كنیسه محله اخراج می شود و با گزیدن گوشه انزوا، به خواندن كتاب "اخلاق" اسپینوزا روی می آورد. هر بار كه این كتاب را می خواند، خط تأكیدی زیر بخشی از پاراگراف‌های آن می كشد. بعد از چند بار خواندن، زیر كل كتاب خط تأكید كشیده شده است. هر خط و جمله و كلمه ای در این كتاب او را با بحران تازه ای روبرو می كند. مسئله رابطه تشكل توده ای كارگران با حزب طبقه كارگر، انقلاب، سوسیالیسم و آزادی برای نسل چپ شكست خورده نه تنها انقلاب ٥٧، بلكه كسانی كه كعبه آمالشان اردوگاه سوسیالسیم شوروی با تمام شاخك‌هایش بود نیز به یك چنین معمائی تبدیل شده است.
برای من دو نوع تشكل و نهاد در امر رهائی و خلاصی از كارمزدی مهم اند: تشكل‌های توده ای طبقه كارگر و حزب طبقه كارگر. این را البته هر چپی دیگری هم به شما خواهد گفت؛ منتها مسئله این است كه برخورد گرایشات مختلف به هر كدام از این دو نوع تشكل چه هست. تروتسكی در كتاب "درسهای اكتبر" می گوید: "شوراهای نمایندگان كارگران در روسیه، در مرحله مشخصی از مبارزه هم در سال ١٩٠٥ و هم ١٩١٧، از درون خود جنبش بعنوان شكل طبیعی تشكیلاتی آن رشد كردند. اما احزاب نوپای اروپایی كه كم و بیش شوراها را بمثابه یك "دكترین" و "اصل" پذیرفته اند، همواره با این خطر مواجه هستند كه به این شوراها بعنوان یك بت و ارگانهای خودكفا در انقلاب بنگرند." (كلا خواندن تروتسكی خیلی آموزنده است؛ چرا كه هم یكی از رهبران اصلی انقلاب اكتبر بود و هم بعدها سلطه ایدئولوژیك استالینیسم را كه تمام تزهای كج و معوج چپ امروزی بر آن مبناست و از آن سرچشمه گرفته اند، خود تجربه كرد.)
بر همین اساس بت و بت سازی مذهبی و با نگاه و استاندارد ته مانده های چپ شكست خورده ٥٧ به تشكل توده ای كارگران ـ كه مستقیم و غیرمستقیم از استالین الهام گرفته بودند ـ انقلاب ٥٧ نمی بایست اینچنین در نطفه خفه شود و انقلاب ٨٨ هم هیچگونه جایگاهی نمی توانست داشته باشد. در پرتو نگاه به این دو انقلاب و نقش حزب طبقه كارگر و تشكل و مشخصا تشكل‌های توده ای كارگران، به نكاتی درباره انقلاب و سوسیالیسم، انقلاب و نقش تشكل‌های توده ای كارگران و انقلاب و نقش حزب طبقه كارگر خواهم پرداخت.

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

قضیه دفاع حزب حكمتیست از رضا رخشان

"چو دزدی با چراغ‌ آید، گزیده‌تر برد کالا!"
ناصر اصغری

بحران هویتی حزب حکمتیست رهبری این حزب را ناگزیر کرده به چیزی چنگ بیندازد تا بتواند بطور موقت هم که شده ناتوانی خود از حل این بحران را بپوشاند. ریسمانی که به آن آویزان شده‌اند دفاع از رضا رخشان و نظرات او است. این روش بیحاصل است. نه فقط هدفشان را برآورده نمی‌کند بلکه پوشش جعلی کارگر کارگری ایندوره شان را هم بکنار می‌زند و کنار زده است. دلیلش بسادگی دوتاست، اولا سیاست‌های دست راستی تاکنونی این حزب در چند سال گذشته باینوسیله قابل بزک نیست، و دوم اینکه مردم عقل و شعور و حافظه دارند و بی توجهی به آن فقط پرت بودن و غیر اجتماعی بودنتان را نشان می‌دهد. نمی‌شود زمانی به کارگر بگوئید "خر نشو" و امروز با افتخار اعلام کنید که نمی‌دانید که رضا رخشان چه گفته اما از وی دفاع می‌کنید و منتقدین وی را به ناسزا بگیرید. این کارگر دوستی فقط یک محمل است که بسادگی قابل مشاهده است.
از رهبری حزب حكمتیست تاكنون مطالب متعددی در جواب منتقدین رضا رخشان و درباره بحثهای مربوطه نوشته‌اند. ظاهر قضیه این است كه دارند از یك رهبر و فعال كارگری و فعال سندیكائی دفاع می‌كنند. این اما همچنانكه گفتم، ظاهر قضیه است. وقتی كسی پشت سر یك موضوع قائم می‌شود كه زیرجلكی از موضوعات دیگری دفاع كند، خیلی زننده است. زننده است برای اینكه خود می‌داند موضعش ارتجاعی است و نمی‌تواند علنا از آن دفاع كند، بلكه مجبور است كه با سنگر گرفتن پشت موضوع دیگری و اعتبار احتمالی كس دیگری موضع خود را جا بیاندازد. این درست همان كاری است كه رهبری حزب حكمتیست انجام داده است. بخصوص نوشته‌های خالد حاج محمدی، حسین مرادبیگی و محمد فتاحی، جدا از نفرت پراکنی علیه حزب كمونیست كارگری و رادیكالیسم ضد جمهوری اسلامی، یك مشت ناسزا به طرف منتقدین مقابل پرتاب كرده‌اند و فكر می‌كنند با این روش می‌شود كسی را قانع كرد. هر خواننده‌ای سبك و سطحی بودن آنها را تنها با یك مرور ساده متوجه می‌شود. واقعا دل خواننده برای افتادن نویسنده به یك چنین موضع ضعفی، می‌سوزد.
اما نوشته بهرام مدرسی صاف و ساده حرف دل رهبری حزب حكمتیست را زده است. جدا از اینكه حزب حكمتیست در شرایط امروز سیاست ایران چه جایگاهی دارد، اما از آنجا كه پشت یك سری سیاست و عناوین قائم شده‌اند و به مبارزات كارگران و مردم زحمتكش لجن می‌پراكنند و شكست اعتراضات مردم را واقعا جشن گرفته‌اند، باید جوابشان را داد.
خواننده‌ای كه نظرات رضا رخشان را دنبال كرده است، حق دارد از خود بپرسد كه موضوع از چه قرار است. اجازه بدهید چند فقره از مواردی كه رضا رخشان از آنها دفاع كرده و مورد نقد كمونیستها و در عین حال دفاع حزب حكمتیست قرار گرفته است را با هم مرور كنیم.
بحث اخیر ما با رضا رخشان بدنبال نامه ایشان به سندیكاهای كارگران فرانسه شروع شد. مواضع قبلی ایشان، اینجا و آنجا مورد برخورد قرار گرفته بودند؛ اما در یكی دو ماه گذشته، علاوه بر نامه مذبور، وی نوشته‌ای هم در دفاع از سیاستهای حذف یارانه‌های احمدی نژاد نوشته بود كه مورد نقد قرار گرفت، تا جائی كه خود ایشان هم به نظر می‌آمد عقب نشینی‌هائی كرده باشد. بحث ما با خود رضا رخشان درصورتی که نکته جدیدی مطرح نشود بپایان رسیده، اما اینجا اجازه بدهید كه به خود حزب حكمتیست بپردازیم و روشن کنیم که درباره آنچه رضا رخشان گفته و انتقادی که بوی شده است در کجا میایستد.

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

داستان زندگی سیاسی "حزب" طرفداران نظرات كورش مدرسی

ناصر اصغری
ثریا شهابی، كه از طرفداران نظرات كورش مدرسی است، نوشته ای در باره فعالین ضد جنگ دارد كه نشان از این است كه این دوستمان نظرات كورش مدرسی را خوب متوجه نشده است.
واضح است كه بخش عظیمی از مردمی كه در تظاهرات و آكسیونهایی كه توسط "فعالین ضد جنگ" سازمان داده می شود شركت می كنند، هدفی كاملا متفاوت از این "فعالین" دارند. حتما دوستمان ثریا شهابی هم می داند كه افسار "جنبش ضد جنگ" در همان بریتانیایی كه ایشان مثال زده است، در دست اس دبلیو پی و جورج گالووی است كه آنها هم برای حسن نصرالله و حزب الله لبنان و حماس غش می كنند. من اینجا و فعلا وارد این بحث نمی شوم.
اما تا جائی كه به نظرات كورش مدرسی برمی گردد كه ثریا شهابی مدافع آن است، از زمانی كه ایشان راهش را از كمونیستها جدا كرد، تحت عناوین متفاوت و مختلفی هر جا كه امكان دست داده، از اسلام سیاسی دفاع كرده است. من اینجا چند نمونه می آورم:
١) كورش مدرسی سیاه بر سفید نوشته است كه در عراق اعضای حزبشان می روند عضو دستجات آدمكش اسلامی مقتدی صدر می شوند.
٢) كورش مدرسی سیاه بر سفید نوشته است كه در لبنان مردم می روند برای حزب الله اسلحه برمی دارند، چرا كه حسن نصرالله برای آن جامعه مدرسه و خانه درست می كند و رهبر آن جامعه است.
٣) كورش مدرسی سیاه بر سفید، و البته درون تشكیلاتی، نوشته است كه اعضای حزبش در آكسیونهای خارج كشور شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سر ندهند.
٤) محمد فتاحی به دفاع از جناح ضدآمریكائی جمهوری اسلامی (احمدی نژاد و حسین شریعتمداری) در مقابل جناح طرفدار آمریكا رژیم اسلامی (موسوی و كروبی)، فرمان صدور آتش بر روی كارگرانی را به بسیجیان داد كه به خیابان رفته و اعتراض می كردند.
اینها فقط چند فقره از دفاعیات زمخت و زبر كورش مدرسی و شاگردانش هستند كه بنیان "حزب" حكمتیست ثریا شهابی بر آنها بنا شده اند. ثریا شهابی همانقدر آلت دست تزهای كورش مدرسی شده است كه بخش اعظم شركت كنندگان در جنبش ضد جنگ، آلت دست "فعالین ضد جنگ" شده اند. توصیه من به دوستمان ثریا شهابی این است كه بجای داستانسرائی بروند در داستان "حزب" خودشان كمی تعمق كنند.

٤ سپتامبر ٢٠١٣

۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

"روز کارگر" در آمريکاي شمالي

ناصر اصغری
مقدمه
جنبش براي کاهش ساعات کار با اتفاقات مه ١٨٨٦ شيکاگو آمريکا تداعي ميشود. اتفاقاتي که سر منشاء اول ماه مه هستند. اما در خود آمريکا سالها قبل از اتفاقات مه ١٨٨٦ کارگران در حال سازمان دادن اعتراضات کارگري براي کاهش ساعات کار بودند. در بهار سال ١٨٧٢ تنها در آمريکا حدود صد هزار نفر در اعتراض به طولاني بودن ساعات کار به خيابانها آمده و خواهان کاهش ساعات کار شدند. مه ١٨٨٦ شيکاگو، نقطه اوج اين جنبش بود.
کشورهاي آمريکا و کانادا شايد از استثنا کشورهايي باشند که اول ماه مه آنجا بعنوان روز کارگر به رسميت شناخته نشده است؛ گرچه هزاران تن از کارگران باشکال مختلف اين روز را گرامي ميدارند. اين روز در بخشهائي از کانادا، بخصوص استانهاي کبک و ماني توبا که سنتهاي مبارزاتي قويتري دارند، از طرف فدراسيون کار اين استانها به رسميت شناخته شده و جشن گرفته ميشود. حزب کمونيست کارگري ايران از بدو تشکيل در کانادا علاوه بر برگزاري هر ساله مراسمهاي باشکوه اول ماه مه در شهرهاي مختلف بويژه در تورنتو و ونکوور، از طريق تماس و نشست با اتحاديه ها براي برسميت شناختن اول مه توسط کنگره کار کانادا، سازمان سراسري اتحاديه ها، تلاشهاي زيادي کرده است. اولين نتيجه اين تلاشها پيشنهاد يک قطعنامه درباره برسميت شناسي و تعطيلي اول مه توسط تعدادي از اتحاديه ها براي تصويب در نشست رسمي (convention) کنگره کار در ونکوور بود که در کتاب قطعنامه هاي پيشنهادي به اين نشست رسمي منتشر شد، اما در آن نشست سراسري اين قطعنامه عملا کنار گذاشته شد و به راي گيري گذاشته نشد. اما در سپتامبر سال ٢٠٠٤ کميته حزب در شرق کانادا در نامه اي به کن جورجيتي (Ken Georgetti) رئيس کنگره کار کانادا خبر از اين داد که اين کنگره خواستار اين شده تا روز رسمي کارگر در کانادا از "ليبر دي" (Labor Day)، اولين دوشنبه ماه سپتامبر هر سال، به اول ماه مه تغيير يابد. زمستان سال ٢٠٠٤ خبرهائي در رسانه هاي کانادا حاکي از آن بود که کنگره کار کانادا از مجلس اين کشور خواسته که اول ماه مه را بعنوان روز جهاني کارگر در کانادا برسميت بشناسد که هنوز خبري نشده است.

درباره مبدا "ليبر دي"
سه شنبه، ٥ سپتامبر ١٨٨٢ حدود ٢٠ هزار نفر به فراخوان "اتحاديه مرکزي نيويورک" براي اولين بار روز "ليبر دي" را در شهر نيويورک رژه رفتند. دو تن از رهبران اتحاديه هاي کارگري، پيتر مک گواير (Peter McGuire)، از طرف اتحاديه نجاران و متيو مگواير (Matthew Maguire) از طرف انجمن بين المللي فلزکاران، همان سال پيشنهادي به "اتحاديه مرکزي نيويورک" بردند مبني بر اينکه روزي از سال را "براي احترام به کارگران" جشن بگيرد. منابعي هم از رابرت بليسرت (Robert Blissert)، يکي از رهبران بخش آمريکائي انترناسيونال اول، بنيانگذار "اتحاديه مرکزي نيويورک"، و رهبر بخش نيويورک "شواليه‌هاي کار" نام برده اند، که فدراسيون کار آمريکا ترجيح ميدهد نام فعالين اين تيپي را از تاريخ حذف کند. تعدادي از منابعي که عمدتا طرفدار AFL-CIO هستند، نام ساموئل گامپرز (Samuel Gompers) را هم جزو پيشنهاد دهندگان دارند. بعيد بنظر ميرسد که گامپرز از پيشگامان يک چنين حرکتي بوده باشد. احتمالا به اين دليل نام او را اضافه کرده اند که وي ضد کمونيست ترين شخصيت بانفوذ فدراسيون کار آمريکا و يکي از سياستگذاران آمريکا در جنبش کارگري ميباشد. گامپرز و دم و دستگاهش به ميل خود تا حدود زيادي به تاريخ رسمي مبارزه کارگران آمريکا دستبرد زده اند. در عين حال اکنون در ادبيات فدراسيون کار آمريکا کمتر از پيتر مک گواير حرف زده ميشود، باين دليل ساده که وي در سال ١٨٩٦ کانديد جانشيني حزب سوسياليست آمريکا بود! از ساموئل گامپرز در سايتهاي اينترنتي سر به AFL-CIO اين نقل قول درباره ليبر دي درج شده است: "از سراسر جهان تنها تعطيلي که مبنايش تضاد از هر نوعي نيست، ليبر دي است."
اما ٥ سپتامبر ١٨٨٢ ابراز علني سالها مبارزه کارگران و سازمانهايشان بود که کاهش ساعات کار و انساني کردن شرايط کار را هدف خود قرار داده بودند. در آمريکاي آن زمان، بطور متوسط کارگران روزي ١٢ ساعت و هفت روز هفته را کار ميکردند. جک لندن، نويسنده مشهور آمريکائي در خاطراتش از ١٦ ساعت کار در روز و ۷ روز در هفته صحبت ميکند. اکثر اعتراضات کارگري آن دوره بر سر کاهش ساعات کار بودند. گرچه پيشنهاد پيتر مک گواير و متيو مگواير تحت عنوان "احترام به کارگران" به اتحاديه مرکزي نيويورک عرضه شد، اما هدف اصلي آنها سازماندهي کارگران و اتحاديه هاي هرچه بيشتري حول کاهش ساعات کار بود. از اصلي ترين شعارهاي اين روز "٨ ساعت براي کار، ٨ ساعت براي تفريح و سرگرمي و ٨ ساعت براي استراحت" بود.
امروز ديگر جز بخش بسيار کوچکي از سران اتحاديه ها، کسي "ليبر دي" را بعنوان روز کارگر به حساب نمي آورد. در محيط کار هم حتي آنجائي که اتحاديه اي وجود دارد و محيطش نسبت به جاهاي ديگر راديکالتر است، کسي به همکارش اين روز را تبريک نميگويد. اين روز در آمريکاي شمالي اساسا يک روز تعطيلي به حساب مي آيد تا روز کارگر. يکي از تبليغات فعالين اتحاديه اي آمريکاي شمالي اين است که "تعطيلي ليبر دي ارمغان کارگران به شما است." ليبر دي از سال ١٨٨٢ تا زمان برسميت شناخته شدن آن از طرف دولت آمريکا، هر سال بنوعي برگزار ميشد، اما نه بعنوان روز تعطيلي، بلکه بعنوان روز اعتراض.
در سال ١٨٨٧، استان اورگان اولين استاني بود که ليبر دي را بعنوان روز کارگر برسميت شناخت و آن را تعطيل اعلام کرد. استانهاي بيشتري در سالهاي بعدي به اين تعطيلي رسميت دادند. در سال ١٨٩٤ در حالي که ٢٣ استان آن را بعنوان روز کارگر ميشناختند، رئيس جمهور وقت آمريکا، گروور کليولند با امضا مصوبه اي اين روز را تعطيل رسمي در آمريکا اعلام کرد.

چرا ليبر دي، نه اول ماه مه؟
بارها از جانب چپهاي مهاجر که براي اولين بار وارد آمريکا و يا کانادا ميشوند و با کمال تعجب با اين واقعيت روبرو ميشوند که اول ماه مه بدون هيچگونه دغدغه اي مي آيد و ميرود و جنبش کارگري عکس العملي از خود نشان نميدهد، با اين سوال مواجهه شده ايم که چرا در آمريکا که منشا اول ماه مه است، روز ديگري، ليبر دي، بعنوان روز کارگر به رسميت شناخته شده است. از ميان استدلالات جنگ سردي يکي اين بود که از آنجا که اول ماه مه روز تعطيلي در شوروي بود، در نتيجه آمريکا نميخواست با تعطيلي رسمي شوروي تداعي شود! يک استدلال ديگر درباره فلسفه پشت ليبر دي اينست که: "آمريکا نميخواهد آنچه را که دولت و کارفرما دست در دست هم بر سر کارگران شيکاگو در ماه مه ١٨٨٦ آورد، در اين روز به ياد کارگران جهان بياورد." در اين استدلال اگرچه اشاره به معضل آمريکا درباره کشتار کارگران نهفته است اما اين کل تصوير را توضيح نميدهد. براي آمريکا بيشتر خود مساله در چهارچوب کشوري مطرح بود. با کشتار کارگران شيکاگو در مه ١٨٨٧، مساله اعتراض کارگري يک بعد وسيعي بخود گرفت. نه تنها موضوع کاهش ساعات کار جوابي نگرفته بود، بلکه هر سال در حول و حوش اول مه در خود آمريکا در اعتراض به کشتار کارگران ميتينگها و جلسات اعتراضي تشکيل داده ميشد و مساله به يک معضل بزرگي تبديل ميشد. با برسميت شناخته شدن اولين دوشنبه سپتامبر هر سال بعنوان روز کارگر، از طرفي دولت بنوعي کارگر را برسميت شناخته بود و در عين حال يک دو دستگي را در جنبش کارگري ايجاد کرده بود. دولت با کمک فدراسيون کار آمريکا که با آغوش باز به استقبال اين روز رفته بود، شواليه هاي کار را بعنوان يک جرياني که به استقبال آن نرفت، حاشيه اي کرد و انشعابي تند در جنبش کارگري آمريکا را دامن زد. جنبش کارگري آمريکا بعد از اين انشعاب سير نزولي باورنکردني اي را کرده است. آنچه را که کارگران و بخصوص رهبران کمونيست سازمانها با قبول مشقات زيادي سعي کردند به دولت تحميل کنند، به يک معضل اصلي بر سر راه اتحاد طبقه کارگر تبديل شد. امروز با گذشت نزديک به يک قرن و نيم از آن حوادث ديگر هيچ فعال کارگري چپ به ليبر دي بعنوان روز "احترام به کارگران" نمي‌نگرد، بلکه بعنوان روز انقياد کارگر آمريکائي از آن صحبت ميکند.

بالاتر اشاره کردم که کنگره کار کانادا از دولت خواسته است که اول ماه مه را برسميت بشناسد. اين خواسته درصورتيکه متحقق شود دستاورد بزرگي براي کارگران در كانادا است. جنبش کارگري کانادا اگرچه رگه هاي قوي چپ و راديکال را در خود دارد اما هنوز نتوانسته است از زير سيطره گرايش راست سنديکاليستي و بخشا از سياستهاي فدراسيون کار آمريکا كه سياستهايش به قول بعضي از فعالين چپ اتحاديه اي آمريكا در پشت درهاي بسته و در تباني با استراتژيستهاي هيئت حاكمه آمريكا رقم زده ميشود، رهائي يابد. بهرحال مستقل از اينکه پيشنهاد کنگره کار کانادا براي برسميت شناسي اول مه توسط دولت چه نتيجه اي داشته باشد، خود اين تلاش يک گام مثبت است. نتيجه آن قطعا به اين بستگي دارد که کنگره کار چه اندازه توده کارگر را براي تحقق اين خواست بسيج کند و به ميدان بياورد، اين مساله مهمتري است که در آينده روشن ميشود. قطعا از طريق گرايش چپ در اتحاديه ها بايد تلاش کرد که کنگره کار به بسيج کارگران تن بدهد.


١٧ اوت ٢٠٠٥