بحران سوریه بار دیگر بحث
مسئله دخالت كشورهای غربی را روی میز گذاشته است. بحث این نوشته به بهانه ـ ولی نه
بخاطر ـ مورد سوریه نوشته شده است. هدف من در این نوشته بحث درباره متدهای واكنش
به حمله و دخالتگری غرب در كشورهای به اصطلاح "جهان سوم" است.
نقطه عزیمت من به عنوان كسی كه
به "قطب سوم" تعلق دارد این است كه در هر تك موردی از شاخ به شاخ شدنهای
غرب با كسانی مثل اسد، طالبان، حماس، قذافی، خامنه ای، حزب الله و حماس و غیره این
است كه چه چیزی به مخاطره می افتد!؟ این همان متدی است كه ماركس هم در باره
مستعمرات و مشخصا درباره دخالت بریتانیا در هندوستان هم در پیش گرفت. همان متد
برخورد كمونیستها در مقابله با هیتلر و فاشیسم در اروپا بود. بحث برای كمونیستها
این نبوده و نباید هم این باشد كه " آمریكا و یا فلان قدرت قلدر است".
برای كمونیستهای معاصر همه بورژواها قلدرند! انگار به غیرت گوینده برخورده است كه
آمریكای قلدر به افغانستان و یا لیبی و غیره، و یا فرانسه قلدر به نیروهای القاعده
در مالی، و یا عراق قلدر به كویت حمله كرده است. و صرفنظر از اینكه در این بین چه
موضوعاتی مطرحند، باید رفت پشت حاكمین خودی و یا آن حاكمینی كه مورد تجاوز قلدر
قرار گرفته اند، به خط شد! اینها مواضعی ناسیونالیستی، كهنه و نخ نما هستند كه در
جاهایی پیچیده در رتوریكهای ماركسیستی عرضه می شوند. داریوش همایون هم اعلام كرد
كه در جنگ بین خامنه ای و آمریكا، ایشان می رود زیر فرماندهی خامنه ای بر علیه
آمریكا و اسرائیل سینه سپر خواهد كرد.
گفتم كه نقطه عزیمت من این است
كه در هر مورد مشخصی چه چیزی مطرح است و با چه كسی سر چه موضوعاتی قرار است جنگی
در بگیرد؟ چه چیزی به مخاطره می افتد؟ اینها سئوالات مشخصی هستند كه گفتم طرفی كه
چشم بسته صرف قلدر بودن آمریكا و انگلیس و غیره موضع می گیرد، خود بخود دنیا را
بین دو قطب تقسیم می كند و خود را ناخودآگاه به كمپ دشمن آمریكا می راند؛ حال مهم
نیست كنار دست كدام جانوری، برای به پیش بردن چه اهدافی قرار می گیرد.
برای من جای شكی نیست كه قطب
تروریسم دولتی آمریكا و ناتو در هر مداخله گری ای كه می كنند، دنبال منافع خودشان
هستند. اگر اینگونه نبود و ادعاهای پوچ آنها را قبول می كردیم كه دخالتشان
"بشردوستانه" است، تا بحال باید دهها بار به مثلا اسرائیل و بحرین حمله
می كردند. بقول آن ضرب المثل فارسی هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد. جائی
خواندم كه برژنسكی یا كسینجر یكجائی به اشرف پهلوی گفته بود كه "ما هیچ دوست
ابدی نداریم، اما منافع ابدی داریم." اینها بر سر هر موضوعی با هر جك و
جانوری معامله می كنند. خودشان یك روز منافعشان حكم می كرد كه با طالبان و القاعده
بسازند و حتی سرهم بندی بكنند و یك روزی منافعشان حكم كرد كه با آنها شاخ به شاخ
بشوند. در نتیجه در نیاتشان كسی شكی ندارد كه هر چه هست، اما بشردوستانه نیست.
برای طرف مقابل هم، یعنی قطب
تروریسم اسلامی، با احتساب چین و چاوز و روسیه هم موضوع همینطور است. آنها هم به
دنبال منافع خودشان هستند. بحث اینها هم این است كه "امپریالیسم" ـ و
همیشه هم منظورشان از "امپریالیسم" آمریكاست ـ باز هم قلدری می كند!
برای این جماعت سطحیتر قطب اسلامی، تا زمانی كه طالبان زنان را سلاخی می كند،
مسئله اش نیست و در كار آنها دخالت نمی كند! اما همینكه زمزمه حمله
"امپریالیسم" به طالبان بلند می شود، "جنبش ضد جنگ"شان را
سازمان می دهند. و یا در مورد متأخرتر آن، تا زمانی كه بشار اسد سلاخی می كند حرفی
ندارند، اما همینكه "امپریالیسم" می گوید می خواهد یك ضربه شستی به اسد
نشان بدهد، كمیته هایشان را بسیج می كنند، ابلاغیه و بخشنامه می دهند كه چكار
بكنید و چگونه بخط شوید!؟
قطب سوم
اما قطب سومی كه خودم را به آن
متعلق می بدانم، كدام است و چه می كند؛ و یا بهتر است بگویم كه چه باید بكند؟
اولین نكته ای كه لازم است در این باره گفته شود این است كه وقتی كسی خودش را با
یكی از دو قطب تروریسم اسلامی و یا تروریسم دولتی تعریف می كند، كارش نسبتا راحتتر
است. راحتتر است، چرا كه برای ایشان مسائل سیاه و سفید هستند. شما یا در این قطب
هستید و یا در آن قطب! جورج بوش در بحبوحه حمله تروریستهای اسلامی به برجهای
دوقلو نیویورك اعلام كرد كه هر كه با ما نیست، دشمن ماست! در قطب تروریسم اسلامی
هم، وقتی كه رفقای كمونیست ما از عراق از قطب سوم، مثل ینار محمد و عصام شكری در
كمیته سازماندهی "جنبش ضد جنگ" شركت كردند و مواضعی بر علیه هم ناتو و
هم تروریسم اسلامی گرفتند، "فعالین ضد جنگ" آنها را بعنوان طرفداران
ناتو از آن كمیته اخراج كردند! درست همان منطق جورج بوش! یا با ما یا بر علیه ما!
اما در قطب سوم موضوعات می
توانند بسیار پیچیده و بغرنج بشوند. مثلا در هر موردی باید احتمالات ممكن را با
دقت مورد بررسی قرار داد و فعالانه شركت كرد و حتی احتمالا پیه تحلیل غلط را نیز
به تن مالید. این قطب قطبی است كه نه منفعتی در منافع قطب ناتو دارد و نه منفعتی
در منافع قطب اسلامیها. اما همین این قطب و هم آن قطب می توانند منافع این قطب
سوم را به مخاطره بیاندازند. منافع قطب سوم رفاه، آسایش و امنیت جامعه است. اگر
طالبان روزانه كرور كرور آدم در آن جامعه سلاخی می كند، دلبخواه روزانه چندین زن
سنگسار می كند و خندیدن و مدرسه رفتن و تلویزیون نگاه كردن را ممنوع می كند، قطب
سوم به خود اجازه نمی دهد نظاره گر بماند. بهترین و مطلوبترین راه حل سازمان دادن
پارتیزانها و اعتراضات وسیع توده ای در خود افغانستان می بود كه بتواند آدمكشان
طالبان را از آن جامعه جارو كند. مثلا در جنگ داخلی اسپانیا فعالین ضد فرانكو از
آنارشیستها، تروتسكیستها، لیبرالها، كمونیستها، طرفداران استالین و غیره، از همه
جای دنیا بسیج شدند و به اسپانیا رفتند كه با فرانكو بجنگند. منتها در سال ٢٠٠١
چنین چیزی از دست كمونیستها و دیگر نیروهای مترقی و انساندوست ساخته نبود و چنین
جبهه ای نمی توانست سازمان بیابد. سئوال این است، آیا می بایست دست طالبان را در
تباهی جامعه باز گذاشت و منتظر ماند تا بار دیگر كمونیسم، چپ، سكولاریزم و
ترقیخواهی در دنیا نیرو می گرفت و به افغانستان می رفت تا آن جامعه را رها كند؟
واضح است كه چنین تصور و تصمیمی احمقانه می بود. آمریكا و دیگر متحدین ناتو وی
رفتند و طالبان را زدند و انداختند. ملاعمر و بن لادن فراری شدند، اما زمام امور
به دست حامد كرزای و اطرافیانش افتاد كه اینبار اینها خوان یغمای خود را پهن
كردند. اگر نیروهای مطلوب قطب سوم وجود داشتند و می رفتند ملاعمر و بن لادن را می
انداختند، مشقات بعدی كه دنیا شاهد آن است گریبانگیر جامعه افغانستان نمی شد. اما
آیا كسی هست كه حاشا كند امروز زنان در افغانستان به مدرسه می روند!؟ كه آن جامعه
امروز اینترنت دارد!؟ كه تلویزیون را دیگر به دار نمی زنند!؟ ما در قطب سوم هیچوقت
نگفتیم كه ناتو می رود آن جامعه را سكولاریزه می كند. نگفتیم كه حتی پارلمان
بورژوائی برقرار می كند. ما در آن جنگ و در آن مورد مشخص گفتیم كه بعد از سرنگونی
طالبان هر كسی كه سر كار بیاید، مردم افغانستان مطالباتی دارند و آنها را اینچنین
فرموله كردیم: "الف) آزادی های سیاسی از جمله آزادی بیان، تشکل و عقیده؛ ب)
آزادی مذهب و بی مذهبی؛ ج) حقوق فردی و مدنی کلیه مردم؛ د) برابری زن و مرد؛ ه)
لغو قوانین ضد زن موجود؛ و) برقراری یک دولت سکولار غیرمذهبی- غیرقومی؛" ما
از همه نیروهای مترقی و چپ خواستیم كه این مطالبات را مطرح كنند؛ اما بخش اعظمشان
مسئله اصلی برایشان "قلدری ناتو" بود و خوشبختانه این به اصطلاح
"فعالین ضد جنگ" در آن مورد مشخص نتوانستند مردم را متقاعد كنند كه
سرنگون نكردن طالبان بهتر از سرنگون كردن آن است.
اگر با همین متدی كه گفتم حمله
غرب به عراق را هم مورد بررسی قرار بدهیم، می بینیم باز مسئله امنیت و حفظ جان و
مال مردم آن جامعه مد نظر قطب سوم بود. قطب سوم فعالانه در جنبش ضد جنگ شركت كرد و
توضیح داد و استدلال آورد كه با حمله به عراق شیرازه مدنیت در آن جامعه از هم
خواهد پاشید؛ نیروها و باندهای اسلامی و قومی به جان مردم خواهند افتاد. گفتیم كه
در آن جامعه مردم هر روز بلند می شوند و سر كار می روند. كودكان به مدرسه و مهد
كودك می روند و حمله آمریكا شیرازه آن زیرساختها را از هم خواهد پاشاند. استدلال
آوردیم صدام حسین مطلوب هیچكسی نیست، اما با سرنگون كردن او از طریق حمله نظامی و
رژیم چنج، زندگی مردم تباه خواهد شد. این استدلال ما در محكومیت حمله آمریكا و
ناتویش به عراق در سال ٢٠٠٣ بود.
ما حتی با یك اطلاعیه و یك
موضعگیری كپی شده از موضعگیری قبلی، به دو حمله نظامی آمریكا و ناتو به عراق در
سالهای ١٩٩١ و ٢٠٠٣ جواب ندادیم. در اطلاعیه مربوط به لشكركشی آمریكا به عراق در
سال ١٩٩١، مسئله را بسیار فراتر از خود جامعه عراق ارزیابی كردیم. گفتیم كه "جنگ
امروز دیگر تماما محصول آمریکا و سلطه جویی جهانی ابر قدرتی است که به زعم خود
فرصتی برای جلوگیری از اضمحلال و افول خود در برابر واقعیات دنیای معاصر پیدا کرده
است. ... با این جنگ دنیا به واقعیات دهه نود بیدار میشود. علم و کتل
"دموکراسی" و "انسانیت" که بورژوازی غرب برای عقب راندن بلوک
رقیب بالا برده بود، زیر پای خود او لگدمال میشود و تبلیغات و هیاهویی که برای به
خط کردن روشنفکران ابله در غرب و شرق و برای سردواندن کارگران برپا شده بود بسرعت
محتوای واقعی خود را آشکار میکند. رویای ابلهانه "صلح و صفا زیر سایه
بازار" نقش برآب میشود و سرمایه ماهیت صدبار آزمایش شده خود را بار دیگر عریان
میکند. "هویت اروپایی" مصرف اولیه خود را به نمایش میگذارد: انکار هویت
عام انسانی، چشم پوشیدن به مصائب و رنج غیراروپایی و تقسیم مردم جهان به انسانهای
درجه اول و درجه دوم. دنیای دهه نود قرار است دنیای احیای معیارها و اخلاقیات
کولونیالیسم، دنیای میلیتاریسم، دنیای تروریسم تعمیم یافته، دنیای سانسور حقایق و
ژورنالیسم نوکر باشد. این نظم "نوینی" است که دارد در این جنگ حدادی میشود."
این موضعی بود كه دیگر فقط به خود جامعه عراق و فروپاشیدن شیراه آن جامعه و مدنیت
نگاه نمی كرد. مسئله را جهانی می دید. نقشی را كه آمریكا برای خود در دنیای بعد از
بلوك شرق قائل می شد را توضیح می داد و به چالش می كشید!
در مورد حمله فرانسه و
همپیمانانش به قذافی هم نیروی مطلوب قطب سوم برای مقابله با شرایط بحرانی پیش روی،
وجود خارجی نداشت. با این همه با حمله فرانسه به نیروهای قذافی، یك احتمالی كه
داده می شد و این نگرانی بالای سر جامعه بود، این بود كه با این حمله احتمال از هم
پاشیده شدن شیراه جامعه وجود دارد. مردم لیبی هم با الهام گرفتن از اعتراضات منطقه
و انقلابات "بهار عربی" دست به اعتراض زده و شهر بنغازی را از كنترل
نیروهای دولت قذافی در آورده بودند. قذافی اعلام كرده بود كه به آن شهر حمله خواهد
كرد و خانه به خانه تمام مردم آن شهر را از خانه شان بیرون كشیده و قتلعام راه
خواهند انداخت. كدام آدم شریفی از فرط دشمنی با "امپریالیسم" به خود
اجازه می دهد كه یك چنین حمام خونی راه بیافتد.
اما نمونه لیبی از پیچیدگی
خاصی برخوردار بود. با حمله غرب این نگرانی وجود داشت كه غرب قبل از هر چیزی نگران
وضعیتی است كه در كل منطقه جاری است. این نگرانی وجود داشت كه غرب می خواهد هر
جائی كه مردم سر بلند كنند به بهانه هایی به آنجا حمله كند و بساط دروغین
"دخالت بشردوستانه" را پهن كند. خیلی چیزها به مخاطره می افتاد. اما
وضعیت بغرنج پیش پا موضوع را بسیار حیاتی كرده و مسئله اصلی جلوگیری از حمام خونی
بود كه قرار بود راه بیافتد. واضح است، همچنانكه بالاتر اشاره كردم، برای غرب جان
مردم بنغازی پشیزی ارزش نداشت. جنایاتی را كه خود غرب در ویتنام، شیلی، گرانادا،
پاناما، كره و غیره انجام داده و متهم ردیف اول است، بر كسی پوشیده نیستند.
برای كسی كه در هر كدام از
موارد بالا فعالانه شركت كرده و فعال قطب سوم بوده، بحث این بوده كه با هر كدام از
این دخالتها، پیآمدهای این دخالتها برای جامعه محلی در یك سطح و جامعه جهانی در
سطحی فراتر چه خواهند بود؟ می خواهم بطور خلاصه بگویم كه هر موضعگیری خاص برای ما،
باید مهر زمانه خاص خود را بر خود داشته باشد.
بالاتر اشاره كردم كه
مطلوبترین شكل قطب سوم آن شكلی از مقاومت است كه از نیروهای مترقی و انساندوست در
خود كشور مربوطه شكل بگیرد و درست شود، و یا از سراسر جهان برای جلوگیری از فاجعه
انسانی در جبهه مشخصی متشكل شود و نیروهای مقاومت به آن كشور درگیر جنگ اعزام
بشوند. منتها یك چنین چیزی مستلزم وجود احزاب چپ و مترقی ای است كه قدرت جابجائی
نیروی خاصی را داشته باشند. شاید كسی به ما اعتراضات قدرتمند در یونان و بلغارستان
و تركیه و غیره را نشان بدهد. اما به نظر من صرف وجود یك جنبش رادیكال مثل جنبش
اشغال در غرب، و جنبش اعتراضی در مصر و تركیه و یونان و غیره قدرت چنین بسیجی را
ندارد، چرا كه این كار مستلزم سازماندهی در سطحی فراتر از یك جنبش است و احتیاج به
احزابی با نیروی قابل توجهی دارد. جنبشهای اعتراضی جاری نمی توانند نیروی متشكل و
متحزب خاصی را برای جلوگیری از فاجعه انسانی در جائی مثل افغانستان، عراق، لیبی و
سوریه سازمان بدهند. عدم وجود احزابی كه قدرت رهبری این جنبشها را داشته باشند،
فعلا حتی اصلی ترین نقطه ضعف همین جنبشها هم هست!
تا آنجائی هم كه به جنبش ضد
جنگ مربوط می شود، این جنبش متأسفانه تحت رهبری "فعالین ضد جنگ" قرار
دارد كه خود جزئی از صورت مسئله هستند. اینها نیروهایی هستند مثل جورج گالووی و
حزب اس دبلیو پی انگلیس كه برای حماس و حزب الله و بشار اسد و احمدی نژاد غش می
كنند. می خواهم بگویم كه افسار این جنبش متأسفانه در دست جنگ طلبان قطب تروریسم
اسلامی قرار دارد. در نتیجه نمی توان به جنبش ضد جنگ با این وضعیتی كه دارد امیدی
بست.
قطب سوم به نحو دیگری هم، با
وضعیت كنونی جهان، حداقل در سطح تئوری می تواند درست شود. فرضا یك نهاد بین
المللی، مثلا سازمان ملل مستقل از فشارهای بیرونی، نیروئی را سازمان بدهد كه متشكل
از سربازان و ارتشی باشد كه به این وضعیت خاتمه بدهد. اما همچنانكه گفتم با وضعیت
كنونی جهان و وزنه ای كه غرب و ناتو در این سازمانهای بین المللی دارد و فشاری كه
بر آنها می گذارد، چنین چیزی هم منتفی به نظر می رسد.
مورد سوریه
در مورد سوریه مسئله از جوانب
بسیار زیادی بغرنج تر به نظر می رسد. هیچ انسان شریفی نمی تواند به این رضایت بدهد
كه وضعیت كنونی همچنان ادامه بیابد! اما در مورد شاخ به شاخ شدن نیروهای ناتو با
اسد صدها احتمال كه چه می تواند بشود و این تخاصمات جهان را به كجا می تواند سوق
بدهد، داده می شوند. آنچه كه معلوم است این است كه از زمان شروع انقلاب در سوریه،
كه بعد از مدتی سر بریده شد و با قدرت گرفتن نیروهای اسلامی طرفدار عربستان و
تركیه و قطر اعتراضات توده ای عملا جای خود را به جنگ بین دو نیروی ارتجاعی داد،
بیش از ١٢٠ هزار نفر جان خود را از دست داده اند. بیشتر از این رقم هم زخمی و
معلول شده اند. هر دو طرف مسلح با بیرحمی تمام عیار به جان مردم آن جامعه افتاده
اند. نزدیك به ٦ میلیون نفر از یك جامعه ٢٣ میلیونی از خانه و كاشانه خود آواره
شده اند! از هر چهار نفر در لبنان، یك نفر آواره از سوریه است. اما با این همه،
بقول ژوزف داهر از انقلابیون سوسیالیست سوریه، اعتراضات تودههای مردم هر روزه
صورت می گیرند كه هم مخالف اسد هستند و هم مخالف نیروهای مرتجع اسلامی. او با
نگرانی از این می گوید كه نیروهای انقلابی مقاومت كه در همه شهرها و محلات هستند،
تحت تأثیر تبلیغات نیروهای دیگر پوشش خبری مؤثر نمی گیرند. به نظر من تقویت این
جبهه ای كه ژوزف داهر از آن می گوید، به هر ترتیبی كه مناسب و مؤثر باشد، باید در
دستور نیروهای چپ و مترقی قرار بگیرند.
یك ركن پایان دادن به این
وضعیت، وارد صحنه شدن مردم است و آنچه را كه ژوزف داهر بیان كرده است بخشی از آن
مردمی هستند كه در صحنه هستند. در به میدان آوردن مردم شریف و انساندوست در سطحی
وسیعتر و جهانی بر علیه دو جبهه تروریستی، ابتدا باید قطب ارتجاع اسلامی افشاء و
طرد شود. در جائی مثل بریتانیا كه میلیونها نفر به خیابان می آیند و برنامه های
حزب محافظه كار را با شكست مواجه می كنند، توسط جریانات و فرقه های حاشیه ای و
"فعالین ضد جنگ" كه سر به این جریانات دارند و خود جزئی از صورت مسئله
هستند سازمان داده می شوند. خود این جریانات، كه تمام جنب و جوشهای اسلامیون در
بریتانیا را سازمان می دهند و در واقع پوشش امنیتی برای آنها شده اند، باید افشا و
طرد شوند. باید مردم بدانند كه بنزینی كه خودروها و هلوكوپترهای ارتش بشار اسد را
برای سركوب اعتراضات توده های مردم به حركت در می آورد، هدیه چاوز و خامنه ای است.
این آن چیزی است كه "فعالین ضد جنگ" درباره آن عامدانه سكوت می كنند!
جامعه احتیاج به تحزب از نوعی
دیگر دارد. تحزبی كه علنا اعلام كند علیه هر دو قطب تروریستی است. باید این موضوع
جا بیافتد و توسط همین تحزب نوین برای همان میلیونها انسان شریف در خیابانهای
بریتانیا جا انداخته شود كه مسبب اصلی این وضعیت در وهله اول خود رژیم بشار اسد و
حامیان او هستند. جمهوری اسلامی ایران، روسیه و حزب الله لبنان بیشتر از نیروهای
بشار اسد در آن كشور نیرو و منابع مالی و انسانی سرمایه كرده اند كه این رژیم
جنایتكار و آدمكش سرنگون نشود. شواهد و قرائن حاكی از آن است كه موشكهایی كه برای
پرتاب گاز شیمیائی از آنها استفاده شده اند، فقط با استفاده از تكنولوژی بسیار
بالا و توسط نیروها متخصص و تجهیزات دولتی امكان پذیرند. خود رفسنجانی به بكار
بردن گاز شیمیائی از جانب نیروهای اسد اذعان و اعتراض كرده است. مكالمه یكی از
مقامات حزب الله با جنایتكاران رژیم اسلامی در بیروت كه اخیرا توسط مجله اشپیگل
فاش شده است نیز استفاده از گاز شیمیائی مورد بحث توسط نیروهای بشار اسد را تأیید
می كند. هر جنایتی كه از دستشان بر می آمد، مرتكب شده اند. به این موارد باید
اشاره كرد و گفت كه رژیم اسد و حامیان بین المللی او مسبب این وضعیت هستند!
در هیچ انقلابی، نیروهای
ارتجاعی در كمپ اپوزیسیون صرفا نظاره گر نمی مانند. در مورد سوریه، سر بلند كردن
این نیروها، حاصل سركوبگریهای دولت اسد بود. اگر سركوبگران رژیم بشار اسد اعتراضات
اولیه را با آن سبعیت سركوب نمی كردند و به نارضایتی جامعه گوش می دادند و كنار می
رفتند، جامعه وارد چنین فازی نمی شد كه اكنون مدنیت از آن جامعه رخت بربسته و
شیرازه جامعه از هم پاشیده است. همین نكته برای هر انسان شریفی به اندازه كافی
باید سند باشد كه مسبب اصلی این وضعیت و جنگ احتمالی و هر مصیبت بعدی همین بشار
اسد، جمهوری اسلامی، حزب الله لبنان و حامیان بین المللی آنها هستند.
آینده ای نامعلوم؟
با حمله نظامی نیروهای ناتو به
رژیم بشار اسد، گفتم كه امكان احتمالات زیادی هست. آیا روسیه و آمریكا مستقیما با
هم درگیر خواهند شد و به طرف همدیگر موشكهای هسته ای پرتاب خواهند كرد؟ شاید! این
یك تحلیل است كه شاید چنین بشود. تحلیلهای دیگر هم می گویند كه احتمال اینكه جنگ
چنین ابعادی بخود بگیرد، ضعیف است. می گویند كه روسیه منافع بسیار بیشتری در این
دارد كه وارد شاخ به شاخ شدن نظامی با غرب نشود. می گویند كه موقعیت داخلی جمهوری
اسلامی ضعیف تر از آن است كه تاب وارد شدن به یك جنگ نظامی با هیچ قدرت خارجی را
داشته باشد. آیا وضع از این بدتر خواهد شد؟ شاید! این هم یك تحلیل است كه قبل از
هر كسی خود رژیم بشار اسد و جمهوری اسلامی این تحلیل را باد می زنند كه اگر
نیروهای خارجی دخالت كنند و به رژیم اسد حمله شود، خاورمیانه را به آتش خواهند
كشید. تحلیلهای هم هستند كه می گویند اگر رژیم اسد با یك حمله موشكی و هوائی روبرو
و تضعیف بشود، امكان سرنگونی آن و تار و مار شدن حزب الله در لبنان و سر جای خود
نشاندن جمهوری اسلامی فراهم می شود.
آنچه كه برای من مهم است
سرنوشت انقلابات منطقه است. واضح است كه خاتمه كشت و كشتاری كه رژیم اسد راه
انداخته است، مهمترین جنبه كل موضوع است. اما مردم سوریه خواهان سرنگونی رژیم بشار
اسد هستند. وضعیت سوریه بخشی از انقلابات "بهار عربی" است. با سقوط بشار
اسد، انقلابات منطقه چه سرنوشتی پیدا خواهند كرد؟ با حملات نظامی ناتو این
انقلابات چه سرنوشتی پیدا خواهند كرد؟ جمهوری اسلامی به چه موقعیتی خواهد افتاد؟
مردم ایران در برابر این رژیم ددمنش چه موقعیتی پیدا خواهند كرد؟ اسلام سیاسی چه
موقعیتی پیدا خواهد كرد؟ خاورمیانه چه سرنوشتی پیدا خواهد كرد؟ بر سر مسئله فلسطین
چه خواهد آمد؟ همه اینها موضوعات بازی هستند كه گمانه زنی بر سر وقایع سوریه را
بغرنج می كند.
و درست به همین دلیل هم هست كه
برای ما نیروهای قطب سوم، صرف دخالت نظامی آمریكا و متحدینش در یك كشور خاص در این
برهه از تاریخ و در این موقعیت ویژه و خاص را نمی شود با یك آری یا نه خشك و خالی
جواب داد.
١٤ سپتامبر ٢٠١٣
(كارگر كمونیست ٢٧٨)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر