۱۴۰۲ آبان ۱۵, دوشنبه

مرگ یک نفر

یادم می‌آد چند سال پیش در شهر محل سکونتم دختر بچه‌ای گم شد. شک کرده بودند که ربوده شده و احتمالا کشته شود. کل شهر بسیج شد. روزنامه‌ها شماره ویژه چاپ کردند و رادیو و تلویزیون تمام برنامه‌های معمولی‌شان را تعطیل کردند که لحظه به لحظه مردم را آپدیت کنند. با کمال تاسف، بعد از یکی دو روز جسد بی‌جان دختره پیدا شد. برای چندین روز تحلیل‌های مطبوعات شهر و کشور مربوط به این قتل و این ماجرا بودند.



در کنار زندگی سختی که همه ما داریم، راه‌های فراری هم برای خودمان باقی گذاشته‌ایم که حداقل در این وضعیت دیوانه نشیم. من به شنا و اسکواش پناه می‌برم. اخبار مربوط به بازی‌های اسکواش را هم دنبال می‌کنم. یک بازیکن مصری رده بالائی هست که تنها ۱۵ سال سن دارد. امروز مصاحبه‌ای را با او خواندم که چطور توانسته به دنیای بزرگسالان در این سن و سال وارد شود و چگونه بازی در این سطح و این همه مسافرت‌های مسابقاتی با درس و مدرسهاش را تنظیم کند. مدرسه!

امروز که اخبار غزه را نگاه می‌کردم، می‌گویند تا بحال حداقل ۱۰ هزار نفر کشته شده‌اند. ده هزار نفر ناقابل! نتانیاهو هر چه بگوید، حماسی‌ها هر چه بگویند، من و شما هر چه بگوئیم، تاریخ هر چه باشد، در این واقعیت که جلوی چشمانمان یک قتل عام، یک نسل کشی در حال وقوع است و با هیچ دلیل و بهانه ای هم قابل توجیه نیست، غیرقابل انکار است. اگر شهر بزرگی برای نجات جان دختر بچه‌ای بسیج می‌شود، دنیا باید برای نجات باقیماندگان در غزه کاری بکند. اگر دختر بچه‌ای بالانسی بین مدرسه و بازی اسکواش ایجاد می‌کند، امروزه هیچ بچهای در غزه به مدرسه نمی‌برود. دارند به این فکرند که چکار کنند کشته نشوند. عاملان این جنایات در هر کجا باشند، چه در تل آویو و چه در کاخ سفید حتما موضوع جنایات جنگی علیه بشریت خواهند بود، اما این ماشین کشتار همین امروز باید خاموش شود. این بازی کشت و کشتار سادیستی باید همین امروز متوقف شود.

۶ نوامبر ۲۰۲۳

در جواب یک کامنت فیسبوکی

کامنتت نکات زیادی دارد که اگر کسی بخواهد به همه آنها بپردازد، نکته ها گم می شوند و چیزی دستگیر کسی نمی شود. من بر این باور هستم که اگر بخواهی کسی را نقد کنی، باید از نقطه قوت نقدش که خود باور دارد نقطه قوتش است، شروع کنی و من هم همین کار را می کنم. نقطه قوت این نقد به نظر من این است که "این انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت". جائی خواندم که ترقی دنیا و بشر، از تجربه یک شکست به شکست بعدی است. در سیصد سال گذشته، آنچه را که ما بعنوان کسانی که فکر می کنیم دنیا را به جلو هول می دهیم، در همه تلاشهایمان شکست خورده ایم. یعنی در تمام تلاش‌هایی که ارزش پرداختن در یک سطح ماکرو را دارند، به آن اهدافی که آغاز کنندگان آن تلاش در نظر داشتند نرسیدیم. از انقلابات انگلیس بخصوص جنگ کرامول، انقلابات فرانسه (۱۷۸۹، ۱۸۱۵، ۱۸۳۰، ۱۸۷۱) و انقلاب ۱۸۴۸ اروپا، یکی دو انقلاب آمریکا، انقلابات روسیه (۱۹۰۵ و ۱۹۱۷)، از انقلاب ۱۹۱۹ آلمان و کلا همینطور که می توانی اسم ببری، شکست خورده ایم. شما فرض را بر این گذار که هیچ انقلابی از ۱۶۷۸ تا ۱۹۱۹ اتفاق نمی افتاد؛ واقعا الان سوئد و سوئیس در چه حال و وضعی بودند!؟ ایران و عربستان را فعلا کاری ندارم. بطور مشخص انقلاب ۱۹۱۷ روسیه که رسما به نام کارگر و جنگ کارگر با سرمایه دار شروع شد، بیشترین تاثیر را بر سرنوشت بقیه انسانها در اعصار بعدی گذاشت. زبان کارگر در هر کارخانه، مزرعه و کارگاهی بر سر سرمایه دار دراز شد. سرمایه داران و دولتهایشان، در همه جای دنیا، سر کیسه را شل کردند که نکند کارگران اینجا هم انقلاب و عصیان کنند. چطوره که ما باور داریم که یک اعتصاب شکست خورد سرنوشت زندگی در یک جامعه را عوض می کند، مثل اعتصاب عمومی ۱۹۱۹ در وینی پگ کانادا و اعتصاب عمومی سیاتل آمریکا، که بر همه جنبه های زندگی اجتماعی تاثیر بدون انکار گذاشت، اما وقتی به انقلابی در بعد انقلاب روسیه می رسد، همه چیز سیاه و تار می شود؟! فقط تصورش را بکن که بچه های مردم در انگلیس، هند، روسیه، آلمان، رومانی، فرانسه و غیره و غیره دارند مثل مور و ملخ گوشت دم توپ جنگ بورژواها در جنگ جهانی شده اند و شوراهای روسیه تصمیم می گیرند که جنگ پایان بیابد و با تحمل شکستی بسیار عظیم به خود روسیه، جنگ تمام می شود و مردم دیگر کشته نمی شوند. همین را که می نویسم موهای بدنم سیخ شده اند و اشک در چشمانم حلقه زده اند. دیروز به لطف رفیقی به صدای لنین و به حرفهایش درباره یهودی ستیزی در روسیه گوش می دادم و به کامنت تو فکر می کردم. به خودم می گفتم آدم نسبتا منصفی مثل شاهو در این نمونه اش چقدر باید بی انصاف باشد که این چیزها را نمی بیند. با این همه مرسی که این کامنت را نوشتی و من را مجبور کردی که باز هم یک بار دیگر کلاهم را به خاطر عظم لنین و انقلاب روسیه از سر بردارم و باز هم تعظیم کنم.



***

این هم کانت شاهو

جمله اول و آخر این نوشته بیش از کل متن مرا در خود فرو برد؛ بعد از صد و چند سال هنوز آنقدر از آن انقلاب فاصله نگرفته‌ایم که دیگر عاشقش نباشیم؟ ما که می‌دانیم که آن انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت. شاید بعد از خاندان تزار کارگران اولین کسانی بودند که رو بروی جوخه‌های اعدام قرار گرفتند و ان منظر آنان تغییری صورت نگرفت.آنها نه تنها به رهائی نرسیدنس بلکه بدتر از جوامع غربی استثمار شدند. بله انقلاب با شکوه بوده‌است، هر انقلابی با شکوه است. اما نتیجه نهائی چه؟ سرمایداری دولتی غرق در بوروکراسی و فضای مناسب برای رشد اولیگارشی؟ برنامه ناموفق اقتصادی و جو سنگین سیاسی؟ (اگر نگوئیم خفقان) و هزار و یک سوال دیگر. راه میان بر را نمی‌دانم اما به نظر من باید راه دیگری را رفت و حزبی متفاوت از حزب لنین را سازمان داد.

پروژه امروز من

امروز (البته در رویائی، در خواب و بیداری) جلوی ۳۲ ساختمان خانه های آپارتمانی بزرگ در شهری بزرگ از هر کسی که از آپارتمانش بیرون می آمد سئوالی پرسیدم، و جوابشان را، اگر جوابی می دادند، با عنوان "مصاحبه شونده عدد فلان" ثبت می کردم. سئوالم این بود: "آیا کرایه خانه شما مناسب درآمدتان هست؟"، و اگر جواب منفی بود، که بدون استثنا جملگی منفی بودند، این سئوال را با سئوالی دیگر کامل می کردم: "پس چرا برایش کاری نمی کنید؟"



حدس بزنید که جواب به سئوال دوم چه بود؟ بدون اینکه جواب من را بخوانید لطفا یک حدسی بزنید! عجله نکنید. بدون استثنا جوابشان این بود: "آخه از من تنها چه بر می آد!؟"

از ۷ میلیارد و ۸۸۰ میلیون نفر پرسیدند که چرا برای این وضعیتی که دنیا در آن هست، کاری نمی کنید؟ همه جواب دادند: "آخه از من به تنهائی چه بر می آد؟!" هیچی! از نزدیک ۸ میلیارد نفر هیچی بر نمی آد!

حال و هوای مردم شهر

صبح زود روز یکشنبه است. ساعت و وقت را طوری کوک و تنظیم کرده‌ام که یه خورده آب به صورتم بزنم، مسواکی سریع و توقفی کوتاه در کافی‌ شاپ سر راه بکنم، دقیق ساعت ۷ و نیم برسم سر کار. دستشوی را گذشتم برای سر کار! اینو دیگه نمیتونند ازم دریغ کنند. به کافی‌ شاپ رسیدم. "صبح بخیر" به پسر جوانی که مشغول تمیز کردن میزها‌ی مغازه بود، گفتم. بدون اینکه سرش را بلند کند، با یه حالت خسته و بی‌ میلی‌ جواب سلامم را داد. به خانمی که مشغول کاری بود که کافی‌ را باید میداد، "صبح بخیر" گفتم. سرش را بلند کرد، میشنیدم که تو دلش میگفت؛ "اغ، باز این!". گفتم لطفا یه کافی‌ فلان سایز. با یه حالتی که انگار دیشب با پارتنرش یه دعوای سختی داشته، گفت "حاضر نیست!" "اوکی، منتظر میشم. ممنونم." بعد از ۳-۴ دقیقه‌ای کافی‌ ام را داد و انگار که متوجه شده بود من مقصر دعوای دیشبشان نیستم، با یک حالت نسبتا دوستانه‌ای و اینکه میخواست جواب سلام چند دقیقه پیشم را بدهد، گفت: "ببخش که طول کشید".

تو اتوبان که روز‌های هفته این موقع صبح می‌شه محوطه پارکینگ، الان تقریبا سوت و کور، با سرعت به طرف کار گاز میدم. کسان دیگری هم مثل من در راهند؛ یکی‌ شاید پرستاره، یکی‌ شاید میره کافی‌ شاپ یا رستورانی را باز کنه، یکی‌ شاید شیفتشه تو بیمارستانی کار کنه، یکی‌ شاید داره میره کلیساش را باز و گرم کنه. یکی شاید داره میره قرار بیمارستنش که ماه ها تو انتظار بوده. بعضی از ماها به خودمان میگیم: "کاری که من انجام میدم، واقعا به درد کسی/چیزی میخورد؟!" کسی‌ نه به غزه فکر میکنه، نه به اوکراین، نه به آرمیتا، نه به زلزله افغانستان. همه تو این فکریم که اگر میشد چند دقیقه دیگه هم میخوابیدیم! بالاخره هر کدام از ماها به نحوی از انحا به روتین بودن این دنیا کمک می‌کنیم.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۳

راه حل غیرممکن مذهبی مسئله فلسطین

جنگ و ویرانی و پاکسازی قومی‌ای که در غزه در جریان است، بار دیگر مسئله حل نشده فلسطین را برجسته کرده است. آنچه که نیروهای تروریست حماس، با حمایت کامل جمهوری اسلامی، در جنوب اسرائیل مرتکب شدند و به دنبال آن حمله وحشیانه ارتش دولت دست راستی اسرائیل به هر جنبنده‌ای در نوار غزه، دل هر انسانی را به درد آورده است. راه‌حلی که از جانب نیروهای مذهبی دو طرف مطرح شده است، نابودی طرف مقابل است. دولت اسرائیل بر این پایه تشکیل شده است که این سرزمین یهودیان است و دولت آن هم دولت مذهبی یهودیان! این دولت، دولت هر کابینه‌ای که بوده، راه‌حل آرامش و صلح را در پاکسازی کامل این سرزمین از هر آنچه که غیریهودی است می‌بیند. اینها به این بسنده نکرده‌اند و دائم بخش‌های دیگری از سرزمین‌های دور بر این "سرزمین اجدادی" که پیامبرانشان داوود و ابراهیم سه هزار سال پیش به قومشان وعده داده بودند را به خاک خود منضم می‌کنند. اسلامی‌ها هم که رهبریشان در تهران است، هدف اعلام شده‌شان پاک کردن نام اسرائیل از روی کره خاکی می‌باشد.



من مطمئن نیستم که پاکسازی طرفین امکانپذیر باشد. درباره راه‌حل‌های انسانی زیاد حرف زده شده است. من اینجا می‌خواهم به آتشی که دولت اسرائیل خواهان خاموشی آن نیست بپردازم. به نظر من تمام مسئله زیر سر دولت نژادپرست اسرائیل است. اینها این کشور را کشور یهودیان تعریف کرده‌اند و می‌دانند که پاکسازی ملتی در هیچ کشوری تا بحال امکانپذیر نبوده. اگر پاکسازی بومیان در کانادا، استرالیا، نیوزیلند، کشورهای مختلف آفریقائی و بسیاری از جاهای دیگر امکانپذیر بود، شاید می‌شد امکان آن را در اسرائیل هم متصور شد. اروپائیان در همه کشورهای نامبرده در اوان چنین اهدافی را برای خودشان تعریف کرده بودند، اما اکنون مجبور شده‌اند که حق برابر شهروندی به همه شهروندان آن کشورها را به رسمیت بشناسند و در همه این کشورها به یک همزیستی مسالمت آمیز، حداقل بدون کشت و کشتار قومی و مذهبی دست یافته‌اند.

راه‌حلی که کاملا امکانپذیر است – البته اگر موش‌دوانی دول غربی و جمهوری اسلامی پایان یابد – ایزوله و بایکوت کردن اسلامی‌ها و البته در راس آن جمهوری اسلامی و دولت نژادپرست اسرائیل است. اگر این کار در آفریقای جنوبی امکانپذیر بود و باعث پایان آپارتاید شد، چرا در اسرائیل امکان آن نباشد؟! از کشت و کشتار مردم اسرائیل و فلسطین فقط نیروهای ضدانسانی مذهبی بهره می برند و البته نفعشان به نیروهای پشت پرده هم می‌رسد.

۱۴ اکتبر ۲۰۲۳