۱۴۰۲ آبان ۱۵, دوشنبه

در جواب یک کامنت فیسبوکی

کامنتت نکات زیادی دارد که اگر کسی بخواهد به همه آنها بپردازد، نکته ها گم می شوند و چیزی دستگیر کسی نمی شود. من بر این باور هستم که اگر بخواهی کسی را نقد کنی، باید از نقطه قوت نقدش که خود باور دارد نقطه قوتش است، شروع کنی و من هم همین کار را می کنم. نقطه قوت این نقد به نظر من این است که "این انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت". جائی خواندم که ترقی دنیا و بشر، از تجربه یک شکست به شکست بعدی است. در سیصد سال گذشته، آنچه را که ما بعنوان کسانی که فکر می کنیم دنیا را به جلو هول می دهیم، در همه تلاشهایمان شکست خورده ایم. یعنی در تمام تلاش‌هایی که ارزش پرداختن در یک سطح ماکرو را دارند، به آن اهدافی که آغاز کنندگان آن تلاش در نظر داشتند نرسیدیم. از انقلابات انگلیس بخصوص جنگ کرامول، انقلابات فرانسه (۱۷۸۹، ۱۸۱۵، ۱۸۳۰، ۱۸۷۱) و انقلاب ۱۸۴۸ اروپا، یکی دو انقلاب آمریکا، انقلابات روسیه (۱۹۰۵ و ۱۹۱۷)، از انقلاب ۱۹۱۹ آلمان و کلا همینطور که می توانی اسم ببری، شکست خورده ایم. شما فرض را بر این گذار که هیچ انقلابی از ۱۶۷۸ تا ۱۹۱۹ اتفاق نمی افتاد؛ واقعا الان سوئد و سوئیس در چه حال و وضعی بودند!؟ ایران و عربستان را فعلا کاری ندارم. بطور مشخص انقلاب ۱۹۱۷ روسیه که رسما به نام کارگر و جنگ کارگر با سرمایه دار شروع شد، بیشترین تاثیر را بر سرنوشت بقیه انسانها در اعصار بعدی گذاشت. زبان کارگر در هر کارخانه، مزرعه و کارگاهی بر سر سرمایه دار دراز شد. سرمایه داران و دولتهایشان، در همه جای دنیا، سر کیسه را شل کردند که نکند کارگران اینجا هم انقلاب و عصیان کنند. چطوره که ما باور داریم که یک اعتصاب شکست خورد سرنوشت زندگی در یک جامعه را عوض می کند، مثل اعتصاب عمومی ۱۹۱۹ در وینی پگ کانادا و اعتصاب عمومی سیاتل آمریکا، که بر همه جنبه های زندگی اجتماعی تاثیر بدون انکار گذاشت، اما وقتی به انقلابی در بعد انقلاب روسیه می رسد، همه چیز سیاه و تار می شود؟! فقط تصورش را بکن که بچه های مردم در انگلیس، هند، روسیه، آلمان، رومانی، فرانسه و غیره و غیره دارند مثل مور و ملخ گوشت دم توپ جنگ بورژواها در جنگ جهانی شده اند و شوراهای روسیه تصمیم می گیرند که جنگ پایان بیابد و با تحمل شکستی بسیار عظیم به خود روسیه، جنگ تمام می شود و مردم دیگر کشته نمی شوند. همین را که می نویسم موهای بدنم سیخ شده اند و اشک در چشمانم حلقه زده اند. دیروز به لطف رفیقی به صدای لنین و به حرفهایش درباره یهودی ستیزی در روسیه گوش می دادم و به کامنت تو فکر می کردم. به خودم می گفتم آدم نسبتا منصفی مثل شاهو در این نمونه اش چقدر باید بی انصاف باشد که این چیزها را نمی بیند. با این همه مرسی که این کامنت را نوشتی و من را مجبور کردی که باز هم یک بار دیگر کلاهم را به خاطر عظم لنین و انقلاب روسیه از سر بردارم و باز هم تعظیم کنم.



***

این هم کانت شاهو

جمله اول و آخر این نوشته بیش از کل متن مرا در خود فرو برد؛ بعد از صد و چند سال هنوز آنقدر از آن انقلاب فاصله نگرفته‌ایم که دیگر عاشقش نباشیم؟ ما که می‌دانیم که آن انقلاب دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت. شاید بعد از خاندان تزار کارگران اولین کسانی بودند که رو بروی جوخه‌های اعدام قرار گرفتند و ان منظر آنان تغییری صورت نگرفت.آنها نه تنها به رهائی نرسیدنس بلکه بدتر از جوامع غربی استثمار شدند. بله انقلاب با شکوه بوده‌است، هر انقلابی با شکوه است. اما نتیجه نهائی چه؟ سرمایداری دولتی غرق در بوروکراسی و فضای مناسب برای رشد اولیگارشی؟ برنامه ناموفق اقتصادی و جو سنگین سیاسی؟ (اگر نگوئیم خفقان) و هزار و یک سوال دیگر. راه میان بر را نمی‌دانم اما به نظر من باید راه دیگری را رفت و حزبی متفاوت از حزب لنین را سازمان داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر