۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

آمریکا: پروگاند ضدکارگری تأثیرگذار نبوده!

در آمریکا تنها ۷ درصد از نیروی کار شاغل در بخش خصوصی و با احتساب بخش خدمات و دولتی، فقط ۱۱ درصد نیروی کار در اتحادیه‌های کارگری متشکل است. در سال ۱۹۵۴ رقم کارگران متشکل ۲۸ درصد بود. هر کس با فرهنگ ضدکارگری غالب در آمریکا و بخصوص در هیأت حاکمه آن آشنا نباشد نمی تواند این وضعیت را خوب درک کند. این وضعیت حاصل یک موقعیت ضدکارگری است که هر دولت و شخصیتی که "انتخاب" می شود، بند قوانین ضدکارگری را سفت تر می کند. حاصل کمپین ارعاب کارگران توسط شرکتهای مالتی میلیارد دلاری است که سالانه صدها میلیون دلار خرج کمپین‌های ارعاب کارگران می کنند که فکر متشکل شدن را از سرشان در بیاورند. حاصل اخراج کسانی است که تبلیغاتی برای متشکل شدن کرده‌اند. اما این ارعاب و این وضعیت نتوانسته بر آنچه را که مردم از ته دلشان واقعا می خواهند تأثیر بگذارد. بنابر آخرین گزارشات، ۵۹ درصد از آمریکائیهایی زیر ۳۰ سال نظر مثبت درباره متشکل شدن دارند. این نظر مثبت همراه با کمپین قدرتمند افزایش حداقل دستمزد که تا حدودی بر یکه تازی سرمایه لگام زده است، می تواند موقعیت نامطلوب و نامناسب جنبش کارگری آمریکا را تغییر دهد. فقط باید کسانی پا پیش بگذارند و آلترناتیو دیگری جلوی جامعه بگذارند.

آنچه که ادامه یک اعتصاب را ساده‌تر می کند

اعتراض ۱۲۰ تن از کارگران "ایران برک" رشت که در اعتراض به ۹ ماه حقوق پرداخت نشده شان صورت گرفته، روز ۲۸ خرداد وارد سی و یکمین روز پی در پی خود شد. کارگران ابتدا ۹ ماه طلبکار بودند و با یک ماه اعتصاب، حقوق پرداخت نشده ۱۰ ماه شد که گویا کارفرما در طول اعتصاب کارگران، ۲ ماه حقوق شان را پرداخت کرده است. ایلنا نوشته است که شرط این کارگران برای پایان اعتصاب، دریافت ۸ ماه حقوق معوقه است. ایلنا همچنین نوشته است که "حدود ۹۰ نفر از کارگران، روز گذشته (۲۷ خرداد) به ۴ نفر از همکاران خود برای پیگیری مطالبات معوقه وکالت محضری داده‌اند."
نکات مهمی همین دو نکته، ۱) چه زمانی اعتصاب پایان بیابد و ۲) انتخاب نمایندگان برای پیگیری مطالبات، درسهای مهمی را برای کل جنبش کارگری در بر دارد.
جنبش کارگری ایران اکنون گام‌ها از نظر رزمندگی و معترض بودن جلوست و به همین جهت بهتر است هر اعتراض نمونه را ارزیابی کنیم و در بکارگیری از نکات مثبت آن، آنها را در اعتصابات و اعتراضات دیگرمان بکار ببریم.

زمان پایان اعتصاب
هر کسی که تنها یک روز هم دست به اعتصابی زده باشد، می‌داند که دست زدن به اعتصاب از طرف کارگران می‌تواند از سر واکنش باشد و درجه پیگیری آنها به موقعیت‌های متفاوتی بستگی دارد. اگر اعتصاب حساب شده نباشد و بدون هیچگونه پیروزی ای به پایان برسد، در روحیه کارگران تأثیر منفی زیادی خواهد گذاشت. یکی از این نکات، همین موضوع است که کارگران و فعالین کارگری بر سر زمان خاتمه اعتصاب به اندازه کافی فکر نکرده باشند و به تصمیمی در این باره نرسیده باشند. تصمیم از قبل و یا "یکی کردن حرفهایمان" ادامه اعتصاب را بسیار ساده تر می‌کند. فعال کارگری می تواند تلاش کند کارگران را به اعتصاب بکشاند، اما گاها شده که برای ادامه آن طرح و نقش کافی کشیده نشده است و همین موضوع به یک معضل برای ادامه اعتصاب تبدیل می‌شود.
نکته دیگر اینکه کسانی که اعتصاب را هدایت می کنند و یا بهتر است گفته شود در تدارک و ادامه اعتصاب بیشترین انرژی را می گذارند، می دانند که یک اعتصاب، همچنانکه روز شروعی دارد، باید پایانی هم داشته باشد. اگر مجمع عمومی کارگران به این نتیجه رسیده باشد که خواست محوری اعتصاب دریافت حقوقشان است و تا این مطالبه برآورده نشود اعتصاب ادامه دارد، این مسئله از همان ابتدایش یک پیروزی است. گر چه بیشتر اعتصابات مطالبات محوری خود را تعیین می‌کنند، اما یادآوری این موضوع به خود و جهتگیری دادن به اعتصاب و اعتراض‌مان، هیچ ضرری ندارد و فعالین کارگری می توانند به نمونه های موفق مثل نمونه ایران برک اشاره کنند و آن را الگوی مبارزه پیش روی خودشان بکنند.

انتخاب نمایندگان برای پیگیری مطالبات
انتخاب نماینده‌هایی که مطالبات کارگران را بر سر میز مذاکره مطرح کنند، جزو هر اعتصاب و اعتراضی است. همه کارگران معترض نمی‌توانند بر سر میز مذاکره حاضر باشند؛ در نتیجه انتخاب عده‌ای برای مذاکره و دادن جهتگیری مشخص به آنها که بر سر فلان و بهمان مطالبه و مسئله مذاکره داشته باشند و فقط تا یک حد مشخصی کوتاه بیایند یا نیایند، کار نمایندگی کردن کارگران را بسیار ساده می کند.
وقتی که کارگر حق ایجاد تشکل دفتر و دستک دار خود را نداشته باشد مهم است که  چه در طول اعتصاب و چه قبل از آن، به انتخاب نماینده، کسانی که بتوانند مطالبات کارگران را به بهترین نحوی بر سر میز مذاکره بیان و فرموله کند، به اندازه کافی فکر کرده باشند. یادآوری این نکته مهم است چرا که همچنانکه بالاتر هم گفتم، بسیاری از اعتصابات واکنش به مسائل و اجحافاتی است که گاها وقت زیادی برای سبک و سنگین کردن همه جوانب اعتصاب را برای کارگران و فعالین کارگری نمی گذارد.
در همین مورد ایران برک بهتر است که یک نکته دیگر را اشاره کنیم. در شرایط سرکوب و فقری که کارگران ایران در آن درگیرند، ادامه اعتصاب به مدت یکماه کار ساده‌ای نیست. ادامه اعتصاب تا این حد، مستلزم درجه بالائی از اتحاد و تشکل کارگران است. می دانیم که ایران برک تشکل و دفتر و دستک دار ندارد. به نظر می آید که آنچه که کارگران را متحد و متشکل نگه داشته است نوعی مجمع عمومی است که توانسته است نزدیک به کل کارگران معترض را خط و سازمان بدهد. در نتیجه جا دارد یکبار دیگر بر اهمیت مجمع عمومی منظم کارگران و جایگاه آن در مبارزات و اعتراضات کارگران تأکید کنیم.

هر آنچه که ادامه اعتصاب را ساده می کند
بالاتر دو مورد از کلمه "ساده" استفاده شد. اینکه اگر کارگران تصمیمشان از قبل مشخص باشد که تا کجا اعتصاب را کش بدهند، ادامه اعتصاب را "ساده" می کند. و اینکه وقتی نماینده کارگران وکالتنامه کامل داشته باشند، کار آنها "ساده"تر می شود.
وارد شدن به اعتصاب یک تصمیم مهم برای کارگران است. کارگران هر روز تصمیم نمی گیرند که اعتصاب و اعتراض بکنند. بخصوص در جائی مثل ایران، اعتراضات می‌توانند هزار و یک نتیجه منفی غیرقابل پیش بینی برای کارگران در بر داشته باشند. کارگر ریسک می کند که با پلیس درگیر شود. شغلش را ریسک می کند. اعتصاب در بسیاری مواقع بدون دستمزد صورت می گیرد، و بسیاری موارد دیگر. وارد شدن به اعتصاب ساده است، اما ادامه اش می تواند با دهها دست انداز روبرو بشود. از همین منظر هر آنچه که ادامه یک اعتصاب را تسهیل کند باید مد نظر قرار داد و به کارش بست. اعتصاب حتی برای فعالین و معتمدین کارگری تصمیم دشوار و سخت است؛ چرا که همان‌ها هستند که بار بسیاری از نتایج منفی، و البته مثبت آن را هم، بردوش خواهند کشید. همان کسانی که کارگران را متقاعد کرده اند که اعتصاب کنند، جوابگوی بسیاری از پی آمدهای اعتصاب هم می شوند. همانها هستند که پلیس و قوانین جمهوری اسلامی برایشان پاپوش می دوزد. در نتیجه برای این بخش از جنبش کارگری، هر آنچه که ادامه یک اعتصاب را ساده تر کند باید با دقت و وسواس خاصی پی بگیرد.
۲۱ ژوئن ۲۰۱۵

(کارگر کمونیست ۳۶۷)

فقر: برنامه دولت، برنامه کارگران

حسین راغفر که اقتصاددانان رژیم اسلامی است، در مصاحبه‌ای با شرق گفته است: "۴۰ درصد جمعیت ایران زیر خط فقر هستند و متأسفانه روز به‌روز آمار فقیران در کشور افزایش پیدا می‌کند." پیشتر از این هم رئیس خانه کارگرشان گفته بود: "هم اکنون معیشت ۹۰ درصد جامعه کارگری کشور زیرخط فقر بوده و ۱۰ درصد باقیمانده نیز با خط فقر فاصله چندانی ندارند." راغفر در ادامه می‌گوید: "هیچ برنامه خاصی از سوی دولت برای ریشه‌کن کردن فقر وجود ندارد."

هر کسی که مسائل اقتصادی و اجتماعی را در ایران دنبال کرده باشد، می تواند با یک منحنی نشان دهد که آمار خانواده‌هایی که به زیر خط فقر پرتاب می شوند از همان اولین روزهای سر کار آمدن رژیم اسلامی بدون حتی یک وقفه کوتاه هم، دائم در حال سیر صعودی بوده است. انصافا ادعائی هم نداشته اند که گویا آمده اند به وضع زار معیشت مردم برسند. هر کدام که سر کار آمده حسابهای بانکی دور و بری‌های خود را چاق و چله کرده است. این برنامه دولت برای فقر بوده! اما برنامه کارگران اعتراض به این وضعیت بوده. این اعتراضات هم بدون وقفه بود. اما باید شدت بگیرند و به کانالی برنامه ریزی شده هدایت شوند.

عقب نشینی جمهوری اسلامی از دستورالعملی "مثبت"!

ایلنا در اخبارش آورده بود که معاون وزیر کار دستورالعملی روز ۱۹ خرداد صادر کرده مبنی بر اینکه کارفرماها موظفند با کارگرانشان در کارهایی که طبیعت دائم دارند، قراردادی حداقل یکساله ببندند. روز ۲۶ خرداد نوشت: "یک هفته پس از ابلاغ دستورالعملی از سوی معاون روابط کار وزارت کار مبنی بر ممنوعیت انعقاد قرارداد کمتر از یک سال با کارگران مشاغل دائمی، پایگاه رسمی وزارت کار از توقف اجرای این مصوبه خبر داد."

معلوم بود که صدور چنین دستورالعملی که نسبت به وضعیت کنونی قراردادهای کارگران مثبت بود، غیرواقعی است؛ چرا که جمهوری اسلامی در طول سه دهه گذشته در جهت قراردادی و آن هم قرارداد کوتاه مدت موقت و سفیدامضا کردن قراردادهای کارگران حرکت کرده و بنابر آمار خودشان اکنون بیش از ۹۵ درصد از کارگران ایران قرارداد موقت و سفید امضا هستند. در تمام طول عمرش، هر وقت تصمیم گرفته تغییراتی در قانون کارش انجام بدهد، به نفع خرابتر کردن وضع کارگران تغییرات وارد کرده است. هر کس شکی دارد می تواند به قراردادهای جدید کاری در فازهای ١۵ و ١۶ منطقه ویژه عسلویه، که در این قراردادها آمده است که در صورت اعتصاب، پیمانکار می‌تواند بدون پرداخت مزد با کارگران اعتصابی تسویه حساب کند، رجوع کند. هیچ کس نمی‌تواند دو سند ارائه بدهد که در تمام طول عمرش این رژیم گامی در جهت بهبود موقعیت معیشتی کارگران برداشته باشد. گام بگام دستآوردهای کارگران را که توانستند با سرنگونی رژیم پهلوی به دست آورند، با بگیر و ببند و سرکوب خشن و عریان، پس گرفته است. 

۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

معضل ناآگاهی کارگران

ایلنا از حسین اکبری مطلبی آورده که جائی از او چنین نقل قول شده: "بسیاری از کارگران به دلیل عدم آگاهی از قانون کار ..." یکی باید یکبار برای همیشه به این مشاورین بی جیره و مواجب خانه کارگر بگوید که آقاجان مشکل کارگر ایرانی نه درجه آگاهی او از قانون کار جمهوری اسلامی و تفاسیر کسانی مثل شما از آن، بلکه مشکل خود این قانون و دیگر قوانین این رژیم است. قوانینی که آزادی تشکل و اعتصاب را از کارگر گرفته است. قوانینی که اجازه انتخاب نماینده به کارگر نمی‌دهد. قوانینی که بند بند آن سرکوب می‌کند. قوانینی که دائم با مشورت کارفرما و به نفع او تغییر می‌کنند. باید رک و راست بگویم که یک مشکل جدی کارگر ایرانی کسانی مثل همین حسین اکبری است که بجای اعتراض به جمهوری کارگرکش اسلامی، کارگر را متهم می کند که قانون کار را نمی شناسد!

۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

تجارت خواب

سرمایه‌داری هر چه را که توانسته بصورت کالا در آورده و تجارتی پرسود از آن به هم زده؛ هوا، آب، قدم زدن و غیره و البته اسباب معیشت زندگی روزمره را هم. خواب از معدود عرصه‌هایی بود که کمی دیرتر وارد عرصه تجاری شد. فشار بیش از حد به کسانی که دائم باید در حال آماده باش برای جواب دادن به اوامر مدیران باشند، بالاخره خواب را هم به جرگه کالاهایی که می‌تواند تجارت خوبی باشد کشاند. بنابه آخرین گزارش‌های تحقیقی، کار مراکزی که اسباب خواب بدون دغدغه را برای افرادی که زندگی ماشینی جامعه سرمایه‌داری خواب راحت از آنها سلب کرده است (و البته که توان پرداخت آن را دارند) فراهم می آورند، خوب گرفته است. این گزارش البته فرار به اردوهای استراحت تابستانی را و همچنین مسافرت به سواحل و طبیعت بدون دغدغه را به حساب آن مراکزی که ذکرشان رفت نگذاشته است.
دسترسی به این مراکز تجارت سودآور در دام سیستم سرمایه داری، البته که برای کسانی که برای زنده ماندن خشک و خالی باید هفته‌ای تا ۱۰۰ ساعت هم کار کنند، برای همیشه یک آرزو خواهد ماند.


(کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۷)

شانس وضع قوانین ضد کارگری در آلمان

آلمان در چند هفته و یکی دو ماه گذشته شاهد گسترش اعتراضات کارگری بوده است. اعتصاب برای جلوگیری از افتادن به زیر خط فقر، وضع کارگران کشوری است که ظاهرا اقتصادش آنقدر خوب است که همه کشورهای اروپائی به آن بدهکارند! این فعلا بماند.
روزنامه گاردین مقاله‌ای از ولفگانگ ستریک درج کرده که به اختصار به موج اعتصابات کارگری در آلمان پرداخته است. در جائی در آن مقاله به تلاش دولت آلمان و وزیر سوسیال دمکرات آن اشاره کرده که می‌خواهند برای مقابله با اعتراضات کارگری قوانینی وضع کنند که هم متشکل شدن را مشکل‌تر کند و هم دست زدن به اعتصابات در یکسری از مشاغل را غیرقانونی. به نظر ولفگانگ این تلاش به دو دلیل شکست خواهد خورد: ۱) (به احتمال زیاد) "دادگاه قانون اساسی" آن را خلاف قانون اساسی خواهد دانست، ۲) (یقینا) کارگران برای دفاع از حقوق خود دست به اعتصاب خواهند زد و به رأی دولت، دولت و دادگاه هر چه هم بگویند، اعتنائی نخواهند کرد. دلیل دوم به نظر واقعی تر می آید؛ چرا که دادگاه ها حتی اگر به خلاف آنچه را که دولتها تصویب می‌کنند رأی بدهند، حاصل موقعیت سیاسی‌ای است که جامعه در آن قرار دارد. جنبش کارگری، چه در آلمان و چه در ایران، نمی‌تواند از موجودیت خود و از سلاح خود، که همان اعتصاب و اعتراض است، دست بشوید و چشمش به قوانین دولتی و رأی دادگاه‌ها باشد.


(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۷)

۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

تاوان این دزدی‌ها را که می پردازد!؟

سایت خبرگزاری تسنیم خبری درج کرده و در آن به نقل از اسحاق جهانگیری، معاون حسن روحانی می نویسد: "بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار از کارخانه‌های مهم در بخش‌های مختلف از جمله مخابرات، فولاد، پالایشگاه، نیروگاه و معادن مس را بر اساس اصل ۴۴ (قانون اساسی) فروختند، اما مشخص نیست پول حاصل از آن کجا خرج شده است." واضح است که آنهایی که این پول را گم و گور کرده‌اند به زبان خوش به کسی حساب پس نمی‌دهند. اما دیگر می‌دانیم که هر آنچه را که خرج حزب‌الله و اسد و حماس و مقتدا صدر و طرح‌های تروریستی در چهارگوشه جهان نکرده‌اند، در حساب‌های بانکی خود در کانادا، سوئیس، روسیه، مالزی، دوبی، انگلیس، ترکیه و غیره خوابانده‌اند. یک عباسی از این صدها میلیارد دلار، بله دلار!، را هم هزینه رفاه و دستمزد و بیمه و ایمنی محیط کار کارگر نکرده‌اند. انتظاری هم نیست؛ حق را به کسی نمی دهند. حق گرفتنی است!

۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

به قوانین ضدکارگری تعظیم کنیم؟

چهار موضوع شایان توجه در یکی دو سه هفته گذشته یکبار دیگر پرداختن به جایگاه قانون و قانونگرائی در جنبش کارگری و فشار گرایش راست درون جنبش کارگری را الزامی کرده است. یکی از این چهار موضوع نامه نوشتن‌های هیأت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد به وزارت کار جمهوری اسلامی و جواب آنهاست که تا بحال مورد نقد هم قرار گرفته است. من اما یکبار دیگر و بنابه اهمیتی که این موضوع در مبارزه کارگران و بخصوص در این دوره دارد به آن خواهم پرداخت. سه موضوع دیگر، یکی جهتگیریهای کانون صنفی معلمان است که در بیانیه بخش تهران این کانون پیرامون به زندان فرستادن باغانی و اظهارات اعضای رهبری کانون صنفی معلمان در گزارش ایلنا ابراز شده اند. موضوع دیگر مربوط به مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد در ایالات متحده است. و آخر هم موضع مربوط به دستور شکست اعتصاب به اتحادیه معلمان استان انتاریو از طرف دولت این ایالت است.
واضح است که قانونگرایی و کارکرد آن خطی که گرایش راست و قانونگرا در جنبش کارگری می‌خوانیم در چهارچوب قوانین کشورهای غربی با کارکرد آن در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی فرق اساسی دارد که در انتها به اختصار به آن اشاره خواهم کرد.

سندیکای کارگران شرکت واحد
در نامه سندیکای کارگران شرکت واحد به وزیر کار جمهوری اسلامی آمده است: "... و از آن زمان تا به حال بارها اقدام به فراهم کردن شرایط برگزاری مجمع عمومی برای تعیین هیات مدیره کرده‌ایم که هر بار با فشار نیروهای امنیتی این مهم میسر نشده است. لذا سندیکا از وزارت کار که متولی ایجاد فضای مناسب برای تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری نیز می باشد در خواست دارد محلی را برای برگزاری مجمع عمومی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه تعیین و به سندیکا اعلام نمایند." ایلنا پاسخ وزارت کار را هم درج کرده است. می نویسد: "در رابطه با این درخواست کارگران شرکت واحد "دلاور نظری" مدیرکل سازمان‌های کارگری و کارفرمایی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی به ایلنا گفت: مطابق مقررات فصل ششم قانون کار کارگران تنها مجاز به تشکیل یکی از سه تشکل شورای اسلامی کار، انجمن صنفی کارگری یا انتخاب نماینده کارگر هستند. براین اساس با توجه به شرایط پیش بینی شده در قانون کار هیچ تشکل کارگری دیگری تحت عنوان سندیکا در کارگاه‌های مشمول قانون کار مجاز به فعالیت نیست." و مهمتر: "برابر مقررات فصل ششم قانون کار این کارگران حاضر در مجمع عمومی کارگاه هستند که انتخاب می‌کنند از میان تشکل‌های مورد تایید قانون کار کدام یک در محیط کار آنها دایر شود."
پاسخ سندیکای واحد به جواب دلاوری حاوی نکاتی "افشاگرانه" و بی ربطی است، از جمله جمهوری اسلامی فلان و بهمان مقاوله نامه را امضا کرده، روحانی از تشکل‌های مستقل کارگری دفاع کرده، سندیکا آماده مناظره و غیره است؛ اما مسئله مهم را همچنان مسکوت می‌گذارد؛ اینکه گام بعدی سندیکای واحد در جواب منفی وزارت کار چه خواهد کرد؟ مگر خود سندیکای کارگران شرکت واحد با اجازه قوانین وزارت کار و حراست و کارفرما تشکیل شد که اکنون ادامه فعالیتش را این قوانین تعیین کنند؟ آیا این اعضای هیأت مدیره فقط برای این پا جلو گذاشته و انتخاب شده‌اند که با جواب سربالای وزارت کار به کارگران بگویند تمام شد؟ اگر سندیکای واحد این مسیر را انتخاب کند، یکی دیگر از همان نهادهایی خواهد بود که دلاوری به آنها اشاره می‌کند، و حتی اگر با کارفرما عملا همکاری نکند، مجبور است در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی کار و فعالیت کند که عملا همکاری با کارفرمای بزرگتری به نام جمهوری اسلامی است.
واقعیت تلخ این است که حداقل طی یکسال گذشته سندیکای واحد با دیگر تشکل و نهادهای مستقل کارگری در ایران هیچگونه همکاری‌ای نکرده است. به گفته علنی بعضی از فعالین شناخته شده جنبش کارگری، گرایشی پرکار در این سندیکا وجود دارد که بیش از آنکه تکیه‌اش بر اعضای این سندیکا و کارگران شرکت واحد باشد، دنبال یار و یاور در وزارت کار، خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار است. گرچه همیشه سیاست گرایش راست این بوده که با خانه کارگری‌ها دمخوری کند، اما برای کارگران سندیکای واحد علی الخصوص و برای کل جنبش کارگری ایران علی العموم، که مبارزه برای ایجاد سندیکای واحد تلاش کل این جنبش بود، یک عقب نشینی است.


کانون صنفی معلمان
بیانیه کانون صنفی معلمان ایران (تهران) در ارتباط با زندان فرستادن علی اکبر باغانی، که جای دیگری به اختصار به آن اشاره کرده بودم، چشمداشت و انتظار بیش از حد و غیرواقعی بخشی از این کانون به دولت و مقامات دولتی را به خوبی به نمایش می گذارد. در جائی از آن بیانیه آمده است: "آن چه در این میان تأسف شدیدی را برمی انگیزد، سکوت منفعلانه و شاید همسویی است که در مجموعه دولت و آموزش و پرورش مشاهده می‌شود." و "کانون صنفی معلمان ایران به عنوان یک نهاد مدنی و صنفی پای بندی خود به قوانین رسمی کشور را همچون گذشته اعلام می نماید." این به نظر من منحط ترین گرایشی است که در یک نهاد مستقل کارگری جا خوش کرده است. اما این فقط بخش تهران کانون صنفی معلمان نیست که می خواهد اعتراضات کارگران را در چهارچوب قوانین نگه دارد.
در گزارش ایلنا تحت عنوان "چرا اعتراضات صنفی معلمان در دولت روحانی شعله‌ور شد‌؟" که نظر سه تن از اعضای رهبری و بلندپایه کانون صنفی آمده است، گرایشی در کانون نگاهی بیش از حد مثبت به نظر مقامات دولتی دوخته است. پیمان نودینیان دبیر کل کانون صنفی معلمان کردستان می گوید: "یکی دیگر از خواسته‌های فرهنگیان که در دولت جدید نیز هنوز به اثبات نرسیده، مسئله به رسمیت شناختن تشکل‌های صنفی و اعطای پروانه مجدد برای فعالیت آنهاست. استاندار کردستان هنوز انجمن صنفی معلمان را به حضور نمی‌پذیرند و می‌گوید، فعالیت آن‌ها قانونی نیست. البته ما با وزارت کشور و نمایندگان مجلس نشست‌های زیادی داشتیم و خواست اساسی ما تامین امنیت برای فعالیت کانون بوده است." این به نظر من مهم است که معلمان بر برسمیت شناخته شدن تشکل خود پافشاری کنند؛ اما این نباید نافی تلاش برای متشکل شدن و به اعتراض کشاندن معلمان شود. پیمان نودینیان می گوید "به رسمیت شناختن تشکل‌ها از نان شب برای معلمان واجب‌تر است". سئوال ساده جلوی دوستان کانون صنفی معلمان این می‌تواند باشد که اگر دولت آن را به رسمیت نشناخت و مثل جواب سربالای به سندیکای واحد، گفت که تشکلتان غیرقانونی است (همچنانکه استاندار کردستان این را به پیمان نودینیان گفته است) و درش را ببندید، رهبری کانون چه جوابی دارد؟ گرایش چپ و میلیتانت در جنبش اعتراضی معلمان، چه در کانون و چه در بیرون آن باید خودش را با اعتراضی که پیمان نودینیان اینگونه توضیح می‌دهد هماهنگ کند: "شرایط به گونه‌ای است که پیگیری برخی از مسائل از طریق کانون‌های صنفی خارج شده و شاهد هستیم که معلمان به صورت خودسازمانی در شبکه‌های اجتماعی تصمیم می‌گیرند، برای اینکه چه روزی و کجا تجمع کنند."
نکته مهم دیگری در بحث نودینیان هست که گرایش چپ باید مد نظر قرار دهد. او افشا می‌کند: "بر این باور هستیم که حرکت فرهنگیان در ١٤ سال اخیر مستقل بوده و به جناح‌ها وابستگی ندارد و مستقل هم باید بماند. در این بین به همکاران گوشزد می‌کنیم که مواظب باشند بهره‌برداری خاصی از آن‌ها صورت نگیرد." این بحث ایشان در ادامه این نگرانی است که: "در حال حاضر که اعتراضات معلمان شدت گرفته بعضا می‌بینیم که طیف‌های مختلف سعی می‌کنند، از این شرایط به نفع خودشان استفاده کنند که ما قبول نداریم."
جهتگیری که محمد تقی سبزواری عضو هیات مدیره کانون فرهنگیان شیراز، در این گزارش نمایندگی کرده است صدای واقعی اعتراض معلمان است. او از اعتراض معلمان می گوید، از اینکه چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی مردود و غیره حرف می زند و فوکوس را بر اعتراض و مطالباتی که معلمان چند سال گذشته برایشان اعتراض کرده اند گذاشته است.

خاتمه دادن به اعتصاب معلمان در استان انتاریو
معلمان استان انتاریو و دولت این استان که کارفرمای این معلمان است، سالهاست که برای به توافق رسیدن در مورد قراردادی مناسب که بتوانند چند سالی را بدون کش و قوس به آموزش دانش آموزان ادامه بدهند، در جنگ و گریزند. معلمان امسال (٢٠١٥) دست به نیمچه اعتراض زدند و رئیس اتحادیه معلمان هم با هارت و پورت که "پیغام دولت اعلام جنگ است!" مثل یک پهلوان پنبه جلو آمد. اما با یک اخم کردن حتی غیرجدی نخست وزیر استان، "که اعتصابتان غیرقانونی است و به اقتصاد جامعه ضرر می زند"، اتحایه معلمان حتی نظر اعضایش را هم نپرسید و بدون اعتنا به حال و هوای جامعه و والدین برای ادامه اعتراض، فراخوان شکستن اعتصاب را به اعضایش داد و همه را به سر کار فراخواند. همان جنابی که داشت از "جنگ" حرف می زد، گفت که معلمان در انتخابات آینده یادشان نخواهد رفت که به چه کسی رأی ندهند. این تمام تهدیدی بود که "اعلام جنگ" به آن ختم شد.
سنتا در کشورهای غربی در بخشهایی که بخاطر طبیعتشان، اعتصاب می‌تواند سلامتی بخشی از مردم را به خطر بیاندازد، مثل اعتصاب همه پرسنل یک بیمارستان، اعتصاب کارگران آتش نشانی، اعتصاب پرسنل آمبولانس، کارگران دست به اعتصاب نمی زنند. دلیل آن هم، همچنانکه گفتم، بخاطر ربط مستقیم به سلامتی سرویس گیرنده ها است. اما اینکه به اقتصاد ضرر می زند؟! حتی برای شعبده بازان سیستم سرمایه داری هم یک جوک است. مگر اعتصاب قرار بود چه هدفی داشته باشد که امروز با بهانه جلوگیری از ضرر به اقتصاد جلویش را بگیرند!؟
نکته اینجاست که معلمان با یک روحیه بسیار میلیتانت و حق به جانب وارد این اعتصاب شده بودند و والدین محصلین و جامعه علی العموم هم با اعتصاب و اعتراض معلمان ابراز همدردی و همبستگی می کردند، و در مقابل اتحادیه معلمان نگران "اقتصاد جامعه" بود.    

مورد حداقل دستمزد در آمریکا
مبارزه و کمپین برای حداقل دستمزد به ١٥ دلار در آمریکا اکنون در یک موقعیت بسیار مناسب و بهتری قرار دارد. چندین شهر و شهرداری و بخش، اکنون حداقل دستمزد را به ١٥ دلار افزایش داده‌اند و مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد در بقیه شهرها با قدرت رو بجلوست. این موضوع البته که با تلاش لابی‌ایستی صورت نگرفت؛ بلکه حاصل یک مبارزه و اعتراض پیگیر بوده که در امتداد آن شاهد انتخاب کاشاما سوانت، نماینده‌ای مارکسیست از شهر سیاتل به شورای این شهر نیز بودیم. اکنون اما شاهدیم که گرایشی در جنبش کارگری با نشان دادن یک قانون که قدرت افزایش حداقل دستمزد را از شهرداری‌ها می‌گیرد و این تصمیم و تصویب قانون در این خصوص را به استانداریها می دهد، پرچم سفید را بالا برده است. این گرایش که در مبارزه کارگران هیچوقت جلو صف نبود، اکنون جلو صف افتاده و تلاش میکند مبارزه کارگران را در چهاردیواری قوانین ضدکارگری محصور کند.
نکته مورد توجه فعالین گرایش چپ باید این باشد که مگر شروع مبارزه و کمپین برای افزایش دستمزد خود را ابتدا با قوانین ضدکارگری اندازه گرفت که اکنون رجوعش آن قوانین دست و پاگیر ضدکارگری باشد؟

مبارزه است که مطالبات را تحمیل می کند
در دو مورد قانونگرائی سندیکای واحد و کانون صنفی معلمان، اتکاء به قوانین جمهوری اسلامی یعنی خودکشی سیاسی، یعنی رسما اعلام کردن که ما نمی‌خواهیم گامی در جهت بهبود اوضاع و رفاه کارگران برداریم. قوانین جمهوری اسلامی جای هیچگونه مانوری برای کارگران و تشکل‌هایشان نمی گذارند. هیچ جائی برای انتخاب نمایندگانی نمی گذارد که امکان ورود به نهادهای تصمیم گیرنده بدهد تا احتمالا بشود قانونی به نفع کارگران وضع کرد. گرچه در مورد کشورهای غربی بر روی کاغذ چنین امکانی وجود دارد، اما آنجا هم طبقه کارگر باید بر نیروی اعتراض خود تکیه کند. کسی نمی تواند ادعا کند که تصویب قوانین در تعدادی از شهرهای ایالات متحده حاصل سخاوتمندی قانونگذاران و مدیران است.
باز هم، اگر مناسبات بین کارگر و کارفرما در غرب این امکان را به کارگر می‌دهد که مکانیزمی برای متشکل شدن داشته باشد و هنگام اعتصاب آجان سراغ کارگران نمی فرستند، قوانین جمهوری اسلامی ایجاد تشکل کارگری را غیرقانونی تعریف کرده و اعتصاب و اعتراض کارگری را هم حرام! آن فعال و تشکلی که نخواهد پا را از این قوانین و اوامر فراتر بگذارد، عملا نمی خواهد گامی برای بهبود موقعیت کارگران بردارد.
١٥ ژوئن ٢٠١٥

(کارگر کمونیست ۳۶۶)

۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

زندگی کارگر افغان، انتخاب کارگر افغان

ایلنا یکی دو روز بعد از مراسم اول ماه مه امسال مطلبی را تحت عنوان "سهم کارگر افغان از این آشفته‌بازار چیست" را منتشر کرد. نکات مهم زیادی در این گزارش یکی دو صفحه‌ای هست که برای خواننده‌ای که از نزدیک با موقعیت کارگران افغان مقیم ایران آشنائی ندارند، حائز اهمیت است. ابتدا گفتن این نکته لازم است که به نظر می‌آید ایلنا، رسانه رسمی خانه کارگر، بخاطر واکنش تندی که جنبش کارگری به افغان ستیزی خانه کارگر نشان داد، خود را مجبور به درج چنین گزارشی دید.
گزارش فوق هم یک تحلیل کوتاه دستکاری شده و نیمه واقعی و بعضا مهندسی شده از وضعیت کار کارگران افغانستانی در ایران است و هم نظر دو کارگر، یکی ایرانی و یکی افغانستانی است. در بخش تحلیلی می نویسد: "قیمت کارگر ساختمانی ایرانی در بازار شکسته است چون همکار افغان او ناچار است با مزدی کمتر از عرف بازار، کار کند. همکار افغان او نمی‌تواند از کارفرما مطالبه بیمه و مزایای جانبی داشته باشد اما کارگر ساختمانی ایرانی بیمه را از حقوق اولیه کارش می‌داند. کارگر ایرانی حاضر نیست بیش از ساعت کار قانونی بصورت رایگان کار کند، اما کارگر افغان نه تنها در ازای دریافت مبلغی ناچیز بیش از ساعت کار قانونی کار می‌کند که اگر کارفرما اراده کند شب نیز برای نگهبانی در محل کارش می‌خوابد. این تجربه‌های عینی از حضور افغان‌ها در مشاغل ساختمانی در کنار تبلیغات منفی دولت‌ها علیه کار اتباع بیگانه، کارگر ایرانی را به یقین رسانده است که تنها مانع اشتغال و دستیابی او به حقوق صنفی اش کارگران افغان هستند."

کارگر افغان و قیمت شکسته کارگر
ایلنا می نویسد: "قیمت کارگر ساختمانی ایرانی در بازار شکسته است چون همکار افغان او ناچار است با مزدی کمتر از عرف بازار، کار کند." باید سئوال کرد و این سئوال را مشغله همه کرد که چرا چنین شده است؟ چرا کارگری در این جامعه مجبور شده است با مزدی کمتر کار کند؟ ایلنا به "تبلیغات منفی دولت‌‌ها علیه کار اتباع بیگانه" اشاره می‌کند؛ اما این به هیچوجه اصل قضیه نیست. دولت‌ها، که منظور ایلنا دولتهای احمدی نژاد، خاتمی، رفسنجانی و روحانی است، تنها تبلیغات منفی علیه افغانها نمی‌کنند؛ بلکه بودن آنها در ایران را جرم و کار کردن آنها را غیرقانونی اعلام کرده‌اند. بنابه دستورات قانونی رژیم اسلامی، اسکان شهروندان افغان در ٣١ شهر، در ١٤ استان ایران ممنوع اعلام گردیده است؟ اقامت در بخش‌هایی از استان‌های خوزستان، فارس، بوشهر، اصفهان، کرمان، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، سمنان، قزوین، گلستان، مرکزی و یزد، برای اقامت شهروندان افغان ممنوع اعلام شده است. مسئولان دولتی استان مازندران از پنج سال قبل حضور اتباع افغانستان را در ١٠ شهر ساحلی مازندران ممنوع کرده‌اند. بخشدار مرکزی نوشهر اعلام کرد که حضور شهروندان افغان در بخش مرکزی این شهرستان کاملا ممنوع است. همه اینها در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی صورت گرفت و در دوره ریاست جمهوری‌های احمدی نژاد و روحانی تشدید هم شدند.
بخشنامه‌های متعدد دولتی اعلام کرده‌اند که برخی از کودکان افغان که زادگاهشان ایران است اجازه دارند در مدارس ایران تا مقطع دیپلم و در برخی رشته‌ها به مدت ٦ سال تحصیلات دانشگاهی کنند. اما پس از آن اجازه کار و استفاده از تخصص‌شان را ندارند و به دنبال آن اجازه اقامت در ایران را نیز از دست می‌دهند. انتخاب رشته‌های تحصیلی مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هسته‌ای)، مهندسی هسته‌ای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا (کلیه گرایش‌ها)، مهندسی شیمی (گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما (هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزه‌های نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی برای مهاجرین ممنوع اعلام گردید. در ٢٢ تیرماه سال ٩٣ نیز اشتغال اتباع با پیشینه افغان بطور رسمی در دستگاه‌های دولتی ایران ممنوع اعلام گردید. دولت در برخی استان‌ها سوپرمارکتی‌ها، نانوایی‌ها و رانندگان تاکسی، اتوبوس‌های شهری و بین شهری، خدمات دهن
دگان حمل و نقل و فروشندگان مواد غذایی را ملزم کرد که به افغان‌ها خدمات ارائه ندهند و از آنها کارت اقامت بخواهند! مسئولان دولتی استان‌های فارس و خوزستان فروش کالا و مواد غذایی و ارائه خدمات عمومی و بهداشتی به اتباع خارجی غیرمجاز را که عموما افغان هستند، ممنوع کردند و هشدار داده‌اند که با افراد خاطی به شدت برخورد خواهد شد. ممنوعیت رانندگی، ممنوعیت فروش مواد غذایی، ممنوعیت ورود به پارکها، ممنوعیت ارائه خدمات حمل و نقل افغانها بعنوان بخشی از فشارهای سازمان یافته دولتی علیه مهاجران افغان صورت رسمی بخود گرفت. ایرنا، خبرگزاری رسمی رژیم اسلامی نوشت: "کارفرمایان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در استان فارس باید قبل از ارائه خدمات به اتباع بیگانه، از هویت آنها با مشاهده کارت هویت و مجوز اقامت قانونی، اطمینان حاصل کنند." اگر صفحات این نشریه اجازه بدهد، دهها نقل قول اینچنینی را می توان لیست کرد که برخورد رژیم جمهوری اسلامی با کارگران و مهاجران افغان، همانند برخورد دم و دستگاه نازیها بر علیه یهودیها است. اما این مواردی را که ذکر کردم، صرفا "تبلیغات منفی" نیست. اینها رسما مجرم کردن گروهی از انسان‌هائی است که بالاجبار زادگاهشان را ترک کرده اند.
اما اجازه بدهید به سئوالی که مطرح کردم برگردیم. چرا کارگر افغان تن به دستمزدی کمتر می‌دهد؟ برای اینکه مجبور است لقمه نانی بر سر سفره کودکش بیاورد و در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی و دم و دستگاه خانه کارگر اسلامی اش، فراهم کردن این لقمه نان فقط از طریق تن دادن به چنین کارهایی ممکن شده است. مردم منتسب به افغانستانی در ایران هم مانند همه کسانی که مجبور به ترک زادگاهشان شده اند، مجبورند که برای سیر کردن شکم کودکانشان زحمت بکشند. صدها هزار افغانستانی مقیم ایران که توانسته اند با تحمل مصایب و مکافات بسیار و رشوه های سنگین اقامت مجاز بگیرند در صف شاق ترین کارها و مشاغل از جمله همین کارهای ساختمانی هستند!

راسیسم را دولت دامن می زند
برخورد به پناهندگان و مهاجران افغان مقیم ایران تا سر حد راسیسم (نژادپرستی) پیش رفته است. به مسئله کارگران افغان حتی از سر راسیسم هم نمی توان نگاه کرد. مسئله تبعیض است که تا سر حد یک نژادپرستی کور و حاد پیشروی کرده است. این موضوع را رژیم اسلامی با مجرم فرض کردن افغان‌ها در ایران دامن زده است. نه تنها جلوی سگهای هارش را باز گذاشته که  صرف نفس کشیدن را هم از مهاجران افغانستانی دریغ کنند، بلکه حتی در مراسم‌‌هایی که قرار است مطالبات کارگران مطرح شود، به دست لمپن‌های چاقوکشش در مراسم اول ماه مه بلندگو می‌دهد که مقصر موقعیت دهشتناک کارگر ایرانی را  کارگران افغان معرفی کند! در مقابل حمایت جنبش کارگری ایران که در قطعنامه اول ماه مه آن آمده است: "ما خواهان رفع هرگونه تبعیض از کارگران مهاجر افغانی و سایر ملیتها در ایران، توقف فوری اخراج آنان و اعطای حقوق شهروندی به این دسته از هم طبقه‌ای‌های خود هستیم." رژیم اسلامی ساندیس خورهایش را لباس کارگر پوشاند و به خیابان فرستاد که عربده سر بدهند "کارفرما حیا کن افغانی را رها کن".
ایلنا در همان بخش تحلیلی‌اش می‌نویسد: "تجربه‌های عینی از حضور افغان‌ها در مشاغل ساختمانی در کنار تبلیغات منفی دولت‌ها علیه کار اتباع بیگانه، کارگر ایرانی را به یقین رسانده است که تنها مانع اشتغال و دستیابی او به حقوق صنفی‌اش کارگران افغان هستند." این دروغی است که نویسنده ایلنا می‌خواهد با تکرار آن عربده‌کشی های لمپن دور و بر محجوب و صادقی را بر علیه کارگران افغانستانی توجیه کند! منتها حتی اگر چند نفری هم سوراخ دعا را گم کرده باشند و به دنبال مقصر و بانی وضعیت دهشتناک زندگی خود نه در قوانین اسلامی، بلکه جای دیگری بگردند، این نظر غالب در بین کارگران نیست. نظر غالب این است که جمهوری اسلامی زندگی در این جامعه را بر کارگر و خانواده‌اش تباه کرده است. کارگر ایرانی هر روز بر علیه جمهوری اسلامی اعتراض و اعتصاب می‌کند؛ اما این خانه کارگر رژیم اسلامی است که آدرس عوضی می‌دهد و کارگر افغانستانی را هدف می‌گیرد. همه نهادها و تشکل‌های کارگری و فعالین و قلم‌زنان جنبش کارگری تبلیغات راسیستی خانه کارگر بر علیه کارگران افغان را محکوم کردند و به کارگران افغانستانی اطمینان دادند که نظر کارگر ایرانی خلاف عربده کشی ساندیس خورهای خانه کارگر است.

انتخاب کارگر افغان
در گزارش ایلنا نظر دو کارگر هم آمده است. دادالله، کارگر ٢٣ ساله افغان می‌گوید: "اگر مجبور نبودم به ایران نمی‌آمدم". ایلنا می‌نویسد: "ده سالی می‌شود که برای کار میان مزار شریف و تهران در تردد است. سپس از زبان دادالله می‌گوید: "از حدود چهار- پنج باری که به ایران آمدم تنها یک بارش مجوز داشتم و مابقی دفعات را از مسیرهای خطرناکی آمدم که اگر مجبور نبودم مانند هر انسان عاقل دیگری حاضر به پیمودن آن نبودم". کارگر ایرانی گزارش ایلنا هم می‌گوید: "کارگر غیرایرانی خصوصا از نوع فاقد مجوز اقامت و اشتغال آن آنقدر در معذوریت قرار دارد که حتی نمی‌تواند بصورت جدی بابت سختی شرایط کارش غر بزند". اینها انتخابهای کارگر افغان مقیم ایران هستند.
تا آنجا که به "انتخاب" شغل هم برمی گردد، کارگر افغان چندان انتخابی ندارد! از جمله مشاغل چهارگانه‌ای که افغان‌های مجاز می‌توانند در آن اشتغال داشته باشند به قرار زیر است: ١- مشاغل سنگبری و سنگ‌تراشی. ٢- کارگری در کارگاه‌های کشاورزی مانند بیل‌زنی، سمپاشی، علوفه جمع کنی و امثال آن. ٣- مشاغل راه‌سازی و معدن از جمله تعمیر و نگهداری تونل، استخراج و حفاری معدن. ٤- مشاغل کشتارگاه مانند چوپانی، متصدی مرغداری و سلاخ دام و طیور و برخی مشاغل پراکنده مانند سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، کمپوست سازی، تخلیه و نظافت مخازن، استخرهای فاضلاب یا کارگر کوره های ریخته گری. این مشاغل اقبال آن کارگر خوش شانسی است که اجازه کار دارد. کارگرانی که - و تعداد این کارگران بیشتر از کارگران مجاز است - اجازه اشتغال ندارند، انتخابی هم ندارند. باید با دستمزد بارها کمتر از حداقل دستمزد رسمی، بدون هیچگونه بیمه و خدماتی به کارهای نوع ساختمانی تن بدهند. بخش وسیعی هم به تن دادن به بزه کاریها مجبور شده اند!

آن انتخاب مهمی که جلوی کارگران در ایران است، انداختن جمهوری اسلامی و سازمان دادن جامعه ای که زادگاه انسان معیار برخورد دیگران به او نباشد. بهترین انتخاب برای کارگران افغان و ایران اتحاد و همبستگی در این مسیر است.
٨ ژوئن ٢٠١٥

(کارگر کمونیست ۳۶۵)

مبارزه کارگری علنی و قانونی است

اخیرا مطلبی خواندم با این مضمون که، مبارزه کارگران در ایران نمی‌تواند قانونی باشد؛ چرا که کارگران به هیچ قانونی نمی‌توانند آویزان شوند. نویسنده با این توجیه که رژیم دستگیر می‌کند، علنی کاری را سرزنش کرده بود.
وقتی که از مبارزه قانونی کارگران حرف می زنیم، این دیگر برای همه جا افتاده است که منظور مطالبه کردن خواسته‌هایمان در چهارچوب قوانین دولتی نیست. اینکه کارگر و سرمایه‌دار بر سر دستمزد و حقوقی که سرمایه‌دار در ازاء فلان ساعت کار به او بپردازد توافق کرده‌اند و کارگر برای گرفتن این حق خود مبارزه می‌کند، مبارزه قانونی کارگر است. کارگر در توازن قوای خاصی این مطالبه را به دولت سرمایه‌داران تحمیل کرد که دستمزدش متناسب با تورم افزایش یابد. کارگر امروز مبارزه می‌کند که سرمایه‌دار و دولتش به این توافق گردن بگذارند. کسی که از "مبارزه قانونی کارگر" این را فهمیده که کارگر مجبور است به توافقات سرمایه‌داران در مجلس و روابط دولتی گردن بگذارد، هیچ چیزی از مقوله "مبارزه قانونی" کارگران نفهمیده است! و باز هم، آن کس که از "مبارزه قانونی" قانونگرائی سندیکالیستی را نتیجه می‌گیرد و قوانین ایران را نشان می‌دهد که "نه، نمی‌شود!"،  دارد درک خودش از قانونگرائی را به نمایش می گذرد که در چهارچوب قوانین فلان کشور دمکراتیک می شود! حرف بر سر حدود و ثغور دمکراتیک بودن یک کشور نیست، بلکه بر سر گرایشی در درون جنبش کارگری است که تلاشش این است کارگر به دستورات کارفرما و دولتشان گردن بگذارد.

درباره مبارزه علنی کارگران هم فقط این نکته بدیهی را یادآوری کنم که میلیون‌ها کارگر نمی توانند حقوق خودشان را مخفیانه مطالبه کنند. یک بخش از فعالین کارگری سازمانده همیشه غیرعلنی هستند و مبارزات کارگران را سازماندهی و رهبری می‌کنند. اگر ما در سطح جامعه ده بیست نفر فعال علنی جنبش کارگری می شناسیم، واضح است که هزاران تن دیگر را نمی شناسیم که مخفیانه و دور از چشم پلیس سیاسی دارند برای سازماندهی کردن اعتراضات کارگران برنامه می ریزند.

(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۵)

عجب دنیائی به ارث برده ایم!

آی ال او در گزارش سالانه خود، که آمار آن از ١٨٠ کشور و ٨٤ درصد نیروی کار جمع آوری شده است، نوشته است که بیش از ٧٥ درصد از نیروی کار در سطح جهان در شرایط ناامن شغلی به سر می برد. شغل این ٧٥ درصد یا پاره وقت است، یا قراردادشان موقت و فصلی، و یا برای کس و کار خود بدون دریافت دستمزدی کار می کنند. این گزارش در بخش دیگری می گوید که در بین سالهای ٢٠٠٩ تا ٢٠١٣، تعداد مشاغل پاره وقت ایجاد شده بیشتر از کارهای تمام وقت بوده. گزارش آی ال او همچنین می گوید که ٢٠١ میلیون نفر بیکار در جهان دنبال کارند. باز در این گزارش آمده است که نزدیک به یک سوم (حدود ٣٣ درصد) خانواده های کارگری با درآمدی حدود ٢ دلار در روز زندگی می کنند. ١٠ درصد هم فقط با ١.٢٥ دلار در روز روزی می گذرانند. در این مدت تعداد میلیونر و میلیاردر چندین برابر شده است. ثروت در سطح جهان به مراتب بیشتر شده است.

هدف من ترجمه آمار گزارش مذکور نیست. هدف یادآوری یک وضعیت دهشتناک است. این وضعیت شایسته انسانی که خود خالق این همه ثروت است، نیست! باید تغییر کند. اما فقط با تلاش خودمان برای ایجاد تغییر، تغییر ممکن خواهد شد.

(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۵)

پیامد استخدام کارگر ارزان

شرکت والت دیسنی اخیرا ٢٥٠ تن از تکنسین‌هایش را بیکار و بجای آن کارگران (تکنسین) مهاجر هندی به مراتب ارزان‌تر استخدام کرد و حاضر شد فقط به آن عده از تکنسین‌های بیکار شده حق سنوات بدهد که حاضر شدند تکنسین‌های تازه استخدام شده را آموزش بدهند. این خبر در همه رسانه‌های مهم آمریکا، از جمله نیویورک تایمز، با تأکید بر "استخدام کارگران مهاجر بجای کارگران آمریکائی"، وسیعا منعکس شد. گفتند اگر تا دیروز شاهد این بودیم که کارهای یقه آبی به کشورهای دیگر منتقل شدند، اکنون شاهد این هستیم که کارهای یقه سفید به کارگرانی داده می شوند که از کشورهای دیگر به آمریکا می آیند!
بر علیه مسابقه برای ارزان‌تر کار کردن باید ایستاد. این اما کاری هرکولی می‌خواهد که کل جامعه را بر علیه این وضعیت بشوراند. تا آن زمان این نکته را باید در نظر داشت که در دنیائی که رسانه‌های مهندسی افکار در دست تحلیلگران دست راستی و ناسیونالیست است، پیامد یک چنین مسئله‌ای می‌تواند به راسیسمی خطرناک، که متأسفانه جامعه آمریکا آماده گی اش را دارد، دامن بزند. "چه می شود كرد؟" سئوال بازی است که جواب می طلبد.


(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۵)

اگر کالیفرنیا کشور مستقلی بود، ...

اگر کالیفرنیا یک کشور مستقل بود، با جی دی پی (تولید ناخالص داخلی) که دارد، با آن سیلیکان ولی اش، با آن صنعت فیلم و سینمایش، با این همه صنعت و کارخانه و معادنش، با بنادر عظیمش، با تأمین میوه و سبزیجات بخش اعظم کانادا و آمریکا و غیره و غیره، شاید یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان می بود. با این همه ثروت، اما، بنابه اعتراف یکی از سناتورهای این استان، یک سوم جمعیت ٣٨ میلیونی این استان در فقر زندگی می کنند.
در حول و حوش کش و قوس‌های مربوط به افزایش حداقل دستمزد، حداقل دستمزد در استان کالیفرنیا که ٩ دلار است، قرار است اول ژانویه ٢٠١٦ به ١١ دلار و در اوایل سال ٢٠١٧ به ١٣ دلار افزایش بیابد. کارگران، یعنی همان یک سومی که در فقر زندگی می کنند، فعلا باید در ثروتمندترین بخش دنیا همچنان انتظار بکشند. این یک قانون سیستم سرمایه داری است!


(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۵)

کارگران از رهبران خود حمایت می‌کنند

کارگران شرکت ریسندگی پرریس در دفاع از جعفر عظیم زاده اطلاعیه ای صادر کرده اند که در بخشی از آن آمده: "کینه ورزی و بازداشت ایشان توسط دستگاه قضایی که بخاطر تلاشش در راه بهبود زندگی کارگران بوده است، را محکوم" می کنیم. جعفر عظیم زاده یک رهبر دلسوز جنبش کارگری ایران است که هر جا کارگران درگیر مبارزه ای بوده اند، جعفر در کنارشان بوده. بقول کارگران ریسندگی پرریس: "او کسی است که جز به احقاق حقوق کارگران به چیز دیگری نمی اندیشد و همیشه دوشادوش کارگران در اعتراضات حق طلبانه شان حضور فعال داشته و چهره خوشنام کارگری ست."

این یادداشت اما درباره شخصیت جعفر عظیم زاده و دیگر فعالین کارگری نیست. یک یادآوری است که تلاش جعفر عظیم زاده، محمود صالحی، رضا شهابی، شاپور احسانی راد و دیگر فعالین کارگری دربند، اتفاقا برای همین احقاق حقوق کارگرانی است که شاید رابطه خاصی هم با این فعالین کارگری نداشته اند. باید مطبوعات پر شوند از پیام حمایت کارگران مراکز کارگری هر چه بیشتری از این فعالین و پیام محکوم کردن بازداشت آنها. پر شوند از نامه به نهادهای بین المللی برای اعتراض به دستگیری آنها. همین نوع گام‌ها جنبش کارگری را فرسنگها جلو می برد و تقویت می کند.

(از کامنتهای کارگری کارگر کمونیست ۳۶۵)

۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

یک یادآوری به مظفر محمدی

در سایت "آزادی بیان" با نوشته ای از مظفر محمدی تحت عنوان "علنی کار، ضد رژیمی گری و تحقیر سازمان مخفی" برخورد کردم که با همه بی ربطی اش به مبارزه کارگر و با همه وارونه سازیهایش و عدم اطلاعش از بحثهای زیاد در باره کار "قانونی" و علنی کارگر و تحزب کمونیستی و تکرار یکسری مسائلی که جزء خودش کسی جدی نمی گیرد، نمی شود از یک نکته‌ای که درباره فعالین کارگری در کردستان می گوید گذشت. او به این فعالین کارگری می گوید "نسل سوخته" و در ادامه توجیهات و "توضیحاتش" و در ادامه این برچسب و ادعای سخیف که "همه این فعالین کارگری اعضای سازمان‌های چپ ضدرژیمی و سنت پیشمرگه یاتی هستند" با تمسخر می گوید: "وقتی پیشمرگ با تفنگش علنی و با جسارت در مقابل دشمن ظاهر می شود، چرا فعال چپ و کمونیست و طرفدار پیشمرگ با هویت سازمانی و سینه سپر، جلو پلیس ظاهر نشود!"
فعلا از توضیح واضحات اینکه این "نسل سوخته" چه کسانی هستند و چه کارهای کرده اند که جامعه کردستان یک جامعه سرخ ضد سرمایه داری و معترض مانده است، می گذرم. اما تا آنجا که به تفنگ و "جسارت" برمی گردد، شک دارم که مظفر محمدی فراموش کرده باشد که تنها جریانی که از تفنگ و گارد و هنگ حرف می زند، محفل ایشان است. شک دارم که فراموش کرده باشد این کورش مدرسی بود که در کنگره حزبشان از کار نظامی‌ای و پیشمرگه یاتی‌ای که اینها و از جمله مظفر محمدی کردند و با تفنگ و "جسارت"شان رفتند دسته گل هم آب دادند حرف زد.
از نظر من دیگر مظفر محمدی و محفل ایشان در چنان جایگاه سیاسی مهمی نیستند که ارزش اتلاف وقت در پلمیک سیاسی را داشته باشند. خود او هم این را احساس کرده و به همین دلیل اینگونه غیرمسئولانه و بی ربط کاغذ سیاه می کند.

۴ ژوئن ۲۰۱۵

۱۳۹۴ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

سیاه‌نمائی نشده است، سیاه است

ایلنا گزارشی از چهار نفر با رخشان بنی اعتماد، کارگردان فیلم "قصه‌ها" که در آن به گوشه‌ای از "دغدغه‌های امروز جامعه کارگری" پرداخته است منتشر کرده است. خانم بنی اعتماد در جواب اینکه "در "قصه‌ها" فلاکت را بسیار کمتر از حقیقت نشان دادید" می‌گوید: "با این وجود به سیاه‌نمایی متهم شده‌ام." کسی که پایش در کفش کارگری در ایران که درآمدش چندین بار زیر خط فقر دستکاری شده نباشد، نمی‌تواند زندگی کارگران در ایران را درک کند. اما حداقل می‌شود با یک حساب سرانگشتی موقعیت سیاه خانواده‌های کارگری را نشان داد.
نزدیک به ٩٥ درصد نیروی کار در ایران، قراردادی با قرارداد موقت و یا سفید امضاء است. بخش وسیعی از این کارگران حداقل دستمزد و یا کمتر از آن می‌گیرند. خط فقر حداقل دو میلیون تومان است. این را نهادهای مختلف رژیم اسلامی به مناسبتهای مختلفی بیان کرده‌اند. آمارها از تعداد کسانی که زیر خط فقر زندگی می کنند را تا ٨٠ درصد هم برآورد کرده‌اند. حداقل دستمزد ٧١٢٤٠٠ تومان در ماه است. این حداقل دستمزد شامل حال کارگرانی است که مشمول قانون کارند. اما بخش وسیعی از کارگران به دلائل مختلفی مشمول قانون کار نمی‌شوند که در کارگاه‌های با شرایط کار وحشتناک کار می‌کنند و هیچوقت حداقل دستمزد را هم نمی‌گیرند. بخش وسیعی از کارگران روزانه سر کار می‌روند اما برای ماه‌ها منتظر پرداخت دستمزدهایشان می‌مانند. بر این آمار تعداد کسانی را که از فرط عدم توانائی تهیه یک قرص نان به قرص برنج رو می آورند را نیز اضافه کنید. تعداد زنانی که برای سیر کردن شکم کودک خردسالش مجبور به تن فروشی شده اند را اضافه کنید. تعداد کسانی را که برای فرار از این وضعیت به قتل و دزدی رو می‌آورند را نیز اضافه کنید. به این آمار، این گفته بانک مرکزی ایران را نیز اضافه کنید که "طبق بررسی‌های صورت گرفته ٢٤ درصد خانوارهای ایرانی بدون هیچ فرد شاغل هستند" و هزاران مورد دیگر را نیز هر یک از ما می‌تواند مثال بزند.
گفتن این واقعیات سیاه‌نمائی نیست؛ عمق موقعیت سیاهی است که خانواده کارگران در ایران در آن دست و پا می‌زنند.

("کامنتهای کارگری"، "کارگر کمونیست شماره" ۳۶۴)

کارگران معترض، اتحادیه‌های مطیع

استان انتاریوی کانادا در هفته‌ای که گذشت شاهد دو واقعه مهم کارگری بود که نشان داد تناقضی عمیق بین سیستم اتحادیه‌گرایی و کارگران معترض وجود دارد. یکی از این دو واقعه دستور بازگشت به کار به معلمان اعتصابی دبیرستان‌های چند شهر و شهرک استان انتاریو بود که نشان داد تریدیونیونیسم (سندیکالیسم و یا اتحادیه‌گرائی) چه لاشه مرده‌ای است که در این دوره و زمانه به درد هیچ کارگری نمی‌خورد. اتحادیه معلمان که یکی از بزرگترین اتحادیه‌هاست، با دستور وزارت کار و پارلمان استان اونتاریو، خطاب به معلمان: "برگردید سر کار، اعتصابتان غیرقانونی است!" مثل یک برده مطیع سرش را پائین انداخت و به اعضایش گفت که اعتصاب به آخر خط رسید! این موضع چندش‌آور را با اعتراض کارگران اداره پست منطقه‌ای از شهر تورنتو که از حمل یک روزنامه محلی حاوی مطالبی یهودی ستیز خودداری کردند مقایسه کنید که نه تنها به حرف هیچ مقامی گوش ندادند، بلکه در رسانه‌ها از موضع قدرت از تصمیم خود دفاع کردند.
شایان ذکر است که بخش وسیعی از دانش آموزان و خانواده‌هایشان، گرچه در موقعیت نامناسبی قرار گرفته بودند، اما از اعتراض معلمان برای دفاع از حقوق خود پشتیبانی می‌کردند. تا آنجا که به موضعی که اتحادیه معلمان گرفت برمی‌گردد، صرف اشاره به قانونگرائی جواب نیست. وقتی که یک تشکل بزرگ کارگری با ده‌ها هزار عضو به جامعه می‌گوید که اعتراض کارگری هیچ آینده‌ای ندارد، دارد بر تن زخم خورده جامعه‌ای معترض شلاق می‌زند.

("کامنتهای کارگری"، "کارگر کمونیست شماره" ۳۶۴)

دو قطبی کانون صنفی معلمان و معلمان معترض

کانون صنفی معلمان ایران (تهران) روز ٦ خرداد ٩٤ اطلاعیه ای بمناسبت به زندان فرستادن علی اکبر باغانی، یکی از اعضای رهبری این کانون، صادر کرد. در بخشی از این اطلاعیه آمده است "در طی نزدیک به دوسال اخیر نهادهای صنفی معلمان بیشترین حمایت ها را از رئیس محترم جمهور، دولت و وزیر آموزش و پرورش به عمل آورده اند" و نکات زیادی مثل آن. یک چنین اطلاعیه‌ای از جانب یک نهاد مستقل (غیردولتی) سئوالات زیادی را بالای سر این نهاد قرار می‌دهد.  در بخش دیگری از این اطلاعیه، بدترین نوع قانونگرائی را نیز به نمایش گذاشته و نوشته است: "کانون صنفی معلمان ایران به عنوان یک نهاد مدنی و صنفی پای بندی خود به قوانین رسمی کشور را همچون گذشته اعلام می‌نماید، لیکن این نکته را نیز نباید فراموش نمود که پای بندی نهادهای مدنی و اقشار مختلف جامعه به قانون در شرایط عدم الزام نهادهای مسئول حکومتی به قانون و یا استفاده ابزاری از آن، محلی از اعراب ندارد." بخش دوم این پاراگراف چیز زیاد مهمی نیست، چرا که تفسیربردار است؛ اما بخش اول آن در بهترین حالت پاشنه آشیل کانون صنفی معلمان و یا هر نهادی خواهد بود که بخواهد فعالیت خود را به موازین قانونی محدود کند. یک چنین نهادی کاملا ناکاراست و حتی شاید بتوان گفت مضر هم هست، اگر موازین فعالیتش را قوانین جمهوری اسلامی تعریف کند! قوانینی که نه اجازه اعتصاب می دهد و نه برای کسی در این جامعه جائی برای ابراز نارضایتی گذاشته است.
اما این اطلاعیه به نظر من، بخصوص در نتیجه گیری‌اش مضر بودن جهتگیری "کانون صنفی معلمان" را به حال اعضایش به نمایش گذاشته است. می‌نویسد: "کانون صنفی معلمان ایران ضمن دعوت همگان به التزام به قانون، خواهان آزادی هرچه سریعتر تمامی معلمان زندانی و توقف اجرای حکم علی اکبر باغانی دبیرکل سابق و نایب رئیس فعلی خود و دبیر شورای هماهنگی کانون‌های صنفی کشور، می‌باشد. ما ضمن پی‌گیری تمامی سازوکارهای قانونی برای رهایی این عزیزان، اعلام می‌نماییم در صورت بی‌نتیجه بودن این تلاش‌ها، مسئولیت رها شدن پتانسیل اعتراضی سرکوب شده در جامعه‌ی معلمان به عهده‌ی نهادهای به وجود آورنده چنین وضعیت ناخواسته‌ای است." اینجا دیگر رسما گفته است که کارش مهار اعتراضات بوده است! معلمان باید انتخاب کنند که آیا یک چنین نهادی شایسته نمایندگی صدای آنها را دارد؟!

("کامنتهای کارگری"، "کارگر کمونیست شماره" ۳۶۴)

کلک به کارگران در لس آنجلس نگرفت

هفته پیش گفتم که شهرداری لس آنجلس دارد به کارگرانش کلک مرغابی می‌زند. موضوع از این قرار است که زیر فشار جنبش قدرتمند افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار در آمریکا، این شهرداری لایحه افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار را تصویب کرد؛ اما کارگران فعلا باید تا سال ٢٠٢٠ سماق بمکنند. با این روند تورم و بحران قدرت خرید دستمزد ١٥ دلار در سال ٢٠٢٠ حتی به مراتب کمتر از حداقل دستمزد امروزه خواهد بود.
اما خبر افزایش حداقل دستمزد در لس آنجلس، ابتدا باعث شور و شوق وسیعی در بین فعالین کارگری و اجتماعی شد. اما همین که مستی از سرشان پرید، سردرد شروع شد! اکنون همه از این حرف مفت که کارگران باید ٥ سال انتظار بکشند تا دستمزدشان افزایش عددی پیدا کند عصبانی هستند. منتها تصمیم شهرداری شهر کوچک Emeryville در نزدیکی همین لس آنجلس که حداقل دستمزد را همین تابستان به ١٤.٤٤ دلار (دو برابر حداقل دستمزد کنونی آمریکا که ٧.٢٥ دلار است) افزایش دهد، صدای بقیه را هم در آورده است که چطور این یکی می‌تواند همین امروز دستمزد کارگران را افزایش دهد، اما آن شهر بزرگ و بسیار ثروتمند توانش را ندارد!؟ واضح بود که کلک "افزایش دستمزد" به سبک لس آنجلس نخواهد گرفت.

("کامنتهای کارگری"، "کارگر کمونیست شماره" ۳۶۴)

کارگران مجرم‌اند!

به دنبال اعتراض مهم کارگران کارخانه لوله و نورد صفا و متعاقب آن بازداشت شاپور احسانی راد و جعفر عظیم زاده از فعالین شناخته شده جنبش کارگری و از اعضای رهبری اتحادیه آزاد کارگران ایران، جمهوری اسلامی نتوانست اظهارنظر رسمی در این خصوص نکند. محسنی اژه ای، سخنگوی قوه تبهکار قضائی - قصاص اسلامی در این خصوص در جواب سئوالی که ایلنا در این باره جلو او گذاشته بود می گوید: "در کشور چندین هزار کارگر داریم. اگر دو نفر از آنها در گوشه‌ای از کشور بازداشت شوند دلیلی بر افزایش بازداشت‌ها نیست. معتقدیم کارگران بابصیرتی داریم که مسائل خود را از مجرای قانون دنبال می‌کنند اما هر فردی ممکن است مرتکب جرم شود." کارگران چه جوابی دارند؟

افزایش بازداشت‌ها
اینکه جمهوری اسلامی فعالین کارگری و کارگران معترض را دستگیر می‌کند و این دستگیری‌ها در یکی دو سه هفته گذشته رو به افزایش یافته آنقدر عیان است که حتی از استانداردهای تا بحال شناخته شده خود جمهوری اسلامی هم فراتر رفته است. بازداشت و زیر فشار گذاشتن یک گروه از کارگران معترض معدن بافق یک نمونه بارز است. دستگیری شاپور احسانی راد و تهدید تعداد زیادی از کارگران کارخانه لوله و نورد صفا نمونه دیگری است. این مسئله است که ایلنا را به سئوال و اژه‌ای را هم به سرهم کردن جوابی واداشته است.
جمهوری اسلامی در همین مدت چندین فعال کارگری از جمله محمود صالحی، عثمان اسماعیلی، جعفر عظیم زاده، جمیل محمدی، علی اکبر باغانی، منیژه صادقی، آرام زندی، داوود رضوی، ابراهیم مددی، فواد زندی، کورش بخشنده، خالد حسینی، رضا امجدی، حامد محمودنژاد، نظام صادقی و ریبوارعبدالهی را دستگیر و روانه زندان کرده است. حکم بازداشت‌های تعلیقی و تعزیری را به تعدادی از فعالین کارگری و فعالین جنبش‌های اعتراضی مثل اسماعیل عبدی یادآوری کرد. فعالین کارگری زیادی، از جمله حسن رسول نژاد، هادی تنومند، جمال میناشیری، قاسم مصطفی پور، محمد کریمی، فرزاد مرادی نیا و ابراهیم مصطفی پور یا در حال گذراندن حبس تعزیری هستند و یا منتظر احکام زندان. شاهرخ زمانی، محمد جراحی، بهنام ابراهیم زاده، رضا شهابی، بهشتی لنگرودی، یوسف آب خرابات، رسول بداغی، محمود باقری، عبدالرضا قنبری و واحد سیده همچنان در زندان هستند و صدها تن از فعالین کارگری در نیشکر هفت تپه، در شرکت واحد، در نساجی های کردستان، در پتروشیمی ها، در تراکتورسازی تبریز، در بافق، در ذوب آهن، در ایران خودرو، در بین معلمان و غیره و غیره نیز با وثیقه های سنگین به خاموشی کشانده شده اند تا فعالین و رهبران کارگری بدانند چه سرنوشتی در انتظار آنها هم می تواند باشد.

کارگران مرتکب جرم شده اند
اما حتی جمهوری اسلامی هم کسی را بدون ارتکاب به جرمی، که خود حدود و ثغور آن را تعیین می کند، بازداشت و زندان نمی کند. جرم کارگران معترضی که زیر فشارند و بالاتر ذکرشان رفت اعتراض به موقعیت معیشتی ای است که جمهوری اسلامی بر جامعه تحمیل کرده است. جرمشان اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهاست. به عدم پرداخت بیمه کارگران است. به بیکارسازیهاست. جرمشان تلاش برای متشکل کردن کارگران، تلاش برای راه و چاه نشان دادن است. جرمشان اعتراض به قراردادهای موقت و سفید امضاست. جرمشان اعتراض به تبعیض بر علیه کارگران افغانستانی است. جرمشان اعتراض به دستمزدهای چندین برابر زیر خط فقر است. جرمشان این است که می خواهند اول ماه مه را جشن بگیرند. جرمشان در یک کلام این است که یک زندگی شایسته انسان امروزی می خواهند.
کارگران مجرمند چرا که اعتراض و اعتصاب در جمهوری اسلامی حرام است و سرکوب می شوند و کارگران گوششان به این حرام و حلال‌ها بدهکار نیست و اعتراض و اعتصاب می کنند. منتها مشکل جمهوری اسلامی این است که جامعه پر شده است از اعتراض و اعتصاب و پر شده است از مجرم! جمهوری اسلامی اما توان دستگیری همه کارگران و همه معترضین را ندارد و فعلا کارگران شناخته شده بعنوان رهبران و فعالین کارگری، که محسنی اژه‌ای آنها را "تحریک کننده" می‌داند، دستگیر می‌کند و زیر فشار می‌گذارد. آنها را می‌گیرند و زیر فشار می‌گذارند تا توده کارگران را عقب برانند.

جرم شاپور احسانی راد و جعفر عظیم زاده
آن "ارتکاب به جرمی" که محسنی اژه ای در مورد شاپور احسانی راد و جعفر عظیم زاده می گوید در مورد مشخص اعتصاب کارگران کارخانه لوله و نورد صفا است.
پیشنهاد می کنم که اژه ای و جمهوری اسلامی، که کل ثروت ایران در اختیار آنهاست و می توانند مجربترین وکلا را از هر کجا که خواستند استخدام کنند به شاپور و جعفر در رسانه های سراسری خود تفهیم جرم کنند و اجازه بدهند که آنها هم از خود دفاع کنند.
جرم بیش از هزار تن از کارگران لوله و نورد صفا و از جمله شاپور و جعفر این است که دستمزدهای پرداخت نشده چندین ماه گذشته خود را طلب می کنند. جرمشان این است که مجامع عمومی خود را تشکیل دادند و در این مجامع دسته جمعی تصمیم گرفتند. جرمشان این است که گول وعده و وعیدهای کارفرما را نخوردند. جرم کارگران این است که به کارفرما اعتراض کردند که چرا حق بیمه شان را چندین ماه است که به تأمین اجتماعی پرداخته نکرده و آنها را با مشکل تمدید دفترچه های بیمه مواجه کرده است.


مجرای قانونی
این ادعا که گویا کارگران می توانند "از مجرای قانون مسائل خود را دنبال کنند" دروغ است. هزار بار دروغ است. هیچ تک انسانی، چه برسد به بیش از هزار کارگر در کارخانه لوله و نورد صفا، هزاران کارگر در معدن بافق، هزاران کارگر در ایران خودرو، هزاران کارگر در پتروشیمی ها، صدها کارگر در فولاد زاگروس، در کشتی سازی ایران صدرا، در کاشی گیلانا، در کارخانه پروفیل ساوه، در کشت و صنعتها، دهها هزار معلم و پرستار و بازنشسته، و غیره و غیره که هر روز به اشکال مختلفی اعتراض و اعتصاب می کنند، دوست ندارند با چماقداران سپاه و ناجا و حراست دست به یقه شوند و سینه شان را سپر گلوله این جنایان بکنند. مجبورند اعتراض کنند و دست به یقه شوند چرا که هیچ مجرای قانونی‌ای که گوش شنوا و حرف حسابی برای حل مشکل کارگران داشته باشد در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی وجود ندارد! لطفا محسنی اژه ای این مجراها را و تجاربی را که این مجراها کارگران معترض را قانع کرده را به جامعه معرفی کند!
ما عدالت اسلامی اینها را با پوست و گوشت خود لمس کرده‌ایم. مجراهای قانونی اینها را می شناسیم. از یاد نبرده‌ایم که جمهوری اسلامی کارگران معترض در شهرک خاتون آباد کرمان را از زمین و هوا به گلوله بست. از یاد نبرده‌ایم که کارگرانی را که می‌خواستند اول ماه مه را در شهر سنندج جشن بگیرند شلاق زد.

٣١ مه ٢٠١٥

۱۳۹۴ خرداد ۱۱, دوشنبه

انقلاب اکتبر و ایران

مصاحبه با ناصر اصغری

جوانان کمونیست: این روزها سالگرد انقلاب اکتبر است. انقلابی که طبقه کارگر به واسطه آن برای اولین بار قدرت را به دست گرفت. انقلابی که با وجود شکست اش بزرگترین و تاثیر گذارترین رویداد جهان محسوب می شود. آیا اصولا جا دارد كه به یك واقعه شكست خورده بپردازیم؟ و یا چگونه می شود این شكست را توضیح داد؟
ناصر اصغری: ژان پل سارتر می گوید كه ترقی جامعه بشری حاصل یك شكست تا شكست بعدی است (یا چیزی مثل این). این البته به یك معنا درست است، اما مثل این می ماند كه كسی لیوان نصفه را نیمه خالی ببیند و كس دیگری آن را نیمه پر. منظورم این است كه كسی كه آن را نیمه خالی می بیند، به بعد منفی آن فكر می كند؛ در حالی كه كسی كه آن را نیمه پر می بیند، بعد مثبت آن در نظر دارد. می خواهم بگویم اگر واقعه ای دستاوردهای عظیمی مثل دستاوردهایی كه انقلاب اكتبر بر جای گذاشت داشته باشد، دیگر نمی شود آن را خشك و خالی “شكست خورده” خواند. اگر این معیار باشد، پس انقلاب كبیر فرانسه هم یك واقعه شكست خورده است. در حالی كه می دانیم هر دو این انقلابات روسیه و فرانسه، عظیم ترین تأثیرات را بر جامعه بشری گذاشتند. اگر منظور این است كه امروز كمونیستها در آن جامعه در قدرت نیستند، خوب این یك بحث دیگری است. كسانی مثل ما در همان زمان در قدرت بودن استالین را هم آن جامعه را یك جامعه غیرسوسیالیستی می دانستند. در حالیكه كسانی كه “شكست” انقلاب اكتبر را امروز جشن گرفته اند، بر این باورند كه این انقلاب در سال ١٩٩١ شكست خورد.
از اینها اما بگذریم. بعد از انقلاب در روسیه، تمام نیروهای ارتجاع شكست خورده كه زیر عنوان “ارتش سفید” فعالیت می كردند، بر علیه بلشویكها و حكومت نوپای كارگری دست به اسلحه بردند. این ارتش شامل طرفداران تزار، طرفداران كرنسكی و دولت موقت روسیه، منشویكها، اس آرها، مذهبیون و غیره می شد. علاوه بر این ارتجاع داخلی، حداقل دولت ١٤ كشور از جمله آمریكا، آلمان، فرانسه، ژاپن و انگلیس مستقیما در حمله به دولت نوپای كارگری دست داشتند. انقلاب بالاخره در جنگ با اینها پیروز شد؛ منتها اقتصاد روسیه كه قبل از جنگ جهانی اول درب و داغان بود، اقتصاد دولت نوپای بعد از پیروزی بر قوای ارتجاع، به یك پنج اقتصاد قبل از جنگ تقلیل پیدا كرد. از اواخر سال ١٩١٨ تا اواخر سال ١٩٢٠، ٩ میلیون نفر از جمعیت روسیه آن زمان بر اثر گرسنگی، جنگ، سرما و بیماریهای واگیر جان خود را از دست دادند. هسته اصلی مدافعین انقلاب در ارتش سرخ سازمان یافته بودند كه بخش زیادی از این انقلابیون در جنگ با ارتش سفید و مدافعین خارجی آنها جانشان را از دست دادند. از طرف دیگر در داخل خود حزب بلشویك هم جدالهای سیاسی مهمی در جریان بود. مشخصا می شود از جناح تروتسكی، بوخارین، استالین، اپوزیسیون چپ، زینویف و غیره اسم برد. بالاخره جناح استالین، كه سیاست بورژوازی صنعتی روسیه را به پیش می برد، با قلع و قمع فیزیكی مخالفین سیاسی خود در درون حزب بلشویك و كمینترن قدرت حزبی را قبضه كرد. می خواهم بگویم كه اگر كسی بخواهد دنبال شكست انقلاب اكتبر بگردد، باید به همان سالهای اول به پیروزی رسیدن استالین مراجعه كند.

جوانان كمونیست: این را كمی توضیح بدهید، برای اینكه امروز اگر شما به كسی بگویید كه حكومت شوروی حكومتی سوسیالیستی نبود، می تواند به شما بگوید كه مثلا جمهوری اسلامی هم حكومت واقعی اسلامی نیست. یا اینكه كشورهایی كه ادعای دمكراسی دارند هم دمكراسی واقعی نیستند. اینها را چگونه می شود توضیح داد و یا از هم تفكیك كرد؟
ناصر اصغری: در روسیه از ابتدا كه انقلاب شد هدف نیروهای درگیر انقلاب لغو مناسبات طبقاتی بود. شما وقتی ماركس را مطالعه می كنید متوجه این می شوید كه تك تك نوشته هایش در نقد این مناسبات است. در نقد سانسور، مذهب، ارتش، نابرابری زن و مرد، كار كودك، ساعات طولانی كار، مناسبات استعماری و غیره است كه همگی در خدمت سفت كردن مناسبات تولیدی طبقاتی هستند. تمام هدف انقلاب اكتبر هم در همین راستا بود.
نكته دیگری كه دوست دارم در همین رابطه به آن اشاره كنم، مسئله برخورد كمونیستها و نیروهای بورژوائی به جنگ جهانی اول است. در آن جنگ از دو طرف به مردم وعده داده شد كه اگر طرفین (وعده دهندگان) به قدرت برسند، جنگ را خاتمه خواهند داد. از این دو، یكی از كاندیداهای ریاست جمهوری در ایالات متحده آمریكا بود كه اتفاقا تمام نیروهای چپ و انقلابی آن كشور، از جمله جان رید نویسنده كتاب مشهور “ده روزی كه جهان را لرزاند”، از ایشان حمایت می كردند؛ و دیگری هم لنین و بلشویكها بودند كه به مردم روسیه وعده دادند اگر قدرت سیاسی را بگیرند جنگ را خاتمه خواهند داد. زمانی كه كاندیدای ریاست جمهوری “طرفدار خاتمه دادن به جنگ” در آمریكا قدرت را گرفت، زیر قولش زد و با بهانه های همیشگی شان به جنگ و كشت و كشتار ادامه دادند. در حالیكه بلشویكها با تسخیر قدرت سیاسی، روز بعد آتش بس یكجانبه اعلام كردند و بقول خود وفا كردند. بلشویكها با تسخیر قدرت سیاسی، تمام قراردادهای استعماری دولت تزار با دول ضعیف مثل ایران تحت حاكمیت قاجار را ملغی اعلام كردند كه میلیاردها دلار به روسیه بدهكار بودند. كجا چنین برخوردی انسانی از هیچ دولت مسلمان و یا دمكراسی دیده اید؟ قرآن و نهج البلاغه و غیره را كه ورق می زنید، سطر سطر آن از قتل و قتال، زن آزاری، نابرابری زن و مرد، مسلمان و كفار، خودی و غیرخودی، تقدس مالكیت خصوصی و غیره می گوید. زن كافر بر مسلمان حلال است! مال كافر بر مسلمان حلال است! بچه ٦ سال به عقد مرد ٦٠ ساله در می آید. فكر كردن به این دنیا قدغن است! اینجا اصل بر نابرابری و قلدری است.
دمكراسی هم همینطور. ارتش و ساواك و جاسوس پرورش می دهند كه از بانكها و نابرابری پاسداری كنند. من كاری ندارم كه طرف در ظن خودش دمكراسی را چطوری معنی می كند. اما شما بیانیه حقوق بشر را كه دمكراسی مبنایش آنجاست، مرور كنید اصل تقدس مالكیت خصوصی است. چه C. B. Macpherson را مطالعه كنید كه تقریبا هر كسی كه در كارش جدی است، تعریف او را از دمكراسی قبول دارد، و چه حسین بشیریه را كه پدر جامعه شناسی لیبرالی و دمكراسی خواهی در ایران معرفی شده است، دمكراسی را همانی كه خدمتتان عرض كردم معنی كرده اند. یعنی اصل بر نابرابری است. اصل بر مقدس بودن مالكیت خصوصی. می خواهم بگویم كه شما قبل از اینكه كسی چه می گوید، باید به این مراجعه و توجه كنید كه چه اهدافی باعث بروز چنین ایده هائی كه در ادامه عملی شدند، شده اند. یكی برابری و لغو مناسبات طبقاتی است و دیگری جاودانه كردن مناسبات طبقاتی تحت عناوین آسمانی و تقدس مالكیت خصوصی.


جوانان كمونیست: قبل از اینكه به سئوال بعدی بپردازیم، می خواهیم منظورتان را از مالكیت خصوصی را بدانیم. به كمونیستها ایراد می گیرند كه منظورشان از الغای مالكیت خصوصی اشتراكی كردن كت و شلوار و مسواك است!
ناصر اصغری: واضح است كه یك انسان با عقل سالم چنین تصویری از برابری و لغو مالكیت خصوصی ندارد. منظور ما، همچنانكه در انقلاب اكتبر هم عملی شد، لغو مالكیت خصوصی یعنی از دست سرمایه داران در آوردن وسائل معیشت جامعه است. اكنون شما به این دنیا نگاه كنید، تمام كارخانجات، معادن، آبها، زمین و وسائل عمومی حمل و نقل در دست عده معدودی هستند و بقیه برای زنده ماندن باید از صبح تا شب جان بكنند. در واقع زندگی قریب به اتفاق انسانها را، با تصاحب و كنترل بر وسائل تولید عمومی، به گروگان گرفته اند. در نتیجه می خواهم بگویم كه لغو مالكیت خصوصی یعنی اشتراكی كردن مالكیت بر وسائل تولید و معیشت انسانها.

جوانان كمونیست: در جواب سئوال اول از دستاوردهای انقلاب اكتبر گفتید. بطور مشخص از چه دستاوردهایی می شود صحبت كرد؟
ناصر اصغری: انقلاب اكتبر را می شود از دو نظر موفقیت خواند و به دستاوردهای هم عینی (قابل مشاهده) آن و هم ذهنی (درونی) اشاره كرد. دستاورد ذهنی آن این بود كه طبقه كارگر به قدرت خود پی برد كه می شود انقلاب كرد و زنجیرهای بردگی را دور انداخت. طبقه ای برای اولین بار در تاریخ قدرت سیاسی را تسخیر كرده و توانسته بود از آن محافظت كند كه كارگران در سراسر جهان آن را قدرت خود محسوب می كردند و دست درازی به آن را دست درازی به خود میدانستد. طبقه كارگر اكنون به قدرتی پی برده بود كه تا آنزمان اینجا و آنجا از جانب كسانی در تئوری از آن شنیده بودند. تلقی بشر از خود را برای همیشه تغییر داد. اما دستاوردهای عینی آن، طبقه حاكمه در سراسر جهان را وادار به عقب نشینی های عظیم كرد. اجازه بدهید كه به چند دستاورد كه حتی امروز هم برای بسیاری عجیب به نظر می رسند، اشاره ای بكنیم. حكومت تازه به قدرت رسیده كارگری در روسیه، كنترل تولید در كارخانه را به كارگران و تشكلهای آن واگذار كرد. زمین را به كسانی داد كه روی آن كار می كردند. با یك فرمان به تمام كشورهایی كه به زور ضمیمه روسیه شده بودند، آزادی جدا شدن داد. تمام ملیتهای در چهارچوب كشور روسیه آن زمان به حق تعیین سرنوشت، كه آن زمان یك ركن اصلی مبارزات رهائیبخش حول همین مسئله می چرخید، رسیدند. دولت كارگری تمامی قراردادهای استعماری را ملغی اعلام كرد. روابط غیرشرعی زناشوئی (زنا) و همجنسگرائی، كه تا قبل از انقلاب اكتبر از جرائم جنائی بودند را غیرجنائی اعلام كرد. به تمام كودكان، جدا از اینكه در چه مناسباتی به دنیا آمده اند، حقوق یكسان تعلق گرفت. تبعیض بر علیه كودكانی كه بدون روابط زناشوئی پدر و مادر به دنیا می آمدند را جرم اعلام كرد. بكار بردن ترمهای تحقیرآمیزی چون “حرامزاده” بر علیه این كودكان جرم اعلام شد. دخالت در زندگی خصوصی افراد را جرم اعلام كرد. به تمام شهروندان روسیه، صرفنظر از نژاد، جنسیت، مالكیت و غیره، حق رأی برابر برای انتخاب شدن و انتخاب كردن داده شد. قوانین كهنه و مذهبی ازدواج و طلاق را ملغی اعلام كرد. شما این دستاوردها عملی و ملموس را كه در آن مملكت به قانون تبدیل شدند با دمكراسی و صدور دمكراسی مقایسه كنید! كدام آدم منصف و شریفی این را با چین و كره شمالی و جمهوری اسلامی و آمریكا مقایسه می كند!؟

جوانان كمونیست: تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران آن زمان چه بود؟
ناصر اصغری: تأثیر انقلاب اكتبر را می شود از چند زاویه نگاه كرد. زمانی كه دهقانان از روستاهای ایران از زمین كنده می شدند و دنبال كار می گشتند، جامعه ایران هنوز به آن صورت ظرفیت اشتغال كارگران را در سطحی كه نیروی آماده بكار وارد بازار كار شده بود، نداشت. بخش وسیعی از این نیروی كار آماده بكار، برای یافتن كار و لقمه نانی راهی مراكز صنعتی در روسیه تزاری و مشخصا مناطق قفقاز امپراطوری روسیه شدند. شهرهای بزرگ و صنعتی مثل باكو مراكز تجمع بزرگ كارگران ایران شدند. این كارگران توسط سوسیال دمكراتهای روسیه آموزش داده و سازماندهی می شدند. این كارگران مهاجر، با برگشت به ایران، كوله باری از تجربه سیاسی و انقلابی بهمراه می آوردند. حزب كمونیست اولیه ایران در واقع توسط همین انقلابیون تشكیل شد. رهبران این حزب در ایجاد نهادهای دمكراتیك مثل سندیكاهای كارگری، انجمنهای زنان و جوانان و نویسندگان نقش اصلی را داشتند.
از طرف دیگر با برخورد برابر حكومت نوپای كارگری روسیه به ایران، لنین و بلشویكها تأثیر عمیقی بر روشنفكران ایران گذاشتند. ملك الشعرای بهار، ابوالقاسم لاهوتی، نیمایوشیج، ابوالقاسم عارف (عارف قزوینی) و خیلی های دیگر در مدح انقلاب كارگری اكتبر شعر سرودند. علی اكبر دهخدا كه یكی از مؤثرترین روشنفكران آن دوره بود، مدافع لنین و انقلاب اكتبر بود. حتی گویا محمد مصدق هم در مدح این انقلاب حرفهایی زده است. بسیاری از روشنفكران خانواده قاجار هم شیدای این انقلاب شدند. بالاتر اشاره كردم كه لنین و بلشویكها با یك فرمان تمام بدهی های قاجار كه در واقع از باجگیری از مردم زحمتكش باید تهیه می شود، را بخشیدند. حالا شما این را با برخورد مردم ایران با كشورهای صادر كننده دمكراسی مقایسه كنید. كلك، دزدی، چشمداشت، دروغ و غیره كه از جانب انگلیس و آمریكا به این مردم شده است، هنوز هم كه هنوز است، این تنفر مردم از انگلیس و آمریكا برای خیلی ها دكان و بازار شده است.

جوانان كمونیست: انقلاب اكتبر با رهبری حزب بلشویك و لنین به پیروزی رسید. جایگاه حزب در یك انقلابی مثل انقلاب اكتبر در چیست؟
ناصر اصغری: آیا طبقه كارگر بدون حزب خود می تواند قدرت را بگیرد؟ و اگر فرضا قادر به این كار شد، می تواند قدرت سیاسی را نگه دارد؟ اینجا اجازه بدهید كه به یك پروسه كه طی كرده و امروز ما را شكل داده است، اشاره ای بكنم. به تجربه انقلاب كبیر فرانسه زیاد اشاره شده است كه چگونه بورژوازی آریستوكراسی و اشراف را شكست داد و موانع سر راه توسعه سرمایه داری را كنار زد. اما واقعیت این است كه جنگ اصلی در خیابانها را كارگران و یا آنچه كه در آن انقلاب به sans-culotte مشهور بودند به پیش بردند و اشرافیت را شكست دادند. تا قبل از آن بورژوازی در هلند و انگلیس هم انقلاباتی كرده بود كه امروزه كسی نه به آنها اشاره ای می كند و نه اهمیت آنچنانی در مقایسه با انقلاب فرانسه در سرنوشت بشریت داشته اند. منتها آنچه را كه می خواهم به آن اشاره كنم، این است كه  sans-culotteها رهبری بورژوازی را قبول كرده بودند و بورژوازی هم صرفا از این سر كه با در كنترل داشتن قدرت این كارگران، وارد انقلاب شد. منتها در انقلابات ١٨٤٨، كارگران دیگر به رهبری بورژوازی بدون قید و شرط تن ندادند و اصل شكست این انقلابات هم همین بود كه بورژوازی به زیر شنل شاهان و اشراف در ترس از قدرت كارگران خزید. منتها شورش كمون پاریس كه طبقه كارگر برای اولین بار قدرت سیاسی را تسخیر كرد، حاصل شجاعت و قهرمانی طبقه كارگر پاریس بود. طبقه كارگری كه شجاعت بی مانندی به خرج داده، بورژوازی را شكست داده بود اما خود نه طرحی برای پیشروی داشت و نه حزبی برای راه نشان دادن. سرنوشت كمون را هم می دانیم. اما برای دفعه بعد كه طبقه كارگر برای تسخیر قدرت گام برداشت، این بار در روسیه و با حزب خود و با برنامه این كار را كرد. انقلاب اكتبر، همچنانكه تروتسكی هم در كتاب تاریخ انقلاب روسیه می گوید، در واقع ثابت كرد كه بدون حزب بلشویك امكان پذیر نمی بود. حزبی كه برنامه و طرح دارد، رهبران كارگری و جنبش زنان و غیره را در خود دارد و می تواند جامعه را سازمان بدهد. می تواند جامعه انقلاب كرده را برای برنامه های بعدی پشت سر خود داشته باشد و انقلاب را به یك هدف مشخص برساند. حزبی كه اعتراضات جاری در جامعه را به یك كانال سازنده هدایت می كند. در این باره حتما باید در جای دیگری و به تفصیل صحبت كرد. آنچه كه می خواهم فقط گذرا به آن اشاره كنم، این است كه بدون یك حزب قوی و منسجم، طبقه كارگر هیچگاه قادر نخواهد بود قدرت سیاسی را از دست بورژوازی در بیاورد. اینهایی كه امروز، و ظاهرا در كمپ چپ با حزبیت و تحزب كارگری مخالفت می كنند، چرت و پرتهای میدیای بورژوازی را قورت داده اند كه گویا اگر كارگران حزب نسازند و یا به حزب خودشان نپیوندند، كاری را می توانند بكنند. كارگر بدون حزب نه تنها همیشه برده كار مزدی خواهد ماند، بلكه حتی دستمزدش را هم نمی پردازند. حتی از سندیكای خود هم محروم خواهد ماند.

جوانان کمونیست: با توجه به مبارزه بی امانی که در ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی در جریان است، به نظر شما پیروزی انقلاب اکتبر به رهبری بلشویک ها چه درس هایی برای انقلاب ایران دارد؟
ناصر اصغری: درس اول و ساده آن این است كه بدون پیوستن به حزب طبقه كارگر، امكان پیشروی یا وجود ندارد و یا هم خیلی محدود خواهد بود. درس مهم دیگرش این است كه حتی اگر قادر باشیم جمهوری اسلامی را در شكل كنونی اش شكست بدهیم، اگر قدرت سیاسی را از دست طبقه سرمایه دار در نیاوریم، بورژوازی با چهره دیگری و برای یك دوره دیگر همان بساط استثمار و مناسبات طبقاتی را پهن خواهد كرد. بورژوازی امروز حتی یك وجب آزادی به كسی وعده نمی دهد. وعده می دهد كه پس از فردای جمهوری اسلامی، به شما امكان می دهد كه با رأی خود كسانی را انتخاب كنید كه شیوه استثمار را آنها تعیین كنند. یعنی چیزی مثل پاكستان و مصر و هند را وعده می دهد. انقلاب اكتبر نه تنها اینگونه كلاهبرداریها را قبول نكرد و از آنها پرده برداشت، بلكه رسما به آنچه كه به رفاه انسان ربط مستقیم دارد، وفادار ماند و انسان را به آینده خود امیدوار كرد. اگر انقلاب ایران امیدی در دل كسی زنده كرده است، همین جنبه آن است كه روزنه ای به دنیای بهتر باز شود. همان امیدی كه انقلاب اكتبر به جهانیان داد.

جوانان کمونیست ۴۷۸