۱۳۹۴ خرداد ۱۱, دوشنبه

لنین و آزادی

سعید صالحی نیا در نوشته "تعمیق درك كمونیستی از آزادی و عبور از لنین، پاسخ چهارم به شاهو پیرخضرائیان" می گوید: "آنها كه وجود آزادی را مشروط به از بین رفتن جامعه طبقاتی می كنند در واقع می پذیرند كه تا موقعی كه جامعه طبقاتی هست، آزادی نیست و این توجیه تئوریك دیكتاتوری بخاطر ایجاد جامعه بدون طبقه است كه اساس نظریه لنینی آزادی است! اینكه لنین سركوب كرد و اعدام را تئوریزه كرد دلیلش اینست كه در جامعه طبقاتی امكان آزادی را منكر می شد." به نظر من كل مشكل بحث سعید صالحی نیا از همان نوشته اولش تا همین آخرین نوشته اش، همین درك اشتباه وی از آزادی است كه آن را به لنین نسبت می دهد. می پذیرد كه با وجود جامعه طبقاتی آزادی ممكن است. این با نفس مبارزه طبقاتی مغایر است. با باور به طبقات مختلف و مبارزه برای محو طبقات در جوامع طبقاتی در تضاد است. ما در تشریح شعار “آزادی، برابری، حكومت كارگری” آزادی را چنین توصیف كرده ایم: “آزادى” يعنى رهايى کامل از قدرت و حاکميت اقتصادى، سياسى و فرهنگى سرمايه و سرمايه دارى، يعنى رهايى از کليه روابط، مناسبات و نهادهاى اسارت آور و سرکوبگر جامعه بورژوايى، يعنى رهايى از چنگال بردگى مزدى، رهايى از انقياد طبقاتى، رهايى از سرکوب ماشين دولتى بورژوازى، رهايى از بى حقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاى خرافه آميز و عقب مانده جامعه موجود، رهايى از ستم هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايى.” (منصور حكمت، شماره ١٤ نشریه “كمونیست”، ارگان مركزی حزب كمونیست ایران، ٣٠ آبان ١٣٦٣) کسی می تواند این را قبول نداشته باشد. می تواند برای آزادی یك تعریف دیگری داشته باشد. فعلا كه حزب كمونیست كارگری، حزب كمونیست ایران، حزب كمونیست كارگری چپ عراق، حزب حكمتیست، حزب كمونیست كارگری عراق، حزب كمونیست كارگری كردستان، سازمان سوسیالیستهای كارگری افغانستان، مبارزان كمونیست، كانون دفاع از كمونیسم و تعداد بسیار زیادی از افراد دیگر این تعریف را قبول دارند. اما قبل از ارائه یك تعریف مشخص دیگر، هر كسی از آزادی در جامعه سرمایه داری حرف بزند، همان آزادیهای لیبرالی را می شود از بحث ایشان استنتاج كرد.

نكته دوم اینكه ما فی الحال داریم در جامعه سرمایه داری زندگی می كنیم. داریم می بینیم كه چه دماری از روزگار انسانها در می آورند. واقعا مبارزه برای به دست آوردن این آزادی است كه ما را خلاف جریان كرده است!؟ تا زمانی كه انسان در جامعه ای قوه كارش را بالاجبار می فروشد كه از گرسنگی خود و فرزندانش تلف نشوند، نه تنها آزاد نیست، بلكه برده دستمزد است. زندگی اش را گرو گرفته اند. این نه تنها در مورد آمریكا كه بساط اعدام و خرافه مذهبی و غیره پهن است صدق می كند، بلكه حتی در كشوری مثل سوئد هم كه بهشت سوسیال دمكراسی هست كه در آن بیمه بیكاری هم هست، حكم اعدام هم لغو شده است، مذهب هم امر خیلی خصوصی تر است، زن و مرد هم خیلی برابرترند و غیره هم صدق می كند. ما وقتی از آزادی حرف می زنیم، از آزادی ـ به معنائی كه در بالا به آن اشاره كردم، برای همه صحبت می كنیم. منتها كسی می تواند واقعا هیچگونه محدودیتی نداشته باشد. می تواند از خرج كارخانه باباش اصلا هرچه دلش خواست بكند و ترسی هم از بیكاری و بی پولی نداشته باشد. اما قریب به اتفاق مردم جوامع طبقاتی یك چنین وضعیتی را حتی نمی توانند برای یك لحظه تصور هم بكنند. من در عرض ٢٠ سال گذشته برای دو هفته بیكار شدم، واقعا وحشت برم داشته بود. یك لحظه نمی توانستم تمركز بكنم كه چگونه كرایه خانه ام را بپردازم و چگونه بدهی های بانكی ام را بپردازم. همكاری دارم كه یك هفته حقوقش را اشتباها دیر پرداخت كردند. پول قهوه دو روزش را از ماها قرض می كرد. گروگان گیری به معنای واقعی كلمه! وقتی كه حتی یك نفر هم در جامعه ای درگیر چنین وضعیتی باشد، نمی شود از آزادی در آن جامعه صحبت كرد؛ همچنانكه اگر حتی یك نفر هم در مملكتی در عرض ١٠٠ سال اعدام بشود، نمیشود ادعا كرد كه آن مملكت حكم اعدام را لغو كرده است. بطور خیلی خلاصه اگر یك فرد كمونیست بخواهد آزادی را فرموله كند، در لغو كار مزدی خلاصه می شود. چرا كه كار مزدی سانسور را لازم دارد، اعدام را لازم دارد، ناسیونالیسم را، مذهب و زندان و خرافه و بیكاری و هزار و یك بدبختی كه انسان در این دوره و زمانه درگیرش است را لازم دارد. اگر كسی بتواند كار مزدی را لغو كند، آزادی را بدست آورده است. منتها انسان برای یك لحظه هم از اینكه سعی كند فشار سانسور، مذهب، بیكاری، ناسیونالیسم و غیره را كنار بزند، باز نمی ایستد. در این گیر و دار گاها بورژوازی عقب نشینی هائی هم می كند. اما نباید این را بعنوان اعطا آزادی و یا امكان وجود آزادی و آن هم تمام آزادی جا زد.

درباره لنین
به نظر من كسی كه ادعا كند افكار و پراتیك لنین مغایر با آزادی بودند، باید كار بیشتری از یكی دو مقاله عرضه كند. و من ابدا منظورم تنها سعید صالحی نیا نیست. انسان اول باید با خودش فكر كند كه چرا كسی مجبور باشد اعدام كند. چرا سانسور و زندان و غیره در جامعه طبقاتی الزامی می شوند. كسی كه این محدودیتها را اعمال می كند، چه نفعی در آنها دارد؟ قبل از اینكه به جواب این سئوال بپردازیم می خواهم معضلی را كه سعید با آن روبرو هست طور دیگری با خود سعید در میان بگذارم. من و سعید صالحی نیا هر دو عضو حزب كمونیست كارگری هستیم و در جامعه ایران مخالفت با اعدام و گرفتن حق حیات انسان با این حزب تداعی شده است. به فرض اگر فردا انقلابی در لهستان شد و قدرت سیاسی به دست شوراها افتاد. و بورژوازی از آلمان، اوكرائین، جمهوری چك، بلاروس و غیره به حكومت كارگری تازه تأسیس حمله كرد. در چنین شرایطی البته كه كسانی زیر دست و پای دو طرف تلف خواهند شد. برخورد ما بعنوان طرف سوم به حكومت كارگری چه می تواند و یا بهتر است بگویم چه باید باشد؟ هر كسی تاریخ انقلاب روسیه را خوانده باشد می داند كه بازمانده های تزار و دولت موقت در همدستی با منشویكها و اس آرها و غیره چه بلائی سر حكومت نوپای كارگری آوردند. هر كس كه تاریخ انقلاب كبیر فرانسه را مطالعه كرده باشد، می داند كه آریستوكراتهای فراری و كلیسای كاتولیك در همدستی با امپراطوری هابسبورگ و پروس و غیره چه بلائی بر سر حكومت نوپای برآمده از انقلاب آوردند. به نظر من بلشویكها نباید اعدام می كردند. ما از آن دوره عبور كرده ایم و از آنها درس گرفته ایم. به نظر من ژاكوبنها نباید اعدام می كردند. اما ما نمی توانیم مثل كسانی كه كل تجربه آن دو انقلاب عظیم را تخطئه می كنند، به بلشویكها و ژاكوبنها برخورد كنیم. می توانیم بگوییم و داریم می گوییم كه كاری كه آنها كردند، با عینك امروزی من، نباید می كردند. اما منتقد منصف باید برود هابسبام و ای آچ كار و غیره را بخواند تا بداند كه چرا اصولا این اعدامها در دستور قرار گرفت. معضلات دنیا را نمی توان با جواب دبستانی “آری یا نه؟” توضیح داد. انقلابی در ١٩١٧ و یا یك قرن و نیم قبلتر در ١٧٨٩ اتفاق می افتد كه هر دو دنیا را می لرزانند، امروز و تأكید میكنم، امروز من بی انصافی می كنم اگر با یك جواب خشك و خالی “آری یا نه؟” جوابش را ـ بی مسئولانه ـ بدهم. چنین جوابهائی به درد نظرخواهی های تلفنی مؤسسات نظرخواهی می خورند نه سیاست.
می دانم كه خواننده كنجكاو منتظر جواب سطور اول این پاراگراف است، اما اجازه بدهید یك موضوع دیگر را هم اینجا مطرح كنم. كسی كه به راحتی می گوید استالین زاده افكار و پراتیك لنین است، نمی تواند همینجا بایستد. خود لنین چه؟ او حاصل چه افكار و پراتیكی بود؟ كتابی درباره لنین می خواندم كه برای شاگردان دوره دبیرستان در آمریكا نوشته شده بود. جواب اینكه چرا بلشویكها خانواده تزار را اعدام كردند اینچنین داده بود كه لنین جوان به برادر بزرگترش خیلی علاقه داشت، وقتی كه تزار برادرش را اعدام كرد، لنین قسم خورد كه انتقام برادرش را بگیرد! اما چرا لنین این همه دشمنی با سرمایه داران داشت را هم جالب جواب داده بود. وقتی كه برادر لنین، كه فكر كنم اسمش آلكسی بود، در زندان بود و پدرش هم فوت كرده بود، مادرش برای كمك پیش عمو و دائی و… لنین می رود كه همه پولدار و وكیل و سرمایه دار  بودند، اما هیچكدام به مادر لنین كمكی نكردند كه آلكسی را از زندان آزاد كنند. در نتیجه لنین یك نفرتی از آنجا به پولدارها پیدا كرد و آن را صیقل داد تا اینكه انقلاب شد و در ١٩١٧ بر علیه همه سرمایه دارها بكار برد. حال این ظاهرا توضیحی است كه باید كنجكاو پدیده انقلاب اكتبر با آن قانع شود. این البته توضیح كسانی است كه مردم را خر حساب می كنند و متأسفانه در جوامعی مثل آمریكا از این آدمها كم سراغ نداریم. كمی كه پیچیده تر می شوند، می گویند مشكل از خود ماركس بود؛ چرا كه ماركس در برخورد به كموناردها در ارزیابی اش از شكست كمون پاریس می گوید كه كموناردها به حد كافی قاطع نبودند. در نتیجه اصلا تخم بكش و بكش را ماركس كاشته بود.
اما برگردیم به سئوال اصلی. به نظر من كلا لنین نمی توانست طرفدار اعدام باشد. به نظر من كسی مثل لنین كه طرفدار مالكیت خصوصی (بعنوان مالكیت بر ابزار تولید) نیست و تمام عمرش را صرف مبارزه برای اشتراكی كردن مالكیت ابزار تولید كرده است نمی تواند نفعی در اعدام، سانسور، زندان، مذهب و غیره داشته باشد. كمونیستهای آمریكائی در سالهای جنگ جهانی اول و قبل از انقلاب اكتبر به كاندیدی از ریاست جمهوری كمك كردند تا انتخاب شود كه قول انتخاباتی داده بود كه با انتخابش آتش بس خواهد داد. ایشان انتخاب شد و زیر قولش زد. نفع طبقاتی داشت كه جنگ را ادامه بدهد. لنین قول داد كه اگر قدرت را بگیرد سربازان روسیه را به خانه هایشان برخواهد گرداند و یك طرفه آتش بس خواهد داد و عینا به قولش عمل كرد. چون هیچ نفعی طبقاتی از كشته و مثله مثله شدن جوانان مردم نداشت. بلشویكها و در رأس آن لنین با گرفتن قدرت سیاسی، بدهی های كشورهایی كه به روسیه تزاری بدهی بالا آورده بودند، از جمله ایران، را بخشید و گفت كه كارگران روسیه هیچ طلبی از مردم ایران ندارند. با فرمانی اجازه داد كه هر كشوری كه به زور ضمیمه روسیه شده بود و اگر بخواهد مستقل شود، می تواند آزاد شود؛ و فنلاند و لهستان چنین كردند. با یك فرمانی گفت كه هر كسی چه زن و چه مرد كه به سن قانونی رسیده باشد، می تواند كاندید هر پستی بشود و دارای حق رأی برابر است. با فرمانی مذهب امر خصوصی شد. با فرمانی اذیت و آزار و تبعیض بر علیه همجنسگرایان جرم شد. با فرمانی تبعیض بر علیه كودكی كه خارج از ازدواج به دنیا آمده بود جرم شد. من نمی توانم بپذیرم كه یك چنین آدمی نفعی در محدود كردن انسانها، از جمله اعدام، داشته باشد.
بهرحال می شود زیاد گفت. می شود به لنین و ماركس انتقاد هم كرد و راه درست را نشان داد. خواننده شعور دارد و می داند كه بیان چه چیزهائی شعور ایشان را دستكم گرفتن است و چه چیزهائی سوراخ دعا گم كردن. باید تابو هم شكست؛ چه عیب دارد! اگر ناروشنی هست، باید بحث كرد تا به تفاهم رسید. با همه اینها اما باید منصف بود. چرا كه یك خصلت اصلی ما به عنوان افرادی كمونیست، منصف بودن ماست.
١٢ سپتامبر ٢٠١٠
*برای اولین بار در سایت اینترنتی “روزنه” درج گردید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر