۱۳۹۹ بهمن ۲۴, جمعه

زلزله سياسى و شوک بعد از آن

وقايع اخير ايران همه را تا حدودى حساس کرده است. همه نيروهاى سياسى تحولات عميق سياسى را پيش بينى مى کنند. کمتر نيروى سياسى جدى است که موضع نگرفته و سعى در تأثيرگذارى آن نداشته باشد. علوى تبار و محمدرضا خاتمى پيش بينى يک «زلزله سياسى» مى کنند و از همه خوديهاى حکومتى و غيرحکومتى مى خواهند که تا دير نشده بايد نيروهايشان را در يک جبهه دور هم جمع کنند و هر کس با چند نفرى که دارد سعى کند جلوى اين خانه خرابى را بگيرد. «عقلاى» جناح راست، کسانى چون محبيان هم وقوع اين زلزله را انکار نمى کنند. اما حتى اگر بخواهيم موضع سرمايه دارى مدرن را بدانيم نبايد سراغ سخنگويان آن در ايران جمهورى اسلامى بگرديم. آنها اگر چه با جناح «اقتدارگرا» و «خودکامه» جمهورى اسلامى فعلا شاخ به شاخ شده اند، اما اسلام چنان در تار و پوستشان تنيده که هيچ کسى روى آنها کمترين حسابى را نمى تواند باز نمى کند.

موضع رسمى آمريکا را نمى توان از موضع نيروهاى موسوم به ناسيوناليستهاى «پروغرب» فهميد. ايشان آنچنان شاه دوستند که حتى اگر روزى سر کار هم بيايند همانند عروسک هاى کوکى خواهند بود که مسئول اجراى فاکس و اى ميلهاى آمريکا خواهند بود. آنقدر خاک پرستند که نمى توان براى پراگماتيسم سرمايه دارى سراغ آنها رفت. هنوز هم شاه و ساواکشان را به رخ اين و آن مى کشند.

موضع رسمى آمريکا در قبال ايران را فرانسس فوکوياما در شماره سپتامبر ٢٠٠٢ مجله (Commentary)  بطور غيررسمى اعلام مى کند. اينها مى گويند از اين آب گل آلود ١١ سپتامبر که دامن اسلام سياسى را گرفته بايد ماهى گرفت. فوکوياما مى گويد اسلام بنيادگرا موانع سر راه دمکراسى و ليبراليسم را برداشته است و الان بايد شروع کنيم به ساختن دمکراسى مخصوص کشورهاى اسلامى. در مورد مشخص ايران مى گويد معلوم شد اميدهاى غرب به دم و دستگاه ظاهرا اصلاح طلب خاتمى، پوچ بودند. خود آمريکا از اعتراضات دانشجوئى ماههاى اخير بطور رسمى «دفاع» کرد. غرب و بخصوص آمريکا در موضعگيرى هاى رسمى به نفع اعتراضات و اپوزيسيون مختلف بشدت پراگماتيک (واقع بين) است. دنبال يک بديل شسته رفته براى جمهورى اسلامى بين خوديهاى حکومتى گشت که نتوانست يک غيرمسلمانى پيدا کند. حتى يک حامد کرازى نوع ايرانى را هم در بين خود نداشتند. بديل اينها در واقع همان رفراندوم و مجلس مؤسسان در مقابل انقلاب اجتماعى است.

نزديک به ربع قرن است که جامعه پر توقع ايران زير سرنيزه هاى اسلام دست و پا مى زند. تمام ارکان قوانين حکومتى را بر مبناى قرآن و نهج البلاغ نوشته اند. ازدواج دائم و غيردائم که همانا صيغه است، تعطيلات دوره حج، وحشيگرى قمه، سينه و زنجير زنيهاى تاسوعا و عاشورا، سنگسار، جداسازى زن و مرد در توليد و اجتماع، گرسنگى دادن مردم در ماه رمضان، خواباندن توليد در موقع نماز، قطع دست و پا، حجاب، مقنعه، ريش، عمامه، جنگ اسلامى، انجمن و شوراهاى اسلامى و و و. اين آن تصويرى است که جمهورى اسلامى از ايران داده است. اما درست زمانى که اروپا دست خوش تغيير و تحول عميق صنعتى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى بود، در ايران مرشد خمينى آخوند فضل الله نورى مشروعه چى، سمبل ضديت با تمامى اين نوع تحولات روبروى مجلس ملى در تهران تيرباران مى شد. از همان صد سال پيش تا کنون بورژوازى محلى و مدرن توقع مردم را با توپ و رضاخان و خمينى سرکوب کرده است.

تحولات امروز ايران را نمى توان با تفسير آخوندى و ساواکى و يا با عينک چپ شکست خورده سال ١٣٥٧ فهميد و به آن دست برد. تفسير آخوندى چه کسى دوست بدارد و چه نه، همان تفسير عبدى و آغاجارى است که همان تصوير تعديل شده شريعتى و آيت الله طالقانى مى باشد. تفسير ساواکى هم همان تصويرى است که هنوز هم فکر مى کند بايد شاه را به رأى و رفراندوم بگذاريم. متأسفانه تفسير چپ پنجاه و هفتى هم همان تصوير «مرحله مرحله» که خط کش خود را براى هر بيانى در مى آورند و «تحليل طبقاتى» و مرحله گذارى را با آن اندازه مى گيرند. اما اينها تصاويرى نيستند که جامعه امروز ايران از خود مى دهد. جامعه اى بسيار پرتوقع، که به چيزى جز حداقل زندگى اروپائى رضايت نمى دهد. فوکوياما در همان نوشته ياد شده مى گويد که «٧٠ درصد جامعه ايران زير سن ٣٠ سالگى است و تمام قرائن از اين خبر مى دهند که اين نسل به شدت از اسلام و قوانين اسلامى نفرت دارد.» هيچ گزارشى از اين هم نيست که مردم در ايران براى حضور در رژه در برابر اعليحضرت شاهنشاها دست و پا بشکنند. جامعه آبستن تحولات است. هيچ رسانه و فردى نيامده بگويد که سرنوشت اين تحولات را من از پيش تعيين کرده ام. اما تقريبا همه متفق القولند که جمهورى اسلامى رفتنى است. چپ و راست جامعه در مقابل هم قرار گرفته اند. اين صف بنديها هم کتابى نيست. کسى با نقشه و کتاب اينها را سازمان نداده است. انسانهايى هستند که مناسبات توليدى آنها را در مقابل هم قرار داده است، و گاها اصلا متوجه اين هم نيستند. اينطورى هم نيست که رسانه و يا گروهى بيايد و بگويد که ما ساواک و پاسدارانمان را سازمان داده ايم که از گرده شما کار ارزان بکشيم و سود ويژه ببريم و اين حرفها. اينها با دمکراسى و جمهورى پارلمانى و رأى مردم و حرفهاى پرطمطراق و ظاهرفريب اين تيپى در برابر جامعه ظاهر مى شوند. بايد در برابر اينها ظاهر شد و گفت که شما خيلى آدمهاى خوب و ساواک تان عالى و ارتش و سپاه تان بسيار ريشو، ولى لطفا بيائيد و پاى اين چند بند را امضا کنيد که اگر فردا سر کار آمديد اين پايه اى ترين حقوق سياسى مرا رعايت کنيد. «١) جدائى مذهب از دولت و آموزش و پرورش. لغو کليه قوانين و مقرراتى که منشاء مذهبى دارند. آزادى مذهب و بى مذهبى. ٢) آزادى بى قيد و شرط عقيده، بيان، مطبوعات، اجتماعات، تشکل، تحزب و اعتصاب. ٣) برابرى کامل و بى قيد و شرط زن و مرد در حقوق مدنى و فردى. لغو کليه قوانين و مقرراتى که ناقض اين اصل است. ٤) برابرى کامل حقوق همه شهروندان، صرفنظر از جنسيت، مذهب، مليت، نژاد و تابعيت. ٥) آزادى کليه زندانيان سياسى. ٦) لغو مجازات اعدام. ٧) دسترسى همگانى بويژه احزاب و تشکلها به رسانه هاى جمعى دولتى.» اگر هم امضاء نکرديد دمتان گرم و احسن به صداقت و صراحتتان، ولى لطفا به ما و ديگران هم بگوئيد چرا؟ با کدام بند مخالفت داريد؟ چرا؟ مخالفيد چون مى خواهيد فردا دلبخواهى بزنيد و بکوبيد؟ شهروندان برابر نيستند چون مى خواهيد فردا مردم را به بهانه تجزيه طلبى به خاک و خون بکشيد و از سربازانتان بخواهيد که پوتينشان را در نياورند تا به غائله پايان دهند. با آزادى زندانيان سياسى مخالفيد چون مى خواهيد فردا هر کسى را که خواستيد زندانى کنيد؟ نمى خواهيد همه به رسانه هاى جمعى دسترسى داشته باشند چون مى دانيد فردا کمونيستها هم بايد از اين ابزار براى افشاگرى رياکارى هايتان استفاده کنند؟ نمى گذاريد تشکل و احزاب آزاد باشند چون مى خواهيد حزب فقط حزب رستاخيز و حزب الله باشد؟ يا اعتصاب را سرکوب کنيد و سنديکاهاى زرد شاهنشاهى و شوراهاى اسلامى را به جامعه تحميل کنيد؟ چه ريگى در کفش داريد؟ مسلما همه احزاب و جريانات برنامه و طرحهاى مفصلترى دارند. اما کسى که نقشه شومى را براى جامعه در سر نداشته باشد، بايد حداقل هائى را براى ديگران به رسميت بشناسد. هر حزب و جريانى هر چقدر هم کوچک و يا بزرگ باشد سر در يک جنبش بزرگترى دارد. بالاخره بايد حداقل هايى را مد نظر داشته باشد. اگر جامعه فرداى پس از سرنگونى جمهورى اسلامى به کمتر از حداقل هاى حزب کمونيست کارگرى ايران تحت عنوان «منشور آزاديهاى سياسى» رضايت بدهد، کلاهى به سرش رفته که تا زانوهاى پا تويش رفته است. وقتى که داريم از تحولات عميق سياسى حرف مى زنيم داريم اين را مى گوئيم. جامعه دارد اين را انتظار مى کشد. اين واکنش به آن جامعه اى است که رئيس جمهورش از بحرانهاى پى در پى اش حرف مى زند. تيتر اخبار رسانه هاى مربوط به آن جامعه ديگر از اخبار اعتراضات و مبارزات کارگرى، دانشجويان و معلمان و زنان براى سرنگونى و خلاصى از اين وضعيت خبر مى دهند. ديگر خبر از لغو سنگسار، اين نماد توحش جمهورى اسلامى است. مبارزه براى پس گرفتن حقوق معوقه کارگران ديگر از حالت تدافعى بيرون آمده و کل جمهورى اسلامى را هدف قرار داده است. عبدى و گنجى و خاتمى اين شخصتيهاى زودگذر، ديگر مدت زمان طولانى است که به حاشيه اخبار رانده شده اند. اين اخبار همانقدر حاشيه اى شده اند که خبر از قانون کار اسلامى و اصلاح آن و کارگاههاى زير ده نفر و غيره. جامعه وارد فاز ديگرى از مبارزه شده است. مى شود آن را ديد ولى خود را به کوچه على چپ زد. ولى اگر جريانى اين را نبيند، مطمئنا لياقت اظهارنظر حتى در مورد مسائل مايکرو جامعه را هم ندارد.

١٥ ژانويه ٢٠٠٣


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر