جدال بر سر
ساعات کار يک وجه مهم و اساسي مبارزه بين کارگر و سرمايه دار بوده است. در کشکمش
هر روزه بين کارگر و سرمايه دار، کارگر سعي ميکند ساعات کار روزانه را هر چه بيشتر
کاهش داده و در مقابل سرمايه دار نيز سعي ميکند هر چه بيشتر اين ساعات را کش بدهد.
مبارزه براي کوتاه کردن اين زمان، همزاد سيستم سرمايه داري است. کارگر که در اوايل
پيدايش سرمايه داري بطور متوسط روزي ۱۶ ساعت کار ميکرد، مرتب بر سر کوتاه کردن اين
ساعات کار مبارزه کرده تا جائي که اکنون آن را در جاهائي به ۳۵ ساعت در هفته نيز تقليل داده است.
درباره زندگي و اوقات فراغت و فعل و انفعالات اجتماعي، سرمايه و مدافعين اش تئوري
ميبافند که اگر کارگر وقت فراغت بيشتر داشته باشد جامعه نميچرخد و فساد در جامعه
بيشتر ميشود و غيرو. در مقابل کارگر ميداند که اگر فرصت و اوقات فراغت بيشتري
داشته باشد و سطح معيشتش پائين نيايد بهتر زندگي ميکند، بيکاري و «فساد» کمتر
ميشود، متحدتر است و غيرو. مبارزه بر سر «ساعات کار روزانه» در واقع مبارزه بر سر
آنچه مارکس آن را «مدت کار ضروري» مينامد، ميباشد. «ساعات کار روزانه» آن مدت
زماني است که کارگر براي زنده ماندن بايد کار کند؛ يعني كارگر بايد كل «روز کار»
را كار كند تا تنها بخشي نسبتا ناچيز از حاصل كار آن روز به او تعلق بگيرد. اين
«زنده ماندن» هم به شرايط زماني و مکاني و تناسب قواي جامعه اي مربوط است که کشمکش
بين سرمايه دار و کارگر در آن زمان و مکان مشخص در جريان است. اگر در آن جامعه
مثلا داشتن وسيله نقليه جزئي از «زنده ماندن» کارگر است، ديگر به آن بعنوان وسيله
اي لوکس نگريسته نميشود؛ بلکه وسيله اي است که کارگر از طريق آن ميتواند زندگي کند
تا بر سود سرمايه بيفزايد.
ساعات کار شامل
دو بخش «مدت کار ضروري» و «مدت کار اضافي» ميباشد. براي اينکه سرمايه دار به کارگر
حق زندگي کردن بدهد، کارگر بايد کل روزش را در اختيار او قرار بدهد و سرمايه دار
نيز بخشي از توليد کارگر را براي بازتوليد خود کارگر و طبقه اش به کارگر
برميگرداند. کارگر بايد استراحت کند و غذا مصرف کند تا بتواند براي روزي ديگر که
سر کار حاضر ميشود، انرژي کافي ذخيره کند. او همچنين بايد بتواند با توليد مثل
همنوع خود، کارگر نسل فردا را نيز بازتوليد کند. «مدت کار ضروري» بخشي از کل روز
کار است که کارگر براي بازتوليد خودش بايد کار کند. بخش ديگر، «مدت کار اضافي» آن
بخشي از کار کارگر است که به سرمايه دار براي انباشت بيشتر بر سرمايه اش تعلق
ميگيرد. کارگر مبارزه ميکند تا از «مدت کار اضافي» بکاهد. در عين حال سرمايه دار در
تلاش است که هر چه بيشتر از «مدت کار ضروري» بکاهد. براي مثال، دستگاههاي کارخانه،
ساختمان آن، زميني که بر آن قرار گرفته و غيرو خرج بر ميدارند. سرمايه دار ميخواهد
اين خرج را با کوتاه کردن «مدت کار ضروري» کم کند. اگر شرايط فيزيکي کارگر و توازن
قوا– اين يکي مهمترين فاکتور است- به او اجازه بدهد، کارگر را ۲۴ ساعته به کار خواهد گرفت. جامعه
سرمايه داري به يک معنا گرچه کارگر را از قيد و بند ارباب رهانيد، اما دست سرمايه
دار را نيز در چپاول و استثمار بي حد و حصر کارگر باز گذاشته است. براي مثال ماشين
آلات فرسوده ميشوند و از دور خارج ميگردند. اين براي سرمايه دار خرج بر ميدارد.
اما کارگري که فرسوده ميشود و از دور خارج ميشود، اگر توازن قوا اجازه بدهد، براي
سرمايه زيادي خرج در بر ندارد. اين است که جامعه سرمايه داري هميشه ارتشي از
بيکاران را در خود دارد. بايد بخش عظيمي از انسانهاي آن جامعه بيكار باشند، و دائم
اين آمار بيكاري به همه يادآوري بشود. بخش عظيمي از جامعه را بيكار ميكنند تا وجود
اين بيكاري چماقي بر سر شاغلين باشد. هرگاه كارگري «زياده خواهي» كرد، معلول شد،
مسن و فرسوده شد، معترض بود، كارگران ديگر را «تحريك» كرد و غيرو، بلافاصله از كار
بيكار ميشود. اين حداقل سودي است که سرمايه از ارتش بيکاران ميبرد. اكنون بخصوص
براي كارگر ايراني ديگر احتياجي به تحليل و نشان دادن نيست كه بيكاران حاضرند براي
زنده ماندن به دستمزدي چندين برابر كمتر از دستمزد شاغلين بكار گرفته شوند. اما اين
بر خلاف تئوري ليبرالها، از سر طبيعت و بدطينتي بشر کارگر نيست، بلکه حاصل شرايطي
است که انسان را در آن قرار داده اند! در نتيجه معضل بيكاري تنها مربوط به كارگر
بيكار نيست، معضل كل جامعه و در پيشاپيش آن مساله كارگر شاغل نيز هست.
به يک معنا ارزش
نيروي کار کارگر، آنچه که ما در محاوره روزمره به آن کار ميگوئيم، برابر است با
«مدت کار ضروري». مبارزه بر سر کاهش ساعات کار، بر سر ايمني محيط کار، بر سر لغو
اضافه کاري، بر سر بيمه بيکاري، بر سر بيمه هاي اجتماعي، بر سر حق مهد کودک، براي
مرخصي سالانه و غيرو همه در چهارچوب همين مبارزه جاي ميگيرند و معنا ميدهند.
توازن قوا بين
کارگر و سرمايه دار بر زمان کار تأثير مستقيم دارد. حتي در همان مثال «داشتن وسيله
نقليه» نيز صدق ميکند. سرمايه دار سعي ميکند که کارگر زماني را که در راه رفت و
برگشت بر سر کار صرف ميکند، از جيب خود کارگر پرداخته شود. در حاليکه کارگر با
مبارزه اش سعي ميکند که اين وقت را حداقل بخشا به سرمايه دار تحميل کند. کارگر اگر
وسيله نقليه خودش را داشته باشد، ديگر مجبور نيست وقت استراحتش را در انتظار
اتوبوس و سرويس شلوغ خط کارخانه صرف کند. اين زمان را با داشتن وسيله نقليه شخصي
به حداقل ممکن ميرساند.
مارکس فصل ۱۰ کاپيتال را به بحث بر سر «روز کار»
اختصاص داده است. نشان ميدهد مبارزه بر سر کاهش روز کار اساس مبارزه بين کارگر و
سرمايه دار است؛ اما در همان حال نشان ميدهد که لغو کار مزدي از طريق هرچه کوتاه
تر کردن ساعات کار به دست نمي آيد، بلکه با از بين بردن شرايطي متحقق ميشود که در
آن انسان از پروسه کار خود بيگانه است. انسان کارگر هر روز ساعتها براي توليد
اسبابي را صرف ميکند که با اينکه به آن احتياج دارد، اما حق بهره مندي از آن را
ندارد. اين نمونه ساده اي از بيگانگي انسان کارگر از کار خود است. کوتاهي ساعات
کار اين بيگانگي را از بين نميبرد، بلکه صرفا آن را کمي قابل تحملتر ميکند. دنيا و
جامعه را آنطور که ما تجربه ميکنيم کار در تقابل با فراغت قرار ميگيرد. اما دنيا
هميشه اينطوري نبوده. قبل از تقسيم آن به طبقات دارا و ندار، کارکن و مفتخور، کار
هيچ تضادي با فراغت و خلاقيت بشر نداشت. انگلس در يکي از زيرنويسهاي کاپيتال به
آدام اسميت خرده ميگيرد چون فعاليت نرمال انسان را که شامل فراغت هم ميشود، در
تقابل با کار ميبيند. همانجا يادآوري ميکند که آدام اسميت کار در جامعه سرمايه
داري را مد نظر دارد. انسان نيروي کار خود را اجبارا بايد بفروشد تا زنده بماند.
اينجاست که در تقابل با اوقات فراغت قرار ميگيرد. در جامعه سرمايه داري کار انسان
خلاقيت نيست، بلکه براي زنده ماندن و افزودن بر سود سرمايه است. گرچه استثمار
سرمايه داري با کاهش ساعات کار از بين نميرود و لغو نخواهد شد، اما کارگر نميتواند
براي قابل تحملتر کردن وضع زندگي اش دست به مبارزه نزند. جدال بين طبقه کارگر و
طبقه سرمايه دار، مستقل از درجه حدت و شدت آن در هر مقطع، يک جدال تعطيل ناپذير
است و دائما ابعاد آن سيري بحراني تر بخود ميگيرند. و همانطورکه بالاتر هم اشاره
کردم، مبارزه بر سر کاهش ساعات کار، در مرکز اين جدال قرار گرفته است. مارکس در
اولين سطور مانيفست کمونيست ميگويد: «تاريخ تمام جوامعي که تاکنون وجود داشته،
تاريخ مبارزه طبقاتي است. آزاده و بنده، خاص و عام، ارباب و رعيت، استادکار و
شاگرد، خلاصه ظالم و مظلوم پيوسته در برابر يکديگر صف آرائي کرده، به کشمکش گاه
مخفي و گاه آشکار، بيوقفه ادامه داده اند.» و مبارزه بر سر کاهش ساعات کار يکي از
همين کشمکشهاي گاه مخفي و گاه آشکار است.
ناگفته پيداست
که مبارزه بر سر کاهش ساعات کار نميتواند با پائين آمدن سطح دستمزدها همراه باشد.
هرجا که کارگر کاهش ساعات کار را مطرح کرده باشد، با اين جواب که دستمزدها نيز
بايد کاهش يابند روبرو بوده ايم. اما هم سرمايه دار ميداند که منظور کارگر از کاهش
ساعات کار چيست و هم خود کارگر به اندازه کافي فرموله است که چه چيزي را دارد مطرح
ميکند. مبارزه بر سر کاهش ساعات کار صرفا به منظور کاهش عددي ساعات کار نيست، بلکه
به منظور کاهش ساعات کار با حداقل مزاياي ساعات کار قبلي ميباشد. مبارزه بر سر
کاهش ساعات کار، علاوه بر بهتر شدن وضع زندگي کارگران، طبقه کارگر را از لحاظ
اجتماعي در موقعيت قويتري قرار ميدهد. مثلا کارگر شاغل را با کارگر بيکار متحد
ميکند، حداقل متحد بر سر يک مطالبه که درصد بيکاري را پائين مي آورد، مييابد. اما
خود کارگر اگر بخواهد براي رهبري جامعه آموزش ببيند، بايد به اندازه کافي وقت فکر
کردن داشته باشد تا به اين امر فکر کند. کارگري که وقت بيشتري دارد تا به مسائل
اجتماعي فکر کند، قاعدتا خود را در امر جامعه دخيلتر و مؤثرتر خواهد ديد.
۸ ژوئن ۲۰۰۵
كارگر كمونیست ١١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر