سعید
مدانلو اخیرا نگاه متفاوتی، از آنچه که من تا بحال دیده ام، به شاهنامه فردوسی
انداخته است. با کمی دقت و تعمق، این نگاه تیز نکات جالبی را بیان می کند.
خوانندگان این یادداشت را به صفحه فیسبوکی سعید Saeed Modanlou ارجاع می دهم.
اما
چرا از نظر من این نگاه جالب است؟ در طول تاریخ، میلیونها کتاب داستان، که شاهنامه
هم یک داستان تاریخی - حماسی است، نوشته شدهاند. اما از هر عصری تعداد انگشت
شماری از آنها نمره قبولی از امتحان تاریخ طولانی کسب می کنند. آثار هومر، آثار
شکسپیر، دان کیشوت سروانتس، کلیله و دمنه، هزار و یک شب، آثار داستایوسکی،
داستانهای حماسی یونان باستان، شاهنامه، آثار مارک تواین و امثالهم! شاهنامه ظاهرا
کتابی است برای شاه، همچنانکه آثار شکسپیر هم در حیطه جنگ و دعوای بین شاهان سیر
می کنند. نگاه سعید این را متوجه آدم می کند که جنگ و دعواهای قهرمانان و
پرسناژهای شاهنامه، در واقع دعوای معمولی بین طرفداران این شاه و آن یکی شاه نیستند.
یک جنگ طبقاتی معینی در جریان است. می گویم "معین" برای اینکه جنگ
طبقاتی را ما معمولا به مبارزه طبقاتی عصر سرمایهداری اطلاق میکنیم. دعوائی بین
ظالم (آقا بالاسر) و ستمدیده (زیردست) در جریان است. قهرمان اصلی داستان، برخلاف
برداشت رایج ناسیونالیسم شونیست فارس، یک غیرفارس (تورانی) است. زنان در این
داستان نقشهای مهمی دارند که برای "ایران" آن دوره عجیب است! فردوسی،
همانند هر داستان نویس جاودانه ائی کاری می کند که اثرش هزاران سال همچنان برا
بماند.
من
فکر می کنم اگر شاهنامه به یک زبان اروپائی، مثلا انگلیسی و یا فرانسوی نوشته می
شد، سالها پیش نکات ظریفی را که سعید مدانلو به آنها اشاره دارد، کشف می شدند. شما
اگر در آثار شکسپیر دقت کنید، در بحبوحه دعواهای آن روز انگلیس بر سر حدود حق شاه،
آثار شکسپیر در سرزمینهای دور دست و در قرنها قبل اتفاق افتاده اند! داستانهائی
دور دست و در قرون گذشته، اما درباره مسائلی که امروز در انگلستان در جریان هستند!
داستان رومیو و جولیت؛ شکسپیر در انگلستان آن تراژدی را می نویسد، اما پرسناژهایش
در یک سرزمین دور دست، و در چند قرن پیش که یعنی بی ربط به وضعیت انگلیس هستند! در
ایتالیا زندگی می کنند. یا داستان شاه کشی هملت در دانمارک قرنها پیش اتفاق می
افتد. اگر از این نگاه به شاهنامه نگاه کنید، متوجه می شوید که شاهنامه، کتابی
برای شاه نیست! شاه و هدیه کتاب به شاه، پوششی برای گفتن حقایق و یا فلسفه ای بوده
که فردوسی در نظر داشته.
وقتی
که کودکی هفت هشت نه ساله ای بیش نبودم، شاهنامه را از کتابخانه پدرم، که یاد
عزیزش و نصایح و محبت پدری اش برای همیشه در نزدم زنده خواهند ماند، گرفتم و
خواندم. می روم یک بار دیگر شاهنامه را، این بار با نگاه تیز سعید مدانلو، می
خوانم!
۲۹
فوریه ۲۰۲۰
***
این
نوشته ابتدا در فیسبوک انتشار یافت. سعید مدانلو نکات مهم و تکمیلی به آن اضافه
کرده که من اینجا قسمتهایی از آن را برای خوانندگان این وبلاگ می آورم:
"شاهنامه
در واقعیت امر دو ورژن (نسخه) دارد. بویژه ساسانیان و راویان زرتشتی در آن دخل و
تصرفات زیادی کردند. در بسیاری از ابیات شاهنامه فردوسی اشعار "دقیقی" نیز
در آن ثبت شده. "دقیقی" خودش زرتشتی است. بنابراین باید در شاهنامه متوجه
حضور تلقیات زرتشتی گری و بویژه "تخمه گرائی" و "افتخارات تباری"
نیز بود که در آن زیاد دیده میشود. در حقیقت ورژن ایرانی و تورانی شاهنامه در برخی
جاها کم و بیش در هم رفته و باید با دقت از یکدیگر تشخیص داده شده و تفکیک شوند.
زمانی که داستانهای مهم و اولیه شاهنامه مثل جنگ رستم و افراسیاب، رستم و اسفندیار،
رستم و سهراب، و داستان بدنیا آمدن زال و مانند اینها شکل میگرفت، اصلا طوایف آسیائی
ترک در صحنه تاریخ حضور نداشتند که بخواهند در شاهنامه نقش بازی کنند. هونها که
بخش غربی طوایف سیانگنو "مغولهای اولیه" محسوب میشدند در امتزاج نسلی با
سکاهای شرقی قرار گرفته بودند. طوایف ترک که از کوههای آلتای سرازیر شده بودند از
سالهای ۴۰۰ تا ۴۵۰ میلادی رو به گسترش در آسیای میانه تا مناطق شمال خزر گذاشتند.
آنها در نیمه دوم حکومت ساسانیان و در سالهای پانصد میلادی با ساسانیان در آسیای میانه
درگیر شدند. منتهی ساسانیان بدست رستم شمشیر دادند و به جنگ ترکها هم فرستادندش.
بخشی از شاهنامه که به اصطلاح "بخش تاریخی شاهنامه" دانسته میشود که
اتفاقا به لحاظ حماسه پردازی فردوسی هم برخلاف بخش "تورانی" آن چندان در
آن موفق نبوده است. فحشهائی که در شاهنامه به ترکها داده میشود و جنگ رستم با ترکها
همه اش آشغالهائی است که دبیران و موبدان ساسانی برای عظمت بخشیدن به ساسانیان و
اجدادشان به تنگ شاهنامه زدند. اصل شاهنامه با شکست و مرگ تراژیک رستم که بدست
برادرش شغاد در زمان کوشانیان صورت میگیرد به پایان میرسد. آئین پهلوانی در جغرافیای
افغانستان تحت فشار و پیشرفت کار بودیسم کانیشکائی رو به افول میگذارد. مرگ تراژیک
رستم بدست برادرش در واقعیت امر پایان تراژیک آئین پهلوانی نیز هست. دوره پهلوانی
بسر میرسد و دوره برادرکشی آغاز میشود. کیخسرو کاراکتر فناناپذیر شاهنامه به دنیای
اثیری و هور و قلیائی اش باز میگردد و سیمرغ دوباره در قاف لانه میکند تا مگر دوره
ای دیگری از پهلوانی به سببی آغاز شود.
توصیه
میکنم داستان نبرد رستم و اسفندیار را به دقت بخوانید. رستم به هر وسیله ممکنی
متوسل میشود تا اسفندیار شاهزاده آریائی و پسر شاه گشتاسپ را از خر شیطان پیاده
کند و از جنگیدن بازش بدارد. منتها اسفندیار رستم را تا سرحد مرگ و زندگی میبرد.
در جائی اسفندیار رستم را "گبر" خطاب میکند. "گبر" به معنی
"غیر زرتشتی" و یا "کافر به زرتشتیگری" است. زندیک "به
عربی زندیق" که در قرآن هم راه یافته و به معنی مرتد آمده در واقعیت امر به
معنی کسی است که از زرتشتیگری خارج شده. یا "مرتد از زرتشتیگری" است.
هردو، گبر و زندیک در زرتشتیگری محکوم به مرگ بودند. اسفندیار که مظهر زرتشتیگری
است، روئین تن است، با عظمت و شکست ناپذیر و بسیار قدرتمند و با شکوه جلال است.
منتها تنها یک ضعف بزرگ دارد و آنهم چشمانش است. یعنی دیدش به جامعه بشدت ضعیف
است. نظر خوبی به مردم ندارد و این بزرگترین نقطه ضعفش است. سیمرغ که چاره ساز
نهائی است و میداند در بحرانی ترین زمانها چه باید کرد به رستم توصیه میکند که
درست باید تیر دو سر را در میان چشمان اسفندیار و در نقطه ضعفش بنشاند تا مظهر
زرتشتیگری که اصرار به کشتن رستم و نابودی آئین پهلوانی دارد، از پای در بیاید و
آئین پهلوانی برقرار بماند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر