اگر
آدمها حوصله کنند فکر کنند، احتمالا وضع زندگی و دنیا طور دیگری بود. این البته
ورژنی از گفته ای از آمانوئل کنت است.
اما
چرا به این گفته فکر کردم؟ با یکی درباره راسیسم حرف می زدیم. گفت که تا بحال
هیچگونه احساسی نسبت به من بهش دست نداده که فکر کند کوچکترین حس تبعیض در وجودم
باشد! من فکر می کنم که اگر کسی یک چنین چیزی در این دنیای عجیب و غریب و شاید هم
گفتن وحشی برازنده اش باشد، به آدم بگوید، باید به خودش افتخار کند.
پرسید
چگونه توانسته ام چنین باشم؟ یک جواب کلی بهش دادم برای اینکه خودم هیچوقت درباره
خودم اینگونه فکر نکرده بودم. گفتم که از نظر من همه انسانها برابرند و رنگ، نژاد،
ملیت، جنسیت و غیره در مقابل انسان بودن فرد حاشیهای هستند تا کسی بخواهد کسی را
بخاطر یکی از آنها مورد تبعیض، چه ضمنی و چه صریح، قرار بدهد.
یکی
دو روز درباره گفته این دوستمان فکر کردم و آخر به آن گفته کنت رسیدم که اگر آدمها
فکر کنند، چیزهایی را در دیگران می بینند که مهم اند.
به
دوستم زنگ زدم و گفتم احتمالا جواب به سئوالش را یافته ام. گفتم که اگر فکر کنیم
جدا از اینکه فرد به چه زبانی حرف می زند، رنگ پوستش چیست، به کدام مذهب باور
دارد، با چه کسی می خواهد همخواب باشد، به مواد مخدری اعتیاد داشته باشد یا نه، و
غیره و غیره، همگی یک وقت روز احساس گرسنگی می کنیم. همه در روز سرد احتیاج به
لباس گرم داریم. همه هنگام خستگی احتیاج به استراحت داریم. همه به کار فکر می
کنیم. همه می خواهیم خانه و کاشانه ای داشته باشیم. همه کسانی را در زندگی دوست
داریم و از کسانی پرهیز می کنیم. خودش گفت که اگر به کسی چاقویی فرود آوری، خون او
هم قرمز رنگ است. گفت که احتمالا همه فرزندانشان را دوست دارند. و بالاخره متوجه
شدیم که همه یک خصوصیات عامی داریم که اهمیتشان در انسان بودن ماست.
گفتم
اما آنجا که فکر کردن متوقف میشود (When thinking ceases) به نژاد برتر خودمان، به قبیله و مذهب برتر خودمان، به
اختلافاتمان بیشتر فکر می کنیم و برجسته می کنیم و دشمنی با دیگران بر مبنای آن
اختلافات می تراشیم.
پس بهتر است که فکر کنیم و کمی هم عمقیتر فکر کنیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر