مدتی است به
این نتیجه رسیدهام كه جان انسان، نه آن موجود دو پائی كه مثل هر موجود زنده دیگری
جان و روحی دارد و اكنون دیگر همه قبول كردهاند از نسل میمون تكامل یافته است؛
بلكه آن موجودی كه شعور دارد، فكر میكند، عاشق میشود، مدرسه میرود و بقول ماركس
برای فردایش برنامه میریزد، هیچ زمانی به اندازه امروز بیارزش نبوده است.
Robert
Dziekanski (رابرت جكینسكی) ١٤ اكتبر از لهستان
عازم فرودگاه ونكوور كانادا شد كه به مادرش بپیوندد و تقاضای پناهندگی كند. رابرت
در حالی كه زبان انگلیسی بلد نبود، در فرودگاه، در قسمتی كه قرار بود به مادرش بپیوندد،
برای ٦ ساعت منتظر میماند و از عصابیت یكی از صندلیهای جلوی دستش را به زمین میكوبد.
محافظین فرودگاه پلیس را صدا میزنند و ٤ پلیس نره خر غول پیكر، همچون چهار گرگ
گرسنه هار به او حمله كرده و با تفنگ الكتریكی (Taser
Gun) كه شوك برقی با ولتاژی بسیار بالای
به بدن انسان وارد میكند، او را در عرض ٢۵ ثانیه از پای در میآورند. جرم رابرت
این بود كه از انتظار كلافه شده بود؛ جرم رابرت این بود كه انگلیسی بلد نبود؛ جرم
رابرت این بود كه به خیال پلیس روسی حرف می زد؛ جرم رابرت این بود كه مهاجر است؛
جرم رابرت این بود كه انسان است. آری جرمش این بود كه انسان است و این موجود بیارزش
است. قتل رابرت تنها یك نمونه از صدها هزار قتل و خشونتی است كه هر روزه در گوشه و
كنار دنیا بر علیه انسان، كه ارزشی ندارد، اعمال میگردد. اعمال میگردد كه سركشی
نكنند. كه قوانین اینها را، قوانین زشت و زننده اینها را، قوانین آدمكشان و
آدمكشی را رعایت كنند.
دیگر كسی شكی
ندارد كه پلیس سگان در زنجیر و تعلیم دیدهای هستند كه بورژوازی برای رام و مطیع
كردن جامعه هر از چند گاهی به جان یكی میاندازد. دیگر هیچ كس، با دیدن پلیس احساس
امنیت نمیكند. حتی پلیس، كه خود هم نوعی انسان است و جان او هم ارزش ندارد؛
انسانی كه مسخ شده و فكر میكند باید بكشد، مرعوب كند، بترساند و گاز بگیرد، زیر
منگنه دنیا وارونهای كه در آن زندگی میكند، میداند كه جانش ارزش ندارد. سایكوپت
همین است. انسانی كه از انسانیت و خصائص انسانی توخالی شده است. انسانی كه هیچ كس
دور و برش احساس راحتی نمیكند. انسانی كه وجودش برای دور و بریها مایه خطر است.
آری این موجود با آنچه كه قرار بود باشد، فرسنگها بیگانه است.
حاشیه اول
پلیس كانادا
و آمریكا از سال ٢٠٠٠ تا كنون از این نوع اسلحه برقی استفاده میكنند. از آن زمان
تا كنون فقط در كانادا ١٨ نفر بر اثر استفاده از این سلاح جان خود را از دست دادهاند.
در آمریكا اما این عدد به ٢٧٧ نفر میرسد.
قبل از رابرت
جكینسكی، آخرین فردی كه در كانادا جانش را با این اسلحه از دست داد، جوانی بود كه
در توالت مشغول رفع حاجت بود و پلیس به زور قبل از این كه كارش تمام شود، میخواست
او را از آنجا بیرون بكشد كه منجر به مرگ وی شد.
حاشیه دوم
در جریان
شورشهای خیابانی پاكستان، ژورنالیستی در باره پلیس پاكستان با رادیوئی مصاحبه میكرد.
میگفت كه در پاكستان پلیس را از میان آدمهائی انتخاب میكنند كه رشوه بگیرد؛ كه
دیگران را اذیت كند؛ كه به وقایع و سیاست كشور و دنیای دور و برش بیتفاوت باشد.
از میان كسانی انتخاب میكنند كه اگر گفتند گاز بگیر، زنجیر پاره كند، گاز بگیرد و
وحشیانه بدرد. اما غافل از اینكه این اولین خصلت پلیس سازی در هر جامعه است؛
پاكستان یا غیرپاكستان.
حاشیه سوم
حاشیه سوم
جالبتر است. روزنامه جمهوری اسلامی، در شماره ٢٧ آبان ١٣٨٦ خود مینویسد:
"سخنگوی وزارت خارجه ایران تداوم نقض حقوق بشر در كانادا را محكوم كرد"
این تیتر خبر است. پائینتر میگوید: "وكیل خانواده زیكانسكی خبرهای
تأثرانگیزی از شرایط ناگوار و شكنجه آمیز بازداشت وی و عدم دسترسی او حتی به آب و
غذا را ارایه كرده است." این دو تكه را فقط برای نمونه آوردم؛ و گرنه كل خبر
مملو از این نوع چرت و پرتهاست. مثلا مرگ دو ایرانی تبار را هم كه بر اثر اعمال
وحشیانه پلیس جان خود را از دست داده بودند نیز آورده اما نمیگوید كه همینها از
دست وحشیهای ریشوئی چون خود سخنگوی وزارت خارجه ایران فرار كرده بودند. (لطفا اگر
ریش دارید، بخود نگیرید. بعد از سر كار آمدن جمهوری اسلامی، ریش هم یكی از مظاهر
اسلام و جمهوری اسلامی شد.)
روزنامه
جمهوری اسلامی و تهیه كننده این خبر حق دارد چنین خبری را با این حال و وضع تهیه
كند. در قاموس اینها هر كس كه توسط پلیس كشته میشود، اول باید كلی شكنجه شده
باشد، از آب و غذا محروم شده باشد و ابتدائیترین حق و حقوقش كه ظاهرا حتی روزنامه
جمهوری اسلامی هم آن را از داده ها و مفروض می داند، نقض بشود.
***
در ابتدای
این یادداشت گفتم كه جان انسان بیش از هر دوره دیگری بیارزش شده است. برای گرفتن
جان انسانها بورژوازی همیشه دلائلی "قانع" كننده برای شهروندان كشور
مربوطه داشت. امروز اما دلیل خاصی برای كشت و كشتار در عراق وجود ندارد. دلیلی
برای غرق كردن كشتی پر از مهاجر وجود ندارد. دلیلی ندارد كه صدها و هزاران نفر در
بنگلادش، زمانی كه میلیاردها دلار در عراق صرف كشت و كشتار میشود، در برابر باد و
بارانی كه قابل پیشگیری است، جانشان را از دست بدهند. دلیلی ندارد كه وقتی كه
میلیونها انسان بر اثر بیغذائی و بیداروئی هر روزه جانشان را در هر گوشه و كنار
این دنیا از دست میدهند، میلیونها تن غذا و دارو به دریا ریخته و به هدر داده میشود.
این آن دنیائی است كه انسان امروزی، كه جانش دیگر ارزشی ندارد، به ارث برده است.
این آن
تصویری است كه بورژوازی میخواهد از انسان به دست بدهد و او را قانع كند كه هر چه
هست همین است! تصویر موجودی مستأصل، مسخ شده و بیاختیار. اما امید به آیندهای
بهتر، امید به آنچه كه انسان واقعا باید باشد و میبایست باشد، تصویری دیگر و
بسیار رایج بین انسانهاست. امیدی كه انسان را از بردهداری و فئودالیسم رهاند و
میرود كه او را از جامعه غیرانسانی بورژوائی هم برهاند.*
(مندرج در
انترناسیونال ۲۱۹، ۲۳ نوامبر ۲۰۰۷)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر