چند كلمه دیگر درباره سندیكالیسم
در
باره «تشكل مستقل كارگری» در نشریه «كارگر كمونیست» زیاد بحث كردهایم. اما جا
دارد كه به مقوله «استقلال طبقاتی كارگران» هم بپردازیم. گرچه دو مقوله «تشكل
مستقل كارگری» و «استقلال طبقاتی كارگران» مقولاتی هستند كه نمیتوان آنها را از
هم جدا كرد؛ اما شاید با پرداختن به جنبه دیگری از مسئله، این رابطه تنگاتنگ، كمی
روشنتر گردد. این بحثی است وسیع و از زوایای مختلفی میشود به آن پرداخت. شاید با
پرداختن به سندیكالیسم و آلترناتیو سندیكالیستی بتوان نوری بر این موضوع تاباند.
سندیكالیسم
و آلترناتیو سندیكالیستی برای متشكل كردن كارگران، اما جوانب و زوایای گوناگونی
دارند كه گاها با مراجعه به تجارب كارگران در دیگر كشورها، زیر نورافكن قرار میگیرند.
میگویم با مراجعه به تجربه، چرا كه نقش سندیكاها را باید در چهارچوب اجتماعی و
تاریخی معین و شرایطی كه آنها را ضروری كرده است و یا كرده بود، بررسی كرد. اتحادیهها
بیش از هر چیزی مدیون اسطورهای هستند كه بر دوش نسل گذشته است. تاریخا، در بخش
اعظم اوقات سندیکاها تنها ابزار مبارزاتى توده کارگران بودهاند. امروزه اما اتحادیهها
بخشی از سیستم شدهاند. برای نمونه بروس آلن (Bruce Allen) یكی از
فعالین سوسیالیست یكی از شعبات سی آ دبلیو در كانادا، در باره فعالین چپ در اتحادیه
خودش میگوید كه اكثر فعالین چپ و سوسیالیست سی آ دبلیو از بازنشستگان هستند!
كارگران در یك برهه از زمان و در شرایط اجتماعی مشخصی، مبارزات خود بر سر دخالت در
سرنوشت خود را در قالب اتحادیهها به پیش میبردند. بخشی از رهبران اتحادیهها كه
میخواستند اتحادیه را زائده سیستم سرمایهداری كنند در جنگ و گریز و جدالی سخت و
با همكاری گاها آشكار پلیس، بخش دیگری را كه بر استقلال طبقاتی طبقه كارگر پافشاری
میكرد عقب نشاند. در غیاب حضور قدرتمند و مؤثر این بخش عقب نشسته، اتحادیهها به
تدریج سیاستهای همراهي با كارفرمايان را اتخاذ كردند. در تقابل با كمونیستها،
سندیكالیستها بر تاریخی از فعاليت سنديكاها انگشت میگذارند كه حماسی بوده است.
اما اين را لاپوشاني ميكنند كه ويژگي مهم آن مقطع تاريخي آن بود كارگران راديكال و
سوسياليست جلوي صف مبارزه در مقابل سرمايه داران ايستاده بودند. كمونیستها اتفاقا
همانقدر كه با كارفرما در جدال بودند، باید جواب شكست طلبیهای سندیكالیسم را هم میدادند.
در باره اینكه اتحادیه و سندیكا، چگونه از نقش تنها سنگر و ابزار مبارزه كارگران
به بخشی از سیستم تبدیل شدهاند را، قبلا بحث كردهایم و در این نوشته باز اجمالا
به آن اشاره خواهم كرد.
موضوعی
كه ما در ادبیاتمان روی آن زیاد بحث كردهایم این است كه آنچه كه در ایران به
عنوان سندیكالیسم ابراز وجود كرده، برخاسته از جنبش كارگري نيست بلكه رگهای از
جنبش ملی اسلامی است؛ فعالينش خيلي هايشان افرادی از خود حكومت هستند. در واقع
سنديكاليسم نيست «رژیم گرائی» است. اولین نمود آن هم مقابله خونین با كمونیسم و آلترناتیو
سوسیالیستی است. اما بلافاصله با این سئوال مواجه میشویم كه آیا در غرب چنین نیست؟
تفاوت كوچك و مهمي كه وجود دارد اينست كه در جوامع غربي سندیكالیسم غالبا گرایش
سوسیال دمكراسی را در جنبش كارگری نمايندگي ميكند؛ سندیكا آلترناتیو این گرایش
است. در بهترین حالت میتوان سندیكالیسم را سازمان دادن كارگران برای مطالبات صنفی
خود دانست. این به خودی خود اشكالی ندارد. اما به همین خلاصه نمیشود. میخواهد
كارگر را از دخالت در سرنوشت سیاسی خود منع كند. «سوسیال دمكراسی» آلترناتیو چپ سیستم
سرمایهداری است. آلترناتیو معروف به «دولت رفاه». در ایران چنین نیست. هیچكس نمیتواند
مدعی باشد كه حزب توده و تتمههایش این خصلت را دارند. حزب توده را قبل از آنكه كسی
یك جریان رفرمیست و دارای خصائل سوسیال دمكراتیك بداند، به عنوان یك جریان جاسوس و
موذی، و جریانی كه حاضر بود هر پرنسیپ و سیاستی را قربانی منافع شوروی در ایران
بكند، میشناسند. آنچه را كه فعالین «تودهای» در جنبش كارگری و در سندیكاهای
كارگری جلودارش شدهاند، یارگیری برای جناحهائی از ملی اسلامیون درون حكومت بوده
است.
بهر
حال بار دیگر این بحث را، بعد از مراجعه به یك تجربه در كانادا دنبال خواهیم كرد.
یك تجربه آموزنده
شماره
٢٠ مجله Relay (رله) ارگان جریان معروف به «پروژه سوسیالیستی» در كانادا از جمله
مطلبی در باره «معامله» بین اتحادیه كارگران ماشین سازی كانادا(CAW) و شركت
Magna دارد كه
توجهام را به خود جلب كرد. سام گیندن (Sam Gindin) نویسنده این مطلب میگوید كه
شركت مگنا امروزه در كانادا از هر شركت ماشین سازی دیگری، حتی از جنرال موتورز هم
موفقتر است. كارگران این شركت تا كنون چندین بار با كمك سی آ دبلیو سعی كردهاند
در این شركت اتحادیهای سازمان بدهند اما با مخالفت سر سخت این شركت مواجه شدهاند.
لازم به یادآوری است كه كارگران در كانادا نسبتا (حداقل نسبت به آمریكا) از حق و
حقوق رسمی بهتری برای متشكل شدن برخوردارند. اما با این همه هر بار كه كارگران این
شركت سعی كردهاند كه متشكل شوند، وادار به عقب نشینی شدهاند.
سام
گیندن كه اكنون در یكی از دانشگاههای تورنتو كانادا اقتصاد سیاسی درس میدهد،
قبلا از كاركنان اتحادیه ماشین سازی كانادا بود. او رابطه خوبی با این اتحادیه
داشت و اكنون كه این اتحادیه جهتگیری كاملا راستی را حتی در سیاست پارلمانی هم
اتخاذ كرده، دیگر هیچ چپی ـ با هر درجه چپ بودن ـ نمیتواند از رهبری این اتحادیه
حمایت كند. باز هارگروو (Buzz Hargrove) رئیس این اتحادیه حدود ١٠ سالی است كه این اتحادیه و سیاستهای
آن را كاملا با سیاستهای حزب لیبرال كانادا همنوا كرده است.
اتحادیه
ماشین سازی كانادا در مخالفت با سیاستهای راست و شركت پسند اتحادیه ماشین سازی
آمریكا، در اوایل دهه ٨٠ میلادی قرن گذشته از آن جدا شد. (بروس آلن در باره معامله
این اتحادیه با مگنا میگوید: «خیانت به علت و هدفی كه از اتحادیه ماشین سازی آمریكا
جدا شدیم») اما این اتحادیه در اواخر دهه ٩٠، برای مقابله با حزب محافظه كار استان
انتاریو، از كاندیداهای حزب لیبرال حمایت كرد. در آخرین انتخابات پارلمانی سراسری
كانادا، هارگروو پیراهن اتحادیهاش را در یك گردهمائی حزب لیبرال به نخست وزیر وقت
كانادا هدیه كرد. در رقابت برای ریاست حزب لیبرال كانادا، هارگروو قرار بود یكی از
كاندیداهای رهبری این حزب باشد كه بعدا از این ایده منصرف شد؛ و در آخرین رقابتهای
انتخاباتی سراسری بدون هیچ شرطی از حزب لیبرال حمایت كرد. سیاست قطره چكانی حقنه
كردن سیاستهای راست در عرصه پارلمانی به كارگران! (توجه خوانندگان را به این نكته
جلب میكنم كه كانادا برخلاف آمریكا دارای یك حزب سوسیال دمكرات است كه بارها در
استانهای مخلتف به قدرت رسیده و در پارلمان این كشور هم دارای وزنه سیاسی مؤثری
است؛ و معمولا اتحادیههای كارگری این كشور، از این حزب دفاع میكنند.)
سام
گیندن میگوید كه در این «معامله»، مگنا اجازه میدهد كه سی آ دبلیو وارد این شركت
بشود، و در عوض مگنا اتحادیهای را كه خودش ضوابط آن را مقرر میكند، وارد كرده
است. یعنی كاملا در چهارچوب قواعد مگنا بازی خواهد كرد. برای اینكه خیال فعالین چپ
اتحادیهای و كسانی چون سام گیندن و بروس آلن هم راحت بشود، هارگروو در یك كنفرانس
مطبوعاتی گفته است كه این معامله یك تاكتیك و نوعی تقیه نبوده بلكه معاملهای لازم
و قدمی شجاعانه به جلو است.
در
انگلیسی اصطلاحی است به اسم «اتحادیه شركت» (Company Union) كه در
فارسی بیشتر آن را با عنوان «سندیكای زرد» میشناسیم. بهترین نمونههای این نوع
اتحادیهها نیز اتحادیههای كارگری ژاپن و یا بدرجه اي سندیكاهای زرد سالهای قبل
از انقلاب در ایران هستند. اتحادیههائی كه رسما توسط شركت و یا دولت ایجاد میشوند
و قواعد آن از قبل توسط دولت و یا شركت تعیین گردیدهاند. این را البته بايد بگویم
كه «سی آ دبلیو» سندیكای زرد دست ساز كارخانه و دولت نیست. قواعد، برنامه و
اساسنامهاش در كنگرههای سالانه تعیین میگردند. نمونه تیپیك یك گرایش درون جنبش
كارگری است. در دورهای از تاریخ جنبش كارگری كانادا، یكی از اتحادیههای بخش رادیكال
جنبش خودش بود كه بیشتر گروههای فشار در جامعه از قبیل زنان، ائتلاف علیه فقر،
مهاجرین و پناهندگان و غیره مورد حمایت این اتحادیه و برعكس بودند. امروز اما قضیه
برعكس است. نه این اتحادیه میخواهد با رادیكالیسم درون جامعه تداعی بشود و نه كسی
دیگر آن را یك اتحادیه رادیكال به شمار میآورد.
آوردن
این تصویر برای خواننده ایرانی كه احيانا توسط گرایشات خاصی در ایران مورد خطاب
قرار گرفته و اتحادیه مدینه فاضلهاش است و میخواهد آن را به كارگران هم حقنه
كند، به نظرم ضروری آمد. چرا كه به نوعی این نمونه سرنوشت اكثر اتحادیهها را به
نمایش میگذارد. در شرایطی كه جنبش كارگری در حال پیشروی نیست، هر نوع اتحادیهای
آشكارا نشان میدهد كه در دنیای واقعی «اتحادیه شركت» است. بخصوص اینكه اتحادیهها
امروز یك بخش بسیار اساسی سیستم حاكم شدهاند و نفس اتحادیهگرائی، یك نوع همزیستی
مسالمت آمیز كارگران با سرمایهداران را با عناوین مختلف موعظه میكند. این موعظه
را حتی در همدستی آشكار هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری در ایران شاهدیم؛ كه چگونه جلوی
كاروان مصطفی معین راه افتاده بودند و اكنون چگونه به زیر عبای «خانه كارگر» و
پدرخواندهاش، رفسنجانی، خزیدهاند. اما این سیاست همزیستی دائما توسط كارگران و
فعالین چپ به چالش كشیده شده است. اگر توانستهایم اتحادیه ماشین سازی كانادا را
به این صورت ببینیم و به آن توجه كنیم، صرفا به این دلیل است كه رشتهای كه این
اتحادیه در آن كارگران را نمایندگی میكند، ستون فقرات اقتصاد كانادا بوده و مورد توجه
چپ علی العموم بوده است. با دقیق شدن و توجه بیشتر در سرنوشت دیگر اتحادیهها، یك
چنین ردپائی را میتوان به آسانی در قریب به اتفاق همه آنها مشاهده كرد. اما
برگردیم به بحث اصلی.
سام
گیندن میگوید كه سی آ دبلیو به این دلیل از UAW (اتحادیه ماشین سازی آمریكا) جدا
شد كه این اتحادیه تماما از اعضای خود بریده بود و به یك اتحادیه كاملا شركت پسند
تبدیل شده بود. یعنی چیزی مثل امروز اتحادیه ماشین سازی كانادا شده بود! این موضوع
مورد اعتراض بروس آلن هم قرار گرفته است. ورای شخص سام گیندن و بروس آلن، این فعالین
چپ این را در نظر نمیگیرند كه نفس اتحادیهگرائی همین است. جدا از مدل اقتصادیای
كه مورد حمایت اتحادیهگرائی بوده است، نفس دور كردن بدنه اتحادیه از سیاست و تصمیم
گیریهای اتحادیه هدف اصلی تمام اتحادیهها، از چپ و راست است. به نوعی این گفته
حتی درست هم نیست. چرا كه سیاستگزاران اتحادیهها میخواهند با مشروعیت بدنه و
اعضا اتحادیه، بازوی كارگری احزاب حاكم باشند و احزاب حاكم پارلمانی مورد حمایت
مالی این اتحادیهها قرار میگیرند. اما موضوع این است كه تمام جنگی كه اتحادیههائی
چون اتحادیه ماشین سازی آمریكا به كمونیستها در دهه ٣٠ و ٤٠ میلادی قرن گذشته تحمیل
كرده و با همدستی پلیس آمریكا باعث اخراج قریب به اتفاق فعالین سوسیالیست از این
اتحادیهها شدند، و تعدادی نیز ترور شدند، صرفا این بود كه كسانی كه میخواستند
كارگران را در تصمیمات اتحادیهها دخالت بدهند، از اتحادیهها اخراج شدند. اما
آنچه كه سی آ دبلیو و مگنا بر روی آن توافق كردهاند، در همین رابطه هم نكات
آموزندهای را در بر دارد. فعال چپ و سیوسیالیستی كه عضو اتحادیه است، معمولا نمیخواهد
دست روی دست بگذارد و شاهد بازی با سرنوشت كارگران باشد. تصمیمات اصلی اتحادیهها
در كنگرههای اتحادیهها اتخاذ میگردند. اعضای اتحادیهها به طور رسمی دستی در
اتخاذ این سیاستها ندارند. اما كسانی كه با كارفرما در محیط كار گلاویز میشوند،
نمایندگان كف كارخانه (Shop Steward) هستند. مدلی را كه مگنا تجویز كرده و سی آ دبلیو هم آن را پذیرفته
است، دست این نمایندگان را كاملا از هرگونه دخالتی حتی بر سر ابتدایی و پیش پا
افتادهترین تصمیم مسائل هم بریده است. یعنی اختلافات میان كارفرما و كارگران بر
سر اخراج و طبقه بندی مشاغل و تبعیض و غیره قرار است توسط كمیتهای بررسی شود كه
نصف اعضای این كمیته را نمایندگان مگنا بر میگزینند! در نتیجه میتوان گفته بالا
كه اتحادیهها میخواهند اعضا را از سیاست دور نگه دارند، را اینچنین تصحیح كرد كه
میخواهند از سیاست رادیكال و سوسیالیستی دور نگه دارند!
بالاتر
گفتم كه یكی از اهداف اصلی «سندیكالیسم» ایرانی مقابله با كمونیسم و كمونیستها در
جنبش كارگری است. جنبش كارگری ایران در حال پیشروی است. فعالین سوسیالیست و كمونیست
درون جنبش كارگری حرفشان برو دارد. اعتراضات كارگری توسط این بخش از فعالین كارگری
سازمان داده میشود. این پروسه اما در جنبش كارگری غرب طی شده است. آلترناتیو سوسیالیستی
در جنگ با آلترناتیو سندیكالیستی شكست خورد و عقب نشست. یك چنین سرنوشتی برای جنبش
كارگری ایران محتوم نیست! به یك دلیل بسیار بسیار ساده كه جنبش كارگری ایران
سرنوشت اسفناك جنبش كارگری غرب زیر سیطره سندیكالیسم را جلوی چشمانش دارد. سازمان
دادن گانگسترها برای ترور فعالین كارگری در اتحادیهها در آمریكا و كانادا توسط
فدراسیون كار آمریكا و دار و دسته ساموئل گامپرز داستان تلخ درازی دارد. جاسوسی و
استراق سمع كردن از جلسات فعالین چپ و سوسیالیست اتحادیهها در كشورهای اسكاندیناوی
توسط سندیكالیستها افتضاح دیگری بود كه چند سال پیش افشا شد! جنبش كارگری ایران
كمابيش از اینها مطلع است. و كلا باید راه دیگری را در پیش بگیرد.
نگاهی به یك «خوشحالی»
هدفم
این است كه بالاخره در لابلای این بحث و تجارب نشان دهم كه اتحادیه و تصویر بزرگتر
آن، تریدیونیونیسم، با «استقلال طبقاتی كارگران» مشكل دارد. میخواهم نشان دهم كه
حتی اگر یك اتحادیه «تشكل مستقل» كارگری هم باشد، اما از بعد طبقاتي تر استقلال
طبقاتی كارگران را زیر سئوال برده است. قبلا به این موضوع پرداختهایم كه اتحادیهچیها
با علم كردن «تشكل مستقل كارگری» در واقع منظورشان استقلال از سیاستهای كمونیستی
است؛ و گرنه خودشان نه تنها از سیاست مستقل نیستند، بلكه در اكثر موارد از رهبران
بالای احزاب سوسیال دمكرات و اخیرا هم لیبرال جوامع خودشان هستند؛ و تا مغز
استخوان سیاسیاند.
سندیكاها
به مرور زمان و خزنده سیاستهای پروكارفرمائی را با دادن امتیاز به سرمایه و پس
دادن دست آوردهای كارگران، به كارفرماها و دولت كارفرماها نزدیك شدند. از تمام امتیازاتی
كه اتحادیهها به كارفرماها دادهاند، ٢ تا از این امتیازات گریبان آنها را هیچوقت
رها نخواهند كرد.
مؤثرترین
سلاح كارگران در مقابله با سرمایه، اعتصاب و حق اعتصاب است. سلاح مؤثر دیگر این
است كه كارگران در سرنوشت محیط كارشان دخالتی داشته باشند. یعنی اینكه شركت یكجانبه
در بستن و یا انتقال سرمایه به جای دیگری تصمیم نگیرد؛ بلكه كارگران حق داشته
باشند در این تصمیم دخالت داشته باشند و جلوی به گروگان گرفته شدن نان شب
فرزندانشان را بگیرند.
همین
شماره نشريه «رله» مطلب دیگری دارد در باره اعتصاب كارگران هتل شرایتون (Sheraton) اتاوا.
عنوان مطلب و دل خوشی نویسنده این است كه كارگران با اعتصاب خود، كارفرما را عقب
نشاندهاند. مطالب دیگری نیز در همین شماره نشریه به این پیروزی و رابطه آن با
معامله بین مگنا و سی آ دبلیو كه از حق اعتصاب چشم پوشیده است، اشاره میكنند.
كمتر اتحادیه و سندیكائی هست كه حق بدون چون و چرای اعتصاب در آن قید شده باشد. در
قراردادهای دسته جمعی سندیكاها، بندی هست به نام «نه اعتصاب و نه بستن كارخانه از
جانب كارفرما (Lock Up)» كه به این اشاره دارد كه در طول دوره این قرارداد هر چند ساله،
نه كارگران حق اعتصاب دارند و نه كارفرما حق دارد كارخانه را بر كارگران ببندد.
بندی هم به نام «حق مدیریت» وجود دارد كه بسیاری از حقوق ابتدائی كارگران را پس میگیرد.
با دست راست داده و با دست چپ پس میگیرد. آنچه را كه مایه خوشحالی نویسندگان نشریه
«انعكاس» شده است، در واقع استفاده از سلاح اعتصاب بعد از به موافقت نرسیدن اتحادیه
و مدیریت در پایان قرارداد دسته جمعی است. در طول دوره قرارداد، بند «حق مدیریت» میتواند
اجحافات زیادی را به كارگران روا دارد كه اعتصاب و اعتراض كارگران به این اجحافات
مورد حمایت اتحادیه و رهبران اتحادیهها قرار نمیگیرد. ترم «اعتصاب وحشی» از همینجا
آمده است كه كارگرانی كه در طول دوره قرارداد دست به اعتصاب میزنند، را وحشی
قلمداد میكند!
در
دورهای كه اتحادیههای كارگری در آمریكا با همدستی FBI و دیگر سازمانهای جاسوسی آمریكا
مشغول تار و مار و قلع و قمع كمونیستها در اتحادیهها بودند، دولت آمریكا با توصیههای
سران فدراسیون كار آمریكا مشغول وضع قوانینی بود كه كارگران را تماما از هرگونه
تصمیم گیریای بر سرنوشت خويس و تصميم در مورد نحوه فروش نيروي كارشان محروم میكرد.
«رژیم گرائی» اتحادیهها
بالاتر
به «رژیم گرائی» سندیكالیسم ایرانی اشاره كردیم؛ اما كل سندیكالیسم نهایتا یك رژیم
گرائی است. به نظر من «رژیم گرائی» نمیتواند صرفا محدود به حالات زمخت نوعی ایرانی
سندیكالیسم محدود باشد. اكنون به وضوح میبینیم كه اتحادیهها در چهار گوشه جهان،
چهار دست و پا به سرمایه چسپیدهاند و حاضر نیستد ببیند موئی از سر آن كم شود. اولین
حملهای كه به رادیكالیسم میشود از جانب همین رهبران اتحادیههاست. در كشورهای
غربی سندیكاها یك جزء اصلی مبارزه با رادیكالیسم در جنبش كارگری هستند. در انقلاب
اكتبر مرتجعترین عناصر درون جنبش كارگری در لوای دفاع از اتحادیه و سندیكا، شروع
به حمله به حكومت شوراها كردند. در آمریكا اتحادیهها جزء جدائی ناپذیری از حكومت
هستند كه قبلا پرده از آن برداشتهایم. تمام حكمت تشكیل نهادهائی چون كنفدراسیون
اتحادیههای آزاد كارگری (ICFTU) و اتحادیههای كارگری جهان (WTU) مقابله با رشد رادیكالیسم در
جنبش كارگری در تبانی با حكومتهای مرتجع در اوايل قرن بود. بورژوازی هزاران و دهها
هزار كارشناس به جنبش كارگری اختصاص داد كه بتواند استقلال طبقاتی كارگران را از
آنها بگیرد. این صرفا یك كلاهبرداری شناخته شده بورژوازی است كه گویا با تكرار
«تشكل مستقل كارگری» كارگر آزاد میشود. حتی منفورترین عوامل بورژوازی، كسانی چون یان
مك گرگور (Ian MacGregor) رسما از اتحادیههائی دفاع كرده و گفتهاند كه برای سیستم
لازمند.
استقلال طبقاتی
بهترین
خصیصه آشكار سندیكاها این است كه كارگران را فاقد شعور سیاسی كافی میداند تا
بتوانند در سرنوشت سیاسی خود دخیل باشند؛ كه باید توسط وكلائی كه از زوایای مختلف
قانون آگاهند، نمایندگی بشوند! طبقه كارگر برای استقلال خود لازم است كه تماما بند
نافش را از سرمایه كنده باشد. سندیكالیسم، و سندیكاها به عنوان تشكلهای آلترناتیو
این جنبش، به هر ابزاری متوسل میگردند كه كارگر را سربزیر و مطیع قوانین سرمایه
نگه دارند.
اتحادیهها
مخالف استقلال طبقاتی كارگراناند چرا كه با مبارزه با دولت سرمایه مخالفند. كه
كارگر در دست آن ابزاری است برای تولید و انباشت هر چه بیشتر سرمایه و ارزش اضافه.
كه ابزار همزیستی كارگر و سرمایهدار و دولت سرمایهداریاند. و درست همین نفی
استقلال طبقاتی كارگران است كه «رژیم گرائی» هر اتحادیهای را كنار سندیكالیسم ایرانی
جای میدهد.
این
سرنوشت اسفناك اتحادیهها نیست. سرنوشت اسفناك كارگرانی است كه قوه كارشان در دست
اتحادیهها به كالای ارزان قیمتتری تبدیل شده است. همچنین سرنوشت اسفناك فعالین
چپی است كه تمام انرژی شان در خدمت «به چپ چرخاندن» اتحادیهها قرار گرفته است.
٦ ژانویه ٢٠٠٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر