۱۳۹۵ اسفند ۴, چهارشنبه

دفاع از جاودانگی سرمایه داری

در تعدادی از سایتهای اینترنتی نوشته ای تحت عنوان «آیا دوران سرمایه‌داری سر آمده؟» از سعید رهنما (استاد علوم سیاسی در دانشگاه یورک در تورنتو کانادا) منتشر شده است كه در آن ادعا شده است می خواهد به معضل بحران امروز سرمایه داری بپردازد و راه حلی برای آن ارائه بدهد. او در سطور آخر مطلبش به سئوالی كه در تیتر آورده اینگونه جواب می دهد: «دوران سرمایه داری سر نیامده و بشر راه درازی برای جایگزینی آن در پیش دارد. نیروهای چپ هر کشور، همراه با دیگر نیروهای مترقی می‌توانند با سیاست‌های واقع‌بینانه و مترقی در جهت بهبود شرایط اکثریت زحمتکش و استقرار دولت مترقی در کشور خود مبارزه کنند، و با همیاری نیروهای مترقی در دیگر کشورهای جهان نهادهای بین‌المللی، از جمله صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی را در جهت سیاست‌های ترقی‌خواهانه و ضد انحصارهای سرمایه‌داری سوق دهند، و به‌تدریج به‌سوی فازهای آرمانی و عدالت‌خواهانه پیش روند.» یعنی باید با جامعه سرمایه داری فعلا اینچنین تا كرد. راه حلش برای گذار از جامعه سرمایه داری هم چنین است: «سوسیال دموکراسیِ رادیکال، برخلاف سوسیال دموکراسی‌های موجود، هدفش مبارزه‌ی پیگیر عملی برای گذر تدریجی از سرمایه‌داری است.»
این نوشته طولانی كه به بحران‌های سرمایه داری، جهانی شدن سرمایه، نئولیبرالیسم، تفاسیر متفاوت از سوسیالیسم، تفاسیر متفاوت از انقلاب، معنای طبقه كارگر، فاز بالا و پائین و فازهای حاشیه این دو فاز، و آلترناتیو و یا بقول تاچر «آلترناتیوی وجود ندارد» (There Is No Alternative) و غیره پرداخته است كه همان دو نكته در نقل قولهای بالا را مطرح كند. در ادامه به این تئوریهای منسوخ گاماس گاماس و تدریجی خواهم پرداخت، اما قبل از آن به چند نكته دیگر هم باید بپردازیم.

دولت و بحران‌های سرمایه داری
بخش زیادی از نوشته سعید رهنما درباره بحران سرمایه داری است. تا آنجا كه به تعریف از بحران برمی گردد، با كمی دقت و پس زدن شاخ و برگهای زائد در این نوشته، خواننده متوجه می شود كه بحث او درباره بحران سرمایه علی العموم غلط نیست؛ اما كاركرد و منطق سرمایه ـ عمدتا بخاطر نتیجه وارونه ای كه می گیرد ـ گم است. می خواهم نقدم بر تفكرات سعید رهنما را با توضیح بحرانهای سرمایه داری شروع كنم. به این دلیل كه نشان دهم بحران سرمایه داری چیزی نیست كه دلبخواهی و با عوض شدن چهره ها و شخصیتهای دولتها حل و فصل شوند. اما قبل از آن می خواهم نظرم را نسبت به درك ایشان درباره كاركرد دولتها در جامعه نیز بیان کنم.
سعید رهنما می نویسد: «با تسلط این ایدئولوژی (نئولیبرالیسم)، نقش دولتها در تنظیم امور اقتصادی کاهش یافته و مکانیسم افراطی بازار بر تمامی شئون اقتصادی حاکم شده، خصوصی سازیهای ولنگار، رقابتهای بی‌بندوبار در همه‌ی سطوح، حذف فزاینده‌ی خدمات دولتی، تحلیل بردن دولتهای رفاهی، تحمیل ریاضتهای اقتصادی به اکثریت محروم همزمان با پرداخت سودهای سرسام آور و حقوقهای چند ده میلیون دلاری به مدیران ارشد شرکتها، بی‌توجهی کامل به صدمات محیط زیستی، کاهش و حذف مالیات شرکتها، حذف کنترلهای دولتی بر عملکرد بانکهای تجاری و سرمایه‌گذاری، توسعه‌ی بانکهای آزاد برون مرزی (offshore) به دور از کنترل دولتی، و خرید و فروش ٢٤ ساعته‌ی ارز و سهام در بورسهای جهانی، جنبه‌هایی از این ایدئولوژی افراطی و فوق‌العاده ارتجاعی است.»
دولتها علی العموم كارشان مدیریت جامعه است. كارشان فائق آمدن بر بحرانها و فائق آمدن بر مشكلاتی است كه نظامی كه بر جامعه حاكم است با آنها دست به گریبان است. جامعه ای كه در چنگال نظام سرمایه داری دست و پا می زند، كار دولت حاكم بر آن هم فائق آمدن بر مشكلاتی است كه منطق آن نظام را به مخاطره انداخته است. منطق سرمایه و نظام سرمایه داری هم انباشت سرمایه و هموار كردن راه برای استخراج هر چه بیشتر ارزش اضافه است. اگر سرمایه داری تا كنون مجبور شده كه بقول سعید رهنما «شکل‌ها و شیوه‌های مختلفی را عرضه داشته و طیف متنوعی از نظریه‌های اقتصادی از مانیتاریسم نئوکلاسیک تا کینزی و نئوکینزی و تلفیق‌هایی از این نظریه‌ها» روی بیاورد، نه از سر عشق و علاقه وافرش به تنوع، كه بخاطر از سر گذراندن بحرانهایش بوده كه باید راه هموار كردن انباشت سرمایه و استخراج ارزش اضافه را هموار كند. كاركرد و كاربرد نئولیبرالیسم با همه پیآمدهایی كه برای جامعه در بر دارد، برای نظام سرمایه داری، كه دولت تعیین و ایدئولوگ پرورش می دهد، تنها راه حلی برای غلبه بر بحرانی بود كه سرمایه داری را با یك بن بست كامل روبرو ساخته بود. همه آن پلیدیها و خبائثی را كه سعید رهنما درباره سیستم سرمایه داری برشمرده است، جزء ذاتی سیستم سرمایه داری هستند و مختص یك نوع خاصی از ایدئولوژیهای این سیستم ـ مثل نئولیبرالیسم ـ نیستند. می خواهم بگویم كه «تسلط ایدئولوژی نئولیبرالیسم» بر دولتها، آنطور كه سعید رهنما می گوید، نه اختیاری، بلكه تنها راه واقعی پیش رو دول سرمایه داری بود. در دهه ٥٠ میلادی قرن گذشته نظریه پردازان اقتصاد نئولیبرالی نمی توانستند نه در جامعه و نه در دولت گوش شنوائی پیدا كنند. امروز برعكس شده است؛ هیچكس ـ و مشخصا در بین سیاستمداران و دولتمندان ـ راه حلهای اقتصاددانان كینزی برای فائق آمدن بر بحرانهای سرمایه داری را، جدی نمی گیرد.
اجازه بدهید به مسئله بحران سرمایه داری بپردازیم. سعید رهنما می نویسد: «سرمایه‌داری در طول عمر خود شکل‌ها و شیوه‌های مختلفی را عرضه داشته و طیف متنوعی از نظریه‌های اقتصادی از مانیتاریسم نئوکلاسیک تا کینزی و نئوکینزی و تلفیق‌هایی از این نظریه‌ها را ارائه داده است.» او در واقع می گوید كه سرمایه داری مختار بوده است كه در بین این همه «شكل و شیوه های مختلف» یكی را انتخاب كند. این فرض غلط است و هیچ اقتصاددان جدی ای چنین چیزی را جدی نمی گیرد. مثلا میلتون فریدمن در كتاب «سرمایه داری و آزادی» می گوید كه وقتی كه در دهه ١٩٥٠ یكی از دانشگاههای آمریكا حاضر می شد برای او جلسه سخنرانی ای ترتیب بدهد، انسانهای جدی زیادی به جلسات او نمی رفتند. امروز اما كسی هیچكدام از اقتصاددانان طرفدار كینز را جدی نمی گیرد!
بنیان سرمایه بر ـ تقریبا ـ ٣ درصد رشد اقتصادی است. یعنی برای مثال ١٠٠ دلار باید به ١٠٣ دلار تبدیل شود. این رشد «٣ درصد»ی باید بدون وقفه صورت بگیرد. یعنی ١٠٠ دلار كه به ١٠٣ تبدیل شد، این ١٠٣ دلار به ١٠٣ دلار باضافه «٣ درصد» آن و الا آخر تبدیل شود. اگر وقفه ای در این سیكل رشد اقتصادی ایجاد شد در واقع با بحرانی در سرمایه روبرو شده ایم. هر چه این «٣ درصد» بر سرمایه اولیه افزوده شود، سرمایه به بازارهای بیشتری برای رشد اقتصادی احتیاج خواهد داشت كه از بحرانهایش پرهیز كند. كشورگشائی‌ها و جنگهای بزرگ برای تقسیم بازارها را فقط از این طریق می شود توضیح داد. همه آن «شكل و شیوه»هایی را كه سعید رهنما اسم می برد، شكل و شیوه هایی هستند كه سرمایه داری برای ادامه رشد اقتصادی و پرهیز از بحران و یا فائق آمدن بر بحران پیش رو، به آنها روی آورده است. اگر یك دوره ای سرمایه امكان مانور پرداخت دستمزد بیشتر و دولت رفاه و غیره را داشته، صرفا به این خاطر بوده كه همزمان امكان رشد اقتصادی «٣ درصد»ی و یا بیشتر نیز وجود داشته است. (البته فاكتورهای مهم دیگری نیز، از جمله خطر انقلابات كارگری و سوسیالیستی بعد از تجربه روسیه و وجود اتحادیه های قدرتمند كارگری و غیره، و اینكه اساس شل كردن سر كیسه از كجا آمده نیز دخیل بودند كه در این بحث مشخص، فعلا نامربوط هستند.) این رشد اقتصادی «٣ درصدی» اما در یك برهه از تاریخ رشد سرمایه داری دیگر با تولید مایحتاج زندگی انسانها بدست نمی آید و سرمایه مجبور است به خرید و فروش دارایی و سفته بازی و غیره رو بیاورد. یعنی زمانی وسایل مایحتاج زندگی بشریت را تولید می كند كه با این تولید، «٣ درصد» رشد اقتصادی هم تأمین می شود. اما این «٣ درصد»های اضافه شده، سرمایه داری را به نقطه ای می رساند كه باید دست به قمار بزند و ارزش دارائی های موجود را بادكنكی بالا ببرد. خرید و فروش سفته و بازار سهام و اوراق بهادار و غیره هم جزو همین بادكنك هستند كه نه تنها مرزهای سرمایه داری كینزی را در می نوردد، بلكه هیچ درجه ریاضت هم جوابگوی بحرانش نیست. بقول دیوید هاروی تنها چیزی كه درباره بحران اخیر سرمایه داری می توان گفت این است كه «چرا اینقدر طول كشید تا وارد این بحران عمیق شود؟» اما سعید رهنما خرید و فروش ارز و سهام و اوراق سهام دار و غیره را یك ایدئولوژی می داند!؟ می نویسد: «خرید و فروش ٢٤ ساعته‌ی ارز و سهام در بورس‌های جهانی، جنبه‌هایی از این ایدئولوژی افراطی و فوق‌العاده ارتجاعی است.» اگر بر این باور باشیم كه این ایدئولوژی بد است و مستحق است گورش را گم كند و برود و با «ایدئولوژی» دیگری از سرمایه داری جایگزین شود، چیزی از سرمایه داری باقی نمی ماند!
امروزه اما همه، و از جمله سعید رهنما هم، بر این باورند كه سرمایه داری با یك بحران عمیق درگیر است. معنای این حرف چیست؟ بحرانهای سرمایه داری می آمدند و می رفتند. یعنی یك دوره ای ما حجمی از سرمایه داشتیم كه باید ارزش اضافه بیشتر تولید و بر انباشت سرمایه بیافزاید. گفتیم كه اگر این امر اتفاق نمی افتاد، یعنی اگر این «٣ درصد» به طور روزمره تأمین نمی شد، سرمایه با بحران روبرو می شد. به مرور زمان این ارزش اضافه انباشت شده به حدی رسید كه قادر نبود دیگر «٣ درصد» بر خود بیافزاید. اینجاست كه سرمایه وارد بحران می شد. سرمایه، از طریق دولتهایش، این بحرانها را بعد از مدتی با جنگهای میلیونی جهانی و خرابی و به تباهی كشاندن زندگی مردم فقیر از سر می گذراند. هم انگلس در «وضعیت طبقه كارگر انگلیس» و هم ماركس در «كاپیتال» این بحران‌های دوره ای را توضیح می دهند. در ابتدا دوره های بین دو بحران درازتر و عمق بحرانها نسبتا كمتر بودند. هر چه بر سرمایه موجود بیشتر «٣ درصد» اضافه شد، دوره بین دو بحران طولانی تر و عمق بحرانها بیشتر شدند. سعید رهنما به «مجموعه‌ی معاملات پولی و مالی خارج از کنترل دولت‌ها» اشاره می كند كه «بیش از ٢٠تریلیون دلار هستند، (یعنی بزرگ‌تر از مجموعه‌ی تولید ناخالص ملی امریکا و چین «). در سال ٢٠٠٨ و در بحبوحه بحران مالی معروف به «بحران خانه»، یكی از مسئولین بلندپایه صندوق بین المللی پول به نام Ceyla Pazarbasioglu در یك مصاحبه با Ira Glass و Adam Davidson این مقدار را ٧٠ تریلیون دلار اعلام كرد. یعنی حدود ٣ برابر مجموعه تولید ناخالص ملی آمریكا و چین! همین مقدار در سال ٢٠٠٠ حدود ٣٦ تریلیون دلار بود. در عرض ٨ سال به بیش از ٢ برابر رسیده بود. واقعا چه تعداد آدم باید هست و نیستشان بر باد برود كه این بحران از سر بگذرد؟ خانه خرابی مردم در یونان، قبرس، ایسلند، انگلیس، آمریكا، پرتقال، ایرلند و غیره در واقع بخشی از راه حلهای این بحران هستند! سعید رهنما اقتصاددان نیست و من هم انتظار ندارم كه استاد علوم سیاسی چیز زیادی از اقتصاد سیاسی بداند. ولی خود را مجبور كرده است كه این حرفها را بزند تا به یك سیاست مشخص كمكی بكند.

توصیه همكاری با نهادهای خانه خراب كن
دنیا در تب و تاب انقلاب است؛ چه آنجا كه همه وقوع انقلاب در كشورهایی مشخص مثل مصر، تونس، سوریه، لیبی و بحرین اذعان می كنند؛ و چه آنجاهائی كه مثل یونان، ایسلند و اسپانیا که دست كمی از شرایط مثل مصر و تونس ندارند. بخش اعظم مردم دنیا و نه صرفا روشنفكران و دانشگاهیان، امروزه به این نتیجه رسیده اند كه در این دنیا راه حل اصلاح سیستم، نانی سر سفره شان نمی آورد. به همین دلیل انقلاب یك گفتمان غالب در دنیای امروز سیاست است. نوشته سعید رهنما نیز در تقابل با همین وضعیت نوشته شده است. او اتفاقا بر این نتیجه گیری من در نوشته ها و مصاحبه های بعدی حول نوشته خود، تأكید بیشتری می كند. مشكل اما برای كسانی كه می خواهند با لباس چپ به مقابله با انقلاب و شرایط انقلابی بروند، این است كه انقلابات نه از سر مصلحت، كه به دلیل مسدود شدن همه راهها برای اصلاح و اصلاحات رخ می دهند. مسدود شدن راه اصلاحات هم نه از سر خباثت سرمایه داری، بلكه بخاطر بحرانهایی است كه خود نویسنده مطلب فوق هم به آن اذعان دارد. بالاتر به كاركرد بحران‌های سرمایه داری اشاره كردم. اما نویسنده طوری حرف می زند كه انگار جلوی جامعه انتخابهای مختلفی وجود دارد كه اگر احزاب و نیروهای چپ زرنگی بكنند و بروند با نهادهایی كه اقتصاد جهان را هدایت می كنند ساخت و پاخت كنند، می توانند از پلیدی و پلشتی های جامعه سرمایه داری بكاهند! می گوید: «نیروهای چپ هر کشور، همراه با دیگر نیروهای مترقی می‌توانند با سیاست‌های واقع‌بینانه و مترقی در جهت بهبود شرایط اکثریت زحمتکش و استقرار دولت مترقی در کشور خود مبارزه کنند، و با همیاری نیروهای مترقی در دیگر کشورهای جهان نهادهای بین‌المللی، از جمله صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی را در جهت سیاست‌های ترقی‌خواهانه و ضد انحصارهای سرمایه‌داری سوق دهند، و به‌تدریج به‌سوی فازهای آرمانی و عدالت‌خواهانه پیش روند.» اینها همه شان تعارف هستند. «سیاست های واقع بینانه» را همه می دانند كه روشنفكران بورژوا به رضایت دادن به ریاضت اقتصادی می گویند! كمی پائین تر به اختصار به این موضوع خواهم پرداخت.
می گوید نیروهای چپ هر كشور، همراه با «دیگر نیروهای مترقی»! این دیگر یك بدعت از سعید رهنماست. شنیده و دیده بودیم كه كسی بگوید مثلا جنبش كارگری و یا جنبش زنان همراه با دیگر جنبش و نیروهای مترقی، اما «چپ و دیگر نیروهای انقلابی» واقعا مقوله تازه‌ایست. وقتی می گوئیم «چپ» و یا «نیروهای چپ»، منظور این است كه همه نیروهای مترقی در همین كمپ هستند. آن كدام نیروی مترقی غیرچپی است كه چپ باید برود با آن همراهی كند!؟
گفتم كه نویسنده مخاطبش را می فرستد دنبال همكاری با نهادهای بین المللی ای كه سیاستهای اقتصادی تعیین می كنند. مشكل این موضوع این است كه همین نهادهای مالی هستند كه اتفاقا برای دولتمردان سیاست تعیین می كنند. سیاستمدارانی را زیر نورافكن می گیرند كه برای حل بحران، جامعه را به تباهی بكشانند. بنیاد نوبل، جایزه اقتصاد نوبل (كه توسط بانك مركزی سوئد هدایت و كنترل می شود) سال ٢٠١٠ را به ٣ اقتصاددان به نامهای Peter Diamond، Dale Mortensen و Christopher Pissarides اعطا كرد. یان هسلر، عضو کمیته انتخاب گیرندگان جایزه گفنه است: «این مدل (منظور مدل اقتصادی ای كه بر مبنای آن این اقتصاددانان جایزه گرفته اند) میگوید که اگر آدم میزان پولی که بیکاران از صندوق بیمه بیکاری دریافت میکنند را کاهش بدهد، آنوقت سطح دستمزدها کاهش پیدا میکند، شدت جستجوی کار افزایش پیدا میکند و مردم کارهای بیشتری را قبول میکنند.» منظور این نیست كه مثلا مردم بروند دنبال كارهای به اصطلاح «پست» موجود كه كمتر كسی حاضر به تن دادن به آنهاست، معنای گفته یان هسلر به زبان آدمیزاد این است كه بیمه ها را كاهش بدهید كه مردم با همدیگر برای قبول دستمزدهای بسیار پایین در شركتها و كارخانجاتی كه سنتا دستمزد بسیار بالاتر میدادند، رقابت بكنند. می خواهم بگویم كه راه حل نهادهای مثل صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و بانك مركزی سوئد نه این است كه چپی برود با خواهش و تمنا به آنها پیشنهاد همكاری بدهد؛ بلكه انتخاب سیاستها و سیاستمدارانی است كه جامعه را تا جائی كه امكان دارد به قهقرا ببرند. با همكاری و انتظار گذر تدریجی از این شرایط جلوی این قهقرا گرفته نمی شود. فقط با اعتراض و انقلاب است كه می شود جلوی آن را گرفت.

سرمایه داری را باید انداخت
سعید رهنما چندین بار در نوشته اش وقتی كه به چپ سوسیالیستی اشاره می كند دوست دارد «خیال پرداز» و «خوش خیال» و «اتوپیك» را هم به دنبال آن بیاورد. او كه خود منجلاب این سیستم را می بیند و نمی تواند پلیدی و پلشتی های آن را برنشمارد، اما تصمیم گرفته است كه برای برحذر داشتن دیگران از تلاش برای گذر از این منجلاب به میدان بیاید. می نویسد: «بحران اخیر سرمایه‌داری با شدت و حدتی که در سطحی وسیع در جهان ادامه دارد، بسیاری را، به‌ویژه در میان روشنفکران چپ، به این نتیجه‌گیری رسانده که دوران نظام سرمایه‌داری سر آمده و تنها راه‌حل ممکن استقرارِ بلافاصله نظام سوسیالیستی است.» تجربه ما در مورد روشنفكران چپ در این دوره با تجربه ایشان متفاوت است. اتفاقا روشنفكران چپ می دانند و بخاطر همین سمینار و كنفرانس و كنگره می گذارند، كه اگر برای گذر از بحران راه چاره ای نیاندیشند، یعنی اگر برای خلاصی از سیستم سرمایه داری دست به كار نشوند، خود بحران اقتصادی می تواند بحرانهای اجتماعی بسیار بزرگی را دامن بزند كه نصف جمعیت جهان را در خود ببلعد! اگر جامعه فكر كند و بپذیرد كه برای زنده ماندن جز راه حلهای فردی راه حل دیگری وجود ندارد، همسایه به راحتی و بسیار توجیه پذیرتر همسایه بغل دستی را از بین خواهد برد. رقابتهای شخصی جای اتحاد برای یافتن راه حل های انسانی را می گیرند. روشنفكران چپ اینرا می دانند و به همین خاطر در هر تجمعی برای متشكل شدن و اعتراض متشكل و متحد به سیستم سرمایه داری، چه در میدان تحریر و میدان آفتاب اسپانیا و چه در جنبش اشغال نیویورك و تورنتو و غیره، شركت كرده و راه چاره برای ایجاد نهادهای متشكل كننده و از جمله حزب سیاسی می جستند. سقوط سرمایه داری اجتناب ناپذیر است اگر انسان شروع به ساقط كردنش بكند. اگر نكند و منتظر بماند كه خود بخود بیفتد و نوبت سوسیالیسم برسد، این هیچ وقت اتفاق نمی افتد. بقول دیوید هاروی كه در مصاحبه اش با برنامه Hard Talk بی بی سی می گوید: «سیستم سرمایه داری هرگز خود بخود سقوط نخواهد كرد، بلكه باید آن را انداخت! انباشت سرمایه را پایانی نیست، مگر اینكه نقطه پایانی بر آن بگذاریم! طبقه سرمایه دار هرگز قدرت را به میل خود رها نخواهد كرد، باید از قدرت خلعش كنیم!»
در مورد «استقرار بلافاصله سوسیالیسم» هم باید گفت كه در خلاء به وقوع نمی پیوندد. اما این به خنده گرفتن «استقرار بلافاصله سوسیالیسم» كمی عجیب است. او كه خود را چپ به حساب می آورد، استقرار بلافاصله هیچ نوع سوسیالیسمی را، حتی نوع سوسیال دمكراتیكش را هم قبول ندارد. او در عالم واقع می گوید كه سرمایه همانند خفاش خون آشام احتیاج به خون دارد. به آن خون بدهید!

سرمایه داری جاودانه می ماند
سعید رهنما در گرد و خاكی كه راه انداخته است، چنین شبه ای را دامن زده كه شاید تعدادی از مخاطبینش به اشتباه فكر كنند او واقعا می خواهد سرمایه داری یك روزی (حالا معلوم نیست كی) با نظامی عادلانه جایگزین شود. او خود را «سوسیال دمكرات رادیكال» فرض می كند و دیدیم كه نوشته است: «سوسیال دموکراسیِ رادیکال، برخلاف سوسیال دموکراسی‌های موجود، هدفش مبارزه‌ی پیگیر عملی برای گذر تدریجی از سرمایه‌داری است.» وی در ابتدای مطلبش می نویسد: «سرمایه‌داری نه قادر است بحران‌های متعدد و متنوع ذاتی خود را از بین ببرد، و نه بیکاری را ریشه‌کن نماید، یا عدالت اجتماعی واقعی برقرار کند و بسیاری ناتوانی‌های دیگر. اما این بدان معنی نیست که سرمایه‌داری به خاطر تناقض‌های ذاتی‌اش از بین می‌رود.» پس ایشان بر این عقیده است كه سرمایه داری گرچه همیشه دارای تناقض بوده، اما این ابدا بدین معنی نیست كه روزی این تناقضات آن را از پای در آورند. در ادامه جمله فوق می نویسد: «سرمایه‌داری وقتی از بین می‌رود که در سطح ملی یک ضد هژمونی و آلترناتیو سیاسی بتواند خود را جایگزین آن کند، و در سطح جهانی نهادهای اقتصادی بین‌المللی سیاست‌های سوسیالیستی را پی‌گیری کنند.» سعید رهنما امیدوار است كه روزی بانك جهانی، صندوق بین الملل پول و سازمان تجارت جهانی سمت و سوی سوسیالیستی بگیرند. بدون تعارف بگویم خودش هم بر این امر واقف است كه دارد مخاطبش را سر گرم كرده و دنبال نخود سیاه می فرستد. گفتیم كه نهادهایی را كه سعید رهنما ما را به آنها امیدوار می كند، نه برای سمت و سوی سوسیالیستی پیدا كردن، كه برای فائق آمدن بر بحرانهای سرمایه داری بوجود آمده اند. و اگر این نهادها در كار خود موفق شوند، رتوریك اینكه روزی گاماس گاماس به یك جامعه سوسیالیستی گام خواهیم گذاشت، جز یك كلاهبرداری سیاسی چیز دیگری نیست.
اما سئوال اساسی در این رابطه این است كه اگر سرمایه داری قادر است همیشه بر تناقضات خود فائق آید و كنار زدن سرمایه داری با تحولات انقلابی هم از دستور خارج می شود، این موضوع كه مثل مسئله مرغ و تخم مرغ غامض می گردد، از این نوشته و این بحث، چه چیزی قرار است دست گیر خواننده بشود؟!

«چپ» و جوابهای راست
گفتم كه نوشته سعید رهنما برای یك هدف سیاسی خاصی نوشته شده است و این كار او را مجبور به ضد و نقیض گوئی، كلی گوئی و تكرار حرفهای بیربط و منسوخ كرده است. سیاستهای اقتصادی كینز برای او حد اعلای چپ گرایی است، اما لازم می بیند كه لباس طرفداری از ماركس بپوشد!؟ «چپ» سعید رهنما هیچگونه وجه اشتراكی با چپ شناخته شده در تاریخ ندارد. «چپ» او یك سلسله سیاستهای پراتیك شده در عالم سیاست راست است! «چپ»گرائی نوع كینز، جدا از اینكه از لحاظ اقتصادی به داد سرمایه برای غلبه بر بحرانش رسید، از لحاظ سیاسی با برنامه های رفاهی نسبی مدل فوردیستی هنری فورد، آلترناتیویی در برابر جامعه و جنبش كارگری شد كه سوسیالیسم و انقلاب اكتبر قبله گاهش شده بود. می خواهم تأكید كنم كه نه تنها امروز قرار دادن آلترناتیو منسوخ كینز خود یك سیاست راستی در جامعه است، بلكه در همان زمانی هم كه پراتیك می شد آلترناتیوی راست در جامعه بود.
امروزه اما «چپ»ی كه جامعه با آن آشنا است، مجموعه سیاستهایی هستند كه یا در جامعه برای به دست آوردن و اعمال آنها روزانه تلاش می شود و یا سیاستهایی هستند كه روزانه برای پس زدن تلاش سیاستمداران دست راستی برای بازپسگیری آنها تلاش می شود. مثل رفاه، آزادی، برابری، كرامت انسانی و غیره. «چپ» تلاش برای بالا بردن دستمزدهاست. «چپ» تلاش برای عقب راندن حمله دولتهای دست راستی برای كاهش خدمات عمومی و اجتماعی است. چپ تلاش برای متحزب شدن و متشكل كردن كارگران است. «چپ» تلاش برای لغو حكم اعدام است. «چپ» تلاش برای پس زدن تلاش دست راستی ها برای برگردان حكم اعدام به عرصه سیاست است. «چپ» تلاش برای اعمال برابری واقعی زن و مرد است. سعید رهنما «چپ» خود را نه در مقابل راست جامعه، كه در مقابل همین «چپ» و نوع متشكل و متحزب آن آلترناتیو می كند! و آن را از تلاش برای تغییر جامعه برحذر می دارد.
سعید رهنما می گوید: «سوسیال دموکراسی رادیکال، برخلاف سوسیال دموکراسی‌های موجود، هدفش مبارزه‌ی پیگیر عملی برای گذر تدریجی از سرمایه‌داری است.» ایشان خوب می داند كه چنین «سوسیال دمكراسی»ای وجود خارجی دارد و از لحاظ تاریخی هم دوره اش سر آمده است. نبش قبر کردن گذار تدریجی از سرمایه داری به سوسیالیسم زیادی ناشیانه و منسوخ است. حتی زمانی كه به نظر می رسید در این تئوری یك حقانیتی وجود دارد، انسان آزاده از مبارزه برای زندگی و دنیای بهتر باز نایستاد. امروزه كه همه امیدها به چنین تئوریها و خواب و خیالاتی نقش بر آب شده‌اند، زنده كردن این لاشه، دیگر زیادی دست كم گرفتن شعور مخاطب است.
از لحاظ ارائه راه حل، نوشته سعید رهنما از لحاظ سیاسی یك نوشته جنگ سردی تمام عیار و متأسفانه باید گفت كه بیش از حد سطحی و دست چندم است. هدفش تكرار تمسخر آرمانگرائی و تلاش برای آزادی و برابری است. او تلاشی هركولی می كند كه به سرمایه داری بحران زده كه با هر بحرانش بخشی از جامعه را به تباهی می كشد، چهره ای انسانی بدهد. این راه حل نیست؛ تخطئه تلاش انسان برای گذار از این وضعیت است. سعید رهنما هیچ چیزی را از چپ، حتی از چپ سوسیال دمكرات هم قبول ندارد. معلوم نیست كه چرا اصرار دارد لباس چپ بپوشد و خود را چپ جا بزند.
٢٨ آوریل ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٥٨)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر